حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
خرداد 1395
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 802
  • دیروز: 5961
  • 7 روز قبل: 7597
  • 1 ماه قبل: 12221
  • کل بازدیدها: 2395284





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • دهقان
  • انتظار
  • زفاک
  • شمیم
  • زهرا بانوی ایرانی


  •   شعر/ موسی علیمرادی/ مدح امام حسن(ع)   ...

     

    شاعر: موسی علیمرادی
    سروده:


    کریم آنچه بیارد به دست، می بخشد
    هرآنچه بود و هر آنچه که هست می بخشد
    ز پا فتادی اگر یا حسن بگو بنگر
    چگونه رتبه شاهی به پست می بخشد
    به تشنگان برادر حسن دهد روزی
    شراب ناب حسینی به مست می بخشد
    قیامت است ظهورش , به عشق روی حسین
    هر آنکسی که حسینی شد است می بخشد
    گمان مبر که حسن بی ضریح و بی حرم است
    کریم آل عبا هر چه هست می بخشــد…

    موضوعات: میلاد امام حسن مجتبی علیه السلام  لینک ثابت



    [جمعه 1395-03-28] [ 06:12:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      شعر/ مهدی علی قاسمی/ میلاد امام حسن(ع)   ...

     

     

    شاعر: مهدی علی قاسمی

    ما سِوی شد سائلِ دستِ کریم
    هستی ما هست از هستِ کریم
    نیمه ی ماه خدا حس می کنم
    بر سر خود گرمی دست کریم
    برجمالش ماه هم سجده کُنَد
    بسکه نورش هست برجَسته ، کریم
    گر درون کوچه ای شد ازدحام
    رو به روی خانه بنشسته ، کریم
    سیل سائل ها اگر سویش روند
    کی شود از بینوا خسته ، کریم؟!
    بر درِ بیت الحسن دیدم که هست
    حاتم طائی تهیدستِ کریم
    فاش گویم بین اسماء خدا
    ذکر من گردیده پیوسته : “کریم”
    خاک پای آن کسی هستم که هست
    خاک پا و واله و مستِ کریم
    هفت پشت من تماماً بوده اند
    سینه چاک و عبد دربستِ کریم
    من که باشم که دم از حیدر زنم
    بر علی گردیده دلبسته ، کریم
    گر دل ما هست مجنون حسین
    این دل ما را گره بسته ، کریم
    آخرش آن یار می آید زراه
    بعد از آن دارد دو گلدسته کریم

    موضوعات: میلاد امام حسن مجتبی علیه السلام  لینک ثابت



     [ 06:10:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پاورقی   ...

    [1] ارشاد مفید چاپ قدیم ص 202 مناقب ابن‌شهر آشوب ج 4 ص 28، اسد الغابه ج 2 ص 10 الاصابه ج 1 ص 328.

    [2] بحارالانوار ج 43 ص 252.

    [3] بحار ج 43 ص 272.

    [4] بحار ج 43 ص 338 مناقب ج 4 ص 7.

    [5] بحار جلد 43 صفحه 352 - فروع کافی جلد 7 صفحه 303.

    [6] کان الحسن رضی الله عنه له مناقب کثیرة، سیدا. حلیما، ذا سکینة و وقار و حشمة؛ جوادا، ممدوحا…..(تاریخ الخلفاء ص 179).

    [7] «ان المسألة لا تحل الا فی احدی ثلاث: دم مفجع، او دین مقرع، او فقر مدقع ففی ایها تسال؟».

    [8] بحارالانوار ج 43 ص 333.

    [9] تاریخ یعقوبی ج 2 ص 215 تاریخ الخلفاء سیوطی ص 190 حلیة الاولیاء ج 2 ص 37 اسد الغابه ج 2 ص 13 تذکره ابن‌جوزی ص 196 و اسعاف الراغبین.

    [10] حیاة الحسن ج 1 ص 129.

    [11] مناقب ج 4 ص 14 کشف الغمه ج 2 ص 124 تاریخ الخلفاء ص 190 البدایة و النهایه ج 8 ص 37. با توجه به فاصله شهر مدینه تا مکه اهمیت قضیه روشن می‌شود.

    [12] اعیان الشیعه ج 4 بخش 1 ص 12.

    [13] تذکره ص 214.

    [14] تاریخ یعقوبی ج 2 ص 216.

    [15] مناقب ج 4 ص 29.

    [16] طبق نقل شبلنجی در نور الابصار ص 124.

    [17] اعلام الوری ص 212.

    [18] ارشاد چاپ قدیم.

    [19] بحار ج 44 ص 173.

    [20] تذکرة الخواص ابن‌جوزی ص 210 شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابی‌الحدید ج 5 ص 13 صلح الحسن ص 26.

    [21] مناقب ابن‌شهر آشوب ج 4 ص 21.

    [22] تاریخ یعقوبی ج 2 ص 170 الامامة و السیاسة ج 1 ص 67.

    [23] الاخبار الطوال: ابوحنیفه دینوری ص 144 -145.

    [24] شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابی‌الحدید ج 1 ص 358.

    [25] نهج‌البلاغه فیض الاسلام ج 4 ص 651 -652 و نهج‌البلاغه ابن‌ابی‌الحدید ج 11 ص 25 خطبه 20.

    [26] احتجاج طبرسی چاپ نجف ص 144- صلح الحسن ص 404.

    [27] احتجاج طبرسی ص 156.

    [28] شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابی‌الحدید ج 5 ص 98.

    [29] بحار ج 44 صفحه 2.

    [30] تاریخ یعقوبی ج 2 صفحه 206.

    [31] بحارالانوار ج 44 صفحه 1.

    [32] در تهیه و تنظیم این قسمت؛ علاوه بر مدارک گذشته از جزوه «فلسفه صلح امام حسن «ع» نیز استفاده شد.

    [33] در جنگ جمل متجاوز از سی هزار نفر کشته شد (تاریخ یعقوبی ج 2 صفحه 172) و در جنگ نهروان چهار هزار نفر از خوارج بقتل رسیدند (تاریخ یعقوبی ج 2 صفحه 182مروج الذهب ج 2 صفحه 415) و مجموع تلفات طرفین در جنگ صفین به صد و ده هزار نفر رسید! (مروج الذهب ج 2 صفحه 404).

    [34] ارزیابی انقلاب حسین (ع) از دیدگاهی جدید ص 197 -200.

    [35] مقاتل الطالبیین ص 39.

    [36] الخرایج صفحه 228، صلح الحسن صفحه 102.

    [37] صلح الحسن ص 68 -74.

    [38] ارشاد ص 205 کشف الغمه ج 2 ص 111 اعیان الشیعه ج 4 بخش 1 ص 50 -51 الفصول المهمه ابن‌صباغ مالکی صفحه 143.

    [39] اسد الغابه ج 2 ص 13- کامل ابن‌اثیر ج 3 ص 203- بحار ج 44 ص 21- تذکره ابن‌جوزی ص 141.

    [40] ارشاد مفید - مؤید این معنی، پاسخی که امام مجتبی «ع» به یکی از شیعیان داد، امام ضمن پاسخ سؤال او که چرا دست از جنگ کشید؛ فرمود: «سوگند به خدا اگر با معاویه جنگ می‌کردم؛ مردم مرا تسلیم او می‌کردند (بحار ج 44 صفحه 20).

    [41] یعقوبی از سعید بن قیس نام نمی‌برد ولی مورخان دیگر به ترتیبی که گفته شد، نوشته‌اند.

    [42] مقاتل الطالبیین ص 41.

    [43] مقاتل الطالبیین ص 41 تاریخ یعقوبی ج 2 ص 204.

    [44] با توجه باینکه ارتش امام مجتبی (ع) از گروههای مختلفی تشکیل یافته بود که در میان آنها عده‌ای از خوارج، عده‌ای از عناصر سودجو و دنیاپرست بودند جای تعجب نیست که در صدد قتل امام (ع) برآیند و چادر و لوازم سفر آنحضرت را غارت کنند و در همانحال عده‌ای هم فریاد بزنند: این مردم را به معاویه فروخت و مسلمانان را ذلیل ساخت!!.

    [45] تاریخ یعقوبی ج 2 ص 205 مورخان جریانی را که به غارت خیمه امام (ع) و حمله بسوی آن حضرت شد بطور مختلف نوشته‌اند از آن جمله طبری و ابن‌اثیر و ابن‌حجر عسقلانی می‌نویسند:

    هنگامی که حسن بن علی (ع) در مدائن اردو زده بود ناگهان شخصی (که از مزدوران معاویه بود) صدا زد: قیس بن سعد کشته شده است فرار کنید، مردم متفرق شدند و….» (طبری ج 5 ص 159 الکامل فی التاریخ ج 3 ص 203 الاصابه ج 1 ص 330).

    [46] طبری 5 ص 159 اسد الغابه ج 2 ص 13 عبارت اسد الغابه این است: «… فلما افردوه امضی الصلح».

    [47] بحارالانوار ج 44 ص 147 احتجاج طبرسی ص 157.

    [48] بلاغة الامام الحسن (ع) بنقل از جلاء العیون سید شبر ج 1 ص 345.

    [49] تاریخ طبری ج 5 ص 162- کامل ابن‌اثیر ج 3 ص 203 الاستیعاب ج 1 ص 385.

    [50] دارابگرد شهری است در پنجاه فرسخی شیراز (معجم البلدان ج 2 ص 446) شاید علت انتخاب خراج «دارابگرد» این باشد که چون این شهر طبق اسناد تاریخی، بدون جنگ تسلیم ارتش اسلام شد و مردم آن با مسلمانان پیمان صلح بستند، خراج آن طبق قوانین اسلام، اختصاص به پیامبر (ص) و خاندان آنحضرت و یتیمان و تهیدستان و درماندگان راه دارد؛

    از این رو امام مجتبی (ع) شرط کرد که خراج ابن شهر به بازماندگان شهدای جنگ جمل و صفین پرداخت شود زیرا درآمد آنجا همانطور که گفته شد بخود آن حضرت تعلق داشت، و علاوه، بازماندگان نیازمند شهیدان این دو جنگ که بی‌سرپرست بودند، یکی از موارد مصرف این خراج بشمار می‌رفتند «بحارالانوار ج 44 ص 10».

    [51] مشروح پیمان صلح را در کتاب «صلح الحسن» تألیف شیخ راضی آل یاسین صفحه 259 - 261 مطالعه فرمائید.

    [52] این پیشگوئی با اندکی اختلاف لفظی در کتب زیر از آنحضرت نقل شده است: تذکره‌ی الخواص ابن‌جوزی ص 194 - اسد الغابه ج 2 ص 12- نور الابصار ص 121- الفصول المهمه تألیف ابن‌صباغ مالگی ص 135- الاصابه ج 1 ص 330 ط بغداد - کشف الغمه «فارسی» ج 2 ص 98 تهذیب التهذیب ج 2 ص 298- الصواعق صفحه 82- البدایه و النهایه ج 8 صفحه 36- الاستیعاب در حاشیه الاصابه ج 1 صفحه 369- حلیة الاولیاء جلد 2 ص 35 و اسعاف الراغبین در حاشیه نور الابصار.

    [53] صلح الحسن ص 278.

    [54] الامامة و السیاسه ص 163.

    [55] تاریخ الخلفاء سیوطی ص 192.

    [56] الصواعق المحرقه 81 - کشف الغمه ج 2 ص 145 الفصول المهمه ابن‌صباغ مالکی ص 145.

    [57] البدایة و النهایه ج 6 ص 220.

    [58] چنانکه روزی سعد وقاص به دربار معاویه وارد شد و گفت: السلام علیک ایها الملک! معاویه خنده‌کنان گفت: چرا امیرالمؤمنین خطاب نکردی؟! سعد پاسخ داد: هرگز نمی‌خواهم به چنین سلطنتی که تو رسیدی برسم! (کامل ابن‌اثیر ج 3 ص 205).

    [59] علله الشرایع ج 1 ص 201 به نقل از کتاب «الفروق بین الاباطیل و الحقوق» تألیف محمد بن بحر الشیبانی. ادای شهادت از نظر اسلام شرایطی دارد و از جمله آنها این است که ادای شهادت در اردوگاه وابسته به حکومت حق و عدالت صورت گیرد. امام حسن «ع» با این شرط، حکومت معاویه را بعنوان حکومت قدرت و زور و دور از عدالت معرفی نموده ادای شهادت در چنین حکومتی را نفی فرمود!.

    [60] ابن‌عبدالبر دانشمند معروف می‌نویسد: «در میان علما در این مسئله اختلاف نیست که حسن بن علی (ع) خلافت را فقط در زمان حیات معاویه به وی واگذار کرد و شرط نمود که پس از معاویه، خلافت به او برسد و پیمان صلح میان آن دو. بر این اساس انعقاد یافت (الاستیعاب ج 1 ص 387).

    [61] صلح الحسن ص 287.

    [62] تاریخ طبری ج 5 ص 160 کامل ابن‌اثیر ج 3 ص 303 البدایة و النهایه ج 8 ص 14.

    [63] مکتبهای سیاسی بقلم دکتر بهاءالدین پازارگاد صفحه 183 -185.

    [64] ابوالفرج اصفهانی می‌نویسد: معاویه می‌خواست برای ولیعهدی پسرش یزید بیعت بگیرد ولی وجود حسن بن علی «ع» و سعد بن ابی‌وقاص را مانع این کار می‌دید و هیچ چیز ناگوارتر و گرانتر از وجود این دو نفر برای او نبود، لذا مخفیانه بوسیله ایادی خود به آنها سم داد و هر دو در اثر خوردن زهر درگذشتند «مقاتل الطالبیین صفحه 47 -48».

    «سید امیر علی» در کتاب خود «مختصر تاریخ العرب» ضمن بیمان فجایع اعمال معاویه می‌نویسد:

    «…. او فردی سنگدل بود؛ از هیچ جنایتی که ارتکاب آن را برای حفظ حکومت خود ضروری تشخیص می‌داد، فروگذار نمی‌کرد؛ کشتن و ترور شخصیتهای بزرگ، روش عادی او بود و به همین وسیله خود را از دست دشمنان بزرگ خویش خلاص می‌کرد؛ معاویه بود که به فرزند (دختری) پیامبر «ص» زهر خورانید و مالک اشتر نخعی یکی از فرماندهان دلیر سپاه علی «ع» را بهمین طرز از میان برداشت (ص 79).

    یکی از کسانی که قربانی مقاصد عالی یا اختلاف سیاسی و اختلاف نظر خود با معاویه شدند، «عبدالرحمن بن خالد بن ولید» (فرزند فاتح بزرگ شام) بود که بوسیله عمال معاویه ترور شد و علت کشته شدن وی محبوبیت زیادی بود که در میان مردم شام داشت و نیز او در میان دانشمندان و بزرگان آنروز اسلام از موقعیت خاصی برخوردار بود (صفحه 87 همان کتاب).

    [65] الیمین و الیسار فی الاسلام عباس صالح صفحه 149.

    [66] مقاتل الطالبیین: ابوالفرج اصهانی در صفحه 45 شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابی‌الحدید ج 6 صفحه 46 و ارشاد مفید ص 173 چاپ اسلامیه - ابوالفرج اصفهانی این خطبه را پیش از ورود به کوفه نقل می‌کند.

    [67] تاریخ طبری ج 5 صفحه 165.

    [68] الکامل فی التاریخ ج 3 ص 203.

    [69] تاریخ الخلفاء صفحه 192.

    [70] تذکرة الخواص صفحه 211.

    [71] مقاتل الطالبیین صفحه 48 - شیخ محمد صباغ در کتاب اسعاف الراغبین می‌نویسد: عده زیادی از علماء اعم از متقدمین و متاخرین عقیده دارند که حسن بن علی (ع) بوسیله سم به قتل رسید (اسعاف الراغبین در حاشیه نور الابصار صفحه 182) بخواست خدا در این‌باره در صفحات آینده بیشتر بحث خواهیم کرد.

    [72] ارزیابی انقلاب حسین (ع) از دیدگاهی جدید صفحه 206 -207.

    [73] تاریخ طبری ج 5 ص 166.

    [74] شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابی‌الحدید ج 11 صفحه 43 -45.

    [75] کامل ابن‌اثیر ج 3 ص 229.

    [76] امام مجتبی «ع» تمام حوادث را پیش‌بینی می‌کرد، امام بخوبی می‌دانست که اگر زمام امور مسلمانان به دست بنی‌امیه بیفتد؛ سرنوشت تاریخی در انتظار آنان و مخصوصا شیعیان خواهد بود ولی مسلمانان تا خود با این حوادث تلخ رودررو قرار نگرفته بودند؛ پی به اهمیت قضیه نمی‌بردند؛ هنگامی که با این حوادث وحشتناک مواجه شدند؛ تازه متوجه شدند که فرصت را از دست داده‌اند و فهمیده و نفهمیده مقدمات بدبختی خود را فراهم ساخته‌اند.

    حضرت مجتبی «ع» ضمن خطبه‌ای که مشروح آن در صفحات گذشته گفته شد: به این آینده تاریک یاران خود اشاره نموده فرمود:

    «… اگر (بعلت سستی و بیوفائی شما) ناگزیر شوم زمامداری مسلمانان را به معاویه بسپارم، یقین بدانید زیر پرچم حکومت بنی‌امیه هرگز روی خوش و شادمانی نخواهید دید و گرفتار انواع شکنجه‌ها و آزارها خواهید شد.

    … هم‌اکنون انگار به چشم خود می‌بینیم که فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ایستاده آب و نان درخواست خواهند کرد آب و نانی که مال فرزندان شما است و خداوند برای آنها قرار داده است؛ ولی بنی‌امیه آنها را از در خانه خود رانده از حق مسلم خود محروم خواهند ساخت.

    [77] علی و بنوه تألیف دکتر طه حسین ص 188.

    [78] از این جهت می‌توان گفت که پیمان صلح، نسبت به معاویه؛ حکم شمشیر دودم را داشت که هر دو طرفش به زیان وی بود.

    زیرا اگر او به مفاد صلحنامه عمل می‌کرد، هدف امام تا حدودی تأمین می‌شد و اگر آن را نقض می‌کرد، نتیجه آن ایجاد تنفر عمومی از حکومت اموی و جنبش و بیداری مردم، بر ضد این حکومت بود، و این؛ مسئله‌ای بود که پیشوای دوم؛ آن را از نظر دور نداشت.

    [79] ولی حسین بن علی «ع» آنها را به پیروی از امام مجتبی (ع) توصیه می‌کرد و می‌فرمود: اوضاع فعلی برای قیام مساعد نیست و مادامی که معاویه زنده است نهضت و انقلاب به ثمر نمی‌رسد.

    [80] ارزیابی انقلاب حسین «ع» صفحات 218 -215 - 214 -208.

    [81] سمو المعنی فی سمو الذات «بنقل پرتوی از عظمت حسین صفحه 264».

    [82] انساب الاشراف بلاذری ج 4 بخش دوم ص 1 طبع بغداد، مروج الذهب ج 3 ص 77 طبع مصر.

    [83] تذکرة الخواص ابن‌جوزی صفحه 291 متن اشعار چنین است:

    معشر الندمان قوموا

    و اسمعوا صوت الاغانی

    و اشربوا کاس مدام

    و اترکوا ذکر المعانی

    شغلتنی نغمة العیدان

    عن صوت الاذان

    و تعوضت عن الحور

    عجوزا فی الدنان.

    [84] تتمة المنتهی ص 43- اگر شراب‌خواری در دین محمد «ص» حرام است تو آن را بر دین مسیح بخور (البته حلال بودن شراب در آئین مسیح پنداری بیش نیست و شراب در آئین واقعی مسیح، مثل اسلام تحریم شده است.

    [85] مروج الذهب ج 3 ص 77 طبع مصر.

    [86] علی و بنوه ص 197.

    [87] ارشاد مفید طبع قدیم صفحه 215 ابن‌شهر آشوب در مناقب می‌نویسد: همه مسلمانان اتفاق دارند که پیامبر (ص) این حدیث را درباره حسنین (ص) بیان فرموده است (ج 3 ص 394) در تهیه و تنظیم این بخش، علاوه بر مدارک یاد شده از کتاب «ارزیابی انقلاب حسین از دیدگاهی جدید» استفاده گردیده است.

    [88] ابن‌عبدالبر دانشمند معروف در کتاب «الاستیعاب» (ج 1 ص 387) می‌نویسد: در این نکته در میان دانشمندان اختلاف نیست که حسن بن علی (ع) خلافت را فقط در مدت حیات معاویه، به وی واگذار کرد و شرط کرد که بعد از معاویه، خلافت از آن او باشد و صلحنامه بر این‌اساس انعقاد یافت.

    [89] الغدیر ج 11 ص 12.

    [90] عقد الفرید ج 4 ص 251 و الامامة و السیاسة ج 1 ص 174.

    [91] از جمله آنکه برخی از مورخان وعده و ارسال پول را به معاویه نسبت داده‌اند، و بعضی دیگر به یزید، و نیز در بعضی از کتب آمده که معاویه صد هزار درهم را جلوتر فرستاد و در پاره دیگر گفته شد که معاویه آن را بعد از شهادت امام فرستاد ولی به وعده ازدواج وفا نکرد.

    [92] دلائل الامامة ص 61.

    [93] مروج الذهب ج 3 ص 5.

    [94] مقاتل الطالبیین ص 31 و 48 و 47.

    [95] ارشاد مفید.

    [96] اعلام الوری.

    [97] الاستیعاب ج 1 ص 385.

    [98] مناقب ج 4 ص 42.

    [99] الفصول المهمة ص 146.

    [100] تذکرة الخواص 211.

    [101] نور الابصار ص 122.

    [102] تاریخ الخلفاء ص 192.

    [103] کشف الغمة (فارسی) ج 2 ص 163.

    [104] صلح الحسن ص 367.

    [105] و بموته شهیدا جزم غیر واحد من المتقدمین و المتأخرین (اسعاف الراغبین در حاشیه نور الابصار ص 182).

    [106] مقاتل الطالبیین ص 48 کشف الغمه ج 2 ص 163 مناقب ابن‌شهر آشوب ج 4 ص 42 و ارشاد مفید ص 174 ط تهران.

    [107] روضة کافی ج 8 ص 167.

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      خانواده ننگین   ...

    این مسأله در آن زمان بقدری مشهور بوده است که طبق گواهی گروهی از مورخان؛ پس از شهادت امام مجتبی (ع) مردی از خاندان طلحه، جعده را تزویج کرد و از او دارای فرزندانی شد، گاهی که میان فرزندان وی، و قریشیان مشاجره‌ای رخ میداد، مردم قریش آنها را «فرزندان زن شوهرکش»! خطاب میکردند [106] .

    امام صادق (ع) با اشاره به این حادثه میفرمود: اشعث بن قیس در کشتن امیرمؤمنان (ع) شریک شد؛ دخترش حسن بن علی (ع) را مسموم نمود، پسرش محمد نیز در قتل پیشوای سوم شرکت جست [107] .

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      اعتراف مورخان   ...

    این قضیه را با اندکی اختلاف [91] دانشمندان و

    مورخان زیر در کتب و تألیفات خود آورده‌اند:

    محمد بن جریر طبری [92] ؛ مسعودی [93] ؛ ابوالفرج اصفهانی [94] ، شیخ مفید [95] ابوعلی فضل بن حسن طبرسی [96] ، ابن‌عبدالبر [97] ؛ ابن‌شهر آشوب [98] ، ابن‌صباغ مالکی [99] ؛ ابن‌جوزی [100] ، شبلنجی [101] ، سیوطی [102] ؛ علی بن عیسی اربلی [103] ؛ و گروهی

    دیگر از دانشمندان معروف [104] .

    دانشمند معروف جهان تسنن «شیخ محمد صبان» مینویسد: عده زیادی از دانشمندان گذشته و حال عقیده دارند که امام حسن (ع) بوسیله زهر مسموم و شهید گشت. [105] .

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      همسر جنایتکار   ...

    خلاصه جریان از این قرار است که معاویه، ((جعده)) همسر امام مجتبی (ع) را که دختر ((اشعث بن قیس کندی)) و وابسته به یکی از خاندان‌های ضد علوی بود، تحریک نمود و صد هزار درهم پول برای او فرستاد و پیغام داد که اگر به حسن بن علی (ع) زهرخورانده

    او را به قتل برساند، وی را به همسری فرزندش یزید درمی‌آورد.

    «جعده» گول وعده‌های معاویه را خورد و دست به این جنایت پلید، آلود و همسر گرامی و مهربان خود را مسموم نمود. امام مجتبی (ع) پس از مدتی بیماری سرانجام در اثر مسمومیت شدید به شهادت رسید، هنگامیکه خبر شهادت حضرت در شام به معاویه رسید، فوق‌العاده خوشحال شد و اظهار شادمانی کرد. [90] .

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      دفاع از بنی‌امیه   ...

    چنانکه در بحثهای پیشین اشاره کردیم: برخی از نویسندگان غربی بعللی که با برنامه‌های استعماری غربیها در لباس خاورشناسی و اسلام‌شناسی مربوط میشود،

    این حقیقت تاریخی را انکار نموده با کمال وقاحت کوشیده‌اند معاویه را از این جنایت تبرئه کرده به کینه‌های دیرینه میان شیعه و خاندانهای طرفدار بنی‌امیه دامن بزنند.

    اینان ادعا می‌کنند که: ((امام حسن (ع) در اثر ابتلا به ذات الریه!! در گذشت و اینکه کوشش شده است معاویه قاتل امام حسن (ع) قلمداد شود برای این است که امویان را باین وسیله بدنام و متهم ساخته حسن بن علی «ع» را شهید معرفی نمایند، و در این میان چون خانواده اشعث بواسطه حوادث جنگ صفین مورد خشم و نفرت شیعیان بود، این جرم به پای این خانواده نوشته شده است))

    طبق ادعای این نویسندگان، «جز مولفان شیعه یا کسانی که نسبت به خاندان علی «ع» گرایش خاصی داشتند کسی معاویه را قاتل امام حسن «ع» نمی‌داند…!»

    ما از بقیه مطالب غرض‌آلود و تهمتهای بی‌اساس و اهانت‌آمیز این دایرة المعارف‌نویسهای محقق! صرف نظر نموده از باب نمونه به بررسی جریان شهادت امام

    مجتبی «ع» میپردازیم تا از این نمونه میزان صحت بقیه مطالب نیز روشن شود.

    دهها نفر از دانشمندان و مورخان شیعه و سنی جریان توطئه ناجوانمردانه معاویه را که پیشوای دوم قربانی آن شد، به تفصیل نوشته‌اند و این مسأله بقدری در میان مورخان معروف است که گمان نمی‌کنیم جای انکار باشد

    ولی برای آنکه مطلب بهتر روشن شود گفتار گروهی از مورخان و دانشمندان را در این جا می‌آوریم و تصور می‌کنیم با ملاحظه سخنان آنها، نیازی به نقل اقوال همه دانشمندان نباشد.

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مانع بزرگ   ...

    معاویه به ایادی و کارگزاران خود زمینه را برای اجرای این نقشه آماده نموده و با تهدید با تطمیع راه را هموار کرد، ولی یک مانع بزرگ در راه

    اجرای این نقشه شوم بچشم میخورد و آن عبارت بود از وجود مقدس امام مجتبی (ع) بزرگترین شخصیت آن روز جهان اسلام.

    حضرت مجتبی (ع) از دو نظر مانع اجرای نقشه معاویه بود: نخست این که معاویه طبق مفاد صریح صلحنامه حق تعیین و انتخاب ولیعهد را نداشت بلکه پس ازمرگ وی خلافت به امام مجتبی (ع) و اگر آنحضرت در حال حیات نبود، به حسین بن علی (ع) منتقل میشد. [88] .

    دوم: شایستگی و عظمت و لیاقت آنحضرت برای تصدی خلافت و زمامداری جامعه اسلامی و توجه افکار عمومی نسبت به آنحضرت [89] زیرا هیچ فرد عاقلی

    هنگام موازنه شخصیت بزرگی همچون امام حسن (ع) با یزید بن معاویه؛ چهره منفور جامعه و فاقد همه گونه شایستگی و صلاحیت، وی را بر امام حسن (ع) ترجیح نمی‌داد.

    در اینجا معاویه به حیله ناجوانمردانه قدیمی یعنی از میان برداشتن رقیب، بوسیله زهر، متوسل شد و امام مجتبی (ع) را بوسیله سم به شهادت رسانید و جنایت دیگری را بر جنایات خود افزود….

    گر چه پس از شهادت امام حسن (ع) گرفتن بیعت برای ولیعهدی یزید به آسانی عملی نشد و معاویه در این راه با مشکلاتی روبرو گردید اما در هر حال شهادت آنحضرت، تا حد زیادی معاویه را به هدف پلیدش نزدیک ساخت.

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      همسر جنایتکار   ...

    اشاره

    نقشه‌های شومی که برای شهادت فرزند رشید امیرمؤمنان (ع) کشیده شد از کجا سرچشمه گرفت؟

    پس از انعقاد پیمان صلح؛ که معاویه کاملا بر اوضاع مسلط گردید نقشه تازه و خطرناکی کشید که جهان اسلام را با فاجعه بزرگی روبرو ساخت، این نقشه عبارت بود از نامزدی یزید برای زمامداری مسلمانان پس از مرگ خود! پسر ابوسفیان تصمیم گرفت برای ولیعهدی یزید؛ از مسلمانان بیعت بگیرد تا پس از مرگ وی؛ بر مسند قدرت و حکومت تکیه بزند.

    اجرای این نقشه که خطرات بزرگی برای جهان اسلام دربرداشت، فوق‌العاده دشوار می‌نمود زیرا این کار از یکسو حکومت و خلافت بی‌آلایش صدر اسلام را مبدل به حکومت اشراف موروثی مینمود و حکومت اسلامی را از محور اصلی خود بکلی منحرف می‌ساخت، و از سوی دیگر، از زمان پیامبر اسلام (ص) چنین چیزی

    سابقه نداشت،

    تا آن روز خلیفه عملا به یکی از دو را زیر تعیین می‌شد:

    1- تصریح پیامبر (ص) یا پیشوای قبلی بر وصایت و خلاف امام و پیشوای بعدی، چنانکه شیعه از این راه پیروی نموده معتقد بودند که پیشوای مسلمانان باید از طرف پیامبر (ص) یا امام معصوم قبلی معین شود.

    2- از طریق شورای مسلمانان.

    معاویه که خود بدون رأی شورا، و بدون چنین نصی؛ خلافت را تصاحب کرده بود، می‌خواست راه سومی را بنفع خاندان خود بوجود آورد و آن این که خلافت را بصورت یک امر موروثی درآورد و بعد از وی فرزندش یزید مقام خلافت را اشغال کند.

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      نهضت الهام‌بخش   ...

    انقلاب حسین بن علی (ع) تحول دامنه‌داری در جامعه اسلامی بوجود آورد، اوضاع را دگرگون ساخت و افکار عمومی را بر ضد حکومت بنی‌امیه شوراند و منشأ پیدایش نهضتها و انقلاب‌های پی در پی و بزرگی مانند قیام توابین، نهضت اهل مدینه، قیام مختار ثقفی، و انقلاب زید بن علی بن حسین، و چندین نهضت و انقلاب بزرگ دیگر گردید.

    ولی اگر همین انقلاب در زمان حضرت مجتبی (ع) و به وسیله آنحضرت عملی می‌گردید دارای چنین آثار بزرگ نمی‌شد.

    حسین بن علی (ع) در واقع دنباله برنامه برادر ارجمند خود را گرفت زیرا حضرت مجتبی (ع) با کمال شهادت خرده‌گیریهای کوته‌فکران و عناصر افراطی را تحمل کرد و با امضای قرارداد صلح، و شناخت واقعیتهای زمان، بتدریج زمینه انقلاب را فراهم ساخت و افکار عمومی را آماده نمود و آنگاه که زمینه کاملا آماده شد حسین بن علی (ع) ابتکار عمل را بدست گرفت.

    از این رو میتوان گفت: اگر حسین بن علی (ع) در شرایط برادر گرامی خود امام حسن (ع) قرار میگرفت همان کار را میکرد که امام حسن (ع) کرد و اگر امام حسن (ع) در زمان حسین بن علی (ع) بود برنامه او را در پیش می‌گرفت این دو امام بزرگ هر کدام با توجه به اوضاع و شرایط خاص زمان خود، رسالت تاریخی خویش را انجام دادند؛ برای اشاره به این

    حقیقت پیامبر اسلام (ص) درباره این دو فرزند عالیقدر خود می‌فرمود: حسن و حسین دو پیشوای بزرگ اسلامند، خواه صلح کنند و خواه نبرد و جهاد؟ [87] .

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      جنبش نیرو می‌گیرد   ...

    عامل دیگر برای انقلاب حسین بن علی (ع) را باید بیداری افکار عمومی و افزایش نفوذ دعوت شیعیان پس

    از صلح امام مجتبی «ع» دانست زیرا جنبشی که پس از امضای صلح، بر ضد حکومت اموی آغاز شده بود روز بروز در حال گسترش و توسعه بود و بر نفوذ آن افزوده میشد.

    سیاست معاویه نیز دانسته یا ندانسته موجب گسترش و نیرومندی این جنبش گردید معاویه که پس از شهادت امام مجتبی «ع» میدان عمل را تا حدودی بلامانع میدید بیش از پیش عرصه را بر شیعیان و پیروان امیرمؤمنان «ع» تنگ گرفت و از هیچگونه ظلم و ستم فروگذار نکرد.

    تجاوزهای مکرر معاویه به حقوق مسلمانان، حملات و شبیخونهای پی در پی نظامیان خشن و ستم پیشه معاویه بر مناطق مختلف اسلامی، کشتن و آزار مردم بیگناه نقص پیمان صلح، بیعت گرفتن برای ولیعهدی یزید، بر خلاف مفاد صریح صلحنامه و بالاخره مسموم ساختن امام مجتبی «ع» مسائلی بود که وجهه عمومی حکومت بنی‌امیه را بیش از پیش لکه‌دار ساخت

    و موقعیت آن را تضعیف نمود، این حوادث موجب همبستگی و فشردگی هر چه بیشتر صفوف شیعیان و تقویت جبهه ضد اموی شد و زمینه نهضت و انقلاب تا حد زیادی هموار گردید.

    دکتر «طه حسین» دانشمند و نویسنده معروف مصری در این زمینه می‌نویسد:

    «در اثر فشار حکومت معاویه در ده سال آخر حکومت وی، کار شیعیان بالا گرفت و دعوت آنها در شرق کشور اسلامی و جنوب مناطق عربی فوق‌العاده انتشار یافت بطوری که هنگام مرگ معاویه عده بسیاری از مردم و مخصوصا اهل عراق، بغض و عداوت بنی‌امیه و محبت اهل بیت را جزئی از دین خود می‌دانستند» [86] .

    بدین ترتیب جامعه اسلامی بقدر کافی چهره حقیقی حکومت اموی را شناخته طعم تلخ شکنجه‌های آن را چشیده و از انواع ظلمها و تجاوزهای این حکومت و تضییع حقوق مسلمانان، آگاه شده بودند و ماسکی

    که این حکومت در ابتدای زمامداری معاویه بر چهره زده بود، کنار رفته مردم با قیافه اصلی آن آشنا شده بودند با مرگ معاویه و رشد و آگاهی جامعه اسلامی؛ تمام عواملی که در زمان معاویه مانع تحقق یک انقلاب پیروزمند بود برطرف شد و راه قیام بر ضد حکومت اموی کاملا هموار گردید و در این هنگام بود که حسین بن علی (ع) ضربت قاطع را بر پیکر حکومت فاسد بنی‌امیه وارد ساخت و آن انقلاب بزرگ و بی‌نظیری را پی‌ریزی نمود.

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فان حرمت یوما علی دین احمد   ...

    فخدها علی دین المسیح بن مریم [84] .

    دربار یزید مرکز انواع فساد و گناه شده بود، آثار شوم فساد و بیدینی دربار او در جامعه چنان گسترش یافته بود که حتی محیط مقدسی همچون «مکه» و «مدینه» را نیز آلوده ساخته بود. [85] .

    او از لحاظ سیاسی آنقدر ناپخته بود که قیافه اصلی حکومت بنی‌امیه را که دشمنی آشتی‌ناپذیر با اسلام، و بازگشت به دوران جاهلیت و احیای رژیم اشرافی آن زمان بود، کاملا به مردم نشان داد

    این پرده‌دریها و بی‌بند و باریهای یزید برای همه ثابت کرده بود که وی بکلی فاقد شایستگی و لیاقت برای احراز مقام خلافت و رهبری جامعه اسلامی است.

    بنابراین مزدوران حکومت بنی‌امیه نمیتوانستند قیام حسین (ع) را بعنوان اینکه مقصود او رسیدن به حکومت است در افکار عمومی متهم و آلوده سازند زیرا مردم بچشم خود، رفتار یزید را که کوچکترین ارتباطی با موازین دینی و تعالیم مذهبی نداشت میدیدند و همین رفتار یزید، در افکار عمومی، مجوز خوبی برای انقلاب و واژگون ساختن چنین حکومتی به شمار می‌رفت. در چنین شرایطی مردم قیام حسین بن علی (ع) را قیام فرزند پیامبر (ص) بر ضد حکومت باطل و به منظور حفظ اسلام تلقی میکردند نه اختلاف سیاسی یا کشمکش بر سر تصاحب خلافت و قدرت!

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      یزید، چهره منفور جامعه اسلامی‌   ...

    اما این مطلب در مورد یزید درست برعکس بود زیرا یزید نه تنها پختگی و تدبیر سیاست پدر را نداشت بلک با آئین اسلام نیز که می‌خواست بنام آن بر مردم حکومت کند؛ ارتباط چندانی نداشت.

    یزید براساس تعلیمات مسیحیت پرورش یافته

    بود و یا حداقل به مسحیت تمایل داشت [81] .

    یزید جوانی ناپخته، شهوت‌پرست؛ خود سر، و فاقد دوراندیشی و احتیاط بود. او فردی بی‌خرد، متهور خوشگذران و عیاش، و دارای فکر سطحی بود. [82] .

    یزید که پیش از رسیدن به حکومت، اسیر هوسها و پای‌بند تمایلات افراطی بود. بعد از رسیدن به حکومت نیز نتوانست حداقل مثل پدر ظواهر اسلام را حفظ کند و خود را ولو بصورت ظاهر فردی دیندار و باایمان معرفی کند بلکه در اثر روح بی‌پروائی و هوسبازی که داشت، علنا مقدسات اسلامی را زیر پا گذاشت و در راه ارضای شهوات خود از هیچ چیز فروگذار نکرد.

    یزید علنا شراب می‌خورد و تظاهر به فساد و گناه

    می‌کرد، او وقتی در شب‌نشینیها و بزم‌های اشرافی می‌نشست و به باده گساری میپرداخت، بی‌باکانه اشعاری می‌سرود که ترجمه آن چنین است:

    ((یاران هم‌پیاله من! برخیزید و به نغمه مطربان خوش‌آواز گوش دهید! و پیاله‌های پی در پی را سرکشید، و بحث و مذاکرات علمی و ادبی را کنار بگذارید.

    نغمه دلپذیر ساز و آواز، مرا از ندای «الله اکبر» و شنیدن اذان بازمی‌دارد و من حاضرم حوران بهشتی را با ته مانده خم شراب عوض کنم!!» [83]

    و با این وقاحت به مقدسات اسلامی توهین می‌کرد.

    او گرایش خود را نسبت به مسیحیت کتمان نمی‌کرد بلکه علنا می‌گفت:

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      چرا امام حسن صلح نمود و امام حسین قیام کرد   ...

    اشاره

    تجزیه و تحلیلی درباره اوضاع و شرائط متفاوت زندگی امام حسن (ع) و امام حسین (ع) که روشنگر اسرار آن صلح؛ و این جهاد است

    بحثهای پیشین، فلسفه صلح امام مجتبی (ع) را روشن ساخت ولی این جاجای سئوال باقی است و آن اینکه چرا امام حسن (ع) صلح کرد و امام حسین (ع) قیام نمود؟ اگر صلح کار درستی بود، چرا امام حسین (ع) با یزید صلح نکرد؟

    پاسخ این سئوال را باید در اوضاع و شرایط متفاوت زندگی این دو امام بزرگ، و نحوه رفتار و شخصیت معاویه و یزید جستجو کرد.

    زیرا معاویه در دوران زمدامداری خود با نقشه و سیاستهای عوام‌فریبانه خود؛ همواره سعی می‌کرد به حکومت خود رنگ شرعی و اسلامی بدهد، او از این که افکار عمومی، انحراف او را از خط سیر صحیح سیاست اسلامی بفهمند؛ جلوگیری می‌کرد. گر چه او عملا اسلام را تحریف نموده حکومت اشرافی اموی را جایگزین خلافت ساده و بی‌پیرایه اسلامی می‌نمود و جامعه اسلامی را به یک جامعه غیر اسلامی تبدیل می‌کرد ولی با وجود اینها ظواهر اسلام را حفظ می‌کرد، مقررات اسلامی را ظاهرا اجرا می‌نمود، پرده‌ها را نمی‌درید و در دربارش پاره‌ای از مقررات اسلامی مراعات می‌شد و نمی‌گذاشت ظاهرا رنگ اسلامی جامعه عوض شود او بخوبی درک می‌کرد که چون بنام دین و خلافت اسلامی حکومت می‌کند. نباید علنا مرتکب کارهائی بشود که مردم آن را مبارزه با دین - همان دینی که وی بنام آن فرمانروائی می‌کرد - تلقی نمایند بلکه همیشه به اعمال خود رنگ دینی میداد تا با مقامی‌که داشت

    سازگار باشد و آن دسته از کارها را که توجیه و تفسیر آن طبق موزاین دینی، مقدور نبود، در خفا انجام می‌داد.

    بعلاوه معاویه، در حل و فصل امور و مقابله با مشکلات، سیاست فوق‌العاده ماهرانه‌ای داشت و مشکلات را به شیوه‌های مخصوصی حل می‌کرد که فرزندش یزید فاقد آن بود.

    و همین دو موضوع پیروزی قیام و شهادت در زمان حکومت وی را مورد تردید قرار می‌داد، زیرا در این شرایط افکار عمومی درباره‌ی قیام و انقلاب ضد اموی دوری صحیح نمی‌کرد و موج نفرت مردم نسبت به حکومت بنی‌امیه برانگیخته نمی‌شد، زیرا هنوز افکار عمومی به میزان انحراف معاویه، از اسلام، آشنا نبود و به همین جهت مردم جنگ حضرت مجتبی (ع) را با معاویه بیشتر یک اختلاف سیاسی و کشمکش بر سر خلافت و حکومت به شمار می‌آوردند، تا قیام حق در برابر باطل

    شهادت در چنین شرایطی به مبادی و انگیزه‌های انقلاب و نهضت کمک نمی‌کرد، بلکه افکار عمومی

    درباره آن دستخوش اشتباه می‌گردید و حقیقت لوث می‌شد.

    شاید به همین دلیل و به دلیل صحه گذاشتن حسین بن علی (ع) بر صلح امام حسن (ع) حسین بن علی (ع) پس از شهادت برادر بزرگوار خود، در مدت ده سال آخر حکومت معاویه یعنی تقریبا از سال 50 تا 60 هجری قیام نکرد.

    بلکه در انتظار فرصت مناسب روزشماری مینمود و به آماده ساختن افکار عمومی اکتفا می‌ورزید، زیرا اگر در این زمان قیام می‌فرمود، معلوم نبود بازتاب آن در جامعه اسلامی چگونه خواهد بود و در افکار عمومی چگونه انعکاس خواهد یافت؟

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      بیدارباش حوادث   ...

    این حوادث وحشتناک، مردم عراق را سخت تکان داد و آنها را از رخوت و سستی بدر آورد و ماهیت

    اصلی حکومت اموی را تا حدی آشکار نمود.

    در همان حال که رؤسای قبال؛ از آثار و منافع پیمان صلح امام حسن «ع» بهره‌مند می‌شدند، مردم عادی عراق، کم‌کم به ماهیت اصلی حکومت بیدادگر و خودکامه معاویه که بپای خود به سوی آن رفته و دست خود، آن را تثبیت نموده بودند، پی می‌بردند. [76] .

    مردم عراق وضع خود را در زمان حکومت علی «ع» بیاد آورده حسرت می‌خوردند و از کوتاهی‌هائی که در پشتیبانی از علی «ع» مرتکب شده بودند و نیز از صلحی که با اهل شام برقرار نموده بودند، انگشت ندامت به دندان میگزیدند، هر وقت بهم می‌رسیدند، یکدیگر را بخاطر گذشته‌ها سرزنش نموده درباره اینکه در آینده چه می‌توانند بکنند، به فکر و اندیشه فرومی‌رفتند بطوری که بیش از چند سال نگذشت که پی در پی هیئت‌های

    نمایندگی از طرف عراقیان به محضر امام حسن «ع» شرفیاب شده از آنحضرت می‌خواستند بر ضد معاویه قیام کند [77] .

    بنابراین دوران صلح امام حسن (ع) دوران آمادگی و تمرین برای جنگ بشمار می‌رفت تا روز موعود- روزی که جامعه اسلام آمادگی و یارای انقلاب داشته باشند - فرارسد.

    روزی که امام حسن (ع) صلح کرد هنوز اجتماع به آن پایه از درک و استعداد نرسیده بود که هدف امام را تأمین کند، آن روز هنوز جامعه اسلامی اسیر زنجیرهای آمال و آرزوها بود، آمال و آرزوهائی که روح شکست را در آنها تزریق کرده بود.

    از این رو هدفی که امام حسن (ع) تعقیب می‌کرد، این بود که افکار عمومی را برای قیام بر ضد حکومت اموی آماده کند و به مردم فرصت دهد تا خود بیندیشند و به حقایق اوضاع و اساس حکومت اموی پی ببرند و

    مخصوصا با اشارتهائی که حضرت مجتبی (ع) به ستمگریها و جنایات حکومت اموی و زیر پا گذاشتن احکام اسلام؛ می‌فرمود، افکار مردم را کاملا بیدار می‌کرد. [78] .

    کم‌کم این آمادگی قوت گرفت بطوری که شخصیتهای بزرگ عراق متوجه حسین بن علی (ع) شده از او می‌خواستند قیام کند. [79] .

    هریک از جنایتهای معاویه بلافاصله در مدینه طنین می‌افکند و محور بحث و اجتماعاتی به شمار می‌رفت که حسن بن علی «ع» با شرکت بزرگان شیعه در عراق و حجاز و مناطق دیگر اسلامی تشکیل می‌داد، برای نمونه هنگامی که معاویه حجر بن عدی و همراهان او را کشت عده‌ای بزرگان کوفه نزد حسین (ع) آمده، جریان را به حضرت خبر دادند و موجی از نفرت در همه قشرهای باایمان برانگیخت.

    این مطالب نشان میدهد که در آن هنگام جنبش منظمی بر ضد حکومت اموی شکل می‌گرفت که مبلغین و عوامل موثر آن همان پیروان اندک و صمیمی امام حسن «ع» بودند که امام از کشته شدن آنها دریغ ورزید و با معاویه صلح کرد. هدف این گروه این بود که از رهگذر جنایاتی که در سراسر دوران حکومت معاویه موج می‌زد، روح انقلاب را در دلهای مردم برانگیزند تا روز موعود فرارسد! [80] .

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      سیاست تهدید و گرسنگی   ...

    علاوه بر این، معاویه بر نامه ضد انسانی دامنه‌داری را که باید اسم آن را برنامه تهدید و گرسنگی گذاشت، بر ضد عراقیان (شیعیان) بمورد اجرا گذاشت که آنها را از هستی ساقط کرد.

    معاویه از یک طرف مردم عراق را در معرض همه گونه فشار و تهدید قرار داد و از طرف دیگر حقوق و مزایای آنها را قطع کرد.

    (ابن‌ابی‌الحدید) دانشمند معروف جهان تسنن می‌نویسد:

    شیعیان در هر جا که بودند به قتل رسیدند. بنی‌امیه دستها و پاهای اشخاص را به احتمال اینکه از شیعیان هستند، بریدند، هر کس که معروف به دوستداری و دلبستگی به خاندان پیامبر (ص) بود، زندانی شد؛ یا مالش بغارت رفت، یا خانه‌اش را ویران کردند.

    شدت فشار و تضییقات نسبت به شیعیان به حدی رسید که اتهام به دوستی علی (ع)، از اتهام به کفر و بیدینی بدتر شمرده می‌شد و عواقب سختتری بدنبال داشت!!

    در اجرای آن سیاست خشونت‌آمیز معاویه، وضع اهل کوفه از همه بدتر بود زیرا کوفه مرکز شیعیان امیرمؤمنان (ع) بود.

    معاویه «زیاد بن سیمه» را حاکم کوفه قرار داد و بعدها فرمانروائی بصره را نیز به وی محول نمود، زیاد که روزی در صف یاران علی «ع» بود، همه آنها را بخوبی می‌شناخت، شیعیان را مورد تعقیب قرار داد و در هر گوشه و کناری که مخفی شده بودند، پیدا کرده، کشت، تهدید کرد، دستها و پاهای آنها را قطع کرد، نابینا ساخت، از

    شاخه‌ی درختان خرما به دار آویخت، متواری ساخت و از عراق پراکنده نمود بطوری که احدی از شخصیتهای معروف شیعه در عراق باقی نماند.

    چنانکه اشاره شد مردم عراق و مخصوصا کوفه از این نظر؛ بیش از دیگران زیر فشار قرار گرفته بودند بطوری که به خانه دوستان و افراد مورد وثوق و اطمینان خود؛ رفت و آمد می‌کردند و اسرار خود را با آنها در میان می‌گذاشتند ولی چون از خدمتکار صاحب خانه می‌ترسیدند مادامی که از آنها سوگندهای مؤکد نمی‌گرفتند که آنها را لو ندهند، گفتگو را آغاز نمی‌کردند. معاویه طی بخشنامه‌ای به عمال و فرمانداران خود در سراسر کشور نوشت که شهادت هیچیک از شیعیان و خاندان علی (ع) را نپذیرند.

    وی طی بخشنامه دیگری چنین نوشت: اگر دو نفر شهادت دادند که شخصی از دوستداران علی (ع) خاندان اوست، اسمش را از دفتر بیت المال حذف

    کنید و حوق و مقرری او را قطع نمائید. [74] .

    زیاد که شش ماه در کوفه و شش ماه در بصره حکومت می‌کرد. ((سمرة بن جندب)) را بجای خود در بصره گذاشت تا در غیاب وی امور شهر را اداره کند سمره در این مدت هشتاد هزار نفر را بقتل رسانید. زیاد به وی گفت: نمی‌ترسی که در میان آنها یکنفر بیگناه را کشته باشی! گفت: اگر دو برابر آنها را نیز می‌کشتم هرگز از چنین چیزی نمی‌ترسیدم!!

    «ابوسوار عدوی» می‌گوید:

    سمره در یک صبحگاه چهل و هفت نفر از بستگان مرا کشت که همه حافظ قرآن بودند. [75] .

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      بهترین راه   ...

    اصولا هر رهبری که در تنگنای شرایط و احوالی که امام حسن (ع) در آن قرار گرفته بود، قرار میگرفت، ممکن بود یکی از سه طریق زیر را انتخاب کند:

    1- علیرغم شرایط نامساعد، و علیرغم نتایج دردناک بعدی با معاویه جنگ کند. 2- حکومت را به معاویه واگذار کند و خود بکلی از خلافت دست کشیده از آرمانهای مقدس خود صرفنظر نماید.

    3- در برابر شرایط نامساعد تسلیم شده موقتا از برخورد مسلحانه خودداری کند ولی نه برای آنکه ناظر اوضاع باشد. بلکه برای اینکه مبارزه را در سطح دیگر شروع کرده مسیر حوادث را در جهت مصالح عالی جامعه و هدفهای بزرگ خود تغییر بدهد.

    از آنجا که مبارزه‌ی پیشوای دوم صرفا برای بدست

    آوردن قدرت نبود، بلکه رسالت خاصی بعهده داشت که تمام تلاشها و کوششهای حضرت بخاطر آن بود، نمی‌توانست راه اول را انتخاب کند زیرا - چنانکه قبلا تشریح کردیم - با نیروهای پراکنده و پیمان‌شکنی که داشت اگر با معاویه جنگ می‌کرد، خود و یاران صمیمی امام کشته می‌شدند بدون آنکه نتیجه درخشانی بدست آید. چنین قیامی برای جهان اسلام بیش از حد تصور زیانبار بود و جز اضافه شدن چند اسم جدید بر لییت شهدای اسلام، نتیجه‌ای نداشت.

    و نیز امام نمی‌توانست به عنوان کسی که عهده‌دار رسالت خاصی بود، دست از همه چیز بکشد و بدون آنکه غم رهبری و اداره امور جامعه را به دل راه دهد، آرام و آسوده بسر ببرد.

    راه سوم بهترین راهی بود که امام (ع) می‌توانست طی کند و آن عبارت بود از این که موقتا با معاویه آتش‌بس امضاء کند تا بتواند در پرتو آن، جامعه را برای انقلاب در واقع مناسبتری آماده سازد.

    مردمی‌که بواسطه تحمل جنگهای متعدد، از جنگ خسته و بیزار بودند و به پیروی از رؤسای خود و تحت تأثیر تبلیغات و وعده‌های فریبنده عمال معاویه، دل به صلح و سازش بسته بودند، لازم بود بیدار شوند و متوجه گردند که بواسطه اظهار ضعف از تحمل عواقب جنگ، و فریفتگی به وعده‌های معاویه، و پیروی کورکرانه از روسای خود چه اشتباه بزرگی مرتکب شده‌اند. و این ممکن نبود مگر آنکه بچشم خود آثار و عواقب شوم و خطرناک عمل خود را می‌دیدند.

    بعلاوه لازم بود مسلمانان عملا با ماهیت اصلی حکومت اموی آشنا شده به فشارها؛ محرومیت‌ها، تعقیبهای مداوم، و خفقانهائی که حکومت اموی بعمل می‌آورد، پی ببرد.

    و آنچه لازم بود امام حسن (ع) و یاران صمیمی او انجام دهند، این بود که این واقعیت را عریان و بی‌پرده به مردم نشان دهند و عقول و افکار آنها را برای درک و فهم این حقایق تلخ، و قیام و مبارزه بر ضد آن، آماده

    نمایند. [72] .

    بنابراین اگر امام مجتبی (ع) صلح کرد نه برای این بود که شانه از زیر بار مسئولیت خالی کند. بلکه برای این بود که مبارزه را در سطح دیگری شروع کند.

    اتفاقا حوادثی که پس از انعقاد پیمان صلح به وقوع پیوست، به این مطلب کمک کرد و عراقیان را سخت تکان داد.

    «طبری» می‌نویسد: معاویه (پس از آتش‌بس) در (نخیله) (نزدیکی کوفه) اردو زد، در این هنگام گروهی از خوارج بر ضد معاویه قیام کرده وارد شهر کوفه شدند، معاویه یک ستون نظامی از شامیان را به جنگ آنها فرستاد خوارج آنها را شکست دادند، معاویه به اهل کوفه دستور داد آنها را خوارج را سرکوب سازند و تهدید کرد. اگر

    با خوارج نجنگند، در امان نخواهند بود. [73] .

    بدین ترتیب مردم عراق که حاضر به جنگ در رکاب امیرمؤمنان و حسن بن علی (ع) نبودند، از طرف معاویه که دشمن مشترک آنها و خوارج بود مأمور جنگ با خوارج شدند! و به صلح و آرامشی که آرزو می‌کردند نرسیدند!

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      جنبش از نو آغاز می‌شود   ...

    اشاره

    حوادث وحشتناک، مردم عراق را سخت تکان داد و آنها را از رخوت و سستی بدر آورد، و این همان چیزی بود که امام حسن (ع) آن را پیش‌بینی می‌کرد!

    درست است که براساس پیمان صلح، مبارزه مسلحانه با حکومت معاویه متوقف شد، لکن این آیه به آن معنی نبود که امام حسن (ع) درست از هر گونه فعالیت کشیده نسبت به اوضاع جاری بی‌تفاوت بماند، بلکه از آنجا که این صلح بر اثر عدم آمادگی مردم جهت فداکاری و جهاد، و وضع خاص سیاست خارجی اسلام، بر آن حضرت تحمیل شد، حضرت پس از انعقاد پیمان می‌کوشید مردم را متوجه عواقب وخیم و مرگبار سستیها

    و راحت‌طلبیهایشان کرده، آنها را با ماهیت پلید حکومت بنی‌امیه بیش از پیش آشنا سازد.

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      جنایات معاویه   ...

    معاویه به دنبال اعلام این سیاست، نه تنها تعدیلی در روش خود به عمل نیاورد، بلکه بیش از پیش بر شدت عمل و جنایات خود افزود.

    او بدعت اهانت به ساحت مقدس امیرمؤمنان «ع» را بیش از گذشته رواج داد، عرصه زندگی را بر شیعیان و یاران بزرگ و وفادار علی «ع» فوق‌العاده تنگ ساخت، شخصیت بزرگی همچون «حجر بن عدی» و عده‌ای دیگر از رجال بزرگ اسلام را به قتل رسانید و بقیه شیعیان زندانی یا متواری شدند و دور از خانه و کاشانه خود در محیط فشار و خفقان بسر می‌بردند.

    معاویه نه تنها ماده مربوط به حفظ احترام علی «ع» و پیروان آنحضرت را، نقض کرد، بلکه در مورد خراج «دارابگرد» نیز طبق پیمان رفتار ننمود «طبری» در این‌باره می‌نویسد: «اهل بصره خراج دارابگرد را ندادند و گفتند: مال ما است» [67] .

    ………………..

    «ابن‌اثیر» می‌نویسد:

    «اهل بصره از دادن خراج دارابگرد امتناع ورزید و این کار را به دستور معاویه انجام دادند! [68] .

    بنابراین اگر در این‌باره باید کسی استیضاح شود، معاویه است نه حسن بن علی «ع»!

    با این حال جای بسیار تأسف است که نویسندگان پرمدعا، این اعمال ننگین معاویه را نادیده گرفته، از روش انسانی امام «ع» انتقاد کنند، در حالی که اگر امام حسن «ع» همه اموال بیت المال را در اختیار می‌گرفت و به مصرفش می‌رسانید هیچ جای اشکال نبود.

    این خرده‌گیریها در بعضی از «دائرة المعارف»های بزرگ و پرطمطراق که با آب و تاب تمام به عنوان منبع تحقیق و محصول زحمت دهها دانشمند و محقق و نویسنده، از طرف خاورشناسان عرضه می‌شود با زننده‌ترین وجهی به چشم می‌خورد.

    این خاورشناسان حتی پس از سیزده قرن،

    می‌کوشند معاویه را از جرم مسموم کردن امام مجتبی (ع) تبرئه نموده لکه‌های جنایات او را شستشو کنند.

    و با آنکه دانشمندان و مورخان بزرگی مثل: سیوطی [69] ابن‌جوزی [70] ابوالفرج اصفهانی [71] صریحا نوشته‌اند که حسن بن علی «ع» به دستور معاویه مسموم و شهید شد، اینان ادعا می‌کنند که حسن بن علی «ع» در اثر ابتلا به (ذات الریه) از دنیا رفت!! و اکاذیبی از این قبیل!

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      اجتماع در کوفه   ...

    پس از انعقاد پیمان صلح، طرفین همراه قوای خود وارد کوفه شدند و در مسجد بزرگ این شهر گرد آمدند. مردم انتظار داشتند مواد پیمان، طی سخنرانیهائی از ناحیه رهبران دو طرف، در حضور مردم، تأیید شود تا جای

    هیچ گونه شک و تردیدی در اجرای آن باقی نماند.

    این انتظار بیجا نبود، ایراد سخنرانی جزو برنامه صلح بود، لذا معاویه بر فراز منبر نشست وخطبه‌ای خواند و طی آن چنین گفت:

    «من بخاطر این با شما نجنگیدم که نماز و حج بجا آورده و زکوة بپردازید چون می‌دانم که اینها را انجام می‌دهید؛ بلکه برای این با شما جنگیدم که شما را مطیع خود ساخته و بر شما حکومت کنم»!

    آنگاه گفت: آگاه باشید که هر شرط و پیمانی که با حسن بن علی (ع) بسته‌ام زیر پاهای من است، و هیچ گونه ارزشی ندارد» [66] .

    بدین ترتیب، معاویه تمام تعهدات خود را زیر پا گذاشت و پیمان صلح را آشکارا نقض نمود.

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      نسبتهای ناروا   ...

    چنانکه در بحث پیش گفتیم، یکی از مواد صلحنامه این بود که معاویه مبلغ پنج میلیون درهم را که در بیت المال کوفه موجود بود، از حضرت مجتبی (ع) نگیرد و این مبلغ از تسلیم حکومت مستثنی شود.

    این ماده از قرارداد، دستاویز برخی از نویسندگان جهت انتقاد از روش امام مجتبی (ع) واقع شده و با جمله‌های زننده، این معنی را بزرگ جلوه داده نسبت‌های ناروا و بی‌اساس به آنحضرت داده‌اند.

    یکی از نویسندگان عرب معاصر پس از بیان مطالب بی‌اساس در مورد خودداری امام حسن (ع) از برخورد نظامی‌با معاویه، چنین می‌نویسد:

    «معاویه تعهد کرد که هر سال یک میلیون درهم

    از بیت المال، به حسن ابن علی (ع) بدهد، و نیز خراج دو منطقه از مناطق ایران را باو واگذار کرد تا به وسیله نمایندگان خود آنرا جمع‌آوری و وصول کند… حسن بن علی (ع) وقتیکه بسوی مدینه حرکت کرد در حدود پنج میلیون درهم با خود همراه برد معاویه نیز در مورد پرداخت یک میلیون درهم، به تعهد خود عمل کرد. [65] .

    این مطلب از چند جهت قابل بحث و گفتگو است و با حقایق تاریخی سازگار نمیباشد.

    اولا امام مجتبی (ع) چه بعقیده ما که از طرف خدا و بوسیله امیرمؤمنان «ع» به امامت تعیین شده بود و چه به حکم بیعت مردم با آن حضرت، پس از شهادت پدر ارجمندش، خلیفه و زمامدار قانونی و واقعی مسلمانان بود بنابراین اگر مبلغی از همان اموال را به منظور مصرف در موارد قانونی و شرعی آن، استثنا کند چه اشکال دارد؟

    ثانیا مورخان، نامی‌از یک میلیون درهم (غیر از خراج دارابگرد) که طبق ادعای نویسنده مزبور قرار بود

    معاویه بپردازد، نبرده‌اند.

    ثالثا خراج «دارابگرد» (که نویسنده آن را ضرب در دو کرده و نام دو منطقه یاد نموده) طبق قرارداد، میبایست در میان بازماندگان شهیدان جنگ جمل و صفین که در رکاب امیرمؤمنان «ع» به شهادت رسیده بودند، تقسیم شود و ارتباطی به خود آن حضرت نداشت (ولی چنانکه توضیح خواهیم داد این مبلغ بواسطه مخالفت معاویه هرگز تقسیم نشد!)

    از اینها گذشته، معاویه به هیچیک از مواد صلحنامه عمل نکرد و با نقض آشکار پیمان صلح، سند زنده دیگری از سیاهکاریهای دوران حکومت خود را بجا گذاشت که ذیلا تفصیل آن از نظر خوانندگان محترم می‌گذرد:

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      سیاست ماکیاولی معاویه   ...

    معاویه که در سایه موافقت عملی خلفای گذشته و تمهیدات ماهرانه خود، در صحنه حکومت و زمامداری جامعه اسلامی ظاهر شده و در برابر امیرمؤمنان (ع) و حسن بن علی (ع) قرار گرفته بود، به هیچ منطق و عقیده و ارزشی جز حکومت و قدرت، پای‌بند نبود، او همه چیز را فدای تحکیم پایه‌های حکومت و زمامداری خود

    می‌کرد و در این راه از هیچ چیز به معنی وسیع کلمه فروگذار نمی‌نمود، او به این منظور، پولهای هنگفت به این و آن می‌بخشید، دلباختگان مقام و ریاست را با واگذاری مناصب دولتی می‌نواخت، برای نابودی مخالفان، توطئه‌ها می‌چید، آزادی‌خواهان را تهدید میکرد، شخصیتهای بزرگ را که وجود آنها را خطری برای حکومت خود تلقی می‌کرد، با ناجوانمردانه‌ترین وسایل سر به نیست می‌نمود، پاک‌ترین و شریف‌ترین رجال کشور را روانه زندان میساخت و مردان حقگو را بر سر دار میفرستاد و خلاصه، آنچه برای پیشرفت مقاصد خود مفید تشخیص می‌داد، اجرا می‌کرد و آنچه برای او هرگز مطرح نبود دین و اخلاق و انسانیت بود. [64] .

    و از طرف دیگر بقدر امکان این برنامه‌ها را در خفا انجام می‌داد و چهره مقبول و حق بجانبی به خود می‌گرفت و در این راه با خریدن محدثان مزدور - محدثانی

    که در برابر منافع مادی خود را به معاویه می‌فروختند - افکار عمومی را فریب داده، حقایق را وارونه نشان می‌داد.

    با توجه به این حقایق، معاویه همواره در تاریخ اسلام فردی منفور بوده و جنایات او در کتب تاریخ اسلام منعکس شده و به عنوان یک زمامدار ظالم و ستمگر و قدرت طلب، معروف گردیده است.

    ولی جای تعجب است که برخی از مورخان و نویسندگان که به عنوان تحقیق و بررسی در تاریخ اسلام، کتاب نوشته‌اند، با چنین کارنامه سیاه و اینهمه جنایات، از معاویه دفاع کرده‌اند!

    اگر مورخان زمان معاویه و جیره‌خواران دربار بنی‌امیه این کار را می‌کردند - چنانکه کردند - زیاد جای تعجب نبود زیرا لازمه نوکری و جیره‌خواری همین است.

    لکن متأسفانه نویسندگانی چنین حق‌کشی کرده و می‌کنند که در عصر حاضر و در دروان آزادی فکر و

    عقیده و فروریختن دیوارهای تعصب، زندگی می‌کنند. اینک برای اینکه مطلب کاملا روشن شود؛ مسئله را بنحو مبسوط مورد بررسی قرار می‌دهیم:

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      نقض پیمان صلح   ...

    اشاره

    چگونه حکومت اموی در 1300 سال پیش، از مکتب سیاسی «ماکیاولی» پیروی می‌کرد؟

    حق‌کشیهای نویسندگان پر مدعا که پس از سیزده قرن می‌کوشند معاویه را تبرئه کنند!

    در قرن 51 میلادی با ظهور «ماکیاولی» سیاستمدار ایتالیائی (1527 -1469)، مکتب جدیدی بر مکتبهای سیاسی جهان غرب افزوده شد که بعدها به نام وی و به عنوان مکتب «ماکیاولیسم» معروف گردید.

    سیاستمدار ایتالیائی این مکتب را براساس چند اصل استوار ساخت که مهمترین آنها اصل اتکا به قدرت و فدا کردن همه چیز و همه ارزشها در راه حفظ قدرت و حکومت، بشمار می‌رود اینک به خلاصه دو اصل آن که نمودار چگونگی برخورد این مکتب با اخلاق و دین است اشاره می‌شود:

    1- زمامدار نه تنها معمار کشور و حکومت است، بلکه معمار اخلاق و مذهب و اقتصاد و همه چیز است، اگر زمامدار بخواهد بماند و موفق شود نباید از بد کردن بهراسد و هرگز نباید از شرارت پرهیز نماید، زیرا بدون انجام شرارت و بدی، حفظ حکومت محال است! تنها حکومت متکی به زور موفق است و بس! هیچ مقیاسی برای قضاوت درباره عمل زمامدار در دست نیست جز موفقیت سیاسی و ازدیاد قدرت!

    2- زمامدار برای نیل به قدرت و ازدیاد و حفظ قدرت مجاز است به هر عملی از زور و حیله و تزویر و غدر و جنایت و تقلب و نقض قول و پیمان‌شکنی و نقض مقررارت اخلاقی، متوسل شود. هیچ نوع عملی برای نیل به قدرت و حفظ آن، برای زمامدار ممنوع نیست بشرط آنکه با مهارت و زیرکی و در صورت لزوم محرمانه انجام گردد تا نتیجه منظور را بدهد. اگر عمل ظلم و جنایت، زمامدار را متهم می‌کند، در عوض نتیجه عمل که همان

    موفقیت است وی را تبرئه می‌نماید [63] .

    چنانکه اشاره شد، این مکتب که اصول آن منافی با ارزشهای اخلاقی و برخلاف مبادی انسان است، متعلق به جهان غرب است و تاریخ پیدایش آن بصورت کلاسه شده به قرن پانزدهم میلادی برمی‌گردد.

    ولی نمونه کامل و عملی آن در دنیای قدیم زمامداری معاویة بن ابی‌سفیان به شمار می‌رود!

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مورخان مزدور   ...

    آنچه از مجموع مفاد پیمان صلح و سایر قرائن برمیآید این است که امام حسن «ع» فقط قدرت و رهبری سیاسی را به معاویه تسلم کرد نه خلافت و پیشوائی دینی را که خاص آنحضرت بود.

    ولی متأسفانه مورخان مغرض در طی تاریخ؛ کوشیده‌اند متن این پیمان تاریخی را تحریف نموده از بار تعهدات معاویه کاسته جریان را بنفع وی تمام کنند از آن جمله «ابن‌قتیله دینوری» در مورد ماده اول می‌نویسد: امام مجتبی «ع» بعنوان «امامت» با معاویه بیعت کرد و این

    سمت را به وی تسلیم نمود [54] در صورتی که همه می‌دانند امامت و خلافت منصب قابل انتقالی بشمار نمی‌رود و هیچکس روی مبانی و منطق شیعه بواسطه تسلط و قدرت به منصب الهی، به خلافت نمیرسد.

    آنچه در اغلب تواریخ آمده جمله «تسلیم الامر» [55] (واگذاری حکومت) یا «تسلیم ولایة المسلمین» [56] (واگذاری زمامداران مسلمانان) می‌باشد.

    علاوه شواهد زیادی نشان می‌دهد که نه خود معاویه چنین ادعائی داشت و نه مردم از وی می‌پذیرفتند، معاویه خود میگفت: «رضینا بها ملکا» (ما این حکومت را بعنوان سلطنت پذیرفتیم) [57] مردم نیز از این که وی را امیرالمؤمنین

    خطاب کنند، ابا داشتند. [58] .

    مؤید دیگر این معنی این است که طبق تصریح بعضی از منابع تاریخی، امام مجتبی «ع» در متن پیمان صلح قید کرد که معاویه را (امیرالمؤمنین) خطاب نکند و نزد وی ادای شهادت ننماید. [59] .

    برخی دیگر از مورخان موضوع انتقال مجدد خلافت به حضرت مجتبی (بعد از مرگ معاویه) را بدین

    صورت درآورده‌اند که: «معاویه حق ندارد کسی را به جانشینی خود انتخاب کند» یا «بعد از معاویه، انتخاب خلیفه بعدی با شورای مسلمانان خواهد بود» [60] .

    بدیهی است نظر آنان ازتحریف خدمت به دستگاه حکومت بنی‌امیه و تضییع حق امام مجتبی (ع) برای تصدی خلافت بوده است ولی خوشبختانه مدارک تاریخی این مسئله بقدری زیاد است که چنین روایتی را از درجه اعتبار ساقط می‌کند. [61] .

    نظیر این مسئله، تحریف قسمتی از ماده پنجم میباشد بدین معنی که بعضیها این ماده را به این صورت نوشته‌اند که: معاویه تعهد کرد فقط در حضور حسن بن علی (ع) از

    سب امیرمؤمنان خودداری شود. [62] .

    بی‌پایگی این سخن از آنجا آشکار است که معاویه امضای سفیدی بدست امام حسن (ع) داد، تا هر چه آنحضرت بنویسد، وی آنرا متعهد شود، با وجود چنین امتیازی معنی نداشت امام حسن (ع) بخواهد در حضور او چنین جسارتی نکند ولی در غیاب او ناسزا گفتن به پدر ارجمندش در همه جای مملکت مجاز باشد!

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      هدفهای امام   ...

    بزرگان و زمامداران جهان هنگامیکه اوضاع و شرایط را بر خلاف هدفها و نظریات خود می‌یابند؛ همواره سعی میکنند در موارد دو راهی، جانبی را بگیرند که زیان کمتری در برداشته باشد؛ و این یک اصل اساسی در محاسبات سیاسی و زمامداری است.

    امام مجتبی (ع) نیز براساس همین شیوه عقلی می‌کوشید هدفهای عالی خود را تا آنجا که مقدور است بطور نسبی تأمین نماید از این رو هنگامیکه ناگزیر شد با

    معاویه کنار آید، طبق ماده اول با این شرایط حکومت را بوی واگذار کرد که در اداره امور جامعه اسلامی براساس قوانین قرآن، و طبق روش پیامبر (ص) رفتار نماید بدیهی است نظر امام تنها رسیدن به قدرت و حکومت نبود، بلکه هدف اصی صیانت و نگهداری قوانین اسلام در اجتماع، و رهبری جامعه براساس این قوانین بود و اگراین روش بوسیله معاویه اجرا میشد؛ باز تا حدودی هدف اصلی تأمین شده بود.

    بعلاوه طبق ماده دوم؛ پس ازمرگ معاویه، حسن ابن علی «ع» میتوانست آزادانه رهبری جامعه اسلامی را بعهده بگیرد. و با توجه به اینکه معاویه در حدود سی سال از آنحضرت بزرگتر بود. [53]

    و در آن ایام دوران پیری را میگذراند و طبق شرایط عادی امید زیادی میرفت عمر وی چندان طول نکشد، روشن میشود که این شرط با محاسبات عادی تا چه حد بنفع امام و مسلمانان بود.

    بقیه مواد پیمان نیز هر کدام حائز اهمیت بود زیرا در شرایطی که امیرمؤمنان «ع» در مراسم نماز جمعه و در حال نماز با کمال بی‌پروائی مورد سب و شتم قرار میگرفت و این کار بصورت یک بدعت ریشه‌داری درآمده بود و شیعیان و دوستداران آنحضرت و افراد خاندان پیامبر (ص) همه جا مورد تعقیب و در معرض تهدید و شکنجه بودند ارزش چنین تعهدی غیر قابل انکار بود.

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      متن پیمان   ...

    …………

    ماده اول

    حسن بن علی (ع) حکومت و زمامداری را به معاویه واگذار کرد بشرط آنکه معاویه طبق دستور قرآن مجید و روش پیامبر (ص) رفتار کند.

    …………

    ماده دوم

    بعد از معاویه، خلافت از آن حسن بن علی (ع) خواهد بود و اگر برای او حادثه‌ای پیش آید حسین بن علی (ع) زمام امور مسلمانان را در دست میگیرد. و نیز معاویه حق ندارد کسی را به جانشینی خود انتخاب کند.

    ……….

    ماده سوم

    بدعت ناسزا گفتن و اهانت نسبت به امیرمؤمنان (ع) و لعن کردن آنحضرت در حال نماز موقوف گردد و از امیرمؤمنان جز به نیکی یاد نشود.

    …………

    ماده چهارم

    مبلغ پنج ملیون درهم که در بیت المال کوفه موجود است از تسلیم حکومت مستثنی است و باید زیر نظر امام مجتبی (ع) مصرف شود.

    و نیز معاویه باید در تعیین مقرری و بذل مال، بنی‌هاشم را بر بنی‌امیه ترجیح بدهد.

    و همچنین باید معاویه از خراج ((دارابگرد)) مبلغ یک ملیون درهم در میان بازماندگان شهدای جنگ جمل و صفین که در رکاب امیرالمؤمنین کشته شدند تقسیم کند. [50] .

    …………..

    ماده پنجم

    معاویه تعهد می‌کند که تمام مردم اعم از سکنه شام و عراق و حجاز؛ از هر نژادی که باشند؛ از تعقیب و آزار وی در امان باشند؛ و از گذشته آنها صرفنظر کند و احدی از آنها را بواسطه فعالیتهای گذشته‌شان بر ضد حکومت معاویه، تحت تعقیب قرار ندهد، و مخصوصا اهل عراق را بواسطه کینه‌های گذشته آزار نکند.

    علاوه بر این معاویه تمام یاران علی (ع) را در هر کجا که هستند، امان می‌دهد که هیچیک از آنها را نیازارد و جان و مال و خانواده شیعیان و پیروان علی (ع) در امان باشند و به هیچ وجه تحت تعقیب قرار نگیرند، و کوچکترین ناراحتی برای آنها ایجاد نشود، حق هر کسی به وی برسد؛ و اموالی که از بیت المال در دست شیعیان علی (ع) است از آنها پس گرفته نشود.

    و نیز هیچگونه خطری از ناحیه معاویه متوجه حسن بن علی (ع) و برادرش حسین بن علی(ع) و هیچ کدام از افراد خاندان پیامبر (ص) نشود و در هیچ نقطه‌ای موجبات خوف و ترس آنها را فراهم نکند

    در پایان پیمان، معاویه اکیدا تعهد کرد تمام مواد آنرا محترم شمرده دقیقا بمورد اجرا بگذارد و خدا را بر این مسأله گواه گرفت؛ تمام بزرگان و رجال شام نیز گواهی دادند [51] .

    و بدین ترتیب پیشگوئی پیامبر اسلام (ص) به هنگامی که حسن بن علی (ع) هنوز کودکی بیش نبود، تحقق یافت؛ پیامبر (ص) روزی بر فراز منبر؛ با مشاهده او فرمود:

    این فرزند من سرور مسلمانان است و خداوند بوسیله او در میان دو گروه از مسلمانان، صلح برقرار خواهد ساخت. [52] .

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      متن کامل پیمان صلح   ...

    اشاره

    نموداری از کوششهای امام مجتبی در تأمین هدفها و آرمانهای مقدس اسلام

    پیشوای دوم، حضرت مجتبی (ع) هنگامی که بر اثر شرایط نامساعدی که قبلا تشریح شد، جنگ با معاویه بر خلاف مصالح عالی جامعه اسلامی و حفظ موجودیت اسلام، تشخیص داد و ناگزیر، صلح و آتش‌بس را قبول کرد، فوق‌العاده کوشش نمود تا هدفهای عالی و مقدس خود را بقدر امکان از رهگذر صلح و به نحو مسالمت‌آمیز تأمین نماید.

    از طرف دیگر، چون معاویه در برابر برقراری صلح و قبضه نمودن قدرت، حاضر به دادن همه گونه امتیاز بود، بطوری که امضای سفیدی برای امام فرستاد و نوشت هر چه در آن ورقه بنویسد، مورد قبول وی

    می‌باشد [49] امام از آمادگی او حداکثر بهره‌برداری را نموده موضوعات مهم و حساس را که در درجه اول اهمیت قرار داشت و از آرمانهای بزرگ آنحضرت بشمار می‌رفت، ضمن پیمان صلح گنجانید و از معاویه تعهد گرفت که به مفاد قرارداد عمل کند.

    گر چه متن پیمان صلح در کتب مربوط، بطور کامل و به ترتیب، ذکر نشده است بلکه هر کدام از مورخان به چند ماده از آن اشاره نموده‌اند ولی با جمع‌آوری مواد پراکنده آن از کتب مختلف، می‌توان صورت تقریبا کامل آنرا ترسیم نموده و با یک نظر کوتاه به موضوعاتی که امام در قرارداد قید نموده و برای تحقیق آنها پافشاری می‌کرد، تدبیر فوق‌العاده‌ای را که حضرت در مقام مبارزه سیاسی، و گرفتن امتیاز از دشمن بکار برد، به ثبوت میرساند.

    اینک پیش از آنکه هر یک از مواد صلحنامه را جداگانه مورد بررسی قرار دهیم، متن پیمان صلح را - که در پنج ماده می‌توان خلاصه نمود ذیلا از نظر خوانندگان محترم می‌گذرانیم:

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      توطئه‌های خائنانه   ...

    معاویه تنها به خریدن «عبیدالله» اکتفا نکرد، بلکه در راه ایجاد شکاف و اختلاف و شایعه‌سازی در میان ارتش امام مجتبی «ع» بوسیله جاسوسان و مزدوران خود؛ در میان لشکر حضرت مجتبی«ع» شایع می‌کرد که قیس بن سعد (فرمانده مقدمه سپاه) با معاویه سازش کرده و در میان سپاه قیس نیز شایع می‌ساخت که حسن بن علی با معاویه صلح کرده است.

    کار بجائی رسید که معاویه چند نفر از افراد خودش

    ظاهر را که مورد اعتماد مردم بودند، به حضور امام «ع» فرستاد این عده در اردوگاه «مدائن» با حضرت مجتبی «ع» ملاقات کردند؛ در میان مردم صدا زدند «خداوند بوسیله فرزند پیامبر (ص) فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش ساخت، حسن بن علی «ع» با معاویه صلح کرد، و خون مردم را حفظ نمود!»

    مردم که به سخنان آنها اعتماد داشتند، در صدد تحقیق برنیامدند و سخنان آنها را باور نموده بر ضد امام (ع) شورش کردند و به خیمه آنحضرت حمله‌ور شده آنچه در خیمه بود به یغما بردند و در صدد قتل امام (ع) برآمدند و آنگاه از چهار طرف متفرق شدند. [44] .

    امام مجتبی (ع) از آنجا روانه «ساباط» شد، در بین راه یکی از خوارج که قبلا کمین کرده بود، ضربت سختی بر آنحضرت وارد کرد امام (ع) بر اثر جراحت، دچار خونریزی و ضعف شدید شد و بوسیله عده‌ای از دوستان و پیروان خاص خود، به مدائن منتقل گردید؛ در مدائن وضع جسمی حضرت بر اثر جراحت و به وخامت گرائید، معاویه با استفاده از این حوادث به اوضاع تسلط یافت؛ پیشوای دوم که نیروی نظامی لازم را از دست داده و تنها مانده بود، ناگزیر پیشنهاد صلح را پذیرفت [45] .

    بنابراین اگر امام مجتبی (ع) تن به صلح درداد چاره‌ای جز این نداشت چنانچه طبری و عده‌ای دیگر از مورخان می‌نویسند: موقعی حاضر به صلح شد که یارانش از پیرامون او متفرق شدند و او تنها ماند. [46] .

    امام مجتبی (ع) در پاسخ شخصی که نسبت به صلح آنحضرت اعتراض کرد انگشت روی این حقایق تلخ گذاشته عوامل و موجبات اقدام خود را بیان نمود امام در پاسخ وی فرمود:

    من باین علت حکومت و زمامداری را به معاویه واگذار کردم که اعوان و یارانی برای جنگ با وی نداشتم؛ اگر یارانی داشتم شبانه روز با او می‌جنگیدم تا کار یکسره شود. من کوفیان را خوب می‌شناسم بارها آنها را امتحان کرده‌ام آنها مردمان فاسدی هستند که اصلاح نخواهند شد، نه وفا دارند نه به تعهدات و پیمانهای

    خود پای‌بندند و نه دو نفر با هم موافقند؛ بر حسب ظاهر نسبت به ما اظهار اطاعت و علاقه میکنند ولی عملا با دشمنان ما همراهند. [47] .

    پیشوای دوم که از سستی و عدم همکاری یاران خود بشدت ناراحت و متأثر بود؛ روزی خطبه‌ای ایراد فرمود و طی آن چنین گفت:

    «در شگفتم از مردمی که نه دین دارند و نه شرم و حیاء، وای بر شما، معاویه به هیچیک از وعده‌هائی که در برابر کشتن من به شما داده، وفا نخواهد کرد، اگر من با معاویه بیعت کنم وظایف فردی خود را بهتر از امروز می‌توانم انجام بدهم، ولی اگر کار به دست معاویه بیفتد، نخواهم گذاشت آئین جدم پیامبر را در جامعه اجرا کنم.

    به خدا سوگند اگر (بعلت سستی و بیوفائی شما) ناگزیر شوم و زمامداری مسلمانان را به معاویه واگذار کنم؛ یقین بدانید زیر پرچم حکومت بنی‌امیه هرگز روی

    خوشی و شادمانی نخواهید دید و گرفتار انواع اذیتها و آزارها خواهید بود.

    هم اکنون انگار به چشم خود می‌بینم که فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ایستاده درخواست آب و نان خواهند کرد آب و نانی که مال فرزندان شما است و خداوند آن را برای آنها قرار داده است. ولی بنی‌امیه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت»

    آنگاه امام افزود:

    «اگر یارانی داشتم که در جنگ با دشمنان خدا، با من همکاری می‌کردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمی‌کردم، زیرا خلافت بر بنی‌امیه حرام است… [48] .

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فرمانده خائن   ...

    امام حسن (ع) پس از آنکه کوفه را بقصد جنگ با معاویه ترک گفت «عبیدالله بن عباس» را با دوازده هزار نفر سپاه، بعنوان طلایه لشگر؛ گسیل داشت و «قیس بن سعد» و «سعید بن قیس» را که هر دو از یاران بزرگ آنحضرت بودند؛ بعنوان مشاوره و جانشین وی تعیین نمود

    تا اگر برای یکی از این سه نفر حادثه‌ای پیش آمد، به ترتیب دیگری جایگزین وی گردد. [41] .

    حضرت مجتبی (ع) خط سیر پیشروی سپاه را تعیین فرمود دستور داد در هر کجا که به سپاه معاویه رسیدند جلو پیشروی آنها را بگیرند و جریان را به امام (ع) گزارش دهند تا بیدرنگ با سپاه اصلی به آنها ملحق شود. [42] .

    «عبیدالله» فوج تحت فرماندهی خود را حرکت داد و در محلی بنام(مسکن) با سپاه معاویه روبرو شد و در آنجا اردو زد.

    طولی نکشید به امام «ع» گزارش رسید که عبیدالله با دریافت یک میلیون درهم از معاویه؛ شبانه همراه هشت هزار نفر به وی پیوسته است.

    بدیهی است خیانت این فرمانده؛ در آن شرایطی بحرانی، در تضعیف روحیه سپاه و تزلزل موقعیت نظامی

    امام«ع» تا چه حد موثر بود. و هر چه بود قیس بن سعد که مردی شجاع و باایمان، و نسبت به خاندان امیرمؤمنان بسیار باوفا بود، طبق دستور امام حسن (ع) فرماندهی سپاه را بعهده گرفت و طی سخنان مهیجی کوشید روحیه سربازان را تقویت کند؛ معاویه خواست او را نیز با پول بفریبد، ولی قیس فریب او را نخورد و همچنان در مقابل دشمنان اسلام ایستادگی کرد. [43] .

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مردم پیمان‌شکن   ...

    همانطور که در گذشته گفته شد، مردم عراق و کوفه یکدل و یک جهت نبودند و مردمی متلون و بیوفا و غیر قابل اعتماد بودند، هر روز زیر پرچمی گرد می‌آمدند و همواره تابع وضع موجود و قدرت روز بودند و باصطلاح نان را بنرخ روز می‌خوردند، براساس همین روحیه بود که همزمان با بحران آرایش سپاه و بسیج نیروهای طرفین، عده‌ای رؤسای قبائل و افراد وابسته به خاندان‌های بزرگ کوفه، به امام خیانت کرده به معاویه نامه‌ها نوشتند و تأیید

    و حمایت خود را از حکومت وی ابراز نمودند و مخفیانه او را برای حرکت بسوی عراق تشویق کردند و تضمین نمودند که به محض نزدیک شدن وی امام حسن (ع) را تسلیم او نمایند یا ترور کنند.

    معاویه عین نامه‌ها را برای امام مجتبی (ع) فرستاد و پیغام داد که چگونه باتکاء چنین افرادی حاضر به جنگ با وی شده است؟ [40] .

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فرماندهان خائن   ...

    اشاره

    چگونه رجال بزرگ عراق و برخی از فرماندهان عالیرتبه ارتش امام مجتبی در سختترین شرایط، امام را تنها گذاشتند و خود را به معاویه فروختند.

    برخی از نویسندگان و مورخان گذشته و معاصر، حقایق تاریخی را تحریف نموده ادعا کرده‌اند که امام حسن مجتبی (ع) آهنگ جنگ و مخالفت با معاویه نداشت، بلکه از روز نخست در صدد بود از معاویه امتیازات مادی گرفته از زندگی راحت و مرفهی برخوردار شود و اگر مخالفتهائی با معاویه می‌کرد، برای تأمین و تضمین این امتیازات بود.

    اسناد تاریخی زنده‌ای در دست است که نشان می‌دهد این تهمتها کاملا بی‌اساس است و با حقایق تاریخی به هیچگونه سازگار نمی‌باشد زیرا اگر پیشوای دوم نمی‌خواست با معاویه بجنگد، معنی نداشت گردآوری سپاه و بسیج نیرو کند. در صورتیکه باتفاق مورخان، امام

    مجتبی (ع) سپاهی ترتیب داد و آماده جنگ شد؛ لکن از یکسو بواسطه عدم هماهنگی و چند دستگی سپاه امام (ع) و از سوی دیگر در اثر توطئه‌های خائنانه معاویه، نیروهای نظامی حضرت پیش از آغاز جنگ و بدون برخورد نظامی؛ از هم پاشیده شد و مردم از اطراف امام (ع) پراکنده شدند، امام بناچار، از جنگ خودداری نمود به پذیرفتن صلح مجبور شد.

    اینک توضیح مطلب:

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      سپاس همآهنگ   ...

    این چند دستگی و اختلاف عقیده و تشتت و پراکندگی، در صفوف سپاه امام مجتبی (ع) نیز منعکس شده و آنرا بصورت ارتش ناهماهنگ با ترکیب ناجور درآورده بود از این رو در مقابله با دشمن خارجی به هیچوجه نمی‌شد به چنین سپاهی اعتماد کرد.

    استاد شیعه شیخ مفید (ره) و دیگر مورخان در مورد این پدیده خطرناک در سپاه امام حسن (ع) می‌نویسند.

    «عراقیان خیلی بکندی و بی‌علاقگی برای جنگ آماده شدند و سپاهی که امام حسن (ع) بسیج نمود از گروههای مختلفی تشکیل می‌شد که عبارت بود از:

    1- شیعیان و طرفداران امیرمؤمنان (ع)

    2- خوارج که از هر وسیله‌ای برای جنگ با معاویه استفاده می‌کردند (شرکت آنها در صفوف سپاهیان امام (ع) بخاطر دشمنی با معاویه بود، نه دوستی با امام حسن «ع»)

    3- افراد سودطلب و دنیاپرست که بطمع منافع مادی در سپاه امام (ع) داخل شده بودند.

    4- افراد دو دل و شکاک که شخصیت بزرگی هم چون امام حسن (ع) در نظر آنان چندان به معاویه ترجیح نداشت.

    5- و بالاخره گروهی که نه بخاطر دین بلکه از روی تعصب، و صرفا به پیروی از رؤسای قبائل خود، برای

    جنگ حاضر شده بودند. [38] .

    بدین ترتیب سپاه حضرت مجتبی (ع) فاقد یکپارچگی و هماهنگی لازم جهت مقابله با دشمن نیرومندی مثل معاویه بود.

    شاید هیچ سندی در ترسیم دورنمای جامعه متشتت و پراکنده آنروز عراق و نشان دادن انگیزه‌های عراقیان برای جنگ؛ گویاتر و رساتر از گفتار خود آنحضرت نباشد، حضرت مجتبی (ع) در «مدائن» یعنی آخرین نقطه‌ای که سپاه امام تا آنجا پیشروی کرد؛ سخنرانی جامع و مهیجی ایراد نمود و طی آن چنین فرمود:

    «هیچ شک و تردیدی ما را از مقابله با اهل شام بازنمی‌دارد ما با نیروی استقامت و تفاهم داخلی شما با اهل شام می‌جنگیدیم ولی امروز بر اثر کینه‌ها اتحاد و تفاهم از میان شما رخت بربسته و استقامت خود را از دست داده زبان به شکوه گشوده‌اید.

    وقتی که به جنگ صفین روانه می‌شدید دین خود را بر منافع دنیا مقدم می‌داشتید، ولی امروز منافع خود را بر دین خود مقدم می‌دارید، ما همانگونه هستیم که در گذشته بودیم ولی شما نسبت به ما آنگونه که بودید وفادار نیستید.

    عده‌ای از شما کسان و بستگان خود را در جنگ صفین، عده‌ای دیگر کسان خود را در نهروان از دست داده‌اند، گروه اول بر کشتگان خود اشگ می‌ریزند و گروه دوم، خون کشتگان خود را می‌خواهند، بقیه نیز از پیروی ما سرپیچی می‌کنند، معاویه پیشنهادی به ما کرده است که دور از انصاف، و برخلاف هدف بلند و عزت ما است، اینک اگر آماده کشته شدن در راه خدا هستید، با او به مبارزه برخیزیم و با شمشیر پاسخ او را بدهیم، و اگر طالب زندگی و عافیت هستید، پیشنهاد او را بپذیریم و رضایت شما را تامین کنیم.

    سخن امام که به اینجا رسید، مردم از هر طرف فریاد زدند: البقیه البقیه: ما زندگی می‌خواهیم، ما می‌خواهیم

    زنده بمانیم!! [39] .

    آیا با اتکا به چنین سپاه فاقد روحیه رزمندگی، چگونه ممکن بود امام (ع) با دشمن نیرومندی مثل معاویه وارد جنگ شود؟ آیا با چنین سپاهی که از عناصر متادی تشکیل شده بود و با کوچکترین غفلت، احتمال میرفت خود؛ حادثه‌آفرین باشد، هرگز امید پیروزی میرفت؟

    اگر فرضا امام حسن «ع» و معاویه جای خود را عوض می‌کردند و معاویه در رأس چنین سپاهی قرار می‌گرفت آیا می‌توانست جز کاری که امام حسن «ع» کرد بکند؟!

    آری همین عوامل دست به دست هم داد و جامعه اسلامی را تا دو قدمی خطر قطعی نزدیک ساخت و حوادث تلخی بوجود آورد که شرح آنرا در فصل بعد می‌خوانید.

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      جامعه‌ای با عناصر متضاد   ...

    علاوه بر این، آن روز جامعه عراق یک جامعه متشکل و فشرده و متحد نبود؛ بلکه از قشرها و گروههای مختلف و متضادی تشکیل یافته بود که هیچگونه هماهنگی و جوششی با یکدیگر نداشتند.

    پیروان و طرفداران حزب خطرناک اموی، گروه خوارج که جنگ با هر دو اردوگاه را واجب میشمردند.

    مسلمانان غیر عرب که از نقاط دیگر در عراق گرد آمده بودند و تعدادشان به بیست هزار نفر می‌رسید، و بالاخره گروهی که عقیده ثابتی نداشتند و در ترجیح یکی از طرفین بر دیگری در تردید بودند، عناصر تشکیل دهنده جامعه آنروز عراق و کوفه بشمار می‌رفتند، پیروان و شیعیان خاص امیرمؤمنان (ع) نیز یکی دیگر از این عناصر محسوب می‌شدند. [37] .

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      خستگی از جنگ   ...

    جنگ جمل و صفین و نهروان، و همچنین جنگهای توأم با تلفاتیکه بعد از جریان حکمیت، میان واحدهای ارتش معاویه، و نیروهای امیرمؤمنان (ع) در عراق و حجاز و یمن درگرفت، در میان یاران علی (ع) یکنوع خستگی از جنگ و علاقه به صلح و متارکه که جنگ ایجاد کرد زیرا طی پنج سال خلافت امیرمؤمنان (ع) یاران آنحضرت، هیچوقت اسلحه به زمین ننهادند مگر بقصد آنکه فردا در جنگ دیگری شرکت کنند. از طرف دیگر جنگ آنها با بیگانگان نبود بلکه در واقع با اقوام و برادران و آشنایان دیروزی آنان بود که در جبهه معاویه مستقر شده بودند.

    مردم عراق در واقع با این دست و آن دست کردن، و کندی در گسیل داشتن نیروها برای جنگ با گروههای مختلف شام که به حجاز و یمن و حدود عراق شبیخون می‌زدند علاقه به صلح و خستگی از جنگ را نشان میدادند و اینکه عراقیان دعوت مجدد امیرمؤمنان (ع) را به جنگ صفین به کندی اجابت نمودند، نشانه همین خستگی از جنگ بود.

    پس از شهادت امیرمؤمنان (ع) که حسن بن علی «ع» به خلافت رسید، این پدیده بشدت آشکار شد و مخصوصا هنگامی که امام حسن (ع) مردم به جنگ اهل شام دعوت نمود، مردم خیلی به کندی آماده شدند [34] .

    هنگامی که خبر حرکت سپاه معاویه بسوی کوفه به امام مجتبی «ع» رسید دستور داد مردم در مسجد جمع شدند، آنگاه خطبه‌ای آغاز کرد و پس از اشاره به بسیج نیروهای معاویه، مردم را به جهاد در راه خدا و ایستادگی

    در مبارزه با پیروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداکاری و تحمل دشواریها را گوشزد کرد، ولی امام «ع» با اطلاعی که از روحیه مردم داشت، نگران بود که دعوت او را اجابت نکنند اتفاقا همین طور شد و پس از پایان خطبه جنگی مهیج حضرت، همه سکوت کردند و احدی سخنان آنحضرت را تأیید نکرد.

    این صحنه بقدری اسف‌انگیز و تکان‌دهنده بود که یکی از یاران دلیر و شجاع امیرمؤمنان «ع» که در مجلس حضور داشت، مردم را بواسطه این سستی و افسردگی بشدت توبیخ کرد و آنها را قهرمانان دروغین، و مردمی ترسو و فاقد شجاعت خواند و آنها را دعوت نمود تا در رکاب امام برای جنگ اهل شام آماده گردند…. [35] .

    این سند تاریخی نشان می‌دهد که مردم عراق تا چه حد به سستی و بیحالی گرائیده بودند و آتش شور و التهاب سلحشوری و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شرکت کنند.

    سرانجام پس از فعالیتها و سخنرانیهای عده‌ای از یاران بزرگ حضرت مجتبی «ع» بمنظور بسیج نیروها و تحریک مردم برای جنگ، امام«ع» با عده کمی کوفه را ترک گفت و محلی در نزدیکی کوفه بنام ((نخیله)) را اردوگاه قرار داد و پس از ده روز اقامت در ((نخیله)) در انتظار رسیدن قوای تازه، جمعا چهار هزار نفر در اردوگاه حضرت گرد آمدند، به همین جهت امام ناگزیر شد دوباره به کوفه برگردد و اقدامات تازه و جدی‌تری جهت گردآوری سپاه بعمل بیاورد. [36] .

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      از نظر سیاست داخلی   ...

    شک نیست که هر زمامدار و فرماندهی اگر بخواهد در میدان جنگ بر دشمن پیروز گردد، باید از جبهه داخلی نیرومند و متشکل و هماهنگی برخوردار باشد و بدون داشتن چنین نیروئی، شرکت در جنگ مسلحانه نتیجه‌ای جز شکست ذلت‌بار نخواهد داشت.

    در بررسی علل صلح امام مجتبی «ع» از نظر سیاست داخلی، مهمترین موضوعی که بچشم میخورد، فقدان جبهه نیرومند و متشکل داخلی است زیرا مردم عراق و مخصوصا مردم کوفه، در عصر حضرت مجتبی (ع) نه آمادگی روحی برای نبرد داشتند و نه تشکل و هماهنگی و اتحاد.

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      سرزنشهای دوستان کوته‌بین تمام شود؟   ...

    «یعقوبی» مورخ معروف می‌نویسد: هنگام بازگشت معاویه بشام (پس از صلح با امام حسن) به معاویه گزارش رسید که امپراتور روم با سپاه منظم و بزرگی بمنظور حمله به کشور اسلامی؛ از روم حرکت کرده است.

    معاویه چون قدرت مقابله با چنین قوای بزرگی نداشت، با آنها پیمان صلح بست و متعهد شد صد هزار دینار به دولت روم شرقی بپردازد. [30] .

    این سند تاریخی نشان می‌دهد که هنگام کشمکش دو طرف در جامعه اسلامی، دشمن مشترک مسلمانان با استفاده از این فرصت، آماده حمله بود و کشور اسلامی در معرض یک خطر جدی قرار داشت و اگر جنگ میان نیروهای امام حسن «ع» و معاویه در میگرفت، آنکه پیروز میشد امپراتوری روم شرقی بود نه حسن بن علی «ع» و نه معاویه. ولی این خطر با تدبیر و دوراندیشی و گذشت امام

    «ع» برطرف شد.

    امام باقر «ع» به شخصی که نسبت به صلح امام حسن «ع» خرده میگرفت، فرمود: اگر امام حسن «ع» این کار را نمیکرد خطر بزرگتری بدنبال داشت [31] . [32] .

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      از نظر سیاست خارجی   ...

    از نظر سیاست خارجی آنروز، جنگ داخلی مسلمانان بسود جهان اسلام نبود زیرا امپراتوری روم شرقی که ضربتهای سختی از اسلام خورده بود، همواره مترصد فرصت مناسبی بود تا ضربت مؤثر و تلافی‌جویانه‌ای بر پیکر اسلام وارد کند و خود را از نفوذ اسلام آسوده سازد.

    گزارش صف‌آرائی سپاه امام حسن و معاویه در برابر یکدیگر، به سران روم شرقی رسید، زمامداران روم فکر کردند که بهترین فرصت ممکن، برای تحقق بخشیدن به هدفهای خود را بدست آورده‌اند لذا با سپاهی عظیم عازم حمله به کشور اسلامی شدند تا انتقام خود را بگیرند.

    آیا در چنین شرایطی، شخصیتی مثل امام حسن (ع) که رسالت حفظ اساس اسلام را بعهده داشت، جز این راهی داشت که با قبول صلح، این خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع کند ولو آنکه بقیمت فشار روحی و

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      قانون صلح در اسلام   ...

    2- باید توجه داشت که در آئین اسلام قانون واحدی بنام جنگ و جهاد وجود ندارد بلکه همان طور که اسلام دستور میدهد مسلمانان در شرایط خاصی با دشمن بجنگد، همچنین دستور داده است که اگر نبرد برای پیشبرد هدف، مؤثر نباشد، از در صلح وارد شوند.

    ما در تاریخ حیات پیامبر «ص» این دو صحنه را مشاهده می‌کنیم؛ پیامبر «ص» همانطور که در بدر؛ احد، احزاب، و حنین دست به نبرد زد، در شرایط دیگری که پیروزی را غیر ممکن میدید، ناگزیر با دشمنان اسلام قرارداد صلح بست و موقتا از دست زدن به جنگ و اقدام حاد؛ خودداری نمود تا در پرتو آن پیشرفت اسلام تضمین گردد. پیمان صلح پیامبر «ص» با «بنی‌ضمره» و «بنی‌اشجع» و با اهل مکه (پس از بازگشت از حدیبیه) از جمله این موارد بشمار می‌رود. [29] .

    بنابراین، همچنانکه پیامبر اسلام «ص» براساس مصالح عالیتری که احیانا آنروز برای عده‌ای قابل درک نبود، موقتا با دشمن کنار آمد، حضرت مجتبی (ع) نیز که از جانب پروردگار، رهبر و پیشوای دینی بود، و به تمام جهات و جوانب قضیه بهتر از هر کس دیگر آگاهی داشت، با دوراندیشی خاصی، صلاح جامعه اسلامی را در عدم توسل به جنگ تشخیص داد، از این رو این

    موضوع نباید احتمالا موجب خرده‌گیری گردد و باید روش آنحضرت عینا مثل روش پیامبر (ص) تلقی شود.

    اینک برای آنکه انگیزه‌ها و موجبات و آثار صلح آنحضرت بهتر روشن شود، لازم است تاریخ را ورق بزنیم و این مسئله را با استناد به متون اصلی و مدارک تاریخی بررسی کنیم.

    حضرت مجتبی (ع) در واقع صلح نکرد بلکه صلح بر او تحمیل شد یعنی اوضاع و شرایط نامساعد و عوامل مختلف، دست بدست هم داده وضعی بوجود آورد که صلح به عنوان یک مسئله ضروری به امام تحمیل گردید و جز پذیرفتن صلح چاره‌ای ندید و هر کس بجای او بود و در شرایط او قرار می‌گرفت، چاره‌ای جز قبول صلح نمی‌داشت زیرا هم اوضاع و شرایط خارجی و داخلی کشور اسلامی و هم وضع داخلی اردوی حضرت و مردم عراق، جنگ را ایجاب نمی‌کرد.

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      حضرت مجتبی در جبهه‌های جنگ   ...

    1- امام حسن «ع» فردی شجاع و باشهامت بود و هرگز ترس و بیم در وجود او راه پیدا نمی‌کرد، او در راه پیشرفت اسلام از هرگونه جانبازی دریغ نمی‌ورزید و همواره آماده مجاهدت در راه خدا بود. چنانکه در جنگ جمل، در رکاب پدر خود امیرمؤمنان «ع» در خط مقدم جبهه می‌جنگید و از یاران دلاور و شجاع علی «ع» سبقت

    می‌گرفت و بر قلب سپاه دشمن حمله سختی میکرد [21] .

    پیش از شروع این جنگ، بدستور پدر، همراه عمار یاسر و تنی چند از یاران امیرمؤمنان «ع» وارد کوفه شد و مردم کوفه را جهت شرکت در این جهاد دعوت کرد [22] .

    او وقتی وارد کوفه شد که هنوز «ابوموسی اشعری» (یکی از مهره‌های فاسد حکومت عثمان) بر سر کار بود و با حکومت عادلانه امیرمؤمنان «ع» مخالفت نموده از جنبش مسلمانان در پشتیبانی از مبارزه آنحضرت با پیمان‌شکنان، جلوگیری می‌نمود، با اینحال حسن بن علی (ع) توانست علی‌رغم کارشکنیهای ابوموسی و هم‌دستانش متجاوز از 9 هزار نفر را از شهر به میدان جنگ گسیل بدارد. [23] .

    و نیز در جنگ صفین؛ در بسیج عمومی نیروها و گسیل داشتن ارتش امیرمؤمنان «ع» برای جنگ با سپاه معاویه نقش مهمی بعهده داشت و با سخنان پرشور و مهیج، مردم کوفه را به جهاد در رکاب امیرمؤمنان «ع» و سرکوبی خائنان و دشمنان اسلام دعوت می‌فرمود [24] .

    آمادگی او برای جانبازی در راه حق بقدری بود که امیرمؤمنان در جنگ صفین از یاران خود خواست که او و برادرش حسین بن علی «ع» را از ادامه جنگ با دشمن بازدارند تا نسل پیامبر «ص» با کشته شدن این دو شخصیت از بین نرود [25] .

    امام حسن مجتبی (ع) هرگز در بیان حق و دفاع از حریم اسلام نرمش نشان نمی‌داد و علنا از اعمال ضد اسلامی معاویه انتقاد می‌کرد و سوابق زشت و ننگین معاویه و دودمان بنی‌امیه را بی‌پروا فاش می‌ساخت.

    مناظرات و احتجاجهای مهیج و کوبنده حضرت مجتبی «ع» با معاویه و مزدوران و طرفداران او نظیر: عمروعاص، عقبة بن ابی‌سفیان، ولید بن عقبه، مغیرة ابن شعبه، و مروان حکم، شاهد این معنی است [26] .

    حضرت مجتبی «ع» حتی پس از انعقاد پیمان صلح (که قدرت معاویه افزایش یافت و موقعیتش بیش از پیش تحکیم شد) بعد از ورود معاویه به کوفه؛ بر فراز منبر نشست و انگیزه‌های صلح خود و امتیازات خاندان علی «ع» را بیان نمود و آنگاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاویه، با شدت و صراحت از روش او انتقاد کرد. [27] .

    پس از شهادت امیرمؤمنان و صلح امام حسن «ع»، خوارج تمام قوای خود را بر ضد معاویه بسیج کردند، در کوفه به معاویه خبر رسید که «حوثره اسدی» یکی از سران خوارج بر ضد او قیام کرده و سپاهی دور خود

    گرد آورده است.

    معاویه برای تحکیم موقعیت خود و برای آنکه وانمود کند که امام مجتبی «ع» مطیع و پیرو اوست، به آنحضرت که راه مدینه را در پیش گرفته بود، پیامی فرستاد که شورش حوثره را سرکوب سازد و سپس به سفر خود ادامه دهد.

    امام «ع» به پیام او پاسخ داد که: من برای حفظ جان مسلمانان از جنگ با تو خودداری کردم این معنی موجب نمیشود که از جانب تو با دیگران بجنگم، اگر قرار به جنگ باشد، پیش از هر کسی باید با تو بجنگم مبارزه با تو از جنگ با خوارج لازم‌تر است. [28] .

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      بررسی علل صلح امام حسن از نظر سیاست خارجی و داخلی   ...

    اشاره

    امام حسن (ع) با معاویه صلح نکرد، بلکه صلح بر او تحمیل شد.

    اگر امام حسن (ع) صلح نمیکرد خطر بزرگتری اسلام را تهدید میکرد.

    ارزیابی فشرده و همه جانبه‌ای از ارتش امام حسن (ع) در برابر ارتش معاویه

    مهمترین و حساس‌ترین بخش زندگانی امام مجتبی (ع) که مورد بحث و گفتگوی فراوان واقع شده و موجب خرده‌گیری دوستان کوته‌بین و دشمنان مغرض یا بی‌اطلاع گردیده است، ماجرای صلح آنحضرت با معاویه، و کناره‌گیری از صحنه خلافت و حکومت اسلامی است.

    با مطالعه زندگانی حضرت مجتبی (ع) و حوادث آنروز، گروهی این سئوالات را پیش می‌کشند که:

    چرا امام حسن (ع) با معاویه صلح کرد؟ مگر پس از شهادت امیرمؤمنان «ع» شیعیان و پیروان علی «ع» با

    فرزندش حسن مجتبی «ع» بیعت نکرده بودند؟

    آیا بهتر نبود که آنچه را بعدا امام حسین «ع» انجام داد، امام حسن «ع» جلوتر انجام میداد و در برابر معاویه قیام میکرد، یا پیروز می‌شد و یا با شهادت خود حکومت معاویه را متزلزل می‌ساخت؟

    اصولا اگر صلح، کار درستی بود چرا امام حسین با یزید صلح نکرد؟

    پیش از آنکه به پاسخ این سئوالات بپردازیم، لازم است دو نکته را یادآوری کنیم:

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      همسران افتخاری   ...

    اگر فرض کنیم این عددهای بزرگ حقیقت داشته است باید بگوییم مسلمانان آن عصر بواسطه علاقه خاصی که به پیامبر «ص» داشتند، می‌خواستند به افتخار خویشاوندی و قرابت با پیامبر «ص» نائل گردند و چون پیشوای دوم، نوه بزرگ آنحضرت و فرزند ارشد امیرمؤمنان بوده، گاهی دختران خود را داوطلبانه، به حضرت مجتبی «ع» تزویج میکردند و تنها به تشریفات عقد شرعی اکتفا می‌نمودند، بنابراین آنان زنان افتخاری پیشوای دوم محسوب می‌شدند که صرفا روی جهت فوق با حضرت وصلت می‌کردند.

    و نیز باحتمال قوی عده‌ای از زنان که بنام همسران آنحضرت در تاریخ ثبت شده است زنان بی‌پناهی بودند که امام مجتبی «ع» تکفل آنها را بعهده گرفته بود، و برای آنکه تحقیر نشوند، بر حسب ظاهر آنها را تزویج مینمود.

    ……………

    یک نمونه

    …………

    برای نمونه می‌توان از همسر مطلقه «عبدالله بن عامر» نام برد که امام مجتبی (ع) او را تزویج فرمود، بعد از مدتی عبدالله برای گرفتن امانتی که نزد زن سابق خود داشت، به مدینه سفر کرد و به خانه حضرت مجتبی «ع» مراجعه نمود. امام آمادگی خود را برای طلاق زن مزبور اعلام فرمود و اضافه نمود که من موقتا او را تزویج نمودم تا پس از رفع کدورت، او را طلاق بدهم و شما بتوانید زندگی گرم زناشوئی خود را از نو شروع کنید. [20] .

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فرزندان امام   ...

    از شواهد زنده این موضوع تعداد فرزندان آنحضرت است که طبق نوشته مورخان، اگر آنحضرت همسران زیادی اختیار کرده بود لازمه‌اش این بود که فرزندان زیادی هم داشته باشد در صورتی که چنین نیست.

    بالاترین رقم را در مورد فرزندان امام مجتبی (ع) ابن‌جوزی نوشته است که 23 نفر میباشد [13] .

    یعقوبی فرزندان آنحضرت را 8 نفر [14] .

    ابن‌شهر آشوب 13 پسر و 1 دختر [15] .

    ابن‌خشاب 11 پسر و یک دختر [16] .

    طبرسی 16 پسر و یک دختر. [17] .

    و مرحوم شیخ مفید که در این گونه مباحث بیش از دیگران دقت و تحقیق داشته، تعداد فرزندان آن حضرت را جمعا 15 نفر (اعم از دختر و پسر) می‌داند. [18] .

    صاحب کتاب «العدد» که بنا به نقل مرحوم علامه مجلسی همسران زیادی برای آنحضرت نوشته است در عین حال، فرزندان حضرت مجتبی (ع) را بیش 51 نفر ننوشته است. [19] .

    بدین ترتیب، طبق تصریح مورخان، امام مجتبی (ع) حداکثر بیش از 22 فرزند نداشته است و این نشان می‌دهد که موضوع تعدد زوجات آنحضرت به آن صورت که در پاره‌ای از کتابها بچشم میخورد کاملا بی‌اساس است.

    در زمان ما نیز کسانی یافت می‌شوند که این اندازه

    اولاد داشته باشند بدون آنکه زنان زیادی بگیرند. و احتمال اینکه آنحضرت همسران زیادی داشته ولی عقیم بوده‌اند و یا بعلل دیگری فرزندی بدنیا نیاورده‌اند نیز بسیار ضعیف است و اینگونه احتمالات، در بررسی موضوعات و مسائل تاریخی فاقد ارزش می‌باشد.

    آیا با توجه به این تعداد کم فرزندان، دروغ بودن نسبت صدها همسر به امام حسن مجتبی «ع» روشن بنظر نمیرسد؟ و آیا با توجه به این سند تاریخی، نباید گفت که این گونه اخبار دروغین، ساخته و پرداخته عمال بنی‌امیه است که سابقه در جعل اخبار فراوان داشتند؟ و ما نباید دانسته و یا ندانسته در مسیر اینگونه اخبار مجعول قرار گرفته و با نقل آنها به دشمنان خاندان پیامبر «ص» کمک کنیم.

    علاوه بر این، مورخانی که شماره زنان حضرت مجتبی «ع» را زیاد نوشته‌اند، از تعیین نام آنها و یا نام قبیله آنها فرومانده‌اند و فقط چند تن از دانشمندان به ذکر نام همسران معدودی اکتفا کرده‌اند که ما ذیلا به نحوه تزویج

    آنها اشاره خواهیم کرد.

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      آیا امام حسن مجتبی همسران زیادی داشت   ...

    اشاره

    آیا نسبت زنان فراوان و اعداد و ارقام عجیب به امام حسن از مجعولات بنی‌امیه نیست

    یکی از نکات مهم و قابل بحث در زندگی پیشوای دوم حضرت مجتبی (علیه‌السلام) موضوع تعداد همسران آنحضرت است، گروهی از مورخان و محدثان، متعدد قلمداد نموده، نوشته‌اند که آنحضرت زنان متعددی تزویج می‌کرد و پس از اندکی آنها را طلاق می‌داد و بجای آنها زنان دیگری اختیار می‌نمود، می‌گویند به همین دلیل شماره همسران او زیاد بود به طوری که این موضوع زبانزد مردم شده است. ولی باید دید آیا براستی امام مجتبی (ع) دارای

    همسران متعدد بود با این موضوع مثل بسیاری از موضوعات تاریخی، بمرور ایام بوسیله دوستان نادان و یا دشمنان مغرض، شاخ و برگ پیدا کرده و به صورت مبالغه‌آمیزی در آمده است؟ بعید بنظر نمیرسد که مسأله ازدواجهای زیاد امام حسن (ع) از دسیسه‌های بنی‌امیه و اکاذیب و احادیث مجعول آن دستگاه جبار بوده باشد و در واقع می‌توان گفت که این موضوع نیز یکی از توطئه‌های دامنه‌داری بشمار می‌رود که دودمان ننگین بنی‌امیه بر ضد خاندان پیامبر (ص) چیده بودند و با جعل و نشر اخبار مربوط به این قسمت می‌خواسته‌اند افکار عمومی مسلمانان را نسبت به فرزند رشید علی (ع) بدبین کنند.

    شواهدی برای این موضوع داریم که در ذیل به آن اشاره خواهد شد.

    از آنجا که بررسی جوانب زندگی و شخصیت‌های هر فردی به روشن شدن نقاط مبهم زندگی او کمک میکند، خوبست پیش از هر چیز جوانب زندگی و اخلاق امام

    مجتبی (ع) را - ولو بسیار مختصر - بررسی کنیم و پرده از چهره حقیقی شخصیت آن حضرت کنار بزنیم تا در پرتو آن، حقیقت مطلوب روشن گردد.

    پیشوای دوم در پاکترین و برجسته‌ترین خاندان چشم بجهان گشود و تحت تربیت و پرورش امیرمؤمنان (ع) و فاطمه زهرا (ع) بزرگ شد همچنانکه در گذشته خاطرنشان ساختیم از جهات مختلف، شخصیتی برجسته و صفاتی ممتاز داشت. او یک مرد الهی بود که از تمام امکانات خود، نه برای بهره‌برداری بیشتر از لذات زندگی، بلکه در راه جلب خشنودی پروردگار و رسیدگی بحال بیچارگان استفاده می‌کرد.

    او در طول عمر خود بیست و پنج بار به زیارت خانه خدا رفت و با وجود آنکه مرکب سواری در اختیار داشت پیاده و گاه پابرهنه راهپیمائی میکرد تا در پیشگاه پروردگار بیشتر ابراز ادب و خضوع کند. [11] .

    در عصر او هیچکس از لحاظ کثرت عبادت و نیایش و توجه به خدا، بپایه او نمیرسید، هرگاه نام خدا را می‌برد و یا بیاد روز رستاخیر و عوالم پس از مرگ می‌افتاد؛ دگرگونی خاصی باو دست می‌داد؛ هنگام ساختن وضو و موقع نیایش؛ حالت روحی و جذبه معنوی عمیقی که فقط در مردان الهی میتوان مشاهده نمود، پیدا میکرد و چون به منظور راز و نیاز با خدا؛ به در مسجد میرسید، با سوز و گداز خاصی زبان به مناجات و اعتذار به پیشگاه خدا بازمیکرد، او هرگز خدا را فراموش نمی‌نمود. [12] .

    این گوشه بسیار مختصری از بزرگیها و پاکیهای پیشوای دوم است که به تفصیل در کتب مربوط به این قسمت بیان شده است.

    با توجه به این حقایق، قابل قبول نیست که شخصی که دارای چنین اخلاق و رفتار، و چنین زندگی سراسر عبادت و کوشش در راه خدا است - آنچنان که بعضی از مورخان مبالغه‌جو نوشته‌اند - علاقه و توجه خارج از حد

    متعارف به مسأله ازدواج و زناشوئی از خود نشان دهد.

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      بخشش بی‌نظیر   ...

    حسن بن علی (ع) از تمام امکانات خود برای انجام امور نیک و خداپسند، بهره‌برداری میکرد و اموال فراوانی در راه خدا می‌بخشید. مورخان و دانشمندان در شرح زندگانی پرافتخار آنحضرت بخشش بی‌سابقه و انفاق بسیار بزرگ و بی‌نظیری، ثبت نموده‌اند که در تاریخچه زندگانی هیچکدام از بزرگان بچشم نمی‌خورد و نشانه دیگری بر عظمت نفس و بی‌اعتنائی آنحضرت به مظاهر فریبنده مادی است و آن اینکه: «حضرت مجتبی (ع) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارائی خود را در راه خدا خرج کرد و سه بار ثروت خود را بدونیم تقسیم نموده نصف آنرا برای خود نگهداشت و نصف دیگر را در راه خدا بذل نمود [9] .

    همت بلند و طبع عالی حضرت مجتبی (ع) اجازه نمیداد کسی از در خانه او ناامید برگردد و گاهی که کمک مستقیم مقدور نمیشد؛ بطور غیر مستقیم در رفع نیازمندیهای آنان کوشش میفرمود و با تدابیر خاصی، گره از مشکلات گرفتاران میگشود چنانکه روزی مرد فقیری به آن بزرگوار مراجعه کرد و درخواست کمک نمود اتفاقا در آن هنگام امام مجتبی (ع) پولی در دسترس نداشت و از طرف دیگر از این که فرد تهیدستی از در خانه‌اش نامید برگردد، شرمسار بود، لذا فرمود: - آیا حاضری تو را به کاری راهنمائی کنم که به مقصودت برسی؟

    - چه کاری؟

    - امروز دختر خلیفه از دنیا رفته و خلیفه عزادار شده است ولی هنوز کسی به او تسلیت نگفته است، نزد خلیفه میروی و با سخنانی که به تو یاد میدهم، بوی تسلیت میگوئی، از این راه به هدف خود میرسی.

    - چگونه تسلیت بگویم؟

    - وقتی نزد خلیفه رسیدی بگو: «الحمد لله الذی سترها بجلوسک علی قبرها و لا هتکها بجلوسها علی قبرک»

    شکر خدا را که اگر دخترت پیش از تو دنیا رفت و در زیر خاک پنهان شد، زیر سایه پدر بود، ولی اگر خلیفه پیش از او از دنیا می‌رفت، دخترت پس از مرگ تو در بدر میشد و ممکن بود مورد هتک حرمت واقع شود.

    ناگفته پیدا است که این جمله‌های عاطفی در روان خلیفه اثر عمیقی بجای نهاد و از حزن و اندوه وی کاست و دستور داد جایزه‌ای به وی بدهند.

    آنگاه پرسید: این سخن از آن تو بود؟

    گفت: نه، حسن بن علی (ع) آن را به من آموخته است.

    خلیفه گفت: راست میگوئی او کانون سخنان فصیح و شیرین است [10] .

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      خاندان علم و فضیلت   ...

    روزی عثمان در کنار مسجد نشسته بود؛ مرد فقیری از او کمک مالی خواست؛ عثمان پنج درهم بوی داد؛ مرد فقیر گفت: مرا نزد کسی راهنمائی کن که کمک بیشتری بمن بکند؛ عثمان بطرف حضرت مجتبی (ع) و حسین ابن علی (ع) و عبدالله جعفر که در گوشه‌ای از مسجد نشسته بودند؛ اشاره کرد و گفت: برو نزد این چند نفر جوان که در آنجا نشسته‌اند و از آنها کمک بخواه.

    وی پیش آنها رفت و اظهار مطلب کرد حضرت مجتبی (ع) فرمود: از دیگران کمک خواستن؛ در سه مورد روا است: دیه‌ای بگردن انسان باشد و از پرداخت خونبها

    عاجز گردد، یا بدهکار باشد و از عهده پرداخت دین برنیاید، و یا فقیر و درمانده گردد و دستش بجائی نرسد، آیا کدام یک از اینها برای تو پیش آمده است؟ [7] .

    گفت: اتفاقا گرفتاری من یکی از همین سه چیز است. حضرت مجتبی (ع) پنجاه دینار به وی داد. به پیر وی از آنحضرت، حسین بن علی (ع) نیز چهل و نه دینار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دینار به وی دادند.

    او موقع بازگشت؛ از کنار عثمان گذشت، عثمان گفت: چه کردی؟ جواب داد: از تو پول خواستم تو هم دادی، ولی هیچ نپرسیدی پول را برای چه منظوری میخواهم؟ ولی وقتی بیش آن سه نفر رفتم یکی از آنها (حسن بن علی (ع)) از من سئوال کرد و من هم جواب دادم و آنگاه هر کدام این مقدار به من عطا کردند.

    عثمان گفت: «این خاندان، کانون علم و حکمت و سرچشمه نیکی و فضیلتند، نظیر آنها را کی توان

    یافت؟ [8] .

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      امام حسن فریادرسی برای محرومان اجتماع   ...

    اشاره

    در آئین اسلام، ثروتمندان، مسئولیت سنگینی در برابر مستمندان و تهیدستان اجتماع بعهده دارند و بحکم پیوندهای عمیق معنوی و رشته‌های برادری دینی که در میان مسلمانان برقرار است باید همواره در تأمین نیازمندیهای محرومان اجتماع، کوشا باشند. پیامبر اسلام (ص) و پیشوایان دینی ما، نه تنها سفارشهای مؤکدی در این زمینه نموده‌اند، بلکه هر کدام در عصر خود، نمونه برجسته‌ای از انسان دوستی و ضعیف‌نوازی بشمار می‌رفتند.

    پیشوای دوم، نه تنها از نظر علم، تقوی، زهد، و عبادت؛ مقامی برگزیده و ممتاز داشت، بلکه از لحاظ بذل و بخشش و دستگیری از بیچارگان و درماندگان نیز، در عصر خود زبانزد خاص و عام بود. وجود گرامی آنحضرت آرام‌بخش دلهای دردمند، پناهگان مستمندان و تهیدستان، و نقطه امید درماندگان بود. هیچ فقیر از در خانه آنحضرت دست خالی برنمی‌گشت. هیچ

    آزرده‌دلی شرح پریشانی خود را نزد آن بزرگوار بازگو نمی‌کرد جز آنکه مرهمی بر دل آزرده او می‌نهاد. گاه پیش از آنکه مستمندی اظهار احتیاج کند و عرق شرم بریزد، احتیاج او را برطرف می‌ساخت و اجازه نمی‌داد رنج و مذلت سؤال را بر خود همواره سازد!

    ((سیوطی)) در تاریخ خود می‌نویسد: ((حسن ابن علی (ع))) دارای امتیازات اخلاقی و فضایل انسانی فراوانی بود، او شخصی بزرگوار، بردبار؛ باوقار و متین؛ سخی و بخشنده، و مورد ستایش مردم بود… [6] .

    امام مجتبی (ع) گاهی مبالغ قابل توجهی؛ یکجا به مستمندان می‌بخشید بطوری که مایه شگفتی واقع می‌شد. نکته یک چنین بخشش چشمگیر این است که حضرت مجتبی (ع) با این کار برای همیشه شخص فقیر را بی‌نیاز می‌ساخت و او می‌توانست با این مبلغ؛ تمام

    احتیاجات خود را برطرف نموده زندگی آبرومندانه‌ای تشکیل بدهد و احیانا سرمایه‌ای برای خود تهیه نماید امام (ع) روا نمی‌دید مبلغ ناچیزی که خرج یک روز فقیر را بسختی تامین کند؛ به وی داده شود و او ناگزیر گردد برای تامین روزی بخور و نمیری؛ هر روز دست احتیاج به سوی این و آن دراز کند!

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      یک مسأله قضائی   ...

    درباره علم و فضیلت حضرت مجتبی (ع) کافی است که به یک داوری شگفت‌انگیزی که دانشمندان در تاریخ زندگانی آنحضرت آورده‌اند، اشاره کنیم و آن اینکه:

    روزی گروهی از دوستان علی (ع) برای حل مشکلی وارد خانه علی (ع) شدند و او را در خانه نیافتند و دیدند

    فرزند بزرگ آنحضرت در جایگاه پدر نشسته است گفتند:

    - میخواهیم امیرمؤمنان (ع) را ملاقات کنیم.

    حضرت مجتبی (ع) فرمود:

    - هدف شما از این ملاقات چیست؟

    - مشکلی پیش آمده است که باید از او بپرسیم.

    - مشکل شما چیست؟ ممکن است مطرح کنید؟

    - زنی با شوهر خود همبستر شده و سپس بلافاصله با دختری تماس گرفته و نطفه شوهر را به دختر منتقل نموده است و دختر از این راه باردار شده است. آیا اسلام درباره چنین زنی چه حکم میکند؟

    - واقعا مسئله پیچیده و مشکلی است و برای حل آن شخصی مثل علی (ع) لازم است من جواب این مسئله را میگویم و امیدوارم بفضل الهی در گفتارم اشتباه نکرده باشم:

    حکم اسلام در این قضیه از این قرار است:

    1- قبل از هر چیز مهر آن دختر (باندازه مهر دختران

    امثال او) توسط حاکم شرع از زن گرفته میشود زیرا هنگام تولد بچه خواهی نخواهی او دختر نخواهد بود لذا معادل مهریه دختر بعهده اوست.

    2- باید زن را کیفری همانند کیفر زناکاران بکنند چون نتیجه‌اش با آن یکی است.

    3- منتظر میشوند تا دختر وضع حمل کند، آنگاه نوزاد را به پدر وی یعنی صاحب نطفه تحویل میدهند و سپس مجازات دختر اجرا میگردد.

    پرسش‌کنندگان، پس از شنیدن این سخنان، از حضور حضرت مجتبی (ع) مرخص شدند و در راه با امیرمؤمنان (ع) ملاقات کردند، امیرمؤمنان پرسید: شما به فرزندم حسن چه گفتید و او به شما چه گفت؟ آنها نیز عین جریان را بازگو کردند.

    امیرمؤمنان فرمود: اگر این مسأله را ازمن پرسیده بودید جز آنچه فرزندم گفته است از من نمی‌شنیدید. [5] .

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      امام حسن مجتبی در نخستین روزهای زندگی   ...

    اشاره

    او نه تنها از آغوش گرم و پر مهر پیامبر (ص) برخوردار بود، بلکه از مکتب تربیتی آنحضرت درس اخلاق و انسانیت نیز می‌آموخت.

    پیشوای دوم جهان تشیع، فرزند بزرگ امیرمؤمنان (ع) حضرت امام حسن مجتبی (ع) که نخستین میوه پیوند فرخنده علی (ع) با دختر گرامی پیامبر اسلام (ص) بود، در نیمه ماه رمضان سال سوم هجرت در شهر مدینه دیده بجهان گشود. [1] .

    مراسم نامگذاری و آداب اسلام مربوط به نوزاد، بوسیله پیامبر (ص) انجام گرفت و نام «حسن» که گویا

    تا آن موقع در میان اقوام عرب، رایج نبوده، از طرف پیامبر (ص) برای او انتخاب گردید. [2] .

    حسن بن علی (ع) از برجسته‌ترین امتیازات خانوادگی و اصالت نسب؛ و عظمت خاندان، برخوردار بود و از همان آغاز کودکی، نه تنها از نوازشهای پدر و مادر نمونه و بافضیلتی همچون علی (ع) و فاطمه زهرا (ع) بهره‌مند بود، بلکه تحت تربیت و مراقبت پیامبر (ص) بسر میبرد و فوق‌العاده مورد علاقه‌ی آنحضرت بود و عضوی از اعضای خاندان پیامبر (ص)، که کانون وحی و سرچشمه فضیلت بود، بشمار می‌رفت.

    حسن مجتبی (ع) و برادر گرامی او حسن (ع) هر دو از طفولیت مورد احترام و محبت پیامبر اکرم (ص) بودند و پیامبر عالیقدر اسلام در مواقع مناسب، عالیترین مراتب مهر خود را نسبت به آنان مبذول میداشت ولی این مهر و محبت مانع از آن نبود که اصول تربیت و انضباط را که در زندگی اهمیت بسزائی دارد، درباره

    آنان مراعات بنماید. لذا پیامبر (ص) از کوچکترین فرصت و مناسبی برای پرورش شخصیت و رشد فضائل اخلاقی فرزندان خود حسن و حسین (ع) استفاده می‌نمود و در این راه از هیچ کوشش فروگذار نمی‌کرد. چنانکه در تاریخ زندگانی پرافتخار آنان چنین می‌خوانیم:

    در ایام کودکی حسنین (ع) روزی پیامبراکرم (ص) مشغول استراحت بود، در این هنگام حسن مجتبی (ع) آب خواست، رسول خدا روی علاقه خاصی که به فرزند خود داشت، شخصا بپا خاست و مقداری شیر دوشید و ظرف شیر را بدست حسن (ع) که حاضر بود، از جا حرکت کرد تا او نیز از شیر بخورد ولی هر چه حسین (ع) کوشش می‌کرد که پیامبر (ص) شیر را از حسن بگیرد و به او بدهد، کوشش او به جائی نمی‌رسید. فاطمه زهرا (ع) از مشاهده این صحنه در شگفت ماند و به پدر گرامی خود گفت: گویا حسن نزد تو محبوبتر است؟ پیامبر (ص) فرمود: نه، چون او اول آب خواست، روی ترتیب

    و حساب، خواستم شیر را اول به او بدهم. [3] .

    حضرت مجتبی (ع) هنوز کودک بود که در مجلس جد بزرگوار خود پیامبر (ص) حاضر می‌شد، و آیات قرآن را که نازل می‌شد از زبان آنحضرت می‌شنید و بخاطر می‌سپرد و چون نزد مادر برمی‌گشت، آنچه یاد گرفته بود، برای مادرش بازگو میکرد علی (ع) که از بیرون میآمد؛ فاطمه زهرا (ع) آنرا برای علی (ع) نقل مینمود.

    روزی امیرمؤمنان از دختر پیامبر پرسید که از این آیات چگونه آگاه شده‌ای؟ فاطمه (ع) گفت: فرزند خردسالم حسن در محضر پیامبر (ص) مینشیند و آیات وحی را از پیامبر (ص) میشنود و سپس در منزل برای من نقل میکند. [4] .

    حضرت مجتبی (ع) از دوران پرعظمت جد بزرگوارش چند سال بیشتر درک نکرد و پس از درگذشت

    آنحضرت، خاطرات شیرین دوران کودکی و نوازشهای فوق‌العاده پیامبر (ص) را بیاد داشت زیرا او تقریبا هفت سال بیش نداشت که پیامبر اسلام بدرود زندگی گفت و جهان اسلام را با بحران بیسابقه‌ای روبرو ساخت بفاصله کوتاهی نیز فاطمه زهرا (ع) دیده از جهان فروبست و بر اندوه و تأثر او افزوده شد.

    حسن و حسین (ع) که در اندک زمانی، هم جد و هم مادر خود را از دست داده بودند، یگانه عامل تسلی‌بخش و پناهگاهی که داشتند پدر مهربانشان علی (ع) بود و تنها از آغوش گرم و پرمهر او برخوردار بودند.

    حسن مجتبی (ع) دوران جوانی را در کنار پدر ارجمند خود سپری کرد که پس از رحلت پیامبر (ص) از صحنه حکومت و زمامداری جامعه‌ی اسلامی کنار مانده بود و از این رو فرصت بیشتری برای رسیدگی به امور شخصی و فرزندان خود داشت، حضرت مجتبی (ع) در این مدت ناظر فداکاریها و گذشتهای خارق‌العاده پدر بود و درس مبارزه با مشکلات، و ایستادگی در برابر

    سختیها را در مکتب پدر میآموخت. در دوران خلافت کوتاه مدت امیرمؤمنان (ع) نیز در همه صحنه‌ها در رکاب پدر برای پیشبرد هدفهای مقدس اسلامی جانفشانی میکرد.

    حسن بن علی (ع) از همان دوران جوانی، از لحاظ علم و دانش و فضیلت، چهره‌ای درخشان و ممتاز بشمار میرفت و بمناسبتهای مختلف، مسائل پیچیده علمی و قضائی را حل مینمود و به سئوالات و مشکلات مردم، پاسخ میداد.

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      علاقه روزافزون   ...

    بسم الله الرحمن الرحیم

    تشنگی روزافزونی برای درک حقایق و تعلیمات اسلام در همه زمینه‌ها مخصوصا در میان نسل جوان به چشم می‌خورد،

    این حقیقت در نامه‌ها و تماسهای مستقیم با آنان به خوبی قابل درک است، و آینده امیدبخشی را نوید می‌دهد.

    مدتها بود که جمعی از همین تشنگان؛ اظهار علاقه می‌کردند کتابهای کوچک و فشرده‌ای درباره زندگینامه هر یک از پیشوایان اسلام تهیه شود که برای عموم قابل درک باشد و با مطالعه آنها بتوان با شرح زندگی

    و نقش اجتماعی و مکتب تربیتی و اوضاع و احوال ویژه زمان هر یک از این پیشوایان بزرگ آشنا شد.

    اخیرا یکی از «فرهنگیان بااخلاص» این پیشنهاد را بطور مؤکد از ما خواست و حتی حاضر شد قسمتی از هزینه این سلسله کتابها را بپردازد که تا در تیراژی وسیعتر و قیمتی مناسبتر در اختیار عموم قرار گیرد.

    از جمعی از دوستان برای تهیه این کتابها دعوت شد و هر یک از آنها در این همکاری مقدس نوشتن یکی از این کتابها را به عهده گرفتند، و نخستین آنها که آماده چاپ گردید، همین کتاب حاضر پیرامون زندگی امام مجتبی (ع) و مجاهدتها و مخصوصا اسرار صلح آن پیشوای راستین بود.

    امیدواریم خداوند بزرگ توفیق را رفیق راه همه دوستان کند، این کتابها به صورت مطلوبی در مدت کوتاهی تهیه و

    نشر گردد و خلاء موجود را در این زمینه پر کند و همگان با آشنائی بیشتر به مکتب پیشوایان اسلام راه و رسمی صحیحتر از آنچه تا کنون داشته‌ایم انتخاب کنیم، و اسلام واقعی را از آنچه به نام اسلام نامیده می‌شود بازشناسیم.

    قم - ناصر مکارم شیرازی

    مرداد ماه - 1353

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پیشوایان اسلام   ...

    زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی

    مشخصات کتاب

    سرشناسه : پیشوائی مهدی عنوان و نام پدیدآور : پیشوایان اسلام :زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی مهدی پیشوائی

    مشخصات نشر : قم نسل جوان ۱۳۷۱.

    مشخصات ظاهری : ۱۵۰ ص.؛۱۲×۱۷ س‌م.

    شابک : ۴۵۰ریال ؛ ۳۰۰۰ریال (چاپ دهم)

    یادداشت : چاپ نهم: ۱۳۷۱.

    یادداشت : چاپ دهم ۱۳۸۰.

    یادداشت : عنوان عطف: امام حسن مجتبی (ع)

    یادداشت : عنوان دیگر: زندگی امام حسن مجتبی (ع)

    یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس

    عنوان عطف : امام حسن مجتبی (ع)

    عنوان دیگر : زندگی امام حسن مجتبی (ع)

    موضوع : حسن‌بن علی ع ، امام دوم ۵ - ۳ق – سرگذشتنامه

    رده بندی کنگره : BP۴۰/پ‌۹۵پ‌۹

    رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۵۲

    شماره کتابشناسی ملی : م‌۷۱-۴۱۰۷

    موضوعات: زندگی امام حسن (ع) پرچمدار صلح و آزادی  لینک ثابت



     [ 06:07:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      در بحث هاى گذشته بقدر كافى در اينمورد توضيح داده شده است .   ...

    ولى امام حسين براى نفى اين حدس در مورد خودش ، كافى بود بياد آورد كه دشمنش بچه ى ناز پرورده ای است كه به هيچ وجه از عهده ى حل مشكلات و مهار كردن امواج مخالف و بكار بستن نقشه هاى وسيع بر نمىآيد و آنچه در ماجراى خلافت و درگيرى با رقيبان از نظر او مهم است آنست كه سلطنتى با خزائن فراوان در اختيار او قرار گيرد ، گو آنكه از نظر آبرو و اعتبار چنان باشد كه ( اخطل) شاعر - بروايت بيهقى - روبروى او بدو بگويد :

    ( حقا كه دين تو همچون دين دراز گوش است بل ، كه تو از هرمز كافرترى) !

    موضوع ديگرى كه در برابر آن حدس ، انگيزه ى امام حسين عليه السلام بر آن اقدام ميتوانست شد تازيانه ى فشار و ارعابى بود كه در تمام زواياى كوفه و توابع آن ، شيعيان را تهديد ميكرد و گروههاى بسيارى از رجال و بزرگان شيعه را كه حامل افكار و پيرو مكتب اهل بيت بودند و آن را چون گنجينه ای عزيز و گرانبها براى نسلهاى بعد حفظ ميكردند ، درنهانگاه سياهچالها و تبعيدگاهها و در دل غارها افكنده بود .

    اين بود كه ميتوانست بى دغدغه و تشويق و با اطمينان از خط مشى و هدف و از آينده ى مكتب خود ، در راهى كه نظر او را تأمين ميكرد گام نهد .

    در حاليكه امام حسن چيزى كه اطمينان و آسودگى خاطر او را از آينده ى مكتب او و از آنچه قرار است پس از شهادت خود باقى گذارد ، تأمين كند نداشت ، در صف دشمنان او معاويه قرار داشت و آن مثلث مخوف وهولناكى كه او را احاطه كرده و نقشه ها و طرحهاى بنهايت خصمانه و عدوات آميز .

    و بالاخره ، امام حسين عليه السلام از اشتباهات معاويه مانند هجوم به سرزمينهاى امن و امان خدا ، روش وى در برابر مواد صلحنامه ، مسموم نمودن امام حسن ، بيعت گرفتن براى پسرش يزيد و اشتباهات بيشمار ديگر وى بهره بردارى كرد و بدانوسيله در برابر افكار عمومى ، بر قدرت واصالت و انطباق نهضت ضد اموى خود با موازين اسلام ، افزود .

    بعلاوه از لغزشهاى ( جانشين معاويه) آن جوان مبتلا به شراب و بوزينه و انواع گناه و فجور ، بهره بردارى كرد و اينها همه عواملى بود كه او را در بثمر رسانيدن هدفش تأييد و كمك ميكرد .

    وضع او از لحاظ دشمنانش و وضع او از لحاظ دوستان و يارانش در اينجهت همانند بودند كه او را در قيامش و بپايان رسانيدن رسالتش و پيروزى درخشانش و سربلنديش در پيشگاه خدا و در قضاوت تاريخ ، كمك مى كردند .

    ليكن وضع امام حسن - همانطورى كه قبلا بيان كرديم - از لحاظ دوستان و يارانش آنچنان بود كه راه شهادت را بر او بست و از لحاظ دشمنانش آنچنان بود كه درگيرى و جنگ با ايشان را - كه بمعناى نابودى مكتب اسلام بود - ممتنع ساخت .

    و بدينجهت احساس كرد كه لزوما ميبايد روش جهاد خود را دگرگونه سازد و صحنه ى جنگ را از راه صلح بيارايد .

    مواد قابل انفجارى كه امام حسن در قرار داد صلح كار گذارد - يعنى تعهدات معاويه - همه وسائل و ابزار دقيقى بودند كه معاويه و اتباع و همفكران او را بوضع فجيعى محكوم و مفتضح مى ساختند .

    پس از اين بيان براستى دشوار است كه تشخيص دهيم كداميك از اين دو برادر - درود و رحمت خدا بر آنان - مجاهدتش مؤثرتر و در راه هدف موفقتر و پيشروتر و ضربتش بر دشمن قاطع تر و كوبنده تر بوده است .

    اين مطلب نيز پوشيده نمانده است كه تاريخ نكبت ها و بدبختى هاى بنى اميه پس از نقشى كه امام حسن بوسيله ى صلح ايفا كرد ، سراپا مرتبط به آنحضرت و مرهون نقشه ها و آفريده ى تدبيرهاى او بود و اگر اين نقشه موفق - كه لازمه ى شكل و وضع طبيعى آن ، نيل به موفقيت بود و لازمه ى وضع دشمنانش آن بود كه دانسته يا ندانسته بدست خود به موفقيت آن كمك كند - بدانصورت ايفا نمى گشت ، بيگمان هيچيك از اين حوادث نكبتزا ، بدانگونه كه واقع شد ، بوقوع نمى پيوست .

    ……….

    ( پايان )

    مولف :امام سيد عبدالحسين شرف الدين

    مترجم : حضرت آيه الله سيد على خامنه اى

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:52:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      وضع خاص هر يك از لحاظ دوستان و ياوران :   ...

    خيانت دوستان كوفى در ماجراى امام حسين ، براى وى گام موفقيت آميزى بود در راه رسيدن به آن شكوه و موفقيت درخشان تاريخى ولى خيانت همين جمع ، در ماجراى امام حسن - در مسكن و مدائن - ضربت مهلكى بود كه صفوف او را متلاشى ساخته و حالت آمادگى براى جهاد را از وى گرفت.

    توضيح آنكه : حادثه ى بيعت شكنى كوفيان نسبت به حسين عليه السلام پيش از آن بود كه وى آماده ى جنگ شده باشد و به همين دليل بود كه سپاه كوچك ولى يكپارچه ى وى در آن هنگام كه براى نبرد آماده شد از شائبه ى هر گمانى كه موجب دغدغه باشد بر كنار و به سپاهيان فداكار امامى كه داراى هدف ها و ايده آل هاى بزرگ است كاملا شبيه بود .

    در حاليكه در ماجراى امام حسن عامل اصلى نوميدى آنحضرت از پيروزى نظامى ، همان سپاهى بود كه دو سوم نفراتش از ميدان گريخته و بازيچه ى دسيسه هاى معاويه گشته و جبهه ى امام حسن را در دستخوش هرج و مرج و آشوب و عصيان ساخته بودند .

    از اينجا ميتوان كاملا پذيرفت كه ياران و دوستانى كه با امام حسن بيعت كرده و همچون سپاهيانى مجاهد در اردوگاه وى حضور يافتند و سپس بيعت را شكسته و بسوى دشمن گريخته و يا بر امام خود شوريدند ، از آن كسانيكه بيعت برادرش امام حسين را پيش از روبرو شدن با آن حضرت شكستند ، بدتر و خطرناكتر بوده اند .

    بنابرين ، حسين پس از آنكه حوادث كوفه ياران او را در بوته ى آزمايش افكنده و نيك و بد آنان را از يكديگر جدا و ممتاز ساخته بود ، سپاهى فراهم آورد كه - با همه كوچكى - از لحاظ اخلاص و فداكارى ممتازترين سپاهى بود كه تاريخ بياد دارد .

    ولى حسن حتى در ميان شيعيان با اخلاص خود نيز نميتوانست ياورانى كه از هر جهت مورد اطمينان وى باشند فراهم آورد چه - همانطور كه در فصول قبل بيان شد - آشفتگى و هرج و مرج چندان در اردوگاه وى همه گير شده بود كه اساسا امكان ادامه ى كار وجود نداشت .

    و چه تفاوتى از اين بالاتر ، ميان وضع دوستان و ياوران آن دو برادر ؟

    وضع خاص هر يك از لحاظ دشمن :

    دشمن امام حسن ، معاويه بود و دشمن امام حسين ، يزيد و براى روشن شدن تفاوت ميان اين پدر و پسر ، شهادت تاريخ كه پسر را ( كودنى احمق) و پدر را ( هشيارى تيزبين) - و بگمان بعضى : نابغه ای در تيز هوشى - معرفى كرده بسنده است .

    خصومت اين دو دشمن با حسن و حسين ، مربوط به شرائط و اوضاع همزمان ، نبود اين دنباله ى خصومت فيما بين بنى هاشم و بنى اميه بود كه ساليان درازى از عمر آن ميگذشت .

    در تمام اين مدت ، حتى يكروز هم نبود كه بنى اميه هموزن و همطر از بنى هاشم باشد ، وضع وى در برابر بنى هاشم ، وضع دشمن حقيرى بود كه از رقيبى نيرومند واهمه داشته و با وى خصومتى بى امان ميورزد و همين امر موجب شد كه نام امويان در برابر نام بنى هاشم ، ابتدا بر سر زبان مردم و سپس بر قلم مورخان و واقعه نگاران جارى گردد وگرنه چگونه ميتوان طغيان هوس را با فضيلت ايده آل و پليدترين نسب ها را با آنانكه گواه پاكدامنى شان قرآن است در يك رديف آورد و چگونه رواست كه آن مجسمه هاى شهوت و قدرت پرستى وانحصار طلبى و گناه را با مردمى كه مظهر ملكات عقلى و اخلاق برتر و عنصر پاك اند ، معلمانى كه فكر انسانى را در سطحهاى عالى فرهنگ و معرفت مستقر ساخته و بر ذخائر و فرآورده هاى استعداد انسانى ، ثروت هنگفت و پايان ناپذير افزودند ، يعنى با بنى هاشم آن پيام آوران نور و روشنگران جهان ، مقايسه كنيم ؟

    آنها كجا و اينها كجا ؟

    حدسى كه امام حسن در مورد فرجام كار خود با دشمن تاريخى اش معاوية بن ابى سفيان بن حرب ميزد و دور نمای كه از وضع آينده ى خود در صورت درگيرى با معاويه ، مشاهده ميكرد ، كاملا معقول و به واقع نزديك بود بگمان قوى دنباله ى اين جنگ به بزرگترين فاجعه و قاطعترين ضربت نسبت به اسلام كشيده مى شد و بالاخره عواقب آن با نابودى آخرين فردى كه دل در گرو طرز فكر اصيل اسلام و مكتب علوى داشت ، خاتمه مى يافت و ميدانيم كه معاويه - آن دشمن نمايان على و مكتب علوى - در اجراء اينگونه نقشه ها و در تصفيه ى حسابهاى قديمى و تاريخى داراى استعدادى عجيب بود .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:52:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مقايسه ميان شرايط امام حسن(ع) و شرايط امام حسين ( ع )   ...

    بسيارى از مردم معتقدند كه روح مناعت هاشمى كه همواره چون عقابى بلند پرواز ، قله هاى مرتفع را بزير پر دارد ، با رفتار حسين عليه السلام متناسبتر است تا رفتار حسن عليه السلام .

    و اين يك نگرش ابتدای و سطحى و دور از عمق و دقت است .

    حسن عليه السلام نيز در ديگر موقعيت ها و صحنه هاى زندگيش همان هاشمى شكوهمند و بلند پروازى بود كه در افتخارات ، همپا و همطر از پدر و مادر خود محسوب مى شد و اين هر سه ، نمونه ى كامل و مثال عالى مصلحان مسلكى تاريخ بودند و آنگاه هر يك از ايشان جهادى و رسالتى و نقشى مخصوص خود داشت كه از اعماق شرائط موجود و اوضاع و احوال او سرچشمه ميگرفت و هر يك در جاى خود چه از لحاظ شكل جهاد و چه از لحاظ شكوه و مجد و چه از لحاظ پيگيرى حق از دست رفته ى مغصوب ، عملى مبتكرانه و بى سابقه بود .

    نوشيدن جام شهادت در موقعيت امام حسين و حفظ سرمايه ى زندگى بوسيله ى صلح در موقعيت امام حسن ، بعنوان دو نقشه و دو وسيله براى جاودان داشتن مكتب و محكوم ساختن خصم ، تنها راه حلهاى منطقى و عاقلانه ای بودند كه با توجه به مشكلات هر يك از دو موقعيت ، از انجام آنها گزيرى نبود و جز آنها راه ديگرى وجود نداشت ، هر يك از اين دو راه در ظرف خود ، برترين وسيله ى تقرب بخدا و امتثال فرمان او بود هر چند كه از لحاظ دنيوى چيزى جز محروميت بهمراه نداشت ، و باز هر يك پيروزى حتمى و قاطعى بود كه در طى تاريخ جلوه ى خود را آشكار ساخت ، گرچه در حين وقوع جز محروميت و از دست دادن قدرت ، مظهرى نداشت .

    اين دو فداكارى : نثار كردن جان در ماجراى حسين و چشم پوشى از حكومت و قدرت در داستان حسن ، آخرين نقطه ای است كه رهبران مسلكى در نقشها و رسالتهاى انسانى و مجاهد تبار خود بدان رسيده اند .

    قدرت حاكم در دوره ى هر يك از اين دو برادر ، يگانه عاملى بود كه شرائط خاصى از لحاظ دوستان و ياوران و شرائط خاصى از لحاظ دشمنان و معارضان براى وى ايجاد كرده بود كه به شرائط آنديگرى شباهتى نميداشت و بديهى است كه دو گونگى شرائط ، لازمه ى طبيعى اش دو گونگى شكل جهاد و در نتيجه ، دو گونگى پايان و فرجام ماجرا بود .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:52:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      4 - عبدالله بن خليفه ى طای :   ...

    آتش افروز هنگامه ى نبرد ، جنگجوای كه عمليات او در صحنه ى پيكار ( عذيب) و نبرد خونين ( جلولاء) و جنگهاى ( نهاوند) و ( شوشتر ) و ( صفين) گزارشگر قهرمانى كم نظير اوست ، خطيبى كه در واقعه ى صفين مردم قبيله ى طى را كه بر سر پرچم جنگ با ( عدى بن حاتم) منازعه ميكردند ، با آن گفتار بليغ و قاطع - كه قبلا گذشت - پاسخ گفت و بالاخره دلاورى كه با حجر در ماجراى دفاع وى از اميرالمؤمنين عليه السلام همكارى و همگامى كرد .

    قواى انتظامى زياد - كه در آنروز گروه الحمراء بودند - بر او هجوم آوردند و او از خود دفاع كرد و با كمك قوم و عشيره ى خود آنانرا منهزم ساخت خواهر پارسا و پاكدامنش بيرون آمد و فرياد زد : اى مردم طى ! نيزه ها و زبانهاى خود را به عبدالله بن خليفه ميدهيد ؟ مردم قبيله بر اثر اين فرياد مهيج ، كار را بر نيروى انتظامى سخت گرفتند و آنان را تار و مار كردند راه چاره به روى زياد بسته شد ، ناگزير رئيس قبيله يعنى ( عدى ابن حاتم) را دستگير و زندانى كرد و آزادى او را موكول بدان نمود كه عبدالله بن خليفه را بدو تسليم كند ، عدى ازاينكار امتناع ورزيد و عاقبت زياد قانع شد كه عبدالله كوفه را ترك گويد .

    عدى ، عبدالله بن خليفه را به بيرون رفتن از كوفه اشارت كرد و وعده داد كه براى بازگرداندن وى از كوشش باز نايستد عبدالله به ( جبلين) ( 53 ) - و بنابر روايتى به ( صنعاء) - رفت و با دلى لبريز از اشتياق به وطن ، روزگارى در آنحدود آواره و در بدر بود .

    چون زمانى گذشت ، به عدى نامه ای نوشته و وفا به وعده از او خواستار شد و او شاعرى بود كه نيكو توصيف ميكرد و او را قصائد و قطعات فراوانى است كه در آنها عدى را مورد عتاب قرار داده و سوابق خود و غربت و اسارت كنونيش را بياد وى آورده است ليكن براى عدى امكان وفا به آن وعده دست نداد و عبدالله تا آخر عمر در تبعيدگاه خود باقى ماند و وفات او اندكى پيش از مرگ ( زياد) اتفاق افتاد رحمت خدا بر او باد ( 54 )

    …………………………..

    پی نوشت ها

    1 - ابن ابى الحديد - ج 3 ص 16 .

    2 - ابن ابى الحديد - ج 1 ص 358

    3 - علامه ى امينى نجفى در كتاب ( الغدير) ( ج 5 ص 185 تا 329 ) درباره ى حديث سازان و دروغگويان بحث پر ارزشى آورده و در آن از 620 نفر دروغگوى حديث ساز كه در شما راويان حديث و تاريخ معرفى شده اند ، ياد كرده است رجوع كنيد .

    مترجم : و اكنون كه اين سطور نوشته مى شود ، هفته ای است كه عالم اسلام اين علامه ى كاوشگر مجاهد را از دست داده و داغدار وى و تتمه ى اثر بزرگ و نا تمام او - ( الغدير) - گشته است .

    4 - قبيله ى ( كنده) تيره ای از ( بنى كهلان) بودند كه ابتدا در ( يمن) سكونت داشتند و بعدها بسيارى از بزرگان ايشان به عراق مهاجرت كردند ( كهلان ) و ( حمير) پسران ( سباء بن يشحب بن يعرب بن قحطان) اند و سباء در سلسله نسب هر دو قبيله نامبرده ميشود .

    معروف بود كه عرب پس از خاندان ( هاشم بن عبد مناف) چهار خاندان را ببزرگى و شرف مى شناسد : خاندان ( قيس فزارى) و خاندان ( دارميين) و خاندان ( بنى شيبان ) ) و يمنى هاى خاندان ( حارث بن كعب) و اما ( كنده) از خاندانها بشمار نمىآمدندبلكه در عداد ( پادشاهان) بودند و ( پادشاه گمراه امرؤالقيس) از ايشان بود اين طايفه هم در يمن و هم در حجاز حكومت داشتند و پس از اسلام نيز شكوه اين قبيله بر جاى بود نام برخى از آنان در فتوحات و انقلابهاى اسلامى ياد مى شد ، بعضى از ايشان استاندارى ولايات را حائز بودند ، برخى مانند حسين بن حسن حجرى منصب قضاوت داشتند ، برخى مانند جعفر بن عثمان مكفوف از شعراى مبرز بشمار مىآمدند ، هانى بن جعد بن عدى - برادر زاده ى حجر - از اشراف كوفه بود ، جعفر بن اشعث و پسرش عباس بن جعفر از شيعيان امام ابوالحسن موسى و امام على بن موسى الرضا بودند ولى خود ( اشعث) ( پدر جعفر ) بزرگترين منافق كوفه بود ، اسلام آورد و پس از وفات رسولخدا ( ص ) مرتد شد و مجددا اسلام آورد و ابوبكر اسلام او را پذيرفت و خواهرش را كه مادر محمد بن اشعث شد بازدواج او در آورد و امام حسن عليه السلام دختر او را بزنى گرفت و همين زن بود كه باغواى معاويه ، آنحضرت را مسموم كرد .

    5 - در كتاب ( الاصابة) ( ص 329ج 1 ) مى نويسد : ( وى در حاليكه اسير بود ، جنب شد ، به مأمور پاسدار گفت : آبى ده تا تطهير كنم و در عوض فردا آبى بمن مده ، گفت : ميترسم از عطش بميرى و معاويه مرا بكشد ميگويد : حجر دعا كرد ، و از خدا آب خواست ، ناگهان ابرى پديد آمد و باران فرو باريد و او هر چه آب مى خواست برداشت يارانش گفتند : دعا كن خدا ما را نجات بخشد گفت : بارالها ! آنچه خير ماست بما عطا كن) .

    6 - طبرى ( ج 6 ص 108 )

    7 - طبرى مى نويسد : از آنروز بود كه وى براى خود ( مقصوره) ( * ) بنا كرد ( ج 6 ص 132 )

    (*) حصارى كه محراب امام را از صفوف مأمويين جدا مى ساخت و همچون سنگرى در برابر سوء قصدهای از اين قبيل محسوب مى گشت ( م )

    8- بعضى را عقيده بر اين است كه اشعار مزبور ، سروده ى هند انصارى دختر زيد است درباره حجر .

    9- كامل ابن اثير : ( ج 3 ص ( 192 ( ابن سعد) و ( مصعب زبيرى) - بنا به نقل حاكم - بمناسبت شرح حال حجر گفته اند : ( حجر بدستور معاويه در چمنزار عذراء بقتل رسيد و او خود كسى بود كه اين نقطه را فتح كرده بود) مؤلف : و معناى اين جمله ى خود وى كه : ( من اول مردى از مسلمانان كه سگهاى اين وادى بر او پارس كرده اند) نيز همين است يعنى در روز فتح اين سرزمين .

    10 - تاريخ طبرى ( ج 6 ص 156 )

    11 - كامل ابن اثير ( ج 3 ص 193 )

    12 و13- تاريخ طبرى ( ج 6 ص 153 )

    14 - يعنى بنى هاشم

    15 - شرح نهج البلاغه ( ص 18ج 4 )

    16 - تاريخ طبرى ( ج 6 ص 157 ) و جز آن

    17 - اين ماجرا در كتابهاى : ( الا ستيعاب ( ( اسد الغابه ( ( الدرجات الرفيعه ( ( امالى شيخ) نيز ذكر شده است

    18 - بحار الانوار ( ج 10 ص 149 )

    19 - فهرست ابن نديم : ص 136

    20 - رجال نجاشى : ص 306

    21- ( بحار الانوار) و مدارك ديگر طبرى اين روايت را در مورد امام حسن ( ع ) نقلكرده و اين درست نيست چه ، فاجعه ى قتل حجر و يارانش دو سال پس از وفات آنحضرت واقع شده است

    22 - محلى است در نزديكى كوفه بر كرانه ى شرقى فرات و در محاذات آن بر كرانه اى غربى فرات ، ( مروحة) قرار دارد كه در آن جنگ معروف ( ابو عبيد) پدر ( مختار ثقفى) واقع شده است

    23 - اين نوع اعدام ، سنت سيئه ای بود كه زياد بنيان نهاد و پس از او جباران در اين سنت از او پيروى كردند ، هنگاميكه معاويه ى دوم - پسر يزيد بن معاويه - بعنوان اعتراض بر بنى اميه و اعتراف به حق خلافت بنى هاشم ، از خلافت كناره گيرى كرد امويان كه گناه را از مربى او ( عمر مقصوص) ميدانستند وى را دستگير ساخته و زنده بگور كردند بنگريد به كتاب حياه الحيوان تأليف دميرى ص 62 و در اين كتاب ، دميرى ، خطبه ى معاويه دوم را نيز نقل كرده كه در آن با ذكر و توضيح علل كناره گيرى خود آشكارا به تشيع و پيروى خود از خاندان پيغمبر ( ص ) اعتراف كرده است .

    24 - الاصابة ( ج 4 ص 294 )

    25- براى مطالبى كه درباره ى حجر و يارانش نوشتيم ، رجوع كنيد به اين ماخذ : (الامامه و السياسه) (كامل) (تاريخ طبرى) (شرح نهج البلاغه) (استيعاب) (النصايح الكافيه) (تاريخ الكوفه).

    26- سفينة البحار ( ج 2 ص 360 ) .

    27- طبرى جريان سخن چينى عماره بن عقبه را ذكر كرده و سپس مى نويسد : بعضى گفته اند آنكسى كه خبر عمرو بن الحمق را نزد زياد برد و گفت او در شهر - كوفه و بصره - را شورانيده است ، ( يزيد بن رويم) بود .

    28- بحار الانوار ( ج 10 ص 101 ) .

    29- بحار الانوار ( ج 10 ص 102 ) .

    30- ( رشيد) به صيغه ى تصغير تلفظ مى شود ( بر وزن خمين ) و ( هجرى) منسوب به بلاد ( هجر) ( بر وزن صمد ) بحرين است .

    31 - سفينة البحار ( ج 1 ص 522 ) .

    32- اين خطبه ى زياد را بيشتر مورخان نقل كرده اند و ما اين قسمت از آن را در پاورقيهاى فصل 11 آورديم.

    33 - كنايه از اينكه اينمرد بخاطر زبان آورى و صريح گوای اش جرمى بيشتر از جرم ديگران ندارد ( م ) .

    34 - رجوع شود به كامل ابن اثير ( ج 3 ص 183 ) و تاريخ طبرى ( ج 6 ص 130 132 ) .

    35- عمير بن يزيد را كه يكى از ياران حجر بود نزد زياد آوردند و قبلا زياد او را برجان و مال امان داده بود وقتى او را در حاضر ساختند دستور داد با زنجير او را ببندند و آنگاه مردان نيرومند ، پيكر او را بر سر دست بلند كنند و بر زمين بكوبند و اينكار را چندين بار تكرار كردند ! ( طبرى ، ج 6 ص 147 ) .

    36 - اين مثل را عرب براى ظاهر آراسته و باطن مغاير با آن مىآورد و در اينجا منظور عمرو آنست كه بظاهر آرام اين مرد منگر ، در سينه ى او همان خشم و عدوات روز صفين همچنان موج مى زند ( م ) .

    37- الاصابة ( ج 4 ص 228 229 ) .

    38و 39- الاصابة ( ج 4 ص 228 229 ) .

    40 - اين عدى ، نياى پنجم عدى بن حاتم است ، بنابراين سلسله نسب عددى بن حاتم صحابى رسولخدا چنين است : عدى بن حاتم بن عبدالله بن سعد بن الحشرج بن امرى القيس بن عدى .

    41- ( مرباع) نام ماليات خاصى است كه در دوران جاهليت پيش از اسلام ، رئيس قبيله بميزان يك چهارم از غنيمت ها مى گرفت ( م ) .

    42- طبرى ( ج 6 ص 5 ) .

    43 - كامل ابن اثير ( ج 3 ص 189 ) .

    44 - تاريخ مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير ) ج 6 - ص 65 .

    45- ( المحاسن و المساوى) تأليف : بيهقى ( ج 1 ص 33 ) .

    46- ( تاريخ الكوفه) ( ص 388 ) و ( الاصابة) ( ج 4 ص 119 ) .

    47- ج 3 ص 23 .

    48- گويا ضرب المثلى است و اشاره به اينكه ( در آنروز تو را در هيچ كار ، دستى نبود) يا اينكه ( در آن روز بجاى عمليات جنگجويانه ، روشى حيله گرانه و خيانت آميز داشتى همچون روشى كه اكنون در دوره ى زمامداريت دارى) بهر حال در اين روزهاى محدوديت و بى امكانى ، مجال مراجعه به كتبى كه احتمالا مبين معناى اين جمله توانند بود نيست و مراجعه به چند تن از فضلاى عربيدان نيز گره اين ابهام را نگشود ( م ) .

    49- كاروان قريش كه به سرپرستى ابوسفيان رهسپار مكه بود و نزديك ( بدر) مورد هجوم مسلمانان قرار گرفت و لشكرى كه پس از شنيدن اين خبر براى دفاع از كاروان قريش ، از مكه بدينسو روى آورد و سر انجام بدست مسلمانان مغلوب و منهزم گشت ( م ) .

    50- مروج الذهب ( حاشيه ى ابن اثير ) ج 6 ص 117 .

    51 - سفينة البحار - ج 1 ص 31 .

    52 - يعنى دوستى وارداتش نسبت به ( ابوتراب) و ابوتراب كنيه ای بود كه على عليه السلام را بدان ميخواندند .

    53- ( دو كوه قبيله ى طى) يعنى : ( اجا) و ( سلمى) كه فاصله ى ميان آن با ( فدك) يكروز و با ( خيبر) پنج شب و با ( مدينه) سه منزل راه بود .

    54 - رجوع شود به تاريخ طبرى ( ج 6 ص 5 و 157 - 160 ) 496 497 .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:48:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      3 - صعصعة بن صوحان :   ...

    وى يكى از سروران و بزرگان عرب و از پيشوايان فضيلت و حسب بوده است در روزگار رسول اكرم صلى الله عليه و آله اسلام آورد ولى چون خردسال بود آنحضرت را ملاقات نكرد در دوران خلافت عمر واقعه ای بر خليفه دشوار شد ، خطبه ای ايراد كرد و نظر مردم را در آنباره پرسيد صعصعه كه جوانى نو خاسته بود از جاى برخاست و پرده از آن مشكل بر گرفت و راه راست را نشان داد و گفته اش مورد عمل واقع شد و بالاخره در كوفه مردى صاحب عنوان بود و در كنار اميرالمؤمنين جنگهاى جمل و صفين را درك كرده بود .

    در كتاب ( الاصابة)( 47 ) مى نويسد : مغيره ( حاكم كوفه ) صعصعه را بدستور معاويه از كوفه به جزيره يا به بحرين تبعيد كرد و بعضى گفته اند : به جزيره ى ابن كافان و در همانجا وفات يافت

    ( معاويه ، ( صعصعة بن صوحان عبدى) و ( عبدالله بن الكواء يشكرى) و جمعى از دوستان على و گروهى از بزرگان قريش را به زندان افكنده بود روزى در زندان بر ايشان وارد شد و گفت : شما را بخدا سوگند ميدهم كه پاسخ مرا جز براستى و درستى مدهيد ، مرا چگونه خليفه ای مى بينيد ؟ ( ابن كواء) گفت : اگر ما را سوگند نداده بودى بتو پاسخ نمى گفتيم زيرا تو ستمگرى كينه جوای كه در قتل نيكان از خشم خدا نمى انديشى ! ولى اينك ناگزير مى گوئيم : تا آنجا كه ما دانسته ايم تو دنيای فراخ و آخرتى تنگ دارى ظلمات را نور مينمای و نور را ظلمات جلوه ميدهى ! معاويه - شايد براى اينكه سخن را بگرداند - گفت : خدايتعالى امر خلافت را به يارى اهل شام گرامى داشت كه مدافعان حريم او و ترك كنندگان محرمات اويند و همچون اهل عراق نيستند كه محارم خدا را سبك شمارند و حرام خدا را حلال سازند و حلال خدا را حرام دانند عبدالله گفت : اى پسر ابوسفيان ! هر سخنى را پاسخى است ، ولى ما از قهر و سطوت تو بيمناكيم و اگر ما را در سخن آزادگذارى با زبانى تيز و برنده - كه در راه خدا هيچ ملامتگرى مانع آن نتواند شد - از اهل عراق دفاع ميكنيم و گرنه ، شكيبای پيشه ميسازيم تا فرمان خدا در رسد و گشايش خود را ارزانى دارد معاويه گفت : بخدا ديگر هرگز زبان تو را آزاد نخواهم گذارد .

    آنگاه صعصعه لب بسخن گشود و گفت : سخن گفتى اى پسر ابوسفيان ! و مقصود خود را ادا كردى و از آنچه ميخواستى چيزى فرو نگذاشتى ! ولى حقيقت آن نيست كه تو گفتى ! آنكس كه بزور بر اريكه ى حكومت نشيند و با مردم به كبر و غرور رفتار كند و با ابزار باطل همچون دروغ و فريب بر خلق استيلا يابد ، كجا و چگونه خليفه تواند بود ؟ همانا بخدا سوگند كه تو در جنگ بدر نه ضربتى زده ای و نه تيرى افكنده ای بلكه در آن واقعه مصداق اين سخن بودى : ( لا حلى ولا سيرى)( 48 ) تو و پدرت در ( عير) و ( نفير) (49 ) و از جمله كسانى بوديد كه مردم را بر رسولخدا شورانيدند تو خود و پدرت از جمله كسانى بوديد كه رسولخدا آزاد كرد و چگونه خلافت ، زيبنده ى برده ى آزاد شده ای تواند بود ؟

    معاويه در پاسخ اين سخنان همين اندازه گفت : اگر اين شعر ابوطالب را كه ميگويد :

    نادانى آنان را با حلم و گذشت پاسخ گفتم

    و عفو با قدرت ، نوعى از بزرگوارى است

    سرمشق خود قرار نداده بودم ، محققا شما را بقتل مى رسانيدم

    نوبتى ديگر معاويه از صعصعة پرسيد : نيكان و فاسقان چه كسانند ؟ صعصعه گفت : ترك خدعه در بى پرده سخن گفتن است ، على و يارانش از پيشوايان نيكند و تو وى يارانت از آندسته ى ديگريد سئوال كرد : نظرت درباره ى مردم شام چيست ؟ گفت : در برابر مخلوق از همه فرمانبردارترند و در برابر خدا از همه نا فرمانتر ، عاصيان فرمان خداى جبارند و طفيليان بساط قدرت اشرار ، برايشان باد مرگ و تباهى و از ايشان باد ننگ و سياهى معاويه گفت : بخدا اى پسر صوحان ! ديرى است كه پيمانه ى زندگيت لبريز شده ، مگر كه حلم پسر ابوسفيان از تو دفاع ميكند !

    صعصعه گفت : اين فرمان خدا و قدرت اوست كه از من دفاع مى كند و محققا آنچه بر من ميگذرد از ازل بر لوح تقدير بر نوشته شده است( 50 ) )

    مسعودى گويد : از صعصعة بن صوحان ماجراهاى جالب و سخنانى بنهايت بليغ و فصيح و رسا و در عين حال ، موجز و كوتاه بيادگار مانده است.

    صعصعه در ميان ياران اميرالمؤمنين داراى شخصيتى بر جسته بود ، اميرالمؤمنين او را بصفت : ( خطيب توانا و زبر دست) ستوده و بعدها ( جاحظ) وى را با جمله ى : ( يكى از فصيح ترين مردم) توصيف كرده است .

    پس از واقعه ى صلح كه معاويه وارد كوفه شده بود ، روزى به او گفت : ( بخدا سوگند از اينكه تو در امان من در ای متنفرم) وى در جواب گفت : ( و من نيز از اينكه تو را بدين نام بخوانم متنفرم) و سپس بر او بنام ( خليفه) سلام كرد معاويه گفت : اگر راست ميگوای ( و براستى مرا خليفه ميدانى ) بر منبر برو و على را لعن كن ! صعصعه بر فراز منبر قرار گرفت و پس از حمد و ثناى پروردگار گفت : هان اى مردم ! من از نزد كسى آمده ام كه شرارتش را مقدم داشته و خيرش را بتأخير افكنده است و همو به من فرمان داده كه على را لعن كنم ، اينك او را لعن كنيد ، لعنت خدا بر او باد اهل مسجد غريو بر آوردند : آمين چون نزد معاويه بازگشت و آنچه را گذشته بود بدو خبر داد ، معاويه گفت : نه بخدا ، منظور تو كسى بجز من نبوده است ، برگرد و او را بنام ، لعنت كن صعصعه به مسجد باز گشت و بر منبر بالا رفت و گفت : هان اى مردم ! اميرالمؤمنين به من دستور داده كه على بن ابيطالب را لعنت كنم ، اينك او را لعنت كنيد غريو مردم برخاست : آمينچون ماجرا را به معاويه گفتند ، گفت : بخدا هيچكس جز من را منظور نداشته است ، او را بيرون كنيد تا با من در يكشهر نباشد و صعصعه را از كوفه بيرون كردند ( 51 ) .

    ابن عبدربه مى نويسد : روزى صعصعه بر معاويه در آمد و عمرو بن عاص در كنار او بر سرير نشسته بود چون صعصعه وارد شد ، وى گفت : او را بخاطر ( ترابى گرى) اش ( 52 ) جاى دهيد ! صعصعه گفت : من ترابى ( خاكى ) ام ، از خاك آفريده شده ام و بدان باز ميگردم و از آن بر انگيخته ميشوم ولى تو شراره ای از شعله ى آتش ميباشى .

    هيئتى از عراق بر معاويه وارد شد ، در ميان گروه كوفه ( عدى بن حاتم) و همراه گروه بصره ( احنف بن قيس) و ( صعصعة بن صوحان) نيز بودند عمرو بن عاص به معاويه گفت : اينان رجال دنيا و شيعيان على و همان كسانند كه در جنگهاى جمل و صفين در كنار او مى جنگيدند ، از ايشان بر حذر باش !

    بارى ، ماجراهاى جناب ( عبدالقيس صعصعة بن صوحان) بقدرى فراوان و گوناگون است كه ياد كردن همه ى آنها ، به اختصار مورد نظر ما سازگار نيست ، همين اندازه خواستيم با بيان مطالبى كه گذشت ، صفحه ای از تاريخ برخوردهاى او با معاويه و روش معاويه با او را از نظر خوانندگان بگذرانيم

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:48:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      2 - عدى بن حاتم طای :   ...

    صحابى ارجمندى كه چون بر رسولخدا ( ص ) در مىآمد آن حضرت او را گرامى ميداشت ، زعيم بزرگ و خطيب سخنور و هژبر شجاع در سال نهم هجرى اسلام آورد و اسلامش نيكو گشت خود او گويد : ( چون به مدينه آمدم مردم كنجكاوانه مرا مى نگريستند و ميگفتند : عدى بن حاتم ! رسولخدا ( ص ) بمن فرمود : اسلام را بپذير تا بسلامت باشى ! گفتم : من خود آئينى دارم فرمود : من به آئين تو داناتر از توام چنين پندارم كه بيسامانى مردم پيرامون من و اينكه همه را در نزد ما يكسان و يكنواخت مينگرى مانع از اسلام توست سپس گفت : حيره رفته ای ؟ گفتم : نرفته ام ولى جاى آنرا مى دانم فرمود : زود باشد كه زنى هودج نشين از حيره بيرون آيد و بى آنكه در پناه مردى باشد به مكه رود و طواف خانه خدا كند و بيگمان گنجهاى كسرى پسر هرمزه بروى ما گشوده شود گفتم : كسرى پسر هرمزه ؟ فرمود : آرى ، و چندان مال و ثروت از همه سو فرو ريزد كه هر كسى همت بدان گمارد كه گيرنده ى زكاتى بيابد عدى گويد : آندو را ديدم : آن هودج نشين را و هم گشوده شدن گنجهاى كسرى را و من خود در شمار اولين سوارانى بودم كه بر آن گنجها هجوم بردند و بخدا سوگند كه سومين نيز خواهد آمد ( 37 )

    و باز گويد : با مردمى از قبيله ى خود نزد عمر آمديم ، بكارى مشغول بود و به من نمى پرداخت پيش رفتم و گفتم : مرا مى شناسى ؟ گفتم : آرى ، تو همانى كه ايمان آوردى وقتى ديگران كافر شدند و شناختى وقتى ديگران انكار ورزيدند و وفا كردى وقتى ديگران خيانت نمودند و روى آوردى وقتى ديگران روى گردانيدند همانا اولين صدقه ای كه روى اصحاب رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم را سفيد كرد ، صدقه ى ( طى) بود ( 38 ) .

    و گويد : از وقتى مسلمان شدم هرگز نماز بر پا نشد مگر آنكه من وضو داشتم ( 39 ) .

    در جنگ صفين ( عائذ بن قيس حرمزى طای) با او بر سر پرچم منازعت كرد و در قبيله ى طى ، تيره ى حرمزى ها از تيره ى اولاد عدى ( 40 ) ( يعنى تيره ى حاتم ) بعدد افزون بودند ( عبدالله بن خليفه ى طای) در ميان جست و گفت : ( اى حرمزيان ! بر عدى مى شوريد ؟ مگر در ميان شما كسى همچون عدى هست ؟ يا در پدران شما كسى چون پدر او بوده است ؟ مگر او حامى عشيره و دفاع كننده از آب در هنگام نياز نيست ؟ مگر او فرزند صاحب ( مرباع) ( 41 ) و پسر بخشنده ى عرب نيست ؟ مگر او پسر آنكس نيست كه دارای خود را بغارت ميداد و از پناهنده ى خويش دفاع ميكرد ؟ مگر او آنكس نيست كه هرگز مكر نورزيده و فجور نكرده و نادان نبوده و بخل نورزيده و منت ننهاده و ترس نداشته است ؟ در ميان پدرانتان يكتن چون پدر او و در ميانه ى خودتان يكنفر چون او نشان دهيد ! آيا او برترين شما در اسلام نيست ؟ آيا او همانكسى نيست كه از طرف شما نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم رفت ؟ آيا او رئيس و فرمانده شما در واقعه هاى : ( نخيله) و ( قادسيه) و ( مدائن) و در هنگامه ى ( جلولاء) و ( نهاوند) و ( شوشتر) نبوده است ؟ بنابراين شما را با او چه نسبت است ! ؟ بخدا هيچ تيره ای از تيره هاى قبيله ى شما چيزى را كه شما طلب مى كنيد ، نمى طلبد) .

    در اين هنگام على عليه السلام فرمود : ( كافى است اى پسر خليفه ! همگى نزد من آئيد و همه ى افراد قبيله را نيز حاضر سازيد) همه نزد آنحضرت حضور يافتند آنگاه فرمود : ( در اين واقعه ها - كه عبدالله بن خليفه بر شمرد - رئيس و فرمانده شما كه بود ؟ گفتند : عدى عبدالله بن خليفه گفت : يا اميرالمؤمنين ! از ايشان بپرس آيا راضى و خشنود نيستند كه عدى رئيس و بزرگتر ايشان باشد ؟ على عليه السلام از ايشان پرسيد همه پاسخ گفتند : چرا آنگاه فرمود : ( عدى از همه ى شما براى پرچمدارى شايسته تر است پرچم را به او دهيد)( 42 ) .

    در سال 51 زياد مأموران خود را فرستاد تا وى را كه در مسجد خودش در كوفه ( معروف به مسجد عدى ) بود دستگير كنند ، او را از مسجد بيرون آورده و به زندان افكندند در شهر ، هر كس از مردم يمن و از قبيله ى ربيعه و مضر بود از دستگيرى عدى به فغان در آمد مردم نزد زياد آمده و در باره ى عدى با وى مذاكره كردند و وى را بر اينكه با صحابى رسولخدا چنين كارى كرده ، نكوهش نمودند .

    زياد از عدى خواست كه ( عبدالله بن خليفه ى طای) را نزد او حاضر سازد - و اين عبدالله از ياران حجر و از كسانى بود كه با مأموران زياد ( الحمراء ) سرسختى ميكرد - عدى از اينكار امتناع ورزيد و عاقبت ، زياد بدين راضى شد كه ( عبدالله) از كوفه خارج گردد( 43 ) .

    روزى عدى بر معاويه در آمد و او در ديده ى معاويه بسى بزرگ و با هيبت مينمود و معاويه استقامت و استوارى او را در لغزشگاههاى فتنه آزموده و پايمردى آگاهانه ىاو را در شدائد باز شناخته و روشن بينى نافذ و تجربه هاى فراوان گذشته ى او را دانسته بود ازينرو در گفتگو با او از روش خاصى كه معمولا در مذاكره با بزرگان و سران مخالف خود داشت ، استفاده كرد و گفت : ( طرفات) كجايند اى عدى ؟ ! - منظورش از طرفات ، پسران عدى : طريف و طارف و طرفه بودند - عدى پاسخ داد : در جنگ صفين پيش روى على بن ابيطالب كشته شدند معاويه گفت : على با تو بانصاف عمل نكرد ، پسران تو را بكشتن داد و پسران خود را نگاه داشت ! عدى گفت : من با على انصاف نورزيدم كه او كشته شده و من هنوز زنده ام معاويه گفت :قطره ای از خون عثمان باقى مانده كه چيزى بجز خون يكنفر از بزرگان يمن آنرا پاك نمى سازد ! عدى گفت : بخدا اى معاويه ! همان دلهای كه در آن دشمنى تو را جاى داده بوديم هم اكنون نيز در سينه هاى ماست و همان شمشيرهای كه با آن به جنگ تو آمديم هم اكنون نيز بر روى دوش ماست ، اگر باندازه ى يك سر انگشت از راه مكر و فريب پيش آيى ما باندازه ى يك وجب از راه شر و دشمنى پيش خواهيم آمد ! و اين را هم بدان كه اگر حنجره ى ما دريده شود و جانمان بر لب رسد بر ما آسان تر از آن است كه بدگوای على را بشنويم شمشير را بكسى حواله كن كه شمشيرى بدست دارد)

    در اين هنگام معاويه روى به حاضران كرد و گفت : اينها كلماتى حكمت آموز است ، آن را بنويسيد - و بدين ترتيب از برابر حمله ى عدى بشكلى محسوس گريخت - آنگاه مجددا روى به عدى كرده و از هر درى با وى سخن گفت ، تو گوای ميان ايشان آن گفتگوهاى تند مبادله نگشته است ! ( 44 ) .

    پس از لحظه اى گفت : على را براى من توصيف كن ! گفت : اگر ممكن است از سر اين موضوع در گذر ، معاويه گفت : در نمى گذرم آنگاه عدى لب بسخن گشود و در توصيف على چنين گفت :

    ( بخدا على موجودى بى پايان و مردى نيرومند بود ، به راستى و درستى سخن مى گفت و به عدل و انصاف حكم ميكرد ، حكمت از پيرامونش مى جوشيد و دانش از كردار و گفتارش فرو مى ريخت ، از دنيا و جلوه هاى آن وحشت مى كرد و با خلوت شامگاهان انس مى ورزيد ، بخدا اشكى خروشان و فكرتى دراز داشت ، چون تنها مى شد به حساب خود ميرسد و بر گذشته تأسف ميخورد ، از پوششها ، جامه ى كوتاه و از خورشها ، خوراك درشت و خشن را مى پسنديد ، در ميان ما همچون يكنفر از ما بود : چون از او سئوالى ميكرديم پاسخ ميگفت و چون بسوى او روى مىآورديم ، به ما نزديك مى شد و ما با وجود آنهمه مهربانى و نزديكى ، از هيبت او ياراى سخن گفتن با او را نداشتيم و از عظمت او تاب نگريستن به او نمىآورديم ، چون تبسم ميكرد رشته ى مرواريد دندانش نمايان ميگشت اهل دين را بزرگ ميداشت و با مستمندان دوستى ميكرد ، نيرومندان از ستم او نمى ترسيدند و ضعيفان از عدالت او نوميد نبودند ، سوگند ياد ميكنم كه شبى او را ديدم در محراب عبادتش ايستاده و شب پرده ى ظلمت فرو كشيده و روى اختران خويش را پوشيده بود ، اشك ديدگانش بر محاسنش فرو مى ريخت و او چون مار گزيده بخود مى پيچيد و گريه ای سوزناك ميكرد ، گوای اكنون دو گوشم به آواز اوست كه صدا مى زند : ( اى دنيا ! متعرض من گشته يا به من روى آورده ای ! كسى جز مرا بفريب ! هنوز آن فرصت براى تو فرا نرسيده كه مرا بفريبى ! تو را سه نوبت طلاق گفته ام كه در آن بازگشتى نيست ، همانا زندگى تو پست و منزلت تو اندك است آه از كمى توشه و درازى سفر و نداشتن مونس) .

    چشمان معاويه از اشك پر شد ، با آستين آب ديدگانش را سترد و گفت : خدا رحمت كند ابوالحسن را ، همينطور بود كه گفتى حال شكيب تو از او چگونه است ؟ گفت : همچون شكيب مادرى كه طفلش را در آغوشش ذبح كنند : اشكش خشك نمى شود و آب ديده اش فرو نمى نشيند معاويه پرسيد : چقدر به ياد اوای ؟ پاسخ داد : مگر روزگار ميگذارد او را فراموش كنم) ! ( 45 )

    مؤلف : عدى بن حاتم در روزگار مختار بن ابى عبيده بسال 68 هجرى ( 46 ) در 120 سالگى وفات يافت و با مرگ او روحى بزرگ كه جز در فرشتگان آفريده نمى شود و فكرى متين كه جز در حكيمى صورت نمى بندد و ايمانى راستين كه جز در اولياى خدا بهم نمى رسد ، از اين جهان رخت بر بست .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:48:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      1 - عبدالله بن هاشم مرقال :   ...

    بزرگ قريش و رئيس شيعيان بود در بصره .

    پدر او ( هاشم مرقال) ( بن عتبة بن ابى و قاص ) همان فرمانده شجاع پيشتازى بود كه معاويه در جنگ صفين از دست او به دهشتى كشنده دچار شد و او در آنروز در رأس ميسره ى لشكر امام على عليه السلام قرار داشت .

    معاويه به كارگزار خود زياد نوشت : ( اما بعد ، عبدالله بن هاشم بن عتبه را زير نظر بدار و او را دستگير كن و دست بسته به شام نزد من بفرست) .

    زياد ، شبانه بر سر او هجوم برد و او را دست بسته و با غل و زنجير روانه ى دمشق كرد چون او را بر معاويه وارد كردند عمروبن عاص در نزد او بود معاويه به عمرو گفت : اين مرد را مى شناسى ؟ گفت : بلى ، اين همانكسى است كه پدرش در جنگ صفين ميگفت و رجزى را كه ( هاشم) در آنروز در ميدان جنگ خوانده بود تكرار كرد و سپس به اين بيت تمثل جست :

    ( گاه سبزه و گياه بر روى سرگين مى رويد

    و خشم و كين اندرون همچنان باقى است)( 36 )

    و آنگاه گفت : زنهار ! اى اميرالمؤمنين اين تمساح آرام را رها مكن ، پيوند جان او را بگسل و او را به عراق باز مگردان ، چه او كسى نيست كه از نفاق و اختلاف باز ايستد ، اينها اهل مكر و عداوت و آتش افروزان هنگامه ى ابليس اند در دل او مهرى است كه سلاح بر تن او مىآرايد و در سر او انديشه ای است كه به سر كشى اش و اميدارد و در گرد او يارانى هستند كه وى را مدد مى كنند و سزاى هر گناهى ، كارى است همانند آن .

    سخنانى از اين قبيل و طعن و حمله ای از اينگونه به مردم عراق ، عادت معروف و هميشگى عمروبن عاص است و ما پيش از او كسى را نمى شناسيم كه با اينچنين كلمات خصومتبارى اهل عراق را توصيف كرده باشد .

    ولى فرزند مرقال نيز جبان ضعيفى نبود كه چنين حملات تندى بتواند راه قريحه را بر او ببندد ، او شير بچه ای بود كه نسبت به شيران قوى پنجه مى رسانيد لذا در حاليكه روى سخن بسوى عمرو داشت ، در پاسخ او چنين گفت :

    ( اى عمرو ! من اگر كشته شوم مردى خواهم بود كه خويشاوندانش او را فرو گذاشتند و اجلش فرا رسيد ولى آيا اين تو نبودى كه از ميدان كارزار ، روى گردانيدى ؟ چندان كه ما تو را به نبرد فرا ميخوانديم ، بهانه مى جستى و همچون كنيزكى سيه روى يا گوسفندى كه بسوای كشيده مى شود ، پرهيز مى كردى و فرا پس مى رفتى ! و توان كمترين دفاع نداشتى ! ؟)

    عمرو گفت : هان بخدا كه اكنون در كام شيرى در افتاده ای كه از همه ى اقران برتر است چنين پندارم كه از چنگ اميرالمؤمنين رهای نخواهى داشت !

    عبدالله گفت : ( اى پسر عاص ، بخدا مى بينم كه در وقت آسودگى ، گزافه گوى و در هنگامه ى ديدار ، جبان و ترسوای ! چون پشت كنى ،

    دژخيمى بيدادگرى و چون روبرو شوى ، ترسانى ضعيف ! به شاخه ى كجى ميمانى كه در خارستانى روئيده است : بى ميوه و پر زحمت ، دير پاى و بدون بهره آيا اين تو نبودى كه روزگارى مردمى بر تو مستولى گشتند كه در خردسالى به عنف گرفتار نگشته و در بزرگى از دين بدر نرفته بودند ، دستى نيرومند و زبانى تيز داشتند ، كجى ها را بر طرف مى ساختند و گرفتگى ها و سختى ها را بر مى گشودند ، اندك را افزون ميكردند و تشنگى ها را فرو مى نشانيدند و ذليل را به عزت مى رسانيدند ؟)

    عمرو گفت : بخدا سوگند در آنروز پدرت را ديدم كه شكمش را ميدريدند و امعائش را بيرون مى كشيدند و استخوانهاى پشتش را ميكوبيدند و چنان بود كه گوای پيكر او يكپارچه جراحتى مرهم نهاده است !

    عبدالله گفت : ( اى عمرو ! ما تو را و سخنهايت را آزموده ايم و زبان تو را بسى دروغ پرداز و فريبكار يافته ايم تو با مردمى در آميخته ای كه به حال تو آشنای ندارند و كردار تو را نيازموده اند و اگر در ميان مردمى جز مردم شام زبان بگفتار گشای تباهى فكر خويش را در خواهى يافت و راه سخن بر تو گرفته خواهد شد و همچون نشسته ای كه سنگينى بار ، رانش را بلرزه در آورده ، بر خود خواهى لرزيد) .

    در اين هنگام معاويه خطاب به آندو كرده گفت : بس كنيد ديگر ! و سپس دستور داد كه عبدالله را بخاطر خويشاونديش رها كنند پس از آن هميشه عمروعاص او را بر اين كاهلى سرزنش ميكرد و بدين مضمون اشعارى انشاد مينمود : ( تو را فرمانى دادم اطاعت نكردى و دست از كشتن پسر هاشم كه خود موفقيتى بود ، باز داشتى مگر پدر او نبود كه على را در آن هنگامه ى خونين ياورى كرد ؟ و دست از پيكار نكشيد تا درياها از خون ما در صفين پديد آورد و اين پسر اوست ، و هر كس به پدر خود همانند است ، و ديرى نخواهد پائيد كه از اين خطا انگشت ندامت بدندان بگزى)

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:48:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      شكنجه هاى بدون اعدام :   ...

    فجايع دستگاه اموى ، بجز قتل و تبعيد و ويران كردن خانه ها و مصادره ى اموال و دوختن دهانها ، انواع و الوان ديگر نيز داشت ابن اثير بمناسبت نقل فاجعه ى ( اوفى بن حصين) مى نويسد : ( پس از حادثه ى ( بريدن دست سى يا هشتاد نفر) او نخستين كسى بود كه بدست زياد كشته شد) .

    معاويه همه ى زوايا و گوشه و كنارهاى كوفه و بصره را جستجو كرد و در اين دو شهر ، هر بزرگ قومى يا مرد شمشير زنى يا خطيب مؤثرى يا شاعر با قريحه ای از شيعه را از مركز و قرارگاه خود بركند : بزندان انداخت و دست او را به زنجير بست يا آواره و بيخانمانش ساخت و يا خون او را بر زمين ريخت .

    و اينك نمونه های كوچك از فرآورده هاى جنايت پدر يزيد در مورد شخصيت هاى برجسته ى آن روز از سران و بزرگان شيعه :

    ب - كسانيكه مورد فشار و تهديد قرار گرفتند

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:48:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      6 - اوفى بن حصين :   ...

    يكى از قربانيان ظلم بنى اميه زياد او را نزد خود طلبيد ولى او از روبرو شدن با زياد امتناع كرد روزى زياد مردم را از نظر ميگذرانيد ناگهان چشمش به او افتاد ، گفت : اين كيست ؟ گفتند ( اوفى بن حصين) است زياد آهسته با خود گفت : با پاى خود بدام افتاد ! سپس از او پرسيد : عقيده ات درباره ى عثمان چيست ؟ گفت : عثمان داماد رسولخدا و شوهر دو دختر او بود گفت : درباره ى معاويه چه ميگوای ؟ گفت : بخشنده ای با گذشت است .

    او فى در سخن بسيار زبر دست بود لذا ( زياد) نتوانست از گفتار او بهانه ای بدست آورد .

    مجددا پرسيد : نظرت درباره ى من چيست ؟ گفت : شنيدم در بصره گفته ای كه ( بخدا بيگناه را بجاى گنهكار و حاضر را بجاى غائب مجازات خواهم كرد) ؟ گفت : بلى گفته ام ( 32 ) گفت : بسيار براه خطا و اشتباه رفته ای !

    مؤلف : زبر دستى اين مرد بلند راى ، از اينجا بدست مىآيد كه در پاسخگوای به زياد ، روش تدريج را پيش گرفته و با اسلوبى حكيمانه خواسته او را به خطاهاى خود واقف سازد فراموش نكنيم كه وى در اين لحظه از سوای در ميانه ى نطع و شمشير و از سوى ديگر ، بر سر دو راهى حق و باطل قرار داشته است و همين نكته است كه بر اعجاب و تحسين ما نسبت به اين شاگردان قهرمان على عليه السلام مى افزايد ولى اين موعظه براى ( اوفى) فقط اين سود را داشت كه زياد گفت : ( شيپور زن ، از ديگران شريرتر نيست) ( 33 ) و سپس دستور قتل او را صادر كرد( 34 ) .

    آيا براستى زياد به چه جرمى ( اوفى بن حصين) را هدف شرارت خود قرار داد و خونش را بر زمين ريخت با اينكه رسول خدا فرموده است : همه چيز مسلم : جانش ، آبرويش ، مالش براى مسلم ديگر حرام و محترم است ؟

    چنانكه ديدى اين بزرگمرد در پاسخهای كه به زياد داده هيچ پوشيده ای را بر ملا نساخته و هيچ پنهانى را آشكار نكرده است ولى آنكسى كه با حكم آشكار قرآن مخالفت مى كند و آيه ى : ( لا تز روازره و زراخرى) ( هيچ كس وزرو و بال شخص ديگرى را بدوش نميكشد ) پشت گوش مى افكند و بيگناه را بجرم گنهكار ميگيرد ، چه شگفت اگر زبان قرآن و منطق دين را درك نكرده و خون چون او مردى را بريزد .

    براستى زياد در آن روزگار بر كنگره ى كاخ ظلم و بيداد بر آمده بود و مردم پيرامونش در شديدترين محنت هاى دنيا بسر ميبردند : دسته دسته بزندانها سرازير مى شدند و گروه گروه از وطن آواره گشته و در غربت تبعيدگاهها زندگى ميكردند و هر روز صدها نفر براى انجام مجازاتهاى وحشيانه ای از قبيل در آوردن چشم و بريدن دست و پا و خورد كردن استخوانهاى سينه و پشت ( 35 ) ، زير دست دژخيمان دربار او قرار ميگرفتند و چه بسيار بودند قربانيان ديگرى كه دست و پا بسته و زنجيرى ميان كوفه و شام در رفت و آمد بودند .

    در كوفه جز ارعاب و خفقانى مرگبار و در شام براى اين عده ، جز مرگى هولناك هيچ چيز وجود نداشت .

    كوفه كه در گذشته ى نزديك كانون شورش و پايگاه توطئه بود ، بر اثر فشار و سخت گيرى حكام ستمگر اموى همچون عضو شكسته ى مجروحى ، افسرده و بيحال و فرمانبردار مينمود ، توطئه گران ديروز ، حاكمان مستبد و خود كامه ى امروز بودند و بى هيچ پروا دست ظلم و بيداد بر ملت مظلوم گشوده بودند ، شگفتا ! چگونه شهر را زلزله ى خشم مردم در هم نميكوفت ؟ و چسان همه يكجا از آن ستمكده دست نكشيده و بكوها و بيابانها پناهنده نمى گشتند ؟

    معاويه و فرزند نامشروع پدرش و رجال مكتبش اين نكته را درك نميكردند كه زور و خفقان ، خود بزرگترين عامل رشد ايده های است كه زمامدار مستبد و جبار با آن مى جنگد و نمى فهميدند كه فشار و ارعاب نمى تواند فكر و مكتبى را كه مهر ابديت بر آن خورده ، نابود و ريشه كن سازد و فكر اصيل ، همان بذر سالمى است كه پا بپاى تاريخ و در امتداد نسلها و قرنها ، رشد مى كند و با گذشت زمان ، مايه ى زندگى و ادامه ى حيات را هر چه بيشتر ميگيرد بدينصورت بود كه پس از آن روزگار ، صدها ميليون آدمى در صحنه ى اين جهان پديد آمدند كه با كوفه ى آنروز طرز فكرى يكسان و از معاويه و همدستانش كينه ای زوال ناپذير و عدواتى بى پايان داشتند

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:48:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      5 - جويرية بن مسهر عبدى :   ...

    ابن ابى الحديد مى نويسد : روزى على عليه السلام به او نگريست و گفت : جويريه ! بيا نزديك ! هر وقت چشمم بتو مى افتد احساس مى كنم كه دوستت دارم آنگاه مطالبى از اسرار با او در ميان گذاشت و در آخر گفت : اى جويريه ! دوست ما را تا وقتى به ما محبت ميورزد دوست بدار و چون دشمن ما شد او را دشمن بدار و دشمن ما را تا زمانى كه دشمن ماست ، دشمن بدار و هر آنگاه كه محبت ما را به دل گرفت او را دوست گير .

    خصوصيت او با على عليه السلام بدانپا بود كه روايت كرده اند روزى وارد منزل آنحضرت شد ، اميرالمؤمنين خفته بود و جمعى از يارانش در آنجا بودند جويريه بانگ زد : اى خفته ! بيدار شو بيگمان ضربتى آنچنان بر سرت خواهند زد كه موى صورتت از آن رنگين شود آن حضرت تبسمى كرد و فرمود : و من نيز تو را از سر انجامت با خبر سازم ، سوگند بانكس كه جانم بدست اوست ، تو را نزد ستمگر خشن زنازاده ای خواهند برد و او دست و پاى تو را قطع خواهد كرد و در زير ساقه ى درخت ( كافر) ى بدار خواهد آويخت !

    راوى ميگويد : روزگارى بر اين نگذشت كه زياد ، جويريه را دستگير كرد و دست و پاى او را بريد و در كنار ساقه ى ( ابن معكبر) بر ساقه ى كوتاهى بدار آويخت

    مؤلف : اين حديث را ( حبه ى عرنى) رحمه الله نيز نقل كرده و بر آن افزوده كه : زياد بن ابيه كسى بود كه علم دشمنى على عليه السلام را بر افراشت و پيوسته در جستجوى ياران على بود و چون ايشان را خوب مى شناخت ، در هر گوشه ای كه بودند آنان را مى يافت و مى كشت .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:48:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      4 - رشيد هجرى :( 30 )   ...

    شاگرد على عليه السلام و يار و مصاحب پاكباخته ى او و دانشمندى كه همه به اينكه داناى پيشامدهاى و مرگها بوده ، اعتراف كرده اند جمع كثيرى از او روايت مى كنند ولى همه ى آنان از بيم زمامدار اموى از بردن نام او خوددارى نموده اند ، تنها كسى كه بصراحت از او نام برده و حديث نقل كرده ، دختر يگانه ى اوست كه بچشم خود كشته شدن پدر را ديده و دست و پاى بريده ى او را جمع آورى كرده است دخترك در هنگاميكه دست و پاى بريده ى پدر را جمع مى كرد ، از او پرسيد : هيچ احساس درد ميكنى ؟ جواب داد : نه دختركم ! مگر آن اندازه كه از ازدحام جمعيت دست دهد !

    او را نزد زياد حاضر ساختند ، زياد به او گفت : دوستت - يعنى على عليه السلام - درباره ى بلای كه بر سرت خواهيم آورد چيزى بتو نگفته است ؟ ! رشيد پاسخ داد : دست و پايم را قطع مى كنيد و بدارم مىآويزيد زياد گفت : بخدا پيشگوای او را دروغ خواهم ساخت ، بگذاريد برود چون خواست خارج شود زياد فرياد زد ، برگردانيدش ، براى تو هيچ بلای شايسته تر از همان چيزيكه رفيقت خبر داده بنظرمان نمى رسد ، محققا هر چه زنده بمانى جز بدى ببار نخواهى آورد دست و پاى او را ببريد ، دست و پايش را بريدند و او همچنان سخن ميگفت زياد دستور داد او را بدار بياويزند و ريسمان را بگردن او ببندند رشيد گفت : يك كار ديگر باقى مانده كه مى بينم از آن فراموش كرده ايد ! زياد گفت : زبانش را هم ببريد چون زبانش را بيرون آوردند تا ببرند گفت : بگذاريد يك كلمه بگويم او را رها كردند ، گفت : بخدا اين نيز تصديق سخن اميرالمؤمنين است ، مرا از بريدن زبانم نيز با خبر ساخته بود.

    او را مجروح و دست و پا بريده از قصر بيرون افكندند ، مردم گرد او مجتمع گشتند و همان شب وفات يافت ، رحمت خدا بر او باد .

    دخترش مى گويد : روزى به پدرم گفتم : چقدر تلاش مى كنى ، پدر ! جواب داد : ( دخترم ! پس از ما مردمى خواهند آمد كه آگاهى و بينای آنان در دين ، از زحمت و تلاش ما با فضيلت تر است) .

    به دخترش اندرز مى داد : ( دختر كم ! حرف را با ( كتمان) بميران و دل را جايگاه امانت بساز)( 31 )

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:48:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      3 - عبدالله بن يحيى حضرمى و يارانش :   ...

    ( محمد بن بحر شيبانى) در كتاب ( الفروق بين الاباطيل و الحقوق) از ( قاسم بن مجيمه) نقل مى كند كه گفت : ( معاويه به هيچيك از تعهدات خود عمل نكرد و من نامه ى حسن را به معاويه خواندم كه در آن ، جنايتهاى معاويه را در مورد خود و شيعيانش شماره مى كند و پيش از همه ، نام عبدالله بن يحيى حضرمى و يارانش را كه با او بقتل رسيدند ، ميبرد)( 28 ) مؤلف : عجالتا از حالات حضرمى و ماجراى شهادت وى و كسانى كه با او كشته شده اند ، چيزى نميدانيم همين اندازه ميدانيم كه وى از ياران و نزديكان اميرالمؤمنين بوده و آنحضرت در جنگ جمل بدو فرموده است : ( بشارت باد تو و پدرت را اى پسر يحيى) همچنين از گفتار برخى از مورخان در اينباره كه چرا حسن بن على ( ع ) در نامه يى كه بمعاويه نوشت نام عبدالله بن يحيى را بر ديگر دوستانش مقدم ساخت ، بدست مىآيد كه وى از همه ى آنان پارساتر و از زندگى دنيا دورتر و به انزوا نزديكتر بوده و از ناحيه ى او حكومت معاويه را خطرى تهديد نمى كرده است مى نويسند : ( معاويه ، از اندوهى كه عبدالله و يارانش از وفات اميرالمؤمنين داشتند و محبتى كه بدو مى ورزيدند و فضائل او را كه بسيار مى گفتند ، آگاه گشت ، لذا ايشان را دستگير ساخت و دست و پا بسته گردن زد و كسيكه راهبى را از خلوت انزوايش فرود مىآورد و بى هيچ جرم و گناهى ميكشد ، شگفت انگيزتر است از آنكس كه كشيشى را از كليسای بيرون ميكشد و بقتل مى رساند ، زيرا كشيش به فعاليت و تلاش نزديكتر است از راهبى كه ميان زمين و آسمان زندگى مى كند بنابرين اگر امام حسن اين عابدان و پارسايان و روشنگران را بر مردمى كه آنان نيز داراى چنين خصلتهای بوده اند ، مقدم ساخته عجبى نيست) ( 29 ) .

    ماجراى (عبدالله بن يحيى) به فاجعه ى حجربن عدى بسى شبيه و همانند است : هر دو بيدفاع كشته شدند ، هر دو با جمع دوستان و ياران خود كشته شدند و هر دو فقط به جرمى گرفته شدند كه بيگمان سر لوحه ى فضائل ايشان بود

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:48:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      2 - عمروبن الحمق خزاعى :   ...

    بن كاهن بن حبيب بن عمرو بن القين بن ذراح بن عمرو بن سعد بن كعب بن عمرو بن ربيعه ى خزاعى سلسله ى نسب او را چنين آورده اند .

    وى پيش از فتح مكه اسلام آورد و به مدينه مهاجرت كرد و او همان صحابى نيكو صفتى است كه رسولخدا صلى الله عليه و آله دعا كرد جوانى او پايدار بماند ، هشتاد سال از عمر او گذشت و يك تار موى سپيد در صورت او ديده نشد و چون زيبا و خوش چهره نيز بود ، بجا ماندن رنگ موى صورت بر درخشندگى و زيبای او مى افزود .

    پس از دوران رسولخدا مصاحبت اميرالمؤمنين على عليه السلام را برگزيد و دوستى مخلصانه ى وى بجای رسيد كه آنحضرت بدو ميفرمود : كاش در ميان سپاه من صد نفر مانند تو يافت مى شد جنگ هاى : جمل و صفين و نهروان را در كنار على عليه السلام درك كرد .

    اميرالمؤمنين او را بدينگونه دعا كرد : ( بارالها قلب او را به تقوى روشن ساز و او را به راه راستت هدايت فرما) و بدو فرمود : اى عمرو ! بعد از من ، تو بقتل خواهى رسيد و سر تو را شهر بشهر خواهند گردانيد و آن اول سرى است در اسلام كه گردانيده مى شود ، واى بر كشنده ى تو)( 26 ) .

    ابن اثير مى نويسد ( ج 3 ص 183 ) : هنگاميكه زياد به كوفه آمد ( عماره بن عقبة بن ابى معيط) بدو گفت : ( عمر و بن حمق) شيعيان ابوتراب را سر جمع و متمركز مى كند زياد كس نزد او فرستاد كه : اين اجتماع در اطراف تو چيست ؟ با هر كس خواستى سخن بگوای در مسجد ( 27) .

    از آن پس عمرو - بروايت طبرى - همواره بيمناك و مترصد بود تا ماجراى ( حجر بن عدى كندى) پيش آمد ، در آن واقعه وى امتحان خوبى داد و هنر نمای درخشانى كرد مردى از ( الحمراء) ( نيروى انتظامى زياد ) بنام ( بكر بن عبيد) عمودى بر سرش فرود آورد و او را بر زمين افكند ، شيعيان او را از معركه بدر بردند و در خانه ى مردى از قبيله ى ازد پنهان ساختند ، پس از چندى مخفيانه از كوفه خارج شد و ( رفاعة بن شداد) كه او نيز يكى ديگر از سران شيعه بود ، بهمراهى وى خارج گشت ابتدا بسوى مدائن رفته و سپس راه موصل را در پيش گرفتند و در نزديكى آن شهر در كوهى مأمن گزيدند حاكم آبادى نزديك آن كوه درباره ى آنان بدگمان شد و با جمعى سوار بسوى آنان رفت ، عمرو هنوز به موصل نرسيده بيمارى ( استسقاء) گرفته بود و طبعا اكنون قدرت دفاع نداشت ولى ( رفاعة بن شداد) كه جوانى نيرومند بود بى درنگ بر اسب جست و به عمرو گفت : از تو دفاع ميكنم عمرو گفت : دفاع بحال من چه سودى دارد ؟ اگر بتوانى جان خودت را خلاص كن رفاعه بر آنان هجوم آورد و حلقه ى محاصره را پاره كرد و با تاخت دور شد ، سواران او را تعقيب كردند و او تير اندازى چيره دست بود ، هر سوارى كه نزديك او مى رسيد تيرى بسوى او رها مى كرد ، يا مجروحش مى ساخت و يا او را از پاى در مى افكند ، لذا سواران از تعقيب او منصرف شدند و به عمرو پرداختند ، از او پرسيدند : تو كيستى ؟ گفت : من كسى هستم كه اگر رهايم كنيد براى شما بسلامت نزديكتر است و اگر بكشيد زيانش براى شما بيشتر ! مجددا از نام و نشان او پرسيدند حاضر نشد بانان پاسخ گويد ( ابن ابى بلتعه) كارگزار آبادى ، او را نزد كارگزار موصل كه ( عبدالرحمن بن عبدالله بن عثمان ثقفى) بود فرستاد و او چون ( عمرو) را ديد ، شناخت و ماجراى او را براى معاويه نوشت معاويه نوشت كه با نيزه نه ضربت بر او وارد آورند همچنانكه او بر عثمان وارد آورده است ! چنين كردند ، در ضربت اول يا دوم وفات يافت .

    روايت ابن كثير با روايت مذكور كه از طبرى بود داراى مغايرت فراوان است ، وى ميگويد : مأموران معاويه او را در غارى مرده يافتند ، سرش را بريدند و نزد معاويه فرستادند و اين نخستين سرى بود در اسلام كه گرد شهرها گردانيده شد معاويه سر بريده او را نزد همسرش ( آمنه بنت شريد) كه زندانى بود فرستاد وحشيگرى و خوى سبعيت را در آن بظاهر انسان ، بنگريد سر را در دامن او افكندند ، آمنه دست بر پيشانى او نهاد و لبهاى او را بوسيد و گفت : ديرى است كه او را از نظر من دور داشته ايد و اكنون كشته ى او را بمن باز ميگردانيد ؟ زهى به اين هديه كه هم دوستدار است و هم محبوب .

    حسين عليه السلام ضمن نامه ای به معاويه نوشت : ( آيا تو آن نيستى كه عمر و بن الحمق صحابى رسولخدا صلى الله عليه و آله - آن بنده ى شايسته را كه جسم او از عبادت خدا فرسوده و رنگ او زرد گشته بود - بقتل رسانيدى با آنكه به او امان داده و چندان عهد و پيمان سپرده بودى كه اگر به پرنده ای ميدادند از فراز ابرها بزير مىآمد ؟ او را كشتى و بر خدا جرئت ورزيدى و عهد و پيمان را سبك شمردى)

    مؤلف : منظور از اين عهد و پيمان ، همان مفاد ماده ى پنجم قرار داد صلح است .

    مؤلف : ( سفينة البحار) مى نويسد : مدفن او در كنار شهر ( موصل) است ( ابو عبدالله سعيد بن حمدان) پسر عموى ( سيف الدوله) نخستين بار در ماه شعبان سال 336 آنرا بنا كرد .

    در كتاب ( اصول التاريخ و الادب) چنين آمده ( ج 9 ص : 2) ( ابوالحسن على بن ابى بكر هروى) در ( كتاب الزيارات) مى نويسد : بر كناره ى شهر موصل در ناحيه ى علياى شهر ، مدفن ( عمرو بن الحمق) است ، بدن وى را در آنجا بخاك سپردند و سرش را بشام بردند ميگويند اين اول سرى بود در اسلام كه گردانيده شد در اين آرامگاه بعضى از بزرگان اولاد حسين نيز مدفونند

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:48:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      كدام بن حيان عنزى :   ...

    محرز بن شهاب بن بجير بن سفيان بن خالدبن منقر التميمى -( 25 ) وى از بزرگان و سران قوم و از شيعيان زبده و معروف به ( شيعيگرى) بود در سال 43 كه ( معقل بن قيس) با خوارج مى جنگيد ، محرز فرمانده ميسره ى سپاه وى بود ، در اين جنگ - بروايت طبرى درج 6 ص 108 - سپاه ( معقل) از سه هزار جنگجو تشكيل شده بود و همه از يكه سواران و برگزيدگان شيعه.

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:48:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      ياران شهيد حجر   ...

    در گذشته دانستيم كه ياران حجر ، گلهاى سر سبد مردان خدا و زبدگان انگشت شمار رجال دين بودند و بتعبير فرموده ى حسين بن على عليه السلام : ( نمازگزارانى عابد بودند كه ظلم را تقبيح مى كردند و بدعت ها را بزرگ مى شمردند و در راه خدا نكوهش ملامتگران را بچيزى نمى گرفتند)

    همچنين ديديم كه ديگر بزرگان مسلمان چگونه هرگاه نام حجر را ميبردند ، از آنان نيز ياد مى كردند .

    و اگر بازى تقدير يا كنترل هاى دستگاه اموى ميخواسته اند نام آن بزرگمردان را در زواياى فراموشى بيفكنند ، اين مقدار جاى هيچگونه ترديد و گمانى نبوده كه اينعده ، شهيدان عقيده و فكر و قربانيان حق مغصوب بوده اند و همين براى فضل و شكوه و نام آورى آنان در تاريخ بسنده است .

    معاويه در حج ( مقبولى) ! كه پس از قتل اين عزيزان بزرگوار گزارد ، در مكه با حسين بن على عليه السلام ملاقات كرد و از روى كبر و تفرعن گفت : شنيدى با حجر و يارانش كه شيعيان پدرت بودند چه كرديم ؟ آنحضرت فرمود : چه كردى ؟ ! گفت : آنها را كشتيم و كفن كرديم و بر جنازه شان نماز گزارديم و بخاك سپرديم ! حسين عليه السلام خنده ای كرد و فرمود : آنها بر تو غلبه يافته اند ، ولى ما اگر پيروان تو را بكشيم نه آنان را كفن مى كنيم ، نه بر جنازه شان نماز مى گزاريم و نه بخاكشان مى سپاريم !( 21 ) .

    و اينك فهرست نام اين شهيدان بترتيب حروف و با هر آنچه درباره ى هر يك از آنان ميدانيم :

    شريك بن شداد - يا نداد - حضرمى و بنا بر قولى : ( عريك بن شداد) .

    صيفى بن فسيل شيبانى - سر آمد ياران حجر ، داراى قلبى آهنين و عقيده ای استوار و سخنى محكم .

    هنگاميكه او را دستگير كرده و نزد زياد آوردند ، زياد خطاب به او كرد و گفت : درباره ى ابوتراب چه ميگوای ؟ اى دشمن خدا ؟ ! پاسخ داد : من ابوتراب را نمى شناسم زياد گفت : او را خوب مى شناسى ! گفت : نمى شناسم زياد گفت : چطور ؟ على بن ابيطالب را نمى شناسى ؟ ! گفت : چرا گفت : بسيار خوب ، ابوتراب هموست گفت : نخير او پدر حسن و حسين است ، درود بر او رئيس انتظامات زياد گفت : امير بتو مى گويد او ابوتراب است و تو ميگوای نخير ؟ ! ( صيفى) گفت : اگر امير دروغ مى گويد منهم بايد دروغ بگويم ؟ و اگر او بر سخن باطلى شهادت ميدهد منهم بايد شهادت دهم ؟ - بنگريد به صلابت و استوارى اين مسلمان - زياد گفت : اين نيز گناهى ديگر ، عصاى مرا بياوريد ! عصا را آوردند ، گفت : خوب عقيده ات درباره ى على چيست ؟ گفت : نيكوترين اعتقادى كه درباره ى بنده ای از بندگان شايسته ى خدا ميتوان داشت نعره ى زياد بلند شد : با چوب بقدرى بگردنش بكوبيد كه نقش زمين شود آنقدر او را زدند كه بر زمين غلطيد آنگاه گفت : رهايش كنيد هان ! عقيده ات چيست ؟ گفت : بخدا سوگند اگر با شمشير قطعه قطعه ام كنى جز آنچه شنيدى سخن ديگرى از من نخواهى شنيد گفت : بايد او را لعن كنى يا گردنت را خواهم زد گفت : در اينصورت گردنم را خواهى زد ، و اگر چنين كنى بخدا من خشنودم و تو بدبخت ( زياد) فرياد زد : او را با زنجير آهنين ببنديد و در زندان بيفكنيد .

    و بالاخره پس از چندى او نيز در كاروان مرگ بهمراه حجر و در شمار شهيدان عزيز عذراء بود .

    عبدالرحمن بن حسان عنزى - در شمار ياران حجر بود و بهمراه او دست بسته و در زنجير به قتلگاه كشانيده شد هنگاميكه به چمنزار عذراء رسيدند در خواست كرد كه او را نزد معاويه بفرستند - گويا مى پنداشت كه معاويه از پسر سميه بهتر است - چون بر معاويه در آمد معاويه خطاب به او كرد و گفت : هان ! درباره ى على چه ميگوای ؟ گفت : از اين موضوع در گذر و سئوال مكن كه براى تو بهتر است معاويه گفت : نه بخدا در نميگذرم عبدالرحمن گفت : شهادت ميدهم كه او كسى بود كه خدا را بسيار ياد ميكرد و امر به حق مى نمود و عدل را بپا ميداشت و از مردم در ميگذشت گفت : پس درباره ى عثمان عقيده ات چيست ؟ گفت : او اول كسى بود كه باب ظلم را گشود و درهاى حق را بست معاويه گفت : خودت را بكشتن دادى ! جواب داد : نه ، بلكه تو را كشتم و از ربيعه كسى در وادى نيست - يعنى براى شفاعت يا دفاع از او - معاويه او را به كوفه نزد زياد فرستاد و دستور داد به بدترين وضعى او را بقتل رساند !

    اين عبدالرحمن همانكسى است كه چون دژخيمان معاويه در چمنزار ( عذراء) به ايشان حمله كردند گفت : ( بارالها ! مرا از كسانى قرار ده كه خوارى آنان را ارج مينهى و از آنان خشنودى ، چه بسيار زمانها كه جان خود را بمعرض قتل در آوردم ولى خداوند جز آنچه اراده فرموده بود مقدر نساخت).

    حبه ى عرنى در ( تاريخ كوفه) ( ص 274 ) از او ياد كرده و گويد : عبدالرحمن بن حسان عنزى از ياران على عليه السلام بود در كوفه اقامت داشت و مردم را بر ضد بنى اميه تحريك مى كرد ، زياد او را دستگير ساخت و به شام فرستاد معاويه او را به بيزارى جستن از على عليه السلام فرا خواند ، عبدالرحمن در پاسخ او بخشونت سخن گفت و معاويه وى را نزد زياد باز پس فرستاد و او وى را بقتل رسانيد .

    ابن اثير ( درج 3 ص 192 ) و طبرى ( درج 6 ص 155 ) نوشته اند كه زياد او را در ( قس الناطف) ( 22 ) زنده بگور ساخت .

    مؤلف : اگر معاويه از چگونگى اعدام شيعيان على بوسيله ى زياد در كوفه خبر مى يافت و دست و پا قطع كردن ها و زبان بريدنها و چشم در آوردنها را ميدانست ، يقينا سفارش نمى كرد كه عبدالرحمن بن حسان را ( ببدترين وضعى) بقتل رساند مگر بدتر و وحشيانه تر از اينگونه كشتن ها و مثله كردن ها ، وضعى ميتوان تصور كرد ؟ با اينحال ، زياد سفارش معاويه را بكار بست و ( زنده بگور كردن) را هم به انواع اعدامهاى قبلى افزود ! ( 23 )

    براستى آيا در آنروز كه همگان در پيشگاه خداوند قهار گرد آيند معاويه بر اين سفارشها و زياد بر آن جنايت ها چگونه سزای خواهند داشت ؟

    قبيصة بن ربيعه ى عبسى - بعضى از مورخان بجاى ربيعه ، ( ضبيعه) نوشته اند و او همان شجاع پيشتازى است كه تصميم داشت بكمك قوم خود مقاومت مسلحانه را ادامه دهد ، ولى رئيس قواى انتظامى دولتى بدو امان داد و او باعتماد ( قرار داد امان) كه همواره ميان عرب - چه رسد به مسلمانان - داراى اعتبار و احترام فراوان بود ، دست از جنگ كشيد غافل از اينكه خصلتهاى برگزيده ى اسلامى و عربى را در قاموس بنى اميه مفهومى نيست و از آنها جز بعنوان ابزارى براى سلطه ى ظالمانه و تحكم آميز در دستگاه ايشان استفاده نمى شود قبيصه را نزد زياد حاضر ساختند ، زياد رو به او كرد و گفت : بخدا كارى مى كنم كه ديگر فرصت شورش و قيام بر ضد زمامداران را پيدا نكنى ! نظر گاه تنگ و محدود قدرتمندان را بنگر ! قبيصة پاسخ داد : من با ( امان) نزد تو آمده ام زياد فرياد زد : او را به زندان ببريد !

    و بالاخره ، او نيز در شمار كاروانيان اسيرى بود كه دست و پا بسته و بيدفاع راهى قتلگاه شدند و در حديث است كه : ( هر آنكس كه شخصى را امان دهد و سپس او را بقتل برساند من از وى بيزارم اگر چه آن مقتول كافر باشد) ( 24 ) .

    هنگاميكه كاروان بسوى خارج شهر كوفه ميرفت ، اسيران را از برابر خانه ى قبيصه عبور دادند ، قبيصه دختران خود را ديد كه بسوى او گردن كشيده و زار زار بر او مى گريند به دو نگاهبان خود ( وائل) و ( كثير) گفت : بگذاريد تا به خانواده ى خود وصيت كنم ، چون نزديك آنان رسيد لحظه ای سكوت كرد و سپس گفت : ساكت شويد ! دختران سكوت كردند آنگاه گفت : تقوى و شكيبای پيشه كنيد ، من از خداى خود اميد ميبرم كه در اينراه مرا به يكى از دو نيكى نائل آورد : يا شهادت كه سعادت من در آنست و يا بازگشتن نزد شما با عافيت عهده دار زندگى شما خدا است و او زنده است و هرگز نميميرد بنگر كه در قالب اين پيكر بشرى چه روح آسمانى و فرشته سيرتى نهفته است اميد ميبرم كه شما را فرو نگذارد و پاس مرا در وجود شما بدارد .

    آنگاه براه خود ادامه داد و آن خانواده ى نوميد و پريشان را گريان و دعا گويان در انتظار خود گذارد و چه خانواده ها و چه دخترها كه در آنروزگار سياه بگونه ى خانواده و دختران قبيصه زندگى را بسر ميبردند .

    طبرى مى نويسد : قبيصة بن ضبيعه بدست ( ابو شريف بدى) افتاد ، قبيصة بدو گفت : ميان قبيله ى من و قبيله ى تو اختلاف و نزاع نيست ، بگذار كس ديگرى مرا بكشد وى قبول كرد و سپس ( قضاعى) او را بقتل رسانيد .

    مؤلف : و باز قدرت و بزرگوارى اين روح بزرگ را بنگر كه در چنين لحظه ای در آن انديشه است كه ميان دو قبيله كدورت و نفاقى پديد نيايد و ميكوشد كه برادرى و مسالمت را حفظ كند .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:48:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      شعر دختر حجر   ...

    در يكى از آن شبان سياه ، دختر حجر كه انديشه ى پدر ، رگ جان او را مى گسست ، ابياتى خطاب به ماه بدين مضمون سرود : ( 8 )

    بلندى گير ! اى ماهتاب فروزان !

    ……………………..

    شايد حجر را بنگرى كه شبانه سفر مى كند .

    بسوي معاوية بن حرب مى رود

    تا - چنانكه امير پنداشته - او را بكشند

    و بر دروازه ى ( دمشق) بدار آويزند

    و كركس ها زيبائيهاى او را بخورند

    پس از حجر ، جباران ، بزرگى خواهند فروخت !

    و ( خورنق) و ( سدير) بر ايشان گوارا خواهد شد !

    و شهرها مطيع آنان خواهند گشت

    چنانكه گفتى سحاب رحمت هرگز ايشان را زنده نساخته است الا اى حجر ! حجر بنى عدى !

    سلامت و شادمان زى !

    بر تو بيم مى برم از آنچه على را بخاك افكند

    و پيرى را كه در دمشق بود و غرشى چون شير داشت

    اگر تو كشته خواهى شد ، هر بزرگ قومى

    عاقبت سر انجامى جز مرگ نخواهد داشت .

    حجر و يارانش را به ( عذراء) كه دهكده ای در دوازده ميلى دمشق بود بردند و در آنجا به زندان افكندند تا مبادله شدن پيامهای ميان معاويه و زياد ، كار برايشان سخت تر گرفته شد بالاخره مأمور فرومايه ى معاويه با عده ای جلاد ديگر و با فرمان قتل و تعدادى كفن سر رسيد و خطاب به حجر گفت : اى منشأ گمراهى و اى معدن كفر و نفاق ! و اى دوستدار ابوتراب ! اميرالمؤمنين فرمان داده كه تو و يارانت را بقتل رسانم مگر آنكه از كفرتان باز گرديد و رفيقتان را لعن كنيد و از او بيزارى جوئيد .

    حجر و يارانش گفتند : تحمل تيزى و برندگى تيغ از آنچه گفتى براى ما آسانتر است و حضور در پيشگاه خدا و پيامبر و وصى او از وارد شدن در آتش دوزخ ، نزد ما محبوبتر .

    قبرها كنده شد حجر و يارانش تمام شب را بعبادت گذرانيدند ، صبح روز بعد آنان را براى قتل آماده ساختند حجر گفت : لختى مرا واگذاريد تا وضوای بسازم و نمازى بگزارم چه ، هرگز وضوای نساختم مگر آنكه نمازى با آن گزاردم او را واگذاشتند تا نماز گزارد پس از نماز گفت : بخدا هرگز نمازى بدين سبكى نگزارده ام و اگر نه اينكه شما در من گمان ترس مى برديد ، افزونتر از اين مى خواندم .

    سپس گفت : بارالها ! شكايت امت خود را نزد تو مىآوريم ، اهل كوفه بر ضد ما شهادت دادند و اهل شام ما را مى كشند هان بخدا سوگند اگر مرا در اين وادى كشتيد پس بدانيد كه من اول جنگجوى مسلمانى هستم كه در اين سرزمين بقتل مى رسد و اول مردى از مسلمانانم كه سگهاى اين وادى بر او پارس كرده اند ( 9 )

    آنگاه ( هدبة بن فياض قضاعى) با شمشير كشيده بسوى او رفت ، حجر بخود لرزيد ، گفتند : هان ! ميگفتى از مرگ نمى ترسم ! اينك از رفيقت بيزارى جوى تا رهايت كنيم ! گفت : چرا نترسم كه قبر حفر شده ای است و كفن بر افراشته ای و شمشير آخته ای ولى بخدا سوگند اگر از مرگ بينديشم سخنى كه موجب خشم خداوند است نخواهم گفت .

    براى هفت نفر از ياران حجر ، خويشاوندان و نزديكانشان كه در شام نزد معاويه مقرب بودند شفاعت كردند و ما بقى طعمه ى شمشيرها گشتند از جمله ى آخرين سخنان حجر اين بود : زنجير آهنين از من مگشائيد و خون از پيكر من مشوئيد زيرا مرا فردا با معاويه ديدارى است و آنجا با او مخاصمه خواهم داشت .

    معاويه اين سخن حجر را در دم مرگ بياد آورده و سخت اندوهگين بود و با صداى گرفته ای مى گفت : ماجراى من و تو بسى دراز خواهد بود اى حجر!

    اهميت واقعه از نظر مسلمانان - معاويه پس از قتل حجر و يارانش به حج رفت روزى گذارش به خانه ى عايشه افتاد ، اجازه خواست و وارد شد ، چون نشست عايشه گفت : مطمئنى كه كسى براى كشتن تو مخفى نكرده ام ؟ گفت : به خانه ى امن قدم نهاده ام آنگاه عايشه گفت : از خداى نترسيدى اى معاويه كه حجر و يارانش را كشتى ؟ ( 10 ) سپس گفت : اگر نه اين بود كه به هر چه دست زديم كارها بر ما دشوارتر شد در قتل حجر نيز دست به كارى مى زديم ( 11 ) .

    شرح بن هانى نامه ای به معاويه نوشت و در آن از حجر ياد كرد و فتوى به حرمت جان و مال او داد نوشت : ( بيگمان حجر از جمله كسانى است كه نماز ميگزارند و زكوه ميدهند و همه ساله به حج و عمره مى روند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و جان و مالشان حرام و محترم است ( 12 )

    پسر عمر از لحظه ى دستگيرى حجر پيوسته از او خبر ميگرفت ، وقتى خبر قتل او را شنيد در بازار بود ، كار خود را رها كرد و در حاليكه ميگريست بازگشت ( 13 ) .

    پس از قتل حجر و يارانش ، عبدالرحمن بن حارث بن هشام بر معاويه وارد شد و در حاليكه بدو خطاب ميكرد گفت : از كى حلم ابوسفيان را از دست داده اى ؟ ! معاويه پاسخ داد : از آن هنگام كه امثال تو حليمان قوم خود را از دست دادم و پسر سميه مرا بر اينكار و اداشت و من نيز پذيرفتم ! عبدالرحمن گفت : بخدا سوگند از اين پس عرب نه حلمى براى تو خواهد شناخت و نه رای چگونه راضى شدى عده ای مسلمان را كه نزد تو باسارت فرستاده بودند بكشى ؟

    مالك بن هبيره ى سكونى هنگاميكه معاويه حاضر نشد حجر را به او ببخشد خطاب به افراد قبيله ى خود از كنده و سكون و جمع انبوهى از مردم يمن كه نزد او بودند گفت : بخدا سوگند بى نيازى ما از معاويه بيشتر از بى نيازى او از ماست ، ما در خويشاوندان او ( 14 ) آنكس را كه بجاى او نشنيد مى شناسيم و او در همه مردم كسى را بجاى ما نتواند گزيد .

    از ابواسحق سبيعى پرسيدند : از كدام روز مردم خوار شدند ؟ گفت : از آنروز كه حسن وفات يافت و زياد فرزند ابوسفيان خوانده شد و حجر بن عدى به قتل رسيد ( 15 )

    حسن بصرى گفت : در معاويه چهار خصلت وجود داشت كه هر يك بتنهای براى بدبختى او بسنده بود : يكى آنكه بكمك سفيهان بر دوش امت سوار شد و خلافت را بى مشورت امت - كه هنوز در ميان ايشان بازماندگان صحابه و صاحبان فضيلت يافت مى شدند - بدست گرفت ديگر آنكه پسرش را - آن مست شرابخواره ای كه حرير مى پوشد و طنبور مى نوازد - وليعهد خود ساخت سوم آنكه زياد را برادر خود دانست با اينكه پيغمبر فرموده : ( فرزند از آن بستر است و نصيب زناكار جز سنگ نيست) چهارم آنكه حجر را بقتل رسانيد آنگاه دوباره گفت : واى بر معاويه از حجر و ياران حجر ( 16 ).

    ربيع بن زياد حارثى كه از طرف معاويه ، كارگزار خراسان بود از اندوه قتل حجر ، جان سپرد ابن اثير مى نويسد ( ج 3 ص : ( 195 ( مرگ او بر اثر خشم و اندوهى بود كه از كشته شدن حجر بدو دست داد تا آنجا كه مى گفت : ازين پس پيوسته عرب ، بيدفاع كشته خواهند شد و اگر در ماجراى قتل او همه بسيج مى شدند و بپا مى خواستند بيگمان بعد از اين يكنفر گرفتار اين گونه قتلى نمى شد ، ولى ايشان آرام گرفتند و سكوت كردند و بدون ترديد ، بخوارى خواهند نشست پس از اين سخنها يك جمعه زنده بود ، در روز جمعه در برابر مردم ظاهر گشت و گفت : هان اى مردم ! من از اين زندگى ملول شده ام ، دعای مى كنم همه آمين بگوئيد آنگاه پس از نماز دست بدعا برداشت و گفت : بارالها ! اگر مرا نزد تو خيرى هست بزودى جان مرا بگير و مردم همه آمين گفتند چون از مسجد خارج شد هنوز لباسهاى او ديده مى شد كه بر زمين افتاد)( 17 ) .

    امام حسين عليه السلام در مكتوبى به معاويه نوشت : ( مگر تو نيستى كشنده ى حجر كندى و يارانش ؟ - آن نمازگزاران عابد و تقبيح كنندگان ظلم و بزرگ شمارندگان بدعت كه در راه خدا ملامت ملامتگران را بچيزى نمى گرفتند ؟ - مگر تو نيستى كه ايشان را پس از آن سوگندهاى شديد و پيمانهاى مستحكم ، از روى ظلم و دشمنى به قتل رسانيدى ؟ اشاره به فرازهاى ماده ى پنجم قرار داد ( 18 ) .

    و بالاخره بعدها كه نوبت به تاريخ رسيد نصر بن مزاحم منقرى و لوط بن يحيى بن سعد از دى ( 19 ) هر يك كتابى درباره ى فاجعه ى قتل او نوشتند و ( هشام بن محمد سائب) كتابى درباره ى او و كتابى درباره ى واقعه ى قتل رشيد و ميثم و جويرية بن مهر نوشت ( 20 ).

    احاديثى كه درباره ى حجر و يارانش وارد شده - ابن عساكر مى نويسد : پس از آنكه عايشه ، معاويه را بخاطر قتل حجر ، توبيخ و ملامت كرد ، گفت : از رسولخدا صلى الله عليه ( و آله ) وسلم شنيدم كه فرمود : در عذراء ( محل شهادت حجر و يارانش ) مردمى به قتل خواهند رسيد كه بخاطر آنان خداوند و اهل آسمانها خشمگين ميگردند همين حديث از طريق ديگر نيز از عايشه نقل شده است

    بيهقى در كتاب ( الدلائل) و يعقوب بن سفيان در تاريخش از ( عبدالله بن زرير غافقى) روايت كرده اند كه گفت : از على بن ابيطالب عليه السلام شنيدم كه ميگفت : اى مردم عراق ! هفت تن از شماها در عذراء كشته خواهند شد كه به ( اصحاب اخدود) ماننده اند

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:48:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      وضعيت كوفه در ماجراى حجر   ...

    اگر حجر ترجيح ميداد كه در برابر قواى مهاجم ، مقاومت مسلحانه پيش گيرد بى شك چنان شورش خونينى در كوفه پديد مىآمد كه خواب راحت از معاويه سلب مى شد معاويه خود بدين موضوع پى برده بود كه پس از كشتن حجر مى گفت :( اگر حجر ميماند بيم آن مى رفت كه جنگ ديگرى درگير شود) زياد نيز از اين واقعيت آگاه بود كه پس از فرستادن حجر ، پيكى بسوى معاويه فرستاد و بدو گفت : نزد معاويه بشتاب و به او بگو : اگر به حكومت خود علاقمندى كار حجر را يكسره كن !

    ولى اين رهبر شيعى كه درس فدا شدن بخاطر حفظ جانها را در مكتب امام حسن بن على فرا گرفته بود ، صريحا قوم خود را از جنگ بازداشت .

    در عين حال گروهى از يارانش در نزديكى ابواب كنده و گروه ديگرى در برابر خانه ى او با قواى زياد درگير شدند و از جمله ى قهرمانان اين دو برخورد ، اين افراد بودند : عبدالله بن خليفه طای ، عمر و بن حمق خزاعى درباره ى ايندو در آينده نيز سخن خواهيم گفت عبدالرحمن بن محرز طمحى ، عائذ بن حمله ى تميمى ، قيس بن يزيد ، عبيده بن عمرو ، قيس بن شمر ، عمير بن يزيد كندى معروف به ( ابى العمرطه) گفته اند : شمشير ابى العمرطة اول شمشيرى بود كه در كوفه در واقعه ى حجر بر افراشته شد قيس بن فهدان كندى سوار بر دراز گوش در مجامع كندى ها دور مى زد و آنان را بر جنگ تحريص و ترغيب مى كرد .

    اهل كوفه زياد را سنگسار كردند( 7 ) و اين دين شرعى مادرش سميه بود كه ادا ميكرد !

    ولى حجر با اصرار ، قوم خود را وادار ساخت كه شمشيرها را غلاف كنند و به آنان گفت : مجنگيد ! من دوست ندارم شما را در معرض كشته شدن قرار دهم اينك كوچه هاى كوفه است كه نهانگاه من توانند بود .

    جاسوسان زياد كه همه جا بدنبال حجر بودند او را گم كردند زيرا همه ى مردم يا بيش از دو سوم ايشان پيرامون حجر را گرفته و او را از چشم اين جاسوسان بدور مى داشتند .

    زياد كار را بر حجر و يارانش تنگ گرفت ، اشراف كوفه را گرد آورد و به آنان گفت : اى اهل كوفه ! با دستى زخم مى زنيد و با دست ديگر مرهم مى نهيد ! بدنهاتان با من است و دلهاتان با حجر ، خود شما در كنار منيد و برادران و پسران و خويشانتان همراه حجر بخدا اين از نفاق و دوروای شماست ! بايد بيزارى خود را از او ثابت كنيد و گرنه مردم ديگرى خواهم آورد و انحراف ها و كجى هاى شما را بوسيله ى آنان راست خواهم كرد سپس گفت : اينك هر يك از شما بايد بمياناين جمع كه پيرامون حجر را گرفته اند برود و دست برادر و پسر و خويشاوند و هر كس از عشيره اش را كه بتواند بگيرد و از گرد او بيرون آرد .

    آنگاه به رئيس قواى انتظامى خود ( شداد بن هيثم هلالى) فرمان دستگيرى حجر را صادر كرد و چون ميدانست كه نيروهاى انتظامى ياراى اينكار را نخواهند داشت ( ( محمد بن اشعث كندى) را طلبيد و بدو گفت : اى ابا ميثاء ! بخدا بايد حجر را نزد من حاضر سازى و گرنه نخلهاى تو را قطع مى كنم و خانه هايت را ويران مى سازم و سپس بدنت را نيز قطعه قطعه خواهم كرد ! محمد گفت : مهلت ده تا او را جستجو كنم گفت : سه روز به تو مهلت دادم ، اگر او را آوردى كه هيچ ، و گرنه خودت را كشته بدان !

    مؤلف : براستى اينهمه خشم و كينه بخاطر چه بود ؟ بخاطر دين ؟ مگر پسر ( سميه ) از صحابى عابدى كه در هر روز و شب هزار ركعت نماز ميگزارد و گناهى جز امر بمعروف و نهى از منكر و پا فشارى براى اداى نماز در وقت ، ندارد ارتباط و علاقه اش به دين بيشتر است ؟ يا بخاطر دنيا ؟ يعنى همان مقصد ننگينى كه موجب شد تتمه ى اعتبار و آبروى خود را نيز در تاريخ با قتل حجر از دست بدهند ؟ !

    نقشه ى ( زياد) اين بود كه افراد قبيله ى ( كنده) را بجان يكديگر بيندازد و بدينجهت بود كه محمد بن اشعث را مأمور دستگيرى حجر ساخت و اين قديميترين و رائج ترين روشهای است كه حاكمان فاتح در ميان ملتهاى مغلوب بكار ميبرده اند.

    حجر ، نقشه ى زياد را فهميد و با خود گفت : بنابرين تسليم مى شويم .

    مأموران انتظامى براى دستگير ساختن افراد سرشناس هوا خواهان حجر براه افتادند و - بروايت مسعودى - نه نفر از اهل كوفه و چهار نفر از ديگران را دستگير كردند .

    ابن اثير نام دستگير شدگان را چنين ذكر كرده : حجر بن عدى كندى ، ارقم بن عبدالله كندى ، شريك بن شداد حضرمى ، صيفى بن فسيل شيبانى ، قبيضة بن ضبيعه ى عبسى ، كريم بن عفيف خثعمى ، عاصم بن عوف بجلى ، ورقاء بن سمى بجلى ، كدام بن حيان عنزى ، عبدالرحمن بن حسان عنزى ، محرزبن شهاب تميمى و عبدالله بن حوبه ى سعدى تميمى و سپس مى گويد : اين دوازده نفر دو نفر ديگر را هم كه يكى : عتبة بن اخنس از قبيله ى ( سعد بن بكر) و ديگرى : سعد بن نمران از قبيله ى ( همدان) بودند به ايشان ملحق ساختند و مجموع دستگير شدگان 14 نفر شدند .

    در اين هنگام سخن چينان و جاسوس صفتان - كه تعداد آنان در اين شهر نكبت زده كم نبود - بكار افتادند .

    حجر ده روز در زندان كوفه ماند ، در اين مدت بقيه ى ياران نامبرده ى او نيز به او ملحق شدند و آنگاه همگى را بسوى شام روانه كردند همه چيز در كوفه تاييد ميكرد كه اوضاع آبستن حوادثى است كه چگونگى تأثير آن بر حاكم و محكوم نامعلوم است زياد كه نا امنى وضع را احساس كرده بود دستور داد كه زندانيان را شبانه از شهر خارج سازند و از حجاب ظلمت براى پوشانيدن اين ظلم فضاحتبار استفاده كنند .

    در همان هنگام كه آنان را از شهر بيرون مى بردند ( قبيضة بن ربيعه ( يكى از ياران حجر كه خانه اش بر سر راه بود دختران خود را ديد كه از دريچه ها بر او نگريسته و زار زار مى گريند چند جمله با آنان سخن گفت و چنانكه در شرح حالش خواهيم گفت ايشان را موعظه كرد و براه خود ادامه داد .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:48:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      الف - شهيدانى كه بي دفاع بقتل رسيدند   ...

    1 - حجربن عدى كندى :

    او را بنام حجر نيك مى شناختند ، كنيه اش ابوعبدالرحمن و پسر عدى بن حرث بن عمرو بن حجر ملقب به ( زهره خوار) ( پادشاه كندى ها ) بود بعضى سلسله ى پدران او را چنين آورده اند : عدى بن معاويه بن جبلة بن عدى بن ربيعة بن معاويه كه همه از بزرگان و شرفاى قبيله ى ( كنده) بوده اند ( 4 ).

    وى از صحابه ى رسول ( ص ) و از بزرگان اصحاب امام على و امام حسن عليهما السلام و از سران و رؤساى مسلمانان كوفه بود .

    او و برادرش ( هانى بن عدى) به حضور پيغمبر شتافتند در كتاب ( استيعاب ) مى نويسد : ( حجر از فضلاى صحابه و از سالمندان ايشان به عمر كوچكتر بود) نظير اين گفتار در كتاب ( اسد الغابه) نيز آمده است حاكم در كتاب ( المستدرك) در وصف او گفته : ( او پارساى اصحاب محمد صلى الله عليه و آله و سلم بود) .

    در عبادت چنان بود كه هرگاه بى وضو مى شد ، وضو مى ساخت و هرگاه وضو مى ساخت ، نماز مى گزارد در هر روز و شبى هزار ركعت نماز ميخواند پارسای او نمايان و دعايش مستجاب بود ( 5 ) از برگزيده ترين افراد مورد اعتماد بود آخرت را بر دنيا ترجيح داد ، چندانكه حاضر شد كشته شود ولى از امام خود بيزارى نجست و اين مرتبتى است كه قدمها در آن ميلرزد و آرزوها بدان راه نمى يابد .

    در سپاهى كه شام را گشود و هم در سپاهى كه قادسيه را فتح كرد ، در صف جنگجويان بود در جنگ جمل نيز در كنار على شركت داشت در جنگ صفين فرمانده قبيله ى ( كنده) و در جنگ نهروان فرمانده ميسره بود او همان شير ژيانى است كه ضحاك بن قيس را در غرب ( تدمر) شكست داد و همانكسى است كه ميگفت : ( ما فرزندان جنگيم ، آنرا بارور مى سازيم و از آن ميوه مى چينيم او ما را آزموده و ما نيز او را آزموده ايم) .

    و بالاخره نخستين كسى بود در اسلام كه بيدفاع كشته شد .

    معاويه ، او و شش نفر از ياران او را در سال 51 هجرى در ( مرج عذراء) در 12 ميلى غوطه ى دمشق بقتل رسانيد قبر او تاكنون نمايان و معروف است و بر آن گنبد استوارى قرار دارد كه آثار قدمت از آن نمايان است و در كنار آن مسجد وسيعى است شش تن يارانى كه با او كشته شدند نيز در داخل ضريح او مدفونند و از آنان نيز ياد خواهيم كرد .

    و زياد بن ابيه خانه ى او را در كوفه ويران ساخت .

    علت قتل حجر - هنگاميكه مغيره و زياد به على ناسزا مى گفتند وى سخن ايشان را رد مى كرد و ميگفت : ( شهادت ميدهم آنكس كه مذمت مى كنيد به تمجيد شايسته تر است و آنكس كه مى ستائيد به مذمت اوليتر) و چنان بود كه هرگاه ( حجر) اين جمله را بصداى بلند مى گفت : بيش از دو سوم مردم با او هم آواز شده و مى گفتند : ( بخدا كه حجر راست گفت و نيكو گفت) .

    مغيره در دوران حكومت خود ، موقعيت و مكانت حج را واقع بينانه مى سنجيد و او را بچشم صحابى ای فاضل ، سرى از سران متشخص شيعه ، اميرى عربى نژاد كه رياست ( ( كنده) را از نياكان خود بارث ميبرد مى نگريست وى بگوش خود غريو مردمى را كه بدون هراس از سطوت او و از حكومت اموى ، حجر را حمايت و تأييد كرده بودند ، شنيده بود لذا مصلحت چنان ديد كه در كار او درنگ كرده و مشاورانش را كه پيوسته به مجازات حجر نظر ميدادند ، بنوعى قانع سازد نوبتى به آنان گفت : ( حجر را بقتل رسانيدم) پرسيدند : ( منظورت چيست ؟) گفت : ( پس از من اميرى خواهد آمد و حجر ، او را نيز چون من خواهد پنداشت و همينگونه كه مى بينيد رفتار خواهد كرد و او وى را در نخستين وهله دستگير خواهد ساخت و به بدترين وضعى به قتل خواهد رسانيد) .

    مغيره در برابر حجر وضعيتى مدبرانه و نفاق آميز بخود گرفته بود پاسخ او به صعصة بن صوحان در فتنه ى مستور دبن علقه ى خارجى بسال 43 هجرى نيز از همين روحيه ى منافق ماب سر چشمه مى گرفت به صعصعه گفت : ( زنهار ! مبادا بشنوم كه آشكارا چيزى از فضائل على را بر زبان آورده ای ! زيرا تو در فضل على چيزى كه من با آن آشنا نباشم نخواهى گفت ، بلكه من به فضائل او از تو داناترم ! ولى اكنون اين صاحب قدرت - يعنى معاويه - بر ما تسلط يافته و ما را به بيان معايب على وادار ساخته است و ما بخش بيشترين آن را ترك مى كنيم و فقط آنچه را از آن گريز نيست ، براى حفظ جان خود انجام ميدهيم) ( 6 ) .

    پس از مرگ مغيره بسال 50 يا 51 پسر سميه ( زياد ) والى كوفه شد و لازم دانست كه بپاس انتساب موهوم خود به ( بنى اميه) ، حجربن عدى را بقتل برساند و امويگرى را از بزرگترين معارضان شورشگر آن آسوده سازد غافل از آنكه تا وقتى از حجر و از بنى اميه نامى باقى است ، خون او معارضى شورشگر براى آن تاريخ ننگين خواهد بود .

    حاكم جديد ، خطبه ى روز جمعه را چندان طول داد كه وقت محدود نماز جمعه تنگ شد حجر - كه در جمعه و جماعت آنان حضور مى يافت - بانگ زد : نماز ! زياد خطبه را ادامه داد ، دوباره فرياد حجر بلند شد : نماز ! باز زياد به خطبه ادامه داد حجر كه مى ترسيد فريضه ى جمعه فوت شود ، دست زد و مشتى ريگ برداشت و بقصد نماز از جا جست و مردم نيز با او برخاستند .

    موقعيت اجتماعى و روح عابد و پارساى حجر در وضعى نبود كه در امر دين سست گيرى را اجازه دهد يا با سست گيران مجامله روا دارد او با خود مى انديشيد كه از ياران بازمانده ى امام حسن در اين جمع كسانى يافت مى شوند كه ممكن است تذكر در آنان تأثير بخشد و شايد اگر تقبيح كارهاى ناپسند نيز با آن توأم گردد ، سودبخش باشد اين بود كه بخاطر حمايت از حق ، زبان به تقبيح مخالفان گشود و در راه دين و امام و نماز با زبان بمجاهدت برخاست همچنانكه پيش از آن در فتوحات اسلام با شمشير مجاهدت كرده بود .

    پرونده ى جرائم او در دستگاه بنى اميه محتوى دو عمل خلاف بود ، يكى اينكه ناسزا به على را به ناسزا دهنده بر ميگرداند ديگر آنكه از ( نماز در وقت) دفاع مى كند همين و ديگر هيچ !

    زياد اطرافيان مطيع و سر براه خود را كه سر سپردگى و خدمت را در دستگاه او با نعمت دنيا مبادله كرده بودند از قبيل : عمر بن سعد ( قاتل امام حسين عليه السلام ) : منذر بن زبير ، شمر بن ذى الجوشن عامرى ، اسماعيل اسحق دو پسر طلحة بن عبدالله ، خالد بن عرفطه ، شبث بن ربعى ، حجار بن ابجر ، عمر و بن حجاج ، زجر بن قيس و ديگرانى از اين رديف كه مروت و جوانمردى را سه طلاقه كرده بودند ، گرد آورد و اينان هفتاد تن بودند و طبرى در تاريخش يكايك آنها را نام برده است ( ج 6 - ص 150 ، 151 ) و از ميان آنان ابوبرده پسر ابوموسى اشعرى را - كه بنظر او از همه ضعيف تر يا در نزد معاويه از همه مقربتر بود - انتخاب كرد و بدو گفت بنويس :

    …………………………

    بسم الله الرحمن الرحيم ، اين گواهى ابوبرده بن ابى موسى اشعرى است نزد خداوند عالميان گواهى ميدهم كه حجر بن عدى از اطاعت سر باز زده و از جماعت مسلمانان بيرون رفته و خليفه را لعنت كرده و مردم را به جنگ فرا خوانده و گروههای نزد خود گرد آورده و آنان را به بيعت وادار ساخته و به خداى عزوجل كفر آشكار ورزيده است) !

    به همه ى آن هفتاد تن نيز گفت : همه به همين صورت ، شهادت دهيد ! سپس گفت : بخدا قسم ميكوشم تا رگ اين خائن احمق را قطع كنم .

    هفتاد نفر از اشراف كوفه و ( وابستگان به فاميلهاى بزرگ) اين نوشته ى خائنانه ى حماقتبار را امضا كردند آنگاه خود او نيز درباره ى حجر به معاويه نامه ای نوشت و از او سخن فراوان گفت معاويه در پاسخ نوشت : او را با زنجير ببند و نزد من بفرست!

    در اينجا لازم است سوابق اين ( وابستگان به فاميلهاى بزرگ) كوفه را در ماجراى امام حسن بن على عليه السلام در دوران خلافتش بياد آورده و حساب كنيم كه آيا فراريان جنگ در ( مسكن) و فساد انگيزان ( مدائن) و نامه نويسان به معاويه براى خيانت به امام و تسليم آنحضرت به وى ، كسى بجز اين جمع بوده است ؟ و آنگاه نتيجه بگيريم كه آنكس كه ( از اطاعت سرباز زده و از جمع مسلمانان خارج گشته و بيعت را شكسته) حجر بن عدى است يا اين خيانتكاران !

    همچنين بياد آوريم نقش اين عده را در فاجعه ى كربلاى حسين عليه السلام كه سلاح برنده ى جباران اموى بودند و تمام مسئوليت آن حوادث دردناك را - كه در تاريخ عرب و اسلام بى نظير بود - بگردن داشتند .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:48:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      معاويه و سران شيعه   ...

    چهره ای كه معاويه پس از صلح در برابر سران شيعه بخود گرفت ، چهره ى دشمن انتقامجوای بود كه نه ترحم و نه ملاحظه ى عهد و ميثاق نمى توانست جلوگير او باشد.

    واهمه ای كه وى از تبليغات مؤثر اين بزرگان و بزرگواران داشت در كوشش فراوان او نسبت به آزار و تبعيد و قتل و ريشه كن كردن ايشان بشدت مؤثر بود اكنون ما بر آن نيستيم كه همه ى جنايتهای را كه معاويه درباره ى اين بزرگمردان مرتكب شد يا همه ى نقشه هاى وسيع و عميقى را كه درباره ى ايشان داشت ، ياد آور شويم همين اندازه براى آنكه ميزان وفادارى اين مرد اموى به تعهدات و سوگندهاى خود آشكار گردد در اين فصل بعضى از اقدامات و برخى از نقشه ها و نيت هاى او را بيان مى كنيم و همين گفتار كوتاه ، خواننده را از تفصيلى كه بدان دست نيافته ايم يا عدم تذكر آن را ترجيح داده ايم ، بى نياز خواهد ساخت .

    بعدها سرگذشت اين بزرگمردان از انصاف مورخان برخوردار نگشت و تعصب هاى زشت ، نقش حساس خود را در پوشيده داشتن جلوه هاى درخشنده ى اين تاريخ پر فراز - كه ميبايست مايه ى عبرت نسلها باشد - ايفا كرد و قدرتهاى حاكم در جهت دادن به نوشته هاى تاريخى و مطالبى كه بصورت حديث نقل مى شد ، كارها كردند و هر چه ميخواستند درباره ى ائمه ى شيعه - تا چه رسد به سران يا مردم معمولى ايشان - گفتند و نوشتند .

    ابن عرفه معروف به ( نفطويه) كه از محدثان بزرگ و سرشناس است در تاريخ خود مطلبى ذكر كرده كه با آنچه گفتيم مناسب است مى گويد : بيشتر احاديثى كه در فضائل صحابه ساخته شد ، در روزگار بنى اميه و براى تقرب به ايشان فراهم آمد چه ، ايشان مى پنداشتند كه با اينكار ميتوانند بنى هاشم را منكوب سازند .

    مدائنى در تشريح اوضاع زمان معاويه مى نويسد : ( احاديث ساختگى فراوان و دروغهاى رائج و معروف پديد آمد و فقيهان و قاضيان و حاكمان بر اين اساس عمل كردند در اين ميان ، بلاى قاريان رياكار و عاميانى كه اظهار خشوع و عبادت ميكردند از همه بالاتر بود اينان بخاطر تقرب به حكام و راه يافتن به دربارها ، احاديثى مى ساختند و از اين رهگذر ، مال و ثروت فراوان بدست مىآوردند ، و آنگاه اين روايات بدست مردم دينباور كه دروغ و افتراء را جائز نمى شمردند مى افتاد و آنان اينها را بچشم قبول نگريسته و بگمان آنكه راست و درست است ، نقل ميكردند و اگر ميدانستند كه باطل و نادرست است نه آن را روايت ميكردند و نه هرگز بدان عقيده مى بستند) ( 1 ) .

    ابن ابى الحديد مى نويسد : ( شيخ ما ابو جعفر اسكافى گفت : معاويه عده ای از صحابه و عده ای از تابعين را بر نقل خبرهاى ناپسند كه مستوجب لعن و بيزارى بود درباره ى على عليه السلام وادار ساخت و براى آنان پاداشى قابل ملاحظه قرار داد و آنان آنچه مايه ى خشنودى او مى شد ساختند از جمله ى اين افراد ابوهريره بود و عمر و بن عاص و مغيره بن شعبه و از تابعين : عروه بن زبير ( 2 ) .

    مؤلف : اندكى بيطرفى و دقت در استنتاج كافى است كه هر كسى را به اين نتيجه برساند كه بى ترديد ، تصرفاتى وسيع و همه جانبه ، يكجا هم حديث و هم تاريخ را مورد دستبرد قرار داده است بطوريكه هر كاوشگر در پديده هاى دوره ى نخستين اسلام ، با نهايت تأسف مشاهده مى كند كه هيچ واقعه ای از وقايع اسلامى با اهميت آنروزگار ، از لحاظ يكنواختى و تسلسل تاريخى ، از آميختگى با چيزهای كه آنرا قرين ترديد و از مجراى عادى خود خارج مى سازد ، سالم و بر كنار نمانده است .

    پس از ذكر متون مزبور ، نيازى نيست كه همه ى گواهى ها و تصريح ها بر رواج جعل و تحريف( 3 ) و كثرت جعالان را بيان نمائيم ، چه ، بهترين گواهان هر واقعه آنانند كه خود از نزديك آن را ديده اند .

    ماجراى امام حسن بن على عليهما السلام با همه ى دنباله ها و قضاياى حاشيه ای اش ، يكى از همين ماجراها است كه دستخوش هوسها و تمايلات سياسى گشته و از جنبه هاى افزودن و كم كردن و پيوستن و جدا ساختن حوادث ، مورد تصرف و دستبرد واقع شده است و بر اثر اين بازى اسف آور - كه البته همه اش عمدى نبوده همچنانكه همه ى آن تصادفى نيز نبوده است - شكوه و جمال واقعى خود را از دست داده است و نتيجه ى طبيعى اين حالت آنست كه دريافتها از آن مختلف و گفتگوها درباره ى آن فراوان باشد و تازه اين فقط يك نمونه از قضاياى تاريخى اسلام است كه تاريخ بدان ستم كرده و پوششى از ظلمت بر آن كشيده است .

    اينان كه درباره ى حسن قلمفرسای ميكردند ، موقعيت و مكانت او را بخوبى مى شناختند و ميدانستند كه درباره ى يكى از دو بيهمتاى جهان اسلام سخن مى گويند .

    در اينصورت ، قضايای كه از چنين خصوصيتى برخوردار نيستند و موضوع آنان به سطح شخصيت يك امام نمى رسد ، سرنوشت روشنى خواهند داشت .

    بدينجهت نبايد اميدوار بود كه در موضوع ( معاويه و سران شيعه) بتوان بر همه ى حقايقى كه زواياى بحث را پر ميكند دست يافته و آمارهاى صحيحى كه دامنه ى بحث را فرا بگيرد و با روايت ( مدائنى) و گفتار مفصل ( سليم بن قيس) متناسب باشد ، فراهم آوريم .

    چه ، هر مطلبى از اين قبيل و بطور كلى هر يك از موضوعات تاريخ واقعى شيعه ، در طول زمانها مورد تجاوز تصرف هاى خصمانه قرار گرفته و دروغهاى بهادار ! آن را مسخ كرده است .

    اينك تنها راهى كه در برابر ما قرار دارد آنست كه به متون تاريخى باز گشته و از اينجا و آنجا فرازهای انتخاب كنيم و از اين اجزاء پراكنده صحنه ای را - كه با همه زشتى و شناعت - باز گوشه ای از واقعيت و اندكى از بسيار است ، شكل بخشيم .

    در صفحات آينده فهرست اندوهبارى از نام و شرح حال اين بزرگمردان صحابى يا تابعى بنظر خواننده مى رسد و در پرتو آن ، پاسخى كه معاويه به پنجمين ماده ى قرار داد صلح داد روشن مى گردد و بدنبال آن در فصول متفرقى فرازهاى اين ماده بررسى ميگردد

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:48:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      معاويه و شيعيان على ( ع )   ...

    سياست اموى كه معاويه آن را پايه گذارى كرد و پس از او ديگر زمامداران اموى آن را تعقيب كردند ، عبارت از اين بود كه در نظر مردم از خود ، سرورانى بسازند كه تمامى خصال ستوده منحصرا از آن ايشان است و حلم و درايت و شجاعت و فصاحت ، فقط بخشى از موهبت هاى خدا دادى است كه در انحصار ايشان قرار گرفته و ديگران را از آن نصيبى نيست !

    آنان براى پا بر جا ساختن اين سياست ، تاريخ بى اساسى درست كردند كه سراپاى آن را يكسلسله احاديث جعلى و داستانهاى ساختگى و دروغهاى رنگارنگ و ادعاهاى پوچ تشكيل ميداد و وعاظ مزدور و معلمان مدارس ساير شهرهاى كشور اسلامى را مأمور ساختند كه مطالب ديكته شده ى آنان را كه مشتمل بر ستايشهاى بيجا و بدگوئيهاى خلاف واقع بود ، مورد بحث و مذاكره قرار دهند و تا آنجا كه ميتوانستند ، فعاليت هاى خود را در راه جلب محبت كودكان نورس و بر انگيختن حس ايمان كامل اين نونهالان به درايت و كاردانى ايشان ، بسيج كردند در نتيجه ، نسل جديد پس از زمانى كوتاه به سپاهى عظيم تبديل مى شد كه خون پاك خود را باسانى براى هدفهاى پليد ( امويگرى) نثار مى كرد و سيل خون ، زمين را رنگين مى ساخت تا نوكران و خدمتگزاران و كاركنان هيئت حاكمه ى فاتح بتوانند به اربابان اموى خود خدمت كنند !

    يگانه هدفى كه مورد نظر اين طبقه قرار داشت آن بود كه آقای و حكومت و ثروت و ديگر لذتها و تنعمات بيمقدار دنيوى را در اختيار و انحصار خود در آورند و اين چيزى بود كه دينداران و دينخواهان يعنى افراد خاندان محمد صلى الله عليه و آله و مسلمانان با اخلاص و استوار ، به هيچ قيمت بدان رضا نميدادند كشمكش ها و مخاصمت هاى دائمى ميان اين دو گروه : گروه مسلمانان با اخلاص و حاملان ميراث اسلام و گروه امويان حاكم ، از اينجا مايه مى گرفت .

    در تاريخ طبرى ( ص 104ج 7 ) بنقل از ( زيد بن انس) شرح كوتاهى از وضع فشار و اختناق عمومى شيعيان در دوران حكومت معاويه ذكر شده است ، از جمله از زبان يكى از شيعيان خطاب بديگران چنين آورده : ( شماها را بخاطر دوستى با خاندان پيغمبر بقتل مى رسانيدند ، دست و پايتان را مى بريدند ، ديدگانتان را بيرون مىآوردند و بدنتان را بر شاخه هاى نخل مىآويختند و با اينهمه شماها در گوشه ى خانه ها نشسته و دشمنتان را فرمان ميبرديد ) !

    اين روايت با وجود اختصار ، صحنه ای شگفت آور و منظره ى هولناك را مجسم مى سازد كه مسعودى - در عبارتى كه قبلا از وى نقل كرديم - جز قسمتى از آن را روايت نكرده است .

    اما مدائنى ( متوفى بسال 225 ) و سليم بن قيس ( متوفى بسال 70 ) هر كدام جداگانه اين مناظر دهشتبار و فجايع غم انگيز را بطور كامل ترسيم نموده اند ( سليم بن قيس) كه در زمان معاويه ميزيسته و 10 سال پس از وى وفات يافته ، خود يكى از شهود واقعه و مشمول آن رعب و اختناق عمومى بوده است و كدام شاهد از شاهد عيان بهتر ؟ بنابرين در اينمورد عبارت او داراى ترجيح است ، گو آنكه شايد گفتار ( مدائنى) نيز كمترين اختلافى با نقل او نداشته باشد .

    مى نويسد :

    ( معاويه در عهد خلافتش يعنى پس از كشته شدن اميرالمؤمنين و صلح امام حسن به حج رفت ، مردم مدينه از جمله قيس بن سعد - كه بزرگ و بزرگزاده ى انصار بود -باستقبال او رفتند ميان معاويه و قيس سخنانى مبادله شد تا اينكه به موضوع خلافت رسيدند قيس گفت : سوگند ياد مى كنم كه با بودن على و فرزندانش ، هيچيك از انصار و هيچيك از قريش و هيچكس از عرب و عجم را در خلافت حقى نيست معاويه غضبناك شد و به همه ى كارگزارانش به يكزبان نوشت : ( بدانيد ! زنهار و امان از كسى كه در منقبت على و خاندانش حديثى نقل كند ، برداشته شد) خطباء در هر آبادى و هر مكان ، بر سر منبرها زبان به لعن على و خاندانش گشودند و از آنها بيزارى جستند و بس ناروا گفتند و لعنت كردند .

    ( سپس معاويه بر جمعى از قريش عبور كرد ، چون او را ديدند همه بپا خاستند جز عبدالله بن عباس معاويه گفت : اى پسر عباس ! هيچ چيز مانع از آن نشد كه تو نيز چون رفقايت برخيزى مگر كينه ى جنگ صفين اى پسر عباس ! براستى كه پسر عمويم عثمان مظلوم كشته شد ابن عباس گفت : عمر بن خطاب نيز مظلوم كشته شد ، پس حكومت را به بازماندگان او بده ، اين پسر اوست معاويه گفت : عمر را كافرى كشت ابن عباس گفت : پس عثمان را كه كشت ؟ گفت : مسلمانان گفت : اين براى باطل ساختن حجت تو بهتر است ، اگر او را مسلمانان كشته و اگر واگذاشته اند ناچار بجا بوده است معاويه گفت : ما به همه ى آفاق نوشته ايم كه هيچكس مناقب على و خاندانش را نگويد ، زبانت را نگاه دار ابن عباس ! ابن عباس گفت : پس ما را از خواندن قرآن نهى ميكنى ؟

    گفت : نه گفت : پس از تأويل قرآن باز ميدارى ؟ گفت : آرى گفت : پس قرآن را بخوانيم و سئوال نكنيم كه مقصود خدا چه بوده است ؟ گفت : آرى ! گفت : آيا خواندن قرآن واجبتر است يا عمل كردن به آن ؟ گفت : عمل واجبتر است ابن عباس گفت : تا وقتى مقصود خداوند را از آيات نفهميده ايم چگونه به آن عمل كنيم ؟ معاويه گفت : معناى قرآن را از كسى بپرس كه بروش تو و خاندانت آن را تفسير نكند گفت : قرآن بر خاندان من نازل شده ، ميگوای تفسير آن را از آل ابوسفيان و آل ابومعيط بپرسم ؟ ! معاويه گفت : قرآن را بخوانيد ولى از آنچه خداوند درباره ى شما نازل كرده ، يا رسولخدا در اين باره گفته چيزى روايت مكنيد ، چيزهاى ديگر روايت كنيد !

    ابن عباس گفت : خدايتعالى مى فرمايد : ميخواهند نور خدا را بدهان خاموش كنند و خدا نمى پذيرد مگر كه نور خود را كامل گرداند گرچه كافران نپسندند معاويه گفت : اى پسر عباس ! جانت را از انتقام من حفظ كن و زبانت را از من بگردان ! اگر ناچار چيزى خواهى گفت ، نهانى بگو و مگذار كسى بشنود) !

    ( سپس به مقر خود بازگشت و بلا و مصيبت در همه جا بر سر شيعيان و پيروان على و خاندانش باريدن گرفت در ميان شهرها از همه جا سخت تر كوفه بود زيرا گروه زيادى از شيعيان در آن شهر سكونت داشتند زياد بن ابيه را كارگزار آنجا ساخت و عراقين - بصره و كوفه - را به او سپرد و او به تعقيب و جستجوى شيعيان مشغول شد و چون خود او از ميان شيعيان همين شهر برخاسته بود همه ى آنان را نيك مى شناخت و از اينرو در هر گوشه ای و زير هر سنگ و سايبانى كه بودند برايشان دست يافت ، گروهى را به قتل رسانيد ، گروهى را آواره و بيخانمان ساخت ، رعب در دلها افكند ، عده ای را دست و پا بريد و بر شاخه هاى نخل آويخت ، گروهى را كور كرد .

    ( معاويه به قاضيان و استاندارانش در همه جا نوشت كه شهادت شيعيانى كه فضائل على را روايت مى كنند و از برترى او سخن مى گويند بايد قبول نشود ! و باز به كارگزارانش نوشت : به بينيد هر كس از شيعيان و دوستداران عثمان كه در نزد شما هست و فضائل او را نقل مى كند و سخن از برترى او مى گويد ، گرامى اش داريد و بر ديگران مزيتش دهيد و هر كس در اينباره حديثى روايت مى كند با نام و نشان آن راوى براى من بنويسيد و بفرستيد و براى همه ى آنان پاداشها و جايزه ها فرستاد و تيول ها براى عرب و موالى مقرر ساخت ، لذا تعداد اينگونه مردم فزونى گرفت و ميان آنان در منازل و املاك همچشمى ها و رقابتها پديد آمد و جهان برايشان فراخ گشت .

    ( و باز به كارگزارانش نوشت : حديث درباره ى عثمان بسيار شده ، چون نامه ى من به شما رسد ، مردم را به نقل حديث درباره ى ابوبكر و عمر فرا خوانيد هر قاضى و هر اميرى اين نامه را بر مردم فرو خواند و مردم به نقل احاديث در حالات و در فضائل ايشان روى آوردند آنگاه كتابى فراهم آورد و هر آنچه را كه در مدح و منقبت خلفاء فراهم آمده بود ، در آن گرد آورد و آن كتاب را براى همه ى كارگزاران ولايات فرستاد و دستور داد كه بر منبرها و در همه ى آبادى ها و شهرها و مسجدها آن را قرائت كنند و نوشت كه معلمان مدارس را امر كنند تا اين كتاب را به كودكان بياموزند و بچه ها همچنانكه قرآن را فرا ميگيرند آنرا فرا گيرند و روايت كنند ، و حتى به دختران و كنيزان نيز آن را تعليم دادند آنگاه به همه ى كارگزارانش به يكزبان نوشت : هر كس كه شهادت دادند از دوستان على و خاندان على است ، نامش را از ديوان محو كنيد سپس نامه ى ديگرى نوشت كه : هر كس متهم به دوستى على شد ، هر چند شاهدى بر آن اقامه نشود ، او را بكشيد از آن پس مردم را در همه جا به تهمت و گمان و شبهه كشتند تا آنجا كه گاه كسى بخطا كلمه اى مى گفت و كشته مى شد ! ! روز بروز بلا شدت مى يافت و عدد دشمنان افزون مى گشت ، احاديث دروغ بر ملا روايت مى شد و مردم به همين وضع بار مىآمدند و جز همين دروغها چيزى فرا نمى گرفتند .

    ( در اين ميان از همه بدتر قاريان رياكار و متظاهر بودند كه بتصنع ، اظهار حزن و خشوع و عبادت ميكردند و بدروغ سخنها مى گفتند تا خود را نزد حكام ، مقرب سازند و از اين راه ، پول و تيول و خانه براى خود فراهم آورند كم كم احاديث آنان بدست كسانى رسيد كه آن را درست مى پنداشتند و آنها اين احاديث را روايت كردند و تعليم دادند و تدريجا بدست ديندارانى افتاد كه دروغ را جايز نمى شمردند و چون گمان درستى و راستى در آن بردند ، آن را پذيرفتند و اگر ميدانستند كه باطل و دروغ است آن را روايت نمى كردند و بدان اعتقاد نمى يافتند و چون حسن بن على عليه السلام وفات يافت ، فتنه و بلا رو بفزونى نهاد و بيش از پيش شدت گرفت) .

    مؤلف : ابوالحسن مدائنى نيز - بنابر نقل ابن ابى الحديد ( ج 3 ص 15 16 ) - عينا همين متن را روايت كرده و در آخر چنين آورده :

    ( كار بر اينمنوال بود تا حسن بن على عليه السلام وفات يافت و در اين هنگام بلا و فتنه فزونى گرفت و هيچكس از اين گروه نماند مگر آنكه يا بر جان خود بيمناك بود و يا آواره و سرگردان گرد جهان مى گشت) .

    اين ، وضعيتى است كه پس از بررسى شرائط دو گروه متخاصم ، بنظر امكان پذير مىآيد و با توجه به يكنواختى و تناسب آن با ديگر پديده هاى تاريخى ، صحت آن تأييد مى شود چشم پوشى و تغافل ديگر مورخان نيز موجب ضعف و سستى مطلب نمى شود ، زيرا آنان - كه البته معذورشان بايد داشت - صرفا در جهت منافع قدرتهاى حاكم - و يا لااقل در حدى كه براى اين قدرتها بى زيان باشد - نوشته هاى خود را فراهم مىآورده اند .

    قبلا ديديم كه طبرى و مسعودى نيز به همه ى اين مطالب به اختصار اشاره ای كرده بودند بنابرين ، مدارك اين قسمت از گفتار ما عبارت است از نوشته هاى : سليم بن قيس ، مدائنى ، ابن ابى الحديد : طبرى و مسعودى .

    در راه خدا چه كسان كه بخون خويش در غلطيدند و چه جمعيت ها كه پراكنده شدند و چه خانه ها كه ويران گشته و ساكنان آن به آوارگى و بيخانمانى در افتادند يا همچون رمه ى گوسفند به قتلگاهها كشانيده شدند ! بيخانمانى در افتادند يا همچون رمه ى گوسفند به قتلگاهها كشانيده شدند ! بعضى زندگى را بدرود گفتند و بعضى در انتظار سرنوشت باقى ماندند و هرگز راه خود را تغيير ندادند .

    اين بود تدبيرى كه معاويه براى بچنگ آوردن خلافت براى خود و فرزندانش ، انديشيد .

    و اين بود روش مبتكرانه اى كه در وفا به عهد و پيمان خدا پيش گرفت !

    بعد از آن سليم بن قيس مى نويسد :

    ( يكسال پيش از مرگ معاويه ، حسين بن على و عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر به حج رفتند حسين ، بنى هاشم و مردان و زنان و موالى آنان را با هر كس از انصار كه با ايشان به حج آمده بود و حسين عليه السلام او و خاندانش را مى شناخت ، در يكجا گرد آورد ، سپس كسانى را فرستاد و به آنان سپرد كه از اصحاب رسولخدا آنها كه به صلاح و عبادت معروفند و امسال به حج خانه ى خدا آمده اند هر كس را بيابند نزد او حاضر سازند ، بيش از 700 مرد از تابعين و در حدود 200 مرد از صحابه در خيمه هاى حسين در منى مجتمع گشتند .

    آن حضرت براى خطبه بپا خاست و پس از حمد و ثناى پروردگار گفت :

    ( اما بعد ، اين طغيانگر با ما و شيعيان ما رفتارى در پيش گرفته كه همه ى شما ديده و دانسته و فهميده ايد اينك من از شما سئوالى مى كنم ، اگر راست گفتم تصديقم كنيد و اگر دروغ پرداختم تكذيبم نمائيد هان ! سخنم را بشنويد و گفتارم را بنويسيد آنگاه به شهرها و قبيله هاى خود باز گرديد و هر كس از مردم را كه بدو اطمينان داريد ، به حق ما كه خود ميدانيد دعوت كنيد زيرا من از آن بيمناكم كه اين امر بفراموشى سپرده شود و حق از بين برود و مغلوب گردد و خداوند نور خود را كامل كننده است گرچه كافران نپسندند) .

    آنگاه هر چه از آيات قرآن كه درباره ى آنان نازل شده بود بر خواند و تفسير كرد و آنچه پيغمبر خدا درباره ى پدر و مادرش و برادرش و درباره ى خودش فرموده بود نقل كرد و در همه ى آنها صحابه مى گفتند : آه ! بلى درست است ، ما خود شنيده ايم و ديده ايم و تابعى ها مى گفتند : آه ! بلى اين حقيقت را صحابى های كه مورد وثوق و تصديق ما بودند براى ما نقل كرده اند و آنگاه آنحضرت ميفرمود : پس شما را سوگند ميدهم بخدا ، كه آن را به هر آنكس كه به خودش و دينش اطمينان داريد ، بازگوئيد)

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:48:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      5 - وفا به شرط پنجم ( امنيت و زنهار )   ...

    اين شرط عبارت بود از تعهد امنيت عمومى و امنيت شيعيان على بخصوص و اينكه بقصد جان حسن و حسين عليهما السلام و خاندان ايشان ، توطئه ای آشكارا و نهانى نچيند .

    مورخان را در موضوعات مربوط به اين ماده ، سخنان فراوان است ، بعضى در توصيف فجايع بزرگى كه در زمان معاويه از طرف حكام اموى نسبت به شيعيان انجام گرفت ، و بعضى در ذكر ماجراهاى خصوصى معاويه با شخصيت هاى ممتاز اصحاب اميرالمؤمنين و بالاخره بعضى در پيرامون خيانتى كه وى با امام حسن و برادرش امام حسين كرد .

    ما اين سخنان را به ترتيب مزبور در معرض مطالعه ى خوانندگان قرار ميدهيم

    …………………………………

    پی نوشت ها

    1- ابن قتيبه ( ج 1 ص 151 ) .

    2- ( الامامة و السياسة) ج 1 ص 152 .

    3- ( مقاتل الطالبيين) ص 29 .

    4- ( الامامة والسياسة) ج 1 ص 160 .

    5- بيهقى در كتاب ( المحاسن و المساوى) ( ج 1 ص 108 ) اين توطئه ى مغيره را ذكر كرده و ليكن بموجب روايتى يا به استنباط شخص خود ، معتقد شده است كه وى از نخست اين موضوع را با خود معاويه در ميان گذاشت و معاويه چون از او اطمينان يافت گفت : بر سر كارت باز گرد و كار را براى پسر برادرت استوار كن و اين مطلب را با پيك تيز روى نيز مجددا بدو نوشت .

    6- ببين مسئله ى ( پير مردى) در منطق مغيره داراى چه مايه اهميت است !

    7- ( كامل) تأليف ابن اثير ( ج 3 ص 198 201 ) از اين حديث ميزان علاقه و تعصب اين صحابى پيغمبر نسبت به امت محمد را كاملا ميتوان دريافت ! 8 - بسيارى از نويسندگان در شناخت اين بخش از زمان دچار اشتباه شده اند از جمله ( حسن مراد) در كتاب ( الدولة الامويه) ( ص 70 ) مى نويسد : ( از اينجا بدست مىآيد كه موضوع وليعهدى يزيد يك موضوع غير مترقب نبوده است) ! و خواننده ى عزيز از گفتار ( احنف) و از مطالبى كه در بحث هاى گذشته بيان شد بخوبى در مى يابد كه اين موضوع ، بسيار غير مترقب بوده است .

    9- ابن قتيبة - ج 1 ص 156 158 و مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير ) ج 6 ص 100 - 102 .

    10- ابن قتيبه - ( ج 1 ص 63 65 ) .

    11- از اين لحن كلام ميتوان استنباط كرد كه خود ام المؤمنين به آنچه معاويه ميخواسته ، گرائيده بوده است .

    12- ( ج 1 ص 168 172 ) .

    13- قبلا ديديم كه معاويه به مسن تر بودن خود از حسن براى ارجحيت خود براى خلافت ، استدلال مى كرد و اين تنها دليلى بود كه او براى شايستگى خود براى خلافت ، اقامه مى نمود بايد پرسيد : چگونه است كه اين دليل در اينمورد كارگر نيست ؟ !

    14- زيرا صاحب حق خلافت پس از امام حسن ، آنحضرت بود ، اولا بدليل تصريح جدش رسولخدا ( ص ) و ثانيا بموجب متن قرار داد صلح .

    15- با اين جمله به غرض ورزى معاويه اشاره مى كند كه در شمار خلفا ، نام پدرش على را نبرد .

    16- عبارت در متن چنين است : ( والتنكب عن استبلاغ البيعه) با دقت فراوانى كه در عبارت شد جز جمله ى بالا مفادى از آن بنظر نمى رسد و نقطه ى اعضال ، كلمه ى ( استبلاغ) است كه در ( اقرب الموارد) ذكر نشده و در شرائطى كه اين سطور نوشته ميشود دسترسى به كتاب لغت ديگرى يا عربى دان آشنا به اينگونه عباراتى نيست بگمان اينجانب منظور امام عليه السلام آنست كه : ( پس از ذكر سه خليفه ى پيشين ، رشته ى سخن را به آنكس كه به بيعت طبيعى و عمومى نائل آمد - يعنى على عليه السلام - نكشانيدى) از فضلاى زباندان و عبارت فهم انتظار مى رود كه در صورت دست يافتن به مفاد قطعى اين جمله ، اينجانب را نيز راهنمای فرمايند ( مترجم ) .

    17- منظور آنست كه اين تعدى مغرضانه ، آرزوى شيطان را كه ايجاد نفاق و تفرقه است ، برآورده مى سازد .

    18- ( النصايح الكافية) تأليف ابن عقيل ص 19 - 20 .

    19- ( النصايح الكافية) تأليف ابن عقيل ص 19 - 20 .

    20- توضيح بيشتر اين بحث با ذكر ماخذ آن در فصل 14 گذشت ..

    21- منظور سالى است كه ميان امام حسن عليه السلام و معاويه صلح واقع شد ( م ) .

    22- ابن ابى الحديد ( ج 3 ص 15 ) .

    23- ابن اثير ( ج 4 ص 187 ) و طبرى ( ج 6 ص 141 ) .

    24- مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير ) ج 6 ص 99 .

    25- طبرى ( ج 6 ص 96 ) و ابن اثير ( ج 3 ص 105 ) .

    26- رجوع كنيد به ( النصايح الكافية) ص 73 چاپ اول .

    27- مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير ج 6 ص 81 82 ) 430 .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:44:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      4 - وفا به شرط چهارم ( ماليات دارابجرد )   ...

    طبرى مى نويسد ( ج 6 ص : ( 95 ( اهل بصره مانع از رسيدن خراج دارابجرد به حسن شدند و گفتند : اين بهره ى ماست) .

    و ابن اثير مى نويسد ( ج 3 ص : ( 612 ( جلوگيرى ايشان - يعنى اهل بصره - نيز بفرمان معاويه بود) !

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:44:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      3 - وفا به شرط سوم ( جلوگيرى از ناسزا به على (ع) )   ...

    ابن اثير مى نويسد : ( معاويه هرگاه قنوت ميخواند على و ابن عباس و حسن و حسين و مالك اشتر را لعن ميكرد) ( 18 ) و ابو عثمان جاحظ در كتاب ( الرد على الاماميه) آورده كه : ( معاويه در آخر خطبه اش مى گفت : خدايا ! ابوتراب - يعنى على - در دين تو ملحد گشته و مردم را از راه تو باز داشته ، پس او را لعنت كن لعنتى شديد و معذب دار عذابى دردناك همين عبارت را به همه ى شهرها نيز نوشت و اين كلمات بر فراز منبرها خوانده مى شد) ( 19 ) .

    به مروان گفتند : چرا او را بر فراز منبرها دشنام ميدهيد ؟ گفت : حكومت ما جز با اين عمل استوار نميگردد .

    فعاليت و كوشش معاويه در اين راه ، تمام كتابهاى سيره و تاريخ را پر كرده است بنابرين ، او نخستين كسى است كه بدعت دشنام علنى به صحابه پيغمبر را پايه گذارى كرد و اين باب را بروى آيندگان گشود پيش از معاويه كسى را نمى شناسيمكه مرتكب اين عمل شده باشد مگر عايشه را كه مى گفت : ( نعثل را بكشيد كه كافر گشته است) و آنگاه در ميان علماى اسلام كسى را سراغ نداريم كه عايشه يا معاويه را - بايندليل كه دشنام صحابه را جايز دانسته و حتى كار را به تكفير نيز كشانيده اند - كافر دانسته و خارج از دين معرفى كرده باشد و ترديدى نيست كه حكم كارهاى مشابه ، هميشه يكسان است و باختلاف زمانها ، تغيير نمى يابد ، بنابرين ، كسانيكه معاويه يا هر صحابى ديگرى را مورد لعن يا دشنام قرار ميدهند ، بى كم و كاست محكومند به حكم عايشه و معاويه كه على و عثمان را دشنام دادند و لعن كردند .

    اما آن روايت ساختگى كه از قول رسولخدا مى گويد : ( به هر يك از صحابه ى من اقتدا كنيد هدايت مى يابيد) بقدرى تخصيص خورده كه عموميت آن از حجيت افتاده است ! و اگر اين روايت بطور عام حجت ميبود بايد صحابى های كه خود ، ديگر صحابه ى رسولخدا را بدشنام و ناسزا بسته بودند ، پيش از ديگران بدان عمل مى كردند اگر معاويه زبان خود را از ناسزا به ستارگان آل محمد ( ص ) - كه خود او مى بايست براى راهيابى بانان تأسى جويد - نگاه ميداشت ، مردم نيز زبان از طعن و لعن او و ستمگران ديگرى چون او باز ميداشتند ، فريادهاى تعصب آميز خاموش مى شد و صلح ، باصلاح مسلمانان پايان مى يافت .

    ولى اين بذر پليدى بود كه معاويه از روى قصد و عمد پاشيد و خود او و نزديكانش آن را آبيارى و تربيت كردند تا آنگاه كه بصورت خاربنى در تاريخ اسلام در آمد ساده لوحان را بدان فريفتند و جاهلان را با آن گمراه ساختند و ننگ تاريخى را سنت اسلامى قلمداد كردند ، بر آن انجمن كردند و بدان اهتمام ورزيدند و اگر كسى آن را ترك كرد با او باحتجاج برخاستند !( 20 ) .

    معاويه در پيشگاه خدا و مسلمانان هيچ عذرى كه بتواند بجا گذاردن اين يادگارها را توجيه كند ، ندارد و در پرونده ى تاريخى ى او كوچكترين سربلندى و شكوهى كه موجب غبطه ى ديگران يا وسيله ى نام نيك و آبروای براى او باشد ، يافت نمى شود اگر زيركى و كاردانى و دهاء بمعناى آنست كه آدمى خود را براى هميشه بى آبرو ورشكسته سازد ، بيگمان ، معاويه زيرك ترين و داهيه ترين مردم است !

    يكى از جالبترين مظاهر زيركى و كاردانى معاويه همين وضعى است كه بر اثر صلح با امام حسن عليه السلام براى وى پديد آمد و گرفتارى و رسوای و بدبختى و فضاحتى كه در دوره ى زندگى و پس از مرگ عايد او شد !

    صلح - صلحى كه معاويه چندان بر وقوع آن اصرار مى ورزيد كه بخاطر آن به همه ى وسائل متشبث شد - از نظر مردم بدين معنى بود كه سلاح ها بشكند و زبان عيبجويان بسته شود و هر كسى بر طبق حدود و مشخصاتى كه قرار داد صلح معين خواهد كرد ، در پى كار خود باشد ماده ى سوم از قطعنامه ى صلح صراحتا حكم مى كرد كه بايد در ناسزا و دشنام بسته شود پس معاويه اگر براستى طالب صلح است يا واقعا بمقتضاى آن سوگندها و ميثاق ها قصد وفا به تعهدات مندرج در قرار داد را دارد ، ميبايد بدين حكم گردن نهاد و زبان دشنام را ببندد .

    ولى مردك صلح را فقط براى آن ميخواست كه سپاهيانش زمانى بياسايند و خود او از درد سر جنگيدن با پسر رسولخدا آسوده گردد - چنانكه قبلا گفتيم - ، او قصد نداشت مقررات اين صلح را مراعات كند يا خود را ملتزم به انجام تعهدات سازد ورقه ى صلح را امضا كرد ليكن اين امضا فقط نقشى بر صفحه ى كاغذ بود ، سوگندها ياد كرد و پيمانها بست ولى اينها همه الفاظى بود كه بر زبان مىآورد و در وراى آن هيچ احساس تعهد و مسئوليتى وجود نداشت ، به كوفه آمد و بر منبر بالا رفت ، على و حسن را بزشتى ياد كرد و چون حسين بپا خواست تا بدو پاسخ گويد ، حسن او را بر جاى نشانيد و خود آنچه بايد بگويد به اسلوبى حكيمانه بيان كرد - و اين خطبه و سخنانى كه معاويه پيش از آن گفته بود در فصل 18 گذشت .

    پاسخى كه مردم به خطابه ى امام حسن دادند معاويه را كه هنوز مست باده ى پيروزى موهوم بود ناخشنود و نگران ساخت ، احساس كرد كه ميبايد از نو ساز و برگ حمله ى جديدى را براى پرورش دادن خلق و خوای كه هرگز در تاريخ ، كسى غبطه ى آن را نخواهد خورد - يعنى خوى فحاشى و طعن و بد زبانى - فراهم آورد درست در جهت مقابل اخلاق مطلوب اسلام و عليرغم نكوهشى كه از ناسزا گفتن و دشنام دادن و دعوتى كه به مهربانى و برادرى و دوستى در آموزشهاى اين دين شده است تا آنجا كه ميگويد : مؤمن هرگز ناسزاگوى و دشنام ده و طعنه زن و لعنت كننده نيست.

    ( ابوالحسن على بن محمد بن ابى يوسف مدائنى در كتاب ( الاحداث) مى نويسد : پس از سال جماعت ( 21 ) معاويه به همه ى شهرها به يكزبان نوشت : امان از كسى كه در فضائل ابوتراب و خاندان او حديثى نقل كند برداشته است بدنبال اين فرمان ، خطباء در هر آبادى و شهرى و بر فراز هر منبرى به لعن على و بيزارى از وى زبان گشودند و درباره ى او و خاندانش سخنان ناروا گفتند ، از همه گرفتارتر در آن هنگام كوفيان بودند زيرا كه در اينشهر شيعيان على فراوان اقامت داشتند( 22 ) .

    ( پس از صلح هنگاميكه ميخواست مغيره بن شعبه را به استاندارى كوفه منصوب سازد وى را طلبيد و بدو گفت : پيش از امروز اين صاحب حلم را شدائد بسيارى روى داد و وى بجز آموزشى چند بتو پاداش ندهد ، ميخواستم تو را به بسى كارها سفارش كنم ولى با اطمينان بينش تو از آنها چشم مى پوشم ، تنها از يك سفارش در نميگذرم : دشنام و مذمت على را هرگز ترك مكن) ! ( 23 )

    پس از مغيره ، زياد را بر كوفه گماشت ( و او مردم را بر در قصر خود گرد مياورد و بر لعن على تحريك ميكرد و هر كس امتناع مى ورزيد طعمه ى شمشير مى شد ) ( 24 ) .

    در بصره ، بسر بن ارطاه را به حكومت منصوب كرد ( و او بر فراز منبر خطبه مى خواند و على را دشنام ميداد و ميگفت : سوگند ميدهم بخدا كه هر كس مرا در اين سخن راستگو ميداند ، سخنم را تصديق كند و هر كس دروغگويم مى پندارد ، تكذيب نمايد) طبرى در تاريخش مى نويسد : ( ابوبكره فرياد زد : ما تو را جز دروغگو نميدانيم ! ( بسر) فرمان داد : خفه اش كنيد ! چند نفر وى را از دست مأموران نجات دادند) ! ( 25 ) .

    در مدينه استاندار كه مروان بن حكم بود در هيچ روز جمعه ای دشنام به على را بر فراز منبر ترك نميكرد ابن حجر مكى مى نويسد : حسن اين را ميدانست لذا جز در هنگام اقامه ى نماز در مسجد حضور نمى يافت مروان به اين رضايت نداد و كس بخانه ى حسن فرستاد تا آنجا بدو و پدرش ناسزاى فراوان گويد ! ( 26 ) .

    ( پس از صلح معاويه حج كرد ، در يكى از روزها سعد بن ابى وقاص در طواف با او بود ، چون از طواف فارغ شد بطرف دارالندوه رفت و سعد را نيز در كنار خود بر سرير نشانيد و زبان بدشنام على گشود ناگهان سعد برخاست و براه افتاد و گفت : مرا در كنار خود مى نشانى و آنگاه على را دشنام ميدهى ؟ ! بخدا اگر يك خصلت از خصال على در من ميبود خوشوقت تر ميبودم از اينكه هر آنچه خورشيد بر آن ميتابد از آن من باشد :

    بخدا اگر داماد رسول صلى الله عليه و سلم ميبودم و فرزندانى چون فرزندان على ميداشتم ، اين در نظر من محبوبتر بود از هر آنچه خورشيد بر آن ميتابد ، بخدا اگر رسولخدا درباره ى من همان سخنى را گفته بود كه در جنگ خيبر به على گفت - فردا پرچم را بكسى خواهم سپرد كه خدا و رسولش او را دوست ميدارند و او خدا و رسولش را دوست ميدارد ، هرگز نمى گريزد تا خدا بدست او پيروزى مى بخشد - براى من محبوبتر بود از هر آنچه خورشيد بر آن ميتابد بخدا اگر رسولخدا به من همان سخنى را گفته بود كه در جنگ تبوك به على گفت - راضى نيستى كه من و تو چون هارون و موسى باشيم جز در اينجهت كه پس از من پيامبرى نيست ؟ - در نظر من با ارزشتر بود از هر آنچه خورشيد بر آن ميتابد بخدا سوگند ميخورم كه تا هستم هرگز به خانه ى تو قدم ننهم) ( 27 ) .

    مسعودى پاسخ معاويه به ( سعد) را نيز نقل كرده ولى چندان قبيح و ناپسند كه ما قلم را برتر از تصريح به آن ميدانيم بهر حال آن نيز دليل ديگرى است بر ميزان انحطاط اخلاق و روحيات وى

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:44:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      معاويه براى يزيد باين ترتيب بيعت گرفت :   ...

    ابوالفرج اصفهانى مى نويسد : ( معاويه خواست براى يزيد بيعت بگيرد ، هيچ چيزى بر او سنگين تر از حسن و سعد بن ابى وقاص نبود ، لذا مخفيانه آندو را مسموم كرد و هر دو از آن زهر جان سپردند) ( 3 ) .

    ابن قتيبه ى دينورى مى نويسد : ( پس از وفات حسن ، معاويه زمانى كوتاه درنگ كرد و آنگاه در شام براى يزيد بيعت گرفت و به همه ى آفاق نيز بدين كار فرمان داد) ( 4 )

    ابن اثير مى نويسد : ( سر رشته و مبدأ اينكار مغيره بن شعبه بود : معاويه خواست مغيره را از حكومت كوفه معزول سازد و بجاى او سعيد بن العاص را بگمارد ، مغيره آگاه شد و دانست صلاح كار در آنست كه بنزد معاويه رفته و از حكومت استعفاء كند تا مردم چنين پندارند كه او خود از اين منصب ملول شده است ، لذا رهسپار شام شد چون به شام رسيد به رفقاى خود گفت : اگر من اينزمان نتوانم حكومت و امارتى براى شما بدست آورم هرگز نخواهم توانست و رفت تا بر يزيد وارد گشت ( 5 ) و به او گفت : همانا سران اصحاب پيغمبر صلى الله عليه ( وآله ) و سلم و بزرگان و پيران قريش ! ( 6 ) همه رفته اند و فقط فرزندان ايشان مانده اند و تو در ميان آنها از با فضيلت ترين ! و نكو رأى ترين ! و به سنت و سياست داناترين ! كسانى ، نميدانم چرا اميرالمؤمنين براى تو بيعت نمى ستاند ؟ يزيد گفت : بنظر تو اينكار شدنى است ؟

    گفت : آرى يزيد نزد پدرش رفت و از آنچه مغيره گفته بود وى را آگاه ساخت معاويه ، مغيره را طلبيد و بدو گفت : هان ! يزيد چه ميگويد ؟ مغيره گفت : اى اميرالمؤمنين ! ديدى كه پس از عثمان چه خونها ريخته شد و چه تفرقه ها پديد آمد و يزيد نيكو جانشينى است ! پس بيعت را براى او بگير ، اگر براى تو حادثه ای پيش آيد او پناه مردم و جانشين تو خواهد بود ، ديگر نه خونى ريخته مى شود ! و نه فتنه ای بر پا ميگردد ! معاويه گفت : چه كسى مرا كمك خواهد داد ؟ گفت : كوفه بعهده ى من و بصره بعهده ى زياد ، پس از اين دو شهر نيز كسى با تو مخالفت نخواهد كرد معاويه گفت : بر سر كارت باز گرد و با كسان مورد اعتماد در اينباره مذاكره كن و بينديش و مى انديشيم .

    مغيره او را وداع گفت و نزد دوستان خود بازگشت ، گفتند : هان ! چه شد ؟ گفت : مردك را پا در ركاب كارى ساختم كه براى امت محمد بسى دنباله خواهد داشت ! و شكافى پديد آوردم كه تا ابد بهم نخواهد آمد) !( 7 )

    ( معاويه با هر يك از سر كردگان جمعيت ها كه خير خواه او بودند بر اين قرار گذارد كه خطبه ايراد كنند و فضائل يزيد را باز گويند ! چون جمعيت های كه از شهرها آمده بودند و همه در شام گرد آمدند - و احنف بن قيس هم در ميان ايشان بود - معاويه ، ضحاك بن قيس فهرى را طلبيد و بدو گفت : چون من بر فراز منبر نشستم و قدرى سخن گفتم و موعظه كردم تو اجازه بخواه و برخيز و چون اجازه داديم خدايتعالى را سپاس گوى و نام يزيد را ببر و چندان كه سزاوار است از او بستايش ياد كن و آنگاه از من بخواه كه او را وليعهد خود سازم ! بعد از آن ( عبدالرحمن بن عثمان ثقفى) و ( عبيدالله بن مسعده ى فزارى) و ( ثور بن معن سلمى) و ( عبدالله بن عصام اشعرى) را طلب كرد و دستور داد كه چون ( ضحاك) سخن خود را به پايان برد آنان بپا خيزند و گفته ى او را تصديق كنند ! اين گروه جملگى بپا خاستند و در ستايش يزيد داد سخن دادند ! تا آنكه احنف قيس برخاست - و او از جمله كسانى كه معاويه از پيش آماده ى اينكار كرده بود ، نبود - و گفت :

    ( خدا امير را بسلامت دارد ، همانا مردم روزگارى زشت و ناپسند و سپس دورانى نيك و پسنديده را گذرانيده اند ، دفتر زمانه ورقها خورده و كارها به آزمايش رسيده است ، آنكس را كه پس از خودت زمامدار ميكنى بشناس و آنگاه هر كه تو را بنا حق امر مى كند اطاعت مكن ، مبادا مشاورانى كه مصلحت تو را نمى نگرند فريبت دهند و پس از اينهمه بدان كه مردم حجاز و عراق بانچه اينان گفتند رضا نخواهند داد و تا حسن زنده است با يزيد بيعت نخواهند كرد) .

    ……………………………

    سپس افزود :

    ( يقينا ميدانى كه عراق را بزور شمشير نگشوده ای و با نيروى خود بر آن دست نيافته ای ، ليكن به حسن بن على چندانكه خود ميدانى عهد و ميثاق خدای سپردى كه پس از تو زمام كار بدست او باشد( 8 ) حال اگر بدين پيمان وفا كنى شايسته ى آنى و اگر براه غدر و فريب روى ستم كرده ای بخدا سوگند كه در پشت سر حسن اسبان نجيب و بازوان سطبر و شمشيرهاى برنده هست ، اگر يكوجب از روى مكر بسوى او روى ، دو چندان نشانه ى پيروزى در او خواهى ديد تو نيك ميدانى كه مردم عراق از آنزمان كه تو را دشمن داشته اند يك لحظه به مهر تو نگرائيده اند و از آن هنگام كه به على و حسن محبت ورزيده اند يك لحظه دشمنى ايشان را به دل نگرفته اند ، از آسمان تغيير حالتى بر آنان فرو نباريده است ، همان شمشيرهای كه در صفين و در كنار على ، به روى تو كشيدند هم اكنون بر دوش ايشان است و همان دلهای كه در آن بغض و عدوات تو را جاى دادند هم اكنون در سينه ى ايشان مى تپد )( 9 ) .

    مؤلف : اين گفتار ( احنف) صريحا بر اين دلالت ميكند كه معاويه در هنگامى كه هنوز امام حسن در قيد حيات ميبوده ، در صدد بر آمده است كه براى يزيد بيعت بگيرد در حاليكه جمعى ديگر از مورخان را عقيده بر اينست كه بيعت يزيد پس از وفات حسن بن على انجام گرفت تا آنجا كه ابوالفرج مى نويسد : ( معاويه ، حسن و سعد بن ابى وقاص را مسموم كرد تا زمينه ى بيعت يزيد فراهم شود بنابراين نتيجه ميگيريم كه معاويه دو نوبت در صدد اينكار بر آمده : يكى در زمان حيات امام حسن و علير غم آن تعهدها و سوگندها و پيمان ها نهايت چون در اين بار هنوز طرف مقابل قرار داد صلح زنده بوده اين كوشش با شكست مواجه شده است و نوبت ديگر پس از وفات آنحضرت و در اين نوبت بوده كه اين نقشه ى شوم بكمك وسائل ستمگرانه ای كه اكثر مورخان نوشته اند بثمر رسيده است .

    ( مروان را بدينجهت كه نتوانست براى يزيد بيعت بگيرد از حكومت مدينه معزول ساخت و سعيد بن العاص را بجاى او گماشت و او شدت عمل بخرج داد و مردم را در تنگنا نهاد و بر كسانى كه در بيعت كوتاهى كردند ، سخت گرفت ، با اينحال بجز گروهى اندك ، هيچكس زير بار اين بيعت نرفت ، مخصوصا بنى هاشم كه حتى يكنفرشان هم بيعت نكرد .

    ( مروان ، خشمناك به شام آمد و با معاويه مجادله ای مفصل كرد ، از جمله گفت : ( حكومتت را نگاهدار اى پسر ابوسفيان ! و از امير كردن بچه ها دست بدار و بدان كه تو را در ميان قومت همرتبگانند و جملگى در دشمنى و مخالفت با تو همداستان

    - ولى بعد از آن ديگر هيچ نگفت ، چون معاويه در هر ماه هزار دينار براى او مقرر ساخت !

    - ( معاويه به عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير و عبدالله بن جعفر و حسين بن على ( ع ) نامه های نوشت و آنان را به بيعت يزيد فرا خواند !

    ( نامه اش به حسين بن على چنين بود :

    ( اما بعد ، همانا از تو خبرهای بمن رسيده كه هرگز گمان آنها را در تو نمى بردم و تو را از آنها بر كنار ميدانستم از همه كس به وفادارى شايسته تر آنكسى است كه در منزلت و شرف و مقام خدا داد ، در حد تو باشد ، در جدای مكوش و از خدا بپرهيز ! و اين امت را در فتنه ميفكن ! و بفكر مصلحت خودت و دينت و امت محمد باش ، زنهار مگذارى آنانكه اهل يقين نيستند تو را بر انگيزانند !

    - حسين در پاسخ بدو چنين نوشت - :

    ( اما بعد ، نامه ى تو بدينمضمون كه : ( خبرهای از من دريافت كرده ای كه گمان آن را درباره ى من نميداشته ای) رسيد ، هرگز جز به هدايت و كمك خدا به كار نيكو نتوان راه يافت اما آنچه نوشته ای كه از من خبرها بتو گفته اند ، بيگمان اين خبرها بوسيله ى سخن چينان و آتش افروزان بتو رسيده است ، دروغ گفته اند اين گمراهان خارج از دين ، من به جنگ و دشمنى با تو بر نخاسته ام و از اينكه اين كار را ترك گفته و كمر به مخالفت تو و ياران ظالم و خلافكار تو كه طرفداران ظلم و اعوان شيطان رجيم اند نبسته ام ، از خداوند بيمناكم مگر تو نيستى قاتل حجر بن عدى و اصحاب او ؟ آن مردان عابد و خاشع كه بدعت را بزرگ مى شمردند و امر به معروف و نهى از منكر ميكردند با آنكه پيمانهاى محكم و عهدهاى مؤكد با آنان بسته بودى ، از روى دشمنى و ستمگرى آنها را كشتى و بر خداوند جرأت ورزيدى و عهد او را سبك شمردى مگر تو نيستى قاتل عمرو بن الحمق آن بزرگ مردى كه عبادت خدا جسم او را فرسوده و پوست او را افسرده بود ؟

    با اينكه با او آنچنان عهد و پيمانى بسته بودى كه اگر با غزالان بسته مى شد از سر كوهها فرود مىآمدند مگر تو نيستى كه در عهد اسلام ، زياد را بخود منسوب ساختى و چنين نمودى كه پسر ابوسفيان است ؟ با آنكه رسولخدا صلى الله عليه ( وآله ) و سلم حكم فرموده است كه ( فرزند از بستر است و زنا كاره را جز سنگ نصيبى نيست) و سپس او را بر اهل اسلام مسلط ساختى كه ايشان را بكشد و دست و پاى آنان را قطع كند و بر شاخه هاى نخل بياويزد ! سبحان الله اى معاويه ! گويا تو از اين امت نيستى و اينان از تو نيستند !

    ( مگر تو قاتل حضرمى نيستى كه زياد درباره ى او بتو نوشته بود كه وى بر آئين على است ؟ آئين على همان آئين پسر عمويش محمد صلى الله عليه ( وآله ) و سلم است كه تو اكنون در مسند او قرار گرفته اى و اگر اين آئين نمى بود اكنون بزرگترين افتخار تو و پدرانت ، تحمل رنج دو سفر بود - سفر زمستان و سفر تابستان - كه خدا بوسيله ى اين آئين بر شما منت نهاد و آن رنج را از شما برداشت .

    ( در جمله ى گفتار خود چنين گفته ای كه اين امت را به فتنه دچار مكن ! من براى اين امت هيچ فتنه ای را بزرگتر از حكومت تو نميدانم .

    ( و باز گفته ای : به مصلحت خودت و دينت و امت محمد بنگر بخدا سوگند من هيچ مصلحتى را بالاتر از جهاد و جنگيدن با تو نمى شناسم ، اگر بدينكار دست زنم مايه ى تقرب من نزد خدا خواهد بود و اگر نكنم ، از گناه خود بدرگاه خدا پوزش ميبرم و از او مسئلت مى كنم كه توفيق دهد تا بدانچه محبوب و پسنديده ى اوست عمل كنم .

    ( و باز گفته ای : هر چه با من دشمنى كنى دشمنى مى كنم هر چه ميتوانى دشمنى كن ، هميشه شايستگان و نيكان مورد خصومت بوده اند ، اميد ميبرم كه جز به خودت زيانى نزنى و جز عمل خود را باطل نسازى هر چه ميتوانى دشمنى كن !

    ( از خدا بترس اى معاويه ! و بدان كه خدا را نامه ای است كه هر كار كوچك و بزرگى در آن بر نوشته است و بدان كه خداوند اين كار تو را فراموش نمى كند كه بيگناهان را بگمان و تهمت ميگيرى و پسركى شرابخواره و سگباز را به حكومت ميگمارى ! جز اين نمى بينم كه خويشتن را به بدبختى افكنده و دينت را تباه ساخته و رعيت را ضايع ساخته ای والسلام)( 10 ) پس از اين معاويه به مدينه آمد با خلقى انبوه از مردم شام كه ابن اثير آنان را هزار سوار ، شماره كرده است ميگويد : ( و آنگاه بر عايشه وارد شد - و عايشه خبر يافته بود كه معاويه درباره ى حسين و يارانش گفته كه اگر بيعت نكنند آنان را خواهم كشت - چون معاويه بر او وارد گشت ، از جمله ى سخنان عايشه اين بود كه گفت : با آنها مدارا كن ! انشاء الله به آنچه دوست ميدارى خواهند گرائيد ! ( 11 ) .

    دينورى پس از ذكر ورود معاويه به مدينه مى نويسد : ( 12 ) .

    ( صبح روز دوم معاويه نشست و نويسندگانش را طورى نشانيد كه هر چه فرمان ميدهد بشنوند و به حاجب امر كرد كه هيچكس را - هر چند مقرب باشد - اجازه ورود ندهد ، آنگاه كسى در طلب حسين بن على و عبدالله بن عباس فرستاد ابن عباس زودتر آمد ، معاويه او را در طرف چپ خود نشانيد و بسخن مشغولش داشت تا حسين آمد چون وارد شد ، معاويه او را در طرف راست خود نشانيد ، از حال فرزندان امام حسن ! و سال عمر آنان پرسيد و حسين بدو پاسخهای داد .

    ( آنگاه معاويه خطبه ای ايراد كرد ابتدا خدا و رسولش را ثنا گفت و سپس شيخين و عثمان را ياد كرد بعد از آن درباره ى يزيد و اينكه ميكوشد بوسيله ى بيعت او رخنه ى اجتماع را بهم آورد ! سخن گفت و از دانای او به قرآن و سنت ياد كرد و هم از اينكه او به حلم آراسته است ! و از جهت سياست و مناظره بر آنان ترجيح داد ! گر چه آنان بسال از او بزرگتر( 13 ) و بخويشاوندى از او برترند آنگاه به اينكه رسولخدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم ( عمروبن عاص) را در غزوه ى ( ذات السلاسل) بر ابى بكر و عمر و اكابر صحابه امارت داد ، استشهاد كرد و در آخر از آنان در خواست نمود كه به گفتار او پاسخ گويند .

    مينويسد : ( ابن عباس آماده ى سخن گفتن شد ، حسين به او گفت : درنگ كن ! منظور او منم( 14 ) و سهم من در تهمت وافرتر است آنگاه بپا خواست ، ستايش خدا كرد و درود بر رسول صلى الله عليه و آله فرستاد و گفت :

    ( اما بعد ، گوينده ى صفت رسولخدا صلى الله عليه و آله هر چند سخن به اطناب گويد بيش از جزای از مجموع فضائل او را نتواند ادا كرد ، و من مغلطه كارى تو را درباره ى جانشين پس از پيغمبر فهميدم( 15 ) كه سخن كوتاه آوردى و از اينكه رشته ى كلام را به بيعت رسانى سرباز زدى( 16 ) ! هيهات اى معاويه ! سپيده ى صبح ، سياهى شب را رسوا كرده و آفتاب نور چراغها را محو ساخته است تو در اينسخن ، كسانى را برترى دادى و در آن ، راه افراط پيمودى ، منصبى را به كسانى مخصوص ساختى و در اينكار اجحاف كردى ، حقى را از صاحبش باز گرفتى و بخل ورزيدى ، ستم كردى و تجاوز روا داشتى ، نصيب و سهم كسى را از عنوانى كه حق او بود بدو ندادى تا شيطان بهره ى كامل و نصيب وافر خود را گرفت ( 17 )

    ( آنچه درباره ى يزيد و كمال او و سياست او براى امت محمد گفتى فهميدم ، با اين سخنان خواستى مردم را درباره ى او باشتباه درافكنى ، گويا از ناشناخته ای سخن ميگوای يا نهفته ای را توصيف ميكنى ! يا از چيزى خبر ميدهى كه از آن كسى جز تو آگاه نيست ! خود يزيد ميزان رأى و درايت خود را نشان داده است ! خوب است درباره ى وى همان افتخاراتى را كه او خود در پى آنست بيان كنى ، از بازى دادن و بر هم جهانيدن سگ هاى شكارى و پرواز دادن كبوترهاى مسابقه و گرد آوردن كنيزان خواننده و نوازنده و انواع بازيها و عشرتهاى ديگر او سخن بگوای در اين صورت است كه سخن بصدق گفته ای .

    ( از آنچه انديشيده ای صرفنظر كن ! بصلاح تو نيست كه وزر و وبال اين خلق را بيش از اين با خود به پيشگاه خدا ببرى ! بخدا سوگند ، چندان ستمگرانه براه باطل رفته ای و ظالمانه بر مردم خشم گرفته ای كه ديگر پيمانه ها لبريز گشته است در حاليكه ميان تو و مرگ بيش از يك چشم بر هم زدن فاصله نيست در اين بازمانده ى عمر بكارى دست زن كه ذخيره ى روز جزاى تو باشد كه در آنروز گريزگاهى نيست .

    ( از فرماندهى آن مرد بر آن جمع در عهد رسولخدا ياد كردى در آن هنگام وقتى اين منصب به عمرو و محول شد آن جمع ، امارت او را ننگ خود شمردند و پيش افتادن او را ناپسند داشتند و كارهاى او را بر شمردند ، رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود : بنابرين اى گروه مهاجران ! او پس از اين بر شما حكومتى نخواهد داشت پس تو چگونه به آن كار رسولخدا كه در حساسترين اوقات و محتاج ترين شرائط به كار صواب ، نسخ گشت استدلال ميكنى ؟ يا كسى را كه تابعى است با كسى كه از صحابه است برابر ميدارى ؟ در حاليكه در پيرامون تو كسانى كه در همصحبتى رسولخدا مورد اطمينانند و در دين و قرابت با پيغمبر محل اعتمادند ، يافت مى شوند تو اينان را بسوى شخص تجاوزگر خطا كار گمراهى فرا ميخوانى ، ميخواهى مردم را به شبهه در افكنى ، بازمانده ى خود را در دنيا خوشبخت سازى و خودت را در آخرت سيه روز و بدبخت گردانى ! محققا اين همان زيانكارى آشكار است ، از خدا براى خود و شما طلب آمرزش مى كنم) .

    راوى ميگويد : ( معاويه نگاهى به ابن عباس افكند و گفت : چه ميگويد اى پسر عباس ؟ ! يقينا آنچه در دل توست سخت تر و تلخ تر است ! ابن عباس گفت : بخدا او فرزند رسول و يكى از اصحاب كساء و وابسته ى آن خاندان مطهر است ، از آنچه در فكر آنى صرفنظر كن ، همين مردم تو را بسنده اند ، تا خدا بانچه فرمان اوست حكم كند و او بهترين حكم كنندگان است ) .

    بطوريكه ابن اثير و ديگر مورخان مى نويسند ، پس از آن معاويه رهسپار مكه شد و پيش از او حسين بن على و عبدالله بن زبير و عبدالرحمن بن ابى بكر و پسر عمر بهمكه رفته بودند چون آخرين روزهاى اقامت وى در مكه فرا رسيد اين عده را احضار كرد و به آنان گفت : دوست داشتم قبلا بشما گفته باشم ، آنكس كه قبلا بيم ميدهد معذور است ، پيش از اين در ميان شما خطبه ميخواندم ناگهان يكى از شما بپا مى خاست و در برابر مردم سخن مرا تكذيب ميكرد و من تحمل مى كردم و از سر اينكار در ميگذشتم اينك مرا با مردم سخنى است ، سوگند ياد ميكنم هر يك از شما كلمه ای در رد آن گفتار بگويد پيش از آنكه كلمه ای در جواب بشنود شمشير بر سر او فرود خواهد آمد ، بفكر جان خود باشيد ! .

    آنگاه رئيس پاسداران خود را طلبيد و در حضور آنان به وى گفت : بر سر هر يك از اينها دو مرد شمشيردار ميگمارى هر كدام سخنى در تصديق يا تكذيب من گفتند بيدرنگ بايد آن دو مرد شمشيرها را بر او فرود آوردند !

    سپس بيرون آمد و آنان نيز بيرون آمدند ، معاويه بر فراز منبر رفت ، پس از حمد و ثناى خدا گفت : اين عده سروران مسلمين و نيكان امتند ، هيچكارى بى نظر آنان صورت نمى بندد و هيچ حكمى بى مشورت آنان صادر نمى گردد و اينان راضى گشته و با يزيد بيعت كرده اند ! بنام خدا همگى بيعت كنيد ! و مردم بيعت كردند .

    با چنين سختگيرى شديدى آن بيعت منفور و خصومتبار ، متولد گشت ، و در پيدايش آن هيچ چيزى بجز شمشيرهاى آخته بر سر مردان ، مؤثر نبود ، پس اين بيعتى بود زاييده ى توطئه چينى ها و خصومت ها و ارعاب و تهديدها و هنگاميكه خلافت اسلامى به اين شكل و اين ترتيب عملى شود بايد اسلام را بدرود گفت .

    و بخارى در صحيح خود از نبى اكرم ( ص ) روايت كرده كه فرمود : ( هر زمامدارى كه امور گروهى از مسلمانان را بدست گيرد و در كار آنان خيانت ورزد ، خدا بهشت را بر او حرام خواهد ساخت) .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:44:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      2 - وفا به شرط دوم ( عدم تعيين جانشين )   ...

    تمامى مورخان - چه وابستگان به دسته هاى مختلف و چه مورخان مستقل - بر اين اتفاق دارند كه تعهد معاويه در ضمن قرار داد صلح آن بود كه كسى را بجانشينى خود معين نكند معناى اين شرط آنست كه حكومت پس از معاويه به صاحب شرعى آن بازگردديعنى به حسن بن على و اگر آنحضرت نبود به برادرش حسين ( عليهم السلام ) اين مطلب از آنجا بدست مىآيد كه امام حسن حكومت را فقط در طول مدت زندگى معاويه ، واگذار كرده بود و مفهوم اين گونه قرار داد ، آنست كه معاويه صلاحيت آن را ندارد كه پس از خود نيز كسى را به زمامدارى منصوب كند .

    و باز تمامى مورخان نوشته اند كه معاويه اين تعهد را زير پا نهاد و پسرش يزيد - يزيد معروف ! - را وليعهد خود ساخت .

    اينك در صدد آن نيستيم كه درباره ى عهد شكنى معاويه به بحث بپردازيم چه ، به هر صورت اين خصلت در معاويه وجه مشترك همه ى خطاهای است كه وى بر اثر صلح دانسته يا ندانسته بدان دچار شد ليكن نمى خواهيم پس از اينكه بارها درباره ى روش معاويه در برابر تعهداتش سخن گفته ايم ، اكنون از سر اين موضوع - موضوع تعيين يزيد براى خلافت مسلمين - بدون ذكر اين نكته بگذريم كه :

    وى با اينكار بزرگترين گناه را در دين و فجيعترين جنايت را در باب مصالح عمومى مرتكب شد از آشكارترين نتائج اين عمل جسورانه و غيره منتظره آن بود كه رياست عالم اسلام از مجراى صحيح خود خارج گشت و توده ى مردم رهبرى عملى را از دست دادند و انانيت و فردپرستى بر اجتماعى حكمفرما شد و رشته ى اعتماد و اطمينان متقابل فرد و اجتماع از هم گسيخت و همبستگى و همكارى و تأثير متقابل رهبر و پيروان از بين رفت ، تمايلات با يكديگر تغاير يافت و راهها از هم جدا شد و كار چندان بدين ترتيب پيش رفت كه جامعه براى شورشهاى خونين و انفجارهاى داخلى كه البته براى جبران خطاها و توجه به خطرها لازم بود ، آماده گشت بگذريم .

    از آنچه درباره ى يزيد و روحيات و خصال ناپسند اخلاقى و شخصى وى گفته شده و از زمان خود او تاكنون همه ى تواريخ ببانگ بلند بدان ندا در داده اند و سر منشأ آنهمه فجايع در دوران حكومت او گشته است منظور بيان اين مطلب نيست ، بلكه فقط ميخواهيم اهميت خطاى بزرگى را كه معاويه با اين كار مرتكب شد و وزر و و بال همه ى گناهانى را كه از آن ناشى مى شد بى محابا بگردن گرفت ، روشن سازيم .

    كارهاى شگفت آورى كه معاويه براى وليعهدى يزيد ، بدانها دست زد - و همه ى دوستان او نيز آنها را نقل كرده اند - ميتواند وزن و مقدار او را بعنوان يك مسلمان - تا چه رسد به يك خليفه - كاملا نمودار سازد شرح اين عمليات ، يكى از زشتترين و از جهت روح و معنا و هدف از ( اسلام) دورترين صفحات تاريخ اسلام را تشكيل ميدهد و اگر اين بحث از اين نظر كه گوشه های از زندگى معاويه و اجتماع دنباله رو او را آشكارتر مى سازد ، يكى از شريانهاى بحث اساسى ما - يعنى بيان اسرار صلح امام حسن - نمى بود ، از طرح آن در ميگذشتيم و با وجود رسوای بر ملا شده ى آن در طول سيزده قرن ، ترجيح ميداديم كه آنرا پوشيده بداريم .

    ليكن اكنون خلاصه ای از متن گفتار مورخان را بى آنكه در اطراف آن توضيحى دهيم - كه خود بى نياز از توضيح و حاشيه است - در اينجا بازگو مى كنيم .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:44:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      1 - وفا به شرط اول ( زمامدارى معاويه )   ...

    اين تنها شرطى بود كه امام حسن بسود معاويه متعهد شد و باز در ميان همه ى شروط صلحنامه ، تنها شرطى بود كه بدان وفا شد .

    پس از امضاى قرار داد صلح ، نشنيده ايم كه امام حسن در صدد شكستن اين شرط بوده يا درباره ى آن سخنى گفته و يا راضى بگفتگو در پيرامون آن شده باشد .

    بعد از آنكه معاويه صريحا اعلام كرد كه به تعهدات خود پايبند نيست رؤساى شيعه نزد امام حسن - كه به مدينه باز گشته بود - آمدند و اظهار داشتند كه خود و پيروانشان حاضرند در ركاب او بجنگند ، مردم كوفه قول دادند كه استاندار اموى آنشهر را بيرون كنند و تضمين كردند اسب و اسلحه ى لازم را براى حمله ى مجدد به شام در اختيار او گذارند ولى اين طوفان احساسات او را تكان نداد و شور و تحرك دوستان در او كارگر نشد .

    سليمان بن صرد - كه بتعبير اين قتيبه - رئيس و بزرگتر عراق بود بدو گفت : معاويه روبروى همگان گفت - و من خود شنيدم - كه ( من وعده های به مردمى داده و شروطى متقبل شده و اميدهای در آنان بر انگيخته بودم همه ى آنها از هم اكنون زير اين دو پاى من است) و بخدا منظور او جز همان پيمانهای كه با تو بسته است نبود نهانى خود را آماده ى جنگ كن و به من رخصت ده بكوفه روم و استاندار را بيرون كنم و آشكارا غزل او را اعلام نمايم و مانند خود آنان ، با ايشان نقض عهد كنم و يقينا خداوند دشمنى خيانتكاران را بثمر نمى رساند .

    پس از سليمان ، ديگر حاضران نيز هر يك رأيى بگونه ى او ابراز كردند و گفتند : سليمان را بفرست ما را نيز با او اعزام كن و سپس هنگاميكه خبر يافتى استانداررا از كوفه بدر كرده و غزل او را آشكار ساخته ايم ، تو خود نيز به ما ملحق شو ( 1 ) .

    حجربن عدى كندى كه در عراق داراى موقعيت مهمى بود ، نيز از جمله كسانى بود كه نزد امام حسن آمد .

    مسيب بن نجيه يكه سوار قبيله ى مضر و كسى كه - بگفته ى زفربن حارث - اگر ده نفر از اشراف ( مضر) را مى شمردند يكى از آنها او بود ، نيز نزد او آمد و همين گونه سخنانى گفت .

    كسان ديگرى نيز از اين قبيل با پيشنهادهای از اين رديف ، نزد او آمدند ولى آنحضرت بشكلى خوشايند ، اين پيشنهادها را رد كرد و اين كار را به بعد از مرگ معاويه - كه هم پيمان او بود - محول ساخت او در نخستين آزمايشش از كوفه به نتائجى رسيده بود كه وى را از آزمايش مجدد بى نياز مى ساخت .

    آخرين پاسخى كه به اين جمع داد اين سخن بود : تا معاويه زنده است هر مردى از شما پناهگاه خود را از دست ندهد اگر معاويه مرد و ما و شما زنده بوديم از خدا مسئلت مى كنيم كه ما را راهنمای كند و در كارمان ما را كمك دهد و بخويشمان وانگذارد ، بيقين خدا با مردمى است كه تقوى پيشه كنند و آنانكه نيكوكار باشند ( 2 ) .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:44:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      وفا به شروط قرار داد   ...

    تا اينجا انگيزه هاى طرفين را در پيشنهاد يا قبول صلح ، باز شناختيم و از شروط پيشنهادى هر يك كه بر آورنده ى منظور او از صلح بود با خبر شديم.

    همچنين دانستيم كه طرفين براى اينكه صلح را عملا واقعيت بخشند در كوفه گرد آمدند انتظار ميرفت كه اين برخورد تاريخى بيش از مبادلات كتبى و گفتگوهاى رسمى ، آنان را بيكديگر نزديك كند ولى معاويه با اينكه در وضعى بود كه بيش از امام حسن به مسالمت و حفظ ظاهر نياز داشت و بقول ( احنف بن قيس) پادشاهى بود كه ميخواست بر مردمى كه يك لحظه او را دوست نداشته اند حكومت كند - ترجيح داد كه در اين برخورد جانب مجامله را رها كند و آنچه را ميخواهد و مى انديشد بصراحت باز گويد لذا ديدار او با امام حسن شكل ديدار پسر ابوسفيان با پسر فاتح مكه را داشت نه شكل برخورد دو حريفى كه سلاح افكنده و اسناد صلح را با يكديگر مبادله كرده اند اين خصلت و صفت معاويه - كه درست نقطه ى مقابل حلم و بردبارى تصنعى و تكلف آميز او بود - همچون ابزارى در دست حسن عليه السلام قرار گرفت و از آن بصورت سلاحى قاطع در دومين صحنه ى نبرد با معاويه بهره برد همچنانكه در فصل پيشين بيان كرديم .

    اينك كه مطالب بالا را از فصلهاى گذشته دانسته ايم بايد ببينيم كه هر يك از اين تعهدات تا چه اندازه مورد عمل قرار گرفت و يا دستخوش بى اعتنای و پيمان شكنى شد در اين مرحله ما در برابر نقطه ى حساسى كه در تاريخ ، دنباله ای بس دراز داشته ، قرار مى گيريم .

    دوست مى داشتيم كه از بازگو كردن اين موضوع كه بر انگيزنده ى خاطراتى دردناك يا فضاحتبار - و فقط در مواردى قابل اغماض - است ، چشم پوشيم ولى از آنجا كه در نظر داشته ايم در اين كتاب همه ى گوشه و كنارهاى يك بحث تحليلى و گسترده درباره ى ( ماجراى امام حسن) را رسيدگى كنيم ، تغافل از اين موضوع را كه متضمن مهمترين اثر در بدست آمدن نتيجه ى مطلوب صلح بوده ، جائز نمى شماريم .

    و چون اين موضوع - با همه دشوارى و ناگوارى - داراى اهميت فراوانى در موضوع اصلى مورد بحث ماست ناگزير بايد با صبر و حوصله پا بپاى آن پيش رفته و بر اساس مقدمات حتمى و مسلم ، به نتايج روشن و مطلوب برسيم و آنگاه در اين نتايج ، شكوه و عظمت مظلوم ظفر يافته و سياهروزى و بدبختى ظالم شكست خورده را مشاهده كنيم .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:44:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      در صحنه اى ديگر   ...

    شايد شما نيز چون ما پذيرفته باشيد كه يكى از دقيقترين مقياسهای كه بوسيله ى آن ميتوان شخصيت مردان را در نوسانها و دگرگونيهاى زندگى سنجيد ، وضع رفتار آنان در برابر تعهداتى است كه باختيار با آن تن در داده اند .

    هر انسان با شخصيتى هر آنگاه كه تعهدى مى سپارد بخوبى آگاه است كه در صورت شكستن پيمان و نپائيدن عهد ، لطمه ای بزرگ بر حيثيت انسانى و نام نيك و حريم شخصيت او وارد مىآيد بسهولت ميتوان انسانى را در نظر گرفت كه در راه قولى كه داده يا تعهدى كه سپرده جان خود را از دست بدهد ، اين چنين شخصى كشته ى يك خوى عالى انسانى است كه بخاطر آن ، چشم از افق محدود اين زندگى بسته ولى قلمرو نامحدود زندگانى ابدى را بدست آورده است علاوه بر اين در بناى انسانيت ايده آل كه در مجموع ، كانون هر نيكى و زيبای است ، خشت تازه اى بكار زده است .

    ولى آن عهد ناپايدار پيمان شكن دروغ پرداز كه با خوشروای و لبخند و عده ای بدروغ مى دهد و سپس با تر شروای و پشيمانى از وعده ى خود باز ميگردد ، اينچنين كسى را باسانى نميتوان انسان دانست ، او از سوای دشمن انسانيت است كه پايه هاى انسانيت را ويران ساخته و مقررات آنرا ناديده گرفته ، و از سوى ديگر دشمن خويشتن ، زيرا كه خود را مورد نفرت و تحقير و بدنامى و محروميت از اعتماد جامعه قرار داده است منطق سست و بيپاى : ( هدف ، مجوز وسيله است) نيز نمى تواند براى او عذرى بحساب آمده و از او دفاع كند چه اين عذر ، خود گناهى بزرگ است چندان كه ساحت آمرزش را گنجايش آن نيست هدف ها با اختلاف ، هر يك بر حسب قرار دادهاى عمومى داراى ارزشى مخصوص بخود مى باشند ، هر هدف بايد از وسيله ای كه متناسب با ارزش و اعتبار آن است برخوردار باشد و هيچ هدفى را نميتوان شريف و ارزشمند دانست مگر آنگاه كه دست يافتن بر آن با وسائلى شرافتمندانه امكان پذير باشد .

    اين يكى از جلوه هاى خير عام است كه از آغاز بناى اجتماعات ، مردم همگى بر اعتبار و ارزش سوگند و پيمان همداستان شده اند و اديان آسمانى همگى بر اين رسالت هماهنگ بوده اند كه عهد ، مسئوليت آور است.

    گويا بهتر آنست كه در اينمورد به فرمان اميرالمؤمنين على عليه السلام به مالك اشتر نخعى گوش فرا دهيم ، در اين فرمان چنين آمده است :

    ( اگر با دشمنت پيمانى بستى يا نزد او تعهدى سپردى ، پاس آن عهد و پيمان را بدار و جان خود را سپر آن قرار ده ، زيرا كه آدميان با همه اختلاف نظرها و جدای راهها ، بر هيچ فريضه ای از فرائض خدا همچون احترام به عهد و پيمان همداستان نشده اند مشركان نيز با خود - نه با مسلمانان - بر اين واجب گردن نهاده اند ، چه ، عواقب مكر را شناخته و بال و زحمت آن را دانسته اند پس زنها در وعده ى خود خيانت مورز و عهد خود را مشكن و دشمن خود را نيز فريب مده ، زيرا هيچكس جز نادانى بدبخت بر خدا جرئت نمى ورزد همانا خداوند عهد و پيمان خود را مأمنى قرار داده كه همگان بر اثر رحمت الهى در آن شريكند و حريمى كه تمامى بندگان در حصار آن در آسايشند و در پناه آن بهره مند) .

    اكنون پس از توجه به اين حقائق ، چون به موضوع مورد بحث باز مى گرديم مى بينيم تعهداتى كه حسن بن على عليه السلام از معاويه گرفته و در متن قرار داد صلح مورد توافق واقع شده ، از همه ى عهدها و پيمانهای كه تاريخ بياد دارد مؤكدتر و بظاهر مستحكم تر بوده است و اين معاويه بود كه آخرين نسخه ى قرار داد را بخط خود نوشت و مهر كرد و جاى تعجب نيست اگر افكار عمومى در جهان اسلام آنروز ، وفا به چنين عهدها و سوگندها را آنچنانكه زيبنده ى شخصيتهای از آن رديف است ، از دو امضاء كننده ى قرار داد ، انتظار برده باشد .

    بدين جهت بود كه وقتى معاويه در مسجد كوفه و بر فراز منبر و در حاليكه هنوز كمتر از يكهفته از امضاى قرار داد مى گذشت ، آنچنان بصراحت پيمان خود را شكست و ( بروايت مدائنى ) گفت : هر عهدى بسته ام بزير اين دو پاى من ! و بنام بروايت ( سبيعى) نام حسن را نيز برده و گفت : هر تعهدى به حسن سپرده ام بزير اين دو پاى من است ، بدان وفا نخواهم كرد ! اين عمل در مجتمع اسلامى اثرى صاعقه آسا گذارد .

    و بدين ترتيب ، آن بهره مند دنيا و تهيدست اخلاق ، با پشت پا زدن علنى به سوگندها و تعهدهاى خود ، از درجه ى اعتماد و اطمينان مردم بكلى سقوط كرد و در مقياسهاى معنوى مورد توافق انسانها ، كموزن ترين آدمى بشمار آمد و جزاى شايسته ى او همين بس كه بيشتر فريب خوردگان ظاهر حق بجانب او ، باوى همانگونه رفتار كنند كه وى با تعهدها و پيمانهاى خود كرده بود : به هيچ نشمردن و سبك گرفتن .

    چه ميدانيم ؟ ! شايد اينجا همان نقطه ى عطف و دو راهى آشكار تاريخ است : راهى به گذشته ى مغلوب و راهى به آينده ى پيروزمند و غالب يعنى فرجام نبرد تاريخ حسن و معاويه و شايد اين چشم انداز همان جاده ى شگفت انگيزى است كه حسن را به آن فرجام رسانيد و معاويه با همه ى درايتى كه در باب مصالح خود داشت ، از آن غافل ماند و شكست خورد .

    چنانكه ميدانيم ، امام حسن از هر كس با معاويه و بميزان بهره مندى او از راستى و وفا آشناتر بود ، او كه مؤكدترين تعهدها و پيمانها را از معاويه مى گرفت منظورش اين نبود كه به راستى و وفاى او هر چه بيشتر اطمينان يابد بلكه ميخواست تا كودنترين افراد را نيز بميزان صداقت و راستگوای و وفا و شرف او واقف سازد .

    اين نقطه ى شروعى بود كه امام حسن عليه السلام پيشروى خود را بسوى دومين صحنه ى جنگ با معاويه از آن آغاز كرد و همينجا نخستين سنگ را در شكل جديد بناى رسالت اهل بيت ، كار گذاشت بعدها هر چه موكب زمان به پيش رفت اين طرح نيز با گامهاى موفقيت آميز و به آرامى و تدريج ، پا بپاى زمان پيشروى كرد و طليعه هاى موفقيت ، همچون دسته هاى منظم سپاهى عظيم كه پى در پى و بكمك يكديگر مى رسند ، پديدار گشت .

    اى بسا پيروزى كه پديد آمدنش را به سلاح نيازى نيست و اى بسا پيروزى كه در شكل ابتدای آنچنان رنگ شكست مى گيرد كه همه آنرا تسليم محض مى پندارند ولى چشم خردمندان گوهر درخشنده ى پيروزى را بر تارك آن مى نگرد .

    چند نمونه از برجسته ترين گامهاى موفقيت آميزى كه طرح صلح در راه بدنام كردن معاويه - در زندگى و پس از مرگ - و رسوا ساختن بنى اميه بطور عام ، بدان نائل آمد بدينقرار بود :

    تعداد زيادى از شخصيتهاى بارز مملكت اسلامى را در آغاز دوره حكومت مستقل معاويه با او دشمنى بر انگيخت ، برخى از آنان آشكارا او را لعن كردند ، برخى ديگر او را پليد و ناپاك خواندند ، گروهى روياروى او باوى در افتادند ، بعضى با او قطع رابطه كردند ، بزرگمردى كارهاى او چندان ناپسندش آمد كه از اندوه آنها جان سپرد ، بزرگ ديگرى درباره ى او گفت : بخدا شخص غدارى بود و بالاخره ، شخصيتى چنين قضاوت كرد كه : در معاويه چهار خصلت بود كه فقط يكى از آنها براى هلاكت و بدبختى او كفايت مى كرد ( 1 ) و از اينگونه ابراز مخالفت با او از مردان و زنان بسيارى سرزد كه اكنون در صدد شمارش آنان يا ايراد سخنانشان نيستيم .

    گروههای را كه در مواد قرار داد از آنان بصورتى ياد شده - اعم از اينكه براى آنان تقاضاى امنيت جانى شده يا حق مالى خاصى تعيين گشته بود - در جبهه مخالف معاويه قرار داد و براى او دشمنانى از اين افراد آفريد و در نتيجه ناگهان معاويه در چشم انبوهى از مردم بصورت دشمن خونخوارى مجسم شد كه چون تعهدات خود در مورد جان و مال ايشان را زير پا نهاده ، نميتوان بر جان و مال خود از او ايمن بود .

    معاويه پنداشته بود كه با شكستن عهد و پيمانها خواهد توانست به بيعت پسرش يزيد شكل رسمى ببخشد و سنتهاى مقرر و رائج اسلامى در امر بيعت و شايستگى خلافت را ، ناديده بگيرد ليكن واقعيت خيلى زود او را به اشتباه خود واقف ساخت زيرا همين بيعت موجب آن شد كه عموم مسلمانان كه از لحظه ى نامزد كردن يزيد براى خلافت ، با مقاصد پليد بنى اميه درباره ى اسلام آشنا شده بودند ، يكباره باوى بدشمنى برخيزند .

    بعدها جنايات خونين و آشكارى كه پس از شكستن صلح از معاويه سر زد ، يعنى قتل نيكمردان بيگناه مسلمان كه همه از صحابه ى پيغمبر يا از تابعين بودند ، هر يك عامل جداگانه ای بود كه با زمينه ى قبلى طرح امام حسن و همگام با نقشه ای كه در اين طرح نهفته بود ، كار معاويه را به فضاحت كشانيده و بر حيثيت معنوى او لطمه ای گران وارد مىآورد .

    ماجراى حسين عليه السلام در كربلا - بسال 61 هجرى - قويترين تيرى بود كه امام حسن از پيش در كمان نهاده و بدست برادرش حسين ، دشمن مشترك خود و برادر و پدرش را آماج آن ساخته بود .

    فراموش نميكنيم كه وى در روز وفات به برادرش گفت : ( هيچ روزى چون روز تو نيست ، اى ابا عبدالله) !

    اين سخن با همه ى ايجاز و ابهام عمدى اش ، تنها رازى است كه از حسن عليه السلام درباره ى نقشه ى نهانى وى شنيده شده است ، نقشه ای كه از لحظه ى صلح تا روز صدور اين كتاب ، از شش جهت دچار غموض و ابهام بوده است در اين سخن كوتاه ، لحن ( فرمانده بزرگ) ى را مى بينى كه فرماندهان زير دست را به كارها و وظائفشان ميگمارد و هر نقشى را به تناسب ، به هر كسى محول مى كند ، آنگاه برادر خود و نقش او را در آنميان مشخص ميدارد و ميگويد : ( هيچ روزى چون روز تو نيست) .

    و طبيعى بود كه موقعيتهاى زمانى ، فصلهاى بيكديگر وابسته ى آن نقشه ى كلى را پى در پى تحقق بخشد و هر يك از حلقه هاى اين زنجير پيوسته ، حلقه ى بعدى را زنده كند و هر شعله ای شعله ى بعدى را بوجود آورد و همينطور تا آخر .

    امام حسن براى هر يك از اين گامها و مرحله ها از روز گفتگوى صلح ، محاسبه ى لازم را كرده و از آن گذشته ، روحيات حريف را هم كه از خصومتى فراوان نسبت به او و برادرش و شيعيانش و هدفهايش خبر ميداد ، بطور كامل بررسى نموده بود و اين بررسى ها و محاسبه هاى وسيع بود كه قاعده و پايه ى تصميمهاى آينده ى امام حسن را در مورد خود و دشمنش پى ريزى مى كرد .

    و باز طبيعى بود كه اگر حسن بن على خود شخصا مهلت آن نيابد كه پا بپاى اين تصميم ها پيش رفته و بدست خود نقشه اش را عملى كند ، برادرش حسين را بدينكار بگمارد و اين همان مطلبى است كه در آغاز اين گفتار بدان اشاره كرديم .

    و بدينصورت ، نهضت جاويدان حسين ، عبارت بود از يك مرحله ى بسيار مهم و حساس در نقشه ى كلى برادر نابغه ى عظيم الشأنش امام حسن .

    و همواره فاجعه ى كربلا كه تمامى لغت هاى روى زمين از آن سخن گفته اند ، لكه ى سياهى خواهد بود كه تاريخ بنى اميه را قرين ننگ و عار مى سازد تا وقتى كه از كربلا نشانى و از بنى اميه نامى باقى است .

    پس از واقعه ى كربلا نيز همواره اين طرح عميق و دراز مدت در فاصله هاى نزديك تاريخ ، پى در پى حوادثى بزرگ مىآفريد كه همه بدون استثناء از متن نظام اموى - كه از عهد معاويه تا دوران پسر عمويش ( حمار) ( 2 ) در بيشتر خصوصيات يكنواخت بود - سرچشمه مى گرفت .

    ( امويگرى) در قاموس مسلمانانى كه روى مسلمانى آنان حساب مى شد بمعناى ( ( حكومت ستمگر جبار بى رويه ى بى اعتنا به بيشتر نواميس دينى) معروف شد ، خصومت مردم با ايشان با گذشت زمان ، شدت يافت تا آنجا كه هر جا پرچمى بر ضد بنى اميه و براى مبارزه با ايشان با هتزاز در مىآمد ، كمتر از هزاران و دهها هزار بيعت كننده ى بر مرگ نداشت .

    بنابراين ، بپذيريم كه ( صلح) بذرى بود كه از اعماق مصالح اسلام و مصالح اهل بيت عليهم السلام و هم از متن وحى مايه مى گرفت و تصديق كنيم كه امام حسن پس از گذشت مدتى كمتر از يك قرن ، در چهره ى حريف فاتح و غالبى نمودار شد كه رقيب خود را در تاريخ شكست داده است .

    گامهای موفق ، سياستى متصاعد و پيشتاز ، در عين آرامش و فروتنى و استتار و در زير پرچم اصلاح و مسالمت و حفظ جانها .

    و راستى مگر عظمت جز اين چيز ديگرى است ؟ !

    ……………………………….

    پی نوشت ها

    1 - آنكس كه او را لعنت كرد ، دوست خود او : ( سمره) بود و آنكس كه او را پليد و ناپاك خواند رفيق نزديكش ( مغيره) بود و آنكس كه روبرو او را كوبيد ( عايشه) بود و آنكس كه با او قطع رابطه كرد ( مالك بن هبيره ى سكونى) بود و آنكس كه از اندوه جنايات او جان سپرد ( ربيع بن زياد حارثى ) ) بود و آنديگرى ( ابواسحاق سبيعى) و آن آخرين ( حسن بصرى) بود در اينباره ها رجوع كنيد به شرح نهج البلاغه و ( كامل) ابن اثير و ( مروج الذهب) و غيره .

    2 - وى ( مروان اموى) است ملقب به ( حمار) و هم ملقب به ( جعدى) ( بخاطر انتساب به مربيش جعد بن درهم ) كه حكومت بنى اميه در زمان وى منقرض شد مربى او ( اين درهم) زنديق بود و آئين خود را بوى تعليم داد و مردم بخاطر انتسابش به ( جعد) او را مذمت مى كردند چون فاتحان عباسى او را تعقيب كردند وى اهل حرم خود را به كليسای در شهر ( بوصير) سپرد و خود گريخت ! گوای با مساجد رابطه ای نداشت ! در اينباره بنگريد به ( كامل) ابن اثير ( ج 5 ص 159 ) .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:44:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      ملاقات در كوفه   ...

    طبيعى بود كه دو جبهه پس از امضاى قرار داد صلح ، در نقطه ى واحدى با مسالمت اجتماع كنند تا هم صلح را با نمونه ای عملى كه تاريخ بتواند بدان شهادت دهد ، مسجل كرده باشند و هم آنكه هر يك از دو طرف در برابر عموم مسلمانان بدانچه به طرف مقابل داده و به تعهدى كه سپرده ، اعتراف كند.هر دو طرف ، كوفه را انتخاب كردند و بدانسو روانه شدند ، سيل جمعيت نيز بطرف اين شهر سرازير شد و آن پايتخت بزرگ را مملو از همه گونه مردم ساخت ، بيشتر اين جمعيت ، سربازان دو جبهه بودند كه اينك اردوگاه ها را رها كرده و براى شركت در اين واقعه ى تاريخى - كه در طالع نحس كوفه ثبت شده بود و ميبايد خواه و ناخواه شاهد آن باشد - باين شهر رو آورده بودند نخستين بار بود كه پايتخت عراق دهها هزار سرباز سرخ پوش شامى مسيحى يا مسلمان را از نزديك مى ديد ، اين دو اردوگاه دير زمانى بود كه روى امن و زنها را از يكديگر دريغ داشته و از روزگارى قديم - از دوران حوادث ( سلمان باهلى) و ( حبيب بن مسلمه ى فهرى) در عهد( عثمان بن عفان) - جز با دشمنيهاى تاريخى و حوادث خونين با يكديگر روبرو نشده بودند حال فكر مى كنيد به سرباز وفادار كوفى چه احساسى دست ميدهد هنگاميكه مى بيند ناچار بايد سلاح بر زمين افكنده و تسليم موج غرور و تبختر فاتحانه ى سپاهيان شامى كه رواقهاى مسجد با عظمت و بر تقوى بنيان نهاده ى شهر كوفه را فرا گرفته بود ، شود ؟ .اين حادثه براى ياوران مخلص خاندان پيغمبر كه در عين حال يا از هدف هاى امام حسن از صلح و يا اساسا از اوضاعى كه صلح را بر حسن تحميل كرده بود ، آگاهى نداشتند بسى تلخ و كشنده بود ولى اكثريت خيانتكار يكباره همه ى پرده ها را دريده و با چهره ى واقعى خود بر روى صحنه ظاهر گشته بودند در ميان انبوه سپاهيان شام ، دستجاتى از كوفيان نيز بچشم مى خوردند كه در شادى بيفروغ جشنهاى افسرده و پيروزى بيفر جام آنان شركت جسته بودند ! .

    مناديان ، مردم را براى شنيدن خطابه ى طرفين قرار داد صلح ، به مسجد جامع دعوت كردند .

    معاويه بايد اولين سخنران ميبود ، لذا بسوى منبر پيش رفت و بر فراز آن نشست ( 1 ) و خطابه ى مفصل خود را كه ماخذ تاريخى بجز چند فراز برجسته ى آن را ضبط نكرده اند ، ايراد نمود .

    يكى از فرازهاى اين نطق را يعقوبى اينطور ضبط كرده :

    ( و پس از اينهمه ، بيگمان در هر امتى كه بعد از پيغمبرش اختلاف پديد آمد ، باطل بر حق پيروز گشت) ! يعقوبى مى گويد : ناگهان معاويه دانست كه اين سخن بزيان اوست ، لذا افزود : مگر در اين امت كه حق بر باطل غلبه يافت ! ( 2 ) .فراز ديگرى را مدائنى چنين روايت كرده :

    ( هان اى اهل كوفه ! مى پنداريد كه من بخاطر نماز و زكوه و حج با شما جنگيدم ؟ با اينكه ميدانسته ام شما اين همه را بجاى مىآوريد ! من فقط بدين خاطر با شما به جنگ بر خاستم كه بر شما حكمرانى كنم و زمام امر شما را بدست گيرم و اينك خدا مرا به اين خواسته نائل آورده و هر چند شما خوش نداريد ! اكنون بدانيد ! هر خونى كه در اين فتنه بر زمين ريخته ، هدر است و هر عهدى كه با كسى بسته ام زيرا اين دو پاى من است ! و مصلحت مردم فقط در سه كار است : اداى مالياتها در سر وقت ، روانه كردن سرباز در سر وقت و جنگيدن با دشمن در خانه ى دشمن ، زيرااگر شما بسراغ آنان نرويد آنان بر سر شما خواهند آمد) ابوالفرج اصفهانى از حبيب بن ابى ثابت بطور مسند نقل مى كند كه معاويه در اين خطابه از على ياد كرد و زبان بدشنام او گشود ، سپس به حسن نيز ناسزا گفت ( 3 ) .

    ابواسحق سبيعى( 4 ) اين جمله را نيز اضافه نقل كرده كه گفت : ( بدانيد هر تعهدى به حسن بن على سپرده ام بزير اين دو پاى من است ، بدان وفا نخواهم كرد) ! و آنگاه مى گويد : ( بخدا قسم مكار و حيله گر بود)( 5 )

    لحظه ای بانتظار گذشت و ناگهان فرزند رسولخدا كه از جهت منظر و اخلاق و هيبت و آقا منشى از همه كس به پيغمبر شبيه تر بود ، پديدار گشت كه از طرف محراب پدرش در آن مسجد با عظمت بطرف منبر پيش مى رفت در جمعيت هاى انبوه معمولا حالت شيفتگى و ولعى است كه موجب مى شود كوچكترين حركات و حالات بزرگان نيز از نظر مردم پوشيده نماند مردم با خود ، لكنت زبان و شتابزدگى معاويه را با متانت و خونسردى فراوان حسن كه اينك بر فراز منبر ايستاده و با نگاهى دقيق ، انبوه جمعيت را از نظر مى گذرانيد ، مقايسه كردند مسجد يكپارچه گوش بود ، همه مى خواستند به بينند حسن بن على به معاويه چه پاسخى خواهد گفت و در برابر عهد شكنى و بد زبانى او چه عكس العملى نشان خواهد داد و حسن بن على از تمامى مردم بديهه گوتر و در جلوه دادن و ترسيم موضوع از همه ى سخنوران بزرگ ، تواناتر بود لذا در اين موقع حساس ، آن خطابه ى بليغ و مفصل را - كه يكى از شيواترين اسناد درباره ى روابط مردم با خاندان پيغمبر پس از وفات آنحضرت است و در ضمن ، سرشار از پند و نصيحت و دعوت مسلمانان به محبت و مهربانى و همبستگى است - ايراد كرد با بيان خود مردم را بياد موقعيت خاندان پيغمبر ، بلكه وضع و موقعيت پيامبران خدا افكند و سپس در آخر سخن ، ياوه هاى معاويه را رد كرد بى آنكه بدشنام و ناسزا از او ياد كند ، هر چند گفتار او با آن روش بلاغت آميز ، خود گزنده ترين دشنام و توهين بود .خطابه را چنين آغاز كرد :

    ( ستايش ميكنم خداى را چندان كه ستايشگرانش ستوده اند و شهادت ميدهم كه خدای بجز الله نيست چندان كه گواهان بر اين شهادت داده اند و شهادت ميدهم كه محمد بنده و پيامبر اوست ، او را به هدايت خلق فرستاد و امين وحى خويش قرار داد ، درود و رحمت خدا بر او و برخاندانش اما بعد : بخدا سوگند من اميد ميدارم كه خير خواه ترين خلق براى خلق باشم - و سپاس و منت خداى را - كينه ى هيچ مسلمانى را بدل نگرفته ام و خواستار ناپسند و ناروا براى هيچ مسلمانى نيستم هان بدانيد ! كه هر آنچه در هماهنگى شما را خوش نيايد به از آنست كه در تنهای و تكروى شما را پسند افتد ، آگاه باشيد كه آنچه من براى شما در نظر گرفتم بهتر از آنست كه خود مى انديشيديد ، پس با فرمان من مخالفت مورزيد و رأى و نظر مرا رد مكنيد خدا من و شما را بيامرزد و ما را به آنچه متضمن رضا و محبت است و رهنمون گردد) ( 6 )

    سپس گفت :

    ( هان اى مردم ! خداوند شما را به اولين ما هدايت كرد و خونتان را به آخرين ما محفوظ داشت همانا اين امر را دورانى است و دنيا در تغيير و گردش است خداى عزوجل به پيامبرش محمد صلى الله عليه و آله فرموده : ( بگو نميدانم آنچه بدان وعده داده مى شويد نزديك است يا دور ، همانا او سخن آشكار و آنچه كتمان كنيد ميداند ، و من نميدانم ، شايد كه اين آزمايشى است و بهره ای تا ديگر زمانى) ( 7 ) .

    آنگاه گفت :

    ( معاويه چنين نموده كه من او را شايسته ى خلافت ديده ام و خود را شايسته نديده ام ، او دروغ مى گويد ، ما در كتاب خداى عزوجل و بقضاوت پيامبرش از همه كس به حكومت اوليتريم و از لحظه ای كه رسولخدا وفات يافت همواره مورد ظلم و تعدى قرار گرفته ايم خدا ميان ما و كسانى كه بر ما ستم روا داشتند و بر ما تسلط جستند و مردم را بر ما بر شوراندند و نصيب و بهره ى ما را از ما باز داشتند و آنچه را رسولخدا براى ما در ما قرار داده بود از او باز گرفتند حكم خواهد كرد بخدا سوگند اگر مردم در آنهنگام كه رسولخدا رخت بر بست با پدرم بيعت ميكردند ، آسمان رحمت خود را بر آنان فرو ميباريد و زمين بركت خود را از ايشان دريغ نميداشت و تو - اى معاويه - در خلافت طمع نمى بردى ! ليكن چون خلافت از جايگاه خود بر آمد ، قريش در ميانه ى خود بر سر آن بمنازعه برخاستند و آنگاه بردگان آزاد شده و فرزندانشان - يعنى تو و يارانت - نيز در آن طمع بردند در حاليكه رسولخدا فرموده است : هرگاه ملتى زمام خود را به كسى بسپرد كه از او داناترى در ميان آن ملت هست ، كارش پيوسته به پستى و انحطاط خواهد كشيد تا آنجا كه به سر منزل نخستين خود تنزل كند بنى اسرائيل ، هارون را ترك گفتند كه ميدانستند خليفه ى موسى است و سامرى را پيروى كردند ، امت اسلام نيز پدرم را ترك گفتند و در پى ديگران افتادند با اينكه از رسولخدا شنيده بودند كه به او مى گفت : تو نسبت به من همچون هارونى نسبت به موسى مگر در نبوت و ديده بودند كه رسولخدا پدرم را در روز غدير خم نصب كرد و فرمان داد كه حاضران ، اين مطلب را به ديگران برسانند رسولخدا از قوم خود - كه بخدا دعوتشان مى كرد - گريخت تا وارد غار شد و اگر ياورانى ميداشت هرگز نمى گريخت ، پدرم چون مردم را سوگند داد و يارى خواست و پاسخ نشنيد دست از كار فرو كشيد خداوند هارون را كه بى ياور و ضعيف گشته و جانش در خطر بود در وسعت نهاد و مؤاخذه نكرد و پيامبر را كه به غار گريخت و ياورى نداشت آزاد گذارد و باز خواست ننمود ، من و پدرم نيز كه از طرف اين امت حمايت نشديم و ياورى نيافتيم از جانب خدا مورد مسئوليت و مؤاخذه نخواهيم بود اينها سنت هاى خدا و كارهاى همانند است كه بعضى در پى بعضى پديد مىآيد) 8 ) .

    سپس افزود :

    ( سوگند به آنكس كه محمد را به حق بر انگيخت ، هر آنكس از حق ما چيزى فرو گذارد خدا از عمل فرو خواهد گذارد و هرگز قدرتى بر ما حكومت نكند مگر آنكه فرجام كار از آن ما خواهد بود و هر آينه خبر اين را پس از روزگارى خواهيد دانست) ( 9 ) .آنگاه مجددا بمعاويه رو كرد تا ناسزايى را كه به پدرش داده بود ، بخود او باز گرداند و گفت - و چه شيوا گفت - :

    ( اى كه نام على را بردى ! من حسنم و پدرم على است ، و تو معاويه ای و پدرت صخر است ، مادر من فاطمه است و مادر توهند ، نياى من پيامبر است و نياى تو عتبه ، جده ى من خديجه است و جده ى تو فتيله خدا لعنت كند از ما دو نفر آنرا كه نام و نشانش پست تر و اصل و تبارش ننگين تر و گذشته اش شرارتبارتر و سابقه ى كفر و نفاقش بيشتر است) !

    راوى گويد : ( گروههای از اهل مسجد فرياد بر آوردند : آمين فضل بن حسن گويد كه يحيى بن معين گفت : من نيز ميگويم : آمين ابوالفرج از ابو عبيد نقل مى كند كه فضل بن حسن گفت : و من نيز ميگويم : آمين على بن الحسين اصفهانى ( ابوالفرج )گويد : و من نيز ميگويم : آمين ابن ابى الحديد در كتاب ( شرح نهج البلاغه) مى نويسد : عبدالحميد بن ابى الحديد مؤلف اين كتاب نيز ميگويد : آمين) ( 10 ) .

    مؤلف : و ما نيز بنوبه خود ميگوئيم : آمين .در تاريخ خطابه هاى جهانى ، اين تنها خطابه ای است كه از قبول و تحسين نسلهاى متوالى در امتداد تاريخ برخوردار گشته است و چنين است سخن حق ، پيوسته اوج ميگيرد و چيزى بر آن برترى نمى يابد.

    پس از آن امام حسن آماده ى حركت به مدينه شد از سران شيعه ( مسيب بن نجيه ى فزارى) و ( ظبيان بن عماره ى تيمى) براى توديع نزد او آمدند حسن عليه السلام در اين ملاقات گفت : ( سپاس خدا را كه بر كار خود مسلط است اگر تمامى خلق بهم آيند تا آنچه را كه شدنى است جلوگيرند نخواهند توانست ) آنگاه ( مسيب) سخن گفت و اخلاص و صميميت خود را نسبت به خاندان پيغمبر ابراز داشت حسين عليه السلام گفت : ( اى مسيب ! ما ميدانيم كه تو دوستدار مای) و حسن عليه السلام افزود : ( از پدرم شنيدم كه رسولخدا صلى الله عليه و آله فرموده است : هر كس مردمى را دوست بدارد با آنها خواهد بود ) ) سپس مسيب و ظبيان پيشنهاد كردند كه وى به كوفه باز گردد ، فرمود : ( راهى بدينكار ندارم) چون روز ديگر بر آمد از كوفه خارج شد و مردم با گريه او را بدرقه كردند ! و اقامت او در كوفه پس از صلح بيش از چند روز نشد .

    چون به ( دير هند) ( 11 ) ( حيره ) رسيد به كوفه نگريست و اين شعر را خواند :

    از روى نفرت و دشمنى ديار همصحبتان را ترك نگفتم

    آنها بودند كه از حريم من دفاع مى كردند ( 12 ) .وه چه روحى ! به صفاى روح فرشتگان ! با آنهمه مرارت و رنجى كه از نافرمانى مردم اين شهر كشيده است اينك با اين شعر آن را توديع مى كند و از سرگذشت دور و دراز آن ، بجز وفاى وفادارانى كه از حريم او دفاع كرده اند ، چيزى بياد نمىآورد و در خاطره ى او جز همانها كه جان او را در مدائن حفظ كردند و در لحظه ى دشوار مسكن بر طاعت او پايدار ماندند و با آنكه در اقليت بودند همواره برادرانى راستين و يارانى نيكخواه باقى ماندند ، كسى و چيزى ديگر مجسم نمى گردد .

    بارى ، آن كاروان با عظمت كه حزب خدا در روى زمين و ميراث رسولخدا در اسلام را بر مركب هاى خود حمل مى كرد ، بحركت در آمد كوفه بر اينان تنگ گرفته بود يا ايشان از كوفه بتنگ آمده بودند و اينك بسوى موطن نخستين خويش مى رفتند تا در پناه مرقد جد بزرگوارشان از پيشامدهاى ناپسند روزگار در امان باشند .

    پس از خروج آل محمد از كوفه ، خداوند طاعون و مرگ و مير عمومى را بر اين شهر فرو ريخت و اين اولين عقوبتى بود كه اين شهر بسزاى رفتار ناپسندش با آن پاكمردان چشيد استاندار اموى اين شهر ( مغيره بن شعبه) از ترس طاعون گريخت و پس از چندى كه بازگشت ضربتى بر او وارد كردند و مرد ( 13 )

    ……………………………….

    پی نوشت ها

    1- جابر بن سمره گويد : ( هرگز نديدم رسولخدا را كه جز بحال ايستاده خطبه بخواند ، هر كس بگويد كه او نشسته خطبه مى خواند دروغگويش بدان) اين حديث را جزائرى در كتاب ( آيات الاحكام) روايت كرده ( ص 75 ) گويا معاويه اول كسى بود كه خطبه را نشسته خواند .

    2- تاريخ يعقوبى ( ج 2 ص 192 ) .

    3- شرح نهج البلاغه ( ج 4 ص 16 ).

    4- وى ( عمرو بن عبدالله همدانى) و از تابعين است ( كسانيكه رسولخدا را درك نكردند ولى صحابه ى آنحضرت را ديدند ) و همانكسى است كه گفته اند چهل سال نماز صبحگاه را بوضوى شامگاه گذارد و در هر شبى يك ختم قرآن مى خواند و در زمان او كسى از وى عابدتر و در حديث مورد اعتمادتر نبود .

    5- شرح نهج البلاغه ( ج 4 ص 16 ) .

    6- ( الارشاد) تأليف شيخ مفيد ، ص 169 ط ايران .

    7- مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير ) ج 6 ص 61 62 و ابن كثيرج 8 ص 18 و طبرى ج 6 ص 93 .

    8- بحار - ( ج 10 ص 114 ) ..

    9 - مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير ) ج 6 ص 61 62 .

    10 - شرح نهج البلاغه - ج 4 ص 16 .

    11- منسوب به ( هند) دختر ( نعمان بن منذر) كه در اين ( دير) واقع در ( حيره) به رهبانيت مى گذرانيد .

    12- براى آنچه گذشت رجوع كنيد به شرح نهج البلاغه : ( ج 4 ص 6 ) .

    13 - رجوع كنيد به مروج الذهب مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير ) ج 6 ص 97 .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:41:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      5 - ديگر مواد قرار داد   ...

    چنانكه مى بينيد بررسى ما در پيرامون فرازهاى برجسته ى قرار داد ، تاكنون از دو ماده ى : اول و دوم فراتر نرفته است .

    و اما ماده ى سوم در موضوع اين ماده در فصل 14 مطالبى به تفصيل گذشت در فصل 16 بمناسبت بحث از روايت ( ورقه ى سفيد) بدينموضوع اشاره كرديم كه اين روايت قرينه ى مهمى است بر اينكه در ميان روايات مربوط به قرار داد صلح ، آن روايتى قابل قبول و داراى ترجيح است كه مضمون آن با مصلحت امام حسن بيشتر منطبق باشد تا مصلحت دشمنانش بنابرين در مورد ماده ى سوم قرار داد بايد معتقد شويم كه مفاد اين ماده عبارت است از ممنوعيت مطلق ناسزا به اميرالمؤمنين على عليه السلام ، چه در حضور امام حسن و چه در غياب وى و اينكه برخى از مورخان گفته اند كه فقط در حضور امام حسن اين ممنوعيت وجود داشته ( 31 ) صحيح نيست زيرا علاوه بر آنچه هم اكنون گفتيم ، اساسا ( ممنوعيت مشروط) با روح صلح و اينكه طرفين در مقام صفا و تفاهم باشند ، سازگار نمى باشد .

    و اما ماده ى چهارم اين ماده همين اندازه اموال خاصى را از مجموعه ى چيزهای كه بايد بموجب قرار داد به معاويه واگذار شود ، استثناء مى كند و مفاد آن ، جز اين چيز ديگرى نيست معناى اين استثناء آنست كه قرار داد صلح ، ملك و حكومت و اموال مورد نظر معاويه را بدو واگذار مى كند باستثناى مبالغى كه در اين ماده بدانها اشاره شده و امام حسن آنها را براى خود و برادر و شيعيانش در نظر گرفته بوده است خراج دارابجرد را هم بدين مناسبت انتخاب كرد كه آن را از نقطه نظر شرعى بى اشكالتر و رواتر ميدانست ( 32 ) .

    اكنون ملاحظه كنيد ميان اين تفسير با طعن و افتراى ناعادلانه ى بعضى از نويسندگان نسبت به مقام امام حسن عليه السلام چه اندازه تفاوت و اختلافات موجود است نويسندگان مزبور بر اثر عدم درك صحيح اين ماده ، اموال نامبرده را بهاى خلافت پنداشته ، امام حسن را فروشنده و معاويه را خريدار دانسته اند ! چقدر بهتر بود اگر اينچنين كودنهاى نادانى كه هم جنس مورد معامله و هم بهاى آن را از مال فروشنده فرض مى كنند و در عين حال نام آن را خريد و فروش مى گذارند ، قلم بدست نگرفته و در موضوعاتى كه دخالت در آنها گزارشگر نادانى و كودنى آنان خواهد بود چيزى ننويسند و پيش از آنكه به موضوع مورد بحث بد كرده باشند به خود بد نكنند .

    در صفحات پيشين ، آنجا كه از معناى خلافت و از ميزان شايستگى معاويه براى اين مسند سخن گفتيم ، درباره ى محال بودن اين ياوه نيز مطلبى آورده ايم و تكرار نمى كنيم .

    و اما ماده ى پنجم در فصلهاى آينده مطالبى در پيرامون آن خواهيد خواند .

    ………………………………………..

    پی نوشت ها

    1 - در تاريخش ج 6 ص 220 .

    2 - ابن ابى الحديدج 4 ص 13 .

    3 - دينورى ص 203 .

    4 - يعقوبى ج 2 ص 192 .

    5- ( كامل ابن اثير) ج 3 ص 163 و ( النصايح الكافية) ص 158 .

    6- ( مروج الذهب) ( در حاشيه ى كامل ابن اثير ) ج 6 ص 7 .

    7- ( تاريخ ابن كثير) ج 6 ص 321 .

    8- ( النصايح الكافية) ص 153 ط ايران .

    9- ( شرح نهج البلاغه) ج 4 ص 5 .

    10- ( النصايح الكافية) ص 159 ط ايران .

    11- ( مروج الذهب) ( در حاشيه ى ابن اثير ) ج 6 ص 7 .

    12- ( مروج الذهب) ج 2 ص 342 و ابن ابى الحديدج 2 ص 357 .

    13- ابن اثير بنابر نقل ( النصايح الكافية) ص 9 .

    14- ( تاريخ طبرى) ج 6 ص 157 طبع اول .

    15- ( التنبيه والرد على اهل الاهواء والبدع) تأليف محمد بن احمد الملطى متوفى بسال 377 ه ( ص 28 ) .

    16 - در اين مسئله ى فقهى كه قبول قضاوت در دستگاه پادشاه ستمگر جايز است فقهاء مذاهب اربعه اتفاق نظر دارند و دليل ايشان آن است كه صحابه ى رسولخدا در دستگاه معاويه قبول قضاوت كرده اند .

    17 - ابوحنيفه گفت : ميدانيد چرا اهل شام با ما دشمنند ؟ گفتند : نه گفت : علت دشمنى ايشان آنست كه ما معتقديم كه اگر لشكر على بن ابيطالب كرم الله وجهه را درك ميكرديم او را كمك نموده و بخاطر او با معاويه مى جنگيديم ، بدينجهت است كه ما را دوست نميدارند رجوع كنيد به : ( النصايح الكافية) تأليف : اين عقيل ص 36 در روايتى كه از ابى شكور در كتاب ( التمهيد فى بيان التوحيد) مى كند.

    18- متن اين فرمان را در ( تاريخ طبرى) ج 11 ص 355 ميتوان ديد .

    19- ( دائره المعارف فريد و جدى) ج 3 ص 231 .

    20- ( ابوجعفر النقيب) ص 41 طبع بغداد .

    21- ( البداية و النهايه) ج 8 ص 19 .

    22- ( حياه الحيوان) ج 1 ص 58 .

    23- اين را ( بيهقى) در ( المحاسن و المساوى) ( ج 2 ص 63 ) و ديگران در كتب خود آورده اند .

    24- ( مختصر تاريخ العرب و التمدن الاسلامى) ص 61 .

    25- ( تاريخ ابن كثير) ج 8 ص 19 و ( اعيان الشيعه) ج 4 ص 52 و ( المستدرك) تأليف حاكم .

    26- ( المحاسن و المساوى) تأليف بيهقى ( ج 1 ص 64 ) .

    27 و 28 - ابن ابى الحديد در ( شرح نهج البلاغه) ( ج 4 ص 13 ) .

    29- ( دائره المعارف) فريد وجدى ( ج 4 ص 535 ) .

    30- تمام اين خطبه را با ماخذ آن در فصل 20 اين كتاب در آنجا كه از مقدمات بيعت يزيد سخن ميگوئيم ، ملاحظه خواهيد كرد

    31- اين سخن از ابن اثير است ( الكامل ج 3 ص 162 ) و آنگاه مى گويد : ( سپس به همين نيز وفا نكرد) !

    32- ابن اثير در الكامل مى نويسد : ( خراج دارابجرد را اهل بصره ندادند و گفتند اين سهم ما است بكسى نمى دهيم) سپس مى نويسد : ( اينكار نيز بدستور معاويه انجام گرفت) !

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:41:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      4 - سرنوشت خلافت پس از معاويه   ...

    در هيچيك از نامه های كه معاويه براى زمينه سازى صلح ، به امام حسن نوشته بياد نداريم كه موضوع ( سرنوشت خلافت پس از در گذشت معاويه) فراموش شده و از آن سخنى نرفته باشد در همه ى اين نامه ها تقاضاى او از حسن اين است كه حكومت را تا هنگاميكه او زنده است بدو تسليم كند در بعضى از اين نامه ها مى نويسد : ( پس از من حكومت از آن توست) ( 27 ) و در برخى ديگر مى نويسد : (تو از همه كس بدان اوليترى) ( 28 ) .

    در متن قرار داد صلح نيز مطلب به همين صورت ذكر شده است مردم نيز از صلح جز اين چيزى استنباط نكردند كه قدرت تا زمانى كه معاويه زنده است در اختيار او خواهد بود و پس از مرگ او - كه باعتبار سى سال تفاوت سنين عمر وى با امام حسن ، قاعدتا جلوتر از در گذشت امام حسن است - زمامدارى به صاحب اصلى آن باز ميگردد و امام حسن در آن هنگام تازه در اوائل كهولت يا در اواخر جوانى خواهد بود البته دسيسه هاى دوزخى و نقشه هاى شيطانى را با حسابهاى معمولى نمى توان پيش بينى كرد ! .

    ماده ای كه صريحا امام حسن را زمامدار بعد از معاويه معرفى مى كند ، تا ده سال تمام ، همواره برجسته ترين و معروفترين مواد قرار داد در ميان اجتماعات اسلامى و زبانزد خاص و عام بود ولى بعدها تبليغات مغرضانه اين ماده را دگرگون ساخت و راويان اخبار در كارگاههاى خود آن را دستخوش تغيير و تبديل كردند برخى از آنان عبارت آن را بدينصورت تغيير دادند : ( معاويه حق ندارد زمامدارى را پس از خود بكس ديگرى واگذار كند) و برخى ديگر اين جمله را نيز مزورانه بدان افزوده اند : ( و پس از وى حكومت منوط به شوراى مسلمانان است) فقط راويان راستگو آن را به همان صورت اصلى روايت كردند .

    مورخان حرفه ای اين نكته را از نظر دور داشتند كه تحريف اين حقيقت و دگرگون ساختن متن قرار داد نمى تواند واقعيت را در هنگام پياده كردن اين ماده ، بسود آنان تغيير دهد زيرا عادتا محال بود كه مسلمانان در صورت زنده ماندن امام حسن تا پس از مرگ معاويه و آزاد بودند مردم در انتخاب خليفه ، كسى را بر فرزند پيغمبر مقدم داشته و شخص ديگرى را بوسيله ى شورا يا غير شورا بخلافت برگزينند بنابرين ، همه ى روايات - چه روايتهاى صحيح و چه روايتهاى ساختگى - و همه ى صورت هاى سه گانه ای كه براى يك روايت احتمال داده شده ، در صورت زنده ماندن امام حسن عليه السلام از لحاظ عملى داراى يك نتيجه ميبوده اند .

    بنابرين ، چه موجبى ميتوان براى گريز از امانت تاريخى ، جز اين تصور كرد كه اين راويان دروغ پرداز ، ميخواسته اند با همدستى دنائت آميز خود با قدرت حاكم ، زمينه ى بيعت يزيد را فراهم آورند ؟ !

    مورخ زبردستى كه تعيين صريح امام حسن را از اين ماده حذف كرده و بجاى آن موضوع شورى را گذارده ، با خود مى پنداشته كه بهترين روش را در جعل و تحريف انتخاب كرده است ! ولى نفهميده كه عمل وى با عمل همكار ديگرش كه از شورا نيز نامى نبرده يكسان است چه ، شورا در اسلام مربوط به انتخاب و برگزيدن خليفه نيست بلكه مربوط به كارهای است كه اداره ى آن با خليفه يا رئيس مسلمانان مى باشد در روز نخستين هم كه حكم شورا با آيه ى ( و شاور هم فى الامر ) تشريع شد و خداوند مسلمانان را بخاطر مشورتى كه در كارها مى كردند با آيه ى ( ( و امر هم شورى بينهم ) ستود ، منظور از آن بجز مشورت در تصميم ها و كارهای كه بدست رئيس مسلمانان است ، نبود .

    آيه ای كه دستور مشورت مى دهد ، در نفى رياستهاى ساخته و پرداخته ى مردم صريحتر است تا اثبات چنين رياستهای .

    گمان اين مورخ و ديگرانى چون او كه مسئله ى انتخاب خليفه را به كتاب خدا استناد داده اند ، خطای بيش نيست لذا عايشه در آن هنگام كه مردم را به شورا دعوت مى كرد ، آن را به خداوند منتسب نساخت بلكه براى آن از عمل عمر بن خطاب دليل آورد و اگر امكان استناد آن به كتاب خدا وجود ميداشت هرگز از اين دليل كه قاطع تر و قانع كننده تر بود دست نكشيده به عمل عمر استناد نمى جست وى در آنروزيكه به بصره وارد شد گفت : ( صواب آنست كه كشندگان عثمان دستگير و همه بقصاص خون او بقتل رسند و آنگاه به همانصورت كه عمر بن خطاب قرار داده ، كار تعيين زمامدار به شورى محول گردد ) ( 29 ) .

    و بالاخره ، بموجب قرائن قطعى فراوان ، متن عبارت مورد بحث جز به همان منوال كه ما در ماده ى دوم قرار داد ذكر كرديم ، به هيچ صورت ديگرى نمى تواند باشد .

    اولا ، بدليل نامه هاى معاويه به امام حسن عليه السلام - كه قبلا بدانها اشاره شد .

    ثانيا ، بدليل آنكه اين صورت با توجه به اينكه پيشنهاد كننده ى مواد ، امام حسن است از هر صورت ديگرى مناسبتر و به واقع نزديكتر است همچنانكه در ذيل روايت ( ورقه ى سفيد) قبلا گفتيم .

    ثالثا ، بدليل آنكه اين روايت ، مشهورتر و راويانش بيشترند .

    و رابعا بدليل آنكه ماده ى دوم به همين صورت تا زمانيكه امام حسن در قيد حيات بود كاملا مشهور و زبانزد بوده بطوريكه در بسيارى از خطب و احاديث بدان استشهاد مى شده است مثلا سليمان بن صرد در پيشنهادات خود به امام حسن پس از واقعه ى صلح ، بدان اشاره مى كند و جارية بن قدامه در حضور معاويه از حق حكومت امام حسن پس از او همچون موضوعى مسلم و معروف ياد مى كند و احنف بن قيس در خطابه ای كه براى رد بيعت يزيد در محفلى عظيم در حضور معاويه ايراد كرده از آن همچون موضوعى مسلم ياد نموده است وى در اين خطابه مى گويد : ( يقينا ميدانى كه عراق را با شمشير فتح نكرده ای و بازور بر آن مسلط نگشته ای ! بلكه چندان كه خود ميدانى با حسن عهد كردى و ميثاق خدای بستى كه حكومت پس از تو از او باشد حال اگر وفا كنى شايسته ى اينكارى و اگر بخواهى عذر و حيله در پيش گيرى ستم كرده ای بخدا سوگند كه در پشت سر حسن اسبهاى نيكو و ساعدهاى محكم و شمشيرهاى برنده آماده است ، اگر يك وجب به غدر و مكر پيش آيى بازوى نيرومندى را دريارى او پيش روى خود خواهى ديد ، تو نيكو ميدانى كه مردم عراق از روزى كه بغض تو را به دل گرفتند ، يك لحظه به تو محبت نورزيده اند) ( 30 ) .

    شواهد ديگرى نيز بر اين موضوع هست كه ياد كردن همه ى آنها با اختصار مورد نظر ما سازگار نيست

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:41:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      3 - تسليم امر   ...

    در صفحات گذشته دانستيم كه معاويه در گفتگو با پسرش يزيد ، در مورد خاندان پيغمبر گفت : ( بيقين ، حق از آن ايشان است) و در نامه ای كه براى زمينه سازى صلح به امام حسن نوشت ، اينجمله را قيد كرده كه : ( بى اطلاع تو كارى انجام نگيرد و با نظر تو در هيچ امرى مخالفت نشود) و پس از پايان ماجراى صلح گفت : ( به اين سلطنت راضى و خشنوديم) و در خطبه ای كه در روز ورود به كوفه ايراد كرد گفت : ( من بخاطر نماز و زكوه با شما نجنگيدم منظور من از اين لشكر كشى فقط اين بود كه بر شما حكمرانى كنم) .

    همچنين دانستيم كه حسن بن على عليه السلام روبروى معاويه خلافت او را انكار كرد و او ساكت ماند و هيچ نگفت .

    بر اين اساس ، مطلب ديگرى بر دانسته هاى ما افزوده مى گردد و آن اينكه : معاويه همينكه به سلطنت راضى شد خلافت را از خود نفى كرد و همينكه گفت : ( بخاطر نماز و زكوه با شما نجنگيدم اثبات كرد كه او يك خليفه ى دينى نيست بلكه پادشاهى است از سر ديگر پادشاهان كه به نماز و زكوه مردم كارى ندارند و همتشان همه مصروف حكمرانى بر مردم است و باز همينكه به حسن ميگويد : ( بى اطلاع تو كارى تمام نشود) و به پسرش مى گويد : ( حق از آن ايشان است) به مقام رفيع و برتر امام حسن اعتراف كرده و سلطه ى او را كه ميبايد از آن سرپيچى نشود پذيرفته است و آن چيزى جز مقام و سلطه ى خلافت نيست و با چنين وضعى بسيار طبيعى است كه وقتى امام حسن در پيش روى خود او خلافت وى را انكار كرده و ادعاى پوچ و بيجاى او را تكذيب مى كند ، وى سكوت ورزد و پاسخ ندهد .

    اين حقايق كجا و تسليم خلافت كه اين حضرات كلمه ى ( تسليم امر) را بدان معنا گرفته اند كجا ؟ !

    موضوع ديگرى كه شايد در نظر تحليلى ، دلالتش بر اعتراف معاويه به عدم استحقاق خلافت ، بيشتر باشد خنده شكست آميز او در برابر ( سعد بن ابى وقاص) است كه بر او وارد شده و گفت : ( سلام بر تو اى پادشاه) ! و نگفت اى اميرالمؤمنين اين خنده آشكارا از اعتراف او به خطاى خود - در اينكه ميخواسته لقب خلافت را همچون غنيمت جنگى بداند نه وساطتى ميان پيغمبر و امتش - خبر ميدهد و به همين دليل مستوجب آن مى شود كه سعد بن ابى وقاص كه مردى با شخصيت است و مغلوب چرب زبانى معاويه نمى شود در پاسخ او بگويد : ( بخدا دوست ندارم كه اين مقام را از راهى كه تو بدست آورده ای ، بدست آورم) يعنى وى از لقبى كه بروى خونهاى بنا حق ريخته و فتنه هاى سياه و پيمانهاى دروغ روئيده است خود را برتر ميشمارد.

    بنابراين مى بينيد كه ( سعد) نيز از ( تسليم امر) مفهومى جز تسليم سلطنت و حكومت استنباط نكرده و اين همان چيزى است كه هر آشنا به نظريه ى قرآن در مورد ( خلافت) و به زبان طرفين قرار داد در صلحنامه ، بايد استنباط نمايد .

    كاوشگر بزرگ اسلامى سيد امير على هندى رحمه الله چون به موضوع اين صلح رسيده ، از آن با تعبير ( كناره گيرى از حكومت) ياد كرده است ( 24 ).

    در گفتگوای كه خود آنحضرت با يكى از اصحابش در مقام تفسير صلح داشته ، چنين ميگويد : ( من مؤمنان را خوار نكردم بلكه خوش نداشتم كه آنان را بخاطر سلطنت بكشتن دهم) ( 25 ) .

    بدين ترتيب مشاهده مى كنيم كه اين جنگ از نظر هر دو طرف - هم حسن و هم معاويه - جنگ بخاطر قدرت و حكومت بوده است ، پس مصالحه ى آندو نيز كه شرائط آن بر طبق قرار داد مزبور مورد اتفاق طرفين قرار گرفته ميبايد مصالحه بر همين موضوع باشد چه آنان امروز بر همان موضوعى قرار داد صلح مى بستند كه ديروز بر سر آن به نبرد بر خاسته بودند و در نقطه ى مورد نظر آنان چه در خلال اظهاراتشان و چه در هنگام صلح ، خبرى از داد و ستد خلافت نيست .

    آنگاه در همين اظهارات به موضوع ديگرى برخورد مى كنيم و آن اينكه : طرفين هر دو بر اين مطلب اتفاق دارند كه مقام برتر و بالاتر از زمامدارى - يعنى مقامى كه در هيچ كار بايد از رأى دارنده ى آن مقام تخطى نشود و بى خبر او كارى انجام نگيرد - متعلق به حسن بن على است و دارا بودن همين مقام است كه به حسن اجازه مى دهد كه در پيش روى معاويه همچون كسى كه ديگرى را مأمور انجام كارى كرده است ، بگويد : ( او به وضع خود آشناتر و بر كارى كه بدو واگذار كرده ايم شكرگزار است) ( 26 ) يعنى كار زمامدارى .

    و چه تفاوت بسيارى است ميان اين مقام و آنچه ياوه سرايان گمان برده و در كتابها نوشته اند يعنى بيعت امام حسن با معاويه يا تسليم خلافت به وى .

    بنظر مى رسد كه اين ياوه ها نخستين بار بوسيله ى نويسنده ى مغرض و بد انديشى ، ساخته و پرداخته شده و سپس نويسندگان ديگر بى آنكه نظر خاصى داشته باشند مطلب او را در كتابهاى خود بازگو كرده اند و در تاريخ از اينگونه اشتباهات فراوان ميتوان يافت و همينهاست كه سيماى حقايق را دگرگون ساخته و زيبائيهاى آنرا پوشيده داشته و زحمت محققان را دو چندان كرده است و هر آنگاه كه كاوشگرى به دريافت صحيح موضوعى همت گمارد و ماخذ را مورد بررسى دقيق قرار دهد خواهد ديد كه اين تحريف ها و ياوه ها همگى به يك مأخذ و يك اصل باز ميگردد و هر گاه به تحقيق خود ادامه داده و همان مأخذ را نيز بيشتر بشكافد ، خواهد ديد كه مطلب بطور كلى بى اصل و اساس است ! .

    البته در اينكه خلافت اسمى و نام خليفه در تصرف معاويه - و پس از او در اختيار قلدران ديگرى كه آن را بخود بسته يا بزور شمشير و يا از راه ارث بدست آوردند - بوده هيچ ترديد و اختلافى نيست .

    اگر در قاموس مجتمعى كه با معاويه يا يكى ديگر از اين متصرفان و قلدران بيعت كرده ، صحيح است كه نام خلافت بر حكومتى كه از راه زور و قلدرى و ادعاى پوچ بدست آمده ، اطلاق شود ، با آنان بحث لفظى نخواهيم داشت ، بگذار در اينصورت معاويه ، خليفه ى قلدرى و زور باشد و حسن بن على خليفه ى پيغمبر و شريك قرآن و چنين فرض كن كه آنچه در برخى از روايات وارد شده - بنابر اينكه سندش صحيح و متنش بر كنار از تحريف باشد - از قبيل بكار بردن كلمه ى خليفه در اين اصطلاح جديد مى باشد !

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:41:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      2 - موضوع بيعت   ...

    در روايت كلينى رحمه الله چنين آمده : ( حسن با معاويه شرط كرد كه او را اميرالمؤمنين نام ندهد) ( ص 61 ) و در روايت ابن بابويه رحمه الله در كتاب ( علل الشرايع) ( ص 81 ) و روايت برخى ديگر ذكر شده كه : ( حسن با معاويه شرط كرد كه نزد او ( اقامه ى شهادت) نكند) .

    خوددارى از اعتراف ، به ( خلافت) معاويه - چه رسد به بيعت - از اين بهتر و بيشتر نمى شود كه او را اميرالمؤمنين ننامد و نزد او شهادتى نبرد آنچه واقع شد فقط عبارت بود از واگذارى سلطنت ، كه در متن قرار داد از آن به ( تسليم امر) تعبير شده و ديگران بدان ، عنوان ( تسليم حكومت) داده اند .

    و اما سخن دينورى در كتاب ( الامامة و السياسة) كه گفته است : ( حسن با معاويه بعنوان امامت ، بيعت كرد) سخنى است كه اولا با خصوصيات معاويه كه ديديم چه اندازه با خلافت اسلامى و زمامدارى مسلمانان بى تناسب است ، ثانيا با اظهارات امام حسن در مقام انكار خلافت معاويه و ثالثا با دقت و مراقبت فراوان آنحضرت در اينمورد كه اعترافى به خلافت معاويه از او صادر نشود ( همانطور كه از دو روايت بالا استفاده مى شود ) بهيچ وجه سازگار نيست .

    مجموعا آنچه از دينورى درباب ماجراى امام حسن و معاويه نقل شده نمايشگر جانبدارى و تعصب آشكارى است كه زيبنده ى مورخى كه در قرن سوم - يعنى در دوره ای كه از رشوه ها و تبليغات معاويه اثرى ديده نمى شد - مى زيسته است ، نمى باشد ، بى ترديد ، اينگونه قضاوتها معلول انگيزه هاى عاطفى و تمايلاتى است كه بيشتر مورخان مسلمان ما از آن بر كنار نمانده اند مثلا در يكجاى ديگر مى نويسد : ( حسن و حسين در طول زندگى معاويه هيچ عمل زشت و ناروای از او نديدند) ! از اين مورخ بايد سئوال كرد كدام عمل زشتى از اين بالاتر است كه كسى را مسموم كنند و كدام ناروا از اين بزرگتر است كه مقام او را غصب نمايند ! مگر معيارها و مقياسهاى دينورى چگونه است ؟ !

    اگر قرار باشد براى مورخانى كه سخن از بيعت امام حسن با معاويه گفته اند ، بتكلف و زحمت ، عذرى يا عذر گونه ای بتراشيم بايد بگوئيم كه اينان نيز تحت تأثير تبليغات دامنه دارى كه تا زمان آنها هنوز گوش مردم را راحت نمى گذارد ، قرار داشته اند در تاريخ هيچ ماجرای نمايان تر از اين ماجرا نيست كه حكومت اسلامى از دست كسى كه خود فرزند پيغمبر اسلام است خارج گشته و بدست يك برده ى آزاد شده ى جنگى كه تاريخ زندگى خود و خانواده اش معروف است بيفتد اهميت اين واقعه موجب گشته بود كه مخالفان صلح بخود حق دهند كه در حاشيه ى اين ماجرا هر چه مى خواهند بگويند و بنويسند ، اين بود كه حقايق را نيز تغيير دادند و مطالبى از پيش خود جعل كردند و از اين رهگذر بود كه افسانه ى بيعت نيز با دست خيال پرداخته شد .

    بازگو كردن اين افسانه ى ساختگى براى متصديان حكومت پس از واقعه ى صلح ، متضمن مصلحت مهمى نيز بود زيرا اين افسانه ميتوانست براى تبليغات ايشان مبنى بر اينكه معاويه داراى استحقاق خلافت بوده ، مدرك قابل ملاحظه باشد و مسئله ى ( خليفه بودن معاويه) را كه مورد انكار و استنكار عموم مسلمانان واقع گشته بود و سفينه غلام پيغمبر درباره ى آن گفته بود : ( دروغ ميگويند فرزندان كنيزك ازرق چشم ، ايشان از شريرترين پادشاهانند و نخستين پادشاه ، معاويه است) بدانوسيله تحكيم و تثبيت كنند .

    بعدها كه ساده دلى و سطحى نگرى بلاى جان مورخان شد و در هر آنچه از تاريخ اسلام فراهم آوردند اثر گذارد ، اين افسانه ى ساختگى نيز رنگ حقيقت و واقعيت گرفت گروهى كه در اقليت بودند زبان از ياوه گوای نگاه داشتند ولى بعضى چندان پا را از حقيقت فراتر نهاده و دچار خبط و آشفته گوای شدند كه گفتند حسن ، خود نيز صريحا به بيعت اعتراف كرده است ! بعضى ديگر خود را آلوده ى تهمت و افترا نيز ساختند و در ورطه ای كه زبينده ى جوانمردى هيچ مسلمانى كه درباره ى فرزند پيامبر اسلام سخن ميگويد نيست ، فرو افتادند و نوشتند كه : حسن ، خلافت را به مال دنيا فروخت !.

    اينك ما در صدد آن نيستيم كه به ياوه هاى مفتريان پاسخ گوئيم .

    منظور ما در اين بحث فقط آن است كه ثابت كنيم : اگر باعتقاد ما در واقعه ى صلح - صلحى كه مورد امضاء و قبول طرفين واقع شد - خبرى از اين بيعت پندارى وجود نداشته ، در اين گفتار جز بر درك صحيحى كه هر مسلمان بايد از مفهوم بيعت و امامت داشته باشد متكى نيستيم علاوه بر اينكه روايات مربوط به اين بحث و هم اظهاراتى كه از اشخاص مؤثر اين واقعه نقل شده ، ميتوانند دلائل ديگرى بر آن مدعا باشند .

    هيچ حقيقتى را در عالم نمى توان نشان داد كه براى اثبات آن اينچنين دلائل متقنى ، وجود داشته باشد و در عين حال مورد ترديد و ابهام قرار گيرد .

    عادت بر اين جارى است كه براى شناخت و فهم هر واقعه ای به گفته هاى مورخان قديم كه معاصر آن واقعه بوده و يا با آن ، فاصله ای كوتاه يا دراز داشته اند رجوع شود جمود بر اين روش در نسلها و دوره هاى بعد ، موجب پديد آمدن آراء و عقايد و دسته بنديهاى گوناگون در ميان يك مجتمع و در يك افق و ميان پيروان يك آئين شده است و اين فقط بدين علت است كه مراجع تاريخ ، خود تحت تأثير آراء و عقايد و دسته بنديها و تمايلاتى خاص مى زيسته اند كه اجتناب از آنها در آنچنان شرائطى امكان پذير نبوده است و براستى در آن شرائط دشوار بوده است كه نويسنده ای بتواند از تأثيرات عاطفى كه هم در وضع اخلاقى و هم در فعاليت هاى اجتماعى او مؤثر بوده ، خود را بر كنار بدارد .

    اضطراب و آشفتگى تأسف آور بسيارى از موضوعات تاريخ اسلام از همين نقطه سرچشمه ميگيرد .

    بحق بايد معتقد شد كه افسانه ى بيعت - كه طعن و ايراد كسان را نسبت به موضوع صلح بر انگيخته - آفريده ى همين عواملى است كه مورخان كتابهاى خود را تحت تأثير آن فراهم آورده اند تبليغات مغرضانه ای كه براى واقعى جلوه دادن اين افسانه انجام مى شده ، ايشان را تحت تأثير حسابگريهاى مادى يا بى اطلاعى از واقعيت ، بر آن ميداشته كه از آن تبليغات پيروى كنند كلمه ى ( تسليم امر) كه در متن قرار داد آمده نيز براى آنان مجوزى محسوب مى شده كه ادعا كنند امام حسن خلافت معاويه را بر سميت شناخت و سپس مدعى شوند كه بيعت با او را نيز پذيرفت ! ديگر توجه نداشته اند كه خلافت بدين اعتبار كه منصبى الهى و آسمانى است هرگز نميتواند مورد معامله يا بخشش و تسليم نمودن بديگرى قرار گيرد و پديده هاى اتفاقى از قبيل ( صلح) يا ( قبول حكميت) ممكن نيست در ماهيت واقعى آن اثر بگذارد .

    اكنون براى اينكه معناى كلمه ى ( تسليم امر) كه در ماده ى اول صلحنامه ذكر شده ، كاملا آشكار گردد ، بايد بروش خود ، مطالب جدى و واقعى را از لابلاى گفته هاى ضعيف مورخان بدست آورده و تفسير اين كلمه ى مجمل را در گفته های كه از خود طرفين قرار داد نقل شده ، جستجو كنيم .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:41:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      1 - اظهارات طرفين   ...

    از اظهارات معاويه پس از صلح در اينباره به دو جمله اكتفا مى كنيم : اول اين جمله كه ( ابن كثير) ( 1 ) و جمعى ديگر از مورخان از او نقل كرده اند : ( بدين سلطنت راضى و خشنوديم) و ديگر جمله ای كه در مقام زمينه چينى براى صلح در ضمن نامه ای براى امام حسن عليه السلام نوشت : ( و براى تو اين امتياز خواهد بود كه كسى بر تو تحكم نكند و بى اطلاع تو كارى تمام نگردد و با نظر تو در هيچ امرى مخالفت نشود) ( 2 ) .

    از اظهارات امام حسن عليه السلام نيز به سخنان زير اكتفا مى كنيم : اول سخنى كه بارها در مقام تفهيم فلسفه ى صلح به شيعيانش مى گفت : ( چه ميدانيد كه من چه كرده ام ! بخدا آنچه كرده ام براى شيعيانم از هر آنچه در جهان است بهتر است ) ديگر اين جمله كه به ( بشير همدانى) كه يكى از سران شيعه در كوفه بود گفت : ( از اين صلح منظورى بجز اين نداشتم كه شما را از كشته شدن نجات دهم ) ( 3 ) و ديگر اين فراز از خطابه ى آن حضرت پس از صلح : ( هان اى مردم ! همانا خداوند شما را به اولين ما هدايت كرد و جانتان را به آخرين ما محفوظ داشت اينك من با معاويه قرار صلح بسته ام ، چه ميدانيم ؟ شايد اين آزمايشى است و فرصتى تا ديگر زمانى) ( 4 ) .

    در اين اظهارات و هم در بسيارى از اظهارات مشابه اينها - چه از معاويه و چه از حسن عليه السلام - سخنى كه ما را در استنباط هدف اين قرار داد ، دچار اشكال و ابهام كند وجود ندارد معاويه مشتاقانه در طلب حكومت بوده و حسن عليه السلام خط مشى و راه خود را براى نجات شيعيان از قتل و حفظ افكار و اصول اسلامى - كه براى او از همه ى روى زمين با ارزشتر است - و بالاخره صلح و آرامشى موقت ، مى پيموده است .

    اين حقيقتى است كه با توجه به اظهاراتى كه در بالا ياد شد ، بى تعجب و انكار ميتوان پذيرفت و تحريفى را كه مورخان در مورد هدف طرفين از صلح و نيز خطای را كه در فهم اظهارات طرفين مرتكب شده اند ، باز شناخت چنانكه ملاحظه مى كنيد نه در متن قرار داد و نه در هيچيك از اظهارات دو طرف ، مطلقا سخنى از بيعت و امامت و خلافت نيست بنابرين جاى اين سئوال هست كه موضوع ( بيعت كردن حسن با معاويه) كه گروهى از مورخان و در رأس آنان ( ابن قتيبه دينورى) نقل كرده اند ، مستند بكدام مدرك است !

    در اينجا ما پيش از آنكه به بررسى درباره ى اين موضوع يا درباره ى گويندگان آن بپردازيم ، مقدمه ای كوتاه در پيرامون انتساب خلافت اسلامى به معاوية بن ابى سفيان و اينكه بيعت شرعى با كسى چون او چگونه صورت پذير است ، بيان مى كنيم :

    در طى مباحث گذشته درباره ى موضوع خلافت در اسلام مطالبى گفتيم كه خلاصه ى آن چنين است : خلافت و ( جانشينى پيغمبر) در اسلام فقط شايسته و برازنده ى كسى است كه در مزاياى روحى و معنوى از همه به رسولخدا شبيه تر باشد ، و - بقول عمر بن خطاب - بردگان آزاد شده و فرزندان آنها و تسليم شدگان روز فتح را از اين منصب سهمى نيست ، بنابر حديث معتبر از طرق اهل سنت ، خلافت پس از رسولخدا سى سال است و از آن پس ( پادشاهى گزنده) خواهد آمد ، بنابر عقيده شيعه و ( معتزله) امامت فقط به نصب و تعيين است ، غلبه يافتن و قدرت ، غير جايز را جايز نمى سازد بنابرين صحيح نيست كه كسى خلافت را بزور تصرف كند يا آن را با قلدرى و اجبار ، بر مسلمانان تحميل نمايد ، آن كسى كه خليفه ى پيغمبر است حق ندارد با مقررات آنحضرت - چه آشكارا و چه نهانى - مخالفت و ضديت ورزد و مثلا : زنا را به نسب ملحق سازد و نماز جمعه را در روز چهارشنبه بخواند و عهد و ميثاق خدا را بشكند .

    و اينك بر آنچه گفته ايم ، ميافزائيم كه : عليرغم تبليغات دامنه دار وسيعى كه ( خليفه نام) هاى اموى و دستيارانشان در ظرف هزار ماه دوران حكومت خود انجام دادند و با وجود آن رشوه هاى بيحساب و آن افسانه ها و روايات دروغينى كه بر طبق ميل و دلخواه خود جعل كردند ، هيچيك از صاحبنظران مسلمان از دوران خود معاويه تاكنون از استيلاى معاويه بر مقام حكومت ، معناى ( خلافت اسلامى) را درك نكرده و وى را ( خليفه ى رسولخدا) ندانسته اند و او با همه ى آن كوششهاى مالى و تبليغاتى بعنوان يك ( پادشاه خليفه نام) نه كمتر و نه بيشتر ، در تاريخ معرفى شد .

    پس از آنكه حكومت وى استقرار يافته بود ، روزى سعد بن ابى وقاص بر او وارد شد و گفت : ( سلام بر تو اى پادشاه) ! معاويه خنده ای كرده و گفت : ( چه مى شد اگر مرا اميرالمؤمنين خطاب ميكردى ، اى ابا اسحاق) ! سعد گفت : ( چه خرسند و خندان سخن ميگوای ! بخدا دوست ندارم اين مسند را از راهى كه تو بدست آوردى ، بدست آورم) ( 5 ).

    ابن عباس طى گفتار مفصلى به ابوموسى اشعرى گفت : ( در معاويه خصلتى كه او را به رتبه ى خلافت نزديك كند وجود ندارد) ( 6 ) .

    ابوهريره در مقام انكار خلافت معاويه اين حديث را از رسولخدا نقل كرد : ( خلافت در مدينه است و سلطنت در شام) ( 7 ) .

    ( ابن ابى شيبه) روايت كرده كه از سفينه غلام پيغمبر در اينباره كه آيا بنى اميه مستحق خلافتند يا نه ، سئوال كردند ، وى در پاسخ گفت : ( دروغ گفتند پسران كنيزك از رق چشم ، آنان از شريرترين پادشاهانند و اولين پادشاه ، معاويه است ) ( 8 ) .

    عايشه ادعاى خلافت را از معاويه ناروا شمرد و تقبيح كرد و معاويه اطلاع يافت و گفت : ( شگفتا از عايشه ، معتقد است كه چيزى را كه شايسته ى آن نيستم تصرف كرده ام و بر مسندى كه حق من نيست پاى نهاده ام ، او را به اين كارها چه كار ؟ ! خدا از او بگذرد) ( 9 ) .

    ابوبكره ( برادر مادرى زياد بن ابيه ) در مجلس معاويه حضور يافت ، معاويه گفت : ( حديثى بگو ابابكره ( ! ( ابن سعيد) نقل كرده كه ابوبكره چنين گفت : ( شنيدم از رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود خلافت سى سال است و از آن پس سلطنت است) عبدالرحمن پسر ابوبكره ميگويد : من با پدرم بودم ، معاويه پس از اين حديث دستور داد چندان پشت گردنى بما زدند تا از مجلس خارج شديم ! ( 10 ) .

    معاويه از صعصعة بن صوحان عبدى پرسيد : مرا مانند كدامين يك از خلفاء مى بينيد ؟ صعصعه در پاسخ گفت : ( آنكس كه بزور بر مردم حكومت يافته و با كبر و غرور با ايشان در آميخته و با ابزار باطل چون دروغ و فريب بر آنان مسلط شده چگونه خليفه تواند بود ؟ ! هان اى معاويه بخدا تو در جنگ بدر شمشيرى نزدى و تيرى نيفكندى در آنروز تو و پدرت در كاروان و سپاه مشركان بوديد و مردم را بر رسولخدا مى شورانيديد تو برده و پسر برده ای بودى و رسولخدا خودت و پدرت را آزاد ساخت و چگونه خلافت برازنده ى برده ى آزاد شده ای است ؟)( 11 ) .

    دوستش مغيره بن شعبه بر او وارد شد و چون از نزد او خارج مى گشت ، به پسرش گفت : ( از نزد پليدترين مردم مىآيم) ! ( 12 ) .

    سمره كارگزار او در بصره روزى كه از شغل خود معزول شد بر او لعنت فرستاد و گفت : ( خدا لعنت كند معاويه را ، بخدا اگر اطاعتى كه از او كردم از خدا مى كردم هرگز مرا عذاب نمى نمود) ( 13 ) حسن بصرى گفت : چهار خصلت در معاويه بود كه هر يك از آنها بتنهای براى هلاكت و بدبختى او بس بود ، يكى اينكه سفيهان را بر دوش امت سوار كرد تا آنجا كه امر خلافت را بى مشورت امت بدست گرفت با آنكه هنوز بقاياى صحابه و صاحبان فضيلت در ميان ايشان بودند ، ديگر آنكه پسر مست شرابخواره ى خود را كه حرير مى پوشيد و طنبور مى زد ، جانشين خود ساخت ، سوم آنكه زياد را برادر خود و پسر ابوسفيان خواند با اينكه رسولخدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم فرموده است : ( فرزند از بستر است و نصيب زناكار سنگ است) ، چهارم آنكه حجر را كشت ، واى بر او از حجر و اصحاب حجر ، واى بر او از حجر و اصحاب حجر) ( 14 ) .

    معتزله پس از صلح ، از بيعت با معاويه امتناع كردند و از حسن و معاويه هر دو كناره گرفتند و به همين جهت خود را ( معتزله) ( كناره گيران ) نام نهادند ( 15 ) .

    و پس از آنكه كاروان زمان ، شرح حال معاويه را به نسلهاى بعدى رسانيد ، فقهاء مذاهب اربعه در بحث هاى فقهى از معاويه بعنوان مثالى براى ( پادشاه ستمگر ) استفاده مى كردند ! ( 16 ) و ابوحنيفه نعمان بن ثابت او را ( ستمگرى كه مبارزهبا او واجب بوده است) ميدانست ( 17 ) بنابرين ، كو آن خلافتى كه براى معاويه فرض و پنداشته شده است ؟

    بعدها معتضد عباسى آمد و از نو ، كارهاى معاويه و جنايت هاى بزرگ او و سخنانى را كه درباره ى او گفته مى شد و رواياتى را كه درباره ى او نقل مى شد ، منتشر ساخت و در فرمانى ، لعن بر او را به همه ى مسلمانان توصيه كرد و اين در سال 284 هجرى بود ( 18 ) .

    غزالى پس از ذكر خلافت حسن بن على عليه السلام در كتاب خود چنين نوشت : ( و خلافت به مردمى رسيد كه بى استحقاق آن را تصاحب كردند) ( 19 ) .

    شيواترين سخنى كه در قرن ششم درباره ى معاويه ادا شده ، سخن نقيب بن بصره است كه گفت : ( معاويه به سكه ى قلب ، همانند است) ( 20 ).

    ابن كثير باستناد حديث نبوى ، صريحا خلافت را از معاويه نفى مى كند مى گويد :( بيشتر گفتيم كه خلافت پس از رسولخدا صلى الله عليه و آله سى سال است و از آن پس سلطنتى گزنده فرا مى رسد اين سى سال با خلافت حسن بن على پايان يافت پس دوران معاويه آغاز همان سلطنت است) ( 21 ) .

    دميرى ( متوفى بسال 808 ه ) پس از ذكر مدت خلافت حسن عليه السلام ، مى نويسد : ( و اين تتمه ى دورانى بود كه رسولخدا صلى الله عليه ( وآله ) و سلم براى خلافت پيش بينى كرده بود و اينكه پس از آن ، سلطنت است و بدنبال آن سلطه ى كبر آميز و فساد انگيز در زمين و همانگونه شد كه رسولخدا فرموده بود) ( 22 )

    و بالاخره محمد بن عقيل آمد و كتاب پر ارج خود ( النصائح الكافيه لمن يتولى معاويه) را فراهم آورد كه حقا قضاوت آخرين است درباره ى معاويه و تاكنون دوبار بچاپ رسيده است .

    در موضوع ( معاويه و خلافت) آنچه تاكنون گفته شد ، يعنى :

    اولا ، ناسازگارى اينچنين خلافتى با مقررات اسلام

    ثانيا ، مخالفت هاى آشكار معاويه با رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم

    و ثالثا ، تقبيح و استنكار صاحبنظران مسلمان در همه ى دوره هاى تاريخ اسلام ، ادعاى خلافت را از معاويه

    ما را از ادامه ى بحث در اينباره بى نياز مى سازد .

    خود امام حسن عليه السلام نيز پس از اينكه حكومت را به معاويه واگذار كرد ، صريحا - همچون بقيه ى بزرگان اسلام - خلافت را از معاويه نفى كرد و در خطابه ای كه در روز گرد آمدن دو گروه در كوفه ايراد كرد ، فرمود : ( معاويه چنين پنداشته كه من او را براى خلافت شايسته ديده ام و خود را نه ، او دروغ مى گويد ، ما در كتاب خداى عزوجل و بقضاوت رسولخدا ، از همه ى مردم به حكومت اوليتريم ) در يكى از فصول آينده متن اين خطابه خواهد آمد .

    در خطابه ى ديگرى كه پس از صلح با حضور معاويه ايراد كرد ، چنين گفت : ( خليفه آنكسى نيست كه دست ستم بگشايد و سنت ها را تعطيل كند و دنيا را پدر و مادر خود داند ، اينچنين كسى پادشاهى است كه بر حكومتى دست يافته و به بهره ای رسيده است ، اين حكومت از او بازستانده مى شود و آن لذت بزودى ميگذرد و بارگناه بر دوشت او مى ماند و آنچنان مى شود كه خداى عزوجل فرمود : ( چه ميدانم ، شايد اين آزمايشى است و بهره ای تا ديگر زمانى) ( 23 ) .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:41:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      بررسى فرازهاى بر جسته ى قرار داد   ...

    بيشك ، تركيب قرار داد از اينجهت كه مشتمل بر موضوعات پر اهميتى از جنبه هاى دينى و سياسى ميباشد ، گواه تازه ای است بر وسعت نظر تنظيم كننده ى آن در هر دو جنبه .

    حق آنست كه با مشاهده ى تدابير و فرمانهاى امام حسن در دورانى كه همينگونه چيزها بهترين شاخص قدرت ديپلماسى بوده ، به شايستگى سياسى فراوان آنحضرت اعتراف كرده و معتقد شويم كه اگر وى در شرائطى غير آن شرائط و در ميان مردمى و محيطى داراى زمينه ای مساعدتر ، مى زيست در شمار كار آزموده ترين سياستمداران و بزرگترين فرمانروايان اسلام محسوب مى گشت .

    تا هنگاميكه شواهد بر دور انديشى و قوت تدبير و بلند رای كسى چندان فراوانست كه جای براى مناقشه و ترديد باقى نمى گذارد ، محروميت ها و شكست هاى موسمى كه معلول طبيعت زمان و شرائط و اوضاع جارى است نمى تواند نشانه ى ضعف وى يا بهانه ى انتقاد و ايراد كسان قرار گيرد.

    استعدادهاى شخصى هر چند بر اثر محروميت ها و شكست ها امكان بروز و تجلى كامل نيابند ، ليكن يكباره نيز ميدان عمل را از دست نمى دهند به ميدان عمل مبتكرانه ای كه اين بزرگمرد پديد آورد بنگريد و فكر نو او را كه بر اساس حفظ جان تمامى يك ملت در حال و آينده اش استوار بود ، ملاحظه كنيد و آنگاه ببينيد كه چگونه اين فكر در فقرات قرار داد وى گنجانيده شده و بصورت شرائطى در قبال دشمن در آمده است .

    رسای و زباندار بودن مواد پنجگانه ى قرار داد بخوبى نشان مى دهد كه تنظيم كننده ى آن ، به تصادف يا بطور پراكنده و جدا ، موضوعات را كنار هم نچيده ، بلكه با تنظيم و انتخاب اين مواد بهم پيوسته ، هدف و منظور خاصى را تعقيب مى كرده و بعلاوه كوشيده است كه با در نظر گرفتن نزديكترين و عملى ترين راهها ، هدف خود را تأمين كند يعنى حق شرعى خود را تثبيت و مقام خود و برادرش را حفظ نمايد ، امور خاندان پيغمبر را تسهيل كرده و جان آنان را محفوظ دارد ، امنيت شيعيان خود و پدرش را تضمين كرده و يتيمان و بازماندگان آنها را سامان بخشد و بدينوسيله ثبات و وفاى آنان را پاداشى داده و بعلاوه ، ايمان و يارى و اخلاص آنان را براى روزى كه به وجود ياورانى نياز هست بيمه نمايد .

    در اين قرار داد ، حكومت را بدينشرط به معاويه واگذار كرد كه وى به سنت پيغمبر و به روش خلفاى شايسته عمل كند و با اين شرط ، معاويه را - كه وى بيش از هر كسى با روحيه ى او و هم با عكس العملش در برابر اين شرط آشنا بود - در تنگناى مخالفت ها و ضديت ها و دشمنى هاى بيشمار قرار داد و در نتيجه ، پايه ى حكومت او را متزلزل ساخت .

    اساسا قرار داد يعنى سندى كه دو طرف آن را امضاء كرده اند تا التزام خود را به آنچه به طرف مقابل داده يا از او ستانده اند ، تثبيت نمايند و در اينمورد موضوع قرار داد - حداكثر - عبارت است از : مادياتى محدود كه مورد حرص و علاقه ى شديد يكى از طرفين است در برابر معنوياتى نا محدود كه وجهه ى همت طرف ديگر مى باشد .

    معاويه از صلح ، هدفى جز اين نداشت كه بر حكومت استيلا يابد و حسن بدين امر راضى نشد مگر بدينجهت كه مكتب خود و اصول فكرى خود را از انقراض ، مصون بدارد و شيعيان خود را از نابودى برهاند و راه باز گرداندن حق غصب شده ى خود را پس از مرگ معاويه هموار سازد .

    لازمه ى درست انديشى آنست كه از قرار داد صلح چنين مفهومى استفاده كنيم .

    براى اينكه صحت تفسير ما در مورد هدفها و مقاصدى كه هر يك از دو طرف در لحظه ى وقوع صلح داشتند ، كاملا آشكار شود ناگزيريم زنجير تقليد كوركورانه از مورخان گذشته را پاره كرده و براى كشف اين حقيقت مهم تاريخى يكسره بسراغ اظهارات طرفين درباره ى مواد قرار داد يا بطور كلى گفته های كه نقاط مبهم قرار داد را روشن مى سازد ، برويم ، شايد از اين راه به حل اسرار فراوانى كه حتى بر دوستان نيز پوشيده مانده است ، راه يابيم .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:41:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      متن قرار دادى صلح نامه   ...

    و اينك متن قرار دادى كه به امضاى طرفين رسيد :

    ماده ى يك :

    حكومت به معاويه واگذار مى شود بدينشرط كه به كتاب خدا و سنت پيغمبر ( 2 ) - صلى الله عليه و آله - و سيره ى خلفاى شايسته عمل كند ( 3 ).

    ماده ى دو :

    پس از معاويه حكومت متعلق به حسن است ( 4 ) و اگر براى او حادثه ای پيش آمد متعلق به حسين ( 5 ) و معاويه حق ندارد كسى را بجا نشينى خود انتخاب كند ( 6 ) .

    ماده ى سه :

    معاويه بايد ناسزا به اميرالمؤمنين و لعنت بر او را در نمازها ترك كند ( 7 ) و على را جز بنيكى ياد ننمايد ( 8 ) .

    ماده ى چهار :

    بيت المال كوفه كه موجودى آن پنج ميليون درهم است مستثنى است و تسليم حكومت شامل آن نمى شود و معاويه بايد هر سالى دو ميليون درهم براى حسين بفرستد و بنى هاشم را از بخشش ها و هديه ها بر بنى اميه امتياز دهد و يك ميليون درهم در ميان بازماندگان شهدای كه در كنار اميرالمؤمنين در جنگهاى جمل و صفين كشته شده اند ، تقسيم كند و اينها همه بايد از محل خراج ( دارا بجرد) ( 9 ) تأديه شود ( 10 ) .

    ماده ى پنج :

    مردم در هر گوشه از زمين هاى خدا - شام يا عراق يا يمن و يا حجاز - بايد در امن و امان باشند و سياه پوست و سرخ پوست از امنيت برخوردار باشند و معاويه بايد لغزشهاى آنانرا ناديده بگيرد و هيچكس را بر خطاهاى گذشته اش مؤاخذه نكند و مردم عراق را بكينه هاى گذشته نگيرد ( 11 ) اصحاب على در هر نقطه ای كه هستند در امن و امان باشند و كسى از شيعيان على مورد آزار واقع نشوند و ياران على بر جان و مال و ناموس و فرزندانشان بيمناك نباشند و كسى ايشان را تعقيب نكند و صدمه ای بر آنان وارد نسازد و حق هر حقدارى بدو برسد و هر آنچه در دست اصحاب على است از آنان باز گرفته نشود) ( 12 ) .

    بقصد جان حسن بن على و برادرش حسين و هيچيك از اهل بيت رسولخدا توطئه ای در نهان و آشكار چيده نشود و در هيچيك از آفاق عالم اسلام ، ارعاب و تهديدى نسبت به آنان انجام نگيرد ( 13 ) .

    ابن قتيبه مى نويسد : ( سپس عبدالله بن عامر - فرستاده ى معاويه - قيود و شروط حسن عليه السلام را به همان صورتى كه آنحضرت بدو گفته بود براى معاويه نوشت و فرستاد و معاويه همه آنها را بخط خود در ورقه ای نوشت و مهر كرد و پيمانهاى مؤكد و سوگندهاى شديد بر آن افزود و همه ى سران شام را بر آن گواه گرفت و آن را براى نماينده ى خود عبدالله فرستاد و او آن را به حسن تسليم كرد ( 14 ) ) .

    ديگر مورخان ، متن جمله ای را كه معاويه در پايان قرار داد نوشته و با خدا بر وفاى بدان ، عهد و ميثاق بسته چنين آورده اند : ( بعهد و ميثاق خدای و به هر آنچه خداوند مردم را بر وفاى بدان مجبور ساخته ، بر ذمه ى معاوية بن ابى سفيان است كه به مواد اين قرار داد عمل كند) ( 15 ) و اين بنابر صحيح ترين روايات ، در نيمه ى جمادى الاولى بسال 41 هجرى بود .

    …………………………..

    پی نوشت ها

    1- طبرى : 6 / 93 و ابن اثير : 3 / 162 .

    2- مدائنى بنابر نقل ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه : ج 4 ص 8 .

    3- ( فتح البارى) ( شرح صحيح بخارى ) بنابر نقل ابن عقيل در ( النصايح الكافية) ( ص 156 ط اول ) و ( بحار الانوار) : ج 10 ص 115 .

    4- ( تاريخ الخلفاء) تأليف سيوطى ( ص 194 ) ، ابن كثير ( ج 8 ص 41 ) ، ( الاصابه) ( ج 2 ص 12 و 13 ) ، ابن قتيبة ( ص 150 ) ، ( دائره المعارف فريدوجدى) ( ج 3 ص 443 ط دوم ) و مدارك ديگر .

    5- ( عمده الطالب) تأليف ابن المهنا ( ص 52 ).

    6 - مدائنى بنابر نقل ابن ابى الحديد در نهج البلاغه ( ج 4 ص 8 ) ، ( بحارالانوار) ( ج 10 ص 115 ) و ( الفصول المهمة) تأليف ابن صباغ و مدارك ديگر .

    7- ( اعيان الشيعه) : 4 و 43 .

    8- ( مقاتل الطالبين) تأليف ابوالفرج اصفهانى ( ص 26 ) و ( شرح نهج البلاغه) ( ج 4 ص 15 ) ديگر مورخان گفته اند : ( حسن از معاويه خواست كه على را دشنام نگويد ، معاويه اين را نپذيرفت ولى قبول كرد كه وقتى حسن حاضر است و مى شنود به على دشنام داده نشود) ابن اثير ميگويد : سپس به همين نيز وفا نكرد .

    9- شهرى در فارس و نزديك به حدود اهواز است و ( جرد) يا ( جراد) در فارس قديم و روسى جديد بمعناى ( شهر) است بنابراين ( دارابجرد) يعنى شهر داراب .

    10- فرازهاى اين ماده را بطور پراكنده در كتابهاى : ( الامامة و السياسة) ( ص 200 ) و ( تاريخ طبرى) ( ج 6 ص 92 ) و ( علل الشرايع) تأليف ابن بابويه ( ص 81 ) و ( تاريخ ابن كثير) و مدارك ديگر ميتوان ديد .

    11- ( مقاتل الطالبيين) و ( ص ( 26 ( شرح نهج البلاغه) ( ج 4 ص 15 ) ( البحار) ( ج 10 ص 101 و 115 ) دينورى ( ص 200 ) هر فرازى با عين الفاظ از مأخذ مورد نظر گرفته شده است .

    12- فقرات مربوط به امنيت اصحاب و شيعيان على عليه السلام را در كتابهاى : طبرى 6 / 97 ابن اثير 3 / 166 مقاتل الطالبيين : 26 شرح النهج : 4 / 15 بحار 10 / 115 علل الشرايع : 81 و النصايح الكافية : 156 ميتوان مطالعه كرد .

    13- ( بحار الانوار) و ( ج 10 ص 115 ) و ( النصايح الكافية) ( ص 156 ط . ل ) .

    14- ( الامامة و السياسة) ( ص 200 ) .

    15- ( البحار) ( ج 10 ص 155 ) .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:39:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      قرار داد صلح   ...

    جمعى از مورخان از جمله طبرى و ابن اثير روايت كرده اند كه : معاويه ورقه ى سفيدى كه پاى آن را مهر كرده بود نزد حسن فرستاد و بدو نوشت : اختيار با توست ، در اين ورقه هر شرطى خواهى بنويس ( 1 ) .

    سپس روايت را ناتمام گذارده و توضيح نداده اند كه امام حسن عليه السلام در اين ورقه چه نوشت ما مصادر و ماخذى را كه امكان دسترسى بدانها بود بررسى كرديم و در تمامى آنها جز بر مواد پراكنده ای كه راويان خود اعتراف كرده اند كه فقط بخشى از مجموع مواد قرار داد است ، دست نيافتيم تنها در يك مأخذ ، صورت قرار دادى وجود دارد كه نسبتا منظم و داراى آغاز و انجام است و راوى پنداشته كه ( صورت كامل قرار داد صلح) همين است ، ولى بسيارى از مواد آن با روايات ديگر كه از لحاظ سند و عدد بر آن برترى دارد ، مغاير و متناقض است .

    و ما اگر قرار باشد به يك روايت اكتفا كنيم بايد براى اطلاع از محتويات قرار داد - بشيوه راويان قديم - از روايت ( ورقه ى سفيد) تجاوز ننمائيم و مانند آنان روايت را ناتمام گذارده و بدان اجمال قناعت ورزيم چه ، امضاء كردن قرار داد صلح بر مبناى اين اصل كه : ( هر شرطى خواهى بنويس) بدان معناست كه امام حسن ، ورقه ى ( سفيد امضا) ى معاويه را از شرائط مورد نظر خود پر كرده و موادى را كه بمصلحت خود او و تأمين كننده ى نظر او در مورد شخص خود يا خاندان يا شيعيان و يا هدفش بوده ، در آن گنجانيده است .

    و اينكه كه ما از يكايك آن مواد با اطلاع نيستيم ، ميتوانيم مطمئن باشيم كه در ميان منقولاتى كه از محتواى صلحنامه در دست است ، هر چه به صلاح و صرفه ى امام حسن نزديكتر و با فكر و هدف او منطبق تر است ، به واقعيت نزديكتر است و در مقام جرح و تعديل روايات ، چنين روايتى را بر آنچه متضمن شرطى است كه با مصالح معاويه بيشتر تطبيق مى كند ، ترجيح دهيم و اين بيشك نتيجه ى قطعى و مسلمى است كه از آزادى امام حسن در تنظيم صلحنامه ، ميتوان استفاده كرد .

    و ما كه نتوانسته ايم به آنچه امام حسن در ورقه ى سفيد نوشته دسترسى پيدا كنيم ، بنوبت خود چنين مى انديشيم كه بايد فرازهاى مختلفى را كه در مصادر و ماخذ تاريخى پراكنده است ، گرد آورده و از مجموع آنها آنچه را كه مشتمل بر صحيحترين و مهمترين مواد است انتخاب نموده و فرازهای را كه با يكديگر متناسب است در يك ماده بياوريم و با اين انتخاب و تنظيم ، ( قرار داد صلح) را بشكلى هر چه بواقع نزديكتر باز نمائيم .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:39:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      صلح   ...

    انگيزه هاى صلح از نظر دو جبهه

    با آشنای به چگونگى اقدامات معاويه براى رسيدن به هدفهاى خود ، شگفت نمى نمايد كه وى اولين پيشنهاد كننده ى صلح باشد ( 1 ) و هر گونه تعهدى به امام حسنبسپارد فقط بازاى گرفتن يك امتياز يعنى ( حكومت).

    اين نقشه را معاويه در هنگامى كه هنوز طرفين براى جنگ در شور و التهاب بودند طرح كرد و فعاليت خود را بيش از آنچه براى تنظيم اردوگاه و تدبير امور جنگ بكار ميبرد ، در اجراى اين نقشه متمركز ساخت نقشه اين بود كه به امام حسن پيشنهاد صلح كند ، اگر پذيرفت كه هيچ ، و گرنه صلح را بزور بر او تحميل كرده و به هر قيمتى از شروع جنگ جلوگيرى نمايد .

    براى تأمين اين منظور پيش از هر چيز لازم بود كه در جبهه ى امام حسن وضعى بوجود بيايد كه خود بخود مردم را بفكر ( صلح كردن) بيندازد .

    بر اساس اين نقشه ، ناگهان سيل شايعات دروغين بسوى اردوگاههاى اين جبهه سرازير شد ، بازار رشوه رونق گرفت ، در ستون وعده های كه هوش از سر بسيارى از فرماندهان يا داعيه داران فرماندهى مى ربود ، اينگونه وعده های ديده مى شد : فرماندهى يك لشكر ، حكومت يا ناحيه ، ازدواج با يك شاهزاده خانم اموى ! و در رشوه هاى نقدى رقم يك ميليون ديده مى شد !

    معاويه براى پياده كردن اين نقشه همه ى نيرو و همه ى هوش و استعداد و تجربيات خود را بكار انداخت ، بسيارى از وجدان فروشهای كه بظاهر حسن را ترك نگفته بودند نيز در باطن مزدور و آلت دست او بشمار مى رفتند و در دستگاه حسن بن على براى او جاسوسى مى كردند و هيچگونه امكانى را براى ترويج هدفهاى او از دست نميدادند.

    لشكرها و سلاحها و عمليات سوق الجيشى نيز وسائل ديگر او براى عملى كردن نقشه ى صلح بودند ، او مايل نبود كه نخستين بار به عراق حمله كند زيرا نمى خواست با بودن راه چاره ى ديگر ، با حسن وارد جنگ شود و البته راه چاره از نظر معاويه با راه چاره از نظر مردم يا از نظر دين جديد ، بسى تفاوت داشت .

    بايد انصاف داد كه وسائلى كه معاويه در اين مورد بر انگيخت همه ابتكارى و حساب شده و بر طبق روشهاى دقيق تنظيم شده بود و مى توانست نظر و هدف خاص او - يعنى ايجاد زمينه ای كه رقيب را بفكر صلح بيندازد - را بطور كامل تأمين كند .

    وقتى از طرفى فرمانده جبهه ى عراق و بدنبال او بيشتر سركردگان سپاه ، وجدان خود را با مال يا وعده معامله مى كنند و از طرف ديگر ناگهان سيل شايعات دروغ و تزلزل آور و مردد كننده و هولناك ، اردوگاه ( مسكن) و ( مدائن) را در هم مى ريزد و بالاخره خود امام حسن بر اثر رواج همين شايعات در وضعى قرار ميگيرد كه امكان هيچگونه اقدام مثبتى براى او باقى نمى ماند و حتى نمى تواند در برابر توده ى سپاهيانش ظاهر گردد بدون آنكه مورد هجوم ناگهانى دشمنان داخلى قرار گيرد در چنين موقعيت آشفته و اوضاع نابسامانى آيا راه چاره ای جز تن دادن به صلح بنظرش مى رسد؟

    موقعيت عجيبى بود ، نيكيها و شرائط مساعد تحت الشعاع فساد و بد انديشى مردم قرار داشت و بر رهبر چه ايرادى ميتوان گرفت وقتى شرائط نامساعد و وضع ، نابسامان است ؟ و از مردم چه گله ای ميتوان داشت وقتى فتنه و فساد در ميان ايشان ترويج مى شود البته انحراف برخى از طبيعت ها و نو ظهور بودن اسلام را - كه هر يك جداگانه عاملى بودند براى پديد آمدن چنين وضعى در مردم دو دل يا كسانيكه و بال گردن اسلام شده بودند - نيز نميتوان ناديده گرفت .

    حال در چنين موقعيتى كه حسن بن على بر اثر عواملى خارج اختيار خود او مانند خيانت سپاهيان يافتنه انگيزيهاى ماهرانه ى حريف ، در نخستين صف آرای با شكست روبرو مى شود ، قاعده آنست كه از همان لحظه و همان روز در فكر صف آرای ديگرى باشد و نبرد خود با معاويه را به ميدان جديدى بكشاند ، ميدانى كه دست خيانت سپاهيان بدان نمى رسد و انحراف طبايع بدان زيان نمى رساند و دسيسه هاى دشمن و فتنه انگيزيهاى او بر شانس موفقيت و نفوذ و پيروزى روز افزون آن مى افزايد .

    اين خلاصه ى آن طرحى است كه امام حسن به نيكوترين وجهى از آن بهره بردارى كرد و معاويه با همه بيدارى و هشيارى اش در آن موقعيت ، غافلگير شد و آنرا درك نكرد .

    پيشنهاد صلح معاويه ، مورد قبول امام حسن واقع شد ولى اين فقط بدين منظور بود كه او را در قيد و بند شرائط و تعهداتى گرفتار سازد كه معلوم بود كسى چون معاويه دير زمانى پايبند آن تعهدات نخواهد ماند و در آينده ى نزديكى آنها را يكى پس از ديگرى آشكارا نقض خواهد كرد و مردم نيز وقتى چنين ديدند ، قاعده خشم و انكار خويش را نسبت بدو آشكارا بيان خواهند كرد و بدينصورت بود كه بذر خشم و انتقام ، بذرى كه در سرزمين دل مردم ، دير پاى و در امتداد نسلها بر قرار است ، بوسيله ى صلح پاشيده شد و اين خشم ، مايه ى شورشهای شد كه در طول تاريخ همواره به تصفيه ى قدرتهاى غاصبانه كمك كرد .

    اين ميتواند خلاصه ى طرح سياسى ای باشد كه امام حسن بخاطر آن تن به قبول صلح داد و سپس به نيكوترين وجهى از آن بهره بردارى كرد و معاويه را غافلگير ساخت و اين عمل همچون نشان نبوغ مظلومانه ای بر تارك آن امام مظلوم درخشيد .

    در اين صورت بر حسن چه ايرادى ميتوان گرفت اگر صلح را بر طبق نقشه ى حساب شده ى خود امضاء كند ؟ نابسامانى وضع او در ( نخستين صحنه) و اميدوارى به نتايج ( صحنه ى دومين) صلح را در نظر او موجه مى ساخت ، علاوه بر اينكه اساسا پديده ى اصلاح ميان امت اسلامى و آثار قهرى آن مانند جلوگيرى از خونريزى و صيانت مقدسات و محقق ساختن و جهه ى نظر اسلامى ، نيز خود موجب ترجيح صلح مى شد .

    بيش از چند ماه طول نكشيد ، كمتر از عدد انگشتان دو دست ولى حوادث خرد كننده و شكننده ای كه در اين ماهها بوقوع پيوست آن را بعدد ستارگان آسمان وانمود مى ساخت اين ، قطعه زمانى بود كه دل آدمى با هر آنچه از عشق و تحسين كه در گنجايش آنست بدان روى مىآورد عطر دلاويز نبوت از آن متصاد گشت و مزاياى امامت راستين در آن تجلى نمود و با همه كوتاهى و زود گذرى ، باطن و حقيقت كار كسانى بيشمار را آشكار ساخت اين همان ماههای بود كه پرونده اش با بهترين سر انجام ها در عالم مسالمت و اصلاح ، ختم شد و در آن برترين سر انجام ، مصلحت دين و دنيا بهم پيوست .

    حسن بن على در چهره ى ( مصلح اكبر) ى كه جدش رسولخدا صلى الله عليه و آله در حديثى بدان بشارت داده بود ، ظاهر گشت : ( اين پسر من سرور و آقاست ، و در آينده ى نزديك خدا بدست او ميان دو گروه بزرگ مسلمانان صلح خواهد داد) .

    اراده ى خدا بر اينست كه اين خاندان از برترين مراحل شرف در شكلها و صحنه هاى گوناگونش برخوردار باشند اگر پيروزى از راه شمشير بدست نيامد ، از راه شهادت و مرگى كه در پيشگاه خدا و قضاوت تاريخ ارزشمند است ، و اگر به اين هر دو صورت امكان نيافت ، بوسيله ى اصلاح و وحدت كلمه و يكپارچه ساختن پيروان توحيد براى شرف آدمى همين بس كه پيام آور صلح باشد و در پيروزى يك انسان همين بس كه شرفش پايدار ماند پايدار بودن شرف ، ضامن پايدارى عزت است و عزت انگيزه ى پيوسته ای است كه آدمى را به زندگى سوق مى دهد و بر سرورى و آقای استوار است .

    اينك با توجه به آنچه گذشت باسانى ميتوان انگيزه هاى صلح را از نظر امام حسن باز شناخت .

    و اما انگيزه هاى معاويه كه موجب پيشقدمى او در موضوع صلح شد ، انگيزه های از نوع ديگر بود كه نه از عجز و ناتوانى ريشه مى گرفت و نه به خواسته هاى دين يا اصلاح ميان امت و جلوگيرى از خونريزى نظر داشت اصلاح ميان امت يا جلوگيرى از خونريزى از نظر معاويه نمى توانست انگيزه ى چشم پوشى از امتيازات فاتح بودن باشد ، شبيخونها و سفاكيهاى او در مدينه و مكه و يمن و وضع گستاخانه ى او در ( صفين) ميتواند هر كسى را با ماهيت شيطانى او آشنا سازد ، گرچه كم اند كسانيكه معاويه را كاملا شناخته باشند .

    در اينصورت بايد گفت كه پيشنهاد صلح از طرف او فقط ميتواند طغيان يك حس سود جويانه باشد و بس چيزى كه با سرگذشت افسانه وار معاويه متناسبتر و قابل تطبيق تر است .

    او چنين پنداشته بود كه كناره گرفتن امام حسن از حكومت بنفع او ، در افكار عمومى بمعناى كناره گرفتن از خلافت تلقى خواهد شد و گمان كرده بود كه پس از اين پيشامد ، او در نظر مسلمانان بعنوان خليفه ى قانونى معرفى خواهد گشت ( 2 )

    اين رؤياى لذتبخشى بود كه معاويه هر چيز گرانبهای را در برابر آن خوار مى شمرد ديگر نميدانست كه اسلام بسى عزيزتر و شامختر از آن است كه رجاله بازى ها و هوچيگرى هاى كسى چون او را بپذيرد يا زمام خود را بدست بردگان جنگى آزاد شده و فرزندان ايشان بسپارد .

    انكار نميتوان كرد كه ممكن است انگيزه هاى ديگرى نيز وجود داشته و توانسته از معاويه شخصيت ديگرى كه دشمن جنگ و دوستدار صلح و پذيرنده ى تعهدات و سوگندها و ميثاق هاى مؤكد است ، بسازد ولى بررسى ديگر انگيزه هاى وى از قوت اين مطلب نمى كاهد كه بزرگترين انگيزه ها و دواعى وى همان رؤياى لذتبخشى بوده است كه بدان اشاره كرديم .

    ……………………………..

    اينك در زير ، مجموعه ى موضوعاتى را كه هر يك ميتواند بخشى از عامل وادار كننده ى او بر پيشنهاد صلح باشد ، بيان مى كنيم :

    1 - ميدانست كه حسن بن على عليهما السلام صاحب اصلى حكومت است و براى بدست آوردن حكومت ناگزير بايد صاحب اصلى آن را - و لو بظاهر - قانع ساخت و بهترين طريق قانع ساختن او ( صلح) است .

    اعتقاد او به اينمطلب - يعنى به اولويت حسن بن على براى حكومت - در نامه ای كه كمى پيش از حركت سپاه بسوى ( مسكن) براى آنحضرت فرستاد ، با اين عبارت ذكر شده : ( تو بدين امر سزاوارتر و شايسته ترى) و در گفتگوای كه راجع به اهل بيت پيغمبر با پسرش يزيد داشته چنين بيان گرديده : ( پسرم ! بى ترديد اين حق از آن ايشان است) ( 3 ) و باز در نامه ای كه به زياد بن ابيه نوشته ، بدينگونه تبيين شده است : ( و اما اينكه او ( يعنى حسن ) بر تو برترى جسته و آمرانه سخن گفته ، اين حق اوست و ميبايد چنين كند) ( 4 ) .

    در معضلات و مشكلات دينى نظر امام حسن را همچون كسى كه معتقد به امامت اوست ، مى پرسيد ( 5 ) و بارها صريحا مى گفت كه حسن ( سرور مسلمانان) است ( 6 ) و مگر كسى جز پيشوا و امام مسلمانان ، سرور ايشان تواند بود ؟

    2 - با وجود همه ى وسائلى كه در اختيار داشت از نتائج جنگيدن با امام حسن سخت بيمناك بود و اين مطلب را كتمان نيز نميكرد مثلا : ( در توصيف دشمنان عراقيش مى گفت : بخدا هرگاه چشمان ايشان را كه در صفين از زير كلاهخودها نمايان بود بياد مىآورم هوش از سرم پرواز مى كند ( 7 ) گاه درباره ى آنان مى گفت : خدا بر آنان غضب كند ، گوای دلهايشان همه يكدل است ( 8 ) بدينجهت بود كه گرايش به صلح را گريز گاهى از برخورد با ايشان و مشاهده ى چشمهاى آنان از زير كلاه خود مى دانست !

    3 - از موقعيت امام حسن فرزند رسولخدا صلى الله عليه و آله در ميان مردم و مكانت معنوى بينظيرى كه آنحضرت بر حسب اعتقادات اسلامى دارا بود ، واهمه داشت لذا مى خواست بوسيله ى صلح از جنگ با او بگريزد .

    وى مى انديشيد كه ممكن است خداوند كسى را از ميان صفوف شام بر انگيزد كه حقايق را بمردم باز گفته و ناپسندى وضعى را كه در برابر امام حسن بخود گرفته اند ، براى آنان مدلل سازد چنين حادثه ای بى ترديد مسلمانان جبهه ى او را بر شورش و نافرمانى بر مى انگيخت و عاقبت ، سپاه او را متلاشى مى ساخت .

    او در تمام مدتى كه در برابر حسن صف آرای كرده بود ماجراى ( نعمان بن جبله ى تنوخى) را كه در صفين بخاطر داشت در آن جنگ ، وى كه خود از سران سپاه شام بود با صراحت بيسابقه ای با معاويه سخن گفته و آنچنانكه از يكفرد معمولى نسبت به حاكمى انتظار نمى رود ، او را بباد تمسخر و استهزاء گرفته بود معاويه حتى امروز نيز قبول نميكرد كه مردم شام شعورى بپايه ى شعور آنروز آن مرد داشته باشند .

    از جمله سخنانى كه وى در صفين به معاويه گفت اين بود : ( بخدا - اى معاويه - من بزبان خود براى تو مصلحت انديشى كردم و ملك و حكومت ترا بر دين خود ترجيح دادم و بخاطر هوسهاى تو ، راه هدايت را كه مى شناختم ترك گفتم و از صراط حق و حقيقت كه مى ديدم ، كناره گرفتم چگونه به رشد و هدايت راه خواهم يافت من كه با پسر عم رسول خدا صلى الله عليه و ( آله ) و سلم و اول گرونده ى به او و نخستين هجرت كننده ى با او ، مى جنگم ؟ اگر آنچه را كه ما اينك در اختيار تو گذارده ايم به او ارزانى ميداشتيم يقينا دلى مهربانتر و دستى بخشنده تر ميداشت ليكن اكنون كار را به تو واگذار كرده ايم و ناگزير بايد آنرا - چه بحق و چه بناحق - بپايان بريم حال كه از ميوه و جويبار بهشت محروم مانده ايم از انجير و زيتون ( غوطه) ( 9 ) دفاع خواهيم كرد) ! ( 10 ) .

    يكى از تدابير سياسى معاويه اين بود كه مردم شام را از شناسای بزرگان اسلام كه در خارج شام مى زيستند باز ميداشت ، مبادا كه از اين شناسای ، روزنى به مخالفت و انشعاب گشوده گردد لذا بر ما پوشيده است كه چگونه اين مرد شامى توانسته بود پسر عم رسولخدا را شناخته و از سبقت او در اسلام و دل مهربان و دست بخشنده و اولويت او براى حكومت اطلاع يابد .

    معاويه ، سياست بيخبر نگاهداشتن مردم از بزرگان اسلام را تا آخر دوران حكومتش ادامه داد اين سياست ، ابزارى بود كه بوسيله ى آن توانست آن اجتماع عظيم را در جنگ صفين و سپس در لشكر كشى بسوى ( مسكن) فراهم آورد .

    يكى از نشانه هاى بكار بردن اين سياست را - كه نشانه ى ضعف بكار برنده ى آن نيز هست - در سخنى كه معاويه خطاب به ( عمروعاص) بيان كرد ميتوان مشاهده نمود در آنروز عمروعاص در برابر امام حسن زبان به مفاخره گشوده و از آن حضرت پاسخى بليغ و دندان شكن - كه محركش معاويه نيز از آسيب آن در امان نماند - شنيده بود معاويه در اين هنگام خطاب به عمرو گفت : بخدا قسم از اين گفتگو جز اهانت بمن منظورى نداشتى مردم شام تا اين لحظه كه اين سخنان را از حسن شنيدند ، گمان نميكردند كه كسى بمرتب و منزلت من باشد ( 11 ) .

    4 - سياست معاويه - كه در راه منافع شخصى وى كمتر خطا ميكرد - ايجاب مينمود كه وى درباب ( صلح) پيشقدم باشد و بر آن اصرار بورزد و هر اندازه كه براى او ممكن است از مردم دو منطقه ى عراق و شام و ديگر آفاقى كه صداى وى بدانجا مى رسد ، بر اين صلح طلبى گواه گيرد .

    وى در وراى اين ظاهر صلحجويانه منظور ديگرى را تعقيب ميكرد و آن اينكه براى آينده ى نزديك خود كه سرنوشت جنگ آن را مشخص مى ساخت ، زمينه ای فراهم آورده باشد يكى از دو صورتى كه انتظار وقوع آن ميرفت اين بود كه جنگ با پيروزى شام ختم شود و حسن و حسين و خاندان و يارانشان بطور دسته جمعى كشته شوند ، در اين صورت هيچ عذرى در مورد اين جنايت بزرگ بهتر از اين نبود كه وى مسئوليت فاجعه را متوجه امام حسن نموده و بى آنكه دروغ گفته باشد به مردم بگويد : من حسن را به صلح خواندم ولى او به هيچ چيز جز جنگ رضايت نداد ، من زندگى او را ميخواستم و او مرگ مرا ، من در پى حفظ خون مردم بودم و او طالب قتل مردمى كه در ميان من و او مى جنگيدند .

    اين تردستى سياسى بسيارى از هدفهاى معاويه را تأمين ميكرد و بدو امكان ميداد كه بطور نهای حساب خود را با آل محمد تصفيه كند ، در آنصورت وى در نظر عموم ، رقيب فاتح و در عين حال مرد عادل و منصفى قلمداد مى شد كه همه ى كسانى كه نداى صلح او را پيش از شروع جنگ شنيده بودند حق را بجانب او ميدادند و انصاف و عدالت او را گواهى ميكردند .

    ولى امام حسن عليه السلام كسى نبود كه از تردستى هاى سياسى حريف خود غافل گشته يا خود از بكار بستن اين روشها عاجز باشد ، او در همه حال از دشمن خود هشيارتر و زبردست تر و در بهره بردارى از فرصت ها بنحو صحيح و خدا پسند نيرومندتر بود ، لذا با مشاهده ى شرايط ناهنجارى كه از همه سو او را در ميان گرفته بود و با اطلاع از مقاصد پليد دشمن و منظورى كه از دعوت بصلح داشت ، مقتضى ديد كه به پيشنهاد صلح پاسخ مثبت دهد .

    و سپس فقط بدين اكتفا نكرد كه نقشه هاى معاويه را خنثى و باطل سازد ، بلكه در پوشش ( صلح) دشمن خود را با نقشه ای حكيمانه و قاطع ، تا ابد منكوب ساخت .

    در فصلهاى آينده توضيح كافى در اينمورد بنظر خواننده عزيز خواهد رسيد .

    ……………………..

    پی نوشت ها

    1- قول صحيح همين است و دليل آن خطابه ای است كه امام حسن در مقام مشورت با اصحابش در ( مدائن) ايراد كرد و در آن خطابه گفت : ( بدانيد ! معاويه ما را به كارى دعوت كرده كه در آن نه سربلندى هست و نه انصاف) مدارك ديگرى نيز بر اين قول دلالت دارد بعضى از مورخان اين قول را مردود شمرده اند ولى گفتار خود امام حسن عليه السلام بر گفته ى ايشان مقدم است .

    2- ( حسن بصرى) را در اينمورد گفتار نغز و شيوای است كه در فصل 17 نقل خواهيم كرد ( احمد) در كتاب ( مسند) و ( ابويعلى) و ( ترمذى ) و ( ابن حيان) و ( ابوداود) و ( حاكم) اين روايت را از رسول خدا نقل كرده اند كه فرمود : ( پس از من خلافت سى سال است و از آن پس سلطنت خواهد بود) و بنا بلفظ ( ابو نعيم) در كتاب ( الفتن) و ( بيهقى) در كتاب ( الدلائل) فرمود : ( و از آن پس سلطنتى گزنده خواهد بود) اين حديث از نظر جمعى از اهل سنت ، حائز شرايط ( خبر صحيح) است يكى از راويان ايشان در حاشيه ای كه بر اين حديث زده مى گويد : و آن سى سال بعد از رسولخدا صلى الله عليه و ( آله ) و سلم با خلافت حسن بن على عليهما السلام پايان يافت ( ابوسعيد) از عبدالرحمن بن ابزى از عمر نقلكرده كه گفت : ( تا وقتى يكتن از حاضران جنگ بدر زنده است حكومت از آنان نبايد خارج شود و پس از آنان تا وقتى يكتن از اهل جنگ احد زنده است ديگران را از حكومت سهمى نيست و بردگان آزاد شده و اولاد آنان و تسليم شدگان روز فتح هيچيك شايسته ى زمامدارى نيستند)

    مؤلف : و اما بيعتى كه معاويه با روشهاى معروف خود از مردم گرفت ، نمى تواند غير جايز را جايز سازد .

    3- ابن ابى الحديد : ج 4 ص 5

    4- ابن ابى الحديد : ج 4 ص 13 و 73

    5- شواهد فراوان اين موضوع را در تاريخ يعقوبى ( ج 2 ص 201 و 202 ) و كتاب ( البداية و النهاية) تأليف ابن كثير ( ج 8 ص 40 ) و در ( بحار) ( ج 10 ص 98 ) ملاحظه كنيد .

    6- الامامة و السياسة : ص 159 - 160

    7- تاريخ مسعودى ( در حاشيه ى تاريخ ابن اثير ) ج 6 ص 67 و مدارك ديگر .

    8- تاريخ طبرى : ج 6 ص 3 .

    9- محلى در شام با آب و درخت بسيار و يكى از چهار شب روى زمين ( م ) .

    10- تاريخ مسعودى ( در حاشيه ابن اثير ) ج 5 ص 216 .

    11- ( المحاسن و المساوى) تأليف بيهقى ج 1 ص 64 .

    در قصص تاريخى نوادر فراوانى از بى اطلاعى مردم شام از بزرگان اسلام ميتوان يافت از آنجمله اينكه مردى از يكى از بزرگان و عقلاى قوم در شام پرسيد : اين ابوتراب كه امام - يعنى معاويه - او را در منبر لعنت مى كند كيست ؟ وى جواب داد : فكر مى كنم يكى از راهزنان بيابانى باشد ! روزى مردى از اهل شام از رفيقش كه ديده بود بر محمد ( ص ) صلوات مى فرستد پرسيد : درباره ى اين محمد چه ميگوای ؟ او خداى ما نيست ؟

    وقتى ( عبدالله بن على) در سال 132 ه - شام را فتح كرد جمعى از ريش سفيدان و بزرگان و سركردگان شام را نزد ( ابوالعباس سفاح) فرستاد ، ايشان نزدابوالعباس قسم ياد كردند كه تا شما به خلافت نرسيده بوديد ما براى پيغمبر خويشاوند و خاندانى كه ميراث بر او باشد بجز بنى اميه نمى شناختيم ! ( در اين باره رجوع كنيد : به مروج الذهب در حاشيه ى جلد 6 كامل ابن اثير ، ص 107 تا 109 ) .

    مؤلف : مطلب بالا دليل آنست كه پادشاهان اموى عموما از سياست معاويه در مورد بيخبر نگاهداشتن مردم از بزرگان اسلام مخصوصا خاندان پيغمبر و جلوگيرى از نفوذ نامهاى ايشان در شام ، پيروى مى كرده اند ، ضمنا ميزان علاقه و عنايت شاميان را به مسلمان بودنشان نيز نشان مى دهد مظنون آنست كه شام در دوران اموى هنوز مشتمل بر اكثريت غير مسلمانى از بوميان رومى و آرامى بوده است و بجز فتح شام بياد نداريم كه واقعه ى ديگرى كه موجب تغيير سنت ها و اوضاع قديم باشد ، در آنسر زمين بوقوع پيوسته باشد و در هيچ متن تاريخى نيز مطلبى كه اين گمان را از بين ببرد سراغ نداريم .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:39:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      چرا امام حسن صلح را پذيرفت ؟   ...

    بنابرين مى پرسيم : در صورتى كه چنين راه چاره ای وجود داشت چرا امام حسن صلح را پذيرفت ؟ .

    درباره ى اين سئوال چنين ميگوئيم :

    شايد صادر كردن چنين فرمانى در آخرين روزهاى مدائن براى امام حسن امكان داشته و شايد هم نداشته است ولى به هر حال ، مگر هر راه چاره و گريز گاهى را كه در آن اميد موفقيت هست ، ميتوان بعنوان راه حل پذيرفت ؟ چه بسا يك عمل مدبرانه كه در شرائط ديگرى كليد مشكلات و مضيقه هاى فراوان مى گردد و اين اصلى است كه در هنگام انتخاب هر راه حل و راه چاره ای حتما بايد بدان التفات داشت .

    آيا طرح كننده ى اين پيشنهاد درباره ى مدت زمانى كه نبرد چهار هزار نفر - سپاهيان مسكن - با شصت يا هشتاد هزار نفر - سربازان شام - بطول خواهد انجاميد نيز انديشيده است ؟ ( و بنابر تحليلى كه در يكى از فصول پيشين كرديم مدت زمان نبرد جمعيتى با 45 برابر خود ) .

    و همچنين در اين باره كه وضع امام حسن در پايان لحظات كوتاه اين جنگ ، يعنى در همان هنگاميكه كه ديگر تمام ياران باوفاى مسكن نيز كشته شده اند ، چگونه خواهد بود ؟

    بدون كمترين ترديد ، وى در آن صورت - اگر زنده ميماند - وضعى ميداشت كه بجز تسليم بى قيد و شرط هيچ راهى در برابر او نبود و اين همان فرصتى بود كه معاويه براى شروع اقدامات قاطع و جدى خود در مورد مسائل فيما بين كوفه و شام ، انتظار آن را مى كشيد : كوفه را بوسيله ى قواى نظامى اشغال مى كرد ، پيروز و سربلند وارد اينشهر مى شد ، از خاندان پيغمبر انتقامى سخت مى گرفت ، همه ى روزنه هاى اميد را مسدود مى ساخت ، همه ى شعائر برجسته ى اين سرزمينها را از بين ميبرد و اصولى را كه بر روى پيكر بخون آغشته ى دهها هزار نفر از برگزيده ترين شهداى مجاهد راه خدا استوار گرديده بود ، ويران مى ساخت .

    گمان نمى رود كه كسى اين نتائج حتمى را درك كند و آنگاه آن ( راه حل) را نافر جام و بيهوده نداند ! .

    واضحترين اشكال اين راه حل آنست كه در آنصورت امام حسن در كمترين زمان ، از چهره ى رقيبى خطرناك كه شرائط خود را در صلحنامه بگنجاند ، بصورت دشمن شكست خورده ای كه بجز تسليم بى قيد و شرط چاره ای ندارد ، تغيير شكل ميداد .

    اينها همه در صورتى بود كه فرض كنيم امام حسن تا پايان جنگ زنده ميماند و بقتل نمى رسيد حال فرض مى كنيم كه اين جنگ كوتاه مدت ، آنحضرت را نيز قربانى خود مى ساخت يعنى كه امام امكان مى يافت كه از ( مدائن) خارج شود و به ( مسكن) برسد و در جنگ شركت جويد - كارى كه با توجه به سير حوادث بهيچ وجه عملى بنظر نمى رسد - و بالاخره در جنگ كشته شود .

    در اينصورت و با اين فرض ، پاسخ آن سئوال اين است كه : شهادت در صورتى كه ببهاى نابودى كامل مكتب تمام شود نمى تواند وسيله ى سرافرازى در پيشگاه خدا و در قضاوت تاريخ باشد .

    تاريخى كه ميبايد ماجراى اين جنگ را پس از شهادت امام حسن و پس از وقوع نتائج اسفبار آن ثبت كند ، وضع آن حضرت و جنگهاى او را براى نسلهاى بعد بشكلى ترسيم مى كرد كه مفهومش جز ( اخلالگرى) و ( قيام بر ضد خليفه ى زمان) چيز ديگرى نبود و اين همان مطلبى است كه ما در زير عنوان ( روش معاويه در برابر هدفهاى امام حسن) در همين فصل مى خواستيم بدان اشاره كنيم .

    و اينك براى توضيح بيشتر مى گوئيم :

    قبلا دانستيم كه زبدگان رجال دين و بازماندگان مهاجر و انصار و برگزيدگان شيعيان وفادار ، بطور عموم ، به نداى حسن لبيك گفته و در سپاهى كه آنحضرت براى نبرد با معاويه بسيج كرد ، شركت جستند و از اين طراز مردم كسى را نمى شناسيم كه از روى عمد و اختيار ، دعوت جهاد امام حسن را نشنيده گرفته و بدان پاسخ نداده باشند .

    ميتوان گفت كه اين موقعيت ابتدای و حساس حسن و معاويه ، عينا به موفقيتى كه در گذشته ميان پدران آندو - كه رسولخدا و ابوسفيان - اتفاق افتاده بود شباهت ميداشت كه : همه ى ايمان با همه ى كفر در برابر هم صف آرای كرده بودند .

    همچنين دانستيم كه در سراسر گيتى هيچ جمعيتى كه امين و شايسته ى حراست و نگاهدارى نواميس اسلام و اصول عالى و نمونه ى اين مكتب بوجه صحيح باشد ، جز جمعيتى كه در پيرامون امام حسن بودند يافت نمى شد .

    از اين مقدمات نتيجه ميگيريم كه : اگر امام حسن اقدام به جنگ مى كرد و اين جمع ارزنده را به نبردى كه بطور حتم يكتن از ايشان را زنده نميگذاشت ، ميكشانيد در حقيقت امانت گرانوزنى را كه اينان تنها حافظان و حاملان آن بودند بدست نابودى سپرده بود و نابودى اين امانت گرانبها بدين معنى بود كه ارتباط على و امامان بزرگوار خاندان آنحضرت - عليهم السلام - با نسلهاى بعد تا قيامت منقطع گردد .

    در آن صورت ماجراى امام حسن نيز از لحاظ تأثير تاريخى به ماجراى سادات علوى شباهت مى يافت كه در شرائط و اوضاع مختلف حكومتهاى اسلامى ، بداعيه ى اصلاح ، قيام مى كردند و خويشاوندى نزديكشان با رسولخدا را مستمسك عمل خود مى ساختند و عاقبت پس از مدتى كوتاه يا دراز ، مغلوب و تار و مار مى گشتند و از دعوت و قيام آنان جز نامى در لابلاى كتب تاريخ يا كتب ( انسان) باقى نمى ماند .

    واقعا اگر امويان بطور كامل حساب خود را با آل محمد تصفيه ميكردند و حسن عليه السلام بقتل مى رسيد و در كنار او تمامى مردان خاندانش و همه ى زبدگان و برگزيدگان اصحابش - آن بندگان شايسته ى خدا - كشته مى شدند و اسلام ، شكل ( اموى ) ميگرفت ، ديگر از يادگارهاى محمد صلى الله عليه و آله - در تاريخ چه باقى مى ماند ؟ و از آن تربيت ها و آموزشهاى نمونه كه اسلام ، روح و چكيده ى آن را در وجود اين زبدگان دميده و فرو ريخته بود ، چه بر جا ميماند ؟ مگر اسلام غير از همين جمع كه طعمه هاى شمشيرهاى سپاه شام شده اند ، شاگردان و تربيت يافتگانى داشت ؟ ! .

    در مباحث گذشته فهميديم كه معاويه تا چه اندازه تحت تأثير غرور و تفاخر قبيله ای و مفتون خود پرستى و مواريث گذشته ى خود بوده است با اين اطلاع و با توجه به اينكه ترديد نداريم كه پس از اين تصفيه ى نهای ، نام على و آل على جز به زشتى برده نمى شده آيا ميتوانيم اميدوار باشيم كه نام محمد صلى الله عليه و آله و ياد آورى آموزشها و افكار اصيل او با بدگوای و دشنام توأم نمى شده است ؟

    دشمن فاتح ، معاويه پسر ابوسفيان است ، يعنى همانكسى كه - بگفته ى خودش - از اينكه مردم روزى پنج نوبت نام ( مرد هاشمى) ( يعنى رسول اكرم ص ) را بر طبق سنت اسلامى در اذان ميبرند ، ناراحت و بر آشفته است ! تا اين حد كه به ( مغيره بن شعبه) مى گويد : ( ديگر با اينوصف چه برنامه ای ميتوان داشت ، جز دفن ، جز دفن) ! ( 12 ) .

    دوستان و همكاران فاتحش هم يكى برادر شرعى ! او ( زياد بن ابيه) است و ديگرى صحابى سالخورده ( عمرو بن عاص) و سومى مرد زيرك پاكدامنى ! بنام ( مغيره بن شعبه) و چهارمى فتح كننده ى مكه و مدينه ! ( مسلم بن عقبة) بعلاوه ى جمع ديگرى از همين قماش كه همگى ، يكپارچه عشق و علاقه و تعصب به معنويات اسلامند !

    جنايات ( زياد) در كوفه و فتنه انگيزيهاى ( عمرو) در ( صفين) و ( دومة الجندل) و كوششهاى اول رشوه گير اسلام يعنى ( مغيره) براى به خلافت رساندن يزيد و ملحق ساختن ( زياد) به ابوسفيان و عمليات جنايتبار ( مسلم بن عقبة) در مدينه و مكه ، براى نشان دادن حداكثر غيرت و عشق و علاقه ى اين حضرات به ميراث اسلام و مقدسات اين آئين و مصالح جامعه ى مسلمان ، كافى است .

    اين جنايتكاران در هنگامى اين فجايع را مرتكب شدند كه شاگردان و افراد خاندان پيامبر و ياران زبده ى ايشان با سلاح برنده ى امر بمعروف و نهى از منكر در برابر آنها قرار داشتند و كوچكترين عمل آنها را مشاهده ميكردند اگر اين مانع بزرگ بر طرف مى شد و آل محمد و بندگان شايسته ى خدا روى از جهان مى پوشيدند ميزان اين جنايتها بكجا مى رسيد ؟ خدا ميداند !

    نتيجه ى مستقيم و بسيار روشن اين بحث آنست كه اگر امام حسن عليه السلام - با اينفرض كه توانسته بود در جبهه ى ( مسكن) حضور يابد - جان خود و شيعيانش را بيدريغ نثار ميكرد ، بدست خود حكم مرگ خود را امضا كرده و نام خود را به زواياى كتب ( انساب) منتقل ساخته بود ، مكتب خود را نيز به فنا محكوم ساخته بود و ديگر از آن كمترين اثرى در جهان باقى نمى ماند ، تاريخ افتخار آميز او و تاريخچه ى خاندان شامخ و با عظمت او در لباس ننگين ترين و زشت ترين افسانه ها بازگو مى شد ، معاويه آنرا بميل خود مى ساخت و پس از او مروان و مروانيان بنظر خود بر آن چيزها مى افزودند.

    و اين در حقيقت بمعناى پايان يافتن تاريخ انسانى اسلام و شروع تاريخ اموى با نشانه ها و مشخصات امويگرى بود و در حديث است كه : ( اگر از بنى اميه جز پير زالى گوژ پشت كسى نماند ، هر آينه دين خدا را پايمال عدوان و دستخوش انحراف خواهد ساخت) ( 13 ) در اين صورت آيا در برابر امام حسن راهى جز آنكه پيمود ، وجود داشت ؟

    كمترين بررسى و تأمل نشان ميدهد كه عمل آن حضرت بهترين طريقه ای بود كه ميتوانست از شدت اقداماتى كه از معاويه انتظار مى رفت ، بكاهد ، بلكه جز راه او ، راه ديگرى براى اينكار وجود نداشت .

    امام حسن كه اين پيش آمدها را همچون حوادث واقع شده ای در برابر خود ميديد ، با حفظ جان شيعيان و يارانش ، خط ارتباط خود را با نسلهاى آينده محفوظ نگاه داشت بلكه رابطه ى پدرش و جدش را نيز با دوره هاى بعد حفظ كرد و مكتب و ايده ى خود را از فنا و نابودى حتمى نجات داد و تاريخ اسلام را از مسخ و تحريف و رنگ آميزى و تزوير بر كنار داشت .

    از اعماق پريشانى و شكستى كه دنياى او را فرا گرفته بود ، پيروزى و موفقيتى درخشان و متلاء لاء براى فكر و معنويت و آينده خود بيرون كشيد و دنياى خود را فداى حفظ دين كرد .

    و اين همان نشان امامت در اين دودمان پاك و در اين شاخه ى برومند درخت نبوت است.

    …………………………………

    پی نوشت ها

    1- شرح نهج البلاغه : ( ج 4 ص 12 ) .

    2- احتجاج طبرسى : 151 .

    3 - ابن خلدون ، ابن اثير ، مجلسى و ديگران نيمه ى اول اين خطابه در ضمن متونى كه از تواريخ قديم در اين فصل آورديم ، از نظر خواننده گذشت.

    4- وى قهرمان واقعه ى جنايتبار ( حره) يعنى ماجراى مباح كردن جان و مال و ناموس مردم مدينه بمدت سه روز و ويران كننده ى كعبه در ماجراى نصب منجنيق و پرتاب سنگ و و همانكسى است كه معاويه وقتى زمينه را براى حكومت يزيد فراهم مىآورد توصيه ى او را هم بعنوان يكى از مقدمات اين هدف به او كرد و گفت : ( تو با مردم مدينه در گيرى ای خواهى داشت ، اگر چنين شد مسلم بن عقبه را بر سر آنها بفرست زيرا او كسى است كه خير خواهيش بر من ثابت شده است) ! ( رجوع شود به طبرى و بيهقى و ابن اثير ) .

    5- وى - بگفته ى بيهقى در ( المحاسن و المساوى) نخستين كسى است در اسلام كه رشوه داد و - به گفته ى تمامى مورخانى كه از او نام برده اند - كسى است كه ماجراى ( استلحاق) زياد ( يعنى زياد را كه ثمره ى آميزش غير قانونى ابوسفيان با مادر وى بود ، پسر ابوسفيان شناختن ) اين عمل ضد اسلامى ، به دلالى او انجام گرفت و باز كسى است كه در معرفى و نامزد كردن يزيد براى خلافت پس از معاويه ، گوى سبقت از ديگران ربود و خود او در اين باره گفت : ( پاى معاويه را به ماجرای كشانيدم كه براى امت محمد بسى ديرپا خواهد بود و گرهى پديد آوردم كه بدين زوديها گشوده نخواهد گشت) و همانكسى است كه حسان بن ثابت هجاى معروف خود : اگر زشتى و پليدى مجسم گردد ، برده ای از ( ثقيف) خواهد بود زشتر وى و يكچشم را درباره ى او سروده است

    6- همان شيطان معروف و كسى كه - بقول غلامش ( وردان) - دنيا و آخرت در دل او صف آرای كردند و او دنيا را بر آخرت برگزيد و با معاويه همدست شد بدينشرط كه مصر ، طعمه ى او باشد ليكن نه فروشنده سود برد و نه آبروى خريدار بر جاى ماند ! .

    ابن عبدربه به سند خود از حسن بصرى روايت كرده كه گفت : ( معاويه احساس كرد كه اگر عمرو با او بيعت نكند ، كار حكومت بر او قرار نخواهد گرفت لذا بدو پيشنهاد همكارى كرد عمرو گفت : بخاطر چه بدنبال تو بيفتم ؟ بخاطر آخرت كه در دستگاه تو خبرى از آن نيست ؟ يا بخاطر دنيا ؟ فقط در صورتى حاضرم كهمرا شريك خود سازى ! گفت : شريك من باش ، گفت : پس مصر و نواحى آن را بنام من بنويس ، و معاويه هم نوشت و در آخر فرمان افزود : و عمرو ملتزم به شنوای و فرمانبرى است عمرو گفت : بنويس كه اين شنوای و فرمانبرى شرط را تغيير نمى دهد معاويه گفت : اين ديگر لازم نيست گفت : مگر بنويسى) ! .

    اين صحابى پير فرتوت كه در نود و هشت سالگى مرد ، رضايت يافت كه اين عمر دراز را با اينچنين عقبگرد پليدى بپايان برد و امتناع نكرد كه بيباكانه بگويد : اگر مصر و حكومت آن نمى بود بر مركب نجات سوار مى شدم زيرا ميدانم كه على بن ابيطالب بر حق است و من بر ضد اويم ! .

    طليعه و آغاز زندگى او از نظر ببار آوردن صدمه و خسارت براى اسلام و رسول اكرم ، بسى مؤثرتر و پر آزارتر بود وى در آن هنگام يكى از كسانى بود كه در نقشه ى قتل پيامبر اسلام در شب ( مبيت) شركت داشت و كسى بود كه آيه ى ( ان شانئك هو الابتر ) درباره ى او نازل شد بعدها باز يكى از شركاى واقعه ى شورش بر ضد عثمان بود و به فلسطين نرفت مگر آنگاه كه جراحت را هر چه عميقتر ساخته بود ( بطوريكه خود او وقتى خبر قتل عثمان را شنيد به اين موضوع اعتراف كرد ) و در آخر كار هم با اين بده بستان فضا حتبار به معاويه پيوست در جنگ صفين بارسواترين وسيله ای كه تاريخ بياد دارد از مرگ حتمى ، خود را نجات داد و سپس نقشه ى بر نيزه كردن قرآنها را طرح كرد ، نقشه ای كه مايه ى فريب مسلمانان و گسيختن رشته ى دين گشت در دم مرگ به پسرش گفت : ( در كارهای وارد شده ام كه نمى دانم در پيشگاه خدا چه حجتى خواهم داشت) سپس به اموال خود نظر افكند و انبوهى آن را ديد و گفت : ( كاش اينها سرگين بود ، كاش سى سال پيش مرده بودم ، دنياى معاويه را آباد و دين خود را تباه كردم ، دنيا را برگزيدم و از آخرت گذشتم ، كور شدم و راه را گم كردم تا اجلم فرا رسيد) باز مانده ى ثروت او سيصد هزار دينار طلا و دو ميليون درهم نقره بود غير از باغ و مزرعه رسول اكرم ( ص ) درباره ى او و معاويه مى فرمود : اين دو جز بر فريب با يكديگر همدست نمى شوند ، اين حديث را طبرانى و ابن عساكر روايت كرده اند احمد حنبل و ابويعلى در مسندهاى خود از ابى برزه روايت كرده اند كه گفت : با پيغمبر ( ص ) بوديم ، آواز غنای شنيد فرمود ببينيد اين چيست ، من بالا رفتم معاويه و عمروعاص را ديدم كه به غنا مشغولند ، آمدم پيغمبر را خبر كردم فرمود :( پروردگارا اين دو را در فتنه بيفكن ! بارالها ايندو را در آتش در انداز) از كتاب تطهير الجنان تأليف ابن حجر نقل شده كه ( عمرو) بر فراز منبر رفت و به على ناسزا گفت سپس مغيره نيز چنين كرد به حسن گفتند : تو نيز بر منبر برو و گفته هاى اينها را پاسخ گوى ، وى امتناع كرد مگر باين شرط كه آندو تعهد كنند كه اگر راست گويد سخن او را تصديق كنند و اگر دروغ گويد تكذيب نمايند ، تعهد كردند و او بر فراز منبر بر آمد ، خدا را حمد و ثنا كرد و سپس گفت : شما را بخدا اى عمرو و اى مغيره ! اين را دانسته ايد كه رسولخدا بر ( جلودار) و ( سوار) لعنت فرستاد و از آندو يكى معاويه بود ؟ اشاره به اين جريان كه روزى ابوسفيان سوار بر مركب در حاليكه پسرانش معاويه و عتبه يكى جلودار بود و ديگرى از پى مى راند براهى مى گذشتند رسولخدا نظرش بر آنان افتاد و فرمود اللهم العن القائد و السائق و الراكب گفتند : آى دانسته ايم سپس گفت : شما را بخدا اى معاويه و اين مغيره ! اين را نميدانيد كه رسولخدا ( ص ( ( عمرو را به هر قافيه ای كه گفت لعنتى كرد ؟ گفتند : چرا ميدانيم ، سپس گفت : شما را بخدا اى عمرو و اى معاويه اين را نميدانيد كه رسولخدا بر قوم و عشيره ى اين مرد - يعنى مغيره - لعنت فرستاد ؟ گفتند : چرا ميدانيم آنگاه حسن گفت : پس خدا را بر اين نعمت سپاس مى گويم كه شما را از جمله كسانى قرار داد ، كه از على بيزارى مى جوئيد اين ( عمرو) همانست كه ( عمار ياسر) صحابى بزرگوار - رضى الله عنه در جنگ صفين اين جملات را درباره ى او گفت : ( آيا مايليد بكسى بنگريد كه با خدا و رسولش راه دشمنى و انكار پيمود و بر مسلمانان ظلم كرد و مشركان را ياورى نمود و چون ديد كه خدا دين خود را عزيز و رسول خود - صلى الله عليه و آله - را پيروز ميگرداند ، اسلام آورد و تازه از روى ترس نه از سر ميل و رغبت سپس رسولخدا وفات يافت و سوگند بخدا كه از آن پس جز به دشمنى مسلمانان و مدارا با تبهكاران شناخته نشده است پايدارى كنيد و با او بجنگيد زيرا او در پى خاموش كردن نور خدا و يار و ياور دشمنان خدا است) ( طبرى ، ابن ابى الحديد ، مسعودى و ديگران ).

    7- رجوع شود به ( ربيع الابرار) زمخشرى و ( المثالب) ابن السائب و ( الاغانى) ابوالفرج و ( مثالب بنى اميه) تأليف ابن السمان و ( بهجة المستفيد) تأليف جعفر بن محمد همدانى پس از مراجعه به كتابهاى مزبور خواننده مختار است كه معاويه را به هر يك از چهار پدرى كه در اين كتابها بنام و نشان براى او معرفى كرده اند ، انتساب دهد .

    مؤلف : سرور عرب در نهج البلاغه به همين موضوع اشاره مى كند آنجا كه مى گويد : ( و ليس الصريح كاللصيق ) .

    8- براى اطلاع از اين موارد رجوع شود به ( مروج الذهب) ( ج 2 ص 72 ) و مدارك ديگرى كه قبلا بمناسبت ذكر برخى از اين جنايات از آن ياد كرده ايم يا بعدا در فصل مربوط به ( كيفيت وفاى معاويه به شروط صلح) از آن ياد خواهيم كرد .

    9- مروج الذهب ( 2 / 72 ) تذكر اين مطلب در اينجا لازم است كه على عليه السلام در ايام جنگ صفين شنيد كه بعضى از اصحاب به مردم شام ناسزا و دشنام مى گويند ، - - به آنان گفت : ( من خوش ندارم كه شما بدزبان و دشنام گوى باشيد ، بهتر است اعمال آنان را بازگو و حالات آنان را بيان كنيد ، اين هم درست تر و هم به عذر خواهى نزديك تر است ، بجاى دشنام بگوئيد : خدايا خونهاى ما و آنان را حفظ كن و ميان ما و آنان صلح ده و ايشان را از گمراهى نجات بخش تا گمراهان حق را بشناسند و باطل گرايان از ضلالت باز گردند ( شرح نهج البلاغه : 1 / 420 و 421 ) روزى پيك معاويه نزد حسن عليه السلام آمد ، در ضمن سخنان خود گفت : از خدا مسئلت مى كنم كه تو را حفظ كند و اين قوم را هلاك گرداند امام حسن بدو گفت : ( آرام ! به كسى كه تو را امين دانسته خيانت مكن براى تو همين بس كه مرا بخاطر رسولخدا و بخاطر پدر و مادرم دوست بدارى اما در خيانتكارى تو هم همين بس است كه جمعى بتو اطمينان كنند و تو دشمن آنان باشى و آنان را نفرين كنى) .

    ( الملاحم والفتن ، ص 143 ، ط نجف )

    10- دينورى : ( ص 303 )

    11- در اينباره رجوع كنيد به تاريخ ابن اثير ( 3 / 162 )

    12- مروج الذهب : 2 / 343 و ابن ابى الحديد : 2 / 357

    ( مطرف بن مغيره) ميگويد : ( با پدرم مغيره بشام نزد معاويه رفتيم ، پدرم بحضور او مى رفت و با او سخن ميگفت و چون باز مى گشت با من درباره ى معاويه و عقل و درايت او چيزها مى گفت و او را تحسين ها مى كرد يكشب هنگامى كه از نزد معاويه بازگشت چندان اندوهناك بود كه غذا نخواست ، ساعتى در انتظار نشستم تا چيزى بگويد و با خود انديشيدم كه درباره ما يا شغل ما امروز تازه ای پديد آمده است عاقبت بدو گفتم : چگونه است كه امشب چنين اندوهناكى ؟ گفت : پسرم ! اينك من از نزد پليدترين مردم مىآيم گفتم : مگر چه پيش آمده است ؟ پدرم گفت : امشب هنگاميكه با معاويه تنها بودم باو گفتم : به آرزوهايت رسيدى اى اميرالمؤمنين ! چه شود اگر عدالت و نيكو كارى پيشه كنى ، تو اينك سالخورده گشته ای خوبست به برادرانت از بنى هاشم نظرى بيفكنى و با آنان به آئين خويشاوندى عمل كنى ، بخدا در دست ايشان هيچ چيزى كه تو را بيمناك كند وجود ندارد معاويه در پاسخ من گفت : هرگز ! هرگز ! مرد تيمى زمامدار شد ، عدالت پيشه كرد و آنهمه كار انجام داد ولى همينكه مرد نامش نيز مرد فقط گاهى گوينده ای از او نام ميبرد : ابوبكر پس از او وابسته ى قبيله ى ( عدى) به حكومت رسيد ، ده سال زحمت كشيد و نياسود او نيز چون مرد ، نامش هم با او مرد مگر اينكه گاهى گوينده ای بگويد : عمر پس از او برادر ما عثمان زمامدار شد كه هيچكس در نسب بدو نمى رسيد ،او هم كارها كرد و بوسيله ى او كارها انجام گرفت ولى چون مرد از ناماو و كارهاى او اثرى بر جاى نماند ولى نام آن مرد هاشمى هر روزى پنج نوبت با فرياد برده مى شود : اشهد ان محمدا رسول الله ! با اين وصف چه برنامه ای ميتوان داشت ؟ جز دفن ! جز دفن) !

    13- ( الخرائج و الجرائح) تاليف : ( سعيد بن هبة الله راوندى) متوفى بسال 573 ( ص 228 )

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      نتايج بحث   ...

    بگمان قوى ، مراحل سه گانه ى اين بحث توانسته است خواننده ى عزيز را به هدف مورد نظر برساند و پيش از آنكه ما خود نتيجه گيرى كنيم ، تدريجا بسيارى از گرهها و مشكلاتى را كه زمينه ى انتقاد را فراهم مىآورده حل كند و بگشايد .

    اينك براى اينكه گفتار پيشين خود را در مورد بسته بودن راه شهادت بروى حسن ( ع ) اثبات كنيم و نشان دهيم كه حسن از شهادت نمى گريخته بلكه ( شهادت) در دسترس آنحضرت قرار نداشته است ، ميگوئيم :

    اگر امام حسن ميخواست مشكلات و مضيقه های را كه در مدائن و در آخرين لحظات او را احاطه كرده بود ، با ريختن خون پاك خود حل كند و براى تقبيح روش ستمگرانهای كه 60 هزار سپاهى شامى آشكارا در پيش گرفته بودند ، شهادت را وسيله سازد و خود را بدانمقام عزيز و ارجمند برساند ، قطعا اينكار از وى ساخته نبود و وى با اين عمل بجاى آنكه شهيد باشد همان كشته ى بيمصرفى مى شد كه هرگز دوستانش هم قادر نبودند نام وى را بعنوان يك ( شهيد) در تاريخ ثبت كنند .

    ………………………………..

    دليل اين موضوع آنكه :

    توجه به وضعيت اسفبارى كه در آن هنگام بر ( مدائن) حكمفرما بود ، همان وضعيتى كه آشفتگى شديد سپاه بوسيله ى نعره هاى خصمانه ى برخى از سپاهيان و حتى با بكار بردن اسلحه از آن حكايت ميكرد و نامه هاى خيانتكاران كوفه كه پيمان قتل حسن را با معاويه بسته بودند پرده از روى آن بر ميداشت و بالاخره همان وضعيتى كه خود امام حسن از اين نامه ها بدان پى برده بود توجه به اين وضعيت اسفار هر كسى را از قبول اين حقيقت ناگزير مى سازد كه انديشه و نقشه ى پر طرفدارى در ميان سران اردوگاه وجود داشته كه بموجب آن ميبايست بزرگترين جنايت درباره ى امام صورت وقوع يابد و طرفداران اين نقشه براى انجام آن در پى فرصت مناسب بوده اند .

    بر هم خوردن نظم اردوگاه و مستولى شدن رعب و ترس بر سپاهيان و رسيدن خبرهاى ناگوار ( مسكن) و پديد آمدن هرج و مرج مصنوعى در ميان توده هاى كم ادراك و فرومايه ، براى خيانتكاران اين فرصت مناسب را پيش آورد و امكان فرود آوردن ضربت نهای و قاطعى كه ( خوارج) و ( باند اموى) نيز انتظار آن را مى بردند ، براى آنان فراهم آمد و فراموش نكرده ايم كه معاويه نيز در نخستين نامه هايش به امام حسن بطور سربسته آن حضرت را به وقوع چنين حادثه ای تهديد كرده بود ، آيا اين عبارت در نامه هاى معاويه : ( زنهار ، كارى مكن كه مرگ تو بدست مردم فرومايه باشد) ! بمعناى همين تهديد نيست .

    موقعيت بدرجه ای حساس و وضع بقدرى آشفته شده بود كه هرگونه اقدام و حركتى از طرف امام حسن - چه بقصد جنگ و چه بعزم صلح ، چه براى پيوستن به جبهه ى ( مسكن ) و چه براى بازگشتن بسوى كوفه - بدون ترديد با مخالفتى حاد و تند و سپس با سر پيچى و تمردى همگانى و در آخر كار با شورشى مسلحانه مواجه مى گشت و اين همان يگانه آرزوى معاويه بود كه در راه تحقق آن سيم و زر خزائن شام را نثار مى كرد .

    و در آنصورت هيچ چيز جز خون پاك حسن اين شعله ى سركش را فرو نمى نشانيد .

    اهريمن شورشهاى بزرگ و ديوانه هميشه چنين است : حكم ظالمانه صادر مى كند و قربانى بيگانه را مى طلبد و عظمت و شخصيت كسى هم مانع قربانى شدنش نمى تواند شد اهريمن شورشهاى بزرگ و ديوانه هميشه چنين است : حكم ظالمانه صادر مى كند و قربانى شدنش نمى تواند شد .

    آيا ضربتى كه در ساباط مدائن بر حسن وارد آمد دليل اين ادعا نيست ؟ و آيا اين ضربت جز بعمد و با نقشه ى قبلى بر آنحضرت وارد آمد ؟ وى در آن هنگام از خيمه گاه خود خارج گشته و بسوى مقر استاندار خود رهسپار بود تا در آنجايگاه امن و دور از غوغاى اردوگاه بهتر بتواند تدبيرهاى لازم را براى فرونشانيدن آتش فتنه اتخاذ كند .

    در اين مورد مورخان چنين نوشته اند : ( گروهى از شيعيان و نزديكانش او را در ميان گرفته بودند و كسى را بدو راه نمى دادند) و بعبارت يك متن تاريخى ديگر :( گروهى از شيعيان و نزديكانش او را در ميان گرفته بودند و كسى را بدو راه نمى دادند) و بعبارت يك متن تاريخى ديگر : ( گرد او به حركت در آمده و مردمرا از وى دور ميكردند) چرا مردم را از او دور ميكرده اند و چرا كسى را بدو راه نمى داده اند ؟ آيا اينها همه بصراحت اثبات نمى كند كه امام حسن بر جان خود تأمين نداشته و مورد تهديد بوده است و آيا بدست نمىآيد كه مردمى كه بنام جهاد و براى دفاع از او از كوفه بيرون آمده بودند پس از مدت كوتاه در چهره ى دشمنان خونين او ظاهر گشته بودند ؟ .

    آيا رفتن وى به مقر استاندارش ( سعد بن مسعود) بمنظورى جز اين بوده كه از آن محيط فتنه آلود و آبستن حوادث بزرگ و شورش همه گيرى كه معلوم نيست با چه مخاطراتى همراه خواهد بود ، دور باشد ؟ او بچشم خود ديده بود كه وابستگان و زير دستان خودش خيمه و خرگاه او را غارت مى كنند و بگوش خود شنيده بود كه او را - صاحب آن قداست و مقام را - تكفير مينمايند و دشنام ميگويند ، مشاهده كرده بود كه از روى حساب و نقشه ى قبلى دست به آزار او مى گشايند يا قصد جان او مى كنند و احساس كرده بود كه كار دشمنى آنان بجای رسيده كه حتى طاقت ديدن او را هم ندارند و اگر در ميان آنان ظاهر گردد ، برخورد آنان خود موجب تمرد و عصيان آنان خواهد شد ، از اينرو بجايگاهى كه چندان هم از صحنه ى اين ماجراها دور نبود نقل مكان كرد و همين انتقال ميتوانست - در صورت علاج پذير بودن وضع - يكى از وسائل علاج باشد .

    بسى روشن است كه در جهان ، هيچكس به پيروزى امام حسن از خود او علاقه و اهتمامش بيشتر نبود ، همچنانكه فعاليت هيچكس نيز در اين راه از او شديدتر و شور و نشاطش فراوانتر و در صورت لزوم ، براى فداكارى بيدريغ تر نبود .

    همچنين بديهى است كه راه حلها و نظرهای كه امروز بسهولت براى ما مطرح مى گردد از نظر او نيز پوشيده نبوده و تدبيرهای كه به نظر ما مى رسد ، بنظر او نيز مى رسيده است ساير مراحل زندگى وى نشان مى دهد كه وى چندان روشن رأى و با تدبير بوده كه بر تمامى مشكلات در طول زندگى - در جنگ يا صلح ، در راه جهاد يا در جاده مسالمت ، در مقر حكومت ( كوفه ) يا مقر امامت ( مدينه ) - فائق آمده و بهترين راه حلها را براى آنها انتخاب كرده است .

    حال انصاف را ، آيا در چنان وضع بحرانى و آشفته ای ميتوان ادعا كرد كه كمترين زمينه ای براى مرگ زندگى آفرين - يعنى شهادت - وجود ميداشته است ؟ ! بايد پذيرفت كه آن وضع و موقعيت براى امام حسن جز مرگى ابدى و بى اثر نميتوانسته است ببار آورد و اين مرگ ، همانست كه شخصيت هاى با ارزش و بزرگ - كه فقط آنگاه ميميرند كه سنتى را زنده كنند يا امتى را نجات بخشند - بايد از آن گريزان باشند .

    ترسيم صحنه هاى ملاتبارى كه امام حسن را در ميانه ى امواج مهيب بلا و محنت نشان ميدهد و ياد آورى آن ساعات و لحظات بس دشوار ، براى دوستدار آن پيشواى نستوه و پر توان ، بسى دشوار و طاقت فرسا است .

    ذهن آدمى باسانى مى تواند حوادثى را كه معلول يكسلسله موجبات معمولى و عادى است - مانند دشمنى هاى شخصى يا مخاصمت هاى قبيله ای يا اختلافات فكرى - تصور كند و هضم و توجيه نمايد دشمنى معاويه با امام حسن يا خصومت بنى اميه با بنى هاشم و يا اختلاف خوارج با على و اولاد على ( ع ) از اينقبيل اند ليكن حوادث و رويدادهای كه هيچ موجب و انگيزه ای جز طمعهاى پست و پليد بشرى ندارند ، دردناكترين امورى مى باشند كه انسان از بيقاعدگى و انحراف مردم در ذهن خود ترسيم و تصور مينمايد .

    فكر مى كنيد اين موضوع امكان پذير است كه يك نفر شيعه - كه به امامت حسن همان اندازه معتقد است كه به نبوت جدش و پيغمبر و بعلاوه پيغمبر و بعلاوه سالها در سايه ى نعمت او و پدرش زيسته است - در خاطر بگذراند كه در بحرانى ترين و دشوارترين لحظات زندگى امام ولى نعمتش و در لحظاتى كه وى از همه وقت به اخلاص شيعيان محتاج تر است ، بزرگترين خيانت را نسبت به او مرتكب گردد ؟ ! .

    بلى اين امر امكان ناپذير ، بوقوع پيوست ! منظور همان توطئه ى دنائت آميزى است كه در هنگام اقامت آن حضرت در حصار ( مقصوره ى سفيد) درباره ى وى چيده شد.

    اكنون بنگريد كه انحطاط و انحراف اخلاقى در ميان نسلى كه امام حسن ميبايست سربازان خود را براى جهاد با دشمن از آنان انتخاب كند تا چه حد شديد بوده است .

    گاه يكفرد ذاتا داراى فضيلت است و گاه كسى خود بتنهای و دور از تأثير محيط داراى سجاياى اخلاقى است ، ولى گاه نيز همين فرد تحت تأثير سست عنصرى و ضعفى كه در نهاد اوست در مواجهه با يك گرايش همگانى و يك شور و حماسه ى عمومى ، منش فردى خود را از دست ميدهد و بجاى آن روح جمع را پذيره مى گردد ، همچون جمع مى انديشد و همانند آنان احساس مى كند و در مسير آنان گام مى نهد چنين فردى در اين حالت با دريافت ها و اصالت هاى فطرى خود در مخالفت و مبارزه است و اين مخالفت معمولا اندكى پس از فرو نشستن تند باد و خاتمه يافتن آن هنگامه ، به ندامتى شديد تبديل خواهد يافت .

    شدت بحران مدائن آنچنان بود كه حتى شيعيان ميانه حال را نيز در مسير خود حركت داد و شيعه گرى و غرور حزبى و حتى عواطف ساده ى عربى را نيز - كه به دين مربوط نيست - از ياد او برد .

    آخر اگر اين ، امام نيست ، ولينعمت هم نيست ؟ و اگر نه ، يك انسان شريف مجروح هم نيست ؟ .

    اين يك نمونه از روشى است كه تاريخ از ( شيعه ى) آن سپاه بياد دارد ، وضع ( خوارج) و ( امويها) و ( شكاكها) و ( الحمراء) را ديگر خودتان حدس بزنيد و يك نمونه كه تاريخ ضبط كند معمولا دليل بر وجود نمونه هاى فراوان ديگرى است كه يا از حافظه ى تاريخ محو گشته و يا از آغاز نخواسته آن را ضبط نمايد .

    يك روى ديگر مسئله نيز از پاسخى كه امام حسن به شيعيانش - كه صلح را بر او خرده ميگرفتند - داد ، استفاده مى شود .

    وى در اين پاسخ فرمود : ( از صلح با معاويه منظورى جز اين نداشتم كه شما را از كشته شدن برهانم) ( 10 ) ، جملات فراوان ديگرى هم بدين مضمون از آنحضرت باقىاست .

    اينك براى درك اين حقيقت باندازه ای كه خواننده را به مفاد اين جمله كاملا معتقد سازد ، توضيحى ميدهيم : مبارزه ى امام حسن و معاويه در حقيقت ، مبارزه ى دو شخصى كه هر يك سعى مى كنند بحكومت برسند ، نبود اين مبارزه ، مبارزه ميان دو مسلك و دو فكر بود كه با يكديگر نزاع مرگ و زندگى داشتند و بر سر بقاء و ابديت با هم مى جنگيدند پيروزى در اين مبارزه بمعناى جاودانگى يكى از اين دو مسلك و دو طرز فكرى كه دو رقيب بخاطر آنها در برابر يكديگر قرار داشتند بود جنگهاى مسلكى هميشه چنين است در اين جنگها ، پيروزى از راه اسلحه ، نشانه ى پيروزى واقعى نيست بلكه آنچيزيكه پيروزى يكى از دو جبهه را مسجل مى سازد ، جاودانه شدن و بقاء مكتب و مسلك آن جبهه است و اى بسا كه اين پيروزى نصيب آن جبهه ای ميگردد كه بظاهر و در صحنه ى نبرد با سلاح ، شكست خورده و مغلوب است .

    در آن دوره ، مسلمانان بر اثر اينكه از جنبه ى عقيده و مكتب به دو گروه تقسيم شده بودند ، در دو جبهه و دو اردوگاه متخاصم قرار داشتند ، هر جبهه از فكر و عقيده ى خود دفاع مى كرد و به هر وسيله ى ممكن در راه آن فداكارى مينمود .

    اين دو مكتب ، مكتب علوى و مكتب اموى و آن دو اردوگاه ، كوفه و شام بود .

    صحنه هاى تحريك آميزى كه معاويه بنام انتقام خون عثمان در شام بوجود آورد ، اردوگاه شام را از شيعيان و فرزندان على عليه السلام خالى ساخت و آنان براى اينكه زندگى آرام و بى دغدغه ای داشته باشند ، ناگزير به كوفه يا ولايات تابع كوفه پناه بردند و بدين ترتيب ، عموم شيعيان اهل بيت در كوفه و بصره و مدائن و حجاز و يمن گرد آمدند .

    رجال و بزرگان مسلمان و بازمانده ى مهاجران و انصار ، از همه سو به مركز عراق نقل مكان كردند و كوفه در عهد خلافت هاشمى به پايگاه اسلام و گنجينه ى امن و امان ميراث رسالت ، تبديل يافت .

    بنابراين ، طبيعى بود كه دعوت عام امام حسن به نبردى كه سرنوشت آن دو مكتب را بايد تعيين كند ، با قبول همگانى اين زبدگان و برگزيدگان كه پس از رحلت پدرش در كوفه مانده بودند و غالبا از شيعيان او و پدرش و از صحابه ى جدش پيغمبر بودند ، مواجه گردد و از اينرو بود كه اينان همگى در جايگاههاى خود در ميان صفوف و واحدهاى سپاه در اردوگاه نخيله مجتمع گشتند .

    در هيچ نقطه ای از عالم ، استعداد و امكان نگاهدارى و حراست ميراث اسلام بوجه صحيح ، باندازه ى اين سپاه - كه متضمن گروههاى ارزنده و افراد خاندان پاك بنى هاشم بود - وجود نداشت .

    در كنار اين بزرگمردان در صفوف اردوگاه ( نخيله) گروههاى ديگرى نيز وجود داشتند كه در گذشته بتفصيل عناصر آنان و انگيزه هاى آنان و نتائج اعمال آنان را بازگو كرده ايم .

    شروع به صف آرای و بسيج جنگى نيز ضرورتى بود كه اوضاع و احوال آن را ايجاب مى كرد و در فصول پيشين بدان نيز اشاره كرده ايم .

    در ظرف روزهای كه شماره ى آن از عدد انگشتان كمتر بود ، عناصر گوناگون و رنگارنگ در دو اردوگاه مسكن و مدائن گرد آمدند و صفوف جنگ از اين اشخاص مختلف الحال تشكيل شد در هر يك از اين دو اردوگاه در كنار مسلمانانى از طبقه ى ممتاز يعنى افراد مسلكى و با ايمان و مخلص ، مردمى از طبقات مختلف و ميانه حال قرار گرفتند .

    فرار عبيدالله بن عباس و همراهانش بسوى معاويه ، به تصفيه ای شبيه بود كه در صورت عدم وقوع پيش آمدهاى ديگرى از همان نوع و غيره ، اى بسا سودمند نيز ميتوانست باشد چه ، اين واقعه ، اردوگاه ( مسكن) را كه اينك روياروى دشمن قرار داشت ، از ناسره های كه در حقيقت عضو فاسد اين سپاه بودند ، خالى ساخت .

    ليكن در مدائن امام حسن و ياران نزديكش ، در ميان انبوه مردمى قرار گرفته بودند كه روحيه ای همچون روحيه ى لشكر شكست خورده داشتند ، نه امكان رسيدن به معاويه وجود داشت تا فرار كنند و نه وظيفه و مسئوليت شور و شوقى در آنان بر مى انگيخت تا استقامت بورزند و همينها بودند كه پس از زمانى كوتاه ابزار آن فاجعه ى بزرگ تاريخى شدند يعنى ميان امام حسن و هدفهای كه از اين جنگ داشت سدى كشيدند و راه شهادت افتخار آميز را بروى او بستند و همه كار او را تباه كردند ( همچنانكه قبلا گذشت ) .

    اكنون فرض مى كنيم كه امام حسن براى ادامه ى جنگ يا نپذيرفتن صلح ، ميتوانسته از يك راه استفاده كند و آن اينكه از ميان همان حصارى كه در مدائن او را در ميان گرفته بود ، به ياران با اخلاص ( مسكن) فرمان دهد كه تحت رهبرى فرمانده جديد قيس بن سعد بن عباده جنگ را شروع كنند و ميدانيم كه اين مرد بزرگ تا آنجا كه از بررسى تمايلات شخصى اش بدست مىآيد - حتى در صورت صلح امام حسن نيز جنگ را بر صلح ترجيح ميداده است ( 11 ) اگر نافرمانى و شورش اخلالگران مدائن مانع از آن بود كه امام حسن اين سپاه را آماده ى جنگ سازد ، به هر حال نميتوانست از صادر كردن فرمان جنگ به ياران مخلص و با وفای كه در اردوگاه ( مسكن) بودند ، بطور سرى يا آشكار ، مانع گردد .

    شايد بسيارى از مجاهدان با اخلاصى كه در مدائن تحت الشعاع اكثريت بودند نيز در صورتيكه از طرف امام حسن تشويق مى شدند يا آمادگى و موافقتى احساس مى كردند ، ميتوانستند همچون قواى امدادى لشكر مسكن ، بدانسوى رهسپار شوند و اى بسا كه در اينصورت خود امام نيز ميتوانست پس از توقفى كوتاه و پس از آنكه طوفان حوادث اندكى فرو مى نشست ، به آنان ملحق گردد و در آنجا به پيروزى قاطع يا به شهادت - با تمام معناى افتخار آميز و گرامى اين كلمه در پيشگاه خدا و قضاوت تاريخ - نائل آيد .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      دور نمای از وضع غير عادى مدائن :   ...

    در گذشته دانستيم كه زبده ى سپاهيان امام حسن ، همان سربازانى بودند كه بعنوان لشكر مقدمه به مسكن رهسپار شده بودند و واحدهای كه آنحضرت در مدائن اردوى خود را از آنها تشكيل داد ، از لحاظ روحيه و ايمان از همه ى سپاهيان او ضعيف تر و از جنبه ى تشتت و تفرقه و دو دستگى ، از همه غير قابل اطمينان تر بودند .

    و ديديم كه در همان نخستين روزهاى ورود امام حسن به مدائن و پيش از آنكه گروههاى امدادى از ديگر اردوگاهها به وى بپيوندند ، سه پديده بروز كرد كه مجموعا ميتوانست اعلام خطرى نسبت به آينده و عاقبت كار باشد .

    يكى از اين سه پديده ، خبرهای بود كه از خيانت بزرگ و دامنه دار مسكن بدو مى رسيد ، ديگرى شايعه ى تحريك آميز دروغينى كه مردم را بدين عنوان كه ( قيس بن سعد فرمانده دوم لشكر مسكن بقتل رسيده) به فرار تشويق ميكرد ، و سومى فتنه ای بود كه هيئت اعزامى شام - كه براى ارائه دادن نامه هاى خيانتكاران كوفه نزد امام حسن آمده بودند - بر پا كردند باين معنى كه در هنگام بيرون آمدن از اردوگاه آنحضرت بطوريكه همه اطلاع يابند ، اظهار كردند كه پسر پيغمبر صلح را پذيرفت ! .

    همانطور كه در يكى از فصول گذشته ى اين كتاب گفتيم ، در لشكر امام حسن ( ع ) مردمى فتنه انگيز و مردمى غنيمت طلب و جمعى از خوارج و گروههاى ناسالم ديگر وجود داشتند و هيچ زمينه ى مساعدى براى اين گروههاى بد انديش قابل استفاده تر از فتنه ای كه پرداخته ى اين سه پديده است ، نبود .

    امام حسن ، مردم را گرد آورد و خطابه ای ايراد كرد و آنان را بر نيك انديشى و پايدارى و استقامت تشويق نمود و روزها و خاطره هاى ستوده ى جنگ صفين را بيادشان آورد و آنگاه بيم و تأسف خود را از دو دستگى و اختلاف نظر كنونى اظهار داشت بزرگترين فايده ى اين خطابه براى آنحضرت اين بود كه توانست از مردم صريحا اعتراف بگيرد كه در كار جنگ ، متخلف و نا فرمانند ، بانان چنين وانمود كرد كه در مورد قبول پيشنهاد معاويه ( پيشنهاد صلح ) با ايشان مشورت مى كند ، در آخر خطابه اش گفت : ( آگاه باشيد ! معاويه ما را به كارى فرا خوانده كه در آن نه سربلندى هست و نه انصاف ، اگر داوطلب مرگيد سخن او را به خودش برگردانيم و با زبانه ى شمشير ، او را به محاكمه خدای بكشيم و اگر خواستار زندگى ميباشيد ، پيشنهاد او را بپذيريم و خشنودى شما را جلب كنيم ؟)

    مردم از هر سو فرياد بر آوردند : مهلت ، مهلت ، صلح را امضاء كن ( 3 ) .

    مؤلف : در ميان تمامى رواياتى كه درباره ى ماجراى امام حسن وارد شده ، به دو روايت برخورد مى كنيم كه از نظر ( كثرت راوى) و در نتيجه ( از مسلمات تاريخ بشمار رفتن) بر ديگر روايات داراى مزيت اند ، يكى از ايندو روايت ، همين روايت همين روايت است كه مردم پس از شنيدن سخنان امام حسن از همه سو فرياد بر آورده و خواستار امضاى صلح شده اند و ديگرى روايت شوريدن مردم بر امام حسن است در مدائن بعنوان اعتراض بر قبول

    و امضاى صلح ! .

    حال آيا كداميك از اين دو رأى و عقيده ى متضاد ، عقيده ى واقعى مردم بوده است خدا ميداند ! .

    اكنون با اين وصف ، آيا بوضوح نمى توان نشانه ى دو دستگى و اختلاف كلمه را در اردوگاه امام حسن مشاهده كرد ؟ و آيا نمى توان هرج و مرج شديدى را كه بر آن اردوگاه حكمفرما بود بروشنى دريافت ؟ هرج و مرج كه هيچ ميدان جنگى با وجود آن سامان نخواهد يافت و از طرفى در سايه ى آن مردمى اين امكان را خواهند يافت كه بظاهر افراد را دعوت به صلح كنند و در باطن آتش جنگ را بر افروخته تر سازند .

    اصلا آيا دعوت به جهاد و همراهى امام ، با وجود ( هرج و مرج) امكان پذير است ؟ .

    به هر تقدير ، اين يكى از رنگهاى گوناگون سپاه مدائن و يكى از نشانه هاى دو رنگى سپاهيان و يكى از دلائل آنست كه عناصر مختلفى در مقدرات اين سپاه ، دخالت داشته اند .

    فرياد تكفير امام حسن ( عليه السلام ) كه از حلقوم شورشيان سپاه بيرون مىآمده ، نشان ميدهد كه به تحريك خوارج و زبانحال ايشان بوده است ، اين تعبير گزنده ای بود كه وقتى آتش خشم اين فرقه نسبت به يك فرد مسلمان يا يكى از رهبران مسلمين بر افروخته مى گشت ، درباره ى او ادا مى كردند در اين مورد انگيزه ى خوارج بر روشن كردن يا دامن زدن اين آتش - يعنى نسبت كفر به امام حسن دادن - آن بود كه مى خواستند بدينوسيله بر طبق اصول و مقررات جهنمى خود مجوزى براى ارتكاب بزرگترين جنايت بيابند يعنى دست بخون حسن بن على - عليهما السلام - بيالايند و ديديم كه يكى از آنان بر ران او آنچنان ضربتى وارد آورد كه به استخوان آسيب رسانيد .

    غارت و چپاول بيشتر مانه ای كه حتى شامل ردا و مصلاى امام شد ، نشان ميدهد كه بدست گروه ديگرى از لشكر آنحضرت كه متون و ماخذ قديمى آنان را غنيمت طلبان ناميده اند ، انجام گرفته است .

    همگانى شدن و رواج برق آساى فتنه و آشوب در اردوگاه نشان ميدهد كه دست خيانتكار آشوب طلبان در آن دخالت داشته و اينگروه كه چه در كوفه و چه در اردوگاه ها و در صحنه ى جهاد مقدس همواره خود را در لابلاى صفوف جا زده بودند ، در رهبرى و توسعه ى آن مؤثر بوده اند .

    بارى ، اينچنين بود وضع مدائن آتش فتنه ى بر افروخته ای كه مهار كردن آن از عهده ى شيعيان مخلص و اعضاى تشكيلاتى هواداران امام نيز خارج شده ، حوادث ناگهانى و پيش بينى نشده ای كه آن اقليت مؤمن را نيز از قيام به وظيفه ى خود باز داشته ، تزلزل و عدم ثباتى كه امكان پايدارى را از بين برده ، هدفهاى پست و پليدى كه جايگزين هدفهاى بزرگ و مقدس گشته و بالاخره رواج اين طرز فكر خيانتبار كه : اگر پيكار با معاويه مقرون بصرفه نيست چرا با حسن نجنگيم و اگر به غنيمت هاى جنگى دست نمى يابيم چرا دارای دوستان و همرزمان را غارت نكنيم ؟ ! و اگر نميتوانيم همچون سران و سپاهيان آن اردوگاه - اردوگاه مسكن - به آغوش معاويه پناه ببريم ، چرا ننويسيم تا او بسوى ما حركت كند ! .

    تازه اينها مطالبى است كه تاريخ ثبت كرده و در خاطره اش نگاه داشته و چه بسا مطالب ديگرى از اين قبيل نيز در بين بوده كه تاريخ از ياد برده يا خود را بفراموشى زده و يا مجال بازگو كردن آن را نيافته است و كسى جز خدا از آن آگاه نيست .

    اكنون بيائيد بجاى امام حسن ، معاويه را در چنين موقعيتى فرض كنيد ! در چنين موقعيتى و در ميان چنان سپاهيانى انصاف را ، آيا معاويه با آن زيركى و گشاده دستى ميتوانست از چنين گذرگاه تنگ و دشوارى بهتر از شكلى كه امام حسن گذشت ، بگذرد و در عين حال هدف و ايده و نقشه و آينده ى خود را نيز تضمين كند ؟ .

    اينك تا بيشتر با موجباتى كه راه شهادت را بر روى امام حسن بسته بود ، آشنا شويم خواننده را با خود به سومين مرحله از مراحل تلخ و دشوار اين سير تاريخى مى بريم .

    ……………………….

    خط مشى معاويه در برابر هدفهاى امام حسن ( ع )

    با مرگ عثمان ، عنوان ( والى) ( استاندار ) از معاويه ساقط شد ، ديگر لقب و عنوانى كه از آن پس بايد بدو داده مى شده يا نوع مسئوليت او در عرف اسلامى چه بوده است ، نميدانيم همين اندازه ميدانيم كه دو خليفه ى قانونى يعنى امام على و پسرش امام حسن ( عليهما السلام ) او را به استاندارى منصوب نساختند و بدينقرار وى استاندار هم نبوده و هم ميدانيم كه قانون اسلام اجازه نمى دهد كه در يك زمان دو خليفه وجود داشته باشند ، پس خليفه نيز نمى توانسته باشد .

    ……………………………..

    بنابراين معاويه پس از زمان عثمان ، كه و چه بود ؟ .

    نميدانيم .

    بلى ، ميدانيم كه وى از هنگامى كه از منصب استاندارى شام معزول گشت ، بروى اين دو خليفه شمشير كشيد و باز ميدانيم كه قانون اسلام براى كسى كه دست به چنين اقدامى بزند لقب و عنوان خاصى مقرر ساخته ، ولى اطمينان نداريم كه معاويه خود بدين عنوان و لقب راضى بوده است اين لقب باغى است يعنى ستمگر و متجاوز .

    …………………………..

    فكر مى كنيد خود او بجز رئيس متجاوزان براى خود لقب و منصبى مى شناخته است ؟ .

    بنظر مى رسد كه معاويه با آن سركشى جسورانه اش ، چندان اهميت نمى داده كه چندى بدون لقب بسر برد يا اينكه شرع او را به لقب متجاوز بشناسد براى او كه مى خواهد بزرگترين منصب ها و تيترها را بضرب شمشير و بى اعتنا به رضايت شرع ، بدست آورد ، چه اهميتى دارد كه قانون بدو لقبى ندهد يا اگر مى دهد ، آن لقب متجاوز باشد ؟ ! او كه سعد بن ابى و قاص بعدها پادشاهش مى خواند و مسلم بن عقبه ( 4 ) و مغيره بن شعبه ( 5 ) و عمر و بن عاص ( 6 ) خليفه و اميرالمؤمنينش مى نامند ! و او كه بهره مندى دنيويش چنانست كه خودش مى گويد : ( هيچ بهره ای از دنيا نماند كه بدان دست نيافته باشم) چه باك دارد كه قانون اين لقب ها و عنوانها را از او دريغ بدارد و فتح لقب ها و تيترهاى دينى را بوسيله ى شمشير ، جايز نداند و لقب خليفه را جز از راه شباهت هر چه بيشتر به پيغمبر ، بر كسى ارزانى ندارد و بخشيدن آن را به كسى كه فاصله اش با پيغمبر باندازه ى فاصله ى ميان دو دين است جائز نشمارد ؟ ! .

    تحقيقا نميدانيم كه اين لقب ها پس از آنكه معاويه آنها را براى خود يا براى پسرش يزيد - كه وى بهتر از هر كس ديگرى او را مى شناخت - فتح كرد ، تا چه اندازه وى را در امر دين مقيد و پايبند ساخته بودند .

    همچنين بطور قطع نميدانيم كه وى تا چه اندازه به محاسبه ى نفس خود در پيشگاه خدا درباره ى مسائلى كه ميبايد خود را محاسبه كند ، اهميت ميداد.

    ولى با در نظر گرفتن نحوه ى كارها و رتق و فتق هاى او ، به اين نتيجه مى رسيم كه وى هيچگاه با نظر واقع بين به حساب خود رسيدگى نكرده و جاه طلبى و بلند پروازيش بدو اجازه نمى داده است كه موقعيت متزلزل و شخصيت پوچ خود را هميشه بياد داشته باشد و فراموش نكند كه با حذف اين لقب ها و عنوانها و در زير اين ظاهر پر طنطنه هيچ واقعيتى كه بيش از تنيده هاى عنكبوت قابل اعتنا باشد وجود ندارد .

    احساسات وحشى و سركش قبيله ای آنچنان دريچه هاى فكر را بروى او بسته بوده كه گواهى عمروعاص بر خليفه بودن او و نامزد كردن مغيره بن شعبة پسرش يزيد را براى رياست مسلمانان ، از نظر او مجوزى محسوب مى شده كه با آن ميتوان شرائط صريح اسلام را ناديده گرفت ، در حاليكه آن هر دو كار - بشهادت تاريخ - جز رشوه ای در ازاى حكومت مصر و عراق و جز بهای براى اين معامله ى پست و ننگين نبوده است .

    اينگونه روحيات و كارها از پسر ابوسفيان عجيب نيست ، زيرا او يا واقعا يكفرد اموى صحيح النسب بود و يا اگر هم خدشه ای در نسبش وجود داشت در عمل مى كوشيد كه همچون يكفرد اموى صحيح النسب باشد ( 7 ) و پيكار و رقابت اموى و هاشمى از آغاز تكوين اين دو رشته تا روزگارى دراز ، بر كسى پوشيده نيست .

    خاصيت طبيعى عكس العمل نيز چنين ايجاب مى كرد كه امويان يعنى آن مردمى كه چه در دوران جاهليت و چه پس از ظهور اسلام ، همواره با تفاخرات فاميلى و قبيله ای خو گرفته و اسلام را فقط در روز فتح مكه آنهم از روى ناچارى ولا علاجى قبول كرده و هرگز اين دين را آنطور كه مورد نظر اسلام است نفهميده و درك نكرده اند ، همواره كينه هاى ديرين و موروثى را حفظ كرده و خاطره ى تلخ و انتقامجوى شكست گذشته شان را از ياد نبرند .

    معاويه ، پس از فتح مكه و در عهد طلای و مشعشع نبوت - بطوريكه خودش نقل مى كند - بنده ى آزاد شده ى پا برهنه ای پيش نبود ولى پس از آنكه بنى اميه براى تجديد آبرو و اعاده ى حيثيت خود در تلاش شدند و سپس در هنگاميكه يك سياست جديد ، يكى از امويان را براى عضويت در شوراى تعيين خليفه كانديد كرد ، چه دليل و موجبى وجود داشت كه وى نيز در قيافه ى پسر عموى خليفه و استاندار مقتدر شام ظاهر نشود و براى خود اعوان و طرفدارانى نسازد و سپاهيان و مشاوران و زير دستان را از خود خشنود نگرداند و كاخها و حاجبها و دربانها نگيرد و از ثروت بيحساب استان شام - كه جوابگوى آز و طمع هر وجدان فروش شكم پرستى مى توانست بود بهره بردارى نكند ؟ .

    اگر معاويه در عهد نبوت ، رعيتى فرومايه بود و نمى توانست داد خود و قبيله اش را از قدرتى كه بر او و قبيله اش دست يافته بستاند ، چرا در دوراني كه خود يا قبيله اش قدرت را بدست گرفته اند حسابهاى پيشين را تصفيه نكند ؟ و چرا به طبيعت خويش بازگشت ننموده و با كنجكاوى و دقت ، انتقام خود را از بازماندگان دشمن ، از پسران و برادران و ياران او نگيرد ؟ با توجه به اين حقيقت ها ، كاملا انتظار مى رفت كه معاويه در نخستين فرصت مناسبى كه بدست مىآورد با نيروهاى مسلح خود بر سر على و حسن عليهما السلام بتازد و در عين حال در ميدانى ديگر - در ميدان جنگ سرد - به مبارزه ای دراز مدت تر و داراى اثر عميقتر و براى اسلام زيانبخش تر ، بر ضد اين دو بزرگوار دست زند .

    با بسيارى از اقدامات و عمليات ديپلوماتيك معاويه در دوران ممتد حكومتش ، ميتوان بر اين حقيقت استدلال كرد كه وى حمله ى وسيع و گسترده ای را بر ضد اصول و مبانى مكتب علوى ، يا بگو بر ضد واقعيت و جوهر اسلام كه در مكتب على و دودمان مطهرش ، متجلى است ، طرح ريزى ميكرده است .

    …………………………..

    قطعى بنظر مى رسد كه وى در وراى اين حمله چند هدف را تعقيب مينموده :

    1 - فلج كردن جناح شيعيان يعنى تنها گروه آزاد و نابود ساختن تدريجى وابستگان به اين جناح و شكستن واحد بهم پيوسته ى ايشان .

    2 - آفريدن اغتشاشهاى حساب شده در مراكز وابسته به خاندان پيغمبر و ولاياتى كه بعنوان شيعه گرى شناخته شده اند و آنگاه سركوبى و مجازات سخت و عبرت آموز مردم بى پناه اين ولايات باستناد ايجاد بى نظمى و شورش .

    3 - كنار گذاردن خاندان پيغمبر از دنياى اسلام و بر مردم ، فراموشى يا بدگوای ايشان را تحميل كردن و جلوگيرى از هر گونه امكان نفوذ ايشان و سپس فعاليت براى نابودى آنان از راه ترور و قتل هاى مرموز .

    4 - مشتعل كردن جنگ اعصاب .

    …………………………….

    تاخت و تازهاى ظالمانه ى معاويه در اين ميدان اخير ، چندان است كه رسيدگى به حساب آن در پيشگاه خدا بسى بطول خواهد انجاميد همچنانكه حساب آن در تاريخ به درازا كشيد و بحث ما - آنجا كه درباره ى تخلفهاى معاويه از شرائط صلح سخن گوئيم - به يادآورى نمونه های از اين ستمگريها خواهد كشيد .

    يكى از بارزترين نمونه هاى عنان گسيختگى معاويه در راه دشمنى با على و خاندانش و با افكار و هدف ها و ايده هاى ايشان ، آن بود كه در تمام قلمرو نفوذ خود لعنت على و آل على را بصورت حتمى و قاطعى مقرر و رائج ساخت با همه ى آنچه در بطن اين عمل - لعنت كردن ايشان - مندرج و مضمر است يعنى انكار حق خلافت و جلوگيرى از نقل احاديثى كه در فضيلت آنان وارد شده و مجبور ساختن مردم به اظهار بيزارى از ايشان .

    معاويه با اينكار نخستين كسى شد كه باب لعن بر صحابه ى پيغمبر را گشود و اين سابقه ای است كه بخاطر آن هيچ مؤمن ديندارى بر او رشك نخواهد برد ! وى براى اينكه افكار عمومى را براى اين بدعت بزرگ آماده سازد ، به تدبيرهاى شيطنت آميزو پيش بينى شده ای متوسل شد ، تدبيرهای كه هر چه با مبادى و افكار معاويه سازگار بود ، از مبادى و اصول الهى فاصله داشت .

    يكى از عجيب ترين حالات اجتماع ، تأثير پذيرى سريع مردم از هر موج تبليغاتى قوى و تندى است بويژه اگر با دو عامل طمع مال و طمع مقام همراه باشد .

    انصاف را ، مردم به چه چيز معاويه دلخوش بودند كه همصدا با او ، على و حسن و حسين عليهم السلام را لعن كردند و چه نقيصه ای در اهل بيت سراغ كرده بودند كه به دلخواه معاويه زبان بدشنام ايشان گشودند .

    شايد وى مردم را قانع ساخته بود كه آنكسانى كه در آغاز دعوت اسلام با رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - جنگيده اند و آن طائفه ای كه حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام نموده اند و آن عناصريكه زنا را بجاى نسب شناخته اند و آن مردميكه پيمانها را شكسته و سوگندها را نقص كرده اند و آن جا نيانى كه دست بخون بزرگان اسلام آلوده اند و بيگناهان را زنده بگور ساخته اند و نماز جمعه را در روز چهارشنبه خوانده اند ( 8 ) على و آل على مى باشند ! .

    شايد هم بجاى اينكه رنج قانع كردن مردم را ببرد ، از راه تطميع وارد شده بود و يا حتى بدون اينكه آنانرا تطميع وارد شده بود و يا حتى بدون اينكه آنرا تطميع كند ، دست به ارعاب و تهديد ايشان زده بود ، به هر تقدير و به هر وسيله ، بالاخره به هدف خود رسيد و ( كار اطاعت بى قيد و شرط مردم از او بجای كشيد كه لعن على در ميان ايشان سنتى پا بر جا شد كه كودكان با آن بزرگ مى شدند و پيران با آن مى مردند) ( 9 ) بگمان قوى ، خود معاويه بود كه اين بدعت را ( سنت) ناميد و فريب خوردگان رياست و زعامت او و گرفتاران اطاعت و فرمانبرى او نيز بميل و اراده ى او همين نام را پذيرفتند و پس از او همه بر اين بدعت شوم باقى ماندند تا زمانيكه عمر بن عبدالعزيز آن را بر انداخت و ممنوع ساخت به متن تاريخى زير توجه كنيد :

    ( خطيب جامع ( حران) خطبه مى خواند ، چون خطبه اش بپايان رسيد بر طبق عادت و رويه خود از دشنام و ناسزا به ( ابوتراب) چيزى نگفته بود ناگهان مردم از همه سو فرياد بر آوردند : آه ، سنت ، سنت ، سنت را ترك كردى) ! .

    در دوره هاى بعد ، اين ( سنت معاويه) ريشه و پايه ای شد براى به وجود آمدن مفهوم ديگرى براى اين كلمه و اين مفهوم دومين نسلها در ميان مردم باقى ماند و مناسبت هاى سياسى آغاز كار بدست فراموشى سپرده شد

    يك هشيارى منصفانه نسبت به هماهنگى و يكنواختى روحيات و صفات اين مرد ، خواننده را از اينكه مثال زيادى در اينمورد زده شود بى نياز مى سازد.

    حال پس از اين همه ، براستى اگر در صحنه ى جنگ حسن و معاويه ، پيروزى نصيب معاويه مى شد و امام حسن بقتل مى رسيد معاويه چگونه عمل مى كرد ؟ آيا با توجه به اين سوابقى كه ياد شد ميتوان گفت كه وى در آنصورت جانب اعتدال و ميانه روى را مراعات ميكرده و در مورد ياران و شيعيان و بازماندگان با اخلاص امام حسن تصميمى متناسب با آن سوابق اتخاذ نميكرده و با تار و مار كردن آنان بهترين بهره بردارى را از پيروزى خود نمى نموده است ؟

    آيا با در نظر گرفتن اين نكته كه وى با فرزند پيغمبر آنچنان عمل خصمانه ى آشكارى در پيش گرفت و شاخص ترين فرد خاندان با عظمت پيامبر را در مبارزه ى تبليغاتى خود به آنصورت شرم آور مورد حمله قرار داد ، به نتيجه ای جز اين مى رسيم كه وى در آنصورت - يعنى در صورت كشته شدن امام حسن و بى رقيب ماندن ميدان يك كشتار دسته جمعى و يك قلع و قمع هولناك را سر لوحه ى روابط خود با شيعيان و مخلصان اهل بيت قرار ميداد ؟

    جاى ترديد نيست كه معاويه در آنصورت با كمال بيباكى و بى آنكه از لحاظ تاكتيك هاى سياسى يا از نظر دينى كوچكترين مانعى در سر راه خود مشاهده كند ، يكسره حساب خود را با اصول و مبانى اسلام ، تصفيه مى كرد همان مبانى و اصولى كه از آغاز خلافت على بلكه از هنگام ظهور و گسترش نخستين جلوه هاى انوار بنى هاشم در جهان و حتى شايد از اوانى كه ( امويگرى) بر اثر كدورتها و دوئيت ها به شام گريخت ، همواره او راتحت فشار قرار داده و آسايش خاطر او را سلب كرده بود .

    معاويه كسى نبود كه نتواند نقشه ها و تدبيرهاى ديگرى نيز براى تار و مار كردن شيعه پس از قتل امام حسن طرح نمايد و نسل فريب خورده و آلت دست شده ى معاصر خود را بوسيله ى آن نقشه ها و تدبيرها ، بر انجام اين عمل با خود موافق سازد.

    او همان كسى بود كه با همين گونه شيطنت ها توانست لعن على را رائج سازد و هم مسئوليت خون عثمان را بگردن او افكند ، چه مانعى وجود داشت كه ريشه كن نمودن تشيع نيز سومين حلقه ى اين زنجيره ى دوزخى باشد ؟ او اساسا مرد ميدان همينگونه شيطنت ها بود.

    در كنار كاخهاى بر افراشته ى شام ، وجدانهاى قابل خريد و قلمهاى آماده ى مزدورى ، فراوان يافت مى شد ، چه اشكالى داشت كه در تأييد روشهاى حساب شده ى او احاديثى از زبان رسولخدا ( ص ) جعل شود و اصول مكتب علوى مورد هجوم قرار گيرد و افكار و آموزشهاى آن مسخ گردد و تعليمات آنحضرت چندان در چشم مردم ، حقير و بى ارزش معرفى شود كه قابليت بقاء را از دست بدهد و سپس - در محيطى كه از آل محمد خالى است - از مجموع اين حقايق مسخ شده ، وسيله ای براى روگردانى مردم از اسلام واقعى فراهم آيد ، بانيان اولى اسلام مورد تهمت قرار گيرند و كسانى كه خود نخستين فرا گيرندگان اسلام و سر چشمه هاى تعاليم اين مكتب اند ، در چهره ى دشمنان اسلام معرفى شوند و آنگاه پس از چندى تدريجا اسلامى ديگر كه از افكار معاويه الهام مى گيرد و در راه مصلحت او بكار مى افتد ، براى مردم تشريح شود .

    اين همان خطرى بود كه حسن در اين جمله خود خطاب به دوستانش بدان اشاره مى كرد :( ندانسته ايد من چه كردم ، بخدا آنچه بكار بستم براى شيعيانم از هر چه در جهان است با ارزشتر بود) .

    و هيچ چيز جز جاودانه ساختن ايده و فكر نيست كه از هر چه در جهان است با ارزشتر باشد .

    و باز همين حقيقت بود كه امام باقر ، محمد بن على بن الحسين عليهم السلام - وقتى علت صلح حسن را از او پرسيدند - در پاسخ بدان اشاره كرد و گفت : ( او بهتر ميدانست كه به چه كارى دست زده ، و اگر كار او نمى بود بيگمان واقعه ى عظيمى پديد مىآمد) .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      شهادت در راه خدا   ...

    شهادت بدانمعنای كه سرچشمه ى زندگى و سازنده ى حيات است ، آنست كه كسى در راه زنده كردن يك سنت نيك و پسنديده يا ميراندن يك سنت زشت و ناپسند ، جان خود را نثار كند .

    فداكاريهای كه در راه خدا و در صحنه ى دفاع از نيكى و مبارزه با بدى انجام نمى گيرد ، بهيچ وجه شهادت محسوب نمى گردد .

    مثلا اگر كافرى در ميدان جنگ ، مسلمانى را بقتل رسانيد آن مسلمان ، شهيد است ، همچنين اگر يكى از اهل بغى ( بر هم زنندگان نظم و آرامش جامعه ى اسلامى ) مسلمانى را در ميدان دفاع كشت ، آن مسلمان شهيد است .

    ولى اگر مسلمانى ، مسلمان ديگرى را در يك كشمكش و نزاع شخصى يا بخاطر دفاع و حمايت از يك فكر مذهبى صحيح بقتل رسانيد ، آن مقتول نه شهيد است و نه برنده ى يك افتخار ، زيرا ارزش و احترامى كه تاريخ انسانيت به شهيد ارزانى ميدارد ، در حقيقت بهاى جان اوست كه در راه مصلحت انسانها نثار شده است ، بنابرين ، حوادث شخصى يا فداكاريهاى كه منافى با مصلحت انسانها است ، نميتواند حائز اين ارزش و احترام باشد .

    نوع ديگرى از كشته شدن را هم مى شناسيم كه از لحاظ مفهوم ، از شهادت دورتر و خون قربانى آن ، از آن انواع ديگر پست تر و بى ارزش تر است و آن عبارتست از مرگ زعيم و رئيسى كه پيروان او و كسانى كه در كار او ذيحق و صاحبنظرند بر او شوريده و او را بقتل رسانند در هر اجتماعى ، مصدر و منشأ قدرت آنكسى كه بنام ملت بر آنان حكومت مى كند يا كارى از كارهاى آنان را در دست دارد ، همان مجموعه ى ملت است و اين همان پايه و مبنای است كه قدرتهاى اجتماعى در اسلام بر آن قرار دارد و بر همين اساس بود كه مسلمان صدر اسلام خطاب به عمر بن خطاب مى گفت : اگر در تو كجى بيابيم با شمشيرها راستت خواهيم كرد .

    اين كشته شدن را از آن نظر از مفهوم شهادت دور و بيگانه ميدانيم كه دستهاى بيغرضى كه به ريختن خون اينچنين كسى دراز گشته است ، از آنجا كه بخاطر حق خود شوريده و با اين اجتماع و هماهنگى ، رسا بودن حجت خود را اثبات كرد ، در قضاوت مردم ، عذرش موجه تر و عملش قابل قبول تر از مقتول است و هم از آن نظر كه - بگفته ى ( قفال شافعى) - همان امتى كه او را به ولايت گماشته ، اكنون بر او حد جارى مى سازد.

    مثلا عثمان كه نفر سومين از سه شخصيت تاريخى بزرگ و مقتدر اسلام است ، با شمشير شورشيانى كه در كار او ذيحق بودند از پاى در آمد و هرگز نه تاريخ و نه دوستان او موفق نگشتند كه شهادت را - به همان معنای كه كلمه ى شهيد در ذهن مى نشاند - بنام او در تاريخ ثبت كنند.

    اما آن برده ى سياه فقير كه تأثيرش در زندگى حتى به آن اندازه كه فكر و حافظه را بخود مشغول سازد نبود - جون آزاد شده ى ابوذر غفارى - چون در راه خدا كشته شده ، شهيد به تمام معناى كلمه محسوب است و تاريخ ناگزير و ناچار او را تقديس مى كند .

    به اين نتيجه مى رسيم كه شرط شهيد بودن يا لازمه ى محترم بودن شهادت ، آن نيست كه مقتول از بزرگان باشد و همچنين لازمه ى ( بزرگ بودن) يك شخص آن نيست كه به هر صورت و به هر گونه كه بقتل رسيد ، شهيد محسوب گردد .

    اينك اين موضوع را واگذاشته به دومين موضوع مى پردازيم و سپس در موارد لزوم ، از آنچه گفته شد استفاده خواهيم كرد .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      ارشاد شيخ مفيد :   ...

    ( و جمعى از رؤساى قبايل ، شنوای و فرمانبرى خود را پنهانى به معاويه نوشتند و او را بر حركت به اينسو تشويق كردند و ضمانت نمودند كه هرگاه به لشكر وى نزديك شدند حسن را به او تسليم كرده يا ناگهان او را بقتل خواهند رسانيد حسن از اين ماجرا خبر يافت و در همان هنگام هم نامه ى قيس بن سعد بدو رسيد و حسن عليه السلام در هنگاميكه عبيدالله بن عباس را فرستاده بود تا با معاويه در آويخته و او را از عراق باز گرداند و وى را فرمانده سپاه ساخته بود يعنى در هنگام بيرون آمدن از كوفه ، اين قيس بن سعد را هم بهمراهى او فرستاده و گفته بود كه اگر تو آسيب ديدى ، قيس بن سعد فرمانده است ، بارى نامه ى قيس بن سعد بدو رسيد بدين مضمون كه :

    در قريه ای بنام ( جنوبية) بمحاذات ( مسكن) در برابر معاويه فرود آمده اند و معاويه كسى نزد عبيدالله بن عباس فرستاده و او را بر پيوستن به اردوى خود ترغيب كرده و وعده ای يك ميليون درهم پاداش به او داده كه نيمى از آنرا بنقد و نيم ديگر را در هنگام ورود به كوفه خواهد پرداخت و عبيدالله شبانه با نزديكانش به اردوى معاويه روى آورده و مردم صبح كه برخاسته اند خود را بى فرمانده ديده اند و قيس بن سعد با آنان نماز گزارده و اداره ى امور را بدست گرفته است با رسيدن اين نامه ، بينای حسن به نامردمى و ناهمرهى مردم افزوده شد و نيت هاى پليد طرفداران حكميت ( خوارج ) كه آشكارا زبان به ناسزا و تكفير او گشوده و جان و مال او را مباح دانسته بودند نيز بر او آشكار گشت ، كس ديگرى كه امام از او دلى آرام و خاطرى آسوده داشته باشد جز خواص شيعيان او و پدرش باقى نمانده بود و اينان نيز بعدد چندان نبودند كه در برابر قواى شام مقاومت توانند كرد در همين هنگام معاويه با نامه بدو پيشنهاد صلح و ترك مخاصمه كرد و نامه هاى ياران او را هم كه در آن وعده ى ريختن خون او يا تسليم نمودنش را ، بمعاويه داده بودند ، بدو فرستاد و در اين مصالحه ، شرائط بسيارى هم كه همه بسود امام حسن بود قائل شد و پيمانها به گردن گرفت كه اگر بدانها وفا مى شد مصلحتهاى بزرگ بر آن مترتب مى گشت حسن بدين همه اطمينان خاطر نيافت و دانست كه او اين كارها را از روى فريب و حيله گردن مى نهد ، ليكن با اينحال جز اين چاره ای نداشت كه خواسته ى او يعنى ترك جنگ و امضاى آتش بس را بپذيرد زيرا كه ياوران او همگى بدانصفت ها بودند كه باز گفتيم يعنى بصيرت اندك و تباهيگرى بسيار و پيمان شكنى آشكار و در گروهى از ايشان علاوه بر اينها كه گفتيم ، مباح دانستن خون او و عزم تسليم او به دشمنش و بر اين همه افزوده مى شد واقعه ى عهد فروگذارى و نامردمى پسر عمويش و تمايل يافتن وى به دشمن او و باز گذشته از اين ، تمايل توده ى مردم به بهره هاى دنيا و بى اعتنائيشان به نعيم آخرت) .

    مؤلف : ديگر در اكثر نوشته هاى مفصل تاريخى ، درباره ى ماجراى امام حسن عليه السلام سخنى كه از جهت تفصيل ، در اين حد و از لحاظ مطلب ، مشابه با اينها باشد نمى يابى ، تازه در آنچه گذشت چه تناقض ها و نا گفته ها و تقطيع ها و پراكنده گوئيها وجود داشت .

    مثلا در يكجا پيشنهاد كننده ى صلح ، امام حسن است و در جاى ديگر معاويه .

    موجب پيشنهاد صلح يا قبول آن از طرف امام حسن ، بنظر بعضى ، فتنه انگيزيهاى عمال معاويه در اردوگاههاى مسكن و مدائن است كه باز در نوع همين فتنه انگيزيها چند عقيده وجود دارد - و بنظر بعضى ديگر ، پراكندگى سپاهيان خود آنحضرت است پس از مجروح و مريض شدن در ساباط و بنظر گروه سومى ، سرپيچى مردم از جنگيدن بهمراه او بدليل آنكه در پاسخ خطبه ى امام فرياد بر آورده اند : مهلت ، مهلت ، و صريحا گفته اند : صلح را امضاء كن و بنظر گروه ديگر فرار فرمانده مقدمه و خيانت ياران و مباح دانستن خون او و كافى نبودن ما بقى براى مقابله با نيروى شام .

    و باز در مورد نام فرمانده لشكر مقدمه ، همينگونه اختلاف ها هست : بعضى او را عبدالله بن عباس دانسته اند و بعضى ، عبيدالله بن عباس و ديگرانى ، قيس بن سعد بن عباده .

    براى يك ماجراى تاريخى بزرگترين بليه و مصيبت همين است كه در آن اشتباه و در هم آميختگى حق و باطل و راست و دروغ تا اين اندازه باشد .

    ديگر ماخذ و منابع تاريخى ، از سر اين ماجرا همچون قضاياى حاشيه ای تاريخ در گذشته اند بى آنكه به رويدادهاى بزرگى كه در آن دوران كوتاه - يعنى دوران خلافت اسلامى حسن بن على و دوران جدا شدن حكومت روحى و معنوى از حكومتهاى مادى و دنيوى و دوران تبديل يافتن خلافت به سلطنت و بالاخره ، دوران جوشش اختلافات فرقه ای در اسلام - اتفاق افتاده كوچكترين توجه و در برابر آن كمترين حساسيتى داشته باشند .

    مورخان اين داستان - چه تفصيل گويان و چه ايجاز گرايان - به شرائط بحرانى ای كه ناگزير ميبايد فكر پذيرش صلح را نزد حسن موجه ساخته يا او را به صلح مجبور نموده باشد ، بيش از يك اشاره نكرده اند ، جمعى به اعتراف و سكوت گذرانيده و رأيى اظهار نكرده اند ، بعضى ديگر كار را تصويب كرده و حجت ها و عذرها بهر آن آورده اند ، گروهى هم كه راز عمل و ( سيماى صلح) را نشناخته اند با انتقادهاى تند و زننده و لحن تلخ و زهر آگين ، پرده از روى تعصب جاهلانه ى خود بر داشته اند .

    در ميان تمامى نقل ها و روايتهاى تاريخى كه مورخان - چه دوست و چه دشمن - درباره ى مشكلات و مضيقه هاى امام حسن عليه السلام ذكر كرده اند ، حتى يك مورد وجود ندارد كه نسق و ترتيب سخن يا طرز اداى مطلب طورى باشد كه راه هر ايراد را گرفته و يا لااقل جوابى به اين پرسش مؤدبانه باشد كه : چرا حسن از شهيد شدن كه بيشك بهترين سر انجام و شايسته ترين عاقبت براى يك پيشواى جاويدان است ، سرباز زد ؟ .

    در حاليكه اگر ميتوانستند در راه كشف اين راز قدمى بردارند و پاسخى به اين پرسش دهند ، اين خود براى روشن ساختن علت اصلى صلح امام حسن كافى بود و نيازى بدان نبود كه كوشش ديگرى براى شمارش رنجها و محنت ها و مشكلات آنحضرت انجام گيرد ، زيرا كه به عقيده ى انتقاد گران و سؤال كنندگان ، همه ى اين مشكلات و مضيقه ها نمى تواند دليل آن باشد كه صلح ، يگانه راه حل عملى محسوب مى شده و راه حل ديگرى وجود نداشته است ، براى اين گروه اين پرسش مطرح است كه چرا امام حسن به شايسته ترين راه حل يعنى شهادت در راه خدا متوسل نشد ؟ همچنانكه برادرش حسين در برابر مضيقه ها و مشكلاتى كه عينا شبيه مشكلات امام حسن بود ، راه حل شهادت را انتخاب كرد و همين انتخاب شايسته ، موجب خلود او در تاريخ انسانيت ضد ظلم ، شد .

    چرا حسن در دوره ى مقدم ، همان راهى را نپيمود كه برادرش حسين در دوره ى مؤخر طى كرد ؟ و خلاصه چه موجب شد كه حسن تن به شهادت ندهد ؟ ترس ؟ .

    بيگمان نه زيرا كه برادرش حسين نه از او قويدل تر و شجاعتر بود و نه برنده شمشيرتر و نه در ورود به معركه ها و مهلكه ها از او پيشقدم تر و سابقه دارتر آنها دو برادر همطر از بودند و در همه ى خصال و مزاياى انسانى ، در اخلاق ، در دين ، در فداكارى براى خدا و عقيده ، در شجاعت ها و مردانگى هاى ميدان جنگ و خلاصه درفرزندى شجاعترين مرد عرب در اينصورت كجا ميتوان نشان جبن و ترس در او ديد .

    يا طمع به زندگانى دنيا ؟ .

    حاشا كه آن پيشواى روحى با آن تاريخ درخشان و عطر آگين زندگيش ، زندگانى دنيا را بر نعيم جاويدان و ملك ابدى آن جهان كه خدا بهر او ذخيره كرده ، ترجيح دهد و دنياى حقير را بر بهشت كه وى سرور جوانان و پيشاهنگ تاجداران آن است ، برگزيند اساسا مگر زندگى آنكسى كه از اوج حكومت و رياستى عظيم ، فرود آمده چقدر كامياب و شيرين است تا روح هاى بزرگ و با جهاد و فداكارى پرورش يافته و خو گرفته ، بدان طمع بسته و چشم داشته باشند ؟ .

    يا اينكه چون معاويه را شايسته ى رياست ميديد ! حكومت را تسليم او كرد ! ؟ .

    ترديدى نيست كه كسى چون حسن نميتواند كسى چون معاويه را شايسته و پسنديده بداند اين سخنان اوست درباره ى معاويه كه اكنون در دسترس ما است ، در همه ى آنها صريحا بدو نسبت بغى داده و جنگ با او را واجب شمرده و درباره ى او سخن از عدم ترديد گفته و بالاخره او را كافر دانسته است .

    در نامه ای كه در روزهاى بيعت از كوفه بدو نوشته ، اين جملات ديده مى شود : بغى را فرو گذار و خون مسلمانان را بر زمين مريز ! بخدا سوگند براى تو خير و صلاح نيست كه خدا را در حالى ملاقات كنى كه بيش از اكنون ، و بال خون ايشان را بگردن داشته باشى ( 1 ) .

    در پاسخ يكى از يارانش كه پس از صلح ، زبان به عتاب و توبيخ آنحضرت گشوده بود ، نوشت : بخدا اگر ياور و همكار ميداشتم ، روز و شب دست از پيكار با معاويه نمى كشيدم ( 2 ) .

    در خطابه ى تاريخى مدائن فرمود : بخدا سوگند درباره ى مردم شام ، ما را پشيمانى و ترديد بخاطر نمى گذرد .

    در مطالبى كه خطاب به ابى سعيد بيان فرموده و ما قبلا در اينجا نقل كرديم ، اين جملات بچشم مى خورد : آنچه مرا به مصالحه با معاويه بر انگيخت همان بود كه رسول الله را به مصالحه با بنى ضمره و بنى اشجع و با اهل مكه - آنروز كه از حديبيه بر ميگشتند - وادار كرد - آنها كافران بودند به تنزيل و اينان كافرانند به تأويل .

    پس نه صلح وى بمعناى ( شايسته دانستن معاويه) بوده است و نه ترك جنگ از روى جبن و ترس و نه كناره گيرى از شهادت به انگيزه ى ( طمع به زندگى) ، بلكه او در شرايطى صلح كرد كه گنجايش هيچ كار ديگرى بجز صلح را نداشت و نقطه ى تفاوت ميان موقعيت او با موقعيت برادرش حسين همينجاست ، زيرا كه حسين در اوضاع و احوال خاص خود ، دو راه چاره داشت : شهادت و صلح و طبيعى است كه برترين مردم از بهترين و شايسته ترين راه حلها نميگذرد ولى حسن عليه السلام در اوضاعى قرار داشت كه راه شهادت بروى او بسته بود و در برابر او جز يك راه - راه صلح - وجود نداشت و چاره ای جز اين نبود كه آن را انتخاب كند .

    من به اين مطلب با اطمينان كامل ، معتقدم .

    ممكن است اين سخن كه ( راه شهادت بروى او بسته بود) بنظر عجيب جلوه كند راستى شهيد شدن يك انسان گرويده بخدا كه بخاطر خدا از حق زندگى صرفنظر مى كند ، مگر جز به اين است كه بى محابا و سر از پا نشناخته در جستجوى مرگى كه براى خداست وارد ميدان جنگ شود ، دنيا را پشت سر گذارد و جان خود را به خدا فروشد و آنگاه شمشيرها پيكر او را طعمه ى خود سازند و تيرها و نيزه ها از خون او سيراب گردد و او به شهيد جاويدان و زنده ای تبديل يابد ؟ چنين سرنوشت روشن و چنين راه ساده ای چگونه ممكن است براى يك مجاهد كه در پيش رويش ميدان وسيع جنگ قرار دارد ، غير قابل وصول باشد ؟ امام حسن در مسكن ميدان آراسته ای داشت و دشمن آماده ای ! چرا بيدرنگ به آنجا نرفت ؟ و چرا هرگز نشنيده ايم كه وى به آنجا رفته يا با دشمن در آنجا گلاويز شده و يا در هنگامه ى مضيقه و سختى خود را به كام مرگ افكنده باشد ؟ بى گمان اگر او دست به چنين اقدامى ميزد يعنى قدم به ميدان رزم مى نهاد و دل از جان بركنده مى جنگيد ، همه ى شيعيان با اخلاص او نيز همانند او دست از جان شسته و جانبازانه وارد ميدان مى شدند ، زيرا آنان فقط منتظر اشاره ى آخرين او بودند تا خود را به گردابهاى مرگ بزنند .

    بلى ، همينجاست كه ماجراى امام حسن در ميان تمامى ماجراهاى ديگر اهل بيت ، شكل خاص خود را ميگيرد و همين نقطه است كه اشكالات و شبهات فراوانى را كه اين مشكله ى تاريخى از آنها تركيب يافته ، ايجاد كرده و سپس بيهوده گويان با بافته هاى بى منطق خود ، مشكل را مشكلتر و واقعيت را از فهم مردم دورتر ساخته اند .

    لازمه ى قهرى اين بيهوده گوئيها كه طبعا از متن حوادث دور و بيگانه نيز ميباشد ، آنست كه قضاوتهاى بى پايه و بى اساسى انجام گيرد و اين قضاوتهاى بيش از هر چيز دامنگير سياست حسن گشته و آنرا سياستى ضعيف جلوه دهد و بدون واهمه و انديشه ، سيل انتقاد را بسوى آن جارى سازد.

    و ما پس از بررسى و تحقيق ، نشان خواهيم داد كه كداميك از اين دو رأى - آنكه حسن عليه السلام انتخاب كرد يا آنكه عيبجويان صواب مى پندارند - به صواب نزديكترو با سياست متين و محكم ، متناسبتر است .

    و خواهيم ديد كه عظمت حسن آنچنان نيست كه پذيراى شبهه ها و ترديدها باشد و او رهبر و پيشوای نيست كه عيبجويان باسانى بتوانند به كار او خرده گرفته و از او انتقاد كنند .

    اينك كه رشته ى بحث به نقطه ى اصلى مشكله و مركز اساسى انتقادها و عيبجوئيها منتهى گشته ، بهتر آنست كه پيش از ورود در حل قضيه ، سه حقيقت كه همچون سر انگشتانى براى گشودن گره بحث بكار مىآيند ، روشن سازيم پس از روشن شدن اين سه حقيقت است كه موضوع ، خود بخود پس از آن ابهام نخستين ، به روشنى گرائيده و انتقادها به اعتذار مبدل گشته و عيبجوئيها به ستايش تبديل مى يابد .

    اين سه حقيقت ، بدينقرارند :

    نخست ، معناى شهادت ، دوم ترسيم دور نمای مبهم از وضعى كه در آخرين لحظات در مدائن امام حسن را احاطه كرده بود ، و سوم خط مشى معاويه نسبت به هدفهاى امامحسن عليه السلام .

    و اين بحث ما را ناگزير خواهد ساخت كه به برخى از حقائق كه در طى بررسيهاى گذشته ى اين كتاب بدان اشارتهای رفته است ، مجددا اشاره كنيم ، بديهى است كه آنچه اين تكرار را موجب مى شود علاقه ى فراوان ما به جامعيت و همه جانبه بودن اين بحث است .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      كامل ابن اثير :   ...

    ( چون حسن در مدائن فرود آمد منادى در لشكر فرياد برآورد : مردم بدانيد كه قيس بن سعد كشته شد و بگريزيد مردم با اين سخن روى به گريز نهاده و آنچه حسن داشت بغارت بردند) ( و سپس عين گفتارى را كه از طبرى نقل كرديم تماما آورده ) آنگاه مى گويد :

    ( و بعضى گفته اند علت آنكه حسن كار را به معاويه واگذاشت آن بود كه در آن هنگام كه معاويه درباره ى واگذار كردن خلافت ( بهمين لفظ ) با او مكاتبه كرده بود ، وى براى مردم خطبه ای خواند و در آن پس از حمد و ثناى خدا گفت : بخدا سوگند درباره ى مردم شام ، ما را ترديد و پشيمانى پيش نمىآيد ليكن ما با اهل شام به مدد همزيستى و صبر مى جنگيديم ، اينك همزيستى با دشمنيها فرتوت شده و صبر با نا آرامى ها و جزعها شما به راه صفين كه مى رفتيد دينتان را پيشاپيش دنياتان داشتيد ولى اكنون دنياتان پيشاپيش دينتان است اينزمان شما در ميان دو كشته بسر مى بريد : كشته ای در صفين كه بر او ميگرييد و كشته ای در نهروان كه انتقام او را مى طلبيد باز مانده ها عهد فرو گذار و نامردمند و گريه كننده ها شورشگر و آشوب طلب اكنون بدانيد كه معاويه ما را به كارى فرا خوانده كه در آن نه سر بلندى هست و نه انصاف ، اگر تا پاى مرگ ايستاده ايد ، سخن او را به خودش برگردانيم و با لبه ى شمشير او را به محاكمه ى خدا بخوانيم ، اما اگر در فكر زندگى كردنيد پيشنهاد او را بپذيريم و رضايت شما را جلب كنيم مردم از هر سو فرياد بر آوردند : مهلت ، مهلت ، صلح را بپذير ! .

    شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد :

    ( از ( مدائنى) نقل شده كه گفت : آنگاه عبدالله بن عباس ( به همين صورت ) و به همراه او قيس بن سعد بن عباده را در رأس دوازده هزار سپاهى كه مقدمه ى لشكر او بودند ، بسوى شام گسيل داشت و خود او بعزم مدائن از كوفه بيرون آمد ، در ساباط بدو ضربتى زدند و آنچه داشت بغارت بردند و او وارد مدائن شد ، معاويه از اين جريان با خبر شد و آن را منتشر ساخت ، اصحاب حسن كه وجوه آنان يعنى اشراف و وابستگان به فاميلهاى معروف ، همراه عبدالله بودند ، به معاويه گرائيدند عبدالله بن عباس اين مطلب را به حسن عليه السلام نوشت ، آنحضرت خطبه ای ايراد كرد و در آن مردم را توبيخ و سرزنش كرد و گفت :

    ( با پدرم چندان مخالفت كرديد كه بر خلاف ميل خود به حكميت تن در داد آنگاه پس از حكميت شما را به جنگ با اهل شام فرا خواند و باز چندان از قبول جنگ سر باز زديد تا به جوار رحمت الهى نائل گشت ، سپس با من بيعت كرديد بدينشرط كه با هر كه رام من است رام باشيد و با هر كه دشمن من است دشمن اينك خبر يافته ام كه اشراف شما نزد معاويه رفته و با او پيمان بسته اند همين اندازه مرا از شما بس ، مرا از دين و جانم بيگانه مسازيد) و عبدالله بن حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب را كه مادرش هند دختر ابوسفيان بود ، نزد معاويه فرستاد به طلب صلح ، و بر او شرط كرد كه به كتاب خدا و سنت پيغمبر عمل كند و براى كسى پس از خود بيعت نستاند) .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      تاريخ طبرى :   ...

    ( مردم با حسن بن على عليه السلام بخلافت پيمان بستند ، سپس او مردم را از كوفه بيرون آورد و در مدائن فرود آمد و ( قيس بن سعد) را در رأس لشكر مقدمه ( به همين صورت ) با دوازده هزار نفر از پيش فرستاد معاويه با اهل شام آهنگ اينسو كرد تا در ( مسكن) فرود آمد در همان هنگام كه حسن در مدائن بود منادى در ميان لشكر فرياد بر آورد : بدانيد كه قيس بن سعد كشته شده است و بگريزيد مردم با اين سخن روى به گريز نهادند و خيمه گاه حسن عليه السلام را غارت كردند تا آنجا كه بر سر فرش زير پاى او نيز با او گلاويز شدند حسن از اردوگاه خارج شد و در مقصوره ى سفيد كه در شهر مدائن بود فرود آمد ، عموى مختار بن ابى عبيده كارگزار مدائن بود و نامش سعد بن مسعود ، مختار بدو گفت : آيا ثروت و شرف ميخواهى ؟ گفت : كو و چگونه ؟ گفت : حسن را دست و پا مى بندى و تسليم معاويه مى كنى سعد گفت : لعنت خدا بر تو بادا ! با پسر دختر رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم در آويزم و دست و پاى او را ببندم ؟ چه بد مردى هستى تو ! .

    حسن چون پراكندگى كار خود را مشاهده كرد ، كسى را نزد معاويه بدر خواست صلح فرستاد و معاويه ، عبدالله بن عامر و عبدالرحمن بن سمره بن حبيب بن عبد شمس را بسوى او گسيل داشت ، پس آنان در مدائن بر حسن در آمدند و آنچه پيشنهاد كرده بودند پذيرفتند و با او مصالحه كردند) .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      تاريخ يعقوبى :   ...

    ( معاويه در خفا كسانى را به لشكر امام حسن ميفرستاد تا شايع كنند كه ( قيس بن سعد) با معاويه پيمان صلح بسته و بدو پيوسته است از آنسو كسانى را به لشكريكه پس از فرار ( عبيدالله بن عباس) تحت فرمان قيس بن سعد بود ، گسيل ميداشت تا انتشار دهند كه حسن صلح را پذيرا گشته و پاسخ موافق به معاويه داده است مغيره بن شعبه و عبدالله بن كريز و عبدالرحمن بن ام الحكم را نزد امام حسن - كه در اردوگاه خود در مدائن بود - فرستاد و ايشان چون از نزد او خارج مى شدند ، چنانكه مردم بشنوند با خود مى گفتند :

    خدا بدست پسر پيغمبر ، خونها را حفظ كرد و فتنه ها را فرو نشانيد و او صلح را پذيرا شد لشكر از شنيدن اين سخن متشنج شد و كسى در راستگوای آنان شك نياورد ، اين بود كه سپاهيان بر سر حسن شوريدند و خيمه گاه او را با هر چه در آن بود بغارت بردند ، حسن بر اسب خود سوار شد و به ( مظلم ساباط) روانه گشت ، در آنجا ( جراح بن سنان اسدى) كه در كمين وى بود با پيكانى او را از ناحيه ى ( ران) زخمى ساخت ، وى ريش ( جراح) را گرفت و چنان پيچيد كه گردنش را خورد كرد حسن را به مدائن بردند در حاليكه خون بسيارى از او رفته و جراحتش دشوار شده بود و مردم از گرد او پراكنده شدند معاويه به عراق آمد و بر كار تسلط يافت و در اينحال ، حسن بشدت بيمار بود و چون ديد كه نيروى مقاومت از او گرفته شده و ياران او پراكنده گشته و او را رها ساخته اند ، با معاويه صلح كرد) .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      سيماى صلح   ...

    گويا تاكنون سخنى شفا بخش كه همچون دليل قانع كننده ای بتواند راز عمل امام حسن را آشكار ساخته و سيماى صلح را روشن كند و انگيزه ى تن ندادن آنحضرت به شهادت را تحليل نمايد ، در اين صفحات عرضه نداشته ايم نقطه ى حساس ماجراى امام حسن از نخستين روزى كه در پيرامون اين ماجرا قيل و قالها و نقد و ايرادها پديد آمده ، همينجاست در ميان موضوعات گوناگونى كه بحث گسترده و وسيع ما تاكنون در بر گرفته ، هيچ موضوعى اينهمه در خور توجه و كشف و تحقيق نيست ، اولا بدين دليل كه اين موضوع خود بخود داراى اهميت است و ثانيا بدينجهت كه اين نقطه ى ابهام ، همان راز عمل امام حسن است كه در امتداد اين سيزده قرن و اندى ، كسى توفيق بر گرفتن نقاب ابهام از چهره ى آن را نيافته است اينك تا در استخدام ابزار لازم براى دست يافتن به هدفى كه از اين بحث منظور است ، در گشايش بيشترى باشيم نخست متن گفته هاى معروفترين مورخان را در اين باره ياد مى كنيم و سپس بر مى گرديم به كنكاش و بررسى دقيق اوضاع و احوال جارى در لحظه ى صلح و آنگاه به نتائج بحث .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فداكارى امام حسن   ...

    فداكارى بى نظير او همان وضعى است كه او بخاطر فكر و عقيده ى خود ، در مواجهه با ملك و حكومت انتخاب كرد .

    غالبا چشم پوشيدن كسى كه صاحب قانونى حكومت است از اين حق قانونى خود ، بيش از گذشتن از سر جان ، حائز اهميت و دليل بزرگى روح است و بلند نظرى و بزرگى روح در راه عقيده و هدف ، آشكاراترين صفات حسن بن على و جالبترين ابزارهاى وى در جهاد متصل و بهم پيوسته اش بود .

    در ميان اين دو نوع فداكارى - فدا كردن جان يا گذشتن از سر حكومت با وجود حق قانونى - دومى بسى دردناكتر و داراى رنج طولانى تر و لطمه ى آن بر شخصيت انسانى كوبنده تر است .

    در همه ى دوره هاى تاريخ ، عشق حكومت در دل حاكمان و پادشاهان ، ريشه دارتر و عميق تر از عشق به جان بوده است تا چه رسد به فكر و عقيده افراد زيادى را مى شناسيم كه جان خود را فداى حكومت و سلطنت خود كرده اند در حاليكه جز عده ای معدود ، بياد نداريم كه كسى تخت سلطنت را بلا گردان جان خود نموده باشد .

    در تاريخ مناظر تلخ و رقتبارى از قربانيان سلطنت را ميتوان ديد كه پادشاهان براى حفظ تاج و تخت خود ، نخست آنها را و سپس چون گزيرى نبوده است - خود را فدا ساخته اند .

    با توجه به اين نسبت - يعنى نسبت اندك كسانى كه تاج و تخت را فداى جان كرده اند در برابر آنانكه بعكس ، جان خود را در راه تاج و تخت از دست داده اند - تفاوت ميان ارزش معنوى اين دو فداكارى را از نظر مردم در مى يابيم .

    بهمين دليل است كه در آن موارد نادرى كه حكومت و سلطنت فدا شده است ، مشاهده مى كنيم كه اهتمام مردم به اين واقعه بيشتر و گفتگوها و قيل و قالها و هم همه ها در اطراف آن فراوانتر است و باز به همين دليل است كه اظهار نظرها و تعليل ها و تحليل ها و فلسفه چينى هاى گوناگون فقط در پيرامون چنين واقعه ای بعمل ميايد و تاريخ بياد ندارد كه در حادثه ى فرود آمدن حكمرانى از مقام حكومت ، ميان مردم اختلاف نظر در اين باره پديد نيامده باشد ، برخى او را تصويب و برخى تخطئه نكرده باشند ، جمعى آنرا عذر ننهاده و جمع ديگرى بر آن خرده نگرفته باشند و خلاصه ، جبهه ای با او و جبهه ای در برابر او قرار نگرفته باشند .

    مگر حسن بن على عليهم السلام .

    فقط او بود كه چون از ملك و حكومت خود دست كشيد و از مسند قدرت فرود آمد و همه ى امكانات دنيوى خويشتن را در راه عقيده و هدف خود فدا ساخت ، هيچ انسانى در حسن نيت و اخلاص و مصلحت جوای او به ترديد نيفتاد و در عظمت مقام فداكارى او شك نياورد و آن سال به ( سال اجتماع) ناميده شد چون همگان با او موافقت كردند و عملا رأى او را پذيرفتند .

    و اينست آيت عظمت او در تاريخ و نشان مقام منيع او در دل مسلمانان و دليل قدرت معنوى و روحى او قدرتى كه بر كندن لباس سلطنت بدان زيانى نمى رساند .

    گروهى از اينكه چرا اين فداكارى ، او را از صحنه ى رزم با اسلحه خارج ساخته است از وى گله مند ميبودند و حتى برخى از اين گروه در شمار بزرگان شيعه ى وى قرار داشتند ، ولى حتى يكنفر از اين جمع كه به انگيزه ى احساسات بر او ايراد ميگرفتند ، در صحت عمل او بلحاظ انگيزه هاى دينى وى يعنى مراعات وى يعنى مراعات صلاح امت اسلامى و حفظ خون مسلمانان و پيشبرد هدفهاى عالم اسلام ، ترديدى نداشتند .

    و در فصل آينده خواهيم ديد كه ايرادها و اعتراض هاى عيبجويان ، هيچيك از روى انصاف نبوده و راه حلى كه او براى خروج از مشكلات انتخاب كرد ، تنها راهى بود كه در آن شرائط ميتوانست راه حل محسوب شود .

    امام حسن كه به فداكارى ای از لحاظ اثر روانى دردناكتر و از جهت اثر دينى برتر و در تاريخ نادرتر و در عرف انسانها پر ارزشتر ، تن در داده بود ، به هيچ صورت مورد شبهه يا هدف تهمت قرار نميگرفت ، و چگونه تهمت و شبهه را راهى توان بود به آنكس كه در ميان انواع فداكارى آن يك را انتخاب مى كند كه براى خود او و دشوارتر و براى ديگران پر سودتر و به خدا نزديكتر است و خود او هم آن مرد الهى مورد قبول همگان و همان كسى است كه صريح قرآن ، گمان هر خطا و اتهامى را از او دفع ميكند ! .

    كى دنيا در حساب امام حسن نقشى داشته ، تا طمع به زندگى دنيا را در اراده ى او تأثيرى باشد و بحساب دنيا ، پيوستن به جوار رحمت و لطف الهى را بتأخير اندازد و بسوى كرامتى كه در جوار پدرش و جدش در انتظار اوست ، نشتابد ؟ .

    و كى امام حسن بن على آنچنان انسان ضعيف و جبانى بوده كه از كشته شدن بيم داشته باشد و بخواهد جان خود را با چشم پوشى از حكومت حفظ كند ؟ از كدام سو ممكن است جبن و ضعف به حسن بن على انتساب يابد ؟ از پدرش شير خدا و شير مرد پيامبر ؟ يا از دو جدش رسولخدا و ابوطالب بزرگ و سالار مكه ؟ يا از دو عمويش حمزه و جعفر دو سرور شهيدان ؟ يا از برادرش پدر شهيدان ؟ يا از موقعيت هاى درخشان و معروفش در معركه هاى رزم ، روز محاصره ى عثمان و روز جنگ بصره و واقعه ى مظلم ساباط ( 12 ) ؟ مگر نه او همان شير مردى است كه دشمنانش درباره ى او گفتند : ( هر جا قدم ميگذارد مرگ همراه اوست) ؟ و فضيلت آنست كه دشمن درباره ى كسى بدان اعتراف كند .

    اصولا اگر كمى دقت شود ، همين كه آن حضرت حكومت را در راه عقيده اش فدا ساخت خود از بزرگترين آيات شجاعت اوست .

    با اينحال در كجاى زندگى او نشانه ى طمع به زنده ماندن يا ترس از مرگ را ميتوان يافت ؟ .

    در حساب امام حسن يگانه مقياس و ميزان ، همان افكار و ايده هاى عالى او بود كه از ديدگاه او هيچ چيز ديگرى با آن سنجيده و مقايسه نميتوانست شد او معتقد بود كه بايد ملك و حكومت خود را فداى اين افكار و ايده ها كند و با اين فداكارى بزرگ ، آن تنها ارزش معنوى را از دست اندازى خصمانه ى كسانى كه از ننگ اين جهان و آتش آن جهان نمى انديشند ، مصون بدارد و همين خط مشى را هم بدون كوچكترين تغيير و انحراف و ضعف و در حاليكه زندگى را تحقير مى كرد ، طى نمود .

    او راضى شد كه براى زنده نگاهداشتن هدفهاى خود ، زندگى دردناكى را تحمل كند كه مرگ از آلام آن بسى كوچكتر و سبك تر است ، پذيرفت كه با تمام وجود خود ، ابزارى باشد براى خير و مصلحت ديگران و بى آنكه كوچكترين بهره و فايده و ذخيره ای نصيب خود او گردد و فقط همين مقدار ، بالاترين مقام و مرتبتى است كه مصلحان كم نظير و طرز اول تاريخ توانسته اند بدان نائل آيند و دورترين سر منزلى است كه تربيت اسلامى براى تأمين هدف نهای خود - يعنى مستقر ساختن صلاح همگانى و نشر افكار صحيح در اجتماع - آنرا و جهه ى همت خود ساخته است .

    بسيارند كسانى كه در خدمت افكار و ايده هاى خود و بخاطر زنده نگاه داشتن آنها ، متحمل مصيبت ها و بلاهاى فراوان شده اند ولى در ميان اين گونه مردمان ، كسى را نمى شناسيم كه در تحمل بليه هاى رنگارنگ و رنجهاى دامنگير از آنگونه كه سايه وار تا آخر عمر و لحظه ى آخرين ضربت ، قرين آدمى اند ، بپاى حسن بن على برسد .

    بنابرين از هر جهت او نمونه و سمبل كامل پيشوا و مصلح عظيم الشأنى است كه درس پذيرش سخت ترين و دردناكترين فداكاريها بخاطر ايده و هدف را ، به مصلحان جهان تعليم داد .

    و در قدم هاى بعدى اين مرحله ، همه جا با زهد و بى اعتنائيش به بهره هاى اين جهان ، پيشقدم و پيشرو بود بنابرين ، پارسای او در اين جهان و شكيبای او بر زندگانى ای آنچنان و فدا ساختن ملك و حكومت ، هر يك عناصر جهاد او را در راه خدا و وسائل پيروزى او در راه جاويد ساختن فكر و عقيده و ابزار خلود و بقاى شخصيت اوست

    …………………………

    پی نوشت ها

    1 - بحار ( ج 10 ص 101 )

    2 - ( يعقوبى) ( 2 / 202 ) و ( ابن كثير) ( 8 / 39 ) .

    3 - العقد الفريد : ( 2 / 323 )

    4 - بحار : ( 10 / 116 ) .

    5 - شرح نهج البلاغة : ( 2 / 101 ) .

    6 و 7 - نام خاص كوهى .

    8 - شرح نهج البلاغة : ( 4 / 73 ) .

    9 - شرح نهج البلاغة : ( 4 / 5 و 18 ) .

    10 - بنگريد به ( المحاسن و المساوى) تأليف ( بيهقى) ( ج 1 ص 62 )

    11 - رجوع شود به ( المحاسن و المساوى) بيهقى ( ج 1 - ص 59 - 64 ) و ( العقد الفريد) ( ج 2 ص 323 ) و ( بحار الانوار) ( ج 10 ص 116 ) و ما در كتاب ( اوج البلاغة) كه مشتمل بر خطبه ها و نامه ها و كلمات دو امام بزرگوار - حسن و حسين عليهما السلام - است ، خطبه های را كه امام حسن در اين مشاجره ها انشاء كرده ، آورده ايم .

    12- براى آشنای با موقعيت امام حسن در روز محاصره عثمان و عمليات او در جنگ جمل و دلاورى و جرأت او در مظلم ساباط رجوع كنيد بترتيب به : تاريخ فخرى و ( كتاب الجمل) شيخ مفيد و تاريخ يعقوبى .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      صبر امام حسن (ع)   ...

    صبر او ، عكس العمل جهاد او و حصارى بود كه در همه ى ميدانها و جبهه ها بدان پناه ميبرد .

    او از زمانه و مردم زمانه بقدرى محروميت و خيانت و غدارى و توطئه و ترور و پيمان شكنى و تهمت و دشنام دشمنان و روگردانى و عتاب دوستان تحمل كرد كه در ميان زعماى تاريخ - تا آنجا كه ما بياد داريم - از كسى جز او همانند آنرا سراغ نداريم .

    او همه ى اين ناملايمات را با صبرى كه كوهها با آن برابرى نمى توانند كرد ، متحمل شد و شرائط نامساعدى را كه از همه سو احاطه اش كرده بود با حكمت سرشار و پختگى و كار آزمودگى تمام ، طى كرد ، هرگز تسليم غضب و زبون احساسات نشد ، در برابر حوادث خود را نباخت و از شدائد در اضطراب نيفتاد و هيچ عاملى جز يارى دين و بر افراشتن پرچم قرآن و بلند آوازه ساختن دعوت اسلام ، نتوانست او را بر انگيزد.

    دارنده ى اين مزايا و اين خصال ، همان حسن سبط پيغمبر است با همان حقيقتى كه خدايش آفريده است هيچكس بجز جاهلى لجوج يا دشمنى بى انصاف را ياراى آن نيست كه در اين صفات و خصال بر حسن خرده گيرى كند صفات او در زمان خودش برترين صفات بود از بخشش و كرمش همچون ضرب المثلى نام برده مى شد ، شيرينى گفتار و حاضر جوابيش و قدرت منطقش و هيبتش و حلمش و عقل و درايتش را دشمنان تصديق مى كردند ، چه رسد به دوستان .

    به ستايشهاى معاويه از او بنگريد ، هرگاه در محضر او بحث و مشاجره ای درباره ى حسن در ميگرفت وى در آخر كار سخنى در تمجيد آنحضرت مى گفت و گاه بدون آنكه بحثى از اينگونه پيش آيد ، نظر ستايش آميز خود را ابراز ميداشت .

    يكبار شيرينى گفتار آنحضرت را چنين ستود : ( درباره ى هيچكس بقدر حسن اين احساس را نداشته ام كه وقتى مى گويد ، ادامه ى گفتار او را دوست بدارم) ( 2 ) .

    نوبت ديگرى كه در حضور او از امام حسن ياد شد ، گفت : ( اينها مردمى هستند كه سخن گفتن به آنان الهام شده است) ( 3 ) درباره ى هيبت و خوش محضرى آنحضرت گفت : ( بخدا ، هرگز او را نديدم مگر آنكه از غيابش ناشاد و از عتابش بيمناك بودم) ( 4 ) و همچنين گفت : ( بخدا هرگاه در كنار خود نشسته اش ديدم از وضع او و از عيبجوای او بيمناك گشتم) ( 5 ) .

    در ستايش او شعرى بدينمضمون سرود : ( حسن فرزند همانكسى است كه هر جا ميرفت ، مرگ نيز پا بپاى او قدم بر ميداشت بچه ى شير همانند اوست و حسن نيز پدر خود را مثل و مانند است اگر حلم و درايتش را بتوان وزن كرد بايد گفت همچون ( يدبل) ( 6 ) و ( ثبير) ( 7 ) است) ( 8 ) .

    آرى ، اين همان معاويه ، دشمن شماره يك حسن عليه السلام است مروان بن حكم نيز همان كسى است كه درباره آنحضرت مى گفت : ( حملش با كوهها برابر است) ( 9 ).

    ثناگوای آشكار اين دو دشمن ، دليل مقام ارجمند امام حسن در اعتقاد مردم و يا دليل تسليم و خضوع ايندو در برابر واقعيت است و اگر نه ، بايد آن را پوششى دانست كه آندو بروى نقشه هاى خطرناكى كه براى امام حسن در نظر داشتند ، ميكشيده اند .

    اين مشاجره های كه ما به اشاره از آن در گذشتيم و در برخى از كتابهاى بزرگ ، پاره ای از آنها را با اهميت ياد كرده اند ، عبارت از ( مفاخره) های است كه معاويه در بر خوردهايش با امام حسن - چه در هنگامى كه آن حضرت پس از صلح در شام بود و چه هر آنگاه كه معاويه به مدينه مىآمد - با علاقه و شورى مخصوص ، پيش مىآورد .

    مجالس فراهم مى ساخت و دوستان نزديك خود را كه همگى چون خود او ، اهل بيت و پيامبر را مانع نفوذ و محبوبيت خود در ميان مردم ميدانستند ، جمع مى كرد آنكسانى كه بيشتر در اين مجالس حضور داشتند عمروعاص ، عتبه پسر ابوسفيان ، عمرو پسر عثمان ، مغيره بن شعبه ، وليد بن عقبه ، مروان حكم ، عبدالله بن زبير ، زياد بن ابيه بودند گاه فقط چند نفر از اين جمع را حاضر مى ساخت و گاه كسان ديگرى را هم بدانها ميفزود ، آنگاه حسن عليه السلام را به اين مجلس دعوت مى كرد و سران و سردمداران اين باند ، يكى پس از ديگرى ، با خشم بر افروخته و سينه ى پر كينه ، هر چيزى را كه به وسيله ى آن ممكن بود با امام حسن مفاخره كرد ، بر زبان مىآوردند و سخنى نگفته نمى گذاشتند و بدين ترتيب تشفى خاطر خود را فراهم مىآوردند و اين مجالس در حقيقت به صحنه ى پيكار دسته جمعى آن جبهه با امام حسن تبديل مى يافت.

    امام حسن عليه السلام كه بگفته ى عبدالله بن جعفر : ( صخره ى تسخير ناپذير دور از تير رس برتر از ستيغ) بود ( 10 ) چندان پاكدلى و پيراسته خوای داشت كه او را از تنزل به حضيض اين مشاجرات و ستيزه جوئيها باز دارد ، با اينحال از پاسخ آنان خوددارى نميكرد و ميفرمود : ( بخدا سوگند اگر اين نبود كه بنى اميه مرا به ناتوانى در گفتار منسوب مى سازند ، بى ترديد از پاسخ دادن به آنان خوددارى مى ورزيدم) .

    آنان را با منطق قوى و رساى خود كه در هم كوبنده ى عناد روز افزون ايشان بود ، پاسخ ميداد و آنرا به تسليم و خضوع و سر افكندگى مبدل مى ساخت .

    در برخى از پاسخهاى خود ، ميراث نبوت و حكومت را به رخ ايشان مى كشيد و با حاضر جوابى و فراست خود كه از درياى مواج و بيكران دانشش سرچشمه مى گرفت ، نرم نرم ، ايشان را به اعتراف كردن به حق او و پدرش وادار مى ساخت .

    باز به سخن ادامه ميداد و چندان سخن مى گفت كه سزاى ناسزاها و دشنام هاى آنان را - بى آنكه مثل خود آنان به دروغ يا ناسزا و دشنام متوسل شود - در كنارشان مى نهاد هر يك از حريف ها را تنها و جدا پيش مى كشيد و بارزترين خصوصيات حسبى يا نسبى او را كه خود او بدان تكيه داشت ، مطرح مى ساخت و بدان اعتراض و ايراد مى كرد و بيشك رساترين و كارگرترين انواع اينگونه بحثهاى مفاخره آميز آنست كه انسان بزرگترين افتخارات حريف را كه مايه ى سربلندى او و گذشتگانش ميباشد ، مورد طعن و رد قرار دهد .

    در تمام اين مجالس ، حسن ، حريف پيروز و نيرومندى بود در برابر مردمى ضعيف و مغلوب .

    آنكس كه بيش از همه ى اين جمع ، احساس ضعف و شكست مى كرد ، رئيس ايشان معاويه بود كه اتفاقا نيروهاى مادى و انسانى را بيش از ديگران در اختيار داشت بر او بسى دشوار و غير قابل تحمل بود كه برادران و عموزادگان خود را بنگرد كه در پايان هر مشاجره و مباحثه ای ، شكست خورده و دست و پا شكسته و زخم ديده از ميدان خارج مى شوند .

    در چنين مواقعى به آنان روى ميكرد و مى گفت : ( ديديد ! هر چه گفتم نشنيديد ! تا حرفهای به گوشتان رسيد كه جهان را در چشمتان تيره و تار كرد و محفلتان را تلخ ساخت) ! يا مى گفت : ( منكه بشماها گفتم او - يعنى حسن - كسى است كه نميتوان با او معارضه كرد) .

    گاه به مروان حكم روى مى كرد و ميگفت : ( هر چه تو را از روبرو شدن با اين مرد نهى كردم نشنيدى و در آنچه بكار تو نمىآمد فرو رفتى ! مراقب خود باش ! زيرا نه پدر تو همچون پدر اوست و نه خودت همسنگ اوای ! تو فرزند آن رانده ى آواره ای و او پسر رسول گرامى خداست ، افسوس كه بعضى ندانسته گور خود را بدست خود مى كنند و بپاى خويشتن بدنبال مرگ ميدوند) .

    با لحن ملامتبار و تحريك آميزى به عمروعاص مى گفت : ( پدرش يعنى اميرالمؤمنين ( ع ) بتو حمله كرده و تو جانت را بوسيله عورتت نجات داده ای ! اينست كه از او ملاحظه مى كنى) ! يا مى گفت : ( با دريا ستيزه مكن تا غرقت كند ، با كوه در ميفت تا نفست را ببرد ، گوشه ای بنشين تا مجبور به عذرخواهى نشوى) ! .

    پسر زبير كه آنروزها در سلك نديمان و حاشيه نشينان معاويه قرار داشت ، نوبتى از مشاجره با امام حسن پشيمان شده بود و با لحن عذرخواهى بانحضرت مى گفت : مرا ببخش ! ابا محمد ! اين شخص ( به معاويه اشاره مى كرد ) مرا به در آويختن با تو وادار كرد ، او دوست دارد كه ميان ما نفاق بيفكند اگر من نادانى ميكنم تو چرا كوتاه نمىآيى ؟ شما خاندانى هستيد كه اغماض و گذشت خوى و خصلت شماست) و معاويه كه نميتوانست عذرخواهى عاجزانه و مغلوبانه ى او را در برابر حسن ، تحمل كند باو گفت : ( حقا كه او خاطر مرا از دست تو آسوده ساخت و رگ حيات تو را هدف گرفت ! در دست او همچون كبكى در چنگال شاهين گرفتار شدى و هر طور كه خواست با تو بازى كرد ! ديگر نه بينم كه بعد از اين بر كسى فخر فروشى ميكنى)!.

    نوبتى ديگر كه عمروعاص و مروان و زياد بن سمية از يكسو و حسن عليه السلام از سوى ديگر ، مشاجره ميكردند ، پس از پايان مجلس ، معاويه گفت : ( عمر و خوب سخن گفت فقط منطقش محكوم شد ! مروان هم حرفى زد الا اينكه شكست خورد) ! آنگاه به زياد روى كرد و گفت : ( تو ديگر چرا وارد بحث شدى ؟ ! مثل كبكى كه در چنگال شاهين گرفتار شود اسيرت كرد) ! عمروعاص در مقام جواب بر آمد و گفت : ( در اينصورت من نيز در نادانى شريك شما بودم ! مگر با كسى كه جدش رسولخداست سرور گذشتگان و آيندگان و مادرش فاطمه ى زهراست سرور زنان جهان ، ميتوان مفاخره كرد ؟) سپس به عمرو گفت : ( بخدا اگر اهل شام از اين مباحثه با خبر شوند ، رسوای عجيبى خواهد بود) عمرو با رندى و زيركى گفت : ( آرى او تو را نگاهداشت ولى مروان و زياد را همچون سنگ زيرين آسيا در هم فشرد و لگدمال كرد ) و زياد با آشفتگى گفت : ( آرى ، همچنانست كه گفتى ولى اين معاويه است كه به هر قيمت ، مايل است ميان ما و آنها فتنه و نفاق افكند).

    چنانكه ملاحظه مى كنيد هم زياد و هم پسر زبير گواهى داده اند كه اين بحث و جدال ها بدست معاويه و با فتنه انگيزى او پيش مىآمده و امام حسن عليه السلام نيز در بسيارى از پاسخهای كه به آنان داده بدينمطلب اشاره فرموده است .

    گويند : ( عبدالله بن عباس چون با حسن تنها شد ، ميان دو چشم او را بوسيد و گفت : قربانت گردم پسر عمو ! بخدا پيوسته درياى دانشت در تلاطم است ، چندان برايشان تاختى تا انتقام مرا از فرزندان باز ستاندى) ( 11 ) .

    متن اين مشاجره ها بخاطر ظرافت ادبى و ارزش هنريش در خور آن ست كه همچون ميراث عربى اصيل بمعرض نمايش گذارده شود زيرا كه صحت انتساب آن از متنش آشكار است و اسلوب و كيفيت تركيب آن ترسيم كننده ى صورتى از ادب مشاجره در آن عصر مى باشد ولى چيزى كه ما را از عرضه كردن آن در اين سطور باز ميدارد لحن زشت و دشنام آميزى است كه امويان در دروغگوئيها و خلاف پردازيهاى خود آنرا به نهايت درجه رسانيده و خويشتن را بيش از آنچه براى دشمن خود مى پسنديده اند ، رسوا ساخته اند.

    در عين حال كه از آوردن متن اين مشاجرات مى پرهيزيم ، نميتوانيم حقيقتى را - كه با موضوع مورد بحث ما يعنى ( صبر امام حسن) متناسب است - ناديده بگيريم آن حقيقت عبارت است از ميزان عجيب بدرفتارى اين جمع با امام حسن در اين مجالس و صبر و تحمل عجيب آن حضرت در برابر اين عمل خصومتبار معاويه كه با ساير روشها و رفتارهاى خصومت آميزش چه در جنگ و چه در صلح ، سنخيت داشت مطلبى كه نميتوان در آن ترديد داشت اين است كه اين مجالس همه حساب شده و پيش بينى شده بود و از تشكيل آنها هدف سياسى خاصى تعقيب مى شد از اين نظر ميتوان اين مجالس را ميدان ديگرى دانست كه معاويه ، نقشه ى جنگ اعصاب با امام حسن و شيعيانش را - كه اينك جانشين جنگ گرم ساخته بود - در آن پياده مى كرد.

    اين جنگ ، ميدانهاى ديگرى نيز داشت كه به برخى از آنها در فصول نزديك آينده ، اشارتى خواهد رفت .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      جهاد او جالبترين و در عين حال ، دردناكترين نوع جهاد و داراى وسيع ترين ميدان ها و طولانى ترين رنجها بود .   ...

    در راه خدا جهاد كرد ولى نه فقط در يك جبهه بلكه در جبهه هاى بسيار : در جبهه ى مبارزه با دشمن چه بصورت لشكر كشى و چه بصورت مقابله با فتنه انگيزى ها و شيطنت هاى او ، در جبهه ى مبارزه با اصحاب و سپاهيان خودش بدينصورت كه با روشهاى گوناگون در صدد اصلاح آنان بر آمد و چه رنجى در اين راه برد و بالاخره هم توفيق نيافت ، در جبهه مبارزه با نفس ، بدين صورت كه عواطف خويشتن را كنترل نمود و طغيان تمايلات خود را مهار كرد و سلطه ى نفس را سركوب ساخت و در رهبران بشرى كسى را نمى شناسيم كه توانسته باشد بر تمايلات و احساسات و اعصاب خود چندان تسلط يابد كه حسن در موارد مختلف اين سرگذشت ، تسلط يافته است ، در جبهه ى مبارزه با شيعيان مخلص خود بدينصورت كه پرسشهاى عتاب آميز و جرئت آلود آنان را درباره ى علت صلح ، با خونسردى تحمل كرد و با روشى كه نمايشگر فرشته خوای او و نشان دهنده ى روح يك امام معصوم بود ، با آنان روبرو شد يعنى خشم خود را فرو خورد و شكيبای ورزيد و با طبعى آرام و لهجه ای شيرين و دلپذير و گذشتى فراوان آنان را پذيرفت عتاب هر يك را به روشنترين و صحيح ترين و جه پاسخ ميگفت و هدفهاى خود را براى او تشريح ميكرد و لحن خصمانه ى عتاب او را از بين ميبرد و مخاطب او ناگهان خود را با حجتى قوى و هدفى بزرگ و رأيى اصيل مواجه مى يافت و از مشاهده ى موقعيت امام خود ، بياد موقعيت پيامبران مى افتاد و سخن او را همچون وحى و الهام آسمانى مى پذيرفت و مگر چنين نبود ؟ .

    يك نمونه از اين سئوال و جواب ها را بشنويد :

    - چرا با معاويه صلح و ( عدم تعرض) بر قرار ساختى اى پسر رسولخدا ؟ تو كه ميدانستى حق با تو است و او گمراهى ستمگر است ! .

    - ابا سعيد ! آيا من پس از پدرم حجت خداى تعالى و امام بر خلق نيستم ؟ .

    - چرا .

    - آيا من كسى نيستم كه رسولخدا درباره ى من و برادرم گفت : حسن و حسين امامند چه قيام كنند و چه بنشينند ؟ - چرا .

    - در اين صورت من به هر صورت امامم ، قيام بكنم يا نكنم اى ابا سعيد ! چيزى كه مرا بر مصالحه با معاويه بر انگيخت همان بود كه رسولخدا ( ص ) را بر مصالحه با بنى ضمره و بنى اشجع و با اهل مكه در هنگام بازگشت از حديبية وادار ساخت آنها كافر بودند به تنزيل و اينها كافرند به تأويل اى ابا سعيد ! اگر من ازجانب خداى تعالى ، امام و پيشوايم ، نميبايد كه نظر و رأى مرا در هر چه پيش ميگيرم - جنگ يا متاركه - باطل انگاريد هر چند حكمت آن كار بر شما پوشيده باشد نشنيده ای كه خضر چون كشتى را سوراخ كرد و آن پسرك را كشت و آن ديوار را ساخت موسى از كار وى خشمگين شد چون حكمت آن كارها بر وى پوشيده بود تا آنگاه كه او موسى را از حقيقت آگاه ساخت و موسى راضى شد من نيز همانگونه ام شما بر من خشم گرفتيد ، چون حكمت كار مرا درك نكرده بوديد اگر من اينكار را نميكردم يكتن از شيعيان ما بر روى زمين ، جان بدر نميبرد ، همه را ميكشتند) ( 1 ) .

    مؤلف : از اين جهاد ، جهاد ديگرى نيز پديد آمد با مردم ديگرى كه همان امويان بودند ( و بزودى بدان اشاره خواهيم كرد ) .

    اينها پنج جبهه ى مبارزه بودند كه حسن عليه السلام عمر شريفش را در آنها گذرانيد و با نيروای لايزال و طاقتى عجيب ، مشقت ها و ناراحتى هاى آنها را تحمل كرد .

    هيچ جبهه ای نماند كه حسن در آن بجنگ بر نخيزد .

    او كه از قدرت و حكومت گذشته بود ، در اين راه مبارزه مى كرد كه اسلام را باقى بدارد و زندگى مسلمانان را قرين رفاه و آسودگى سازد و مؤمنان را از قتل برهاند در حقيقت او در حكم كسى بود كه در راه خدا از حق زندگى صرفنظر ميكند و در بهاى نعيم آن جهان ، جان خود را تقديم ميدارد .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


    1 2

      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.