وى يكى از سروران و بزرگان عرب و از پيشوايان فضيلت و حسب بوده است در روزگار رسول اكرم صلى الله عليه و آله اسلام آورد ولى چون خردسال بود آنحضرت را ملاقات نكرد در دوران خلافت عمر واقعه ای بر خليفه دشوار شد ، خطبه ای ايراد كرد و نظر مردم را در آنباره پرسيد صعصعه كه جوانى نو خاسته بود از جاى برخاست و پرده از آن مشكل بر گرفت و راه راست را نشان داد و گفته اش مورد عمل واقع شد و بالاخره در كوفه مردى صاحب عنوان بود و در كنار اميرالمؤمنين جنگهاى جمل و صفين را درك كرده بود .

در كتاب ( الاصابة)( 47 ) مى نويسد : مغيره ( حاكم كوفه ) صعصعه را بدستور معاويه از كوفه به جزيره يا به بحرين تبعيد كرد و بعضى گفته اند : به جزيره ى ابن كافان و در همانجا وفات يافت

( معاويه ، ( صعصعة بن صوحان عبدى) و ( عبدالله بن الكواء يشكرى) و جمعى از دوستان على و گروهى از بزرگان قريش را به زندان افكنده بود روزى در زندان بر ايشان وارد شد و گفت : شما را بخدا سوگند ميدهم كه پاسخ مرا جز براستى و درستى مدهيد ، مرا چگونه خليفه ای مى بينيد ؟ ( ابن كواء) گفت : اگر ما را سوگند نداده بودى بتو پاسخ نمى گفتيم زيرا تو ستمگرى كينه جوای كه در قتل نيكان از خشم خدا نمى انديشى ! ولى اينك ناگزير مى گوئيم : تا آنجا كه ما دانسته ايم تو دنيای فراخ و آخرتى تنگ دارى ظلمات را نور مينمای و نور را ظلمات جلوه ميدهى ! معاويه - شايد براى اينكه سخن را بگرداند - گفت : خدايتعالى امر خلافت را به يارى اهل شام گرامى داشت كه مدافعان حريم او و ترك كنندگان محرمات اويند و همچون اهل عراق نيستند كه محارم خدا را سبك شمارند و حرام خدا را حلال سازند و حلال خدا را حرام دانند عبدالله گفت : اى پسر ابوسفيان ! هر سخنى را پاسخى است ، ولى ما از قهر و سطوت تو بيمناكيم و اگر ما را در سخن آزادگذارى با زبانى تيز و برنده - كه در راه خدا هيچ ملامتگرى مانع آن نتواند شد - از اهل عراق دفاع ميكنيم و گرنه ، شكيبای پيشه ميسازيم تا فرمان خدا در رسد و گشايش خود را ارزانى دارد معاويه گفت : بخدا ديگر هرگز زبان تو را آزاد نخواهم گذارد .

آنگاه صعصعه لب بسخن گشود و گفت : سخن گفتى اى پسر ابوسفيان ! و مقصود خود را ادا كردى و از آنچه ميخواستى چيزى فرو نگذاشتى ! ولى حقيقت آن نيست كه تو گفتى ! آنكس كه بزور بر اريكه ى حكومت نشيند و با مردم به كبر و غرور رفتار كند و با ابزار باطل همچون دروغ و فريب بر خلق استيلا يابد ، كجا و چگونه خليفه تواند بود ؟ همانا بخدا سوگند كه تو در جنگ بدر نه ضربتى زده ای و نه تيرى افكنده ای بلكه در آن واقعه مصداق اين سخن بودى : ( لا حلى ولا سيرى)( 48 ) تو و پدرت در ( عير) و ( نفير) (49 ) و از جمله كسانى بوديد كه مردم را بر رسولخدا شورانيدند تو خود و پدرت از جمله كسانى بوديد كه رسولخدا آزاد كرد و چگونه خلافت ، زيبنده ى برده ى آزاد شده ای تواند بود ؟

معاويه در پاسخ اين سخنان همين اندازه گفت : اگر اين شعر ابوطالب را كه ميگويد :

نادانى آنان را با حلم و گذشت پاسخ گفتم

و عفو با قدرت ، نوعى از بزرگوارى است

سرمشق خود قرار نداده بودم ، محققا شما را بقتل مى رسانيدم

نوبتى ديگر معاويه از صعصعة پرسيد : نيكان و فاسقان چه كسانند ؟ صعصعه گفت : ترك خدعه در بى پرده سخن گفتن است ، على و يارانش از پيشوايان نيكند و تو وى يارانت از آندسته ى ديگريد سئوال كرد : نظرت درباره ى مردم شام چيست ؟ گفت : در برابر مخلوق از همه فرمانبردارترند و در برابر خدا از همه نا فرمانتر ، عاصيان فرمان خداى جبارند و طفيليان بساط قدرت اشرار ، برايشان باد مرگ و تباهى و از ايشان باد ننگ و سياهى معاويه گفت : بخدا اى پسر صوحان ! ديرى است كه پيمانه ى زندگيت لبريز شده ، مگر كه حلم پسر ابوسفيان از تو دفاع ميكند !

صعصعه گفت : اين فرمان خدا و قدرت اوست كه از من دفاع مى كند و محققا آنچه بر من ميگذرد از ازل بر لوح تقدير بر نوشته شده است( 50 ) )

مسعودى گويد : از صعصعة بن صوحان ماجراهاى جالب و سخنانى بنهايت بليغ و فصيح و رسا و در عين حال ، موجز و كوتاه بيادگار مانده است.

صعصعه در ميان ياران اميرالمؤمنين داراى شخصيتى بر جسته بود ، اميرالمؤمنين او را بصفت : ( خطيب توانا و زبر دست) ستوده و بعدها ( جاحظ) وى را با جمله ى : ( يكى از فصيح ترين مردم) توصيف كرده است .

پس از واقعه ى صلح كه معاويه وارد كوفه شده بود ، روزى به او گفت : ( بخدا سوگند از اينكه تو در امان من در ای متنفرم) وى در جواب گفت : ( و من نيز از اينكه تو را بدين نام بخوانم متنفرم) و سپس بر او بنام ( خليفه) سلام كرد معاويه گفت : اگر راست ميگوای ( و براستى مرا خليفه ميدانى ) بر منبر برو و على را لعن كن ! صعصعه بر فراز منبر قرار گرفت و پس از حمد و ثناى پروردگار گفت : هان اى مردم ! من از نزد كسى آمده ام كه شرارتش را مقدم داشته و خيرش را بتأخير افكنده است و همو به من فرمان داده كه على را لعن كنم ، اينك او را لعن كنيد ، لعنت خدا بر او باد اهل مسجد غريو بر آوردند : آمين چون نزد معاويه بازگشت و آنچه را گذشته بود بدو خبر داد ، معاويه گفت : نه بخدا ، منظور تو كسى بجز من نبوده است ، برگرد و او را بنام ، لعنت كن صعصعه به مسجد باز گشت و بر منبر بالا رفت و گفت : هان اى مردم ! اميرالمؤمنين به من دستور داده كه على بن ابيطالب را لعنت كنم ، اينك او را لعنت كنيد غريو مردم برخاست : آمينچون ماجرا را به معاويه گفتند ، گفت : بخدا هيچكس جز من را منظور نداشته است ، او را بيرون كنيد تا با من در يكشهر نباشد و صعصعه را از كوفه بيرون كردند ( 51 ) .

ابن عبدربه مى نويسد : روزى صعصعه بر معاويه در آمد و عمرو بن عاص در كنار او بر سرير نشسته بود چون صعصعه وارد شد ، وى گفت : او را بخاطر ( ترابى گرى) اش ( 52 ) جاى دهيد ! صعصعه گفت : من ترابى ( خاكى ) ام ، از خاك آفريده شده ام و بدان باز ميگردم و از آن بر انگيخته ميشوم ولى تو شراره ای از شعله ى آتش ميباشى .

هيئتى از عراق بر معاويه وارد شد ، در ميان گروه كوفه ( عدى بن حاتم) و همراه گروه بصره ( احنف بن قيس) و ( صعصعة بن صوحان) نيز بودند عمرو بن عاص به معاويه گفت : اينان رجال دنيا و شيعيان على و همان كسانند كه در جنگهاى جمل و صفين در كنار او مى جنگيدند ، از ايشان بر حذر باش !

بارى ، ماجراهاى جناب ( عبدالقيس صعصعة بن صوحان) بقدرى فراوان و گوناگون است كه ياد كردن همه ى آنها ، به اختصار مورد نظر ما سازگار نيست ، همين اندازه خواستيم با بيان مطالبى كه گذشت ، صفحه ای از تاريخ برخوردهاى او با معاويه و روش معاويه با او را از نظر خوانندگان بگذرانيم

موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



[جمعه 1395-03-28] [ 05:48:00 ب.ظ ]