حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
خرداد 1395
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 874
  • دیروز: 5961
  • 7 روز قبل: 7597
  • 1 ماه قبل: 12221
  • کل بازدیدها: 2395284





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • زفاک
  • ریحانه مقدم
  • avije danesh
  • خادم المهدی


  •   اظهار محبت‌های پیامبر   ...

    روز به روز اظهار علاقه از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به حسن علیه‌السلام بیش‌تر می‌گردید و هیچ گاه از محبت به او غافل نمی‌شد، او را می‌بوسید و می‌بویید و دهان مبارکش را بر دهان حسن می‌گذاشت و می‌فرمود:

    «اللهم انی أحبه فأحبه و أح من یحبه! یقولها ثلاث مرات [59]؛ بارالها! من او (حسن) را دوست دارم، پس تو هم او را دوست بدار و دوست بدار هر کس او را دوست دارد.»

    ابوهریره گوید: خود دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله سه مرتبه جملات فوق را تکرار نمود.

    همچنین أم الفضل [60] می‌گوید: در دورانی که حسن را شیر می‌دادم، روزی به همراهش به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدم، او مقداری رشد پیدا کرده بود و آرام نمی‌گرفت؛ در آغوشم بود که ادرار کرد، پس آرام با دست بر پشت او زدم. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ارفقی یا بنی رحمک الله أوجعت ابنی [61]؛ با فرزندم حسن مدارا کن، خداوند بر تو رحم کند، فرزندم را ناراحت کردی.».

    ابن‌عباس می‌نویسد: روزی پیامبر صلی الله علیه و آله حسن بن علی علیه‌السلام را بر گردن خود سوار کرده بود. مردی گفت: ای پسر! چه مرکب خوبی را سوار شده‌ای! پیامبر در جواب او فرمود: «نعم الراکب هو [62]؛ حسن چه سوارکار خوبی است.»

    علاقه و محبت پیامبر صلی الله علیه و آله به حدی بود که گاهی حسنش را در روی منبر آغوش می‌گرفت و در همان حال برای مردم سخن می‌گفت و گاه در حالی که بر منبر بود، پایین می‌آمد و حسن را در آغوش می‌کشید و مورد تفقد و مهربانی قرار می‌داد.

    روح بلند و پاک مجتبی علیه‌السلام در دوران کودکی، همانند آینه‌ی صاف و شفاف، افکار و رفتار جدش پیامبر صلی الله علیه و آله و پدرش علی علیه‌السلام و مادرش فاطمه علیهاالسلام را در خود منعکس می‌نمود.

    موضوعات: حقایق پنهان  لینک ثابت



    [یکشنبه 1395-03-30] [ 11:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      ختنه   ...

    روز هفتم ولادت بود که پیامبر دستور داد فرزندش «حسن» را ختنه کنند تا به این سنت الهی جامه‌ی عمل بپوشاند و به عنوان سیره عملی پیامبر صلی الله علیه و آله باقی بماند، زیرا خود پیش از آن فرموده بود:

    «اختنوا أولادکم فی السابع، فانه أطهر و أسرع لنبات اللحم، ان الأرض تنجس ببول الأغلف أربعین یوما [58]؛ نوزادان خود را در روز هفتم ختنه کنید؛ این عمل برای سلامتی طفل بهتر است و جراحت آن به سرعت بهبود می‌یابد. چنانچه فرد ختنه نشده‌ای بر روی زمین ادرار کند تا چهل روز آلودگی آن باقی می‌ماند.» رسول خدا صلی الله علیه و آله به میمنت ولادت امام مجتبی علیه‌السلام به فقرا صدقه داد و بعضی را هم اطعام نمود.

    موضوعات: حقایق پنهان  لینک ثابت



     [ 11:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      عقیقه   ...

    هفت روز از ولادت سبط اکبر پیامبر گذشت. همگی خوشحال و مسرور بودند و به پدر و مادرش تبریک و تهنیت می‌گفتند. روز هفتم رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور داد گوسفندی تهیه کردند، آن گاه با دست مبارک خویش گوسفند را برای نوه‌اش عقیقه نمود.

    نقل شده است که امام صادق علیه‌السلام فرمود: جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله در مورد عقیقه‌ی عمویم حسن بن علی علیه‌السلام فرمود:

    «بسم الله عقیقة عن الحسن؛ به نام خداوند، این گوسفند عقیقه از جانب حسن علیه‌السلام است.»

    سپس در حین کشتن گوسفند، این دعا را قرائت کرد: «اللهم عظمهما بعظمه و لحمهما بلحمه و دمها بدمه و شعرها بشعره، اللهم اجعلها وقاء لمحمد و آله، ثم قال: کلوا و أطعموا و ابعثوا الی القابلة برجل [54]؛ بار خدایا! استخوانش را به جای استخوان او، گوشتش را به جای گوشت او، خونش را به جای خون او و مویش را به جای موی او عقیقه می‌کنم. خدایا! این عقیقه را پناه و نگهبان محمد و آل محمد قرار ده.»

    آن گاه فرمود: بخورید آن‌ها را و اطعام کنید و یک ران آن را برای قابله بفرستید. [55] در همان روز رانی از گوشت عقیقه را به همراه یک دینار طلا به قابله دادند و بعد از آن، موی سر فرزند هفت روزه‌اش را تراشیدند و به اندازه‌ی وزن آن‌ها نقره در راه خدا صدقه دادند، آن گاه سر مبارکش را با ماده‌ای خوشبو به نام خلوق [56] آغشته نمودند؛ این کار یعنی آغشته نمودن سر فرزند هفت روزه به خلوق بعد از تراشیدن در اسلام سنتی جدید بود، زیرا در فرهنگ جاهلیت سر کودک را به خون آغشته می‌کردند.

    پیامبر صلی الله علیه و آله در این مورد به أسماء بنت عمیس فرمود:

    «یا أسماء الدم فعل الجاهلیة [57]؛ ای اسماء! آغشته به خون نمودن سر نوزاد از کارهای ناپسند مردم جاهلیت است.»

    موضوعات: حقایق پنهان  لینک ثابت



     [ 11:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      سیمای امام حسن   ...

    انس بن مالک درباره‌ی امام حسن علیه‌السلام می‌گوید:

    «لم یکن أحد أشبه برسول الله - ص - من الحسن بن علی؛ هیچ فردی از امام حسن علیه‌السلام شبیه‌تر به پیامبر صلی الله علیه و آله نبوده است.»

    أحمد بن حنبل به نقل از علی بن ابیطالب علیه‌السلام می‌نویسد:

    «کان الحسن أشبه برسول الله ما بین الصدر الی الرأس و الحسین أشبه فیما کان أسفل من ذلک [51]؛ حسن علیه‌السلام از سینه تا سر شبیه‌ترین فرد به نبی گرامی اسلام بود و حسین از سینه به پایین بیش‌ترین شباهت را به آن حضرت داشت».

    ابن‌صباغ مالکی در زیبایی صورت و اعضای حسن بن علی علیه‌السلام می‌نویسد: رنگ چهره‌ی حسن بن علی علیه‌السلام سفید آمیخته با سرخی بود؛ چشمانش سیاه، درشت و گشاده؛ گونه‌هایش هموار، موی وسط سینه‌اش نرم؛ موی ریشش پر و انبوه؛ پشت گوشش پر مو؛ گردن آن حضرت کشیده، براق همچون شمشیری از نقره؛ مفاصلش درشت و دو شانه‌اش پهن و دور از یکدیگر بود؛ انسانی چهارشانه، میانه قد و نمکین که نیکوترین صورت را داشت، ریش خود را با رنگ سیاه خضاب می‌کرد؛ مویش پرچین و کوتاه و قامتش رسا بود.

    واصل بن عطا گفته است:

    صورت حسن بن علی علیهماالسلام چون سیمای انبیا و هیأت و شکل او چون هیأت ملوک و امرا بوده است.

    موضوعات: حقایق پنهان  لینک ثابت



     [ 11:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      القاب و کنیه   ...

    نواده‌ی رسول خدا صلی الله علیه و آله را به لقب‌های زیر می‌شناختند:

    امام دوم؛ ریحانه‌ی رسول خدا صلی الله علیه و آله؛ زکی؛ سبط أول؛ سید؛ طیب؛ مصلح؛ نقی و ولی.

    رسول خدا صلی الله علیه و آله از شدت علاقه به او، او را «أبومحمد» نامید و بدان کنیه صدایش می‌زد. ابن‌شهر آشوب به القاب آن بزرگوار، امین، اثیر، امیر، بر، حجت، زاهد، قائم، مجتبی و وزیر را اضافه می‌کند و کنیه او را ابوالقاسم نیز می‌نامد.

    موضوعات: حقایق پنهان  لینک ثابت



     [ 11:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      نام گذاری   ...

    صدیقه طاهره از همسر خویش خواست تا برای نوزاد نامی انتخاب کند، لیکن امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: من در نام‌گذاری فرزندم بر رسول خدا صلی الله علیه و آله پیشی نمی‌گیرم.

    پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به خانه‌ی دختر آمد و از وضعیت زایمان و چگونگی نوزادش پرسش نمود. زهرا و علی نوزاد را در پارچه‌ای زرد پیچیدند و به پیامبر دادند. رسول خدا صلی الله علیه و آله ضمن تبریک و تهنیت به داماد و دخترش، فرمود:

    «ألم أتقدم الیکم أن لا تلفوه فی خرقة صفراء؛ مگر پیش از این نگفته بودم که نوزاد را در پارچه‌ی زرد نپیچید؟».

    سپس پارچه‌ی سفیدی طلبید و آن مولود مسعود را در میان آن نهاد [43]؛ او را می‌بوسید، زبان مبارکش را در دهان او می‌گذاشت و آن طفل زبان پیامبر را همچون سینه‌ی مادر می‌مکید.

    رسول خدا صلی الله علیه و آله بعد از حمد و سپاس به درگاه الهی، أذان در گوش راست و اقامه در گوش چپش خواند، آن گاه رو به علی علیه‌السلام نمود، پرسید: چه نامی بر فرزند خود نهاده‌اید؟ [44].

    علی علیه‌السلام پاسخ داد: «در نام گذاری‌اش بر شما پیشی نمی‌گیرم.»

    پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من نیز در نام‌گذاری او بر پروردگار سبقت نخواهم گفت. خداوند، فرشته‌ی وحی را از ولادت سبط اکبر پیامبرش آگاه ساخت و او را جهت تهنیت و نام‌گذاری خدمت آن حضرت فرستاد.

    جبرئیل بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شد، درود و سلام خدا را بر او ابلاغ کرد و ضمن تبریک و تهنیت گفت: خداوند به تو فرمان می‌دهد که نام فرزند هارون برادر موسی علیه‌السلام را برای فرزندت انتخاب کن. پرسید: اسمش چیست؟ جرئیل پاسخ داد: شبر. فرمود: اما زبان من عربی است. گفت: نامش را «حسن» بگذار.

    آن گاه نامش را «حسن» گذاشت.

    ابن‌اثیر می‌نویسد: «حسن» نامی است که در عرب جاهلیت تا آن روز، سابقه نداشت و کسی آن را نمی‌شناخت.

    موضوعات: حقایق پنهان  لینک ثابت



     [ 11:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      ولادت   ...

    پانزدهمین روز ماه مبارک رمضان، سال دوم یا سوم هجرت بود که أولین ثمره‌ی نبوت و امامت، مدینة الرسول را نور باران کرد و کانون امامت و ولایت را درخششی دیگر بخشید. [42] پیشانی بلندش تجلی فروغ نبوت و امامت

    [صفحه 49]

    را در خود ترسیم کرده بود. موجی از سرور و شادی خاندان اهل‌بیت علیهم‌السلام را فراگرفت. این نوزاد بیش‌ترین شباهت را به پیامبر اسلام داشت. پدرش علی بن ابی‌طالب و مادرش فاطمه زهرا علیهماالسلام از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدند.

    موضوعات: حقایق پنهان  لینک ثابت



     [ 11:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      نگاهی گذرا به دوران کودکی امام مجتبی علیه السلام   ...

    اشاره

    بدیهی است که ساختار اولیه‌ی هر انسانی نشانگر ویژگی‌های مثبت و منفی او در آینده است و باید گفت که شخصیت‌های بزرگ عالم، از این امر جدا نبوده‌اند و مستثنی نشده‌اند. حسن بن علی علیه‌السلام که در بیت نبوت و امامت چشم به جهان گشود و ولادتش بالاترین مژده به پیامبر خدا و علی و فاطمه‌ی زهرا علیهم‌السلام بود. خلق و خلق او از عنایت‌های بی‌شمار خداوند کریم بر امت اسلامی شد. او در سال‌های اولیه‌ی هجرت آن هم در ماه مبارک رمضان پا به عرصه وجود گذاشت و برکات و خیرات زیادی را به همراه آورد. تسبیح و تهلیل و قراءت قرآن او به هنگام ولادت و هم‌سخن شدن جبرئیل با وی در گهواره، بیانگر عظمت و بزرگی او بود. [40].

    او کسی است که بهشت آرزوی سکونت دادنش را داشت و بارها این امر را از خداوند متعال مسألت نمود و چنین درخواست کرد: «یا رب ألیس قد وعدتنی أن تسکنی رکنا من أرکانک؛ بار خدایا! آیا وعده ندادی که یکی از پایه‌های اساسی عالم

    خلقتت را در من سکنی دهی؟».

    جواب آمد: «أما ترضین أنی زینتک بالحسن و الحسین فأقبلت تمیس کما تمیس العروس؛ آیا خشنود نمی‌گردی، از این که تو را با ساکن شدن حسن و حسین زینت دهم؟ بهشت به پیش خواهد آمد و همانند داماد آنان را در آغوش خواهد گرفت.»

    موضوعات: حقایق پنهان  لینک ثابت



     [ 11:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      اهداف مشترک   ...

    گفتار و رفتار پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بیانگر آن است که امامت و وصایت بعد از علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام در حسن و حسین علیهماالسلام تعین دارد. و آنان همانند دیگر ائمه‌ی اهل‌بیت علیهم‌السلام دارای قدرت کافی جهت زعامت مسلمانان بوده‌اند و آرامش امت اسلامی در سایه‌ی رهبرانی چون آنان است که معصومند و مؤید از ناحیه‌ی پروردگار؛ انسان‌هایی که در انجام وظایف خود، کوچک‌ترین قصور و تقصیری نداشته‌اند.

    امامان شیعه در فراز و نشیب‌های گوناگون، جلوه‌های مختلف و متفاوتی داشته‌اند و حافظ اسلام و شریعت الهی بوده‌اند؛ آنان حدود و ثغور دین را ترسیم می‌کردند و به خط راستین اسلام محمدی استمرار می‌بخشیدند.

    زندگانی امامان عالی‌قدر شیعه، همچون حضرت مجتبی علیه‌السلام و حضرت سیدالشهدا در ظاهر شکل‌ها و شیوه‌های مختلفی داشت، به طوری که در نگاه اول برای بسیاری از افراد ناآشنا ابهام‌آور و سؤال برانگیز است، لکن بررسی و تحلیل درست از زندگانی این پاکان راستین، این نتیجه را می‌دهد که آنان به دنبال حقیقت واحدی بوده‌اند که آن هدایت و راهبری امت اسلامی و ایجاد مدینه‌ی فاضله، به وسعت تمامی کره‌ی زمین بوده است تا مردم، همگی عبادت و بندگی حق کنند و از ظلم و ستم و چپاول به دور باشند و آرامش و اطمینان قلبی جهت

    شکوفایی استعدادها فراهم شود.

    از این رو برای تحقق بخشیدن به اهداف فوق، هر گاه می‌دیدند آمدن به میدان نبرد و درگیری مستقیم با دشمنان اسلام منجر به نابودی نیروهای مؤمن و فعال و کارآمد می‌شود و دشمن از جهت سیاسی و نظامی غالب و پیروز می‌گردد، همه‌ی شماتت‌ها و زخم زبان‌ها را تحمل می‌کردند و شرایط دشوارتر از میدان‌های جنگ را می‌پذیرفتند و ناخدایی و سکان‌داری کشتی اسلام را به عهده می‌گرفتند و به گونه‌ای دقیق هدایتش می‌کردند و توصیه‌های لازم را جهت حفاظت و سازماندهی نیروهای موجود می‌نمودند و هر گاه می‌دیدند امت اسلامی نیاز به سازماندهی علنی دارد و زمینه‌ی آن نیز فراهم گشته و همگی آمادگی کامل دارند و یا اعلان جنگ به عنوان یک ضرورت مطرح است، فرماندهی مردم را در میادین مختلف جهاد و جنگ به عهده می‌گفتند و رضوان و خشنودی خدا و رسولش را به دست می‌آوردند.

    حسین بن علی بن أبی‌طالب علیه‌السلام به هنگام خروج از مکه‌ی مکرمه به برادر خود محمد بن حنفیه فرمود:

    «انما خرجت لطلب الاصلاح فی أمة جدی، أرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر و أسیر بسیرة جدی و أبی علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام [39]؛ همانا حرکت من به سوی عراق جهت ایجاد صلاح و سعادت در امت جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله است. می‌خواهم آنان را به معروف فرمان دهم و از منکرات بازشان دارم و بر سیره و روش جدم و پدرم علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام حرکت نمایم.»

    اهداف و آرمان‌های مقدس ائمه أهل بیت را می‌توان در سه محور جمع‌بندی و خلاصه نمود:

    1. رهبری صحیح امت اسلامی در سایه‌ی حاکمیت قرآن و احیای

    سیره‌ی رسول خدا صلی الله علیه و آله؛

    2. حفاظت نیروهای مؤمن و کارآمد و پرورش استعدادهای درخشان مادی و معنوی در امت اسلامی و ایجاد آرامش روحی؛

    3. ایجاد صلاح و سعادت برای مردم در سایه‌ی امر به معروف و نهی از منکر و رساندن آنان به استقلال و آزادی و حریت.

    گفتنی است که دو هدف اخیر، پس از تحقق هدف اول به وجود خواهد آمد.

    اینک با توجه به آنچه گذشت، زندگی امام حسن مجتبی، سبط اکبر پیامبر صلی الله علیه و آله را در فصل‌های آینده مورد بررسی قرار می‌دهیم و وضعیت تربیتی و سیاسی آن امام همام و همچنین موضع‌گیری‌های زیبا و به حقش را در برابر بی‌عدالتی‌ها و انحراف‌ها شرح می‌دهیم تا پرتو انوار تابناک حسنی، خورشید هدایت در همه‌ی ابعاد زندگی گردد.

    موضوعات: حقایق پنهان  لینک ثابت



     [ 11:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      حسن مصلح بزرگ   ...

    حسن بصری از ابوبکره نقل کرده است: پیامبر بر روی منبر مشغول موعظه و

    خطابه بود که حسن بن علی علیه‌السلام وارد شد و می‌خواست بر روی منبر رود، در آن هنگام پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

    «ان ابنی هذا سید و ان الله سیصلح به بین فئتین من المسلمین عظمتین [36]؛ همانا این فرزند من آقا و سرور است و خداوند سبحان به واسطه‌ی او در میان دو گروه بزرگ از مسلمانان صلح برقرار خواهد کرد.»

    و نیز درباره‌ی حسین بن علی علیه‌السلام آمده است:

    اسماء بنت عمیس گوید: وقتی حسین علیه‌السلام چشم به جهان گشود، او را در پارچه‌ی سفیدی پیچیدم و به رسول خدا صلی الله علیه و آله دادم. حضرت أذان در گوش راست و اقامه در گوش چپش خواند و سپس او را به سینه چسبانید و گریه می‌کرد. سبب را پرسیدم. فرمود:

    «تقتله الفئة الباغیة من بعدی لا أنا لهم الله شفاعتی؛ متجاوزان ستمگر بعد از من او (حسین علیه‌السلام) را خواهند کشت، خداوند شفاعت مرا نصیب آنان نگرداند.».

    سپس فرمود: أسماء! مبادا دخترم فاطمه علیهاالسلام را از این خبر آگاه سازی! او حسین را تازه به دنیا آورده است. [37].

    و در حدیثی دیگر ابن‌عباس (ره) گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: وحی کرد خداوند سبحان به جبرئیل که بگوید ما فرزند تو را حسین نامیدیم، او را عزیز و گرامی دار و سپس به من خبر داد که بدترین افراد امتت حسین علیه‌السلام را خواهند کشت، در حالی که بر شرورترین مرکب سوار خواهند بود. وای بر قاتل او، وای بر کسی که او را بدان جا فرستاد، وای بر فرماندهی آن معرکه و پیکار، من از قاتل او بیزارم و او نیز از رحمت من دور خواهد بود، چرا که در قیامت مجرم‌تر و جنایتکارتر از او وجود ندارد؛ او با مشرکان محشور خواهد شد، آتش

    جهنم برای سوزاندن و عذاب دادن وی رغبت بیش‌تری خواهد داشت از کسی که برای شوق بهشت خدا را اطاعت کند. [38].

    موضوعات: حقایق پنهان  لینک ثابت



     [ 11:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      حسن و حسین دو ریسمان محکم الهی   ...

    امام باقر علیه‌السلام به نقل از رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

    «من أراد أن یتمسک بالعروة الله الوثقی التی قال الله عزوجل فی کتابه فلیتوال علی بن أبی‌طالب و الحسن و الحسین، فان الله - تبارک و تعالی - یحبهما من فوق عرشه [35]؛ هرکس که بخواهد [برای نجات خویش] به ریسمان محکم و اطمینان‌بخش الهی چنگ زند، همان عروة الوثقایی که خدای سبحان در قرآن دستور تمسک به آن را داده است، باید علی بن ابی‌طالب و حسن و حسین علیهم‌السلام را دوست بدارد؛ خداوند - تبارک و تعالی - محبت خود را نسبت به حسنین از بالای عرشش اعلان می‌دارد.».

    اظهار علاقه و ابراز محبت‌های پیامبر نسبت به دو فرزندش حسن و حسین علیهماالسلام نشانگر سیره و هدف واحد این دو امام همام بعد از علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام است. رسول خدا صلی الله علیه و آله بارها برخورد خصمانه‌ی دشمنان اسلام نسبت به دو سبط خود را محکوم نمود و آن را نشانگر انحراف و گمراهی و تیره‌بختی آنان دانست.

    در دیدگاه پیامبر صلی الله علیه و آله امامت و رهبری حسنین علیهماالسلام هر دو مورد تأیید بوده و صلاح و سعادت امت اسلامی را در پیروی و اطاعت از آنان در زمان خویش می‌دیده است. پیامبر صلی الله علیه و آله چگونگی برخورد دو سبط گرامی‌اش را با حوادث آینده، دو نوع تاکتیک نسبت به هدف واحد می‌داند، همان طوری که احادیث گذشته آن را روشن نمود.

    موضوعات: حقایق پنهان  لینک ثابت



     [ 11:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      حسن و حسین دو پیشوای امت   ...

    قال علی علیه‌السلام:

    «دخلت یوما منزلی فاذا رسول الله صلی الله علیه و آله جالس و الحسن عن یمینه و الحسین عن یساره و فاطمة بین یدیه و هو یقول: یا حسن و یا حسین أنتما کفتا المیزان و فاطمة لسانه و لا تعدل الکفتان الا باللسان و لا یقوم اللسان الا علی کفتین… أنتما الامامان و لأمکما الشفاعة [30]؛

    علی - ع - فرمود: روزی وارد خانه‌ام شدم دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته است، فرزندم حسن در طرف راستش، حسینم در طرف چپش و همسرم فاطه در مقابل آن حضرت بودند و او می‌فرمود: ای حسن و ای حسین! شما دو نفر دو کفه میزانید، مادر شما فاطمه زبان میزان و ترازوست؛ دو کفه متعادل نمی‌شود، مگر با زبان ترازو و زبان هماهنگ نمی‌شود مگر

    با دو کفه… آن گاه فرمود: شما دو نفر امام و پیشوایید و برای مادرتان مقام شفاعت است.»

    ابن‌شهر آشوب در ذیل تفسیر آیه شریفه‌ی: «و التین و الزیتون…» آورده است:

    «مسلمانان همگی بر این مطلب اتفاق دارند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است: الحسن و الحسین امامان قاما أو قعدا [31] ، و یا ابنای هذان امامان قاما أو قعدا.» [32].

    پیامبر فرموده است:

    «حسن و حسین دو امام و پیشوای امتند، چه پیکار و جهاد کنند و یا به طور علنی درگیر نشوند و به صورت مخفی و تقیه عمل کنند.»

    همچنین فرموده است:

    «این دو فرزندم حسن و حسین رهبر و پیشوای امتند، هر گونه که عمل کنند، جهاد و قیام نمایند و یا مبارزه‌ی علنی و آشکار نداشته باشند.»

    گروهی از مورخان همانند هاشم معروف الحسنی نیز نسبت به حدیث فوق ادعای تواتر نموده‌اند، این گروه معتقدند: محدثان اجماع نموده‌اند بر این که حدیث فوق را پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرموده است. [33] همچنین طارق بن شهاب گوید: شنیدم که علی بن أبی‌طالب به فرزندانش حسن و حسین می‌فرمود:

    «أنتما امامان بعقبی و سیدا شباب أهل الجنة، و المعصومان حفظکم الله و لعنة الله علی من عاداکما [34]؛ شما دو تن (حسن و حسین) امامان و پیشوایان بعد از من هستید، و شما سرور جوانان بهشتید و هر دو معصوم هستید. خداوند شما را حافظ و یاور باشد و نفرین خداوند بر کسانی باد که با شما دشمنی می‌ورزند.»

    موضوعات: حقایق پنهان  لینک ثابت



     [ 11:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      سروران جوانان بهشت   ...

    ابوسعید خدری و ابن‌عباس و ابن‌عمر و حذیفة و أنس و… گویند:

    رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «الحسن و الحسین سیدا شباب أهل الجنة [28]؛ حسن و حسین، آقا و سرور جوانان بهشتند.»

    ترمذی نقل می‌کند:

    «هما سیدا شباب أهل الجنة [29]؛ آن دو (حسن و حسین) آقا و سرور جوانان اهل بهشتند.»

    قابل توجه است که ترمذی این روایت را صحیح و حسن می‌داند.

    موضوعات: حقایق پنهان  لینک ثابت



     [ 11:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      سفارش به دوستی حسنین   ...

    ابن‌مسعود و أبوهریره گفته‌اند: «دیدیم رسول خدا صلی الله علیه و آله در حالی که دو فرزند خردسالش حسن و حسین علیهماالسلام را بر دو شانه‌ی مبارکش گرفته بود، گاهی این و گاهی آن را می‌بوسید. مردی پرسید: آیا آن دو را دوست داری؟ فرمود:

    «من أحب الحسن و الحسین فقد أحبنی و من ابغضهما فقد أبغضنی [26]؛ هر کس حسن و حسینم را دوست بدارد، مرا دوست داشته است و هر کس با آنان دشمنی ورزد، بر من دشمنی کرده است.».

    در کتاب‌های مختلف شیعه و أهل سنت نمونه و مانند این روایت بسیار آمده است؛ تنها در صحیح مسلم در مورد حسن بن علی علیهماالسلام شش روایت آمده است؛ ابوحسین نیز در کتاب نظم الأخبار دو بیت ذیل را آورده است:

    أخذ النبی ید الحسین و صنوه

    یوما و قال و صحبه فی مجمع

    من ودنی یا قوم أو هذین أو

    أبویهما فالخلد مسکنه معی [27].

    «رسول خدا صلی الله علیه و آله روزی در پیش روی یارانش که گرد هم آمده بودند، دست حسن و حسین را گرفت و فرمود: «هرکس دوست بدارد مرا یا این دو را و یا پدر آنان، علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام را پس در بهشت، همراه من خواهد بود.»

    موضوعات: حقایق پنهان  لینک ثابت



     [ 11:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      حدیث کساء   ...

    مردم مدینه همچنین دیدند که رسول خدا صلی الله علیه و آله صبحگاهان از منزل خارج شد، در حالی که عبایی مشکی و تیره رنگ بر دوش داشت؛ دو فرزند خردسالش حسن و حسین علیهماالسلام را زیر عبایش جای داد و سپس دامادش علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام و دختر گرامی‌اش فاطمه علیهاالسلام را فراخواند و همگی را داخل عبای خویش جای داد و آیه شریفه‌ی «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا [23]؛ همانا خداوند می‌خواهد آلودگی را از شما خاندان بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند» را قرائت نمود و با این کار، علی بن أبی‌طالب علیه‌السلام، دخترش فاطمه علیهاالسلام و دو فرزندش حسن و حسین علیهماالسلام را افراد حقیقی و بارز أهل بیت معرفی نمود [24] رسول خدا صلی الله علیه و آله حسن بن علی علیهماالسلام را از اصحاب کساء دانست و در زیر کساء جا داد و در حق او و دیگر اصحاب کساء - هم فاطمة و أبوها و بعلها و بنوها - دعا فرمود. [25].

    اظهار محبت‌های فراوان رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت به أهل بیت به ویژه حسنین علیهماالسلام گویای آن است که در آینده حوادث تکان دهنده‌ای پدید خواهد آمد و مردم باید به هوش باشند تا فتنه‌ها را بشناسند و نهایت تلاش خود را در حمایت از اهل بیت و سیره‌ی رسول خدا صلی الله علیه و آله و حرکت در خط آنان به کار برند.

    موضوعات: حقایق پنهان  لینک ثابت



     [ 11:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      حسنین در مباهله   ...

    مردم مدینه در سال‌های آخر عمر پیامبر صلی الله علیه و آله شاهد توصیه‌های فراوان آن حضرت نسبت به أهل بیت خود به ویژه حسن و حسین علیهماالسلام بودند؛ آن‌ها به چشم خود دیدند که پیامبر صلی الله علیه و آله آن دو کودک خردسال را درمباهله‌ی با نصارا در کنار وصی خود أمیرمؤمنان علیه‌السلام و پاره تنش فاطمه أطهر علیهاالسلام شرکت داد، آن هم در

    حساس‌ترین لحظه‌ای که نصارای نجران، همگی به انتظار نشسته بودند تا شرکت‌کنندگان در مباهله را ببینند و آنان را بشناسند. [22].

    موضوعات: حقایق پنهان  لینک ثابت



     [ 11:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پافشاری بر استمرار امامت   ...

    پیامبر گرامی اسلام مطالب مربوط به وصایت را تنها به انتخاب وصی بعد از

    خود (علی بن ابی‌طالب) محدود نکرد. او در ماه‌های آخر عمر خویش، امامت را برای همیشه توسعه داد. ابوسعید خدری گوید که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «انی أوشک أن أدعی فأجیب و انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله - عزوجل - و عترتی، کتاب الله حبل ممدود من السماء الی الأرض و عترتی أهل بیتی و ان اللطیف الخبیر أخبرنی انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض، فانظرونی بم تخلفونی فیهما [20]؛

    همانا دعوت خدای را اجابت خواهم کرد؛ من در میان شما دو امر گرانبها باقی خواهم گذاشت: کتاب خدا که ریسمانی است از آسمان تا زمین امتداد دارد و عترتم که أهل بیت من هستند. خداوند آگاه و مهربان به من خبر داد: این دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تا در قیامت، کنار حوض کوثر ملاقاتم کنند، پس توجه کنید به آنچه با آن دو بعد از من انجام می‌دهید.»

    و نیز فرموده است:

    «ألا ان مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق [21]؛ بدانید که أهل بیت من در میان شما همانند کشتی نوح است، هر کس بر کشتی سوار شود (از اهل بیت پیروی کند) نجات می‌یابد و هر کس تخلف ورزد نابود و غرق خواهد شد.»

    موضوعات: حقایق پنهان  لینک ثابت



     [ 11:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      حجة الوداع (واقعه‌ی غدیر خم)   ...

    در سال دهم هجرت، خداوند به رسولش فرمان داد:

    «یا أیها الرسول بلغ ما أنزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس، ان الله لا یهدی القوم الکافرین [16]؛ ای پیامبر! آنچه از سوی پروردگارت به تو نازل شده [وصایات و جانشینی علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام] به مردم ابلاغ کن و اگر آن را ابلاغ نکنی، پیام پروردگارت را نرسانده‌ای؛ خدا تو را از گزند مردم

    نگاه می‌دارد و خداوند، کافران لجوج را هدایت نمی‌کند.»

    پیامبر صلی الله علیه و آله به هنگام نزول این آیه‌ی شریفه، آخرین ماه‌های عمرش را سپری می‌کرد و از کنار بیت باعظمت حضرت حق به همراه هزاران مسلمان، که هر یک راهی دیار خویش بودند، باز می‌گشت. آن حضرت همراهان را در غدیر خم [17] فراخواند و فرزند کعبه را بر روی دست گرفت و فرمان خدایش را این گونه ابلاغ کرد:

    «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه فانصر من نصره واخذل من خذله [18]؛ کسی که من عهده‌دار امور او هستم، علی بن ابی‌طالب ولی امر و مولای اوست. بار خدایا! دوست بدار آن کسی که علی را دوست دارد و دشمن بدار کسی را که با او دشمن است؛ یاری کن کسی که او را یاری می‌کند، خوار و ذلیل نما آن کسی که او را خوار می‌نماید.»

    و در جای دیگر فرموده: «أنت تبین لأمتی ما اختلفوا فیه بعدی [19]؛ ای علی! تو بعد از من، بیانگر و روشن کننده‌ی موارد اختلاف در میان امتم خواهی بود» یعنی بعد از من کلام تو معیار حق و باطل است.

    موضوعات: حقایق پنهان  لینک ثابت



     [ 11:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      حدیث منزلت   ...

    پیامبر عظیم الشأن در سال نهم هجرت به هنگام خروج از مدینه در حالی که با

    سپاهیان اسلام، عازم جنگ تبوک بودند، لایق‌ترین فرد بعد از خود را جهت اداره‌ی مدینه بر آن شهر گماشت، آن کسی که قلبش برای مبارزه در راه خدا می‌تپید و همراهی با پیامبر صلی الله علیه و آله و دفاع از اسلام را بر همه چیز مقدم می‌داشت. او دل افسرده و رنجیده خاطر بود که چرا توفیق جهاد در راه خدا را ینافته است؛ از این رو پیامبر صلی الله علیه و آله دلداری‌اش داد و فرمود: «برادرم! به جای خویش (مدینه) بازگرد که اداره‌ی مدینه را کسی جز من و تو شایسته نیست و تو جانشین من در میان خاندان و محل هجرت و عشیره‌ام هستی.» [14] در این هنگام دستش را بر شانه آن انسان پاک، که فضیلتش زبانزد خاص و عام بود، نهاد و موقعیتش را این گونه ترسیم نمود:

    «أما ترضی یا علی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا أنه لا نبی بعدی [15]؛ ای علی! آیا خشنود نمی‌شوی از این که بعد از من همانند هارون نسبت به موسی باشی (جانشین و خلیفه من شوی)، تنها تفاوت این که بعد از من پیامبری نخواهد آمد.»

    موضوعات: حقایق پنهان  لینک ثابت



     [ 11:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      اولین پیام بعد از توحید   ...

    رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در اولین دعوت مردم به توحید و امامت و رهبری

    آیه‌ی کریمه‌ی «و أنذر عشیرتک الأقربین [12]» را ابلاغ کرد و سپس در آن روز (یوم الدار) به خویشاوندان خود - که چهل نفر بودند - فرمود: «یا بنی عبدالمطلب انی و الله ما أعلم أن شابا فی العرب جاء قومه بأفضل مما جئتکم به أنی قد جئتکم بخیر الدنیا و الآخرة و قد أمرنی الله أن أدعوکم الیه فأیکم یوازرونی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی و وصیی و خلیفتی فیکم؛

    ای فرزندان عبدالمطلب! به خدا سوگند هیچ کس از مردم برای کسان خود چیزی برتر از آنچه من برای شما آورده‌ام نیاورده است، من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده‌ام. خدایم به من فرمان داده که شما را به سوی او بخوانم؛ کدام یک از شما پشتیبان من خواهید بود تا برادر و وصی و جانشین من در میان شما باشد.»

    در آن هنگام سکوت بر جمع حاکم شد و همگی در فکر فرو رفتند؛ علی علیه‌السلام (که جوانی پانزده ساله بود) به پا خاست و فریاد برآورد: «أنا یا نبی الله أکون و زیرک علیه؛ ای پیامبر خدا، من آماده‌ی پشتیبانی از شما هستم.» پیامبر صلی الله علیه و آله سه مرتبه تکرار کرد، فقط علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام در حضور همه با رشادت کامل جواب مثبت داد، آن‌گاه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

    «ان هذا أخی و وصیی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و أطیعوه [13]؛ مردم! این جوان (علی بن ابی‌طالب) برادر، وصی و جانشین من میان شماست، به سخنان او گوش دهید و از او پیروی و اطاعت کنید.»

    موضوعات: حقایق پنهان  لینک ثابت



     [ 11:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      رهبری در اسلام   ...

    اشاره

    کشتی نجات‌بخش اسلام با ناخدایی انسان برگزیده‌ی خداوند بر روی امواج سهمگین و پرتلاطم جاهلیت، حرکت خویش را آغاز کرد تا انسان‌ها را از سیاه‌بختی و تیره‌روزی قومیت‌ها و نژاد پرستی‌ها و عادات و فرهنگ غلط آن روز نجات بخشد. آن ناخدای دوراندیش و آگاه می‌دید که در آینده‌ای نه چندان دور، ناپاکان کج‌اندیش، این راهزنان فضیلت و کرامت و در کنار آنان خفاشان ترسو و فرصت‌طلب که توان و یارای دیدن نور نبوت و ولایت مطلقه‌ی الهی را ندارند با توطئه‌های شیطانی خود بر اریکه قدرت تکیه خواهند زد. اهداف رسالت را واژگون خواهند کرد؛ از این رو برگزیده‌ی حق، محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله خط پربرکت امامت و ولایت را ترسیم نمود و در جاها و مناسبت‌های مختلف، آن را بازگو کرد و فرمان الهی‌اش را با جدیت تمام دنبال نمود.

    موضوعات: حقایق پنهان  لینک ثابت



     [ 11:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پیشگفتار   ...

    قرن‌هاست که توجه نویسندگان و عالمان عرب و غیرعرب و مسلمان و غیرمسلمان، جذب زندگی سراسر افتخار جانشینان راستین پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شده و در ابعاد مختلف شخصیت آنان به صورت گروهی و یا فردی قلم زده‌اند، گاه همه را در یک کتاب شناسانده‌اند و گاه برای هریک به صورت مستقل کتابی نگاشته‌اند. اینک مجموع آن‌ها از هزاران رساله و کتاب تجاوز کرده است، سعی‌شان مشکور!

    لیکن باید گفت که آنان با همه‌ی تلاش‌هایشان نتوانسته‌اند ابعاد مختلف و گوناگون وجودی ائمه علیهم‌السلام را بررسی کامل نمایند، که این ناتوانی دو جهت اساسی دارد:

    1. عمق ارزش‌های والای انسانی که خداوند در وجود آنان به ودیعت نهاده، به طوری که هریک می‌تواند منشأ تحولی در جامعه و افراد باشد و اسباب سعادت و خوش‌بختی را برای آنان فراهم آورد.

    2. اتهام‌های گوناگونی که از ناحیه‌ی قدرتمندان و زورمندان هر عصر بر آنان وارد آمده و خواسته‌اند این بزرگواران را در زندان اتهامات و برچسب‌های ناروا محبوس سازند و چند صباحی آفتاب فروزنده‌ی‌شان را پشت ابر نگاه دارند و دیدگان

    حقیقت‌بین را از فروغ آنان محروم کنند.

    آری در چنین وضعی است که بسیاری از ویژگی‌های زیبا و درخشنده‌ی ائمه اهل بیت علیهم‌السلام که توجه بیش‌تر انسان‌های پاک‌باخته را به خود جذب می‌کند به صورت وسیع و گسترده مطرح نمی‌گردد و یا لااقل برای مدتی مسکوت می‌ماند.

    زندگی سیاسی امام همام سبط اکبر رسول خدا صلی الله علیه و آله همانند دیگر امامان راستین تشیع از آنچه گفتیم مستثنا نیست؛ او که آیینه‌ی تمام‌نمای نبوی و علوی بعد از امیرمؤمنان علیه‌السلام است، دوران کودکی خود را در آغوش پرمهر پیامبر و دامان پاک فاطمه‌ی اطهر علیهاالسلام به سر برد و سپس در کانون ولایت علوی پرورش یافت و ادبار و اقبال دنیا و دنیاپرستان را لمس کرد و مظهر اسمای حسنای الهی گردید، لیکن بنی‌امیه ستمی بسیار، به گستردگی تاریخ بر او روا داشتند و از هیچ گونه اتهام و تهاجمی کوتاهی نکردند و دور از انتظار نبود، چرا که معاویه و ابوسفیان مخالفت با پیامبر و اهل بیتش را بر خود فرض و واجب می‌دانستند و همواره تهاجم نظامی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی بر ضد خاندان رسالت را در دستور کار خود داشتند. همچنین چهره‌های زور و زر و تزویر این حرکت را ادامه می‌دادند، از آن جمله است ماجراهای احد، احزاب، صفین، فدک، از بین بردن حقوق موالیان اهل‌بیت علیهم‌السلام و خود آن‌ها، تخریب و انهدام مایملک پناهندگان به حضرت مجتبی علیه‌السلام همچون عبدالله بن ابی‌سرح (توسط ابن‌زیاد)، به شهادت رساندن حجربن عدی و دیگر یاران گران‌قدر اهل‌بیت علیهم‌السلام و… که همگی گواه روشن بر مطالب بالاست.

    امام حسن علیه‌السلام که خود «ساسة العباد و أرکان البلاد» است و مسؤولیت ارشاد نسل‌های آینده را بر دوش خود احساس می‌کند، فرمایش جدش پیامبر صلی الله علیه و آله را درباره‌ی خود و اهل‌بیتش آویزه گوش دارد که فرمود:

    «نحن نوامیس العصر و أحبار الدهر و نحن سادة العباد و نحن ساسة البلاد و نحن الکفاة و الولاة و الحماة و الرعاة و طریق النجاة… فینا النبوة

    والولایة و الامامة… [10]؛

    ما رازهای پنهان زمان و استوانه‌های همیشه روزگاریم، سیادت و آقایی بندگان و سیاست‌گزاری همه‌ی شهرهای آنان در دست ماست. استقلال و خودکفایی و سرپرستی و پشتیبانی دین و رهبری امت و راه نجات مردم در پیروی از ماست… نبوت و زعامت و امامت در میان ماست.»

    و از همین روست که جهاد و دفاعی بنیادین را در برابر بنی‌امیه برعهده گفت و د این راستا از هیچ گونه درگیری نظامی با دژخیمان بنی‌امیه ترس و وحشتی نداشت، لذا در پاسخ به معاویه نوشت:

    «لو اثرت أن أقاتل من أهل القبلة لبدأت بقتالک فانی ترکتک لصلاح الأمة و حقن دمائها [11]؛

    اگر می‌خواستم در میان اهل قبله شمشیر بزنم، جنگ را از تو آغاز می‌کردم، اینک که دست از تو برداشته‌ام، تنها برای مصلحت امت و جلوگیری از خون‌ریزی آنان است و بس.»

    آری، او می‌داند که پاسخ شمشیر را با شمشیر و جواب حیله و نیرنگ را با تدبیر باید داد و از این رو آن مصلح بزرگ، در دوره‌ی امامت خویش همواره می‌کوشید تا صحابه و یاران واقعی اسلام را حفظ کند و بنیه‌ی قوی اقتصادی جهت بقای امامت راستین پی‌ریزی نماید و در فشارهای سیاسی - اقتصادی حکام بنی‌امیه موالیان را یاری دهد و در دراز مدت، فرهنگ اصیل اسلامی را جایگزین تحریفات بنی‌امیه نماید و مدینه‌ی پیامبر را بار دیگر معهد علم و فضیلت و پناهگاه تشنه کامان فرهنگ غنی و ارزشمند اسلام گرداند و سیاست خودکامانه‌ی حاکمان شام و بنی‌امیه را در اداره‌ی امور دین و دنیای مردم تبیین کند و امت اسلامی را از حقوق خویش آگاه سازد.

    حاکمان بنی‌امیه با این که زمام حکومت شام و عراق را در دست داشتند، لیکن از برخورد اصلاحی امام مجتبی علیه‌السلام سخت وحشت داشتند و کم‌تر روزی بود که نیروهای اطلاعاتی آنان، اوضاع و احوال آن حضرت را گزارش نکنند و مزاحمت به وجود نیاورند که سرانجام هم نتوانستند تحملش کنند و به شهادتش رسانیدند.

    در این نوشتار بر آن شدیم که زندگی سیاسی آن مظلوم مرد را ورق زنیم و ضمن پاسخ‌گویی به برخی از اتهامات و شبهات، محورهای زیر را مورد بحث و بررسی قرار دهیم:

    1. چگونگی ساختار شخصیتی امام مجتبی علیه‌السلام (دوران کودکی و نوجوانی).

    2. مسؤولیتهای سنگین در دوران حاکمیت امیرمؤمنان علیه‌السلام.

    3. دوران پر ماجرای امامت و خلافت ظاهری آن حضرت.

    4. انگیزه‌های صلح و بررسی مواد صلح‌نامه و پاسخ به بعضی شبهات و اشتباهات.

    5. دوران ده ساله‌ی پایانی عمر مبارک آن بزرگوار در مدینه‌ی منوره (جنگ سرد با حاکمان بنی‌امیه).

    6. تهاجم فرهنگی امویان و عباسیان و بررسی انگیزه‌های شیطانی آنان.

    و محورهای دیگری که هریک بیانگر برخورد سیاسی آن حضرت با افراد و یا گروه‌های مختلف زمان خویش است.

    باید اذعان داشت بعضی از بزرگان معاصر به زبان غیرفارسی در زندگی سیاسی امام مجتبی علیه‌السلام قلم زده‌اند و سعی وافر نموده‌اند، لیکن متأسفانه کار را ناتمام گذاشته‌اند و تنها به زندگی آن حضرت در دوره‌ی پیامبر صلی الله علیه و آله و خلفای سه‌گانه‌ی بعد از او اکتفا کرده‌اند. گرچه این دو دوره، مرحله‌ی ساختار شخصیتی سیاسی آن بزرگوار بوده، اما بقیه‌ی عمرش که نزدیک به هفده سال است و حساس‌ترین وضعیت را در این ایام گذرانده و بزرگ‌ترین تحول سیاسی در تاریخ اسلام رخ داده، مسکوت مانده است و یا تنها به بخش خاصی همچون «صلح» پرداخته و خوب از عهده‌اش

    برآمده‌اند. و آن‌ها هم که متعرض بیش‌تر بخش‌های زندگی آن مظلوم امام علیه‌السلام گشته‌اند گرفتار اشتباهات بزرگ و جبران‌ناپذیری گردیده‌اند.

    و اینک ضمن توجه به آن‌ها و استفاده از تألیفات پیش کسوتان اهل قلم، هدیه‌ی ناقابلی را به محضر مبارک اهل‌بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام به ویژه امام حسن مجتبی علیه‌السلام تقدیم داشته‌ایم، امید است که ثواب آن به روح پرفتوح بنیانگذار جمهوری اسلامی و احیا کننده اسلام ناب محمدی حضرت امام خمینی - رضوان الله تعالی علیه - و شهدای پرفضیلت انقلاب شکوهمندمان و رهروان آن‌ها ایصال گردد و خداوند به آنان درجات عالی در جوار رحمتش عنایت فرماید.

    از همه‌ی صاحبان علم و فضیلت و ارباب قلم تقاضا می‌شود چنانچه نگاهی بر این نوشتار داشتند، منت نهاده با ملاحظات سازنده‌ی خویش ما را در ادامه راه یاریمان فرمایند.

    در پایان از همه اساتید به ویژه استاد بزرگوار رجالی توانمند و مورخ آگاه و فقیه پرتلاش آیت‌الله حاج شیخ جعفر سبحانی که عنایت و رهنمودها یشان شامل حال ما گردید تشکر و سپاس‌گزاری می‌نمایم.

    از همه کسانی که در به ثمر رسیدن این اثر ما را یاری دادند خاصه عزیزانی که در مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه‌ی علمیه‌ی قم سعی وافر داشتند قدردانی می‌کنم و آرزوی توفیق بیشتری را برایشان دارم.

    والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

    احمد (رجبعلی) زمانی

    موضوعات: حقایق پنهان  لینک ثابت



     [ 11:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      حقایق پنهان   ...

    کتابی که هم اکنون در اختیار شما قرار می‌گیرد، به نام «حقایق پنهان» پژوهشی است مستند درباره زندگی دومین پیشوای شیعیان جهان، پیشوایی که زندگی او دارای ابعاد گوناگون است، بعدی در قرآن، بعدی در لسان و سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله و بعدی در تاریخ دارد.

    در بعد قرآنی او کافی است که کتاب آسمانی ما، او را فرزند پیامبر می‌داند و می‌گوید: پیامبر او را به میدان مباهله آورد تا دعای رسول را با گفتن «آمین» بدرقه کند و دعای او به هدف اجابت برسد و سرانجام میدان مباهله برای مسیحیان نجران [7] به سرزمین آتش تبدیل گردد.

    وحی الهی او را عضوی از اعضای خانواده می‌داند که خدا آنها را از هر نوع آلودگی روحی و فکری و رفتاری پاکیزه گردانیده است [8] و سوره «هل أتی» درباره

    آنان نازل گردیده [9] و سرانجام مهر آنان، مزد رسالت قرار داده شده است. [7].

    در بعد حدیثی؛ یعنی، لسان رسول خدا صلی الله علیه و آله، او و برادرش (سالار شهیدان) پیشوایان امت و سرور بهشتیان و گلهای خوشبوی پیامبر و گوشواره‌های عرش خدا، معرفی گردیده‌اند. [8].

    در بعد تاریخی همین بس که پس از درگذشت پدر بزرگوارش امیرمؤمنان، امت اسلامی با او به عنوان خلیفه اسلام بیعت کرده و چند ماهی زمام خلافت را به دست گرفت، سپس به عللی به پیشنهاد دشمن (صلح) تن داد. [9].

    این بخش از زندگانی او، ده سال تمام از تاریخ اسلام را به خود اختصاص می‌دهد و در این مورد موافق و مخالف قلم‌فرسایی کرده، گروهی حقیقت را نوشته و گروهی به ترور شخصیت او پرداخته‌اند.

    از میان تحلیل‌های علمی و اجتماعی که در این کتاب به صورت بس زیبا ترسیم شده است، این بخش از زندگی امام است؛ یعنی، کارنامه اقامت ده ساله امام در مدینه پس از صلح تحمیلی، در حالی که بسیاری از نویسندگان و تحلیل‌گران سیره سبط اکبر، از این بخش غفلت ورزیده‌اند.

    البته این نه به این معناست که نقاط مثبت کتاب به همین بخش اختصاص دارد؛ بلکه در بخشهای دیگر نوآوری‌هایی به چشم می‌خورد که می‌توان آن را از ابتکارات مؤلف دانست، بالاخص آن جا که به یاوه‌سرایی های دائرة المعارف به اصطلاح اسلامی پاسخ گفته و دست نویسنده را کاملا رو کرده است و نشان داده است که چگونه نویسندگان مسیحی و یا صهیونیست با تاریخ اسلام بازی می‌کنند و شخصیتهای والای ما را هدف تهمت‌های خود قرار می‌دهند.

    البته این تقصیر ماست که درباره‌ی بزرگان خود سکوت می‌ورزیم و تاریخ اسلام را به صورت یک درس رسمی مطرح نمی‌کنیم و به این بخش عظیم از دیده جنبی می‌نگریم در این موقع است که فرصت طلبان مانند نویسندگان دائرة المعارف اسلامی، انسان والامقامی را آماج ناسزاگویی قرار می‌دهند.

    ما این نوشته ارزشمند را به مؤلف گرامی، حجة الاسلام و المسلمین جناب آقای حاج شیخ احمد زمانی، تبریک می‌گوییم، ولی آن را به عنوان پایان کار نمی‌پذیریم و از حضورش درخواست می‌کنیم در ترجمه این کتاب به زبان عربی و سپس انگلیسی کوشش بلیغ کند و لااقل آن بخش از انتقادهای خود را نسبت به دائرة المعارف اسلامی ارسال بفرمایند.

    به امید روزی که حوزه علمیه بخشهایی از تاریخ اسلام را به صورت تحلیل جزء دروس اساسی قرار داده و گروهی را در این زمینه تربیت نماید.

    مؤسسه امام صادق علیه‌السلام

    1 / 10 / 75

    جعفر سبحانی

    موضوعات: حقایق پنهان  لینک ثابت



     [ 11:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مقدمه از آیة الله سبحانی   ...

    پژوهشی در ابعاد زندگی مظهر کوثر

    سیره نگاری شاخه‌ای از تاریخ نگاری است که در نیمه دوم قرن نخست، به میان نویسندگان اسلامی راه یافت. نخستین کسی که این راه را پیمود، نویسنده شیعی تابعی دبیر امیرمؤمنان علی علیه‌السلام به نام «عبیدالله بن ابی‌رافع» بود. [1] چیزی نگذشت دانشمند شیعی دیگر به نام «جابر جعفی» (م / 128 ه.) این روش را دنبال کرد و آثاری در این زمینه به یادگار گذارد. [2] و با پیشرفت مسلمانان در دیگر رشته‌ها، سیره نگاری به پیشرفت خود ادامه داد و محمد بن اسحاق مدنی (م / 151 ه.) سیره پیامبر را به نام «مغازی» نگاشت و این کتاب از کمال بالایی برخوردار بود که به تعبیر امام شافعی، دیگران ریزه خوار سفره پر نعمت او می‌باشند. [3].

    نگارش نقلی و تحلیلی

    شیوه سیره نگاری در گذشته به صورت نقلی بود. نویسندگان سیره، به

    گزارش رویدادها می‌پرداختند و به تحلیل حوادث و بیان علل و نتایج اشاره‌ای نمی‌کردند. تنها تصرف آنان در تاریخ این بود که برخی از آنان، تحت تأثیر عواطف دینی و قومی قرار گرفته، چه بسا برای نزدیکی به صاحبان زور و زر، تاریخ را برابر خواسته‌ی خواسته‌های آنان می‌نوشتند.

    در حالی که اساس تاریخ امروز، تحلیل و نقادی است؛ از دقت در لابلای گزارش‌ها، علل و پیامدهای رویدادها را می‌نگارند و با گردآوری قراین و شواهد، به جداسازی درست از نادرست می‌پردازند. آنچه که امروز به این نوع تحلیل کمک می‌کند، دقت در اسناد گزارش‌هاست؛ زیرا سیره‌های نخست به صورت مسند تألیف شده و با شناخت راویان تاریخ، می‌توان درباره‌ی پایه استواری گزارشها داوری نمود.

    موضوعات: حقایق پنهان  لینک ثابت



     [ 11:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مشخصات کتاب   ...

    عنوان و نام پدیدآور : حقایق پنهان: پژوهشی در زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی علیه‌السلام/ احمد زمانی؛ با مقدمه جعفر سبحانی

    سرشناسه : زمانی، احمد

    مشخصات ظاهری : [۵۱۱ ص

    شابک : 964-371-289-3۲۵۰۰۰ریال؛ 964-371-289-3۲۵۰۰۰ریال

    وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

    یادداشت : چاپ قبلی: حوزه علمیه قم، دفتر تبلیغات اسلامی، مرکز انتشارات، ۱۳۷۸

    یادداشت : ص. ع. به‌انگلیسی:[(S. A)Aresearch into political life of Imam Hasan Mojtaba ]Ahmad Zamani. Haqa’q - e penhan .

    یادداشت : کتابنامه: ص. [۴۹۹] - ۵۱۰؛ همچنین به‌صورت زیرنویس

    عنوان دیگر : پژوهشی در زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی علیه‌السلام

    موضوع : حسن‌بن علی(ع)، امام دوم، ق‌۵۰ - ۳

    موضوع : اسلام – تاریخ – از آغاز تا ق‌۱۳۲

    شناسه افزوده : سبحانی تبریزی، جعفر، ۱۳۰۸ - ، مقدمه‌نویس

    شناسه افزوده : حوزه علمیه قم. دفتر تبلیغات اسلامی. بوستان کتاب قم

    رده بندی کنگره : BP۴۰/ز۸ح‌۷ ۱۳۸۱

    رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۵۲

    شماره کتابشناسی ملی : م‌۸۱-۴۶۷۸۱

    موضوعات: حقایق پنهان  لینک ثابت



     [ 11:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      حقایق پنهان (پژوهشی در زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی علیه‌السلام)   ...
    موضوعات: حقایق پنهان  لینک ثابت



     [ 11:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      دلنوشته های ماه رمضان   ...

     

    … کریم ترین کریم…
    فرموده شماست که آنچه ما اهل بیت عطا کردیم هرگز پس نمی گیریم…
    یا حسن بن فاطمه…
    امشب در سفره ی کریمانه ی خدای منتهای کرم پانزده شب را سپری کردم و تو مولود کریمانه‌ی این کریم بی نهایتی
    ای کریم ترین امام من….
    بندگی عاشقانه و خالصانه را کرامت کن .
    به ذلت دستهای خالی و سیاهم بنگر و به پستی وجود و سیاهی قلبم ننگر
    یا امام حسن.

    نوشته شده توسط: مدیر وبلاگ حُسنِ حَسَن

    موضوعات: ماه رمضان  لینک ثابت



     [ 11:09:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      افطاری   ...

     در روایت است که: هیچ چیز مانند غذا دادن و قربانى كردن انسان را به خداوند متعال نزدیك نمی‌كند. (بحارالانوار، ترجمه ج 67 و 68، ج‏2، ص347) در این میان افطاری بهتر و برتر است .

    پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود هر كس یك مؤمن روزه‏دار را در این ماه افطارى دهد، پاداشى برابر با آزاد كردن یك بنده نزد خدا داشته، و مایه آمرزش گناهان گذشته وى نیز خواهد بود،

    پس گفتند: یا رسول الله، همگى ما قادر بر افطارى دادن به روزه دارى نیستیم، پس فرمود: خداى تبارك و تعالى چندان كریم است كه به كسى از شما كه نتواند جز با جرعه شیر آمیخته با آبى، یا شربت آب گوارایى، یا چند دانه خرما روزه‌دارى را افطارى دهد و بر انفاق چیزى بیش از این قادر نباشد، همین ثواب را عطا مى‏كند.

     

    سفره افطاری خانوادگی

     

    پيامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند:
    بار خدايا! براى تو روزه گرفتيم و با روزى تو افطار مى كنيم، پس آن را از ما بپذير، تشنگى رفت، رگ ها شاداب شد و پاداش ماند.

    كافى، ج 4 ، ص 95، ح 1.

    موضوعات: ماه رمضان  لینک ثابت



     [ 03:23:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مجتبى لؤ لؤ پاك مرج البحرين است   ...

     

    مجتبى لؤ لؤ پاك مرج البحرين است

    رمضان آمد و دارم خبرى بهتر از اين
    مژده اى ديگر و لطف دگرى بهتر از اين

    گر چه باشد سپر آتش دوزخ صومش
    ليك با اينهمه دارد سپرى بهتر از اين

    شب قدر رمضان اگر چه بسى پر قدرت است
    دارد اين ماه وليكن سحرى بهتر از اين

    چون كه در نيمه اين مه پسرى زاد بتول
    كس نزاده ست و نزايد پسرى بهر از اين

    رمضان ، اى كه دهى مژده ميلاد حسن
    به خدا نيست به عالم خبرى بهتر از اين

    مجتبى لؤ لؤ پاك مرج البحرين است
    نيست در رشته خلقت گهرى بهتر از اين

    رست پيغمبر از آن تهمت ابتر بودن
    نيست بر شاخه طوبى ثمرى بهتر از اين

    گفت خالق فتبارك به خود از خلقت او

    كلك ايجاد ندارد اثرى بهتر از انى

    بگذر آهسته تر اى ماه حسن ، اى رمضان
    عمر ما را نبود چون گذرى بهتر از اين

    اثر صلح حسن نهضت عاشورا بود
    امتى را نبود، راهبرى بهتر از اين

    زنده شد باز از اين صلح موقت اسلام
    نيست در حسن سياست هنرى بهتر از اين

    گرچه مشمول عنايات تو بوده ست حسان

    يا حسن كن به محبان نظرى بهتر از اين

    لطف كن اذن زيارت كه خدا مى داند
    بهر عشاق نباشد سفرى بهتر از اين

    حبيب چايچيان (حسان).

    نام نيكويش ، حسن ، خلقش حسن ، خويش حسن

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



    [شنبه 1395-03-29] [ 11:34:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      اى رمضان از تو شرف يافته   ...

    اى رمضان از تو شرف يافته

    اى علوى ذات و خدائى صفات
    صدر نشين همه كائنات

    سيد و سالار شباب بهشت
    دست قضا و قلم سرنوشت

    زاده طوبى و بهشت برين
    نور خدا در ظلمات زمين

    نور دل و ديده ختمى ماب
    سايه يى از پرتو تو آفتاب

    علت غائى همه ممكنات
    عمر ابد داد به آب حيات

    پاكترين گوهر نسل بشر
    جن و ملك بر قدمش سوده سر

    صاحب عنوان بشير و نذير
    بر فلك وحى سراج منير

    آينه پاك كه نور خد
    تابد از اين آينه بر ماسوى

    باب تو سر سلسله اولياست
    چشم پر از نور خدا مرتضى است

    مادر تو دخت پيمبر بود
    آيه اى از سوره كوثر بود

    پرده نشين حرم كبري
    فاطمه آن زهره زهراى م

    عاشق كل حضرت سلطان عشق
    خون خدا شاه شهيدان عشق

    با تو ز يك گوهر و يك مادر است
    ظل خدائى تو اش بر سر است

    آيه تطهير به شاءن شماست
    حكم شما امراولوالامر ماست

    سينه سيناى شما طور وحى
    نور شما شاخه اى از نور وحى

    در رمضان ماه نشاط و سرور
    ماه دعا، ماه خدا، ماه نور

    نورفشان شد ز دو سو آسمان
    در دو افق تافت دو خورشيد جان

    وحى خدا از افق ايزدى
    نور حسن از افق احمدى

    مشگ و گلاب بهم آميختند
    در قدح اهل ولا ريختند

    اى رمضان از تو شرف يافته
    نور تو بر جبهه او تافته

    نيمه ماه رمضان عزيز
    گيسوى مشگين تو شد مشگ ريز

    نور خدا تافت از آن روى ماه
    خاصه از آن چشم درشت سياه

    سرخى گل عكس گل روى توست
    ظلمت شب سايه گيسوى توست

    روز كه خورشيد درخشان صبح
    سر زند از چاك گريبان صبح

    سرخى آن نور و پگاه سپيد
    روى افق نقش تو آيد پديد

    اى رخ تو در رمضان بدر م
    هر سر موى تو شب قدر م

    ديده كه بى نور تو شد كور به
    سر كه نه در پاى تو، در گور به

    بعد على شاخص عترت توئى
    وارث ميراث نبوت توئى

    مصلحت ملت اسلام و دين
    كرد تو را گوشه عزلت نشين

    هيچ گذشتى چو گذشت تو نيست
    آنكه ز شاهى بكشد، دست كيست

    صبر هم از صبر تو بى تاب شد
    كوزه شد و زهر شد و آب شد

    بعد شهادت نكشيد، از تو دست
    تير شد و بر تن پاكت نشست

    سبزه بر آمد ز گلستان دين
    تا رخ سبز شد از زهر كين

    ريشه دين گشت همايون درخت
    تا ز تو خورد آن جگر لخت لخت

    ملت اسلام كه پاينده باد
    مشعل توحيد كه تابنده باد

    هر دو رهين خدمات تواند
    شكر گزارنده ذات تواند

    تا ابد اى خسرو والا مقام
    بر تو و بر دين محمد (ص ) سلام

    كلك رياضى كه گهر ريز شد

    زان نظر مرحمت آميز شد

    رياضى يزدى .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:33:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      اشعارى در مدح آن حضرت   ...

    فصل پنجم : اشعارى در مدح آن حضرت

    تو عين فاتحه اى ، بلكه سر بسمله اى

    صبا از لطف چو عنقا برو بقله قاف
    كه آشيانه قدس است ، و شرفه اشراف

    چو خضر در ظلمات غيوب زن قدمى
    كه كوى عين حياتست و منبع الطاف

    بطوف كعبه روحانيان به بند احرام
    كه مستجار نفوس است ، و للعقول مطف

    بطرف قبله اهل قبول كن ، اقبال
    بگير كام ز تقبيل خاك آن

    بزن به قائمه عرش معدلت دستى
    بگو كه اى ز تو بر پا قواعد انصاف

    به درد خويش چرا درد من دوا نكنى
    به محفلى كه بنوشند، عارفان مى صاف

    به جام ما همه خون ريختند، جاى مدام
    نصيب ما همه جور و جفا شد از اجلاف

    منم گرفته بكف نقد جان ، توئى نقاد
    منم اسير صروف زمان ، توئى صراف

    شها بمصر حقيقت تو يوسف حسنى
    من و بضاعت مزجاء و اين كلافه لاف

    رخ مبين تو، آئينه تجلى ذات
    مه جبين تو نور معالى اوصاف

    تو معنى قلمى ، لوح عشق را رقمى
    تو فالق عدمى ، آن وجود غيب شكاف

    تو عين فاتحه اى ، بلكه سر بسمله اى
    تو باء و نقطه بائى و ربط نونى و كاف

    اساس ملك سعادت بذات تو منسوب
    وجود غيب و شهادت به حضرت تو مضاف

    طفيل بود تو فيض وجود نامحدود
    جهانيان همه برخوان نعمتت اضياف

    برند فيض تو لاهوتيان بحد كمال
    خورند رزق تو ناسوتيان بقدر كفاف

    علوم مصطفوى را لسان تو تبيان
    معارف علوى را بيان تو كشاف

    لب شكر شكنت روح بخش گاه سخن
    حسام سرفكنت دل شكاف گاه ، مصاف

    محيط بحر مكارم ز شعبه هاشم
    مدار و فخر اكارم ز آل عبد مناف

    ابومحمد امام دوم باستحقاق
    يگانه وارث جد و پدر باستخلاف

    تورا قلمرو حلم ورضا بزير قلم
    به لوح نفس تو نقش صيانت است و عفاف

    سپهر مهر دو فرمانبرند، در شب و روز
    يكى غلام مرصع نشان ، يكى زرباف

    ز كهكشان سپهر و خط شعاعى مهر
    سپهر غاشيه كش ، مهر خاورى ، سياف

    غبار خاك درت نوربخش مردم چشم
    نسيم رهگذرت رشك مشك نافه ناف

    در تو قبله حاجات و كعبه محتاج
    ملاذ عالميان ، در جوانب و اكناف

    يكى بطى مراحل براى استظهار
    يكى به عرض مشاكل براى استكشاف

    به سوى روى تو چشم اميد، دشمن و دوست

    بگرد كوى تو اهل وفاق و اهل خلاف

    بر آستان ملك پاسبانت از دل و جان

    ملوك را سر ذلت بدون استنكاف

    نه نعت شاءن رفيع تو كار هر منطيق

    نه وصف قدر منيع تو حد هر وصاف

    شهود ذات نباشد نصيب هر عارف

    نه آفتاب حقيقت مجال هر خشاف

    نه در شريعت عقلست بى ادب معذور

    نه در طريقت عشقست از مديحه معاف

    كمپانى

     

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:31:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      سخن آن حضرت در شكرگزارى ، نعمتهاى الهى و كفران آن ها   ...

    (40) قوله فى شكر النعمة و كفرانه

    النعمة محنة ، فان شكرت كانت نعمة ، فان كفرت صارت نقمة

    (40) سخن آن حضرت در شكرگزارى ، نعمتهاى الهى و كفران آن ها

    نعمتهاى الهى وسيله امتحانند، اگر آنها را شكرگزارى نعمتند و هنگامى كه كفران كردى ، نقمت ، مى گردند.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      خيرى كه شر در آن نيست   ...

    (39) قوله عليه السلام فى الخير الذين لاشرفيه

    الخير الذى لاشرفيه : الشكر مع النعمة ، و الصبر على النازلة

    (39) سخن آن حضرت در مورد خيرى كه شر در آن نيست

    خيرى كه شر در آن ، نيست شكر همراه با نعمت و صبر بر ناراحتى هاست .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      نزديك و دور انسان   ...

    (38) قوله عليه السلام فى القريب و البعيد

    القريب من قربته المودة ، و ان بعد نسبه ، و البعيد، من باعدته المودة و ان قرب نسبه

    (38) سخن آن حضرت در نزديك و دور انسان

    شخصى نزديك كسى است كه دوستى او را نزديك گرداند، و اگر چه خويشاونديش دور باشد، و شخص غريب كسى است كه دوستى او را دور ساخته باشد و اگر چه خويشاونديش نزديك باشد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مذمت خنده   ...

    (37) قوله عليه السلام فى ذم المزاح

    المزاح ياءكل الهيبة ، و قد اكثر من الهيبة الصامت

    (37) سخن آن حضرت در مذمت خنده

    خنده هيبت انسان را برده ، كسى كه سكوت مى كند از همه با هيبت تر است .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      ارزش فرصت   ...

    (36) قوله فى الفرصة

    الفرصة سريعة الفوت ، بطيئة العود

    (36) سخن آن حضرت در مورد ارزش فرصت

    فرصت زود از دست مى رود، و كند باز ميگردد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      طلب روزى   ...

    (35) قوله عليه السلام فى الاجمال فى طلب الرزق

    لاتجاهد الطلب جهاد الغالب ، و لاتتكل على القدر اتكال المستسلم ، فان ابتغاء الفضل من السنة و الاجمال فى الطلب من العفة ، و ليست العفة بدافعة رزقا، و لاالحرص بجالب فضلا، فان الرزق ، مقسوم و استعمال ، الحرص استعمال الماءثم

    (35) سخن آن حضرت در مورد اجمال در طلب روزى

    در طلب روزى مانند افراد بسيار تلاشگر كوشش نكن ، و بر قضا و قدر الهى همانند افراد ناتوان متكى نباش ، بدنبال روزى رفتن از سنتهاى الهى ، و اجمال در طلب آن از عفت است ، عفت هرگز از روزى نشده ، و حرص و طمع جلب كننده روزى نيست ، روزى تقسيم شده ، و حريص بودن موجب گناه است .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فضيلت نعمتهاى الهى   ...

    (34) قوله عليه السلام فى فضل نعم الله تعالى

    تجهل النعم ما اقامت ، فاذا ولت عرفت

    (34) سخن آن حضرت در فضيلت نعمتهاى الهى

    نعمتهاى الهى تا هنگامى كه وجود دارند شناخته نمى شوند، و آنگاه كه روى گردانند، شناخته مى شوند.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      آنكه در پيشگاه خدا مى ايستد   ...

    (33) قوله عليه السلام لمن وقف بين يدى الله

    حق على كل من وقف بين يدى رب العرش ان يصفر لونه و ترتعد مفاصله

    (33) سخن آن حضرت براى آنكه در پيشگاه خدا مى ايستد

    بر كسى كه در پيشگاه خداوند مى ايستد، سزاوار است كه چهره اش زرد گردد و اندامش بلرزد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      اهميت واجبات   ...

    (32) قوله عليه السلام فى اهمية الفرائض

    اذا اضرت النوافل بالفريضة فارفضوه

    (32) سخن آن حضرت در اهميت واجبات

    آنگاه كه نوافل به واجبات ضرر مى زنند، آنها را ترك كنيد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      توصيف برادرى   ...

    (31) قوله عليه السلام فى وصف الاخاء

    الاخاء الوفاء فى الشدة و الرخاء

    (31) سخن آن حضرت در توصيف برادرى

    برادرى ، وفادارى ، در سختى و راحتى است .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      كيفيت مصاحبت با مردم   ...

    (30) قوله عليه السلام فى كيفة مصاحبة الناس

    صاحب الناس مثل ما تحب ان يصاحبوك به

    (30) سخن آن حضرت در كيفيت مصاحبت با مردم

    با مردم آنگونه مصاحبت و همنشينى كن كه دوست دارى با تو آنگونه رفتار كنند.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      برترين ديدگان و گوش و قلب   ...

    (29) قوله عليه السلام فى افضل البصائر و الاسماع و القلوب

    ان ابصر الابصار ما نفذ فى الخير مذهبه ، و اسمع الاسماع ما و عى التذكير و انتفع به ، و اسلم القلوب ما طهر من الشبهات

    (29) سخن آن حضرت در برترين ديدگان و گوش و قلب

    تيزترين ديدگان آنست كه در خير و نيكى باز شود، و شنواترين گوشها آنست كه پند را بشنود، و از آن بهره جويد، و سالم ترين قلبها آنست كه از موارد شبهه پاك باشد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      سخن آن حضرت در بعضى از مواعظ   ...

    (28) قوله عليه السلام فى بعض المواعظ

    ما فتح الله عزوجل على احد باب مساءلة فخزن عنه باب الاجابة و لافتح الرجل باب عمل فخزن عنه باب القبول ، ولافتح لعبد باب شكر فخزن عنه باب المزيد

    (28) سخن آن حضرت در بعضى از مواعظ

    خداوند درگاه سؤ ال و خواهش را بر كسى نگشود، تا درگاه اجابت بسته شود، و بنده درگاه عمل را نگشود، تا درگاه قبول از او بسته شود، و درگاه شكر بر بنده گشوده نشد تا درگاه افزايش نعمت بر او بسته شود.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      توشه گرفتن براى روز قيامت   ...

    (27) قوله عليه السلام فى التزود اليوم القيامة

    يابن ادم ! انك لم تزل فى هدم عمرك منذ سقطت من بطن امك ، فخذ مما فى يديك ، لما بين يديك فان المؤمن ، يتزود و الكافر يتمتع

    (27) سخن آن حضرت در توشه گرفتن براى روز قيامت

    اى پسر آدم تو از زمانى كه از مادر زاده شدى همواره در حال نابودى عمرت مى باشى . از آنچه در دست دارى ، براى آينده ات توشه گير، مؤمن توشه گرفته ، و كافر بهره مند، مى گردد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      توصيف برادر صالحى كه داشت   ...

    (26) قوله عليه السلام فى وصف اخ صالح كان له

    كان من اعظم الناس ، فى عينى ، صغر الدنيا، فى عينه ، كان خارجا من سلطان ، الجهالة ، فلا يمد يدا الا على ثقة لمنفعة ، كان يشتكى ، و لايتسخط ولايتبرم ، كان اكثر دهره ، صامتا، فاذا قال بذاالقائلين

    كان ضعيفا مستضعفا، فاذا جاء الجد فهو الليث عاديا، كان اذا جامع العلماء، على ان يستمع احرص منه على ان يقول كان اذا غلب على الكملام لم يغلب على السكوت

    كان لايقول مالايفعل ، و يفعل مالايقول ، كان اذا عرض له امران لا يدرى ايهما اقرب الى ربه ، نظر اقربهما من هواه ، فخالفه ، كان له يلوم احدا على ما قد يقع العذر فى مثله

    (26) سخن آن حضرت در توصيف برادر صالحى كه داشت

    او در ديد من از ارزشمندترين مردم بود، دنيا در چشمش بى ارزش ، و از فرمانروايى جهل و نادانى ، خارج شده بود، و دستش را به سوى چيزى جز با اعتماد به ارزشمندى آن دراز نمى كرد، از وقايع روزگار شكايت نكرده و خشمگين و ملول مى گرديد، اكثر ايام ، ساكت بود، و چون لب به سخن مى گشود، و بر گويندگان غالب مى گرديد.

    انسانى ضعيف و ناتوان شمرده مى شد، و چون زمان كوشش فرا مى رسيد، همانند شير ژيان مى گرديد، آنگاه كه در جمع دانشمندان قرار مى گرفت ، حرص او در شنيدن از گفتن بيشتر بود، مغلوب كلام و سخن مى گشت ، اما مغلوب سكوت نمى گرديد.

    و در مورد آنچه انجام نمى داد، سخنى نمى گفت ، در مقابل آنچه نمى گفت را انجام مى داد، اگر دو امر بر او عرضه مى شد كه نمى دانست ، كداميك مورد خشنودى خداست ، آنچه بر هواى نفس خود نزديك بود، را يافته و ترك مى كرد، كسى را بر امرى كه مورد اعتذار واقع مى گردد ملامت نمى كرد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فضيلت تفكر   ...

    (25) قوله عليه السلام فى فضل التفكر

    عليكم بالفكر، فانه حياة قلب البصير، و مفايتح ابواب الحكمة

    (25) سخن آن حضرت در فضيلت تفكر

    بر شما باد، به فكر كردن ، چرا كه آن زندگى قلب انسان دانا، و كليدهاى درهاى حكمت است

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      تفكر در منبع اخذ علم   ...

    (24) قوله عليه السلام فى التفكر فيما يودع الصدر

    عجبت لمن يتفكر فى ماءكوله ، كيف ، لايتفكر فى معقوله ، فيجنب بطنه ما يوذيه ، و يودع صدره ، ما يرديه

    (24) سخن آن حضرت در مورد تفكر در منبع اخذ علم

    تعجب ميكنم از كسى كه در مورد غذاهاى خود مى انديشد، چگونه در علومى كه فرا مى گيرد، تفكر نمى نمايد، تا شكم خود را از غذاهاى آزار دهنده ، دور دارد، و سينه اش را از آن چه او را هلاك مى گرداند، باز دارد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فضيلت مشورت   ...

    (23) قوله عليه السلام فى فضل المشورة

    ما تشاور قوم الا هدوا الى رشدهم

    (23) سخن آن حضرت در فضيلت مشورت

    هيچ گروهى مشورت نكرد، جز آن كه به راه هدايت خود راهنمايى شدند.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      ارزش دانش اندوزى   ...

    (22) قوله عليه السلام لصغار قومه ثىفضل تعلم العلم

    انكم صغار قوم ، و يوشك ان تكونوا، كبار قوم اخرين ، فتعلموا العلم ، فمن لم يستطيع منكم ان يحفظة فليكتبه وليضعه فى بيته

    (22) سخن آن حضرت براى كودكان خاندانش ، در مورد ارزش دانش اندوزى

    به درستيكه شما كودكان اين خاندان هستيد، و به زودى بزرگان و خاندان ديگرى مى گرديد، دانش بياموزيد، هر كدام از شما كه قادر به حفظ مطالب نيست آن ها را بنويسد و در خانه اش قرار دهد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فضيلت تعليم و تعلم   ...

    فصل چهارم : گزيده اى از گفتار آن حضرت

    (21) قوله عليه السلام فى فضل التعليم و التعلم

    علم الناس علمك ، و تعلم علم غيرك ، فتكون قد اتقنت علمك ، و علمت ما لم تعلم

    (21) سخن آن حضرت در فضيلت تعليم و تعلم

    علمت را به مردم بياموز، و از دانش ، ديگرن بهره گير، تا علمت را استحكام بخشى ، و آن چه نمى دانى را بياموزى .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مذمت حرص و طمع   ...

    (20) قوله عليه السلام فى ذم الحرص و الطمع

    اجعل ما طلبت من الدنيا، فلن تظفر به بمنزلة ما لم يخطر ببالك

    (20) سخن آن حضرت در مذمت حرص و طمع

    آنچه از امور دنيا كه خواستار آن بوده ، و بدان دست نمى يابى را همانند چيزى قرار ده كه به فكرت خطور نكرده است .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مذمت حسد   ...

    (19) قوله عليه السلام فى ذم الحسد

    ما راءيت ظالما اشبه بمظلوم من حاسد

    (19) سخن آن حضرت در مذمت حسد

    جز شخص حسود، ظالمى را شبيه به مظلوم نديدم .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      توصيف بخل   ...

    (18) قوله عليه السلام فى وصف البخل

    البخل ان يرى الرجل ما انفقه ، تلفا، و ما امسكه ، شرفا

    (18) سخن آن حضرت در توصيف بخل

    بخل آن است كه آن چه انفاق كرده است ، را تلف شده و آنچه ذخيره ساخته را براى خود شرافت بداند.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مذمت تكبر و حرص و حسد   ...

    (17) قوله عليه السلام فى ذم الكبر و الحرص و الحسد

    هلاك الناس فى ثلاث : الكبر و الحص و الحسد، فالكبر هلاك الدين و به لعن ابليس ، و الحرص عدو النفس ، و به اخرج ادم من الجنة ، و الحسد رائد السوء و منه قتل قابيل هابيل

    (17) سخن آن حضرت در مذمت تكبر و حرص و حسد

    هلاكت مردم در سه امر است : تكبر و حرص و حسد، تكبر نابودى ، دين را در برداشته و به سبب آن ابليس از درگاه ، رحمت الهى ، دور شد، و حرص ‍ دشمن انسان بوده ، و به سبب آن آدم از بهشت ، اخراج گرديده ، و حسد پيشواى بدى بوده ، و به سبب آن قابيل هابيل را كشت .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      بخشش   ...

    (16) قوله عليه السلام فى السماح

    السماح ، البذل ء السراء والضراء

    (16) سخن آن حضرت در بخشش

    بخشش ، اعطاء، در حالت گشايش ، و سختى است .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      حلم وبردبارى   ...

    (15) قوله عليه السلام فى الحلم

    الحلم كظم الغيظ و ملك النفس

    (15) سخن آن حضرت در مورد حلم وبردبارى

    حلم و بردبارى ، فرو بردن ، خشم و تسلط بر نفس مى باشد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      غنا و فقر   ...

    (14) قوله عليه السلام فى الغنى و الفقر

    خير الغنى القنوع و شر الفقر الخضوع

    (14) سخن آن حضرت در غنا و فقر

    برترين بى نيازى ، قناعت ، و بدترين فقر، خضوع است

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فضيلت اخلاق خوب   ...

    (13) قوله عليه السلام فى فضل الخلق الحسن

    ان الحسن الحسن الخلق الحسن

    (13) سخن آن حضرت در فضيلت اخلاق خوب

    بهترين زيبائى ، اخلاق نيكوست

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      عفو و بخشش   ...

    (12) قوله عليه السلام فى العفو

    اوسع ما يكون الكريم ، بالمغفرة اذا ضاقت بالمذنب المعذرة

    (12) سخن آن حضرت در عفو و بخشش

    آنگاه بخشش يك شخص بزرگوار موارد ديگر بيشتر است ، كه معذرت خواهى براى گناهكار سخت و دشوار باشد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پذيرش معذرت   ...

    (11) قوله عليه السلام فى فضل قبول المعذرة

    لاتعاجل الذنب بالعقوبة و اجعل بينهما للاعتذار طريقا

    (11) سخن آن حضرت در فضيلت پذيرش معذرت

    در عقوبت گناه عجله نكن ، و بين اين دو راهى را براى معذرت خواهى قرار ده .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      عفت وقناعت   ...

    (10) قوله عليه السلام فى فضل العفاف و القناعة

    يابن ادم عف عن محارم الله تكن عابدا، و ارض بما قسم الله سبحانه تكن غنيا، و احسن جوار من جاورك تكن مسلما

    (10) سخن آن حضرت در مورد عفت وقناعت

    اى پسر آدم ، از محرمات الهى ، پرهيز كن ، تا عابد گردى ، و به آن چه خداوند داده است ، راضى باش تا بى نياز شوى ، با همسايگانت به نيكى رفتار كن تا مسلمان باشى .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      ادب و حياء و جوانمردى   ...

    (9) قوله عليه السلام فى الادب و الحياء و المروة

    لا ادب لمن لا عقل له ، و لامروة ، لمن لاهمة له ، و لاحياء لمن لادين له

    (9) سخن آن حضرت در مورد ادب و حياء و جوانمردى

    هركه عقل ندارد ابد ندارد، و هر كه همت ندارد، جوانمردى ندارد، و هر كه دين ندارد حيا ندارد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      خشنودى به قضاى الهى   ...

    (8) قوله عليه السلام فى الرضا بقضاء الله

    كيف يكون المؤمن مؤمنا و هو يسخط قسمه ، و يحقر منزلته ، و الحاكم عليه الله ، و انا الضامن لمن لم يهجس فى قلبه الا الرضا، ان يدعوا لله فيستجاب له

    (8) سخن آن حضرت در خشنودى به قضاى الهى

    چگونه مؤمن مؤمن است ، در حاليكه به قسمت الهى ناخشنود، مى باشد، و و ارزش را پست مى شمرد، با اينكه خداوند، بر او حكم مى راند و من ضامن هستم هر كه در قلبش جز خشنودى از قسمت الهى را نگذراند، دعاهايش را خداوند اجابت كند.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      سكوت   ...

    (7) قوله عليه السلام فى الصمت

    ستر العمى ، زين العرض ، و فاعله ، فى راحة و جليسه امن

    (7) سخن آن حضرت در مورد سكوت

    (سكوت ) پوششى براى مجهولات ، و زينتى براى آبرو، مى باشد، و انسانى كه سكوت مى كند همواره ، در راحتى بوده و همنشينش از او در آسايش ‍ است .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      معنى جوانمردى   ...

    (6) قوله عليه السلام فى معنى المروة

    شح الرجل على دينه ، و اصلاحه ماله ، وقيامه بالحقوق

    (6) سخن آن حضرت در معنى جوانمردى

    (جوانمردى ) حرص انسان در دينش و اصلاح كردن مالش و اداء حقوقش ‍ مى باشد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      معنى جوانمردى   ...

    (5) قوله عليه السلام فى معنى المروة

    المروة حفظ الدين ، و اعزاز النفس ، ولين الكنف و تعهد الصنيعة و اداء الحقوق

    (5) سخن آن حضرت در معنى جوانمردى

    (جوانمردى ) حفظ دين ، و گرامى داشتن ، خود، و مهربان بودن و انجام درست امور، و اداء حقوق مى باشد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      توصيف عقل   ...

    (4) قوله عليه السلام فى وصف العقل

    راءس العقل معاشرة الناس بالجميل و بالعقل تدرك الداران جميعا، و من حرم من العقل حرمهما جميعا

    (4) سخن آن حضرت در توصيف عقل

    معاشرت نيكو با مردم ابتداى عقل و دور انديشى است و با عقل دنيا و آخرت به دست مى آيد، و هر كه از عقل محروم گرديد از اين دو جهان بى بهره است .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      توكل بر خداوند   ...

    (3) قوله عليه السلام فى توكل على الله

    من اتكل على حسن الاختيار من الله لم يتمن انه فى غير الحال ، التى اختارها، الله له

    (3) سخن آن حضرت در توكل بر خداوند

    هر كه بر نيكويى اختيار خداوند توكل نمايد، هرگز آرزو نمى كند كه درحالتى غير از آنچه خداوند براى او اختيار كرده ، قرار داشته باشد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      توصيف تقوى   ...

    (2) قوله ، عليه السلام فى وصف التقوى

    التقوى باب كل توبة و راءس كل حكمة ، و شرف كل عمل

    (2) سخن آن حضرت در توصيف تقوى

    تقوى درگاه ، هر توبه ، و آغاز هر حكمت ، و شرافت هر عمل است .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فصل چهارم : گزيده اى از گفتار آن حضرت   ...

    (1) قوله عليه السلام فى فضل التقوى

    من يتق الله يجعل له مخرجا، من الفتن و يسدده فى امره ، و يهيى له رشده ، و يفلجه ، بحجته ، و يبيض و جهه و يعطيه ، رغبته ، مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء، و الصالحين ، و حسن اولئك رفيقا

    (1) سخن آن حضرت در فضيلت تقوى

    هر كه تقواى الهى پيشه سازد، خداوند راه رهايى از فتنه ها را براى او گشوده ، و در كارها او را تاءييد، مى نمايد، و راه هدايت ، را براى او آماده ، ساخته ، و حجت دليلش را غالب مى گرداند، و چهره اش را نورانى و آرزويش را بر مى آورد، با كسانى كه خداوند بر آنان نعمت خود را ارزانى داشته ، باپيامبران و راستگونيان ، و شهيدان و صالحان ، و اينان دوستان نيكوئى هستند.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت با حسن بصرى در توحيد   ...

    (15) مناظره آن حضرت با حسن بصرى در توحيد

    حسن بصرى به امام عليه السلام نامه نوشت : اما بعد شما خاندان نبوت و جايگاه حكمت هستيد، و خداوند شما را كشتى هاى حركت كننده در موجهاى سهمگين قرار داد، پناهنده به شما پناه گرفته و غلو كننده به ريسمان شما چنگ مى زند، هر كه از شما پيروى كند هدايت يافته و نجات مى يابد، و هر كه تخلف ورزد هلاك گرديده و گمراه مى شود، و در زمان سرگردانى امت در مورد قضا و قدر به تو نامه مى نويسم ، آنچه خداوند به شما اهل بيت نازل فرموده را نزد ما بفرست ، تا آنرا برگزينيم .

    امام عليه السلام در جواب نوشت :

    اما بعد ما همچنانكه گفتى در بين خدا و اوليائش اهل بيت هستيم ، اما نزد تو و يارانت اگر ما همچنانكه گفتى ، بوديم ، بر ما كسى را مقدم نداشته و كسى را با ما عوض نمى كرديد.

    سوگند به جانم مثل شما را خداوند در قرآن كريم زده ، و مى فرمايد: آيا كسى كه در نيكى برتر است را تبديل مى كنيد اين براى يارانت مى باشد در آنچه سوال كرديد، و تبديلتان نيز براى خودتان .

    و اگر به خاطر احتجاج نزد تو و يارانت نبود جواب نامه را نمى نوشتم ، و از آن چه نزد ماست تو را آگاه نمى كردم ، و اگر نوشته ام به دست تو رسيد، مى يابى كه دليل بر عليه تو و يارانت مؤكد مى گردد، چرا كه خداوند، مى فرمايد: آيا كسى كه به سوى حق دعوت مى كند، شايسته تر است براى پيروى يا كسى كه هدايت نيافته جز آنكه هدايت شود، و شما را چه شده است و چگونه حكم مى كنيد.

    آنچه در مورد قضا و قدر برايت مى نويسم ، را پيروى كن ، چرا كه هر كه به خير و شر قضا، و قدر ايمان نياورد كافر شده است ، و هر كه گناهان را به خداوند نسبت دهد به خطا رفته است .

    خداوند با اجبار نشده و كسى كه گناه ميكند، بر او غالب نگرديده است ، و بندگانش را نيز مهمل و بيهوده رها ننموده ، بلكه او مالك آنچه به آنان داده مى باشد، و بر آنچه آنان را توانا ساخته تواناست ، اگر اطاعت او را بنمايند، مانع و جلوگيرى آنان نشده ، و اگر نافرمانى او را نمايند، اگر خواست ، مانع انجام گناه شود اين كار را مى كند، و اگر چنين نكرد، او باعث انجام گناه نيست ، و آنان را به انجام آن وادار، و اجبار ننموده ، بلكه متهم كردن آنان به انجامش و بر حذر داشتنشان راه را براى انجام دادن گناه براى ايشان باز نموده است .

    پس راه را براى پيروى از آنچه بدان امر فرموده و ترك آن چه از آن نهى كرده ، آماده كرده ، و تكليف و وظيفه را از آنانكه از جهت عقلى ناقصند، يا بيمارى دارند برداشته است .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت با حبيب بن مسلمه فهرى   ...

    (14) مناظره آن حضرت با حبيب بن مسلمه فهرى

    امام عليه السلام به حبيب بن مسلمة فهرى ، فرمود: چه بسيار حركتهائى از تو كه در غير مسير خداوند بوده است ، او گفت : اما حركتم به سوى پدرت اينگونه نبوده است ، فرمود:

    آرى ، ولكن معاويه را در خصوص دنياى كم ارزش اطاعت كردى ، اگر كارهاى ، دنيايت را انجام دهد، در آخرت ، تو را رها مى كند، اگر كار زشتى ، انجام مى دهى بگويى كار خوبى نيز انجام داده ام ، همچنانكه ، خداوند مى فرمايد: عمل صالح و كار ناصالح را با هم مخلوط نموده اند اما كار تو بر طبق اين آيه ، است كه مى فرمايد: بلكه عملهاى زشت آنها بر قلبهايشان زنگار قرار داده است .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت با يزيد بن معاويه   ...

    (13) مناظره آن حضرت با يزيد بن معاويه

    امام حسن عليه السلام و يزيد بن معاويه نشسته و در حال خوردن خرما بودند يزيد گفت : اى حسن من تو را دشمن مى دارم .

    امام عليه السلام فرمود:

    اى يزيد! بدان شيطان پدرت را در ايجاد نطفه ات مشاركت نمود، از اين رو عداوت من در تو به وجود آمد، زيرا خداوند مى فرمايد: و در اموال و اولاد با آنها مشاركت مى كند و شيطان در ايجاد نطفه صخر با جدت حرب مشاركت كرد، از اين رو با جدم پيامبر صلى الله عليه و آله دشمنى كرد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناطره آن حضرت با وليد بن عقبه   ...

    (12) مناطره آن حضرت با وليد بن عقبه

    امام به او فرمود:

    تو را در ناسزاگوئى به على عليه السلام ملامت نمى كنم ، چرا كه آن حضرت به خاطر شراب خوارى هشتاد ضربه تازيانه بر تو نواخت ، و پدرت را به جنگ بدر به دستور پيامبر به قتل رساند، و خداوند على عليه السلام را در چندين آيه مؤمن و تو را فاسق ناميد، شاعر در مورد تو و در مورد على عليه السلام گفته است :

    خداوند در كتاب خود در مورد على عليه السلام و وليد آيه نازل كرده است .

    وليد در جايگاه كفر قرار گرفته و على عليه السلام در جايگاه ايمان به خدا قرار گرفته است .

    كسى كه خداوند را عبادت و بندگى مى كند ماند فاسق و دروغگو نمى باشد.

    بزودى وليد و على عليه السلام در روز قيامت براى اخذ پاداش يا كيفر خوانده مى شوند.

    على عليه السلام در آنجا بهشت را كسب كرده ، و وليد خوارى و پستى را به دست مى آورد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت با معاوية بن ابى سفيان   ...

    (11) مناظره آن حضرت با معاوية بن ابى سفيان

    روايت شده : روزى معاويه نسبت به امام افتخار نمود و گفت : اى حسن : از تو بهترم ، فرمود: اى پسر هند چگونه چنين چيزى ممكن است ؟ گفت : زيرا مردم زمامدارى ، مرا پذيرفتند، و تو را كنار زدند فرمود:

    هيهات هيهات اى پسر هند جگر خوار، از بد راهى براى خود مقا و ارزش ‍ كسب كردى ،، كسانى كه حكومت ترا پذيرفته اند دو گروهند، يا آزادانه يا به اجبار، آن كس كه مطيع توست خدا را نافرمانى ، نموده ، و آنكه اجبار گرديده ، بنابر كتاب خداوند معذور است .

    و من هرگز نمى گويم ، كه من از تو بهترم چرا كه در تو خيرى وجود ندارد، و لكن همچنانكه خداوند مرا از پستى ها درو ساخت ، تو راهم از فضيلتها بر كنار نمود.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت با معاويه بن ابى سفيان   ...

    (10) مناظره آن حضرت با معاويه بن ابى سفيان

    روايت شده : روزى معاويه نسبت به امام افتخار نمود و گفت : من پسر بطحا و مكه هستم ، من پسر كسى ، هستم كه از همه بخشنده تر و گرامى تر است ، من پسر كسى هستم كه در جوانى و پيرى قريش را به آقايى و برترى رسانيد، امام حسن عليه السلام فرمود:

    اى معاويه بر من افتخار مى كنى ، من پسر كسى هستم كه در ريشه هاى زمين جاى دارد، من پسر جايگاه ، تقوى هستم ، من پسر كسى هستم كه هدايت آورد من پسر كسى هستم كه به ويسله فضيلت بسيار و جاه و منزلت برترش ‍ مردم دنيا را به سرورى رسانيد، من پسر كسى هستم كه اطاعت از او اطاعت خدا و نافرمانيش اوست ، آيا پدرى چون پدر من دارى تا به آن افتخار كنى ؟ و جدى همانند، جد من دارى كه بر من فخر نمائى بگو آرى ، يا نه .

    معاويه گفت : بلكه مى گويم : نه ، و اين تصديق سخن توست ، امام فرمود:

    حق درخشان ، است و تغييرپذير نيست ، و حق را دانايان مى شناسند.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت با عمروبن عاص   ...

    (9) مناظره آن حضرت با عمروبن عاص

    امام در مجلس معاويه حاضر شد و فرمود:

    قريش همگان ، مى دانند كه من عزيز و بزگوارم ، و هرگز به ناتوانى نگرائيده ام و به تيرگى نيفتاده ام ، كه شناختى روشن و پدرى بزرگوار دارم .

    اين سخنان عمروبن عاص ، را اندوهگين كرد و سخنانى در كم ارزش قلمداد كردن امام بيان داشت ، امام عليه السلام فرمود:

    سوگند به خدا، اگر نسب خودت را به ياد آورى ، و به راءى ناصوابت عمل كنى هرگز به مقصدى نيكو نمى رسى ، و به عزت و پيروزى دست نمى يابى ، بخدا قسم اگر معاويه سخن مرا بپذيرد، تو را دشمن فريبكار خود مى شمارد، زيرا روزگار درازى است كه بخل مى ورزى ، و كينه خود را پنهان مى دارى ، و طمع به آرزوى بلندى مى بندى ، كه شاخه تو شايستگى چنان برگ و بارى ندارد، و چراگاه وجودت چنان سبزى و خرمى را سزاوار نيست .

    اما به خدا قسم خيلى نزديك است كه در بين دندانهاى تيز شيران قريش جا بگيرى ، آنها كه دلاورانى نيرومند و سوارانى توانايند، و تو را همچون دانه اى در آسياب خرد مى كنند، و چون با تو روياروى شوند، فريبكاريت سودى نمى بخشد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت با عمرو بن عاص   ...

    (8) مناظره آن حضرت با عمرو بن عاص

    رايت شده : هنگامى كه امام عليه السلام بر معاويه وارد شد عمروبن عاص ‍ هيبت و وقار آن حضرت راديد و خشمگين شد، و از كينه و حسد لبريز گرديد و گفت : نادان و ناتوانى كه عقلش بين ريشهايش مى باشد نزد شما آمد، عبدالله بن جعفر حاضر بود و از اين سخن برآشفت و به او فرياد زد - تا آنكه سخن عبدالله بن جعفر را نقل كرده - و امام سخن آنان را مى شنود و مى فرمايد:

    اى معاويه ! همواره نزد تو بندگانى هستند كه دندان به گوشت مردم فرو مى برند، بخدا قسم اگر بخواهم كارى مى كنم كه ناگواريهايى شديد برايت پيش آيد، و نفسهايتان به تنگى گرايد

    سپس اين اشعار را خواند:

    اى معاويه آيا عبد سهم را فرمان مى دهى كه مرا در حضور مردم ناسزا بگويد.

    هنگاميكه قريش مجالس فراهم مى آورند، و تو مى دانى كه آن ها چه منظورى دارند

    تو از روى نادانى به من ناسزا مى گوئى كه به آن افتخار كنى يا نيرنگ مى بازى .

    آيا تو هم به مانند من پدرى دارى ، كه به آن افتخار كنى يا نيرنگ مى بازى .

    اى پسر حرب تو جدى مانند جد من ندارى ، كه فرستاده خداست ، اگر بخواهى جدها را به ياد آورى .

    مانند مادر من مادرى در قريش نيست كه فرزندان با حسبى از آن زاده شود.

    اى پسر حرب كيست كه مثل من بسرايد و فردى همچون من شايسته سرزنش نيست .

    خاموش باش و دست به كارى مزن كه از ترس آن كودكان پير شوند.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت با عمروبن عاص   ...

    (7) مناظره آن حضرت با عمروبن عاص

    روزى عمروبن عاص امام حسن عليه السلام رادر حال طواف ديد و گفت : اى حسن گمان كردى كه دين تنها به تو و پدرت برپا مى ماند، ديدى خداوند معاويه را بعد از ضعف قوى ، و بعد از خفا آشكار نمود، آيا خداوند به كشتن عثمان راضى و خشنود است ؟! آيا سزاوار است كه دور خانه خدا، طواف كنى ، همچنانكه شتر دور آسياب مى چرخد، ولباس زيبا در بردارى ،در حاليكه تو قاتل عثمان هستى ؟ سوگند به خدا براى عدم پراكندگى امت و عدم اختلاف آنان شايسته است كه معاويه تو را همانند پدرت به قتل رساند.

    امام فرمود:

    اهل آتش نشانه هايى دارند، كه بدان شناخته مى شوند: انكار اولياء الهى ، و دوستى با دشمنان خدا، سوگند به خدا تو ميدانى كه على عليه السلام يك لحظه و يك چشم بر هم زدن در دين شك نكرده و در خداوند ترديد ننموده است ، و سوگند به خدا اى پسر ام عمرو دور مى شوى يا تو را با كلماتى تيزتر از شمشير دور كنم .

    بر حذر باش كه از هجوم حمله بر من چرا كه مى دانى من كيستم ، ناتوان نبوده ، كم ارزش نيستم ، و پر خور هم نبوده ام ، من در ميان قريش مانند نخ وسط گردنبند هستم خاندانم شناخته شد و جز به پدرم منسوب نمى گردم ، و تو كسى هستى كه كه خود مى دانى و مردم نيز بدان آگاهند، مردان قريش ‍ در مورد فرزند بودن تو براى آنان اختلاف كردند، (بخاطر زنا كردن مادرش با چند نفر) و بدترين آنان ، يعنى كسى كه نسبتش پست تر ملامت شونده تر از بقيه بود پيروز شد، و تو فرزند او ناميده شدى ، پس از من بر حذر باش چرا كه تو پليد و ما خاندان پاك و پاكيزه اى هستيم كه خداوند پليدى را از ما دور ساخت و پاكيزه مان گردانيد.

    عمرو كه اين پاسخها را شنيد قادر به پاسخگوئى نشد و ناراحت و خشمگين بازگشت .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت با مروان بن حكم   ...

    (6) مناظره آن حضرت با مروان بن حكم

    امام بر معاويه داخل شد، هنگامى كه آن حضرت را ديد برخاست ، و احترام بسيار به ايشان گذاشت ، اين امر بر مروان ، سخت آمد، و كلامى در بدى ايشان بيان كرد، امام فرمود:

    واى بر تو اى مروان تو هميشه در ميدانهاى جنگ و به هنگام رويارويى با دشمن ريسمان خوارى و ننگ به گردن داشتى ، زنان بر تو بگريند، اين مائيم كه برهانهاى روشن را به همراه داريم ، و اگر سپاسگزار باشيد ما بر شما هدايت را باريديم ، ما شما را به نجات مى خوانيم ، و شما ما را به آتش ‍ دعوت مى كنيد، و چقدر اين دو مقام از يكديگر دور است .

    تو به بنى اميه افتخار مى كنى و مى پندارى ، كه آنان در جنگ پايدارند، و همچون شير دلاور، مادرت به عزايت بنشيند، مگر نمى دانى ، كه خاندان عبدالمطلب پهلوانان بزرگوار و ياران و نگهبان ، و بزرگمردانند.

    بخدا قسم كه تو آنان و هر كس كه از اين خاندان است را ديده اى كه هرگز سختى ها و خطرها به هراسشان نينداخته و از ميدان دليران نگريخته اند، و آنان همچون شيران خشمگين ، و حمله ورند، و اين تو بودى كه از ميدانشان گريختى ، و تو را به اسارت گرفتند، و به همراه خويشانت به خوارى و ننگ افتادى .

    گمان مى برى كه مى توانى ، خون مرا بريزى ، اگر خيلى دلاورى ، چرا نتوانستى خون آن كس كه بر عثمان حمله برد را بريزى ، كه عثمان را همچون شترى سر بريد، و تو در آن وقت همچون گوسفندان صيحه مى زدى ، و مثل زنان فرومايه آه و ناله سر مى دادى ، چرا از او دفاع نكردى ، و تيرى به جانب قاتلش پرتاب ننمودى ، بلكه بندهاى بدنت مى لرزيد، و چشمانت را از شدت وحشت ، فرو مى بستى و از ترس جانت از من پناه مى خواستى ، چون بنده اى كه به دامان آقايش درآويزد، و من ترا از مرگ رهانيدم ، و اكنون معاويه را به قتل من برمى انگيزى ، و اگر آن روز معاويه با تو بود او هم با عثمان كشته مى شد، حال هم تو و معاويه كمتر و ناتوان تر از آنيد كه بتوانيد به من گستاخى كنيد.

    و اكنون گمان مى برى كه من بر بردبارى معاويه زنده مانده ام ، به خدا قسم كه معاويه خودش را بهتر از هركس مى شناسد، و از اينكه حكومت را به او واگذار كرده ايم ، سپاسگزارتر است ، و اكنون وجود تو همچون خارى در چشمش خليده كه نمى تواند ديده بر هم نهد، و اگر بخواهم مى توانم سپاهى بر اهل شام برانگيزم ، كه جهان بر او تنگ شود و از حمله سواران به ستوه آيد، و در آن وقت ، فرار كردن ، و نيرنگ و پرگوئى ترا سودى نخواهد بخشيد.

    و ما كسى نيستيم كه پدران بزرگوار و فرزندان نيكوكارمان ناشناخته باشند، حال اگر راست مى گويى آزادى .

    معاويه به مروان فرياد زد و گفت : من گفتم كه به اين مرد گستاخى نكن و تو نپذيرفتى ، و به چنين خوارى و تحقير گرفتارى شد، آخر تو مانند او نيستى ، و پدرت به مقام پدر او نمى رسد تو پسر مردى رانده شده و دور افتاده اى ، اما پدر او پيامبر بزرگوار خداست ، و چه بسا كسانى كه با پاى خود به قبرستان رفته و گور خود را مى كنند.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت با عبدالله بن زبير   ...

    (5) مناظره آن حضرت با عبدالله بن زبير

    روايت شده : امام چند روزى از دمشق خارج شد، آنگاه به دمشق بازگشت ، و نزد معاويه آمد، در مجلس ، معاويه عبدالله بن زبير حضور، داشت هنگامى كه معاويه امام را ديد از او استقبال كرد و بعد از آنكه مجلس آماده شد به امام گفت : اى ابا محمد گمان مى كنم ، خسته ايد، به منزل رفته و استراحت كنيد.

    امام از نزد او خارج شد، و معاويه رو به عبدالله بن زبير كرد و گفت : بهتر است كه بر حسن فخر بورزى ، چرا كه تو پسر يكى از نزديكان پيامبر و پسر عموى او مى باشى ، و پدرت در اسلام ، كارهاى بسيارى انجام داده است - تا آن جا كه سخن عبدالله زبير در حضور امام را در مجلس ديگرى نقل مى كند - آنگاه امام فرمود:

    سوگند به خدا اگر بنى اميه مرا در سخن گفتن ناتوان نمى شمردند، براى پست شمردن تو زبان از گفتارت باز ميداشتم ، ولى اكنون برايت آشكار مى كنم كه من كم عقل و بى زبان هستم ، آيا تو بر من عيب مى گيرى ، و بر من فخر مى فروشى ، جدت در جاهليت ، خانواده و معروفيتى نداشت ، تا اينكه با جده ام صفيه دختر عبدالمطلب ازدواج كرد و در ميان عرب سرافراز شد و به شرف او افتخار ورزيد، پس چگونه فخر كنى بر كسى كه حلقه رابط گردنبند است ، بزرگان ، و گرامترين ، مردم روى زمين ، اين مائيم كه شرفى پر نفوذ و كرامتى برتر و پيروز داريم .

    گمان مى كنى كه من تسليم معاويه شدم ، چگونه چنين كارى ممكن است ، واى بر تو من پسر دلاورترين مردان عربم ، و در دامان فاطمه عليها السلام ، چشم گشوده ام ، كه پيشواى زنان جهان و بهترين كنيزان خداست ، واى بر تو من اين كار را از روى ترس و ناتوانى انجام ندادم ، علت آن بود كه طرفدارانى چون تو داشتم ، كه به بيهودگى طرفدار من بودند، و به دروغ ادعاى دوستى مى كردند، و من به آن ها اعتماد نداشتم ، چون شما خاندانى فريبكارند.

    و چرا چنين نباشد كه پدرت اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كرد و به زودى پيمانش را شكست و به جاهليت بازگشت ، و على عليه السلام كه پاره پيكر پيامبر بود را فريب داد، و مردم را گمراه كرد، و چون در معركه جنگ با يورش پيشتازان لشكر روبرو شد، و دندان تيز جنگاوران پيكرش را در هم فشرد، جانش را بى جهت از دست داد؛ و بدون هيچ ياورى به خاك افتاد، و تو به اسيرى گرفتار شدى ، خسته و مجروح و كوفته ، پايمال سم ستوران و ناتوان از يورش سواران ؛ و چون مالك اشتر تو را به حضور امام آورد، آب دهانت خشكيده بود، و بر پاشنه مى چرخيدى ، همچون سگى كه از شيران هراسيده و فرارى باشد.

    واى بر تو، اين مائيم كه روشنى بخش جهانيم و امت مسلمان به ما فخر مى كند، و كليدهاى اراده و ايمان به دست ماست ، اكنون تو به ما حمله مى كنى ؟ تو هستى كه زنان را فريب ميدهى بر فرزندان پيامبر فخر مى فروشى ؟ سخنان ما كه مردم مى پذيرفتند، تو و پدرت رد مى كنيد.

    مردم با اشتياق و اجباران دين جدم را پذيرفتند، و بعد كه با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كردند طلحه و زبير از بين آنها پيمان را شكستند، و همسر پيامبر را فريب دادند و به جنگ با پدرم برخاستند، و كشته شدند، و تو را به اسارت نزد على عليه السلام آوردند، و او از گناهت درگذشت ، و خويشاونديت را رعايت كرد و تو را نكشت ، و بخشيد، بنابراين تو آزاد شده پدر من هستى ، و من آقاى تو و پدرت هستم ، اكنون سنگينى گناهت را احساس كن .

    عبدالله بن زبير شرمگين شد، به حضور امام آمد و گفت : اى ابامحمد معذرت مى خواهم ، اين مرد - و به معاويه اشاره كرد - مرا به جدال با تو برانگيخت ، حال مرا بر نادانيم ، ببخش ، چون شما از خاندانى هستيد كه گذشت و بردبارى به سرشت شما آميخته است .

    و امام به معاويه نگريست ، و فرمود:

    مى بينى كه از پاسخگوئى هيچكس باز نمى مانم ، واى بر تو آيا مى دانى كه من از كدام درخت بارورى جوانه زده ام ، دست از اين كارها بردار وگرنه داغى بر چهره ات بزنم كه همه رهروان شهرها و سرزمينها از آن سخن بگويند.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت با عمروبن عاص و مروان ابن زياد   ...

    (4) مناظره آن حضرت با عمروبن عاص و مروان ابن زياد

    روايت شده : روزى معاويه همراه با اطرافيان ، رازدارش ، نشسته بود، و به يكديگر، فخر مى فروختند معاويه خواست ، آنان را بخنداند، از اين رو، گفت : بسيار فخر فروختيد، اگر حسن بن على عليه السلام و عبدالله بن عباس در اينجا بودند، از اين بالندگى ها كمتر مى نموديد، معاويه نزد، امام فرستاد - آنگاه گفتار آنان را ذكر مى كند - سپس امام در جواب ايشان فرمود:

    اگر كسى در مباحثه خاموش ماند، اين امر دليل بر ناتوانى او نمى باشد، بلكه كسى كه به دروغ سخن گويد، و بخواهد باطل را به صورت حق جلوه دهد، خيانتكار است .

    اى عمرو به دروغ افتخار ورزيده ، و در خيانت گستاخى مى كنى ، من از تبهكاريت ، هميشه آگاه بوده و برخى از آنها را بر شمرده ، و از برخى ديگر چشم مى پوشيده ام ، زيرا در گمراهى فرو رفته اى ، درباره ما كه چراغهاى روشن در تاريكى ، و پرچمهاى هدايت و راهنمايى و سواران ، دلاور، و حمله ور، به دشمنان و پرورده ، شده در دامان چنگ مى باشد، براى دوستان ، همچون نو بهاران ، خرم هستيم ، ما جايگاه ، نبوت و محل فرو آمدن علم هستيم .

    و گمان مى كنيم ، كه نژادتان از ما نيرومندتر است ، ولى در نبرد پدر نيرومندى ما آشكار گرديد، در روزى ، كه دلاوران بر زمين ، خوردند، و هماوران به سختى افتادند، و شير مردان ، از پاى درآمدند، و مرگ معركه دار ميدان شدت بر پاشنه آن چرخيد و دندان نشان داد، و آتش جنگ زبانه كشيد، در چنان هنگامه اى بود كه مردان ، شما را كشتيم ، و پيامبر بر فرزندانتان منت گذارد، و به جان خودم ، سوگند در آن روز شما هرگز از بنى عبدالمطلب برتر و قوى تر نبوديد.

    و اما تو اى مروان ، تو را چه مى شود، كه از قريش زياده گفته و به آن افتخار كنى ، تو رها شده اى ، و پدرت طرد شده پيامبر است ، و تو هر روز از پستى به بدى مى گرائى ، و در اين دو گرفتارى ، آيا فراموش كردى آن روز كه دست بسته ترا به حضور اميرالمومنين عليه السلام آوردند، و با چشم خود شيرى را ديدى كه از چنگالش خون مى چكيد، و دندانهايش را به هم مى فشرد، و مفهوم اين شعر را مى نگريستى :

    شيرى كه چون شيران فريادش را بشنوند، سراسيمه ، فرار كنند، و سرگين اندازند.

    ولى اميرالمومنين عليه السلام تو را بخشيد، و از خفقان ، مرگ رها شدى ، و نفس تنگت كه نمى گذاشت آب دهانت را فرو برى ، باز شد و به حال آمدى ، اما به جاى آنكه سپاس ما را بگذارى به بدگوئى ما پرداختى و جسارت ورزيدى ، در صورتى كه مى دانى ، ما هرگز ننگى پر دامانمان ننشسته و خوار و خسران به سراغمان نيامده است .

    و اما تو اى زياد، به قريش چه كار دارى ، كسى براى تو نسبت درست و شاخه برومند، و پيشينه استوار، و جايگاه رشد ارزشمندى ، نمى شناسد، مادرت زنى زناكار بود كه مردهاى قريش و بدكاران عرب با او رابطه داشتند، و وقتى كه به دنيا آمدى پدرت معلوم نبود تا اينكه اين مرد - و به معاويه اشاره كرد - پس از مرگ پدرش تو را برادر خواند.

    در اين صورت به چه چيزى افتخار مى كنى ، تو راهمان رسوائى مادرت بس ‍ است ، و در افتخار ما همين كافى است كه جد ما رسول خداست و پدرم على بن ابيطالب عليه السلام پيشواى مسلمانان است ، كه هرگز به جاهليت ، بازنگشت ، و عموهايم ، يكى حمزه سيدالشهداء و ديگرى جعفر طيار است ، و من و برادرم هر دو پيشواى جوانان اهل بهشتيم .

    آنگاه امام رو به به ابن عباس كرد و فرمود: پسر عمويم ، اينان ، مرغهاى ، ناتوانى ، هستند كه مى توان ، با بحث پرهايشان ، را در هم شكست .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت در فضيلت اهل بيت و اينكه خلافت تنها شايسته آنانست .   ...

    (3) مناظره آن حضرت در فضيلت اهل بيت و اينكه خلافت تنها شايسته آنانست .

    سليم بن قيس گويد: از عبدالله بن جعفر بن ابى طالب شنيدم كه گفت : معاويه به من گفت : چرا حسن و حسين ، را زياد احترام مى كنى ، آنان بهتر از تو وپدرشان بهتر از پدر تو نبود، و اگر مادرشان فاطمه دختر پيامبر نبود، مى گفتم اسماء بنت عيمس كمتر از او بشمار نمى رفت ، گويد: از گفتارش ‍ بسيار ناراحت شده و نمى توانستم خود را كنترل كنم - تا آن كه سخن عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس را در فضيلت امام حسن و حسين عليهما السلام و آنچه از پيامبر صلى الله عليه و آله در فضيلت ايشان شنيده بودند را نقل مى كند، و تا آنجا كه گويد:

    معاويه گفت : اى حسن عليه السلام تو چه مى گوئى ؟ فرمود:

    اى معاويه ! سخن من و گفتار ابن عباس را شنيدى ، اى معاويه تعجب از تو از كم حيائى تو و جراءتت بر خداوند است ، آنجا كه گفتى : خداوند طاغوت شما را كشت و خلافت را به جايگاه ، او (معاويه ) رسانيد، اى معاويه آيا تو معدن خلافتى نه ما؟

    واى بر تو اى معاويه و به سه نفرى كه قبل از تو بودند و تو را در اين جايگاه نشاندند، و اين سنت را برايت مهيا نمودند، سخنى مى گويم ، كه تو شايسته آن نيستى ، اما مى گويم ، تا فرزندان پدرم كه در اينجا حاضرند، بشنوند:

    مردم در امور بسيارى با هم اتفاق نظر دارند، و در آن مسائل بين ايشان اختلاف وكشمكش و جدائى نيست : بر گواهى به وحدانيت خداوند و رسالت پيامبر و نمازهاى پنجگانه و زكات واجب ، و روزه ماه رمضان ، و حج خانه خدا و موارد بسيارى از واجبات الهى كه قابل شمارش نيست و شماره آنها را تنها خدا مى داند.

    و نيز در موارد ديگرى اجتماع كرده اند، زنا و دزدى و دروغ ، و قطع رحم ، و خيانت ، و موارد بسيارى از محرمات الهى كه قابل شمارش نيست ، و شماره آنها را تنها خدا مى داند.

    اما در مورد سنتهايى اختلاف كرده و با هم در آنها مى جنگند، و به گروههايى تقسيم شده اند كه گروهى گروه ديگر را لعنت مى كنند، و همان ولايت و سرپرستى است ، و گروهى از گروه ديگر بيزارى مى جويد، گروهى گروه ديگر را به قتل مى رساند كه كداميك شايسته تر به آن است ، جز گروهى كه از كتاب الهى ، و سنت پيامبرش صلى الله عليه و آله پيروى مى كنند، هر كه آنچه مسلمانان ، در آن اختلاف دارند، را بگيرد و امور اختلافى را به خداوند واگذارد. سالم مانده و از آتش نجات مى يابد، و داخل بهشت ميگردد.

    و هر كه خداوند او را موفق گردانده ، و بر او منت گذارده و بر او احتجاج نمايد، به اينكه قلبش را به شناخت واليان ، امرش از پيشوايانش ، روشن گرداند، و بشناسد، كه معدن علم كجاست ، پس او نزد، خداوند سعادتمند بوده ، و دوستدار خداست ، و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند رحمت كند، شخصى را كه حق ما را دانست و آنرا بيان كرد، پس سعادتمند گرديد، يا ساكت شد پس سالم ماند.

    ما اهل بيت مى گوئيم ، امامان و پيشوايان ، از ما هستند، و خلافت و پيشوائى ، تنها سزاوار و شايسته ماست ، و خداوند در كتابش و سنت پيامبرش را شايسته آن دانسته است ، علم در ما و ما اهل آنيم ، و تمامى آن با تمام جوانبش نزد من مى باشد، و تا روز قيامت امرى محقق نمى گردد، حتى زدن بر چهره كسى ، جز آن كه آن به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله ديكته شده و على عليه السلام با دست خود نوشته و در دست ما قرار داد.

    و گروهى گمان مى كنند كه به خلافت از ما سزاوارترند، حتى تو اى پسر هند اين ادعا را ذكر مى كنى ، و گمانى مى كنى (عمر) نزد پدرم فرستاد، كه مى خواهى قرآن را در يك مجموعه اى جمع آورى كنم پس آن چه از قرآن نوشته اى را نزد من بفرست ، فرستاده آمد، امام فرمود: سوگند به خدا قبل از اينكه به تو برسد، گردنم را مى زنى ، عمر گفت : چرا؟ فرمود: چون خداوند مى فرمايد: آنانكه در علم راسخند فرمود: آيه مرا قصد كرده و تو و يارانت مقصود آيه نيستيد، عمر خشمگين شد، سپس گفت : پسر ابى طالب گمان مى كند، آنچه در نزد اوست پيش فرد ديگرى وجود ندارد، هر كه آيه اى از قرآن ، را خوانده ، آن را نزد من بياورد، هرگاه كسى ، آيه اى را مى آورد، و شاهدى بر آن اقامه مى كرد آن آيه را مى نوشت و اگر شاهدى نداشت آنرا نمى نوشت آنگاه گفتند: از قرآن آيات بسيارى گم شده است ، بلكه دروغ مى گويند، سوگند به خدا بلكه آن نزد اهلش جمع شده و حفظ گرديده است .

    آنگاه عمر به قضات و واليان امرش دستور داد: فكر كنيد، و عقايدتان را بيان داريد، كه حق چيست ، او و بعضى از واليان امرش در مشكل بزرگى افتادند و پدرم آنان را از مشكل خارج ساخت ، تا به آن بر آنها احتجاج جويد، اما گاه قضات نزد خليفه خود مى آمدند، در حاليكه در يك امر مشترك احكام متعددى را بيان مى نمودند، اما همه را امضاء مى كرد، چرا كه خداوند به او حكمت و روش قضاوت نداده بود.

    و هر گروه از مخالفين ما از مسلمانان گمان مى كنند، كه جايگاه خلافت و علم در غير ماست ، از خداوند بر كسانى كه به ما ظلم كرده و حق ما را انكار كرده و مردم را بر ما مسلط نموده ، و براى مردم راهى بر عليه ما گشودند، كه به وسيله تو بدان احتجاج و دليل آورده شود، و خداوند ما را كافى بوده و بهترين سرپرست است .

    مردم بر سه دسته اند: مؤمنى كه حق ما را مى شناسد، و تسليم ما بوده ، و از ما پيروى مى كند، او نجات يافته و دوستدار ماست و از امر خداوند تبعيت مى كند و دشمن ما كه از ما بيزارى جسته و ما را لعن مى كند و ريختن خونهايمان ، را حلال مى داند، و حق ما را انكار ميكند، و خداوند را با برائت و بيزارى از ما مى پرستد، اين كافر و مشرك و فاسق است ، و از جائى كه گمان نمى كند، كافر و مشرك گرديده ، همچنانكه خداوند را ناآگاهانه دشنام مى دهند، همچنان بدون آگاهى به خداوند شرك مى ورزند.

    و شخصى آنچه امت بر آن اتفاق دارند را گرفته ، و علم آنچه بر او مشتبه شده و نيز ولايت ما را به خدا وامى گذارد، و از ما پيروى نكرده و با ما نيز دشمنى نمى كند، و حق ما را نمى شناسد، ما اميدواريم ، كه خداوند او را بيامرزد، و او را داخل بهشت گرداند، اين مسلمان ناتوان است .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مناظره آن حضرت در شناسائى خود و عيوب مخالفين   ...

    (2) مناظره آن حضرت در شناسائى خود و عيوب مخالفين

    روايت شده كه امام حسن عليه السلام بر معاويه وارد شد و در مجلس او حضور يافت ، در آنجا گروهى از يارانش حاضر بودند، هر يك از آنان افتخارات خود را بر بنى هاشم ، ذكر كرد و از ارزش آنان كاستند، و مطالبى را ذكر كردند كه بر امام حسن عليه السلام دشوار آمد و ايشان را ناراحت كرد، آنگاه ايشان به سخن پرداخت و فرمود:

    من از بهترين قبائل ، و پدرانم ، ارزشمندترين ، خاندان در عرب مى باشد، در هنگام محاسبه افتخار و نسب برتر و جوانمردى براى ماست ، و ما از بهترين درختى هستيم كه شاخه هاى بارور و ميوه هاى پاكيزه و بدنهاى بر جامانده اى را رويانيد، در آن اصل اسلام و علم نبوت است ، آنگاه كه جاى افتخار رسيد برتر گرديده ، وآنگاه كه از برتر شدن ما جلوگيرى شد، ما طلب برترى نموديم ، و ما درياهاى عميقى هستيم كه تهى از آن نگرديده ، و كوههاى محكمى هستيم كه مغلوب نمى گرديم .

    در اين هنگام مروان بن حكم و مغيرة بن شعبه سخن گفتند و او و پدرش را كم ارزش جلوه دادند، امام حسن عليه السلام سخن گفت و فرمود: گمان كردى كه خود را ستودم در حاليكه پسر پيامبر خدايم ، و مقامم را بالا بردم در حاليكه سرور جوانان اهل بهشتم واى بر كسى كه فخر مى فروشد، و تكبر مى كند تا خود را برتر جلوه دهد، و كسى كه خود را بزرگ مى نماياند، و قصد گردن فرازى دارد، اما ما خاندان رحمت وجايگاه كرامت و بزرگوارى و موضع خير و نيكى ، و معدن ايمان ، و نيزه اسلام ، و شمشير دين هستيم .

    مادرت به عزايت بنشيند، چرا سكوت نمى كنى قبل از آن كه امور هولناك را به سويت برفستم و بيان دارم ، و تو را به نشانه اى بنمايانم كه از نامت بى نياز شوى ، اما بازگشتت با غارت آيا در روزى بود كه نادارى را سرپرستى كرده و ترسوئى را پناه دادى ، بهره و غنيمتت فرارت بود و نيرنگت به طلحه ، در زمانى كه به او مكر زده ، و او را به قتل رساندى (52) زشت باد چهره ات كه چقدر كريه و ناپسند است .

    مروان سر به زير انداخت و مغيره مبهوت ايستاد، امام عليه السلام رو به مغيره كرد و فرمود:

    اى كور قبيله ثقيف ، تو را چه به قريش كه نسبت به تو افتخار كنم ، واى بر تو آيا مرا نمى شناسى ، من پسر بهترين زنان و سرور زنان هستم ، پيامبر ما را به علم الهى تغذيه كرده ، و، تاءويل قرآن ، و مشكلات احكام را آموخته ايم ، عزت برتر و افتخار و برترى از ماست .

    و تو از گروهى هستى كه در جاهليت نسبى نداشته و در اسلام بهره اى ندارند، بنده فرارى را چه شده كه با شيران برخورد كرده و مزاحم قهرمانان گردد و دم از افتخار زند، ما سروران ، و ما مدافعان برتر هستيم ، از پيمانان حمايت كرده و عيب و ننگ را از خود دور مى كنيم ، و من پسر زنان پاك هستم .

    تو اشاره كردى - بر اساس گمانت - به وصى برترين پيامبران و او به ناتوانيت و به ضعفت آگاه تر بود، و تو براى رد كردن خودت نسبت به او شايسته تر هستى ، به خاطر آن كه غيظى كه در دل دارى ، و فريبى كه از چشمهايت پيداست ، هيهات او گمراهان ، را ياور انتخاب نمى كرد(53).

    و گمان تو كه اگر در صفين بودى از نيرومندى قيس و مهارت ثقيف از همه سزاوارتر بودى ، مادرت به عزايت بنشيند، آيا اين امور با ناتوانيت ، در ميدانهاى نبرد و فرارت در زمانهاى سخت تحقق مى پذيرد، سوگند به خدا اگر اميرالمومنين پرچم شجاعان را به تو مى سپرد، مى ديدى كه سختيها او را از پاى در نياورده ، و فريادهاى هول انگيز، مى كشيدى .

    و اما دليرى قيس تو را چه كار به قيس ، تو بنده فرارى هستى كه علومى را آموختى و از اين رو، ثقيف ناميده شدى ، و بدين وسيله به حيله خود را از قبيله ثقيف برشمردى ، تو از مردان آن قبيله نيستى ، و، تو به تعمير وسايل صيد و داخل شدن در آغل گوسفندان داناترى از جنگ نمودن و اما مهارت چه مهارتى نزد بردگان و بندگان مى باشد.

    خواستى با اميرالمؤمنين ملاقات كنى ، و او آنچنانكه تو او را شناختى : شير بيشه و سمى كشنده بود، قهرمانان ؛ در هنگام نبرد، در برابرش قدرت ايستادگى نداشتند، تا چه رسد كه گرگها او را قصد كنند، و سوسك (مرد سياه چهره ) از عقب سر او را طلب نمايد.

    و اما نسبتت مجهول و نزديكانت ناشناخته اند، خويشاوندى تو به آن قبيله مانند نسبت حيواناتى دريايى به آهوان صحرائى است بلكه خويشاوندى ، تو از اين نسبت دورتر است .

    مغيره برخاست و امام حسن عليه السلام به معاويه مى فرمود:

    ما را از بنى اميه معذور بدار، بعد از سخن بردگان ، و افتخار نمودن بندگان .

    معاويه گفت : اى مغيره باز گرد، اينان فرزند عبد منافند، قهرمانان در مقابلشان ، قدرت ايستادگى و بزرگان در مقابلشان قدرت فخر فروشى ندارند، آنگاه امام حسن عليه السلام را سوگند كه ساكت شود و امام ساكت شد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فصل سوم : مناظرات آن حضرت   ...

    (1) مناظره آن حضرت نزد معاويه در فضيلت پدرش

    نزد معاويه ، عمروبن عثمان بن عفان وعمروبن عاص و عتبة بن ابى سفيان و وليد بن بن عقبة بن ابى معيط و مغيرة بن ابى شعبه گرد آمده ، بودند، همه يك هدف داشتند، (و آن تضعيف آن حضرت بود).

    عمروبن عاص به معاويه گفت : چرا نزد حسن بن على نمى فرستى ، زيرا او روش پدرش را زنده كرده و مردم زيادى گرد او جمع شده اند، دستور مى دهد، و اطاعت مى شود و سخن مى گويد و پذيرفته مى شود، و اين دو امر او را به مقامات بالاترى مى رساند، اگر نزد او بفرستى ما او و پدرش را تضعيف كرده و به او و پدرش ناسزا مى گوئيم ، و از ارزش او و پدرش ‍ بكاهيم ، تا آنجا كه او گفتار ما را بپذيرد.

    معاويه گفت : مى ترسم بر شما امورى را بياويزد، كه ننگ آن تا زمان مرگتان باقى بماند، سوگند به خدا هر گاه او را ديدم ، ديدارش را ناپسند شمردم و از او هراسيدم ، و اگر نزد او بفرستم ، ميان شما به انصاف رفتار مى كنم .

    آن گاه نزد آن حضرت فرستاد، هنگاميكه فرستاده نزد ايشان آمد، گفت : معاويه تو را مى خواند، امام فرمود: نزد او چه كسانى هستند؟ فرستنده گفت : نزد او اين افراد هستند - و نام آنان را برد، امام فرمود: آنان را چه شده است ، چرا سقف بر سرشان فرو نمى ريزد، و عذاب الهى از جائى كه گمان نمى كنند بر سرشان وارد نمى شود.

    هنگامى كه نزد معاويه رسيد او از امام بسيار استقبال كرده ، و با ايشان مصافحه نمود، معاويه گفت : اين گروه گفتارم ، را عمل نكرده و نزد تو فرستادند، تا از تو اقرار گيرند كه عثمان مظلوم كشته شده است و اينكه پدرت او را كشته است ، گفتارمان را بشنو آنگاه بمانند كلامشان پاسخشان را بگو، وجود من تو را از سخن گفتن باز ندارد.

    امام فرمود: سبحان الله ، خانه خانه تو و اجازه در آن از توست ، سوگند به خدا اگر به آنان پاسخ دهم از ناسزاگوئى به تو حيا مى كنم ، و اگر آنان بر اراده تو غالب گرديدند، از ضعف تو حيا و شرم دارم ، به كداميك اقرار داشته و از كدام يك معذرت مى خواهى ، و اگر گردهمائى آنان را مى دانستم به عده آنان از بنى هشام مى آورم ، چه آنكه وجود من به تنهائى براى آن ترسناكتر است از وجود همگى آنان براى من ، خداوند امروز و روزهاى ديگر سرپرست من خواهد بود، دستور ده ، تا بگويند، مى شنوم ، و نيرو و توانائى جز به اراده ، خداوند نيست .

    آنگاه همگى آنان سخن گفتند و تمامى كلامشان ناسزاگوئى به على عليه السلام بود آنگاه ساكت شدند، امام عليه السلام به سخن گفتن پرداخت و فرمود: سپاس خداى را كه پيشينيان ما و غير آنان را به ديگران از ما هدايت فرمود: و درود خدا بر جد من محمد و خاندان او باد، معاويه سوگند به خدا آنان به من ناسزا نگفته بلكه تو ناسزاگوئى ، و آنان مرا شماتت ننمودند، بلكه تو مرا شماتت كردى ، و اين عملها از تو انجام گرفت ، و اين به خاطر ناسزاگوئى و عقيده زشت و تجاوزگرى و دشمنى و حسادت تو بر ما و دشمنى ات بر محمد صلى الله عليه و آله مى باشد كه در گذشته و حال و جود دارد.

    و سوگند به خدا اگر من و ايشان در مسجد پيامبر حضور داشته باشيم و اطراف ما مهاجرين و انصار قرار داشتند، آنان قادر به بيان چنين مطالبى نبوده و جراءت ذكر اين گفتارها را نداشتند.

    اى گروهى كه در اينجا جمع شده و بر عليه من متحد گرديد گرديده ايد، بشنويد، و حقى كه به آن آگاهيد، را كتمان نكنيد، و اگر سخن باطلى را گفتم آن را تصديق ننمائيد، و اى معاويه از تو شروع مى كنم ، و كمتر از آن چه بايد بگويم را در مورد تو بيان مى دارم .

    شما را به خدا سوگند آيا مى دانيد مردى را كه به او دشنام داديد به دو قبله (بيت المقدس و كعبه ) نماز گزارده ، و تو هر دوى آنها را ديده اى ، در حاليكه تو در گمراهى بوده و لات و عزى را مى پرستيدى ، و او دو بار بيعت كرد يعنى بيعت رضوان و بيعت فتح در حاليكه تو اى معاويه به بيعت اولى كافر و بيعت دومى را شكستى .

    آنگاه فرمود:

    شما را به خدا سوگند آيا مى دانيد، آنچه مى گويم حق است ، او شما را در حاليكه با پيامبر بود در جنگ بدر ملاقات كرد، و با او پرچم پيامبر و مؤمنين بود، و با تو اى معاويه پرچم مشركين ، و،تو لات و عزى را مى پرستيدى ، و جنگ با پيامبر را امرى واجب مى دانستى ، و در جنگ احد با شما برخورد كرد؛ در حاليكه پرچم پيامبر با او، و اى معاويه پرچم مشركين در دست تو قرار داشت ، و در جنگ احزاب با شما برخورد كرد، درحاليكه پرچم پيامبر با او، واى معاويه پرچم مشركين ، در دست تو قرار داشت .

    تا اينكه خداوند به دست پدرم مسلمانان را پيروز و حجتش را آشكار ساخت و دينش را يارى نمود و سخنش را تصديق كرد، و در تمامى اين موارد پيامبر از او راضى و بر تو خشمگين بود.

    آنگاه شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد، كه پيامبر بنى قريظه و بنى نضير را محاصره كرده بود، آنگاه در حاليكه عمربن الخطاب پرچم مهاجرين و سعد بن معاذ پرچم انصار را به دست داشت و آنان را به سوى جنگ فرستاد، سعد بن معاذ به سوى ميدان جنگ رفت و مجروح برگردانده شد، و اما عمر فرار كرد و برگشت در حاليكه اصحابش را مى ترساند و اصحابش او را مى ترساندند، پيامبر فرمود: فردا پرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست داشته و خدا و رسول او را دوست دارند، حمله كننده بود و فرار نمى كند، آنگاه باز نمى گردد مگر آنكه خداوند پيروزى را به دستش محقق سازد.

    ابوبكر و عمر و ديگر مهاجرين ، و انصار خودشان ، به پيامبر عرضه مى كردند تا به آنان عنوان انتخاب شوند، و على عليه السلام آن روز بيمار بود و چشمانش درد مى كرد، پيامبر او را نزد، خود خواند و در چشمهايش آب دهان ريخت و آن حضرت سالم گرديد، و پيامبر پرچم را به او داد، و باز نگشت ، تا اينكه به يارى الهى ، پيروزى را به دست آورد، و تو آن روز در مكه بودى و دشمن خدا و پيامبرش به شمار مى رفتى ، آيا مردى كه خدا و رسولش را يارى مى كرد؛ با كسى كه دشمن خدا و رسولش است مساوى مى باشند؟ آنگاه فرمود: به خدا سوگند مى خورم كه هنوز قلبت ايمان نياورده ، ولكن زبانت مى ترسد و از اين رو به آن چه در قلب نيست سخن مى گويد.

    شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد، كه پيامبر او را در جنگ تبوك به عنوان جانشين خود در مدينه قرار داد، در حالى كه او را دشمن نداشته و از او خشمگين نبوده ، منافقين در اين مورد سخن گفتند و آن را عيبى بر آن حضرت تلقى كردند، على عليه السلام گفت : اى پيامبر مرا در شهر مگذار چرا كه تا كنون در غزوه اى تو را تنها نگذارده ام ، پيامبر فرمود: تو وصى و خليفه من در خاندانم هستى همانگونه كه هارون نسبت به موسى عليه السلام چنين بود، آنگاه دستهاى على عليه السلام را گرفت و فرمود: اى مردم هر كه مرا دوست دارد خداوند را دوست داشته ، و هر كه على را دوست بدارد مرا دوست داشته ، و هر كه مرا اطاعت كند، خداوند را اطاعت كرده ، و هر كه على را اطاعت كند، مرا اطاعت نموده ، و هر كه مرا دوست بدارد، خداوند، را دوست داشته ، و هر كه على را دوست بدارد مرا دوست داشته است .

    آنگاه فرمود:

    شما را بخدا سوگند، آيا ميدانيد، كه پيامبر در حجة الوداع گفت : اى مردم من در ميان شما دو چيز را باقى مى گذارم ، كه بعد از آن هرگز گمراه ، نگرديد، و آن كتاب خدا و خاندانم مى باشند، حلال قرآن را حلال و حرامش را حرام بشماريد، و به حكم آن عمل و به متشابهش ، ايمان آوريد، و بگوئيد: به آن چه خداوند در كتابش فرستاده ايمان داريم ، و خاندانم ، را دوست بداريد، و هر كه آنان را دوست مى دارد مرا دوست داشته و آنان را در مقابل دشمنانشان يارى كنيد، و اين دو در ميان شما باقى مى مانند، تا روز قيامت ، در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

    آنگاه در حاليكه روى منبر بود على عليه السلام را نزد خود خواند و او را به دست خود گرفت و فرمود: خداوند دوستدار او را دوست و دشمنانش را دشمن دار، خداوند براى هر كار كه با على دشمنى كند، جايگاهى در زمين و راه فرارى در آسمان قرار مده ، و او را در بدترين درجات آتش قرار بده .

    شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد، كه پيامبر به او فرمود: تو در روز قيامت مردم را از كنار حوضم ، دور مى كنى ، همچنانكه شما شتر غريب را از ميان شترانش دور مى گردانيد.

    شما را بخدا سوگند، آيا مى دانيد، كه او در بيمارى ، پيامبر كه در آن رحلت فرمود بر ايشان وارد شد، پيامبر گريست ، على عليه السلام فرمود: اى پيامبر چرا مى گريى ؟ فرمود: براى آن مى گريم ، كه مى دانم در قلوب گروهى از امتم كينه هايى است كه آن را زمانى آشكار مى كنند كه از دنيا بروم .

    شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد، كه پيامبر در هنگام وفات در حاليكه خاندانش كنار جمع شده بودند، فرمود: خداوندا اينان خاندان و اهل بيتم ، مى باشند، خداوندا دوستدارانشان ، را دوست داشته و دشمنانشان را دشمن دار، و فرمود: مثل اهل بيتم در ميان شما مانند كشتى نوح است ، هر كه داخل آن گردد، نجات يافته و هر كه از آن كناره گيرد، غرق مى شود.

    و شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد، كه اصحاب پيامبر در عهد آن حضرت و در زمان زندگى او به ولايت و رهبرى به على عليه السلام سلام كردند.

    شما را به خدا سوگند، آيا ميدانيد كه على عليه السلام اولين كسى است كه در ميان اصحاب پيامبر لذائذ دنيوى را بر خود حرام كرد، و خداوند اين آيه را نازل فرمود: اى ايمان آورندگان چيزهاى پاكى كه بر شما حلال شد را بر خود حرام نكنيد، و تجاوز ننمائيد، كه خداوند تجاوزگران را دوست نداردO و از آنچه خداوند بر شما نازل كرده و حلال و پاك است بخوريد، و نسبت به خداوند كه به آن ايمان داريد راه تقوا پيشه خود سازيد و نزد او دانش زمان مرگها و دانش احكام و كتاب خداوند، و علم راسخ و قرآن نازل شده مى باشد.

    و گروهى بودند كه عدد آنها را نمى دانيم كه به ده نفر مى رسيدند، و خداوند خبر داد كه ايشان مؤمن هستند، و شما نيز در گروهى هستيد كه به تنها به همان تعداد مى باشيد، آنان در زبان پيامبر لعنت شده اند، شما را شاهد گفته و بر شما گواهم كه تمامى شما از طرف پيامبر لعنت شده ايد.

    شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد كه پيامبر نزد تو فرستاده نامه اى براى بنى خزيمه بنويسى - زمانى كه خالد بن وليد با آنان سه بار فرستاده نزد تو آمد و هر باز نزد پيامبر باز مى گشت ، و مى گفت او غذا مى خورد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند شكمش را هرگز سير مگردان ، سوگند به خدا كه آن تا روز قيامت ، در غذاى ، تو تحقق مى يابد.

    سپس فرمود:

    شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد، كه آنچه مى گويم حق است اى معاويه در روز احزاب كه پدرت روى شتر سرخ موئى نشسته بود و تو آن را از عقب و برادرت آن را از جلو حركت مى داديد، و پيامبر شخصى كه سوار بر آن بود و كسى كه از عقب و از جلو آن را حركت مى داد را لعنت كرده و پدرت سوار آن ، و تو اى معاويه از پشت سر و برادرت از جلو آن را هدايت مى كرديد.

    شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد، كه پيامبر ابوسفيان را در هفت جا لعنت كرد:

    1 - هنگامى كه از مكه به مدينه حركت كرد و ابوسفيان از شام سر رسيد، و آن حضرت را ناسزا گفت و آن حضرت را ترسانيد و خواست آن حضرت را دستگير كند، و خداوند شر او را از پيامبر دور گرداند.

    2 - روزى كه (كاروان مشركين قريش از شام آمد و پيامبر مى خواست ، آن را توقيف كند ولى ) ابوسفيان كاروان را از بيراهه به مكه برد تا به دست پيامبر نيفتد (و جنگ بدر صورت گرفت ).

    3 - در روز احد، پيامبر فرمود: خدا مولاى ماست و شما مولا و سرپرستى نداريد، و ابوسفيان گفت : ما عزى داريم ، و شما عزى نداريد، پس خداوند و فرشتگان و پيامبران و مؤمنان او را لعنت كردند.

    4 - روز حنين ، روزى كه ابوسفيان ، قريش و هوازن ، و عيينه ، غطفان ، و يهود را مجتمع و بر ضد پيامبر بسيج كرد، پس خداوند آنان را با ناراحتى بازگرداند، در حاليكه خير و نيكى به ايشان نرسيده بود، اين سخن خداوند است كه نازل كرد، و ابوسفيان و اصحابش را كفار ناميد، و تو اى معاويه در آن روز در مكه بود، و بر دين پدرت يعنى شرك قرار داشتى ، و على در آن روز با پيامبر و بر دين و عقيده او بود.

    5 - سخن خداى بزرگ است : و قربانى را كه نمى گذارد به جايگاهش ‍ برسد و تو و پدرت و مشركين قريش مانع رفتن پيامبر شديد، پس خداوند او را لعنت كرد، لعنتى كه او و فرزندانش را تا روز قيامت شامل مى گردد.

    6 - روز احزاب ، روزى كه ابوسفيان ، و قريش و عيينة ، بن حصين بن بدر غطفان را گرد آوردند، و پيامبر رهبر و تابعين و دنباله روندگانش را تا روز قيمت لعنت كرد، گفته شد: اى پيامبر آيا در دنباله روندگانش مؤمنى نيست؟ فرمود: در ميان دنباله روندگانش لعنت شامل مؤمنان نمى گردد، اما در هر آن آن در بين آنان مؤمن و اجابت كننده و نجات يافته اى نيست .

    7 - روزى كه دوازده نفر نسبت به پيامبر سوء قصد كرده بودند، هفت نفر آنان از بنى اميه ، و پنج نفر از ديگر افراد قريش بودند، پس خداوند و پيامبرش آنانكه از تنگه عبور كردند، را لعنت كردند، غير از پيامبر و كسانى كه از عقب و جلو شتر ايشان را حركت مى دادند.

    شما را به خدا سوگند آيا ميدانيد كه ابوسفيان بر عثمان وارد شد، زمانى كه در مسجد پيامبر با او بيعت شده بود، و گفت : اى پسر برادرم آيا كسى ما را مى بيند؟ گفت : نه ابوسفيان گفت : اى جوانان بنى اميه خلافت را بين خود بگردانيد، سوگند به آنكه جان ابوسفيان به دست اوست بهشت و دوزخى وجود ندارد.

    و شما را بخدا سوگند آيا ميدانيد كه دست حسين عليه السلام را گرفت ، در زمانى كه با عثمان بيعت شد و گفت : اى پسر برادرم مرا به بقيع ببر، پس ‍ خارج شد، تا زمانى كه به وسط قبرستان رسيدند، كه دست خود را كشيد و به صداى بلند فرياد زد، اى به گور رفته ها كه ديروز در مورد (حكومت ) با ما مى جنگيديد، امروز به دست ما رسيده و شما خاك گرديده ايد، حسين بن على عليه السلام گفت : خداوند موهاى سفيدت را زشت و چهره ات را كريه گرداند، آنگاه دستش را كشيد و او را رها كرد، و اگر نعمان بن بشير دست او را نمى گرفت ، و به مدينه نمى آورد، هلاك مى گرديد.

    اين براى تو بود اى معاويه ، پس آيا مى توان يكى از اين لعنت ها را به ما بازگردانى ، و پدرت ابوسفيان قصد داشت مسلمان شود، و تو شعر معروفى كه در قريش و ديگر قبائل معروف است را نزد او فرستادى تا او را بازدارى . و از آن جمله عمر بن خطاب تو را سرپرست شام نمود و خيانت ورزيدى ، و عثمان ، تو را حاكم نمود و تو در انتظار مرگش بودى ، از آن بالاتر جراءت تو برخدا و رسولش مى باشد كه با على عليه السلام جنگ نمودى ، در حاليكه او را شناخته و سوابق و فضل و علم او را نزد، خدا و مردم در مورد امرى كه از تو و ديگران بر آن سزاوارتر است را مى دانى ، و بر مردم حاكم گرديدى ، و به كيد و مكر و فريب خون بسيارى از مردم را ريختى ، و اين كار كسى است كه به جهان آخرت ، ايمان نداشته و از عقاب الهى نمى هراسد.

    و هنگامى كه زمان مرگ رسد تو به بدترين جايگاه رفته و على در نيكوترين مكان قرار مى گيرد، و خدا در كمين توست ، و اى معاويه اين تنها براى تو بود و بديها و عيوبى كه از آن ها سكوت اختيار كردم ، بخاطر طولانى شدن بوده است .

    و اما تو اى عمربن عاص ، به خاطر احمق بودن شايسته ، پاسخگوئى نيستى ، پى جوئى اين امور براى تو مانند مگسى است كه به درخت مى گويد: بايست كه مى خواهم روى شاخه هايت بنشينم ، درخت به او مى گويد: من اصلا متوجه نشستن تو نشدم چگونه نشستن تو بر من دشوار باشد، و سوگند به خدا گمان نمى كنم كه قدرت داشته باشى كه با من دشمنى كنى تا بر من دشوار آيد، اما من به گفتارت پاسخ مى گويم .

    ناسزاگوئيت به على عليه السلام آيا از ارزشش مى كاهد، يا او را از پيامبر دور مى گرداند، ياعملكردش را در اسلام ناپسند مى نمايد، يا او را متهم به ظلم در حكم ، يا رغبتى به دنيا مى كند، اگر يكى از آنها را بگوئى دروغ گفته اى .

    و اما سخن تو: براى شما در نزد ما نوزده خون است ، به سبب كشتن مشركين بنى اميه در جنگ بدر، در حاليكه خدا و رسولش آنان را كشتند و به جان خودم سوگند شما از بنى هاشم نوزده نفر و سه نفر بعد از نوزده نفر را مى كشيد، آنگاه نوزده نفر و نوزده نفر در يك مكان از بنى اميه كشته مى شوند، غير از آنانكه از بنى اميه كشته مى شوند و عددشان را تنها خدا مى داند.

    و پيامبر فرمود: هنگاميكه فرزندان قورباغه سى نفر شدند مال خدا را غارت ، و بندگانش را عبيد و برده ، و كتابش را راه فريب قرار مى دهند، در اين حال كه پيامبر مشغول سخن بود، حكم بن ابى العاص وارد شد، پيامبر فرمود: سخنتان را آهسته گوئيد، چرا كه قورباغه مى شنود، و اين زمانى بود كه پيامبر آنان و كسانى كه بعد از او رهبرى اين امت را به دست مى گيرند را در خواب ديد، و اين امر او را اندوهگين كرد و بر او سخت آمد.

    و پس خداوند در كتابش اين آيه را نازل كرد: و خوابى را كه به تو نمايانديم تنها براى آزمايش مردم و ديدن درختى كه در قرآن مورد لعنت قرار گرفته داديم كه مراد بنى اميه مى باشد، و همچنين نازل فرمود: شب قدر بهتر از هزار ماه است ، شما را شاهد گرفته و خود گواهم مى دهم كه بعد از شهادت على عليه السلام قدرت شما بيش از هزار ماه كه خداوند در كتابش مقرر داشته امتداد نمى يابد.

    و اما تو اى عمر و بن عاص ، استهزاء كننده ملعون ، كه نسلت منقطع گرديده ، تو از آغاز پرخاشگرى بودى ، مادرت زناكار بود و در بسترى به دنيا آمدى كه به چند نفر تعلق داشتى ، و مردان قريش در مورد تو اختلاف كردند، از آن جمله ابوسفيان بن حرب و وليد بن مغيره ، و عثمان بن حارث و نضربن حارث بن كلده و عاص بن وائل ، همگى تو را بچه خود مى دانستند، و از بين آنان كسى پيروز شد كه از جهت نژاد پرست تر و از جهت مقام پائين تر، و از جهت زناكارى بيشتر از همه بوده است .

    آنگاه برخاسته و گفتى : اين محمد را استهزاء مى كنم ، و عاص بن وائل گفت : محمد مردى است كه فرزند نداشته و نسلش منقطع است ، اگر بميرد، از بين مى رود، خداوند اين آيه را نازل كرد استهزا كننده تو نسلش منقطع است .

    و مادرت نزد قبيله عبد قيس مى رفت تا زنا كند، در خانه ها و مجالس و دشتهاى آنان به دنبال زنا كردن ، مى گشت ، آنگاه تو در هر مكانى كه پيامبر با دشمنان برخوردار داشت حاضر بودى ، در حاليكه از همه دشمنتر و تكذيب كننده تر نسبت به آن حضرت بشمار مى رفتى .

    آنگاه در ميان افرادى كه در كشتى حاضر بودند، و نزد نجاشى مى رفتند، تا خون جعفر بن ابى طالب و يارانش را بريزند قرار داشتى ، اما فريب زشتت به خودت رجوع كرد، و آرزويت بر باد رفت ، و اميدت نا اميد گرديد، و تلاشت زائل ، و كوششت به نتيجه نرسيد، و سخن خداوند و سخن كافران پست گرديد.

    و اما سخن تو در مورد عثمان ، اى كسى كه كم حيا، و بى دينى ، آتشى را بر او افروختى ، آنگاه به فلسطين ، گريخته و در انتظار پيش آمدن بلاها بر او بودى ، هنگامى كه خبر قتل او به تو رسيد، خود را در اختيار معاويه قرار دادى ، اى خبيث ، دينت را به دنياى ديگرى فروختى ، و ما تو را بر دشمنى با خود ملامت نكرده و بر محبتتان سرزنش نمى كنيم ، و تو در جاهليت و اسلام دشمن بنى هاشم بودى ، و پيامبر را به هفتاد بيعت شعر هجو كردى ، پيامبر فرمود: خداوندا من شعر را به خوبى بلد نيستم ، و سزاوار نيست كه شعر بگويم ، پس عمروبن عاص را در مقابل هر بيت هزار لعنت بفرست .

    آنگاه تو اى عمرو، دنيايت را بر دينت ترجيح مى دهى ، به نجاشى ، هدايايى را دادى و دومين بار نزد او كوچ كردى ، و ماجراى مرحله اول تو را از دوباره رفتن نزد او باز نداشت ، در هر مورد نا اميد و شكست خورده ، باز مى گشتى ، مقصدت هلاك كردن جعفر و يارانش بود، هنگامى كه اميد و آرزويت ، زائل گرديد، به دوستت عمارة بن وليد امرت را واگذاردى .

    و اما تو اى وليد بن عقبه ، سوگند به خدا تو را در بغض على ملامت نمى كنم ، در حاليكه تو را درباره شراب خوارى هشتاد ضربه تازيانه زد، و پدرت را در روز بدر به قتل رسانيد، يا چگونه او را ناسزا مى گوئى در حاليكه خداوند او را در ده آيه از قرآن مؤمن و تو را فاسق ناميد، و سخن خداوند است كه مى فرمايد: آيا كسى كه مؤمن است مانند كسى كه فاسق است مى باشد،، آنان مساوى نيستند و سخن خداوند: اگر فاسقى نزد شما خبرى آورد، در مورد آن بررسى كنيد تا جاهلانه با گروهى برخورد نكنيد، و در مقابل كار خود پشيمان گرديد. و تو را چه به نام قريش را آوردن ، و تو پسر شخصى سياه پوست به نام ذكوان از اهل صفدريه هستى .

    و اما اينكه گمان كردى ، كه ما عثمان را كشتيم ، سوگند به خدا كه طلحه و زبير و عايشه نتوانستند، اين نسبت را به على بن ابى طالب عليه السلام بدهند، چگونه تو اين نسبت را به او مى دهى .

    و اگر از مادرت در مورد پدرت سوال كنى كه ذكوان را ترك و تو را به عقبة ابن معيط منسوب ساخت ، و به اين وسيله در نزد خود مقام و جايگاهى يافت ، و با آن چه خداوند براى تو و پدرت و مادرت از خوارى و پستى در دنيا و آخرت ، آماده ساخته ، و خداوند، به بندگان ظلم نمى كند.

    و تو اى وليد، الله اكبر، در مورد ولادت از كسى كه خود را به او منسوب ساخته اى ، چگونه على را ناسزا مى گوئى ، و اى كاش به خودت مشغول باشى تا نسبت به پدرت را ثابت كنى نه به كسى كه خود را به او منسوب كرده اى ، و مادرت به تو گفت : اى پسرم سوگند به خدا كه پدرت پست تر و خبيث تر از عقبه است .

    و اما تو اى عتبه بن ابى سفيان ، سوگند به خدا تو دانا نيستى ، تا پاسخت را بيان كنم ، و عاقل نيستى تا تو را سرزنش نمايم ، و نزد تو خيرى كه انتظار آن مى رود نيست ، و من نسبت به ناسزا گوئيت به على تو را ملامت نمى كنم ، زيرا نزد من تو هم شاءن برده و بنده على بن ابيطالب عليه السلام هم نيستى ، تا پاسخت را گفته و ملامت كنم ، ولكن خدا نسبت به تو و پدر و مادر و برادرت در كمينگاه است ، و تو فرزند پدرانت هستى كه خداوند آنان را در قرآن ياد كرده ، و مى فرمايد: كار كننده و رنج برنده O آتش سوزان ، را مى چشد، O از چشمه جوشان ، نوشانده شوند - تا آن جا كه مى فرمايد: از گرسنگى .

    و اما تهديدت نسبت به من كه مرا مى كشى ، چرا كسى كه روى بسترت همراه با همسرت ديدى را به قتل نرساندى ، در حاليكه با او نزديكى مى كرد، و در فرزند او با تو شريك گرديد، تا آنكه فرزند را به تو منسوب كرد، فرزندى كه براى تو نبود، واى بر تو، و اگر به خود مشغول بودى و انتقامت را از او مى گرفتى ، شايسته تر بود، و تو براى آن سزاوارترى ، تا اينكه مرا به قتل تهديد كرده و به آن مى ترسانى .

    و تو را از اين كه على را ناسزا مى گوئى ملامت نمى كنم ، چرا كه برادرت را در مبارزه به قتل رسانيد، و او و حمزه در قتل پدرت شريك بودند، تا اينكه به دست آنان در جهنم سقوط نمودند، و عذاب دردناكى را به آنان چشاندند، و عمويت به دستور پيامبر تبعيد گرديد.

    و اما اينكه من آرزومند، خلافتم ، سوگند به خدا اگر بدان اميدوار باشم من لياقت آن را دارم ، و من مشابه برادرت (معاويه ) نبوده و جانشين پدرت نيستم ، چرا كه برادرت نسبت به خدا متمرد، و نسبت به ريختن خون مسلمانان و يافتن آنچه سزاوار آن نيست بسيار حريص است ، و مردم را مكر و فريب مى دهد، و خداوند نيز مكر مى كند و او بهترين مكر كنندگان است .

    و اما سخن تو كه على بدترين فرد قريش براى قبيله قريش بود، سوگند به خدا كه شخص محترمى را تحقير نكرد، و مظلومى را نكشت .

    و اما تو اى مغيرة بن شعبه ، تو دشمن خدا، و رها كننده كتاب خدا و تكذيب كننده پيامبر خدا مى باشى ، و تو زناكار بوده ، و سنگسار نمودنت واجب است ، و انسانهاى عادل و پاك و و متقى بر زنايت گواهى دادند، اما سنگسار نمودنت را به تاءخير انداخت و حق را با اباطيل و سخن را با گفتارهاى نادرست قبول نكرد، و اينها علاوه بر عذاب دردناك و پستى در دنيا كه خداوند برايت مهيا ساخته است مى باشد، و عذاب آخرت خوار كننده تر مى باشد.

    و تو كسى هستى كه فاطمه دختر پيامبر را زدى ، تا اينكه خونريزى نمود و فرزندش را سقط كرد، و اين بخاطر آن بود كه پيامبر را خوار گردانى و با دستورش مخالفت نموده و احترامش را زائل سازى ، در حاليكه پيامبر فرموده بود: اى فاطمه تو برترين زن اهل بهشت هستى ، و خداوند تو را در آتش افكنده و بال گفتارت را دامنگيرت مى كند

    پس به كداميك از اين سه امر على را ناسزا مى گوئى : آيا نسبش ناقص است ، يا از پيامبر دور مى باشد، يا در اسلام كار بدى انجام داده است ، يا در حكم و قضاوت ستم ورزيد، يا در دنيا ميل و رغبت دارد، اگر يكى از آنها را بيان نمائى دروغ گفته و مردم تو را تكذيب مى كنند.

    آيا گمان مى كنى على عليه السلام عثمان را مظلومانه كشته ، سوگند به خدا كه على عليه السلام متقى تر و پاكتر از سرزنش كننده اش در اين زمينه مى باشد، سوگند به خدا اگر على عليه السلام عثمان را مظلومانه مى كشت به تو هيچ ارتباطى نداشت ، تو او را در زمان زندگيش يارى نكرده و بعد از مرگ نيز از او يارى ننمودى ، و همواره خانه ات در طائف زناكاران را مى پرورانيد، و امر جاهليت را زنده و اسلام را مى راندى ، تا آنكه آنچه تحقق يافت محقق شد.

    و اما اعتراضت در بنى هاشم ، و بنى اميه ، آن ادعاى توست نزد معاويه ، و اما سخنت در شاءن امارت و رهبرى و سخن يارانت در خلافتى كه تصاحب كرده ايد، فرعون نيز چهار صد سال بر مصر حكومت كرد، در حاليكه موسى و هارون دو پيامبر بودند و آزارهاى بسيارى را تحمل كردند و اين ملك خداست كه به نيكو كار و بدكار مى دهد، و خداوند، مى فرمايد: و نمى دانى شايد آن آزمايشى براى شما و بهره مندى اندكى براى آنان باشد و هنگامى كه مى خواهيم شهرى را هلاك گردانيم ، دستور مى دهيم كه سرمايه دارانشان گناه كنند تا نزول عذاب بر آنان محقق گردد، آنگاه ايشان را نابود كنيم .

    آنگاه امام حسن عليه السلام برخاست و پيراهنش را تكان داد در حاليكه گفت :

    زنان بد براى مردان و مردان بد براى زنان بد هستند، سوگند به خدا اى معاويه آنان تو و ياران تو هستند، و مردان نيك براى زنان نيكند آنان از آنچه مى گويند، پاكيزه اند، براى آنان بخشش و روزى كريمانه مى باشد، آنان على عليه السلام و ياران و پيروان او هستند

    آنگاه امام خارج شد در حاليكه به معاويه مى گفت :

    بچش پيامد آنچه خود كسب كرده و به دست آوردى ، و آن چه خداوند براى تو و آنان از خوارى در دنيا و عذاب دردناك در آخرت آماده كرده است .

    معاويه به اصحابش گفت : و شما نيز پيامد عمل خود را بچشيد، وليد بن عقبه گفت : سوگند به خدا تو بسيار بيشتر از ما چشيدى ، و تنها بر تو جسارت نمود.

    معاويه گفت : آيا به شما نگفتم كه نمى توانيد، از مقام او بكاهيد، چرا از آغاز فرمانم را اطاعت نكرديد، و خواستيد، از او يارى بخواهيد، ولى شما را مسخره نمود، سوگند به خدا برنخاست ، تا آنكه خانه بر من تاريك گرديد، و خواستم او را دستگير كنم ، امروز بعد از آن براى شما خير و نيكى وجود ندارد.

    مروان بن حكم اين ماجرا را شنيد، نزد آنان آمد و گفت : چرا مرا حاضر نكرديد، سوگند به خدا او و پدر و خاندانش را به گونه اى ناسزا مى گويم كه كنيزان و بنده ها آن را در رقصهاى خود بخوانند، معاويه نزد امام حسن عليه السلام فرستاد، هنگامى كه فرستاده نزد ايشان آمد، امام فرمود:

    اين طغيانگر از من چه مى خواهد، سوگند به خدا اگر سخنش را تكرار كند گوشهايش از مطالبى پر كنم ، كه عيب و ننگ آن تا روز قيامت بر آنان باقى بماند.

    هنگامى كه امام حسن عليه السلام نزد آنان رسيد، مروان گفت : سوگند به خدا تو و پدر و خاندانت را به گونه اى ناسزا گويم ، كه كنيزان و بنده ها آن را در رقصهاى خود بخوانند.

    امام فرمود:

    اما تو مروان من تو پدرت را ناسزا نمى گويم ، اما خدا تو و پدر و خاندان و فرزندانت ، هر كه از صلب پدرت تا روز قيامت ، خارج شود، را بر زبان پيامبر لعنت كرد، سوگند به خداى اى مروان تو و هيچكس از آنان كه هنگام لعنت نمودن پيامبر حاضر بوديد اين امر را در مورد تو و پدرت انكار نمى كنند، در مقابل تهديد، خداوند تجاوزگرى تو زيادتر شد و خدا و پيامبرش راست مى گويند، خداوند مى فرمايد: و شجره ملعونه در قرآن و آنان را مى ترسانم ، اما تنها طغيانگرى ، و تجاوزگرى آنان بيشتر مى شود، و تو اى مروان و فرزندانت درخت ملعون در قرآن مى باشيد، و اين امر از طرف پيامبر از جبرئيل از خداوند رسيده است .

    معاويه برخاست ، و دست بر دهان امام حسن عليه السلام نهاد و گفت : ابا محمد تو ناسزا و پرخاشگر نبودى ، امام حسن عليه السلام لباسهايش را جمع كرد و برخاست و خارج شد، گروه با ناراحتى و حزن و چهره هاى سياه در دنيا و آخرت پراكنده شوند.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      (40) خطبته عليه السلام بعد ان طلب اصحابه نقض بيعته   ...

    انتم شيعتنا و اهل مودتنا، فلو كنت بالحزم فى امر الدنيا اعمل و لسلطانها اركض و انصب ما كان معاوية باباس منى باسا، و لااشد شكيمة ، ولاامضى عزيمة ، ولكنى ، ارى غير ما راءيتم ، و ما اردت بما فعلت الاحقن الدماء

    فارضوا، بقضاء، الله و سلموا لامره والزموا بيوتكم ، و امسكوا - او قال : كفوا ا يدكم حتى يستريح برو او يستراح من فاجر

    (40) خطبه آن حضرت بعد از آن كه اصحابش از او خواستند كه نقض بيعت كند

    شما شيعيان و دوستان ما هستيد، اگر مى خواستم ، تلاشم در امور دنيايى باشد، و به قدرت دنيايى مى انديشيدم ، معاويه در اين زمينه از من قويتر و نيرومندتر، و عزمش بيشتر از من نبود، اما نيتم غير آن چيزى است كه شما مى انديشيد، و عملى كه انجام داده ام ، بخاطر جلوگيرى ، از ريختن خونها بوده .

    پس به قضاء، الهى راضى باشند، و به امر او تسليم باشيد، در خانه هايتان مانده و سكوت اختيار كنيد - يا فرمود: عملى انجام دهيد، عملى انجام ندهيد، تا نيكوكار در راحتى قرار داشته باشد، يا از دست فاجر در راحتى باشد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      (39) خطبته عليه السلام فى علة صلحه   ...

    انما هادنت حقنا للدماء و صيانتها، و اشفاقا على نفسى و اهلى والمخلصين من اصحابى

    (39) خطبه آن حضرت در مورد علت صلح خود

    بخاطر حفاظت كردن و ريخته نشدن خونها، و بخاطر محبتم به خودم و خاندانم و ياران مخلصم صلح كردم .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      (38) خطبته عليه السلام لما لامه بعض الناس على بيعته   ...

    و يحكم ما تدرون ما عملت ، و الله الذى عملت خير لشيعتى مما طلعت عليه الشمس او غربتت لاتعلمون انى امامكم و مفترض الطاعة عليكم ، و احد، سيدى شباب اهل الجنة بنص من رسول الله صلى الله عليه و آله على ؟

    قالوا: بلى ، قال :

    اما علمتم ان الخضر لما خرق السفينة ، و اقام الجدار، و قتل الغلام ، كان ذلك ساخطا لموسى بن عمران عليه السلام اذ خفى عليه وجه الحكمة فى ذلك و كان ذلك عندالله تعالى ذكره حكمة و صواب

    اما علمتم انه ما منا احد الا و يقع فى عنقه بيعته لطاغية زمانه ، الاالقائم الذى يصلى خلفه روح الله عيسى بن مريم عليه السلام ، فان الله عزوجل يخفى ولادته و يغيب شخصه ، لئلا يكون لاحد فى عنقه بيعته اذا خرج .

    ذاك التاسع من ولد اخى الحسين ، ابن سيدة النساء، يطيل الله عمره فى غيبته ، ثم يظهره بقدرته ، فى صورة شاب دون الاربعين سنة ، ذلك ليعلم ان الله على كل شى ء قدير

    (38) خطبه آن حضرت هنگاميكه ايشان را بر بيعت با معاويه مورد سرزنش قراردادند

    واى بر شما نمى دانيد كه من چه عملى را انجام دادم ، سوگند به خدا آن چه انجام دادم براى شيعيانم بهتر از چيزهائى است كه خورشيد بر آنها تابيده يا غروب كرده است ، آيا نمى دانيد، به تنصيص پيامبر كه من امام شما و اطاعتم بر شما واجب است و يكى از دو آقاى جوانان اهل بهشتم ؟

    گفتند: آرى فرمود:

    آيا نمى دانيد هنگامى كه خضر كشتى را سوراخ و ديوار را تعمير كرد، و آن جوان را كشت ، اين اعمال موسى را خشمگين ساخت ، زيرا دليل اين امور بر او پوشيده بود، اما حكمت و صحت آن نزد خداوند مشخص بود.

    آيا نمى دانيد كه هيچيك از ما اهل بيت نيست جز آن كه بيعت طاغوت زمانش بر گردن اوست ، جز قائمى كه روح الله عيسى بن مريم پشت سر او نماز مى گزارد، خداوند، ولادتش را مخفى و او را پنهان مى نمايد، تا هنگام خروج بيعت كسى بر گردن او نباشد.

    او نهمين فرزند برادرم حسين است ، پسر برترين زنان است ، خداوند عمرش را در غيبتش طولانى مى گرداند، آنگاه به قدرتش او را به صورت جوانى كمتر از چهل سال ظاهر مى سازد، آن به خاطر اينست كه بدانند، خداوند بر هر كار قادر است .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      (37) خطبته عليه السلام فى علة صلحه   ...

    روى انه لما ضرب عليه السلام بخنجر مسموم عدال الى موضع مسمى ببطن جريح ، و عليها عم المختار، و قال المختار لعمه : تعالى حتى ناخذ الحسن ونسلمه الى معاوية ، و بعد ان علموا الشيعة به هموا بقتل المختار، فتلطف عمه بالعفوا عنه ففعلو

    فقال الحسن عليه السلام :

    ويلكم والله ان معاوية لايفى لاحد، منكم بما ضمنه فى قتلى و انى اظن ان وضعت يدى فى يده فاسالمه لم يتركنى ادين لدين جدى صلى الله عليه و آله

    و انى اقدر ان اعبدالله عزوجل وحدى ، ولكنى كانى انظر الى ابنائكم واقفين على ابواب ابنائهم يستسقونهم و يستطعمونهم بما جعل الله لهم ، فلايسقون و لايطعمون ، فبعدا و سحقا لما كسبته ايديهم ، و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون

    (37) خطبه آن حضرت در علت صلح ايشان

    روايت شده : هنگامى كه امام با خنجر مسموم مورد حمله قرار گرفت به مكانى بنام بطن جريح كه عموى مختار بر آن حكومت مى كرد، رفت ، مختار به عمويش گفت : بيا تا حسن بن على را گرفته و به معاويه تسليم نمائيم ، هنگامى كه شيعيان قصد او را دانستند، قصد كشتن مختار را كردند، عمويش از آنان خواست كه از او درگذرند، آنان نيز درگذشتند.

    امام عليه السلام فرمود:

    واى بر شما، سوگند، بر خود معاويه به آن چه در مورد قتل من با شما پيمان بست وفا نمى كند و مى دانم كه اگر دست به دست او دهم و تسليم او گردم ، نمى گذارد كه به دين جدم باشم .

    و من مى توانم ، كه به تنهائى عبادت پروردگارم ، را بنمايم ، اما من به فرزندان شما مى نگرم ، كه در كنار درهاى خانه هاى فرزندان ايشان قرار گرفته و در مقابل آنچه خداوند به آنان داده است ، از آنان درخواست آب و غذا مى كنند، اما به آنان آب و غذا نمى دهند، پس دور باد بر آن به سبب آنچه انجام داده اند، و ستمكاران بزودى مى دانند كه در چه جايگاهى قرار خواهند گرفت .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      (36) خطبته عليه السلام فى تحريض الناس لاتباعهم   ...

    معاشر الناس ! عفيت الديار، و محيت الاثار و قل الاصطبار، فلا قرار على همزات الشياطين ، و حكم الخائننى ، الساعة ، و الله صحت البراهين ، و فصلت الايات و بانت المشكلات ، و لقد كنا نتوقع تمام هذه الاية و تاءويلها قال الله تعالى : و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ، افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزى الله الشاكرين (39)

    فقد مات و الله جدى رسول الله صلى الله عليه و آله قتل ابى عليه السلام و صاح الوسواس الخناس ، و دخل الشك فى قلوب الناس ، و نعق ناعق الفتنة و خالفتم السنة فيالها من فتنة صماء بكماء عمياء، لايسمع لداعيها، و لايجاب مناديها، ولايخاف واليها، ظهرت كلمة النفاق ، و سيرت رايات اهل الشقاق تكالبت جيوش اهل المراق من الشام و العراق هلموا رحمكم الله الى الايضاح و النور الوضاح ، و العلم الجحجاح ، والافتتاح الى النور الذى لايطفى و الحق الذى لايخفى

    يا ايهاالناس ! تيطقظوا من رقدة الغفلة ، و من نهزة الوسعة ، و من تكاثف الظلمة و من نقصان مخلصة فوالذى فلق الحبة و براءالنسمة و تردى بالعظمة لئن قام الى منكم عصمة بقلوب صافية ، و نيات مخلصة لايكون فيها شوب نفاق ، و لانية افتراق ، لاجاهدان بالسيف قدما قدما، و لاضعن من السيوف جوانبها و من الرماح اطرافها، و من الخيل سنابكها

    (36) خطبه آن حضرت در ترغيب مردم به پيروى از آنان

    اى مردم ! شهرها نابود، و آثار از بين رفت ، صبر و شكيبائى اندك گرديد پس ‍ بر وسوسه هاى شيطانى و حكم خيانتكاران قدرت تحمل نيست ، به خدا سوگند كه هم اكنون دلايل اثبات ، و آيات الهى برتر و مشكلات آشكار شد، و ما در انتظار تحقق اين آيات و تاءويل آنها بوديم . خداوند مى فرمايد: محمد تنها رسول الهى است كه قبل از او نيز پيامبرانى بوده اند اگر بميرد، يا كشته شود، آيا شما به گذشته خود رجوع مى كنيد، و هر كه به گذشته خود رجوع كند به خداوند ضرر نمى رساند، و خداوند شاكران را پاداش ‍ مى دهد.

    سوگند به خدا كه جدم پيامبر خدا مرد و پدرم و كشته شد، و وسوسه گر ناپيدا صيحه و فرياد زد،، و شك در قلوب مردم وارد شد، و نداى فتنه جو و آشوب گر ظاهر گرديد، و با سنت پيامبر مخالفت گرديد، پس اى واى از فتنه كور و كر و لال ، كه سخن خواننده و شنيده نشده و منادى آن جواب داده نمى شود، و با رهبر آن مخالفت نمى گردد، و نفاق آشكار و پرچمهاى تفرقه افكنان به حركت در آمد، و لشكريان ، خارج شوندگان از دين از شام و عراق مجتمع شدند، خداوند شما را رحمت كند بشتابيد به روشنى نور، درخشان و پرچم مرد نيرومند، و به نورى كه هرگز خاموش نگردد، و حقى كه مخفى نشود.

    اى مردم ! از خواب غفلت برخاسته ، و از فرصت ، گسترده و از تاريكى بسيار، و از كم بودن راه هايى برخيزيد، سوگند به آن كه دانه را شكافت ، و انسان را خلق كرد، و عظمت را بر خود پوشانيد، اگر از ميان شما گروهى با من باشند، كه قلبهاى صاف و نياتى صادق داشته باشند، كه در آن نفاق نبوده و قصد، تفرقه افكنى نداشته باشند، قدم قدم با شمشير با آنان مى جنگم ، و شمشيرها و نيزها را در اطراف آنان قرار داده ، و اسبها را در اطراف ايشان حركت درآورم .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      (35) خطبته عليه السلام فى توصيف نفسه   ...

    روى ان معاوية ساءل الحسن عليه السلام ان يصعد المنبر و ينتسب فصعد فحمدالله و اثنى عليه ثم قال :

    ايهاالناس ! من عروفنى فقد عرفنى ، و من لم يعرفنى فسابين له نفسى بلدى مكة و منى و انا ابن المروة و الصفا انا ابن النبى المصطفى ، و انا ابن من علا الجبال الرواسى ، و انا ابن من كسا محاسن وجهه الحياء، و انا ابن فاطمة سيدة السناء، و انا ابن قليلات العيوب ، نقيات ، الجيوب

    و اذن المؤذن ، فقال : اشهد ان لااله الاالله و اشهد ان محمدا رسول الله ، فقال :

    يا معاوية ، محمد ابى ام ابوك ؟ فان قلت ، ليس بابى فقد كفرت ،، و ان قلت ، نعم : فقد اقررت .

    ثم قال : اصبحت قريش تفتخر على العرب بان محمدا منها، و اصبحت العرب تفتخر على العجم بان محمدا منها، و اصبحت العجم تعرف حق العرب بان محمدا منها، يطلبون ، حقنا و لايردون الينا حقنا

    (35) خطبه آن حضرت در توصيف خودش

    روايت شده كه معاويه از امام حسن عليه السلام خواست كه بر بالاى مبر رفته و نسب خود را بيان دارد، امام بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:

    اى مردم ! هر كه مرا مى شناسد، كه مرا مى شناسد، و هر كه مرا نمى شناسد، بزودى خود را براى او توصيف مى كنم ، شهرم مكه و منى و فرزند مروه و صفا هستم ، و من پسر پيامبر برانگيخته شده هستم و من فرزند كسى هستم كه بر بالاى كوههاى استوار رفته ، و من پسر كسى هستم ، كه زيبائيهاى چهره اش را از حيا پوشانيد، و من پسر فاطمه برترين زنان هستم ، و من پسر كسانى هستم كه عيوبشان اندك و دامنهايشان پاك است .

    در اينحالت مؤذن اذان گفت و بيان داشت : گواهى مى دهم كه معبودى جز خداوند نيست و گواهى مى دهم كه حمد و فرستاده خداست امام فرمود:

    اى معاويه ! محمد پدر توست با پدر من ، اگر بگوئى پدر من نيست ، حق را پوشانده اى ، و اگر بگوئى : آرى ، اقرار نموده اى .

    سپس فرمود:

    قريش بر عرب افتخار مى كند كه محمد از آنانست ، و عرب و عجم افتخار مى كند كه محمد از آنان مى باشد، و عجم به عرب احترام مى گذارد، چون محمد از آنانست ، حق ما را طلب مى كنند، اما حقمان را به ما باز نمى گردانند.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      (34) خطبته عليه السلام فى توصيف نفسه و معاوية :   ...

    روى ان معاوية قدم المدينة ، فقام خطيبا فقال : اين على ابن ابيطالب ، فقام الحسن بن على عليه السلام فخطب ، و حمدالله و اثنى عليه ، ثم قال :

    انه له يبعث نبى الاجعل له وصى من اهل بيته و لم يكن نبى الاوله عدو من المجرمين ، و ان عليا عليه السلام كان وصى رسول الله من بعده ، و انا ابن على و انت ابن صخر، و جدك حرب و جدى ، رسول الله و امك هند و امى فاطمة و جدتى خديجة و جدتك نثيلة ، فلعن الله الامنا حسبا، و اقدمنا كفرا و اخملنا ذكرا، و اشدنا نفاق

    فقال عامة اهل المجلس : آمين ، فنزل معاوية فقطع خطبته

    …………………………….

    (34) خطبه آن حضرت در شناسائى خود و معاويه

    روايت شده : هنگامى كه معاويه به مدينه آمده خطبه خواند و گفت : على بن ابيطالب كجاست ، امام حسن عليه السلام برخاست و پس از حمد و ثناى الهى گفت : پيامبر مبعوث نشده مگر آنكه از خاندانش براى او جانشينى مقرر شده است ، و پيامبر نبوده جز آن كه از ستمگران دشمنى براى او وجود داشته است ، و على عليه السلام وصى پيامبر خدا بعد از او است ، و من پسر على و تو پسر صخر هستى ، جد تو حرب و جد من پيامبر خداست و مادرت هند و مادرم فاطمه است ، و جده ام خديجه و جده ات نثيله است ، خداوند از رحمتش دور دارد، آنكه از ميان من و تو از جهت نسب پست تر از جهت كفر با سابقه تر، و نامش كمتر، و نفاقش بيشتر است تمامى مردمى كه حاضر بودند گفتند: خدايا اجابت كن ، معاويه از منبر پائين آمد، و خطبه اش را قطع كرد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      (33) خطبته عليه السلام فى تعريف نفسه و صفات الخليفة   ...

    روى ان عمروبن العاص قال لمعاوية : ابعث الى الحسن ابن على ، فمره ان يصعد المنبر، و يخطب الناست ، فلعله ان يحصر، فيكون ذلك مما نعيره ، به فى كل محفل ، فبعث اليه معاوية فاصعده ، المنبر، وقد جمع له الناس و رؤ ساء اهل الشام ، فحمدالله الحسن عليه السلام و اثنى عليه ثم قال :

    ايها الناس ! من عرفنى فانا الذى يعرف ، و من لم يعرفنى فانا الحسن بن على بن ابى طالب ، ابن عم نبى الله اول المسلمين ، اسلاما، و امى فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و آله و جدى ، محمدبن عبدالله نبى الرحمة ، انا ابن البشير، انا ابن النذير، انا ابن السراج المنير، انا ابن من بعث رحمة للعالمين انا ابن من بعث الى الجن و الانس اجمعين .

    فقطع عليه معاوية فقال : يا ابا محمد خلنا من هذا و حدثنا فى نعت الرطب - اراد بذلك تخجيله ، - فقال الحسن عليه السلام : نعم التمر، اريح ، تنفخه ، و الحر ينضجه ، و الليل يبرده ، و يطيبه ، ثم اقبل الحسن ، عليه السلام فرجع فى كلامه الاول ، فقال : انا ابن مستجاب الدعوة ، انا ابن الشفعى المطاع ، انا ابن اول من ينفض عن راءسه التراب ، انا ابن من يقرع باب الجنة ، فيفتح له فيدخلها، انا ابن من قاتل معه الملائكة ، و احل له المغنم ، و نصر بالرعب من مسيرة ، شهر.

    فاكثر فى هذا النوع من الكلام ، و لم يزل به حتى اظلمت الدنيا على معاوية ، و عرف الحسن عليه السلام من لم يكن عرفه من اهل الشام ، و غير هم ، ثم نزل .

    فقال له معاوية : اما انك يا حسن ، قد كنت ترجوا ان تكون خليفة و لست هناك فقال الحسن عليه السلام :

    اما الخليفة فمن سار بسيرة رسول الله صلى الله عليه و آله و عمل بطاعة الله عزوجل ، و ليس الخليفة ، من سار بالجود، و عطل السنن ، و اتخذ الدنيا اما و ابا، و عبادالله خولا، و ماله دولا، ولكن ذلك امر ملك اصاب ملكا فتمتع منه قليلا و كان قد انقطع عنه فاتخم لذته و بقيت ، عليه تبعته ، و كان كما قال الله تبارك و تعالى : و ان ادرى لعله فتنة لكم و متاع الى حين (36) متعناهم سنين ثم جاءهم ماكانونا يوعدون (37) و ما اغنى عنهم ما كانوا يمتعون (38)

    و اما بيده الى معاوية ، ثم قام فانصرف

    و فى رواية :

    فقال معاوية : ما فى قريش رجل الا و لنا عنده نعم مجللة و يد جميلة قال :

    بلى ، من تعززت به بعد الذلة ، و تكثرت ، به بعد القلة

    فقال معاوية : من اولئك يا حسن ؟ قال :

    من يلهيك عن معرفته

    ثم قال الحسن عليه السلام :

    انا ابن من ساد قريشا شابا و كهلا، انا ابن من ساد الورى كرما و نبلا، انا ابن من ساد اهل الدنيا بالجود، الصادق و الفرع الباسق و الفصل السابق ، انا ابن من رضاه رضى الله و سخطه سخط الله ، فهلك لك ان تساميه يا معاوية ؟

    فقال : اقول لا تصديقا لقولك ، فقال الحسن عليه السلام :

    الحق ابلج ، و الباطل لجلج ، و لن يندم ، من ركب الحق ، و قد خاب من ركب الباطل ، الحق يعرفه ، ذو و الالباب

    ثم نزل معاوية و اخذ بيد الحسن و قال : لامرحبا بمن ساءك

    ……………………….

    (33) خطبه آن حضرت در شناسائى ، خود و صفات زمامدار

    روايت شده : روزى عمروبن عاص به معاويه گفت : نزد حسن بن على عليهماالسلام بفرست ، و بگو بالاى منبر رفته ، و خطبه خواند، شايد در سخن گفتن عاجز شود، و بدين وسيله ، او را در هر محفلى از اين جهت مسخره خواهيم كرد، معاويه نزد، ايشان فرستاد، امام بالاى منبر رفت در حاليكه مردم و رؤ ساى اهل شام ، جمع شده ، بودند، امام حمد و ثناى الهى گفت ، آنگاه فرمود:

    اى مردم ! هر كه مرا مى شناسد كه مرا مى شناسد، و آن كس كه مرا نمى شناسد، بداند من حسن پسر على بن ابى طالب هستم ، من پسر پيامبر خدايم ، پسر آن كس كه خداوند، زمين را برايش پاك و سجده گاه ، قرار داد، من پسر چراغ فروزان ، و فرزند پيامبر بشارت دهنده و بيم دهنده ، و بيم رسان ، پسر آخرين ، پيامبران ، و پيشواى فرستادگان ، و رهبر پرهيزگاران ، و برگزيده ، پروردگار جهانيان ، من پسر كسى هستم كه بعنوان رحمت به سوى جهانيان فرستاده شده ، و من پسر كسى هستم كه بر جن و انس برانگيخته شد.

    معاويه كه از سخن امام به سختى افتاده ، بود سخن ايشان را قطع كرد و گفت : اى با محمد، از اين سخنان ما را واگذار، و از ويژگيهاى خرما براى ما سخن بگو - قصد او آن بود كه امام خجالت كشيده و سخن نگويد - امام فرمود: آرى ، خرما، به وسيله باد بارور مى شود، و حرارت خورشيد آن را مى پزد، و خنكى شب آن را خوشبو و تازه اش مى كند آنگاه امام به سخن اول خود بازگشت و فرمود: من پسر كسى هستم كه خواستنش به درگاه خدا پذيرفته مى شد، من پسر كسى هستم كه شفاعتش مقبول قرار مى گيرد، من پسر كسى هستم كه نخستين فردى است كه از زمين مبعوث مى گردد، من پسر كسى هستم كه در بهشت را مى كوبد، و در برايش گشوده مى شود، و داخل آن مى شود من پسر كسى هستم كه فرشتگان در جنگ به ياريش ‍ مى شتافتند، و غنائم برايش حلال گشت ، به وسيله ترس از فاصله يك ماه يا بيشتر يارى شد.

    امام در اين سخنان بود، تا اينكه دنيا بر معاويه تيره و تار شد، و از اهل شام و غير آن ها هر كه امام را نمى شناخت او را شناخت .

    معاويه گفت : اى حسن ، آرزو داشتى كه خليفه شوى اما خليفه نيستى امام فرمود:

    خليفه كسى است كه به روش پيامبر عمل كند، و به اطاعت الهى گردن نهد، و كسى كه ستم مى كند و سنتهاى الهى را تعطيل گذارده ، و به دنيا همچون پدر و مادر خود دلبستگى دارد، و بندگان الهى را بردگان و مال خدا را غارت مى كند خليفه نمى باشد، ولكن او كسى است كه به زور حكومتى را به چنگ آورده ، و از آن به مدت كوتاهى بهره مى برد، و به زودى ؛ دورانش پايان مى يابد، لذتش تمام شده ، و تبعات آن بر عهده اش باقى مى ماند، و اينگونه مى باشد كه خداوند فرموده : و نمى دانى شايد آن آزمايشى براى شما باشد و بهره مندى تا مدتى كم ، آنان را چند سال بهره مند ساختيم آن گاه آنچه به ايشان وعده داده شده بود (عذاب الهى ) فرا رسيد و آنچه از آن بهره مندند، ايشان را بى نياز نمى كند.

    و آن گاه با دست به معاويه اشاره كرد، و از منبر پائين آمد.

    و در روايتى اينگونه آمده است :

    معاويه گفت : حتى يك نفر در قريش نيست كه از نعمت ها و بخشندگيهاى ما بهره مند نباشد، امام فرمود:

    آرى ، كسى كه پس از خوارى به وسيله او عزت يافتى ، و كمى خود را به فراوانى رسانيدى .

    معاويه گفت : اى حسن آنان كيانند، فرمود:

    كسانى كه نمى خواهى آنان را بشناسى .

    و امام ادامه داد: من فرزند كسى هستم كه بر پير و جوان قريش پيشوا بود، من فرزند كسى هستم كه در كرامت ، بر همه مردمان آقائى داشت ، من فرزند كسى هستم كه بر مردم ، جهان در راستى ، و بخشندگى برترى داشت ، شاخه اى بارور بود، و در برتريها پيشگام ، من فرزند كسى هستم كه خشنودى ، او خشنودى خداوند، و خشمش خشم او مى باشد، پس اى معاويه آيا حق دارى به چنين كسى جسارت كنى .

    معاويه گفت : نه گفتارت را درست مى دانم ، امام فرمود:

    حقيقت روشن است و باطل تاريك ، آنكس كه به حق گرائيد، پشيمان نشد، و كسى كه كار باطل نمود زيانكار گرديد، و حقيقت را درست انديشان مى شناسند.

    معاويه از منبر پايين آمد و دست امام را گرفت و گفت : هر كه به تو بدى كند از آفرين دور باد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      (32) خطبته عليه السلام فى فضل نفسه و ابيه   ...

    روى انه لما قدم معاوية بالكوفة قيل له : ان الحسن بن على مرتفع فى انفس الناس ، فلوا امرته ان يقوم دون مقامك على المنبر، فتدركه الحداثة و العى ، فيسيط من انفس الناس و اعينهم فابى عليهم ، و ابوا عليه الا ان ياءمره بذلك فامره ، فقام دونه مقامه فى المنبر فحمدالله اثنى عليه ، ثم قال :

    اما بعد، ايها الناس ، فانكم لو طلبتم ما بين كذا و كذا لتجدوا رجلا جده بنى لم ، جد وا غيرى ، و غير اخى ، و انا اعطينا صفقتنا هذه الطاغية - و اشار بيده الى اعلى المنبر الى معاوية ، و هو فى مقام رسول الله صلى الله عليه و آله - و راءينا حقن دماء، المسلمين ، افضل من اهراقها، و ان ادرى ، لعله فتنة لكم و متاع الى حين - و اشاره بيده الى معاوية .

    فقال له معاوية : ما اردت بقولك هذا؟ فقال : ما اردت به الا ما ارادالله عزجل ، فقام معاوية فخطب خطبة عطبة فاحشة ، فسب فيها اميرالمؤمنين عليه السلام فقام اليه ، الحسن بن على عليه السلام فقال له - و هو على المنبر:

    ويلك يابن اكلة الاكباد، او انت ، تسب امير المؤمنين عليه السلام و قد قال رسول الله صلى الله عليه و آله : من سبنى فقد سب الله و من سب الله ادخله الله نار جهنم خالدا فيها مخلدا و له عذاب مقيم

    ثم انحدر الحسن عليه السلام عن المنبر، و دخل داره و لم يصل هناكم بعد ذلك ابدا

    (32) خطبه آن حضرت در فضيلت خود و پدرش

    روايت شده : هنگاميكه معاويه وارد كوفه ، شد به او گفتند: امام حسن عليه السلام نزد مردم جايگاه بلندى يافته است ، اگر به او دستورى دهى كه روى منبر در پله پائين تر از تو قرار گيرد، جوانى و ناتوانى در سخن گفتن او باعث مى شود كه مقامش در قلب و ديد مردم كاهش يابد، معاويه نپذيرفت ، امام اصرار كردند، معاويه اين عمل را انجام داد، امام در پله پائين تر از او ايستاد، و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:

    اما بعد، اى مردم اگر بين شرق و غرب جهان را بگرديد، تا مردى را بيابيد كه جدش پيامبر باشد، جز من و برادرم را نخواهيد، يافت ، و ما با اين طاغى و ستمگر بيعت كرده ايم - و با دست به بالاى منبر كه معاويه ايستاده بود اشاره كرد - كه در جايگاه پيامبر قرار گرفته است ، و دانستيم ، كه حفظ خونهاى مسلمانان بهتر از ريختن خونهاى آنان است ، آنگاه به اين آيه ، استشهاد كردند: شايد اين امر آزمايشى براى شما بوده و تا زمان اندكى آنان را بهره مند سازد و با دست به معاويه اشاره كرد.

    معاويه گفت : قصدت از اين سخن چه بود، فرمود: قصدم همان چيزى است كه خداوند اراده آنرا نموده است ، آنگاه معاويه برخاست و خطبه اى خواند كه در آن به على عليه السلام دشنام داد و بسيار مسخره و استهزاء نمود، امام حسن عليه السلام برخاست و به او كه هنوز بالاى منبر بود گفت :

    واى بر تو اى پسر خورنده جگرها، آيا تو اميرالمؤمنين عليه السلام را سب و لعن مى كنى ، در حالى كه پيامبر فرموده است : هر كه على را سب و دشنام دهد مرا دشنام داده است ، و هر كه مرا دشمن دهد خداوند را دشنام داده است ، و هر كه خدا را دشنام دهد، خداوند او را در آتش دوزخ وارد سازد در حاليكه در آن جاودانه خواهد بود، و عذابى پايدار براى اوست .

    آنگاه امام از منبر پائين آمد و به خانه اش رفت و در آنجا ديگر نماز نگزارد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      (31) خطبته عليه السلام فى فضل نفسه   ...

    روى ان معاوية لما نزل الكوفة اقام بها اياما، فلما استتمت بيعته صعد المنبر، فخطب الناس و ذكر اميرالمؤمنين و الحسن عليهما السلام فنال منهما، و كان الحسين عليه السلام حاضرا، فارااد ان يقوم و يجيبه ، فاخذ الحسن عليه السلام بيده و اجلسه و قام ، و قال :

    ايها الذاكر عليا، انا الحسن ، و ابى على و انت معاوية ، و ابوك صخر، و امى فاطمة و امك هند، جدى رسول الله و جدك حرب ، و جدتى خديجة ، وجدتك نثيلة فلعن الله اخملنا ذكرا، و الامنا حسبا، و شرنا قدما، و اقدامنا كفرا و نفاقا

    ………….

    خطبه آن حضرت در شناخت خودش

    روايت شده : هنگاميكه معاويه به كوفه آمد، چند روز در آنجا ماند، هنگاميكه مراسم بيعتش ، تمام شد، بالاى منبر رفت و براى مردم خطبه خواند و اميرالمؤمنين و امام حسن عليهما را نام برده و آنان را دشنام داد، و امام حسين عليه السلام حاضر بود، خواست برخيزد، و پاسخ گويد، امام حسن عليه السلام دست ايشان را گرفت و آن حضرت را نشانيد، و خود برخاست و فرمود:

    اى آنكه نام على را مى برى ، من حسن هستم ، و پسر او مى باشم ، و تو معاويه اى و پدرت صخر است ، و مادرم فاطمه و مادرت هند، و جدم پيامبر و جدت حرب ، و جده ام خديجه و جده ات نثيله است ، خداوند لعنت كند، از ميان من و تو كسى را شهرتش كمتر حسبش پست تر، شرش با سابقه تر، و كفر و نفاقش قديمى تر است .

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      (30) خطبته عليه السلام فى فضل ابيه   ...

    روى ان معاوية ساءل الحسن بن على عليه السلام بعد الصلح ان يخطب الناس ، فامتنع فناشده ان يفعل ، فوضع له كرسى فجلس عليه ثم قال :

    الحمدلله الذى توحد فى ملكه ، و تفرد فى ربوبية يؤ تى الملك من يشاء، و ينزعه عمن يشاء، و الحمدلله الذى اكرم بنا مؤمنكم و اخرج من الشرك اولكم و حقن دماء اخركم فبلاؤ نا عندكم قديما و حديثا احسن البلاء ان شكرتم او كفرتم

    ايهاالناس ! ان رب على كان اعلم بعلى حين قبضه اليه ، و لقد اختصه ، بفضل لن تعهدوا بمثله ، و لن تجدوا مثل سابقته .

    فهيهات هيهات طالما قلبتم له الامور حتى اعلاه الله عليكم و هو صاحبكم غزاكم فى بدر و اخواتها، جرعكم رنقا و سقاكم علقا، و اذل رقابكم و شرقكم بريقكم ، فلستم بملومين على بغضه

    و ايم الله لاترى امة محمد خفضا ما كانت سادتهم و قادتهم فى بنى امية و لقد وجه الله اليكم فتنة لن تصدوا عنها حتى تهلكوا لطاعتكم طواغيتكم و انضوائكم الى شياطينكم فعندالله احتسب ما مضى و ما ينتظر من سوء رغبتكم و حيف حلمكم

    ثم قال :

    يا اهل الكوفة ! لقد فارقكم بالامس سهم من مرامى الله ، صائب على اعداء الله نكال على فجار قريش لم يزل اخذا بحناجرها، جاثما على انفسها ليس ‍ بالملومة ، فى امر الله ولابالسروقة ، لمال الله ، و لابالفروقة فى حرب اعداء الله ، اعطى الكتاب خواتيمه و عزائمه ، دعاه فاجابه ، وقاده فاتبه ، لاتاءخذه فى الله لومة لائم ، فصلوات الله عليه و رحمته

    (30) خطبه آن حضرت در فضيلت پدرش بعد از آن كه صلح كرد

    روايت شده : بعد از آنكه امام صلح كرد معاويه از ايشان خواست كه خطبه اى بخواند، امام امتناع كرد، او را سوگند داد كه عمل نمايد، براى امام جايگاهى ترتيب دادند، امام بر آن قرار گرفت و فرمود:

    سپاس خدائى را سزاست كه در فرمانروائيش يگانه ،و در پروردگاريش ‍ تنهاست ، پادشاهى ، را به هر كه خواهد بدهد، و از هر كه بخواهد مى گيرد، و سپاس خدائى را سزاست كه مؤمنتان را به ما گرامى داشت ، و گذشتگان را از شرك رهايى بخشيد، و خون گروه ديگرى از شما را از ريختن حفاظت كرد، پس آزمايش ما در گذشته و حال نزد شما بهترين آزمون بوده است ، چه شكر گزاريد، و چه ناسپاس باشيد.

    اى مردم ! پروردگار على عليه السلام به او داناتر بود، در زمانيكه او را به سوى خود فراخواند، و او را به فضيلتى مخصوص گردانيد، كه همانند آن را سراغ نداريد، و مانند آنرا نمى يابيد.

    بسيار دور است ، بسيار دور است چه بسيار كارها را براى او دشوار گردانيدند، تا اينكه خداوند او را بر شما پيروز گرداند، درحاليكه از همنشين شما بود، در جنگ بدر و غير آن با شما جنگيد، آب گل آلودى را به شما خورانيد، و آب تلخى را به شما نوشانيد، و شما را ذليل گردانده و شما را اندوهناك ساخت ، شما نسبت به بغض او ملامت نمى شويد.

    و به خدا سوگند امت پيامبر به جايگاهى نخواهد رسيد تا آنگاه كه رهبر و پيشوايشان در بنى اميه ، باشد، و خداوند به سوى شما فتنه اى گسيل داشته كه از آن بازداشته نمى شويد، تا اينكه بخاطر اطاعتشان از ستمگران و پناه بردن به شياطين هلاك گرديد، آنچه در گذشته ها انجام گرفته ، و آنچه از آينده از رغبتهاى زشت و افكار پستى كه در انتظار آنم را به حساب خداوند مى گذارم .

    آنگاه فرمود: اى اهل كوفه ديروز كسى از شما جدا شد كه تيرى بود از تيرهاى الهى ، كوبنده دشمنان او درهم كوبنده بدكاران ، قريش بود، همواره آنان را تحت اختيار داشته و از او در وحشت بودند، در مورد اوامر الهى مورد ملامت قرار نگرفته و از مال خدا چيزى را به سرقت نمى برد، و از جنگ با دشمنان خدا فرار نمى كرد، تمامى قرآن به او داده ، شده ، او را خوانده اجابت نمود، او را رهبرى كرد تبعيت نمود، در كارهاى الهى از ملامت ملامت گران نمى هراسيد، پس درود و رحمت الهى بر او باد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      (29) خطبته عليه السلام فى علة صلحه لمعاوية   ...

    روى انه لما تم الصلح و انبرم الامر التمس معاوية بن الحسن عليه السلام ان يتكلم بمجمع من الناس ، و يعلمهم انه قد بايع معاوية ، و يسلم الامر اليه

    فاجابه الى ذلك ، فخطب - و قد حشد الناس - خطبة حمد، الله تعالى و صلى على نبيه صلى الله عليه و آله فيها، وهى من كلامه المنقول ، عنه عليه السلام وقال :

    ايها الناس ! ان اكيس الكيس التقى ، واحمق الحمق الفجور، و انكم لو طلبتم بين جابلق و جابرس رجلا جده ، رسول الله صلى الله عليه و آله ما وجدتموهم غيرى و غير اخى الحسين ، و قد علمتم ان الله هداكم بجدى محمد، فانقذكم به من الضلالة ، و رفعكم به من الجهالة و اعزكم بعد الذلة ، و كثركم بعد القلة و ان معاوية نازعنى حقا هو لى دونه ، فنظرت لصلاح الامة و قطع الفتنة و قد كنتم بايعتمونى على ان تسالموا من سالمت و تحاربوا من حاربت فراءيت ان اسالم معاوية ، و اضع الحرب بينى و بينه ، و قد بايعته و راءيت ان حقن الدماء، خير من سفكها، و لم ارد بذلك الا صلاحكم و بقائكم ، و ان ادرى لعله فتنة لكم و متاع الى حين

    (29) خطبه آن حضرت در علت صلح ايشان با معاويه

    روايت شده : هنگامى كه صلح انجام پذيرفت ، و كار پايان يافت معاويه از امام خواست كه در ميان گروهى از مردم سخن بگويد و ايشان را آگاهى دهد كه با معاويه بيعت نموده و حكومت را به او تفويض كرده است

    امام پذيرفت و در حاليكه مردم جمع شده بودند خطبه خواند، ابتدا حمد و ثناى الهى گفته و بر پيامبرش درود فرستاد، و اين از گفتار ايشان است كه فرمود:

    اى مردم ! زيركترين زيركى تقوى ، و حماقت ترين بى خردى فجور و گناه است ، و اگر شما بين شرق و غرب جهان بگرديد، تا مردى را بيابيد، كه جد او پيامبر باشد، جز من و برادرم حسين كسى را نمى يابيد، و مى دانيد، كه خداوند شما را به جدم ، پيامبر هدايت كرد و شما را از ضلالت و گمراهى نجات داد، و از جهالت نادانى رهائى بخشيد، و بعد از ذلت و عزت ، و بعد از كمى افراد بسيارتان گردانيد.

    و معاويه با من در مورد حقى منازعه مى كند كه آن براى من است و براى صلاح امت و قطع فتنه و آشوب آن را رها كردم ، و شما با من بيعت كرده بوديد كه با هر كه صلح كنم صلح و با هر كه بجنگم بجنگيد، به اين عقيده رسيده ام كه با معاويه سازش كنم ، و خط جنگ بين خود و او را پايان دهم ، وبا او بيعت نمودم و ديدم كه جلوگيرى از خونريزى بهتر از ريختن آن است ، و قصدم از اين كار صلاح و بقاى شماست و شايد اين امر آزمايشى براى ما بوده و تا زمان اندكى آنان را بهره مند سازد.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      (28) خطبته عليه السلام لما وقع الصلح   ...

    يا اهل العراق ! انه سخى بنفسى عنكم ثلاث : قتلكم ابى و طعنكم اياى و انتها بكم متاعى

    (28) خطبه آن حضرت بعد از انجام صلح

    اى اهل عراق ! من سه چيز را از شما خرده مى گيرم : كشتن پدرم ، و ضربه زدن به من ، و غارت اموالم را.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      (27) خطبته عليه السلام حين صالح معاويه   ...

    عن على بن الحين السجاد عليهماالسلام قال : لما اجمع الحسن ابن على عليهماالسلام على صلح معاوية خرج حتى لقيه ، فلما اجتمعا قام معاوية خطيبا فصعد المنبر و امر الحسن عليه السلام ان يقوم اسفل منه بدرجة

    ثم تكلم معاوية فقال : ايها الناس هذا الحسن بن على و ابن فاطمة ، رآنا للخلافة اهلا، و لم يرنفسه ، لها اهلا، و قد اتانا ليبايع طوعا، ثم قال : قم يا حسن .

    فقام الحسن عليه السلام فخطب فقال :

    الحمدلله المسصتحمد بالالاء و تتابع النعماء، و صارف الشدائد، و البلاء، عند الفهماء، و غير الفهماء، المذعنين من عباده ، لامتناعه بجلاله و كبريائه ، و علوه عن لحوق الاوهام ، ببقائه ، المرتفع عن كنه طيبات المخلوقين ، من ان تحيط بمكنون غيبه روايت عقول الرائين

    و اشهد ان لااله الاالله و حده ، فى ربوبته و وجوده و وحدانية صمدا لاشريك له ، فرد لاظهير له .

    و اشهد ان محمد عبده و رسوله اصطفاه و انتجبه و ارتضاه ، و بعثه داعيا الى الحق سراجا منيرا، و للعباد مما يخافون نذيرا و لما ياءملون بشيرا، فنصح للاءمة و صدع بالرسالة ، و ابان لهم درجات العمالة شهادة عليها امات و احشر، و بها فى الاجلة اقرب و احبر و اقول :

    يا معشر الخلائق ! فاسمعوا، و لكم افئده ، و اسماع فعوا، انا اهل بيت اكرمنا الله بالاسلام و اختارنا و اصطفانا، و اجتبانا، فاذهب ، عناالرجس و طهرنا تطهيرا، الرجس هو الشك ، فلانشك ، فى الله الحق و دينه ابدا، و طهرنا و من كل افن و غية مخلصين الى ادم نعمة منه ، لم يفترق الناس قط فرقتين الا جعلنا اله فى خيرهما.

    فادت الامور و افضت الدهور الى ان بعث الله محمد صلى الله عليه و آله للنبوة ، و اختاره للرسالة ، و انزل عليه كتابا ثم امره ، بالدعاء، الى الله عزوجل فكان ابى عليه السلام اول من استجاب لله تعالى و لرسوله صلى الله عليه و آله و اول من امن و صدق الله ورسوله .

    و قد قال الله تعالى فى كتابه المنزل على نبية المرسل : افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه (27) فرسوله الله الذى على بينة من ربه ، و ابى الذى يتلوه و هو شاهد منه

    و قد قال له رسوله حين امره ان يسير الى مكة و الموسم ببرائة سربها ياعلى فانى امرت ان لايسير بها الا انا او رجل منى و انت هو، فعلى ، من رسول الله و رسول الله منه

    و قال له النبى صلى الله عليه و آله حين قضى بينه و بين اخيه جعفر بن ابى طالب و مولاه زيد بن حارثه فى ابنه حمرة : اما انت يا على فمنى و انا منك و انت ولى كل مؤمن من بعدى ، فصدق ابى رسول الله صلى الله عليه و آله سابقا و وقاه بنفسه

    ثم لم يزل رسول الله فى كل مؤمن يقدمه و لكل شديد يراسله ثقة منه به و طماءنينه اليه ، لعلمه بنصيحته لله و رسوله ، و انه اقرب المقربين من الله و رسوله

    و قدقال الله عزوجل : السابقون O اولئك المقربون (28) فكان ابى سابق السابقين الى الله ، تعالى و الى رسوله صلى الله عليه و اله و اقرب الاقربين .

    و قد قال الله تعالى : لايستوى منكم من انفق من قبل الفتح و قاتل اوئلك اعظم درجة (29)فابى كان اولهم اسلاما و ايمانا، و اولهم الى الله و رسوله هجرة ، اسلاما و اميانا، و اولهم الى و رسوله هجرة و لحوقا، و اولهم على وجده ، و وسعه نفقة .

    قال سبحانه : و الذين جاؤ وا من بعدهم يقولون ربنا اغفرلنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان و لاتجعل فى قلوبنا غلا للذين امنو ربنا انك رؤ وف رحيم (30)

    فالناس من جميع الامم يستغفرون له بسبقه اياهم الى الايمان بنبيه ، وذلك انه لم يسبقه ، الى الايمان به احد، و قد قال : الله تعالى : و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعواهم باحسان (31) فهو سابق جميع السابقين ، فكما ان الله عزوجل فضل السابقين على المتخلفين و المتاءخرين فكذلك فضل سابق السابقين على السابقين

    و قد قال الله تعالى : اجعلتم سقاية ، الحاج و عمارة المسجد الحرام كم امن بالله و اليوم الاخر و جاهد فى سبيل الله (32) فهو المجاهد فى سبيل الله حقا، و فيه نزلت هذه الاية

    و كان ممن استجاب لرسول الله صلى الله عليه و آله عمه حمزه و جعفر ابن عمه فقتلا شهيدين رضى الله عنهما فى قتلى كثيرة معهما من اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله .

    فجعل الله تعالى حمزة سيد الشهدا من بينهم ، و جعل لجعفر جناحين ، يطير بهما مع الملائكة كيف يشاء من بينهم و ذلك لمكانهم من رسول الله صلى الله عليه و آله الله عليه و اله و منزلتهما وقرابتهما منه ، و صلى الله عليه و آله على حمزه سبعين صلاة من بين الشهداء الذين استشهدوا معه

    و كذلك جعل الله تعالى لسناء النبى صلى الله عليه و آله للمحسنة منهن اجرهن و للمسيئة منهن وزرين صعفين لمكانهن من رسول الله صلى الله عليه و آله

    جعل الصلاة فى مسجد رسول الله بالف صلاة فى سائر المساجد، الا مسجد الحرام ، مسجد خليله ابراهيم عليه السلام بمكة ، و ذلك لمكان رسول الله صلى الله عليه و آله من ربه

    و فرض الله عزوجل و جل الصلاة على نبيه على كافة المؤمنين فقالوا: يا رسول الله كيف الصلاة عليك ؟ قال : قالوا اللهم صل على محمد و آل محمد فحق على كل مسلم ان يصلى علينا مع الصلاة على النبى صلى الله عليه و آله فريضة واجبة و احل الله تعالى خمس الغنيمة لرسوله و اوجبها له فى كتابه ، و اوجب لنا من ذلك ما اوجب له ، و حرم عليه الصدقة و حرمها علينا معه ، فادخلنا - و له الحمد - فيما ادخل فيه نبيه صلى الله عليه و آله و اخرجنا و نزهنا مما اخرجه منه و نزهه عنه ، كرامة اكرمنا الله عزوجل بها، و فضيلة فضلنا على سائر العباد.

    فقال الله تعالى لمحمد صلى الله عليه و آله حين جحده كفرة اهل الكتاب و حاجوه : فقل تعالوا ندع ابناءنا و انبائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين (33) فاخرج رسول الله صلى الله عليه و آله من الانفس معه ابى و من البنى انا و اخى و من النساء، امى فامطة من الناس جميعا، فنحن الله و لحمه ، و دمه و نفسه ، و نحن منه و هو منا.

    و قد قال الله تعالى : انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (34) فلما نزلت اية التطهير جمعنا رسول الله صلى الله عليه و آله انا و اخى و امى و ابى ، فجللنا و نفسه فى كساء لام سلمة خيبرى و ذلك فى حجرتها و فى يومها، فقال : اللهم هولاء اهل بيتى و هولاء اهلى و عترتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهير

    فقالت ام سلمة رضى الله عنها: ادخل معهم يا رسول الله ؟ قال لها رسول الله صلى الله عليه و آله : يرحمك الله انت على خير و الى و ما ارضانى عنهك ، ولكنها خاصة لى و لهم

    ثم مكث رسول الله بعد ذلك بقية عمره حتى قبضه الله اليه ، ياءتينا فى كل يوم عند طلوع الفجر فيقول : الصلاة يرحمكم الله ، انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهير

    و امر رسول الله صلى الله عليه و آله بسد الابواب الشارعة فى مسجده غير بابنا فكلموه فى ذلك فقال : اما انى لم اسد ابوابكم و لم افتح باب على من تلقاء نفس ولكنى اتبع ما يوحى الى ، و ان الله امر بسدها، و فتح بابه ، فلم يكن من بعد ذلك احد تصيبة جنابة فى مسجد رسول الله و يولد فيه الاولاد غير رسول الله صلى الله عليه و آله و ابى على بن ابى طالب عليه السلام تكرمة من الله تبارك و تعالى لنا و فضلا اختصنا به على جميع الناس .

    و هذا باب ابى قرين باب رسول الله فى مسجده ، و منزلنا، بين منازل رسول الله صلى الله عليه و آله

    و ذلك ان الله امر نبيه ان يبنى مسجده ، فبنى فيه عشرة ابيات تسعة لبنيه و ازواجه ، و عاشرها و هو متوسطها لابى ، وها هو بسبيل مقيم ، و البيت هو المسجد المطهر، و هو الذى قال الله تعالى : اهل البيت فنحن اهل البيت و نحن الذى اذهب الله عنا الرجس و طهرنا تطهير

    ايها الناس ! انى لو قمت حولا اذكرالذى اعطانا الله عزوجل و خصنا به من الفضل فى كتابه و على لسان نبيه صلى الله عليه و آله لم احصه ، و انا ابن النبى النذير البشير و السراج ، المنير، الذى جعله الله رحمة للعالمين و ابى على عليه السلام ولى المؤمنين وشبيه هارون

    و ان معاوية بن صخر زغم انى راءيته للخلافة اهلا، و لم ارنفسى لها اهلا، فكذب معاوية ، و ايم الله لانا اولى للناس بالناس فى كتاب الله و على لسان رسول الله صلى الله عليه و آله غير انا لم نزل اهل البيت مخيفين مظلومين مضطهدين منذ قبض رسول الله .

    فالله بيننا و بين من ظلمنا حقنا، و نزل على رقابنا، و حمل الناس ، على اكتافنا و منعنا سهمنا فى كتاب الله من الفى ء و الغنائم و منع امنا فاطمة عليها السلام ارثها من ابيها.

    انا لانسمى احدا و لكن اقسم بالله قسما تاءليا لو ان الناس سمعوا قول الله و رسوله لاعطتهم السماء قطرها، و الارض بركتها، و لما اختلف فى هذه الامة سيفان ، و لاكلوها خضراء خضرة الى يوم القيامة ، و اذا ما طمعت يامعاوية فيها.

    ولكنها لما اخرجت سالفا من معدنها، و زحزحت عن قواعدها تنازعتها قريش بينها و ترامتها كترامى الكرة حتى طمعت فيها انت يا معاويه و اصحابكم من بعدك

    و قد قال رسول الله صلى الله عليه و آله : ما ولت امة امرها رجلا قط، و فيهم من هو اعلم منه الا لم يزل امرهم يذهب سفالا حتى يرجعوا الى ماتركو

    و قد تركت بنوا اسرائيل ، و كانوا اصحاب موسى عليه السلام هارون اخاه ، و خليفته و وزيره ، و عكفوا على العجل و اطاعوا فيه سامريهم و هم يعلمون انه خليفة موسى عليه السلام

    و قد سمعت هذه الامة رسول الله صلى الله عليه و آله يقول ذلك لابى : انه منى بمنزلة هارون من موسى ، الا انه لابنى بعدى

    و قد راءوا رسول الله صلى الله عليه و آله حين نصبه لهم بغدير خم و سمعوه و نادى له بالولاية ثم امرهم ان يبلغ الشاهد منهم الغائب و قد خرج رسول الله صلى الله عليه و آله حذرا من قومه الى الغار لما، اجمعوا على ان يمكروا به ، وهو يدعوهم لما لم يجد عليهم اعوانا، و لو وجد اعوانا لجاهدهم

    و قد كف ابى يده ، و ناشدهم و استغاث اصحابه فلم يغث و لم ينصر و لو وجد عليهم اعوانا ما اجابهم ، و قد جعل فى سعة كما جعل النبى صلى الله عليه و آله فى سعة

    و قد خذلتنى الامة و بايعتك يابن حرب و لو وجدت عليك اعوانا يخلصون ما بايعتك و قد جعل الله عزوجل هارون فى سعة حين استضعفوه قومه و عادوه كذلك انا و ابى فى سعة من الله حين تركتنا الامة و بايعت غيرنا، و لم نجد عليه اعوانا، و انما هى السنن و الامثال يتبع بعضها بعض

    ايها الناس ! انكم لو التمستم بين المشرق و المغرب رجلا جده رسول الله صلى الله عليه و آله و ابوه وصى الله رسول الله لم تجدوا غيرى و غير اخى فاتقوا الله و لاتضلو بعدالبيان ، و كيف بكم و انى ذلك منكم الا و انى قد بايعت هذا - و اشار بيده الى معاوية - و ان ادرى لعله فتنة لكم و متاع الى حين

    ايها الناس ! انه لايعاب احد بترك حقه و انما يعاب ان ياءخذ ما ليس له ، و كل صواب نافع ، و كل خطاء ضار لاهله ، و قد كانت القضية فهمها سليمان فنفعت سليمان و لم تضر داود.

    فاما القرابة فقد نفعت المشرك ، و هى والله للمؤمنين انفع قال رسول الله صلى الله عليه و آله لعمه ابى طالب و هو فى الموت : قل لااله الاالله ، اشفع لك بها يوم القيامة و لم يكن رسو ل الله صلى الله عليه و آله يقول له و يعد الا ما يكون منه على يقين ، و ليس ذلك لاحد من الناس كلهم غير شيخنا - اعنى اباطالب - يقول الله عزوجل و ليست التوبة للذين يعلمون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الان و لاالذين يموتون و هم كفار اولئك اعتدنا لهم عذابا اليما (35)

    ايها الناس ! اسمعوا و عوا، و اتقوا لله و راجعوا، و هيهات منكم الرجعة الى الحق ، و قد صارعكم النكوص ، و خامركم الطغيان ، الحجود، انلزمكموها و انت لها كارهون و السلام على من اتبع الهدى

    ……………………

    (27) خطبه آن حضرت هنگاميكه با معاويه صلح كرد

    از امام سجاد عليه السلام نقل شده : هنگاميكه امام حسن عليه السلام تصميم گرفت با معاويه صلح كند، از خانه خارج شد تا اينكه او راديد، هنگاميكه با يكديگر اجتماع كردند، معاويه بالاى منبر رفت و بر دستور داد امام روى منبر يك پله پائين تر از او بايستد.

    آنگاه معاويه اينگونه سخن گفت : اى مردم اين حسن پسر على و پسر فاطمه است ، ما را شايسته خلافت دانسته و خود را سزاوار آن نمى داند، و آمده است تا با اختيار صلح كند، آنگاه گفت : اى حسن بايست .

    امام برخاست و اينگونه سخن گفت :

    سپاس خداى را سزاست كه به سبب نعمت ها و پياپى بودن آنها و برطرف ساختن شدائد و بلاءها نزد دانايان و غير آن ها شايسته حمد و ستايش ‍ است ، بندگانى كه به وجودش اعتراف دارند، به سبب آنكه به خاطر جلالت و بزرگيش از تو هم به دور مانده و از آنكه اوهام به او راه يابد، برتر مى باشد و از آنكه در افكار مخلوقاتش قرار گيرد، و عقول انديشمندان او را احاطه نمايد اوج گرفته است .

    و گواهى مى دهم كه معبودى جز او نمى باشد، در پروردگارى و وجود و يگانگى اش يكتاست و بى نياز بوده و شريكى ندارد، يكتائى است كه پشتيبان ندارد.

    و گواهى مى دهم كه محمد بنده و رسول اوست ، او را برگزيد، و انتخاب كرد، از او خشنود شد، و او را برانگيخت ، تا به سوى حق دعوت كند و چراغى فروزان است و از آنچه بندگان مى ترسند بيم دهنده و به آنچه بدان اميد دارند، بشارت دهنده است ، پس براى امت پند داد و رسالتش را به انجام رسانيد، و درجات عمل را به ايشان نماياند، شهادتى كه بر آن عقيده و محشور شوم ، و با آن در روز قيامت نزديك شده و مسرور گردم ، و مى گويم :

    اى بندگان خدا بشنويد، و شما قلبها و گوشهائى داريد، پس بينديشيد، ما خاندانى هستيم كه خداوند ما را به اسلام گرامى داشت ، و ما را برگزيد، و انتخاب كرد، و از ما پليدى را برطرف كرد و پاك و پاكيزه نمود، و پليدى همان شك و ترديد است ، هرگز در خداوند و دينش شك نمى كنيم ، و از هر پليدى و گمراهى ما را پاك گرداند، در حاليكه از حضرت آدم تا ما مخلصانه براى او بوده ايم ، در حاليكه آن نعمتى از جانب اوست ، در هر دو گروهى كه در ميان مردم وجود پيدا مى كند، خداوند ما را در بهترين آنها قرار داده است .

    قرون و اعصار در گذر بود، تا اينكه خداوند محمد صلى الله عليه و آله را به پيامبرى برانگيخت و براى رسالت او را برگزيد، و كتاب بر او نازل فرمود، آنگاه او را امر كرد، كه به سوى خداوند بخواند، پدرم اولين كسى بود كه سخن خداوند و پيامبرش را پذيرفت ، و اولين كسى است كه به او ايمان آورد، و خداوند و پيامبرش را تصديق كرد.

    و خداوند در كتابى كه بر پيامبرش فرستاد چنين مى فرمايد: آيا كسى كه نشانه اى از خداوند همراه او باشد، و شاهدى از جانب خداوند او را همراهى نمايد پس پيامبر خدا كسى است كه نشانه اى از جانب خداوند دارد، و پدرم كسى است كه همراهى او نموده و بر او گواه است .

    و پيامبر در هنگاميكه به او دستور داد به مكه رفته و سوره برائت را در مراسم حج بخواند، فرمود: اى على حركت كن من ماءمور شده ام كه اين نوشته را كسى جز من يا شخصى از من نبرد، و تو آن شخص هستى ، پس ‍ على از رسول خدا و رسول خدا از اوست .

    و پيامبر در زمانى كه بين او و برادرش جعفر بن ابى طالب و مولاى او زيد بن حارثه دختر حمزه حكم كرد، چنين فرمود: اى على اما تو از من و من از توام ، و تو بعد از من سرپرست هر مؤمنى هستى پس پدرم اولين تصديق كننده پيامبر بوده و با جانش او را حفاظت كرد.

    آنگاه پيامبر در هر جايگاهى او را مقدم مى داشت ، و براى هر امر مشكلى او را مى فرستاد، چرا كه به او اعتماد و اطمينان داشت ، و اين بخاطر آن بود كه نسبت به خداوند و رسولش خير خواه بود، واز نزديكترين فرد به خدا و رسول اوست .

    و خداوند مى فرمايد: پيشى گيران پيشى گرفته اند O آنان مقرب درگاه الهى اند پس پدرم پيشى گيرنده ترين فرد به خدا و رسول او بود، و او نزديكترين نزديكان است .

    و خداوند مى فرمايد: مساوى نيستند آنان كه قبل از فتح مكه انفاق كرده و جنگيده اند بلكه آنان درجات برترى را دارا هستند پس پدرم اولين كسى بود كه اسلام آورد، و مؤمن شد، و اولين فردى بود كه به سوى خدا و رسولش هجرت كرد، و به رسول خدا صلى الله عليه و آله ملحق گرديد، و اولين فردى بود كه از سرمايه خود انفاق نمود.

    خداوند مى فرمايد: و آنان كه بعد از ايشان آمدند گويند، پروردگارا ما و برادرانى كه پيش از ما ايمان آورده اند را ببخشاى ، و در قلوب ما از كسانى كه ايمان آورده اند، كينه اى قرار مده ، پروردگارا! تو با راءفت و مهربانى .

    پس مردم از تمامى امتها به جهت آنكه پيش از او ايمان نياورده است ، و خداوند مى فرمايد: و پيشى گيرندگان از مهاجرين و انصار و كسانى كه با نيكى آنان را پيروى كردند پس او پيشى گيرنده ترين پيشى گيرندگان است ، پس همچنانكه خداوند پيشى گيرندگان را بر بازماندگان و عقب ماندگان برترى داد، همينگونه پيشى گيرنده ترين پيشى گيرندگان را بر پيشى گيرندگان برترى داد.

    و خداوند مى فرمايد: آيا آب دادن به حجاج و ساختن مسجد الحرام را همپايه ايمان به خدا و روز قيامت و جهاد در راه خدا قرار مى دهيد، پس ‍ او به تحقيق مجاهد راه خدا بود، و اين آيه در حق او نازل گشت .

    از كسانى كه گفتار پيامبر را اجابت كردند عمويش حمزه و پسر عمويش ‍ جعفر مى باشند، كه هر دوى آنها در ميان بسيارى از اصحاب پيامبر به شهادت رسيدند، خداوند از آن دو خشنود باد.

    خداوند از بين آن شهدا حمزه را سيدالشهدا قرار داد، و براى جعفر دو بال قرار داد كه با آن به همراه فرشتگان هر گونه كه بخواهد پرواز مى كند، و اين بخاطر جايگاه و منزلت و ارزش ايشان و نزديكى آنان به پيامبر خدا است ، و پيامبر صلى الله عليه و آله در بين شهدائى كه همراه حمزه به شهادت رسيدند، تنها بر حمزه هفتاد نماز گزارد.

    و همينگونه خداوند براى زنان پيامبر براى نيكوكارانشان دو پايش و براى بدكارانشان دو عذاب را قرار داد، و اين افزايش پاداش و عذاب بخاطر نزديكى ايشان به پيامبر است .

    و نماز در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله را همانند هزار نماز در سائر مساجد قرار داد، غير از مسجد الحرام در مكه ، كه مسجد خليلش حضرت ابراهيم عليه السلام مى باشد، و اين اهميت بخاطر آنستكه پيامبر نزد خداوند بسيار ارزش دارد.

    و خداوند درود بر پيامبرش را بر تمام مؤمنان واجب ساخت گفتند: اى رسول خدا درود بر تو چگونه است ؟ فرمود: بگوئيد: خداوندا بر محمد و خاندانش درود فرست ، پس بر هر مسلمان واجب است كه به همراه درود بر پيامبر بر ما نيز درود فرستد.

    و خداوند خمس غنائم را براى پيامبرش حلال كرد و در كتابش آنرا براى او واجب ساخت ، و آن چه براى او واجب ساخته براى ما نيز واجب گرداند و صدقه را براى او حرام گرداند و براى ما نيز حرام نمود، پس ستايش او را سزاست كه ما در هر چه پيامبرش را در آن داخل ساخت ، داخل گرداند، و از آن چه پيامبرش را از آن منزه دانست ما را نيز منزه نمود، و اين كرامتى است كه خداوند ما را به آن گرامى داشت ، و فضيلتى است كه ما را بر سائر مردم برترى داد.

    خداوند هنگاميكه اهل كتاب پيامبر صلى الله عليه و آله را انكار كرده و طلب محاجه نمودند فرمود: بگو بيائيد تا پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و جانهايمان و جانهايتان را خوانده آنگاه قسم ياد كرده و مباهله انجام دهيم ، و لعنت الهى را بر دروغگويان قرار دهيم و پيامبر به همراه خود از ميان مردم از جانها پدرم ، و از پسران من و برادرم ، و از زنان مادرم فاطمه عليها السلام را برد، پس ما خاندان و از گوش و خون و جان او هستيم ، و ما از او و او از ماست .

    و خداوند مى فرمايد: خداوند اراده كرده است تا از شما خاندان رجس و پليدى را درو گرداند و شما را پاك و پاكيزه نمايد، هنگاميكه اين آيه نازل شد پيامبر من و برادرم و مادر و پدرم را جمع نمود، و خود و ما را زير عبائى كه از ام سلمه بود جمع كرد، و اين كار در حجره او و در روزى كه مختص به او بود انجام گرفت ، پيامبر فرمود: خداوندا ايشان خاندان من مى باشند، و اينان اهل بيت من هستند، پس از ايشان رجس و پليدى را دور دار، و پاك و پاكيزه شان گردان .

    ام سلمه - كه خداوند از او خشنود باد - گفت : اى رسول خدا آيا با ايشان داخل شوم ؟ پيامبر به ايشان فرمود: خداوند، تو را رحمت كند، تو در ره نيكى بوده و به سوى خير پيش مى روى از تو راضى هستم ولكن اين موضوع مخصوص من وايشان است .

    سپس پيامبر بعد از اين جريان ، تا مدتى كه زندگى كرد و قبل از رحلتشان هر روز هنگام طلوع فجر نزد ما مى آمد، و مى فرمود: خداوند شما را رحمت كند وقت نماز است خداوند اراده كرده كه از شما خاندان رجس و پليدى را دور دارد، و شما را پاكيزه گرداند.

    و پيامبر دستور داد دربهائى كه به مسجد باز مى شد را ببندند، جز درب خانه ما، به ايشان اشكال گرفته شد، فرمودند: من دربها را نبستم ، و درب خانه على را از پيش خود باز نگذاردم ، بلكه پيرو وحى الهى هستم و خداوند مرا امر به بستن دربها و بازگذاشتن درب خانه او نمود، بعد از اين جريان كسى با حالت جنابت داخل مسجد پيامبر نشد، و فرزندى در آن متولد نگرديد، جز براى پيامبر صلى الله عليه و آله و پدرم على عليه السلام و اين بخاطر كرمت و فضلى است كه خداوند نسبت به ما ابراز فرموده ، و ما را در ميان مردم بدان اختصاص داده است .

    و اين درگاه خانه پدرم مى باشد كه نزديك درب خانه پيامبر در مسجد اوست منزل ماست كه بين منازل پيامبر قرار گرفته است .

    و اين بدين خطر است كه خداوند پيامبرش را امر فرمود كه مسجد را بسازد، پيامبر در كنار آن ده خانه ساخت ، نه خانه براى فرزندان و همسرانش ، و دهمين خانه كه در وسط آن ها قرار داشت براى پدرم بود، و آن هم اكنون نيز وجود دارد، و خانه همان مسجدى است كه پاكيزه قرار داده شد، و او كسى است كه خداوند، فرموده : اهل بيت پس ما اهل بيت هستيم ، و ما كسانى هستيم كه خداوند زشتى را از ما دور گردانيد، پاك و پاكيزه مان نمود.

    اى مردم ! اگر سالها در اينجا بايستم ، و آن چه خداوند به ما داده است در كتابش ما را به آن اختصاص داده ، و بر زبان پيامبرش جارى ساخته است را بشمارم ، تمام نمى شود، و من پسر پيامبر بشارت دهنده و بيم دهنده و چراغ فروزان هستم كسى ، كه خداوند او را به عنوان رحمت براى جهانيان فرستاد، و پدرم على عليه السلام سرپرست مؤمنان و شبيه هارون است .

    و معاويه بن صخر مى پندارد كه من او را شايسته خلافت دانسته ، و خود را سزاوار آن نمى دانم ، اما معاويه دروغ مى گويد، سوگند به خدا كه ما در كتاب خدا و زبان پيامبر خدا نسبت به مردم از خود آنان سزاوارتريم ، جز آن كه ما خاندان از آنگاه كه پيامبر رحلت فرمود همواره در حال ترس بوده ، مظلوم واقع شده ، حقمان ضايع گرديده است .

    و خداوند حكم مى كند بين ما و آنانكه حقمان را ضايع ساخته و بر ما مسلط شدند، و مردم را بر عليه ما شوراندند، و سهممان را از غنائم و فى ء كه در كتاب خداوند به ما تعلق گرفته بازداشتند، و ارث مادرمان فاطمه عليهاالسلام از پدرش را گرفتند.

    ما نام كسى را نمى بريم ، وليكن سوگند محكمى مى خورم ، كه اگر مردم سخن خداوند و پيامبرش را مى شنيدند، آسمان بارانها و زمين بركتهايش را به آنان عطا مى كرد، و هرگز در اين امت دو شمشير به يكديگر برخورد نمى كردند، و تا روز قيامت با شادى و آرامش زندگى مى نمودند، و در اين حالت اى معاويه تو در آن طمع نمى كردى .

    ولكن هنگاميكه او را از جايگاهش دور ساختند و بنيان آنرا دگرگون نمودند، قريش در آن نزاع پرداختند، و آنرا همچونم توپى براى يكديگر پرتاب كردند، تا اينكه تو اى معاويه و اصحابت بعد از تو در آن طمع كردند.

    و پيامبر فرموده : گروهى رهبرى ، خود را به دست كسى نسپرند، در حاليكه در بينشان داناتر از او نيز بود، جز آنكه همواره كارشان به تباهى كشيده مى شود، تا اينكه به آن چه ترك كرده بودند بازگردند.

    بنى اسرائيل كه اصحاب حضرت موسى عليه السلام بودند، هارون برادر آن حضرت و خليفه و جانشينن را رها كردند، و به گوساله پرستى مشغول شدند! و از سامرى پيروى نمودند، در حاليكه آنان مى دانستند، او خليفه حضرت موسى عليه السلام است .

    و اين امت شنيد كه پيامبر به پدرم ، مى فرمود: او نسبت به من به منزله هارون به موسى است جز آنكه بعد از من پيامبرى نمى آيد.

    و پيامبر خدا را ديدند، درحاليكه او را در غدير خم به امامت منصوب كرد، و گفتارش را شنيدند كه براى او به ولايت سخن گفت ، آنگاه امر فرمود كه شاهدين به غائبين اين خبر را برسانند، پيامبر از ترس قومش (از شهر خارج شد و) به سوى غار رفت ، آنگاه كه تصميم گرفتند به او مكر و حيله بزنند، و اين در حالى بود كه آنان را به راه حق مى خواند ولى يارانى نداشت كه از او دفاع كنند، و اگر يارانى داشت با آنان مى جنگيد.

    و پدرم نيز دست از جنگ برداشت و اصحابش را سوگند داد و از آنان يارى خواست ، ولى كسى او را يارى نكرد، و به فريادش نرسيدند، و اگر يارانى داشت دست از جنگ نمى كشيد، و خداوند او را در گشايشى قرار داد، همچنانكه پيامبر در گشايش بود.

    و مردم مرا خوار كردند، و در اين حال اى پسر حرب با تو بيعت كردم ، و اگر يارانى داشتم كه مرا از تو رهائى مى دادند، با تو بيعت نمى كردم ، و خداوند هارون را در زمانيكه مردم او را ناتوان كرد و به دشمنى اش پرداختند در حال گشايش قرار داد.

    همچنانكه من و پدرم در حال گشايش از جانب خداوند هستيم ، در زمانيكه مردم ما را رها كرده و با ديگرى بيعت نمودند و ما يارانى را نيافتيم ، و اين روشها و نمونه ها پى در پى يكديگر مى آيند.

    اى مردم ! اگر در بين مشرق و مغرب برگرديد، تا مردى را بيابيد كه جدش ‍ پيامبر و پدرش جانشين پيامبر با شد، جز من و برادرم را نخواهيد، يافت ، پس تقواى الهى پيشه سازيد، و بعد از بيان مطلب گمراه نگرديد، و چگونه چنين كرد، و از شما چنين انتظارى نمى رفت ، آگاه باشيد من با اين شخص - و به معاويه اشاره كرد - بيعت كرده ام ، و شايد اين فتنه و آزمايشى براى شما باشدت و بهره مندى تا زمان اندك .

    اى مردم ! كسى را به خاطر واگذاردن حقش مؤاخذه نمى كنند، و اگر حق ديگرى را ظالمانه بگيرد مورد مؤاخذه قرار مى گيرد، و هر كار خوبى سود دهنده است ، و هر كار خطايى به اهل آن ضرر مى رساند، امرى اتفاق افتاد و سليمان آن را دانست و او را بهره مند كرد ولى به داود ضرر نرسانيد.

    اما نزديكى و خويشاوندى به مشرك بهره مى رساند، در حاليكه سوگند به خدا كه براى مؤمن بهره مندى اش بيشتر است پيامبر به عمويش ابوطالب كه در حال مرگ بود فرمود: بگو معبودى جز خداوند نيست ، تا در روز قيامت شفاعت تو را بنمايم ، و اين كلام را پيامبر به او نمى گفت و به او وعده نمى داد، جز در زمانيكه از طرف او اطمينان داشت ، و براى كسى اين مطلب را نفرمود جز شيخ ما يعنى ابوطالب خداوند مى فرمود: توبه براى كسانى نيست كه كارهاى زشت انجام مى دهند و هنگاميكه مرگ دامنگيرشان شد گويند هم اكنون توبه كرديم ، و نه براى كسانى كه با حالت كفر مى ميرند، براى آنان عذابى دردناك آماده كرده ايم .

    اى مردم ! بشنويد، و به آن توجه كنيد، و تقواى الهى پيشه سازيد، و به خود مراجعه كنيد، و بسيار دور است كه شما به سوى حق باز گرديد، در حاليكه گمراهى شما را بر زمين زده و طغيان و سركشى و انكار شما را فرا گرفته است ، آيا شما را به آن مجبور كنيم ، در حاليكه آنرا ناپسند مى شمريد، و سلام بر آنانكه از راه هدايت پيروى كنند.

    موضوعات: صحيفة الحسن عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


    1 3 5 ...6 7

      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.