حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 140
  • دیروز: 97
  • 7 روز قبل: 2214
  • 1 ماه قبل: 10090
  • کل بازدیدها: 2387784





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • محمدی
  • ذاكري
  • زفاک
  • avije danesh
  • سیده علوی
  • نازنین


  •   180 ـ افسانه آيات شيطانى يا افسانه «غرانيق» چيست؟   ...

    ‏ داستانى در اين زمينه نقل كرده اند كه به داستان «غرانيق» معروف شده، اين داستان مى گويد پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مشغول خواندن سوره «نجم» در برابر مشركان بود، وقتى به اين آيه رسيد اَفَرَأَيْتُمُ اللاّتَ وَالْعُزّى و مَناةَ الثالِثَةَ الاْخْرى: «به من خبر دهيد آيا بتهاى لات و عزى و منات كه سومين آنها است» (دختران خدا هستند؟) در اين هنگام شيطان اين دو جمله را بر زبان پيامبر (صلى الله عليه وآله) جارى ساخت: تِلْكَ الْغَرانِيْقُ الْعُلى وَ اَنَّ شَفاعَتَهُنَّ لَتُرْتَجى!: «آنها پرندگان زيباى بلند مقامى هستند و از آنها اميد شفاعت مى رود»!(1)

    مشركان با شنيدن اين دو جمله غرق شادى شدند، و گفتند «محمد» تاكنون نام خدايان ما را هرگز به نيكى نبرده بود، در همين حال رسول خدا سجده كرد و آنها نيز سجده نمودند مشركان قريش همگى خوشحال شدند و متفرق گشتند ولى چيزى نگذشت كه جبرئيل نازل شد و به پيامبر اطلاع داد كه اين دو جمله را من براى تو نياورده بودم! اين از القائات شيطان بود!! و آيه وَ ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُول وَلانَبىٍّ اِلاّ اِذا تَمَنّى اَلْقَى الشَّيْطانُ فى اُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللّهُ ما يُلقِى الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللّهُ آياتِهِ وَاللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ: «ما هيچ رسول و پيامبرى را پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه هرگاه آرزو مى كرد، شيطان القائاتى در آن مى انداخت، اما خداوند القائات شيطان را از ميان مى برد، سپس آيات خود را استحكام مى بخشيد، و خداوند عليم و حكيم است» (حج 52). نازل گرديد و به پيغمبر (صلى الله عليه وآله) و مؤمنان هشدار داد.(2)

    اگر اين حديث پذيرفته شود مسأله مقام عصمت انبياء را حتى در قسمت دريافت وحى نيز مخدوش مى كند، و اعتماد به آنها را زايل مى نمايد.

    در اينجا بايد نخست متن آيه 52 سوره حج را از روايات مجعولى كه پيرامون آن ساخته اند جدا كنيم و ببينيم آيه چه مى گويد، سپس به نقد و بررسى روايات بپردازيم:

    تحقيقاً متن اين آيه قطع نظر از حواشى دروغين نه تنها خدشه اى در عصمت انبياء وارد نمى كند بلكه يكى از دلائل عصمت آنها است، زيرا مى گويد: هنگامى كه آنها آرزوى مثبتى داشتند (امنية به هرگونه آرزو گفته مى شود ولى در اينجا به معنى يك طرح مثبت و سازنده براى پيشبرد اهداف انبياء است، زيرا اگر سازنده نبود شيطان القائى در آن نمى كرد) آرى هنگامى كه آنها آرزو و طرح و امنيه مثبتى داشتند شيطان به آن حملهور مى شد، اما پيش از آنكه تأثيرى در اراده و عمل آنها بگذارد خداوند القائات شيطانى را خنثى مى كرد و آيات خود را تحكيم مى بخشيد.

    (توجه داشته باشيد كه «فاء» در فَيَنْسَخُ اللّهُ اشاره به ترتيب بدون فاصله است، يعنى بلافاصله خداوند القائات شيطان را نسخ و زائل مى نمود) شاهد اين سخن آيات ديگر قرآن است كه با صراحت مى گويد: وَلَوْ لا اَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ اِلَيْهِمْ شَيئاً قَليلاً: «اگر ما تو را ثابت قدم نمى ساختيم (و در پناه مقام عصمت مصون از انحراف نبودى) نزديك بود كمى به آنها تمايل پيدا كنى»! (اسراء 74).

    با توجه به اينكه آيه 72 همين سوره اسراء كه قبل از اين آيه است نشان مى دهد كفار و مشركان كوشش داشتند با وسوسه هاى خود پيامبر را از وحى آسمانى منحرف كنند، روشن مى شود كه خداوند هرگز اجازه نداد آنها با وسوسه هاى خود چنين موفقيتى را به دست آورند (دقت كنيد).

    و نيز در آيه 113 نساء مى خوانيم: وَلَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ اَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ اِلاّ اَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَىء: «اگر فضل و رحمت الهى بر تو نبود گروهى از آنان تصميم داشتند تو را گمراه سازند اما آنها جز خودشان را گمراه نمى سازند، و هيچگونه زيانى به تو نمى رسانند».

    اينها همه نشان مى دهد كه خداوند با تأييدات و امدادهاى خويش هرگز اجازه نمى داد وسوسه هاى شياطين جن و انس در پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) نفوذ كند، و او را از هرگونه انحراف مصون نگه مى داشت.

    اينها همه در صورتى است كه «امنيه» را به معنى «آرزو» يا «طرح» و «نقشه» بدانيم (زيرا ريشه اصلى اين كلمه به «تقدير و تصوير و فرض» باز مى گردد).

    ولى اگر «امنيه» را به معنى تلاوت بگيريم، همان گونه كه بسيارى از مفسران احتمال داده اند، و حتى بعضى اشعار «حسان بن ثابت» را شاهدى براى اثبات اين مدعى ذكر كرده اند.(3)

    و فخر رازى نيز در تفسير خود مى گويد: «تمنى» در لغت به دو معنى آمده است: نخست تمنى و آرزوى قلبى است، و دوم تلاوت و قرائت است.(4)

    در اين صورت مفهوم آيه چنين مى شود كه وقتى پيامبران الهى در برابر كفار و مشركان آيات و مواعظ خدا را مى خواندند شياطين (و شيطان صفتان) حرفهاى خود را در لابلاى سخنان آنها براى اغفال مردم القاء مى كردند، همان گونه كه در مورد پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) نيز چنين كارى را انجام مى دادند، چنانكه در آيه 26 سوره فصلت مى خوانيم: وَ قالَ الَّذينَ كَفَروا لاتَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرآنِ وَاَلْغَوْا فيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ: «كافران گفتند: گوش به اين قرآن فرا ندهيد، و به هنگام تلاوت قرآن سخنان بيهوده بگوئيد تا پيروز شويد».

    طبق اين معنى مفهوم آيه بعد (آيه 53 سوره حج) نيز روشن مى شود كه مى گويد: «خداوند القائات شيطان را امتحانى براى آنها كه در قلبشان بيمارى است و براى سنگدلان قرار مى دهد» (لِيَجْعَلَ ما يُلْقِى الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ)(4)

    امروز نيز معمول است كه وقتى مصلحان جوامع انسانى در ميان گروهى از جامعه به سخنان مفيد و سودمند مى پردازند گاهى منحرفان بيمار دل با جار و جنجال و شعارهاى انحرافى و تعبيرهاى شيطانى تلاش مى كنند آثار آن گفته هاى سازنده را با سخنان بيهوده خود از ميان ببرند، و اين در حقيقت امتحانى براى افراد جامعه است، و اينجاست كه بيمار دلان سنگدل از جاده حق منحرف مى شوند، در حالى كه مايه آگاهى هر چه بيشتر مؤمنان به حقانيت انبياء مى گردد و در برابر دعوت آنها خضوع مى كنند (وَلِيَعْلَمَ الَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ اَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ)

    به هر حال از مجموع آنچه در بالا گفته شد دانستيم كه در آيه مورد بحث چيزى كه مخالف مسأله عصمت انبياء از خطا و انحراف بوده باشد وجود ندارد، بلكه همان گونه كه اشاره شد آيه تأكيدى بر مسأله عصمت است زيرا مى گويد خداوند انبياء خود را به هنگام دريافت وحى يا تصميمات بر كارهاى ديگر از القائات شيطانى حفظ مى كرد.

    حال بايد به سراغ روايات و افسانه هائى برويم كه در اين قسمت نقل شده، و حتى كار به جائى رسيده كه اخيراً بعضى از شياطين براى ايجاد فتنه و سمپاشى پيرامون پيامبر (صلى الله عليه وآله) به سراغ نوشتن كتاب «آيات شيطانى» رفته اند و ببينيم ارزش اين گونه روايات و افسانه ها چه اندازه است؟

    ________________________________________

    1 ـ «غرانيق» جمع «غرنوق» (بر وزن مزدور) نوعى پرنده آبى سفيد رنگ يا سياه است… به معانى ديگر نيز آمده است (نقل از قاموس اللغه)

    2 ـ اين حديث را غالب مفسران معروف با مختصر تغييراتى نقل كرده اند و مورد نقد قرار داده اند.

    3 ـ شعر اين است:

    تَمَنّى كِتابَ اللّهِ اَوَّلَ لَيْلَة *** وَآخِرَها لاقى حَمامُ الْمَقادِر

    در «تاج العروس» شرح قاموس و همچنين در متن «قاموس» تمنى الكتاب را به معنى تلاوت كتاب ذكر كرده، سپس از ازهرى نقل مى كند كه تلاوت را از اين جهت «امنيه» گويند كه تلاوت كننده هرگاه به آيه رحمت مى رسد آرزوى رحمت مى كند و هرگاه به آيه عذاب مى رسد آرزوى نجات از آن را دارد، ولى «مقائيس اللغه» معتقد است كه اطلاق اين واژه بر تلاوت به خاطر آن است كه نوعى اندازه گيرى و گذاردن هر آيه اى در جاى خود مى باشد.

    4 ـ تفسير فخر رازى جلد 23 صفحه 51.

    5 ـ البتّه تفسير آيه اخير بنابر معنى اول خالى از اشكال نيست، زيرا القائات شيطانى در نفوس انبياء هر چند با امدادهاى الهى فوراً نسخ و زائل مى شده ولى نمى تواند مايه آزمايش منافقان و بيمار دلان باشد، چرا كه اين وسوسه ها ظهور و بروز خارجى ندارد، بلكه القائاتى است زودگذر در نفوس انبياء.

    مگر اينكه گفته شود منظور آن است كه وقتى انبياى الهى مى خواستند امنيه ها (آرزوها و طرحهاى) خود را در خارج پياده كنند شياطين مشغول كارشكنى و القاء وسوسه ها مى شدند، و اينجا بود كه ميدان آزمايش گرم و داغ مى شد، و مطابق اين بيان انسجام و ارتباط سه آيه (52 و 53 و 54 حج) محفوظ و برقرار مى ماند.

    عجب اينكه بعضى از مفسران در آيه اول احتمالات و تفسيرهاى مختلفى را ذكر كرده اند بى آنكه هماهنگى آن را با دو آيه بعد از آن حفظ كنند (دقت كنيد).

    ………………………

    نقد روايات مربوط به افسانه غرانيق

    همانگونه كه در بالا اشاره شد، در متن آيات گذشته نه تنها چيزى كه دلالت بر خلاف عصمت انبياء كند وجود ندارد بلكه دليل بر عصمت آنها است، ولى در رواياتى كه در بعضى از منابع دست دوم اهل سنّت آمده مطالبى ديده مى شود كه از هر نظر عجيب است، و بايد جداگانه مورد بررسى قرار گيرد: اين روايات را كه در آغاز سخن آورديم گاه از ابن عباس، و گاه از سعيد بن جبير، و گاه از بعضى ديگر از صحابه يا تابعين نقل كرده اند.(1)

    در حالى كه اين روايات در هيچ يك از منابع پيروان مكتب اهلبيت (عليهما السلام) ديده نمى شود، و به گفته جمعى از دانشمندان اهل سنّت، در كتب صحاح ششگانه نيز وجود ندارد، تا آنجا كه مراغى در تفسير خود مى گويد: «اين احاديث بدون شك ساخته و پرداخته زنادقه و بيگانگان از اسلام است كه در هيچ كتاب معتبرى نيامده، و اصول دين اسلام آنها را تكذيب مى كند، و عقل سليم به بطلان آنها گواهى مى دهد… و بر همه علماء واجب است آن را به پشت سرانداخته، و وقت خود را صرف تأويل و تفسير آنها نكنند، به خصوص كه راويان ثقات تصريح به ساختگى و دروغين بودن آنها نموده اند»(1)

    همين معنى را به صورت ديگرى در تفسير «جواهر» (طنطاوى) مى خوانيم: او مى گويد: «اين احاديث در هيچ يك از كتب صحاح مانند موطّأ مالك، صحيح بخارى، صحيح مسلم، جامع ترمذى، سنن ابى داود، و سنن نسائى، در هيچ يك از اين كتب ششگانه نيامده است(2) ولذا در كتاب «تيسيرالوصول لجامع الاصول» كه روايات تفسيرى كتب ششگانه را جمع آورى كرده است، اين حديث را در تفسير آيات سوره نجم نياورده است، بنابراين شايسته نيست كه براى اين حديث ارزشى قائل باشيم و ذكرى از آن به ميان آوريم، تا چه رسد به اينكه در مقام ايراد و جواب برآئيم… اين حديث يك دروغ آشكار است»!(3)

    «فخر رازى» از شواهدى كه براى مجعول بودن اين حديث نقل مى كند اين است كه در صحيح بخارى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه وقتى سوره نجم را تلاوت فرمود مسلمانان و مشركان و انس و جن سجده كردند، و در آن سخنى از حديث «غرانيق» نيست، همچنين اين حديث (كه از صحيح بخارى نقل شد) از طرق متعددى نقل شده و كمترين اثرى در آن از حديث غرانيق نيامده است.(4)

    نه تنها مفسّران نامبرده، افراد ديگرى نيز مانند «قرطبى» در تفسير «الجامع» و سيد قطب در «فى ظلال»، و غير آنها و عموم بزرگان مفسّران شيعه نيز اين روايت را از خرافات و مجعولات شمرده و به دشمنان اسلام نسبت داده اند.

    با اين حال عجيب نيست كه دشمنان اسلام و مخصوصاً مستشرقان معاند سرمايه گذارى زيادى روى اين روايت كرده و آن را با آب و تاب نقل كرده اند، و ديديم در اين اواخر نويسنده اى از تبار شياطين را وادار كردند كتابى تحت عنوان «آيات شيطانى» بنويسد، و با تعبيرات بسيار موهن و زننده ضمن يك داستان تخيلى نه تنها مقدسات اسلام را زير سؤال برد، بلكه حتى نسبت به انبياء بزرگى كه همه اديان آسمانى براى آنها احترام قائلند (همچون ابراهيم على نبينا و آله عليه السلام) اهانت كند.

    و باز عجيب نيست كه متن انگليسى اين كتاب با سرعت عجيبى به زبانهاى مختلف كفر ترجمه شود و در دنيا پخش گردد، و هنگامى كه امام خيمنى (قدس سره الشريف) فتواى تاريخى خود را دائر بر مرتد بودن نويسنده اين كتاب يعنى «سلمان رشدى» و لزوم قتل او صادر كردند، چنان حمايتى از ناحيه دولتهاى استعمارى و دشمنان اسلام از نويسنده كتاب شد كه در دنيا سابقه نداشت، اين حركت عجيب، حقيقت را روشن ساخت كه سلمان رشدى در اين كار تنها نبوده، و مسأله از تاليف يك كتاب ضد اسلامى فراتر است، و در واقع توطئه اى است كه از سوى غرب استعمارگر و صهيونيستها براى كوبيدن اسلام طراحى شده و جدّاً پشت سر آن ايستاده اند.

    ولى ايستادگى محكم امام خمينى قدس سره در فتواى خود، و ادامه راهش از سوى جانشينان او، و پذيرش اين فتواى تاريخى از سوى غالب توده هاى مسلمين جهان، سبب ناكامى توطئه گران گشت، و تا اين تاريخ كه ما اين بحث را مى نويسيم نويسنده كتاب مزبور در اختفاى كامل به سر مى برد و از سوى دول استعمارى دقيقاً مراقبت مى شود، و ظاهراً مجبور است تا آخر عمر چنين زندگى كند، و شايد به دست خود آنها به قتل برسد تا از اين رسوائى نجات يابند.

    بنابراين آنچه علت «محدثه» اين روايت مجعول بوده علت «مبقيه» آن هم مى باشد، يعنى توطئه اى از سوى دشمنان شروع شده، و بعد از هزار سال و بيشتر از سوى گروهى ديگر از آنها در سطحى گسترده تر ادامه مى يابد.

    با اين حال ضرورتى نمى بينيم كه توجيهاتى را كه مثلاً در تفسير «روح المعانى» به طور گسترده، و در تفاسير ديگر به طور فشرده آمده است درباره اين حديث نقل كنيم، زيرا حديثى كه اساس آن خراب است و بزرگان علماى اسلام بر ساختگى و مجعول بودن آن تأكيد دارند نيازى به توجيه و تفسير ندارد.

    تنها لازم مى دانيم كه براى توضيح بيشتر در اينجا نكاتى را يادآور شويم:

    1 ـ مبارزه پيگير و آشتى ناپذير و بى وقفه پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله) با بت و بت پرستى از آغاز دعوت تا پايان عمر، چيزى نيست كه بر كسى از دوست و دشمن مخفى باشد، و مهمترين مطلبى كه هرگز انعطاف و مصالحه و سازشى در مقابل آن نداشت همين مطلب بود، با اينحال چگونه ممكن است بتهاى مشركان را با چنين الفاظى بستايد و از آنها به نيكى ياد كند؟

    تعليمات اسلام مى گويد تنها گناهى كه هرگز بخشوده نخواهد شد شرك و بت پرستى است، لذا كوبيدن كانونهاى بت پرستى را به هر قيمت كه باشد واجب مى شمرد، و سراسر قرآن شاهد و گواه اين مطلب است، اين خود قرينه روشنى بر مجعول بودن حديث غرانيق است كه در آن از بتها و بت پرستى مدح و ستايش شده!

    2 ـ از اين گذشته افسانه پردازان غرانيق به اين موضوع توجه نكرده اند كه يك مرور ساده بر آيات سوره نجم اين خرافه را باطل مى كند، و نشان مى دهد كه هيچگونه انسجامى در ميان مدح و ستايش بتها و جمله «تِلْكَ الْغَرانيقُ الْعُلى، واَنَّ شَفاعَتَهُنَّ لَتُرْتَجى» و آيات قبل و بعد از آن نيست، چرا كه در آغاز همين سوره با صراحت آمده است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله)هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد و هرچه در زمينه عقائد و قوانين اسلامى مى گويد وحى الهى است (وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى اِنْ هُوَ اِلاّ وَحىٌ يُوحى) (نجم 3 و4).

    و تصريح مى كند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) هرگز از راه حق منحرف نمى شود و مقصد خود را گم نمى كند. (ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى) (نجم 2).

    چه گمراهى و انحرافى از اين بالاتر كه در لابلاى آيات توحيد سخن از شرك و ستايش بتها به ميان آيد؟ و چه نطق و بيانى از روى هوى و هوس از اين بدتر كه به كلام خدا سخن شيطانى «تِلْكَ الْغَرانيقُ الْعُلى» بيفزايد؟!

    جالب اينكه آيات بعد از آيات مورد بحث نيز با صراحت مذمت بتها و بت پرستان را مى كند و مى گويد: «اينها (لات و عزى و مناة) فقط نامهائى است كه شما و پدرانتان بر آنها گذاشته ايد (و اسمهائى است بى مسمى) هرگز خداوند دليل و حجتى بر آنها نازل نكرده، و پيروان اين بتها فقط از گمانهاى بى اساس و هواى نفس خود پيروى مى كنند» اِنْ هِىَ اِلاّ اَسْماءٌ سَمَّيْتُموها اَنْتُمْ وَ آبائُكُم ما اَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطان اِنْ يَتَّبِعُونَ اِلاّ الظَّنَّ وَ ما تَهوَى الاَنْفُسُ (نجم 23).

    كدام عقل باور مى كند كه شخص فرزانه و باهوشى در مقام نبوت و ابلاغ وحى در جمله قبل مدح بتها كند و در دو جمله بعد از آن اينچنين بتها را شديداً مذمت نمايد؟! اين تناقض گوئى آشكار را در دو جمله پى در پى چگونه مى توان توجيه كرد؟

    اينجاست كه بايد اعتراف كرد انسجام آيات قرآنى با يكديگر آنچنان است كه هرگونه ناخالصى را كه از سوى معاندان و مغرضان بر آن افزوده شود بيرون مى ريزد، و به خوبى نشان مى دهد وصله اى است ناهمرنگ، و زائده اى است نامربوط، اين سرنوشتى است كه حديث غرانيق در لابلاى آيات سوره نجم به آن گرفتار شده است.

    در اينجا يك سؤال باقى مى ماند و آن اينكه چرا مطلبى تا اين حد بى پايه و بى اساس اين چنين شهرت يافته است؟

    پاسخ اين سؤال نيز چندان پيچيده نيست، زيرا شهرت اين حديث تا حد زيادى مديون تلاشهاى دشمنان و بيماردلان است كه فكر مى كنند دستاويز خوبى براى خدشه دار ساختن مقام عصمت پيغمبر اسلام و اصالت قرآن پيدا كرده اند، بنابراين دليل شهرتش در ميان دشمنان به خوبى معلوم است، و اما شهرت آن در ميان مورخان اسلامى به گفته بعضى از دانشمندان اسلامى ناشى از اين است كه جمعى از مورخان هميشه به دنبال حوادث و مطالب تازه و هيجان انگيز و استثنائى مى روند، هر چند اصالت تاريخى آن زير سؤال باشد، تا كتابهاى خود را جالبتر و جنجالى تر كنند، و از آنجا كه داستانى مثل افسانه غرانيق در زندگانى پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله)بى سابقه است، لذا بدون توجه به سستى اسناد آن و بى پايه بودن محتوايش آن را در كتاب تاريخى و گاه روائى آورده اند، گروهى نيز آن را به خاطر نقد و بررسى مورد توجه قرار داده اند.

    ________________________________________

    1 ـ براى اطّلاع بيشتر از طرق اين روايات نزد اهل سنّت مى توانيد به كتاب الدرّالمنثور جلد 4 صفحه 366 تا 368 ذيل آيه 52 حج مراجعه نمائيد.

    2 ـ تفسير مراغى، جلد 17 ص 130 ذيل آيات فوق.

    3 ـ بايد توجه داشت موطّأ مالك جزء صحاح ستّه نيست و بجاى آن سنن ابن ماجه است.

    4 ـ تفسير جواهر، جلد 6 صفحه 46.

    5 ـ تفسير فخر رازى، جلد 23، صفحه 50.

    ……………..

    نتيجه

    از مجموع آنچه در بالا گذشت اين مسئله روشن شد كه در آيات قرآن مجيد نه تنها چيزيكه با مقام عصمت انبياء منافات داشته باشد وجود ندارد، بلكه در همين آيات كه تصور منافات آنها شده است نشانه هاى روشنى بر تأكيد مقام عصمت آنها است.(1)

    ________________________________________

    1 ـ تفسير پيام قرآن 7/164

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1395-01-26] [ 06:32:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      179 ـ هدف از (تقيّه) چيست؟   ...

    ‏ تقيه يا يك سپر دفاعى

    درست است كه گاهى انسان بخاطر هدفهاى عاليتر، بخاطر حفظ شرافت، بخاطر تقويت حق و كوبيدن باطل حاضر است از جان عزيز خود نيز در اين راه بگذرد، ولى آيا هيچ عاقلى ميتواند بگويد جايز است انسان بدون هدف مهمى، جان خود را بخطر اندازد؟

    اسلام صريحاً اجازه داده كه انسان در موردى كه جان يا مال و ناموس او در خطر است و اظهار حق، هيچگونه نتيجه و فايده مهمى ندارد، موقتاً از اظهار آن خوددارى كند و به وظيفه خود به طور پنهانى عمل نمايد، چنانكه قرآن در آيه 28 سوره آل عمران خاطر نشان ساخته، و با تعبير ديگر در آيه 106 سوره نحل ميفرمايد الامن اكره و قلبه مطمئن بالايمان: مگر كسى كه از روى اجبار (چيزى بر خلاف ايمان اظهار ميكند) و قلب او با ايمان مطمئن و آرام است.

    تواريخ و كتب حديث اسلامى نيز سر گذشت «عمار» و پدر و مادرش را فراموش نكرده كه در چنگال بت پرستان گرفتار شدند و آنها را شكنجه دادند كه از اسلام بيزارى بجويند، پدر و مادر عمار از اين كار خوددارى كردند و به دست مشركان كشته شدند ولى عمار آنچه را كه آنها ميخواستند با زبان اظهار داشت و سپس گريه ـ كنان، از ترس خداوند بزرگ، به خدمت پيامبر (صلى الله عليه وآله) شتافت، پيامبر به او فرمود: ان عادوا لك فعدلهم: اگر باز هم گرفتار شدى و از تو خواستند آنچه ميخواهند بگو و به اين وسيله اضطراب و وحشت و گريه او را آرام ساخت.

    نكته اى كه بايد كاملا به آن توجه داشت اين است كه تقيه در همه جا يك حكم ندارد بلكه گاهى واجب و گاهى حرام و زمانى نيز مباح ميباشد.

    وجوب تقيه در صورتى است كه بدون فايده مهمى جان انسان بخطر بيفتد، اما در موردى كه تقيه، موجب ترويج باطل و گمراه ساختن مردم و تقويت ظلم و ستم گردد تقيه حرام و ممنوع است.

    روى اين اساس تمام ايراداتى كه در اين زمينه شده پاسخ داده خواهد شد. در حقيقت اگر خرده گيران در اين باره تحقيق ميكردند، واقف مى شدند كه شيعه در اين عقيده تنها نيست بلكه مسئله تقيه در جاى خود يك حكم قاطع عقلى و موافق فطرت انسانى است(1).

    زيرا تمام مردم عاقل و خردمند جهان هنگامى كه خود را بر سر دو راهى ببينند كه يا بايد از اظهار عقيده باطنى خود چشم بپوشند و يا با اظهار عقيده خودجان و مال و حيثيت خود را بخطر افكنند، تحقيق ميكنند اگر اظهار عقيده در موردى باشد كه ارزش براى فدا كردن جان و مال و حيثيت داشته باشد در چنين موقعى اقدام به اين فداكارى را صحيح مى شمارند و اگر اثر قابل ملاحظه اى در آن نبينند، از اظهار عقيده چشم مى پوشند.

    ________________________________________

    1 ـ اقتباس از آئين ما، ص 364

    تقيه يا تغيير شكل مبارزه:

    در تاريخ مبارزات مذهبى و اجتماعى و سياسى، زمانهائى پيش ميآيد كه مدافعان يك حقيقت اگر بخواهند به مبارزه آشكار دست بزنند هم خودشان و هم مكتبشان به دست نابودى سپرده ميشود و يا لااقل در معرض مخاطره قرار ميگيرد مانند وضع شيعيان على (عليه السلام) در زمان حكومت غاصب بنى اميّه، در چنين موقعى راه صحيح و عاقلانه اين است كه نيروهاى خود را بهدر ندهند و براى پيشبرد اهداف مقدس خود به مبارزات غير مستقيم و يا مخفيانه دست بزنند و در حقيقت تقيّه براى اينگونه مكتبها و پيروان آنها در چنين لحظاتى يكنوع تغيير شكل مبارزه محسوب مى شود كه ميتواند آنها را از نابودى نجات دهد و در ادامه مجاهدات خود پيروز گرداند. كسانيكه بر تقيه بطور دربست قلم بطلان ميكشند معلوم نيست براى اينگونه موارد چه طرحى دارند؟ آيا نابود شدن خوب است و يا ادامه مبارزه بشكل صحيح و منطقى؟ راه دوم همان تقيّه است و راه اول چيزى است كه هيچ كس نميتواند آنرا تجويز كند.(1)

    مسلمانان راستين، دست پروردگان پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)روح مقاومت عجيبى در برابر دشمنان داشتند، بعضى از آنها همچون «پدر عمار» حتى حاضر نمى شدند جمله اى با زبان مطابق ميل دشمن بگويند، هر چند قلبشان مملو از ايمان به خدا و عشق به پيامبر (صلى الله عليه وآله) بود، و در اين راه جان خود را نيز از دست مى دادند.

    و بعضى همچون خود «عمار»، كه حاضر مى شدند با زبان جمله اى بگويند باز وحشت سرتاپاى وجودشان را فرا مى گرفت، و خود را مسئول و مقصر مى دانستند، و تا پيامبر (صلى الله عليه وآله) به آنها اطمينان نمى داد كه عملشان به عنوان يك تاكتيك براى حفظ جان خويشتن شرعاً جايز بوده است آرام نمى يافتند!

    در حالات «بلال» مى خوانيم هنگامى كه اسلام آورد، و شجاعانه به دفاع از منطق اسلام و حمايت از پيامبر (صلى الله عليه وآله) برخاست، مشركان او را تحت فشار شديد قرار دادند، تا جائى كه او را به ميان آفتاب سوزان مى كشاندند و صخره بزرگى روى سينه او مى گذاشتند و به او مى گفتند: بايد به خدا مشرك شوى.

    او خوددارى مى كرد و در حالى كه نفسهايش به شماره افتاده بود، پيوسته مى گفت: «احد، احد» (او خداى يگانه است او خداى يكتاست) سپس ميگفت بخدا سوگند اگر مى دانستم سخنى از اين ناگوارتر بر شما است آنرا مى گفتم!(2)

    و در حالات «حبيب بن زيد» انصارى مى خوانيم هنگامى كه «مسيلمه كذاب» او را دستگير كرده بود، از او پرسيد آيا تو گواهى مى دهى كه محمّد رسولخدا است؟ گفت آرى.

    سپس از او سؤال كرد آيا گواهى مى دهى كه من رسولخدايم؟ حبيب از طريق سخريه گفت من گفتار تو را نمى شنوم! مسيلمه و پيروانش بدن او را قطعه قطعه كردند و او همچون كوه استوار ماند(3).

    و از اين گونه صحنه هاى تكان دهنده در تاريخ اسلام مخصوصاً در حالات مسلمانان نخستين و ياران ائمه اهلبيت (عليهما السلام) فراوان است.

    به همين دليل محققان گفته اند كه در اين گونه موارد، شكستن سدّ تقيه و عدم تسليم در برابر دشمن جايز است، هر چند به قيمت جان انسان تمام شود چرا كه هدف برپا داشتن پرچم توحيد و اعلاى كلمه اسلام است، مخصوصاً در آغاز دعوت پيامبر (صلى الله عليه وآله) اين امر اهميت خاصى داشته است.

    با اين حال شك نيست كه تقيه در اين گونه موارد نيز جائز است، و در موارد پائين تر از آن واجب، و بر خلاف آنچه افراد ناآگاه مى پندارند تقيه (البته در موارد خاص خود نه در همه جا) نه نشانه ضعف است، و نه ترس از انبوه دشمن و نه تسليم در برابر فشار، بلكه تقيه يكنوع تاكتيك حساب شده براى حفظ نيروهاى انسانى و هدر ندادن افراد مؤمن در راه موضوعات كوچك و كم اهميت محسوب مى شود.

    در همه دنيا معمول است كه اقليتهاى مجاهد و مبارز، براى واژگون كردن اكثريت هاى خود كامه ستمگر و متجاوز، غالباً از روش «استتار» استفاده مى كنند، جمعيت زيرزمينى تشكيل مى دهند، برنامه هاى سرى دارند، و بسيار مى شود كه خود را به لباس ديگران در مى آورند، و حتى به هنگام دستگيرشدن سخت مى كوشند كه واقع كار آنها مكتوم بماند، تا نيروهاى گروه خود را بيهوده از دست ندهند، و براى ادامه مبارزه ذخيره كنند.

    هيچ عقلى اجازه نمى دهد كه در اين گونه شرائط، مجاهدانى كه در اقليت هستند، علناً و آشكارا خود را معرفى كنند و به آسانى از طرف دشمن شناسائى و نابود گردند.

    به همين دليل تقيّه قبل از آنكه يك برنامه اسلامى باشد يك روش عقلانى و منطقى براى همه انسانهائى است كه در حال مبارزه با دشمن نيرومندى بوده و هستند.

    در روايات اسلامى نيز مى خوانيم كه تقيّه به يك سپر دفاعى، تشبيه شده است.

    امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: التقية ترس المؤمن و التقية حرز المؤمن: «تقيه سپر مؤمن است، و تقيه وسيله حفظ مؤمن است»(4).

    (توجه داشته باشيد كه تقيه در اينجا تشبيه به سپر شده و سپر ابزارى است كه تنها در ميدان جنگ و مبارزه با دشمن براى حفظ نيروهاى انقلابى از آن استفاده مى شود).

    و اگر مى بينيم در احاديث اسلامى تقيه نشانه دين و علامت ايمان، و نه قسمت از مجموع ده قسمت دين شمرده شده است همه به خاطر همين است.

    البته بحث در زمينه تقيه بسيار گسترده است كه اينجا جاى شرح و بسط آن نيست، تنها هدف اين بود كه بدانيم آنچه را بعضى در مذمت تقيه مى گويند دليل ناآگاهى وبى اطلاعى آنها از شرائط تقيّه و فلسفه آن است.

    بدون شك مواردى وجود دارد كه در آنجا تقيه كردن حرام است و آن در موردى است كه تقيّه به جاى اينكه سبب حفظ نيروها شود مايه نابودى يا به خطر افتادن مكتب گردد و يا فساد عظيمى ببار آورد، در اين گونه موارد بايد سدّ تقيّه را شكست و پى آمدهاى آن را هر چه بود پذيرا شد.(5)

    ________________________________________

    1 ـ تفسير نمونه 2/373

    2 ـ تفسير فى ظلال جلد 5 صفحه 284.

    3 ـ تفسير فى ظلال جلد 5 صفحه 284.

    4 ـ وسائل الشيعه جلد 11 حديث 6 از باب 24 از ابواب امر به معروف.

    5 ـ تفسير نمونه 11/423

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 06:32:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      178 ـ سحر چيست و نظر اسلام درباره آن چه ميباشد؟   ...

    ‏ در اينكه «سحر» چيست، و از چه تاريخى به وجود آمده؟ بحث فراوان است اين قدر مى توان گفت كه سحر از زمانهاى خيلى قديم در ميان مردم رواج داشته است، ولى تاريخ دقيقى براى آن در دست نيست، و نيز نمى توان گفت چه كسى براى نخستين بار جادوگرى را به وجود آورد؟

    ولى از نظر معنى و حقيقت سحر مى توان گفت: سحر نوعى اعمال خارق العاده است كه آثارى از خود در وجود انسانها به جا مى گذارد و گاهى يكنوع چشم بندى و تردستى است، و گاه تنها جنبه روانى و خيالى دارد.

    سحر از نظر لغت به دو معنى آمده است:

    1 ـ به معنى خدعه و نيرنگ و شعبده و تردستى و به تعبير «قاموس اللغه» سحر يعنى خدعه كردن.

    2 ـ «كل ما لطف ودق»: «آنچه عوامل آن نامرئى و مرموز باشد».

    در مفردات راغب كه مخصوص واژه هاى قرآن است به سه معنى اشاره شده:

    1 ـ خدعه و خيالات بدون حقيقت و واقعيت، همانند شعبده و تردستى.

    2 ـ جلب شيطانها از راههاى خاصى و كمك گرفتن از آنان.

    3 ـ معنى ديگرى است كه بعضى پنداشته اند و آن اينكه: ممكن است با وسائلى ماهيت و شكل اشخاص و موجودات را تغيير داد، مثلا انسان را بوسيله آن به صورت حيوانى درآورد، ولى اين نوع خيال و پندارى بيش نيست و واقعيت ندارد(1).

    از بررسى حدود 51 مورد كلمه «سحر» و مشتقات آن در سوره هاى قرآن از قبيل: طه، شعراء، يونس و اعراف و… راجع به سرگذشت پيامبران خدا: موسى(عليه السلام)، عيسى (عليه السلام)و پيامبراسلام (صلى الله عليه وآله) به اين نتيجه مى رسيم كه سحر از نظر قرآن به دو بخش تقسيم مى شود:

    1 ـ آنجا كه مقصود از آن فريفتن و تردستى و شعبده و چشم بندى است و حقيقتى ندارد چنانكه مى خوانيم: «فاذا حبالهم و عصيهم يخيل اليه من سحرهم انها تسعى: (ريسمانها و عصاهاى جادوگران زمان موسى در اثر سحر، خيال مى شد كه حركت مى كنند) «سوره طه آيه 66» و در آيه ديگر آمده است «فلما القوا سحروا اعين الناس و استرهبوهم» (هنگامى كه ريسمان ها را انداختند چشمهاى مردم را سحر كردند و آنها را ارعاب نمودند) (اعراف آيه 116) از اين آيات روشن مى شود كه سحر داراى حقيقتى نيست كه بتوان در اشياء تصرفى كند و اثرى بگذارد بلكه اين تردستى و چشم بندى ساحران است كه آنچنان جلوه مى دهد.

    2 ـ از بعضى از آيات قرآن استفاده مى شود كه بعضى از انواع سحر به راستى اثر مى گذارد مانند آيه فوق كه مى گويد آنها سحرهائى را فرا مى گرفتند كه ميان مرد و همسرش جدائى مى افكند (فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المرء وزوجه) يا تعبير ديگرى كه در آيات فوق بود كه آنها چيزهائى را فرا مى گرفتند كه مضر به حالشان بود و نافع نبود (و يتعلمون ما يضرهم و لاينفعهم).

    ولى آيا تأثير سحر فقط جنبه روانى دارد و يا اينكه اثر جسمانى و خارجى هم ممكن است داشته باشد؟ در آيات بالا اشاره اى به آن نشده، و لذا بعضى معتقدند اثر سحر تنها در جنبه هاى روانى است.

    نكته ديگرى كه در اينجا تذكر آن لازم است اينكه: به نظر مى رسد قسمت قابل توجهى از سحرها بوسيله استفاده از خواص شيميائى و فيزيكى به عنوان اغفال مردم ساده لوح انجام مى شده است.

    مثلا در تاريخ ساحران زمان موسى(عليه السلام) مى خوانيم كه آنها درون ريسمانها و عصاهاى خويش مقدارى مواد شيميائى مخصوص (احتمالا جيوه و مانند آن) قرار داده بودند كه پس از تابش آفتاب، و يا بر اثر وسائل حرارتى كه در زير آن تعبيه كرده بودند، به حركت درآمدند، و تماشا كنندگان خيال مى كردند آنها زنده شده اند.

    اين گونه سحرها حتى در زمان ما نيز كمياب نيست.

    ________________________________________

    1 ـ مفردات راغب «سحر»

    سحر از نظر اسلام

    دراين مورد فقهاى اسلام همه مى گويند ياد گرفتن و انجام اعمال سحر و جادوگرى حرام است.

    در اين قسمت احاديثى از پيشوايان بزرگ اسلام رسيده است كه در كتابهاى معتبر ما نقل گرديده، از جمله اينكه:

    على (عليه السلام) مى فرمايد: «من تعلم شيئاً من السحر قليلا او كثيراً فقد كفرو كان آخر عهده بربّه…»(1) «كسى كه سحر بياموزد، كم يا زياد، كافر شده است، و رابطه او با خداوند به كلى قطع مى شود…».

    اما همانطور كه گفتيم چنانچه يادگرفتن آن به منظور ابطال سحر ساحران باشد اشكالى ندارد، بلكه گاهى به عنوان واجب كفائى مى بايست عده اى سحر را بياموزند تا اگر مدعى درغگوئى خواست از اين طريق مردم را اغفال يا گمراه كند سحر و جادوى او را ابطال نمايند، و دروغ مدعى را فاش سازند.

    شاهد اين سخن كه اگر سحر براى ابطال سحر و حل و گشودن آن باشد بى مانع است، حديثى است كه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده، در اين حديث مى خوانيم:

    «يكى از ساحران و جادوگران كه در برابر انجام عمل سحر مزد مى گرفت خدمت امام صادق (عليه السلام) رسيد و عرض كرد: حرفه من سحر بوده است و در برابر آن مزد مى گرفتم، خرج زندگى من نيز از همين راه تأمين مى شد، و با همان درآمد، حج خانه خدا را انجام داده ام، ولى اكنون آنرا ترك و توبه كرده ام، آيا براى من راه نجاتى هست؟

    امام صادق(عليه السلام) در پاسخ فرمود: «عقده سحر را بگشا، ولى گره جادوگرى مزن»(2).

    ازاين حديث استفاده مى شود كه براى گشودن گره سحر،آموختن وعمل آن بى اشكال است. (3)

    ________________________________________

    1 ـ وسائل الشيعه باب 25 من ابواب مايكتسب به حديث 7.

    2 ـ وسائل الشيعه باب 25 من ابواب ما يكتسب به حديث 1.

    3 ـ نمونه 1/377

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 06:32:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      177 ـ آيا خاموش شدن منظومه شمسى و ستارگان در آستانه قيامت با علم روز هماهنگ است؟   ...

    در سوره تكوير آيات اول در رابطه با مسئله رستاخيز مى خوانيم: «اذاالشمس كوّرت و اذا النجوم انكدرت…» (در آن هنگام كه خورشيد در هم پيچيده شود و در آن هنگام كه ستارگان بى فروغ شوند)

    با توجه به اين آيات اين سؤال مطرح مى شود كه آيا خاموش شدن خورشيد و… با علم روز هماهنگ است؟

    ‏ قبل از هر چه بايد بدانيم خورشيد اين كانون حياتبخش منظومه ما گرچه نسبت به ستارگان آسمان ستاره متوسطى است ولى در حد ذات خود و نسبت به كره زمين فوق العاده عظيم است، طبق بررسى دانشمندان حجم آن يك ميليون و سيصد هزار مرتبه از زمين بزرگتر است! منتها چون فاصله اى در حدود يكصد و پنجاه ميليون كيلومتر با ما دارد به اندازه فعلى ديده مى شود.

    براى تجسم عظمت و وسعت خورشيد همين اندازه كافى است كه اگر كره ماه و زمين را با همين فاصله اى كه الان بين آنها وجود دارد به داخل خورشيد منتقل كنيم ماه به آسانى مى تواند دور زمين بگردد بى آنكه از سطح خورشيد خارج شود!

    حرارت سطح خورشيد را بالغ بر شش هزار درجه سانيگراد! و حرارت عمق آن را بالغ بر چند ميليون درجه مى دانند!!!

    هرگاه بخواهيم وزن خورشيد را بر حسب تن بيان كنيم بايد عدد «2» را بنويسيم و بيست و هفت صفر پهلوى آن بگذاريم (يعنى دو ميليارد ميليارد ميليارد تن)!

    از سطح خورشيد شعله هائى زبانه مى كشد كه ارتفاع آن گاه بالغ بر يكصد و شصت هزار كيلومتر است، و كره زمين به آسانى در وسط آن گم مى شود، چرا كه قطر كره زمين بيش از دوازده هزار كيلومتر نيست.

    و اما منبع انرژى حرارتى و نورانى خورشيد بر خلاف آنچه بعضى تصور مى كنند ناشى از سوختن نيست چرا كه به گفته «جورج گاموف» در كتاب «پيدايش و مرگ خورشيد» اگر جرم خورشيد از زغال سنگ خالص ساخته شده بود و در زمان نخستين فرعون مصر آن را آتش زده بودند بايد تا امروز تمام آن سوخته و چيزى جز خاكستر بر جاى نمانده باشد، هر نوع ماده سوختنى ديگرى بجاى زغال سنگ فرض كنيم همين اشكال را دارد.

    حقيقت اين است كه مفهوم سوختن در مورد خورشيد صادق نيست، آنچه صدق مى كند انرژى حاصل از تجزيه هاى اتمى است، و مى دانيم اين انرژى فوق العاده عظيم است، بنابراين اتمهاى خورشيد دائماً در حال تجزيه و تشعشع و تبديل به انرژى است، كه طبق محاسبه دانشمندان هر ثانيه اى كه بر او مى گذرد چهارميليون تن از او كاسته مى شود! اما حجم خورشيد به قدرى عظيم است كه با گذشت هزاران سال خم به ابرو نمى آورد، و كمترين تغييرى ظاهراً در وضع آن حاصل نمى شود.

    ولى بايد دانست كه همين امر در دراز مدت به فنا و نابودى خورشيد كمك مى كند و سرانجام اين جرم عظيم لاغر و لاغرتر و كم فروغ و عاقبت بى نور مى شود، اين امر درباره ساير ستارگان نيز صادق است(1).

    بنابراين آنچه در آيات فوق پيرامون تاريك شدن خورشيد و متلاشى شدن ستارگان آمده است حقيقتى است كه با علم امروز كاملا همآهنگ مى باشد، و قرآن زمانى اين حقايق را بيان كرده كه نه تنها در محيط جزيره عربستان كه در محافل جهان علمى آنروز نيز از اين مسائل خبرى نبود.(2)

    ________________________________________

    1 ـ اقتباس از كتابهاى «پيدايش و مرگ خورشيد» و «نجوم بى تلسكوپ» و «ساختمان خورشيد».

    2 ـ تفسير نمونه 26/185

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 06:32:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      176 ـ منظور از آسمانهاى هفتگانه چيست؟   ...

    ‏ در هفت آيه از قرآن مجيد سخن از سماوات سبع (آسمانهاى هفتگانه) به ميان آمده است.

    از ميان تمام تفسيرهاى گوناگون كه براى آسمانهاى هفتگانه ذكر شده است، اين تفسير صحيحتر به نظر مى رسد كه منظور از «سماوات سبع»، همان معنى واقعى آسمانهاى هفتگانه است، يعنى آسمان به معنى كرات نيست، بلكه به معنى مجموعه اى از ستارگان و كواكب عالم بالا است، و منظور از عدد هفت همان شماره تعدادى معروف است، نه تكثيرى.

    منتها از آيات ديگر قرآن برمى آيد كه تمام آنچه را از ستارگان ثوابت و سيّارات، و كهكشانها و سحابى ها مى بينيم همه مربوط به «مجموعه آسمان اول» است، بنابراين در ماوراى اين مجموعه عظيم، شش مجموعه عظيم ديگر (شش آسمان) وجود دارد كه بعضى برتر از بعض ديگر است. و آنها از دسترس علم انسان (لااقل تاكنون) بيرون است.

    در آيه 6 سوره صافات مى خوانيم: اِنّا زَيَّنَا اَلسَّماءَ الدُّنْيا بِزِيْنَة الْكَواكِبِ: «ما آسمان پائين را با ستارگان زينت بخشيديم».

    و در آيه 12 سوره فصلت آمده است: وَ زَيَّنَا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيْحَ: «آسمان پائين را با چراغها تزيين كرديم».

    و همين معنى با تفاوت مختصرى در آيه 5 سوره ملك نيز آمده است.

    قابل توجّه اينكه: مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار همين احتمال را به عنوان يكى از تفسيرهاى آيه ذكر كرده است، او مى گويد: «سومين احتمالى كه به فكر من خطور مى كند اين است كه تمام افلاك كه براى ستارگان اثبات كرده اند همه به نام آسمان پائين ناميده مى شود»!(1).

    درست است كه ابزارهاى علمى ما امروز هنوز پرده از عوالم ششگانه ديگر برنداشته، ولى هيچ دليلى بر نفى آن از نظر علوم نيز وجود ندارد، و چه بسا در آينده راز اين معما نيز گشوده شود.

    بلكه از كشفيّات بعضى از دانشمندان فلكى چنين برميآيد كه نشانه هايى از وجود عوالم ديگر هم اكنون از دور به چشم مى خورد، نظير آنچه قبلاً از قول رصدخانه معروف «پالومار» درباره عظمت جهان نقل كرديم و جمله اى از آن را كه شاهد گفتار ما است در اينجا تكرار مى كنيم: «با دوربين رصدخانه پالومار ميليونها كهكشان جديد كشف شده كه بعضى از آنها هزار ميليون سال نورى با ما فاصله دارد، ولى بعد از فاصله هزار ميليون سال نورى فضاى عظيم مهيب و تاريكى به چشم مى خورد كه هيچ چيز در آن ديده نمى شود، ولى بدون ترديد در آن فضاى مهيب و تاريك صدها ميليون كهكشان وجود دارد كه دنيائى كه در سمت ما است با جاذبه آن كهكشانها نگهدارى مى شود، تمام اين دنياى عظيمى كه به نظر مى رسد و داراى صدها هزار ميليون كهكشان است، جز ذره كوچك و بى مقدار از يك دنياى عظيمتر نيست و هنوز اطمينان نداريم كه در فراسوى آن دنياى دوم دنياى ديگرى نباشد»(2).

    يكى ديگر از دانشمندان در مقاله مشروحى كه درباره عظمت عالم هستى نوشته، بعد از ذكر فواصل عظيم و حيرت زاى كهكشانها، و بيان ارقام حيرت انگيزى كه همگى بر اساس سال نورى تعيين مى گردد، چنين مى گويد:

    «تا اينجا منجمين معتقدند كه تازه تا نيمه راه كناره قابل رؤيت جهان با عظمت پيش رفته اند، و هنوز فضاهاى نامكشوف ديگرى را بايد بيابند»(3)

    به اين ترتيب عوالمى كه براى بشر تاكنون كشف شده با تمام عظمتى كه دارد گوشه كوچكى از اين جهان بزرگ را تشكيل مى دهد و قابل تطبيق با مساله آسمانهاى هفتگانه است(4)

    ________________________________________

    1 ـ «بحارالانوار» جلد 55 صفحه 78.

    2 ـ مجله فضا شماره 56 فروردين 351

    3 ـ «مجلّه نيوزويك» سال 1964 (فراموش نشود اين شهادت مربوط به 24 سال قبل است)

    4 ـ تفسير پيام قرآن 2/179

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 06:32:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      175 ـ آيا داستان اصحاب كهف با علم روزسازگار است؟   ...

    ‏ در مورد خواب طولانى خفتگان شهر افسوس (اصحاب كهف) كه ساليان درازى بطول انجاميده ممكن است افرادى ترديد كنند و آنرا با موازين علمى سازگار ندانند و لذا در رديف «اسطوره ها و افسانه ها» فرض كنند زيرا:

    اولا: چنين عمر طولانى چند صد ساله براى افراد بيدار بعيد است تا چه رسد به افراد خواب!

    ثانياً: اگر قبول كنيم كه در بيدارى چنين عمرى امكان پذير است براى كسيكه در خواب باشد امكان ندارد، زيرا مشكل غذا و آب پيش مى آيد كه چگونه ممكن است انسانى در چنان مدتى بدون غذا و آب زنده بماند، و اگر براى هر روز فرضاً يك كيلو غذا و يك ليتر آب در نظر بگيريم براى عمر اصحاب كهف بيش از يكصد تن غذا و يكصد هزار ليتر آب لازم است كه ذخيره كردن آن در خود بدن معنى ندارد.

    ثالثاً: اگر از همه اينها صرف نظر كنيم باز اين اشكال پيش مى آيد كه ماندن بدن در شرايط يكنواخت، براى چنان مدت طولانى، به ارگانيزم آن صدمه مى زند، ضايعات فراوانى بار خواهد آورد.

    اين ايرادها ممكن است در بدو نظر بن بستها و موانع غير قابل عبورى بر سر راه اين مسأله مجسم كند، در حالى كه چنين نيست زيرا:

    اولا: مسأله عمر دراز مدت، يك مسأله غير علمى نيست، چه اينكه مى دانيم طول عمر هيچ موجود زنده اى ـ از نظر علمى ـ ميزان ثابت و معينى ندارد كه با فرا رسيدن آن مرگ حتمى باشد.

    به عبارت ديگر درست است كه نيروهاى جسمى انسان هرچه باشد بالاخره محدود و پايان پذير است، امّا اين سخن به آن معنى نيست كه بدن يك انسان، يا موجود زنده ديگر، توانائى زيست بيشتر از مقدار عادى را ندارد، و مثلاً همانطور كه در طبيعت هنگامى كه آب به يكصد درجه حرارت رسيد مى جوشد و در درجه صفريخ مى زند، انسان هم كه به يكصد و يا يكصد و پنجاه سال رسيد قلب او الزاما متوقف مى گردد و مرگ او فرا مى رسد.

    بلكه ميزان طول عمر موجودات زنده بستگى زيادى با وضع زندگى آنها دارد و با تغيير شرايط كاملا تغيير پذير است گواه زنده اين سخن اين است كه از يك طرف مى بينيم هيچيك از دانشمندان جهان ميزان معينى براى عمر انسان تعيين نكرده اند، و از سوى ديگر توانسته اند در آزمايشگاهها گاهى طول عمر بعضى از موجودات زنده را به دو يا چند برابر، و گاهى به 12 برابر و بيشتر برسانند، و حتى امروز به ما اميدوارى مى دهند كه در آينده با پيدا شدن «روشهاى نوين علمى» عمر انسان به چندين برابر فعلى افزايش خواهد يافت، اين درباره اصل مسأله طول عمر.

    ثانياً: در مورد آب و غذا در اين خواب طولانى اگر خواب عادى و معمولى باشد، مى توان حق را به ايراد كننده داد كه اين موضوع با اصول علمى سازگار نيست، زيرا سوخت و ساز بدن به هنگام خوابهاى گرچه عادى كمى از حال بيدارى كمتر است ولى رويهمرفته براى سالهاى متمادى بسيار زياد خواهد بود، امّا بايد توجه داشت كه خوابهائى در جهان طبيعت وجود دارد كه مصرف غذاى بدن در آنها بسيار ناچيز است مانند زمستانخوابى.

    زمستانخوابى:

    بسيارى از جانداران هستند كه در سرتاسر زمستان در خواب فرو مى روند و باصطلاح علمى «زمستان خوابى» دارند.

    در اين نوع خوابها فعاليتهاى حياتى تقريباً متوقف مى گردد، و تنها شعله بسيار ضعيفى از آن روشن است، «قلب» تقريباً از ضربان مى افتد و يا به تعبير صحيحتر ضربان آن بقدرى خفيف مى شود كه ابداً قابل احساس نيست.

    در اين گونه موارد، بدن را مى توان به كوره هاى عظيم تشبيه كرد كه به هنگام خاموش كردن آنها «شمعكى» از آن در حال اشتعال است، واضح است كه مقدار خوراكى را كه آن كوره در يك روز از مواد نفتى (مثلاً) مى طلبد تا شعله هاى عظيم خود را به آسمان بفرستد ممكن است خوراك دهها يا صدها سال آن در حال اشتعال شمعك بسيار كوچك باشد (البته اين بستگى به شعله هاى عظيم حال بيدارى كوره، و حال شمعك آن دارد).

    دانشمندان در مورد زمستانخوابى بعضى از جانداران چنين مى گويند:

    «اگر وزغى را كه در حال زمستانخوابى است از جايش بيرون آوريم، بنظر مرده است، در ششهاى او هوا نيست، ضربان قلبش چنان ضعيف است كه نمى توان به آن پى برد، در ميان حيوانات خونسرد كه زمستانخوابى دارند بسيارى از پروانه ها و حشرات و حلزونهاى خاكى و خزندگان را مى توان نام برد، بعضى از پستانداران (خونگرم) نيز زمستانخوابى دارند، در دوران زمستانخوابى، فعاليتهاى حياتى بسيار كند مى شود، و چربى ذخيره بدن آنها به تدريج مصرف مى گردد»(1).

    منظور اين است كه يك نوع خواب داريم كه در آن نياز به غذا، فوق العاده تقليل پيدا مى كند و فعاليتهاى حياتى نزديك به صفر مى رسد، و اتّفاقاً همين موضوع كمك به جلوگيرى از فرسودگى اعضا و طول عمر اين گونه جانداران مى كند. اصولا زمستانخوابى براى اين حيوانات كه احتمالا قادر بر تحصيل غذاى خود در زمستان نيستند فرصت بسيار گرانبهائى است.

    ________________________________________

    1 ـ اقتباس از كتاب فرهنگنمامه (دائرة المعارف جديد فارسى) ماده «زمستانخوابى»

    نمونه ديگر: دفن مرتاضان

    در مورد مرتاضان نيز ديده شده است كه بعضى از آنها را در برابر چشمان حيرت زده عده اى از افراد دير باور، در تابوت گذارده و گاهى براى مدت يك هفته در زير خاك دفن كرده اند، و پس از تمام شدن مدت مزبور بيرون آورده و ماساژ و تنفس مصنوعى داده اند تا كم كم به حال عادى بازگردد.

    مسأله نياز به غذا در اين مدت اگر مهم نباشد: مسأله نياز به اكسيژن هوا بسيار مهم است. زيرا ميدانيم حساسيت سلول هاى مغز مخصوصاً در برابر اكسيژن. و نيازشان به اين ماده حياتى به قدرى زياد است كه اگر چند دقيقه از آن محروم بمانند ضايع مى شوند. حالا چطور است كه جناب مرتاض كمبود اكسيژن را مثلا براى مدتى در حدود يك هفته تحمل مى كند؟

    پاسخ اين سئوال با توجه به توضيحى كه داديم چندان مشكل نيست، در اين مدت فعاليت حياتى بدن مرتاض «تقريباً» متوقف مى گردد، بنابراين نياز سلولها به اكسيژن و مصرف آن فوق العاده تقليل مى يابد، بطورى كه در اين مدت همان هواى محفظه تابوت براى تغذيه يكهفته سلولهاى تن او كافى است!.

    منجمد ساختن بدن انسان زنده

    در مورد منجمد ساختن بدن جانداران و حتى بدن انسان (براى طولانى ساختن عمر آنها) امروز تئوريها و بحثهاى فراوانى وجود دارد كه قسمتى از آن جامه عمل به خود پوشيده است.

    طبق اين تئوريها، ممكن است با قرار دادن بدن انسان يا حيوانى در سرماى زير صفر طبق روش خاصى حيات و زندگى او را متوقف ساخت، بدون اينكه واقعاً بميرد، و پس از مدتى كه لازم باشد او را در حرارت مناسبى قرار دهند و دوباره به حال عادى بازگردد!.

    براى مسافرتهاى فضائى به كرات دور دست، كه احتمالا صدها يا هزاران سال طول مى كشد طرحهائى پيشنهاد شده كه يكى از آنها همين طرح است كه بدن فضانورد وارد محفظه خاصى قرار دهند، و آنرا منجمد سازند، و پس از ساليان دراز به هنگام نزديك شدن به كرات مورد نظر، با يك سيستم خودكار، حرارت عادى به محفظه برگردد، و آنها بحال عادى درآيند، بدون آنكه در حقيقت عمر تلف كرده باشند!

    در يكى از مجلات علمى اين خبر انتشار يافت كه در سالهاى اخير كتابى درباره منجمد ساختن بدن انسان بخاطر يك عمر طولانى به قلم «رابرت نيلسون» منتشر شده كه در جهان دانش انعكاس وسيع و دامنه دارى داشته است.

    در مقاله اى كه در مجله مزبور در اين زمينه تنظيم شده بود تصريح شده كه اخيراً يك رشته خاص علمى، در ميان رشته هاى علوم نيز به همين عنوان بوجود آمده است. در مقاله مزبور چنين مى خوانيم:

    «زندگى جاويدان در طول تاريخ همواره از رؤياهاى طلائى و ديرينه انسان بوده، امّا اكنون اين رؤيا به حقيقت پيوسته است، و اين امر مديون پيشرفتهاى شگفت انگيز علم نوينى است كه «كريونيك» نام دارد (علمى كه انسان را به عوالم يخبندان مى برد و از او همچون بدن منجمد شده اى نگهدارى مى كند، به اميد روزى كه دانشمندان او را به زندگى دوباره بازگردانند).

    آيا اين منطق باور كردنى است؟ بسيارى از دانشمندان برجسته و ممتاز، از جهات ديگر به اين مسأله مى انديشند و نشرياتى چون «لايف» و «اسكواير» و همچنين روزنامه هاى سراسر جهان شديداً به بحث درباره اين مهم پرداخته اند، و از همه مهمتر اينكه برنامه اى هم اكنون (در اين زمينه) در دست اجرا است(1).

    چندى قبل نيز در جرائد اعلام شده بود كه در ميان يخهاى قطبى كه به گواهى قشرهاى آن، مربوط به چند هزار سال قبل بوده، ماهى منجمدى پيدا شد كه پس از قرار دادن آن در آب ملايم زندگى را از سر گرفت!! و در مقابل ديدگان حيرت زده ناظران شروع به حركت كرد!.

    روشن است كه حتى در حال انجماد دستگاههاى حياتى همانند حال مرگ بطور كامل متوقف نمى گردند، زيرا در آن صورت بازگشت به حيات ممكن نبوده بلكه فوق العاده كند مى شود.

    از مجموع اين گفتگوها نتيجه مى گيريم كه متوقف ساختن يا كند كردن فوق العاده حيات، امكان پذير است، و مطالعات مختلف علمى، امكان آن را از جهات گوناگون تأييد كرده است.

    و در اين حال مصرف غذاى بدن تقريباً به صفر مى رسد، و ذخيره ناچيز موجود در بدن مى تواند براى زندگى بطىء آن در سالهاى دراز كافى باشد.

    اشتباه نشود هرگز نمى خواهيم جنبه اعجاز خواب اصحاب كهف را با اين سخنان انكار كنيم بلكه مى خواهيم آنرا از نظر علمى به ذهن نزديك نمائيم.

    زيرا مسلماً خواب اصحاب كهف يك خواب عادى و معمولى، مانند خوابهاى شبانه، ما نبوده است، خوابى بوده كه جنبه استثنائى داشته است، بنابراين جاى تعجب نيست كه آنها (به اراده خداوند) در خواب طولانى فرو روند، نه گرفتار كمبود غذا شوند و نه ارگانيزم بدن آنها صدمه ببيند!

    جالب اينكه از آيات سوره كهف درباره سرگذشت آنها برمى آيد كه طرز خواب آنها با خوابهاى معمولى فرق بسيار داشته است:

    و تحسبهم ايقاظاً وهم رقود… لو اطلعت عليهم لو ليت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا (آيه 18).

    «آنها چنان به نظر مى رسيدند كه گويا بيدارند (چشمشان باز بود) اگر آنها را مشاهده مى كردى از وحشت فرار مى نمودى و ترس سراسر وجود ترا فرا مى گرفت».

    اين آيه گواه بر آن است كه آنها يك خواب عادى نداشته اند، بلكه خوابى شبيه يك مرده ـ با چشم گشوده!ـ داشته اند.

    بعلاوه قرآن مى گويد: «نور آفتاب بدرون غار آنها نمى تابيد» و با توجه به اينكه غار آنها احتمالاً در يكى از ارتفاعات آسياى صغير در منطقه سردى بوده، شرايط استثنائى خواب آنها واضحتر مى شود، از سوى ديگر قرآن مى گويد:

    «و نقلبهم ذات اليمين و ذات الشمال» (كهف آيه 18)

    «ما آنها را به سوى راست و چپ برمى گردانيديم» و اين نشان مى دهد كه آنها در حال يكنواختى كامل نبوده اند، و عوامل مرموزى كه هنوز براى ما ناشناخته مانده است! (احتمالاً در هر سال يكبار) آنها را به سمت راست و چپ مى گردانده است تا به ارگانيزم بدن آنها صدمه وارد نشود.

    اكنون كه اين بحث علمى به قدر كافى روشن شد نتيجه گيرى از آن، در بحث معاد نياز به گفتگوى زيادى ندارد، زيرا بيدار شدن پس از آن خواب طولانى بى شباهت به زنده شدن پس از مرگ نيست و امكان و تحقق معاد را به ذهن نزديك مى كند(2).(3)

    ________________________________________

    1 ـ مجله دانشمند بهمن ماه 47 صفحه 4.

    2 ـ براى توضيح بيشتر در اين زمينه ها به كتاب «معاد و جهان پس از مرگ» مراجعه فرمائيد.

    3 ـ تفسير نمونه 12/406

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 06:32:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      174 ـ آيا سعد و نحس ايام صحيح است؟   ...

    ‏ در ميان مردم معمول است كه بعضى از روزها را روز سعد و مبارك، و بعضى را روز شوم ونحس مى شمرند، هر چند در تعيين آن اختلاف بسيار است، سخن اينجا است كه اين اعتقاد عمومى تا چه حد در اسلام پذيرفته شده؟ و يا از اسلام گرفته شده است؟

    البته اين از نظر عقل محال نيست كه اجزاء زمان با يكديگر تفاوت داشته باشند، بعضى داراى ويژگيهاى نحوست، و بعضى ويژگيهاى ضد آن، هر چند از نظر استدلال عقلى راهى براى اثبات يا نفى چنين مطلبى در اختيار نداريم، همين اندازه مى گوئيم ممكن است ولى از نظر عقل ثابت نيست.

    بنابراين اگر دلائل شرعى از طريق وحى كه افقهاى وسيعترى را روشن مى سازد بر اين معنى در دست داشته باشيم قبول آن نه تنها بى مانع بلكه لازم است.

    در آيات قرآن تنها در دو مورد اشاره به «نحوست ايام» شده است: يكى در آيه 19 سوره قمر و ديگرى در آيه 16 سوره فصلت كه درباره ماجراى قوم عاد سخن مى گويد در آنجا مى خوانيم: فارسلنا عليهم ريحاً صرصراً فى ايام نحسات: «مانند بادى سخت و سرد در روزهاى شومى بر آنها مسلط ساختيم»(1).

    و در نقطه مقابل، تعبير «مبارك» نيز در بعضى از آيات قرآن ديده مى شود، چنانكه درباره شب قدر مى فرمايد انا انزلناه فى ليلة مباركة: «ما قرآن را در شبى پر بركت نازل كرديم» (دخان ـ 3).

    همانگونه كه گفتيم «نحس» در اصل به معنى سرخى فوق العاده افق است كه آنرا به صورت «نحاس» يعنى «شعله آتش خالى از دود» در مى آورد، سپس به همين مناسبت در معنى «شوم» به كار رفته است.

    به اين ترتيب قرآن جز اشاره سربسته اى به اين مسأله ندارد، ولى در روايات اسلامى به احاديث زيادى در زمينه «نحس و سعد ايام» برخورد مى كنيم كه هرچند بسيارى از آنها روايات ضعيف است و يا احيانا آميخته با بعضى روايات مجعول و خرافات مى باشد، ولى همه آنها چنين نيست، بلكه روايات معتبر و قابل قبولى در ميان آنها بدون شك وجود دارد، چنانكه مفسران نيز در تفسير آيات فوق بر اين معنى صحه نهاده اند.

    محدث بزرگ مرحوم علامه مجلسى نيز روايات فراوانى در «بحارالانوار» در اين زمينه آورده است(2).

    آنچه به طور فشرده و خلاصه در اينجا مى توان گفت چند مطلب است:

    الف ـ در روايات متعددى سعد و نحس ايام در ارتباط با حوادثى كه در آن واقع شده است تفسير شده، فى المثل در روايتى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم شخصى از امام(عليه السلام) درخواست كرد تا درباره روز «چهارشنبه» و فال بدى كه به آن مى زنند و سنگينى آن، بيانى فرمايد كه منظور كدام چهارشنبه است؟ فرمود: «منظور چهارشنبه آخر ماه است كه در محاق اتفاق افتد، و در همين روز «قابيل» برادرش «هابيل» را كشت… و خداوند در اين روز چهارشنبه تندباد را بر قوم عاد فرستاد»(3).

    لذا بسيارى از مفسران به پيروى بسيارى از روايات آخرين چهارشنبه هر ماه را روز نحس مى دانند، و از آن تعبير به «اربعاء لاتدور» مى كنند (يعنى چهارشنبه اى كه تكرار نمى شود).

    در بعضى ديگر از روايات مى خوانيم كه روز اول ماه روز سعد و مباركى است چرا كه آدم (عليه السلام) در آن آفريده شد، همچنين روز 26، چرا كه خداوند دريا را براى موسى (عليه السلام) شكافت(4).

    يا اين كه روز سوم ماه روز نحسى است، چرا كه آدم و حوا در آن روز از بهشت رانده شدند، و لباس بهشتى از تن آنها كنده شد(5).

    يا اين كه روز هفتم ماه روز مباركى است، چرا كه نوح (عليه السلام) سوار بر كشتى شد (و از غرقاب نجات يافت)(6).

    يا اينكه در مورد نوروز در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «روز مباركى است كه كشتى نوح (عليه السلام) بر جودى قرار گرفت، و جبرئيل بر پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)نازل شد، و روزى است كه على (عليه السلام) بر دوش پيامبر(صلى الله عليه وآله)رفت بتهاى كعبه را شكست، و داستان غدير خم مصادف با نوروز بود…(7).

    اين گونه تعبيرات، در روايات فراوان است كه سعد و نحس ايام را با بعضى از حوادث مطلوب، يا نامطلوب پيوند مى دهد، مخصوصاً در مورد روز عاشورا كه بنى اميه به گمان پيروزى بر اهل بيت(عليهم السلام) آن را روز مسعودى مى شمردند، و در روايات شديداً از تبرك به آن روز نهى شده، و حتى دستور داده اند كه آن روز را روز ذخيره آذوقه سال و مانند آن نكنند، بلكه كسب و كار را در آن روز تعطيل كرده، و عملا از برنامه بنى اميه فاصله بگيرند مجموع اين روايات سبب شده كه بعضى مسأله سعد و نحس ايام را چنين تفسير كنند كه مقصود اسلام توجه دادن مسلمين به اين حوادث است، تا از نظر عمل خود را بر حوادث تاريخى سازنده تطبيق دهند، و از حوادث مخرب و روش بنيان گذاران آنها فاصله گيرند.

    اين تفسير ممكن است در مورد قسمتى از اين روايات صادق باشد ولى در مورد همه آنها مسلماً صادق نيست، چرا كه از بعضى از آنها استفاده مى شود تأثير مرموزى در بعضى ايام احياناً وجود دارد كه ما از آن آگاهى نداريم.

    ب : اين نكته نيز قابل دقت است كه بعضى در مسأله سعد و نحس ايام به اندازه اى راه افراط را پوئيده اند كه به هر كارى مى خواهند دست بزنند قبلا به سراغ سعد و نحس ايام مى روند، و عملاً از بسيارى فعاليتها باز مى مانند، و فرصتهاى طلائى را از دست مى دهند.

    يا اين كه بجاى بررسى عوامل شكست و پيروزى خود و ديگران و استفاده از اين تجربيات گرانبها در زندگى، گناه همه شكست ها را به گردن شومى ايام مى اندازند، همانگونه كه رمز پيروزى ها را در نيكى ايام جستجو مى كنند!

    اين يكنوع فرار از حقيقت، و افراط در مسأله، و توضيح خرافى حوادث زندگى است كه بايد از آن به شدت پرهيز كرد، و در اين مسائل نه گوش به شايعات ميان مردم داد، نه سخن منجمان، و نه گفته فال گيران، اگر چيزى در حديث معتبر در اين زمينه ثابت شود بايد پذيرفت، وگرنه بى اعتنا به گفته اين و آن بايد خط زندگى را ادامه داد، و با تلاش و سعى و كوشش به پيش محكم گام برداشت، و از توكل بر خدا يارى جست و از لطف او استعانت خواست.

    ج : مسأله توجه به سعد و نحس ايام علاوه بر اينكه غالباً انسان را به يك سلسله حوادث تاريخى آموزنده رهنمون مى شود، عاملى است براى توسل و توجه به ساحت قدس الهى، و استمداد از ذات پاك پروردگار، و لذا در روايات متعددى مى خوانيم: در روزهائى كه نام نحس بر آن گذارده شده مى توانيد با دادن صدقه، و يا خواندن دعا، و استمداد از لطف خداوند، و قرائت بعضى از آيات قرآن، و توكل بر ذات پاك او، به دنبال كارها برويد و پيروز و موفق باشيد.

    از جمله در حديثى مى خوانيم كه يكى از دوستان امام حسن عسكرى(عليه السلام) روز سه شنبه خدمتش رسيد، امام فرمود: ديروز تو را نديدم، عرض كرد: دوشنبه بود، و من در اين روز حركت را ناخوش داشتم! فرمود: «كسى كه دوست دارد از شر روز دوشنبه در امان بماند در اولين ركعت نماز صبح سوره هل اتى بخواند، سپس امام(عليه السلام) اين آيه از سوره هل اتى را (كه تناسب با رفع شر دارد) تلاوت فرمود: فوقاهم الله شر ذلك اليوم… «خداوند نيكان را از شر روز رستاخيز نگاه مى دارد او به آنها خرمى و طراوت ظاهر و خوشحالى درون عطا مى كند»(8).

    در حديث ديگر مى خوانيم كه يكى از ياران امام ششم(عليه السلام) از آن حضرت پرسيد: آيا در هيچ روزى از روزهاى مكروه چهارشنبه و غير آن سفر كردن مناسب است؟ امام(عليه السلام) در پاسخ فرمود: سفرت را با صدقه آغاز كن و آية الكرسى را به هنگامى كه مى خواهى حركت كنى تلاوت كن» (و هر كجا مى خواهى برو)(9).

    در حديث ديگرى نيز آمده است كه يكى از ياران امام دهم على بن محمّد الهادى (عليه السلام) مى گويد: خدمت حضرت(عليه السلام) رسيدم در حالى كه در مسير راه انگشتم مجروح شده بود، و سوارى از كنارم گذشت و به شانه من صدمه زد، و در وسط جمعيت گرفتار شدم و لباسم را پاره كردند، گفتم: خدا مرا از شر تو اى روز حفظ كند، عجب روز شومى هستى! امام فرمود: با ما ارتباط دارى و چنين مى گوئى؟! و روز را كه گناهى ندارد گناهكار مى شمرى؟ آن مرد عرض مى كند از شنيدن اين سخن به هوش آمدم و به خطاى خود پى بردم، عرض كردم اى مولاى من، من استغفار مى كنم، و از خدا آمرزش مى طلبم، امام(عليه السلام) افزود:

    «روزها چه گناهى دارد كه شما آنها را شوم مى شمريد هنگامى كه كيفر اعمال شما در اين روزها دامانتان را مى گيرد»؟!

    راوى مى گويد: «عرض كردم من براى هميشه از خدا استغفار مى كنم و اين توبه من است اى پسر رسول خدا».

    امام (عليه السلام) فرمود:

    «اين براى تو فايده اى ندارد، خداوند شما را مجازات مى كند به مذمت كردن چيزى كه نكوهش ندارد، آيا تو نمى دانى كه خداوند ثواب و عقاب مى دهد، و جزاى اعمال را در اين سرا و سراى ديگر خواهد داد، سپس افزود: ديگر اين عمل را تكرار مكن و براى روزها در برابر حكم خداوند كار و تأثيرى قرار مده»!(10).

    اين حديث پرمعنى اشاره به اين است كه اگر روزها هم تأثيرى داشته باشد به فرمان خدا است، هرگز نبايد براى آنها تأثير مستقلى قائل شد، و از لطف خداوند خود را بى نياز دانست، و آنگهى نبايد حوادثى را كه غالباً جنبه كفاره اعمال نادرست انسان است به تأثير ايام ارتباط داد، و خود را تبرئه كرد. و شايد اين بيان بهترين راه براى جمع ميان اخبار مختلف در اين باب است (دقت كنيد).(11)

    ________________________________________

    1 ـ بايد توجه داشت كه «نحسات» در آيه صفت براى «ايام» است، يعنى ايام مزبور توصيف به نحوست شده، در حالى كه در آيات مورد بحث (فى يوم نحس مستمر) «يوم» اضافه به «نحس» شده، و معنى وصفى ندارد منتها به قرينه آيه فوق بايد بگوئيم در اينجا از قبيل اضافه «موصوف» به «صفت» است (دقت كنيد).

    2 ـ «بحار الانوار» جلد 59 كتاب السماء و العالم صفحه 1 تا 91 و قسمتى بعد از آن.

    3 ـ تفسير نورالثقلين جلد 5 ص 183 (حديث 25).

    4 ـ همان مدرك صفحه 105.

    5 ـ همان مدرك صفحه 58.

    6 ـ همان مدرك صفحه 61.

    7 ـ بحار الانوار جلد 59 صفحه 92.

    8 ـ «بحار الانوار» جلد 59 صفحه 39 حديث 7.

    9 ـ همان مدرك صفحه 28.

    10 ـ «تحف العقول» طبق نقل بحارالانوار جلد 59 صفحه 2 (با كمى تلخيص).

    11 ـ تفسير نمونه 23/41

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 06:32:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      173 ـ آيا نسخ در احكام جايز است؟   ...

    ‏ «نسخ» از نظر لغت به معنى از بين بردن و زائل نمودن است، و در منطق شرع، تغيير دادن حكمى و جانشين ساختن حكم ديگر بجاى آن است، به عنوان مثال:

    1 ـ مسلمانان بعد از هجرت به مدينه مدت پانزده ماه به سوى بيت المقدس نماز مى خواندند، پس از آن، دستور تغيير قبله صادر شد، و موظف شدند هنگام نماز رو به سوى كعبه كنند.

    2 ـ در سوره نساء آيه 15 درباره مجازات زنان زناكار دستور داده شده كه در صورت شهادت چهار شاهد، آنها را در خانه حبس كنند تا زمانى كه مرگشان فرا رسد، يا خداوند راه ديگرى براى آنان مقرر دارد.

    اين آيه بوسيله آيه 2 سوره نور نسخ شد و در آن آيه مجازاتشان تبديل به يكصد تازيانه شده است.

    در اينجا ايراد معروفى است كه به اين صورت مطرح مى شود: اگر حكم اول داراى مصلحتى بوده پس چرا نسخ شده؟ و اگر نبوده چرا از آغاز تشريع گرديده؟ و به تعبير ديگر: چه مى شد از آغاز حكم چنان تشريع مى گشت كه احتياجى به نسخ و تغيير نداشت؟

    پاسخ اين سؤال را دانشمندان اسلام از قديم در كتب خود آورده اند و حاصل آن با توضيحى از ما چنين است:

    مى دانيم نيازهاى انسان گاه با تغيير زمان و شرائط محيط دگرگون مى شود و گاه ثابت و برقرار است، يك روز برنامه اى ضامن سعادت او است ولى روز ديگر ممكن است بر اثر دگرگونى شرائط همان برنامه سنگ راه او باشد.

    يك روز داروئى براى بيمار، فوق العاده مفيد است و طبيب به آن دستور مى دهد، اما روز ديگر به خاطر بهبودى نسبى بيمار ممكن است اين دارو حتى زيانبار باشد، لذا دستور قطع آن و جانشين ساختن داروى ديگر را مى دهد.

    ممكن است درسى امسال براى دانش آموزى سازنده باشد، اما همين درس براى سال آينده بى فايده باشد، معلم آگاه بايد برنامه را آنچنان تنظيم كند كه سال به سال دروس مورد نياز شاگردان تدريس شود.

    اين مسأله مخصوصاً با توجه به قانون تكامل انسان و جامعه ها روشنتر مى گردد كه در روند تكاملى انسانها گاه برنامه اى مفيد و سازنده است و گاه زيانبار و لازم التغيير، به خصوص در هنگام شروع انقلابهاى اجتماعى و عقيدتى، لزوم دگرگونى برنامه ها در مقطعهاى مختلف زمانى روشنتر به نظر مى رسد.

    البته نبايد فراموش كرد كه اصول احكام الهى كه پايه هاى اساسى را تشكيل مى دهد در همه جا يكسان است، هرگز اصل توحيد يا عدالت اجتماعى و صدها حكم مانند آن دگرگون نمى شود، تغيير در مسائل كوچكتر و دست دوم است.

    اين نكته را نيز نبايد فراموش كرد كه ممكن است تكامل مذاهب به جائى برسد كه آخرين مذهب به عنوان خاتم اديان نازل گردد به طورى كه دگرگونى در احكام آن بعداً راه نيابد(1)

    ________________________________________

    1 ـ تفسير نمونه 1/390

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 06:32:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      172 ـ تقسيم روزيها توسط پروردگار با تلاش براى زندگى چگونه قابل جمع است؟   ...

    در سوره رعد آيه 26 مى خوانيم: الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر…» (خدا روزى را براى هركس بخواهد وسيع و براى هركس بخواهد تنگ قرار مى دهد) با توجه به اين آيه اين سؤال مطرح مى شود كه: تقسيم روزيها توسط خداوند چگونه با تلاش براى زندگى جمع مى شود؟

    ‏ تنها اين آيه نيست كه مى گويد كم و زياد روزى بدست خدا است، از آيات مختلف ديگر قرآن نيز همين معنى، به خوبى استفاده مى شود كه خدا روزى هركس را بخواهد وسيع و روزى هركس را بخواهد محدود مى سازد، اما اين سخن به آن معنى نيست كه بعضى از جاهلان پنداشته اند كه بايد دست از فعاليت كشيد و در گوشه اى نشست تا خدا آنچه مقدر است برساند، اين گونه افراد كه تفكر منفى شان دستاويز خوبى است براى آنها كه مذهب را «مخدر» مى دانند، از دو نكته اساسى غافلند:

    نخست اينكه خواستن و مشيت و اراده الهى كه در اين آيات به آن اشاره شده يك مسأله دلبخواه و بى حساب نيست، بلكه همانگونه كه سابقاً هم گفته ايم مشيت خداوند از حكمت او جدا نيست و هميشه روى حساب لياقتها و شايستگيها است.

    ديگر اينكه: اين مسأله به معنى نفى عالم اسباب نمى باشد، چرا كه عالم اسباب جهان تكوين، نيز خواست خدا و مشيت تكوينى خدا است، و هيچگاه از مشيت تشريعى او جدا نخواهد بود.

    به عبارت روشنتر اراده خدا در زمينه وسعت و تنگى روزى، مشروط به شرائطى است كه بر زندگى انسانها حكم فرماست، و تلاشها و كوششها و اخلاصها و فداكاريها، و به عكس سستى و تنبلى و بخل و آلودگى نيتها، نقش تعيين كننده اى در آن دارد، به همين دليل قرآن مجيد كراراً انسان را در گرو سعى و كوشش و تلاش و فعاليت خود شمرده، و بهره او را از زندگى به ميزان سعى و تلاشش مى داند.

    لذا در كتاب وسائل الشيعه در كتاب تجارت و كسب و كار، بابى در زمينه تلاش و كوشش براى تحصيل رزق و روزى عنوان كرده و احاديث متعددى در اين زمينه بيان مى دارد، نيز ابواب ديگرى در مذمت «بيكارى»، «پرخوابى»، «تنبلى» در طريق تحصيل نيازمنديهاى زندگى منعقد ساخته است.

    از جمله در حديثى كه از اميرمؤمنان(عليه السلام) در اين ابواب نقل شده مى خوانيم كه فرمود: «هنگامى كه موجودات در آغاز باهم ازدواج كردند، تنبلى و ناتوانى باهم پيمان زوجيت بستند و فرزندى از آنها بنام «فقر» متولد شد»!(1).

    و در حديثى ديگر از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «در طلب روزى و نيازهاى زندگى تنبلى نكنيد چرا كه پدران و نياكان ما به دنبال آن مى دويدند و آنرا طلب مى كردند»!(2).

    در حديث ديگرى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: «من مردى را كه در كار دنيايش تنبل باشد مبغوض مى دارم، كسى كه در كار دنيا تنبل باشد (با اينكه ثمره اش بزودى نصيب او مى شود) در كار آخرتش تنبلتر است»(3).

    و نيز از امام موسى بن جعفر(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «خداوند بنده پرخواب را مبغوض مى شمرد، خداوند انسان بى كار را دشمن مى دارد»(4).(5)

    ________________________________________

    1 ـ وسائل الشيعه جلد 12 صفحه 38.

    2 ـ وسائل الشيعه جلد 12 صفحه 38.

    3 ـ وسائل جلد 12 صفحه 37.

    4 ـ وسائل جلد 12 صفحه 37.

    5 ـ تفسير نمونه 10/204

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 06:32:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      171 ـ مكاشفه و شهود قلبى يعنى چه؟   ...

    اشاره

    ‏ يكى از منابع معرفت مسأله «شهود قلبى و مكاشفه» است.

    قبل از هر چيز لازم است تعريفى براى اين منبع كه براى بسيارى ناشناخته است بشود، تا هم تفاوت آن با مسأله «وحى» و «الهام» و «فطرت» و «ادراكات عقلى» روشن گردد، و هم ناآگاهان آن را به «پندارگرائى» حمل نكنند.

    و از سوى ديگر راه براى سوء استفاده هائى كه از اين عنوان شده، و جمعى را بر اين داشته كه با ديده ترديد و بدبينى به آن نگاه كنند ببندد.

    اصولاً موجودات جهان بر دو دسته اند:

    1 ـ موجوداتى كه با حس قابل دركند و آن را «عالم حس» مى نامند.

    2 ـ موجوداتى كه از حس ما پنهانند و آن را «عالم غيب» مى نامند.

    ولى گاه مى شود كه انسان درك و ديد تازه اى پيدا مى كند كه مى تواند با ديد خود به جهان غيب راه يابد و قسمتى از اين جهان را (به مقدار توانائى و قدرت خويش) مشاهده كند، به تعبير ديگرى پرده ها كنار مى رود، و بعضى از حقائق جهان غيب، بر او كشف مى گردد به همان روشنى كه انسان با چشم خود محسوسات را مى بيند، بلكه به مراتب از آن روشنتر و اطمينان بخش تر.

    اين حالت را «مكاشفه» يا «شهود باطن» مى گويند.

    اين همان مطلبى است كه در قرآن مجيد در آيه 5 و 6 سوره تكاثر منعكس است «كَلاّلَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِيْنَ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ: «اينگونه نيست كه شما مى پنداريد ، اگر علم اليقين داشته باشيد دوزخ را با چشم خود مى بينيد»!

    و در مورد «مجرمان» و «مؤمنان» در منابع مختلف اسلامى وارد شده است كه در آستانه مرگ حالت شهودى به آنها دست مى دهد، و فرشتگان يا ارواح مقدس اولياء خدا را مشاهده مى كنند در حالى كه اطرافيان آنها از درك چنين مطلبى عاجزند.

    اين همان مطلبى است كه در غزوه خندق براى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)دست داد و فرمود در ميان جرقه اى كه از اصابت كلنگ به قطعه سنگى برخاست، قصرهاى كسرى يا قيصر روم و يا كاخهاى ملوك يمن را ديدم(1).

    و همان است كه در آن حديث معروف در مورد «آمنه» مادر گرامى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است كه در دوران حمل رسول خدا(صلى الله عليه وآله) گفت: «نورى را ديدم كه از من خارج شد و قصرهاى سرزمين «بصرى» در شام را با آن مشاهده كردم» اينها نه وحى است، و نه الهام قلبى، بلكه نوعى مشاهده و درك و ديد است كه با مشاهده حسى فرق بسيار دارد.

    اين همان است كه آن سخن سنج معروف مى گويد: «گرتو را چشمى از غيب باز شود، ذرات اين جهان با تو همراز مى گردد، آنگاه است كه نطق آب و گل را مى شنوى، و با شنيدن غلغله تسبيح موجودات جهان وسوسه تأويلها از تو زدوده مى شود، گوش نامحرمان اين حقائق را نمى شنوند اما انسانى كه محرم راز گردد لايق شنيدن اين آوازها و رازها است»(2)

    بنابراين «كشف وشهود» را در يك عبارت كوتاه چنين مى توان تعريف كرد: راه يافتن به عالم ماوراء حس، و مشاهده حقائق آن عالم با چشم درون، درست مانند مشاهده حسى، بلكه قويتر، يا شنيدن آن زمزمه ها با گوش جان

    البته نه هركس چنين ادعائى را كند مى توان از او پذيرفت، و نه به سخنان هر مدعى مى توان گوش فرا داد، ولى به هرحال سخن از اصل وجود چنين منبع معرفتى است(3)، و بعد در چگونگى وصول آن و سپس طرق شناختن مدعيان راستين از دروغين.

    ________________________________________

    1 ـ «كامل ابن اثير» جلد 2 صفحه 179.

    2 ـ تلخيص از اشعار معروف.

    3 ـ تفسير پيام قرآن 1/252

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 06:32:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.