در يكى از آن شبان سياه ، دختر حجر كه انديشه ى پدر ، رگ جان او را مى گسست ، ابياتى خطاب به ماه بدين مضمون سرود : ( 8 )

بلندى گير ! اى ماهتاب فروزان !

……………………..

شايد حجر را بنگرى كه شبانه سفر مى كند .

بسوي معاوية بن حرب مى رود

تا - چنانكه امير پنداشته - او را بكشند

و بر دروازه ى ( دمشق) بدار آويزند

و كركس ها زيبائيهاى او را بخورند

پس از حجر ، جباران ، بزرگى خواهند فروخت !

و ( خورنق) و ( سدير) بر ايشان گوارا خواهد شد !

و شهرها مطيع آنان خواهند گشت

چنانكه گفتى سحاب رحمت هرگز ايشان را زنده نساخته است الا اى حجر ! حجر بنى عدى !

سلامت و شادمان زى !

بر تو بيم مى برم از آنچه على را بخاك افكند

و پيرى را كه در دمشق بود و غرشى چون شير داشت

اگر تو كشته خواهى شد ، هر بزرگ قومى

عاقبت سر انجامى جز مرگ نخواهد داشت .

حجر و يارانش را به ( عذراء) كه دهكده ای در دوازده ميلى دمشق بود بردند و در آنجا به زندان افكندند تا مبادله شدن پيامهای ميان معاويه و زياد ، كار برايشان سخت تر گرفته شد بالاخره مأمور فرومايه ى معاويه با عده ای جلاد ديگر و با فرمان قتل و تعدادى كفن سر رسيد و خطاب به حجر گفت : اى منشأ گمراهى و اى معدن كفر و نفاق ! و اى دوستدار ابوتراب ! اميرالمؤمنين فرمان داده كه تو و يارانت را بقتل رسانم مگر آنكه از كفرتان باز گرديد و رفيقتان را لعن كنيد و از او بيزارى جوئيد .

حجر و يارانش گفتند : تحمل تيزى و برندگى تيغ از آنچه گفتى براى ما آسانتر است و حضور در پيشگاه خدا و پيامبر و وصى او از وارد شدن در آتش دوزخ ، نزد ما محبوبتر .

قبرها كنده شد حجر و يارانش تمام شب را بعبادت گذرانيدند ، صبح روز بعد آنان را براى قتل آماده ساختند حجر گفت : لختى مرا واگذاريد تا وضوای بسازم و نمازى بگزارم چه ، هرگز وضوای نساختم مگر آنكه نمازى با آن گزاردم او را واگذاشتند تا نماز گزارد پس از نماز گفت : بخدا هرگز نمازى بدين سبكى نگزارده ام و اگر نه اينكه شما در من گمان ترس مى برديد ، افزونتر از اين مى خواندم .

سپس گفت : بارالها ! شكايت امت خود را نزد تو مىآوريم ، اهل كوفه بر ضد ما شهادت دادند و اهل شام ما را مى كشند هان بخدا سوگند اگر مرا در اين وادى كشتيد پس بدانيد كه من اول جنگجوى مسلمانى هستم كه در اين سرزمين بقتل مى رسد و اول مردى از مسلمانانم كه سگهاى اين وادى بر او پارس كرده اند ( 9 )

آنگاه ( هدبة بن فياض قضاعى) با شمشير كشيده بسوى او رفت ، حجر بخود لرزيد ، گفتند : هان ! ميگفتى از مرگ نمى ترسم ! اينك از رفيقت بيزارى جوى تا رهايت كنيم ! گفت : چرا نترسم كه قبر حفر شده ای است و كفن بر افراشته ای و شمشير آخته ای ولى بخدا سوگند اگر از مرگ بينديشم سخنى كه موجب خشم خداوند است نخواهم گفت .

براى هفت نفر از ياران حجر ، خويشاوندان و نزديكانشان كه در شام نزد معاويه مقرب بودند شفاعت كردند و ما بقى طعمه ى شمشيرها گشتند از جمله ى آخرين سخنان حجر اين بود : زنجير آهنين از من مگشائيد و خون از پيكر من مشوئيد زيرا مرا فردا با معاويه ديدارى است و آنجا با او مخاصمه خواهم داشت .

معاويه اين سخن حجر را در دم مرگ بياد آورده و سخت اندوهگين بود و با صداى گرفته ای مى گفت : ماجراى من و تو بسى دراز خواهد بود اى حجر!

اهميت واقعه از نظر مسلمانان - معاويه پس از قتل حجر و يارانش به حج رفت روزى گذارش به خانه ى عايشه افتاد ، اجازه خواست و وارد شد ، چون نشست عايشه گفت : مطمئنى كه كسى براى كشتن تو مخفى نكرده ام ؟ گفت : به خانه ى امن قدم نهاده ام آنگاه عايشه گفت : از خداى نترسيدى اى معاويه كه حجر و يارانش را كشتى ؟ ( 10 ) سپس گفت : اگر نه اين بود كه به هر چه دست زديم كارها بر ما دشوارتر شد در قتل حجر نيز دست به كارى مى زديم ( 11 ) .

شرح بن هانى نامه ای به معاويه نوشت و در آن از حجر ياد كرد و فتوى به حرمت جان و مال او داد نوشت : ( بيگمان حجر از جمله كسانى است كه نماز ميگزارند و زكوه ميدهند و همه ساله به حج و عمره مى روند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و جان و مالشان حرام و محترم است ( 12 )

پسر عمر از لحظه ى دستگيرى حجر پيوسته از او خبر ميگرفت ، وقتى خبر قتل او را شنيد در بازار بود ، كار خود را رها كرد و در حاليكه ميگريست بازگشت ( 13 ) .

پس از قتل حجر و يارانش ، عبدالرحمن بن حارث بن هشام بر معاويه وارد شد و در حاليكه بدو خطاب ميكرد گفت : از كى حلم ابوسفيان را از دست داده اى ؟ ! معاويه پاسخ داد : از آن هنگام كه امثال تو حليمان قوم خود را از دست دادم و پسر سميه مرا بر اينكار و اداشت و من نيز پذيرفتم ! عبدالرحمن گفت : بخدا سوگند از اين پس عرب نه حلمى براى تو خواهد شناخت و نه رای چگونه راضى شدى عده ای مسلمان را كه نزد تو باسارت فرستاده بودند بكشى ؟

مالك بن هبيره ى سكونى هنگاميكه معاويه حاضر نشد حجر را به او ببخشد خطاب به افراد قبيله ى خود از كنده و سكون و جمع انبوهى از مردم يمن كه نزد او بودند گفت : بخدا سوگند بى نيازى ما از معاويه بيشتر از بى نيازى او از ماست ، ما در خويشاوندان او ( 14 ) آنكس را كه بجاى او نشنيد مى شناسيم و او در همه مردم كسى را بجاى ما نتواند گزيد .

از ابواسحق سبيعى پرسيدند : از كدام روز مردم خوار شدند ؟ گفت : از آنروز كه حسن وفات يافت و زياد فرزند ابوسفيان خوانده شد و حجر بن عدى به قتل رسيد ( 15 )

حسن بصرى گفت : در معاويه چهار خصلت وجود داشت كه هر يك بتنهای براى بدبختى او بسنده بود : يكى آنكه بكمك سفيهان بر دوش امت سوار شد و خلافت را بى مشورت امت - كه هنوز در ميان ايشان بازماندگان صحابه و صاحبان فضيلت يافت مى شدند - بدست گرفت ديگر آنكه پسرش را - آن مست شرابخواره ای كه حرير مى پوشد و طنبور مى نوازد - وليعهد خود ساخت سوم آنكه زياد را برادر خود دانست با اينكه پيغمبر فرموده : ( فرزند از آن بستر است و نصيب زناكار جز سنگ نيست) چهارم آنكه حجر را بقتل رسانيد آنگاه دوباره گفت : واى بر معاويه از حجر و ياران حجر ( 16 ).

ربيع بن زياد حارثى كه از طرف معاويه ، كارگزار خراسان بود از اندوه قتل حجر ، جان سپرد ابن اثير مى نويسد ( ج 3 ص : ( 195 ( مرگ او بر اثر خشم و اندوهى بود كه از كشته شدن حجر بدو دست داد تا آنجا كه مى گفت : ازين پس پيوسته عرب ، بيدفاع كشته خواهند شد و اگر در ماجراى قتل او همه بسيج مى شدند و بپا مى خواستند بيگمان بعد از اين يكنفر گرفتار اين گونه قتلى نمى شد ، ولى ايشان آرام گرفتند و سكوت كردند و بدون ترديد ، بخوارى خواهند نشست پس از اين سخنها يك جمعه زنده بود ، در روز جمعه در برابر مردم ظاهر گشت و گفت : هان اى مردم ! من از اين زندگى ملول شده ام ، دعای مى كنم همه آمين بگوئيد آنگاه پس از نماز دست بدعا برداشت و گفت : بارالها ! اگر مرا نزد تو خيرى هست بزودى جان مرا بگير و مردم همه آمين گفتند چون از مسجد خارج شد هنوز لباسهاى او ديده مى شد كه بر زمين افتاد)( 17 ) .

امام حسين عليه السلام در مكتوبى به معاويه نوشت : ( مگر تو نيستى كشنده ى حجر كندى و يارانش ؟ - آن نمازگزاران عابد و تقبيح كنندگان ظلم و بزرگ شمارندگان بدعت كه در راه خدا ملامت ملامتگران را بچيزى نمى گرفتند ؟ - مگر تو نيستى كه ايشان را پس از آن سوگندهاى شديد و پيمانهاى مستحكم ، از روى ظلم و دشمنى به قتل رسانيدى ؟ اشاره به فرازهاى ماده ى پنجم قرار داد ( 18 ) .

و بالاخره بعدها كه نوبت به تاريخ رسيد نصر بن مزاحم منقرى و لوط بن يحيى بن سعد از دى ( 19 ) هر يك كتابى درباره ى فاجعه ى قتل او نوشتند و ( هشام بن محمد سائب) كتابى درباره ى او و كتابى درباره ى واقعه ى قتل رشيد و ميثم و جويرية بن مهر نوشت ( 20 ).

احاديثى كه درباره ى حجر و يارانش وارد شده - ابن عساكر مى نويسد : پس از آنكه عايشه ، معاويه را بخاطر قتل حجر ، توبيخ و ملامت كرد ، گفت : از رسولخدا صلى الله عليه ( و آله ) وسلم شنيدم كه فرمود : در عذراء ( محل شهادت حجر و يارانش ) مردمى به قتل خواهند رسيد كه بخاطر آنان خداوند و اهل آسمانها خشمگين ميگردند همين حديث از طريق ديگر نيز از عايشه نقل شده است

بيهقى در كتاب ( الدلائل) و يعقوب بن سفيان در تاريخش از ( عبدالله بن زرير غافقى) روايت كرده اند كه گفت : از على بن ابيطالب عليه السلام شنيدم كه ميگفت : اى مردم عراق ! هفت تن از شماها در عذراء كشته خواهند شد كه به ( اصحاب اخدود) ماننده اند

موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



[جمعه 1395-03-28] [ 05:48:00 ب.ظ ]