حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
بهمن 1394
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 383
  • دیروز: 473
  • 7 روز قبل: 2796
  • 1 ماه قبل: 18324
  • کل بازدیدها: 2403413





  • رتبه







    کاربران آنلاین



      #امام_حسن_مجتبی   ...

    #حدیث

    *جهل بی پایان*

    *نادانی در سه چیز است : دوست عوض کردن ، مخالفت بدون دلیل و برهان و پرس و جو از چیزهای بیهوده.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جهنم*

    *اگر یکی از جامه های دوزخیان میان آسمان و زمین آویخته شود همه مردم دنیا از بوی بد ان بمیرند*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *چاپلوسی*

    *بپرهیز از چاپلوسان و اینکه تملق و تعریف بیش از حد را دوست بداری .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *چاپلوسی*

    *چاپلوسی و حسادت از اخلاق مومن نیست ،مگر در تحصیل دانش.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *چاپلوسی وحسادت*

    *ستایش و تعریف کردن بیش از شا یستگی، تملق و چاپلوسی است و کمتر از شایستگی، در ماندگی یا حسادت می باشد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *چاره جوئی*

    *پیش ازانکه در کاری داخل شوی و پشیمانی دچار گردی، صبر کن تا راه ورود به آن را ازراه خروجش باز شناسی.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *چربی*

    *اگر در حال خوابیدن دستانش آلوده به چربی بود ، چنانچه مشکلی برایش پیش آمد ، تنها خودش را سرزنش کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *چشم داشت*

    *هر که به مال مردم نظر اندازد، اندوهگین شود.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *چشم گوش عاشق*

    *چشم عاشق از دیدن عیبهای معشوق کور است و گوش او از شنیدن زشتیهایش کر.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *چند رنگی*

    *بدانید که خداوند از میان بندگانش کسانی را که هر روز به شکلی در می آیند ، مبغوض دارد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حاجت *

    *رسول الله (ص) هرگز حاجت سائلی را رد نکرد مگر آنکه به او چیزی داد و یا اگر چیزی نداشت با زبانش او را رد می کرد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حاجت روا کردن*

    *من در بر اوردن حاجت دشمن خود شتاب می کنم زیرا می ترسم دست رد به سینه او زنم و او از من بی نیاز شود.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حافظه*

    *به حافظه سپردن پسر بچه خردسال، مانند حک کردن بر روی سنگ است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حافظه*

    *سه چیز فراموشی را از بین می برد و حافظه می آورد: 1- تلاوت قرآن 2- مسواک زدن 3- روزه*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حب و بغض*

    *آیا این دین غیرحب وبغض است.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حج*

    *خانواده ای که حج را ترک کنند تهیدست خواهند شد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حج*

    *و حج برای استحکام اساس شریعت و بنای دین اسلام، واجب نمود.*

    حضرت فاطمه (سلام الله علیه و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حج*

    *مردی را از حج رفتن باز داشتم ، طبق فرمو ده امام علی (ع) یک سال مریض شدم.*

    یکی از اصحاب صادق (ع)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حجاب*

    *بهترین چیز، برای حفظ شخصیت زن، آن است که مردی را نبیند و نیز مورد مشاهده مردان، قرار نگیرد. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حجاب*

    *خداوند زنان مردنما و مردان زن نما را لعنت می کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حجاب*

    *حضرت رسول «ص» در لباس گشاد، نماز می خواندند.*

    یاران پیامبر (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حجاب*

    *رسول الله (ص) در بیعت نمودن با زنان چنین شرط می کرد که جز با مردان محرم با مردان دیگر صحبت نکنند.*

    یاران پیامبر (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حجاب و حیا*

    *خدا شما را از برهنگی نهی می کند پس از فرشتگان خدا که از شما جدا نمی شوند ، حیا کنید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حجامت*

    *رسول الله (ص) وسط سر خود را حجامت نمود و آن را نجات دهنده نامید.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حدیث*

    *اگر یک حدیث از فردی راستگو فرا گیرید، برای تو بهتر از تمام دنیاست.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حدیث*

    *هر کس از شیعیان ما چهل حدیث را حفظ کند و به آنها عمل نماید، خداوند او را دانشمندی فقیه در قیامت محشور می گرداند و او را عذاب نمی گرداند.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حدیث*

    *هر کس از امت من چهل حدیث حفظ داشته باشد، خداوند در روز رستاخیز او را فقیر و عالم برانگیزد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حدیث *

    *با یکدیگر مذاکره (علمی) و ملاقات کنید و حدیث بگویید زیرا حدیث دلها را صیقل می دهد همانا دلها همچون شمشیر زنگار میگیرد و صیقل دهنده آنها حدیث است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حدیث و جایگاه*

    *جایگاه و منزلت مردم نزد ما را از اندازه روایاتی که از ما نقل می کنند ، بشناسید.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حرام خوری*

    *عبادت کردن با وجود حرام خواری مانند ساختن بنایی است بر روی شن و یا بر روی اب.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حرص*

    *حرص وسیری ناپذیری و بخل , ثمره جهل هستند *

    امام 1علی (علیه السلام و آله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حرص*

    *آفت روح انسان حرص و دل بستگی به دنیا است .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حرص*

    *حرص، تکبر و حسد عوامل ورود به گناهان است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حرص*

    *حرص و طمع، دشمن شخصیت انسان است، همان طوری که حضرت آدم «ع» به وسیله آن از بهشت خارج شد.*

    امام 2حسن مجتبی (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حرص *

    *فزون خواه دنیا محکوم به فقر است و روی گردان از دنیا آسایش یار اوست. *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حرص *

    *کسی که مال اندک قانعش نکند مال بسیار سودش ندهد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حرص *

    *نشانه عجز حرص است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حرم خدا*

    *دل حرم خداست.پس جز خدا را در حرم خدا منشان!*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حرمت*

    *حرمت میان خود و برادرت را از بین نبر، زیرا با از بین رفتن حرمت، حیا نیز از میان می رود که نگه داشتن حرمت مایه پایداری دوستی است0 *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حرمت*

    *ریختن خون مسلمان و بردن مال دیگران و بد گمانی حرام است .*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حرممت شکنی*

    *رو پیدا کردن و جری شدن فرزند هنگام طفولیت در مقابل پدر، سبب می شود که در بزرگی مورد نفرین و غضب پدر قرار گیرد.*

    امام 11حسن عسکری (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حریص*

    *انسان حریص از دو خصلتمحروم شده و در نتیجه دو خصلت را با خود دارد:از قناعت محروم است و در نتیجه آسایش را از دست داده و از رضایت و خرسندیمحروم است و در نتیجه یقین را از دست داده است *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حزب*

    *هر حزبی به آنچه که دارد دلخوش است.*

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حزب شیطان*

    *آنان که ذکر خدا به کلی از یادشان رفته ، کسانی هستند که شیطان بر دل آنها سخت احاطه کرده ، و اینان حزب شیطان هستند. *

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حزن*

    *خداوند هر قلب محزون و هر بنده سپاسگزار را دوست دارد.*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حساب*

    *ای انس و جن! به زودی به [حساب] شما می پردازیم.*

    ﴿الرحمن‏، 31﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حساب*

    *پس در آن روز [به علت سرعت فوق العاده حسابرسی و روشن بودن همه امور] هیچ انس و جنّی را از گناهش نپرسند.*

    ﴿الرحمن‏، 39﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حساب*

    *خورشید و ماه با حسابی [منظم و دقیق] روانند؛*

    ﴿الرحمن‏، 5﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حساب*

    *و آسمان را برافراشت و [برای سنجش هر امر معنوی و مادی] ترازو نهاد؛*

    ﴿الرحمن‏، 7﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حساب*

    *تا در [سنجیدن با] ترازو طغیان روا مدارید [و از مرز عدالت و انصاف مگذرید.] *

    ﴿الرحمن‏، 8﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حساب*

    *و ترازو را به عدالت برپا دارید و از ترازو مکاهید؛*

    ﴿الرحمن‏، 9﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حساب*

    *مالک و فرمانروای روز پاداش و کیفر است.*

    ﴿الفاتحة، 4﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حساب*

    *به حسابتان رسیدگی کنید زیرا قیامت ایستگاه دارد که هر ایستگاهی هزار سال از آن سالهایی که شما می شمارید طول می کشد*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حساب رسی*

    *چیزهای دنیا اگر حلال باشد حساب و بررسی می شود و اگر از حرام به دست آید عذاب و عقاب دارد و اگر حلال و حرام آن معلوم نباشد، سختی و ناراحتی خواهد داشت.*

    امام 2حسن مجتبی (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حساب رسی*

    *آن کس که همه روزه به حساب خود رسیدگی نکند و نیک و بد را نشناسد از ما نیست.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حساب رسی*

    *روز حساب مردم نزدیک شد و آنان همچنان به غفلت روی گردانند*

    قران کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حساب رسی و دقت*

    *ما در این کتاب هیچ چیزی را فرو گذار نکرده ایم و سپس همگی نزد پروردگارشان گردآورده می شوند*

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حساب غیر خدا*

    *بنده پیوسته از خداست و خدا از او تا زمانی که خدمت نشود، وقتی کسی به او خدمتی کرد باید حساب پس دهد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حساب نفس*

    *کسی که هر روز به حساب خود رسیدگی نکند ، از ما نیست.*

    امام 7موسی کاظم (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حساب نفس*

    *کسی که هر روز خود را ارزیابی نکند از ما نیست.*

    امام 7موسی کاظم (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حسابرسی*

    *هر که به حساب خویش رسیدگی نمود، سود برد و هر که از آن غافل ماند، زیان کرد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حسابرسی*

    *در پاسخ به سوالی از علت نامگذاری و رستاخیز به قیامت فرمود: زیرا در آن روز مردم برای حسابرسی برمی خیزند*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حسابرسی*

    *و اما آن کسی که نامه اش دست چپ او داده شود گوید: ای کاش نامه ام به من داده نمی شد و ندانسته بودم که محساب من چیست!*

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حسادت*

    *ثمره حسادت بدبختی در دنیا و آخرت است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حسادت*

    *هر که بر حسدش غالب نشود بدنش گور جانش خواهد شد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حسادت*

    *هر که حسادت را رها کند،محبوب مردمان شود.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حسادت*

    *حسادت ایمان را از بین می برد همانطور که آتش چوب را می سوزاند و از بین می برد.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حسادت*

    *از اینکه بر یکدیگر حسادت ورزیده دوری کنید زیرا کفر ریشه اش حسادت است.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حسادت*

    *قابیل بر اثر وسوسه های شیطان گمراه شده و از روی حسادت با قتل برادرش هابیل اولین خون ناحق را در روی زمین ریخت.*

    قصص قرآن

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حسد*

    *حسد، سبب همه خلافها و زشتیها است و به همان جهت قابیل، برادر خود هابیل را به قتل رساند.*

    امام 2حسن مجتبی (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حسد*

    *همان گونه که آ تش ، هیزم را می بلعد ، حسادت ایمان را می بلعد.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حسد*

    *حسد ، حسنات و کارهای نیک انسان را می بلعد و نابود می سازد آن چنانکه آتش هیزم را از بین می برد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حسد*

    *حسد ایمان را می خورد،چنانچه هیزم آتش را نیست می کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حسد*

    *همان گونه که آتش هیزم را می خورد، حسد ایمان را می خورد. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حسد *

    *از حسد دوری کنید که اثرش در خودتان باقی خواهد ماند.*

    امام 10علی نقی هادی (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حسد *

    *حسد ریشۀ تمام زشتی هاست.*

    امام 12مهدی صاحب الزمان (عجل الله تعالی )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حسد و تملق*

    *مدح و تعریف بیش از استحقاق و شایستگی تملق است و کمتر از استحقاق یا ناتوانی در بیان است یا حسد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حسد و فساد*

    *وقتی باران حسد باریدن گیرد درخت فساد بروید.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حسن نیت*

    *هرگاه خداوند ببیند بنده ای حسن نیت دارد او را در پناه خود حفظ می کند *

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حسود*

    *در میان مردم، حسود کمترین لذت را می برد. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حشر*

    *ای فرزند آدم ! از موقعی که به دنیا آمده ای، در حال گذراندن عمرت هستی، پس از آ ن چه داری، برای آینده ات «قبر و قیامت» ذخیره نما. *

    امام 2حسن مجتبی (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حشر*

    *منکران تقدیر خدا از گورهای خود به صورت بوزینه و خوک به صحرای محشر آورده می شوند*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حضرت علی*

    *اگر آسمانهاو زمینها در یک کفه ترازو و ایمان علی در کفه دیگر قرار گیرد همانا ایمان علی علیه السلام وآله برتری دارد *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حضرت معصومه *

    *هر کس حضرت معصومه (س) را با شناخت زیارت کند را با شناخت زیارت کند پاداش او بهشت خواهد بود.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حضرت معصومه *

    *هر کس قبر عمه ام « حضرت معصومه س » را با علاقه و معرفت در قم زیارت کند، اهل بهشت خواهد بود.*

    امام 9 محمد جواد (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حضور*

    *به دل آهنگ خدا داشتن برتر است تا خسته کردن جوارح به عبادت.*

    امام 9 محمد جواد (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حضور*

    *بالاترین مرحله ایمان آن است که بدانی هر که کجا باشی خدا با توست.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حضور*

    *برترین ایمان این است که بدانی خداوند همه جا با توست.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حضور*

    *هر که بسیار به یاد خدا باشد ، خداوند دوستش بدارد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حفظ جان*

    *کسی که بتواند خون خود را حفظ کند واز قا تل خود جلو گیری نکند تا کشته شود قاتل خود خواهد بود .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق*

    *هر کس حق را یاری کند عزیز می شود.*

    امام 11حسن عسکری (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق*

    *هیچ عزتمندی حق را فرو نگذاشت مگر اینکه به ذلت افتاد و هیچ ذلیل و ناتوانی حق را نگرفت مگر اینکه عزیز شد.*

    امام 11حسن عسکری (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق*

    *اساس حکمت ملازمت با حق است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق*

    *به اتکای رفاقت و دوستی ، حق برادرت را ضایع مکن زیرا کسی که حقش را ضایع کنی برادر تو نیست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق*

    *حق سزاوارتراست که پیروی شود.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق*

    *هر کس به حق عمل کند نجات یابد و رستگار شود.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق*

    *هرکه به جز حق جویای عزت شود به ذلت در افتد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق*

    *حق همنشین تو آن است که با او نرم و مهربان باشی ، در هنگام گفتگو با او به انصاف رفتار کنی.*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق*

    *حق، سنگین و تلخ است و باطل، سبک و شیرین.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق*

    *همانا خداوند متعال، امتناع دارد نسبت به حق، مگر آنکه به اتمام و کمال برسد و باطل، نابود و مضمحل گردد.*

    معصومین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق *

    *هر که حقی از حقوق برادر مسلمان خودرا پا یمال سازد خداوند برکت رزقش را براو حرام گرداند مگر آنکه توبه کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق استاد*

    *اگر به اداء حقوق استاد خویش موفق گردی، فرشتگان در جهت خیر و منافع تو گواهی خواهند داد.*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق الله *

    *هر گاه خدا به بنده ای مالی داد وآن بنده حقی را که خدا واجب فرموده از آن مال ندهد ، می میرد وآن را برای دیگران می گذارد.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق الناس*

    *بر اهل محشر از این دشوار تر نیست که آ شنایی را ببیند و بترسد که مبادا ادعای حقی کند .*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق الناس*

    *هر که مزد کارگری را ندهد لعنت خداوند بر او باد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق انکاری*

    *هرگاه شنیدی کسی حق را انکار و تکذیب می کند و زبان به بدگویی از اهل حق گشوده است از پیش او برخیز و با وی همنشینی مکن.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق تلخ*

    *همانا حق سنگین است اما گوارا و باطل سبک است و آسان امام کشنده.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق ستیزی*

    *آنکه بخواهد بر حق غلبه کند، مغلوب می گردد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق ستیزی*

    *کسیکه با حق درآویزد حق او را به خاک کند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق ستیزی*

    *هر که با حق در اّفتد، زمین می خورد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق طلبی*

    *خوشبختی،در پایبندی به حق است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق گویی*

    *زیان کارترین مردم کسی است که بتواند حق بگوید و نگوید.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق گویی*

    *حق زبان ، منزه داشتن آن از زشت گویی است و عادت دادنش به خوبی و فرو گذاشتنش از زیاده گویی های بیهوده و نیکی به مردم و خوب گفتن درباره آنها است.*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق گویی*

    *حق را بگو اگر چه نابودی تو در آن باشد زیرا نجات تو در همان است.*

    امام 7موسی کاظم (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق گویی*

    *حق را بگو و در راه خدا، از ملامت هیچ ملامت گری، نهراس.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق گویی*

    *حق را بگو، هر چند تلخ باشد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق گوئی*

    *با تقوا ترین مردم کسی است که حق را بگوید چه به سودش باشد چه به زیانش.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق محوری*

    *بینش و عقل و درک انسان تکمیل نمی گردد، مگر آنکه اهل حق و صداقت باشد و از حقایق، تبعیت و پیروی کند.*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق مومن*

    *از جمله حق مومن بر برادر مومنش این است که آن چنان نباشد که تو سیر باشی و او گرسنه ، تو پوشیده باشی و او برهنه.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق و باطل*

    *براستی که حق با ما و در دست ماست بجز ما هر که این داعیه بر زبان آورد درغگو و افترا زننده و گمراه و گمگشته است.*

    امام 12مهدی صاحب الزمان (عجل الله تعالی )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق و باطل*

    *کسی که در طریق حق و باطل مردد و سرگردان باشد ، سُمهای شیاطین او را پایمال می کنند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق و باطل*

    *بین حق و باطل، چهار انگشت فاصله است، آن چه را با چشم خود ببینی، حق است و آن چه را شنیدی یا برایت نقل کردند، چه بسا باطل است.*

    امام 2حسن مجتبی (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق و معیار*

    *حق به شخصیت ها شناخته نمی شود، خود حق را بشناس تا پیروان آن را بشناسی.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق وباجگیری*

    *اگر کسی بتواند حق کسی را بپردازد و تعلل ورزد، هر روز که بگذرد گناه باجگیر برای او نوشته شود.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق وباطل*

    *هان ! حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نیست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق وصبر*

    *در برابر حق صبور باش اگر چه تلخ است.*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حق ویژه*

    *بر حذر باش از اینکه در آنچه همه مردم به یکسان در آن شریکند برای خود حق ویژه ای قا ئل شود .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حقیر شمردن مردم*

    *در بدی فرزند آدم همین بس که بردار مسلمان خود را کوچک شمارد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حقیر کردن *

    *فرزندم! هیچ کس را به سبب کهنه بودن جامه اش حقیر مشمار، زیرا که پروردگار تو و او یکی است.*

    حضرت لقمان (ع)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حکم کردن*

    *وای بر کسانی از امت من که بجای خدا حکم می کنند همانا که می گویند فلانی در بهشت است و دیگری در دوزخ*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حکمت*

    *حکمت ، گمشده مومن است پس باید حکمت را فرا گرفت اگر چه از اهل نفاق هم میسر باشد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حکمت*

    *حکمت در سینه منافق است و بدین سو و آن سو می چرخد تا از آن به در آید.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حکمت*

    *در خاموش بودن از اظهار حکمت، خبری نیست به همان گونه که در گفتن سخنان جاهلانه خبری یافت نمی شود. *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حکمت*

    *در سکوت ازحکمت و دانش خیری نیست ، چنانچه در گفتار از روی نادانی خیری نیست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حکمت*

    *نگهبان آدمی حکمت و دانش اوست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حکمت*

    *حکمت را هر گونه باشد بیاموزید ، گرچه خود گوینده بدان عمل نکند.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حکمت*

    *پاره ای از اشعار از حکمت برخوردار است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حکمت*

    *دلی که در آن چیزی از حکمت نباشد، مانند خانه ای مخروبه است پس، دانش بیاموزید و بیاموزانید و فهمیدگی به دست آورید و نادان نمیمیرید، زیرا خداوند عذر نادانی را نمی پذیرد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حکمت وسحر*

    *همانا پاره ای از مثل ها، حکمت و برخی از بیان ها، سحر آمیز است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حلم خدا و مصیت بنده*

    *مبادا نعمت های خدا را وسیله معصیت خود قرار دهی و از حلم خدا مغرور شوی .*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حماقت*

    *حماقت دردی است که درمان ندارد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حمد*

    *جبرئیل به من گفت: ای محمد «ص» در تمام اوقات «الحمد لله رب العالمین» را بگو.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حمد*

    *رسول الله «ص» در هنگام نگاه به آئینه می فرمودند: حمد مخصوص خداوندی که خلقت مرا کامل و صورتم را نیکو گردانید و در برابر عیب دیگران مرا زینت داد.*

    یاران پیامبر (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حوادث*

    *در برابر حوادث روزگار چاره اندیشی کن.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حوصله*

    *حوصله کردن و آرامش از خداوند است و شتابزدگی از شیطان.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیا*

    *بالاترین درجه شرم و حیا، حیا از خود است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیا*

    *حیا چشم، پوشیدن از محرمات است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیا*

    *ریشه مردانگی، حیاست و ریشه آن پاکدامنی.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیا*

    *نیکوترین حیاء ، حیاء تو از خودت می باشد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیا*

    *همانا تمام کارها و حرکات بندگان در هر شب جمعه بر پیامبر اکرم «ص» عرضه می گردد، پس حیا کنید از اینکه عمل زشت شما را نزد پیغمبرتان ارائه دهند.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیا*

    *آدم بی حیا، ایمان ندارد.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیا*

    *همانا پروردگار شما با حیا و بخشنده است و شرم دارد از این که بنده دست خواهش به سوی او بگشاید و دست خالی برگرداندش.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیا و تقوا*

    *کسی که از مردم باکی ندارد و شرم نمی کند، از خدا نیز شرم نخواهد کرد و بی تقوا خواهد شد.*

    امام 11حسن عسکری (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیا و تقوا*

    *کسی که در مقابل مردم بی باک و رعایت مسائل اخلاقی و حقوقی مردم را نکند، تقوای الهی را نیز رعایت نمی کند.*

    امام 11حسن عسکری (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیا و ریا*

    *هیچ کار خیری را، ریاکارانه انجام نده و هیچ کاری را بر اثر حیا، ترک مکن.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیاء*

    *هر گاه از کسی سوال شود چیزی را که نمی داند مبادا حیاء کند از این که بگوید : نمی دانم.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیاء*

    *خدای عزوجل آدم با حیای خویشتن دار را دوست دارد.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیاء*

    *خداوند شخص صاحب حیاء، بردبار و عفیف و خودنگه دار را دوست دارد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیات بخشی*

    *ما آن ابر را به سوی سرزمینی مرده حرکت می دهیم و به وسیله آن زمین بی جان را زنده می کنیم زنده گشتن در روز قیامت نیز چنین است*

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیات جاودان*

    *خدایا اگر جان مرا در خواب گرفتی او را بیامرز و اگر آنرا باز فرستادی حفظش کن.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیات جاوید*

    *بهتر از زندگی آن چیز است که هرگاه آن را از دست دهی. از زندگی بیزار شوی و بدتر از مرگ آن چیزی است که هرگاه بدان گرفتار آیی آرزوی مرگ کنی*

    امام 11حسن عسکری (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیات جاوید*

    *بزرگترین اسرار، مرگ است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیات جاوید*

    *به خداوند سوگند که آن جدی است نه شوخی، حقیقت است نه دروغ، مرگ را می گویم که صدای خود را به همه رساند*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیات جاوید*

    *کسی که از مرگ بگریزد نه بر عمرش افزوده می شود نه گریختن مانع فرا رسیدن روز مرگش می شود*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیات جاوید*

    *هرگاه کسی خواست بخوابد ، دست راستش را زیر گونه راستش قرار دهد زیرا نمی داند آیا بیدار خواهد شد یا نه.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیات جاوید*

    *شخصی از میان شماها رفت که در گذشته مانند او نیامده است و کسی در آینده نمی تواند، هم تراز او قرار گیرد.*

    امام 2حسن مجتبی (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیات جاوید*

    *به درستی که من از مرگ نمی هراسم و آن را جز سعادت نمی بینم و همچنین زندگی با ستمگران و ظالمان را عار و ننگ می شناسم.*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیات جاوید*

    *مرگ با عزت، بهتر از زندگی با ذلت است.*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیات جاوید*

    *سخت ترین لحظات فرزند آدم سه لحظه اسن: لحظه ای دیدن ملک الموت برخواستن از گور و ایستادن در پیشگاه خداوند*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیات جاوید*

    *مرگ برای افراد با ایمان مانند کندن لباس چرکین و گشودن قیود و زنجیرهای سنگین است.*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیات جاوید*

    *مردم در گورهایشان هستند و چون برخیزند بپندارند که در خواب بوده اند*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیات جاوید*

    *برای شیطان مرگ هیچ مومنی به اندازه مرگ یک فقیه و علم به مبانی دین ، محبوب تر نیست.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیات جاوید*

    *چون خداوند جان مومن را بستاند روحش را به کالبدی همچون کالبد وی در دنیا می برد و هر گاه کسی بر ایشان وارد شود او را با همان چهره می شناسد.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیات جاوید*

    *از خنده بسیار بپرهیزید، زیرا دل را می میراند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیات جاوید*

    *سوگند به آنکه جانم در دست اوست آن روز برای مومن کوتاه باشد تا جایی که از نماز واجبی که در دنیا می خواند کوتاه تر است*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیات جاوید*

    *هر که بسیار یاد مرگ کند ، خداوند دوستش خواهد داشت.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیات جاوید*

    *چه کسی این استخوانهای پوسیده را زنده می کند. بگو همانکسی آنها زنده می کند که در آغاز آفریدشان و او به هر آفرینشی داناست*

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیات جاوید*

    *فرزندم! اگر در مردن شک داری خوابیدن را از خودت بردار و اگر در برانگیخته شدن تردید داری بیدار شدن از خواب را از خودت دور گردان*

    لقمان

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیات جاوید *

    *از شریف زادگان صبور و شکیبا باش زیرا مرگ چیزی نیست مگر پلی که شما را از رنج و ناگواری دنیا به بهشت پهناور و نعمتهای همیشگی می رساند.*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیات جاوید نزدیک*

    *نفس های انسان ، گامهای او بسوی مرگ است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *حیله*

    *افت هوشمندی حیله گری است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خانواده*

    *خانواده کمتر ، یکی از دو راحتی است. *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خانواده*

    *خداوند از آن کسی خشنودتر است که خانواده خود را بیشتر در رفاه و نعمت قرار دهد.*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خانواده*

    *تلاشگر برای خانواده، مانند رزمنده ای است که در راه خدا جهاد می کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خانواده*

    *تلاشگران در راه تا مین خانواده همانند مجاهد در راه خداست.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خانه داری*

    *نیکی در خانواده مایه طول عمر است.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خائن*

    *نشانه انسان خائن عبارت از: 1- نافرمانی از خدا 2- آزار همسایگان 3- دشمنی و خشم با نزدیکان 4- تمایل به سرکشی و طغیان. *

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خدا و عظمت*

    *اگر تمام اهل آسمان و زمین جمع شوند، بر اینکه بخواهند خداوند متعال را توصیف و تعریف کنند، نمی توانند به عظمت و قدرت او پی ببرند.*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خداوند*

    *بدان که خداوند مرگ همان خداوند زندگی است و آن که می آفریند هم او می میراند و آن که نابود می کند هم او بازمی گرداند*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خردمندی*

    *به پایان کارها اندیشیدن نهایت خردمندی است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خسران*

    *خسارت دیده و ورشکسته، کسی است که عمر خود را هر چند به مقدار یک ساعت هم که باشد، بیهوده تلف کرده باشد.*

    امام 7موسی کاظم (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خسیس*

    *آدم خسیس از خدا و مردم دور است و به آتش دوزخ نزدیک است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خشم*

    *رسول الله «ص» هیچگاه برای خود و کارهای شخصی اش خشمگین نمی یشد ند و حساسیت نشان نمی دادند. *

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خشم*

    *دوراندیش ترین مردم کسی است که بیش از هر کس بر خشم خویش چیره آید.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خشم*

    *رسول اکرم (ص) دیرتر از دیگران خشمگین می شد و زودتر از همه خوشنود می گشت .*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خشم *

    *خشم بر کسی که اختیارش به دست نیست نشانی ناتوانی و بر آنکه اختیارش به دست تو است مایه سرزنش است.*

    امام 10علی نقی هادی (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خشم عقل *

    *هر که بر خشم خود مسلط نباشد عقلش هم در اختیارش نیست.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خشم و خرد*

    *کسی که مالک خشم خود نباشد مالک خرد خود نیست.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خشوع*

    *خشوع و خضوع، زینت بخش نماز خواهد بود، رها کردن آنچه « برای دین و دنیا و آخرت » سودمند نباشد، زینت بخش ورع و تقوای انسان می باشد.*

    امام 9 محمد جواد (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خط*

    *خط، زبان دست است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خط*

    *خط زیبا، حق را بیشتر آشکار می کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خطا پوشی*

    *لغزش دوست خود را، برای زمان یورش دشمنت، تحمل کن. *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خطا پوشی*

    *نزدیکترین وضعی که بنده به کفر دارد زمانی است که لغزش ها و خطاهای کسی را شمارش کند ، برای روزی که او را سرزنش کند.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خطا پوشی*

    *کسی که عیب برادر دینی خود را بشنود پس آن عیب را از او رد کند خدا هزار باب شر را در دنیا و آ خرت از او رد می فر ماید *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خطا پوشی*

    *کمترین کفر این است که انسان از برادرش سخنی بشنوند و آن را نگه دارد تا با آن او را رسوا سازد، این افراد بهره ای از خوبی نبرده اند. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خطا پوشی*

    *هر که از برادر خود گناهی بداند و آن را بپوشاند خداوند در روز قیامت گناهان او را بپوشاند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خطا پوشی*

    *هیچ مومن و مومنه ای مریض نمی گردد، مگر آنکه خطا ها و لغزش هایش پاک و بخشوده می شود.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خطاپوشی*

    *بهترین برادران شما کسی است که خطاهای شما را فراموش کند و نیکی های شما را یاد آور شود.*

    امام 11حسن عسکری (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خطاپوشی*

    *بهترین دوست و برادر، آن فردی است که خطاهای تو را به عهده گیرد و خود را مقصر بداند.*

    امام 11حسن عسکری (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خطاپوشی*

    *ای آنکه کار زیبا را آشکار می کند و کار زشت را می پوشاند، ای انکه بر بدکاری مواخذه نمی کند و پرده نمی دری، ای آنکه منتش بزرگ و چشم پوشی اش کریمانه و گذشتش نیکو است.*

    امام 12مهدی صاحب الزمان (عجل الله تعالی )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خطاپوشی*

    *از آنچه برایت اشکار نیست و یا از تو پوشانده داشته اند تغا فل کن و بگذار همچنان در نهان باشد . *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خطاپوشی*

    *از لغزش های جوانمردان در گذرید ، زیرا هرگاه یکی از آنان بلغزد خداوند دست او را می گیرد و بلندش می کند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خطاپوشی*

    *اسرار آنهارا آشکار مساز بلکه آنچه را نیز بر تو آشکار شده است اصلاح کن و بپوشان . *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خطاپوشی*

    *با نیکی کردن وچشم پوشی از گناهان ،عزت واحترام زیاد می شود.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خطاپوشی*

    *به خطای دیگران شاد مشو که همیشه از تو درستکاری سر نزند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خطاپوشی*

    *دقت و کنجکاوی در عیب دیگران و پی گیری از آن زشت ترین و بدتری گناهان است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خطاپوشی*

    *هر کس به مردم عیبی را نسبت دهد که دارند مردم به او عیبی را که ندارد نسبت دهند .*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خطاپوشی*

    *بر مومن واجب است که گناهان مومن دیگر را تا هفتاد گناه کبیره بپو شاند.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خطاپوشی*

    *بهترین برادر شما کسی است که عیب هایتان را به شما هدیه کنید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خطاپوشی*

    *هر کس از آبروی برادر مومن خود دفاع کند، کارش برای او مانعی برابر آتش دوزخ خواهد شد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خطاپوشی*

    *خداوند دوست ندارد کسی با سخنان خود بدی ها را اظهار کند مگر آن کسی که مورد ستم واقع شده باشد. *

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خطاپوشی و مراقبت*

    *خوشا به حال آن کس که عیب خودش او را از پرداختن به عیبهای مردم باز دارد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خطاپوشی و مراقبت*

    *خوشا به حال آنکه زیادی مال خویش را ببخشد و زیادی سخنش را نگه دارد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خطاپوشی و مراقبت*

    *خوشا به حال کسی که برطرف کردن عیب خویش، وی را از عیب جویی دیگران باز دارد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خطاپوشی و مراقبت*

    *خوشا به حال کسی که زبانش را در اختیار گیرد و بر اشتباهاتش بگرید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خطبه*

    *پیامبر خدا (ص) هر گاه خطبه می خواند چشمانش سرخ می شد و صدایش رسا می گشت و خشمش اوج می گرفت.*

    جابر بن عبدالله

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خطبه*

    *پیامبر اکرم (ص) ما را به مختصر برگزار کردن خطبه ها فرمان داد.*

    عمار بن یاسر

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خطورات وعقاید *

    *معنی وسوسه ابلیس امیال همین خطوراتی است از راه عقاید صحیح احکام الهی و کارهای نیک بر دل انسان القا میکند. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خلال*

    *واگذاشتن خلال مایه سستی دندانهاست*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خلوص*

    *اعمال خود را خالص کنید تا سعادت مند شوید.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خلوص*

    *هر کس خداوند متعال را با صداقت و خلوص بخواند، بطور حقیقت، عبادت و پرستش نموده است.*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خلوص*

    *دلت را خالص گردان،کار اندک تو را بس است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خلوص*

    *هر کس عبادات و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحتها و برکات خود را برای او تقدیر می نماید. *

    حضرت فاطمه (سلام الله علیه و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خلیفه الله *

    *و آن زمان را یاد آر که پروردگارت به فرشتگان گفت: به یقین جانشینی در زمین قرار می دهم. گفتند: آیا موجودی را در زمین قرار می دهی که در آن به فساد و تباهی برخیزد و به ناحق خون ریزی کند و حال آن که ما تو را همواره با ستایشت تسبیح می گوییم و تقدیس می کنیم. [پروردگار] فرمود: من [از این جانشین و قرار گرفتنش در زمین اسراری] می دانم که شما نمی دانید.*

    ﴿البقرة، 30﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خمس وزکات*

    *اموال « خمس و زکات » شما را جهت تطهیر و تزکیه زندگی و ثروتتان می پذیریم، پس هر که مایل بود بپردازد و هر که مایل نبود نپردازد.*

    معصومین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خناس وفرشته*

    *هیج مومنی نیست جز آنکه قلبش از درون دو گو ش دارد گوشی که وسواس خناس در آن می دمد گوشی که فرشته در آن می دمد. *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خنده*

    *زیاد نخدید ، زیرا زیاد خندیدن سبب حقارت و فقر در قیامت می شود.*

    حضرت داود «ع»

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خنده*

    *خنده بسیار دل را می میراند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خنده*

    *زنهار از خنده زیاد که دل را می میراند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خنده مومن*

    *خنده مومن تبسم است (نه قهقهه). *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *خواب اگر از رویاهای صادق باشد از فرشتگان مایه می گیرد و اگر از خواب های دروغ باشد از جنیان سر چشمه می گیرد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *روح می گذرد به گروهی از ملائکه و گروهی از جن پس هر چه خواب راست است از ملائکه است و هرچه خواب دروغ است از جن است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *سرمه شیطان خواب است،دوای خشک او خشم و غضب و داروی نرمش دروغ می باشد. *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *کسی که با شکم پرو سنگین بخوابد ، رویاهای غیر واقعی می بیند. *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *در زمان خواب قیوله ، رویا دروغ نخواهد بود.*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *در مورد خواب نیمروز فرمود : این ساعتی است که خواب آن دروغ نیست.*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *هر کسی که هنگام خواب دچار بیم و هراس می شود ، وقتی وارد بستر خود شد سوره ناس ، فلق و آیه الکرسی بخواند.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *بنده ای که هنگام خواب آیه آخر سوره کهف را بخواند در همان زمانی که می خواهد بیدار می شود.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *خواب برادر مرگ است پس با خواب ، مرگ را بشناس.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *دین خدای تبارک و تعالی ارجمند تر از آن است که در خواب دیده شود.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *رویا را جز بر مومن پاکیزه از حسد و سرکشی مگو.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *رویاهای صادق تحقق می یابند مگر آنکه بیننده خواب ، جنب یا ناپاک خوابیده باشد.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *رویای دروغ و خلاف واقع را انسان در آغاز شب که هنگام تسلط شیاطین رانده شده است ، می بیند.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *رویای صادق بعد از گذشت دو سوم شب که فرشتگان فرود می آیند و آن پیش از سحر است ، دیده می شود.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *کمتر چیزی که باعث پاکی دوستدار ما می گردد ، خواب ترسناکی است که می بیند و این کفاره گناهانش می شود.*

    امام 7موسی کاظم (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *رویا همان طور که تعبیر شود تحقق می یابد.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *هرگاه رسول الله «ص» می خواست بخوابد دو رکعت نماز کوتاه می خواند و سپس به بستر خواب می رفت.*

    حضرت خدیجه «س»

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *خواب خود را جز برای دوست و کسی که اهل فکر و نظر است ، بازگو نکنید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *خواب شخصی که پرخوری کرده تعبیر ندارد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *خواب صبحگاهی، از روزی می کاهد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *خواب نیک از خداست پس اگر یکی از شما خواب بد دید ، آنرا برای دیگری تعریف نکند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *در تعبیری پر معنا ، خواب را برادر مرگ خوانده اند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *در مورد ایه ( در دنیا و آخرت برای مومنان بشارت است ) فرمودند : آن بشارتی از خواب است که مومن می بیند و به وسیله ان در دنیایش نوید داده می شود.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *درآخر الزمان رویای مومن دروغ نمی باشد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *رویا را جز برای مومنی که از حسادت و تجاوز مبرّا است ، نباید بازگو کرد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *رویا را جز به دوستدارت و یا شخص خردمند به احدی مگو.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *رویا سه گونه است : بشارتی از جانب خدا ، غمی از شیطان و گفتگوهای درونی انسان با خویش که آنها را در خواب می بیند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *رویا سه گونه است : نویدی از جانب خدا ، حدیث نفس و ترس که شیطان پدید آورد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *رویای مومن سخن پروردگار با عبد و بنده اش در خواب است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *زیاد خواب می دید و هیچ خوابی نمی دید مگر آنکه مانند سپیده صبح آشکار می شد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *کسانی بیش تر رویاهای واقعی می بیند که راستگوتر باشد. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *کسی از شما نباید ناراحت باشد که رویا از او برداشته شده است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *نباید کسی از شما به خاطر خوابی که می بیند یا برای او می بینند ، گرفتار غرور شود.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *نوع دیگر رویا ، رویایی است که آدمی با خود حکایت می کند و همان را در خواب می بیند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *در روایات است کسی که بخواهد یکی از مردگان را در خواب ببیند با وضو به طرف راست بخوابد و تسبیح حضرت فاطمه (س) را بخوابد.*

    حلیۀ المتقین

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *به پشت خوابیدن درکلام رسول خدا(ص)وامام علی(ع)خواب پیامبران دانسته شده است.*

    دارالسلام

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *آب و مایعات در خواب نشانگر هوشیاری ذهن یا دانستنیهای جهانی روزمره تان است.*

    علم روانشناسی

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *خواب درباره گذشته نشان دهنده این است که شما بیش از حد ، روی فرصت هایی از دست رفته تامل می کنید و به طور کامل خود را در زمان حال مشغول نکرده اید.*

    علم روانشناسی

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *خواب درباره ی مرگ ، نشان دهنده از دست رفتن و مرگ مجاز قابلیت های شخصی تان است.*

    علم روانشناسی

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *دیدن ساختمان و محیط اطراف درخواب ، بیانگر حالت کنونی ذهن شما و نگرش تان نسبت به دنیاست.*

    علم روانشناسی

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *رویاها درمورد حیوانات ، نشانگر اجبارها ، عادت ها و نیازهای شخصیتی شما هستند.*

    علم روانشناسی

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *رویاهای رفتار جنسی ، مستقیم به عمل جنسی دلالت دارد و بیانگر نیاز ساخت های هوشیار و نیمه هوشیار روان شما در یک پارچه سازی نیاز شما هستند.*

    علم روانشناسی

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *رویاهای مرتبط با زمین ، بیانگر دانش نیمه هوشیار است که در ساخت های شخصیتی شما وجود داشته و شما از هوشیاری آنها ناتوان هستید.*

    علم روانشناسی

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *رویاهایی که درمورد اشخاص دیگر دارید در واقع در مورد خود شماست ، افرادی که درخواب می بینید به گونه ای جنبه هایی از شخصیت خود شما هستند.*

    علم روانشناسی

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *فعالیتی که در خواب انجام میدهید ، مرکز توجه و نکته اصلی ماجراست.*

    علم روانشناسی

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *یک مسافرت در خواب نشان دهنده حرکت و تغییر مکان شما در زندگی است.*

    علم روانشناسی

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *حضرت ابراهیم (ع) خطاب به حضرت اسماعیل (ع) فرمود : ای فرزند ! هر آینه در خواب دیدم که تو را ذبح می کنم.*

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *کسی که تبهکاری و گناهان وی زیاد شود قلبش تیره وتار می گردد و در نتیجه خواب های بی معنی و آشفته می بیند.*

    مرحوم فیضی کاشانی

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب*

    *به پهلوی راست و رو به قبله خوابیدن ، خواب مومنان نام گرفته است.*

    معصومین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب *

    *خدا خواب بین نماز مغرب و عشاء را مکروه شمرده است ، زیرا این خواب باعث محرومیت از روزی می گردد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب چپ*

    *پادشاهان و فرزندشان به سمت چپ می خوابند تا آنچه را خورده اند گوارا یابند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب دمرو*

    *هیچ کس نباید دمر بخوابد واگردیدید کسی اینگونه خوابیده بیدارش کنید و او را به حال خود وا نگذارید.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب دونفر*

    *دو زن یا دومرد نباید شب در زیر یک روانداز بخوابند مگر آن که ناچار شوند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب دیدن*

    *هرگاه بندگان بخوابند ، ارواحشان به آسمان پر می کشد ، آنچه روح در اسمان ببیند حقیقی است و آنچه در فضا ببیند رویاهای آشفته است.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب دیدن*

    *هرگاه یکی از شما خواب خوبی دید آن را تعبیر کند وبرای دیگران بازگو کند و اگر خواب بدی دید آن را تعبیر نکند و به کسی نگوید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب دیدن رسول الله*

    *هرکه در قبال خوبی مردم تشکر نکند از خداوند عزوجل تشکر نکرده است.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب دیدن رسول الله*

    *هرکه مرا درخواب ببیند چنان است که مرا در بیداری دیده است ، زیرا که شیطان نمی تواتند به صورت من یا یکی از شیعیان خالص ممثل شود.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب عالم*

    *خفتن خردمند بهتر از شب زنده داری نادان است.*

    امام 7موسی کاظم (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب عصر*

    *هر کس پس از عصر خوابید و عقلش ربوده شد ، تنها خودش را سرزنش کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب قیلوله*

    *مردی طبق توصیه پیامبر (ص) خواب قیلوله نمود و حافظه خود را باز یافت.*

    دارالسلام

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب و پیغمبر*

    *بدرستی که خواب های راست یک جز از هفتاد جز پیغمبری است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب و کار*

    *همانا خداوند متعادل بنده پر خواب و بی کار را دشمن دارد.*

    امام 7موسی کاظم (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب و کار*

    *همانا خداوند، دشمن دارد بنده ای را که زیاد بخوابد، همانا خداوند، دشمن دارد بنده ای را بیکار باشد.*

    امام 7موسی کاظم (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب و ناخن*

    *چگونه خوابی نیک ببینید درحالیکه ناخن های شما را چرک گرفته و بسیار بلند شده و کثیف است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب وخردمند*

    *بهترین شما خردمندانند و آنها کسانی هستند که خواب های راست می بینند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواب وخردمند*

    *بهترین شما صاحبان خردند و آنان صاحبان رویاهای صادق هستند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوابهای آشفته*

    *کسی که زیاد بخوابد ، خواب های آشفته و درهم خواهد دید .*

    امام 11حسن عسکری (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوار کردن مومن*

    *هرکس مومنی را خوارکند یا او را به سبب فقر و تنگدستی حقیر شمارد خداوند او را در قیامت انگشت نما و رسوا خواهد کرد.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خواص *

    *خواص امت من چهار دسته اند: 1- زمامداران 2- دانشمندان 3- عابدان4 - تاجران.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوبیها ی کامل *

    *همه خوبیها در سه خصلت گرد آمده است: 1- نگاه کردن 2- خاموشی 3- گفتار.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خود پسندی*

    *تو را بر حذر می دارم از خود پسندی و از اینکه بر کسی که تورا به خود پسندی وادار می کند اعتماد و تکیه کنی .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خود پسندی *

    *خود پسندی انسان را از یاد گرفتن باز می دارد.*

    امام 10علی نقی هادی (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خود پسندی *

    *احمق ترین خلق کسی است که خود را عاقل تر از خلق بداند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خود راضی*

    *مبادا از خود راضی باشی، که در این صورت ناراضیان از تو زیاد می شوند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خود ستیزی*

    *مردم ، دشمن نا دانسته های خویش هستند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خود شناسی*

    *دانا کسی است که قدر خود را بشناسد و برای نادانی و جهات انسان همین بس که خویش را نشناسد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خود شناسی*

    *راه خودپسندی را با خودشناسی ببند.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خود شیفته*

    *هر کس از خودش تعریف کند، دشمنانش زیاد می شوند.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خود نمائی*

    *کار خود را برای نمایاندن به کسی که نه زندگی می بخشد و نه می میراند و نه مشکلی را از تو بر طرف می سازد انجام مده.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خود نمائی*

    *کارهای نیک خود را به خاطر خود نمایی و نشان دادن به مردمی که نه زندگی به دست آنهاست و نه مرگ و نه قدرت دارند و نه مشکلی را برای تو بگشایند، انجام مده.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خودبینی*

    *بر تو باد به دوری از خودبینی و خودپسندی ودوست داشتن ستایش از تو ، زیرا این از محکم ترین فرصتهای شیطان است. *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خودپسندی*

    *خودپسندی ، مانع کمال است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خودپسندی*

    *خداوند می فرماید : همانا ! برخی از بندگانم از من توفیق انجام طاعتی را می طلبند تا بدان سبب او را دوست بدارم اما من از آنها دریغ می کنم تا مبادا بر اثر عمل خود دچار عجب و خود پسندی شوند. *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خودستایی*

    *هر کسی از خودش تعریف کند دشمنانش زیاد می شود.*

    امام 10علی نقی هادی (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خودستایی*

    *هر که از خود راضی باشد، بدگویان او زیاد خواهند شد.*

    امام 10علی نقی هادی (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خودشناسی*

    *برترین مرتبه عقل خودشناسی است.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خودنمایی*

    *خودنمایی شرک به خداست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوراک*

    *در آن میوه ها و نخل ها با خوشه های غلاف دار است؛*

    ﴿الرحمن‏، 11﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوراک*

    *و دانه های با سبوس و کاه و گیاهان خوشبوست،*

    ﴿الرحمن‏، 12﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوراک*

    *در آنها میوه های فراوان و درخت خرما و انار است.*

    ﴿الرحمن‏، 68﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوراک وخواب*

    *دل های خود را با کم خندیدن و کم خوری، زنده بدار.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوراکی*

    *رسول الله «ص» در میان میوه های تازه،خربزه و انگور را دوست میداشت و بیشترین غذایش نان و خرما بود و شیر را با خرما میل می نمودند.*

    یاران پیامبر (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوراکی*

    *هرگاه رسول الله «ص» انار میل می فرمود: کسی را در خوردن آن شریک نمی کردند.*

    یاران پیامبر (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوش بینی*

    *خوش بینی موجب آرامش روح و تندرستی جسم است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوش خدمتی*

    *برخی افراد با ظاهرسازی وخوش خدمتی نظر مدیران را جلب می کنند در حالی که برای آن ظاهر از خیراندیشی امانتداری اثری نیست*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوشبختی*

    *هیچ کس جز با برپا داشتن حدود احکام خدا خوشبخت نشود و احدی جز با فرو گذاشتن آنها بدبخت نگردد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوشبختی مرد*

    *چهار چیز از خوشبختی مرد است : 1- همنشینان شایسته 2- فرزند نیکوکار 3- زن سازگار 4- اینکه محل کسب او در شهر خودش باشد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوشبختی و بد بختی*

    *شیر ینی خوشبختی درک نشود،مگر آنگاه که تلخی بدبختی چشیده شود.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوشبویی*

    *دیگران رسول الله (ص) را به خاطر بوی عطرشان می شناختند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوشنودی وخشم*

    *همانا خداوند با خشم فاطمه خشم میکند و با خوشنودی او خوشنود میشود.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوشی*

    *رسول اکرم (ص) هنگامی که خوشحال می شدند ، دیدگانش را روی هم می نهادند.*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوشی*

    *رسول اکرم (ص) هرگاه زیاد خوشحال می شد ، بر محاسن خود زیا د می کشیدند .*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوشی *

    *هیچ کاری نزد خدای عزوجل پس از انجام واجبات بهتر از خوشحال کردن مومن نیست.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوشی گرفتاری*

    *در روزهای آسایش و خوش بختی، سپاس گزار باش، و در روزهای گرفتاری و سختی، صبور باش.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوف*

    *بالاترین مرحله حیا، شرم داشتن از خدا است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوف*

    *گریستن از ترس خدا کلید رحمت است .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوف*

    *هر کجا هستی از خدا بترس حق را بگو اگر چه تلخ باشد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوف*

    *هر که از خدا ترسد خداوند اورا از هر چیز در امان دارد وهر که از مردم ترسد خدای سبحان اورا از هر چیز هراسان کند. *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوف*

    *کسی که در روز قیامت از شدائد و احوال آن در امان نمی باشد، مگر آنکه در دنیا از خداوند متعال ترس داشته باشد و اهل گناه و معصیت نگردد.*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوف*

    *بترس از خداوند متعال به جهت قدرت بی منتهایش که از جهات مختلف بر تو دارد و از خداوند شرم و حیا کن و در انجام گناهان به جهت آنکه از هر چیزی به تو نزدیکتر است.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوف*

    *به خدا قسم شیعه ما نیست مگر کسی که از خدا بترسد و امر ش را اطاعت نماید .*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوف*

    *حب مقام و شهرت در دل کسی که از خدا بیمناک است وجود ندارد.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوف*

    *در نهان از خدا شرم کنید همچنان که در آشکار از مردم شرم دارید.*

    امام 7موسی کاظم (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوف*

    *خوشا چهره ای که خداوند به آن می نگرد در حالی که از ترس خدا بر گناهی که کرده می گرید و جز او کسی از آن گناه آگاه نیست.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوف*

    *هر کس از خداوند بترسد، خداوند ترس از او را در همه چیز قرار می دهد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوف*

    *هرکه از خدای عزوجل بترسد همیه اشیاء ازاو بترسند و هر که از خدا نترسد خداوند او را از هر چیز بترساند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوف*

    *ای کسانیکه ایمان آورده اید ، از خدا بترسید و به سوی او وسیله طلب کنید.*

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوف *

    *گریه چشمها و ترس دلها نشانه رحمت خدای بلند نام است. هرگاه این دو را در خود یافتید دعا کردن را غنیمت شمرید.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوف رجا*

    *از قدرت خداوند بر خویش بترس و از نزد یکی اش به خود شرمگین باش.*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوف نداشتن*

    *کسی که گناه کند و در آن حال خندان باشد، وارد آتش دوزخ می شود در حالی که گریان است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوف و رجا*

    *جز از گناه خود مترس وجز به پروردگار خویش امید مبند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوف و زاری*

    *گریان بودن به جهت ترس از عذاب خداوند، سبب نجات از آتش دوزخ، خواهد بود و فرمود: گریان بودن چشم و خشیت داشتن دلها، یکی از نشانه های رحمت الهی برای آینده است.*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوف وحیا*

    *از خدا به خاطر قدرتش بر تو بترس و از او به خاطر نزدیکی اش به تو، حیاء کن.*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوف ورجا*

    *هر کس یاد من او را از مسالت از من غا فل کند پیش از آن که از من بخواهد به او می دهم. *

    خدای تعالی

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوی زشت*

    *افت زیرکی خودستایی است. افت شجاعت تعدی.افت گذشت منت.افت زیبایی غرور.افت عبادت سستی.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خوی زشت و سرکوب*

    *تشخیص اخلاق ها از یکدیگر و آشکار کردن خلق های پسندیده و سرکوب کردن خوی های ناپسند، راس دانش و دانایی است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیانت*

    *به کسی که به تو خیانت کرده است، خیانت نکن که تو نیز چون او خواهی بود.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیانت*

    *هرگز به آنچه برعهده گرفته ای خیانت نکن و پیمان نشکن*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیانت*

    *حتی به کسی که به تو خیانت کرده، خیانت مکن.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیانت در امانت*

    *کسی که خیانت در امانت کند مسلمان نمی میرد و خدارا ملا قات می کند در حالی که بر او خشمناک است .*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیانت در امانت*

    *کسی که در امانت دیگران خیانت کند، از ما نیست.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیر*

    *بسا چیزی را که خوش ندارید و آن برای شما خیر است. *

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیر خواهی*

    *برای دور کردن بدی از سینه دیگران، آن را از سینه خودت ریشه کن.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیر خواهی*

    *بهترین مردم کسی است که به مردم سود رساند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیر خواهی*

    *بخدا سوگند من امیدوارم که خواست خدا برای ما خیر با شد.*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیر خواهی*

    *پشت سربرادرانت دعا کن که این کارروزی رابه طرف توسرازیرمی کند*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیر خواهی*

    *آنچه را برای خودت دوست داری برای برادر مسلمانت دوست بدار.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیر خواهی*

    *به برادر ایمانی خود نیکی کن و برای او خواهان همان خوبیها باش که خود، خواهان آن هستی.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیر خواهی*

    *نسبت به هم نوع خود، خیر و نیکی داشته باش، سخن خوب و مفید بگو و خود را بی تفاوت و بی مسئولیت قرار مده.*

    امام 7موسی کاظم (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیر خواهی*

    *از ثروت خود در راه خیر استفاده کن پیش از آنکه اختیارش بدست دیگران اُفتد.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیر خواهی*

    *از رسول خدا «ص» سوال شد ، محبوب ترین مردم نزد خدا کیست ؟ فرمود : کسی که برای مردم سودمند باشد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیر خواهی*

    *اندیشه خیرخواهی و درست انسان با ایمان، از کار پسندیده او بهتر است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیر خواهی*

    *با منزلت ترین مردم نزد خداوند در روز قیامت کسی است که در راه خیرخواهی برای خلق او بیش از دیگران قدم بردارد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیر خواهی*

    *جبران غیبت کردن از کسی، این است که برای او از خدا طلب آمرزش کن.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیر خواهی*

    *خیر و خوبی را نزد خوب رویان جستجو کنید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیر خواهی*

    *زمانی که برادر مومن برای دوست و برادر خود دعا می کند خدا می فرماید : این دعا را اول در حق تو استجابت می کنم و بعد برای او.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیر خواهی*

    *سریع ترین اجابت دعا، دعایی است که در حق کسی باشد، که نزد دعاگو نیست. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیر خواهی*

    *سودمندترین انسان برای بندگان خدا، محبوب ترین بنده نزد خداوند است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیر دنیا و آخرت*

    *چهار چیز است اگر به کسی داده شود خیر دنیا و آخرت به او داده شده است: راستی در گفتار، ادای امانت، عفت شکم، خو شخوئی. *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیر نرسیدن*

    *هرگاه چیزی از امور دنیا را خواستی و رسیدن به آن برتو دشوار شد ، بدان که در خیرو خوبی برسر می بری.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیر و کوتاهی*

    *همیشه بر حذر باش از اینکه در زمینه ها ی روشن، در کار سستی نمایی .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیر ودین شناسی*

    *هرگاه خداوند به بنده اش خیر رساند، او را دین شناس قرار می دهد و به او یقین الهام می کند .*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیر ونیاز*

    *هرگاه خداوند خیری برای بنده ای بخواهد، برآوردن نیازهای دیگر مردم را نزد او قرار می دهد. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیرخواهی بعد از *

    *خداوند این سخن را فرو فرستاد: از بدبختی بنده من این است که کارها راانجام دهد واز من درخواست خیر کند.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *خیرخوواهی*

    *هر کس پیش از دعا کردن برای خودش چهل مومن را دعا کند دعایش مستجاب شود.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *داد وبیداد*

    *خدا بلند کردن صدا به بدگویی را دوست ندارد، مگر آن کس که به او ستمی شده باشد و خدا شنوا و داناست.*

    قران کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دادگری*

    *بر تو واجب است که به حکومت های دادگر و روش های نیکوی پیش از خود اقتدا کنی .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دارایی و بی نیازی*

    *برای به دست آوردن تقوای الهی، دارایی و بی نیازی، یاور نیکویی است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *داراییو کریم*

    *بر تو باد به بهسازی دارایی هایت زیرا که دارایی مایه بلند مرتبگی کریم است و سبب بینیاز شدن از لئیم.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دارائی*

    *دارا ،در رنج و تعب است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دارائی*

    *دارایی تو در زمان حیاتت ستاینده تو ست و پس از مرگ نکو هنده تو .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *داوری*

    *به هنگام دیدار و در مجالس رسمی و در مقام داوری گشاده رو باش و از خشم بپرهیز *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دختر*

    *هرگاه خبر تولد دختری را به رسول الله «ص» بشارت می دادند ف می فرمودند: ریحانه است و روزی او بر خدا لازم است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دختران*

    *دختران حسناتند و پسران نعمت ، خداوند بر حسنه ثواب می دهد و از نعمت سئوال می کند.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دختران*

    *جبر ئیل از طرف خداوند نزد من آمد و گفت : دوشیزگان هما نند میوه درختان هستند هنگامی که رسیدند اگرچیده نشوند ، تابش آفتاب آنها را فاسد می کند و بادهای خزان پراکنده شان می نماید. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *درآمد*

    *مومن کسی است که درآمدش پاک و حلال باشد زیادی مالش را انفاق کرده و زیادی کلامش را نگه دارد.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *درجات بهشت*

    *درجات بهشت بر اساس تعداد آیا ت قرآن تعیین می شود و لذا وقتی قیامت برپا شود به قاری قرآن خطا ب کنند که بخوان و اوج بگیر.*

    امام 7موسی کاظم (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *درد*

    *خداوند هیچ دردی نداد، مگر اینکه دارویی برای آن آفرید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *درد پنهان*

    *کسی که درد خود را پنهان کند درمان نمی یابد.*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *درغگو*

    *با درغگو مشورت مکن ، چون دروغگو مانند سراب دور را در نظرت نزدیک نشان می دهد و نزدیک را دور.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *درگوشی*

    *در جمع سه نفری، نباید دو نفر با هم نجوا کنند. « در گوشی حرف بزنند »*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *درمان درد*

    *درمان درد شما با قرآن است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دروغ*

    *تمام بدیها در حجره ای است در بسته و کلید گشوده آن دروغ ا ست .*

    امام 11حسن عسکری (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دروغ*

    *از دروغ دوری گزینید که دروغ از ایمان به دور است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دروغ*

    *دروغ تو را نابود می کند، گر چه از آن خطری بر خود حس نکنی.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دروغ*

    *دروغگوئی علامت خیانت است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دروغ*

    *هرگاه فردی درنزد رسول الله «ص» دروغ می گفت، ایشان می فرمود: حرفی است که او می گوید.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دروغ*

    *از دروغ کوچک و بزرگ بپرهیزید زیرا کسی که دروغ کوچک می گوید برای دروغهای بزرگ هم جرأت پیدا می کند.*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دروغ*

    *از دروغ دوری گزین، زیرا دروغ انسان را رو سیاه می کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دروغ*

    *به دروغگو راه دروغ گفتن را تلقین نکنید ، چنانکه فرزندان یعقوب نمی دانستند که گرگ انسان را نیز می خورد تا اینکه پدر شان ، آن را به آنان تلقین نمود.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دروغ*

    *دروغ ها، درب همه فسادها است .*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دروغ*

    *دروغ، کلید همه گناهان است .*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دروغ*

    *دروغگو دروغ نمی گوید مگر به سبب حقارتی که در نفس خود احساس می کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دروغ*

    *دروغگو، دروغ نمی گوید، مگر بر اثر خود کوچک بینی.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دروغ*

    *دروغگویی، انسان را رو سیاه می کند و سخن چینی، عذاب قبر می آورد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دروغ*

    *دروغگویی، خیانت است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دروغ*

    *دروغگویی، روزی را کم می کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دروغ*

    *هرگز از دهانت دروغی بیرون نیاید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دروغ سوگند*

    *سوگند دورغ انسا ن را فقیر می کند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دروغ سوگند*

    *سوگند دورغ برای بازماندگان فقر به بار می آورد. *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دروغ گویی*

    *در دروغگویی آدمی، همین بس که هر شنیده ای را بازگو کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دروغ گوئی*

    *تا بنده ای دروغ گفتن ، به شوخی و جدی ، را ترک نگفته باشد ، مزه ایمان را نمی چشد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دروغ گوئی*

    *گنگی بهتر از دروغگویی است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دروغ گوئی*

    *تمام نا پاکیها در خانه ای جمع شده و کلید آن درغگویی است.*

    امام 2حسن مجتبی (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دروغ و وقار *

    *کسی که دروغش زیاد شود حسن و جمال و وقارش نزد خدا و خلق از بین می رود . *

    حضرت عیسی (ع)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دروغ وقسم*

    *از قسم دروغ بترسید جز این نیست که آبادیها را خراب و صاحبش را بی سامان می سازد . *

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دروغ وقسم*

    *از کسی که قسم دروغ را به سخن دروغ اضافه کند راضی و خشنودم.*

    شیطان ملعون

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دروغ ووفا*

    *دروغ از هر بدی بدتر و وفا از هر خوبی خوبتر است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دستان*

    *حق دوستت را به استناد آنچه بین تو و او جریان دارد به هیچ وجه ضایع مکن زیرا اگر حقش را پایمال کردی دیگر برادرت نیست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دستورات الهی*

    *با به جا آوردن دستورات الهی، خود را در معرض رحمت خداوند قرار دهید. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دشمن*

    *با دشمنان استاد همنشینی نکن.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دشمن*

    *دوستِ دشمنم، دشمن من بشمار می آید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دشمن دوستی*

    *هیچ گاه به کسی که از تو بیزار است، روی نیاور و هیچ گاه از کسی که به تو علاقه مند است ،روی بر متاب0 *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دشمن ستیزی*

    *هر که شمشیر غضب را برای خدا بران کند، در نابود کردن دشمنان سرسخت، نیرومند خواهد شد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دشمن شیطان*

    *حامل قرآن دشمن شیطان است ، او کسی است که قرآن را یاد گرفته و به دستورات ان عمل می کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دشمن و کمین*

    *از دشمنت پس از آشتیت برحذر باش چرا که دشمن چه بسا که نزدیک می آید تا غافلگیر کند*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دشمنی با اهل بیت*

    *هیچ کس ما خاندان را دشمن ندارد مگر اینکه خداوند روز قیامت او را جذامی برانگیزد*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دشمنی با نفس*

    *هرکس به جای دشمنی با مردم با نفس خود دشمنی ورزد خداوند او را از هراس روز قیامت ایمن دارد*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دشمنی شیطان*

    *رسول خدا (ص) خطاب به شیطان : دلیل دشمنی تو با من چیست ؟ عرض کرد : برای آن که شفیع گناه کاران در قیامت هستید و زحمات مرا به هدر می دهید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دشنام*

    *هیچ گاه دو نفر به یکدیگر ناسزا نگفتند مگر اینکه آن که بیشتر دشنام داده به مرتبه پایین تری سقوط می کند.*

    امام 7موسی کاظم (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دشنام*

    *دونفر که به یکدیگر دشنام می دهند و ناسزا می گویند دو شیطا ن هستند که همدیگر را تکذیب می کنند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دشنام *

    *خداوند از دشنام گوی زشت نفرت دارد.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *دعا کلید رحمت است برکت عمر در کار خیر است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *دعا کلید رحمت است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *دعا کلیدهای رستگاری وچراغهای موفقیت است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *دعا، کلید رحمت است و برکت عمر، در کار خیر است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *دعای هیچ کس را خرد و ناچیز مشمار که حتی دعای یهودی در حق خودش مستجاب نمی شود ، اما درباره شما به اجابت می رسد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *زیاد دعا بخوانید تا از قهر ، غضب و تسلط شیطان در امان باشید.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *سلاح مومن دعا است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *محبوبترین کارها نزد خدای عزوجل در زمین ، دعاست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *رُکن یمانی کعبه الهی، دربی از دربهای بهشت است و ما بین رُکن یمانی و حجرالاسود، ملک و فرشته ای است که برای استجابت دعای مومنین، آمین می گوید.*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *رسول خدا (ص)در هنگام ابتهال و دعا مانند بینوایی که غذا می طلبید،دستایش را بالا می برد. *

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *دعا، بلای نازل شده و نازل نشده رادفع می کند.*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *دعای مومن از سه حال خارج نیست : یا برایش ذخیره می گردد یا در دنیا برآورده می شود یا بلایی را که می خواهد به او برسد ، دفع می کند.*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *حاجتهای کوچک خود را کم اهمیت نشمارید زیرا محبوب ترین مو منان نزد خدای تعالی کسی است که از خدا بیشتر درخواست کند.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *هیچ چیز نزد خداوند محبوب تر از این نیست که بنده از خدا درخواست کند.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *در دعا ابتدا باید خدا را ستود سپس به گناه اعتراف نمود و آنگاه حاجت را خواست. *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *دعا کردن برای هیچ امر کوچکی را به خاطر نا چیز بودنش رها نکنید زیرا حاجتهای کوچک نیز به دست همان کسی است که حاجتهای بزرگ بدست اوست.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *دعا همواره در حجاب است تا اینکه بر محمد و آل محمد صلوات و درود فرستاده شود.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *دعای این شخص مستجاب نمی شود : مردی که در خانه اش بنشیند و بگوید : خدایا ! روزی من را برسان ، پس خداوند به می فرماید : مگر به تو دستور نداده ام که در طلب کسب روزی برآیی؟*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *دعای این شخص مستجاب نمی شود : مردی که زنش را نفرین کند ، پس خداوند می فرماید : مگر کار او را به تو واگذار نکرده ام.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *دعای این شخص مستجاب نمی شود : مردی که مال و ثروتی داشته باشد و آن را هدر دهد و اسراف نماید.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *دعای مومن در حق مومن بالا را از او دور می کند و روزیش را زیاد می گرداند.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *دعایی که با آن صلوات نباشد مستجاب نمی شود.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *از دعا کردن ملول و خسته نشو، که دعا در نزد خدا، جایگاهی والا دارد.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *از دعا خسته و ملول نشو ، زیرا که من از اجابت خسته و ملول نمی شوم.*

    حدیث قدسی

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *خدا را نسزد در دعا را برای بندهای بگشاید ودر اجابت را به رویش ببندد، خدا کریمتر ازان است که چنین بود.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *در نزد خداوند متعال هیچ چیز بهتر و عزیزتر از دعا نیست.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *در هنگام دعا، چنان تضرع و زاری می نمود که نزدیک بود عبا از دوشش بیفتد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *درهای بلا را با نیایش بر خود ببینید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *دعا مغز وعصاره عبادت است وهیچ کس از دعا کردن نمی میرد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *دعا و نیایش، بلاها را از انسان دور می سازد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *دعا، سلاح اهل ایمان است. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *دعا، کلید رحمت خدا است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *دعای برادر در حق برادرش، پشت سر او، هرگز بی پاسخ نمی ماند. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *دعای روزه دار، رد نمی شود.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *دعای کودکان امت من ،در صورتی که به گناهان من آلوده نشده باشند ، مستجاب می شود.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *دعایی که با (بسم الله الرحمن الرحیم)آغاز گردد رد نمی شود.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *هر کس از خدا چیزی نخواهد خدا بر او خشمگین می شود. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *هر یک از شما باید حاجت خود را از پروردگار خویش بخواهید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا*

    *هیچ دعایی زودتر از دعایی که انسان در غیاب کسی می کند ، مستجاب نمی شود.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا پایان کار *

    *مجلس را با دعا به پایان می برند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا ناشدنی*

    *ای کسی که دعا می کنی آنچه را ناشدنی و نارواست از خدا مخواه. *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا و اجابت*

    *کسی که دوست دارد دعای به استجابت برسد، باید غذای خود و محل کسب و درآمد خود را پاک سازد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعا و تقوا *

    *محبوب ترین کارها نزد خداوند، دعا کردن است و برترین عبادت ها ، پارسایی است. امیرالمومنین علی «ع» بسیار دعا می کرد.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعای بی جواب*

    *ملا ئکه به خانه ای که در آن شراب یا آلات قمار یا ساز باشد داخل نمی شوند و دعا ی آن خانه مستجاب نمی شود .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعای بی عمل*

    *کسی که دعا کند و عمل نکند مانند کسی است که با کمان بیزه اندازد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دعای مظلوم*

    *خداوند می فرماید:سوگند به عزت و جلالم که دعا و نفرین ستمدیده ای را در حق ستم کنند اش که خود نسبت به دیگری چنان ستمی را روا داشته است اجابت نمی کنم. *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دل جوان*

    *دل نوجوان همچون زمین خالی است که هر چه در آن افکنده شود می پذیرد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *دل شکسته*

    *هر چیزی بشکند ارزشش کم می شود اما دل اگر بشکند ارزشش بیشتر می شود و خداوند در دل شکستگان است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



    [دوشنبه 1394-11-05] [ 09:30:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      *"   ...

    ﴿الرحمن‏، 0﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخشندگی*

    *برترین بخشندگی بخشش در تنگدستی است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخل*

    *بهانه تراشی نشانه بخل است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخل*

    *هرکه در مال خود بخل ورزد خوار شود وهر که دین خود بخل ورزد سر بلند گردد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخل*

    *بخیل نبا ید به صله رحم چشم بدوزد . *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخل*

    *آدم بخیل کمتر از همه مردم آسایش دارد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخل*

    *بخیل از خداوند و مردم، دور است و به آتش نزدیک.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخل*

    *بخیل ترین انسان، کسی است که در سلام کردن بخل ورزد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخل *

    *بخل در بر دارنده بدی های هر عیبی است و افساری است که «بخیل» به وسیله آن به سوی هر بدی کشانده می شود.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخل *

    *بخیل کسی است که از سلام کردن بخل ورزد. *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخل عمر*

    *به عمر خود بخیل تر باش، تا به درهم و دینارت.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخل و بخشش*

    *بخشندگی آدمی او را محبوب مخالفانش می کند و بخلش او را نزد فرزندانش هم منفور می سازد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخل وبدگمانی*

    *بخل ورزیدن به آنچه در دست داری ، بدگمانی به معبود است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخل وصلوات*

    *بخیل ترین مردم کسی است که نام من نزد او برده شود و بر من درود نفرستد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخل وصلوات*

    *بخیل واقعی کسی است که نام من نزد او برده شود و بر من درود نفرستد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخیل *

    *نگاه کردن به بخیل دل را سخت می کند . *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بدبخت*

    *چهار چیز است که نشان بدبختی است: 1- ناشکری در نعمت 2- بی رایتی در قسمت 3- کاهلی در خدمت 4- بی حرمتی در صحبت .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بدعت*

    *هر بدعت گذاری گمراه است وهر گمراهی در آتش است .*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بدعت وعالم*

    *هرگاه بدعت ها در میان امتم آشکار شوند بر عالم است که علم و دانش خود را آشکار سازد و الا نکند نفرین خدا بر او باد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بدعتها وعالم*

    *اگر عالم اطلاعات علمی خود را در طرد و زدودن بدعتها اظهار نکند ، ملعون و مطرود از رحمت خدا می باشد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بدکاران*

    *درباره سیمای بدکاران فرمود: دیده ای که چون شب شود درون اتاق تاریکتر از بیرون است، چهره های آن نیز به همین سان تاریکتر است*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بدگمانی*

    *اگر مردم به تو بدگمان شدند دلیل خود را آشکارا به آنان بنمایان و با این کار بدگمانی را از خود دور کن*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بدگمانی*

    *آفت دین بدگمانی است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بدگمانی*

    *با بدگمانی، خود را از مردم در امان دارید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بدگویی*

    *بدگویان و عیب گویان و سخن چینان و کسانی که افرا بی گناه را بدنام می کنند، خداوند آنها را به صورت سگ محشور می کند*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بدگوئی*

    *منفورترین افراد نزد خدا کسی است که پشت سر دیگران بدگویی کند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بدهکار*

    *از قرض دار شدن بپرهیزید، که آن اندوه شب و خواری روز است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بدهکاری*

    *بدهکاری زیاد راستگو را درغگو می کند و خوش قول را بدقول.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بدهکاری*

    *تا می توانید از قرض گرفتن بپرهیزید که در شب باعث اندوه و در روز موجب ذلت است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بدهکاری*

    *هر کس بدهکار ناتوانی را مهلت دهد، برای هر روزش، ثواب صدقه در راه خدا می باشد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بدهکاری و شهادت*

    *شهادت هر چیزی را جبران می کند مگر قرض را*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بدهی*

    *قرض زیاد آدم راستگو را به دروغگویی وادار می کند و آدم خوش قول را بد قول می کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بدهی و پرداخت آن*

    *کسی را که بدهی اش را بدهد فرشته ای را از زیر عرش او را ندا می کند که ای بنده عظمت را از سر بگیر که خداوند گذشته های تورا آمرزیده است*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بدهی و شهید *

    *کسی که در راه خدا شهید شد از هر گناهی پاک می شود مگر بدهی که کفاره ندارد . *

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بدی*

    *آیا آنان که مرتکب بدی ها می شوند می پندارند آنان را در شمار کسانی قرار می دهند که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده ایند*

    قران کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بدی *

    *بدی را از راهی که بهتر است دفن کن.*

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *برادران*

    *بهترین برادر تو کسی است که به تو کمک مالی کند و بهتر از او آن است که تو را از دیگران بی نیاز گرداند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *برادران واقعی*

    *خدا همه برادران ایمانی را از یک روح واز یک ریشه آفریده است آنان را از هم بدانید.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *برادری*

    *اهل ایمان، با یکدیگر برادرند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *برتری طلبی*

    *بر حذر باش از برتری جویی که خدا گردنکشان را خوار می گرداند و منکبران را خاکسار می کند .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بردبار*

    *بردباری مایه سامان یافتن کار مومن است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بردبار*

    *بردباری نوری است که گوهر آن عقل است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بردبار*

    *بردباری و وقا دو همزادند که مولود بلند همتی هستند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بردبار*

    *بردبار، در دنیا و آخرت، سرور است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بردبار*

    *بردباری و شکیبایی، نیمی از ایمان است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بردباری*

    *با بردباران بنشین که بردباریت افزون می شود.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بردباری*

    *هیچ عزتی، بالاتر از بردباری نیست. *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بردباری*

    *پیروزی همواره با صبر و بردباری همراه است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بردباری وشکیبایی*

    *نزد خداوند متعال، حالتی محبوب تر از یکی از دو حالت نیست: 1- حالت غضب و غیظی که مومن با بردباری و حلم از آن بگذرد 2- حالت مصیبتی که مومن آن را با شکیبایی و صبر بگذراند.*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بردگی*

    *امام علی «ع» به فرزندش امام حسن «ع» فرمود: فرزندم ! بنده و برده دیگری مباش، خداوند تو را آزاد آفریده است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *برزخ*

    *به خدا سو گند از برزخ بر شما می ترسم.عرض شد:برزخ چیست؟فرمودند:از زمان مرگ تا روز رستاخیز. *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *برزخ*

    *این آتش دنیا یکی از هفتاد جز آتش دوزخ است که هر یک از آن اجرای گرمای خود را دارند*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *برزخ*

    *چون به کنار آتش آیند گوش و چشم ها و پوست هایشان به کارهایی که می کرده اند بر ضدشان گواهی دهند *

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *برکت*

    *برکت، همواره با سالمندان شما، همراه است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *برکتها*

    *هرگاه جنایتها آشکار شود، برکتها از میان برود.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *برگزیدگان الهی*

    *امام حسن «ع» و امام حسین «ع»، برگزیدگان خدایند .*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *برگزیدگان الهی*

    *امام حسن «ع» و امام حسین«ع»، سیّد و سرور اهل بهشتند . *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بزدلی*

    *در پاسخ به این پرسش که بزدلی چیست؟ فرمود : دلیری در برابر دوست و گریختن از برابر دشمن.*

    امام 2حسن مجتبی (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بسم الله *

    *بسم الله الرحمن الرحیم را ، فرو مگذار اگرچه قبل از نوشتن یک شعر باشد.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بسم الله *

    *بسم الله الرحمن الرحیم را ترک مکن حتی اگر بعد از ان شعری باشد *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بسم الله *

    *هر کار با بسم الله آغاز نشود بی فرجام است *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بسم الله وستایش*

    *هر امر مهمی اگر با ستایش الهی آغاز نشود به پایان و کمال خود نمی رسد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بقا*

    *و تنها ذات باشکوه و ارجمند پروردگارت باقی می ماند.*

    ﴿الرحمن‏، 27﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بلاغت*

    *بلاغت به تندی زبان و پرت و پلا گویی بسیار نیست ، بلکه بلاغت رساندن معنا و آوردن دلیل و برهان درست است.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بنای ایمان*

    *خدا شناسی، پیامبر شناسی، امام شناسی، زیر بنای ساختمان ایمان است.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بندگی*

    *هر که خدا را بندگی کند خداوند همیه اشیاء را بنده او گرداند.*

    امام 2حسن مجتبی (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بندگی*

    *هرکه خدا را آن گونه که سزاوار او است بندگی کند خداوند بیش از آرزوها و کفایتش به او عطا کند.*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *با درد خویش تا آن زمان که با تو مدارا می کند مدارا کن *

    امام 1علی(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *خوردن انجیر رسوبات مجاری و رگها را نرم می کند *

    امام 1علی(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *هرکس جامه خویش را تمیز کند اندیشه و اندوهش کم شود *

    امام 1علی(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *تندرستی، برترین نعمت هاست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *مسواک زدن باعث خشنودی خدای متعال می شود و از سنت رسول الله «ص» است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *شستن دستها قبل از طعام، فقر و تنگدستی را می زداید و بعد از آن، ناراحتی ها و آفات را از بین می برد.*

    امام 2حسن مجتبی (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *انار ملس را باپیه آن بخورید , چرا که معده را پاک می کند *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *آلو در حالت ناشتا تلخه را فرو می نشاند *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *بادمجان بخورید که شفای هر دردی است *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *باقلا را باپوستش بخورید چرا که معده را پاک می کند *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *پیامبر خدا صلوات الله علیه و آله از مداوای با داروی ناپاک نهی فرمود *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *ترنج را پس از غذا بخورید چرا که خاندان محمد صلوات الله علیه وآله چنین می کردند *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *تنها نان برنج است که از صبح تا شب در درون انسان می ماند *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *خداوند در هیچ چیز از آنچه حرام کرده نه دارویی و نه درمانی قرار نداده است *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *خوردن به , مایه توان قلب و بیداری دل است و ترسو را دلیر می کند *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *زرده تخم مرغ سبک وسفیده آن سنگین است *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *زمانی که انسان هنگام نماز و خواب و … مسواک می زند ، شیطان را به غضب می آورد.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *سیب پالاینده و خوشبو کننده معده است *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *هر کس قبل از خفتن یک انار بخورد آن انار تا صبح جانش در امان است *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *هر کس ناشتا انار بخورد آن انار تا چهل روز قلبش را روشن نگه می دارد *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *چغندر عقل را استحکام می بخشد و خون را تصفیه می کند *

    امام 8رضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *خوردن خربزه در حالت ناشتا سست اندامی می آورد *

    امام 8رضا(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *خوردن گوشت ناپخته در شکم ایجاد کرم می کند *

    امام 8رضا(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *نخود برای درد سودمند است *

    امام 8رضا(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *کسی که بیماریش تشخیص داده نشود دارویش تباهش کند *

    امام4سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *مسواک کردن بلغم را از بین برده و عقل را افزون می کند *

    امام5باقر (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *پیامبر خدا (ص) که اسوه و الگوی ایمانند ، تا مسواک نمی زدند به بستر نمی رفتند. *

    بحارالانوار

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *تا می توانید پاکیزه باشید زیرا خداوند متعال اسلام را بر نظارت و پاکیزگی بنا نهاده است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *چون کسی از شما وضو می گیرد , آب بینی ببرد و بیرون افکند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *چه نیکو عادتی است , حجامت ! دیده را جلا می دهد و درد را از بین می برد .*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *خدا پاکیزه گان را دوست دارد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *خداوند پاک است و پاکی را دوست دارد پاکیزه است و پاکیزگی را دوست دارد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *دندان هایتان را » خلال کنید که بخشی از پاکیزگی است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *روزه بگیرید تا تندرست بمانید *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *سنگینی معده ریشه هر بیماری است *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *شستشوی دهان وبینی از فطرت توحید است *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *شستن پاها با آب سرد پس از حمام مایه ایمنی از سر درد است *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *غذایتان را سرد کنید , زیرا آن پر برکت تراست *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *کاهو بخور که خواب آور است و غذا را هضم می کند *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *کدو عقل را افزون و مغز را بزرگ می کند *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *گوشت شنوایی و بینایی را افزون می کند *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *مسواک دندانها را دهان تثبیت می کند *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *معدده خانه همه درهاست و پرهیز ریشه همه درمانهاست *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *هر زنده ای را دردی است و دردی را دارویی*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *هرکس اندوه ودغدغده اش فراوان شود بدنش بیمار گردد*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *هرکس چهل روز گوشت بخورد سنگدل می شود *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *هرکس دوست دارد دلش نازک شود انجیر بخورد *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *هرکس میوه را دانه دانه بخورد آن میوه به او زیان نمی رساند *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *اگر روز جمعه رسول الله (ص) عطری پیدا نمی کرد ، لباس با زعفران رنگ شده را می خواست و به آن آب می پاشید و آن را بر صورت و دست خود می کشیدند.*

    یاران پیامبر (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت*

    *رسول الله (ص) همیشه به آیینه نگاه می کرد و موهای خود را شانه می کرد و گاهی اوقات در آب نگاه می کرد و موی خود را صاف می نمود.*

    یاران پیامبر (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت *

    *عطسه کردن برای بیمار , نشان بهبود و راحت بدن است *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهداشت و غذا*

    *وقتی اشتها داری، غذا بخور و هنگامی که هنوز اشتها داری، دست از غذا بکش.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهشت*

    *و برای کسی که از مقام پروردگارش [که احاطه و تسلّط او بر ظاهر و باطن هستی است] بترسد دو بهشت است.*

    ﴿الرحمن‏، 46﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهشت*

    * [بهشتیان] بر بسترهایی که آستر آنها از حریر درشت بافت است، تکیه می زنند، و میوه های رسیده آن دو بهشت [به آسانی] در دسترس است.*

    ﴿الرحمن‏، 54﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهشت*

    *و جز آن دو بهشت، دو بهشت دیگر [هم] هست.*

    ﴿الرحمن‏، 62﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهشت*

    *آن [دو بهشت دیگر] در نهایت سرسبزی اند.*

    ﴿الرحمن‏، 64﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهشت*

    *همانا بهشت و حورالعین در انتظار افرادی است که در نظافت و تمیز کردن مسجد، سعی و تلاش نمایند.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهشت*

    *هر کسی که برای رفتن به بهشت مشتاق است، پس باید در انجام کارهای خیر، شتاب کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهشت خواهی *

    *هرکه از خدا بهشت بخواهد ودر برابرسختی ها پایداری نورزد بی گمان خود را ریشخند کرده است *

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهشت نزدیک*

    *بدانید که وجود شما جز بهشت بهایی ندارد، آن را به کمتر از بهشت نفروشید.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهشت نزدیک*

    *بدانید که بهشت و دوزخ به هر یک از شما از بند کفشش نزدیکتر است*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهشت نهی شده*

    *بهشت بر سه کس حرام شده است : 1- سخن چین2 – میگسار 3- مرد بی غیرت. *

    امام 7موسی کاظم (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بهشت و جهنم*

    *کسی که بهشت و جهنم در پیش دارد بیکار نیست. «عمر خود را بیهوده تلف نکنید»*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بی اعتنائی به غیر آخرت*

    *خوشبخت کسی است که به آنچه از دست رفته بی اعتنا باشد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بی تابی*

    *بی تابی کردن تقدیر را دفع نمی کند بلکه اجر را ضایع می سازد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بی نیازی *

    *خوش ترین آسایش،دل نبستن به مردم است.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بیانهای بی زبان*

    *همانا برخی از بیانها سحرآمیز است و برخی دانشها نادانی است و برخی سخنها بدون زبان است. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بیداری شب*

    *هرکس بخواهد برای عبادت شبانه برخیزد بگوید : «اللهم لا تومنی مکرک و لا تنسی ذکرک و لا تجعلنی من الغافلین»*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بیماری و اندوه*

    *کسی که اندوه هایش بسیار شود، بدنش بیمار می گردد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بینش*

    *بر مبنای بصیرت وبینش خویش گام بردار .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بینوا*

    *بینوا آدمی!مرگش پوشیده است و بیماری هایش نهفته و کردارش نگاشته شده،پشه ای او را می آزارد و جرعه ای گلوگیراز پای در می آوردش.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پاداش*

    *و پیشی گیرندگان [به اعمال نیک] که پیشی گیرندگان [به رحمت و آمرزش] اند،*

    ﴿الواقعة، 10﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پاداش*

    *پست کننده [کافران] و رفعت دهنده [مؤمنان] است.*

    ﴿الواقعة، 3﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پاداش*

    *وشما سه گروه شوید:*

    ﴿الواقعة، 7﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پاداش*

    *سعادتمندان، چه بلند مرتبه اند سعادتمندان!*

    ﴿الواقعة، 8﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پاداش*

    *و شقاوتمندان، چه دون پایه اند شقاوتمندان!*

    ﴿الواقعة، 9﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پاداش*

    *با پاداش دادن به نیکو کار , بد کار را از بدی باز دار. بحار*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پاداش*

    *ای گروه فقیران ! از خداوند قلبأ رازی باشید تا به پاداش فقر خود برسید وگرنه نمی رسید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پاداش*

    *پاداش نیکو کاری زودتر از هر کار خوب دیگری می رسد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پارسایی*

    *هر چیزی بنیادی دارد و بنیاد ایمان پارسایی است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پاکیزگی*

    *پاکیزگی از اخلاق پیامبران است مسلمان باید تمیز باشد البته تمیزی غیر از اسراف و ولخرجی.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پاکیزگی*

    *پاکیزگی از اخلاق پیامبران است و کسانی که کثیف بودند را علامت دینداری و زهد می دانند، اشتباه می کنند.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پاکیزگی*

    *پاکیزگی از جمله اخلاق پیامبران است.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پاکیزگی*

    *پاکیزه بودن از اخلاق انبیا است.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پاکیزگی*

    *پاکیزگی جزئی از ایمان است و ایمان انسان را به بهشت رهبری می کند. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پایان کار*

    *تمام کردن کار نیک، بهتر از شروع کردن آن کار است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پدر ومادر*

    *هرکه نگاه تند به پدر و مادرش کند، خداوند نماز او را قبول نمی کند. گرچه پدر و مادر به او ستم کرده باشند.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پدر ومادر*

    *همچنانکه فرزند عاق پدر و مادر می شود پدر و مادر هم عاق فرزند می شوند اگر فرزند آنها خوب باشد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پدر ونفرین*

    *از نفرین پدر بترسید ،که آن ازشمشیر برنده تر است. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پدران الهی*

    *یا علی ! من و تو دو پدر این امتیم هر کس ما را ترک کند و بیازارد و از اطاعت ما خارج شود پس لعنت خدا بر او باد .*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پذیرائی*

    *هیچ کس نباید آن چرا که قدرت ندارد، با تکلف برای مهمان فراهم کند. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پذیرش*

    *اگر چیزی را دوست نمی داشت از چهره اش این مطلب را در می یافتیم.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پر حرفی*

    *بدترین افراد امت من افراد پر حرف و کسانی اند که بی پروا زیاده گویی می کنند. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پر حرفی*

    *بدترین افراد امت من افراد پر حرف و کسانی هستند که بی پروا زیاده گویی می کنند و سخنان دهان پر کن به زبان می آورند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پر خوری*

    *نزد خدا چیزی ناپسندتر از شکم پر نیست.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پر گوئی*

    *پر گویی ، حکیم را می لغزاند و بردبار را به ستوه می آورد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پرخوری*

    *هیچ چیزی برای قلب انسان مومن از پر خوری زیان بارتر نیست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پرخوری*

    *چنانچه مردم خوراک خود را کم کند و پرخوری ننمایند، بدنهای آنها دچار امراض مختلف نمی شود.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پرستاری*

    *هر کس یک شبانه روز از بیماری پرستاری کند ،خداوند او را با ابراهیم خلیل محشور می کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پروردگار*

    *همیشه سودمند و با برکت است نام پروردگار با شکوه و ارجمندت.*

    ﴿الرحمن‏، 78﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پرهیز*

    *در شگفتم از مردی که از غذا پرهیز می کند چون می ترسند به سلامتی شان آسیب برساند، چگونه از گناهان که آنها را به آتش می افکند، پرهیز نمی کنند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پزشکی*

    *هر که طبابت می کند باید از خدا بترسد و خیرخواه باشد و سعی خود را بکار برد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پس انداز *

    *نیکوکاری پس اندازی جاودان است.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پس گرفتن کالا *

    *هر کس از معامله، خریدار پشیمان درگذرد، « کالای فرو خته شده را پس گیرد »، روز قیامت خدا از لغزش های او در گذرد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پشیمانی*

    *لذتی که باعث پشیمانی شود ، رنج به دنبال داشته و در آن خیری نیست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پشیمانی*

    *اهل بهشت بر هیچ یک از کارهای دنیا پشیمان نیستند، مگر بر ساعتی که بر آنها گذشت و در آن به یاد خدا نبودند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پناه به پیامبر*

    *آنگاه که در جنگ دو لشکر به هم می رسید ، همگی به رسول الله (ص) پناهنده می شدیم و کسی مانند ایشان به دشمن نزدیک نمی شد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پند*

    *برادرت را خالصانه نصیحت کن ، خواه آن نصیحت خوشایند باشد یا ناخوشایند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پند*

    *قلبت را با موعظه و اندرز زنده کن و اخبار گذشتگان را بر او عرضه نما.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پند*

    *هر که برادر خود را پنهانی اندرز دهد او را آراسته و هر که آشکار پندش دهد بد نام و رسوایش کرده.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پند*

    *شنواترین گوشها آن است که از اندرز و نصیحت پند پذیرد.*

    امام 2حسن مجتبی (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پند*

    *عاقل ترین مردم کسی است که از دگرگونی دنیا از حالی به حال دیگر پند گیرد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پند دادن *

    *کسی که به کار خیری را راهنمایی کند مانند آن است که خود آن کار را انجام داده است. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پنهان کاری*

    *پاداش پنهان کننده کردار نیک ، معادل هفتاد کار نیک است و آشکار کننده گناه خوار می باشد.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پوشاک*

    *پیامبر اکرم (ص) مردان را از پوشیدن لباس زنانه و زنان را از پوشیدن لباس مردانه نهی می فرمود.*

    معصومین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پوشاک*

    *حضرت رسول (ص) در لباس گشاد ، نماز می خواندند.*

    معصومین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پیامبر *

    *خداوند آفریده ای بهتر از محمد «ص» نیافریده است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پیر و جوان *

    *بهترین جوانها کسی است که همانند سالمندان شود و بد ترین سالمندان کسی است که شبیه جوانان شود.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پیرو ائمه *

    *هر که ما را دوست بدارد و پیرو ما باشد، پس دوستی و محبتش به جهت جدم رسول خدا «ص» می باشد.*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پیرو دستورهای پیامبر *

    *همانا با فضیلت ترین عملها در پیشگاه خداوند متعال آن است که طبق سنت پیامبر «ص» و اهل بیت طهارت «ع» و دستور قرآن قرار گیرد، گرجه اندک و ناچیز باشد. *

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پیرو دستورهای پیامبر *

    *همانان دوستان ما کسانی هستند که پیرو دستورهای پیامبر «ص» باشند.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پیروی از ائمه*

    *جوانی که جوانیش را در پیروی از دستورهای خداوند سپری کند، خداوند او را دوست دارد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پیروی از ائمه *

    *خدا اطاعت از ما را رشته سامان ملت و امانت ما را مایه ایمنی از تفرقه قرار داده است.*

    حضرت فاطمه (سلام الله علیه و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پیروی از ائمه اطهار*

    *کسی که منتظر امروز فرمان ما باشد همانند کسی است که در راه خدا به خون خود غلتیده است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پیروی از خدا و ائمه *

    *فرمان خدا و طاعت او و طاعت کسی را که طاعتش را واجب کرده است بر همه چیز مقدم بدارید.*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *پیروی در احکام*

    *خوشبختی و همه خوشبختی، عمر دراز، با پیروی از دستورات خداوند است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تاخیر کارها*

    *رسیدگی به کارهای خردشان را به پندار فرصت یابی انجام کارهای کلان شان به تاخیر نیانداز*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تادیب کردن*

    *پیامبر اکرم صلوات الله علیه وآله از تادیب کردن هنگام غضب نهی فرموده است .کافی*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تجاوز و ستم*

    *کیفر و ستم و تجاوز زودتر از هر کار بد دیگری گریبان می گیرد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تجربه*

    *بزرگترین استاد تجربه است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تجربه*

    *تجربه ها دانشی اکتسابی است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تجربه*

    *تجربه ها را پایانی نیست و خردمند بر تجربه های خویش می افزاید.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تجربه*

    *حفظ و به کارگیری تجربه رمز پیروزی است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تجربه*

    *خردمند، کسی است که از تجربه های زندگی پند و سرمشق گیرد .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تجربه وفکر*

    *ارزش رای هر انسانی به مقدار تجاربی است که درخزانه فکر خود اندوخته است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تجسس*

    *تجسس نکنید و در پی کسب خبرهای خصوصی دیگران بر نیایید و با هم قطع رابطه نکنید.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تجلی رحم الهی*

    *دور باد که من با شکمی انباشته از طعام روز را به شب برسانم در حالی که در اطرافم گرسنگان و جگر سوختگان باشند . *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تحفه *

    *وقتی که یکی از شما به سفر می رود ، چون می خواهد برگردد برای خانواده اش هدیه یا چیز تازه ای هر چند قطعه ای سنگ باشد ، بیاورد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تدبر در قرآن*

    *هیچ هدایت کننده ای مانند فکر کردن در آیات الهی نیست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تذکر*

    *همانا کسی تو را در برابر عیبها و کمبودها هشدار دهد تا آگاه و بیدار شوی، بهتر است از آن کسی است که فقط تو را تعریف و تمجید کند، تا بر عیبهایت افزوده گردد.*

    امام 2حسن مجتبی (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تذکر *

    *به درستی که تذکر ، مومنان را سود می بخشد.*

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ترانه و حیا*

    *کسی که در خانه اش چهل روز صدای ترانه سرایی بلند شود ، خدا شیطانی را بر او مسلط می کند و وقتی چنین شد ، حیا از او گرفته می شود.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تربیت*

    *اصلاح نیکان با گرامی داشتن است واصلاح بد کاران باتادیب کردن است *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تربیت*

    *به خود و خانواده خود خوبی بیاموزید و آنان را تربیت کنید.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تربیت*

    *بار خدایا ! مرا در تربیت و تادیب و نیکی کردن به فرزندانم یاری و مدد فرما.*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تربیت*

    *پروردگارا مرا یاری کن تا فرزندانم را خوب تربیت کنم.*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تربیت*

    *وقتی قرزندت را می خواهی ادب کنی باقهر کوتاه مدت نه با کتک زدن*

    امام 8رضا(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تربیت کودک*

    *حفظ کردن خردسال مانند نشانی است که بر سنگ کنده می شود و حفظ کردن در کهنسالی مانند نوشتن روی آب است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ترس*

    *احتیاط را اندازه ای است که چون از آن بگذرد، ترس است.*

    امام 11حسن عسکری (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ترس*

    *بزرگترین گناه ترس است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ترس*

    *گره ترس را از دلهای مردم باز کن*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ترسو*

    *با آدم ترسو رایزنی مکن که او تو را در تصمیم و اراده ات سست می گرداند و آنچه بزرگ نیست در نظر تو بزرگ نشان می دهد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تسبحات اربعه*

    *هیچ ذکری بهتر و بالاتر از تسبیحات حضرت زهرا (س) برای پرستش خدا نیست.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تسلیت*

    *هر کس مصیبت زده ای را تسلیت گوید، مانند او پاداش گیرد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تعجب*

    *رسول اکرم (ص) هرگاه متعجب می شد دست را پشت و رو می کرد.*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تعهدی*

    *تعهدی که از جانب تو می پذیر یا مقرراتی که از سئی تو وضع می کند سست نباشد و از رهانیدن تو از تعهدات و مقرراتی که گره در کارت ایجاد کرده ناتوان نباشی*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تفرقه*

    *هر که به مقدار یک وجب در اجتماع مسلمین شکاف ایجاد کند از ایمان بیرون رفته است.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تفکر*

    *رسول الله «ص» دائما در حال تفکر بودند.*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تفکر*

    *برای هر چیزی دلیل و راهنمایی است و راهنمای شخص عاقل، تفکر و اندیشه می باشد.*

    امام 7موسی کاظم (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تفکر*

    *تفکر آینه توست که بدیها و خوبی هایت را بتو نشان می دهد.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تفکر وعبادت*

    *عبادت در زیاد انجام دادن نماز و روزه نیست، بلکه عبادت، باید در ضمن تفکر و اندیشه در قدرت بی منتهای خداوند در امور مختلف باشد.*

    امام 11حسن عسکری (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقدیر*

    *ثنا و شکر گزاری بر هر نعمتی، آنرا از نابودی باز می دارد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقذیه*

    *رسول الله (ص) در میان میوه های تازه ،خربزه و انگور را دوست میداشت و بیشترین غذایش نان و خرما بود و شیر را با خرما میل می نمودند.*

    معصومین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *یقیناً پرهیزکاران در بهشت ها و [کنار] نهرها هستند؛*

    ﴿القمر، 54﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *شیعیان باید پیروی از هوای و هوس را ترک کرده و روی اصول اعتقادی خود، استوار باشند.*

    امام 12مهدی صاحب الزمان (عجل الله تعالی )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *اطاعت مخلوق در معصیت خالق روا نیست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *بندگان خدا پرهیزکار باشد که تنها توشه عمل در آخت پرهیزکاری است .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *بهترین اعمال در ماه مبارک رمضان پرهیز از محرمات الهی است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *پاک دامنی سرآمد تمام نیکی هاست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *پاکدامنی اساس هر خیر است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *پرهیزکاران در لباس پوشیدن هم رعایت حد اعتدال را می کنند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *تقوا سر منشاء حسنات است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *تقوا سرور همه خصلت های اخلاقی است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *تقوا و پرهیزگاری را شعار دل خود قرار بده و با خواهشهای نفسانی خویش مخالفت کن تا برشیطان چیره شوی. *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *تقوا، سر منشا حسنات است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *خوشبخت ترین مردم کسی است که لذت گذرا را به خاطر لذت ما ندگار تر ک کند*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *زهد توان گری است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *زهد و بی اعتنایی به دنیا بزرگ ترین آسایش است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *زیرک ترین زیرکی ها، تقواست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *زیرک ترین شما، پارساترین شماست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *زیرکترین زیرکیها تقواست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *کسی که نفس خویش را گرامی می دارد آن را با گناه خوار نمی سازد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *مبارزه با هوس بهای بهشت است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *هر که خواهد از همه عزیزتر باشد، تقوا داشته باشد .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *هیچ پناهگاهی، استوارتر و نیکوتر از خودداری از گناه نیست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *هیچ عزتی ارجمندتر از پرهیزکاری نیست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *هیچ عزتی، همچون پرهیزکاری نیست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *زیرکترین و هوشیارترین افراد، شخص با تقوا و پرهیزکار می باشد. احمق و نادان ترین افراد، کسی است که تبهکار و اهل معصیت باشد. گرامی ترین افراد و با شخصیت، آن کسی است که به نیازمندان پیش از اظهار نیاز، کمک نماید.*

    امام 2حسن مجتبی (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *سعادت و خوشبختی انسان در حفظ و کنترل اعضاء و جوارح خود، از هرگونه کار زشت و خلاف است.*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *پرهیز از به زمین خوردن بهتر است از این که به زمین بخوری و از کسی که خواهش کنی که بلندت کند .*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *عبادت بسیار اگر با اجتناب از گناه همراه نباشد فایده ندارد.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *تقوا داشته باشید و تواضع و سپاس گزاری و ستایش خدا را پیشه خود سازید.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *پرهیزگارترین مردم کسی است که حق را بگوید، چه به سودش باشد و چه به زیانش.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *خوشا به حال کسی که هوی و هوس نقد را به خاطر بهشتی که ندیده است، رها کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *زاهدترین مردم، کسی است که از گناه، پرهیز نماید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *زورمندترین مردم، کسی است که بر هوای نفس خود پیروز گردد .*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *هرکس دوست دارد، گرامی ترین مردم باشد، پس تقوای الهی پیشه کند. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *درخت کامل نمی شود ، مگر با میوه خوب ، هم چنین دین کامل نمی شود ، مگر با اجتناب از محارم.*

    حضرت عیسی «ع»

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا*

    *پرهیزکاران کسانی هستند که آگاهانه بر گناهانشان اصرار نورزند. *

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا و کار نیک*

    *کسی که مشتاق بهشت باشد، در انجام کارهای نیک، سرعت می نماید و شهوات را زیر پای خود می گذارد و هر کس از آتش قیامت ترسناک باشد، به درگاه خداوند توبه می کند و از گناهان دوری می نماید.*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا وایثار*

    *دانایی کامل نگردد جز با پاکدادمنی و ایثار.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوا وسخاوتمندی*

    *در این دنیا سرور مردان، سخاوتمندان هستند، ولی در قیامت سید و سرور مردان، پرهیزگاران خواهند بود.*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقوی*

    *بهترین تقوی پاکیزه ترین آنهاست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقیه*

    *به یکی از اصحابش به نام داود می فرمود: اگر قائل شوی که تارک تقیه، همانند تارک نماز است، صادق خواهی بود.*

    امام 10علی نقی هادی (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تقیه*

    *مدارا و سازش با دشمنان خدا و دشمنان اهل بیت «ع» در حال تقیه، بهتر است از هر نوع صدقه ای که انسان برای خود بپردازد.*

    امام 11حسن عسکری (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تکبر*

    *از تکبر دوری کن ،بدرستی که این خوی زشت از بزرگترین گناهان،پست ترین عیبها و از زبور آلات شیطان است. *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تکبر*

    *تکبر عین حماقت است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تکبر*

    *تکبر نمی ورزد مگر انسان بی شخصیت.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تکبر*

    *تکبر سبب نابودی دین و ایمان شخص می باشد و به وسیله تکبر، شیطان با آن همه عبادت، ملعون گردید.*

    امام 2حسن مجتبی (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تکبر*

    *هلاکت و نابودی دین و ایمان هر شخص، در سه چیز است: 1- تکبر 2- حرص 3- حسد.*

    امام 2حسن مجتبی (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تکبر*

    *هر که از تکبر پاک شود به بزرگواری دست یابد.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تکبر*

    *هلاکت انسان در سه چیز است: 1- تکّبر 2- حرص 3- حسد *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تکبر*

    *هر کس تکبر ورزد، خدا او را خوار می سازد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تکبر وزورگوئی*

    *هر مردی که تکبر یا زورگویی کند این علامت یک پستی و ذلت است که در درون خود آن را می یابد.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تکلف*

    *ما جمع پیامبران و پرهیزکاران از تکلف بیزاریم. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تکلیف*

    *خداوند تکالیفی بر شما واجب کرده است، آنها را ضایع نکنید.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تلاش*

    *به اندازه توان در امور رأیت تلاش کن زیرا آنچه در این راه نصیب تو می شود برتر از آن است که از نیروی بدنی خود دست می دهی*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تلاش*

    *هر که پیوسته دری را بکو بد اصرار ورزد وارد شود.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تلاش*

    *هر که جوینده چیزی باشد به آن یا بخشی از آن برسد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تلاش*

    *تا می توانی صبح و شب تلاش کن و درقلبت قصد فریب و نیرنگ کسی را نداشته باش، چرا که این از سنت من است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تلاش*

    *ای پیامبر هنگامی که از کاری فارغ می شوی، به کار دیگری بپرداز.*

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تلاش*

    *و برای انسان غیر انچه تلاش میکند وجود ندارد.*

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تلاوت قرآن*

    *خانه ای در آن قران خوانده شود وسعت رزق و روزی درآن بیش تر می شود.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تلاوت قرآن*

    *خانه های خود را با تلاوت قرآن روشن و منور سازید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تلاوت قرآن*

    *خانه های خود را با خواندن قرآن، نورانی کنید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تلاوت قرآن*

    *خدای عزوجل دوست دارد کسی را که نیمه شب برخیزد و کتاب خدا را تلاوت کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تلاوت قرآن*

    *خدای عزوجل سه تن را دوست دارد: یکی ازانها کسی است که نیمه شب برخیزد وکتاب خدا را تلاوت کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تنبلی*

    *افراد سست و تنبل، سراسر زندگی شان، پشیمانی است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تنبلی*

    *فاصله زیادی است میان آسایش و تن پروری و رسیدن به خوشبختی.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تنبلی*

    *گرفتاری، محکومیت و عقب افتادگی، نتیجه بیکاری است .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تنبلی*

    *مومن از تنبلی به دور فعال و پر نشاط است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تنبلی*

    *نتیجه بی حوصلگی و سستی، فقر و تهی دستی است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تنبلی*

    *خدا بی کاران را دوست ندارد.*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تنبلی*

    *از تنبلی و بی حوصلگی بپرهیز که این دو کلید هر بدی اند.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تنبلی*

    *خداوند، دشمن کسی است که بدنش سالم است وکاری ندارد .*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تنبلی و دنیا و اخرت*

    *از کسالت و بی حالی دوری کن زیرا این دو تو را از بهره ات در دنیا و آخرت باز می دارند.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تنبلی و ناتوانی*

    *آن روز که همه چیز با هم ازدواج کردند، «تنبلی» و «ناتوانی» به هم آ آمیخته و از آن دو فرزندی بنام «فقر و تنگ دستی » متولد شد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تنبلی وبیتابی*

    *از دو صفت دوری گزین: بیتابی « بی حوصلگی » و تنبلی. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تنبیه سرزنش*

    *اگر کنیز شما مرتکب فحاشی شد او را تنبیه کنید ولی ملامت و سرزنش نکنید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تنبیه وتشویق*

    *با پاداش دادن به نیکوکار، بدکار را از بدکرداری باز دارد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تنظیم وقت*

    *پیامبر«ص» وقتی به خانه خویش می رفت اوقاتش را سه قسمت می کرد بخشی برای خدا بخشی برای خانواده بخشی برای خود.*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تنهایی*

    *کسی که در لغزشها دوست خود را تحمل نکند تنها می میرد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تنهایی*

    *هیچ تنهایی، ترسناک تر از خودپسندی نیست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تواضع*

    *تواضع و فروتنی، چنان است که با مردم چنان کنی که دوست داری با تو آن کنند.*

    امام 10علی نقی هادی (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تواضع*

    *از نشانه های تواضع سلام کردن به همه ی کسانی است که برخورد می کنیم.*

    امام 11حسن عسکری (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تواضع*

    *هر کس در دنیا در مقابل دوستان و همنوعان خود تواضع و فروتنی نماید، در پیشگاه خداوند در زمره صدیقین و از شیعیان امام علی «ع» خواهد بود.*

    امام 11حسن عسکری (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تواضع*

    *یکی از نشانه های تواضع و فروتنی، آن است که به هر کس برخورد نمایی، سلام کنی و در هنگام ورود به مجلس هر کجا، جا بود بنشینی، نه آنکه به زور و زحمت برای دیگران، جایی را برای خود باز کنی.*

    امام 11حسن عسکری (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تواضع*

    *تواضع و فروتنی، زینت بخش علم و دانش است، ادب داشتن و اخلاق نیک، زینت بخش عقل می باشد، خوشروئی با افراد، زینت بخش حلم و بردباری است.*

    امام 9 محمد جواد (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تواضع*

    *تواضع و فروتنی جز رفعت و والایی مقام ، چیزی بر انسان نمی افزاید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تواضع*

    *کسی که اظهار تواضع و فروتنی ننماید، مگر آنکه خداوند او را رفعت و عزت بخشد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تواضع*

    *بنای حکمت به وسیله تواضع آباد می شود نه تکبر ، چنان که زراعت در زمین نرم می روید نه در کوه.*

    حضرت عیسی «ع»

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توانگر واقعی*

    *کسی که بمیرد و در هم ودیناری از خود بر جای نگذارد ، توانگرتر از او کسی وارد بهشت نشود.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توانگری*

    *توانگری، در غربت وطن است ونادارای، در وطن غربت .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توانگری *

    *توانگری کمی آرزو و رضایت به چیزی است که تو راپسندیده است.*

    امام 10علی نقی هادی (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توبه*

    *پس آدم کلماتی را] مانند کلمه استغفار و توسّل به اهل بیت (علیهم السلام) که مایه توبه و بازگشت بود] از سوی پروردگارش دریافت کرد و [پروردگار [توبه اش را پذیرفت؛ زیرا او بسیار توبه پذیر و مهربان است.*

    ﴿البقرة، 37﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توبه*

    *پشیمانی دل گناه را می پوشاند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توبه*

    *ترک گناه آسان تر است از توبه است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توبه*

    *هیچ شفیعی چاره سازتر از توبه و انابه نیست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توبه*

    *توبه از گناه این است که دیگر مرتکب آن نشوی.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توبه*

    *توبه کننده از گناه، مانند کسی است که هیچ گناهی نکرده باشد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توبه*

    *طلب بخشش کردن، باعث از بین رفتن گناهان می شود.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توبه*

    *هر اینه شادی خداوند از توبه بنده خود بیشتر است تا شادی نازایی که بچه می اورد و گم کرده ای که گمشده خود را می یابد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توبه*

    *هر آینه شادی خداوند از توبه بنده خود بیشتر است تا شادی نازایی که بچه می آورد و تشنه ای که به آب می رسد .*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توبه*

    *هیچ چیز نزد خداوند، دوست داشتنی تر از جوانی که از گناه خود پشیمان شده و توبه کرده باشد، نیست.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توبه *

    *برای هر غم و دردی درمان و دوایی است و جبران و درمان گناه، طلب مغفرت و آمرزش از درگاه خداوند می باشد.*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توبه *

    *به تاخیر انداختن توبه فریب وغفلت است امروز فردا کردن مایه حیرت وسر گشتگی می باشد.*

    امام 9 محمد جواد (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توبه *

    *برای نجات گنهکار، هیچ شفیعی موفق تر از توبه نیست.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توبه و گناه*

    *کسی که از گناهی استغفار می کند و باز آن را انجام می دهد، مانند کسی است که پروردگارش را ریشخند کند.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توحید*

    *هر که یک مرتبه سوره توحید را بخواند، همانا کسی است که یک سوم قرآن و تورات و انجیل و زبور را خوانده باشد.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توحید آمرزشگناه *

    *کسی که در هنگام رفتن در بستر (قل هو الله احد ) را بخواند ، خدا گناه پنجاه سال او را خواهد بخشید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توفیق*

    *توفیق سر منشاء سعادت است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توفیق الهی*

    *خداوند فرمود : هر گاه دیدی بنده ام بسیار به یاد من است بدان که من توفیق این امر را به او داده ام و دوستش دارم.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل*

    *هر که بر خدا تکیه کند، خدا شادکامی به او رساند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل*

    *هرکس به ریسمان خدا چنگ بزند ، شیطان هرگز نمی تواند به او آسیبی برساند. *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل*

    *هرکه بر خدا تکیه کند، خدا شادکامی به او می رساند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل*

    *هرگاه مصیبت به رسول الله (ص) می رسید به خدا توکل می نمود و از توانایی و قدرت خویش ، دوری می کرد و از خدا راه چاره می خواست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل*

    *هر گاه یکی از شما دوست دارد که هر چه از خداوند طلب کند به او بدهد باید از همه مردم چشم امید بر کند جز به خدا.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل*

    *هر کس دوست دارد قوی ترین مردم شود پس باید به خدا توکل کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل *

    *هر کس مطیع و پیرو خدا باشد، از قهر و کارشکنی دیگران، باکی نخواهد داشت.*

    امام 10علی نقی هادی (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل بر خدا*

    *توکل بر خداوند مایه نجات از هربدی و محفوظ ماندن از هر دشمنی است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل بر خدا*

    *توکل برترین عمل است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل بر خدا*

    *توکل به خداوند متعال، انسان را از هر بدی نجات می دهد و از هر دشمنی، حراست می کند .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل بر خدا*

    *توکل داشتن، نتیجه یقین قوی است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل بر خدا*

    *توکل، برترین عمل است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل بر خدا*

    *آنکه به خدا توکل کند مغلوب نشود و آنکه به خدا توسل جوید شکست نخورد.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل بر خدا*

    *کسی که راضی به قسمت و قدر الهی باشد ، اندوه روزی نخورد.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل بر خدا*

    *آنکس که می خواهد از نیرومندترین مردم باشد بر خدا توکل کند یعنی اینکه جز او «خدا» از کسی نترسد.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل بر خدا*

    *توکل و اعتقاد قلبی به خداوند متعال در حل مشکلات امور مختلف، کار سازتر است تا کار و تلاش خستگی ناپذیر.*

    امام 9 محمد جواد (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل بر خدا*

    *توکل و اعتماد بر خداوند رهایی از هر بدی و پناه از هر دشمنی است.*

    امام 9 محمد جواد (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل بر خدا*

    *کسی که دوست دارد توانمندترین مردم باشد، باید به خدا توکل کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل بر خدا*

    *نشانه ایمان کامل آدمی، آن است که هنگام هر سخنی بگوید: ان شاء الله، یعنی اگر خدا بخواهد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل برخدا*

    *خداوند می فرماید : هر کس با آگاهی از این نکته که سود وزیان به دست من است، از من چیزی بخواهد اجابتش می کنم.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل به خدا*

    *بسیار از خدا ممد بجوی که تو را در کارهای دشوارت کفایت می کند و در مشکلاتی که برای تو رخ می دهد یاریت می کند*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل به خدا*

    *هر کس به خدا توکل کند، سختیها در برابرش رام گردد وکارها و اسباب امور بر او آسان می شود .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل به خدا*

    *هیچ کس به غیر از خدای تعالی امید نبست مگر نا امید گشت *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل به خدا*

    *عزت و بی نیازی هر دو شتاب زده به دنبال پناهگاهی می دویدند، چون به توکل برخورد کردند، آرامش پیدا نموده و آن را پناهگاه خود قرار دادند.*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل به خدا*

    *هر کس بر خدا توکل کند، مغلوب نمی شود.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل به خدا*

    *هر کس بخواهد قویترین مردم باشد، باید در همه امور، توکل بر خداوند سبحان نماید.*

    امام 7موسی کاظم (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل به خدا*

    *به کسی غیر از خدا تکیه نکن که خداوند تو را به همو وا می گذارد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل نکردن*

    *هر مومنی که امید به مردم داشته باشد نه به من، امیدش را به نا امیدی تبدیل خواهم کرد.*

    حدیث قدسی

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *توکل و امید به خدا*

    *خداوند از بنده شرم دارد که دستهای خود را به سوی او بلند کند و آن را نومید باز گرداند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تهمت*

    *کسی که به خدا و روز قیامت معتقد است در مکانی که موجب تهمت است ، نمی نشیند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تهمت*

    *هر کس برادر ایمانی خود را بر چسبی بزند و او را متهم کند، از اهل آتش خواهد بود.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تهمت*

    *هر کس برادر مومنش را تهمت زند ایمان در دلش ضایع میشود ، چنا نچه نمک در آب حل می شود .*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تهمت*

    *هر کس به برادر دینی خود تهمت زند حرمتی میان ان دو به جا نمی ماند.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *تهمتی*

    *مفلس امت من ، کسی است که روز قیامت نماز وروزه وزکات با خود می آورد، اما گاهی دشنام و تهمتی به شخصی زده است .*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ثروت*

    *ثروت جمع نشود ، مگر با داشتن پنج خصلت : بخل شدید، آرزوی دراز، آزمندی چیره، رسیدگی نکردن به خو یشان وبرگزیدن دنیا وآخرت.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ثروت*

    *ثروت بهترین کمک برای کسب تقوای الهی است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ثروت*

    *ثروت، بهترین کمک برای کسب تقوای الهی است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ثروت*

    *ثروتمندترین انسان کسی است که اسیر آزمندی نباشد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ثروت*

    *یا موسی : به ثروت زیاد هیچ کس غبطه نخور زیرا ثروت زیاد مایه گناهان می شود چون حقوقی بر ان واجب می گردد.*

    قران کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ثروت مندان مست*

    *و هنگامی که بخواهیم شهر و دیاری را هلاک کنیم، نخست دستورات خود را بر ثروتمندان مست، بیان می کنیم، سپس هنگامی که به مخالفت برخاستند و مستحق مجازات شدند، آنها را شدیدا درهم می کوبیدم.*

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ثواب*

    *ثواب کار به اندازه رنجی ا ست که در آن برده ایم.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ثواب وعقاب*

    *همانا تنها کسی که ثواب می دهد و عقاب می کند، خداوند خواهد بود که کارها را بلافاصله یا در آینده، پاداش می دهد.*

    امام 10علی نقی هادی (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جاسوس بدن*

    *بدانید ای بندگان خدا که جاسوسی از اعضای بدن شما و نگهدارندگان راستگویی که کردارهای شما را حفظ می کنند، بر شما گماشته شده اند*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جاعل و اختلاف*

    *چنانچه افراد جاهل و بی تجربه ساکت باشند، مردم دچار اختلافات و تشنجات نمی شوند.*

    امام 9 محمد جواد (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جاهل*

    *با نادان رازی را که طاقت کتمانش را ندارد در میان مگذار.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جاهل*

    *بریدن از نادان برابر است با رابطه بر قرار کردن با خردمند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جاهل*

    *شخص بی خرد با هر سخنش سوگندی همراه است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جاهل*

    *صبر و شکیبایی، زینت شخص، و وفای به عهد، علامت جوانمردی، و عجله و شتاب زدگی «در کارها بدون اندیشه» دلیل بی خردی میباشد.*

    امام 2حسن مجتبی (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جاهل*

    *با نادانان سخنان حکیمانه و عالمانه را در میان نگذارید زیرا اگر چنین کنید به عمل و حکمت ، ستم روا داشته اید.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جاهل*

    *اگر نادان خاموشی می گزید مردم دچار اختلاف نمی شدند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جاهل*

    *خداوند کسی را که دنیا را بشناسد و نسبت به آخرت جاهل و نادان باشد دشمن می دارد. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جاهل و افراط*

    *انسان جاهلی را نمی بینی مگر اینکه یا افراط می کند یا تفریط.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جاهل وزبان*

    *دل نابخرد ، در دهان اوست و دهان حکیم ، در دل او.*

    امام 11حسن عسکری (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جاهل ونادان *

    *خداوند ، نادانان را برای آموختن علم متعهد نکرد مگر اینکه بیشتر دانایان را به آموزش دادن آن متعهد و موظف ساخت.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جاهل ونادان *

    *خداوند از نادانان تعهد به آموختن دانش نگرفته مگر آنکه قبلا از دانشمندان تعهد آموزش آنها را گرفته است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جاهل هزاررنگ*

    *از نشانه های بی خرد این است که هر دم به رنگی در می آید.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جایگاه مومن*

    *ابن جهم به حضرت رضا «ع» عرض کرد: فدایت شوم، می خواهم بدانم که من در نظر شما چه جایگاهی دارم؟ حضرت فرمود: بنگر که من نزد تو چه جایگاهی دارم!*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جدال*

    *هر که آبروی خود را دوست دارد باید از مجادله بپرهیزد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جدال*

    *رسول اکرم (ص) از جدال ، زیاد حرف زدن و همچنین کار های بیهوده دوری می کردند.*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جدال*

    *از ستیزه جویی با مردم بر حذر باشید زیرا این حالت قلب انسان را نسبت به برادران ایمانی بیمار می سازد.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جدال*

    *جدال و ستیزه جویی دردی است بسیار وخیم و پست ، زیرا ستیزه جویی خوی ابلیس و اخلاق وابستگان اوست.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جدال*

    *هیچ فردی در هیچ حالتی گرفتار جدال نمی گردد مگر کسی که از خودشناسی و مردم شناسی بی بهره و از شناخت حقایق دین ، محروم است.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جدال *

    *از جدال کردن بپرهیزید که این کار شک و دو دلی به بار می آورد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جدال *

    *هیچکس حقیقت ایمان را کامل نمی کند مگر اینکه جدال لفظی را رها کند, هر چند حق با او باشد *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جدال وشوخی*

    *با کسی جدال و نزاع نکن که بهاء و ارزش خود را از دست می دهی، با کسی شوخی و نزاع ناشایسته و بی مورد نکن، وگرنه افراد بر تو جری و چیره خواهند شد.*

    امام 11حسن عسکری (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جدل*

    *با فرومایه کشمکش و مجادله مکن که بر تو گستاخ می شود.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جدل*

    *مشاجره ، دین را نابود و عمل را باطل می کند و شک و تردید به بار می آورد. *

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جدل*

    *با تقواترین مردم کسی است که مراء و جدل را رها می کند اگر چه حق با اوست.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جدل *

    *حضرت سلیمان «ع» به فرزند خود وصیت فرمود : ای فرزندم ! از جدل و نزاع ، اجتناب کن ، زیرا در آن سودی نیست و چه بسا بین برادران ، دشمنی می اندازد.*

    حضرت سلیمان «ع»

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جشن *

    *جشن های خود را با تکبیر بیارائید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جماعت*

    *با اکثریت جامعه همراه شوید زیرا دست خدا با جماعت است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جماعت*

    *با جماعت همراه شو، زیرا گرگ، گوسفند دور مانده از گله را می خورد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جماعت*

    *جبرئیل همراه هفتاد هزار فرشته ، پس از نماز ظهر نزدم آمد و گفت : ای محمد ! هر کس با جماعت بودن را دوست داشته باشد خداوند و همه فرشتگانش دوستش خواهند داشت.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جماعت*

    *دست خدا بر سر جماعت است و شیطان همراه کسی که با جماعت ناسازگاری کند می رود .*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جماعت*

    *دست خدا بر سر جماعت است وشیطان همراه کسی است که با جماعت نا سازگاری کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جمع*

    *وحدت مایه رحمت و تفرقه موجب عذاب است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جمعه*

    *پاداش اعمال بد یا خوب در روز جمعه دو برابر دیگر روزها است، پس سعی نمائید در این روز نماز و صدقه و دعا، بسیار انجام دهید.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جنابت*

    *هر گاه از جنابت در خواب ترسیدی ، در بستر بگو : (اللهم انی اعوذ بک من الاحتلام و من سوء و من ان یتلاعب بی شیطان فی الیقظه والمنام )*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جنگ*

    *بجنگید تا برای فرزندانتان بزرگی بجای نهید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جوانمردی*

    *گشاده رویی و نیکی کردن نشانه جوانمردی است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جوانی وسلامتی*

    *جوانیت را قبل از پیر شدن در یابد و همچنین تن درستی را قبل از بیماری.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جهاد*

    *جهاد بالاترین اعمال است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جهاد*

    *فرار کننده از میدان جهاد بداند خدای خود را به خشم آورد ه و خود را هلا کت نموده است .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جهاد*

    *بهترین مردم کسی است که خود را در راه خدا وقف کرده و با دشمنان خدا جهاد می کند در حالیکه خواهان مرگ و یا شهادت در صحنه های مبارزه است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جهاد*

    *شمشیر رزمندگان، کلیدهای بهشت است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جهاد*

    *هیچ قطره ای نزد خداوند محبوب تر از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود نیست.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جهاد*

    *خدا کسانی را دوست دارد که در راه او در صفی همانند دیواری که اجزایش را با سرب به هم پیوند داده باشند ، می جنگند.*

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جهاد *

    *برای هر امتی رهبانیتی است و رهبانیت این امت جهاد در راه خداست.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جهاد نفس*

    *بهای بهشت جهاد با نفس است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جهاد نفس*

    *بهترین جهادها، جهاد با نفس است. *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جهالت*

    *زیانی که بی خرد به خود می زند دشمن به دشمنش نمی زند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جهالت*

    *از نادانی است که هر آن چه می دانی، آشکار کنی.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جهل*

    *با آنچه نمی دانید دشمنی مورزید،زیرا بیشتر دانش در چیزهایی است که شما نمی دانید.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جهل*

    *بزرگترین نادانیها برای بشر جهل به خویشتن است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جهل*

    *جهل مرکز زشتی ها است، جهل ریشه و پایه زشتی ها است، جهل موجب تباهی معاد انسان است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جهل*

    *نادانی، دشمن بزرگ انسان است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جهل*

    *وقتی از شما راجع به چیزی سوال کردند که علم و آگاهی درباره آن ندارید ، بگویید : خدا بهتر می داند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جهل*

    *هیچ فقری چون جهل فقر علمی نیست.*

    امام 2حسن مجتبی (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جهل*

    *هیچ فقری سخت تر از نادانی نیست.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جهل*

    *هیچ فقیر بدتر جهل و نادانی و هیچ ثروتی بالاتر از عقل و دانش نیست *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جهل *

    *پست ترین ذلت ها جهل و نادانی است، زیرا که صاحبش، همیشه در کری و لالی و کوری می باشد و در تمام امور، سرگردان خواهد بود.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *جهل *

    *از نادانی است که هرچه می دانی باز گو کنی *

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:30:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      *"   ...

    ﴿القمر، 52﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اعمال*

    *و هر کوچک و بزرگی [از اعمالشان در آن] نوشته شده است.*

    ﴿القمر، 53﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اعمال بد*

    *وجود تارهای عنکبوت ،ادرار کردن در حمام ، خوردن در حال جنا بت ، باقی گذاشتن خاکروبه در خانه ، سوگند دروغ خوردن ، زیاد گوش دادن به آواز .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اعمال زشت*

    *خود را از اعمالی که موجب ننگ در دنیا و عذاب در آخرت است حفظ کن.*

    امام 9 محمد جواد (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *افتادگی*

    *هر که دوست دارد در دنیا و آخرت رفیع وبلند مرتبه باشد، باید بلند مرتبگی رادر دنیا دشمن دارد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *افراط*

    *هرکس نادانی را نیابد جز آن که در کارهایش یا افراط میکند یا تفریط.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *الگو*

    *به راستی که سروران مردم در دنیا و آخرت سخاوتمندان و بخشندگانند. *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *الگو*

    *به ناتوان تر از خودت بنگر و به توانگر از خویش منگر: زیرا که این کار تو را به آنچه قسمت تو شده است قانع تر می سازد.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *الگو*

    *به راستی که زندگی ابراهیم (ع) و یارانش برای شما الگو و اسوه نیکویی است.*

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *الگو پذیری*

    *انسان باید در مسائل معنوی به بالاتر از خود بنگرد تا به رشد و کمال معنوی دست یابد ولی در مسائل مادی باید به پایین تر از خود نگرد تا به آنچه دارد بسنده کند و به خاطر داشته هایش شکرگزار خداوند باشد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *الله اکبر و فقر و استغفار*

    *کسی که در روزی خود تاخیر و تنگی ببیند ، باید زیاد تکبیر بگوید و کسی که اند وهش زیاد شود بسیار استغفار کند0*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام حسن*

    *حسن «ع» از من است و من از اویم، هر که دوستش بدارد، خداوند دوستدار او است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام حسین *

    *هر کس قبر امام حسین «ع» را با معرفت زیارت کند همانند کسی است که با پیامبر صد بار حج به جا آورده باشد.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام حسین *

    *یکی از محبوب ترین کارها نزد خدای تعالی زیارت قبر امام حسین (ع) است.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام حسین *

    *از برای امام حسین (ع) در شیفتگان دوستی نهایی است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام حسین *

    *برای شهادت امام حسین«ع» حرارت و گرمایی در دلهای مومنان است که هرگز سرد و خامش نمی شو.د*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام حسین *

    *هر که حسین «ع» را دوست بدارد، خداوند دوستدار او است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام حسین *

    *و اما کسانی که معتقد باشند، حسین «ع» زنده و وفات نکرده است، در کفر و تکذیب و گمراهی هستند.*

    معصومین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام حسین ع*

    *مرگ حسین آتش در دل مومنان درانداخته است که هرگز سرد نخواهد شد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام رضا*

    *این بارگاه بوستانی از بهشت است ومحل آمد و شد فرشتگان آسمان و همواره گروهی از ملائکه فرود می آیند و گروهی بالا می روند تا وقتی که در صور دمیده شود.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام رضا*

    *برای کسی که به زیارت پدرم امام رضا(ع) برود بهشت را ضمانت می کنم.*

    امام 9 محمد جواد (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام زمان*

    *برای ظهور مهدی(عج) اهل آسمانها شادمانی می کنند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام زمان*

    *برای غیبت او « امام مهدی «عج» »، حیرتی است که گروههایی از آن گمراه می شوند و گروهی بر آن استوار می مانند که آنها، بهترین امت هستند و با بزرگان عترت همراهند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام زمان*

    *ظهور فرج قائم (آل محمد) را متظر باشید و از رحمت خداوند نا امید نباشید که محبوبترین اعمال نزد خداوند عزوجل انتظار فرج است.حضرت رسول «ص»*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام زمان*

    *مهدی زمین را از هر نادرستی و خیانت پاک می کند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام زمان*

    *آنگاه که قائم ما قیام کند خدا آفت را از شیعیان ما بزداید و دلهایشان را چون پاره ای آهن استوار سازد.*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام زمان*

    *بدانید کسی که منتظر حکومت حق باشد پاداش او همانند پاداش روزه دار و شب زنده دار است.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام زمان*

    *به هنگام ظهور، جبرئیل «س» فریاد می زند: این مهدی آل محمد «ص» است، با او بیعت کنید و مخالفت نورزید.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام زمان*

    *بهنگام ظهور جبرئیل فریاد می زند این مهدی آل محمد(ص) است با او بیعت کنید و مخالفت نورزید.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام زمان*

    *چه نیکو است صبر و انتظار فرج.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام زمان*

    *ملعون و مغضوب است، کسی که نام مرا در جایی بیان کند.*

    امام زمان(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام زمان*

    *من آخرین وصی پیغمبر خدا «ص» هستم، به وسیله من بلاها و فتنه ها از آشنایان و شیعیانم دفع و برطرف خواهد شد.*

    امام زمان(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام زمان*

    *هر که نام مرا در جمع بر زبان آورد، بر او لعنت و غضب خداوند می باشد.*

    امام زمان(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام زمان*

    *ما بر تمامی احوال و اخبار شما آگاه و آشناییم و چیزی از شما نزد ما پنهان نیست.*

    امام زمان(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام زمان*

    *برترین اعمال امت من، انتظار فرج است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام زمان*

    *بهترین عبادت، انتظار فرج است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام زمان*

    *حضرت مهدی «عج»، طاووس اهل بهشت است .*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام زمان *

    *با مهدی ما حجت ها گسسته می شود. او پایان بخش سلسله امامان، نجات بخش امت و اوج نور و راز نهان است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام زمان عج*

    *مهدی (عج) حق و او از فرزندان فاطمه است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام زمان عج*

    *مهدی (عج) طاووس بهشت است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام زمان عج*

    *مهدی «عج» از ما، اهل بیت «ع» است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام زمان عج*

    *مهدی «عج» حق و او از فرزندان فاطمه «س» است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام زمان عج*

    *مهدی «عج» مردی است از فرزندان من، که چهره اش چون اختر تابناک است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام زمان فرج*

    *در آن هنگامی که من خروج و ظهور نمایم، هیچ طاغوتی بر عهده من منتی و بیعتی نخواهد داشت.*

    معصومین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام علی وحکمت*

    *حکمت به ده جزء قسمت شده نه قسم به حضرت علی و یک قسم آن به مردم داده شده است *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امام نشانه *

    *به جانم سوگند، امام آن کسی است که بر اساس کتاب خدا حکم کند، دادگری ورزد، پیرو دین حق باشد و در راه اطاعت خداوند نفس خود را مهار سازد.*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امامت*

    *آخرین باری که شیطان ناله زد روز غدیر خم که امیر المومنین(ع)به امامت منصوب شد بوده است.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امان*

    *بهترین انسان کسی است که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امان در قیامت*

    *این شخص در قیامت در امان است: اگر چیزی به او داده شود بگوید: الحمدالله. اگر گناهی کند بگوید استغفرالله. اگر مصیبتی به او رسد بگوید اناالله و انا الیه راجعون*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امان نامه*

    *سه نفر وسه گروه از شر شیطان و لشکرش در اما ن هستند ذاکرین خدا گریه کنندگان از خوف خدا واستغفار کنندگان در سحر. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امانت*

    *امانتدار باشید چون اعمالی مانند نماز و روزه حج از جمله امانات است.*

    امام 7 محمد کاظم (علیه السلام)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امانت*

    *از ما نیست آنکه امانت را بی اهمیت شمارد و بدین سبب امانتی را که به او سپرده شده ضایع گرداند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امانت*

    *آن که امانت دار نیست، ایمان ندارد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امانت و خیانت*

    *امانتداری روزی می آورد و خیانت در امانت فقر .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امانت و خیانت*

    *امانت را برگردانید ، چرا که رسول الله (ص) نخ و سوزن امانتی را هم بر می گردانید.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امانت و خیانت*

    *امانت داری و راستگویی، هر دو موجب توسعه روزی می شوند، ولیکن خیانت در امانت و دروغگوئی، هر دو موجب فلاکت و بیچارگی و سبب تیرگی دل می گردد.*

    امام 7موسی کاظم (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امانت و خیانت*

    *امانت داری توانگری می آورد و خیانت فقر می آورد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امانت و خیانت*

    *امانت داری روزی می آورد و خیانت به دیگران، فقر و بی چارگی.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امانتداری*

    *امانتداری روزی رامی افزاید*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امت دو رو*

    *آیا از خویشتن بدین کفایت کنم که می گویند این امیر مومنان است اما در ناگواریهای روزگار با آنان شریک نباشم*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امتحان*

    *بدرستی که خداوند متعال دنیا و اموال آن را برای آزمایش افراد، آفریده است.*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امتحان*

    *بخدا قسم در آن امتحان تمیز داده می شوید بخدا آزمایش می شوید بخدا غربال می شوید همانطور که دانه تلخ از گندم جدا می شود.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امتحان*

    *بخدا آنچه شما بسوی آن چشم دوخته اید نخواهد آمد مگر امتحان شوید و خوب و بد از هم تمیز داده شوند. *

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امتحان*

    *آیا مردم گمان می کنند اگر بگویند ایمان آوردیم آنتها را رها می کنیم و حال آنکه امتحان می شوند .*

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امتحان مومن*

    *نه به ثروت و رفاه شاد شو و نه از فقر و بلا ناراحت , چرا که طلا با آتش امتحان می شود و مومن با بلا*

    امام 1علی (علیه السلام و آله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امر به معروف*

    *امر به معروف و نهی از منکر بنیان شریعت است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امر به معروف*

    *امر به معروف، با فضیلت ترین عمل های خَلق است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امر به معروف*

    *پایندگی شریعت به امر معروف و نهی از منکر و بر پا داشتن حدود الهی است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امر به معروف*

    *انگیزه نهضت و قیام من برای احیاء امر به معروف و نهی از منکر بوده است.*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امر به معروف*

    *خداوند امر به معروف را به خاطر مصلحت عموم، آزاد کرد .*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امر به معروف*

    *خیر و برکت از میان مردم نمی رود تا زمانی که امر به معروف و نهی از منکر کنند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امر به معروف*

    *ناصح ، دشمن شیطان است ، او کسی است که برای رضای خدا مردم را اندرز می دهد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امر به معروف*

    *خداوند امر به معروف را برای مصلحت جامعه، قرار داده است.*

    حضرت فاطمه (سلام الله علیه و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امر به منکر و نهی از*

    *وای بر آنکه به منکر امر کند و از معروف نهی کند.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امکان اتهام آور*

    *کسی که به جاهای مورد اتهام برود اگر مردم به او بدبین شدند کسی جز خودش را ملامت نکند.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امنیت *

    *من مایه امان اهل زمینم چنان که ستارگان مایه امان اهل نه آسمان اند.*

    امام 12مهدی صاحب الزمان (عجل الله تعالی )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اموات*

    *رسول الله «ص» در عصر هر پنج شنبه با عده ای از اصحاب خود به قبرستان بقیع می رفت.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اموال*

    *بهترین اموال، آن است که کفایت کند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اموال و اطاعت*

    *از صرف مال در راه اطاعت پروردگار خودداری مکن که ناچار می شوی دو برابر آن را در راه معصیت و گناه صرف کنی.*

    امام 7موسی کاظم (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امورات دشوار*

    *دشوار ترین امور، نزدیکترین آنها به گشایش است .*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امید*

    *کسی که به تو امید بسته است، ناامیدش مگردان وگرنه مورد غضب خداوند قرار خواهی گرفت.*

    امام 10علی نقی هادی (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امید*

    *هیچ کس جز کافران از رحمت خدا نا امید نگردد.*

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امید به خدا*

    *خدای عزوجل را بخوان ومگو: کار گذشته است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امید محض*

    *چون دعا می کنی چنین خیال کن که حاجتت بر در خانه است.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *امید وشیطان*

    *امید و آرزوهای بسیار ، سلطنت و پادشاهی شیاطین بر دلهای بی خبران و غافلان است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *انتظار*

    *هر کسی از شما که در حال انتظار این امر«ظهور مهدی» بمیرد همچون کسی است که در خیمه قائم «درحال جهاد با حضرتش » باشد.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *انتقام*

    *اگر به رسول الله (ص) ظلم می شد در صدد انتقام گرفتن بر نمی آمد مگر آنکه محارم خدا هتک می شد که در این حال برای خدا خشمگین می شد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *انتقام*

    *شتاب کردن در گرفتن انتقام شیوه مردان پست است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اندوه پیری*

    *اندوه و غصه، نیمی از سبب های پیری است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اندیشدن*

    *اندیشیدن در نعمتهای خداوند بهترین پرستش است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اندیشمندان*

    *اندیشمندان کسانی هستند که حسنات و کارهای نیک ، سیئات و کارهای بد را از بین می برند.*

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اندیشه*

    *اندیشه مرد به اندازه تجربه اوست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اندیشه*

    *اندیشیدن بیش از کار تو را از پشیمانی ایمن میدارد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اندیشه*

    *پیش از تصمیم گرفتن بیندیش و قبل از عمل مشورت کن.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اندیشه*

    *اندیشه کنید زیرا اندیشه کردن مایه زنده دل بودن مردم بیناست.*

    امام 2حسن مجتبی (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اندیشه در وظیفه*

    *بزرگترین عبادت اندیشه در وظیفه است.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اندیشه دگرگون*

    *اگر رأی و اندیشه زمامدار دچار دگرگونی شود او را از اجرای عدالت بسیار باز می دارد*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اندیشه وکار*

    *چندان مال و توشه دهند که آنان را کفایت کند و تمامی اندیشه و همت شان مصروف کار می شود*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *انصاف*

    *اگاه باشید هر کس با مردم منصف باشد، خداوند جز بر عزتش نیفزاید.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *انصاف*

    *انصاف برترین فضیلت هاست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *انصاف*

    *انصاف زینت هر انسان است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *انفاق*

    *آنکس که با دست کوتاه ببخشد از دستی بلند پاداش می گیرد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *انفاق*

    *کسیکه در راه خدا انفاق می کند در مردم نفوذ پیدا می کند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *انفاق*

    *کسی که خداوند مالی به او بدهد ولی از چیزی انفاق نمی کند از رحمت خدا دور است. *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *انفاق*

    *از آنچه خداوند روزیت نموده انفاق نما، اگر چه دیگری را بر خود مقدم داری.*

    امام 7موسی کاظم (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *انفاق*

    *به من ایمان نیاورده کسی که سیر بخوابد در حالیکه همسایه مسلمان او گرسنه است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *انفاق*

    *در راه خدا انفاق کنید و خویشتن را به دست خود به هلاکت میاندازید و نیکی کنید که خدا نیکوکاران را دوست دارد.*

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *انکار*

    *پس [ای انس و جن!] کدامیک از نعمت های پروردگارتان را انکار می کنید؟*

    ﴿الرحمن‏، 13﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *انگشتر*

    *رسول الله «ص» اکثر اوقات نگین انگشترش را درکف دستش قرارمی داد و به آن نگاه میکرد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *انگشتر*

    *نگین انگشتر باید گرد باشد، چرا که انگشتر رسول الله «ص» نیز این چنین بود.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اهانت*

    *خوارترین مردم کسی است که به مردم، اهانت کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اهل بیت رسول الله*

    *ما (اهل بیت) دست آویز الهی مردمان ، برگزیده خدا و منزلگاه قدس (و پاکی) اوئیم.*

    حضرت فاطمه (سلام الله علیه و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اهل قبور*

    *به دیدار اهل قبور « مردگان » بروید، که این کار شما را به یاد آخرت می اندازد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ای اباذر*

    *ای اباذر! نه عیبجو باش و نه ثناگوی و نه بدگوی و نه ستیزنده و مجادله گر.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ای اصبغ*

    *ای اصبغ ! اگر گامهایت استوار باشد و ولایت و دوستیت کامل خوشا به سعادتت ، بدان که خداوند به تو از خودت مهربان تر و دلسوزتر است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایثار*

    *ایثار بالاترین درجه ایمان است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایثار*

    *بهترین بزرگواری، ایثار است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایثار*

    *رسول خدا صلوات الله علیه وآله هرگز سه روز متوالی سیر غذا نمی خورد زیرا دیگران را بر خود مقدم مداشت *

    معصومین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایثار و انصاف*

    *با مومنین با ایثار و با عموم مردم به انصاف*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان*

    *و کسانی را که ایمان آورده اند و کارهای شایسته [چون عبادت حق و خدمت به خلق] انجام داده اند، مژده ده که بهشت هایی ویژه آنان است که از زیرِ [درختانِ] آن نهرها جاری است؛ هرگاه از آن بهشت ها میوه ای آماده به آنان دهند، گویند: این همان است که از پیشْ روزیِ ما نمودند، و از میوه های گوناگون که [در طعم و گوارایی و زیبایی] شبیهِ هم است، نزد آنان آورند؛ در آنجا برای ایشان همسرانی پاکیزه [از هر آلودگی] است؛ و در آن بهشت ها جاودانه اند.*

    ﴿البقرة، 25﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان*

    *از طریق ایمان است که از قله خوشبختی و اوج شادمانی می توان بالا رفت.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان*

    *ایمان وابسته به شرم وحیا*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان*

    *بارور شدن ایمان به تلاوت قرآن است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان*

    *بزرگترین افتخار ایمان است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان*

    *جایگاه صبر در ایمان مانند جایگاه قلب است، نسبت به بدن و کسی که صبر ندارد ایمان ندارد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان*

    *عزت نفس و خویشتنداری و خرسند بودن به قدر کفاف از پایه های ایمان است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان*

    *عشق خدا آتشی است که در هر چه بیفتد بسوزاند و نور خدا به هر چه نزدیک شود فروزانش کند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان*

    *قلب دوست دار خدا ، خستگی برای خدا را دوست دارد و قلب بی خبر از یاد خدا آسایش را دوست دارد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان*

    *کسی که محبت دنیا در دلش خانه کرده است چگونه مدعی محبت خدا است؟ !*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان*

    *آدم با ایمان ، کمک او پر ارزش ، هزینه او کم ، در زندگی با تدبیر و هرگز از یک سوراخ دو بار گزیده نمی شود.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان*

    *تا به دنیا بی میل نشوید شیرینی ایمان را نخواهید چشید.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان*

    *در پاسخ به این سوال که آیا دوستی و دشمنی جزء ایمان است؟ فرمود: مگر ایمان جز دوستی و دشمنی است! *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان*

    *کامل ترین شما از نظر ایمان خوش خلق ترین شماست.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان*

    *هیچ بنده ای به حقیقت ایمان نرسد مگر به سه خصلت 1- بینش در دین 2- اندازه در معاش 3- صبر در بلاها.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان*

    *اگر از کار نیک خود خوشحال و از کار بد خود دلگیر می شوی ، مومن هستی.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان*

    *خشم ایمان را فاسد می کند، چنانکه سرکه عسل را فاسد می کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان*

    *نشانه ای از ایمان، پاکیزگی است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان*

    *وارد بهشت نخواهید شد مگر آنکه ایمان بیاورید و ایمان نخواهید آورد مگر آنکه یکدیگر را دوست بدارید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان*

    *خداوند سبحان، ایمان و اعتقاد را برای طهارت از شرک و نجات از گمراهی ها و شقاوتها، قرار داد.*

    حضرت فاطمه (سلام الله علیه و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان*

    *آنان که ایمان دارند بیشترین محبت و عشقشان به خداست.*

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان *

    *ایمان بنده ای کامل نمی شود مگر انکه آنچه را خداوند دوست دارد او نیز دوست داشته باشد و آنچه را خداوند دشمن دارد او نیز دشمن بدارد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان *

    *ایمان خویش را با احسان و بخشش عاقلانه حفظ کنید.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان *

    *ایمان خویش را با احسان و بخشش عاقلانه حفظ کنید.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان *

    *ایمان انسان به خدا ناب و خالص نباشد مگر آنکه خداوند را از خودش و پدر و مادرش وفرزند و زن و مالش و از همه مردم بیشتر دوست بدارد. *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان *

    *ایمان شخص خالص نیست مگر آنکه خدا را بیشتر از خود دوست داشته باشد.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان *

    *ایمان ندارد کسی که حیا ندارد.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان *

    *ایمان انجام واجبات و دوری از محرمات است.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان *

    *ایمان مومنی را کاملتر است که خوش خلق تر باشد.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان *

    *ایمان به ادعا و آرزو نیست بلکه ایمان آن اس که در دل خالص باشد و عمل آن را تصدیق و تایید کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان *

    *ایمان خود را خالص کن تا اندکی عبادت تو را کفایت کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان *

    *ایمان دو نیمه است: نیمی از آن شکرگذاری و نیمی دیگر شکیبایی است. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان حقیقی*

    *از نشانه ها ی ایمان حقیقی این است که حق را هرچند به زبان تو با شد بر باطل هرچند به سود تو باشد ترجیح دهی.*

    امام 7موسی کاظم (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان سوزی*

    *جلسه های خوش گذرانی و سرگرمی، ایمان را فاسد می کند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان عالی*

    *شادمانی و راضی بودن به سخت ترین مقررات الهی، از عالی ترین مراتب ایمان و یقین خواهد بود.*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ایمان واحکام*

    *اگر ایمان تنها گفتار بود، روزه و نماز و حلال و حرام نازل نمی شد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ائمه اطهار*

    *از آن دو دریا لؤلؤ و مرجان بیرون می آید.*

    ﴿الرحمن‏، 22﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ائمه اطهار*

    *آنکه بر مظلومیت ما اهل بیت غمگین باشد نفس های او تسبیح و غصه وی عبادت است.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ائمه اطهار*

    *حقانیت و واقعیت با ما اهل بیت رسول الله «ص» می باشد و کناره گیری عده ای از ما، هرگز سبب وحشت ما نخواهد شد، بلکه ما مجریان و مبلغان دستورات الهی هستیم.*

    معصومین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ائمه اطهار و سلام*

    *هر که بر پدرم رسول خدا «ص» و بر من به مدت سه روز سلام کند، خداوند بهشت را برای او واجب می گرداند، چه در زمان حیات و یا پس از مرگ ما باشد. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آبرو*

    *آبروی خود را سر زبان ها قرار نده.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آبرو داری*

    *بدان کسی که از تو حاجت طلب نموده ، آبروی خود را در مقابل تو حفظ نکرده ، تو آبروی خود را حفظ کن و او را رد مکن.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آبرو داری*

    *بدان گونه که مایلید درباره شما سخن گویند بهتر از آن را درباره دیگران صحبت کنید.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آبرو ریزی*

    *هر گاه آبرو بریزد، جمع آوری (و جبران) آن دشوار است.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آبرو ریزی مومن*

    *کسی که آبروی مومنی را بریزد خداوند او را از یاری نمودن خود خارج و واگذار به شیطان می کند . *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آبرو ریزی مومن*

    *کسی که به منظور ریختن آبروی مومنی سخن بگوید ، خدا او را از ولایت خودش رانده به سوی شیطان می فرستد و شیطان هم او را نمی پذیرد.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت*

    *تو برای آخرت روی آور و توان و کوشش خود را برای خدا مصروف کن.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت*

    *خود را کار آخرت که ناگزیر از آنید سرگرم دارید.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت*

    *زمان عزیمت از این دنیا نزدیک است *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت*

    *کسی که خانه ماندگاری خود را آباد سازد،خردمند است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت*

    *بدان ای پسر ادم که در پس امروز روزی بزرگتر برای دلهاست و آن روز قیامت است در آن روز خداوند اولین و آخرین خلایق را جمع می کند*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت*

    *قیامت هنگام عروسی پرهیزکاران است.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت*

    *در قیامت عده ای که دردنیا محبت ودوستی را با یکدیگر را برای رضایت خداوند داشتند بی حساب وارد بهشت می شوند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت*

    *در قیامت همهدوستان به استسنای متقین،دشمن یکدیگرند.*

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت فروشی*

    *بدترین افراد،کسی است که آخرت خود را به دنیایش بفروشد و بدتر از او آن کسی خواهد بود که آخرت خود را برای دنیای دیگری بفروشد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت فروشی*

    *بدترین مردم کسی است، که آخرت خود را به دنیا بفروشد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت و دنیا*

    *برای روزی آماده شوید که چشم ها در آن روز خیره ماند و خردها از هراس آن از کار بیفتد و هوش و ذکاوت ها به کودنی گراید.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت و دنیا*

    *به آخرت چنگ در زن،دنیا خود با خواری پیش تو خواهد آمد. *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت و دنیا*

    *تو مراقب آخرت باش دنیا خودش ذلیلانه نزد تو می آید *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت و دنیا*

    *شما از فرزندان آخرت باشید و از فرزندان دنیا نباشید.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت و دنیا*

    *کسی که آخرت خویش را در قبال دنیای خود بخرد هر دو را به دست آورده و هر که آخرت خود را به دنیایش بفروشد هر دورا از دست داده است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت و دنیا*

    *هر چیز دنیا شنیدن آن بزرگتر از دیدن آن است و هر چیزآخرت دیدن آن بزرگتر از شنیدن آن است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت و دنیا*

    *هر کس امر آخرت را اصلاح کند، خدا کار دنیای را اصلاح می کند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت و دنیا*

    *هر کس که آخرتش را به دنیایش بفروشد هر دو را از دست داده است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت و دنیا*

    *همانا دنیا سرای گذر است و آخرت جای ماندن پس از گذرگاه خود برای ماندگاری خویش توشه برگیرید.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت و دنیا*

    *همانادنیا از تو جدا شدنی و آخرت به تو نزدیک است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت و دنیا*

    *خدای تعالی به یکی از پیامبر وحی فرمود که دنیا را دایه بدان و آخرت را مادر *

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت و دنیا*

    *با کوتاه کردن آرزو از دنیا(برای آخرتت) توشه بر گیر.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت و دنیا*

    *هر کس دنیا را بر آخرت برگزیند خداوند در روز قیامت او را نابینا محشور فرماید*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت و دنیا*

    *برای دنیای چنان کار کن که گویی همیشه زند هستی و برای آخرت چنان عمل نما که گویی فردا خواهی مرد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت و دنیا*

    *خداوند متعال دنیا را به نیت آخرت می دهد اما از دادن آخرت به نیت دنیا ابا دارد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت و دنیا*

    *شیرینی دنیا، تلخی آخرت و تلخی دنیا، شیرینی آخرت است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت و دنیا *

    *برای دنیا خودت آنگونه کار کن که گویا همیشه زنده خواهی بود وبرای آخرت خو آنچنان که گویی فردا خواهی مرد*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت و دنیا *

    *بکوشید تا از دنیا که دوره آن کوتاه است برای آخرت که دوره اش دراز و طولانی است توشه برگیرید.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت و دنیا *

    *هدف فرا پیش شماست و قیامت از پشت سر شما را می راند سبکبار شوید تا برسید زیرا که اولین شما چشم به راه آخرین شماست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت و دنیا *

    *بسیار عجیب است از کسانی که برای این دنیای زودگذر و فانی کار می کنند و خون دل می خورند، ولی آخرت را که باقی و ابدی است، رها و فراموش کرده اند.*

    معصومین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت ودنیا*

    *با پیکر خویش در دنیا باش و با دل و عمل خود در آخرت. *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت ودنیا*

    *دنبال دنیا و آخرت هر دو بودن از حیله های نفس است. چون معمولا دنیا غالب می شود.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت ودنیا*

    *دنیا آرزوی بدبختان است و آخرت پیروزی نیک بختان. *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت ودنیا*

    *دنیا پشت کرده و بدرود گویان است و آخرت روی آورده و آشکار شده است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت ودنیا*

    *دل بستگی به دنیا و ثروت دنیا مایه آزمایش و باز دارنده از آخرت است. *

    حدیث قدسی

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت ودنیا*

    *پسرم ! دنیا را به آخرت بفروش تا سود دنیا و آخرت را ببری و آخرت خود را به دنیا مفروش ، زیرا در هر دو زیان می کنی.*

    حضرت لقمان «ع»

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آخرت ودنیا *

    *مومن دنیا را سپر دینش وفاجر دینش را سپر دنیایش قرار می دهد *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آراستگی*

    *آراستگی از اخلاق مومنان است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آراستگی*

    *رسول اکرم (ص) نه تنها برای خانواده بلکه برای اصحاب نیز خودرا می آراست *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آرامش*

    *آرامش روانی، تنها در سایه خدا حاصل می شود .*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آرامش*

    *خدا کسی است که شب را برای شما آفرید تا در آن بیاسایید.*

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آرامش دل*

    *همانا حدیث ما دلها را زنده میکند.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آرامش قلب*

    *هر که اطمینان داشته باشد که آنچه خدا برایش مقدر کرده است به او می رسد دلش آرام گیرد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آرزو*

    *انسان مومن آنچه را که آرزو کردن آن روا نیست آرزو نمی کند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آرزو*

    *آرزوهای زیاد از تباهی عقل است *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آزار*

    *هر کس مومن بینوایی را حقیر شمارد، خداوند پیوسته او را تحقیر کند و دشمنش دارد تا آن گاه که از تحقیر او دست بردارد.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آزار*

    *بدترین امت، آنهایی هستند که از آزارشان، به آنان احترام گزارند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آزار*

    *هر کس مردم را خوار سازد و کوچک شمارد، خوارترین مردم بشمار می آید. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آزار*

    *هر کس مومنی را به سبب تهدستی خوار و حقیر شمارد خدا در روز رستاخیر او را انگشت نما می کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آزار*

    *هر کس مومنی را بیازارد، مرا آزرده است .*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آزمایش*

    *روزگار روزی به کام تو و روزی به زیان تو است چون به کام تو بود سر مست نشو و چون به زیان تو شد غمناک مباش زیرا هر دوی آنها مایه آزمایش توست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آزمایش مردم*

    *مردم ناگریز باید آزمایش شوند و نیکان و بدان آنها از هم جدا گردند و همگی غربال شوند و مردم بسیاری از غربال بیرون بریزند.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آزمندی*

    *آزمند نیازمند است اگر چه مالک همه دنیا باشد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آزمندی*

    *هر کس آزمند آخرت باشد آن را به دست آورد و هر که برای دنیا حرص زند ، نابود شود.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آزمون*

    *تا کاری را نیازموده ای به آن اقدام نکن.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آسان گرفتن*

    *خداوند متعال شخص آسان گیر و راحت گیر را دوست دارد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آسایش*

    *هر که کم تحمل باشد ، آسایشش اندک گردد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آسایش*

    *هرکه دوست دار آسایش است ، باید دل بکندن از دنیا را اختیار کند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آسایش*

    *رسول الله «ص» هیچ گاه در آسایش و راحتی نبودند. *

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آسایش*

    *هر که برای آنچه از دست داده است بر خود سخت نگیرد تن خویش را در آسایش قرار داده است.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آسایش و گمنامی*

    *همانا در گمنامی اسایشی است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آشتی با دوست*

    *خدای تعالی به موسی «ع» وحی فرمود: مرا دوست بدار و محبوب بندگانم گردان، نعمت ها و نیکی هایم را به آنان یادآور، زیرا که آنان جز خوبی از من ندیده و به یاد ندارند.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آشتی و ملعون*

    *ملعون است ، ملعون است ، کسی که برادرش با وی از در صلح و آشتی دراید و او آشتی نکند.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آفت گفتن هرسخن*

    *آفت بازگو کردن هر سخنی ، دروغ نقل کردن است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آفرینش*

    *اوست که همه آنچه را در زمین است برای شما آفرید، سپس آفرینش آسمان را [که به صورت ماده ای دود مانند بود] اراده کرد و آن را به شکل هفت آسمان [همراه با نظامی استوار] درست و نیکو قرار داد؛ و او [به قوانین و محاسباتِ] همه چیز داناست.*

    ﴿البقرة، 29﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آفرینش*

    *انسان را آفرید؛*

    ﴿الرحمن‏، 3﴾

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آفرینش*

    *خدا تعالی می فرماید : فرزند آدم ! تو را نیا فریدم تا سودی کنم بلکه آفرید یمت تا تو از من سود بری.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آفرینش هدف*

    *خداوند، شما انسانها را بیهوده و بدون غرض نیافریده و شما را آزاد و رها نکرده است. *

    امام 2حسن مجتبی (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آمادگی برای مرگ*

    *برای مردن، آمادگی به دست آورید، پیش از آن که مرگتان فرا رسد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آمام حسین ع*

    *من کشته شده دسیسه ها و عبرت ها هستم، مومنی من را یاد نمی کند، مگر آنکه مورد عبرت و آگاهی قرار خواهد گرفت.*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آمرزش*

    *با آمرزش خواهی ، خود را معطر کنید تا بوی گناهان شما را رسوا نکند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آمرزش*

    *بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید تا خدایتان شما را دوست بدارد و گناهنتان را ببخشاید که خداوند بخشنده و مهربان است.*

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آینده*

    *هیچ عقلی، مانند آینده نگری نیست.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آینده نگری*

    *هرگاه خواستی کاری انجام دهی، ابتدا پایان کار را ببین و آینده نگری کن.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آیه الکرسی*

    *هر کس هنگام قرار گرفتن در بستر آیه الکرسی را بخواند خدا او و همسایه اش را در امان دارد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *آیه اللکرسی *

    *هر کس آیه الکرسی را هنگام خواب بخواند خانه بر سرش فرو نخواهد ریخت.*

    امام 7موسی کاظم (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *با جماعت بودن*

    *مبادا از مردم دوری گزینید که گرفتار بلاهای شیطان می شوید. *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *باز بینی اعمال*

    *هرگاه به بسترت رفتی ، از خیر و شری که در آن روز به کف آورده ای یاد آر.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بازار*

    *بدترین مکانهای زمین بازارهای خرید و فروش است و آنجا میدان فریب ابلیس است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بازی*

    *به سرگرمی و بازی بپردازید، زیرا دوست ندارم که در دین شما، سخت گیری و خشونت دیده شود.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بالا بودن*

    *در پی بالا بودن مباش ، که به پستی می گرایی.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخشش*

    *بخشندگی تخم دوستی را می افشاند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخشش*

    *بخشندگی و شجاعت صفاتی ارجمند هستند که خداوند سبحان آنها را در وجود هر که دوستش بدارد و آزموده باشد می نهد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخشش*

    *دور اندیش کسی است که آنچه در دست دارد ببخشد وکار امروزش رابه فردا نیفکند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخشش*

    *شجاع ترین مردم بخشنده ترین آنها ست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخشش*

    *هر گز از بخشودن خطا کاران پشیمان مشو و نیز بر کفر مجرمان شادمان مباش .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخشش*

    *بخشنده ترین افراد، آن شخصی است که نسبت به ظلم دیگری با آنکه توان انتقام دارد، گذشت کند.*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخشش*

    *خداوند بندگان را به چیزی سخت تر از بذل و بخشش مال نیازموده است.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخشش*

    *بخشنده ترین شما پس از من کسی است که دانشی بیاموزد آن گاه دانش خود را پیدا کند .*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخشش*

    *بهشت، جایگاه بخشندگان است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخشش*

    *خداوند بخشندگان از خلقش را دوست دارد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخشش*

    *خداوند جواد و بخشنده است و بخشش را دوست می دارد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخشش*

    *دست برتر بخشش کننده است از دست فروتر گیرنده هدیه و بخشش بالاتر و برتر.است *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخشش*

    *کسی که هنگام توان انتقام، گذشت نماید، خداوند هنگام سختی وی، از او در می گذرد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخشش وبخیل*

    *کسی که بخشش کند بزرگوار و کسی که بخل کند خوار و پست می گردد.*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخشش وبخیل*

    *کریم و بخشنده به بخشش خویش خوشحال است و انسان پست به دارایی خویش.*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخشش وسکوت*

    *خوشا به حال آنکه به بندگان خدا نیکی کند و برای آخرت خود زاد و توشه برگیرد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *بخشندگی*

    “*به نام خدا که رحمتش بی اندازه است و مهربانی اش همیشگی.

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:30:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      #امام_حسن_مجتبی   ...

    #حدیث

    *ابتلاء*

    *خداوند عزوجل هرگاه بنده ای را دوست بدارد او را مبتلا می کند تا صدای دعای او را بشنود.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اتحاد*

    *هیچ گاه چهار نفر فراهم نیامدند و برای مطلبی به درگاه خدا دعا نکردند مگر این که بااجابت آن دعا از هم پراکنده شدند.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *احادیث رواج دادن*

    *آن که حدیث ما را روایت کند و بدان وسیله دل های شیعیان ما را قوی و استوار گرداند از هزار عابد برتر است.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *احترام*

    *بدترین مردم کسی است که مردم او را از ترس احترام کنند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *احترام*

    *هر کس، بزرگسال مسلمانی را گرامی دارد و احترام نماید، خداوند او را در قیامت از سختی ها و مشکلات در امان می دارد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *احترام *

    *هر کس بزرگسال مسلمانی را گرامی دارد و احترام نماید، خداوند او را در قیامت از سختیها و مشکلات در امان میدارد. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *احتظار*

    *در وقت احتضار ابلیس به یکی از شیاطین ماموریت می دهد به نزد میت برود اما اگر مومن باشد شیطان نمی تواند بر او غلبه کند.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *احسان*

    *کسی که رشته احسان خود را قطع کند ، خداوند توانایی او را بگیرد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *احسان و گناه*

    *مدت زندگی مردم بیشتر با احسان ونیکو کاریشان تعیین می شود تا با عمر مقدر و بیش از آنکه به سبب فرا رسیدن اجل خود بمیرند بر اثر گناهان خویش می میرند *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *احسان و گناه *

    *مردم بیش از آن که با عمر خود زندگی کنند ، با احسان و نیکو کاری خویش می زیند و بیش از آن که به سبب فرا رسیدن اجل خود بمیرند بر اثر گناهان در می گذرند.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *احسان وبی نیازی*

    *بر هر که خواهی نیکی و احسان نما، تا رئیس و سرور او گردی و از هر که خواهی بی نیازی جوی، تا همانند او باشی.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *احکام*

    *اگر جوانی از جوانان شیعه را نزد من بیاورند که در مسائل دین و زندگی آشنا نباشند، او را تنبیه و شکنجه خواهم کرد.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *احمق*

    *بهترین سرزنش برای احمق خاموشی در برابر اوست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اختلاف*

    *اختلاف مکنید، زیرا آن که پیش از شما بودند، اختلاف کردند و نابود گشتند. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاص*

    *اخلاص اشرف کمالات است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاص*

    *اخلاص پیشه گان سروران اهل بهشتند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاص*

    *اخلاص داشته باش تا کام روا شوی.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاص*

    *با اخلاص است که عمل ها بالا می رود.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاص*

    *خلوص همانند نصیحت و خیرخواهی نیست .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاص*

    *مخلص باش تا به مقصد برسی.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاص*

    *درجات مومنان نسبت به یکدیگر به میزان اخلاص هر کسی برتری می یابد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *به سبب خوشخویی ها ، روزی ها فراوان می گردد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *حسن اخلاق دلیل بر شرافت خانوادگی است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *خودت را به کارهای نیک و اخلاق زیبا، عادت ده.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *خوش خلقی بهترین همنشین است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *خوش روئی کمند دوستی است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *کسی که مکارم اخلاقی و سجایای انسانی را دوست دارد از هر گونه لجام گسیختگی و نادرستی پرهیز می نماید.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *گنجهای روزی در اخلاق خوش نهفته است0 *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *هرگاه خوی ناپسندی را در کسی دیدی مانندآن را از خودت دور کن.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *هیچ همنشینی، همانند حُسن خُلق نیست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *هیچ چیز مانند خوش خلقی، زندگی را شیرین نمی کند.*

    امام 2حسن مجتبی (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *هیچ چیزمانند خوش خلقی زندگی را شیرین نمی کند.*

    امام 2حسن مجتبی (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *تمام خنده های رسول اکرم (ص) تبسم بود که دندان هایش همچون قطر های باران دیده می شد. *

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *بد اخلاقی عمل انسان را تباه می سازد، چنانکه سرکه موجب فساد و تباهی عسل می شود.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *بر شما باد به مکارم الاخلاق ، که خداوند عزوجل آنها را دوست دارد.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *حسن خلق سبب افزایش روزی است.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *خداوند عزوجل اخلاق نیک را به رسول اکرم «ص» اختصاص داد.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *خوش خویی روزی را زیاد میکند .*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *هرکه با خانواده خود نیکو کار باشد، روزیش زیاد شود0*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *هیچ چیز در میزان عمل از حسن خلق سنگین تر نیست.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *اخلاق پیامبران آن است که هرگاه یکدیگر را می بینند، بشاش و شادمان هستند و با یکد یگر مصافحه می نمایمد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *برترین شما از نظر ایمان، خوش اخلاق ترین شما است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *به راستی برای صاحب خلق خوش ، اجر روزه دار و شب زنده دار است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *بهترین شما کسی است که برای خانواده بهتر باشد و من برای اهل خانواده ام از همه شما بهتر هستم.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *خوش رویی، کینه را نابود می کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *در ترازوی اعمال، چیزی سنگین تر از اخلاق نیکو، نیست.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *درترازوی اعمال، سنگین ترین وزن، خوش اخلاق ترین است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *رفتار و اخلاق خود را نکو سازید، نسبت به همسایگان با ملاطفت و محبت برخورد نمایید، زنان و همسران خود را گرامی دارید تا بدون حساب وارد بهشت گردید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *شما هرگز نمی توانید با اموال خود همه مردم را بهره مند سازید،پس با آنان با گشاده رویی وخوشرویی تمام برخورد کنید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *من برانگیخته شدم تا کارهای خوب و اخلاق نیک را کامل کنم.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *هر کس بد اخلاق باشد، خود را عذاب داده است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق*

    *هنگام سنجش اعمال انسان در روز حساب هیچ چیز زیباتر و نیکوتر از اخلاق نیکو نیست.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق *

    *خوشروئی تو نشانگر بزرگواری و کرامت نفس توست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق *

    *خوشرویی کینه را نابود می کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق *

    *خوشرویی، محبت و دوستی را پایدار می کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق زنان*

    *بهترین اخلاق زنان بدترین صفات مردان است : خودخواهی ، ترس و بخل. وقتی زن متکبر باشد به کسی غیر شوهر خود تسلیم نگردد و آنگاه که بخیل باشد ثروت خود و همسرش را حفظ می کند و موقعی که ترسو باشد از هر حادثه ای پرهیز می کند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق نیک*

    *اخلاق نیک محبت را پدید می آورد و دوستی را استوار می سازد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اخلاق نیک*

    *ادب، سرمایه زندگی است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اداء قرض*

    *رد کردن یک درهم به صاحبش نزد خداوند با هفتاد حج مقبول شده برابر است.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ادب*

    *با کودکان خانواده ات مهربان باش و بزرگان خانواده ات را احترام گذار.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ادب*

    *بهترین ادب آن است که انسان در حد و مرز خود بماند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ادب*

    *بهترین ارثی که پدران می توانند برای فرزندان خویش بگذارند ادب و تربیت صحیح است. *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ادب*

    *بهترین چیزی که پدران برای فرزندان به میراث گذارند ادب است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ادب*

    *دیده نشد که رسول خدا «ص» جلوی کسی پاهای خود را دراز کند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ادب*

    *صدایت را برای استاد بلند نکن. *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ادب*

    *کسی که ادب ندارد ، شرافت خانوادگیش تباه شود .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ادب*

    *هیچ ارثی مانند ادب و اخلاق پر ارج و گرانماییه نیست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ادب*

    *هیچ مقام و منزلتی رسا تر از ادب نیست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ادب*

    *هیچ میراثی همانند ادب نیست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ادب*

    *ادب بهترین بزرگواری و شرف است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ادب*

    *ادب و دانش، برترین میراث است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ادب*

    *از هیچ کس ادب نیاموختم بلکه زشتی و نادانی ها را دیدم و از آنها دوری گزیدم.*

    حضرت عیسی (ع)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ادب *

    *هرگز دیده نشد که رسول خدا (ص) چهار زانو بنشیند .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ادب خاموشی*

    *چون ادب از کفت رفت ، خاموشی اختیار کن.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ادب شخصیت *

    *شخصیت تو به ادب توست پس آن را به بردباری بیارای.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ادب و تربیت*

    *آن کس که ادب و تربیت را کمتر بپذیرد گناهانش بسیار خواهد بود.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ادب و عقل*

    *همه چیز محتاج عقل است و عقل محتاج ادب است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اراده*

    *پیروزی، در گرو اراده قاطع و دور اندیشی است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *از کسی که رابطه ات را با او گسسته ای صمیمیت مخواه و از کسی که به او وفا نکرده ای وفا طلب مکن.*

    امام 10علی نقی هادی (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *ملاقات و دیدار با دوستان و برادران، موجب صفای دل و نورانیت آن می گردد و سبب شکوفایی عقل و درایت خواهد گشت، گرچه در مدت زمانی کوتاه انجام پذیرد.*

    امام 10علی نقی هادی (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *از رفت و آمد به جاهای تهمت برانگیز و مجالسی که گمان بد به انها برده می شود بپرهیز زیرا دوست بد همنشین خود را می فریبد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *از نشانه های حسن همسایگی جویا شدن از احوال همسایه است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *از همنشینی با بدکرداران بپرهیز که آنان همچون آتش هستند و همنشینی با آنان انسان را می سوزاند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *ایستادن در مکان نا مناسب وشرکت در مجالس نادرست خدا را به خشم آورده و شیطان را راضی وخوشحال می کند. *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *با زورمندان در شتناک با شند و بر آنان که برتری و سرافرازی فروشند سخت گیر ند . *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *با مردم چنان معاشرت کنید که اگر بمیرید بر شما بگریند و اگر زنده باشید (و غایب شوید) مشتاق دیدن شما باشند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *با مردم زیبا سخن بگویید تا پاسخ زیبا بشنوید.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *دوری کن از جدایی و تنهای،بدرستی که تنها و جدا شده از مردم از آن شیطان است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *کسی که با مردم زیاد معاشرت دارد، از خطا و بدگویی مردم در امان نیست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *کسیکه نسنجید با دیگران پیوند می بندد ناچار باید با عواقب آن بیاندیشد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *مبادا خوبان و بدان نزدت یکسان باشند چرا که یکسانی خوبان را در خوبی دل سرد می کند و بدان را در بدی تر غیب می نمایند .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *هر که سخنش نرم شود دوستی اش بر دیگران لازم می گردد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *هرگاه با برادران خود رو به رو شدید و دست دادید و خوشرویی و گشاده رویی نشان دادید هنگام جدا شدن گناهان تان ریخته است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *هرگاه رسول خدا (ص) سه روز یکی از برادران خود را نمی دید ، جویای حال او می شدند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *هرگز نشد که رسول الله (ص) دست خود را زودتر از کسی که با او مصافحه کرده بکشد بلکه صبر می کرد تا او دستش را بکشد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *یاد کردن، نشستن با محبوب است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *با مردم آنگونه رفتار کن که دوست داری با تو رفتار کنند.*

    امام 2حسن مجتبی (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *هیچ گروهی در کارهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و غیره با یکدیگر مشورت نکرداند، مگر آن که به رشد فکری و عملی و غیره رسیده اند.*

    امام 2حسن مجتبی (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *رسول اکرم (ص) برای هر کاری برنامه ای داشتند و در حق کسی کوتاهی و یا به حقوق دیگران تجاوز نمی کردند .*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *قویترین فرد در ایجاد ارتباط کسی هست که با کسی که از او بریده رابطه برقرار کند 0 *

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *هم نشینی با صالحان، انسان را به سوی صلاح و خیر می کشاند، معاشرت و هم صحبت شدن با علما، سبب افزایش شعور و بینش می باشد.*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *با مردم نیکوتر از آنچه دوست دارید با شما سخن بگویند ، سخن بگوئید.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *همانا مومنی که با برادر مومنش دیدار و مصافحه نماید، گناهانش ریخته می شود و بدون گناه از یکدیگر جدا خواهند شد.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *هنگامیکه به منزل یکی از برادران و دوستان تان وارد شدید، هر کجا به شما گفت، بنشینید، بپذیرید و همانجا بنشینید، چون که صاحب منزل بیش از دیگران به اسرار منزل خود، آشنا و آگاه است.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *با کسی دوستی و رفت و آمد کن که موجب عزت و سر بلندی تو باشد، و با کسی که می خواهد از تو بهره ببرد و خود نمایی می کند، همدم مباش.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *با کسی همدم باش که زینت تو باشد نه کسی که زینت او باشی. *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *با یکدیگر پیوند داشته باشید و به هم نیکی کنید و با یکدیگر مهربان باشید و همچنان که خداوند به شما دستور داده است برادرانی نیکوکار باشید.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *دید و بازدی مومنان از یکدیگر چنان شیطان و لشکریان او را ناراحت می کند که صدای خود را بلند می کنند و به صورت خود می زنند.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *هر که به برادر خود شکایت کند ، به خدا شکایت کرده است و هر که به کسی جز برادر خود شکایت کند ، از خدا شکایت کرده است.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *هر مسلمانی که به مسلمانی بر خورد کند و او را شاد سازد ، خدای عزوجل او را شاد گرداند.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *با دوست با فروتنی و با دشمن با احتیاط و با عامه مردم با خوشرویی همراهی کن.*

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *دیدار و هم صحبت شدن با دوستان خوب، موجب شادمانی و افزایش بینش و روشنایی افکار خواهد بود، گرچه اندک باشد.*

    امام 9 محمد جواد (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *از خویشاوند خود مبر ، گرچه او از تو ببرد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *با خویشاوندان خود ارتباط برقرار کنید، هر چند با یک سلام کردن باشد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *با خویشاوندان خود دیدارکن، حتی اگر مجبور شوی یک سال مسافرت کنی.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *با دوستت چنان دوستی کن که شاید روزی دشمنت گردد و با دشمنت چنان دشمنی کن که شاید روزی دوستت گردد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *دید و بازدید «بذر» محبت را می رویاند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *دیدار از خویشاوندان، حسابرسی روز قیامت را آسان می سازد و جلوی مرگ بد را می گیرد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *دیدار کردن دیگران، دوستی و محبت را محکم می کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *هر گاه به هم رسیدید سلام گویید و دست دهید و چون از هم جدا شدید با آمرزش خواهی یکدیگر را ترک کنید *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *هر گاه کسی از شما با برادر مسلمانش دوست شد نام او و پدرش و قبیله و فامیلش را بپرسد زیرا پرسش از این چیزها از حقوق واجب دوستی و نشانه برادری راستین است وگرنه شناختی احمقانه است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *هرکه نه به قصد نیاز خواهی ، بلکه برای دیدن برادر مومن خود به خانه او رود از دیدار کنندگان خدا انگاشته شد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *یک روز در میان دیدار کن، تا محبت زیادتر گردد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *با کسانی دیدار کنید که نگاه کردن به آنها شما را به یاد خدا بیندازد وکردار آنها رغبت شما را به آخرت زیادتر کند.*

    حضرت عیسی «ع»

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *سه چیز است که دوستی را خالص می کند : 1- هنگام ملاقات با خوش رویی برخورد کردن 2- زمان نشستن در کنار او برایش جا باز کند 3- بهترین نامی که دوست دارد او را صدا زند.*

    معصومین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *نظر کردن مومن به صورت برادر مومنش از روی علاقه و محبت، عبادت است.*

    معصومین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *هر کس حقوق همنوعان خود را بشناسد و رعایت کند و مشکلات و نیازمندیهای آنها را بر طرف نماید، در پیشگاه خداوند، دارای عظمت و موقعیت خاصی خواهد بود.*

    معصومین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *هرکه مردمی را دوست بدارد با آنان محشور شود.*

    معصومین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط*

    *از اصحاب رسول خدا «ص»: هر گاه ما وارد بر پیامبر اکرم «ص» می شدیم، هر یک از ما هر جا می رسید جلوس می کرد.*

    یاران پیامبر (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط *

    *کسی که پارسایی خوی او ، بخشندگی طبیعت او و بردباری خصلت او باشد دوستانش زیاد شوند.*

    امام 11حسن عسکری (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط *

    *هر گاه یکی از شما با کسی طرح برادری افکند از او نام و نام پدر و قبیله و محل سکونتش را بپرسد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارتباط قطع رحمت*

    *هرگاه الفت و محبت فقط به زبان باشد و صله رحم قطع شود در این هنگام خدا رحمت خود را برمی دارد .*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارحام*

    *فامیلهای خود را متوجه باشید و رسیدگی کنید تا خداوند حساب را بر شما آسان کند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارحم الراحمین*

    *بگو ای بندگان من که برخود انصراف و ستم کرده یاد از رحمت خداوند تا امید نشوید که خدا همه گناهان را می آمرزید و او بسیار بخشند ه و مهربان است. *

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ارحم الراحمین*

    *بی گمان آمرزش پروردگارت وسیع است.*

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ازدواج*

    *همانا ازدواج کردن سنت رسول الله «ص» است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ازدواج*

    *هر کس برای رضا و خوشنودی خداوند، ازدواج نماید و با خویشان خود صله رحم نماید، خداوند او را در قیامت، مفتخر و سر بلند می گرداند.*

    امام 4 سجاد(علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ازدواج*

    *با زنی که مورد پسند تو است ، ازدواج کن و زنی را که پدر و مادرت تو را به ازدواج با او مجبور می کنند ترک کن.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ازدواج*

    *رزق همراه زنان و خانواده است خداوند در قرآن می فرماید اگر فقیر باشند خداوند آنان را با فضل و رحمت خود بی نیاز می کند. *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ازدواج*

    *چون جوانی ازدواج می کند ضجه شیطان بلند می شود.*

    امام 7موسی کاظم (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ازدواج*

    *با خانواده شایسته ازدواج کنید زیرا نطفه و زن تاثیر گذارند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ازدواج*

    *برتو باد که همسر دیندار بگیری (خطاب به جوانی قصد ازدواج داشت ). *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ازدواج*

    *پیامبر اکرم (ص) در مورد انتخاب همسر فرمود : از گلهای زیبا و قشنگ که در میان زباله افتاده و بیرون آماده است ، اجتناب کنید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ازدواج*

    *دختران باکره را به همسری بگیرید که دهانی پاکیزه دارند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ازدواج*

    *در اسلام هیچ بنایی ساخته نشد که نزد خداوند محبوبتر و ارجمندتر از ازدواج باشد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ازدواج*

    *کسی که با زنی به خاطر ثروتش ازدواج کند خداوند او را به حال خودش وا می گذارد و کسی که فقط به خاطر زیبایی ازدواج می کند ، زندگیش ناخوشایند می شود و کسی که به خاطر دین و ایمان ازدواج می کند ، همه آن امتیازات را برایش فراهم می کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ازدواج*

    *همتای خود را جهت ازدواج انتخاب کنید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ازدواج*

    *هیچ بنایی در زندگی برافراشته نشده که نزد خدا از بنای ازدواج محبوب تر باشد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ازدواج*

    *هیچ یک از یاران رسول خدا (ص) ازدواج نمی کرد مگر اینکه پیامبر (ص) درباره او می فرمود : دینش کامل نیست.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ازدواج*

    *از آیات و نشانه های خداوند این است که برای شما از جنس خودتان همسرانی قرار داد تا کنارآنان آرامش یابید و میان شما مهر و محبت و رحمت قرار داد.*

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ازدواج*

    *از آیات و نشانه های حکیمانه خداوند این است که برایتان همسرانی آفرید تا در کنارشان آرامش یابید. *

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ازدواج جوان*

    *هر کس که در جوانی ازدواج کند ، شیطان فریاد می زند و می گوید : ای وای بر من ، این جوان دین خود را از شر من حفظ نمود.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ازدواج وشیطان*

    *اول کسی که بعد از ازدواج غسل کرد و شیطان را به گریه انداخت ، حضرت آدم (ع) بود.*

    تفسیر برهان

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *ازدواج ولیمه*

    *جشن گرفتن و ولیمه دادن برای ازدواج شایسته است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *استاد*

    *کاری نکن که استاد تحقیر شود. *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *استاد*

    *وقتی استاد سخن می گوید، سخن او را قطع نکن. *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *استاد*

    *وقتی استاد تمایل به کاری ندارد ، اصرار نکن .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *استاد*

    *در برابر معلمتان، متواضع باشید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *استاد*

    *نصایح استاد را عمل کن و دستور العمل های درسی اش را به کار گیر. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *استاد و ادب*

    *روبروی استاد بنشین.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *استاد وسکوت*

    *هنگامی که استاد مطلبی مطرح می کند، خوب به آن گوش کن. *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *استعداد*

    *در گردش روزگار استعدادهای مردم شناخته می شود.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *استغفار*

    *رسول اکرم (ص) از مجلسی بر نمی خاست مگر آن که بیست و پنچ مرتبه استغفار می نمود .*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *استغفار*

    *هر که زیاد استغفار کند خداوند غم های او را بگشاید و از آنجا که گمانش را هم نمی برد روزیش را رساند. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *استغفار*

    *هر که زیاد استغفار کند خداوند گره غم های او را بگشاید واز هر تنگنایی بیرونش برد وازآنجا که گمانش را هم نمی برد روزیش رساند .*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *استغفار*

    *هرکس هنگام خواب سه بار بگوید « استغفرالله الذی لا اله الا هو الحی و قیوم و اتوب الیه » خداوند گناهان اورا خواهد بخشید.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اسرار*

    *هرکس سر خود را پنهان کند،همیشه رشته زندگی و خیر به دست او است. *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اسرار*

    *دوستت را فقط به اسراری مطلع کن که اگر دشمنت از آن آگاه می شد برای تو ضرری نداشته باشد چرا اینکه دوست هم گاهی دشمن می شود *

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اسرار*

    *حضرت رسول «ص» یکهزار کلمه به امیرالمومنین علی «ع» تعلیم نمود که از هر کلمه ای هزار باب علم و مساله فرعی باز می شود.*

    امام 9 محمد جواد (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اسراف*

    *پس اسراف را مقتصدانه رها کن .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اسراف*

    *میانه روی مال اندک را رشد می دهد و اسراف ، مال زیاد را نابود می کند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اسراف*

    *هر کس اسراف کند، خدا فقیرش می کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اسراف*

    *بخورید و بیاشامید، ولی اسراف نکنید.*

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اسراف*

    *رسول الله (ص) با یک مُد (کمتر از کیلو) اب وضو می گرفت و با یک صاع (تقریبا سه کیلو) غسل می کردند.*

    یاران پیامبر (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اسراف مال*

    *خرج کردن به ناحق مال ، حیف و میل و اسراف است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اسراف و دعا*

    *کسی که مالش را یه سبب اسراف تلف کرد و فقیر شد دعایش مستجاب نمی شود .*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اسلام مایه خوشبختی است*

    *خوشبخت ترین ملت غیر عرب به واسطه اسلام ایرانیان اند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اشاره*

    *رسول اکرم «ص» هیچگاه با چشم اشاره نمی کردند.*

    یاران پیامبر (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اشک*

    *امام حسین «ع»، اشک هر مومنی است.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اشکار کردن چیزی*

    *اشکار کردن چیزی بیش از آن که استوار گردد موجب تباهی آن می شود.*

    امام 9 محمد جواد (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اصرار*

    *هر گاه از سختی و دشواری کاری ترسیدی در برابر ان سر سختی نشان بده،رامت می شود.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اصلاح*

    *اصلاح کردن نیکان با گرامی داشتن و اصلاح بد کاران باتادیب.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اصلاح*

    *بعض اصاحاب امام رضا علیه السلام و آله .از پسر خود نزد حضرت شکایت کرد , امام فرمود فرمود او رانزن بلکه با با او قهر کن و قهرت طولانی نباشد *

    امام 8علی بن موسی الرضا (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اصلاح امور*

    *کسی که میان خود و خدا را اصلاح کند، خدا میان او و مردم را اصلاح کند.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اصلاح امور*

    *کوشش در راه اصلاح توده مردم از کمال خوشبختیاست *

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اصلاح گران*

    *هر که در جستجوی بابی از دانش بر آید تا به وسیله آن خود یا آیندگان را اصلاح گرداند خداوند به شمار ریگهای ریگستان برایش پاداش می نویسد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اطاعت*

    *خطاب به ملائک در مورد خلقت انسان : پس چون او را درست و نیکو گرداندم و از روح خود در او دمیدم، برای او سجده کنان بیفتید.*

    قرآن کریم

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اطاعت الله*

    *خداوند فرمود:ای آدمیزاد!از فرمانی که به تو داده ام اطاعت کن و صلاح کار خود را به من آموزش نده. *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اطاعت خداوند*

    *براستی خداوند جوانی را دوست دارد که عمر خود را در راه اطاعت او بسر می برد.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اطاعت فرمان برداری*

    *هرگاه خواهان عزت شوی آن را در اطاعت و فرمانبرداری خدای بجوی.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اطعام دهی*

    *رزق کسی که اطعام میکند سریع ترازفرورفتن کارددرکوهان شتر به سویش میاید *

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اطوار*

    *ای بندگان خدا،بدانید که آدمی فی نفسه هزار قبیله در بطن خود دارد که دست آموز شیطان است،مبادا افسارش را رها کنید. *

    مرحوم نرا قی

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اعتدال*

    *بهترین کارها، معتدل ترین آنهاست.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اعتدال*

    *رسول اکرم (ص) در تمام امور معتدل بو دند ، هرگز از هیچ چیزی غافل نمی شد تا دیگران به غفلت نیفتند.*

    امام 3حسین (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اعتدال*

    *از ما نیست کسی که دنیا را به خاطر آخرت و همچنین آخرت را به خاطر دنیا ترک نماید.*

    امام 5 محمد باقر(علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اعتدال*

    *بهترین میزان هر کاری، میانه روی در آن است.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اعتدال*

    *زهد به دنیا نه حرام شمردن حلال است نه تباه کردن مال.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اعتلال*

    *هر که راه میانه روی را بپیماید هلاک نگردد.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اعتلال*

    *هر که میانه روی کند خداوند توانگرش می کند.*

    حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اعتماد*

    *آن کسی به اعتمادت سزاوار تر و شایسته تر است که وی را آزموده باشی و از امتحان سرافراز بیرون آمده باشد .*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اعتماد*

    *هرکس به تو گمان برد خوشبینی او را تصدیق کن.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اعتماد*

    *در اعتماد انسان به برادرش همین بس که نیاز خود را به او بگوید.*

    امام 6 صادق (علیه السلام و آله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اعتماد به خائنین*

    *همین اندازه برای خائب بودن کافی است که شخص مورد اعتماد خائنین قرار گیرد.*

    امام 10علی نقی هادی (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اعتماد به نفس*

    *بزرگترین سرمایه اعتماد به نفس است.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اعتماد عهد*

    *به دوستی کسی که به عهد خود وفادار نیست، اعتماد مکن.*

    امام 1علی(علیه السلام وآله)

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اعتیاد*

    *ترک دادن شخص معتاد از اعتیادش کار سخت و معجزه گونه است.*

    امام 7موسی کاظم (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اعتیاد *

    *ترک دادن اعتیاد های غلط افراد، همانند معجزه است.*

    امام 11حسن عسکری (علیه السلام وآله )

    #امام_حسن_مجتبی

    #حدیث

    *اعمال*

    “*و هر عملی را که انجام دادند در نامه های اعمالشان ثبت است.

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:30:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      چكيده   ...

    چهرة زيبا و پرفروغ كتاب الهي زير ابرهاي تيره و متراكم اوهام انسان‌ها پنهان است. با زدودن هر ابري خورشيدي نورافشاني مي‌كند و راهي به سوي كمال و سعادت گشوده مي‌شود. حقيقت اين است كه برخي از مفسران صدر اسلام با اظهارات غيرمسئولانه و متعارض خود شماري از محكمات قرآن را به متشابه تبديل كرده و موجب سرگرداني امت اسلام شده‌اند. در اين مقاله با برخورداري از شيوة تفسير قرآن با قرآن و ناديده گرفتن اقوال آن مفسران، در سوگندهاي كتاب خداي متعال تدبر خواهيم كرد و با در نظر گرفتن ارتباط آنها با فواصل آيات، تفسير قطعي آنها را پيش روي قرآن‌پژوهان قرار خواهيم داد. به تفسير قطعي حروف مقطعه و «كوثر» نيز اشاره خواهد شد.

    هدف ما از نگارش مقالة حاضر اين است كه نقاب از جمال دلرباي قرآن كريم برگيريم و كلام خداي سبحان را با شكوه و شادابي آغازينش دريافت كنيم.

    كليدواژگان: حروف مقطعه، فواصل آيات، عصر، تين و زيتون، صافات، عاديات، كوثر، سوگندهاي قرآن.

    مقدمه

    «علم» چيزهايي را كه به‌غلط به هم پيوسته‌اند، از هم جدا مي‌كند و چيزهايي را كه به‌غلط از هم جدا شده‌اند، به هم ‌پيوند مي‌زند. بنابراين، علم عبارت است از تجميع متفرقات و تفريق مجتمعات در ذهن.

    دانش تفسير نيز بايد مانند هر فن ديگر همين وظيفة تجميع متفرقات و تفريق مجتمعات را بر عهده گيرد؛ زيرا اقوال فراوان و تعميم‌هاي بي‌مورد و تخصيص‌هاي بي‌وجه منسوب به ابن عباس و عِكرِمه و ضحّاك و كلبي و عطا و مجاهد و سُدّي و مُقاتل و قَتاده و حسن بصري و ابن جُرَيج و كعب‌الاحبار و وَهْب بن منبّه و امثال آنان بسياري از آيات نوراني قرآن كريم را در هاله‌اي از ابهام فرو ‌برده و موجب حيرت و سرگرداني قرآن‌پژوهان شده است؛ علاوه بر اينكه استناد تك‌تك آن روايات تفسيري به اين اشخاص مسلم نيست و در صورت اثبات اين استناد، ادعاهاي بي‌دليل آنان كمترين حجيتي ندارد مگر در موردي كه ثابت شود چيزي را از معصوم نقل مي‌كنند.

    مثلاً درحالي‌كه از سوگند ياد كردن خداي متعال در چندين سورة مكي به «ليل» و «نهار» و اجزاي آنها يعني «فجر» و «صبح» و «ضحي» به‌روشني مي‌فهميم كه سوگند به «عصر» در آغاز سورة 103 نيز مربوط به بخشي از روز است كه بين ظهر و غروب آفتاب قرار دارد و در زبان فارسي «پسين» و «عصر» خوانده مي‌شود، آن اشخاص براي اين سوگند معاني ديگري را پيشنهاد كرده‌اند كه ما برخي از آنها را در اين مقاله خواهيم آورد. معنايي كه گفته شد، به‌سبب هماهنگي با لحن قرآن مجيد در سوگند ياد كردن به اجزاي شب و روز، تفسير قرآن با قرآن است؛ مخصوصاً با توجه به اينكه سوره‌هاي ليل، فجر، ضحي (+ شرح) و عصر دنبال هم و به ترتيب فرارسيدن مدلول آنها در شبانه‌روز نازل شده‌اند. ولي افسوس كه شيوع آن معاني مختلف و احياناً متعارض در كتاب‌هاي تفسير اين معناي مناسب و مسلم را كم‌رنگ كرده و قرآن‌پژوهان را به ناكجاآباد برده است.

    آري، اگر در ابتداي نزول قرآن از مشركان بي‌سواد مكه انتظار مي‌رفت معناي كلمة «عصر» را بفهمند و ايمان بياورند، اكنون با گذشت 1400 سال از آن روزگار، يك مفسر مسلمان هر قدر هم بزرگ باشد، نمي‌تواند از درون پيلة اقوالي كه بر گرد اين واژة قرآني تنيده‌اند، به آساني بيرون آيد و معناي واقعي و شفاف آن را تعيين كند.

    همچنين آنان از پيش خود براي واژه‌هاي «تين» و «زيتون» نيز كه در آغاز سورة 95 قرآن به آنها سوگند ياد شده و معناي آنها روشن است، معاني عجيب و غريبي ساخته و پرداخته‌اند كه بازهم به برخي از آنها در اين مقاله اشاره خواهيم كرد.

    سوگند به موجودات عامي مانند «صافّات»، «ذاريات»، «مرسلات»، «نازعات» و «عاديات» نيز در كتاب خداي متعال وجود دارد كه معاني خاصي براي آنها تخيل شده است.

    البته سوگندهايي نيز در قرآن كريم يافت مي‌شود كه از تعرض آن اشخاص مصون مانده و تفسير آنها قطعي است، مانند سوگند به ذات اقدس خداي متعال و قرآن مجيد و حيات حضرت رسول اكرم(ص) و روز قيامت و آسمان و ماه و خورشيد.

    شگفت‌آورتر اينكه جمعي از مفسران كوشيده‌اند بين سوگندها و مطلبي كه براي آن سوگند ياد شده است، تناسب معنايي ايجاد كنند؛ و چون اين تناسب در كلام الهي بسيار نادر است، كساني كه به آن قائل شده‌اند، براي ايجاد آن راه‌هاي ناامن و پرپيچ‌وتابي را پيمود‌ه‌اند كه يكي از نتايج آن، تفسير «تين» و «زيتون» به دو كوه يا دو شهر يا دو مسجد و مانند آنهاست.1

    ابهام‌آفريني مفسران قديم منحصر به سوگندها نيست. آنان حروف مقطعه و كلماتي از قبيل «كوثر» را نيز از اظهارات غيرمسئولانة خود بي‌نصيب نگذاشته و با كار خود آيات بينات الهي را به لُغز و معما تبديل كرده‌اند. برخي از مفسران زمان‌هاي بعد نيز چون نتوانسته‌اند از تودة انبوه آن اقوال چيزي به دست آورند، خودشان دست به‌كار شده و بر حجم آن اقوال افزوده‌اند.

    در اين پژوهش بنا داريم مواردي از مدلول سوگندها را كه بي‌جهت تعميم يافته‌اند، تخصيص دهيم و مواردي از آنها را كه بي‌جهت تخصيص يافته‌اند، تعميم؛ تا از آيات قرآن رفع ابهام شود و از قرآن‌پژوهان رفع سرگرداني. از سوي ديگر، از آنجا كه الفاظ برخي از سوگندهاي مورد مناقشه با فواصل آيات ارتباط دارند، آن سوگندها را با درنظر گرفتن اين ارتباط تفسير خواهيم كرد و به تفسير قطعي حروف مقطعه و واژة «كوثر» به طور ضمني اشاره خواهد شد.

    1. «ن والقلم وما يسطرون»

    نخستين حرف از حروف مقطعة قرآن حرف آهنگين «ن» است كه در همان ابتداي نزول وحي در آغاز سورة قلم قرار گرفته و به‌طوري كه شرح خواهيم داد، نيمي از آيات قرآن كريم به اين حرف ختم شده است.

    همان‌طور كه اشاره شد، مفسران قديم حروف مقطعة قرآن را نيز زمينه‌اي مناسب براي اظهارات بي‌پاية خود يافته و با ابداع معاني گوناگون براي آن حروف مايه حيرت و سرگرداني مفسران بعدي شده‌اند، به‌طوري كه از آغاز تا امروز بيش از 30 معنا بر گرد آن حروف انباشته شده است. اين در حالي است كه با اندكي تدبر در ابتداي 29 سوره‌اي كه با حروف مقطعه آغاز شده‌اند، به‌روشني مي‌فهميم كه پس از همة آنها، به استثناي سوره‌هاي مريم و عنكبوت و روم و قلم، سخن از عظمت و كرامت قرآن مجيد به ميان آمده و به‌ويژه در 8 مورد زير صريحاً گفته شده است كه آيات قرآن از اين حروف تشكيل شده‌اند:

    1. «الر تِلْك آيَاتُ الْكتَابِ الْحَكيمِ»(يونس: 1)؛

    2. «الر تِلْك آيَاتُ الْكتَابِ الْمُبِينِ»(يوسف: 1)؛

    3. «المر تِلْك آيَاتُ الْكتَابِ وَالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْك مِنْ رَبِّك الْحَقُّ وَلَكنَّ أَكثَرَ النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ»(رعد: 1)؛

    4. «الر تِلْك آيَاتُ الْكتَابِ وَقُرْآنٍ مُبِينٍ»(حجر: 1)؛

    5. «طسم تِلْك آيَاتُ الْكتَابِ الْمُبِينِ»(شعراء: 1ـ2)؛

    6. «طس تِلْك آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكتَابٍ مُبِينٍ»(نمل: 1)؛

    7. «طسم تِلْك آيَاتُ الْكتَابِ الْمُبِينِ»(قصص: 1ـ2)؛

    8. «الم تِلْك آيَاتُ الْكتَابِ الْحَكيمِ‌«(لقمان: 1ـ2).

    تعابير «تِلْك آيَاتُ الْكتَابِ» و «تِلْك آيَاتُ الْقُرْآنِ» به بيان حروف مقطعه اختصاص دارند و در هيچ جاي ديگر كتاب الهي يافت نمي‌شوند. بر اين اساس مي‌توانيم «الم ذَلِك الْكتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ»(بقره: 1ـ2) را به آيات مذكور بيفزاييم و بگوييم كه «ذلك» مبتدا و «الكتاب» ‌خبر آن است (و استعمال «ذلك» به جاي «تلك» در اين مورد به مقتضاي مذكر بودن خبر است). در اين صورت، «لاَ رَيْبَ فِيهِ»2 مانند «هُدًى لِلْمُتَّقِينَ» جملة مستأنفه خواهد بود.

    در ابتداي سوره‌هاي آل عمران، اعراف، هود، ابراهيم، طه، سجده، يس، ص، حواميم سبع و ق (جمعاً 16 سوره) نيز پس از حروف مقطعه از كتاب و نزول وحي سخن به ميان آمده است و در برخي از آنها خود حروف مقطعه مي‌توانند مبتداي جمله باشند. فحواي آيات آغازين اين 25 سوره را مي‌توان و بايد به 4 سوره‌اي كه پس از حروف مقطعة آنها به كتاب و نزول وحي اشاره نشده است، سرايت داد.

    البته گروهي از مفسران بزرگ مانند ابومسلم اصفهاني3 و جارالله زمخشري4 به تفسير صحيح اين حروف پي برده‌اند و امام فخر رازي هنگام برشمردن اقوالي كه تا زمان او دربارة حروف مقطعه معروف بوده است، اين قول را به جمع عظيمي از محققان نسبت داده و گفته است:

    العاشر: ما قاله المبرّد واختاره جمع عظيم من المحققين إن الله تعالى إنما ذكرها احتجاجاً على الكفار. وذلك أن الرسول(ص) لما تحدّاهم أن يأتوا بمثل القرآن أو بعشر سور أو بسورة واحدة، فعجزوا عنه، أنزلت هذه الحروف تنبيهاً على أن القرآن ليس إلا من هذه الحروف وأنتم قادرون عليها وعارفون بقوانين الفصاحة؛ فكان يجب أن تأتوا بمثل هذا القرآن. فلما عجزتم عنه دلّ ذلك على أنه من عند الله لا من البشر.5

    و در تفسير نمونه مي‌خوانيم:

    اين حروف اشاره به اين است كه اين كتاب آسمانى با آن عظمت و اهميتى كه تمام سخنوران عرب و غيرعرب را متحير ساخته و دانشمندان را از معارضه با آن عاجز نموده است، از نمونة همين حروفى است كه در اختيار همگان قرار دارد. در عين اينكه قرآن از همان حروف الف باء و كلمات معمولى تركيب يافته، به قدرى كلمات آن موزون است و معانى بزرگى دربر دارد كه در اعماق دل و جان انسان نفوذ مى‌كند، روح را مملو از اعجاب و تحسين مى‌سازد و افكار و عقول را در برابر خود وادار به تعظيم مى‌نمايد. جمله‌بندي‌هاى مرتب و كلمات آن در بلندترين پايه قرار گرفته و معانى بلند را در قالب زيباترين الفاظ مى‌ريزد كه همانند و نظير ندارد.6

    احاديثي نيز در تأييد اين قول از ائمة طاهرين(ع) در همان كتاب و ساير متون تفسيري آمده است.

    1.1. تفسير «قلم» به شيوة قرآن با قرآن

    در ميان اقوالي كه دربارة دو سوگند آية «ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ‌»(قلم: 1) وجود دارد، دو قول از همه معروف‌تر است: يكي همين قلم‌هاي معمولي و مكتوبات انسان‌ها و ديگري قلم تقدير و مكتوبات فرشتگان. ولي با توجه به اينكه آية مورد بحث اندكي پس از «اقْرَأْ وَرَبُّك الْأَكرَمُ‌* الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ‌* عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ»(علق: 3ـ5) نازل شده است، قول اول قطعي و تفسير قرآن با قرآن مي‌شود.

    2. «والعصر»

    سوگند ياد كردن خداي متعال به قلم كه ابزار قابل‌احترامي است، به‌ويژه پس از اشارة اعجاب‌آور سورة علق به آن، شايد چندان عجيب نباشد. ولي در قرآن مجيد سوگندهايي نيز وجود دارد كه شگفتي ما انسان‌ها را برمي‌انگيزد. ازاين‌رو، خداوند در سورة فجر پس از سوگند ياد كردن به «سپيده‌دم» و «شب‌هاي دهگانه» و «زوج و فرد» و «شب هنگامي كه مي‌گذرد»، اين سؤال را مطرح كرده است: «هَلْ فِي ذَلِك قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ؛ آيا هيچ خردمندي اينها را سوگند مي‌شمارد؟»(فجر: 5) پاسخ طبيعي به سؤال مذكور اين است كه در عرف ما انسان‌ها سوگند به چيزهاي مهم و محبوب تعلق مي‌گيرد، اما خداي سبحان مي‌تواند به هر چيزي سوگند ياد كند؛ همان‌طور كه از حضرت امام محمدباقر(ع) نقل شده است: «إنّ لِلّهِ عز وجل أن يُقسِم من خلقه بما شاء وليس لخلقه أن يُقسِموا إلاّ به».7

    2.1. اقوال مفسران دربارة «عصر»

    اگر مفسران قديم ما را با قرآن كريم تنها مي‌گذاشتند و معاني مختلفي را براي «عصر» بر سر زبان‌ها نمي‌انداختند، معناي صحيح اين واژه را در فضاي قرآن به‌آساني مي‌فهميديم. ولي مطرح كردن آن معاني مصداق كلام حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) شد كه «إذا ازدحم الجواب خفِي الصواب».8

    آري، مفسران قديم در برابر فضاي واقعي و روشن قرآن كريم فضاسازي كردند و قرآن‌پژوهان را به بيراهه بردند و اذهانشان را به خطا انداختند، به‌گونه‌اي كه امام احمد بن حنبل لازم دانست بگويد هيچ‌يك از كتاب‌هاي تفسيري زمان خودش معتبر نيست.9

    باري، امين‌الاسلام طبرسي(ره) به برخي از اقوال مفسران دربارة «عصر» اين‌گونه اشاره كرده است:

    أقسم سبحانه بالدهر لأن فيه عبرةً لذوي الأبصار من جهة مرور الليل والنهار على تقدير الأدوار وهو قول ابن عباس والكلبي والجُبّائي. وقيل هو وقت العشيّ عن الحسن وقتادة؛ فعلى هذا أقسم سبحانه بالطرف الأخير من النهار لما في ذلك من الدلالة على وحدانية الله تعالى بإدبار النهار وإقبال الليل وذهاب سلطان الشمس كما أقسم بالضحى وهو الطرف الأول من النهار لما فيه من حدوث سلطان الشمس وإقبال النهار؛ وأهل الملّتين يعظمون هذين الوقتين. وقيل: أقسم بصلاة العصر وهي الصلاة الوسطى عن مقاتل. وقيل: هو الليل والنهار ويقال لهما «العصران» عن ابن كيسان.10

    مصاديق گوناگوني كه براي واژة «عصر» در اين متن و ساير متون تفسيري آمده، از اين قرار است:

    1. روزگار؛ 2. حوادث روزگار؛ 3. سختي‌هاي زندگي؛ 4. شب و روز؛ 5. بامداد و شامگاه؛ 6. پسين؛ 7. نماز عصر؛ 8. وقت نماز عصر؛ 9. وقت غروب؛ 10. عصر جمعه كه حضرت آدم(ع) در آن آفريده شد؛ 11. عصر حضرت رسول(ص)؛ 12. عصر حضرت مهدي(ع)؛ 13. پروردگار عصر؛ 14. عمر انسان؛ 15. انسان كه عصارة آفرينش است؛ 16. انسان كامل كه عصارة انسان‌هاست؛ 17. فشار.

    شايد برخي از مفسران بر اثر غفلت از اينكه خداي سبحان مي‌تواند به چيزهاي كم‌اهميت سوگند ياد كند، معناي ابتدايي و رايج «عصر» را رها كردند و معاني مفخم آن واژه را پيش روي ما گذاشتند؛ مفسران بعدي نيز برخي از آن معاني را پسنديدند و ترويج كردند.

    2.2. تفسير «عصر» به شيوة قرآن با قرآن

    قرآن‌پژوهان معمولاً ترتيب نزول نخستين سوره‌ها را اين‌گونه مي‌آورند: 1. علق، 2. قلم، 3. مزّمّل، 4. مدّثّر، 5. مسد، 6. تكوير، 7. اعلي، 8. ليل. 9. فجر، 10. ضحي، 11. شرح، 12. عصر.11 در اين مجموعه به 5 وقت از اوقات شبانه‌روز سوگند ياد شده است:

    1. شب (مدّثّر: 33، تكوير: 17، ليل: 1، فجر: 4 و ضحي: 2)؛

    2. سپيده‌دم (فجر: 1)؛

    3. بامداد (مدّثّر: 34 و تكوير: 18)؛

    4. چاشت (ضحي: 1)؛

    5. پسين (عصر: 1).

    براي بامداد سوره‌اي به نام «صبح» نداريم، ولي سوره‌هاي «ليل» و «فجر» و «ضحي» و «عصر» طبق 4 وقت ديگر نامگذاري شده‌اند و همان‌طور كه ديديم، ترتيب نزول آنها به ترتيب فرارسيدن مدلول آنها در شبانه‌روز بوده است و اين ترتيب در شناسنامۀ سوره‌ها در برخي از چاپ‌هاي مصحف شريف ثبت مي‌شود.

    اينك مي‌پرسيم اگر گوينده‌اي حتي از انسان‌ها و حتي بدون چنين ترتيبي از «ليل» و «فجر» و «صبح» و «ضحي» و «عصر» سخن بگويد، آيا كسي حق دارد واژة «عصر» او را به سبب تحمل معاني مختلف و بعضاً دور از ذهن، به بيراهه ببرد و غرض گوينده را نقض كند؟

    2.3 تفسير «عصر» از طريق تدبر در فواصل آيات

    در تفسير نمونه پس از اشاره به معاني پسين، روزگار، عصر حضرت رسول اكرم(ص)، عصر حضرت مهدي(ع)، انسان كامل و نماز عصر، آمده است:

    با اينكه تفسيرهاى فوق با هم تضادى ندارند و ممكن است همه در معناى آيه جمع باشد و سوگند به تمام اين امور مهم ياد شود، ولى در ميان آنها از همه مناسب‌تر همان عصر به معناى زمان و تاريخ بشر است، چراكه بارها گفته‌ايم سوگندهاى قرآن همواره متناسب با مطلبى است كه سوگـند به خاطر آن ياد شده، و مسلم است كه خسران انسان‌ها در زندگى نتيجه گذشتن زمان عمر آنهاست؛ و يا عصر قيام پيغمبر خاتم(ص) به خاطر اينكه برنامه چـهارماده‌اى ذيل سوره در چنين عصرى نازل گرديده است.12

    در پاسخ به اين تعميم‌ها مي‌گوييم اولاً برخي از تفسيرهاى مذكور با هم تعارض دارند و ممكن نيست همة آنها در معناى آيه جمع باشند و سوگند به تمام آن امور مهم ياد شده باشد؛ ثانياً تناسب معنايي بين سوگندهاي قرآن كريم با مطلبي كه به خاطر آن سوگـند ياد شده، بسيار اندك است و به همين علت، مفسران در اين موارد به ذوق خود يك يا چند تناسب بعيد فراهم مي‌كنند. مثلاً در آية «لَعَمْرُك إِنَّهُمْ لَفِي سَكرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ»(حجر: 72)، تناسب معنايي معكوس بين حيات حضرت رسول اكرم(ص) و مستي و سرگرداني كفار به نظر مرحوم علامه طباطبايي(ره) زندگي توأم با عصمت13 و به نظر آيت‌الله سبحاني زندگي توأم با هدايت آن حضرت است؛14 از سوي ديگر، هر دو مفسر بزرگ به نيافتن تناسبي براي سوگند به انجير و زيتون اعتراف مي‌كنند.15 در متن بالا نيز دو تناسب معنايي مطرح شده كه نتيجة آنها مردد ماندن مفسر بين دو مصداق مختلف براي «عصر» است. تلاش براي يافتن چنين تناسب‌هايي به تلاش برخي از مفسران براي ربط دادن آغاز هر سوره به پايان سورة قبلي شباهت دارد؛ مثلاً آنان آغاز سورة مكي انعام را اين‌گونه به پايان سورة مدني مائده ربط داده‌اند: «لمّا ختم الله سورة المائدة بآية على كل شيء قدير، افتتح سورة الأنعام بما يدلّ على كمال قدرته من خلق السّماوات والأرض وغيره، فقال…».16

    اما تناسبي كه در بسياري از سوگندها مي‌درخشد، تناسب لفظي است؛ ازاين‌رو، جا دارد كه بگوييم انتخاب واژۀ «عصر» در نخستين آية سورۀ 103 براي هماهنگ شدن با واژه‌هاي «خسر» و «صبر» در آيه‌هاي بعدي بوده است؛ و همين‌طور است «وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَى»، «وَالْفَجْرِ»، «وَالضُّحَى‌» و موارد ديگر.

    آري، يكي از زيبايي‌هاي كتاب الهي كه پيوسته مورد توجه قرآن‌پژوهان و مفسران بوده، به فواصل آيات مربوط مي‌شود. «فاصله» در قرآن همان چيزي است كه در شعر «قافيه» و در سجع «قرينه» ناميده مي‌شود؛ با اين تفاوت كه فاصله به قيود قافيه و قرينه مقيد نيست؛ مثلاً در شعر «ايطاء جلي» يعني تكرار قوافي نزديك قبيح است و مردود، درحالي‌كه در قرآن تعاقب و تكرار فواصل حسن است و مقبول، مانند فاصله واقع شدن «يعلمون» در آيات 101 و 102 و 103 سورة بقره و «رَسُولاً» در آيات 93 و 94 و 95 سورة اسراء و «نَذِيرٌ مُبِينٌ» در آيات 50 و 51 سورة ذاريات. ساير حالات فواصل نيز با ضوابط قوافي بسيار متفاوت است.

    همة آيات قرآن كريم فاصله دارند و در موارد فراوان براي ايجاد فاصله كلماتي جابه‌جا شده‌اند؛ مثلاً در سورة فاتحه «إِيَّاك نَعْبُدُ وَإِيَّاك نَسْتَعِينُ» به جاي «نَعْبُدُك وَنَسْتَعِينُك» آمده است17 و در همان ابتداي سورة بقره «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ» به جاي «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُنْفِقُونَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ»، همچنين «وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْك وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِك وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ‌» به جاي «وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْك وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِك وَهُمْ يُوقِنُونَ بِالْآخِرَةِ» ديده مي‌شود. به گفتة قرآن‌پژوهان، اين جابه‌جايي‌ها تا سورة اخلاص ادامه مي‌يابد و به همين علت در آن سوره «وَلَمْ يَكنْ لَهُ كفُواً أَحَدٌ» به جاي «وَلَمْ يَكنْ لَهُ أَحَدٌ كفُواً» آمده است.

    براي ايجاد فاصله شيوه‌هاي گوناگوني به كار رفته كه رايج‌ترين آنها همان مقدم و مؤخر كردن كلمات است؛ مثلاً درحالي‌كه سخن جادوگران فرعون به طور عادي در دو سوره با فواصل مختوم به «ون» و «ين» چنين آمده: «آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ»(اعراف : 121ـ122 و شعراء: 47ـ48)، در سورة طه كه فواصل آن به الف مقصوره ختم شده است، سخن آنان را چنين مي‌يابيم: «آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَى»(طه: 70). و از همين باب است: «فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَى‌«(طه: 67)؛ «وَلَوْلاَ كلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّك لَكانَ لِزَاماً وَأَجَلٌ مُسَمًّى»‌(طه: 129) كه در آنها واژه‌هاي «مُوسَي» و «أَجَلٌ مُسَمًّى» به آخر آيه رفته‌اند تا فاصله واقع شوند.

    راه ديگر تغيير كلمات است به مترادفات آنها، مانند تبديل «وَاللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ»(مدثر: 33) به «وَاللَّيْلِ إِذَا عَسْعَسَ»(تكوير: 17)؛ يا به كلمات غيرمترادف، مانند استفاده از واژة «حنيذ» به معناي «بريان» در آية «فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ»(هود: 69) و واژة «سمين» به معناي «چاق» در آية «فَرَاغَ إِلَى أَهْلِهِ فَجَاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ»(ذاريات: 26) در داستان حضرت ابراهيم(ع) كه گوسالة چاقي را بريان كرده بود. و از اين باب است تغيير كلمۀ پاياني آيه به كلمه‌اي آشنا، مانند: «وَاذْكرِ اسْمَ رَبِّك وَتَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً»(مزّمّل: 8)، به جاي «وَتَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبَتُّلاً»؛ يا ناآشنا، مانند: «وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا»(شمس: 10)، به جاي «وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّسَهَا».

    تبديل مفرد و تثنيه و جمع و مذكر و مؤنث به يكديگر براي درست شدن فاصله نيز راه‌هاي ديگري است كه قرآن‌پژوهان از آنها آگاهي يافته‌اند؛ مثلاً در آية «كأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ»(قمر: 20) براي واژة «نخل» صفت مذكر و در آية «كأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ»(حاقه: 7) براي همان واژه صفت مؤنث آمده است تا با آيات زمينه هماهنگ باشند.

    و از آن جمله است افزودن الف اطلاق، مانند: «وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا»(احزاب: 10) و هاء سكت، مانند: «هَاؤُمُ اقْرَءُوا كتَابِيَهْ‌«(حاقه: 19)؛ «وَمَا أَدْرَاك مَاهِيَهْ»(قارعه: 10) يا حذف حرف آخر كلمه، مانند: «وَاللَّيْلِ إِذَا يَسْرِ»(فجر: 4) و «عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْكبِيرُ الْمُتَعَالِ‌«(رعد: 9). مورد اخير گاهي در وسط آيه رخ داده است و برخي از قرآن‌پژوهان اين حالت را نيز «فاصله» ناميده‌اند، مانند: «يَوْمَ يَأْتِ لاَ تَكلَّمُ نَفْسٌ إِلاَّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَسَعِيدٌ»(هود: 105)، به جاي «يَوْمَ يَأْتِي»؛ مثال ديگر: «قَالَ ذَلِك مَا كنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصاً»(كهف: 64)، به جاي «ذَلِك مَا كنَّا نَبْغِي».

    و از اين باب است افزودن يك لفظ از قبيل «كان» زائده‌اي كه عمل مي‌كند تا كلمة آخر آيه منصوب و با آيات زمينه هماهنگ شود، مانند: «وَكانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً»(نساء: 96 و 100 و 152 و فرقان: 70 و احزاب: 5 و 50 و 59 و 73 و فتح: 14)، درحالي‌كه 13 آية ديگر قرآن به «وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ» ختم شده است؛ همچنين: «إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً»(نساء: 23، 106 و 129 و احزاب: 24)، درحالي‌كه 22 آية ديگر قرآن به «إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» ختم شده است. دو نمونة ديگر: «فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كيْفَ نُكلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيّاً»(مريم: 29)، به جاي «مَنْ هُوَ فِي الْمَهْدِ صَبِيٌّ»؛ «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّك وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً»(نصر: 3)، به جاي «إِنَّهُ تَوَّابٌ».

    و در موارد فراواني فاصله با الحاقاتي تأمين شده است، مانند: «وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَمَا هَدَى»‌(طه: 79) و آوردن «يَا مُوسَى» در پايان 8 آيه از آيات سورة طه، مانند: «فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَى‌«(طه: 11). همين تركيب «يا مُوسَي» (مانند ساير نداهاي قرآن) در ابتدا يا اواسط 16 آية ديگر (از جمله، آية 65 سورة طه) كه نيازمند چنين فاصله‌اي نبوده‌اند، وجود دارد. دو مثال ديگر: «وَأُتْبِعُوا فِي هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ أَلاَ إِنَّ عَاداً كفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْداً لِعَادٍ قَوْمِ هُودٍ»(هود: 60)؛ «كأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلاَ بُعْداً لِمَدْيَنَ كمَا بَعِدَتْ ثَمُودُ»(هود: 95)؛ در مقابلِ «كأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلاَ إِنَّ ثَمُودَ كفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْداً لِثَمُودَ»(هود: 68).

    و در دو آية زير نيز با اينكه «يتّقون» و «شيئاً» يا «علماً» مي‌توانستند فاصله واقع شوند (همان‌طور كه «يتّقون» در 12 آيه و «شيئاً» و «علماً» در 5 آيه چنين شده‌اند)، هماهنگي با زمينه مقتضي آوردن فاصله‌اي جديد بوده است: «وَمَا كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ مَا يَتَّقُونَ إِنَّ اللَّهَ بِكلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ‌«(توبه: 115)؛ «وَحَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَتُحَاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَقَدْ هَدَانِ وَلاَ أَخَافُ مَا تُشْرِكونَ بِهِ إِلاَّ أَنْ يَشَاءَ رَبِّي شَيْئاً وَسِعَ رَبِّي كلَّ شَيْ‌ءٍ عِلْماً أَفَلاَ تَتَذَكرُونَ‌«(انعام: 80).

    و سرانجام اينكه به اعتقاد قرآن‌پژوهان، در مواردي رعايت فاصله سرنوشت محتوا را تعيين كرده است. مثلاً مرحوم علامة شعراني در تفسير آية «عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ»(مدثر: 30) مي‌گويد:

    بزرگ‌ترين عددي كه در اينجا بتوان آورد، عدد نوزده است؛ چون فواصل آيات همه «راء» است و ناچار عدد «عشر» مناسب است و از «تِسْعَةَ عَشَرَ» عددي بيشتر نيست بدين صفت. و از براي نگهباني درِ زندان يك يا دو نفر كافي است و نوزده تن غايت مبالغه را رساند و البته مراد در اينجا خصوص عدد نيست، بلكه عدد كثير نسبي را براي مبالغه آورده است، مانند: «إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً»(توبه: 80) اگر هفتاد بار براي آنها استغفار كني، خداي تعالي آنها را نيامرزد، مقصود هفتاد نيست، بلكه هرچه استغفار كني، ولو هفتصد بار. و هفتاد تعبير از كثرت است و نوزده نيز همين است.18

    اينك 12 نمونه از سوگندهاي قرآن مجيد كه تناسب لفظي آنها با موارد سوگند ـ و گاهي صرفاً بين الفاظ سوگند ـ آشكار است؛ اما تناسب معنايي فقط در نخستين نمونه ديده مي‌شود. ضمناً در 7 مورد اخير اين نمونه‌ها به «شب» سوگند ياد شده است، ولي تناسب معنايي آن با مورد هر سوگندي قابل تبيين نيست:

    1. «لاَ أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ وَلاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ أَيَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ‌»(قيامه: 1ـ3)؛

    2. «فَلاَ أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌإِنَّهُ لَقُرْآنٌ كرِيمٌ‌«(واقعه: 75ـ77)؛

    3. «لاَ أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ وَأَنْتَ حِلٌّ بِهِذَا الْبَلَدِ وَوَالِدٍ وَمَا وَلَدَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كبَدٍ»(بلد: 1ـ4)؛

    4. «وَالطُّورِوَكتَابٍ مَسْطُورٍ فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ وَالْبَيْتِ الْمَعْمُورِ وَالسَّقْفِ الْمَرْفُوعِ وَالْبَحْرِ الْمَسْجُورِ إِنَّ عَذَابَ رَبِّك لَوَاقِعٌ مَا لَهُ مِنْ دَافِعٍ»(طور: 1ـ8)؛

    5. «وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ‌ وَالْيَوْمِ الْمَوْعُودِ وَشَاهِدٍ وَمَشْهُودٍ قُتِلَ أَصْحَابُ الْأُخْدُودِ»(بروج: 1ـ4)؛

    6. «وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَى وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّى وَمَا خَلَقَ الذَّكرَ وَالْأُنْثَى إِنَّ سَعْيَكمْ لَشَتَّى»(ليل : 1ـ4)؛

    7. «وَالضُّحَى‌ وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى مَا وَدَّعَك رَبُّك وَمَا قَلَى»(ضحى: 1ـ3)؛

    8. «كلاَّ وَالْقَمَرِ وَاللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ وَالصُّبْحِ إِذَا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَى الْكبَرِ»(مدّثّر: 32ـ35)؛

    9. «فَلاَ أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ‌ وَاللَّيْلِ وَمَا وَسَقَ‌ وَالْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ لَتَرْكبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ»(انشقاق : 16ـ19)؛

    10. «فَلاَ أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ‌ الْجَوَارِ الْكنَّسِ‌ وَاللَّيْلِ إِذَا عَسْعَسَ وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كرِيمٍ‌‌»(تكوير: 15ـ19)؛

    11. «وَالْفَجْرِ وَلَيَالٍ عَشْرٍ وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ وَاللَّيْلِ إِذَا يَسْرِ هَلْ فِي ذَلِك قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ»(فجر: 1ـ5)؛

    12. «وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا وَالْقَمَرِ إِذَا تَلاَهَا وَالنَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَاهَا وَالسَّمَاءِ وَمَا بَنَاهَا وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكاهَا وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا»(شمس: 1ـ10).

    3. «والتّين والزّيتون»

    هنگامي كه در آغاز دعوت اسلامي سورة تين بر قوم عرب خوانده مي‌شد، آنان از «تين» و «زيتون» همان دو ميوة معروف انجير و زيتون را مي‌فهميدند. پس از چندي برخي از صحابه و تابعين به منظور هماهنگ كردن مفهوم «تين» و «زيتون» كه دو نوع ميوه‌اند با «طور سينين» كه نام كوهي است، معاني متعدد و عجيب ديگري را پيشنهاد كردند؛ درحالي‌كه هماهنگي لفظي بين «زيتون» و «طور سينين» برقرار بود. ورود اقوال بي‌پايه و متعارض آنان به كتاب‌هاي تفسير اين دو واژه را در ابهام فرو برد؛ به‌گونه‌اي كه مرحوم علامة طباطبايي(ره) نيز به نقل آن اقوال بسنده كرده است، بدون اينكه يكي از آنها را برگزيند.19 البته اين ابهام به اندازة ابهام واژة «عصر» كه درباره‌اش سخن گفتيم، مؤثر واقع نشده است و بسياري از مفسران به اين تخيلات وقعي ننهاده و «تين» و «زيتون» را به معناي معروف آنها تفسير كرده‌اند. از آن جمله، محمد بن جرير طبري پس از نقل اقوال مفسران قديم، مي‌گويد:

    والصواب من القول في ذلك عندنا قول من قال: التين هو التين الذي يُؤكل و الزيتون هو الزيتون الذي يُعصَر منه الزيت، لأن ذلك هو المعروف عند العرب. ولا يُعرف جبل يسمى تيناً، ولا جبل يقال له زيتون؛ إلا أن يقول قائل: أقسم ربنا جلّ ثناؤه بالتين و الزيتون و المراد من الكلام القسم بمنابت التين، و منابت الزيتون. فيكون ذلك مذهباً، و إن لم يكن على صحة ذلك أنه كذلك دلالة في ظاهر التنزيل، ولا من قول من لا يجوز خلافه.20

    3.1. اقوال مفسران دربارة «تين» و «زيتون»

    مرحوم امين‌الاسلام طبرسي نيز «تين» و «زيتون» را اين‌گونه تفسير كرده و برخي از اقوال ديگران را نيز آورده است:

    أقسم الله سبحانه بالتين الذي يؤكل والزيتون الذي يعصر منه الزيت عن ابن عباس والحسن ومجاهد وعكرمة وقتادة؛ وهو الظاهر. وإنما أقسم بالتين لأنه فاكهة مخلصة من شائب التنغيص وفيه أعظم عبرة، لأنه عز اسمه جعلها على مقدار اللقمة وهيأها على تلك الصفة إنعاما على عباده بها. وقد روى أبوذرّ عن النبي(ص) قال في التين: لو قلت إن فاكهة نزلت من الجنة لقلت هذه هي، لأن فاكهة الجنة بلا عَجَم؛21 فكلوها فإنها تقطع البواسير وتنفع من النقرس. وأما الزيتون فإنه يعتصر منه الزيت الذي يدور في أكثر الأطعمة وهو إدام. والتين طعام فيه منافع كثيرة. وقيل: التين الجبل الذي عليه دمشق والزيتون الجبل الذي عليه بيت المَقْدِس عن قتادة. وقال عكرمة: هما جبلان وإنما سميا لأنهما ينبتان بهما. وقيل: التين مسجد دمشق والزيتون بيت المقدس عن كعب الأحبار وعبدالرحمن بن غنيم وابن زيد. وقيل: التين مسجد نوح الذي بني على الجودي والزيتون بيت المقدس عن ابن عباس. وقيل: التين المسجد الحرام والزيتون المسجد الأقصى عن الضحّاك.22

    مصاديق گوناگوني كه براي «تين» و زيتون» در اين متن و ساير متون تفسيري آمده، از اين قرار است:

    1. مقصود از «تين» و «زيتون» همان دو ميوۀ معروف است؛

    2. «تين» كوهي است كه كشتي نوح(ع) روي آن قرار گرفت و «زيتون» اشاره به شاخة زيتوني است كه كبوتر به نشانة پايان يافتن طوفان براي او آورد؛

    3. «تين» مسجدي است كه حضرت نوح(ع) روي كوه جودي بنا كرد و «زيتون» مسجد شهر قدس است؛

    4. «تين» و «زيتون» اشاره به سرزمين‌هايي است كه درخت انجير و زيتون در آن پرورش مي‌يابد؛

    5. «تين» و «زيتون» نام دو كوه در شام است؛

    6. «تين» و «زيتون» نام دو شهر است؛

    7. «تين» و «زيتون» نام دو مسجد در شام است؛

    8. «تين» مسجدالحرام و «زيتون» مسجد اقصي است؛

    9. «تين» شهر دمشق و «زيتون» شهر قدس است؛

    10. «تين» مسجد دمشق و «زيتون» مسجد شهر قدس است؛

    11. «تين» كوهي است كه دمشق بر آن بنا شده و «زيتون» كوهي در شهر قدس است؛

    12. «تين» مسجد اصحاب كهف (كهف: 21) و «زيتون» مسجد شهر قدس است؛

    13. «تين» كوه «طور تينا» و «زيتون» كوه «طور زيتا» است؛

    14. «تين» درخت انجيري است كه آدم و حوا از آن براي خود ساتر تهيه كردند و «زيتون» شهرقدس است؛

    15. «تين» اشاره به دوران حضرت آدم(ع) و «زيتون» اشاره به دوران حضرت نوح(ع) است؛

    16. مقصود از «تين» و «زيتون» سرزمين فلسطين است؛

    17. «تين» كوه‌هايي بين حُلوان تا همدان است و «زيتون» كوه‌هاي شام است.

    ثعلبي قول اخير را كه در بسياري از كتاب‌هاي تفسير آمده است، اين‌گونه با سند نقل مي‌كند:

    سمعت محمّد بن عبدوس يقول: سمعت محمّد بن الحميم يقول: سمعت الفرّاء يقول: سمعت رجلا من أهل الشام وكان صاحب تفسير قال: التين جبال ما بين حُلوان إلى همدان، والزيتون جبال الشام.23

    با مراجعه به كتاب‌هاي جغرافيايي قديم درمي‌يابيم كه تفسير «تين» به كوه‌هاي بين حلوان24 تا همدان به‌سبب دو ويژگي بوده است: يكي اينكه حلوان برخلاف ساير شهرهاي عراق كوه داشته و مناطق كوهستاني ايران از آنجا شروع مي‌شده؛ دوم اينكه بيشترين محصول آن شهر «انجير» مرغوبي به نام «شاه انجير» بوده است.25 معلوم مي‌شود شهرت حلوان به كوه و انجير تخيل آن مفسر را به ابداع اين قول برانگيخته است. در مورد تفسير «زيتون» به كوه‌هاي شام نيز بايد به اين نكته توجه كنيم كه صاحب اين قول خودش اهل شام بوده است.

    3.2. تفسير «تين» و «زيتون» به شيوة قرآن با قرآن

    همان‌طور كه گفته شد، عموم مفسران «تين» و «زيتون» را به دو نوع ميوة معروف تفسير كرده و علت سوگند يادكردن خداي متعال به آنها را خاصيت‌هاي فراوان آنها دانسته‌اند، درحالي‌كه همة ميوه‌ها و محصولات زمين خواص فراواني دارند و خواص برخي از آنها از اين دو ميوه بيشتر است. البته منافع غذايي زيتون و برخي ميوه‌هاي ديگر در آيات متعددي از قرآن كريم آمده است.

    ولي مرحوم علامة طباطبايي به چيزي فراتر از اين امور مادي مي‌انديشد و به شيوۀ تفسير قرآن با قرآن، سوگند يادكردن خداي سبحان به مخلوقاتي ناهمگون مانند آسمان و زمين و خورشيد و ماه و ستارگان و شب‌ و روز و فرشتگان و انسان‌ها و شهرها و ميوه‌ها را صرفاً به اين علت مي‌داند كه آنها آفريدة او‌ و تحت تدبير اويند و همة شرافت‌ها و زيبايي‌هايشان از اوست:

    وقد أقسم الله سبحانه في كلامه بكثير من خلقه كالسماء والأرض والشمس والقمر والنجم والليل والنهار والملائكة والناس والبلاد والأثمار؛ وليس ذلك إلا لما فيها من الشرف باستناد خلقها إليه تعالى وهو قيّومها المنبع لكل شرف وبهاء.26

    3.3. تفسير «تين» و «زيتون» از طريق تدبر در فواصل آيات

    اينك ما مي‌توانيم بگوييم كه اين دو واژة مختوم به «ين» و «ون» در فضاي قرآن مجيد آهنگي زيبا دارند و خاصيت آنها مانند «انار» و «انگور» در اين است كه مي‌توانند فاصله واقع شوند:

    1. «فِيهِمَا فَاكهَةٌ وَنَخْلٌ وَرُمَّانٌ فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكمَا تُكذِّبَان»(الرحمن: 68ـ69)؛

    2. «حَدَائِقَ وَأَعْنَاباً وَكوَاعِبَ أَتْرَاباً»(نبأ: 32ـ33)

    3. «وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ‌ وَطُورِ سِينِينَ»(تين: 1ـ2).

    و براي اثبات اينكه واژة «زيتون» مانند واژة «عصر» در قرآن همان معناي معمولي خودش را دارد و تناسب آن با مابعدش لفظي است، به بحث فواصل بازمي‌گرديم و دربارة فواصل مختوم به «ون» و «ين» مي‌گوييم كه اصولاً 3182 آيه يعني بيش از نيمي از آيات قرآن به حرف «ن» ختم شده است. اگر 13 مورد «مبيناً» و 4 مورد «مُهيناً» و 1 مورد «قريناً» و «طيناً» و «حَسَناً» و «حُسناً» و «وزناً» و «مهاناً» و «عمياناً» و «ظنونا» و «مغربين» و «عينين» و «شفتين» و «نجدين» و «عِهْن» و «اكرمن» و «اهانن» (جمعاً 32 مورد) از اين عدد كم شود، 3150 مورد باقي مي‌ماند كه به «ان» و «ون» و «ين» ختم شده است. موارد مختوم به «ان» نسبتاً كم است و فقط در 70 آيه ديده مي‌شود: «بنان» (انفال: 12) و «تستفتيان» (يوسف: 41) به علاوة 68 آيه از سورة الرحمن. بنابراين، 3080 آيه يعني تقريباً نيمي از آيات قرآن فاصلة مختوم به «ون» و «ين» دارند.27

    به‌طوري كه از همان ابتداي سورة بقره مشهود است، فواصل مختوم به «ون» و «ين» حكمي واحد دارند؛ برخلاف فواصل مختوم به «ان» كه ما نيز حساب آنها را جدا كرديم. در شعر عربي نيز ابيات مُردَف به رِدف28 واو و ياء با يكديگر قافيه مي‌شوند، درحالي‌كه ابيات مردف به ردف الف از اين ويژگي سهمي ندارند. مثلاً معلّقة عمرو بن كلثوم اين‌گونه با قافية «ين» (با الف اطلاق) آغاز مي‌شود:

    ألا هُبّي بصحنك فاصبحينا ولا تُبقي خمور الأندرينا

    و در ضمن آن، ابياتي با قافية «ون» نيز به چشم مي‌خورد، مانند:

    بيومِ كريهةٍ ضرباً وطعناً أقرّ به مواليك العيونا

    اينك برخي از تمهيدات قرآن مجيد براي تأمين فواصل مختوم به «ون» و «ين»:29

    1. استفاده از جمع مذكر سالم مرفوع و منصوب و مجرور (و ملحقات آن، مانند «عالَمين» و «اجمعين» و «سِنين» و «عِضين») در پايان آيات حتي براي غير ذوي العقول، مانند: «إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كوْكباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ»(يوسف : 4)؛

    2. استفاده از جمع مذكر غايب و مخاطب فعل معلوم و مجهول مجرد و مزيد حتي براي غير ذوي العقول، مانند: «وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كلٌّ فِي فَلَك يَسْبَحُونَ‌»(انبياء: 33 و مانند آن در يس: 40)؛

    3. عدول از مفرد و تثنية مذكر و مؤنث به جمع مذكر سالم به كمك «مِنْ»، مانند: «أَبَى وَاسْتَكبَرَ وَكانَ مِنَ الْكافِرِينَ»(بقره: 34)؛ «وَلاَتَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكونَا مِنَ الظَّالِمِينَ»(بقره: 35)؛ «وَمَرْيَمَ ابْنَةَ عِمْرَانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِنْ رُوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِكلِمَاتِ رَبِّهَا وَكتُبِهِ وَكانَتْ مِنَ الْقَانِتِينَ‌»(تحريم: 12)؛ و گاهي به كمك «مَعَ»، مانند: «إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى أَنْ يَكونَ مَعَ السَّاجِدِينَ* قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا لَك أَلاَّ تَكونَ مَعَ السَّاجِدِينَ»‌(حجر: 31ـ32)؛ «يَا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّك وَاسْجُدِي وَارْكعِي مَعَ الرَّاكعِينَ»(آل عمران: 43)؛ «وَقِيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ‌»(تحريم: 10)

    4. عدول از فعل مفرد مؤنث به جمع مذكر به كمك «مِنْ»، مانند: «قَالَ نَكرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنْظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكونُ مِنَ الَّذِينَ لاَ يَهْتَدُونَ‌»(نمل: 41)، به جاي «أَمْ لاَ تَهْتَدِي»؛

    5. عدول از تثنية مؤنث به جمع مذكر سالم براي غير ذوي العقول، مانند: «ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ»(فصّلت: 11)، به جاي «قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعَتَيْنِ»؛

    6. عدول از اسم به فعل، مانند: «وَلَوْ نَشَاءُ لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَى مَكانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِيّاً وَلاَ يَرْجِعُونَ»‌(يس: 67)، به جاي «فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِيّاً وَلاَ رُجُوعاً»؛

    7. عدول از فعل به اسم، مانند: «إِنَّ رَبَّك هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ»(قلم: 7)، به جاي «إِنَّ رَبَّك هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى»‌(نجم: 30)؛

    8. عدول از ماضي به مضارع، مانند: «أَفَكلَّمَا جَاءَكمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنْفُسُكمُ اسْتَكبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كذَّبْتُمْ وَفَرِيقاً تَقْتُلُونَ»(بقره: 87)، به جاي «فَفَرِيقاً كذَّبْتُمْ وَفَرِيقاً قَتَلْتُمْ»؛ «إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كنْ فَيَكونُ»(آل عمران: 59)، به جاي « ثُمَّ قَالَ لَهُ كنْ فَكانَ»؛ «وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُمْ بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ»(مؤمنون: 76)، به جاي «فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا تَضَرَّعُوا».

    9. حذف مفعول از آخر آيه، مانند: «هَلْ ثُوِّبَ الْكفَّارُ مَا كانُوا يَفْعَلُونَ»(مطفّفين: 36)، به جاي «هَلْ ثُوِّبَ الْكفَّارُ مَا كانُوا يَفْعَلُونَهُ» و «مَا وَدَّعَك رَبُّك وَمَا قَلَى»(ضحى: 3)، به جاي «مَا وَدَّعَك رَبُّك وَمَا قَلاَك»؛

    10. حذف جار و مجرور، مانند: «مَا هَذَا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكمْ يَأْكلُ مِمَّا تَأْكلُونَ مِنْهُ وَيَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ‌«(مؤمنون: 33)، به جاي «وَيَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ‌ مِنْهُ»؛

    11. حذف مضاف‌اليه در جايي كه مضاف به «ون» يا «ين» ختم شده است، مانند: «فَإِنَّهُمْ لَآكلُونَ مِنْهَا فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ‌«(صافّات: 66)، به جاي «فَمَالِئُونَ مِنْهَا بُطُونَهُمْ»‌؛ «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ‌* لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ‌* ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ‌«(حاقّه 44ـ46)، به جاي «لَأَخَذْنَا ْيَمِينَهُ‌. ثُمَّ لَقَطَعْنَا ْوَتِينَهُ» و «لَكمْ دِينُكمْ وَلِيَ دِينِ‌«(كافرون: 6)، به جاي «وَلِيَ دِينِي»؛

    12. حذف ياي متكلم و باقي گذاشتن نون وقاية آن، مانند: «وَإِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكمْ أَنْ تَرْجُمُونِ»(دخان : 20) و «إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكمْ فَاعْبُدُونِ»(انبياء: 92)؛

    13. پرهيز از استعمال «ان ناصبه» و «فاء سببيه» و «حَتّي» و امثال آنها در فواصل و جانشين كردن الفاظي مانند «لَعَلَّ» تا از سقوط نون جمع جلوگيري شود، مانند: «وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكمْ تُرْحَمُونَ»(آل عمران: 132)، به جاي «حَتَّي تُرْحَمُوا»؛ «لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ»‌(يوسف: 46)، به جاي «فَيَعْلَمُوا»؛30

    14. دو مورد افزودن «ين» به آخرين كلمة آيه: يكي «إِلْ ياسِينَ»(صافّات: 130) در سياق گفت‌وگو دربارة حضرت الياس(ع) و ديگري «طُورِ سِينِينَ»(تين: 2) به جاي «طور سَيناء»؛31

    15. دو مورد استفاده از فعل مختوم به «ين»: يكي «نستعين»(فاتحه: 5) و ديگري «يبين»(زخرف: 52)؛

    16. و سرانجام، استفاده از 40 اسم جامد و مشتق مختوم به «ون» و «ين» براي رديف شدن با فواصل مذكور: زيتون، هارون، ماعون، مأمون، مجنون، مسنون، مشحون، مفتون، مكنون، موزون، ممنون، منون، بطون، عيون، علّيون (و علّيين)، سِجّين، سمين، جبين، رهين، ضنين، قرين، امين، يمين، مبين،32 مُهين، مَهين، مَعين، متين، وتين، يقين، مكين، مسكين، مستبين، حين، دين، طين، عِين، يقطين، شياطين و غسلين.

    4. «والصافّات» و سوگندهاي مشابه

    در مقابل تعميم‌ و ابهام‌آفريني مفسران قديم در معناي الفاظي مانند «عصر» و «تين» و «زيتون»، معناي عام واژه‌هاي «صافّات»، «ذاريات»، «مرسلات»، «نازعات» و «عاديات» و ملحقاتشان (جمعاً 20 كلمۀ جمع مؤنث: 19 اسم فاعل و 1 اسم مفعول) تخصيص يافته است.

    اين الفاظ ـ‌ به استثناي سوگندهاي سورة عاديات و سه سوگند نخست سورة ذاريات ـ معمولاً به فرشتگاني با آن اوصاف تفسير مي‌شوند، درحالي‌كه قرآن كريم مؤنث شمردن فرشتگان را چندين‌بار به‌شدت محكوم كرده است؛ از آن جمله، در همين سورة صافّات كه نخستين مورد از اين‌گونه سوگندها در مصحف شريف است، مي‌خوانيم: «أَمْ خَلَقْنَا الْمَلاَئِكةَ إِنَاثاً وَهُمْ شَاهِدُونَ‌* أَلاَ إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكهِمْ لَيَقُولُونَ*‌ وَلَدَ اللَّهُ وَإِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ‌* أَصْطَفَى الْبَنَاتِ عَلَى الْبَنِينَ»(صافّات: 150ـ153). و در ادامة آن از زبان فرشتگان آمده است: «وَإِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ»(صافّات : 165). پس اگر آنان خود را «صافّون» معرفي كرده‌اند، تفسير «صافّات» ابتداي همين سوره به آنان وجهي ندارد و تفسير قرآن با قرآن ما را از اين كار بازمي‌دارد.

    و از عدم تناسب سوگندهاي سورة عاديات و سه سوگند نخست سورة ذاريات با فرشتگان مي‌فهميم كه نظاير آن سوگندها نيز به فرشتگان اختصاص ندارند و معاني عامي از آنها اراده شده است.

    همچنين از اختلاف در اينكه مقصود از «عاديات» اسب‌هاي مجاهدان است يا شتران حاجيان كه نفس‌زنان از عرفات به سوي مشعرالحرام و از مشعرالحرام به سوي مني مي‌دوند يا اينكه شامل هر دو گروه مي‌شود، يقين مي‌كنيم كه همة اين 20 سوگند را بايد به عمومشان باقي گذاشت و اختصاص دادن مدلول آنها به گروهي از مخلوقات خداي متعال كار درستي نيست.

    و از اين قبيل است واژه‌هايي مانند «كوثر»33 كه به نقل مرحوم علامه طباطبايي(ره) تا 26 معنا براي آن گفته شده است، درحالي‌كه مي‌توانيم آن واژه را به معناي «افزوني» يا «خير كثير» بگيريم و معناي خاصي برايش قائل نشويم؛ تناسب آن با «وانحر» و «ابتر» نيز لفظي باشد. آن مفسر بزرگ مي‌گويد:

    وقد اختلفت أقوالهم في تفسير الكوثر اختلافاً عجيباً فقيل: هو الخير الكثير، وقيل نهر في الجنة، وقيل: حوض النبي(ص) في الجنة أو في المحشر، وقيل: أولاده، وقيل: أصحابه وأشياعه(ص) إلى يوم القيامة، وقيل: علماء أمته(ص)، وقيل القرآن وفضائله كثيرة، وقيل النبوة، وقيل: تيسير القرآن وتخفيف الشرائع، وقيل: الإسلام، وقيل التوحيد، وقيل: العلم والحكمة، وقيل: فضائله(ص)، وقيل المقام المحمود، وقيل: هو نور قلبه(ص)، إلى غير ذلك ممّا قيل. وقد نُقِل عن بعضهم أنه أنهى الأقوال إلى ستةٍ وعشرين. وقد استُنِد في القولين الأولين إلى بعض الروايات، وباقي الأقوال لا تخلو من تحكّم.34

    نتيجه‌گيري

    در اين پژوهش تفسير حروف مقطعة قرآن مجيد و «قلم» و «عصر» و «تين و زيتون» و «صافّات» و سوگندهاي مشابه آن و مدلول واژۀ «كوثر» قطعي شد. قول برگزيدۀ ما در تفسير حروف مقطعه اين بود كه خداي متعال از طريق اين حروف مي‌خواهد بگويد قرآن از همين حروف معمولي تشكيل شده است، اما كسي نمي‌تواند مثل آن را بياورد. قلم و عصر و تين و زيتون نيز معاني معمولي خودشان را دارند.

    همچنين گفتيم كه نقل اقوال بي‌پايه و متعارض مفسران غيرمسئول سده‌هاي نخست اسلام مانعي بزرگ براي فهم ساده‌ترين الفاظ وحي شده است و قرآن بايد در فضاي قرآن تفسير شود.

    از سوي ديگر، براي فهم قرآن بايد در كنار توجه به تناسب معنايي آيات، به زيبايي‌هاي لفظي آنها نيز اندكي بيشتر توجه كرد؛ و به همين منظور بحث فواصل را برگزيديم و در پرتو آن توانستيم تفسير واژه‌هايي مانند «عصر» و «تين» و «زيتون» را كه مفسران در مورد آنها اختلاف دارند، قطعي كنيم.

    و سرانجام گفتيم كه تعيين مصداق براي واژه‌هايي مانند «صافّات» و «كوثر» كار درستي نيست و معناي عام اين الفاظ در قرآن كريم بايد حفظ شود.

    منابع

    آلوسي، سيدمحمود، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، بيروت، دار الكتب العلمية، 1415ق.

    ابن الاثير الجزري، ضياءالدين نصرالله بن محمد، المثل السائر في ادب الكاتب و الشاعر، قاهره، مكتبة نهضة مصر، 1960م.

    ابن طاوس، سيد علي بن موسي بن جعفر، سعد السعود، قم، انتشارات احسن الحديث، 1428ق.

    ابن قيم الجوزية، محمد بن ابي بكر، التبيان في اقسام القرآن، چ دوم، بيروت، دار الكتاب العربي، 1418ق.

    ثعلبي، احمد بن محمد، الكشف و البيان المعروف بتفسير الثعلبي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1422ق.

    حموي، ياقوت بن عبدالله، معجم البلدان، بيروت، دار صادر، 1399ق.

    رازي، فخرالدين محمد، مفاتيح الغيب، چ سوم، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ق.

    زركشي، بدرالدين محمد بن عبدالله، البرهان في علوم القرآن، بيروت، دار الكتب العلمية، 1408ق.

    زمخشري، محمود بن عمر، الكشاف عن غوامض حقائق التنزيل، چ سوم، بيروت، دار الكتاب العربي، 1407ق.

    سبحاني، جعفر، الاقسام في القرآن الكريم، بيروت، دار الاضواء، 1421ق.

    سيوطي، جلال‌الدين، الاتقان في علوم القرآن، چ سوم، دمشق، دار ابن كثير للطباعة و النشر، 1416ق.

    طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، چ دوم، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1394ق.

    طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، بيروت، دار المعرفة، 1406ق.

    طبري، محمد بن جرير، جامع البيان في تفسير القرآن، بولاق، المطبعة الكبري الاميرية، 1329ق.

    طوسي، محمد بن حسن، التبيان في تفسير القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربي، بي‌تا.

    غياثي كرماني، سيدمحمدرضا، پژوهش‌هاي قرآني علامه شعراني، قم، بوستان كتاب، 1386.

    كليني، محمد بن يعقوب، الكافي، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1381ق.

    مصباح يزدي، محمدتقي، معارف قرآن، چ دوم، قم، مؤسسة در راه حق، 1368.

    معرفت، محمدهادي، التمهيد في علوم القرآن، چ دوم، قم، مؤسسة فرهنگي التمهيد، 1428ق.

    مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1381.

    پي‌نوشت‌ها:

    1. جعفر سبحاني، الاقسام في القرآن الکريم، ص183.

    2. برخي از قرّاء سبعه روي «لاَ رَيْبَ» وقف کرده و «فِيهِ» را به «هُدًى لِلْمُتَّقِينَ» ربط داده‌اند، درحالي‌که از 13 آيۀ ديگر که مشتمل بر اين تعبيرند، مانند «الم تَنْزِيلُ الْکِتَابِ لاَ رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ»‌(سجده: 1ـ2)، به‌روشني معلوم مي‌شود که در قرآن «لاَ رَيْبَ» بدون «فِيهِ» يا «فِيهَا» وجود ندارد.

    3. ر.ک: محمد بن حسن طوسي، التبيان، ج1، ص48؛ سيد بن طاوس، سعد السعود، ص540ـ541.

    4. محمود بن عمر زمخشري، الکشاف، ج1، ص29ـ30.

    5. فخرالدين رازي، مفاتيح الغيب، ج2، ص7.

    6. ناصر مکارم شيرازي، تفسير نمونه، ج1، ص62؛ همچنين ر.ک: جعفر سبحاني، همان، ص59ـ63.

    7. محمد بن يعقوب کليني، الکافي، ج7، ص449.

    8. نهج البلاغة، حکمت 243.

    9. «ثلاثة کتب لا اصل لها: المغازي و الملاحم و التفسير» (الاتقان في علوم القرآن، ج2، ص1204).

    10. فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج9ـ10، ص815.

    11. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج13، ص233. در برخي از اين روايات سورۀ فاتحه بين مدّثّر و مسد اضافه شده است.

    12. ناصر مکارم شيرازي، همان، ج27، ص294.

    13. سيدمحمدحسين طباطبايي، همان، ج20، ص147.

    14.جعفر سبحاني، همان، ص52.

    15. سيدمحمدحسين طباطبايي، همان، ص148 و جعفر سبحاني، همان، ص183.

    16. فضل بن حسن طبرسي، همان، ج3ـ4، ص422.

    17. همه شنيده و خوانده‌ايم که تقديم «ايّاک» در اين آيه براي افادۀ حصر است؛ ولي حق اين است که رعايت فاصله در آيۀ مذکور امري ضروري و افادۀ حصر امري ضمني است. ضياء الدين بن الاثير(م. 638) در اين‌باره مي‌نويسد: «وقد ذكر الزمخشري في تفسيره أن التقديم في هذا الموضع قُصِد به الاختصاص؛ و ليس كذلك. فإنه لم يقدّم المفعول فيه على الفعل للاختصاص و إنما قدّم لمكان نظم الكلام؛ لأنه لو قال «نَعْبُدُکَ وَ نَسْتَعِينُکَ» لم يكن له من الحسن ما لقوله «إِيَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاکَ نَسْتَعِينُ‌«. ألا ترى أنه تقدّم قولُهُ تعالى «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ‌. الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. مَالِکِ يَوْمِ الدِّينِ»، فجاء بعد ذلك قوله «إِيَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاکَ نَسْتَعِينُ‌«؛ وذلك لمراعاة حسن النظم السجعي الذي هو على حرف النون. ولو قال «نَعْبُدُکَ وَ نَسْتَعِينُکَ‌« لذهبت تلك الطلاوة و زال ذلك الحسن. و هذا غير خافٍ على أحد من الناس، فضلاً عن أرباب علم البيان» (المثل السائر، ج2، ص212). و ما بر سخن ابن الاثير مي‌افزاييم که در سراسر قرآن فقط 9 آيه به «ک» ختم شده است، از اين قرار: ذاريات: 7 و 9، انفطار: 7ـ8، فجر: 21 و شرح: 1ـ4.

    18. غياثي کرماني، پژوهش‌هاي قرآني علامه شعراني، ج3، ص1290. ما نيز از سخن اين قرآن‌پژوه بزرگ الهام مي‌گيريم و مي‌گوييم در آيۀ «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»(قدر: 3) اگر نقل‌هاي متعارض مربوط به اين هزار ماه را ناديده بگيريم و بگوييم عدد 1000 براي کثرت است، انتظار داريم گفته مي‌شد: «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ لَيْلَةٍ». مشکل در صورتي حل مي‌شود که تعبير «شَهْر» را براي تأمين فاصله بدانيم؛ زيرا همۀ آيات سورۀ قدر به «ر» ختم شده‌اند.

    19. سيدمحمدحسين طباطبايي، همان، ص319.

    20. محمد بن جرير طبري، جامع البيان في تفسير القرآن، ج30، ص154.

    21. «عَجَم» به معناي «هسته» شبه جمع و واحد آن «عَجَمة» است.

    22. فضل بن حسن طبرسي، همان، ص775.

    23. احمد بن محمد ثعلبي، الکشف و البيان، ج10، ص239.

    24. حُلوان سرپل ذهاب کنوني در استان کرمانشاه است.

    25. ياقوت حموي، معجم البلدان، ج2، ص291.

    26. سيدمحمدحسين طباطبايي، همان، ج17، ص122.

    27. آمارهاي اين مقاله دقيق نيست و شايد برخي از آنها چند شماره کم و زياد باشد.

    28. در علم عروض الف و واو و يايي که پيش از حرف رَوي قوافي قرار مي‌گيرند، «رِدف» نام دارند.

    29. نگارنده توجه دارد که برخي از مفسران برخي از اين موارد را به گونه‌اي ديگر توجيه کرده‌اند.

    30. مقايسه شود با «ذَلِکَ أَدْنَى أَلاَّ تَعُولُوا»(نساء: 3) که حفظ نون در آن لازم نبوده است.

    31. «طور سَيناء» در آيه 20 سورۀ مؤمنون آمده است.

    32. در قرآن کريم کلمه «مبين» در حالت رفعي و جري 106 بار فاصله واقع شده است.

    33. همچنين «نجم» در آغاز سورۀ نجم و «طارق» که همان «نجم ثاقب» باشد، در آغاز سورۀ طارق.

    34. سيدمحمدحسين طباطبايي، همان، ج20، ص370.

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      حسين توفيقي*   ...

    * استاديار مؤسسۀ آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)

    hosseintofighi128@gmail.com

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      تفسير قطعي سوگندهاي قرآن مجيد   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      1. علم صرف   ...

    «صَرْف» مصدر ثلاثى مجرد، به معناى جابه جايى، تغيير و زيرورو كردن (ابن منظور، بى تا، ماده صرف؛ فيروزآبادى، بى تا، ماده صرف ؛ زبيدى، بى تا، ماده صرف) و در اصطلاح علوم عربى، علمى است كه از ساختار كلمات عرب (استرابادى، 1402ق، ج 1، ص 1)، حروف اصلى و زائد واژگان، صحت و اعتلال حروف (ابن مالك، 1422ق، ص 58)، تغييرات كلمات به هدف تكثير كلمه و توليد معنا يا تسهيل در تلفظ بحث مى كند (ابن هشام انصارى، 1979م، ج 4، ص 360؛ جرجانى، 1407ق، ص 26). بنابراين، موضوع علم صرف «كلمه متصرف» است كه شامل افعال و اسامى مشتق مى شود نه حروف و اسم هاى جامد.

    2. قرائت

    قرائت از ماده «قرأ» يا «قرى» به معناى جمع و اجتماع (ابن فارس، 1410ق، ماده قرأ؛ جوهرى، 1407ق، ماده قرأ)، خواندن و تلفظ كردن كتاب، قرآن (ابن منظور، بى تا، ماده صرف) و غير آن است (ابن القطاع، 1403ق، ماده قرأ) قرائت در اصطلاح علوم قرآن، عبارت است از خواندن الفاظ قرآن كريم به كيفيتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خوانده و يا در حضور ايشان، خوانده شده و حضرت آن را تأييد كرده است (فضلى، 1980م، ص 56). اين واژه گاهى در مورد «علم قرائت» نيز به كار رفته است، چنان كه تهانوى در تعريف قرائت گفته است: «قرائت علمى است كه در آن از صورت هاى نظم كلام خداى تعالى از جهت وجوه اختلافات متواتره بحث مى شود» (طاش كبرى زاده، بى تا، ج 2، ص 6). مقصود ما از «قرائت» تلفظ الفاظ قرآن كريم به گونه تلفظ رسول خدا صلى الله عليه و آله است نه به معناى علم قرائت.

    3. قرائت هاى سبعه

    در مقطعى از تاريخ قرآن، در شهرهاى مكه، مدينه، كوفه، شام و بصره، افرادى به قرائت قرآن اشتغال داشتند و در اين امر متخصص بودند و ساير مردم در قرائت از آنان پيروى مى كردند. كثرت اين افراد و اختلاف آنها در قرائت برخى از كلمات، سبب پيدايش قرائت هاى متعدد در قرآن شد (سيوطى، بى تا، ج 1، ص 251). تا اينكه در قرن چهارم ابن مجاهد كه خود از قاريان و متخصصان اين رشته بود، هفت قرائت معروف و مشهور آن زمان را، از ميان مهم ترين شهرهاى اسلامى، معتبر دانست (شهيد ثانى، 1416ق، ج 8، ص 181؛ صبحى، 1990م، ص 247). اين گروه به «قراء سبعه» معروف شدند. در زمان هاى بعد سه نفر ديگر به آنها افزوده شد و تعداد قراء به ده تن افزايش يافت.

    مفسّران و دانشمندان علوم قرآنى در ارتباط با قرائت هاى سبعه ديدگاه هاى مختلفى دارند. برخى قايل به تواتر و اعتبار همه قرائت هاى سبعه هستند (آلوسى، بى تا، ج 8، ص 33؛ ابن عاشور، 1420ق، ج 7، ص 77)، گروهى به تواتر قرائت هاى سبعه اعتقادى ندارند، اما همه را معتبر مى دانند (شوكانى، 1414ق، ج 1، ص 480) و دسته سوم فقط يكى از قرائت ها را قرائت پيامبر صلى الله عليه و آلهو معتبر مى دانند و ساير قرائت ها را نشئت گرفته از اجتهاد قراء (خوئى، 1395ق، ص 151) يا منقول به خبر واحد و غيرمعتبر مى دانند (جزائرى، 1417ق، ج 1، ص 531؛ خوئى، 1395ق، ص 152). اين ديدگاه، قابل استفاده از روايات اهل بيت عليهم السلام(كلينى، 1365، ج 2، ص 630؛ مفيد، 1414ق، ص 86) و نظر علماى شيعه است. در نتيجه، قرائت قرآن به دو قسم صحيح و غيرصحيح قابل تقسيم است و ضرورت دارد مفسّر قرآن در اولين قدم، قرائت صحيح را شناسايى كرده و بر اساس آن قرآن را تفسير كند.

    اختلاف قرائات و گونه هاى نقش آفرينى علم صرف در قرائت قرآن

    اختلاف قراء در قرائت كلمات به گونه هاى متفاوتى است (زركشى، 1376، ج 1، ص 318)؛ مانند اختلاف در قرائت «زَيَّن» در آيه «وَكَذَلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَكَآؤُهُمْ» (انعام: 137) كه مربوط به حركت بنايى كلمه مى باشد (ابن مجاهد، 1400ق، ص 270) و اختلاف در قرائت «ارجلكم» در آيه «وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَينِ»(مائده: 6) كه به حركت اعرابى ارجل مربوط مى شود (طبرسى، 1372، ج 3، ص 252). گاهى اختلاف در كم و زيادى برخى از حروف يا كلمات است؛ مانند آيه «وَقَالَ مُوسَى رَبِّي أَعْلَمُ بِمَن جَاء بِالْهُدَى» (قصص: 37) كه برخى بدون «واو» «قَالَ مُوسَى رَبِّي»قرائت كرده اند (همان، ج 7، ص 396). گاهى اختلاف در يك كلمه مى باشد؛ مثل «كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ» (قارعه: 5) كه برخى «كالصوف المنفوش» قرائت كرده اند (ابن عطية، 1413ق، ج 5، ص 517). زمانى نيز در جابه جايى كلمه است؛ مثل اينكه برخى آيه «وَجَاءتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ» را «جائت سكرة الحق بالموت» خوانده اند (طبرسى، 1372، ج 9، ص 214).

    نقش علم صرف در دستيابى به قرائت صحيح، فقط در آن دسته از قرائت هايى است كه اختلاف آنها در حركات بنايى و در ساختمان كلمات و مربوط به امورى است كه در حيطه علم صرف است نه در اختلاف در حركت اعرابى، يا كم و زيادى كلمات و… .

    همچنين نقش آفرينى علم صرف در دستيابى به قرائت صحيح، ويژه آن دسته از قرائت هايى است كه نقل صحيحى بر تعيين يكى از آنها وجود ندارد؛ زيرا با وجود نقل صحيح، همان قرائت متبع است و جايى براى بحث از نقش علم صرف در آن قرائت نخواهد بود. بنابراين، اگر مفسّر به هر علتى در موارد اختلاف قرائت به نقل معتبرى كه قرائت صحيح را معرفى كند برخورد نكرد و نتوانست از اين راه قرائت صحيح را شناسايى كند، مى تواند فى الجمله از طرق ديگر كه يكى از آنها بررسى قرائت ها از نظر قواعد صرفى است به قرائت صحيح نزديك يا از قرائت غيرصحيح دور شود.

    قرآن شريف، علاوه بر اينكه در بعد معنايى و بيانى معجزه است، در نوع و ساختار صرفى كلماتش نيز معجزه است. ازاين رو، در ميان قرائت هاى اختلافى، قرائتى كه برخلاف قواعد صرف باشد، قرائت صحيح نبوده، مردود و در برخى موارد مرجوح خواهد بود. اكنون گونه هاى مختلفى از نقش آفرينى علم صرف در قرائت قرآن را با ذكر نمونه، بيان مى كنيم.

    1. تعيين قرائت

    در مواردى كه كلمه اى دو گونه قرائت داشته و يكى از قرائت ها مخالف با قواعد مسلم علم صرف باشد، آن قرائت صحيح نبوده و قرائت ديگر به عنوان قرائت صحيح متعين خواهد بود. براى نمونه، قرائت كلمه «معايش» در آيه «وجَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايشَ»(اعراف: 10؛ حجر: 20) را از لحاظ صرفى بررسى مى كنيم.

    كلمه «معايش» دو گونه قرائت شده است. اكثر قريب به اتفاق قراء سبعه، آن را «معايش» (به ياء صريح) قرائت كرده اند، اما نافع از قراء سبعه و برخى مثل اعمش و اعرج، «معائش» (به همزه) قرائت كرده اند (ابن مجاهد، 1400ق، ص 278؛ الدمياطى، 1419ق، ج 1، ص 280). تفاوت دو قرائت در تبديل «ياء» معايش به همزه و عدم آن است. براى دستيابى به قرائت صحيح از ميان اين دو قرائت، قاعده صرفى ابدال ياء به همزه را بررسى مى كنيم.

    قاعده صرفى: اگر حرف سومِ اسمى، مد و زائد باشد، در جمع شبيه مفاعل، به همزه تبديل مى شود؛ مثل رساله و رسائل، عجوز و عجائز، صحيفة و صحائف. اما اگر مد نباشد؛ مثل جدول و قسور، يا زائد نباشد؛ مثل اسوَد و مقال، در جمع تغييرى نكرده و به حالت خود باقى مى ماند. بنابراين، حروف عله در جمع كلمات يادشده به حالت مفرد خود باقى مانده و «اسوَد» و «مقال» به اساود و مقاول و «جدول» به جداول جمع بسته مى شود (غلايينى، 1428ق، ص 228).

    معايش از ريشه «عيش»، جمع معيشه است. حرف سوم معيشه، عله، اصلى و متحرك است؛ زيرا در اصل «مَعْيشَة» بر وزن مَفْعِله بوده است (ابن كثير دمشقى، 1420ق، ج 3، ص 390). بنابراين، حرف سوم معيشه (ياء)، در جمع مفاعل، به همزه تبديل نمى شود. ازاين رو، مفسّران و دانشمندان نحوى، قلب «ياء» به همزه در كلمه معايش را لحن (طوسى، بى تا، ج 4، ص 354)، غلط (ابن عادل دمشقى، 1419ق، ج 9، ص 25) و خطا (زمخشرى، بى تا، ج 3، ص 306) دانسته اند. در نتيجه، قرائت معايش به ياء صريح، مطابق با قياس صرفى، و قرائت معائش به همزه، خلاف قاعده صرفى و غيرفصيح است (الاخفش الاوسط، 1424ق، ص 430) و حمل قرآن بر آن نادرست و قرائت معايش به ياءِ صريح، صحيح و متعين است.

    2. ترجيح قرائت

    در مواردى كه يكى از دو قرائت، مطابق با قاعده مشهور و ديگرى خلاف آن است، از نظر صرفى، قرائت مطابق با قاعده مشهور، راجح و نزديك تر به قرائت صحيح است. براى نمونه، قرائت هاى مختلف كلمه «اُسارى» را در آيه «وَإِنْ يأْتُوكُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ»(بقره: 85) از نظر قواعد صرف، بررسى مى كنيم.

    كلمه «اُسارى» در اين آيه، دو گونه قرائت شده است. قراء سبعه، بجز حمزه، اُسارى بر وزن فُعالى، و حمزه و برخى از قراء ديگر، اَسْرى بر وزن فَعْلى قرائت كرده اند (ابن مجاهد، 1400ق، ص 164؛ الدمياطى، 1419ق، ج 1، ص 184). اختلاف دو قرائت در اين است كه جمع «اسير» در استعمال عرب، «اَسْرى» بر وزن «فَعْلى» يا «أُسارى» بر وزن «فُعالى» است.

    توجيه قرائتِ اَسْرى اين است كه در لغت عرب هر فعلى كه وصف باشد و بر درد، آفت و مرض دلالت كند، جمعش بر وزن «فَعْلى» است؛ مانند مريض و جريح كه جمعشان به ترتيب مرضى و جرحى است. در نتيجه، «اسير» نيز كه بر وزن فعيل و بر آزار و اذيت صاحبش دلالت دارد، جمعش اسرى است. برخى از مفسّران، اين جمع را براى فعيل، قياسى تر از فُعالى دانسته اند (طبرسى، 1372، ج 1، ص 302؛ ابن عادل دمشقى، 1419ق، ج 2، ص 251).

    قرائت «أُسارى» دو گونه توجيه شده است. برخى، جمع اسير (مثل قُدامى جمع قديم) و برخى، جمع اَسْرى دانسته اند كه در اين صورت، جمع الجمع (همان) خواهد بود؛ زيرا اسارى جمع اسرى و اسرى جمع اسير است. براى دستيابى به قرائت صحيح در كلمه «اسارى» در اين آيه، دو هيئت فَعْلى و فُعالى را از نظر صرفى بررسى مى كنيم.

    بررسى صرفى هيئت فَعْلى و فُعالى: «وزن فُعالى» در لغت عرب، ميان اسم، وصف و جمع مكسر مشترك است. اسم مثل حُبَارى و سُمانَى (سيوطى، 1998م، ج 2، ص 123) كه نام دو پرنده است؛ وصف مثل عُلاَدَى به معناى شتر فربه؛ و جمع مكسر مثل كسالى (ابن سيده المرسى، 1417ق، ج 4، ص 419؛ عباس، بى تا، ج 4، ص 553). جمع مكسر از اين وزن براى اوصافى به كار مى رود كه مذكر آنها بر وزن فعلان و مؤنث آنها بر وزن فعلى باشد؛ مثل سكران و سكرى يا عطشان و عطشى كه جمع مكسر آن سُكارى و عُطاشى است (مرادى، 1428ق، ج 3، ص 1408؛ ابن سراج نحوى، 1988م، ج 3، ص 24). البته ابن حاجب، جمع اين گونه اوصاف را به فُعالى فراوان دانسته و گفته است: اين جمع غالبى نيست و جمع غالبى آن بر وزن فِعال است (استرابادى، 1402ق، ج 2، ص 120)؛ مثل غِراث كه جمع مكسر غَرْثان و غَرْثى است (جوهرى، 1407ق، ماده غرث). «وزن فَعْلى» بر خلاف فُعالى، كه بين سه امر مشترك بود، مختص جمع و براى صفاتى است كه بر هلاكت، درد و آفت در جسم يا عقل دلالت داشته باشد؛ مثل مَرْضى جمع مريض، جرحى جمع جريح، زَمنى جمع زَمِين، حمقى جمع احمق و سكرى جمع سكران (استرابادى، 1402ق، ج 2، ص 141؛ غلايينى، 1428ق، ص 174). در نتيجه، فَعْلى و فُعالى، هر دو وزنِ جمعِ مكسر و در مورد اوصاف اند، با اين تفاوت كه «فَعْلى» جمع براى اوصافى است كه بر درد، مرض، هلاكت و عيب دلالت مى كند اعم از اينكه مفرد آن بر وزن فعيل باشد يا يكى از اوزان ديگر، اما «فُعالى» جمع اوصافى است كه وزن مذكر آنها «فعلان» و مؤنث آنها «فَعْلى» باشد؛ مثل سكران و سكرى كه جمع آن سكارى بر وزن فُعالى است. اكنون ببينيم «اسير» از كدام دسته اوصاف است و جمع قياسى آن كدام يك از دو وزن فَعْلى و فُعالى است.

    بررسى جمع كلمه اسير: اسير، بر وزن فعيل، وصف به معناى مفعول و بر نوعى عيب و نقص دلالت دارد و ازاين رو، جمع قياسى آن برابر قاعده مذكور، اَسْرى است (استرابادى، 1402ق، ج 2، ص 146). زبيدى از ابواسحاق نقل كرده است كه اسير به اَسْرى جمع بسته مى شود (زبيدى، بى تا، ماده اسر).

    اما درباره اينكه أُسارى نيز جمع اسير باشد، به اختلاف سخن گفته شده است. برخى، آن را جمع اسير (جوهرى، 1407ق، ماده اسر؛ ابن سيده، 1417ق، ج 4، ص 419) و بعضى جمع الجمع اسير (رازى، 1407ق، ج 2، ص 42؛ زبيدى، بى تا، ماده اسر) مى دانند. قايلان به جمع نيز سه گونه توجيه كرده اند: برخى آن را مثل قُدامى، جمع قديم، طبق اصل، و برخى خلاف اصل و جمع اصلى آن را «اَسارى» مثل نَدامى جمع نديم، به فتح همزه دانسته اند. گروه سوم از باب تشبيه اسير به كَسِلْ، جمع اسير را نيز به جمع كسل (كُسالى) محلق كرده اند (طبرسى، 1372ق، ج 1، ص 302؛ آلوسى، بى تا، ج 1، ص 313).

    نتيجه: برابر مشهور، جمع قياسى فعيل در لغت عرب، «فَعْلى» است و جمع آن بر وزن «فُعالى» هرچند در برخى از كلمات (مثل قدامى) آمده و اهل لغت اسارى را نيز جمع «اسير» بر اين وزن دانسته اند، اما خلاف قياس مشهور است. بنابراين، اگر قرائت غير حمزه، در كلمه اسارى، مردود نبوده و قرائت حمزه متعين نباشد، دست كم قرائت حمزه به سبب قياسى تر بودن، راجح و نزديك تر به قرائت صحيح خواهد بود.

    3. تساوى قرائت ها

    گاه بررسى صرفى در قرائت هاى اختلافى، مفيد اين مطلب است كه كلمه مورد اختلاف، دو لغت فصيح دارد و اختلاف در لغت و لهجه سبب اختلاف قرائت شده است نه اجتهاد قراء. در اين گونه موارد، قواعد علم صرف هر دو قرائت را تأييد كرده و مساوى مى داند. براى نمونه، قرائت كلمات «مِتَّ»، «مِتْنا» و «مُتُم» را كه در آيات متعددى از قرآن آمده است، از نظر صرفى بررسى مى كنيم.

    كلمه «مِتَّ» در آيه «أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ»(انبياء:34) و در دو آيه 23 و 66 سوره «مريم»، و صيغه هاى «مِتْنا» و «مُتُم» در آيات «أَيَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَكُنتُمْ تُرَابا» (مؤمنون: 35)، «وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَرَحْمَةٌ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ وَلَئِن مُّتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لإِلَى اللّه تُحْشَرُونَ»(آل عمران: 157و158)، «قَالُوا أَئِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابا» (مؤمنون: 82) و نيز آيات 16و53 سوره «صافات»، آيه 3 سوره «ق» و آيه 47 سوره «واقعه» آمده است. قراء سبعه صيغه هاى مِتَّ، مِتْنا و مُتُم در آيات يادشده را دو گونه قرائت كرده اند: ابن كثير، أبوعمرو، و عاصم در رواية ابى بكر و ابن عامر به ضم ميم، و حفص بجز در دو آيه 157و158 سوره «آل عمران»، و نافع، حمزه و كسايى، در تمام قرآن به كسر ميم قرائت كرده اند (ابن مجاهد، 1400ق، ص 218؛ الدمياطى، 1419ق، ص 377؛ ابن خالويه، 1401ق، ص 115).

    توجيه قرائت ها: در توجيه قرائت هاى مختلف در آيه يادشده آمده است كه مِتَّ، مِتْنا و مُتُم صيغه هاى مختلف ماضى از «مات» هستند. «مات يموت» از دو باب آمده است: يكى، از باب «فَعَلَ يفْعُلُ» كه ماضى و مضارع آن «مات يموت» مثل «قال يقول» است و دوم، از باب «فَعَلَ يفْعَلُ» كه ماضى و مضارع آن «مات يمات» مثل «خاف يخاف» است. فاءالفعل هيئت ماضى اين ماده در صيغه هاى ششم تا چهاردهم كه عين فعل به التقاء ساكنين حذف مى شود، برابر لغت «مات يموت» مضموم و طبق لغت «مات يمات» مكسور خوانده مى شود (شنقيطى، 1415ق، ج 3، ص 392؛ ابن عاشور، 1420ق، ج 16، ص 25). بر اساس اين توجيه، هر دو قرائت موافق با قاعده صرفى و صحيح است.

    بررسى صرفى «مات»: «مات» فعل ثلاثى، ماضى از ريشه «موت» و معتل العين واوى است. كلمات ثلاثى معتل العين (اجوف واوى) در لغت عرب، از يكى از دو باب آمده است: يكى، باب «فَعَلَ يفعُل» و دوم، باب «فَعِلَ يفْعَل». براى نمونه، «قال يقول» فقط از باب «فَعَلَ يفعُل» آمده و داراى همين لغت است و «خاف يخاف» فقط از باب «فَعِلَ يفْعَل» آمده است (مير سيدشريف، بى تا،، ج 1، ص 116؛ جرجانى، 1407ق، ص 41؛ غلايينى، 1428ق، ص 139). اما برخى از كلمات اجوف، به طور استثنا از هر دو باب آمده و داراى دو لغت اند؛ مثل «مات» و «دام». بنابراين، در مات و دام، هم «مات يموت» از باب «فَعَلَ يفعُل» صحيح است و هم «مات يمات» از باب «فَعِلَ يفعَل». برخى با تركيب دو باب گذشته در مورد مات، لغت سومى براى آن ذكر كرده اند؛ به اين صورت كه ماضى آن را از باب «فَعِلَ» و مضارعش را از باب «يفعُل» قرار داده اند (عكبرى، 1995م، ج 2، ص 388؛ استرابادى، 1402ق، ج 1، ص 136). بر اين اساس، مات داراى سه لغت خواهد بود: «مات يموت»؛ مثل قال يقول، «مات يمات»؛ مثل خاف يخاف و «مات يموت» از «فَعِلَ يفعُل». دو لغت اول براى مات فصيح (شنقيطى، 1415ق، ج 3، ص 392؛ شوكانى، 1414ق، ج 3، ص 479) و لغت سوم شاذ (زبيدى، بى تا، ماده موت) و ضعيف است (شنقيطى، 1415ق، ج 3، ص 392).

    قاعده صرفى: اگر ماضى اجوف (يائى و واوى)، از باب فَعُلَ (جرجانى، 1407ق، ص 41؛ غلايينى، 1428ق، ص 141) يا فَعِلَ باشد، در نُه صيغه (ششم تا چهاردهم) حركت عين الفعل، به فاءالفعل منتقل شده و عين الفعل به التقاء ساكنين حذف مى شود. در نتيجه، فاءالفعل در خاف (بر وزن فَعِلَ) در نُه صيغه يادشده مكسور (مانند: خِفْتَ، خِفْتُما، خِفْتُم…) و در طال (بر وزن فَعُلَ) مضموم (طُلْتَ، طُلْتُما، طُلْتُم) خواهد بود. اما اگر ماضى اجوف از باب «فَعَلَ» باشد، حركت عين الفعل به ماقبل منتقل نمى شود، بلكه حركت فاءالفعل در نُه صيغه يادشده، از جنسِ عين الفعل مى شود. بنابراين، حركت فاءالفعل در قال (قَوَلَ بر وزن فَعَلَ) از جنس «واو» شده و به ضمه خوانده مى شود؛ مانند قُلْتَ، قُلْتُما، قُلْتُم (مير سيدشريف، بى تا،، ج 1، ص 116؛ غلايينى، 1428ق، ص 148).

    بنابراين، نظر به اينكه «مات» از دو باب «فَعَلَ يفعُل» و «فَعِلَ يفْعَل» آمده و داراى دو لغت فصيح است، هر دو قاعده صرفى در فاءالفعل آن جارى است و ميم «مات» را در صيغه هاى يادشده به دو گونه مضموم و مكسور مى توان خواند و هر دو مطابق با قاعده است. بنابراين، قرائت هاى مختلف مت، متم و متنا از نظر صرفى صحيح و دليلى بر تعيين يا ترجيح آنها وجود ندارد.

    نتيجه گيرى

    در آياتى كه يكى از قرائت هاى اختلافى با قواعد مسلم علم صرف مخالف است، قرائت ديگر صحيح و متعين، و در آياتى كه يكى از دو قرائت، مطابق با قاعده مشهور و ديگرى خلاف آن است، قرائت مطابق با قاعده مشهور، بر قرائت ديگر رجحان دارد.

    در قرائت هايى كه دو لغت فصيح وجود دارد و هر دو موافق با قواعد علم صرف است، هر دو قرائت مساوى است.

    منابع

    آلوسى، محمودبن عبدالله (بى تا)، روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، بيروت، دار إحياء التراث العربى.

    ابن القطاع، محمدبن عمربن عبدالعزيز (1403ق)، تهذيب كتاب الأفعال، بيروت، دارالنشر.

    ابن خالويه، حسين بن احمد (1401ق)، الحجة فى القراءات السبع، تحقيق د. عبدالعال سالم مكرم، بيروت، دارالشروق.

    ابن سراج نحوى، محمدبن سهل (1988م)، الأصول فى النحو، تحقيق د. عبدالحسين الفتلى، بيروت، مؤسسه الرسالة.

    ابن سيده المرسى، على بن اسماعيل (1417ق)، المخصص، تحقيق خليل ابراهيم جفال، بيروت، دار إحياء التراث العربى.

    ابن عادل دمشقى، عمربن على (1419ق)، اللباب فى علوم الكتاب، تحقيق عادل احمد عبدالموجود و على محمد معوض، بيروت، دارالكتب العلمية.

    ابن عاشور، محمدطاهربن محمد (1420ق)، التحرير و التنوير، بيروت، مؤسسة التاريخ العربى.

    ابن عطية، عبدالحق بن غالب (1413ق)، المحررالوجيز فى تفسيرالكتاب العزيز، تحقيق عبدالسلام عبدالشافى محمد، بيروت، دارالكتب العلمية.

    ابن فارس، احمد (1410ق)، معجم مقاييس اللغه، بيروت، الدوطار الاسلاميه.

    ابن كثير دمشقى، اسماعيل (1420ق)، تفسير القران العظيم، تحقيق سامى بن محمد سلامة، چ دوم، بى جا، دار طيبه للنشر والتوزيع.

    ابن مالك، محمد (1422ق)، إيجاز التعريف فى علم التصريف، تحقيق محمد المهدى عبدالحى عمادر سالم، المدينة المنورة، وزارة التعليم العالى بالجامعة الإسلامية.

    ابن مجاهد، احمدبن موسى (1400ق)، كتاب السبعة فى القراءات، تحقيق د. شوقى ضيف، چ دوم، قاهرة، دارالمعارف.

    ابن منظور، محمدبن مكرم (بى تا)، لسان العرب، بيروت، دار صادر.

    ابن هشام انصارى، يوسف بن احمدبن عبداللّه (1979م)، اوضح المسالك إلى الفية ابن مالك، بيروت، دارالجيل.

    ابوحيان اندلسى، محمدبن يوسف (1422ق)، تفسير البحرالمحيط، تحقيق عادل احمد عبدالموجود و على محمد معوض، بيروت، دارالكتب العلمية.

    استرابادى، رضى الدين محمدبن حسن (1402ق)، شرح شافية ابن الحاجب، بيروت، دارالكتب العلميه.

    الأخفش الاوسط، سعيدبن مسعدة (1424ق)، معانى القرآن، تحقيق عبدالامير محمدامين الورد، بيروت، عالم الكتاب.

    الدمياطى، احمدبن عبدالغنى (1419ق)، إتحاف فضلاء البشر فى القراءات الأربعة عشر، بيروت، دارالكتب العلمية.

    بابايى، على اكبر و ديگران (1379)، روش شناسى تفسير قرآن، زيرنظر محمود رجبى، تهران، سمت.

    جبعى عاملى، زين الدين (شهيد ثانى) (1416ق)، مسالك الافهام، بى جا، مؤسسة المعارف الاسلاميه.

    جرجانى، عبدالقاهربن عبدالرحمن (1407ق)، المفتاح فى الصرف، تحقيق على توفيق الحمد، بيروت، مؤسسه الرسالة.

    جوهرى، اسماعيل بن حماد (1407ق)، الصحاح تاج اللغة و صحاح العربية، بيروت، دارالعلم للملايين.

    خوئى، سيدابوالقاسم (1395ق)، البيان فى تفسيرالقرآن، چ چهارم، بيروت، دارالزهراء.

    رازى، ابوالفتوح (1407ق)، روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، مشهد، بنياد پژوهش هاى اسلامى.

    زبيدى، محمدمرتضى (بى تا)، تاج العروس من جواهرالقاموس، بيروت، مكتبة الحياة.

    زركشى، محمدبن عبدالله (1376)، البرهان فى علوم القرآن، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارإحياء الكتب العربية.

    زمخشرى، محمودبن عمر (بى تا)، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، تحقيق عبدالرزاق المهدى، بيروت، دار إحياء التراث العربى.

    سيوطى، جلال الدين (بى تا)، الاتقان فى علوم القرآن، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، قم، شريف رضى.

    شنقيطى، محمدالامين بن محمدالمختار (1415ق)، اضواءالبيان فى إيضاح القرآن بالقرآن، بيروت، دارالفكر.

    شوكانى، محمدبن على (1414ق)، فتح القدير، بيروت، بى نا.

    صالح، صبحى (1990)، مباحث فى علوم القرآن، بيروت، دارالعلم للملايين.

    طاش كبرى زاده، احمدبن مصطفى (بى تا)، مفتاح السعاده و مصباح السياده فى موضوعات العلوم، بيروت، دارالكتب العلميه.

    طبرسى، فضل بن حسن (1372)، مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، تهران، ناصر خسرو.

    طوسى، محمدبن حسن (بى تا)، التبيان فى تفسيرالقرآن، بيروت، دار احياء التراث العربى.

    عباس، حسن (بى تا)، النحو الوافى، چ دوم، تهران، ناصر خسرو.

    عكبرى، ابوالبقاء (1995م)، اللباب فى علل البناء و الاعراب، تحقيق غازى مختار طليمات، دمشق، دارالفكر.

    غلايينى، مصطفى (1428ق)، جامع الدروس العربية، بيروت، دارالفكر.

    فضلى، عبدالهادى (1980م)، القرائات القرآنيه تاريخ و تعريف، بيروت، دارالقلم.

    فيروزآبادى، محمدبن يعقوب (بى تا)، القاموس المحيط، بيروت، دارالكتب العلميه.

    كلينى، محمدبن يعقوب (1365)، الكافى، تهران، دارالكتب الاسلاميه.

    مرادى، حسن بن قاسمبن عبداللّه (1428ق)، توضيح المقاصد و المسالك، تحقيق عبدالرحمن على سليمان، بى جا، دارالفكرالعربى.

    مفيد، محمدبن محمد نعمان (1414ق)، الاعتقادات، بى جا، دارالمفيد.

    مير سيدشريف (1376)، جامع المقدمات، چ دهم، قم، هجرت.

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      چكيده   ...

    برخى از آيات قرآن به گونه هاى مختلف قرائت شده است كه طبق ديدگاه صحيح منطبق با روايات اهل بيت عليهم السلام، يكى از آنها صحيح و بقيه غيرصحيح است. شناخت قرائت صحيح از طريق معيارهاى مشخص شده براى تفسير درست قرآن و تلاوت صحيح آن لازم است. يكى از علومى كه مى تواند در اين امر نقش آفرين باشد علم صرف است. مقاله حاضر با روش تحليلى ـ توصيفى و با هدف نشان دادن نقش دانش صرف در دستيابى به قرائت صحيح، به بررسى برخى از قرائت هاى اختلافى قرآن پرداخته و با بيان موافقت و عدم موافقت آنها با قواعد علم صرف، به اين نتيجه رسيده است كه علم صرف مى تواند در برخى از قرائت هاى اختلافى در تعيين، ترجيح يا در تساوى برخى از قرائت ها نقش آفرين باشد.

    مقدّمه

    قرآن يكى است و به يك قرائت نازل شده است؛ بنابراين، در آياتى كه قرائت هاى متعدد دارد، يك قرائت صحيح و ساير قرائت ها، غيرصحيح خواهد بود. دانشمندان علم قرائت براى به دستيابى به قرائت صحيح قرآن در مورد قرائت هاى اختلافى، معيارهاى متعددى ذكر كرده اند كه يكى از آنها موافقت با قواعد عربى است. بخشى از قواعد كلمات عرب در علم صرف بيان شده است و ازاين رو، يكى از علومى كه مى تواند فى الجمله در شناخت قرائت صحيح نقش آفرين باشد، علم صرف است. بحث ما در مقاله پيش رو، بررسى قرائت هاى اختلافى، و موافقت يا عدم موافقت آنها با قواعد علم صرف براى رسيدن به قرائت صحيح از طريق اين معيار است.

    با بررسى هايى كه در ارتباط با اين موضوع در كتاب ها و مقالات صورت گرفت، اثر تحقيقى در قالب كتاب، و يا بخشى از كتاب، به دست نيامد. در كتاب هاى علوم قرآنى مثل البرهان فى علوم القرآن (زركشى، 1376، ج 2، ص 373) و الاتقان فى علوم القرآن (سيوطى، 1998م، ج 4، ص 227) و كتاب روش شناسى تفسير قرآن (بابايى و ديگران، 1379، ص 339ـ344) فقط به اصل نقش آفرينى علم صرف در تفسير قرآن اشاره شده است، اما در خصوص نقش آفرينى آن در قرائت مطلبى نيامده است. ازاين رو، به نظر مى رسد در زمينه نقش علم صرف در دستيابى به قرائت صحيح قرآن، تحقيقى صورت نگرفته است. نبود اثر تحقيقى در اين زمينه و لزوم شناخت قرائت صحيح در مورد قرائت هاى اختلافى از طريق قواعد علوم عربى، نشانگر ضرورت پرداختن به اين پژوهش است.

    سؤال اصلى تحقيق عبارت است از: نقش علم صرف در دستيابى به قرائت صحيح چگونه است؟

    سؤال هاى فرعى نيز از اين قرارند: 1. آيا علم صرف در تعيين يك قرائت از قرائت هاى متعدد نقش دارد؟ 2. آيا علم صرف در رد برخى از قرائت ها نقش آفرينى دارد؟ 3. آيا مى توان با قواعد صرف، برخى از قرائت ها را ترجيح داد؟

    در اين پژوهش، ضمن بررسى انواع نقش آفرينى علم صرف در دستيابى به قرائت صحيح، بيان كرده ايم كه بررسى قرائت هاى اختلافى از طريق قواعد علم صرف و انطباق و عدم انطباق با آن، گاه در تعيين يك قرائت، و زمانى در ترجيح يك قرائت نقش آفرين است و در مواردى مفيد تساوى قرائت هاست.

    مفهوم شناسى

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      احمد طاهرى نيا1   ...

    1 مربى گروه تفسير و علوم قرآنى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس سره

    araniahmad@yahoo.com

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      نقش علم صرف در دستيابى به قرائت صحيح   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:28:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      چکيده   ...

    رويکرد ذهني‌گرا، بر دخالت عناصر ذهني در تفسير تأکيد دارد و بر آن است که قبل از تفسير، معناي متن، وجود خارجي ندارد. بهترين راه مواجهه با پيامدهاي نادرست رويکرد ذهني در تفسير متون ديني، بررسي مباني معرفت‌شناسي و نظري آن است. اين پژوهش به روش توصيفي ـ تحليلي ارتباط آن را با سه مقولة محوري؛ «حقيقت»، «زبان» و «روش» نشان مي‌دهد. طبق رويکرد ذهني، حقيقتي به معناي مطابقت وجود ندارد يا نسبي است؛ روشي براي نيل بدان وجود ندارد و زبان حکايت‌گر از واقع نيست. بر اين اساس تفسير به معناي دستيابي به حقيقت از طريق زبان و روش ممکن نيست. درحالي‌که بر پاية اصول عقلايي، حقيقت به معناي ويژگي قضيه؛ زبان به‌عنوان ابزار ابراز معنا ؛ و روش به‌عنوان راه وصول به آن، شالودة تفسير متون را شکل مي‌دهند.

    کليدواژه‌ها: رويکرد ذهني‌گرا، عيني‌گرايي، تفسير متن، حقيقت، زبان، روش.

    مقدمه

    درخصوص تفسير متون، به‌طور کلي، دو رويکرد محوري درخور طرح و بررسي است: رويکرد ذهني‌گرا و رويکرد عيني‌گرا. رويکرد ذهني، بر دخالت عناصر ذهني در فهم و تجربه تأکيد دارد و در شکل افراطي آن، دانش ما را به حالت‌هاي ذهني خود ما محدود مي‌شمارد. عمدة رويکردهاي ذهني‌گرا، تحت تأثير انديشه‌هاي فلسفي و معرفت‌شناسيِ نوظهور در مغرب‌زمين پديد آمدند. اين ديدگاه‌ها هرچند تحليلِ واحد از فهم و تفسير ندارند، صريح يا لازم مشترک بيشتر آنها، در تعارض با ديدگاه مقبول و متعارف تفسير متن، به‌ويژه ضابطه‌مندي آن، است. ذهني‌گرايي در حوزة تفسير متن، به هرمنوتيك مدرن و هرمنوتيك فلسفي هايدگر بازمي‌گردد و بر ممكن نبودن درک عيني و سيال بودن فهم‌ها و تغيير آن در پي امتزاج افق معنايي مفسر با افق معنايي متن تأکيد دارد.

    درمقابل، رويکرد عيني‌گرا بر اين باور است که معيارهاي ثابتي وجود دارد که مي‌توان در شناخت حقيقت، معنا و زبان از آنها بهره گرفت. بر اين اساس، معناي متن، امري عيني و ثابت است و بر حسب ذهنيت مفسر و مقتضيات فهم و افق تاريخي او تغيير نمي‌کند. بنابراين، رويکرد عيني، فهم عيني، ثابت و فراتاريخي متن و اثر را ممکن مي‌داند و به تعين معناي متن و به تفکيک معناي متن از افق معنايي مفسر و شرايط و اوضاع عصر وي حکم مي‌کند.

    معيار اصلي تفكيك رويکرد عيني‌گراي تفسيري از رويکرد ذهني‌گرا، پذيرش استقلال معناي اثر از فرايند قرائت آن است. كلية كساني كه معتقدند چيزي به نام «معنا» مستقل و فارغ از قرائت مفسران وجود دارد، عيني‌گراي تفسيري هستند و در نقطة مقابل، ذهني‌گرايان تفسيري بر اين باورند که پيش از اقدام به خوانش متن، معناي اثر، چه در قالب «معناي نزد مؤلف» و چه در قالب «معناي نهفته در متن»، وجود خارجي ندارد و مفسر است كه در فرايند قرائت متن به پيدايي و تكوين معناي اثر كمك مي‌كند، و عنصر سوبژكتيو «دنياي ذهني مفسر» را به وجهي سازندة معنا و سهيم در شكل‌گيري آن مي‌دانند (واعظي،1390، ص147). بنابراين، رويکرد عيني‌گرا، بر نوعي مبناگروي مبتني است؛ يعني اعتقاد به پاره‌اي اصول و مباني ثابت و تغييرناپذير که امور ديگر بر آنها استوار است، و بر وجود دو عنصر ابژه(عين) و سوبژه(ذهن) تأکيد دارد، به اين معنا که مستقل از من و ذهن من عالمي وجود دارد و ذهن مي‌تواند آن را به‌طور صحيح نشان دهد (Bernstein, Objectivism and Relativism, p.8-9). درنتيجه، رويکرد عيني‌گرا معيارهاي معيني را براي تشخيص و سنجش حقيقت، معنا و زبان ارائه مي‌کند که رويکرد ذهني از آن ناتوان است.

    شناخت مباني رويکرد ذهني‌گرا در تفسير، دست‌کم از دو جهت مهم است: اول آنکه هر ديدگاه و رويکردي تفسيري، از جمله رويکرد ذهني‌گرا، بر مباني خاصي استوار است که در بررسي دقيق و داوري علمي دربارة هر ديدگاه تفسيري، توجه به مباني مرتبط با آن، امري اجتناب‌ناپذير است؛ زيرا تبيين اين مباني در بررسي و نقد آنها تأثير بسزايي دارد. مقصود از مباني رويکرد ذهني در اين بحث، مباني معرفت‌شناختي1 آن است. مباني معرفت‌شناختي بيشتر صبغة نظري و فلسفي دارد و بررسي نظريه‌هاي تفسيري بدون شناخت عميق بنيان‌هاي معرفت‌شناختي آنها ممکن نيست. ازاين‌رو فهم درست مباني معرفت‌شناسي رويکرد ذهني‌گرا، مسير نقد و بررسي جدي آنها را فراهم مي‌کند.

    دوم آنکه امروزه ديدگاه‌هايي در حوزة تفسير متون مطرح مي‌شود که برخاسته از همين مباني رويکرد ذهني‌گراست. به عبارت ديگر، برخي مباني مطرح شده در اين زمينه پيامدهاي ويرانگري در تفسير متون ديني ـ از قبيل نسبي‌گرايي معرفتي، نفي وجود واقعي معنا، و نيز اعتباربخشي تفسير به رأي ـ به همراه دارد.

    ازاين‌رو لازم است، به جاي مواجهة مستقيم با اين پيامدها، زيرساخت‌هاي فکري و معرفتي آنها بررسي و نقد گردد. اين پژوهش درصدد بررسي اين مسئله است که رويکردهاي ذهني‌گراي در تفسير متون بر چه مباني استوار است و به عبارت ديگر مهم‌ترين بنيان‌هاى معرفت‌شناسى كه رويکرد ذهني‌گرا در تفسير بر آن بنا نهاده شده، كدام‌اند؟ اين نوشتار به روش توصيفي ـ تحليلي به اين نتيجه مي‌رسد که ريشة اين رويکردها با نوع نگرش آنها در چند مقولة محوري و کلي؛ حقيقت، زبان و روش قابل پي‌گيري است.

    ازآنجاکه تفسير تلاش ضابطه‌مند براي رسيدن به مراد واقعي صاحب اثر از طريق الفاظ است، هدف از آن، دستيابي به معناي مطابق مراد مؤلف(حقيقت و صدق) از طريق الفاظ متن(زبان) به صورت روشمند(روش) مي‌باشد. ازاين‌رو نوع نگاه ما به سه عنصرِ حقيقت، زبان و روش، در تفسير متون و معيارپذيري آن اثرگذار است. حقيقت به معناي صدق و مطابق با واقعيت مبتني بر وجود معناي عيني است که دسترسي به آن حقيقت به وسيلة زبان و با به‌کارگيري روش صحيح فراهم مي‌شود.

    1. انکار حقيقت يا نسبي‌انگاري آن

    باور به وجود حقيقت و امکان دستيابي به آن، يکي از مباني اثرگذار در تفسيرمتون است. بنابراين هرنوع تلقي از حقيقت، معيارپذيري تفسير را تحت تأثير قرار مي‌دهد. هدف از تفسير يک متن، درواقع، رسيدن به شناخت مطابق با مراد واقعي(حقيقت) از طريق زبان است. حال اگر کسي از اصل منکر حقيقت باشد يا آن را نسبي بشمارد و يا اساساً رسيدن به آن را امکان‌ناپذير بداند، به‌طور طبيعي هدف تفسير را نشانه گرفته است.

    ارتباط مستقيم حقيقت با مقولة فهم و روش، آن‌چنان اهميت دارد که دانشمند برجسته‌اي مانند گادامر مهم‌ترين اثر خود را دربارة هرمنوتيک، «حقيقت و روش» مي‌نامد. وي در اين اثر با تحليل خاصي از حقيقت نتيجه مي‌گيرد که دستيابي به آن، از طريق روش، دشوار و گاه ناممکن است. به همين منوال ديگر رويکردهاي ذهني‌گرا همچون شالوده‌شکني نوپراگماتيسم با نفي حقيقت يا نسبي انگاشتن آن، معيارپذيري و اعتبار تفسير را برنمي‌تابند.

    حقيقت و صدق در فلسفه، معرفت‌شناسي‌ و منطق‌ در معاني‌ مختلف‌ به‌کار رفته است. معناي رايج آن در فلسفه، مقوله‌اي معرفت‌شناختي و به معناي صدق و مطابقت با واقع است و معناي ديگر حقيقت نيز وجودشناختي و مرادف با واقعيت است. در اين نوشتار مراد از آن، همان معناي اول و رايج است. تلقي مرسوم از حقيقت، آن است که حقيقت ويژگي قضيه يا هرچيز ديگري است که مورد تصديق واقع شود و مطابق با واقع باشد؛ و هر قضيه مورد تصديق نيز ممکن است حق و مطابق با واقع يا باطل و غيرمطابق با واقع باشد.2 از نظر فارابى، صدق و حقيقت يك سخن يا باور، منوط به مطابقتش با چيزى است كه از آن حکايت مى‌نمايد (فارابى، بي‌تا، ص 80). بنابراين يك گزاره وقتى صادق است كه بين آن و ويژگى واقعى جهان كه گزاره حاکي از آن است، تطابق در كار باشد. بنابراين، حقيقت3 عبارت است از صورت علمي مطابق با واقعيتي که از آن حکايت مي‌کند (مصباح يزدي، 1377، ص 247). زماني که از مطابقت ميان يک قضيه و واقع سخن به ميان مي‌آيد، واقع و حقيقت در تفسير با توجه به هدف مفسر(رسيدن به مراد مؤلف)، همان نيت و مقصود مؤلف است و منظور آن است که واقع به همان گونه‌اي است که اين قضيه حکايت مي‌کند.4

    اين تعريف از صدق، نسبيت‌گرايى را نفى مي‌کند؛ زيرا صدق، بر پاية اين تعريف، به فرد يا گروهى خاص وابسته نيست، بلكه به چگونگى وجود عينى اشيا بستگى دارد و ازاين‌رو حقيقت و صدق يک قضيه، ضابطه و معيار دارد و حقيقت، دست‌يافتني است و راه دستيابي به آن، متد و روش است؛ ازاين‌رو مي‌توان بدون پيش‌داوري و بدون اثرپذيري از پيش‌فرض‌ها، با متد و روش خاصي به حقيقت رسيد.

    براساس نظرية مطابقت، حقيقت ويژگي قضيه است که براساس آن، معيار حقانيت معني يا قضيه، مطابقت آن با واقع است. بيشتر انديشوران مسلمان نيز همين ديدگاه را پذيرفته‌اند. بنابراين، فيلسوفان مسلمان (براي مثال، ر.ک: فارابي، 1405، ص57؛ ابن سينا، 1376، ص62؛ مطهري، 1389، ج6، ص219-220) از دوره‌هاي قديم، حقيقت را به معناي شناخت مطابق با واقع تفسير نموده‌اند. البته برخي از انديشوران غربي نيز، از عصر روشنگري تاکنون، همين معنا را پذيرفته‌اند (آژدوکيويج، 1356، ص 36) و اين مسئله مبتني بر دو اصل است: اول آنكه واقعيتي هست و دوم اينكه ذهن ما مي‌تواند آن را كشف كند. بنابراين، پيروان اين ديدگاه، به رئاليسم و واقع‌نمايي علم اعتقاد راسخ دارند. البته عده‌اي از دانشمندان غربي به تعريف مشهور حقيقت، ايرادهايي وارد دانسته (براي آگاهي بيشتر ر.ک: حاج‌حسيني، 1383) و تبيين‌هاي ديگري براي آن بيان كرده‌اند که از نظر معرفت‌شناسي، مسائل بسياري از جمله مسئلة ضابطه‌مندي تفسير را تحت تأثير قرار مي‌دهد. مهم‌ترين آنها را مي‌توان در دو مورد ذيل خلاصه کرد:

    اول آنکه اين تعريف، در مورد مسائلي از قبيل مسائل رياضي و ذهني که مابه‌ازاي خارجي ندارد و مسائل تاريخي که مابه‌ازاي خارجي بالفعل ندارد، صدق نمي‌كند (مطهري، 1389، ج 5، ص 325). نقد ديگري که بر تعريف مشهور وارد شده، آن است که حقيقت به آساني قابل دسترسي نيست و آنچه در مواجهه با آن نصيب آدمي مي‌شود، خود حقيقت و واقعيت نيست، بلکه تصويري از آن است؛ تصويري که خود ما در آفرينش آن نقش داريم. بنابراين، تصويرها، تئوري‌هايي است در ذهن آدمي و حاصل بازسازي واقعيت از سوي آن است. بر اين اساس مي‌توان از يک واقعيت، تصويرها و تبيين‌هاي مختلف داشت، چنان‌که از يک متن هم مي‌توان تصويرهاي مختلفي داشت که تفسيرهاي مختلف ناميده مي‌شود. از اين نظر ميان طبيعت و شريعت يا کتاب تکوين و کتاب تشريع فرقي نيست. عالمِ عين و عالم متن واقعيتي است که مي‌توان تفسيرهاي متنوع از آن ارائه داد و حقيقت چيزي جز همين تفسيرها نيست. ولي انسان قديم، تصوير خودساختة حقيقت را خود حقيقت مي‌پنداشت (فنايي، 1389، ص 143-144).

    اين ايرادها برآمده از آن است که واقعيت خارجي و عيني مساوي با واقعيت‌هاي مادي پنداشته مي‌شود و براي رفع آن بايد خاطرنشان کرد که اولاً واقعيت عيني منحصر به ماديات نيست و شامل مجردات هم مي‌شود، بلکه در جاي خودش ثابت شده که بهره آنها از واقعيت بيش از بهره ماديات است؛ ثانيآً منظور از واقعيتي که قضايا بايد مطابق با آن باشند، مطلق محکي قضايا (نفس‌الامر) و منظور از خارج، ماوراء مفاهيم آنهاست هرچند آن واقعيات و محکيات در ذهن تقرر يافته يا از امور رواني باشند و اساساً قضاياي منطقي خالص از امور ذهني ديگري حکايت مي‌کنند و نسبت مرتبه‌اي از ذهن که جاي تحقق محکيات اين قضاياست به مرتبه‌اي که بر آن اشراف دارد، مانند نسبت خارج از ذهن به ذهن است (مصباح يزدي، 1377، ص 253). بنابراين، حقيقت و صدق قضايا، مطابقت آنها با ماوراء مفاهيم آنهاست و مطابقت قضيه با واقع و صدق هر قضيه، متناسب با خود آن قضيه است. همچنين در صدق قضيه، مابه‌ازاي فعلي هرگز مد نظر نيست. در آن صورت تمام مسائل گذشته، از تاريخ و غير آن، دروغ خواهد بود. بر اين اساس، نحوة مطابقت هر نوع از قضايا با محکي خود، با نحوة مطابقت قضاياي ديگر با محکي خود متفاوت است و اين ايرادها هرگز مستلزم دست کشيدن از تعريف صدق بر پاية مطابقت قضيه با واقع نيست.

    برخي با توجه به ايرادهاي ياد شده، اصل حقيقت را انکار يا آن را نسبي قلمداد کرده‌اند که هر دو رويکرد، در نظرية تفسير متون و مسائل مربوط به آن اثرگذار بوده است.

    انکار حقيقت

    نيچه (۱۸۴۴- ۱۹۰۰)، از پيش‌گامان مبارزه با تلقي مرسوم از حقيقت، باور به حقيقت اشيا را امري موهوم و خيالي قلمداد مي‌كند و مي‌گويد: «قرباني کردن بشر به خاطر حقيقت، چيزي جز قرباني کردن انسان در باورهاي خيالي نيست (استنلي، 1379، ص182)؛ چون حقيقت‌ها استعاره‌هايي فرسوده و بي‌فايده و صرفاً پندارهايي هستند که ما پنداري بودن آنها را از ياد برده‌ايم» (Nietzsche, Le livre du philosophe. p.181). از نظر وي اساساً حقيقتي در عالم وجود ندارد تا به دنبال کشف آن باشيم:

    «حقيقت چيزي نيست که جايي باشد تا شايد يافته و کشف شود، بلکه چيزي است که بايد آفريده شود» (نيچه و ديگران، 1379، ص 49). درنهايت نيچه وجود حقيقت در جهان را به دليل اينکه جهان همواره در حال شدن و سيلان است، به‌طور کلي نفي مي‌کند. ديدگاه نيچه دربارة تأويل و تفسير از همين مبناي وي درخصوص حقيقت سرچشمه مي‌گيرد و سده‌ها که کنش تأويل به معناي جست‌وجوي حقيقت گزاره‌ها بود، با اين نوع نگرش به يک افسانه مبدل مي‌شود. ازاين‌رو وي تصريح مي‌کند تأويل و تفسير، معنادهي است، نه صرفِ تبيين واقعيت‌هايي که وجود ندارند. همه‌چيز در سيلان، گذرا، مبهم و درک‌ناشدني است. آدمي در اشيا هيچ‌چيز نمي‌يابد، جز معنايي که خود به آنها داده است (همان، ص 52-54) و اساساً معنايي در کار نيست. تفسير درآمد (يا پيوستي) به معناست و نه رسيدن به معنا، و تأويل و تفسير هرگز به حقيقت نمي‌رسد؛ حتي بيش از اين تأويل و تفسير انکار حقيقت است (احمدي، 1372، ص 430 و511).

    نظر شالوده‌شکناني چون دريدا و پيروان او مبني بر بازي کردن با متن و تفسير بازي‌گونة آن، در انديشه‌هاي نيچه در انکار حقيقت ريشه دارد. ازاين‌رو شالوده‌شكني دريدا نيز با دعاوي مسلّم فلسفي و معرفتي همچون امکان دسترسي به حقيقت، واقع‌نمايي، مطابقت با قواعد، انطباق با مراد مؤلف مقابله مي‌كند و آن را ويران مي‌سازد. به همين دليل اين رويكرد در برابر هرچيزي كه مدعي ثابت بودن، قابل اعتماد بودن و معتبر و قطعي بودن باشد مخالفت مي‌ورزد و بر آن است که حقيقت به معناي مطابقت با واقع نه وجود دارد و نه دست‌يافتني است و هرآنچه براي تفكر و فهم بخواهد ضابطه، محدوديت و كنترل ايجاد كند، بايد واسازي و ويران شود (واعظي، 1390، ص224). براساس اين راهبرد، شالوده‌شکني با تلقي‌هاي رايج از حقيقت، زبان و نشانه‌ها درمي‌افتد و سعي در ويراني اصول و پايه‌هايي را دارد كه اين تلقي‌ها بر آنها استوارند.

    نسبي‌انگاري حقيقت

    بعضي از دانشمندان ديگر همانند کانت، هايدگر، گادامر و پيروان پراگماتيسم و نوپراگماتيسم هرچند در اصل وجود حقيقت ترديد نكرده‌اند، آن را امري نسبي شمرده‌اند. ايمانوئل كانت (1724- 1804) با تحديد قلمرو فهم بشر در فهم ظواهر اشيا (فنومن) و نارسايي آن در دسترسي به ذات و نفس‌الامر آنها (نومن) فلسفه‌اي كاملاً ذهني بنا نهاد و متافيزيك را از قلمرو معرفت بشر خارج ساخت. بدين‌گونه وي همة رشته‌هاي ارتباط ذهن با عالم خارج را قطع كرد و بر آن شد كه نمي‌توان هيچ واقعيتي را بي‌واسطه درك كرد. قطع مطلق رابطه ميان «معرفت» و «هستي‌شناسي» فلسفة كانت را به سوي ايدآليسم سوق داد. بر اين اساس فلسفة کانت هرچند با حوزة تفسير متن ارتباط مستقيم ندارد، با تلقي سنتي از حقيقت سر ناسازگاري دارد و بدين لحاظ بنيان رويکردهاي ذهني را رقم زد. ازاين‌رو وي به‌‌جد در نظرية حقيقت و صدق به معناي مطابقت، ترديد افكند و شناخت را آميزه‌اي از عين و افزودة ذهن متفكر و درنتيجه نسبي معرفي كرد (مگي، 1374، ص 356).

    گادامر، به تبع هايدگر، حقيقت را وصف خود اشيا مي‌داند. هايدگر حقيقت را به معناي برطرف شدن حجاب و آشکار شدن امور پنهان مي‌گيرد و آن را با هستي پيوند مي‌زند. پس صادق دانستن قضيه به اين معناست که هستي موضوع پوشيده نيست؛ يعني فهميدن ملازم با حقيقت است و حقيقت خود را در فهميده شدن آشکار مي‌کند (Gadamer, Truth and method, p.486). بنابراين وي هرچند که منکر حقيقت نيست، تلقي مرسوم از حقيقت را نمي‌پذيرد. از نظر وي حقيقت، ويژگي قضيه يا انديشه نيست، بلکه ويژگي خود اشيا است، آنگاه که آشکار مي‌شوند. به عبارت ديگر، حقيقت اشيا، «خودآشکارشدگي» آنهاست (Ibid, p.298- 299) و در عمل فهميدن، ما به درون واقعة حقيقت افکنده مي‌شويم (Ibid, p.490). خلاصه حقيقت، لايه‌لايه و نسبي است و دستيابي به پاره‌اي از آن تنها از راه دنياي گفت‌وگو امكان‌پذير است (احمدي، 1372، ص 571).

    ازآنجاکه فهميدن ملازم با حقيقت است بلکه هر فهمي حقيقت است ـ به اين معنا که هر جا فهم رخ مي‌دهد، حقيقت هستي خاصي آشکار شده است ـ ميان فهم و تفسير درست و نادرست نيز تفاوتي نيست و تمام فهم‌ها بهره‌اي از حقيقت دارند. به همين دليل، نمي‌توان تمايزي ميان فهم صحيح و سقيم قائل شد؛ زيرا هر فهمي، پاسخي به يک پرسش است؛ پس بدون پرسش، حقيقت نخواهيم داشت، چون ابهام و تيرگي وجود دارد. ازاين‌رو در علوم انساني، برخلاف علوم طبيعي، حقيقت ثابتي وجود ندارد، بلکه آنچه در اين حوزه با آن مواجهيم، تاريخ يک موجود تاريخي است و چون تاريخ امر ثابتي نيست، احاطه بر آن ممکن نيست (Ibid. p. xxix-xxviii).

    بر اين اساس از منظر هرمنوتيك فلسفي، تعريف افراد از حقيقت و باور آنها بدان يكي نيست، بلكه بنا به تأويل‏هاي گوناگون، تفاوت مي‏كند. يافتن ملاكي واحد، دقيق و كامل، كه ارزيابي و قياس ميان اعتبارها و برداشت‏هاي افراد را براي هميشه ممكن كند، خود، كاري ناممكن است. ارزش و كارآيي هر معياري نسبي و ‏ به زمينه و موقعيت هرمنوتيکي مفسر وابسته است. ازاين‌رو مي‏توان گفت كه در گام نخست تمام برداشت‏هاي متفاوت از حقيقت‏ با هم برابرند. سپس ملاك‏هايي براي ارزيابي و قياس ميان آن اعتبارها، بر پاية قراردادها، به وجود مي‏آيند. ولي هيچ‌يك از اين ملاك‏ها طبيعي و هميشگي نيستند، ما خود، معيارها را آفريده‌ايم و به كار مي‏گيريم، و بايد دانست كه اين ملاك نسبي با دگرگون شدن موقعيت‏هاي هرمنوتيکي تغييرپذير است. البته مي‏توان به افق دلالت‏ها و معناها شكل داد، و ملاك‌هايي را برگزيد، اما در همه حال بايد از جنبة نسبي كار خود باخبر بود. نكته بر سر تأويل‏هاي گوناگون است؛ اينكه کدام‌يك از برداشت‏ها يا تأويل‏هاي گوناگون درست و كدام‌يك نادرست است، باز خود امري قطعي و تغييرناپذير نيست؛ همه‌چيز به گزينش موقتي ضابطه‏ها وابسته است (احمدي، 1375، ص‏11).

    تفسير گادامر از حقيقت از جهاتي مورد ترديد و حتي مردود است. او براي اثبات ادعاي خود، بيشتر به استقرا و تجربة حسي تکيه نموده و بر رد و بطلان معاني ديگر حقيقت نيز استدلال نکرده است. حقيقت شمردن تمام فهم‌ها، مستلزم نسبيت تمام‌عيار معرفتي است و با پذيرش آن، دليلي بر اثبات حقيقت و بطلان و صحت و سقم هيچ ادعايي ـ حتي همين ادعاي گادامر ـ باقي نمي‌ماند (گرنت و تريسي، 1385، ص 330). به عبارت روشن‌تر، حقيقت به معناي آشکارشدگي، هيچ نتيجة معرفت‌شناختي ندارد؛ زيرا به‌هرحال پرسش مطابقت و عدم مطابقت فهم با واقعيت مطرح است که بايد بدان پاسخ داده شود. جالب توجه اينکه گادامر از پيش‌داوري‌هاي حقيقي و خطا هم سخن مي‌گويد و مقولة سوء فهم را پيش مي‌کشد و اين نشان‌دهندة آن است که گادامر به معناي واحدي از حقيقت وفادار نيست (واعظي، 1390، ص 306). وي در مقالة «حقيقت چيست؟» به‌صراحت مي‌نويسد: به اعتقاد من، به‌طور اصولي مي‌توان گفت هيچ اظهار نظر يا حكمي وجود ندارد كه مطلقاً درست باشد (ريخته‌گران، 1374).

    نکتة آخر آنکه سخنان گادامر دربارة حقيقت ابهام دارد و به معناي واحد و محصلي نرسيده است. گاه حقيقت را ويژگي خود اشيا، گاه وصف فهم و پيش‌داوري (Ibid, p. 486)، و گاه خود آشکارشدگي معنا يا آن را در علوم انساني بي‌معنا قلمداد کرده است.

    پراگماتيسم كه در اصل يك گرايش فلسفي در سنت تفكر آمريكايي است، هرچند با حوزة تفسير متن ارتباط مستقيم ندارد، با تلقي سنتي از حقيقت سر ناسازگاري دارد و قضيه‌اي را حقيقت مي‌داند که داراي فايدة عملي باشد و به عبارت ديگر حقيقت عبارت است از معنايي که ذهن مي‌سازد تا به وسيلة آن به نتايج عملي بيشتر و بهتري دست يابد. بنابراين يک قضيه در صورتي حقيقت دارد که در عمل مؤثر واقع شود و منفعت و فايده‌اي عملي دربر داشته باشد و مفيد بودن در عمل، علامت حقيقت نيست، بلکه معناي حقيقت است (مطهري، 1389، ج 13، ص 450؛ مصباح يزدي، 1377، ص 53).

    نوپراگماتيسم نيز که درواقع رنسانسي در حوزة فلسفة آمريکايي است و نسخة جديد پراگماتيسم قديم البته با رويکردي انتقادي بدان است؛ درخصوص عدم امكان دسترسي به حقيقت، همان مبناي پراگماتيست‌ها را با شدت بيشتري دنبال کرده است (واعظي، 1390، ص185). ويژگي نظرية تفسيري نوپراگماتيسم آن است كه آنچه دربارة فرآيند فهم متن و وجوه معرفت‌شناختي آن مي‌گويد، محصول مستقيم مباني فلسفي و معرفت‌شناختي خاص آن دربارة مطلق فهم و تفسيري بودن آن و نگرش خاص اين فلسفه به مبحث حقيقت و «معنا» است.

    برخي از قضاياي كلي و هميشه صادق از نظر رويکردهاي ذهني، به‌ويژه نوپراگماتيسم، به قرار ذيل است: «هيچ‌كس دسترسي به حقيقت ندارد»، «همة معرفت‌ها و دانش‌ها سوبژكتيو و تفسيري است»، «تمام قضاياي فلسفي و معرفتي، لفاظي نسبت به واقعيت است»، «متن مستقل از قرائت فاقد معناي ذاتي است». به تعبير برخي از پژوهشگران معاصر، اگر اين قضايا حقيقت نداشته و صادق نباشند ديگر مكتبي به نام نوپراگماتيسم باقي نمي‌ماند؛ زيرا ستون فقرات و محور كليدي نوپراگماتيسم در چنين قضايايي خلاصه شده است و از كذب اين قضايا بطلان و مهمل بودن نوپراگماتيسم لازم مي‌آيد، چراکه اگر اين قضايا صادق و حق باشند دسترسي به حقيقت ممكن است و امكان ارائة قضاياي صادق وجود دارد كه اين به معناي ردّ كامل نوپراگماتيسم است (همان، ص 186).

    اما ايراد نگرش نسبي به حقيقت از سوي کانت و ديگران، مستلزم نفي ارزش معلومات و غوطه‌ور شدن در ايد‌آليسم محض است و اساساً نسبي‌انگاري حقيقت به نسبي‌گرايي معرفت‌شناختي منجر مي‌شود و نسبي‌گرايي معرفتي5 نيز با اشکال «تهافت» و «عدم انسجام دروني» مواجه است لذا ماهيتي متناقض و خودشکن دارد. به تعبير استاد مطهري، حقيقت نسبى اساساً بى‌معناست و نتيجة ادلة آنها مدعاي شکاکان است که مي‌گويند: «نمي‌دانيم ادراکات ما حقيقت است يا نيست» (مطهري، 1389، ج6، ص175). بدين‌ترتيب اگر «معرفت‏» و «صدق‏» امور نسبي تلقي مي‏شود ازآن‏رو است كه فرهنگ‏ها، جوامع و ديگر امور متفاوت، مجموعه‏هاي مختلفي از اصول پيشيني و معيارها را براي ارزيابي دعاوي معرفتي مي‏پذيرند و اساساً شيوه‏اي خنثي و بي‏طرفانه براي گزينش يكي از اين مجموعه معيارهاي بديل وجود ندارد. ازاين‏رو ادعاي اصلي «نسبي‌گرا» آن ‏است كه صدق و توجيه عقلاني دعاوي معرفتي، به حسب معيارهايي كه در ارزيابي اين‏گونه دعاوي به كار مي‏رود، نسبي است، و نسبي‌گرايي معرفتي از ديدگاه معرفت‏شناسانه امري باطل و مردود است؛ زيرا اعتبار فهم و تفسير متون را منتفي مي‌سازد و امکان هرگونه بحث علمي را در حوزة تفسير متون نفي مي‌کند.

    از سوي ديگر، نسبي‌گرايي، مطابقت ادراکات انسان با واقع را انکار مي‌کند؛ در صورتي که حقيقي بودن ادراکات انسان (في‌الجمله) بديهي است. يعني اينکه همة معلومات بشر ـ برخلاف ادعاي نسبي‌گرايان ـ صددرصد خطا و يا نسبي نيستند، بلکه قطعي و مطابق با واقع بودن بخشي از معلومات بشر و از جمله معلوماتي که هر ديدگاهي و از جمله ديدگاه نسبي‌گرايان بر آن استوار است، درنهايت بي‌نياز از استدلال است. براي مثال، از جملة اين حقايق مسلّم، بديهيات، يا فطريات مانند اصل عليت و اصل عدم تناقض است که در ذهن هرکس حتي خود نسبي‌گرايان موجود است و خود آنها نيز در حاق ذهن به آنها اعتراف دارند. لازمة سخن نسبي‌گرايي اين است که معيار عيني و مستقل از اشخاص و شرايط متغير براي سنجش معرفت صحيح از سقيم وجود ندارد. بنابراين، نسبي‌گرايان با اعتقاد به اينکه حقيقت و صدق نسبي است، دچار تناقض شده و با نسبي دانستن همة معلومات بشري، ديدگاه خودشان را نقض کرده‌اند.

    افزون بر آن، در درون نسبيت فهم، نوعي شكاكيت خوابيده است؛ اگرچه صاحبان اين رويکردها، خودشان را از آن به‌دور مي‏دانند؛ زيرا كسي كه حقيقت را امر نسبي مي‏داند، بدان معناست که هيچ تفسير يقيني و مطابق با واقع وجود ندارد. بنابراين، نسبي‏گرايي با صدق، حق، معتبر و باطل سر سازگاري ندارد، مگر آنكه اين واژگان را از معنا تهي سازيم.

    2. انکار نگرش تصويري و نشانه‌اي به زبان

    نحوة نگرش به زبان، نوعي رهيافت تفسيري و هرمنوتيکي فرا راه مفسر و خواننده مي‌گذارد که نمي‌توان آن را ناديده گرفت. گادامر براي نشان دادن نقش زبان، فصل سوم کتاب حقيقت و روش را بدان اختصاص داده و با اين نقل قول از شلاير ماخر آغاز مي‌کند: «در هرمنوتيک هيچ پيش‌انگاشته‌اي نيست، جز زبان». وي از زبان با تعبير ميانجي فهم و تفسير ياد مي‌کند (Ibid, p.380).

    زبان يک نظام قراردادي منظم از آواها يا نشانه‌هاي کلامي يا نوشتاري است که انسان‌هاي متعلق به يک گروه اجتماعي يا فرهنگي خاص براي نمايش و فهم ارتباطات و انديشه‌ها به کار مي‌برند و به‌عنوان طرحي نظام‌مند در ذهن انسان که به وسيلة آواها يا نشانه‌ها نوشتاري آنها بر مبناي قوانين سازمان يافته، صورت خارجي مي‌يابد و براي بيان افکار و احساسات يا برقراري ارتباط به کار مي‌رود (انوري، 1381، ج 5، ص 3812).

    انکار نقش تصويري زبان، با مخالفت با لوگوس‌محوري پيوند مستقيم دارد. واژة لوگوس در اصل به معناي زبان است. لوگوس‌محوري، که از ترکيب واژة يوناني «logos» به معناي زبان با دلالت‌هاي ضمني منطق و خرد ساخته شده است، در فرهنگ غرب براي معنا و دانش نقش بنيادي و مرکزي دارد. اين واژه در اصل به معناي زبان است و ارسطو آن را به معناي خرد به كار برده است (Gadamer, 1984, p.59). با اين حساب مي‌توان آن را به «خرد ـ زبان‌محوري» ترجمه کرد.

    فلسفة سنتي همواره به خرد و زبان محوريت داده است؛ به اين معنا كه خرد آدمي مرجع تشخيص افكار و باورهاي صادق و مطابق با واقع است، و زبان ما مي‌تواند به‌طور صادقانه از دنياي واقعي حكايت كند. پس لوگوس و زبان، در فلسفة سنتي كانون معرفت شناخته مي‌شود. بنابراين، «لوگوس‌محوري» به معناي باور به وجود مرجعي بيرون از زبان براي داوري دربارة درستي يا نادرستي تفسير ما دربارة واقعيت خارجي است.

    از نگاه دريدا تلقي سنتي از زبان كه آن را ابزار گفت‌وگو از واقع مي‌داند نيز مبتلا به «عقل كلام‌محوري» است و بر آن است كه مي‌توان به طريقي مطمئن شد كه آيا حكايت زبان از واقع صادق و منطبق بر آن بوده يا نبوده است؟ وي بر آن است که تاريخ «عقل كلام‌محوري» بر انديشة افلاطون مبتني است و خطاي بزرگ افلاطون آن بود که به وجود قلمرويي به نام «عالم مُثل» معتقد بود كه در آنجا حقايقي ثابت و ازلي موجودند و عقل آدمي بي‌مدد زبان به آن عالم دسترسي دارد. از نظر افلاطون نشانه‌ها به آن دليل معنادارند كه از عالم واقع حكايت مي‌كنند. البته حكايت الفاظ و نشانه‌ها از واقع باواسطه و غيرمستقيم و از طريق وساطت «معنا» است (واعظي، 1390، ص 214-215). برخلاف دريدا كه زبان را اصل مي‌داند و همه‌چيز را زباني و انديشه و فلسفه را به گفت‌وگو از واقع و امري زباني بازمي‌گرداند، در انديشة افلاطون، زبان ابزار و وسيلة ابراز انديشه‌ها دربارة واقعيت است و همة اين باورها، كه به اموري خارج و مستقل از حاكميت زبان معتقد است، جلوه‌هاي لوگوس‌محوري است.

    اما بنيان لوگوس‌محوري و تلقي رايج از زبان (يعني اعتقاد به اينکه زبان، امکان دستيابي به حقيقت را براي ما فراهم مي‌آورد) در جريان برخي رويکردهاي ذهني‌گرا، همانند شالوده‌شکني دريدا، ويران مي‌شود. البته دريدا با نفي «كلام‌محوري» نمي‌خواهد «نوشتارمحوري» را جاي آن بنشاند، بلکه به گمان او معنا در متن نوشتاري نيز غايب است؛ ازاين‌رو هم گفتار و هم نوشتار، هر دو براساس «تمايز» و «تفاوت»6 ساخته شده‌اند و از اين نظر فرقي ميان آن دو نيست. بر اين اساس شاخصة اساسي زبان يعني «معنا» کاملاً ناديده گرفته مي‌شود. در چنين ديدگاه‌هايي، هيچ نسبتي منظم و اثبات‌پذيري ميان کلمه و آنچه کلمه به آن اشاره دارد، لحاظ نمي‌شود و براساس چنين برداشت‌هايي، تصور حقيقت در زبان به‌منزلة همخواني با واقعيت، رد مي‌شود (نيچه و ديگران، 1379، ص 22). از نگاه وي، فلسفة غرب بر پاية پندار متافيزيک حضور، شکل گرفته است؛ اما چنين حضوري هرگز به‌طور مطلق حاضر نيست که معاني از قبل موجود باشند؛ آنچه معناي اصلي يک متن به حساب مي‌آيد، به ديدگاه ما بستگي دارد و نبايد در پيِ حقيقت در متون بود؛ زيرا حقيقتي وجود ندارد؛ يگانه چيزي که وجود دارد تفسير و برداشت ما است (گلن وارد، 1384، ص 147).

    به‌طور کلي پساساختارگرايي در شکل شالوده‌شکنانه‌اش، بر زبان متمرکز است و اعتقاد دارد زبان، حتي اگر جانشيني برايش نداشته باشيم، رسانه‌اي ارتباطي بسيار متزلزل و غيرقابل اعتمادي است. ازآنجاکه بشر در بيان درکش از واقعيت، و نيز در تدوين شناختش از واقعيت به زبان متکي است، درک و فهمِ او از اساس ناقص است. به تعبير برتنس، دريدا بنيان عقلايي زبان را کاملاً ويران ساخته و بر آن است که: «زبان، ذاتاً غيرقابل اعتماد است. زبان براساس تفاوت عمل مي‌کند. آنچه باعث مي‌شود واژگان به چيزي ارجاع بدهند، تفاوتشان از ساير واژگان است و نه بازنمودي از مصداق‌هايشان؛ زيرا واژه‌ها در يک نظام زباني عمل مي‌کنند که هرگز با دنياي واقعي تماس ندارد» (برتنس، مباني نظريه ادبي، ص 144، 167). ما در زبان، تنها تفاوت‌ها را مي‌يابيم که براساس نظر سوسور، روابطي ثابت بين آنها وجود ندارد. تحليلي كه سوسور از نظام نشانه‌اي عرضه مي‌دارد، عملاً هيچ نقشي براي امور خارج از نظام دلالي زبان ـ ازجمله مؤلف و پيش‌زمينة تاريخي ـ براي حصول معنا و دلالت الفاظ بر معاني قائل نيست.

    دريدا مي‌گويد اگر زوج‌هاي تقابلي را که براساس لوگوس‌محوري توليد مي‌شوند، سفيد و سياه‌ها، دال و مدلول‌ها، حدوث و قدم‌ها و تمام چيزهايي را که در مقابل آنها يک نقطة عکس وجود دارد از تفکر غربي حذف کنيم، ديگر اساساً چيز چنداني از تفکر غربي باقي نمي‌ماند. حال اگر اين لوگوس‌محوري را حذف کنيم چه مي‌شود؟ اول اينکه چيزي به نام حقيقت باقي نمي‌ماند. ايجاد اين تقابل‌ها باعث مي‌شود حقيقت را به اندازة درک خويش دربياوريم. اگر آنها را حذف کنيم اساساً چيزي از حقيقت باقي نمي‌ماند. بنابراين، پساساختارگرايي و در پيِ آن پسامدرنيسم نيز در مورد زبان به واسازي و ويرانگري تلقي‌هاي سنتي از زبان و نشانه دعوت مي‌كند. از نظر دريدا اين تلقي خنثي و بي‌طرف از نشانه و زبان بايد شكسته شود. زبان، صرف ابزار نيست، بلكه همه‌چيز را در خود فرومي‌برد. فلسفه، تفكر، علم، تفسير و همه‌چيز زباني است و درنتيجه همه‌چيز حكم متني را پيدا مي‌كند كه وي از آن به متنيّت ياد مي‌كند. به نظر دريدا، متن يک ساختار نيست، بلکه زنجيره‌اي از نشانه‌هاست که معنا را توليد مي‌کنند و هيچ‌يك از نشانه‌هاي زباني يک جايگاه ممتاز و ثابت را در اين زنجيره به خود اختصاص نمي‌دهند و زبان نه‌تنها به هيچ وجه فرمانبردار نيست، بلکه اساساً مهارناپذير است (برتنس، 1383، ص153 -164). به‌هرحال زبان ناتوان از آن است که بازنمودي حقيقي از جهان ارائه نمايد. خلاصه آنکه «شالوده‌شكني تمام انگاره‌هاي مسلّم ما دربارة زبان، تجربه و امكانات نرمال و عادي ارتباط انساني را به حال تعليق درمي‌آورد» (نوريس، 1385، ص 19).

    گادامر كه نمايندة اصلي هرمنوتيک فلسفي است، نيز بر آن است که سرچشمة تاريخي وسيله‌انگاري دربارة زبان تصور «لوگوس» در تفکر يوناني است. لوگوس براي نشانه‏ها واقعيتي آماده و از قبل معلوم فراهم مي‏آورد که اين نشانه‏ها بر آنها دلالت مي‏کنند و مسئلة واقعي فقط در جانب فاعل شناسايي است که از آنها استفاده مي‏کند. کلمات وسايلي‏ هستند که انسان براي منتقل کردن افکارش به کار مي‏برد. اکنون اين پرسش مطرح مي‏شود که «اگر زبان نشانه يا صورت نمادي آفريدة انسان نيست، پس چيست؟» گادامر در پاسخ اين پرسش مي‏گويد: «کلمة زباني نشانه‏اي نيست که آدمي آن را وضع کند؛ همچنين شي‏ء موجودي نيست که آدمي براي آن معنايي بسازد و به آن ببخشد، يعني با ساختن نشانه‏اي چيز ديگري را مرئي گرداند. هر دو احتمال خطاست؛ دقيقاً به اين دليل که جنبة تصوري معنا در خود کلمه نهفته است. کلمه همواره از قبل معنادار است» (Gadamer, 1994, p. 394). ازاين‌رو زبان و کلمات نزد گادامر همانند اعداد مجموعه‌اي از نشانه‌ها نيستند؛ بلكه ماهيتي غيرمتعين و پويا دارند و نشانه‌انگاشتن كلمات، ابزاري كردن صرف آنها و محروم ساختنشان از توانايي‌هاي سابق آنهاست. در اين حالت، افتراقي ميان تفكر و كلمات پديد مي‌آيد؛ به نحوي كه از كلمات صرفاً براي اشاره به اشيا بهره جسته مي‌شود (پالمر، 1377، ص 223).

    از نظر وي زبان در ارتباط با معنا و فهم، خصلت تأملي دارد؛ به اين معنا که ابزاري براي حکايت از يک امر عيني ثابت نيست، بلکه خود، محتوايي است که با تأمل در آن، همواره چيزي بيش از آنچه را در کلمات گفته شده منعکس مي‌کند. «ويژگي تأملي» به يک ارتباط آينه‌اي اشاره دارد (Ibid, p.565) و اساساً زبان يک امر سوبژکتيو نيست، بلکه واقعه‌اي است که به‌واسطة آن اشيا آشکار مي‌شوند. از نگاه او زبان امري ابزاري نيست؛ يعني آدمي در به‌کارگيري زبان نمي‌تواند آن را وسيله‌اي براي تبيين آگاهانة مقصود خويش قلمداد کند (Gadamer, 1977, P.62). وي با الهام از هايدگر مي‌گويد: زبان، هستي خود را در فرايند گفت‌وگو و در تفهيم و تفاهم ميان انسان‌ها به دست مي‌آورد (Ibid, p.404).

    ويتگنشتاين متأخر و نفي جنبة تصويري زبان

    ويتگنشتاين نيز در کتاب رسالة منطقي فلسفي خود، به زبان نگرش بازتابي و تصويرگري داشت؛ به اين معني که واقعيت به زبان شکل مي‌دهد و زبان تصويري از واقعيت امور است، اما با چرخش سنت فلسفي ويتگنشتاين در پژوهش‌هاي فلسفي، و با طرح بازي‌هاي زباني وي نگرش تصويري به زبان را به‌شدت نفي مي‌کند و نگاه سنتي به زبان را يک بدفهمي رايج برمي‌شمارد. نتيجة اين بازانديشي آن شد که زبان است که به واقعيت شکل مي‌دهد.

    پژوهش‌هاي فلسفي نشان مي‌دهد که همة واژه‌ها به ابژه‌ها برنمي‌گردند و چيزي به‌عنوان رابطة اسم با امر واقعي وجود ندارد. فقط به سبب فهمي نادرست از معنا و با کاربرد خطاي آن واقعي هستند. ويتگنشتاين نشان مي‌دهد که معناي يک واژه، يک ابژه نيست، بلکه کاربرد آن واژه براساس قاعده‌هاي دستور زبان است و از منظر او هر نشانه‌اي مرده است و فقط کارکردش آن را زنده مي‌کند (Witgenstein, 1967, p.6-8).

    نقد و بررسي

    اين اشکال اساسي در رويکرد ذهني همواره وجود دارد که استدلالي براي ادعايش ارائه نمي‌کند. آنچه در مخالفت با محوريت زبان بيان شد، صرف مخالفت با ديدگاه رايج بود.

    زبان مجموعه نشانه‌هايي است که در جهت بيان مقصود و تفهيم مراد به ديگران به کار گرفته مي‌شود. زبان مهم‌ترين ابزار ارتباط است و ارتباط زباني نيز بر قراردادهاي آشنا استوار است. ازاين‌رو کارکرد اساسي آن نيز، حکايت‌گري و تصويرگري ذهني از عالم واقع است. البته اين تصوير ذهني ممكن است مطابق با واقع باشد و ممكن است مطابق با واقع نباشد. بر اين اساس زبان، سه شاخصه دارد: لفظ؛ معني و محکي(خارج). بنابراين در تلقي‌هاي متعارف، زبان ابزاري شفاف در دست انسان براي حكايت از جهان و تفكرات خويش است. مطابق ديدگاه متعارف نيز، زبان ابزاري است که ما را قادر مي‌سازد تا با آن مقاصد خويش و واقعيات ‌را بيان کنيم. درواقع ما زبان را براي بيان چيزي به کار مي‌بريم که مقدم بر زبان است؛ يعني پيش از آنکه چيزي را در قالب زبان بيان کنيم، آن چيز در ذهن ما حضور دارد. بر اين اساس عقلا به زبان اعتماد مي‌کنند و آن را به‌گونه‌اي انکارناپذير، بازنمودِ يک امر واقعي مي‌شمارند.

    اساساً زبان خودش نقشي در پديد آوردن معنا ندارد، بلکه صرفاً ابزار جمعي در دست گوينده و نويسنده است که وي را قادر مي‌سازد تا مقاصد خويش را براساس الفاظ قراردادي بيان نمايد. بنابراين، زبان پديده‌اي اجتماعي است و براي تفاهم بين افراد است و حکايت آن از معاني ـ که جنبة وساطت و ابزاري بودن آن را تشکيل مي‌دهد ـ نيز به همين جهتِ اجتماعي بودن آن مربوط مي‌شود. مقصود آن است که حکايت‌گري آن از معاني، نه براساس قراردادهاي شخصي، بلکه براساس قراردادهاي نوعي و عقلايي است (لاريجاني، 1370، ص 130).

    بر اين اساس زبان در حقيقت مهم‌ترين ابزار حصول معرفت براي انسان بوده است؛ که وظيفه و کارکرد بنيادين آن، بازنمايي و تصويرگري واقعيت بيروني است. بنابراين، تقابل دوسوية واژه و جهان واقع است که واقعيت و زبان را به هم مي‌پيوندد. ازاين‌رو زبان، به‌منزلة نشانه و وسيلة تفهيم و تفاهم شناخته مي‌شود.

    3.انکار روش و روشمندي فهم متون

    روش به معناي راه، شيوه، چگونگي انجام دادن کاري، قاعده و قانون به‌کار مي‌رود (انوري، 1381، ج 4، ص 3737) و مفهوم آن، شيوة انجام دادن کار يا به‌کارگيري ابزار و در پيش گرفتن راهي براي رسيدن به هدف و مقصودي با نظم خاصي است. البته در اصطلاح نيز، به خود راه و قواعد و ابزارهاي رسيدن به آن، روش اطلاق مي‌شود و عبارت است از فرايند عقلاني يا غيرعقلاني ذهن براي دستيابي به شناخت يا توصيف واقعيت. در معناي کلي‌تر، روش هرگونه ابزار مناسب براي رسيدن به مقصود و هدف مي‌باشد (ساروخاني، 1375، ص 24). در اصطلاح هرمنوتيک نيز، روش به معناي کوشش مفسر براي سنجش و سلطه ـ بر متن يا تجربه ـ به‌کار رفته است (پالمر، 1377، ص 272). يا به معناي چيزي است که فاعل شناسايي براي دست‌يافتن به نتيجة خاصي در مورد موضوعي به کار مي‌برد، سپس آن نتيجه حقيقي خوانده مي‌شود (هولاب، 1375، ص 85). ازاين‌رو مي‌توان گفت که روش عبارت از: مجموعه ابزارها و تدابيري است که براي شناخت حقيقت و براي رسيدن به هدف و مراد به‌کار مي‌رود. بر اين اساس ضابطه‌مندي فهم متون، در گرو روشمندي آن است. البته هميشه به‌کارگيري روش به معناي وصول قطعي به حقيقت متن نيست، ولي دستيابي به حقيقت نيز جز از اين راه ميسور نيست.

    هايدگر، يكي از بنيانگذاران جريانات تفكر مدرن، ازآنجاكه تقابل سوژه و ابژه و عيني‌گرايي و ذهني‌گرايي همراه با آن را قبول ندارد، مفهوم روش را هم زير سؤال مي‌برد. برخلاف پيروان هرمنوتيک سنتي و رمانتيک، گادامر نيز با هايدگر در نفي ارائة روشي براي فهم متن يا مطلق علوم انساني همداستان است و اساساً هرمنوتيک را هنر فهم يا روش‌شناسي علوم انساني قلمداد نمي‌کند. وي روشمندي علوم به‌ويژه علوم انساني را آشكارا نفي مي‌کند، و از نظر وي براي رسيدن به حقيقت، محدويت روش داريم و نمي‌توان به‌ويژه در علوم انساني روشي ارائه داد. ازاين‌رو دغدغة اصلي گادامر در کتاب حقيقت و روش به‌رغم نام گمراه‌کنندة آن، روش نيست، بلکه وي درصدد نشان دادن تنش ميان حقيقت و روش است و تأکيد بر هرمنوتيک بر مبناي آزادي در تفسير است. تلاش او در اين رويکرد در هم شکستن ارکان هرمنوتيک سنتي شلايرماخر و ديگر گرايش‌هايي است که اصلاح روش را طريق رسيدن به حقيقت قلمداد مي‌کند. به باور گادامر شناخت از راه روش بدين معناست که آدمي تنها بايد به نحوي از پيش تعيين‌شده بفهمد (پالمر، 1377، ص 180). درحالي‌که نمي‌توان هيچ روشي براي فهم پيشنهاد کرد يا اساساً هيچ روشِ از پيش تعيين‌شده‌اي براي دستيابي به فهم درست وجود ندارد (Gadamer. Ibid. p.124). لذا ارائة روش در مورد امور تکرارپذير کاربرد دارد و به اين واسطه حقيقت در دسترس همه (هر کس که روش را به صورت صحيح به کار برد) قرار مي‌گيرد. اما حقايقي نيز هست که از صنف «رخداد» يا واقعه هستند و تکرارپذير نيستند. فهم در علوم انساني، فهم آثار هنري، فهم متون و وقايع تاريخي از اين نوع‌اند و فهم ما از متون در شاخه‌هاي مختلف علوم انساني و نيز موضوعات انساني بايد در انطباق و نسبت با موقعيتي که ما در مقام فهم کننده در آن قرار گرفته‌ايم، صورت پذيرد و چون اين موقعيت‌ها سيال و تاريخي و همواره در حال تغيير است، فهم‌ها و تفسيرها از موضوعات انساني نيز تاريخمند مي‌شود (Ibid, p.309). فهم در اين موارد يک اتفاق و واقعه(رخداد) براي مفسر(يا مخاطب يا بيننده) است نه يک عمل روشمند و نمي‌توان با ارائة روشي عام آن را در دسترس همگان قرار داد و لذا فهم در اين فرايند قابل پيش‌بيني نيست.

    بر اين اساس از نظر گادامر، فهم نوعي دانستن روشمند نيست، بلكه رخدادي هستي‌شناسانه است. منتها تمرکز بر تبيين روش‌هاي صحيح فهم باعث مي‌شود که فهمِ روشمند از بدنة اصلي فهم که همواره در طول زندگي و فراتر از دسترس ضبط و مهار روش‌شناختي رخ مي‌دهد، جدا شود و درنتيجه کليت يا همه‌شمولي پديدار فهم مغفول بماند. لذا تأويل صحيح را نمي‌توان به نحو جامع و همه‌جانبه روشمند کرد. بنابراين، حقيقت فراتر از روش مي‌رود (واينسهايمر، 1381، ص 53) و فهم هيچ قاعده و قانوني را برنمي‌تابد: «حقايقي که از سنخ «واقعه» هستند، تحت کتنرل روش قرار نمي‌گيرند؛ تنها حقايقي به کنترل روش درمي‌آيند که به‌طور منظم، تکرارپذير باشند و به کمک روش در دسترس همگان قرار مي‌گيرند، اما اگر چيزي از سنخ حوادثي باشد که براي ما رخ مي‌دهد، ديگر از دسترس ارادي ما خارج است و تحت کنترل روشمند قرار نمي‌گيرد» (Weinsheimer, Joel, 1985, p.8).

    وي علت نفي و مخالفت با روش و روشمندي فهم را رخدادي بودن فهم مي‌داند؛ از آنجا فهم، رويدادي است که براي مفسر رخ مي‌دهد، در عمل فهم متد و روش کارايي ندارد. به باور وي نمي‌توان هيچ روشي براي فهم متن و تفسير آن ارائه نمود؛ چون در تفسير متن و واقعة فهم، مسائلي رخ مي‌نمايد که دريافت و فهم مفاد آن را با استفاده از روش کاملاً منتفي مي‌سازد، مفسر نمي‌تواند پيش‌بيني کند که چه فهمي برايش روي مي‌دهد تا براي آن روش و معياري را پيشنهاد کند؛ و به‌طور کلي مفسر نمي‌تواند تأثير شرايط گوناگون زماني و تاريخي بر فهم خود را کنترل نمايد. چراکه اساساً «فهم»، يک رخداد غيرقابل پيش‌بيني و مهارناپذير است. بر اين اساس هرمنوتيک فلسفي هرچند خود داعية ارائة روش در فهم و تفسير را ندارد و لزوم کار روشمند در علوم انساني را به کلي نفي نمي‌کند (Gadamer, 1994, P. xxi- xxii)، نوع تحليل اين نگرش از فهم، روشمندي و ضابطه‌مندي آن را برنمي‌تابد.

    نقد و بررسي

    أ. دستيابي به حقيقت در گرو روش

    اين ادعاها که روش به نحو تام و تمام به حقيقت راه نمي‌برد و اينکه روش درواقع محدود است يا اينکه فهم از قلمرو حقيقت و خطايي که به حکم روش تعيين شده، پا فراتر مي‌گذارد، دليل نمي‌شود که مطلقاً روشمندي را انکار کرد. به ‌هرحال براي رسيدن به حقيقت، به‌ويژه در فهم متون، نيازمند روش هستيم، بلکه فهم و تفسير درست، در گرو اصل روشمندي آن است و اساساً اگر هيچ فهمي تحت تأثير روش نباشد، در اين صورت روش‌شناسي نظري به‌طور انحصاري مشخص نمي‌کند که چه تفسيرهايي قرين صحت‌اند. براساس ديدگاه گادامر، شناخت از راه روش بدين معناست که آدمي بايد به نحوي از پيش ‌تعيين‌شده، بفهمد و اين امکان‌پذير نيست (Ibid. p.124). درحالي‌که روش صرفاً راه و ابزار را براي رسيدن به مراد در دسترس مفسر قرار مي‌دهد و هيچ فهمي را پيشاپيش تعيين نمي‌کند. ازاين‌رو شناخت از راه روش ملازم با فهم از پيش تعيين‌شده نيست. البته روش نيز تنها ارائة راه و ابزار است که اگر درست انتخاب شده باشد، مي‌توان ملاک و معياري براي آن مشخص کرد وگرنه شناخت بدون ملاک و معيار سر از نسبي‌گرايي درمي‌آورد.

    ب. خودتناقضي

    ايراد ديگري بر گادامر وارد است که براي او هيچ راه گريزي را باقي نمي‌گذارد. از منظر گادامر، براي رسيدن به حقيقت، محدويت روش وجود دارد و نمي‌توان به‌ويژه در علوم انساني روشي ارائه داد. از سوي ديگر وي به رهايي از بردگي پيش‌فرض‌ها توصيه مي‌کند و لزوم کار روشمند در چارچوب علوم انساني را انکار نمي‌کند. به نظر مي‌رسد برداشت فلسفي از فهم و زبان و تحليل فلسفي آن وي را به چنين خودتناقضيِ آشکاري سوق داده است، وگرنه در مرحلة عمل نمي‌توان بدون روش، مسير دستيابي به حقيقت را طي کرد. ازاين‌رو گادامر خود در عمل از روش ديالکتيک براي بيان آرا و نظريات خويش استفاده مي‌کند؛ چراکه از نظر وي «حقيقت» خود را از راه ديالکتيک نمايان مي‌سازد. هرچند روش ديالکتيکي که ايشان طرح مي‌کند، با معيار مشخصي، قابل سنجش و ارزيابي نيست. در هرحال خود وي در عمل نتوانسته بر ادعاي خويش ثابت‌قدم بماند.

    ت. ابهامات نفي روش

    1. نفي روش ارزشي يا توصيفي

    نفي روش از سوي گادامر، اين ابهام را دارد که آيا عدم پيشنهاد روش از سوي وي جنبة توصيفي دارد يا ارزشي؟ آن‌طور که خود وي تصريح مي‌کند: وي درصدد توصيف واقعة فهم است نه در مقام ارائة روش (Ibid, p.515). حال سؤال اين است که آيا وي درصدد توصيف همة أشکال فهم بوده يا درصدد معرفي و دفاع از يک نوع خاص از فهم و طرد گونه‌هاي ديگر؟ اگر قصد اخير مدّ نظر وي باشد، ديگر آن را نمي‌توان توصيف واقعة فهم دانست؛ زيرا مشتمل بر داوري بين گونه‌هاي فهم است.

    2. نفي روشهاي موجود يا مطلق روشمندي

    منظور وي از روشي که نفي مي‌کند چيست؟ روش‌هاي موجود و رايج در فهم متون است يا مطلق روشمندي؟ سخنان وي در اينجا روشن نيست؛ گاه از عدم امکان ارائة روش سخن به ميان مي‌آورد و در مواردي روشمندي علوم انساني را مطلقاً نفي مي‌کند؟ (واعظي، 1386، ص 324)

    3. تعريف نکردن «روش»

    گادامر در کتاب حقيقت و روش، تعريفي از روش ارائه نمي‌کند. بلکه صرفاً گزارشي از راه‌هاي غيرروشمند به سوي حقيقت در علوم انساني ارائه مي‌نمايد؛ و به تعبير هابرماس کاربرد حرف ربط واو در عنوان کتاب حقيقت و روش نه به‌عنوان حرف ربط، بلکه به‌عنوان حرف فصل و تقابل و به معناي انفصال ضمني حقيقت از روش است (هولاب، 1375، ص 84). اينکه گادامر تعريفي از روش ارائه نمي‌دهد و آن را به صورت مبهم نقد مي‌کند، بيانگر اين است که تعريف يک واژه، ثمرة شناخت روشمند است؛ زيرا تعريف در جايي است که احتمال دارد خوانندة مفهوم يک اصطلاح را درست نفهمد يا تغييري در معناي آن ايجاد کند و يا در گفت‌وگو چنين چيزي رخ دهد؛ لذا تعريف از نوعي بدگماني به گفت‌وگو و توانايي خواننده ناشي مي‌شود. بر اين اساس تعريف دقيقاً به روشي مربوط مي‌شود که بدگماني گادامر نسبت به آن در سرتاسر کتاب وي، حقيقت و روش، موج مي‌زند. البته از نظر برخي، گادامر ابداً قصد آن را نداشته که لزوم کار روشمند را در حوزة علوم انساني انکار نمايد. آنچه وي به‌شدت بر آن پافشاري مي‌کند آن است که در ادراک حقيقت همه‌چيز در گرو «روش» نيست. درواقع گادامر هرگز فايده‌بخشي نظريات هرمنوتيکي را که تاکنون براي ساماندهي روشمند فرآيند فهم ابراز شده است ناديده نمي‌انگارد، اما آنچه او با آن مخالف است، بسندگي اين نظريات و «روش» (به نحو عام) در راستاي وصول به تأويل صحيح است. وي معتقد است هيچ نوعي از تأويل را نمي‌توان به نحو جامع برنامه‌ريزي کرد (واينسهايمر، 1381، ص 58-50). در هرحال درست است که در ادراک حقيقت همه‌چيز در گرو روش نيست، اما نمي‌توان اين واقعيت را انکار كرد که بدون روش هم دسترسي به حقيقت ممکن نيست. به تعبير هابرماس، نمي‌توان به صرف پرداختن به ساختار فهم، اعتبار و نيز روش‌شناسي فهم را ناديده گرفت، بلکه بايد اعتبار و درستي فهم را نيز در نظر گرفت. اما براي انجام دادن چنين کاري نمي‌توان گفت که روش‌شناسي کاذب و نادرست است. البته مي‌بايد دعاوي کلي‌گرايانة روش، به‌ويژه در علوم تجربي تحليلي، به مخالفت برخاست. در هرحال اين مخالفت به‌طور كلي موجب خلاصي ما از قضية روش و روش‌شناسي نمي‌شود (هولاب، 1375، ص 97-98).

    نتيجه‌گيري

    رويکرد ذهني‌گرا به تفسير، با اتخاذ مباني نادرستي دربارة حقيقت، معنا، زبان و روش، اصول عقلايي زبان‌شناختي را در فهم و تفسير متون ناديده مي‌گيرد. با صرف نظر از ضعف مباني و مستندات، اشکال عمدة آن، نگرش ذهني و غير واقعي به مقولة تفسير است که براساس آن، ضابطه‌مندي تفسير و مقولة اعتبار در آن، يکسره به کنار مي‌رود و در فضاي فهم متون ديني ـ که مفسر در پي مراد واقعي است ـ مستلزم نقض غرض مي‌شود و پيامدهاي ويرانگري نيز دارد.

    نظام زبان در ميان عقلا براساس نشانگي الفاظ براي معاني استوار است. بر اين اساس گفتار و همين طور متن، داراي معنا و فهم آن نيز روشمند و ضابطه‌مند است. براساس اصول متعارف زبان‌شناختي، مفسر همواره در تفسير متن، در پي دستيابي به معناي واقعي است که رويکرد ذهني به تفسير از نيل به آن ناتوان است.

    منابع

    ابن سينا،(1376) الالهيات من کتاب الشفاء، تحقيق: حسن‌زاده آملي، قم، دفتر تبليغات اسلامي.

    احمدي، بابک،(1372) ساختار و تأويل متن، تهران، نشر مرکز.

    ـــــ،(1375) كتاب ترديد، تهران، نشر مركز.

    انوري، حسن،(1381) فرهنگ بزرگ سخن فارسي، تهران، سخن.

    استنلي، مک دانيل،(1379) فلسفه نيچه، ترجمه: عبدالعلي دستغيب، آبادان، پرسش.

    آژدوکيويج، کازيميرتز،(1356) مسائل و نظريات فلسفه، ترجمه: منوچهر بزرگمهر، تهران، دانشگاه صنعتي شريف.

    برتنس، هانس،(1383) مباني نظريه ادبي، ترجمه: محمدرضا ابوالقاسمي، تهران، نشر ماهي.

    پالمر، ريچارد،(1377) علم هرمنوتيک، ترجمه: محمدسعيد حنايي کاشاني، تهران، هرمس.

    حاج‌حسيني، مرتضي، «بررسي و تحليل نظريه مطابقت صدق در فلسفه اسلامي»، (فروردين و ارديبهشت 1383)، نامه مفيد، ش 41، ص 109 ـ 122.

    ريخته‌گران، محمدرضا، «گادامر و هابرماس»، (سال دوم، 1374)، ارغنون، ش 7 - 8، ص403- 426.

    ساروخاني، باقر،(1375) روشهاي تحقيق در علوم اجتماعي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.

    شريفي، احمدحسين،(1387) معيار ثبوتي قضايا، قم، انتشارات مؤسسة امام خميني.

    صدرا (صدرالمتألهين)،(1382) شرح و تعليقة بر الهيات شفا، تهران، بنياد حکمت اسلامي صدرا.

    فارابى، ابونصر،[بي‌تا] كتاب الجمع بين رأيى الحكيمين، بيروت، دار المشرق.

    ـــــ،(1405ق) فصوص الحکم، تحقيق: محمدحسن آل ياسين، قم، نشر بيدار.

    فريدريش نيچه و ديگران،(1379) هرمنوتيک مدرن، ترجمه: بابک احمدي و ديگران، تهران، مرکز.

    فنايي، ابوالقاسم،(1389) اخلاق دين‌شناسي، تهران، نگاه معاصر.

    کوزنزهوي، ديويد،(1371) حلقه انتقادي، ترجمه: مراد فرهادپور، تهران، گيل.

    گرنت، رابرت م؛ و تريسي ديويد،(1385) تاريخچة مکاتب تفسيري و هرمنوتيکي کتاب مقدس، ترجمه و نقد: ابوالفضل ساجدي، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشة اسلامي.

    لاريجاني صادق،(1370) معرفت ديني، تهران، مرکز ترجمه و نشر کتاب.

    مصباح يزدي، محمدتقي،(1377) آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبليغات اسلامي.

    مطهري مرتضي،(1389) مجموعه آثار، قم، مرکز تحقيقات کامپيوتري و صدرا.

    مگي، براين،(1374) مردان انديشه، ترجمه: عزت‌الله فولادوند، تهران، طرح نو.

    نوريس، کريستوفر،(1385) شالوده‌شكني، ترجمه: پيام يزدانجو، تهران، مرکز.

    وارد، گلن،(1384) پست‌مدرنيسم، ترجمه: قادر فخر نجبري، ابوذر کرمي، تهران، نشر ماهي.

    واعظي، احمد،(1386) درآمدي بر هرمنوتيک، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشة اسلامي.

    ـــــ،(1390) نظريه تفسير متن، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.

    واينسهايمر، جوئل،(1381) هرمنوتيک فلسفي و نظريه ادبي، ترجمه: مسعود عليا، تهران، ققنوس.

    هولاب، رابرت،(1375) يورگن هابرماس نقد در حوزه عمومي، ترجمه: حسين بشيريه، تهران، نشر ني.

    Bernsten, Richard J Beyond, Objectivism and Relativism: Science, Hermeneutics, And Praxis, University Of Pennsylvania Press Philadelphia. 1983.

    Hirsch ,E.D. Validity in Interpretation. Yale University Press, 1967.

    Gadamer, Hans Georg, Truth and method,continum neu york, 1994.

    Gadamer, Hans Georg Philosophical Hermeneutics, tra D.E Linge, University of California Press , 1977.

    Rorty, Richard, Contingency, Irony, and Solidarity, Cambridge: Cambridge University Press,1989.

    پي‌نوشت‌ها:

    1. مباني رويکردهاي ذهني‌گرا از زواياي مختلف درخور بحث و بررسي است: مباني هستي‌شناسي، مباني معرفت‌شناختي و مباني روش‌شناسي. آنچه در اين مجال محور بحث است، مباني معرفت‌شناختي آن است. ازاين‌رو نبايد با مباني روش‌شناختي يکسان انگاشته شود. مباني روش‌شناختي در فضاي علوم اسلامي در اصول تفسير و اصول فقه و در هرمنوتيک سنتي(ماقبل فلسفي)، کمابيش مورد توجه بوده است و به لحاظ رتبي و منطقي در مرحلة متأخر از مباني معرفت‌شناسي است، اما مباني معرفت‌شناختي بيشتر متأثر از نگرش فلسفي به هرمنوتيک و تفسير بوده، و به‌طور طبيعي در روش‌شناسي تفسير اثرگذار بوده است.

    2. البته بايد توجه داشت برخي حقيقت (صدق) را وصف قضيه مي‌دانند، ولي درعين‌حال مطابقت آن با واقع را نمي‌پذيرند؛ زيرا از نگاه آنها جملات به واژگان وابسته‌اند و چون واژگان را آدميان ساخته‌اند، پس حقايق نيز ساخته شده‌اند. حقيقت را زبان مي‌سازد (Rorty. Contingency, Irony, and Solidarity, p.53).

    3. از حقيقت تعريف‌هايي ديگري شده است، مانند: حقيقت به معناي انسجام؛ حقيقت به معناي سودمندي يک گزاره؛ حقيقت به معناي قابل اثبات بودن حسي؛ حقيقت به معناي شناخت مقتضاي ادراک سالم که به تعبير يکي از متفكران معاصر، همة اينها درواقع فرار از موضوع بحث و شانه خالي کردن از پاسخ به سؤالي اساسي در مبحث ارزش شناخت است و مي‌توان آن را نشانه‌هايي از عجز تعريف کنندگان در حل اين مسئله شمرد و اين مسئله تنها با حقيقت به معناي شناخت مطابق با واقع، راه حل روشني پيدا مي‌کند (ر.ک: مصباح يزدي، 1377، ص247-248).

    4. ناگفته نماند که «مطابقت» در اصطلاح فلسفة اسلامي معناي خاصي دارد که در اينجا مد نظر نيست، و آن عبارت است از «مشارکت در وضع»؛ در مقابلِ مساوات که «مشارکت در کم» است و مجانست که «مشارکت در جنس» را دربر مي‌گيرد و مماثلت که به «مشارکت در نوع» تفسير مي‌شود و مناسبت که «مشارکت در اضافه» را معنا مي‌دهد و مشابهت که به معناي «مشارکت در کيف» است (ر.ک: ملاصدرا، 1382، ج1، ص400؛ شريفي، 1387، ص 288).

    5. نسبي‏گرايي معرفت‏شناختي را شايد بتوان به‌عنوان نگرشي تعريف كرد كه معرفت يا صدق را به حسب زمان، مكان، جامعه، فرهنگ، دوره تاريخي، چارچوب يا طرح مفهومي، تربيت و اعتقاد شخصي، امري نسبي مي‏داند به نحوي كه آنچه معرفت‏شمرده مي‏شود وابسته به ارزش و اهميت‏ يك يا چند متغير فوق است.

    6. واژة «فاصله‌» كه دريدا آن را طرح كرد، همان واژة difference لاتين نيست، بلكه دريدا براي روشن كردن مفهوم مـورد نظر خود حــرف «e» بعد از «r» را به «a» تغيير داد و واژة differance را ساخت كه مي‌توان آن را تمايز يا ديگربودني ناميد. منظور از differance مسيري است كه معناي يك واژه مي‌پيمايد تا با بقية اجزاي جمله پيوند يابد. يك واژه را مي‌توان به دو بخش تقسيم كرد كه عبارت‌اند از دال و مدلول. در سنت متافيزيك حضور كه مبناي آن بر دوگانه‌انگاري سلسله‌مراتبي با هستي دادن به يك جزء و خنثا يا كم‌رنگ كردن جزء ديگر است، دال (واژه) از «حضور» معنا پديد مي‌آيد؛ يعني واژه نمايانگر حضور موضوع است، ولي دريدا واژه را بيانگر غياب موضوع دانست (براي اطلاع بيشتر ر.ک: نوريس، 1385، ص50-62).

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:27:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      علي فتحي*/ محمود رجبي**   ...

    * استاديار پژوهشگاه حوزه و دانشگاه

    afathi@rihu.ac.ir

    ** استاد مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:27:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مباني رويكرد ذهني‌گرا در تفسير   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:27:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      1. ادله قرآني   ...

    روش قرآن اين است که معمولا به جزئيات يک موضوع وارد نمي‌شود و به رئوس کلي آموزه‌هاي خود مي‌پردازد، مگر اين‌که مسئله جزئي داراي خصوصيتي باشد كه ورود به آن را اقتضا كند. بنابراين، در آيات قرآن صريحا به موضوع ولايت فقيه اشاره نشده است؛ چنان‌که به امامت امامان معصوم به صراحت پرداخته نشده و نامي از آنان ذکر نگرديده؛ اما با تامّل در آيات قرآن و مراجعه به تفاسير اهل بيت و راهنمايي‌هاي عقل مي‌توان در باب ويژگي‌هاي افرادي که شايستگي رهبري مسلمانان را داشته باشند، به رهنمودهاي مهمي دست يافت. در ادامه به برخي از آن‌ها مي‌پردازيم:

    قرآن کريم در آيات گوناگون، در خصوص حاکميت سياسي و ويژگي‌هاي زمامدار سخن گفته است. اين آيات را مي‌توان به دو دسته کلي تقسيم كرد:

    دسته اول) آياتي که ويژگي هايي را براي زمامدار اسلامي اثبات مي‌کند (ويژگي‌هاي اثباتي).

    دسته دوم) آياتي که ويژگي هايي را از زمامدار اسلامي سلب مي‌کند(ويژگي‌هاي سلبي).

    الف. ويژگي‌هاي اثباتي:

    برخي از آيات قرآن، شرايطي را به طور مطلق براي کسي اثبات مي‌كند که اطاعت از او لازم است. اين ويژگي‌ها براي حاکم اسلامي نيز به عنوان کسي که بايد از او اطاعت شود؛ قابل اثبات است. به اين‌گونه شرايط، «ويژگي‌هاي اثباتي» مي‌گوييم؛ ويژگي هايي که شامل زمامدار اسلامي در هر دو زمان: عصر حضور و غيبت را شامل مي‌شود. نمونه هايي از اين آيات عبارتند از:

    1. أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَي فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ؛ آيا کسي که به سوي حق هدايت مي‌کند براي پيروي شايسته تر است، يا آن کس که خود هدايت نمي‌شود، مگر هدايتش کنند؟! شما را چه مي‌شود؟! چگونه داوري مي‌کنيد؟! (يونس: 35).

    بر اساس آيه شريفه، فقط خداست که به حق، هدايت مي‌کند؛ اما اين، به معناي انحصار هدايت در خداوند نيست، بلکه در مرحله اول، هدايت کار خداست و در رتبه بعد، غير خدا؛ يعني پيامبران و امامان معصوم : که تنها از طريق هدايت او(با علم الاهي) به راه‌هاي هدايت آگاه گشته اند؛ مي‌توانند ديگران را هدايت كنند.

    علامه طباطبايي ; در ذيل آيه مذكور مي‌نويسد:

    در جمله احق ان يتبع، تعبيربه افعل تفضيل کرده و تعبير مزبور دلالت بر آن دارد که پيروي از کسي که به حق هدايت مي‌کند، رجحان دارد و اين رجحان مطلق است و نمي‌رساند که پيروي ازخدا انحصاري است؛ به گونه‌اي که فقط پيروي از خدا حق است و پيروي از ديگران به هيچ وجه بهره‌اي از حق ندارد؛ ولي اين تعبير، صرفا ناظر به مقام ترجيح و براي آن است که بدين ترتيب بدون برانگيختن عصبيت و تهييج جهالت مشرکان، پذيرش آنان را آسان کند (طباطبايي، 1411، ج10: 92).

    از آيه شريفه استفاده مي‌شود که يکي از برنامه‌هاي اصلي پروردگار در برابر بندگان، هدايت آن‌ها به سوي حق است که اين کار از طريق بخشيدن عقل و خرد و دادن درس‌هاي گوناگون از راه فطرت و ارائه آيات و نشانه هايش در جهان آفرينش؛ همچنين از طريق فرستادن پيامبران و کتاب‌هاي آسماني صورت مي‌گيرد.

    هر چند ظاهر آيه بر پيروي از خدا و معصومين دلالت دارد؛ مي‌توان از آيه استنباط كرد که يکي از معيارهاي پيروي کردن، اين است که پيروي شونده بايد حق را خوب بشناسد. البته شناخت حق، داراي درجات است؛ يعني در مورد معصومين بي‌واسطه(با علم الاهي) است؛ اما غير معصومين، به واسطه آموزه‌هاي قرآن و سنت قادر به شناخت حق هستند.

    به عبارت ديگر، خداوند از ما مي‌پرسد چه کسي را قصد داريد رهبر خود قرار دهيد و از دستورات او اطاعت کنيد؟ کسي که به حق راه يافته نيست يا کسي که توان هدايت به سوي حق را دارد؟ يعني لازمه هدايت به سوي حق، علم و آگاهي به حق است. در خصوص حاکم اسلامي نيز به جهت آن‌که شهروندان بايد از دستورات وي اطاعت كنند، اين شرط به طور مطلق جاري است و تمام زمان‌ها، از جمله عصر غيبت را نيز شامل مي‌شود. بنابراين، آگاهي به حق، براي حاکم اسلامي در عصر غيبت لازم است و اين آگاهي، کيفيت استنباط احکام اسلامي، کيفيت اداره جامعه و نيز و اشراف بر مسائل سياسي، فرهنگي و اجتماعي جامعه را در برمي‌گيرد.

    2. يَا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جَاءَنِي مِنْ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرَاطًا سَوِيًّا؛ اي پدر![9] دانشي براي من آمده که براي تو نيامده است. بنابر اين، از من پيروي کن تا تو را به راه راست هدايت کنم (مريم: 43).

    «هدايت» در اين آيه، به معناي ارائه طريق است؛ زيرا حضرت ابراهيم 7 پيامبر بود و شان پيامبران تنها نشان دادن راه است، نه به راه رساندن که شان امام است. نيز «علم» در اين آيه، به معناي علم به راه مستقيم است که همان علم به حق و راه هدايت مي‌باشد؛ علمي که عموي حضرت ابراهيم 7 از آن غافل بود. لذا حضرت ابراهيم به عمويش مي‌گويد: بايد مرا پيروي کني تا تو را يه راه مستقيم هدايت کنم.

    گويا حضرت ابراهيم مي‌گويد: چون تو ناگزيري راهي را طي کني، براثر ناداني راه غير مستقيم را طي نکن؛ بلکه از من پيروي کن تا تو را به راهي که مستقيم است، راهنمايي کنم؛ چون من آن راه را بلدم و تو از آن غافلي (طباطبايي، 1411، ج 14: 82).

    هرچند حضرت ابراهيم 7 از طريق وحي به راه حق، علم پيدا کرده بود؛ دليلي وجود ندارد که آيه در صدد بيان انحصار پيروي از کسي باشد که علم به راه هدايت را مستقيما از طريق وحي دريافت مي‌کند؛ بلکه معياري کلي، مبني بر ضرورت پيروي از عالم به راه هدايت را بيان مي‌کند؛ چه عالم، اين علم به راه هدايت را مستقيما از طريق وحي دريافت کرده باشد و يا غير مستقيم با مراجعه به متون وحياني آن را به دست آورده باشد؛ چنان‌که تفسير التحرير و التنوير، در اين باره مي‌نويسد:

    وتفريع أمره بأن يتبعه على الإخبار بما عنده من العلم دليل على أن أحقية العالم بأن يتبع مركوزة في غريزة العقول لم يزل البشر يتقصّون مظانّ المعرفة و العلم لجلب ما ينفع و اتقاء ما يضر، قال تعالى: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؛ (ابن عاشور، 1384، ج 16: 46).

    اين‌که حضرت ابراهيم 7 امر به متابعت از خود را متفرع بر وجود علم در نزد خود نموده است، دليل مي‌شود که ارتکاز عقلي مردم همين بوده است؛ يعني بشر هميشه در جايي که احتمال علم را مي‌دهد، براي جلب منفعت و دفع ضرر از عالم پيروي مي‌کند؛ چنان‌که خداوند در سوره نحل مي‌فرمايد: از اهل ذکر سوال کنيد، اگرنمي دانيد! (نحل: 43)

    بنابراين، «علم»، معيار اطاعت و تقليد است[10]و مردم نيز موظفند از شخص عالم تبعيت نمايند و از آن‌جا که مهم‌ترين نقش زمامدار در سياست اسلامي هدايت به سوي حق، است داشتن علم به راه حق و راه هدايت براي او ضروري است. به عبارت ديگر، در اين آيه، به علت مشروعيت پيروي و اطاعت اشاره شده و ملاک آن، علم و آگاهي ذکر گرديده است. در واقع، علت وجوب تبعيت از ابراهيم، علم اوست. اين ملاک که همان رجوع جاهل به عالم و پيروي از اوست، عام بوده و شامل اطاعت از الزامات سياسي و دستورات حکومت نيز مي‌شود؛ يعني افراد در جامعه اسلامي بايد علم و دين شناسي را ملاک تبعيت قرار دهند و براي اجراي شريعت از كسي پيروي كنند که همانند ابراهيم، عالم باشد و بديهي است اين، مستلزم آن است که شخص حاکم اسلامي بتواند مسير هدايت را خودش بشناسد و از دانش کافي برخوردار باشد؛ يعني عالم و مجتهد باشد، نه کسي که نمي‌داند و بايد مقلد مجتهد ديگري باشد.[11]

    تفسير هدايت نيز در اين باره مي‌نويسد:

    ميزان و مقياس اطاعت و تقليد، علم است… ابراهيم با چنين شهامتى با پدر(عمو) رو به رو مى‏شود، و از او مى‏خواهد پيرو او باشد؛ زيرا او داراى علم است. از اين جا به اين نكته پى مى‏بريم كه شرط رهبرى جامعه، نه افزون بودن سن است و نه مقام و منزلت اجتماعى؛ بلكه شرط اصلى، داشتن علم است و بس ( مترجمان، 1377، ج 7: 76).

    3. قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ (يوسف: 55): ]يوسف[ گفت: مرا سرپرست خزائن سرزمين ]مصر[ قرار ده که نگهدارنده و آگاهم.

    علامه طباطبايي 7 در ذيل اين آيه مي‌نويسد:

    و قد علل سواله لذلک بقوله اني حفيظ عليم فان هاتين الصفتين هما اللازم وجودهما فيمن يتصدي مقاما هو سائله و لاغني عنهما له…؛ حضرت يوسف 7، براي درخواست خود(قرار گرفتن در پست وزارت اقتصاد) به حفيظ و عليم بودن خويش استدلال كرد؛ زيرا اين دو صفت براي تصدي اين مسئوليت (زمامداري) لازم است (طباطبايي، 1411، ج11: 201).

    همچنين تفسير هدايت مي‌نويسد:

    يوسف آشکارا گفت که وي بهترين فردي است که امور مالي را اداره مي‌کند و کاردان و امين است. با کارداني خود برنامه ريزي و با امانت خود بي‌آن‌که خيانت و فساد ورزد،کار مي‌کند (مترجمان، 1377، ج 5: 182).

    اگر براي تصدي وزارت ماليه، داشتن صفاتي چون حفيظ و عليم بودن لازم است؛ براي پذيرش رهبري جامعه اسلامي، داشتن چنين شرطي به طريق اولي ضروري است.

    4. هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَمَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ؛ آيا چنين کسي، با کسي که به عدل و داد فرمان مي‌دهد و بر راهي راست قرار دارد، برابر است؟! (نحل: 76).

    هرچند علامه طباطبايي 7 در تفسير الميزان، با توجه به سياق مطلب،آيه مذكور را به خداوند و بت‌ها منحصر مي‌داند؛ (طباطبايي، 1411، ج12: 460)؛ با توجه به رواياتي که در تفسير اين آيه از اهل بيت نقل شده است، مانند «الذي يامر بالعدل اميرالمومنين والائمه : »(عروسي حويزي،1340، ج3: 70)؛ مي‌توان آن را به بيان تشبيهي براي مشرکان و مومنان نيز تعميم داد؛ چنان‌که تفسير هدايت مي‌نويسد:

    اين دو مثل را مي‌توان بر نادان و دانا نيز تطبيق کرد؛ بدان سبب که سياق از علم نيز سخن مي‌گويد (مترجمان، 1377، ج 6: 101).

    تفسير نمونه نيز در اين باره مي‌نويسد:

    روشن است که همه اين‌ها، از قبيل بيان مصداق‌هاي واضح و مهم مي‌باشد و هرگز دليل بر انحصار نيست. اين تفسيرها ضمنا مشخص مي‌کند که آيات فوق درصدد بيان تشبيهي براي مشرکان و مومنان است، نه بت‌ها و خداوند (مکارم شيرازي، 1371، ج11: 332).

    علامه طباطبايي 7 نيز با قطع نظر از سياق مطلب، آيه را با اين توجيه ناسازگار نمي‌داند. از اين رو «ومن يامر بالعدل» کسي است که اولا، حرف مي‌زند و گوياست؛ ثانيا، در سخن گفتن نيز حق و عدل را رعايت کرده و در عين حال از لحاظ فکر و اعتقاد قلبي مستقيم بوده و منحرف نيست (مصطفوي، 1380، ج 12: 91) بنابراين، شخص عادلي که در صراط مستقيم است، بر شخصي که اين‌گونه نيست، اولويت دارد و اين اولويت عام است و در واقع تمام موارد، از جمله انتخاب رهبر و اطاعت از او را به عنوان زمامدار شامل مي‌شود.

    5. قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ؛ ]پيامبرشان[ گفت: خدا او را بر شما برگزيده و او را در علم و ]قدرت[ جسم وسعت بخشيده است و خداوند ملکش را به هر کس بخواهد، مي‌بخشد (بقره: 247).

    «بسط»، يعني وسعت و توانايي و بر اساس ظاهر اين آيه، شرط فرماندهي بر سپاه در ميدان جنگ، داشتن دانش جنگيدن و توانمندي جسمي است؛ اما از باب اولويت، زمامدار اسلامي که فرمانده کل جامعه است، بايد از وسعت و توانايي بيش‌تري در علم و تا حدودي قدرت جسماني برخوردار باشد. علامه طباطبايي 7 در اين باره مي‌نويسد:

    براي تدبير امور مردم و رساندن هر فرد به کمال لايق خود و رفع موانع پيشرفت آنان، دو چيز لازم دارد: يکي علم به مصالح و مفاسد زندگي، و ديگري نيروي جسماني براي اجراي نظريات اصلاحي (طباطبايي، 1411، ج 2: 405).

    تقسير لاهيجي نيز مي‌نويسد:

    و زاده بسطه في العلم، يعني افزوني داد او را به بسياري علم سياست و تدبير مملکت و حفظ عدالت… از اين آيه استدلال مي‌توان کرد که اعلم و اشجع را تفضيل است برغير او (شريف لاهيجي، 1373، ج 1: 241).

    6. مَا مَكَّنَنِي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ؛ آ نچه پروردگارم در اختيارم گذاشته، بهتر است (کهف: 95).

    ذوالقرنين مي‌گويد:

    خدا به من نيرو بخشيده و زندگى را مسخّر من ساخته است تا به خدمت شما و ديگر محرومان و مستضعفان بپردازم؛ و سپس در پى آنم كه از راه‌هاى مشروع و پسنديده به بهره‏گيرى از زندگى بپردازم. اين جملات پاسخ ذوالقرنين به مردم است، هنگامي که اموالي را به او پيشنهاد كردند. اين پاسخ گوياي آن است که رهبر الاهي بايد به مال و ماديات بي‌اعتنا باشد، و به آنچه خدا در اختيارش گذارده، قناعت کند (مکارم شيرازي، 1371، ج 12: 540).

    درباره پيامبر اسلام6 نيز مي‌فرمايد: «لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى»؛ (شوري: 23؛ مومنون: 72؛ هود: 51) آري؛ رهبران الاهي مزد و پاداش مادي را خواهان نيستند.

    7. قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي؛ ]حضرت موسي 7 هنگام رفتن نزد فرعون[ گفت: پروردگار من! سينه مرا گشاده بدار! (طه: 35).

    اين نكته را حضرت موسي 7 در امر رسالتش(نه نبوتش) که به رساندن رسالت خدا به فرعون و درباريانش و نجات بني اسرائيل و اداره امور ايشان مربوط بود؛ از خدا درخواست كرد؛ چنان‌که علامه طباطبايي; در ذيل اين آيه مي‌نويسد:

    حضرت موسي 7 از پروردگارش درخواست کرد براي حل مشکلات، به او سعه صدر بدهد تا تحملش زياد شود و محنت هايي که بر رسالت، برايش به بار مي‌آيد وشدايدي که در پيش رويش و در مسير دعوتش دارد؛ آسان گردد. لذا عرضه داشت: رب اشرح لي صدري (طباطبايي، 1411، ج 14: 221).

    به عبارت ديگر، حضرت موسي 7به مسائل متعدد عبادي، سياسي، انقلابي، اجتماعي، اخلاقي فردي و جمعي مامور بود و طبعا پرداختن و توجه به هرکدام، انسان را از ساير امور غافل مي‌سازد. لذا سعه صدر براي رسيدن به همه اين موارد کاملا ضرورت دارد. بر اساس اين آيه، پذيرش هر مسئوليت مهمي به داشتن سعه صدر و تحمل پذيري بالا نيازمند است:

    آري؛ نخستين سرمايه براي رهبر انقلابي، سينه گشاده، حوصله فراوان، استقامت و شهامت و تحمل بار مشکلات است و به همين دليل در حديثي از امير مومنان علي7 مي‌خوانيم: آله الرياسه سعه الصدر؛ وسيله رهبري و رياست سينه گشاده است (مکارم شيرازي، 1371، ج 13: 186).

    از مجموع اين آيات، استفاده مي‌شود که زمامدار اسلامي بايد فقيه و عالم، حفيظ و امانتدار و متعهد، عادل، رهرو صراط مستقيم، هدايت شده، قوي و توانمند، بي‌اعتنا به مال و ماديات، داراي شرح صدر و صفاتي ازاين دست باشد.

    شرايط سلبي در آيات

    برخي ديگر از آيات قرآن، صفاتي را از زمامدار سلب مي‌کند و کساني را که داراي چنين صفاتي باشند، شايسته زمامداري نمي‌داند. به اين‌گونه آيات، «آيات سلبي» مي‌گوييم. نمونه هايي از اين آيات عبارتند از:

    1. وَلاَ تَرْكَنُواْ إِلَي الَّذِينَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ (هود: 113): بر ظالمان تکيه نكنيد که موجب مي‌شود آتش، شما را فرا گيرد.

    «رکون»، يعني اطاعت و اتکا و اعتماد. آيه خطاب به عموم مسلمانان است مبني بر اين‌كه به کساني که ستم کرده‌اند، تکيه نکنند.

    علامه طباطبايي ; در معناي رکون مي‌نويسد:

    رکون به اين معناست که فردي در امر دين و يا حيات ديني، طوري به ستمکاران نزديک شود که نزديکي‌اش توام با نوعي اعتماد و اتکا باشد و دين خدا و يا حيات دينيه را از استقلال در تاثير انداخته و از آن پاکي و خلوص اصلي اش ساقط کند» (طباطبايي، 1411، ج11: 80).

    خداوند سبحان دراين آيه، ما را باز مى‏دارد از اين كه به ظالمان بگراييم و با آنان دوستى بورزيم و طرف مشورت ايشان باشيم، و آنان را اطاعت و نيز تقويت مادّى كنيم. همه اين‌ها سبب مى‏شود كه در گناه ايشان شريك باشيم؛ آن گاه عذابى كه فراگير است، ما را نيز خواهد گرفت؛ چه؛ رکون و تکيه‌اي بي‌اساس تر از اين نيست که انسان به رهبري و زمامداري طاغوت اعتماد يا از او اطاعت كند. بنابراين، عدالت از شرايط اصلي زمامدار اسلامي محسوب مي‌شود.

    2. لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ؛ پيمان من به ستمکاران نمي‌رسد (بقره: 124).

    خداوند متعال پس از آزمودن حضرت ابراهيم7 با آزمايشى دشوار، او را به پيامبرى برگزيد. سپس چون آن حضرت از خدا پيشوايي براى فرزندان خود را خواستار شد، خداوند به وي مي‌فرمايد كه در فرزندان و ذرّيّه تو كسانى وجود دارند كه ستمگرند و در گزينش امر امامت رد مى‏شوند؛ در حالي كه پيشوايى، پيمانى خدايى است و اين پيمان به ستمگران نخواهد رسيد.

    اين آيه يكى از آياتى است كه پشتوانه فكرى و اعتقادى شيعه قرار گرفته، مبني بر اين‌كه امام بايد معصوم باشد و كسى كه لقب ظالم بر او صدق كند، به مقام امامت نخواهد رسيد. اما مي‌توان ادعا كرد که امامت تامه؛ يعني امامت با مراتب سه گانه اش (مرجعيت ديني، زعامت سياسي و ولايت‌ باطني (تكويني)، به دارا بودن عصمت مشروط است و خاص معصومين مي‌باشد؛ اما امامت با مرتبه رهبري سياسي جامعه که شرطش عصمت نيست؛ بايدحداقل به عدالت و ظلم نکردن مشروط باشد؛ چنان‌که در تفسير المنارآمده است: ابو حنيفه به استناد اين آيه، با حكومت وقت (منصور عباسى) مخالف بود و مقام قضاوت آنان را قبول نمى‏كرد. سپس مى‏گويد: ائمه‏ اربعه اهل سنّت، با حكومت‏هاى زمان خود مخالف بودند؛ زيرا آنان را ظالم مى‏دانستند (رشيد رضا، 1428، ج 1: 457).

    3. وَلَا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَلَا يُصْلِحُونَ؛ فرمان مسرفان را اطاعت نکنيد؛ همان‌ها که در زمين فساد مي‌کنند و اصلاح نمي‌کنند (شعراء: 151 و 152).

    «اسراف»، يعني تجاوز از حد قانون تکوين و تشريع که موجب فساد مي‌شود. بنابراين، اسراف، علاوه بر اسراف و پرخرجى و ولخرجى در مال، اسراف در فساد و ريختن خون مردم را در برمي‌گيرد؛ چنان‌که در حديثى از امام باقر 7 آمده است:

    مسرفان كساني‌اند كه حرام‌ها را حلال مى‏شمارند و خون‌ها را مى‏ريزند (محمدي ري شهري،1362، ج 4: 447).

    اسرافکاري براي رهبران جامعه داراي حساسيت بيش‌تري است. لذا اسرافكار، صلاحيّت رهبرى جامعه را ندارد؛ زيرا چنانچه حالت تبهكارى بر انسان غلبه پيدا ‏كند؛ مصلح و اصلاح كننده نيست، و آنچه در ظاهر اصلاح مي‌نمايد، فراخواني به هواى نفس است.

    4. وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً؛ و خداوند هرگز کافران را بر مؤمنان تسلطي نداده است (نساء: 141).

    اين تسلط عام است و شامل سلطه سياسي نيز مي‌شود. لذا حاکم و زمامدار كافر، نبايستي بر جامعه اسلامي مسلط شود. زمامدار اسلامي بايد از عدالت و ايمان و تقوا برخوردار باشد.

    بر اساس اين دسته از آيات، زمامداري ظالمان، کافران، مفسدان و فاسقان در جامعه اسلامي ممنوع است. [12]

    ادله روايي

    روايات فراواني در مورد شرايط زمامدار وجود دارد.[13] اين روايات به دو دسته کلي قابل تقسيم است:

    دسته اول: رواياتي که شرايط اثباتي را براي حاکم ثابت مي‌کند؛

    دسته دوم: رواياتي که شرايط سلبي را براي حاکم بيان مي‌کند.

    الف. ويژگي‌هاي اثباتي در روايات

    پيامبر اسلام 6 مي‌فرمايد:

    امامت و زمامداري شايسته نيست، مگر براي کسي که داراي سه ويژگي باشد: تقوايي که او را از گناهان باز دارد؛ حلمي که باعث کنترل غضبش شود و نيک حکومت راندن بر زير دستان؛ به گونه‌اي که براي آنان همانند پدر مهربان باشد (کليني، 1388، ج1: 407).

    2. پيامبر اسلام6 همچنين مي‌فرمايد:

    کسي که عهده دار مسئوليتي در جامعه اسلامي مي‌شود؛ در صورتي که بداند داناتر از او به کتاب خدا و سنت پيامبر وجود دارد ]و حكومت را به او نسپارد[، به خدا و رسول او و همه مسلمانان خيانت کرده است (کليني، 1388، ج1: 215).

    3. امام صادق 7 در روايت مقبوله ابن حنظله، در نهي از مراجعه به سلاطين و قضات ناحق در مسائل اختلافي مي‌فرمايد:

    بايد در پي کسي باشند که احاديث ما را روايت مي‌کند و حلال و حرام الاهي را بررسي کرده و در احکام اسلامي صاحب نظر گشته است. آن‌گاه بايد داوري چنين کسي را بپذيرند؛ زيرا من، او را حاکم بر شما قرار داده‌ام (حر عاملي، ج8: 99).

    ظاهر اين حديث درباره قضاوت وارد شده است؛ اما چون در اين روايت، هر دو سلطان و قاضي، طاغوت شمرده شده و مراجعه به آنان نهي شده است؛ اين نكته به قضاوت منحصر نيست و ويژگي‌هاي حاکم را نيز شامل مي‌شود؛ ضمن اين‌که کسي که به مقام حکومت نصب شده، مقام قضاوت را نيز خواهد داشت. چنين حاکمي بايد فقيه و مجتهد باشد؛ زيرا در اين حديث عبارت «نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا» آمده که شامل کسي مي‌شود که که آگاهي او از احکام اسلامي از روي نظر و اجتهاد باشد يعني قدرت استنباط داشته و بالفعل در احکام اسلام مجتهد باشد.[14]

    چنانکه امام علي7در نهج البلاغه مي‌فرمايد:

    اي مردم سزاوارترين اشخاص به خلافت آن کسي است که در تحقق حکومت نيرومند تر و در آگاهي از فرمان خدا داناتر باشد… ( نهج البلاغه: خ 173).

    4. پيامبر اسلام6 مي‌فرمايد:

    اللهم ارحم خلفايي: قيل يا رسول الله و من خلفائک؟ قال : الذين ياتون من بعدي و يروون حديثي و سنتي (حر العاملي، ج 27: 91). خدايا! جانشينان مرا مورد رحمت قرار ده! پرسيدند يا رسول الله جانشينان شما چه کساني هستند؟ فرمود: کساني که بعد از من مي‌آيند و حديث مرا روايت مي‌کنند و سنت مرا به مردم مي‌رسانند.

    از اين حديث شريف استفاده مي‌شود که:

    اولا، واژه خلافت و خليفه غالبا در شئون زمامداري و رهبري به کار مي‌رود و خليفه کسي است که به طور مطلق همه مناصب و اختيارات پيامبر6 را در امر خلافت بر عهده دارد مانند، تبليغ و تفسير دين، قضاوت، حکومت و…

    ثانيا، خليفه پيامبر کسي است که راوي حديث باشد و راوي کسي است که داراي شرايطي مانند آنچه در مقبوله عمر بن حنظله آمده باشد، يعني با بررسي حلال و حرام الاهي در احکام اسلامي صاحب نظر گشته و قدرت تفسير و تعليم و استنباط از حديث را دارا باشد؛ ضمن اين‌که در برخي از نقل‌هاي همين روايت پيامبر، جمله «فيعلَّمونها الناس من بعدي»(همان: 92)؛ يعني بعد از من احاديث و سنت مرا به مردم تعليم دهند، آمده که با راوي صرف بودن سازگار نيست. بنابراين، کسي که صرفا به نقل حديث بپردازد و تفقه را با آن همراه نسازد، نمي‌تواند خليفه و مرجع رسيدگي به امور مردم باشد:

    کسي که مي‌خواهد سنن رسول اکرم6 را نشر دهد بايد تمام احکام الاهي را بداند، صحيح را از سقيم تشخيص دهد، اطلاق و تقييد، عام و خاص و جمع‌هاي عقلايي را ملتفت باشد… آن حضرت نمي‌خواسته فقط قال رسول الله و عن رسول الله6، گر چه دروغ باشد و از آن حضرت نباشد- در بين مردم رواج پيدا کند… (امام خميني، 1365: 62)

    مصداق روشن اين حديث، امامان معصوم اند که علاوه بر راوي بودن، خزانه دار علم الاهي هستند؛ اما در عصر غيبت، مصداق راويان حديث، فقهاي واجد شرايط مي‌باشند.

    5. امام علي7 مي‌فرمايد:

    يحتاج الامام الي قلب عقول و لسان قوول و جنان علي اقامه الحق صؤول (خوانساري،1366، ج 6: 472). رهبر، به قلبي انديشمند، زباني گويا و دلي که بر اقامه حق استوار باشد، نيازمند است.

    آن حضرت، مصداق بارز آن را شخص خود معرفي مي‌کند و مي‌فرمايد:

    من، فقيه ترين شما در دين و داناترين شما به عواقب امور و قاطع ترين شما در گفتار و قوي ترين شما در قلب و دل مي‌باشم. (طبرسي، 1413، ج 1: 95).

    6. امام حسين 7 مي‌فرمايد :

    مجاري الامور و الاحکام بايدي العلماء بالله و الامناء علي حلاله و حرامه (الحراني، 1416: 242). مجاري امور، يعني عهده داري امور امت و نظام اسلامي، در دست عالمان به خدا و امينان بر حلال و حرام الاهي است.

    نشانه امين بودن و امانتداري نيز در نهج البلاغه اين‌گونه بيان شده است:

    سه ويژگي است که در هر پيشوايي باشد نشانه امانتداري اوست: در حکمش عدالت روا دارد؛ از مردم، خود را نپوشاند و قوانين الاهي را درباره اشخاص دور و نزديک يکسان برپا دارد (متقي هندي، 1409، ج5: 764).

    7. امام حسين7 در پاسخ به نامه‌هاي مردم کوفه مي‌فرمايد:

    و لعمري ما الامام الاّالعامل بالکتاب و الآخذ بالقسط والدائن بالحق و الحابس نفسه علي ذات الله (شريفي و ديگران،1373: 352). به جانم سوگند، امام و رهبر نيست، مگر آن کس که به قرآن عمل کند و عدل را به پا دارد و حق را اجرا کند و خود را وقف راه خدا سازد.

    طبق اين حديث، ويژگي‌ حاکم‌ اسلامي‌ آن‌ است‌ که‌ در برابر دستورهاي‌ خدا و پيغمبر او تسليم‌باشد و به‌ دلخواه‌ و مصلحت‌ سنجي‌هاي‌ بي‌اساس‌، حريم‌ قوانين‌ و مقررات‌ الاهي‌ را نشکند و ‌در دين بدعت نگذارد.

    8. امام علي 7مي فرمايد:

    بر والي است که اگر به زيادتي رسيد، يا نعمتي مخصوص وي گرديد، موجب دگرگوني او نشود (نهج البلاغه: خطبه50).

    9. امام علي7در عهد نامه مالک اشتر مي‌فرمايد:

    در برابر خداوند و مردم از جانب خود و از سوي خويشاوندان نزديکت و از سوي گروه مورد علاقه ات انصاف به خرج ده که اگر به انصاف عمل نکني، ستم كرده‌اي (نهج البلاغه: نامه 53).

    10. امام علي7در نامه‌اي به برخي از کارگزاران خود نيز چنين سفارش مي‌کند:

    در برابر مردمان فروتن باش و آنان را با گشاده رويي و نرمخويي بپذير و با همگان يکسان رفتار کن» (نهج البلاغه: خطبه 46).

    11. امام زمان 4 نيز مي‌فرمايد:

    و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي رواه حديثنا فانهم حجتي عليکم و… و اما در حوادثي که ]در عصر غيبت[ براي شما رخ مي‌دهد، به راويان حديث ما مراجعه كنيد که آن‌ها حجت ما بر شما هستند… (حر العاملي، بي‌تا، ج 18: 101).

    امام7 در اين روايت، مردم را در «اصل حوادث»، يعني امور سياسي و اجتماعي(نه حکم حوادث که براي همگان روشن باشد) به فقها ارجاع مي‌دهد که با اين کار، علاوه بر بيان وظيفه مردم، يکي از مهم‌ترين ويژگي‌هاي حاکم اسلامي را در عصر غيبت که همان فقاهت است؛ بيان مي‌کند؛ ضمن اين‌که امام7 در اين روايت، فقها را حجت بر مردم قرار مي‌دهد؛ يعني کسي که پيروي از او در همه مسائل ديني و دنيوي لازم است؛ زيرا برداشت همگان از حجت بودن معصومان همين است. بنابراين، مردم نبايد در عصر غيبت، با وجود حجت که همان فقها هستند، به سراغ غير حجت بروند (امام خميني، 1365: 72).

    از مجموع روايات مذکور استفاده مي‌شود که حاکم اسلامي بايد از تقوا، حلم، نيک حکومت راندن، نيرومندي، آگاهي از فرمان خد، امين بر حلال و حرام الاهي، تسليم‌در برابر دستورهاي‌ خدا و پيغمبر، قلبي انديشمند، زباني گويا و دلي استوار بر اقامه حق، انصاف، فروتني، گشاده رويي و نرمخويي بر خوردار باشد.

    ب. ويژگي‌هاي سلبي در روايات

    1. امام علي 7مي فرمايد:

    لاينبغي ان يکون الوالي… الجاهل فيضلهم بجهله؛ جايز نيست که نادان، زمامدار مسلمانان گردد تا به دليل ناداني خويش آنان را به گمراهي برد (نهج البلاغه: خطبه131).

    در جاي ديگر مي‌فرمايد:

    اگر رهبر جامعه اسلامي به احکام الاهي اعلم نباشد؛ حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال کرده؛ بدين وسيله مردم را گمراه ساخته و خود نيز گمراه خواهد شد (نهج البلاغه: خطبه31).

    2. امام علي 7مي فرمايد:

    سزاوار نيست بخيل، بر ناموس و جان و غنيمت‌ها و احکام مسلمين، ولايت و رهبري يابد، تا در اموال آن‌ها حريص گردد؛ و نادان نيز لياقت رهبري ندارد تا با ناداني خود مسلمانان را به گمراهي کشاند؛ و ستمکار نيز نمي‌تواند رهبر مردم باشد که با ستم حق مردم را غصب و عطاهاي آنان را قطع کند؛ و نه کسي که در تقسيم بيت المال عدالت ندارد؛ زيرا در اموال آنان حيف و ميل مي‌کند؛ و نه رشوه خوار در قضاوت؛ زيرا براي داوري با رشوه گرفتن حقوق مردم را پايمال مي‌کند؛ و آن کس که سنت پيامبر را ضايع مي‌کند، لياقت رهبري ندارد؛ زيرا امت اسلامي را به هلاکت مي‌کشاند (نهج البلاغه: خطبه132).

    3. امام علي 7 مي‌فرمايد:

    کسي که سينه اش تنگ باشد، بر اداي حق تاب نياورد ( کراجکي، 1387، ج1: 278).

    اين معنا در کلام ديگر حضرت نيز مورد تاکيد قرار گرفته؛ چنان‌كه فرمود: آله الرياسه سعة الصدر (نهج البلاغه: حکمت 176)؛ وسيله رهبري و رياست سينه گشاده است.

    از مجموع روايات مذکور استفاده مي‌شود حاکم اسلامي نبايد نادان، بخيل، ستمکار، ناعادل در تقسيم بيت المال، رشوه خوار، ضايع‌كننده سنت پيامبر6 و كم ظرفيت باشد. تمام اين ويژگي‌ها در برابر همان شرايط سه گانه يعني «فقاهت» و «عدالت» و «کفايت» قرار مي‌گيرند كه وجود اين سه ويژگي در حاکم اسلامي در عصر غيبت لازم است.

    با توجه به شرايطي که قرآن و روايات، براي زمامدار بيان کرده‌اند، «مشروعيت» که همان حق حاکميت است از جانب خداوند به زمامدار واجد شرايط داده مي‌شود و در عصر غيبت، زمامدار واجد شرايط، همان «ولي فقيه» است و نبايد در آن ترديد نمود؛ چنان‌که صاحب «جواهر الکلام» در اين باره مي‌نويسد:

    فمن الغريب وسوسه بعض الناس في ذلک بل کانه ماذاق من طعم الفقه شيئا…؛ وسوسه برخي از مردم در ولايت فقيه در عصر غيبت بسيار غريب است؛ بلکه کسي که در اين مساله ترديد نمايد، گويا طعم فقه را نچشيده است(نجفي، بي‌تا، ج21: 397).

    اما همان‌گونه که بيان شد، زمامدار اسلامي که همان ولي فقيه است، اصل ولايت و مشروعيت خود را از طرف خداوند دريافت مي‌کند؛ ولي در حاکميت بالفعل و کارآمدي اش به مقبوليت مردمي نيازمند است؛ يعني حاکم مشروع، بدون حمايت و مقبوليت مردم نمي‌تواند به قدرت برسد. بنابراين، حکومت اسلامي دو بعد دارد : يکي بعد الاهي (مشروعيت) و ديگري بعد مردمي (مقبوليت).

    اين دو بعد در کلام امير المؤمنين7 به زيبايي بيان شده است؛ آن‌جا که فرمود:

    اي مردم! سزاوارترين اشخاص به خلافت، کسي است که در تحقق حکومت نيرومند تر و در آگاهي از فرمان خدا داناتر باشد… به جانم سوگند، اگر شرط انتخاب رهبر، حضور تمامي مردم باشد، هرگز راهي براي تحقق آن وجود نخواهد داشت؛ بلکه آگاهان داراي صلاحيت و راي، و اهل حل و عقد (خبرگان ملت) رهبر و خليفه را انتخاب مي‌کنند که عمل آن‌ها نسبت به ديگر مسلمانان نافذ است. آن‌گاه نه حاضران بيعت کننده حق تجديد نظر دارند و نه آنان که در انتخاب حضور نداشتند حق انتخابي ديگر را خواهند داشت… (نهج البلاغه: خطبه 173).

    وظيفه شرعي و تکليف الاهي مسلمانان اين است که در به کارگيري حق انتخاب خود، رضايت و خواست خداوند را لحاظ و کسي را انتخاب کنند که خدا به او اذن داده و واجد شرايط رهبري جامعه اسلامي است؛ زيرا خداوند فرمود:

    ِإِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا؛ (نساء: 58)؛ يعني حکومت، يکي از امانت‌هاي الاهي است که بايد آن را به اهلش سپرد، نه به هرکسي.

    همچنين قرآن، اقامه قسط را وظيفه مردم مي‌داند و مي‌فرمايد:

    لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ (فاطر: 15 و 16).

    مردم نيز با تشکيل حکومت اسلامي و اطاعت از ولي ماذون، مي‌توانند قسط و عدالت را اقامه كنند.

    نتيجه

    حکومت اسلامي، حکومتي است که قوانين آن برگرفته از اسلام و منابع اسلامي است و مجريان قانون نيز از طرف خداوند مأذون مي‌باشند. در چنين حکومتي، به دليل عقل و قانون اساسي، حاکم اسلامي بايد از شرايط خاصي چون فقاهت، عدالت و کفايت برخوردار باشد.

    شرايط حاکم اسلامي در آيات و روايات اسلامي به خوبي بيان شده است. قرآن کريم، در خصوص حاکميت سياسي و شرايط زمامدار در آيات مختلف، به دو شيوه سخن گفته است: در برخي آيات شرايط ايجابي و در برخي ديگر شرايط سلبي را براي حاکم بيان کرده است.

    از مجموع آيات قرآني استفاده مي‌شود که زمامدار اسلامي بايد فقيه و عالم، حفيظ و امانتدار و متعهد، عادل، رهرو صراط مستقيم، هدايت شده، تواناي در علم و جسم، قوي و توانمند، بي‌اعتنا به مال و ماديات، داراي شرح صدر و برخي ديگر از ويژگي‌ها باشد؛ نه از ظالمان، کافران، مفسدان و فاسقان.

    در روايات اسلامي نيز شرايط حاکم به دو صورت ايجابي و سلبي بيان شده است. از مجموع روايات استفاده مي‌شود که حاکم اسلامي نبايد نادان، بخيل، ستمکار، ناعادل در تقسيم بيت المال، رشوه خوار، ضايع‌كننده سنت پيامبر6 و كم‌ظرفيت باشد. در مقابل، بايد از تقوا، حلم، نيک حکومت راندن، نيرومندي، آگاهي از فرمان خد، امين بر حلال و حرام الاهي، تسليم‌در برابر دستورهاي‌ خدا و پيغمبر، قلبي انديشمند، زباني گويا و دلي استوار بر اقامه حق، انصاف، فروتني، گشاده رويي و نرمخويي بر خوردار باشد.

    ويژگي‌هاي مذكور که در آيات و روايات بيان شده است، به طور کلي در سه شرط «فقاهت»، «عدالت» و «کفايت» خلاصه مي‌شود.

    با توجه به شرايطي که قرآن و روايات براي زمامدار بيان کرده‌اند، استفاده مي‌شود که مشروعيت و حق حاکميت، از جانب خداوند به زمامدار داده مي‌شود و زمامدار اسلامي علاوه بر مقبوليت مردمي، از مشروعيت الاهي برخوردار است. البته مردم که وظيفه ‌آن‌ها اقامه قسط در سايه حکومت اسلامي است، بايد هزينه تشکيل حکومت اسلامي و نگهداري آن را که همان مبارزه، جهاد و شهادت طلبي است، بپردازند.

    متاسفانه به دليل کوتاهي مردم در اقامه قسط، هيچ‌گاه در طول تاريخ پس از پيامبر اسلام6، به جز دوره پنج ساله حکومت امام علي7و دوره شش ماهه حکومت امام حسن7، شاهد حکومت اسلامي نبوده ايم. لذا در ارزيابي کارآمدي حکومت اسلامي، نبايد عملکرد حکومت‌هاي طاغوتي که به اسم اسلام پس از رحلت پيامبر اکرم 6 تشكيل شد، معيار قرار گيرد.

    منابع

    قرآن كريم.

    نهج البلاغه.

    1. ابن عاشور، محمدبن طاهر (1384ه‍.ق). التحرير و التنوير، قاهره، مطبعه عيسي بابي حلبي.

    2. ابوالحمد، عبدالحميد (1370). مباني سياست، ششم، تهران، توس.

    3. امام خميني، روح الله (1365). شؤون واختيارات ولي فقيه، تهران، وزارت ارشاداسلامي.

    4. امام خميني، روح الله (1368). صحيفه نور، تهران، انتشارات سازمان مدارک فرهنگي انقلاب اسلامي.

    5. جُرّ، خليل (1373). فرهنگ لاروس، ترجمه سيد حبيب طبيبيان، پنجم، تهران، اميرکبير.

    6. جوادي آملي، عبدالله (1372). ولايت فقيه، سوم، تهران، مركز نشر و فرهنگ رجاء.

    7. حرالعاملي، محمد بن حسن (بي‌تا). وسائل الشيعه الي تحصيل مسائل الشريعه، بتصحيح و تحقيق عبدالرحيم الرباني الشيرازي، بيروت، داراحياء التراث العربي، بي تا.

    8. حرّاني، حسن بن علي بن حسين بن شعبه (1416ه‍.ق). تحف العقول عن آل الرسول، تصحيح علي اکبر غفاري، قم، دفتر انتشارات اسلامي.

    9. حسيني تهراني، سيد محمد حسين (1414ه‍.ق). ولايت فقيه در حکومت اسلام، مشهد، انتشارات علامه طباطبايي.

    10. خوانساري، محمد (1366). شرح غرر الحکم و دررالکلم، عبد الواحد بن محمد آمدي، تهران، دانشگاه تهران.

    11. ذوعلم، علي (1379). نگاهي به مباني قرآني ولايت فقيه، تهران، موسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر.

    12. رشيد رضا، محمد (1428ه‍.ق). تفسير المنار، قم، دارالذکر.

    13. سجادي، سيدجعفر (1357). فرهنگ معارف اسلامي، تهران، شركت مولفان و مترجمان ايران.

    14. شريف لاهيجي، محمدبن علي (1373). تهران، دفتر نشر داد.

    15. شريفي، محمود و ديگران (1373). فرهنگ جامع سخنان امام حسين7، ترجمه کتاب موسوعه کلمات الامام الحسين7، گروه حديث پژوهشکده باقرالعلوم، قم، نشر معروف.

    16. طباطبائي، سيد محمد حسين (1411ه‍.ق). الميزان في تفسير القرآن، بيروت، موسسه الاعلمي للمطبوعات.

    17. طبرسي، احمد بن علي (1413ه‍.ق). الاحتجاج، قم، اسوه.

    18. عروسي الحويزي، شيخ عبد علي جمعه (1340). نورالثقلين، چهاردهم، قم، موسسه اسماعيليان.

    19. عميد، حسن (1361). فرهنگ عميد، هفدهم، تهران، اميرکبير.

    20. غزالي، ابوحامد (1384). احياء علوم الدين، ترجمه مؤيدالدين محمد خوارزمي، پنجم، تهران، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي.

    21. فارابي، ابونصر (1348). احصاءالعلوم، ترجمه حسين خديوجم، تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران.

    22. قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران.

    23. کراجکي، محمد بن علي (1387). کنز الفوائد، قم، دار الذخاير.

    24. کليني، محمد بن يعقوب (1388ه‍.ق). اصول کافي، تهران، دارالکتب الاسلاميه.

    25. مترجمان (1377). تفسير هدايت، مشهد، بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي.

    26. متقي هندي (1409ه‍.ق). کنز العمّال في احاديث الاقوال و الافعال، بيروت، مؤسسه الرساله.

    27. محقق نراقي (1410ه‍.ق). عوائدالايام، تهران، مکتب الاعلام الاسلامي.

    28. محمد بن علي ابن بابويه(شيخ صدوق) (1404ه‍.ق). عيون اخبار الرضا، بيروت، موسسه الاعلمي.

    29. محمدي ري شهري، محمد (1362). ميزان الحکمه، قم، دفتر تبليغات اسلامي.

    30. مصطفوي، حسن (1380). تفسير روشن، تهران، مرکز نشر کتاب.

    31. مکارم شيرازي، ناصر (1370). تفسير نمونه، بيست و هفتم، تهران، انتشارات دارالكتب الاسلاميه.

    32. منتظري، حسينعلي (1408ه‍.ق). دراسات في ولايه الفقيه، قم، المرکزالعالمي للدراسات الاسلاميه.

    33. نجفي، محمد حسن (بي‌تا). جواهرالکلام، تصحيح شيخ محمد آخوندي، بيروت، دارالکتب الاسلاميه.

    پی نوشت ها:

    [1]. «انّ السّياسه المطلقه هي استصلاح الخلق بارشادهم الي الطّريق المنجي في العاجل و الآجل علي الخاصّه و العامّه في ظواهرهم و بواطنهم»؛ ر.ک: سجادي، سيدجعفر، فرهنگ معارف اسلامي.

    [2]. در مقابل آن، نظام سياسي غير ديني قرار دارد که بر مبناي مادي استوار است و هيچ گونه ارتباطي با دين و ترويج واجراي شريعت نداشته، بلکه به مقررات غير ديني مقيد است.

    [3]. در مقدمه قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران امده است: «هدف از حکومت، رشد دادن انسان در حرکت به سوي نظام الاهي است(والي الله المصير) تا زمينه بروز و شکوفايي استعدادها، به منظور تجلي ابعاد خداگونگي انسان، فراهم آيد».

    [4]. احکام اقتصادي اسلام و تمهيداتي که براي توزيع عادلانه ثروت و امکانات بين همگان و رفع رنج هاي مردم شده است گوياي اين مطلب است. مانند احکام زکات، خمس، انفاق، قرض الحسنه و…

    [5]. در زمينه نظريه انتخاب ر.ک: دراسات في ولايه الفقيه، حسينعلي منتظري، ج1: 409 و حميدرضا شاکرين، حکومت ديني، مجموعه پرسش‌ها و پاسخ هاي دانشجويي: 35 به بعد.

    [6]. رک: جوادي آملي، ولايت فقيه زيربناي حکومت اسلامي:120 و مجله حکومت اسلامي، سال دوم، شماره 3، پاييز 76.

    [7]. اصل يک صد و نهم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران.

    [8]. البته اعلميت در اجتهاد، شرط رهبري نيست.

    [9]. پدر در اين آيه، عمو مي‌باشد.

    [10]. ان مقياس الطاعه و التقليد هوالعلم… ر.ک: تفسير من هدي القرآن، ج7: 56.

    [11]. براي آگاهي بيش‌تر ر.ک: محمد حسين حسيني تهراني، ولايت فقيه در حکومت اسلام، ج2: 153 به بعد.

    [12]. براي آگاهي بيش‌تر ر.ک: ذوعلم، علي، نگاهي به مباني قرآني ولايت فقيه، تهران، موسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر: 1379.

    [13]. براي آگاهي بيش‌تر ر.ک: جوادي آملي، ولايت فقيه: 188 به بعد.

    [14]. براي آگاهي بيش‌تر رک: محمد حسن نجفي، جواهرالکلام، ج21: 395 و علي رباني گلپايگاني، حکومت اسلامي: 113.

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      چکيده   ...

    در اين مقاله سعي شده است ويژگي‌ها و شرايط زمامدار اسلامي در عصر غيبت از منظر قرآن و سنت مورد بررسي قرار گيرد. براي رسيدن به اين مقصود، پس از تعريف سياست، نظام سياسي و حکومت اسلامي؛ اين ادعا مطرح شده که بر اساس دلايل عقلي و اصول قانون اساسي، حاکم اسلامي بايد حداقل سه شرط اساسي «فقاهت»، «عدالت» و «کفايت» را داشته باشد. سپس به اثبات آن دلايل در قرآن و سنت با روش کتابخانه‌اي پرداخته شده است؛ به اين صورت که نخست ادله قرآني در دو بخش ادله اثباتي و سلبي مورد بررسي قرار گرفته؛ سپس ادله روايي به همين شکل مطرح و ثابت گرديده که مشروعيت زمامدار اسلامي در عصر غيبت، با احراز شرايطي چون فقاهت، عدالت و کفايت به دست مي‌آيد و با مقبوليت مردمي به فعليت و کارآمدي مي‌رسد.

    واژگان كليدي: زمامدار، حکومت اسلامي، فقاهت، عدالت، کفايت، عصر غيبت.

    مقدمه

    «سياست» در لغت، به معناي اصلاح امور خلق و اداره کردن کارهاي مملکت، حکومت کردن بر مردم، حسن تدبير و… است(خليل جر، 1373: 1228 و عميد، 1361: 646). سياست در اصطلاح غير اسلامي، به معناي مديريت و تدبير امور جامعه براي اصلاح دنياي مردم است. در اين اصطلاح:

    سياست علمي است که همه شکل‌هاي رابطه‌هاي قدرت را در زمان‌ها و مکان‌هاي گوناگون بر مي‌رسد و جهت و چگونگي اعمال اين قدرت را مي‌نماياند (ابوالحمد،1370: 33).

    در اين تعريف، سياست با حکومت مترادف است.

    از آن‌جا که رشد و کمال و سعادت در ديدگاه‌هاي اعتقادي نظام‌هاي سياسي يکسان نيست؛ برخي آن را به رشد و تعالي از طريق ارزش‌هاي الاهي و برخي ديگر به بهره برداري از امکانات مادي دنيا تعريف مي‌کنند. با اين پيش‌فرض مي‌توان معناي عامي را براي سياست در نظر گرفت و سپس بر اساس ديدگاه‌هاي اعتقادي نظام‌هاي سياسي، آن را به صورت خاص معنا كرد. سياست در معناي عام خود، تدبير امور جامعه بر اساس قانون مشخص به رهبري افرادي مشخص براي رسيدن به هدفي مشخص است. با توجه به اين تعريف عام، اگر محتواي قانون، الاهي باشد يا بشري؛ قانون گذار، خدا باشد يا انسان؛ هدف، قرب الاهي باشد يا سود و لذت؛ تعريف سياست متفاوت خواهد شد و لذا چندين نوع سياست خواهيم داشت که يکي از آن‌ها سياست در اصطلاح خاص اسلامي است؛ که محور بحث ما در اين مقاله است. سياست در اصطلاح اسلامي به معناي مديريت صحيح و تدبير امور جامعه براي اصلاح دنيا و آخرت مردم است که بر اساس قانون الاهي و حاکمان ماذون از طرف خدا براي رسيدن به کمال نهايي انسان اعمال مي‌شود. در اين تعريف، سياست با ولايت و امامت مترادف مي‌‌‌باشد.

    در تعريف سياست اسلامي، بر خلاف نگرش غربي و غيراسلامي آن، بر عنصر هدايت،اصلاح و ارشاد جامعه در سايه هدايت‌هاي الاهي تاکيد مي‌شود. لذا دانشمندان اسلامي در تعريف سياست گفته اند:

    سياست، يعني اصلاح و تربيت مردم از طريق ارشاد و هدايت کردن آن‌ها به سوي راهي که باعث سعادت دنيا و آخرت آن‌ها مي‌گردد.[1]

    افلاطون مي‌گويد:

    حکومت خوب، حکومتي است که بتواند افعال و سنت‌ها و ملکات ارادي را که در پرتو آن‌ها مي‌توان به سعادت حقيقي رسيد؛ در مردم جايگزين کند(فارابي، 1348: 108).

    غزالي مي‌نويسد:

    سياست، در استصلاح مردم [است] و نمودن بديشان راه راست که نجات دهنده است در دنيا و آخرت… (غزالي،1384، ج1: 55).

    امام خميني ;نيز در اين باره مي‌نويسد:

    سياست، اين است که جامعه را هدايت کند و راه ببرد؛ تمام مصالح جامعه را در نظر بگيرد و تمام ابعاد انسان وجامعه را در نظر بگيرد و اين‌ها را هدايت کند به طرف آن چيزي که صلاحشان است. صلاح ملت هست؛ صلاح افراد هست و اين مختص به انبيا است. ديگران اين سياست را نمي‌توانند اداره کنند؛ اين مختص به انبيا و اوليا است (امام خميني، 1368، ج13: 218).

    با توجه به تعريف سياست اسلامي، نظام سياسي اسلامي نيز به معناي کيفيت تنظيم، سازماندهي و اداره امور ارتباطي، فرهنگي واقتصادي جامعه اسلامي، بر مبناي دين و شريعت اسلامي براي رسيدن به کمال و ارزش‌هاي والاي انساني است.[2]

    بر همين اساس، حکومت نيز، در معناي اسلامي خود عبارت است از مجموعه افراد، منصب‌ها و ارگان هايي که دست اندرکار اداره کشور مي‌باشند؛ ارگان هايي که در کشور ما، رهبري، قواي سه گانه و نهادهاي وابسته به آن‌ها و نيز ساختارهاي امنيتي جامعه را شامل مي‌شود.

    بنابراين، نظام سياسي و سياست در تعريف خاص خود که ويژه جامعه ديني است، با تشکيل حکومت اسلامي ملازمه دارد؛ زيرا تحقق سياست اسلامي در جامعه، جز با تشکيل حکومت اسلامي امکان پذير نيست.

    استدلال اين ادعا نيز چنين است:

    1. اسلام، دين جهاني و جاوداني است و احکام آن براي همه زمان‌ها و از جمله زمان حاضر و جامعه ما قابليت اجرايي دارد.

    2. اسلام بر خلاف اديان ديگر، داراي احکام سياسي، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي، قضايي و غيره است که بايد در جامعه اجرا شوند؛ احکامي مانند عدالت، مبارزه با ظلم، اجراي حدود و ديات، آمادگي دفاعي و جهاد.

    در نتيجه، اجراي قوانين مذکور بدون تشکيل حکومت اسلامي ممکن نيست.

    امام خميني ; در اين باره مي‌نويسد:

    احکام اسلامي، اعم از قوانين اقتصادي و سياسي و حقوقي، تا روز قيامت باقي و لازم الاجراست… اين بقا و دوام هميشگي احکام، نظامي را ايجاب مي‌کند که اعتبار و سيادت احکام را تضمين کرده، عهده دار اجراي آن‌ها شود؛ چه، اجراي احکام الاهي جز از رهگذر برپايي حکومت الاهي امکان پذير نيست (امام خميني، 1365: 23).

    حکومت اسلامي نيز، حکومتي است که قوانين آن از اسلام و منابع اسلامي منتج است و مجريان قانون نيز از طرف خداوند مأذون مي‌باشند و حاکمان آن، علاوه بر رفع نيازهاي مادي مردم، در جهت تربيت ديني و معنوي آنان همت مي‌گمارند و جامعه را به سوي تامين سعادت پايدار هدايت مي‌کنند.

    سوال اساسي اين است که حاکمان نظام سياسي اسلام و مجريان قانون در جامعه اسلامي، چه کساني اند؟ آيا در عصر غيبت امام معصوم، هر حاکمي مي‌تواند احکام سياسي اجتماعي اسلام را در جامعه اسلامي اجرا كند يا براي حاکم اسلامي شرايطي خاص لازم است؟ پاسخ به اين پرسش، محور اصلي اين مقاله را تشکيل مي‌دهد. بنابراين، موضوع تحقيق حاضر و سوال اصلي آن، اين است که شرايط زمامدار اسلامي در عصر غيبت چيست؟

    علت انتخاب مسئله اين است که متاسفانه بر اثر تبليغات گسترده‌اي که با شگردهاي مختلف درباره جدايي دين از سياست صورت گرفته و مي‌گيرد، ابعاد مختلف حکومت اسلامي، بويژه شرايط اساسي زمامدار اسلامي مورد غفلت واقع شده است؛ به گونه‌اي که نظام ولايت فقيه با نظام‌هاي استبدادي و توتاليتر و غيره مقايسه مي‌شود و مورد بي‌مهري قرار مي‌گيرد. بي‌ترديد اين امر از عدم درک صحيح شرايط زمامدار اسلامي ناشي مي‌شود. بنابراين، تبيين شرايط زمامدار در نظام اسلامي با استناد به متون ديني از رسالت‌هاي ضروري نخبگان است که بايد مورد توجه جدي آنان قرار گيرد. مقاله حاضر در همين جهت تدوين شده است.

    اين بحث داراي پيشينه تاريخي طولاني است؛ از صدر اسلام تاکنون مطرح بوده و در آيات و روايات نيز به آن اشاره شده و کتاب‌ها و مقالات زيادي توسط انديشمندان قديم و معاصر در اين زمينه نگاشته شده؛ اما در عموم اين نوشتارها به مستندات قرآني آن کم‌تر توجه شده يا حداقل به صورت مستقل مطرح نشده است. در اين مقاله سعي شده است شرايط زمامدار اسلامي در عصر غيبت با استفاده از آيات و روايات به صورت مستقل، منسجم تر و عميق تر مورد بررسي قرار گيرد.

    فرضيه‌هاي تحقيق چنين است:

    وظيفه اول: بين اجراي احکام اسلامي و حکومت اسلامي ارتباط وجود دارد.

    وظيفه دوم: حکومت اسلامي بدون زمامدار واجد شرايط نمي‌تواند احکام اسلامي را با موفقيت اجرا كند.

    وظيفه سوم: شرايط زمامدار اسلامي از منابع دين اسلام بروشني قابل استخراج است.

    روش تحقيق در اين مقاله، به اعتبار روش جمع آوري اطلاعات، کتابخانه‌اي و به اعتبار ماهيت روش، توصيفي و تحليلي است.

    ويژگي‌هاي زمامداراسلامي

    حاکمان نظام سياسي اسلام و مجريان قانون در جامعه اسلامي چه کساني اند؟ آيا در عصر غيبت هر کسي مجاز است احکام سياسي اجتماعي اسلام را اجرا كند يا براي حاکم اسلامي شرايط خاصي لازم است؟

    ادعا اين است که با توجه به اهداف نظام سياسي اسلام که شامل توسعه بستر و زمينه‌هاي تقرب الاهي(قمر: 54)؛[3] به عنوان هدف اصلي و اقامه قسط و عدل(حديد: 25)؛ ارتقاي فرهنگي( جمعه : 2)؛ برقراري نظم و امنيت(مائده: 33) و تامين رفاه عمومي[4] به عنوان اهداف فرعي مي‌شود؛ زمامدار اسلامي بايد از «مشروعيت الاهي» و «مقبوليت مردمي» برخوردار باشد تا بتواند اين اهداف را بخوبي محقق سازد.

    منظور از مقبوليت مردمي آن است که رهبري واجد شرايط، تا مورد قبول جامعه اسلامي قرار نگيرد، نمي‌تواند ولايت خود را اعمال كند (نهج البلاغه: خطبه3). بنابراين، مقبوليت مردمي، شرط تحقق حاکميت است، نه اين‌که در مشروعيت تصرفات حاکم اسلامي دخالتي داشته باشد. اين ديدگاه در برابر ديدگاه ديگري قرار مي‌گيرد که به ديدگاه «انتخاب» معروف است؛ ديدگاهي که مشروعيت ولايت فقيه و حاکم اسلامي را در عصر غيبت، به انتخاب مردم باز مي‌گرداند و راي مردم را موجد حق تصرف و مشروعيت بخشي به رهبري اجتماعي مي‌داند و با اين نظر، ارتباط ولايي انسان با خدا را قطع مي‌کند.[5] مبناي نظريه انتخاب آن است که چون خداوند به کسي حق حاکميت اعطا نکرده و از طرف او براي حکومت در زمان غيبت حكمي صادر نشده است؛ اين امر به مردم واگذار شده تا با مشورت با يکديگر، فرد اصلح را انتخاب كنند.

    در نقد اين مبنا بايد گفت، حاکميت، حق مردم نيست تا بخواهند آن را به کسي واگذار يا کسي را وکيل کنند؛ بلکه حاكميت، حق خداست و هيچ کس حق تصرف در آن را بدون اذن الاهي ندارد و اين اذن را خداوند به فقهاي واجد شرايط داده که اين مطلب در جاي خود به اثبات رسيده است.[6]

    منظور از مشروعيت الاهي که در حاکميت اسلامي لازم است، آن است که در زنجيره ولايت الاهي، تنها خداوند رب و مالک مطلق هستي است (شوري: 9؛ رعد: 16؛ سجده: 4؛ اعراف: 3 و آل عمران: 32) و غير از او، تنها با اذن او مي‌تواند به اعمال ولايت و حاکميت بپردازد. بر همين مبنا خداوند، نخست به پيامبران، به ويژه پيامبر اسلام6 ( احزاب: 6 و36 ؛ نساء:59 و 65 و 105؛ نور: 56 و 62 و محمد: 33) و پس از او به اهل بيت معصوم ( مائده: 55 و نساء: 59) به صورت خاص تصرف در شئون انسان‌ها را اذن داده است.

    در عصر غيبت، بر اساس دلايل عقلي و اصول قانون اساسي، به کسي که حداقل داراي سه شرط اساسي فقاهت، عدالت و کفايت باشد، اذن عام داده شده تا به نيابت از پيامبر6 و امامان معصوم در شئون اجتماعي مردم تصرف كند؛ چنان‌که عقل بر اساس تناسب بين شغل و شاغل چنين اقتضا مي‌كند:

    1. پذيرش مسئوليت‌هاي مهم، مستلزم داشتن سه شرط است: آگاهي به اصل مسئوليت و چگونگي اجراي آن؛ توانايي بر اجراي مسئوليت و امانت داري در اجراي مسئوليت و عدم خيانت.

    2. اداره جامعه اسلامي يکي از مسئوليت‌هاي مهم است؛ زيرا اجراي قوانين اسلامي، اجراي عدالت و گسترش فضايل اخلاقي، تعليم و تربيت اسلامي را شامل مي‌گردد.

    در نتيجه کسي که مسئوليت اداره جامعه اسلامي را عهده‌‌دار مي‌شود، بايد سه شرط مذکور (فقاهت و عدالت و کفايت) را دارا باشد و چنين کسي جز ولي فقيه واجد شرايط نيست.

    همچنين طبق قانون اساسي جمهوري اسلامي درباره شرايط زمامدار اسلامي، شرايط و صفات رهبر چنين است:[7]

    1. صلاحيت علمي لازم براي افتا در ابواب مختلف فقه(اجتهاد مطلق، نه متجزي)؛

    2. عدالت و تقواي لازم براي رهبري امت اسلام؛

    3. بينش صحيح سياسي و اجتماعي، تدبير، شجاعت، مديريت و قدرت کافي براي رهبري.

    در صورت تعدد واجدين شرايط فوق، شخصي که داراي بينش فقهي و سياسي قوي تر باشد، مقدم است».

    بنابراين، مهم‌ترين شرايط زمامدار اسلامي، بر اساس عقل و قانون اساسي عبارتند از:

    1. فقاهت (علم به قوانين اسلامي با اجتهاد مطلق و ضابطه مند)؛ [8]

    2. عدالت و تقوا (به عبارت ديگر، استقرار عدالت در وجود خود با غلبه بر هواهاي نفساني)؛

    3. کفايت (کارداني، مديريت بالا، بينش سياسي و اجتماعي و زمان شناسي، شجاعت و قاطعيت و….).

    منظور از «فقاهت»، توانايي استنباط احکام اسلامي از منابع دين اسلام است و مقصود از «عدالت در محدوده فردي»، خودداري از گناهان و حاکميت بر هواي نفس است؛ چنان‌كه امام علي7 مي‌فرمايد :

    نخستين نشانه عدالت، آن است که ]شخص عادل[ هوا و هوس را از دل برداشته، حق را مي‌شناساند و به آن عمل مي‌کند. کار نيکي نيست، مگر ‌اين‌که به آن قيام مي‌کند و هيچ جا گمان خيري نبرده، جز آن که به سوي آن شتافته است (نهج البلاغه : خطبه87).

    مراد از «عدالت در محدوده اجتماعي»، رنگ خدايي دادن به رفتار و وظايف اجتماعي خود و اهتمام به مصالح عامه و نظام اسلامي داشتن است. امام علي7 در اين باره مي‌فرمايد:

    خداوند بر پيشوايان دادگر واجب کرده است که خود را با مردم ناتوان، برابر نهند تا مستمندي، فرد تنگدست را پريشان و نگران نسازد (همان: 209).

    مراد از «کفايت»، بينش صحيح سياسي و اجتماعي، تدبير، شجاعت، مديريت و قدرت کافي براي رهبري است.

    تمام اين شرايط از آيات و روايات اسلامي، به خوبي قابل استنباط است که در ادامه به آن خواهيم پرداخت.

    ادله اثبات شرايط زمامدار اسلامي از ديدگاه قرآن و روايات

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      غفار شاهدي   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      ويژگي‌هاي زمامدار اسلامي در عصر غيبت، از منظر قرآن و روايات   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      چکيده   ...

    يكي از علوم مؤثر در تفسير قرآن، «علم صرف» است. مقاله حاضر نقش اين علم را در تفسير قرآن در دو محور «شناخت ماده» و «هيأت کلمات» قرآن بررسي کرده است. در محور نخست، علم صرف در رهنمون شدن مفسّر به احتمالات گوناگون در مادة کلمه، تعيين يکي از محتملات و تعيين ريشه و باب کلمه، نقش‌آفرين است. در محور دوم، علم صرف در شناخت هيأت‌هاي مشکل، مشترک، مشابه و متحدالشکل نقش دارد.

    كليدواژه‌ها: علم صرف، ماده كلمات قرآن، ‌هيأت كلمات قرآن، هيأت‌ افرادي، قاعده صرفي.

    مقدمه

    يكي از علوم نقش آفرين در تفسير قرآن، كه مورد توجه دانشمندان علوم قرآن بوده و آن را از علوم مورد نياز مفسر معرفي كرده اند، علم صرف است (زركشي، 1376، ج 2، ص 173؛ سيوطي، بي تا، ج 4، ص213). در عين حال، برخي از دانشمندان، علم صرف را در شمار علوم لازم براي تفسير قرآن ذكر نكرده اند.سيوطي اين امر را نزديك به صواب دانسته (سيوطي، 1421، ص130)، ولي دليلي بر آن ذكر نكرده است. آلوسي ضمن تأييد اين ديدگاه، گفته است: باور من اين است كه با كسب مهارت در برخي از علوم ادبي، مانند لغت، نحو، معاني و بيان، نيازي به علم صرف در تفسير قرآن نيست (آلوسي، بي تا، ج1، ص 7). برخي از محققان معاصر دقت در وظايف هريك از علوم و تفكيك كاربرد آنها را دليل بر رد اين ديدگاه دانسته اند (بابايي و ديگران، 1379، ص340). در اين مقاله، ضمن بيان نقش هاي گوناگون علم صرف در ماده و هيأت كلمات قرآن، به خوبي روشن مي شود كه دست يابي به اين امور از وظايف علم صرف است و بهره مندي از علوم ادبي ديگر نمي تواند مفسر را در شناخت آنها از علم صرف بي نياز كند.

    برخي تفاسير ادبي مثل الكشاف زمخشري و برخي كتاب هاي اعراب قرآن مثل اعراب القرآن و صرفه، از محمود صافي، گاه در ارتباط با مباحث صرفي برخي آيات مطالبي ذكر كرده اند؛ اما آنچه در اين كتاب ها آمده نكات ادبي و صرفي آيات است، نه نقش علم صرف در تفسير قرآن. زركشي در نوع نوزدهم (زركشي، 1376، ج1، ص373) و سيوطي در بحث ما يجب علي المفسر (سيوطي، بي تا، ج4، ص227) به اين مسئله اشاره و آياتي را در نقش علم صرف در تفسير قرآن به عنوان نمونه ذكر كرده اند، ولي خلاصه و موجز است. در كتاب روش شناسي تفسير قرآن نيز به اختصار، برخي از نقش هاي علم صرف در تفسير قرآن در ضمن نمونه هايي از آيات بيان شده است (بابايي و ديگران، 1379، ص 341 -342). فلاحي قمي در كتاب نقش علوم ادبي در فهم قرآن،[1] با تفصيل بيشتري به اين بحث پرداخته و يك فصل از كتاب را به آن اختصاص داده است. وي نقش علم صرف را ذيل چهار عنوان تأثير علم صرف در قرائت، تأثير علم صرف در فهم معاني، علم صرف و استنباط احكام فرعي و علم صرف و نقش آن در عقايد بررسي و آياتي را از باب نمونه آورده است. صرف نظر از اينكه شناخت قرائت صحيح مقدمة تفسير است، بازگشت دو عنوان سوم و چهارم نيز به عنوان دوم است؛ زيرا بحث از علم صرف و استنباط احكام فرعي و علم صرف و نقش آن در عقايد چيزي غير از تأثير علم صرف در فهم معاني آيات نيست. ازاين رو، مي توان گفت: در اين كتاب، از نقش علم صرف در فهم معاني آيات بحث شده است. اما با توجه به اينكه علم صرف علاوه بر بحث از هيأت كلمات و معناي آنها، از حروف اصلي و زايد كلمات (ماده) نيز بحث مي كند، لازم است نقش علم صرف در تفسير قرآن به صورت جزئي تر بررسي شود. مقالة حاضر نقش علم صرف در تفسير قرآن را در دو محور كلي ماده (حروف اصلي) و هيأت كلمات قرآن به صورت جزئي و دقيق بررسي كرده است.

    پيش از ورود به بحث، تبيين كارواژه هاي اصلي بحث ضروري مي نمايد:

    علم صرف

    صَرْف و تصريف در لغت، به معناي جابه جايي، تغيير و زير و رو كردن (ر.ك: ابن منظور، بي تا، ماده صرف؛ فيروزآبادي، بي تا، ماده صرف؛ زبيدي، بي تا، ماده صرف)، و در اصطلاح، علمي است كه از ساختمان كلمات عرب (هيأت) و خصوصيات حروف آن از جهت اصلي و زايد بودن (ماده) و صحت و اعتلال و مانند آن (ابن مالك، 1422، ص71) و از معاني هيأت ها و از تغييراتي كه در كلمات به هدف توليد معنا يا تسهيل در تلفظ (ابن هشام انصاري، 1979، ج4، ص360؛ جرجاني، 1407، ص26) ايجاد مي شود (استرآبادي، 1402، ج1، ص1؛ غلاييني، 1428، ص8)، بحث مي كند.

    ماده و هيأت

    مادة كلمه عبارت است از: ذات حروف صرف نظر از تقدم و تأخر و حركات آنها كه در همة كلمات هم خانواده وجود دارد. هيأت كلمه كيفيتي است كه از چينش حروف كلمه ـ اعم از حروف اصلي و زايد ـ با ترتيب مخصوص و حركت و سكون آنها حاصل مي شود (استرآبادي، 1402، ج 1، ص2) .

    تفسير

    تفسير مصدر باب تفعيل از ريشة فسر است. فسر در لغت، به معناي بيان، نگاه كردن طبيب به آب (ر.ك: جوهري، 1407، ماده فسر؛ ابن منظور، بي تا، ماده فسر)، روشن كردن (ر.ك: ابن سيده، 2000، ماده فسر)، تبيين و توضيح (ر.ك: فيومي، 1405، ماده فسر)، و آشكار ساختن امر پوشيده (ر.ك: زبيدي، بي تا، ماده فسر)، آمده است. تفسير نيز به همين معنا (ر.ك: ابن منظور، بي تا؛ زبيدي، بي تا، ماده فسر) همراه با تأكيد و مبالغه (ر.ك: فيومي، 1405، ماده فسر) به معناي به خوبي آشكار و بيان كردن است.

    واژة تفسير دست كم داراي سه كاربرد اصطلاحي است:

    1. تلاش فكري و عملي كه مفسر براي كشف معاني آيات قرآن انجام مي دهد (التفسير وهو بيان معاني الآيات القرآنية والكشف عن مقاصدها ومداليلها. طباطبايي، 1417، ج1، ص 4).

    2. دانشي كه با آن، معاني آيات قرآن فهميده مي شود (التفسير علم يبحث فيه عن كيفية النطق بألفاظ القرآن ومدلولاتها وأحكامها الإفرادية والتركيبية ومعانيها التي تحمل عليها حالة التركيب. اندلسي، 1422، ج 1، ص 121؛ زركشي، 1376، ج2، ص147؛ زرقاني، 1428، ج2، ص3).

    3. نتيجة عمل مفسر كه در قالب كتاب و مقاله منتشر يا به صورت سخنراني و درس ايراد و القا مي شود (رضايي اصفهاني، 1389، ج1، ص19؛ ابن عاشور در عبارت: وإن أهم التفاسير تفسير “الكشاف” و “المحرر الوجيز” لابن عطيه و “مفاتيح الغيب” لفخر الدين الرازي، “وتفسير البيضاوي” الملخص من “الكشاف” ومن “مفاتيح الغيب” بتحقيق بديع، و"تفسير الشهاب الآلوسي… واژة تفسير را در اين معنا به كار برده است. ابن عاشور، 1420، ج 1، ص 7). مراد از تفسير در اين نبشتار، كاربرد اول آن، يعني عمل تفسيري است.

    فهم و كشف معاني الفاظ قرآن و بيان مراد الهي از آنها متوقف بر شناخت درست كلمات قرآن از حيث حروف اصلي و زايد، صيغه هاي گوناگون و تغييرات حاصل در آنهاست. اينك نقش علم صرف در تفسير قرآن را در دو محور كلي ماده و هيأت كلمات قرآن بررسي مي كنيم:

    نقش علم صرف در ارتباط با مادة كلمات قرآن

    براي تفسير قرآن، شناخت كلمات قرآن و معناي آنها ضروري است و اين كار بدون شناخت مادة كلمه و معناي آن امكان ندارد. در اينجا، نقش علم صرف در ارتباط با مادة كلمات قرآن بررسي مي شود:

    1. شناخت احتمالات گوناگون در ريشة كلمه

    در ريشة اشتقاقي برخي از كلمات، احتمالات متعددي مطرح است. توجه به ريشه هاي محتمل اين گونه كلمات، افق ديد مفسر را نسبت به معناي كلمه توسعه داده، زمينة تفسير دقيق تر آيه را فراهم مي سازد. در ادامه، نمونه اي از اين گونه كلمات بر رسي مي شود:

    كلمة قرن در آية شريفه وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ (احزاب: 33) به دو گونه قرائت شده است: بيشتر قاريان آن را به كسر قاف، و نافع و عاصم به نصب، قرائت كرده اند. اين كلمه طبق هر دو قرائت، صيغة دوازدهم فعل امر حاضر و خطاب به زنان است و ازاين رو، در ساخت آن ميان مفسران اختلافي نيست؛ اما در ريشة اين كلمه، براساس هر دو قرائت احتمالات متعددي مطرح شده كه عبارت است از:

    1. قَرار مصدر مضاعف به معناي سكونت و استقرار؛ فعل امر از اين ريشه، به فتح و كسر قاف صحيح است؛ زيرا فعل مضاعف از سه باب فَعَلَ يَفْعُلُ مثل مَدَّ يَمُدُّ و فَعَلَ يَفْعِلُ مثل فَرَّ يَفِرُّ و فَعِلَ يَفْعَلُ مثل عَضَّ يَعَضُّ آمده است (مير سيدشريف، 1376، ج1، ص133). فعل قرّ يقرّ از دو باب اخير آمده است (ر.ك: ابن سيده، 2000، ماده قرر؛ زبيدي، بي تا، ماده قرر؛ فيروزآبادي، بي تا، ماده قرر). بنابراين، كلمة قرن طبق هر دو قرائت، از اين ريشه محتمل است.

    2. وَقار مصدر معتل الفاء (مثال واوي) به معناي طمأنينه و آرامش؛ ماضي و مضارع از اين ريشه وَقَر يَقِرُ مثل وَعَدَ يَعِدُ و فعل امر آن قِرْن به كسر قاف مثل عِدْن است. احتمال اشتقاق كلمه از اين ريشه، طبق قرائت كسر قاف قِرْن (ر.ك: جوهري، 1407، ماده وقر) است، نه هر دو قرائت.

    3. القُرّ مصدر مضاعف به دو معنا آمده است: يكي به معناي سردي و دوم به معناي ثبوت و قرار (ر.ك: ابن فارس، بي تا، ماده قر؛ جوهري، 1407، ماده قر). كلمات قُرَّة و قَرِّي در آيات: وَقالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَلَك (قصص: 9) و فَكُلِي وَاشْرَبِي وَقَرِّي عَيْناً (مريم: 26) از اين ريشه، به معناي خنك شدن چشم و كنايه از سرور و خوشحالي است (ر.ك: طريحي، 1375، ماده قر). احتمال اشتقاق قَرْنَ از اين ريشه، طبق هر دو قرائت صحيح و به اعتبار معناي دوم است، نه اول. البته راغب اصفهاني معناي ثابت ماندن و قرار گرفتن را نيز از ماده قُرّ دانسته است (ر.ك: راغب اصفهاني، 1404، ماده قر).

    4. قَوْر مصدر معتل العين (اجوف واوي) به معناي اجتماع؛ ماضي و مضارع آن، قار يَقارُ مثل خاف يخاف و امر آن قَرْنَ به فتح قاف مثل خَفْنَ است. اين احتمال منسوب به ابوالفتح همداني است (زمخشري، بي تا، ج3، ص535؛ اندلسي، 1422، ج7، ص 223). در برخي كتاب هاي تفسيري (ابن عجيبه، 2002، ج 6، ص 37؛ ابوالسعود، بي تا، ج 7، ص 102) و ادبي نيز بدون ذكر قايل آمده است (صبان، 1412، ج4، ص344؛ استرآبادي، 1402، ج 3، ص 245؛ مرادي، 1428، ج3، ص1637).

    5. قَرْي مصدر ناقص، به معناي جمع و اجتماع (فراهيدى، بي تا، ماده قري؛ ازهرى، 1421، ماده قري؛ جوهرى، بي تا، ماده قري)؛ ماضي و مضارع اين ماده قَري يَقْري مثل رمي يرمي است. اين احتمال را خليل بن احمد براي قرائت قِرْن به كسر قاف ذكر كرده است (فراهيدي، بي تا، ماده وقر).

    نقد و بررسي

    احتمال اشتقاق قرن از مصدر مضاعف قُرَّه و قُرُور (احتمال سوم) با معناي آيه سازگار نيست. در ارتباط با احتمال چهارم، دو مطلب قابل تأمل است:

    نخست. مادة ق ور در لغت، به معاني سرِ پنجه راه رفتن، پاره كردنِ دايره اي از وسط پارچه، فريب دادنِ شكار و اتساع آمده است (ر.ك: ابن سيده، 2000، ماده قور؛ ابن منظور، بي تا، ماده قور)؛ ولي به معناي اجتماع، در كتابي يافت نشد.

    بلي، برخي از مشتقات اين ماده در معنايي به كار رفته كه خصوصيت اجتماع دارد؛ مانند كلمة قَوْر به معناي اَلتُّراب المُجْتَمع (پُشْته، تل خاك) و اِقْوِرار به معناي تَشَنُّجُ الجلد وانحناءُ الصلب هُزالًا وكِبَراً (ر.ك: ابن فارس، بي تا، ماده قور؛ مهنا، بي تا، ماده قور) (پوست جمع شده و انحناي ناشي از لاغري و پيري).

    دوم. ماضي و مضارع از مادة ق ور از دو باب آمده است: يكي فَعَلَ يَفْعُلُ مانند قارَ القانصُ الصيدَ يَقُورُه قَوْراً: خَتَله (ر.ك: ابن سيده، 2000، ماده قور؛ ابن منظور، بي تا، ماده قور) و ديگري فَعِلَ يَفْعَلُ مانند قَوِرَ الشَّيْءُ يَقْوَرُ قَوَراً: [أي] اتَّسَعَ (رك: ابن عباد، بي تا، ماده قور). احتمال اشتقاق قَرْنَ از ريشة ق و ر برابر استعمال آن از باب فَعِلَ يَفْعَلُ قابل توجيه است، درحالي كه استعمال قور از اين باب را فقط ابن سيده و در همين تركيب ياده شده، به صورت قَوِرَ يَقْوَرُ بدون اعلال روايت كرده است. بنابراين، علي رغم ذكر احتمال اشتقاق قَرْنَ از قار يَقارُ در برخي كتاب هاي ادبي، در كتاب هاي لغت قار يقار نيامده است. اشكال احتمال پنجم اين است كه صيغة ششم امر حاضر از مادة قري يقري، اِقْرِينَ است؛ مثل اِرْمِين، نه قِرْن. بلي، صيغة ششم ماضي معلوم از اين ماده قِرْن است كه با آيه سازگار نيست. در نتيجه، دو احتمال اول در مشتقٌ منه كلمة قرن قوي خواهد بود.

    نقش علم صرف در تفسير قرآن در اين گونه كلمات، توجه دادن مفسر به ريشه هاي محتمل كلمه است. اگر مفسر آشنايي كامل با اين علم نداشته باشد، نمي تواند به همة اين احتمالات دست پيدا كند و ازاين روست كه سمين حلبي پس از آنكه احتمالات گوناگون در ريشة اين كلمه را ذكر و به طور مفصل بيان كرده، مي نويسد: وهذه الأوجهُ المذكورةُ إنما يَتَهَدَّى إليها مَنْ مَرِنَ في علمِ التصريف، وإلاَّ ضاق بها ذَرْعاً (سمين حلبي، 1414، ج 9، ص122).

    اديبان و مفسران با وجود توجه به ريشة اين كلمه، در بيان احتمالات آن، دو گونه عمل كرده اند: برخي مانند سمين حلبي (همان) و ابن عادل دمشقي (ابن عادل دمشقي، 1419، ج 15، ص 544) همة احتمالاتي را كه در ريشة كلمه مطرح بوده، ذكر كرده اند؛ اما بعضي ديگر مانند زمخشري (زمخشري، بي تا، ج3، ص545)، طبرسي (طبرسي، 1372، ج8، ص 558)، آلوسي (آلوسي، بي تا، ج 22، ص 6) و علامه طباطبايي (طباطبايي، 1417، ج16، ص 309) تنها برخي از احتمالات را ذكر كرده اند. امين الاسلام طبرسي پس از اشاره به دو ريشة قرار و وقار گفته است: وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ أمرهن بالاستقرار في بيوتهن والمعنى: اثبتن في منازلكن و الزمنها، وإن كان من وقر يقر فمعناه: كن أهل وقار و سكينة (طبرسي، 1372، ج8، ص 558). از اين عبارت، استفاده مي شود كه ايشان كلمة قرن را مشتق از يكي از دو ريشة قرار و وقار مي داند، اما انتخاب يا ترجيح صريحي نسبت به يكي از دو احتمال ندارد.

    علامه طباطبايي به احتمال اشتقاق آن از دو مصدر قَرار و قور اشاره كرده و گفته است: كلمة قرن امر از قرّ يقرّ به معناى پابرجا شدن است. اصل اين كلمه اِقْرَرْنَ بوده كه يكى از دو راء آن حذف شده است. ممكن است از مادة قار يقار به معناى اجتماع، و كنايه از ثابت ماندن در خانهها باشد، و مراد اين باشد كه اى زنان پيغمبر! از خانههاى خود بيرون نياييد (طباطبايي، 1417، ج16، ص 309). ايشان آيه را براساس هر دو ريشه معنا كرده و انتخابي نسبت به يكي از دو احتمالي كه در ريشه مطرح است، ندارد.

    2. تعيين يكي از وجوه محتمل در ريشة كلمه

    گاهي در ريشة كلمه احتمالات متعددي مطرح است، اما قواعد علم صرف با يكي از احتمالات موافق است. در اين گونه موارد، علم صرف مفسر را به انتخاب يكي از ريشه هاي محتمل رهنمون مي شود. براي نمونه، كلمة سَوَّلَ در آية 25 سورة محمد را بررسي مي كنيم:

    كلمة سَوَّلَ[2] در آية مزبور، صيغة اول ماضي از باب تفعيل است. اما در اينكه ريشة لغوي آن چيست و از چه چيزي مشتق شده، دو احتمال مطرح است: اكثر قريب به اتفاق مفسران آن را مشتق از ريشة سَوْل و اجوف واوي دانسته اند، اما به ابن سكيت و ابن بحر نسبت داده شده كه سَوَّلَ را از مادة سُؤْل و مشتق از سُؤال دانسته اند (آلوسي، بي تا، ج26، ص 74؛ سمين حلبي، 1414، ج 9، ص702). براي تعيين ريشة اين كلمه، به بررسي صرفي سَوَّلَ مي پردازيم:

    سول معتل العين (اجوف واوي) است، ماضي و مضارع آن، سَوِلَ يَسْوَلُ و مصدرش سَوَلاً است (ر.ك: ابن عباد، 1373، ماده سول؛ ازهري، 1421، ماده سول). اما سؤل صحيح و مهموز العين بوده، ماضي و مضارعش سَألَ يَسْألُ و مصدر آن، سُؤال و مسئله است (ابن منظور، بي تا، ماده سئل). ماده س و ل به معناي سستي، نرمي (أصلٌ يدلُّ على استرخاءٍ في شيء. ابن فارس، بي تا، ماده سول)، و سستي شكم از زير ناف (جوهري، بي تا، ماده سول) است. تسويل، تفعيل از اين ماده، به معناي جعل الشي سَوَلاً (مصطفوي، 1416، ماده سول) چيزي را سست قرار دادن، و سهل و آسان نشان دادن است. به همين سبب، اهل لغت تسويل را به تحسين الشيء وتزيينُه (ابن منظور، بي تا، ماده سول) و سَوَّلَ لَهُم الشَّيْطانُ را به سهل له و زين له، يعني: آسان كرد و زينت داد براي او، معنا كرده اند (زمخشري، بي تا، ماده سول). مادة سؤال به معناي حاجت، خواسته و قريب با معناي آرزو است (راغب اصفهاني، 1404، ماده سول). در نتيجه، اين دو ماده در لفظ و معنا با هم متفاوتند.

    ضابطة ساختنِ هيأت تفعيل، معين كننده احتمال اشتقاق سَوَّلَ در آية شريفه از ريشة سَوْل است؛ زيرا واو در هيأتِ سوَّل مُشدَّد است و نشان مي دهد كه عين الفعل اين كلمه واو است، نه همزه؛ زيرا اگر سوَّل از ماده سُؤْل بود ماضي باب تفعيل آن سأل مي شد.

    مفسران با توجه به احتمالات گوناگون براي ريشة سَوَّلَ، دو گونه عمل كرده اند: بسياري از مفسران بدون بيانِ احتمالِ اشتقاق سَوَّلَ از ريشة س ء ل آن را به تزيين و تسهيل، از ريشة س و ل، معنا كرده اند (طوسي، بي تا، ج9، ص 303؛ طبرسي، 1372، ج9، ص 158؛ قمي مشهدي، 1368، ج12، ص 242؛ طباطبايي، 1417، ج18، ص 241؛ فيض كاشاني، 1418، ج2، ص1176؛ طيب، 1378، ج12، ص 184؛ شبر، 1412، ص476؛ طبرسي، 1377، ج4، ص 126؛ كاشاني، 1336، ج8، ص 352). برخي طبق هر دو ريشه معنا كرده اند، با اين تفاوت كه نخست، معناي تزيين و تسهيل را آورده و با تعبير و قيل از معنايي كه مطابق ريشة سء ل است، ياد كرده اند كه اين امر نشانگر آن است كه اشتقاق از اين ريشه را نپذيرفته اند (قمي مشهدي، 1368، ج12، ص 242؛ طوسي، بي تا، ج9، ص 303).

    زمخشري سَوَّلَ را از ريشة س و ل دانسته و باورمندان به اشتقاق از ريشة س ء ل را ناآگاه به علم صرف و اشتقاق دانسته است (زمخشري، بي تا، ج4، ص329؛ زيرا سُؤْل از مادة سؤال به همزه و سَوَّلَ از مادة سَوْل به واو است. اگر سَوَّلَ طبق نظر اين افراد، از مادة سؤال بود بايد سَألَ به تشديد همزه قرائت مي شد، نه به تشديد واو (سمين حلبي، 1414، ج9، ص702؛ ابن عادل دمشقي، 1419، ج 17، ص 460). در عين حال، برخي از مفسران و عالمان لغت و ادب عربي، احتمال اشتقاق سَوَّلَ از ماده سُؤْل را تقويت كرده و گفته اند: سؤال دو استعمال دارد: يكي به همزه كه معروف و شايع است، و ديگري اجوف مثل خاف يخاف كه سأل يسأل از ثلاثي مجرد و يتساولان از مزيد طبق اين استعمال است (آلوسي، بي تا، ج 26، ص 74). بنابراين، مانعي ندارد كه سَوَّلَ در آية شريفه، از مادة سؤال و قرائت سأل سائل نيز به همين سبب باشد (ابن حيان، 1422، ج 8، ص82؛ سمين حلبي، 1414، ج9، ص702؛ ابن عادل دمشقي، 1419، ج17، ص 460؛ آلوسي، بي تا، ج 26، ص 74).

    به نظر مي رسد توجيه ياد شده نمي تواند احتمال اشتقاق سَوَّل از مادة سؤال را تقويت كند؛ زيرا استعمال مادة سؤال به صورت سال يسال سماعي بوده و در برخي از مشتقات ديگر آن، مثل سَلْ و يَتَساوَلان شنيده شده است. در نتيجه، به همان موارد بسنده شده و به مشتقات ديگر مثل باب تفعيل، كه از عرب شنيده نشده، تعميم داده نمي شود.

    علاوه بر آن، تسويل در اين آية شريفه، به معناي زيبا جلوه دادن و آسان نشان دادن امر است (طوسي، بي تا، ج9، ص303؛ طبرسي، 1372، ج9، ص158؛ فيض كاشاني، 1418، ج2، ص1176؛ شبر، 1412، ص 476؛ قمي مشهدي، 1368، ج12، ص 242؛ كاشاني، 1336، ج8، ص352؛ طباطبايي، 1417، ج18، ص 241؛ طيب، 1378، ج12، ص 184) و اين معنا با احتمال اشتقاق سَوَّلَ از س و ل مناسبت دارد، نه با احتمال اشتقاق از ريشة سوال كه به معناي طلب و حاجت است (راغب اصفهاني، 1404، ماده سول)، مگر با نوعي توجيه، از باب استعاره و مجاز كه خلاف ظاهر و نيازمند قرينه است.

    3. رهنمون شدن به هيأت اصلي كلمات

    گاهي حذف برخي از حروفِ كلمات به سبب اعلال يا ابدال ، سبب تغيير شكل كلمه و مخفي شدن حروف اصلي و نامأنوس شدن آن شده و مفسر يا مترجم را دچار مشكل، خلط و اشتباه مي كند. در اين موارد نيز مفسر نيازمند علم صرف براي شناخت كلمه، در قالب هيأت اصلي است تا حروف اصلي و باب كلمه را شناسايي كرده، به معناي كلمه برسد. براي نشان دادن نقش علم صرف در رفع ابهام از ريشة اين گونه كلمات و شناخت هيأت اصلي آنها، واژة تَزْدَرِي در آية: وَلا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْرا (هود: 31) را به عنوان نمونه بررسي مي كنيم:

    كلمة تَزْدَرِي فقط يك بار با اين شكل در آية ياد شده آمده و از جمله كلماتي است كه جريان قواعد صرفي در آن، هيأت اصلي اش را تغيير داده است. براي پيدا كردن هيأت اولي اين كلمه، لازم است واژة تزدري را از نظر صرفي بررسي كرده، قواعد جاري شده در آن را به دست آوريم.

    تَزْدَرِي فعلي است كه بيش از سه حرف دارد و چون وزن آن مطابق يكي از اوزان باب هاي رباعي نيست،[3] پس از ابواب ثلاثي مزيد است كه در زبان عرب، ده باب مشهور دارد. براي پيدا كردن باب اين كلمه، بايد ديد نشانه هاي موجود در آن بر كدام باب منطبق است. با توجه به آنكه اين كلمه فعل مضارع است و بجز تاء مضارع، يك حرف زايد دارد، بر يكي از دو باب تفعيل و افتعال منطبق مي شود. اما از باب تفعيل نيست؛ زيرا اولاً، حرف مضارع باب تفعيل مضموم است و تاء اين كلمه مضموم نيست. ثانياً، حرف زايد در باب تفعيل از جنس عين الفعل است و در اين كلمه، چنين نيست. بنابراين، تَزْدَرِي از باب افتعال و بر وزن يَفْتَعِلُ است. پس حرف دال، كه بين فاء و عين كلمه واقع شده، زايد است. بنابراين، تَزْدَرِي صيغة چهارم مضارع از باب افتعال و ريشة صرفي آن زري و معتل اللام (ناقص يايي) است.

    وجود دو ويژگي در ريشة اين كلمه (زري) علت تغيير هيأت تَزْدَرِي شده است: نخست اينكه فاء الفعل آن زاء است، و ديگر اينكه لام الفعل آن ياء است. وقوع حرف زاء در اول زري، سبب اجراي قاعدة خاص باب افتعال و تبديل تاء باب به دال (استرآبادي، 1402، ج3، ص227)، و واقع شدن ياء در آخر كلمه نيز سبب حذف حركت حرف آخر كلمه شده است. بنابراين، تزدري در اصل، تَزْتَرِيُ بر وزن تَفْتَعِلُ بوده كه با اجراي دو قاعدة ياد شده، به تزدري تغيير يافته است.

    مفسران در معناي واژة تزدري اختلافي نداشته و آن را به حقير شمردن و عيب گرفتن، از ريشة زري معنا كرده اند؛[4] اما در تصريح به هيأت اصلي تَزْدَرِي و ريشة آن، سه گونه عمل كرده اند:

    گروهي مانند ملافتح الله كاشاني (كاشاني، 1336، ج4، ص 433)، ابوالفتوح رازي (رازي، 1408، ج10، ص261) و سيدعبدالحسين طيب (طيب، 1378، ج7، ص 43)، آيه را تفسير كرده و اصلاً متعرض اين مسائل نشده اند.

    دسته اي مثل شيخ طوسي (طوسي، بي تا، ج5، ص 476)، طبرسي (طبرسي، 1372، ج5، ص236)، فيض كاشاني (فيض كاشاني، 1418، ج2، ص 441)،زمخشري (زمخشري، بي تا، ج2، ص396) و علامه طباطبايي (طباطبايي، 1417، ج10، ص 213) به طور خلاصه و بسيار كوتاه، به يكي از دو موضوع ريشه يا باب تزدرى يا هر دو (باب و ريشه) اشاره كرده و در ارتباط با تغييرات و هيأت اصلي آن توضيحي نداده اند؛ مثلاً، شيخ طوسي به باب و ريشة اين كلمه اشاره كرده و گفته است: و (الازدراء) الافتعال من الزراية (طوسي، بي تا، ج5، ص 476)، و فيض كاشاني با عبارت من زرى عليه إذا عابه (فيض كاشاني، 1418، ج2، ص 441) فقط ريشة آن را بيان كرده و گذشته است.

    برخي مفسران مانند شريف لاهيجي (1373، ج2، ص 431)، مشهدي قمي (1368، ج6، ص 150)، سمين حلبي (1414، ج6، ص318)، ابن عادل دمشقي(1419، ج10، ص475) و طاهربن عاشور (ابن عاشور، 1420، ج 11، ص249)، ريشه، هيأت اصلي و تغييراتي را كه در اين كلمه رخ داده است، به تفصيل بيان كرده اند.

    نقش علم صرف در ارتباط با هيأت كلمات قرآن

    براي شناخت معناي كلمات، علاوه بر شناسايي و شناخت مادة كلمه، نياز است تا هيأت آن را نيز شناسايي كنيم و معناي آن را بدانيم؛ چراكه هيأت هاي كلمات معاني متفاوتي را افاده مي كنند. براي مثال، هيأت افرادي اسم فاعلي معنايي را افاده مي كند و هيأت افرادي صيغة تعجب معنايي ديگر. در اين بخش، نقش دانش صرف در شناسايي و شناخت معناي هيأت كلمات قرآن را بررسي مي كنيم:

    1. شناخت هيأت هاي مشكل

    چنان كه كلمات قرآن از نظر معنا، برخي مشكل و برخي آسان است، از نظر هيأت نيز برخي سهل، روشن، نزديك به ذهن و برخي غريب و دور از ذهن است. ازاين رو، مفسر در شناخت اين هيأت ها نيازمند علم صرف است. در اينجا، براي نشان دادن نقش علم صرف در شناخت هيأت هاي مشكل، هيأت ضِيزى در آية تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزى (نجم: 22) را بررسي مي كنيم:

    هيأت ضيزي در آية ياد شده چيست؟ آيا بر وزن فِعْلي است يا بر وزن فُعْلي؟ براي روشن شدن هيأت اين كلمه، دو وزن فِعْلي و فُعْلي را بررسي مي كنيم:

    وزن فِعْلي در لغت عرب، براي اسم ذات مثل شِعْري (ستاره)[5] و دِفْلي (خرزهره)،[6] اسم معنا مثل ذِكْري، و جمع مثل حجلي (اسم پرنده) و ظِرْبي (حيواني شبيه گربه) آمده است (سيوطي، بي تا، ج3، ص336)؛ اما از اين وزن (فِعْلي) در لغت عرب، براي وصف به كار نرفته است. بنابراين، هيأت فِعْلي براي اسم است، نه وصف، ولي وزن فُعْلي در اسم و وصف آمده است؛ اسم مانند: طوبي (اسم بهشت يا درختي در بهشت)، و وصف مانند حُبْلي (حامله).

    ضيزي در آية شريفة نعت قسمة[7] و وصف است، نه اسم. بنابراين، طبق قاعده، بايد بر وزن فُعْلي باشد، نه فِعْلي؛ زيرا در كلام عرب، وصف بر وزن فِعْلي استعمال نشده است (سيبويه، 1403، ج2، ص447؛ سيوطي، 1998، ج2، ص 58). اشكالي كه در اينجا مطرح مي شود اين است كه اين هيأت با ظاهر ضيزي نمي سازد؛ زيرا فاء الفعل ضيزي مكسور و بر وزن فِعْلي است.

    در پاسخ اين اشكال، بايد گفت: وزن فُعْلي در اجوف يائي، اگر در اسم محض[8] باشد ياء آن به مناسبت ضمة فاء الفعل، به واو تبديل مي شود؛ مثل طُيْبي كه پس از ابدال ياء به واو، طوبي مي شود، و اگر وصف محض باشد[9] ـ موصوفي را هرچند در تقدير داشته باشد ـ مثل ضيزي در آيه ياد شده و حيكي در مِشْيَه حيكي (نوعي راه رفتن)، واجب است ياء به حالت خود باقي بماند. در نتيجه، براي ابقاي ياء، ضمة فاء الفعل به كسره تبديل مي شود. بنابراين، گرچه فاءِ ضيزي در آية شريفه مكسور است، اما حركتِ ضاء اصلي نيست، بلكه حركتي است كه براي ابقاي ياء، به آن عارض شده است (لم ينقلب في صفة لكن كسر… ما قبله ليسلم اليا فادكر. دويني، 1995، ص 71).

    مفسران پيشين مانند شيخ طوسي، طبرسي، ابوالفتوح رازي، فيض كاشاني، شريف لاهيجي، مشهدي قمي و ملافتح الله كاشاني در تفسير آية شريفه، به هيأت كلمة ضيزي توجه كرده و تصريح كرد ه اند كه وزن ضيزى فُعلى به ضم فاء است و مكسور شدن فاء در اين كلمه، به علت مناسبت آن با ياء كلمه است كه لازم است ثابت بماند (طبرسي، 1372، ج9، ص 267؛ همو، 1377، ج4، ص 199؛ شريف لاهيجي، 1373، ج4، ص 298؛ قمي مشهدي، 1368، ج12، ص 496، كاشاني، 1336، ج9، ص 78). اما مفسران متأخر و معاصر مثل علامه طباطبايي، سيدمحمدحسين فضل الله، محمد صادقي تهراني، سيدعبدالحسين طيب،سيدمحمد حسيني شيرازي و سيدعلي اكبر قريشي، به هيأت اين كلمه در تفسيرشان اشاره اي نكرده اند (طباطبايي، 1417، ج19، ص 38؛ فضل الله، 1419، ج21، ص 258؛ صادقي تهراني، 1365، ج27، ص 413؛ طيب، 1378، ج12، ص 329؛ حسيني شيرازي، 1423، ص540؛ قرشي، 1377، ج10، ص 406).

    2. شناخت هيأت هاي مشترك

    برخي از هيأت ها بين چند اسم يا چند فعل، يا بين اسم و فعل، مشترك است؛ مانند هيأت سُجُودِ در آية وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ كه بر وزن فعول و بين مصدر ـ مثل قعود ـ و جمع ـ مثل رقود ـ مشترك است (ابن عادل دمشقي، 1419، ج2، ص 468). شناخت اين هيأت ها نيز از طريق علم صرف ميسر مي شود. بنابراين، يكي ديگر از نقش هاي علم صرف شناخت هيأت هاي مشترك در كلمات قرآني است. در اينجا، يك نمونه از اين هيأت ها را بررسي مي كنيم:

    در آية يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم (اسراء : 71) اِمام بر وزن فِعال است. دربارة هيأت كلمة امام در آيه، احتمالات گوناگوني مطرح شده كه عبارت است از:

    الف. مصدر از: أم فلان فلاناً إماماً (طوسي، بي تا، ج7، ص 512؛ قمي مشهدي، 1368، ج9، ص445؛ كاشاني، 1336، ج6، ص397)؛

    ب. اسم مفرد به معناي پيشوا و مقتدا؛

    ج. اسم آلت؛ مثل ركاب (آلوسي، بي تا، ج 29، ص 154)، مزاج و حزام (همان، ج 18، ص 150)؛

    د. جمع كه با مفرد خود (امام) به يك لفظ است (كفوي، 1419، ص186)؛ مثل فُلْك كه براي مفرد و جمع آمده است؛

    ه‍ . جمع مكسر براي آم؛

    و. اسم فاعل از اَمَّ يَوُمُّ، به معناي قصد كردن (آلوسي، بي تا، ج 19، ص 53؛ قال الأخفش: الإمام جمع آم من أم يؤم جمع على فعال، نحو صاحب وصحاب، وقائم وقيام. قرطبي، 1423، ج13، ص83؛ شوكاني، 1414، ج4، ص104؛ ابن جزي، 1416، ج2، ص87؛ زمخشري، بي تا، ج 3، ص 302؛ ابن حيان، 1422، ج 6، ص472)؛

    ز. جمع مكسر براي اُمْ به معناي مادر (براي اين احتمال در لغت شاهدي وجود ندارد. برخي از مفسران به محمدبن كعب قرظي نسبت داده اند).

    منشأ اين احتمالات، اشتراك هيأت فعال در معاني گوناگون است. در اين گونه از كلمات قرآن، لازم است براي دست يابي به معناي صحيح كلمه، هيأت آن از طريق قواعد علم صرف شناسايي شود.

    هيأت فِعال در لغت عرب، بين اسم مفرد، جمع مكسر و مصدر مشترك است. اسم مفرد مثل حمار و عِنان (دهنه، زمام)، جمع مكسر مثل ثِياب، كِعاب و جِبال، جمع ثوب، كعب و جبل، و مصدر مثل كتاب، قتال (از باب مفاعله) و نكاح (از ثلاثي مجرد). اين وزن براي جمع وصف، مثل صِحاب جمع صاحب (غلاييني، 1428، ص176؛ وقد جاء على فِعَالٍ نحو: صِحَابٍ. ابن سراج، 1988، ج2، ص 450) و قيام جمع قائم (ابن عاشور، 1420، ج24، ص132؛ ج19، ص90) قياسي نيست. محقق تفتازاني اين هيأت را وزن اسم آلت نيز دانسته و اِزار و رِداء را نمونة آن ذكر كرده است (كفوي، 1419، ص186). برخي مِزاج (آلوسي، بي تا، ج29، ص154)، رِكاب و حِزام را نيز اسم آلت دانسته اند (همان، ج 18، ص 150؛ ج 26، ص 39). اما وزن فِعال در كتاب هاي ادبي، براي اسم آلت نيامده است. دانشمندان علم صرف نيز آن را در شمار وزن هاي اسم آلت ذكر نكرده اند. بنابراين، وزن فعال براي اسم آلت نادر و خلاف قياس است (همان، ج26، ص 39).آلوسي به اين امر تصريح كرده و گفته است: ومجيء فعال اسم آلة كالحزام والركاب نادر على خلاف القياس (همان). بنابراين، هيأت فعال براي سه گونه اسم آمده است: اسم مفرد، جمع مكسر و مصدر.

    هيأت امام در آية ياد شده، اسم مفرد به معناي مقتدا و پيشواست،[10] نه مصدر و نه جمع. بيشتر مفسران نيز امام در آية يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم را اسم مفرد گرفته و به پيشوا و مقتدا يا به كتاب اعمال معنا كرده اند (طوسي، بي تا، ج6، ص 504؛ طبرسي، 1372، ج6، ص 663؛ زمخشري، بي تا، ج2، ص 637؛ رازي، 1408، ج14، ص 291؛ كاشاني، 1336، ج6، ص 397؛ قمي مشهدي، 1368، ج9، ص445؛ اندلسي، 1413، ج 3، ص 473؛ ابن عادل دمشقي، 1419، ج 12، ص 344؛ سمين حلبي، 1414، ج7، ص390؛ أبوالسعود، بي تا، ج5، ص 187؛ طباطبايي، 1417، ج13، ص 166). اما امام مصدر نيست؛ زيرا از ريشة ام م مصدر بر وزن فِعال نيامده تا امام مصدر باشد، و جمع نيست؛ زيرا جمع به معناي پيشوايان، مساوي با ائمه، در منابع لغوي معتبر نيامده و فقط از كفومي نقل شده است (كفومي، 1419، ص186؛ ابوعبيده امام در آية واجعلنا للمتقين اماما، را مفردي دانسته كه معناي جمع دارد. ر.ك: ابن سيده، 2000، ماده امم؛ زبيدي، بي تا، ماده امم؛ ابن منظور، بي تا، ماده امم). جمع آم نيز نيست؛ زيرا فِعال جمع قياسي فاعل نيست و ازاين رو، جمع هايي مثل صِحاب، قيام و كرام براي صاحب، قائم و كريم، سماعي است و به مواردي كه از عرب شنيده شده، بسنده مي شود.

    محمدبن كعب قرظي واژة امام در آية ياد شده را جمع اُمْ به معناي مادر دانسته و بر اين اساس، كلمة بإمامهم را به بامهاتهم معنا كرده است (ابن عجيبه، 2002، ج4، ص 111؛ شوكاني، 1414، ج3، ص293).

    بايد توجه داشت كه وزن فِعال جمع قياسي اسم هايي است كه بر وزن فُعْل مي باشد؛ مثل جِمَاد جمع جُمْد (زمين بلند و سخت)، قِراط جمع قُرْطٍ (گوشواره)، خِصاص جمع خُصّ (كپر، سايبان)، عِشاس جمع عُشّ (آشيانه پرنده) (ابن سراج، 1988، ج 2، ص433) و ازاين رو، جمع اُمّ به امام مخالف قياس نيست، اما عرب كلمة اُمّ را به امام بر وزن فِعال جمع نبسته است. جمع اُمّ در استعمالات عرب، اُمّات و اُمَّهات است. بدين سبب، تفسير كلمة بإمامهم در آية يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم به امهاتهم بديع و بعيد شمرده شده است (زمخشري، بي تا، ج2، ص637؛ شوكاني، 1414، ج3، ص293).

    3. شناخت و تمييز هيأت هاي مشابه و به ظاهر همسان

    الف. وجود تغيير و تصريف در كلمات عرب، گاهي سبب اتحاد تلفظ دو كلمه و شكل ظاهري آنها شده و موهم اشتراك است، درحالي كه اشتراكي در بين نيست. تفاوت اين نمونه با نمونة پيشين نيز در همين امر است كه دو كلمه در هيأت اصلي متفاوتند و اشتراكي ندارند. براي مثال، كلمة آنيه در آية تُسْقَى مِنْ عَيْنٍ آَنِيَةٍ (غاشيه: 5) و آية وَيُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَأَكْوابٍ كانَتْ قَوارِيرَا (انسان: 15) به كار رفته است. هيأت آنيه در اين دو آيه، گرچه در شكل ظاهري با هم متحدند، اما با نشانه هايي كه در آنها وجود دارد، معلوم مي شود كه دو هيأت گوناگون با دو معناي متفاوتند: آنيه در آية 5 سورة غاشيه، اسم مشتق و نعت عين است. ازاين رو، در اعراب، تأنيث، إفراد و تنكير با منعوت مطابقت كرده، درحالي كه آنيه در آية 15 سورة انسان اسم جامد و مجرور به باء است.

    توضيح آنكه: آنيه در آية 5 سورة غاشيه، صيغة چهارم اسم فاعل از فعل اَني يَاْني مثل راضيه (فجر: 28؛ غاشيه: 9؛ حاقه: 21 و قارعه: 7) از رضي يرضي مفرد مؤنث است. صيغة اولِ اسم فاعل از اين ريشه، آنٍ است كه در آية يَطُوفُونَ بَيْنَها وَبَيْنَ حَمِيمٍ آن (رحمن: 44) آمده است. اما آنيه در آية 15 سورة انسان، جمع اِناء و بر وزن فِعال و به معناي ظرف است. اسم هاي مفرد بر وزن فِعال در عربي به اَفْعِلَه جمع بسته مي شود؛ مثل كِساء كه جمع آن اَكْسِيَه، و وِعاء كه جمع آن اَوْعِيَه است. بنابراين، وزن اصلي آنيه در آية 15 سورة انسان، اَءْنيه بر وزن اَفْعِله بوده است. اما چون دو همزه در كنار هم جمع شده، طبق قاعدة تخفيف، همزة دوم قلب به الف و اءْنيه به آنيه تغيير يافته است (ابن عادل دمشقي، 1419، ج 20، ص 292؛ سمين حلبي، 1414، ج10، ص607؛ ابن جزي، 1416، ج2، ص438).

    در نتيجه، اين دو كلمه از نظر هيأت و معنا، كاملاً با هم متفاوتند. آنيه در آية تُسْقَى مِنْ عَيْنٍ آَنِيَةٍ (غاشيه: 5) بر وزن فاعله، وصف مفرد، به معناي داغي و شدت حرارت (زمخشري، بي تا، ماده اني) و ترجمة آن چنين است: از چشمهاى جوشان نوشانده مىشوند. و آنيه در آية وَيُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَأَكْوابٍ كانَتْ قَوارِيرَا (انسان: 5) بر وزن اَفْعِلَه، جمع مكسر و اسم جامد، به معناي ظروف است (ابن سيده، بي تا، ماده اني؛. فيومي، 1405، ماده اني؛ ازهري، 1421، ماده اني) و اين گونه ترجمه مي شود: و بر دور آنها، جامهايى از نقره و تنگهايى بلورين گردانيده مىشود.

    ب. گاهي اشتراك كلمات عرب در بيشتر حروف اصلي، سبب نزديكي برخي از صيغه ها در شكل ظاهري و خلط آنها به يكديگر مي شود، به گونه اي كه توهم مي شود آنها از يك ريشه و به يك معنا هستند. براي مثال، در آيات قرآن، كلمات هُدْنا، هادوا و هُودا از ريشة ه و د (اجوف واوي) به معناي رجوع، و كلمات هَداكُم، هَداهُم، هَدانا، هَدي و يَهْدُونا از ريشة ه د ي (ناقص يايي) به معناي هدايت و راهنمايي كردن است. اشتراك اين كلمات در دو حرف اصلي هاء و دال سبب تشابه و نزديكي اين كلمات به يكديگر در برخي از صيغه ها و موجب خلط معناي آنها به يكديگر مي شود. براي نمونه، كلمة هُدْنا در آية وَاكْتُبْ لَنا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ إِنَّا هُدْنا إِلَيْك (اعراف: 156) صيغة چهاردهم ماضي از هاد يهود مثل قُلْنا از قال يقول و به معناي بازگشتيم يا توبه كرديم است.

    اما برخي از مترجمان هيأت هُدْنا در آية إِنَّا هُدْنا إِلَيْك را با هيأت هُدِينَا صيغة چهاردهم ماضي مجهول از هدي يهدي خلط كرده و در ترجمة اين قسمت از آيه آورده اند: به راستى، ما به سوى تو هدايت يافتهايم (برزي، 1382، سورة اعراف، آيه 156). در ترجمه اي ديگر مي خوانيم كه به سوى تو هدايت و رهبرى يافتهايم (بروجردي، 1382، سورة اعراف: آيه 156)، و برخي اين گونه ترجمه كرده اند: زيرا كه ما راه به تو يافتهايم (فارسي، 1369، سورة اعراف: آيه 156).

    وجود اين گونه كلمات در آيات قرآن، ايجاب مي كند مفسر هيأت كلمه را شناسايي كند و آن را از هيأت مشابه جدا سازد تا در معناي كلمه و تفسير آيه، دچار خلط و اشتباه نشود. ازاين رو، برخي از مفسران در تفسير اين گونه آيات، ريشة اشتقاقي كلمه را متذكر شده اند. براي نمونه، مرحوم طبرسي پس از تفسير آية إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ به رجعنا بتوبتنا إليك، متذكر ريشة كلمه شده و گفته است: والهود الرجوع (طبرسي، 1372، ج4، ص747). علامه طباطبايي نيز متذكر ريشة اين كلمه شده و گفته است: إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ أي: رجعنا إليك من هاد يهود إذا رجع (طباطبايي، 1417، ج8، ص273).

    نتيجه گيري

    علم صرف از دو نظر در تفسير كلمات قرآن، نقش آفريني مي كند: يكي از نظر مادة كلمات و ديگري از نظر هيأت آنها. نقش علم صرف در تفسير قرآن، از نظر مادة كلمات عبارت است از:

    1. شناخت احتمالات گوناگون در ريشة كلمات قرآن. اين امر سبب توسعة افق ديد مفسر نسبت به معناي كلمه شده و زمينة تفسير بهتر و دقيق تر آيات قرآن را فراهم مي سازد.

    2. راهنمايي مفسر به تعيين يكي از احتمالاتي كه در ريشة كلمه مطرح است، از اين نظر كه آن ريشه با ساختار صرفي كلمه موافق تر است.

    3. ابهام زدايي از ريشه و باب كلمه در مواردي كه در حروفِ كلمات قرآن به سبب اعلال يا ابدال ، تغييراتي ايجاد شده كه سبب تغيير شكل كلمه و ابهام در حروف اصلي آن شده است. اين امر سبب مي شود مفسر هيأت اصلي كلمه را بشناسد و به معناي درست آن پي ببرد.

    نقش علم صرف در تفسير قرآن از نظر هيأت كلمات نيز عبارت است از:

    1. راهنمايي مفسر به شناخت هيأت هاي مشكل كلمات قرآن؛ زيرا هيأت هاي افرادي كلمات قرآن از نظر سهل و صعب بودن در يك سطح نيستند؛ برخي آسان و برخي مشكل هستند. علم صرف در شناسايي اين گونه هيأت ها، نقش آفريني مي كند.

    2. راهنمايي مفسر به تميز هيأت هاي مشترك؛ مانند هيأت امام كه بين اسم مفرد، جمع و مصدر مشترك است. اين امر مفسر را به فهم معناي درست كلمه رهنمون مي شود.

    3. شناسايي هيأت هاي به ظاهر همسان و هيأت هاي مشابه؛ مانند هيأت آنيه در آية بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ (انسان: 15) و عَيْنٍ آَنِيَةٍ (غاشيه: 5) كه در ظاهر، كاملاً مثل هم هستند، اما درواقع، دو هيأت و به دو معنايند.

    منابع

    آلوسي، شهاب الدين محمود بن عبدالله الحسيني، بي تا، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني، بيروت، دار إحياء التراث العربي.

    ابن سراج، محمد بن سهل النحوي، 1988م، الأصول في النحو، تحقيق: عبدالحسين الفتلي، چ سوم، بيروت، مؤسسة الرسالة.

    ابن جُزَي غرناطي، محمد بن احمد، 1416ق، التسهيل لعلوم التنزيل، بيروت، شركت دار الارقم ابن ابي الارقم.

    ابن سيده المرسي، علي بن اسماعيل، 2000م، المحكم و المحيط الأعظم، تحقيق: عبدالحميد هنداوي، بيروت، دار الكتب العلمية.

    ابن عادل دمشقي، عمر بن علي، 1419ق، اللباب في علوم الكتاب، تحقيق: عادل احمد عبدالموجود والشيخ علي محمد معوض، بيروت، دار الكتب العلمية.

    ابن عاشور، محمد بن طاهر، 1420ق، التحرير و التنوير، بيروت، مؤسسة التاريخ العربي.

    ابن عجيبه، احمد بن محمد، 2002م، البحر المديد، بيروت، دار الكتب العلميه.

    ابن عطيه، عبدالحق بن غالب، 1413ق، لمحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، تحقيق: عبدالسلام عبدالشافي محمد، لبنان، دار الكتب العلمية.

    ابن فارس، احمد، بي تا، معجم مقاييس اللغه، قم، مكتب الاعلام الاسلامي.

    ابن مالك، محمد بن عبدالله، 1422ق، إيجاز التعريف في علم التصريف، تحقيق: محمدالمهدي عبدالحي عمادر سالم، المدينة المنورة، وزارة التعليم العالي بالجامعة الإسلامية.

    ـــ، 1404ق، إكمال الأعلام بتثليث الكلام، تحقيق: سعد بن حمدان الغامدي، مكة المكرمة، جامعة أم القرى.

    ابن منظور، محمد بن مكرم، بى تا، لسان العرب، بيروت، بي نا.

    ابن هشام انصاري، يوسف بن احمد، 1979م، أوضح المسالك إلى ألفية إبن مالك، بيروت، دار الجيل.

    ابوالسعود، محمد بن محمد العمادي، بي تا، إرشاد العقل السليم إلى مزايا القرآن الكريم، بيروت، دار احياء التراث العربي.

    ابوحيان اندلسي، محمد بن يوسف، 1422ق، تفسير البحر المحيط، تحقيق: عادل احمد عبد الموجود - علي محمد معوض، بيروت، دار الكتب العلمية.

    ازهري، محمد بن احمد، 1421ق، تهذيب اللغة، بيروت، دار احياء التراث العربي.

    استرابادي، رضي الدين محمد بن الحسن، 1402ق، شرح شافية ابن الحاجب، تحقيق: محمد نورالحسن ـ محمد الزفزاف ـ محمد محي الدين، بيروت، دار الكتب العلميه.

    بابايي، علي اكبر و ديگران، 1379، روش شناسي تفسير قرآن، تهران، سمت.

    بستاني، فؤاد افرام، 1375، فرهنگ ابجدي، تهران، اسلامي.

    برزي، اصغر، 1382، ترجمه قرآن برزى، تهران، بنياد قرآن.

    بروجردي، محمدابراهيم، 1366، ترجمه قرآن، تهران، انتشارات صدر.

    جرجاني، عبدالقاهر، 1407ق، المفتاح في الصرف، تحقيق: علي توفيق الحَمَد، بيروت، مؤسسة الرسالة.

    جوهرى، اسماعيل بن حماد، 1407ق، الصحاح تاج اللغة و صحاح العربية، بيروت، دار العلم للملايين.

    حسيني شيرازي، سيدمحمد، 1423ق، تبيين القرآن، بيروت، دار العلوم.

    الدويني، عثمان بن عمر، 1995م، الشافية في علم التصريف، مكه، المكتبة المكيه.

    رازي، حسين بن على ابوالفتوح، 1408ق، روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، تحقيق: دكتر محمد، بي جا، بي نا.

    راغب اصفهاني، حسين بن محمد 1404ق، المفردات في غريب القرآن، تهران، دفتر نشر كتاب.

    رضايي اصفهاني، محمدعلي، 1389، منطق تفسير قرآن، قم، مركز بين المللي ترجمه و نشر المصطفي.

    زبيدي، محمد مرتضي، بي‎تا، تاج العروس من جواهر القاموس، بيروت، مكتبة الحياة.

    زرقاني، محمد عبدالعظيم، 1428ق، مناهل العرفان في علوم القرآن، بيروت، دار الفكر.

    زركشي، محمد بن عبدالله، 1376ق، البرهان في علوم القرآن، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دار إحياء الكتب العربية عيسى البابى الحلبي و شركاه.

    زمخشري، محمود بن عمرو، بي تا، أساس البلاغة، تحقيق: عبدالرحيم محمود، بي جا، بي نا.

    ـــ، بي تا، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، تحقيق: عبدالرزاق المهدي، بيروت، دار إحياء التراث العربي.

    ـــ، 1993م، المفصل في صنعة الإعراب، تحقيق: د. علي بو ملحم، بيروت، مكتبة الهلال.

    سمين حلبي، احمد بن يوسف، 1414ق، الدر المصون في علم الكتاب المكنون، تحقيق: احمد خراط، دمشق، دار القلم.

    سيبويه، عمرو بن عثمان، ۱۴۰۳ق، الكتاب، محقق: عبدالسلام محمد هارون، بي جا، عالم الكتب‎.

    سيوطي، جلال الدين 1998م، المزهر في علوم اللغة و أنواعها، تحقيق: فؤاد علي منصور، بيروت، دار الكتب العلمية.

    ـــ، بي تا، الاتقان في علوم القرآن، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، بي جا، الشريف رضي ـ بيدارـ عزيزي.

    ـــ، بي تا، همع الهوامع في شرح جمع الجوامع، تحقيق: عبدالحميد هنداوي، مصر، المكتبة التوفيقية.

    ـــ، 1421ق، التحبير في علم التفسير، بيروت، دار الفكر.

    شبر، سيدعبدالله، 1412ق، تفسير القرآن الكريم (شبر)، بيروت، دار البلاغه للطباعة و النشر.

    شريف لاهيجي، محمد بن علي، 1373، تفسير شريف لاهيجي، تحقيق: ميرجلال الدين حسينى ارموى(محدث)، تهران، دفتر نشر داد.

    شوكاني، محمد بن على، 1414ق، فتح القدير بين فني الرواية و الدراية من علم التفسير، بيروت، دار ابن كثير.

    صاحب بن عباد، ۱۳۷۳، المحيط في اللغه، تحقيق: آل ياسين، محمدحسن، بي جا، عالم الكتب.

    صادقي تهراني، محمد، 1365، الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن، بي جا، انتشارات فرهنگ اسلامي.

    صبان، محمد بن علي، 1412ق، حاشية الصبان على شرح الأشمونى لألفية ابن مالك، قم، انتشارات زاهدي.

    طباطبايي، سيدمحمدحسين، 1417ق، الميزان في تفسير القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعة مدرسين حوزه علميه قم.

    طبرسي، فضل بن حسن، 1372، مجمع البيان في تفسير القرآن، تهران، انتشارات ناصرخسرو.

    ـــ، 1377، تفسير جوامع الجامع، تهران، انتشارات دانشگاه تهران و مديريت حوزه علميه قم.

    طريحي، فخرالدين بن محمد، 1375، مجمع البحرين، تهران، مرتضوي.

    طوسي، محمدبن حسن، بي تا، التبيان في تفسير القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربي.

    طيب، سيدعبدالحسين، 1378، أطيب البيان في تفسير القرآن، تهران، انتشارات اسلام.

    عباس حسن، بي تا، النحو الوافي، تهران، انتشارات ناصرخسرو.

    عكبري، عبدالله بن حسين، 1995م، اللباب في علل البناء والإعراب، تحقيق: غازي مختار طليمات، دمشق، دار الفكر.

    غلاييني، مصطفى، 1428ق، جامع الدروس العربية، بيروت، دار الفكر.

    فارسي، جلال الدين، 1369، ترجمه قرآن، تهران، انجام كتاب.

    فراهيدي، خليل بن احمد، ۱۳۶۵، كتاب العين، تحقيق: مهدي مخزومي، ابراهيم سامرايي، بي جا، دار و مكتبه الهلال.

    فضل الله، محمدحسين، 1419ق، تفسير من وحي القرآن، بيروت، دار الملاك للطباعه و النشر.

    فيروزآبادى، محمد بن يعقوب، 1407ق، قاموس المحيط، بيروت، مؤسسه رسالت.

    فيض كاشاني، ملامحسن، 1418ق، الأصفى في تفسير القرآن، قم، مركز انتشارات دفتر تبيلغات اسلامي.

    ـــ، 1418ق، تفسير صافي، تحقيق: محمدحسين درايتى و محمدرضا نعمتى، قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى.

    فيومي، احمد بن محمد، 1405ق، مصباح المنير في غريب شرح الكبير، قم، دار الهجره.

    قرشي، علي اكبر، 1377، تفسير أحسن الحديث، تهران، بنياد بعثت.

    قرطبي، محمد بن احمد، 1423ق، الجامع لأحكام القرآن، تحقيق: هشام سمير البخاري، رياض، دار عالم الكتب.

    قمي مشهدي، محمد بن محمدرضا، 1368، تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى.

    كاشاني، ملافتح الله، 1336، تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين، تهران، كتابخانه محمدحسن علمي.

    كفومي، ابوالبقاء، 1419ق، الكلياب: معجم في المصطلحات و الفروق اللغويه، بيروت، الرساله.

    مرادي مصري، حسن بن قاسم بن عبد الله، 1428ق، توضيح المقاصد والمسالك بشرح ألفية ابن مالك، شرح و تحقيق: عبدالرحمن علي سليمان، بي جا، دار الفكر العربي.

    مصطفوي، حسن، 1416ق، التحقيق في كلمات القرآن، تهران، وزاره الثقافه و الارشاد الاسلامي.

    ميرسيدشريف، 1376، جامع المقدمات(صرف مير)، تصحيح و تعليق: مدرس افغاني، قم، مؤسسه انتشارات هجرت.

    مهنا، عبدالله علي، بي تا، لسان السان، بيروت، دار الكتب العلميه.

    پی نوشت ها:

    [1]. اين كتاب داراي سه بخش است. بخش دوم آن مربوط به نقش علوم ادبي در تفسير است كه در فصل دوم آن از نقش علم صرف در فهم قرآن بحث كرده است.

    [2]. صيغه اول ماضي از اين ماده فقط در همين سوره آمده است، اما صيغه چهارم آن (سَوَّلَت) در آيات سوره يوسف: 18، 83 و طه: 96 نيز آمده است.

    [3]. در زبان عرب فعل رباعي مجرد يك باب دارد و آن فعلل است، مثل دحرج؛ و رباعي مزيد داراي دو باب تفعلل و افعنلال است، مثل تدحرج و افعنلل؛ برخي باب افعللال را نيز از ابواب رباعي مزيد دانسته اند (عكبري، 1995، ج2، ص219؛ ابن سراج، 1988، ج3، ص231).

    [4]. مترجمان نيز تزدري را به حقير شمردن و عيب گرفتن ترجمه كرده اند. اما سيدمحمدابراهيم بروجردي، جملة: للذين تزدري اعينكم، را به مردم پاكدينى كه از شوق لقاى پروردگار اشك مي ريزند ترجمه كرده كه با معناي ماده و هيئت كلمه سازگار نيست (بروجردي، 1366، هود، آيه31).

    [5]. الشِّعْرَى: الكوكب الذى يطلُع بعد الجَوْزاء، وَطلوعه فى شدَّة الحَرِّ. اسماعيل بن حماد جوهرى، الصحاح؛ كوكبُ خلف الجَوْزاء يطلع في أول الخريف صبحاً. نشوان بن سعيد حميرى، شمس العلوم.

    [6]. ر.ك: جبران مسعود، فرهنگ الفبايي رائد. برخي دفلي را به گياه دارويي تلخ؛ علي بن اسماعيل بن سيده، 2000، ماده دفل؛ و برخي به گياه سم و كشنده؛ ازهري، 1421، ماده دفل؛ و برخي درختي با شكوفه هاي قرمز معنا كرده اند؛ فواد افرام بستاني، 1375، ماده دفل.

    [7]. (قِسْمَةٌ ضِيزى) تقسيمِي نادرست، تقسيمى ناعادلانه.

    [8]. اسمي كه شائبه وصفيت در آن نباشد (عباس حسن، بي تا، ج4، ص722).

    [9]. وصف محض، وصفي است كه خالص در وصفيت باشد و به عنوان اسم به كار نرود (همان).

    [10]. امام به عنوان اسم مفرد، به معناي طريق و ريسمان بنّا نيز آمده است (فراهيدي، بي تا، ماده امم؛ زبيدي، بي تا، ماده امم).

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      احمد طاهري‌نيا / عضو هيئت علمي مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      نقش علم صرف در تفسير قرآن   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      1. ابريق   ...

    كلمه «ابريق» در قرآن كريم يك بار در آيه 18 سوره واقعه آمده است: «يطُوفُ عَلَيهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ بِأَكْوَابٍ وَ أَبَارِيقَ وَكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ» (واقعه: 17و18).

    أباريق جمع إبريق بوده و چنان كه از ظاهر آيه پيداست، ظرفى بهشتى است كه در پذيرايى از بهشتيان مورد استفاده قرار مى گيرد. بسيارى از اهل لغت و معرب نويسان، اين كلمه را معرب از فارسى دانسته اند.

    الف. ابريق در نگاه معرّب نويسان: جواليقى اين كلمه را معرب از فارسى و به يكى از اين دو معنا مى داند: «آب راه» يا «آب ريختن به آرامى» (جواليقى، 1410ق، ص 120). سيوطى در آثار خود به نقل آرائى كه اين كلمه را فارسى معرب شمرده اند پرداخته و به نظرى برخلاف آن اشاره نكرده است (سيوطى، 1416ق، ج 2، ص 129؛ همو، بى تا ب، ص 65؛ همو، بى تا الف، ص 22؛ همو، 1998م، ج 1، ص 209).

    ادى شير درباره إبريق مى نويسد: «ظرفى از سفال يا فلز است كه دسته، دهانه و لوله دارد و معرب “آبريز” است. اين كلمه در فارسى به دلو، كاسه حمام و سطل و امثال اينها نيز اطلاق شده است» (ادى شير، 1998م، ص 6). وى «الإبريز» و «الإبريزى» را نيز به عنوان دو كلمه معرب مورد اشاره خود دانسته و احتمال مى دهد اين دو لفظ مأخوذ از فارسى و مركب از «آب + ريز» باشند (همان). آرتور جفرى إبريق را از جمله معربات فارسى و تركيبى از «آب + ريختن» (جفرى، 1382، ص 102) و رفائيل نخله آن را تركيبى از «آب + ريز» مى داند (نخله، بى تا، ص 216). منجّد نيز با اذعان به دخيل بودن اين كلمه، به ذكر كاربردهاى آن در شعر جاهليت پرداخته است و از اين رهگذر مى كوشد استعمال آن نزد عرب قبل از نزول قرآن را به اثبات برساند (منجد، 1398ق، ص 3ـ4).

    بلاسى درباره معناى كلمه آورده است: «كراع مى گويد: ابريق همان كوزه است و ابوحنيفه در يك جا آن را همان كوزه و در جاى ديگر چيزى شبيه به كوزه دانسته است. عرب اباريق خمر را به گردن پرندگان آبى تشبيه كرده است. همچنين ابريق به آهو تشبيه شده است. اين كلمه به معناى شمشيرى كه بسيار براق باشد نيز به كار رفته است» (بلاسى، 1369ق، ص 115).

    روّاس نيز بعد از اشاره به برخى از مطالب پيشين، كوشش بعضى از لغويان براى بازگرداندن اين كلمه به اصل «بَرَقَ» و ذكر «برق و درخشندگى» اين شى ء به عنوان وجه تسميه آن را بيراهه مى داند (رواس قلعه چى، 1406ق، ص 32). اين در حالى است كه برخى در نفى غيرعربى بودن اين كلمه، همين گونه از دلايل را مستمسك قرار داده اند (جميلى، 2002م، ص 202). برخى نيز نه تنها «إبريق» را داراى اصالت عربى معرفى كرده اند، بلكه معتقدند «آبريز» از همين اصل عربى به فارسى راه يافته است (فهمى خشيم، 1997م، ص 40).

    ب. إبريق در كتب لغت و ادب عربى: چنان كه گذشت، «ابريق» به معناى ظرفى با ويژگى هاى مخصوص به خود، معرب و فارسى است. اما اين كلمه به شمشير درخشنده نيز اطلاق شده است؛ با اين تفاوت كه در اين حالت، عربى و از ريشه «بَرَقَ» مى باشد:

    برخى از لغويان، همچون ازهرى و راغب اصفهانى، إبريق به معناى ظرف را در كنار إبريق به معناى شمشير، ذيل ماده «بَرَقَ» آورده و به معرب بودن آن اشاره اى نكرده اند (ازهرى، 2001م، ج 9، ص 116؛ راغب اصفهانى، 1412ق، ص 118). اما برخى به تفاوت اين دو كلمه در اصل لغوى توجه داشته اند. ابن سيده، «سيف إبريق» را از «برق الشى ء» به معناى «درخشندگى شى ء» مأخوذ مى داند، و يادآور مى شود: آنجاكه إبريق نامى براى ظرف باشد، فارسى و معرب است و در معناى آن، از كراع نقل مى كند: إبريق همان كوزه است و ابوحنيفه آن را در جايى همان كوزه و در جايى ديگر چيزى شبيه به كوزه معنا كرده است. به هر حال، اين كلمه فارسى است (ابن سيده، 2000م، ج 6، ص 400).

    ابن دريد نيز آورده است: إبريق فارسى و معرب است. اما اينكه مى گويند: «سيف ابريق»، از ريشه بَرْق و بر وزن إفعيل است و عربى مى باشد (ابن دريد، 1378ق، ص 446). او در جمهرة اللغة نيز در باب «كلماتى كه بر وزن إفعيل هستند»، به اين مطلب اشاره دارد (ابن دريد، 1987م، ج 2، ص 192؛ ابن منطور، 1414ق، ج 10، ص 14و16؛ طريحى، 1375، ج 5، ص 137؛ زبيدى، بى تا، ج 6، ص 285ـ286).

    در برخى متون كهن ادب عربى نيز مى توان به توصيفات مفيدى از اين واژه دست يافت. ابن سيده در المخصص آورده است: أباريق، أكواب و كيزان همه فارسى هستند و مفرد آنها إبريق، كوب و كوز است. كوب ظرفى است كه دستگيره ندارد و البته گاهى داراى خرطوم و دستگيره است و ابريق و كوزه داراى دستگيره هستند (ابن سيده، 1417ق، ج 3، ص 199). او در توصيف ابريق، شعرى را همراه با شرح آن از ديگرى نقل و سپس آن را نقد كرده است: «مفدمة قزا كأن رءوسها… رءوس بنات الماء أفزعها الرعد»؛ در اين شعر، گردن پرندگان آبى، درحالى كه گردن خود را راست كرده اند، به «أباريق» تشبيه شده است؛ براى همين گفته است: «آن گاه كه رعد آنها را مى ترساند.» اين فرد در نقل شعر و نيز در تفسير آن اشتباه كرده است. شعر چنين است:

    مفدمة قزا كأن رقابها رقاب بنات الماء تفزع للرعد اشتباه او در تفسير شعر آنجاست كه مى گويد: «گردن پرندگان آبى، آن گاه كه گردنشان را راست كنند، به گردن أباريق تشبيه شده است»؛ براى همين گفته است: «آن گاه كه رعد آنها را مى ترساند.» اين اشتباه است؛ زيرا پرنده آن گاه كه صداى رعد را مى شنود، گردنش را راست نمى كند، بلكه آن را در هم مى پيچد. [گردن ]اباريق هم همين گونه كج است (همان، ج 3، ص 300).

    طبق توصيف ابن سيده، «إبريق» ظرفى داراى دستگيره است كه در ناحيه گردن انحنا دارد. اين انحنا گويا براى هدايت نوشيدنى داخل اين ظرف به ظروف ديگر است. در شعرى از ابن معتز آمده است:

    وحان ركوع إبريقٍ لكأسِ ونادى الديكُ حَى على الصبوحِ (ثعالبى، 1309ق، ص 28)

    با توجه به مصرع اول، مى توان گفت: ابريق ظرفى است كه با گرفتن دستگيره آن، براى سرازير شدن مايع داخل آن به ظروف ديگر، بايد آن را به مانند ركوع نمازگزار خم كرد. در شعرى از صاعد لغوى نيز آمده است:

    كأن إبريقنا والرّاح فى فمه طيرٌ تناول ياقوتا بمنقار (تلمسانى، 1997م، ج 3، ص 96)

    ترجمه: ابريق ما درحالى كه قطره اى شراب در دهانه آن است، گويى پرنده اى است كه ياقوتى به منقار گرفته است.

    اين توصيف را مى توان مؤيد گفتار ابن سيده دانست؛ چراكه محل خروج آب از اين ظرف به منقار پرنده تشبيه شده است.

    ج. بررسى كلمه در تفاسير: أباريق در سياق اين آيه در تقابل با أكواب قرار گرفته است. اين نكته موجب شده است كه معناى إبريق در تفاسير، هميشه در مقايسه با كوب مورد توجه قرار گيرد. بيشتر مفسّران در معناى اين دو كلمه آورده اند: كوب ظرفى است كه دستگيره و خرطوم ندارد، اما إبريق داراى دستگيره و خرطوم است (فراء، 1955م، ج 3، ص 123؛ زجاج، 1408ق، ج 5، ص 110؛ طبرى، 1412ق، ج 27، ص 100).

    ابن جوزى بعد از ذكر اين مطلب، مى افزايد: شيخ ما ابومنصور لغوى گفت: إبريق فارسى معرّب است و معنايش در فارسى، يكى از اين دو است: «آب راه» يا «آب ريختن به آرامى» و عرب از ديرباز آن را به كار مى برده است (ابن جوزى، 1422ق، ج 4، ص 221).

    سورآبادى در تفسير خود، «كوب» و «إبريق» را «كوزه» و «آب دستان» معنا كرده و توضيحى بر آن نيفزوده است (سورآبادى، 1380، ج 4، ص 2511).

    برخى از مفسّران در بيان وجه تسميه إبريق نگاشته اند: اين ظرف از آن رو إبريق نام گرفته است كه به دليل صفا و درخشندگى رنگش برق مى زند (طبرسى، 1372، ج 9، ص 327؛ بغوى، 1420ق، ج 5، ص 7). اين ديدگاه به وضوح متأثر از ديدگاه لغويانى است كه ابريق را مأخوذ از ريشه «بَرَقَ» ـ و نه يك لفظ اصالتا غيرعربى ـ شمرده اند. اما چنان كه از ابن دريد نقل كرديم، ابريق به معناى درخشنده، در توصيف شمشير به كار رفته است و نمى تواند معرف ظرف مذكور باشد.

    توجه مفسّران به همنشينى اين واژه با اكواب بى دليل نيست. اين مسئله، توجه به تفاوت اين دو كلمه و ترجمه آن دو را آشكار مى نمايد.

    د. إبريق در ترجمه هاى فارسى قرآن كريم: شمار زيادى از مترجمان، در ترجمه اين كلمه، از خود لفظ «ابريق» بهره گرفته اند (ميبدى، 1371، ج 9، ص 437؛ صفى عليشاه، 1378، ص 739). اما برخى به ترجمه اين واژه روى آورده اند. اين كلمه در ترجمه هاى فارسى قرآن كريم، به صورت هاى زير معادل يابى شده است: «آبدستان» (ترجمه تفسير طبرى، 1356، ج 7، ص 1795)، «آبريز» (ترجمه فولادوند و صفوى)، «كوزه» (ترجمه انصاريان، مجتبوى، خواجوى) و يا به صورت مقيد: «كوزه با دسته و لوله» (ترجمه سراج، فيض الاسلام) و يا «كوزه با گردن و بى گوشه» (رازى، 1408ق، ج 18، ص 290)، يا «مشربه» (ترجمه بروجردى)، «مشربه زرين» (ترجمه الهى قمشه اى)، «صُراحى» (ترجمه فارسى و معزى)، «تُنْگ» (ترجمه هاى طاهرى و ياسرى) و يا به صورت مقيد: «تنگ بلور دسته دار» (ثقفى تهرانى، 1398ق، ج 5، ص 127)، «قدح» (ترجمه ارفع)، «پارچ» (ترجمه كاويانپور) و «آفتابه» (حجتى، 1384، ص 535).

    ه . نقدى بر ترجمه هاى واژه إبريق: 1. ابريق: برخى در ترجمه، از خود كلمه ابريق بهره گرفته اند. اين امر يا به دليل دشوارى معادل يابى در نگاه آنان بوده است و يا به دليل فارسى بودن اصل كلمه، در برگردان متن قرآن به فارسى، آن را بى نياز از ترجمه شمرده اند. اما بايد در نظر داشت كه گرچه اصل اين كلمه فارسى است، ولى شكل كنونى آن در قرآن، معرب است و دست كم نيازمند آن است كه صورت غيرمعرب آن در فارسى را در ترجمه لحاظ كنيم. البته در اين باره نيز در نظر گرفتن مخاطب امروزين و ميزان آشنايى او با شكل غيرمعرب كلمه ضرورى است.

    گرچه نمى توان كاربرد شكل معرب كلمه «ابريق» را در متون فارسى ناديده انگاشت، اما باز هم اين مسئله مجوزى براى به كارگيرى اين لفظ در ترجمه نيست. در لغت نامه دهخدا درباره معانى ابريق چنين آمده است: معرب آبرى يا آبريز، ظرفى سفالين براى شراب: ابريق مى مرا شكستى ربّى / بر من در عيش من ببستى ربّى (منسوب به خيام)؛ آبدستان، كوزه آب، كوزه: پس فرو شد ابله ايمان را شتاب / اندر آن تنگى به يك ابريق آب (مولوى)؛ آوند چرمين لوله دار كه بدان وضو سازند، مطهره، ظرف سفالين با گوشه و دسته و لوله كه بدان طهارت كنند، لولهين. آفتابه، مطهره فلزين: روزى تا به شب رفته بوديم و شبانگه پاى حصار خفته كه دزدى بى توفيق ابريق رفيق برداشت كه به طهارت مى رود بغارت رفت (گلستان) (دهخدا، 1377، ج 1، ص 312).

    2. آبدَستان: آبدستان كلمه اى فارسى و بيانگر ظرفى با خصوصياتى است كه درباره ابريق گذشت. ابريق در مهذب الأسماء «آبدستان» معنا شده است (زنجى، 1364، ج 1، ص 33). در لغت نامه درباره آبدستان آمده است: مشربه؛ نيز به آفتابه اى كه بدان دست و روى شويند گفته مى شود: سر فرو برد و آبدستان خواست / بازوى شهريار را بربست (عسجدى يا سنايى يا عنصرى)؛ آسمان آورده زرّين آبدستان ز آفتاب / پشت خم پيش سران چون آبدستان آمده (خاقانى)؛ من خمش كردم كه آمد خوان غيب / نك بتان با آبدستان مى رسند (دهخدا، 1377، ج 1، ص 51).

    چنان كه در تعريف اين لفظ گذشت، اين ظرف بيشتر براى شست وشو استفاده مى شود؛ حال آنكه طبق سياق آيه، ابريق براى پذيرايى از بهشتيان مورد استفاده قرار مى گيرد. علاوه بر اين، مدلول واژه براى مخاطب عادى در اين زمان، چندان شناخته شده نيست و استعمال آن در ترجمه ابريق، به توضيح معنا نيازمند است.

    3. آبريز: امام شوشترى بعد از ذكر معانى «تُنگ لوله دار» و «آفتابه» براى «ابريق»، مى نويسد: اين واژه، شكل عربى شده آبريز است كه جزو دوم مخففِ «ريزا ـ ريزنده» مى باشد (امام شوشترى، 1374، ص 9). ابن خلف تبريزى و دهخدا براى اين واژه چهار كاربرد ذكر كرده اند: دلو: دوستى زآبريز چرخ بِبَر / زآنكه آن، گه تهى بود گه پر (سنائى)؛ مبرز؛ متوضا، مبال: ميان بسته يكسر براى گريز / نه مطبخ به جا ماند و نه آبريز (زجاجى)؛ چاه، چاه گنداب، گودى كه در آن آب هاى مستعمل، چون آب حمام و آب مطبخ، گرد آيد و در بعضى فرهنگ ها، به آبريز معنى مزبله نيز داده اند. ظرفى لوله و دسته دار كه بدان وضو و طهارت كنند و معرب آن ابريق است (دهخدا، 1377، ج 1، ص 54).

    كاربرد اخير اين واژه، خصوصيات ظاهرى ظرف موردنظر ما را تداعى مى كند. البته با اين تفاوت كه اين ظرف نيز همچون آبدستان مخصوص عرضه نوشيدنى نيست، بلكه بيشتر در شست وشو مورد استفاده قرار مى گيرد و گويا در دوره هاى بعد از نزول قرآن از اين ويژگى برخوردار گرديده است و اين مى تواند ما را در ترجمه ابريق ـ كه ظرفى مخصوص به نوشيدنى بهشتى است ـ به آبريز، دچار ترديد سازد. گذشته از اين، كم كاربرد بودن اين واژه در ادبيات كنونى، به كارگيرى آن را منوط به توضيحى براى روشن شدن خصوصيات اين ظرف مى نمايد.

    4. ديگر واژگان: از ميان ديگر معادل هاى ارائه شده، تنها آفتابه است كه از ويژگى هاى ظاهرى ابريق برخوردار مى باشد. اما كاربردهاى اين كلمه (ر.ك: همان، ج 1، ص 166)، بخصوص در ادبيات امروزى، بر آن سايه اى افكنده است كه مانع مى شود آن را به عنوان ترجمه اى براى ابريق در نظر بگيريم.

    گذشته از اين كلمه، ديگر معادل هاى ارائه شده؛ يعنى «كوزه»، «مشربه»، «صُراحى» (ر.ك: همان، ج 10، ص 14906)، «تُنْگ» (ر.ك: همان، ج 5، ص 7046)، «قدح» (ر.ك: همان، ج 11، ص 17459) و «پارچ»، گرچه در ارائه نوشيدنى مورد استفاده قرار مى گيرند، اما از خصوصيات ظاهرى ابريق برخوردار نيستند و همين امر، كاربرد اين واژگان را در ترجمه ابريق دچار مشكل مى سازد. چاره جويى براى حل اين مسئله، برخى را بر آن داشته است تا اين كلمات را به صورت مقيد به كار گيرند. استفاده از معادلِ «كوزه با دسته و لوله» و «تنگ بلور دسته دار» نمونه اى از اين گونه تلاش هاست.

    درباره ترجمه ابريق به «مشربه زرين» (ترجمه الهى قمشه اى)، نيز گفتنى است كه اين ترجمه متأثر از نظر لغويان و مفسرانى است كه ابريق را نه معرب، بلكه مأخوذ از ماده «برق» در زبان عربى شمرده اند و ازاين رو، تلألؤ رنگ را يكى از خصوصيات ثابت ابريق دانسته اند.

    در نتيجه، بايد گفت: در ترجمه اين واژه، نمى توان از شكل معرب كلمه بهره گرفت. گذشته از اين، برخى از صورت هايى كه براى حالت قبل از تعريب كلمه ارائه شده اند نيز به دليل كاربردهايى كه بعدا در ادبيات فارسى پيدا كرده اند، چندان مناسب نمى نمايند. ازاين رو، به نظر مى رسد كه ترجمه اين لفظ، به يك عبارت تركيبى كه بيانگر خصوصيات ابريق و خالى از فضاى شكل گرفته پيرامون برخى از معادل هاى ارائه شده باشد، نيازمند است. در نتيجه، شايد بتوان از معادل آبريز استفاده كرد؛ البته همراه با توضيحى ميان دو كمان؛ مانند عبارت «ظرفى همچون گلابدان»، كه خصوصيات ظرف موردنظر را در ذهن مخاطب كنونى تداعى نمايد.

    2. استبرق

    اين كلمه در چهار آيه از قرآن كريم به كار رفته است؛ سه مرتبه در مقابل واژه «سندس» و در بيان جنس لباس هاى بهشتى و يك بار به تنهايى و در بيان جنس آسترى تكيه گاه هاى بهشتى:

    «أُوْلَئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَيَلْبَسُونَ ثِيَابا خُضْرا مِن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُّتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِكِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقا» (كهف: 31).

    «يَلْبَسُونَ مِن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُتَقَابِلِينَ» (دخان: 53).

    «مُتَّكِئِينَ عَلَى فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَجَنَى الْجَنَّتَيْنِ دَانٍ» (رحمن: 54).

    «عَالِيَهُمْ ثِيَابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَإِسْتَبْرَقٌ وَحُلُّوا أَسَاوِرَ مِن فِضَّةٍ وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابا طَهُورا» (انسان: 21).

    الف. استبرق در نگاه معرّب نويسان: «استبرق» از جمله واژگان دخيلى است كه بيشتر معرب نويسان به فارسى بودنش معترفند.

    ابن عباس درباره استبرق مى گويد: به لغت فارس، ديباى غليظ را گويند (ابن عباس، 1365ق، ص 35).

    زركشى «سندس» را به معناى پرده و پوشش نازك و برگرفته از لغت هندى، و «استبرق» را نوع غليظ آن معنا كرده است كه با حذف قاف، كلمه اى فارسى است (زركشى، 1391ق، ج 1، ص 228).

    سيوطى «استبرق» را مأخوذ از فارسى و به معناى ديباى ضخيم دانسته است (سيوطى، بى تا، ص 22). وى در معرفى اصل اين كلمه به «استَبرَه» (سيوطى، بى تا ب، ص 71) و «استَروَه» (سيوطى، 1998م، ج 1، ص 209) اشاره مى نمايد.

    ادى شير مى نويسد: «استبرق» ديباى ضخيم است و گفته شده است كه آن ديبايى است كه از طلا ساخته مى شود و يا لباسى از حرير ضخيم است. معرب از «اِستَبر» است كه در اصل به معناى غليظ و ضخيم مى باشد (ادى شير، 1998م، ص 10).

    رفائيل نخله در معناى آن مى نويسد: «استبرق» لباسى از حرير و نخ طلاست. وى در پى اين جمله آورده است: استبرك لباسى از حرير است كه روى آن با طلا نقاشى و نگارگرى شده است (نخله، بى تا، ص 216).

    آرتورجفرى درباره اين واژه آورده است: از معدود واژگانى است كه تقريبا همه دانشمندان مسلمان به دخيل بودن آن از فارسى اذعان كرده اند. وى صورت اصلى اين كلمه را «استبر / اسطبر» مى داند كه صورتى از ستبر به معناى بزرگ، ضخيم و درشت و ظاهرا از ريشه استوار به معناى محكم و ثابت است. وى در نهايت مى نويسد: نمى توان ترديد كرد كه واژه مستقيما از فارسى ميانه به زبان عربى راه يافته است (جفرى، 1382، ص 116ـ117).

    بلاسى درباره اين واژه آورده است: اصل كلمه در فارسى «ستبر» و «استبر» به معناى ضخيم است و پس از آن، به ديباى ضخيم اختصاص يافته است (بلاسى، 1369ق، ص 159).

    منجد نيز به نقل اقوال پيشينيان درباره معرب و فارسى بودن كلمه مى پردازد. وى احتمالات مطرح شده درباره اصل كلمه را نيز آورده است (منجد، 1398ق، ص 83ـ84) و بعد از نقل ديدگاهى كه إستبرق را معرب «إستبرك» مى داند، مى نويسد: «بلكه استبرك معرب استبرق است كه در آن، قاف به كاف مبدل شده است.» او بعد از نقل نظر ادى شير كه اصل كلمه را «إستبر» مى داند، مى گويد: «به نظر من، إستبرق معرب “إستبره” است» (همان، ص 93ـ94).

    با وجود اين، برخى اين واژه را عربى و از ريشه «برق» دانسته اند و در توجيه اين ديدگاه، استبرق را فعل مزيدى از باب استفعال شمرده اند كه به مرور كاربرد اسمى يافته است. اينان مى كوشند نظرشان را با استشهاد به برخى افعال مضارع كه به عنوان اسم كاربرد يافته اند، توجيه نمايند (فهمى خشيم، 1997م، ص 41ـ43). اما با اين حال، ناگزير شده اند از باب توافق لغات هم كه شده است، به فارسى بودن كلمه اعتراف كنند(جميلى،2002م،ص205ـ206).

    ب. إستبرق در كتب لغت و ادب عربى: بسيارى از اهل لغت و ادب عربى همچون ابن دريد، جوهرى و ابن اثير، به فارسى بودن اين كلمه اذعان نموده و آن را «ديباى ضخيم» معنا كرده اند (ابن دريد، 1987م، ج 3، ص 1336؛ جوهرى، 1407ق، ج 4، ص 1450). صورت اصلى كلمه را نيز يكى از اشكال استروه (ابن دريد، 1987م، ج 3، ص 1326)، استبر(ه) (استرآبادى، 1395ق، ج 1، ص 264)، اسطبر (سكاكى، 1407ق، ص 585) يا استبرك (كفومى، 1419ق، ص 161) دانسته اند.

    در اين ميان، سيبويه عبارتى دارد كه با توجه به آن، شايد بتوان گفت: وى اين واژه را عربى و مأخوذ از «برق» مى داند؛ چراكه او در بيان دليل ممنوع الصرف بودن اين كلمه، به وزن آن، كه «استفعل» است، استدلال مى نمايد (سيبويه، بى تا، ج 3، ص 431).

    ج. بررسى كلمه در تفاسير: در تفسير اين واژه، برخى از مفسّران تنها به معناى آن يعنى «ديباى ضخيم» و «ستبر» اشاره كرده اند (نحاس، 1408ق، ج 4، ص 237؛ ج 6، ص 416). اما بسيارى نيز اذعان داشته اند كه اين كلمه با همين معنا از فارسى گرفته شده است (ابن قتيبه، بى تا، ص 227). اينان گاه به اصل فارسى آن نيز پرداخته اند و در اين باره، استبره (طبرسى، 1372، ج 6، ص 721؛ فخررازى، 1420ق، ج 21، ص 461)، استبرك (سمرقندى، 1416ق، ج 2، ص 345) را محتمل دانسته اند.

    پيرو نظريه اى كه استبرق را واژه اى عربى و از ريشه «برق» مى دانست، برخى مفسّران نيز وجه تسميه اين نوع پارچه را تلألؤ و درخشندگى آن شمرده اند (ابن كثير دمشقى، 1419ق، ج 5، ص 141). زجاج نيز گرچه در معانى القرآن ذيل آيه 53 سوره «دخان» اين مطلب را نقل كرده است (زجاج، 1408ق، ج 4، ص 428)، اما ذيل آيه 21 سوره «انسان» به انتقال اين واژه از فارسى به عربى تصريح دارد (همان، ج 5، ص 263).

    د. إستبرق در ترجمه هاى فارسى قرآن كريم: برخى در ترجمه آيات مشتمل بر واژه استبرق، به جست وجوى معادل نپرداخته اند، بلكه در ترجمه نيز از خود اين كلمه بهره گرفته اند (ميبدى، 1371، ج 5، ص 676). البته گاهى نيز عبارت «حرير ستبر» را ميان دو كمان و به عنوان توضيح بر آن افزوده اند (ترجمه الهى قمشه اى و معزى).

    گذشته از ترجمه هايى كه در برگردان متن نيز از خود واژه بهره گرفته اند، در ديگر معادل هايى كه در ترجمه اين واژه ارائه شده است، غالبا شاهد تركيبى از دو كلمه هستيم؛ حرير، ابريشم يا ديبا كه به جنس پارچه اشاره دارند، به علاوه واژگانى همچون ستبر / سطبر و ضخيم كه به خصوصيت اين حرير ـ كه در حقيقت، وجه تمايز آن از واژه همنشينِ «سندس» مى باشد ـ مى پردازند، اين تركيب را تشكيل داده اند.

    معادل هاى ارائه شده براى اين واژه عبارتند از: «ديباى ستبر» (رازى، 1408ق، ج 12، ص 342) كه با شكل نگارشى «ديباى سطبر» نيز فراوان كاربرد يافته است، «ديباى ضخيم» (ترجمه صفوى، حلبى، رهنما)، «حرير ضخيم» (ترجمه تفسير طبرى، 1356، ج 6، ص 671)، «ابريشم ضخيم» (ترجمه مشكينى، صفارزاده)، «ابريشم ستبر» (ترجمه انصاريان، پاينده، پورجوادى)، و «حرير سطبر» (ترجمه سراج، الهى قمشه اى).

    از تركيبات كم كاربردتر مى توان به «پرنيان ستبر» (ترجمه مجتبوى)، «حرير درشت بافت» (ترجمه انصاريان)، «ابريشم درشت بافت» (ترجمه فولادوند)، «حرير لك» و «ديبا لك» (ترجمه دهلوى)، «حرير زربفت» و «ابريشم زربفت» (ترجمه صفارزاده)، «ديباى تنگ» (ترجمه تفسير طبرى، 1356، ج 6، ص 671؛ ج 7، ص 1784)، «ديباى ستبرق» (صفى عليشاه، 1378، ص 803) و نيز «ديباى استبرقى» (ترجمه اشراقى، مصباح زاده، ياسرى) اشاره داشت.

    برخى هم در ترجمه اين كلمه، به يكى از دو جنبه سازنده آن اشاره داشته اند؛ ترجمه هاى «ديبا» (ترجمه الهى قمشه اى، پورجوادى، سراج)، «حرير» (ترجمه ارفع، ياسرى)، «حرير و ديبا» (ترجمه فيض الاسلام)، «ديبا و ابريشم» (ترجمه مكارم شيرازى)، «ابريشم» (ترجمه كاويانپور، بروجردى)، «جامه هاى ضخيم» (ترجمه نوبرى) و «جامه ضخيم و كلفت» (ترجمه فيض الاسلام) از اين گونه اند.

    ه.) نقدى بر ترجمه هاى واژه إستبرق:

    1. استبرق: اصالت فارسى واژه «استبرق» موجب شده است كه برخى اين واژه را به همين صورت در ترجمه به كار گيرند. اما نبايد از نظر دور داشت كه گرچه اين كلمه در اصل فارسى است، اما شكل كنونى، صورت معرب آن است و استفاده آن به همين صورت در ترجمه، صحيح به نظر نمى رسد.

    در لغت نامه دهخدا درباره اين واژه آمده است: معرب استبرك است. ديبا؛ ديباى ستبر / سطبر يا ديبايى كه به زر ساخته باشند. ديباى سفت و گنده است؛ مثل اطلس. ديباى ستبر است؛ چنان كه سندس ديباى تُنُك است: قارى صفت حله و استبرق و سندس / بر البسه بنويس كه از اهل بهشتيم. مخفف آن ستبرق است: صحرا گويى كه خورنق شده ست / بستان همرنگ ستبرق شده ست (منوچهرى) (دهخدا، 1377، ج 2، ص 2116).

    چنان كه گذشت، اين واژه در متون فارسى نيز به كار رفته است. اما اين كاربرد اندك، نمى تواند مجوزى براى عدم ترجمه واژه در برگردان متن قرآنى باشد؛ چراكه اين واژه براى مخاطب فارسى زبان كنونى مأنوس نيست.

    2. معادل هاى تركيبى: ديبا، حرير و ابريشم، معادل هاى مطرح شده براى جنس اين پارچه اند.

    «ديبا» در برهان قاطع اين گونه تعريف شده است: «قماشى باشد از حرير الوان» (ابن خلف تبريزى، 1361، ج 1، ص 908). در لغت نامه دهخدا نيز آمده است: «… ديباج معرب آن است. نوعى جامه ابريشمين منقش باشد. تازيش حرير بود. استبرق ديبايى ستبر است. سندس ديبايى تنك» (دهخدا، 1377، ج 8، ص 1135).

    «حرير» لفظى عربى و به معناى «لباس ابريشمين» است (ابن منظور، 1414ق، ج 4، ص 184). در مهذب الاسماء «پرنيان» معنا شده است (زنجى، 1364، ج 1، ص 85) و در يكى از آيات قرآن، در توصيف لباس بهشتيان كاربرد يافته است: «وَ لِباسُهُمْ فيها حَريرٌ»(فاطر: 33).

    هر سه واژه پيش گفته مى توانند توصيف گر جنس پارچه باشند. در اين ميان، گرچه حرير واژه اى عربى است، اما كاربرد فراوان آن در ادبيات امروز پارسى زبانان، آن را به معادلى آشنا براى واژه پارسى و كهن «استبرك/استبرق» تبديل نموده است. با اين حال، با وجود اين لفظ عربى و نيز واژه «ابريشم» كه به صورت «ابريسم» در زبان عربى كاربرد دارد، تقريبا تمام مفسّران، در معناى استبرق، از لفظ «ديباج» كه معرب «ديبا» است بهره گرفته اند. اين نكته ما را به اين مسئله رهنمون مى گردد كه احتمالاً اين انتخاب داراى موضوعيت بوده و به دليل وجود نقش و نگار در آنچه «ديبا» خوانده مى شود، صورت گرفته باشد. در نتيجه، استبرق نيز بايد داراى همين خصوصيت باشد.

    اما درباره واژگان بيانگر خصوصيت استبرق، الفاظ «ستبر/سطبر» و «ضخيم» كاربرد بيشترى يافته اند.

    «ستبر» به معناى «سطبر» است كه گنده و لك و پك و غليظ باشد. استبره و ستبر پارسى و سطبر با (ط) معرب آن است (ابن خلف تبريزى، 1361، ج 1، ص 1098؛ دهخدا، 1377، ج 9، ص 13461). «ضخيم» به معناى ستبر و بزرگ جثه است (دهخدا، 1377، ج 10، ص 15154). از بين اين سه واژه، ستبر به لحاظ اصالت فارسى آن، مناسب به نظر مى رسد، اما ضخيم به دليل كاربرد بيشتر، مناسب تر مى نمايد؛ در نتيجه، تركيب «ديباى ضخيم» براى استبرق بهتر به نظر مى رسد.

    اما درباره ديگر تركيبات:

    «پرنيان ستبر»: حرير و ديباى چينى منقش و در نهايت لطافت و نزاكت را «پرنيان» گويند (ابن خلف تبريزى، 1361، ج 1، ص 390). با اين تعريف، پرنيان نه به مطلق حرير و ديبا، بلكه به ديباى لطيف اطلاق مى شود و به كارگيرى آن حتى با همراهى واژه ستبر، ترجمه مناسبى براى استبرق به نظر نمى رسد.

    «حرير/ ابريشم درشت بافت»؛ اگر مقصود از غلظت و ستبرگى استبرق، بافت درشت آن در مقايسه با ساير انواع ديبا باشد، استفاده از تركيب «درشت بافت» در بيان خصوصيت آن مناسب مى نمايد؛ چراكه اين تركيب، ويژگى پارچه را سريع تر از واژگان ستبر و غليظ به ذهن منتقل مى سازد.

    «حرير/ ابريشم زربفت»: ديباى زربفت، نوعى حرير است كه در آن تارهاى زرين به كار مى برند (دهخدا، 1377، ج 8، ص 1135). گرچه وجود انواعى از استبرق كه تارهاى زرين يا تارهايى از طلا در آن استفاده شده باشد، بعيد نمى نمايد، اما به كارگيرى اين تركيب در ترجمه استبرق، گويا در اثر نظريه اى است كه استبرق را از ريشه «بَرَقَ» و وجه تسميه آن را برق و درخشندگى اين پارچه مى داند. تعريف استبرق به «ديباى كلفت يا هر پارچه زربفت» در برخى لغت نامه هاى فارسى (امام شوشترى، 1374، ص 23؛ دهخدا، 1377، ج 2، ص 2116) نيز تنها در صورتى مى تواند مؤيد صحت اين معادل باشد كه خود متأثر از نظريه پيش گفته درباره وجه اشتقاق استبرق نباشد.

    «حرير/ ديبا لك»: معادل هاى «حرير لك» و «ديبا لك» تنها در ترجمه ولى اللّه دهلوى درباره استبرق كاربرد يافته اند. واژه «لك» كه در بيان جنس اين ديبا به كار گرفته شده است، گويا متأثر از مفهوم «لك و پك» است كه در معناى ستبر وجود دارد (ابن خلف تبريزى، 1361، ج 1، ص 1098)؛ حال آنكه مقصود از به كارگيرى واژه ستبر در بيان خصوصيت اين نوع از ديبا، اشاره به مفهوم غلظتى است كه در آن لحاظ شده است و نه مفاهيم جانبى همچون لك بودن برخى از مصاديق آن. البته شايد بتوان گفت كه مقصود مرحوم دهلوى از ارائه اين ترجمه، تعريض به يك دست نبودن رنگ اين پارچه و نقش و نگار آن بوده است.

    «ديباى تنگ»: اين معادل تنها در ترجمه تفسير طبرى (ج 7، ص 1787) ارائه شده است. ضبط واژه دوم به احتمال زياد به صورت تَنگ است؛ چراكه يكى از معانى تَنگ، محكم، استوار، فشرده، و خلاف نرم است (دهخدا، 1377، ج 5، ص 7044). اين معادل ازاين رو، كه واژه تنگ در ادبيات امروزه به اين معنا رايج نيست، چندان مناسب نمى نمايد.

    «ديباى استبرقى» و «ديباى ستبرق»: در اين دو تركيب، واژگان «استبرق» و «سِتبرق» در معناى مصطلح خود به كار نرفته اند، بلكه به معناى غليظ و ستبر كاربرد يافته اند. مؤيد اين گفتار، نظر امام شوشترى است كه مى نويسد: استبرق از ريشه «ستبر» با افزودن پسوند «ك» ساخته شده است (امام شوشترى، 1374، ص 23). ادى شير و بلاسى نيز معتقدند: اصل كلمه استبرق در فارسى، «ستبر» و «استبر» به معناى ضخيم است و پس از آن، به «ديباى ضخيم» اختصاص يافته است (ادى شير، 1998م، ص 10؛ بلاسى، 1369ق، ص 159).

    اما بايد توجه داشت كه در صورت استعمال بيشتر معناى ثانويه درباره يك واژه، به گونه اى كه كاربرد لفظ، معناى ثانويه را متبادر به ذهن نمايد، استعمال لفظ در معناى اوليه، تنها در صورت بهره گيرى از قرائن معينه صحيح خواهد بود. ازاين رو، نمى توان استبرق را به معناى ستبر به كار گرفت.

    3. معادل هاى غيرتركيبى: با توجه به آنچه گذشت، نقد ترجمه هاى «ديبا»، «حرير»، «حرير و ديبا»، «ديبا و ابريشم»، «ابريشم»، «جامه هاى ضخيم» و «جامه ضخيم و كلفت» براى واژه استبرق، نياز به گفتارى مفصل ندارد؛ چراكه پنج ترجمه نخست به خصوصيت ضخامت اين نوع از ديبا اشاره ندارند و دو ترجمه اخير نيز جنس اين پارچه ها را منعكس نمى كنند.

    در نتيجه، به نظر مى رسد ترجمه استبرق به «ديباى ستبر» بهتر باشد. لفظ «ديبا» علاوه بر بيان جنس پارچه، به نگارين بودن آن نيز دلالت دارد و لفظ «ستبر»، در مقايسه با ضخيم و سطبر، الفاظ مناسب ترى هستند. نيز اگر مراد از غلظت و ستبرگى در جنس اين ديبا، بافت درشت آن باشد، لفظ «درشت بافت» نيز مناسب مى نمايد.

    نتيجه گيرى

    اعتقاد به اصالت عربى يا غيرعربى براى يك كلمه، مى تواند در تفسير و نيز ترجمه هاى ارائه شده از آيات مشتمل بر آن كلمه، مؤثر واقع شود؛ چنان كه درباره «اباريق» و «استبرق» اين گونه بود.

    نمى توان صورت معرب كلمه را در ترجمه آيات به كار گرفت؛ چراكه اين كلمات به اين شكل در زبان فارسى به كار نمى رفته اند. علاوه بر اين، در بهره گيرى از شكل غيرمعرب كلمه نيز بايد به مخاطب اين زمان و فهم او از اين واژگان توجه داشت؛ همچنان كه صورت هاى محتمل براى واژه «ابريق» در دوره هاى بعد از نزول، مفاهيمى ديگر گونه از مفهوم زمان نزول به خود گرفته اند. نيز فارسى زبانان، ديگر «استبرك» را براى ديباى ضخيم به كار نمى گيرند. همين امر، كاربرد شكل غيرمعرب در ترجمه آيات را با مشكل مواجه مى سازد.

    درنتيجه، در ميان معادل هاى ارائه شده براى «ابريق»، لفظ «آبريز» ضمن انتقال خصوصيات ظاهرى ابريق، از معايب كمترى برخوردار است. گرچه به دليل كاربرد كمتر اين واژه در ادبيات كنونى، بهتر است توضيحى نظير «ظرفى همچون گلابدان» را بين دو كمان بعد از واژه معادل اضافه نمود. درباره «استبرق» نيز ترجمه آن به «ديباى ضخيم» يا «ديباى درشت بافت» بهتر به نظر مى رسد.

    منابع

    ابن جوزى، عبدالرحمن بن على (1422ق)، زادالمسير فى علم التفسير، تحقيق عبدالرزاق مهدى، بيروت، دارالكتاب العربى.

    ابن خلف تبريزى، محمدحسين (1361)، برهان قاطع، تعليق و تحقيق محمد معين، چ چهارم، تهران، اميركبير.

    ابن دريد، محمدبن حسن (1378ق)، الاشتقاق، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، مصر، مؤسسة الخانجى.

    ـــــ (1987م)، جمهرة اللغة، تحقيق رمزى منير بعلبكى، بيروت، دارالعلم للملايين.

    ابن سيده، على بن اسماعيل (1417ق)، المخصص، بيروت، دار إحياء التراث العربى.

    ـــــ (2000م)، المحكم والمحيط الأعظم، تحقيق عبدالحميد هنداوى، بيروت، دارالكتب العلمية.

    ابن عباس (1365ق)، اللغات فى القرآن، قاهره، مطبعه الرسالة.

    ابن قتيبه، عبداللّه بن مسلم (بى تا)، تفسير غريب القرآن، بيروت، دار و مكتبة هلال.

    ابن كثير دمشقى، اسماعيل بن (1419ق)، تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالكتب العلمية.

    ابن منظور، محمدبن مكرم (1414ق)، لسان العرب، چ سوم، بيروت، دارصادر.

    ابوالفتوح رازى، حسين بن على (1408ق)، روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، مشهد، بنياد پژوهش هاى اسلامى.

    ادى شير (1988م)، الالفاظ الفارسية المعرّبة، قاهره، دارالعرب.

    ازهرى، محمدبن احمد (2001م)، تهذيب اللغة، بيروت، دار إحياءالتراث العربى.

    استرآبادى، محمدبن حسن (1395ق)، شرح شافية ابن الحاجب، بيروت، دارالكتب العلمية.

    امام شوشترى، محمدعلى (1374)، فرهنگ واژگان فارسى در زبان عربى، تهران، انجمن آثار ملى.

    بغوى، حسين بن مسعود (1420ق)، معالم التنزيل فى تفسير القرآن، بيروت، داراحياء التراث العربى.

    بلاسى، محمدسيدعلى (1369ق)، المعرب فى القرآن الكريم، جمعية الدعوة الإسلامية العالمية.

    ترجمه تفسير طبرى (1356)، تحقيق حبيب يغمايى، چ دوم، تهران، توس.

    تلمسانى، احمدبن محمد (1997م)، نفح الطيب من غصن الأندلس الرطيب، بيروت، دار صادر.

    ثعالبى، محمدبن اسمائيل (1309ق)، من غاب عنه المطرب، بيروت، مكتبة الأدبية.

    ثقفى تهرانى، محمد (1398ق)، تفسير روان جاويد، چ سوم، تهران، برهان.

    جفرى، آرتور (1382)، واژه هاى دخيل در قرآن مجيد، ترجمه فريدون بدره اى، تهران، توس.

    جميلى، خالد رشيد (2002م)، أقباس الرحمن فى ادلة نفى العجمة عن القرآن، بغداد، دارالشؤون الثقافية العامة.

    جواليقى، ابومنصور (1410ق)، المعرب من الكلام الأعجمى على حروف المعجم، بيروت، دارالقلم.

    جوهرى، اسماعيل بن حماد (1407ق)، الصحاح تاج اللغة و صحاح العربية، ط. الرابعه، بيروت، دارالعلم للملايين.

    حجتى، سيدمهدى (1384)، گلى از بوستان خدا، چ ششم، قم، بخشايش.

    خفاجى، شهاب الدين (1282ق)، شفاء الغليل فيما فى كلام العرب من الدخيل، چاپ سنگى.

    دهخدا، على اكبر (1377)، لغت نامه دهخدا، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران.

    راغب اصفهانى، حسين بن محمد (1412ق)، المفردات فى غريب القرآن، تحقيق صفوان عدنان داودى، بيروت، دارالعلم.

    روّاس قلعه جى، محمد (1406ق)، لغه القرآن لغة العرب المختاره، بى جا، دارالنفائس.

    زبيدى، محمدبن محمد (بى تا)، تاج العروس من جواهرالقاموس، بيروت، مكتبة الحياة.

    زجاج، ابراهيم بن سرى (1408ق)، معانى القرآن و اعرابه، تحقيق عبدالجليل عبده شلبى، بيروت، عالم الكتب.

    زركشى، محمدبن بهادر (1391ق)، البرهان فى علوم القرآن، بيروت، دارالمعرفة.

    زنجى، محمودبن عمر (1364)، مهذب الأسماء فى مرتب الحروف و الأشياء، تصحيح محمدحسين مصطفوى، تهران، علمى و فرهنگى.

    سكاكى، يوسف بن ابى بكر (1407ق)، مفتاح العلوم، ط. الثانيه، بيروت، دارالكتب العلميه.

    سمرقندى، نصربن محمد (1416ق)، بحرالعلوم، بيروت، دارالفكر.

    سورآبادى، عتيق بن محمد (1380)، تفسير سورآبادى، تحقيق على اكبر سعيدى سيرجانى، تهران، فرهنگ نشر نو.

    سيبويه، عمروبن عثمان (بى تا)، الكتاب، بيروت، دارالجيل.

    سيوطى، جلال الدين (1416ق)، الإتقان فى علوم القرآن، بيروت، دارالفكر.

    ـــــ (بى تا الف)، المتوكلى، ترجمه ويليام بل، قاهره، بى نا.

    ـــــ (بى تا ب)، المهذب فيما وقع فى القرآن من المعرب، بيروت، دار الاحياءالتراث العربى.

    ـــــ (1998م)، المزهر فى علوم اللغة وأنواعها، بيروت، دارالكتب العلمية.

    صفى عليشاه، حسن بن محمدباقر (1378)، تفسير صفى، تهران، منوچهرى.

    طبرسى، فضل بن حسن (1372)، مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، چ سوم، تهران، ناصر خسرو.

    طبرى، محمدبن جرير (1412ق)، جامع البيان فى تفسيرالقرآن، بيروت، دارالمعرفه.

    طريحى، فخرالدين (1375)، مجمع البحرين، تحقيق سيداحمد حسينى، چ سوم، تهران، كتابفروشى مرتضوى.

    عبدالعزيز، محمدحسن (بى تا)، التعريب فى القديم و الحديث، بيروت، دارالفكر العربى.

    فخررازى، محمدبن عمر (1420)، مفاتيح الغيب، ط. الثالثه، بيروت، دار احياء التراث العربى.

    فراء، يحيى بن زياد (1955م)، معانى القرآن، مصر، دارالمصريه.

    فهمى خشيم، على (1997)، هل فى القرآن أعجمى؟، بيروت، دارالشرق الاوسط.

    فرشچيان، رضا، «سرادق، سراپرده و ترجمه هاى فارسى قرآن كريم» (1389)، تحقيقات علوم قرآن و حديث، سال هفتم، ش 1، ص 211ـ222.

    كفومى، ايوب بن موسى (1419ق)، كتاب الكليات، بيروت، مؤسسه الرسالة.

    منجد، صلاح الدين (1398ق)، المفصل فى الألفاظ الفارسية المعربة، تهران، بنياد فرهنگ ايران.

    ميبدى، رشيدالدين (1371)، كشف الأسرار و عده الأبرار، تحقيق على اصغر حكمت، چ پنجم، تهران، اميركبير.

    نحاس، احمدبن محمد (1408ق)، معانى القرآن الكريم، تحقيق محمدعلى صابونى، مكه، جامعة ام القرى.

    نخلة، رفائيل (بى تا)، غرائب اللغة العربية، ط. الرابعة، بيروت، دارالمشرق.

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      چكيده   ...

    در قرآن واژگانى وجود دارند كه از اصالت عربى برخوردار نيستند؛ اين واژه ها، معرّب يا دخيل ناميده مى شوند. درباره تعداد معرّبات فارسى در قرآن، اختلاف نظر وجود دارد، اما اصل وجود آنها مورد اتفاق است. درباره ترجمه معربات فارسى، زبان اصلى اين كلمات و زبان مقصد در ترجمه، يكسان است. در نتيجه، اين سؤال مطرح مى شود كه آيا مى توان اين واژگان را بى نياز از ترجمه شمرد؟ و يا مى توان شكل پيش از تعريب كلمه را بدون در نظر گرفتن دگرگونى هاى معنايى لغت، به كار گرفت؟ اين نوشتار با محور قرار دادن دو واژه معرّب از فارسى «ابريق» و «استبرق»، پاسخ اين سؤالات را جست وجو مى نمايد.

    روش پژوهش، كتابخانه اى و مبتنى بر توصيف و تحليل بوده و بعد از معناشناسى و نقد ترجمه هاى ارائه شده از اين دو واژه، به اين نتيجه رسيده است كه نمى توان شكل معرّب كلمه و نيز شكل پيش از تعريب آن را ـ بدون در نظر گرفتن معانى جديدى كه نزد مخاطب امروزين يافته است ـ در ترجمه به كار گرفت. در نتيجه، معادل «آبريز» براى لفظ «ابريق»، و «ديباى ضخيم» يا «ديباى درشت بافت» براى «استبرق» برگزيده مى شوند.

    كليدواژه ها: ترجمه قرآن، معربات فارسى، ابريق، استبرق.

    مقدّمه

    در زبان عربى مانند هر زبان ديگر واژگانى وجود دارد كه دخيل بوده و از اصالت عربى برخوردار نيستند؛ به چنين واژگانى، معرّب نيز گفته مى شود. بخشى از اين واژگان كه پيش از ظهور اسلام به عربى راه يافته و مورد كاربرد قرار گرفته اند، بعد از نزول قرآن، در اين كتاب مقدس به كار گرفته شده اند. در اين ميان، زبان فارسى نيز بى بهره نبوده است. گرچه درباره تعداد معربات فارسى در قرآن، اختلاف نظر وجود دارد، اما اصل وجود آنها مورد اتفاق است. بررسى جايگاه معربات فارسى در ترجمه قرآن به فارسى، شايسته پژوهش است.

    نظر اهل لغت و مفسّران، در فارسى يا عربى دانستن يك كلمه، در معنا و تفسيرى كه از آن ارائه مى دهند، تأثيرگذار خواهد بود. تفاوت در اين زمينه، گاه موجب تفاوت در وجه تسميه شى ء و گاه موجب اختلاف نظر درباره برخى از خصوصيات آن شده است. اين تفاوت ها در ترجمه نيز منعكس گرديده است. مترجمانى كه اصالت فارسى كلمه را پيش فرض قرار داده اند نيز در ترجمه واژه يكسان عمل نكرده اند؛ همسانى زبان اصلى اين كلمات و زبان مقصد در ترجمه، موجب شده است كه برخى اين واژگان را بى نياز از ترجمه بدانند.

    آثارى كه در زمينه معربات نگاشته شده اند، همگى با ارائه زبان اصلى كلمه، به فهم معناى دقيق آن و در نتيجه، فهم آيات قرآن كريم يارى رسان هستند. نيز چند و چون ترجمه واژه «سرادق» در ترجمه هاى فارسى قرآن كريم، پيش از اين به طور خاص در مقاله فرشچيان با عنوان «سرادق، سراپرده و ترجمه هاى فارسى قرآن كريم» (فرشچيان، 1389) مورد بحث قرار گرفته است. اما درباره دو واژه فارسى الاصل «ابريق» و «استبرق»، پژوهشى جداگانه مشاهده نشد؛ ازاين رو، در اين پژوهش برآنيم تا به بررسى ترجمه هاى فارسى ارائه شده از اين دو كلمه بپردازيم؛ آيا مى توان اين واژگان را بى نياز از ترجمه شمرد؟ و يا آيا مى توان شكل پيش از تعريب كلمه را بدون در نظر گرفتن دگرگونى هاى معنايى لغت و معانى جديدى كه نزد مخاطب امروزين يافته است، به كار گرفت؟

    براى پاسخ گويى به اين سؤالات، ترجمه هاى فارسى قرآن كريم را ذيل آيات مربوط به اين دو واژه مورد بررسى قرار مى دهيم. به اين منظور، معناى كلمه را در گفتار معرب نويسان، كتب لغت و ادب عربى و نيز تفاسير جست وجو كرده و در نهايت، ترجمه هاى صورت گرفته از كلمه را بررسى مى كنيم.

    «مُعَرَّب» اسم مفعول از مصدر تعريب است. تعريب، باب تفعيل از ماده «عَرَبَ» و به معناى عربى كردن لفظ به منظور تصرّف در كلمه و اجراى وجوه اعرابى در آن است. معرَّب لفظى است كه عرب آن را از عجم گرفته است (طريحى، 1375، ج 2، ص 119).

    خفاجى اصطلاح تعريب را اين گونه تعريف كرده است: «تعريب انتقال لفظ از صورت عجمى به شكل عربى است. در اين باره لفظ تعريب مشهور است؛ اما سيبويه ـ كه در زبان عربى پيشگام است ـ و برخى ديگر، آن را اعراب ناميده اند. در نتيجه، [به اين الفاظ ]مُعَرَّب و مُعْرَب مى گويند (خفاجى، 1282ق، ص 3). نيز سيوطى نوع نوزدهم «المزهر» را به معرَّبات اختصاص داده و در تعريف معرّب آورده است: «الفاظى كه عرب به كار مى برد و در زبانى غير از عربى براى معانى وضع شده اند. در اين باره مى گوييم: عرَّبَتْه العرب وأَعَرَبته» (سيوطى، 1998م، ج 1، ص 211).

    حكم به غير عربى بودن يك كلمه، پيرو ضوابطى است كه در جايگاه خود مورد بحث قرار گرفته است (جواليقى، 1410ق، ص 18ـ29). اما بعد از تشخيص اين امر، نوبت به شناسايى زبان اصلى كلمه مى رسد. سيوطى در المتوكلى لغات غيرعربى قرآن را در محدوده ده زبانِ فارسى، رومى، هندى، سريانى، عبرانى، نبطى، قبطى، تركى، زنجى، و بربرى مى داند (سيوطى، بى تا، ص 22ـ30). جواليقى اين لغات را متشكل از فارسى، يونانى، لاتينى، سريانى، عبرى و حبشى دانسته است (جواليقى، 1410ق، ص 31). بلاسى نيز در اين زمينه، هشت لغتِ عبرى، حبشى، بربرى، قبطى، فارسى، هندى، لاتينى و يونانى را مطرح كرده است (بلاسى، 1369ق، ص 67ـ69). به هر حال، وجود لغاتى از زبان فارسى در قرآن، مورد اتفاق است.

    پيش از اسلام، ارتباط اعراب با پارسى زبانان، قوى تر از ارتباط آنها با ديگر همسايگان بوده است و همين ارتباط، اساس تبادلات لغوى شكل گرفته ميان دو ملت عرب و فارسى زبان در قبل و بعد از اسلام بود. روايات تاريخى نيز بر برخى از مواصلات اجتماعى ميان فارس و عرب دلالت مى كنند. مانند اينكه كسرى (پرويز) از منذر چهارم خواست گروهى از اعراب را براى ترجمه كتب به سوى او گسيل دارد. به هر حال، محققان تأكيد دارند كه به دليل ارتباط قوى عرب و فارس پيش از اسلام، تأثيرى كه لغت فارسى بر عربى گذاشته، قوى تر از تأثير لغات غيرسامى ديگر بر اين زبان بوده است (عبدالعزيز، بى تا، ص 19ـ22).

    در اينكه چه تعداد از كلمات فارسى در قرآن وجود دارند، همواره نظرات مختلفى وجود داشته است. در اللغات فى القرآن منسوب به ابن عباس ـ كه در آن، در كنار معناى هر واژه، مى توان لهجه يا زبان مبدأ لغت را نيز مشاهده كرد ـ تنها تصريح به فارسى بودن دو كلمه ملاحظه شد (ابن عباس، 1365ق، ص 31و35). جواليقى به فارسى بودن سيزده كلمه قرآنى اشاره مى كند (جواليقى، 1410ق، ص 35ـ51) و سيوطى، در الاتقان هجده كلمه، در المهذب نوزده كلمه و در المتوكلى بيست و يك كلمه را فارسى دانسته است (ر.ك: سيوطى، 1416ق، ج 2، ص 125ـ143؛ همو، بى تا ب، ص 65؛ همو، بى تا الف، ص 22). «اباريق» و «استبرق» از واژگانى هستند كه از نظر بيشتر دانشمندان، فارسى هستند.

    بررسى دو نمونه از معربات فارسى در ترجمه هاى قرآن كريم

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      الهه شاه پسند1   ...

    1 دانشجوى دكترى علوم قرآن و حديث دانشگاه فردوسى مشهد

    shahpasand@chmail.ir

    محمدعلى رضايى كرمانى2

    2 دانشيار دانشگاه فردوسى مشهد.

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      ترجمه فارسى دو نمونه از معربات فارسى قرآن كريم «ابريق» و «استبرق»   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مجيد شمس‌کلاهي*   ...

    * دانش‌پژوه مقطع دکتري گروه تفسير و علوم قرآن مؤسسة‌ آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)

    shams124000@yahoo.com

    چکيده

    دستيابي به معاني و مقاصد آيات قرآن در گرو تفسير آيات و تفسير آيات، در گرو «روش تفسير» است. در ميان روش‌هاي گوناگون تفسيري، «روش اجتهادي» از معتنابه‌ترين روش‌هاست؛ زيرا در اين روش، مفسر از همة ظرفيت‌هاي تفسيري براي نيل به معارف قرآن بهره ‌مي‌گيرد. نوشتار حاضر جواز تفسير اجتهادي را از نگاه آية تفسير (آية ‌44 سورة‌ مبارکة‌ نحل) تحليل کرده، نشان مي‌دهد به رغم ديدگاهي که آية تفسير را گواه ممنوعيت «تفسير اجتهادي» مي‌پندارد، اين آيه نه‌تنها بر جواز اين روش تفسيري دلالت دارد؛ بلکه از مستندات استوار قرآني آن است.

    کليدواژه‌ها: تفسير، تفكر، روش تفسير، تفسير اجتهادي.

    مقدمه

    خداوند قرآن کريم را براي هدايت آدميان به راه سعادت و رهايي از همة تاريکي‌ها فرستاده است؛ اما بهره‌مندي از هدايت قرآن، منوط به فهم و تفسير آن است و در ميان روش‌هاي گوناگون تفسيري، روش اجتهادي از ساير روش‌ها جامع‌تر است؛ زيرا مفسر در اين روش براي فهم و تبيين معاني و مقاصد آيات، از همة شواهد و قرائن معتبر ـ اعم از نقلي و عقلي ـ بهره‌ مي‌گيرد.

    هدف نوشتار حاضر تبيين آية «وَأنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» (نحل: 44) ـ‌ که ما از آن به «آية تفسير» ياد مي‌کنيم ـ براي اثبات جواز تفسير اجتهادي است. وجه توصيف و تسمية اين آيه به «آيه تفسير» ذيل عنوان بعد خواهد آمد. براي اين منظور، معنا و مراد مفردات اين آيه و نيز متعلَّق تفكر در آن، در كانون بررسي قرار مي‌گيرد و کيفيت دلالت آن بر جواز تفسير اجتهادي و استواري استناد به آن در مقايسه با ساير مستندات قرآني تفسير اجتهادي، تبيين مي‌شود.

    تفسير اجتهادي در مقابل تفسير روايي محض و تفسير باطني محض قرار دارد (بابايي، 1386، ج 2، ص 108). معتقدان تفسير روايي محض بر اين باورند که هيچ تفسيري براي آيات جز آنچه در روايات بيان شده معتبر نيست (همان، ص 269). معتقدان تفسير باطني محض نيز بر آن‌اند که آنچه از ظاهر قرآن فهميده مى‏شود مراد خداى متعال نيست و فاقد حجيت است و تفسير صحيح تنها تبيين باطن قرآن است (همان، ص 5)؛ اما در مقابل اين دو گروه، باورمندان به تفسير اجتهادي قرار دارند. در روش اجتهادي، مفسر توان عقلي و فکري خويش را به‌کار مي‌گيرد تا با استفاده از همة دليل‌ها و شواهد معتبر ـ اعم از دلايل و شواهد قرآني، روايي، عقلي و علمي ـ معاني و مقاصد آيات را فهم و تبيين نمايد (همان، ص 108؛ عميد زنجاني، 1373، ص 257ـ258).

    تا جايي که جست‌وجو شد، نه‌تنها تاکنون آية مزبور در زمرة ادلة جواز تفسير اجتهادي قرار نگرفته، بلکه به‌عکس، برخي براي اثبات ممنوعيت اين روش تفسيري به آن استناد كرده‌اند (زغلول، 1425، ص 111؛ صابوني، 1405، ص 166)؛ حال‌ آنکه اين آيه از ادلة استوار قرآني جواز تفسير اجتهادي است.

    وجه نام‌گذاري آية 44 سورة مبارکة نحل به «آية تفسير»

    آية 44 سورة مبارکة نحل، تبيين نبوي و تفکر در آيات را دو غايت نزول قرآن کريم بر پيامبر اکرم(ص) معرفي كرده است؛ اما به حکم عقل آنچه در واقع مراد خداوند از نزول قرآن بر پيامبر اکرم است، تبيين و تفكر ثمر‌بخش بلکه ثمرة تبيين نبوي و تفكر در آيات است که عبارت است از فهم معاني و مقاصد قرآن کريم؛ چراکه ممکن نيست مراد خداوند حکيم از نزول قرآن، صِرف تبيين و تفكر، بدون ارادة ثمرة آن ـ که ادراک معاني و مقاصد قرآن کريم است ـ‌ باشد. بر اين اساس روشن مي‌گردد که موضوع اصلي آية مذكور که غايت نزول قرآن معرفي شده، ادراک معاني و مقاصد قرآن، يعني ادراک تفسير قرآن (به معناي حاصل مصدري تفسير) است و از‌آنجا‌که يگانه آيه‌اي از قرآن کريم که به‌طور مستقيم تفسير قرآن و اقسام آن ـ تفسير نقلي و تفسير اجتهادي ـ را موضوع سخن قرار داده همين آيه است، شايسته است آن را «آية‌ تفسير» نام نهيم.

    تبيين مفردات

    گام نخست براي پي‌بردن به ظهور نهايي هر آيه، آگاهي از معناي واژگان آن است. بر اين اساس مفردات «آية‌ تفسير» را بررسي مي‌کنيم.

    إنزال و تنزيل

    إنزال و تنزيل هردو از ريشة «نزول» به معناي «فرود آمدن» اخذ شده‌اند (فراهيدي، 1410، ماده نزل) و معادل فارسي هردو «فرود آوردن» است؛ البته ميان صاحب‌نظران در اين ‌باره که آيا همواره انزال بر نزول دفعى و تنزيل بر نزول تدريجى دلالت دارد يا نه، اختلاف نظر وجود دارد که طرح و بررسي آرا در اين باره مجالي ديگر مي‌طلبد (زبيدي، 1414، ذيل نزل؛ زمخشري، 1407، ج 1، ص 96؛ فخرالدين رازي، 1420، ج 5، ص 254؛ طباطبايي، 1417، ج 2، ص 15).

    «ذِکر»

    ذِکْر، مصدر فعل متعدي ذَکَرَ يذکُرُ مي‌باشد. براي مصدر ذِکر در لغت چند کاربرد نقل شده است: 1. بر زبان جاري ساختن چيزي (فراهيدي، 1410؛ ابن‌منظور، 1414؛ زبيدي، 1414؛ ذيل ماده ذکر)؛ 2. به ‌ياد داشتن چيزي (همان)؛ 3. به ياد آوردن چيزي پس از فراموشي آن (جوهري، 1407؛ ابن‌منظور، 1414؛ ذيل ماده ذکر)؛ 4. طلب حضور چيزي (ابراهيم مصطفي و…، 1414؛ ذيل ماده ذکر).

    مراد از «الذِّکر» در آية تفسير، با توجه به شواهد متن آيه ـ از جمله وقوع آن پس از «الزُّبُر» که مراد از آن‌، کتاب‌هاي آسماني فرودآمده قبل از قرآن است (طوسي، بي‌تا، ج 6، ص 385) و نسبت يافتن فعل إنزال به آن، همچنين مأموريت پيامبر اکرم به تبيين آن براي مردم ـ و به دلالت برخي روايات (عروسى حويزى، 1415، ج‏ 3، ص 57) قرآن کريم است و اين ديدگاهي است که عموم مفسران به آن معتقدند (طبرسى، 1372، ج ‏6، ص 558؛ ابن عطيه اندلسى، 1422، ج‏ 3، ص 39؛ طباطبايى، 1417، ج‏ 12، ص 260؛ آلوسى، 1415، ج ‏7، ص 389).

    «تبيين»

    بَين مصدر بانَ، يبِينُ به معناي جدا شدن (معناي مصدري) و جدايي (معناي حاصلِ مصدري) است؛ چنان‌که گويند: «بانَت المَرأةُ عن الرّجلِ: إنفَصَلَت عنه بطلاق؛ زن از مرد با طلاق جدا شد» (ابن‌منظور، 1414، ج 13، ص 64، ذيل ماده بين).

    تبيين از ريشة بَين، در اصل به معناي ايجاد بَينونت و جدايي است. هنگام تزويج دختر و جدا نمودن او از خانة پدري گويند: «بَينَ فلانٌ بنتَه و أبانَها: زَوَّجَها و صارت إلي زوجها؛ دخترش را تبيين يا إبانه کرد، يعني او را با کسي تزويج نمود و دختر نزد [به خانة] همسرش رفت» (همان). براساس همين معناي اصلي، تبيين شيء به معناي «بيان نمودن شيء» و به تعبير دقيق‌تر به معناي ارائة «بيان» براي شيء ـ يعني ارائة سخني که تمايز‌بخش و کاشف شيء است ـ به‌کار مي‌رود (ر.ك: المفردات في غريب القرآن، ص 158، ذيل [بين]) چنان‌که «البَيان» در اصل به معناي «ما بُيِّنَ به الشي‏ءُ؛ آنچه شيء با آن [از غير خود] جدا مي‌شود» است (ابن‌منظور، 1414، ذيل ماده بين) و کاربرد «البيان» در مورد سخن از آن جهت است که سخن دربارة يک شيء، آن را از غير آن ـ در توجه و نظر مخاطب ـ جدا و متمايز مي‌کند. قرآن کريم نيز تبيين را در مواضع گوناگون مانند آية «وَأنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» (نحل:44) به همين معناي «بيان نمودن» به کار برده است.

    «واو»

    رايج‌ترين گونة واو، واو عطف است که به معناي مطلق جمع مي‌باشد و براي عطف مفرد بر مفرد و نيز جمله بر جمله به‌کار مي‌رود. واو در عبارت «… لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» نيز واو عطف است که جملة «لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» را بر «لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» عطف كرده است (صافي، 1418، ج 14، ص 326). البته احتمال ديگر آن است که «لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» بر معطوفٌ‌عليه مقدّري عطف شده باشد که احتمالي خلاف ظاهر و ضعيف است؛ چراکه تقدير، خلاف اصل و محتاج قرينه است و در آيه چنين قرينه‌اي موجود نيست. علامه طباطبايي نيز اين احتمال را مطرح و به خلاف ظاهر بودن آن اشاره نموده است (طباطبايى، 1417، ج 12، ص 261).

    «لعلّ»

    لعلّ از حروف مشبّهةٌ بالفعل و به معناي «توقّع» يعني «انتظار وقوع» است و اين انتظار وقوع، گاه نسبت به امر محبوب و دل‌خواه است؛ مانند «لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ‏» (بقره: 189) و گاه نسبت به امر مخوف و نگران‌کننده؛ مانند «لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيبٌ» (شورى: 17) (سيوطي، 1421، ج 1، ص 522؛ ابن‌منظور، 1414، ذيل لعلّ). «لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون»‏ بر توقع الهي از مخاطبان قرآن کريم براي انديشيدن و ترغيب ايشان بر تفكر دلالت دارد.

    «تفكر»

    اهل لغت تفكر را به معناي: تأمل نمودن (جوهري، 1407، ذيل فکر)، به کار انداختن ذهن دربارة چيزي (ابن‌منظور، 1414، ذيل ماده فکر)، مرتب‌سازي چند امر در ذهن براي رسيدن به مطلوبي ـ که يا علم است يا ظنّ ـ‌ دانسته‌اند (زبيدي، 1414، ذيل ماده فکر) و اهل تحقيق براي کاربرد‌هاي قرآني مادة «ف ک ر» جز معناي لغوي، معنايي ديگر قائل نشده‌اند (راغب اصفهاني، 1412، ص 643؛ مصطفوي، 1360، ج 9، ص 125).

    متعلق تفكر در آية تفسير

    آية شريفة «وَأنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» (نحل: 44) به دو غايت براي فروفرستادن قرآن کريم بر پيامبر اکرم(ص) تصريح مي‌کند: نخست آنکه آن حضرت آنچه را براي [هدايت] انسان‌ها بر او نازل شده براي ايشان «تبيين» کند و ديگري آنکه ايشان ـ يعني عموم آدميان که مخاطبان قرآن کريم هستند ـ «تفكر» نمايند؛ اما اين آيه به اينکه مخاطبان قرآن بايد در چه چيز بينديشند تصريح نكرده است و متعلَّق تفكر را در ظاهر، مقيد به امري ننموده و مطلق نهاده است. در اين ‌باره که آيا متعلَّق تفكر در اين آيه مطلق است يا مقيد و اگر مقيد است قيد آن کدام است، وجوه گوناگوني بدين قرار مطرح است:

    وجه نخست

    وجه نخست دربارة متعلَّق تفكر در آية‌ 44 سورة مبارکه نحل، اطلاق ‌آن است؛ يعني همچنان که جملة «لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» در لفظ، به قيدي مقيد نگشته، مراد از آن نيز اختصاص تفكر به عرصه‌‌اي خاص نيست؛ بلکه اين جمله بر ترغيب مخاطبان بر مطلق تفكر، در هر عرصة تفكر‌پذير دلالت دارد.1 اما اين سخن ـ يعني ادعاي اطلاقِ «لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» از جهت متعلَّق تفكر ـ ناسازگار با سياق آيه و نادرست است. توضيح آنکه موضوع صدر و ميانة اين آيه، «قرآن کريم و پيامبر اکرم» است. آيه در آغاز، از انزال قرآن بر پيامبر اكرم(ص) و در ميانه، از اينکه غايت انزال قرآن، تبيين آن توسط ايشان است سخن مي‌گويد. در چنين سياقي، اگر براي تفكر که هم‌تراز تبيين نبوي به عنوان غايت إنزال قرآن معرفي شده، متعلَّقي بي‌ربط يا فاقد ربطِ معقول با قرآن يا پيامبر فرض شود، آيه با جمله‌اي ناهم‌آهنگ با آغاز و ميانة آن پايان يافته و چنين امري، با انسجام متن حکيم قرآن ناسازگار است.

    وجه دوم

    اکثر مفسران ـ تا جايي که جست‌وجو شد ـ متعلَّق تفكر در اين آيه را خود قرآن کريم دانسته‌اند (ازجمله ر.ک: تفسير بحر العلوم سمرقندي؛ سورآبادي؛‌ الکشاف؛لباب التأويل؛ الجوهر الثمين (شبّر)؛ روح البيان؛ روح المعاني؛ في ظلال القرآن، ذيل آية 44 سورة نحل). در وجه اين استظهار به‌نظر مي‌رسد: شروع شدن اين آيه با «بالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ» ـ عبارتي که جايگاه طبيعي آن، پايان آية 43 است؛ اما با قرار گرفتن آن در صدر آية 44، قهراً گونه‌اي تأکيد بر موضوع «کتاب‌هاي آسماني» را به ذهن متبادر مي‌کند ـ و بي‌درنگ سخن گفتن از انزال قرآن، نشان مي‌دهد که موضوع اصلي اين آيه، مصداقي تازه‌ فرود آمده از کتاب‌هاي آسماني ـ يعني قرآن کريم ـ است. بر اين اساس و به اقتضاي تناسب حکم و موضوع، آيه ظاهر در آن است که متعلَّق تفكر در جملة پاياني آن: «وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» خود قرآن کريم و مراد از آن چنين است: «وَأنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ [في الذِّكْر]؛ و ما اين ذكر [قرآن‏] را بر تو نازل كرديم، تا آنکه براي مردم آنچه را به‌سوى آنان نازل شده است تبيين نمايي و تا آنکه آنان [در اين ذکر] تفكر کنند».

    وجه سوم

    برخي مفسران محتمل دانسته‌اند واژة تفكر، در آية موضوع بحث، متعلق به بيان نبوي و جملة پاياني آيه به ‌اين معنا باشد: «… و اين قرآن را به‌سوى تو نازل کرديم تا براى مردم آنچه را به‌سوى ايشان نازل شده است تبيين کني، و تا اينكه آنان [در تبيين تو از قرآن] تفكر کنند» (ابن‌‌عاشور، 1420، ج 13، ص 13). اما اين احتمال، برخلاف ظاهر جملة مذکور و مردود است؛ زيرا اولاً اين جمله‌، مرکب است از يک مغيا و دو غايت که يکي با واو عطف بر ديگري عطف شده و چنين هيئتي ظاهر در آن است که هريک از دو غايت به‌طور مستقلْ مترتب بر مغياست، بدون آنکه ترتب يکي از دو غايت بر مغيا، متوقف بر ترتب غايت ديگر بر مغيا باشد؛ ثانياً نه‌تنها قرينه‌اي دال بر توقف غايت دوم (تفكر) بر غايت نخست (تبيين نبوي) در ميان نيست، بلکه آيات متعددي مخاطبان قرآن کريم را به تدبر و تفكر در قرآن فرامي‌خوانند بدون آنکه تدبر و تفكر مخاطبان قرآن را مشروط به تبيين نبوي نموده باشند؛ مانند آية 82 سورة مبارکة نساء (شمس‌کلاهي، 1390، ص 77، پانوشت 8).

    وجه چهارم (ديدگاه علامه طباطبايي)

    علامه طباطبايي به‌رغم ديدگاه عموم مفسران که تفكر در آية مذكور را متعلِّق به «الذِّکر» دانسته‌اند، شخص پيامبر اکرم(ص) را متعلَّق تفكر در اين آيه مي‌دانند. از نگاه ايشان به سه دليل نمي‌توان متعلَّق تفكر در اين آيه را خود قرآن کريم دانست؛ نخست آنکه لازمة چنين امري چيزي شبيه تحصيل حاصل است: «وأنت خبير بأن لازم ذلك أولاً شبه تحصيل الحاصل في إنزاله إليه ليبين لهم ما نزل إليهم والإنزال واحد…» (طباطبايي، 1417، ج 12، ص 260).

    براي اين سخنِ جناب علامه که لازمة ديدگاه عموم مفسران، چيزي شبيه به تحصيل حاصل است، چند تقرير قابل ارائه است:

    تقرير اول

    تقرير نخست آن است که با تبيين پيامبر اکرم(ص) ابعاد گوناگون آيات معلوم مي‌شود و امر مجهولي باقي نمي‌ماند که با تفكر در آيات معلوم گردد؛ لذا لازمة آنکه متعلَّق تفكر در اين آيه قرآن کريم باشد آن است که مفاد اين آيه، تحريض بر تفكر در اموري باشد که از پيشْ پيامبر براي مردم معلوم كرده است و اين شبيه به تحصيل حاصل و ناممکن است و براي دفع چنين معناي نادرستي چاره‌اي نيست جز آنکه آيه (با حذف «ولَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» از پايان آن) اين‌گونه بيايد: «وأنزلنا إليك الذكر لتبينه لهم».

    ضعف نخست تقرير مذكور آن است که برخلاف ظاهر سخن جناب علامه است؛ چراکه صريح سخن ايشان آن است که لازمة کلام قوم، شبه تحصيل حاصل در مورد «انزال قرآن» است: «وأنت خبير بأن لازم ذلك أولاً شبه تحصيل الحاصل في إنزاله إليه ليبين لهم ما نزل إليهم والإنزال واحد ولا مدفع له إلا أن يغير النظم إلى مثل قولنا: وأنزلنا إليك الذكر لتبينه لهم» (همان، ج 12، ص 260)؛ اما اين تقرير، تحصيل حاصل را بر «تبيين و تفكر» تطبيق كرده است. ضعف دوم آن است که گرچه در اين تقرير، براي «لازم آمدن شبه تحصيل حاصل» توجيهي ارائه گرديده است، علت اين لزوم که در کلام جناب علامه با جملة «والإنزال واحد» مورد اشاره قرار گرفته، مغفول مانده و رابطة جملة «والإنزال واحد» با جملات قبل و بعد از آن، نامعلوم است.2 اما ضعف آشکار سوم آن است که اگر مراد جناب علامه آن بود که تحصيل حاصل در تفكر پس از تبيين رخ مي‌دهد پس چرا براي دفع چنين تحصيل حاصلي فرمود: «ولا مدفع له إلا أن يغير النظم إلى مثل قولنا: وأنزلنا إليك الذكر لتبينه لهم»؟ آيا اگر عبارت آية شريفه چنين فرض شود که جناب علامه براي دفع تحصيل حاصل بيان داشته، مشکل «تحصيل حاصل به‌معناي امتناع تفكر پس از تبيين» حل مي‌گردد؟ روشن است که پاسخْ منفي است؛ پس تقرير نخست از کلام علامه نمي‌تواند مبين مراد ايشان باشد.3

    تقرير دوم4

    تقرير ديگر از عبارت «… لازم ذلك أولاً شبه تحصيل الحاصل في إنزاله إليه ليبين لهم ما نزل إليهم‏» چنين است: انزال قرآن کريم بر پيامبر اکرم(ص) و بر مردم يکي بيش نيست و آن همان نزول قرآن بر شخص پيامبر است که جملة «أنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ» بر آن دلالت كرده است و مراد از نزول قرآن بر مردم که عبارت «ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» به آن اشاره نموده، همان تبيين قرآن (يعني بيان الفاظ قرآن) براي مردم است که در عبارت «لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ» بيان شده. بر اين اساس، مفهوم جملة «لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» آن است که «لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما بُينَ لهم؛ تا براي مردم آنچه را (قبلاً) بيان شده بيان نمايي» و اين، چيزي شبيه به تحصيل حاصل است.

    پيش‌فرض تقرير پيش‌گفته آن است که مراد از تبيين قرآن براي مردم (لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ) در آية‌ 44 سورة‌ مبارکة‌ نحل، ابلاغ الفاظ آن براي مردم است، نه تفسير محتواي معرفتي آيات و تفصيل مسائلي که قرآن کريم به‌اجمال بيان كرده است. اما به‌نظر مي‌رسد نمي‌توان سخن علامه را براساس اين فرض تقرير نمود؛ چراکه ايشان به دلالت مواضعي از کلامش، تبيين قرآن کريم را غير از ابلاغ الفاظ آن مي‌داند.5 اشکال ديگر آن است که با فرض صحت اين تقرير از ايراد علامه بر ديدگاه عموم مفسران، همين ايراد بر معناي مختار جناب علامه نيز وارد خواهد بود؛6 حال آنکه جناب علامه استظهار خويش از معناي آيه‌ را اساساً در تقابل با اين ايراد و در مقام دفع آن بيان كرده است (طباطبايي، 1417، ج ‏12، ص 260).

    تقرير مختار (اشكال نخست)

    تقرير قابل دفاع از اشکال نخست علامه به ديدگاه قوم: «… لازم ذلك أولاً شبه تحصيل الحاصل في إنزاله إليه ليبين لهم ما نزل إليهم‏» نظر به تتمة آن: «… والإنزال واحد ولا مدفع له إلا أن يغير النظم إلى مثل قولنا: وأنزلنا إليك الذكر لتبينه لهم» و نظر به دو اشکال بعدي که ايشان بر اين ديدگاه وارد دانسته‌اند7 آن است که چون اولاً به انزال قرآن در آية 44 سورة مبارکة نحل دوبار اشاره شده: يک‌بار بر شخص پيامبر اکرم(ص) با تعبير «أنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ» و يک‌بار بر مردم با تعبير «ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» و ثانياً مي‌دانيم که انزال قرآن (به معناي مصدري و نيز اسم مفعولي) يک انزال بيش نيست،8 عبارت «ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» بر همان معنا دربارة انزال قرآن دلالت مي‌کند که عبارت «أنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ» بدون درنظر گرفتن اهتمام به شخص پيامبر(ص) به‌عنوان منزلٌ اليه قرآن کريم، بر آن معنا دلالت نموده است و اين تکرارْ شبيه تحصيل حاصل است؛ پس بر فرض پذيرش ديدگاه رايج دربارة آية 44 سورة مبارکة نحل که در آن، خصوصيات شخص پيامبر(ص) به‌عنوان منزلٌ‌اليه قرآن کريم ملاحظه نمي‌شود، شايسته بود اين تکرار رخ ندهد و عبارت اين‌گونه بيايد: «وأنزلنا إليك الذكر لتبينه لهم»؛ اما با توجه به جايگاه جار و مجرورِ «إليك» در ساختار جملة «أنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ»، معنايي که اين جمله دربارة انزال قرآن مي‌فهماند، غير از معنايي است که از عبارت «ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» در اين‌باره فهميده مي‌شود. در جملة «أنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْر»، تقدم يافتن جار و مجرور «إليك» بر مفعولٌ‌به فعل «أنْزَلْنا»9، خصوصيت پيامبر(ص) به‌عنوان منزلٌ‌اليه قرآن را مي‌فهماند و «لِتُبَيِّنَ» نيز که بيانگر غايت انزال در جملة «أنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ» است، با عنايت به اينکه فاعل اين تبيين، شخص پيامبر(ص) با اوصاف و احوالي ويژه است، غايت انزال قرآن قرار گرفته است؛ لذا در آغاز آيه به انزال قرآن بر پيامبر اکرم با عنايت به ويژگي‌هاي ايشان اشاره شده و به اقتضاي وحدت سياق دانسته مي‌شود که در پايان آيه نيز «لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»، تحريض بر تفكر دربارة پيامبر(ص) و احوال خاص ايشان است؛ چراکه تفكر در احوال پيامبر اکرم(ص)، بهترين دليل است بر اينکه شخص ايشان در آنچه آورده (قرآن کريم) هيچ دخالتي نداشته، بلکه خداوند متعال با علم و قدرتش بدون دخالت اسباب عادي، قرآن را بر ايشان نازل كرده است (طباطبايي، 1417، ج ‏12، ص260).

    بررسي اشکال نخست

    جملة: «وَأنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»‏ در آية 44 سورة‌ مبارکة نحل بر انزال قرآن کريم بر پيامبر اکرم(ص) و اهتمام به شخص ايشان به‌عنوان مُنْزَلٌ‌اليه و تبيين‌کنندة قرآن دلالت دارد؛ اما اشارة دوباره به قرآن کريم با عبارت «ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» در حالي که ممکن بود اين اشاره توسط ضميرْ ـ مثلاً به ‌شکل «لِتُبَيِّنَه لِلنَّاسِ» ـ انجام پذيرد، اصطلاحاً «إظهار في مقام الإضمار: آوردن اسم ظاهر به‌جاي ضمير» (ابن عاشور، 1420، ج 13، ص 131) و داراي فوايدي چند است؛ از جمله:

    1. اشعار به علت لزوم تبيين قرآن از جانب پيامبر اکرم(ص): عبارت قرآني «لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» افزون بر آنکه بر لزوم تبيين قرآن کريم براي مردم توسط پيامبر اکرم(ص) دلالت دارد، علت اين حکم را نيز تفهيم مي‌نمايد؛ چنان‌که مخاطب از اين عبارت چنين مي‌فهمد: بر پيامبر اکرم لازم است قرآن کريم را براي مردم تبيين کند؛ چراکه خداوند قرآن کريم را به‌سوي مردم (براي انتفاع ايشان) نازل نموده است؛ اما عبارت «لِتُبَيِّنَه لِلنَّاسِ» نمي‌فهماند که چرا لازم است پيامبر اکرم قرآن نازل شده بر او را براي مردم تبيين کند؛ يعني اين عبارت هيچ دلالتي بر علت لزوم تبيين قرآن براي مردم ندارد.

    2. اشعار به علت غايي نزول قرآن بر پيامبر اکرم(ص): عبارت «لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» که در آية 44 سورة مبارکة نحل پس از عبارت «وَأنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ» آمده چنين مي‌فهماند که نزول قرآن کريم بر پيامبر اکرم، نزول قرآن بر مردم و براي مردم است؛ يعني مقصد و مقصود نهايي قرآنِ فرود آمده از جانب خداوندْ شخص پيامبر اکرم نيست؛ بلکه خداوند پيامبر اکرم را واسطة نزول قرآن بر مردم قرار داده است. اما اگر در جملة «وَأنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» به‌جاي «ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» از ضمير براي تعبير از قرآن استفاده و گفته مي‌شد: «وَأنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَه لِلنَّاس» دلالتي بر اين معنا وجود نداشت.

    براساس آنچه گفته شد به‌نظر مي‌رسد گرچه چنان‌که جناب علامه از آية 44 سورة نحل استظهار نموده‌اند انزال قرآن بر پيامبر اکرم و بر مردم يکي بيش نيست، چنين نيست که اشاره به اين انزال با عبارت‌ «ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» پس از آنکه با عبارت «أنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ» مورد اشاره قرار گرفته است بدون لحاظ خصوصيت شخص پيامبر(ص) به‌عنوان مُنْزَلٌ‌اليه قرآن، صرفاً تکرار معنايي پيش‌تر گفته شده و شبيه به تحصيل حاصل باشد؛ زيرا چنان‌که گذشت، تعبير از قرآن با عبارت «ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» به‌جاي تعبير از قرآن به‌وسيلة ضمير، از مقولة «إظهار في مقام الإضمار» و مفيد مفاهيم جديدي است که افادة آن مفاهيم توسط ضمير، ناممکن است.

    اشکال دوم علامه طباطبايي به استظهار رايج از آية تفسير

    به عقيدة جناب علامه، ديگر لازمة باطلي که استظهار رايج از آية 44 سورة‌ مبارکة نحل درپي دارد آن است که جار و مجرور «إِلَيْكَ» در اين آيه، زايد و بي‌فايده باشد؛ چراکه بنابر اين ديدگاه، غايت انزال قرآن، تبيين است و در تحقق اين غايت، اينکه شخص پيامبر(ص) منزلٌ‌اليه قرآن باشد يا انساني ديگر، اثري ندارد؛ همچنين تفكر در ذکر (قرآن کريم) ديگر غايت انزال قرآن است تا مخاطبان قرآن کريم به‌واسطة آن آگاه شوند که قرآن کريم، حق و از جانب خداوند است و در تحقق اين غايت نيز توجه به اينکه قرآن کريم بر چه کسي نازل شده است ضرورتي ندارد. بر اين اساس به إِلَيْكَ که منزلٌ‌اليه قرآن را مشخص مي‌کند نيازي وجود ندارد و آمدن آن، بي‌فايده است (طباطبايي، 1417، ج 12، ص 261).

    بررسي اشکال دوم

    نزول قرآن کريم بر پيامبر اکرم(ص) حقيقتي است که آية 44 سورة مبارکة نحل آن ‌را گزارش كرده و به تصريح بيان داشته که شخص ايشان، مُنزَلٌ‌اليه قرآن کريم است: «وَأنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ»؛ اما به‌نظر مي‌رسد که نمي‌توان فايده‌مندي اين گزارش را مشروط به آن دانست که تأثير خصوصيات شخص پيامبر در تحقق غايات انزال قرآن (تبيين قرآن براي مردم و تفکر مردم در قرآن) ملحوظ آيه بوده باشد؛ زيرا اگر به‌رغم ديدگاه علامه طباطبايي چنين فرض کنيم که دخالت خصوصيات شخص پيامبر(ص) به‌عنوان مُنزَلٌ‌اليه قرآن کريم در تحقق غايات انزال قرآنْ ملحوظ آيه نيست، بازهم ذکر جار و مجرور «إِلَيْكَ» براي گزارش اين حقيقت که خداوند قرآن کريم را بر پيامبر اکرم(ص) نازل نموده، لازم است و نمي‌توان اين گزارش را لغو و بي‌فايده تلقي نمود؛ چراکه فايدة معتنابه آن، کشف واقع براي مخاطبان قرآن است. از سوي ديگر، فايدة ذکر جار و مجرور «إِلَيْكَ» با فرض عدم لحاظ خصوصيات شخص پيامبر(ص) به‌عنوان مُنزَلٌ‌اليه قرآن کريم، اخبار به اين امر است که مُنزَلٌ‌اليه و مبين قرآن کريم يک فرد است؛ يعني خداوند همان کسي را مبين قرآن قرار داده که قرآن را بر او نازل كرده است.

    نکتة آخر آنکه آية «وَما أنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلأ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فيهِ…» (نحل: 64) و آية «إِنَّا أنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أراكَ اللَّهُ…» (نساء: 105) نيز مانند آية 44 سورة مبارکة نحل، از انزال قرآن کريم بر پيامبر اکرم(ص) خبر داده‌اند و «تبيين موارد مورد اختلاف» و «قضاوت ميان مردم» را غايت انزال قرآن معرفي کرده‌‌اند؛ اما جناب علامه در مورد اين آيات ـ برخلاف آنچه دربارة آية 44 سورة نحل اظهار داشته‌اند ـ چنين قائل نشده‌اند که: فايده‌مندي اِخبار اين آيات از منزلٌ‌اليه (عليه) بودن پيامبر، مشروط بر آن است که هر‌يک از اين آيات، دال بر آن باشد که خصوصيات شخص پيامبر(ص) در تحقق غايت انزال قرآن دخيل است و اساساً در تفسير اين آيات، سخني از ملحوظ بودن خصوصيات پيامبر اکرم(ص) به ميان نياورده‌اند (همان، ج ‏5، ص 71 و ج ‏12، ص 284)؛ حال آنکه اگر ذکر جار و مجرور «عَلَيْكَ» و «إِلَيْكَ» در اين آيات را بدون لحاظ اين خصوصيات توجيه‌ناپذير مي‌دانستند، طبعاً به ضرورت اين لحاظ اشاره مي‌نمودند.

    اشکال سوم علامه طباطبايي به استظهار رايج از آية‌ تفسير

    به عقيدة جناب علامه، سومين پيامد نادرست که بر استظهار رايج از آية 44 سورة‌ مبارکة نحل مترتب است گسست اين آيه از سياق آية قبل: «وَما أرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِم» (نحل: 43) و آيات پيش‌تر است؛ چراکه اين آيات دربارة رسولان الهي سخن مي‌گويند؛ اما نگاه رايج، موضوع سخن در اين آيه را ـ به‌ويژه در جملة پاياني آن: «وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» ـ موضوعي ديگر (قرآن کريم) قلمداد مي‌کند (همان، ج 12، ص 261).

    بررسي اشکال سوم

    گرچه بنابر نظر جناب علامه تنها با اين فرض که متعلَّق تفكر در جملة پاياني آية‌ 44 سورة نحل: «وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» شخص پيامبر اکرم(ص) باشد، رشتة سياق ميان اين آيه و آيات پيشين پيوسته مي‌ماند؛ اما به‌نظر مي‌رسد که اگر متعلَّق تفكر در اين آيه را طبق نظر عموم مفسران «قرآن کريم» بدانيم، بازهم رابطه‌ و پيوستگي معنايي اين آيه با آيات پيشين که بيانگر پيوستگي سياقي اين آيات است مختل نخواهد گشت؛ زيرا بر اين اساس نيز اين آيات دربارة «شئون پيامبران» سخن مي‌گويند؛ يعني موضوعي که ميان اين آيات پيوستگي معنايي ايجاد مي‌کند، عبارت است از «شئون پيامبران».

    وجه مختار دربارة متعلَّق تفكر در آية تفسير

    بررسي و مقايسة وجوهي که دربارة متعلَّق تفكر در آية تفسير مطرح گشت بيانگر صحت و استقامت ديدگاهي است که مورد اعتقاد اکثر مفسران در اين باره است. طبق اين ديدگاه که با عنوان «وجه دوم دربارة متعلَّق تفكر در آية تفسير» مطرح گشت، متعلَّق تفكر در اين آيه، «الذِّكْرَ» يعني قرآن کريم است.

    حجيت بيانات نبوي در تفسير آيات قرآني

    خداوند متعال پيامبر اکرم(ص) را در آية 44 سورة مبارکة نحل، مبيِّن و مفسر قرآن معرفي نموده: «وَأنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ؛ و ما اين ذکر [قرآن کريم] را بر تو نازل كرديم تا براي مردم آنچه را به‌سويشان نازل شده تبيين نمايي». از اين جمله به‌روشني استفاده مي‌شود که سخنان پيامبر(ص) در تفسير آيات قرآن حجيت دارد و مستند مفسران در تفسير آيات است. علامه طباطبايي در اين ‌باره مي‌گويند: «وفي الآية دلالة على حجية قول النبي(ص) في بيان الآيات القرآني» (طباطبايي، 1417، ج ‏12، ص 261). بر اين اساس آية مذکور دال بر حجيت بيانات تفسيري‌اي است که قطعاً از پيامبر صادر شده‌اند؛ يعني بياناتي که مخاطبان، بدون واسطه از پيامبر اکرم(ص) دريافت نموده‌اند و نيز اخباري که به سبب تواتر يا وجود قرينة قطعي، واجد جنبة حکايت‌گري قطعي از تبيين نبوي هستند و قطعاً مصداق تبيين پيامبر محسوب مي‌شوند؛ اما اين آيه، حجيت تفسيري اخباري را که نه متواترند و نه قرينه‌اي قطعي بر صدور آنها از پيامبر اکرم وجود دارد ـ حتي اخباري که متن و سندشان معتبر است ـ ثابت نمي‌کند.10

    چکيدة سخن در استظهار از آية تفسير

    با تحليل ظاهر آية‌ 44 سورة مبارکة نحل اولاً درمي‌يابيم نخستين مستند براي تفسير قرآن کريم، بيانات تفسيري پيامبر اکرم(ص) است؛ يعني بيانات تفسيري آن حضرت که يا بدون واسطه يا به مدد اخبار قطعي ـ اعم از اخبار متواتر و اخباري که داراي قرينه‌ قطعي هستند ـ از محضر آن جناب دريافت گشته‌اند، مستند آراي تفسيري محسوب مي‌شوند؛ ثانياً درمي‌يابيم تفكر در آيات قرآني شناخت‌بخش معاني و مقاصد قرآن کريم است. اين آيه، تفكر مخاطبان قرآن را عِدل تبيين پيامبر اکرم قرار داده است که هر دو به هدف واحدِ «فهم معاني و مقاصد آيات الهي» منجر مي‌شود. عنصر دال بر اين معادله، واو عطف است که توسط آن، «تفكر» (تفكر مخاطبان قرآن در قرآن) بر «تبيين» (تبيين قرآن از جانب پيامبر(ص)) عطف شده است: لِتُبَيِّنَ… وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ. اگر در اين آيه عبارت «لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» بدون حرف واو در پي عبارت «لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ» قرار گرفته بود و آيه اين‌چنين بود: «وَأنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ… لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»، در آن صورت معناي آيه‌ چنين بود: «و ما اين ذكر [قرآن‏] را بر تو نازل كرديم تا براي مردم آنچه را به‌سويشان فرود آمده، تبيين نمايي باشد که (در نتيجة تبيين تو) تفكر نمايند»؛ يعني از آيه چنين فهم مي‌شد که «تفكر نمودن مردم»، غايتي ضرورتاً در طول تبيين قرآن کريم از جانب پيامبر اکرم(ص) و منوط به آن است؛ اما با وجود اين واو عطف، آيه ظاهر در اين معناست: «وما بر تو ذکر [قرآن‏] را فرو فرستاديم تا آنکه: يك. براي مردم [معنا و مقصود] آنچه را به‌سويشان فرود آمده، تبيين کني و دو. آنها [براي درک معنا و مقصود آيات] تفكر نمايند». اين بدان معناست که تفكر مخاطبان، در عرض تبيين پيامبر اکرم، هدف غاييِ نزول قرآن و مقتضي نيل به معاني و مقاصد آن است؛ يعني معاني و مقاصد قرآن از دو راه قابل دريافت است: يکي تبيين پيامبر اکرم(ص) و ديگري تفكر بندگان در آيات الهي.

    حاصل آنکه براساس تحليل‌ ارائه شده از محتواي آية 44 سورة مبارکة نحل، تفكر در آيات يکي از راه‌هاي دستيابي به معارف قرآن کريم است؛ يعني مخاطبان قرآن مي‌توانند براي فهم و تفسير آيات قرآني، عقل و انديشة خويش را به‌کار گيرند و با رعايت شرايط لازم براي تفكر درست و‌ با استناد به همة دليل‌ها و شواهد معتبر ـ اعم از ادله و شواهد قرآني، روايي، عقلي و علمي ـ به معاني و مقاصد آيات دست‌‌يابند.

    دلالت آية تفسير بر جواز تفسير اجتهادي

    در سطور گذشته با تحليل محتواي آية تفسير، روشن گشت که تفكر در آيات، يکي از راه‌هاي دستيابي به معاني و مقاصد قرآن است و لازمة اين امر، «جواز تفسير اجتهادي» است؛ زيرا: اولاً دلالت آية تفسير بر «طريقيت تفکر براي دستيابي به معاني و مقاصد آيات» يعني دلالت بر جواز «تلاش عقلي و فکري در استفاده از دليل‌ها و شواهد معتبر براي دستيابي به معاني و مقاصد آيات»؛ ثانياً چنان‌که مي‌دانيم، تفسير اجتهادي عبارت است از: «تلاش عقلي و فکري در استفاده از دليل‌ها و شواهد معتبر براي دستيابي به معاني و مقاصد آيات قرآني»؛ در نتيجه: دلالت آية تبيين بر «طريقيت تفكر براي دستيابي به معارف قرآن» به‌معناي دلالت بر «جواز تفسير اجتهادي» است و همان تحليل ارائه شده‌ از محتواي آية تفسير که اين طريقيت را اثبات نمود، «جواز تفسير اجتهادي» را نيز به اثبات مي‌رساند.

    رجحان آية تفسير بر ساير مستندات قرآني تفسير اجتهادي

    قائلان به جواز تفسير اجتهادي براي تأييد ديدگاه خويش به آياتي استناد كرده‌اند که مخاطبان را به تدبر در قرآن ترغيب مي‌نمايد ـ‌ مانند آية‌ 82 سورة نساء و آية‌ 29 سورة صاد ـ و آية‌ 83 سورة‌ نساء: «… وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلى‏ أُولِي الْأمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ…». اما تا جايي که جست‌وجو شد نه‌تنها آية تفسير (آية 44 سورة نحل) در زمرة ادلة جواز تفسير اجتهادي ديده نمي‌شود، بلکه به‌عکس، برخي براي اثبات ممنوعيت اين روش تفسيري به اين آيه استناد کرده‌‌اند (زغلول، 1425، ص 110 ـ 111؛ صابوني، 1405، ص 166؛ حسن، 1421، ص 243). اين درحالي است كه آية 44 سورة نحل بر ساير آياتي که مستند تفسير اجتهادي قرارگرفته‌اند، راجح است؛ زيرا:

    از‌آنجا‌که در آيات ترغيب‌کننده به تدبر در قرآن سخني از تبيين نبوي به‌ميان نيامده، زمينة طرح اين شبهه فراهم است که «تکليف به تدبر» در اين آيات، نظر به‌ آياتي که پيامبر اکرم(ص) را معلم قرآن کريم معرفي مي‌کنند (مانند آية 164 سورة آل عمران) مشروط به تعليم نبوي است (مگر آية 82 سورة نساء که منکران از سوي خدا بودن قرآن را تحريض به تدبر در آن مي‌کند)؛ چنان‌که تکليف حج، مشروط به استطاعت است!11 اما زمينة طرح اين شبهه در مورد آية تفسير، اساساً منتفي است؛ زيرا اين آيه، تفكر در آيات را در عرض تبيين نبوي، مجراي نيل به حقايق و مقاصد قرآني معرفي نموده است.

    در‌ مورد آية‌ 83 سورة‌ نساء: «وَإِذا جاءَهُمْ أمْرٌ مِنَ الْأمْنِ أوِ الْخَوْفِ أذاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلى‏ أُولِي الْأمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لأتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إِلأ قَليلاً» اولاً نظر‏ به‏ جملة‏ نخست اين آيه‏: «وَإِذا جاءَهُمْ أمْرٌ مِنَ الْأمْنِ أوِ الْخَوْفِ أذاعُوا بِهِ» مرجع ضمير مفرد منصوب در «يَسْتَنْبِطُونَهُ» که مورد استنباط را مشخص مي‌کند، عبارت است از «أمْرٌ مِنَ الْأمْنِ أوِ الْخَوْفِ؛ خبرى (حاكى) از ايمنى يا ترس» و اساساً در اين آيه سخني دربارة قرآن کريم به ميان نيامده تا بتوان مدعي ظهور لفظي آيه در جواز استنباط معاني و مقاصد آيات از قرآن گشت (بابايي، 1386، ج 2، ص 118؛ شاکر، 1382، ص 79)؛ مگر آنکه حکم جواز استنباط ـ که از اين آيه برمي‌‌آيد ـ به مدد تنقيح مناط، به استنباط معاني و مقاصد آيات تعميم يابد. البته در اين صورت نيز قطعيت و حجيت اين تنقيح مناط به‌سبب خصوصيت مورد استنباط در آيه يعني «أمْرٌ مِنَ الْأمْنِ أوِ الْخَوْفِ» که معلوم شدن حکم آن، هم ضروري است و هم به ارجاع آن به رسول و اولي‌الامر منوط گشته محل ترديد است و بي‌گمان نمي‌توان آن‌ را در وزان قياس منصوص العله به‌شمار آورد (چنان‌که در اصول فقه مقرر است، حجيت تنقيح مناط، منوط به قطعيت آن است؛ وحيد بهبهانى، 1415، ص 145‌ـ 148)؛ ثانياً با صرف‏نظر از اشكال اول و با فرض اينکه مراد اين آيه از استنباط، استنباط معاني و مقاصد آيات از قرآن است، گوييم‏ در اين آيه يا ضمير «هم» در عبارت‏ «لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» به «الرسول» و «اولي‌الامر» باز‌مي‌گردد و «مِن» نشويه بوده و معناى جمله اين است: «اگر آن را به پيامبر(ص) و اولي‌الامر ارجاع مى‏دادند، كسانى كه آن را از پيامبر(ص) و اولي‌الامر استنباط مى‏كردند، به آن آگاه مى‏شدند» و در اين صورت، مفاد آيه آن است که براى فهم معناى قرآن لازم است به پيامبر(ص) و اولي‌الامر (ائمة اطهار(ع)) مراجعه شود؛ يا ضمير «مِنهم» به مردم باز ‌مي‌گردد و «مِن» براى تبعيض بوده و معناى‏ «الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» چنين است: «كسانى از مردم كه آن را استنباط مى‏كنند» و در اين صورتْ وقوع استنباط، به رجوع به پيامبر اکرم و اولي‌الامر مشروط شده:‏ «وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلى‏ أُولِي الْأمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ»؛ يعني در هر دو صورتْ اين آيه نه‌تنها بر جواز تفسير اجتهادى و استنباط و استخراج معانى قرآن از آيات بدون كمك گرفتن از پيامبر اکرم و ائمه اطهار(ع) دلالت ندارد، بلكه به‌عکس، بر آن دلالت دارد كه براى فهم معناى قرآن لازم است به پيامبر اکرم و اولي‌الامر (ائمه اطهار(ع)) مراجعه شود (بابايي، 1386، ج 2، ص 118ـ 119).

    حاصل‌ آنکه دلالت آية تفسير بر اعتبار و جواز تفسير اجتهادي براساس استظهاري که ارائه شد، روشن‌تر و استوارتر از دلالت آيات ترغيب‌کننده بر تدبر در قرآن و آية‌ 83 سورة‌ نساء به‌نظر مي‌رسد؛ زيرا دلالت اين آيات بر جواز تفسير اجتهادي با اشکالاتي مواجه است که بر دلالت آية تفسير وارد نيست.

    نتيجه‌گيري

    آية تفسير، تبيين نبوي و تفكر در آيات را دو غايت نزول قرآن کريم بر پيامبر اکرم(ص) معرفي كرده است. با تحليل اين آيه اين نتيجه به‌دست مي‌آيد که بيانات تفسيري پيامبر اکرم(ص) که يا بدون واسطه يا توسط اخبار قطعي ـ اعم از اخبار متواتر و اخباري که داراي قرينه‌ قطعي هستند ـ از محضر آن جناب دريافت گشته‌اند و نيز تفكر در آيات، از مستندات تفسير قرآن است. اين بدين معناست که آدمي مي‌تواند معنا و مراد آيات ـ يعني تفسير آيات ـ را با استناد به بيانات تفسيري پيامبر اکرم(ص) استخراج کند و مي‌تواند براي استنباط تفسير آيات، عقل و انديشة خويش را به‌کار گيرد و با رعايت شرايط لازم براي تفكر درست و‌ با استناد به دليل‌ها و شواهد معتبر قرآني، روايي، عقلي و علمي به معاني و مقاصد آيات دست‌‌يابد.

    معتقدان به جواز تفسير اجتهادي براي تأييد ديدگاه خويش به آياتي که مخاطبان را به تدبر در قرآن ترغيب مي‌نمايد و آية‌ 83 سورة‌ نساء استناد كرده‌اند؛ اما آية تفسير در زمرة ادلة جواز تفسير اجتهادي ديده نمي‌شود؛ بلکه به‌عکس برخي براي اثبات ممنوعيت اين روش تفسيري به اين آيه استناد کرده‌‌اند؛ اين درحالي‌ است که دلالت آية مذکور بر اعتبار و جواز تفسير اجتهادي، روشن‌تر و استوارتر از دلالت آيات ترغيب‌کننده بر تدبر در قرآن و آية‌ 83 سورة‌ نساء به‌نظر مي‌رسد؛ زيرا دلالت اين آيات بر جواز تفسير اجتهادي با اشکالاتي مواجه است که در دلالت اين آيه ديده نمي‌شود.

    منابع

    آلوسى، سيدمحمود،(1415ق) روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، بيروت، دار الكتب العلمية.

    ابن عاشور، محمد بن طاهر،(1420ق) التحرير و التنوير، بيروت، لبنان، مؤسسة التاريخ.

    ابن عطيه اندلسى، عبدالحق بن غالب،(1422ق) المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، بيروت، دار الكتب العلمية.

    ابن كثير دمشقى، اسماعيل بن عمرو،(1419ق) تفسير القرآن العظيم (ابن كثير)، بيروت، دار الكتب العلمية.

    ابن منظور، محمد بن مكرم،(1414ق) لسان العرب، چ سوم، بيروت، دار صادر.

    ابن‌ هشام، عبدالله بن يوسف،(1404ق) مغني اللبيب عن كتب الأعاريب، قم، منشورات مكتبة آية الله العظمى المرعشي النجفي.

    ابوالفتوح رازى، حسين بن على،(1408ق) روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن، مشهد، بنياد پژوهش‌هاى اسلامى آستان قدس رضوى.

    اندلسى ابوحيان، محمد بن يوسف،(1420ق) البحر المحيط فى التفسير، بيروت، دار الفكر.

    بابايي، علي‌اكبر، غلامعلي عزيزي‌کيا، مجتبي روحاني راد،(1385) روش‌شناسي تفسير قرآن، چ دوم، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.

    بابايى، على‌اكبر،(1386) مكاتب تفسيرى، قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه.

    بستاني، بطرس،(1987م) محيط المحيط، مکتبة لبنان، بيروت، ساحة رياض الصلح.

    بغدادى، علاء‌الدين على بن محمد،(1415ق) لباب التأويل فى معانى التنزيل، بيروت، دار الكتب العلمية.

    جوهري، اسماعيل بن حمّاد،(1407ق) الصحاح، بيروت، دار العلم للملايين.

    حسن‏، محمد على،(1421ق) المنار في علوم القرآن، بيروت‏، مؤسسة الرساله.

    حقى بروسوى، اسماعيل،[بي‌تا] تفسير روح البيان، بيروت، دار الفكر.

    خويى، سيدابوالقاسم،[بي‌تا] البيان في تفسير القرآن، قم، مؤسسة احياء آثار الامام الخوئى.

    ذهبى، ‏محمدحسين،[بي‌تا] التفسير و المفسرون، بيروت‏، دار احياء التراث العربى.

    راغب اصفهانى، حسين بن محمد،(1412ق) المفردات في غريب القرآن، دمشق بيروت‏، دار العلم الدار الشامية.

    زبيدي، محمد مرتضي،(1414ق) تاج العروس، بيروت، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع.

    زرقانى، محمدعبدالعظيم،[بي‌تا] مناهل العرفان في علوم القرآن، عالم الكتب‏، بيروت،‏ دار احياء التراث العربى.

    زغلول، محمد حمد،(1425ق) التفسير بالرأي قواعده و ضوابطه و أعلامه، چ دوم، دمشق، مكتبة فارابى.

    زمخشرى محمود،(1407ق) الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، چ سوم، بيروت، دار الكتاب العربي.

    سمرقندى، نصربن محمد بن احمد،(1413ق) تفسير بحر العلوم (سمرقندي)، بيروت، دار الکتب العلمية.

    سورآبادى، ابوبكر عتيق بن محمد،(1380) تفسير سورآبادى، تهران، فرهنگ نشر نو.

    سيد بن قطب بن ابراهيم شاذلي،(1412ق) فى ظلال القرآن، چ هفدهم، بيروت، دار الشروق.

    سيوطى، جلال‌الدين،(1421ق) الإتقان في علوم القرآن، چ دوم، بيروت، دار الكتاب العربى.

    شاكر، محمدكاظم،(1382) مبانى و روش‌هاى تفسيرى، قم، مركز جهانى علوم اسلامى.

    شبر، سيدعبدالله،(1407ق) الجوهر الثمين في تفسير الكتاب المبين، كويت، مكتبة الألفين.

    شمس‌کلاهي، مجيد، «چيستي تفسير از نگاه قرآن»، (بهار و تابستان1390)، قرآن‌شناخت، ش 7، ص 59 ـ84.

    شوكانى، محمد بن على،(1414ق) فتح القدير، بيروت، دار ابن كثير.

    صابونى، ‏محمدعلى،(1405) التبيان في علوم القرآن،‏ بيروت، ‏عالم الكتب.

    صافى، محمود بن عبدالرحيم،(1418ق) الجدول فى اعراب القرآن، چ چهارم، بيروت، دمشق، دار الرشيد، مؤسسة الإيمان.‏

    طباطبايى، سيدمحمدحسين،(1417ق) الميزان فى تفسير القرآن، چ پنجم، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعة مدرسين حوزة علميه.

    طبرسى، فضل بن حسن،(1372) مجمع البيان فى تفسير القرآن، چ سوم، تهران، انتشارات ناصرخسرو.

    ـــــ،(1377) تفسير جوامع الجامع، قم، انتشارات مديريت حوزة علميه.

    طريحى، فخرالدين،(1375) مجمع البحرين، چ سوم، تهران‏، كتاب‌فروشى مرتضوى.

    طوسى، محمد بن حسن،[بي‌تا] التبيان فى تفسير القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربى.

    عروسى حويزى، عبدعلى بن جمعه،(1415ق) تفسير نور الثقلين، چ چهارم، قم، انتشارات اسماعيليان.

    عميد زنجانى، عباسعلى،(1373) مبانى و روش‌هاى تفسير قرآن، چ سوم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.

    فاضل لنكرانى، محمد،(1396ق) مدخل التفسير، تهران، مطبعة الحيدري.

    فخرالدين رازى، ابوعبدالله محمد بن عمر،(1420ق) مفاتيح الغيب، چ سوم، بيروت، دار احياء التراث العربى.

    فراهيدى، خليل بن احمد،(1410ق) كتاب العين، چ دوم، قم‏، انتشارات هجرت.

    فيومي، احمدبن محمدبن علي،(1414ق) المصباح المنير، چ دوم، قم، دار الهجرة.

    مصباح يزدى، محمدتقى،(1380) قرآن‏شناسى، چ دوم، قم، مؤسسة آموزشى و پژوهشى امام خمينى.

    مصطفوى، حسن،(1360) التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب.

    مصطفي، ابراهيم؛ الزيات، احمد حسن؛ عبد القادر، حامد؛ النجّار، محمّد علي،[بي‌تا] المعجم الوسيط، طهران، المکتبة العلميه.

    مظفر، شيخ محمدرضا،[بي‌تا] المنطق، قم، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين.

    موسوى همدانى، سيدمحمدباقر،(1374) ترجمه تفسير الميزان، چ پنجم قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعة مدرسين حوزة علميه قم.

    وحيد بهبهانى، محمدباقر،(1415ق) الفوائد الحائرية، مجمع الفكر الإسلامي.

    پي‌نوشت‌ها:

    1. گرچه در سخن مفسران ـ تا آنجا که تفحص شد ـ تصريحي به اين وجه ديده نمي‌شود، اطلاق سخن برخي مفسران در مقام بيان متعلَّق تفکر در اين آيه مي‌تواند استناد وجه مذکور به ايشان را تأييد کند؛ از جمله ر.ک: تفسير جوامع الجامع؛ روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن؛ فتح القدير؛ تفسير القرآن العظيم (ابن كثير)، ذيل آيه 44 سوره نحل.

    2. سيدمحمدباقر موسوى همدانى از شاگردان مرحوم علامه، اين کلام ايشان را که «وأنت خبير بأن لازم ذلك أولاً شبه تحصيل الحاصل في إنزاله إليه ليبين لهم ما نزل إليهم، والإنزال واحد، ولا مدفع له إلا أن يغير النظم إلى مثل قولنا: وأنزلنا إليك الذكر لتبينه لهم» اين‌گونه ترجمه و تقرير نموده است: «و خواننده عزيز خوب مى‏داند كه لازمه اين معنى، (چند اشكال است): اولاً اين است كه آيه شريفه چيزى شبيه تحصيل حاصل مرتكب شده باشد، چون تفكر در ذكر بعد از بيان آن به‌وسيله رسول شبيه تحصيل حاصل است و هيچ چاره‏اى هم ندارد مگر اينكه نظم كلام را به ترتيب زير عوض كرده باشد: “وأنزلنا إليك الذكر لتبين لهم؛ كتاب را بر تو نازل كرديم تا براى ايشان بيان كنى"». چنان‌که آشکار است، در اين ترجمه‌ و تقرير، جملة «والإنزال واحد» که در سخن جناب علامه آمده، ترجمه و توجيه نشده و سبب طرح آن، مجهول مانده است (موسوى همدانى، 1374، ج‏12، ص 378-379).

    3. نکتة مهم دربارة تقرير مذكور آن است که اين تقرير با چشم‌پوشي از سستي انتساب آن به جناب علامه، استظهار رايج از آيه‌ تفسير را با پرسشي شبهه‌خيز مواجه مي‌نمايد، آنکه: به‌موجب آيه‌ تفسير، پيامبر اکرم مأمور است «ما نِزِّلَ إليهم» يعني همة قرآن کريم را براي مردم تبيين کند؛ پس چگونه ممکن است مفاد جملة «لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» ترغيب بر تفکر در قرآن کريم باشد، درحالي‌که پيش‌تر، تبيين نبوي همة نقاط مجهول و فکر‌خيز قرآن را معلوم نموده و جايي براي حرکت از جهل به‌سوي علم باقي ننهاده؟ پاسخ آن است که اولاً به‌رغم ظهور «النّاس» و «ما نُزِّلَ إليهم» در اطلاق افرادي و احوالي و ظهور عبارت «لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» در اينکه پيامبر اکرم مأمور به تبيين همة قرآن کريم بوده‌اند، اين آيه ظاهر در اين معنا نيست که متعلَّق تفکر، غير از «ما نِزِّلَ إليهم» ـ يعني غير از قرآن کريم ـ است؛ زيرا گرچه به‌نظر مي‌رسد لازمة اينکه «پيامبر اکرم مأمور به تبيين همة قرآن کريم بوده‌اند» اين معناست که «متعلق تفکر در اين آيه غير از قرآن کريم است»، اما لزوم اين معنا نسبت به آن ملزوم، لزوم بين بالمعني‌الاخص نيست تا به‌محض تصور آن، به ذهن متبادر شود و بتوان آن ‌را مدلول التزامي آيه و از زمرة ظواهرْ تلقي نمود [در دلالت التزامي لزوم ميان لفظ و معنا، ضرورتاً لزوم بين بالمعني الاخص است؛ ر.ک: مظفر، [بي‌تا]، ص 44]؛ بلکه اين معنا، پيامد سلسله‌اي از استلزامات بدين شرح است:

    «الناس» و «ما نُزّل اليهم» مطلق است پيامبر اكرم(ص) مأمور به تبيين همة قرآن كريم براي همة مردم از همة جهت‌ها[ي مورد نيازشان] است پيامبر اكرم(ص) همة قرآن كريم را براي همة مردم از همة جهت‌ها[ي مورد نيازشان] تبيين نمود تبيين قرآن كريم از همة جهت‌ها[ي مورد نياز] به همة مردم ابلاغ شد قرآن كريم از همة جهت‌ها[ي مورد نياز] براي همة مردم متبين (معلوم) گشت تفكر در قرآن (به‌معناي حركت فكري از جهت به سوي علم) در هيچ بخشي از قرآن از هيچ جهت براي مردم ممكن نيست متعلق تفكر در آيه تفسير، غير از قرآن كريم است.

    ثانياً اگر در ميان شش استلزام فوق، استلزامات اول و دوم (هم از جهت ثبوت مقدم و تالي و هم از جهت اقتضاي مقدم نسبت به تالي) مسلم انگاشته شود، شکي نيست که استلزام سوم باطل است و تالي در آن، هرگز به وقوع نپيوسته است؛ زيرا با توجه به ادلة قطعي تاريخي، مسلّم است که تبيين قرآن کريم از همة جهت‌ها[ي مورد نياز] به همة مردم ابلاغ نشده است؛ لذا اين سلسله از استلزامات، سلسله‌ا‌ي گسيخته است که منطقاً مستلزم نتيجة نهايي (اثبات آخرين تالي) نيست و بر اين اساس روشن مي‌گردد لازمة آنکه «پيامبر اکرم مأمور به تبيين همة قرآن کريم بوده‌اند» آن نيست که «متعلق تفکر در اين آيه غير از قرآن کريم باشد». حاصل سخن: اين ادعا که متعلق تفکر در آيه تفسير، غير از قرآن کريم است نه مستند به ظاهر اين آيه و نه از لوازم محتواي آن محسوب مي‌شود.

    4. نگارنده در بيان اين تقرير، از محضر جناب استاد حجت‌الاسلام والمسلمين علي‌اکبر بابايي بهره برده است.

    5. بخشي از سخنان علامه طباطبايي که نشان مي‌دهد از نگاه ايشان، تبيين قرآن کريم غير از ابلاغ الفاظ آن است آنجاست که رأي مختار خويش را در معناي آية 44 سورة مبارکة نحل توضيح مي‌دهد و تبيين قرآن را به عنوان يکي از غايات انزال آن بر پيامبر اکرم اين‌چنين معرفي مي‌نمايد: «فيكون محصل المعنى أن القصد بنزول هذا الذكر إلى عامة البشر… أحدهما: أن تبين للناس ما نزل تدريجا إليهم لأن المعارف الإلهية لا ينالها الناس بلا واسطة فلابد من بعث واحد منهم للتبيين والتعليم، وهذا هو غرض الرسالة ينزل إليه الوحي فيحمله ثم يؤمر بتبليغه وتعليمه وتبيينه» (طباطبايي،1417، ج‏12، ص 259ـ260). آنچه در عبارت زيرخط‌دار روشن است آن است که اولاً مراد از تعليم که بر تبليغ عطف شده غير از تبليغ است؛ ثانياً مراد از تبيين که بر تعليم عطف شده‌ نمي‌تواند همان تبليغ باشد؛ زيرا اگر مراد گوينده ترادف تبيين و تبليغ بود لازم بود تبيين را بدون فاصله بر تبليغ عطف نمايد و هم‌معنايي معطوف عليه با معطوف را در قالب عطف تفسيري تفهيم نمايد.

    6. به عقيدة علامه طباطبايي، «لِتُبَيِّنَ» در آية 44 سورة‌ مبارکة‌ نحل، بيانگر غايت انزال در جملة «أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ» است، اما با عنايت به اينکه فاعل اين تبيين، شخص پيامبر اکرم است که داراي حالات، صفات و شرايطي ويژه ـ از قبيل درس‌ناخواندگي، نداشتن مربى بشري و زندگي در ميان قومى جاهل و تهى‌ از تمدن و فضايل انساني‏ ـ است و متعلَّق تفکر نيز، شخص پيامبر اکرم و ويژگي‌ها و شرايط تأمل‌انگيز ايشان است نه قرآن کريم که از آن به «الذِّکر» تعبير شده، ايشان پس از تشريح اين ديدگاه، سخن خويش را چنين خلاصه نموده است: «… هذا ما تفيده الآية الكريمة نظرا إلى سياقها وسياق ما قبلها ومحصله أن قوله: «لِتُبَيِّنَ» إلخ، غاية للإنزال لا لنفسه بل من حيث تعلقه بشخص النبي وأن متعلق «يَتَفَكَّرُونَ» المحذوف هو نحو قولنا: فيك لا قولنا: في الذكر» (طباطبايي، 1417، ج‏12، ص 260). بر اساس اين ديدگاه نيز اگر مراد از تبيين قرآن براي مردم (لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ) را ابلاغ الفاظ آن براي مردم فرض کنيم، باز هم عبارت «لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» مواجه با ايراد تحصيل حاصل خواهد بود.

    7. دو اشکال ديگر ايشان به ديدگاه رايج دربارة معناي آية 44 سورة مبارکة نحل بدين قرار است: «… وثانياً كون قوله: «إِلَيْكَ» مستدركا مستغنى عنه وخاصة بالنظر إلى قوله: «وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» وذلك أن الإنزال غايته التبيين ولا أثر في ذلك لكونه(ص) هو المنزل إليه دون غيره، وكذلك التفكر في الذكر غاية مرجوة للعلم بأنه حق من عند الله من غير نظر إلى من أنزل إليه، ولازم ذلك كون قوله: «إِلَيْكَ» زائداً في الكلام لا حاجة إليه وثالثاً انقطاع الآية بسياقها عن سياق الآية السابقة عليها: «وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ» والآيات المتقدمة عليها» (طباطبايي، 1417، ج‏12، ص 261).

    8. انزال قرآن (به معناي مصدري و به معناي اسم مفعولي) واحد است؛ يعني چنين نيست که قرآن کريم دو بار نازل شده باشد، يک‌بار بر پيامبر اکرم و يک‌بار بر مردم (= وحدت “انزال” به معناي مصدري) و چنين نيست که مراد از «ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» چيزي جز آنچه بر پيامبر اکرم نازل شده است، ‌باشد (= وحدت “انزال” به‌ معناي اسم مفعولي: مُنْزَل).

    9. در جملة «أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ»، مقدّم شدن جار و مجرور “اليک” که متعلِّق به فعل “أَنْزَلْنا” است بر “الذِّکر” مفعولٌ به اين فعل، اهتمام به ضمير “ک” را که مرجع آن پيامبر اکرم است مي‌فهمانَد: «تقديم المتعلّق المجرور على المفعول للاهتمام بضمير المخاطب» (ابن عاشور، 1420، ج‏13، ص131).

    10. برخي صاحب‌نظران، خبر واحد را در حوزة تفسير حجت مي‌دانند؛ اما به عقيدة برخي ديگر از دانشوران، تفسير از حيطة حجيت خبر واحد خارج است (ر.ک: خويى، [بي‌تا]، ص 398ـ399؛ فاضل لنكرانى، 1396، مدخل التفسير، ص173ـ176). لازم به ذکر است به‌رغم اينکه آية 44 سورة مبارکة نحل بر حجيت اخبار تفسيري متواتر يا محفوف به قرينة قطعي که از پيامبر اکرم در تبيين آيات وارد شده دلالت دارد، نمي‌توانيم آن‌ را دليل بر «حجيت خبرهاي واحد نبوي در تفسير» قلمداد کنيم ـ چنان‌که قائلان به حجيت خبر واحد در حوزة تفسير قرآن نيز براي اثبات ديدگاه خويش به اين آيه استناد ننموده‌اند ـ چرا‌‌که صدور خبر واحد نبوي از پيامبر اکرم امري غيرقطعي است ولي موضوع حجيت در آيه‌ تفسير، تنها بياناتي است که قطعاً مصداق «تبيين پيامبر» است؛ يعني بياناتي که قطع داريم پيامبر اکرم افاده نموده‌اند.

    11. گرچه شبهة مذکور پس از تذکر اينکه آيات مثبِت شأن تدبر‌پذيري براي قرآن و آيات مثبِت شأن تعليم‌پذيري براي قرآن توسط پيامبر اکرم، از قبيل «مُثبِتين» هستند که يکي نمي‌تواند ديگري را تقييد کند و اينکه اساساً هيچ تلازمي ميان تعليم نبوي قرآن کريم و عدم امکان تدبر و فهم آن وجود ندارد منتفي مي‌گردد.

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      آية‌ تفسير (نحل: 44) و جواز تفسير اجتهادي   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      الف. متن روايت [با تلخيص]   ...

    قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله اتقوا اللّه عباداللّه، و اثبتوا على ما أمركم به رسول اللّه من توحيداللّه، و من الإيمان بنبوة محمد رسول اللّه، و من الاعتقاد بولاية على ولى اللّه… هذه وصية رسول اللّه صلى الله عليه و آله لكل أصحابه، و بها أوصى حين صار إلى الغار فإن اللّه تعالى قد أوحى إليه: يا محمد إن العلى الأعلى يقرأ عليك السلام، و يقول لك: إن أباجهل و الملأ من قريش قد دبروا يريدون قتلك، و آمرك أن تبيت عليا فى موضعك… و آمرك أن تستصحب أبابكر، فإنه إن آنسك و ساعدك و وازرك و ثبت على ما يعاهدك و يعاقدك، كان فى الجنة من رفقائك، و فى غرفاتها من خلصائك. فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله لعلى عليه السلام: أرضيت أن أطلب فلا أوجد و توجد، فلعله أن يبادر إليك الجهال فيقتلوك قال: بلى يا رسول اللّه رضيت أن تكون روحى لروحك وقاء، و نفسى لنفسك. فداء، بل قد رضيت أن تكون روحى و نفسى فداء لأخ لك أو قريب أو لبعض الحيوانات تمتهنها و هل أحب الحياة إلا لخدمتك و التصرف بين أمرك و نهيك و لمحبة أوليائك… ثم قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله لأبى بكر: أرضيت أن تكون معى يا أبابكر تطلب كما أطلب، و تعرف بأنك أنت الذى تحملنى على ما أدعيه، فتحمل عنى أنواع العذاب قال أبوبكر: يا رسول اللّه أما أنا لو عشت عمر الدنيا أعذب فى جميعها أشد عذاب لا ينزل على موت مريح، و لا فرج متيح و كان فى ذلك محبتك لكان ذلك أحب إلى من أن أتنعم فيها و أنا مالك لجميع ممالك ملوكها فى مخالفتك… فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لا جرم إن اطلع اللّه على قلبك و وجد ما فيه موافقا لما جرى على لسانك، جعلك منى بمنزلة السمع و البصر و الرأس من الجسد، و بمنزله الروح من البدن، كعلى الذى هو منى كذلك، و على فوق ذلك لزيادة فضائله و شريف خصاله. يا أبابكر إن من عاهداللّه ثم لم ينكث و لم يغير و لم يبدل و لم يحسد من قد أبانه اللّه بالتفضيل فهو معنا فى الرفيق الأعلى و إذا أنت مضيت على طريقة يحبها منك ربك، و لم تتبعها بما يسخطه و وافيته بها إذا بعثك بين يديه، كنت لولاية اللّه مستحقا، و لمرافقتنا فى تلك الجنان مستوجبا … .»

    ب. منابع روايت

    اين روايت، چنان كه علّامه شوشترى اشاره نموده، در هيچ يك از منابع عامه ـ تاآنجاكه جست وجو شد ـ يافت نمى شود؛ اما در منابع شيعى، غير از تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام(ص 465) در مدينه المعاجز (بحرانى، 1413ق، ج 1، ص 456) و بحارالانوار (مجلسى، 1403ق، ج 19، ص 80) به نقل از تفسير منسوب به امام، نقل شده است. بر اين اساس، تنها منبع اصلى اين روايت،تفسيرمنسوب به امام عسكرى عليه السلاممى باشد.

    ج. محتواى روايت

    اين روايت، در تفسير آيه 100 از سوره «بقره» وارد شده است و در آغاز، مفاد وصايايى را گزارش مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قبل از «ليله المبيت» و رفتن به غار، آن وصايا را براى اصحاب خود ايراد نمودند؛ سپس به تفصيل، وقايع مربوط به ليله المبيت ـ از قبيل نزول جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله و فرمان الهى به لزوم جايگزينى على عليه السلام به جاى پيامبر و همراهى ابوبكر با پيامبر در راه رسيدن به غار ـ را تشريح مى نمايد.

    د. نقدهاى علّامه شوشترى

    نقد نخست علّامه شوشترى: علّامه شوشترى در نقد اين روايت مى گويد: بنا بر مفاد اين روايت خداوند پيامبر اكرم را به واسطه جبرئيل امر نموده است كه از ابوبكر بخواهد او را در رفتن به غار همراهى نمايد؛ حال آنكه اين مطلب را حتى اهل تسنن درباه ابوبكر نقل نكرده اند؛ پس چگونه شيعه مى تواند قايل به آن باشد؟

    اهل تسنن با آنكه افتخار بزرگ آنها درباه ابوبكر همين مصاحبت او با پيامبر اكرم است، روايت كرده اند (به روايت طبرى) كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله طلب همراهى ابوبكر ننمود، بلكه اين ابوبكر بود كه وقتى از خروج پيامبر صلى الله عليه و آله آگاه شد، خود را به پيامبر رساند و سبب نگرانى پيامبر و زخمى و خونين شدن پاى ايشان شد. علّامه شوشترى اين حكايت را به تفصيل از طبرى نقل مى كند.

    بررسى نقد نخست علّامه شوشترى بر روايت چهارم: چنان كه علّامه شوشترى آورده، حكايت طلب همراهى ابوبكر از جانب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را اهل تسنن نقل نكرده اند، بلكه اين ادعايى است كه تنها مدرك آن همين روايت منقول در تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام است و اين حكايت با آنچه طبق روايت طبرى (طبرى، 1387ق، ج 2، ص 374) در مسير همراهى ابوبكر با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اتفاق افتاد متفاوت است. طبق نقل طبرى، ابوبكر نزد حضرت على عليه السلام رفت و از آن حضرت درباره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهپرسش نمود و پس از آگاهى از حركت پيامبر به سوى غار ثور، به سرعت به سوى پيامبر حركت كرد و وقتى در اين مسير به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك شد، پيامبر صداى حركت او را در تاريكى شب شنيد و گمان كرد شخصى از مشركان او را تعقيب مى كند؛ پس به حركتش شتاب داد و در نتيجه، پاپوش پيامبر از هم گسيخت و سنگى انگشت پاى حضرت را شكافت و خون فراوانى از آن جريان يافت. ابوبكر كه ترسيده بود اين حالت بر پيامبر گران آيد، صدا به سخن بلند كرد و پيامبر او را شناخت و ايستاد تا برسد. وقتى ابوبكر به پيامبر رسيد، با هم راهى شدند درحالى كه خون، پاى پيامبر را فراگرفته بود. طبق اين حكايت كه قايل آن طبرى و از اهل تسنن است، اولاً، ابوبكر به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ملحق شد نه آنكه پيامبر از او خواسته باشد او را همراهى كند؛ ثانيا، ابوبكر سبب آزار و اذيت پيامبر در راه رسيدن به غار شد و پس از رسيدن به غار نيز طبق نص قرآن كريم، چنان بى قرار گشت كه پيامبر اكرم به تسلى خاطر او پرداخت: «… إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِى اثْنَينِ إِذْهُما فِى الْغارِ إِذْ يقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا…» (توبه: 40). اما با فرض صحت حكايت منقول در تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام، اين پرسش به ذهن انسان خطور مى كند كه چه فايده اى از وجود چنان مصاحبى متصور است كه خداوند، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را امر به درخواست همراهى از او نموده است؟

    اگرچه اين حكايت كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از ابوبكر طلب همراهى نموده است تنها در اين روايت نقل شده و در منابع اهل تسنن نيامده و واقعه مصاحبت ابوبكر با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را اهل تسنن به گونه اى كه بيان شد نقل كرده اند ـ به گونه اى كه نشان مى دهد اين مصاحبت به نحو لحوق ابوبكر به پيامبر بوده و ظاهرا جز اذيت رسانى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فايده اى دربر نداشته ـ اما هيچ يك از اين امور، براى اثبات مجعول بودن اين روايت كافى به نظر نمى رسد؛ زيرا اولاً، انفراد يك روايت در نقل يك حكايت هرگز دليل بر موضوع بودن آن روايت محسوب نمى شود، گرچه ظن به صدور آن را كاهش مى دهد؛ ثانيا، با توجه به اين جمله تأمل برانگيز در اين روايت كه: «يا أبابكر إن من عاهداللّه ثم لم ينكث و لم يغير و لم يبدل و لم يحسد من قد أبانه اللّه بالتفضيل فهو معنا فى الرفيق الأعلى» (اى ابوبكر! همانا كسى كه با خدا عهد بندد و عهد [خويش] نشكند و [آن را ]تغيير و تبديل ننمايد و به كسى كه خداوند او را با فضيلت بخشى [از ديگران ]متمايز نموده حسادت ننمايد در بهشت برين با ما خواهد بود)، اين احتمال قطعا منتفى نيست كه طلب همراهى ابوبكر از جانب پيامبر صلى الله عليه و آلهبه فرمان الهى و براى فراهم آمدن زمينه براى اتمام حجت عليه ابوبكر و نهى او از كبائرى همچون شكستن عهد الهى در پذيرش ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام و حسادت به ايشان بوده است. بر اين اساس، آنچه درباره نقد نخست علّامه شوشترى بر روايت يكم به نظر مى رسد آن است كه اين نقد، صرفا بر پايه يك استبعاد غيرقطعى بنا نهاده شده كه نمى توان بر اساس آن، مجعول بودن روايت مورد بحث را به اثبات رساند.

    نقد دوم علّامه شوشترى: علّامه شوشترى مى گويد: در اين روايت آمده كه اميرالمؤمنين عليه السلام به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفت: «راضى هستم كه جانم فداى برخى حيوانات تو شود!» آيا چنين سخنى از روى تملق گويى و چرب زبانى بوده، چنان كه اهل دنيا براى سركردگان خود چنين سخن كنند يا از روى حقيقت گويى بوده است؟ و آيا چنين سخنى را انسان خردمند به زبان مى آورد؟

    بررسى نقد دوم علّامه شوشترى بر روايت چهارم: چنان كه علّامه شوشترى بيان داشته، صدور چنان سخنى از شخصيت بى نظير اميرمؤمنان على عليه السلام كه در اوج خردمندى و حكمت است مردود است؛ زيرا نمى توان پذيرفت انسانى كه به فرموده خداوند به منزله نفس پيامبر اكرم است (آل عمران: 61)، جان خويش را چنان خوار و ذليل جلوه دهد كه فداى حيوانات گردد و حتى اگر تصور كنيم اميرمؤمنان عليه السلام در مقام مجامله و تعارف، چنين سخنى گفته اند و ابراز چنين تعبيرى، تنها براى اظهار محبت به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بوده است، نمى توان پذيرفت كه پيامبر اكرم از ابراز اين سخنْ راضى بوده اند. اما سخن در اينجاست كه با توجه به احتمالاتى نظير اشتباه راوى در تلقى واقعه، اشتباه راوى در نقل واقعه، مبالغه راوى در القاء واقعه و مانند آن، نتيجه ركاكت مذكور تنها تضعيف احتمال صدور روايت از معصوم است نه مجعول بودن آن، كه تنها با تكيه بر ادلّه قطعى اثبات پذير است.

    نقد سوم علّامه شوشترى: علّامه شوشترى مى گويد: در اين روايت آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به ابوبكر فرمود: [اگر خداوند آنچه را در دل دارى، موافق آنچه بر زبان آوردى بيابد ]تو را نسبت به من به منزله گوش و چشم و سر نسبت به جسد و به منزله روح نسبت به بدن قرار خواهد داد. آيا پيامبر اكرم اين سخن را از روى خدعه به ابوبكر فرموده، چنان كه اهل دنيا با پيروان خويش خدعه كنند، يا از روى حقيقت فرموده است؟ لازمه آنكه حقيقتا فرموده باشد آن است كه ابوبكر در صورت صادق بودن در ادعاهايش نسبت به پيامبر اكرم برترى و شرافتى چونان برترى و شرافت سر نسبت به جسد و روح نسبت به بدن و گوش و چشم نسبت به ساير اعضا داشته باشد!

    بررسى نقد سوم علّامه شوشترى بر روايت چهارم: اولاً، نكته قابل توجه درباه سخن منقول از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در اين روايت آن است كه اين سخن به نحو جمله شرطيه است: «لاجَرَمَ إن إطلع اللّهُ على قلبك و وجد ما فيه موافقا لِما جرى على لسانك جعلك مِنّى بمنزلة السمع…»؛ يعنى طبق اين بيان، پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدن ابوبكر به چنان جايگاهى را، كه به منزله گوش و چشم آن حضرت گردد، مشروط بر صدق ابوبكر در ادعاهاى بسيار بزرگ او نموده اند؛ ثانيا، بيان اينكه شخصى نسبت به انسان به منزله چشم و گوش است و تعابيرى از اين دست، قالبى شناخته شده و ضرب المثل گونه است كه گوينده صرفا براى نشان دادن منزلت مخاطب نزد خويش بيان مى كند، نه براى بيان برترى مخاطب نسبت به خودش! ازاين رو، نمى توان با اخذ به لوازم چنين سخنى، به برترى مخاطب اين سخن نسبت به گوينده آن حكم نمود؛ همچنان كه چنين تعبيرى در مورد امام حسن و امام حسين عليهماالسلام نسبت به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به چشم مى خورد؛ اما نمى توان از اين تعبير بر برترى اين دو امام همام بر پيامبر صلى الله عليه و آله استدلال نمود: «… اللهم و صلّ على الزهراء فلقة القمر وسيدة نساء البشر فى البدو و الحضر و على ابنيها السبطين الشمسين القمرين اللذين هما للرسول بمنزلة السمع و البصر…» (كفعمى، 1403ق، ص 737)

    حاصل آنكه علّامه شوشترى در اين نقد نيز براى اثبات مجعول بودن روايت مورد بحث، بر استبعادى ظنى تكيه نموده اند و روشن است كه بر اساس گمان نمى توان موضوع بودن يك روايت را به اثبات رساند.

    جمع بندى

    علّامه شوشترى براى اثبات مجعول بودن روايت مذكور در تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام كه بيانگر واقعه همراهى ابوبكر با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مسير غار ثور است، به چند دليل استناد نموده اند كه به طور خلاصه عبارتند از:

    1. انفراد نقل اين روايت در منبع شيعى تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام و عدم نقل آن در منابع عامه؛

    2. ناسازگارى محتواى اين روايت با آنچه در منابع عامه درباره همراهى ابوبكر با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده؛

    3. استبعاد محتواى روايت، از جمله اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله از ابوبكر طلب همراهى كرده باشد؛

    4. ركاكت يكى از تعابير روايت؛

    اما اين ادلّه حتى به فرض پذيرش همه آنها، ادلّه اى ظنى هستند كه تنها مى توانند گمان به صدور چنين روايتى را كاهش دهند، و هيچ يك از ظنونى كه اين ادلّه پديد مى آورند از ظنون معتبر نيست و به تعبير اصطلاحى، نه سبب «علم» هستند و نه «علمى» و روشن است كه هرگز نمى توان با تكيه بر ظنون نامعتبر به مجعول بودن يك روايت حكم نمود.

    نتيجه گيرى پايانى

    نقد علّامه شوشترى بر روايت يكم مبتنى بر معنايى مخدوش است كه از صدر اين روايت بدون توجه به ذيل آن اخذ شده و روشن است كه شرط صحت استظهار معنا از يك متن (روايت)، در نظر گرفتن همه اجزاى آن است؛ ازاين رو، ادعاى مجعول بودن اين روايت، ادعايى بى دليل به نظر مى رسد.

    ايشان براى اثبات مجعول بودن روايت دوم، به كاربرد لفظ «اخ» در مورد غير برادر صلبى استناد كرده اند كه با توجه به توسعه كاربرد اين لفظ در مواردِ اعم از برادر صلبى در زبان عربى، نمى توان با اتكا به اين دليل، موضوع بودن اين روايت را اثبات نمود.

    در نقد روايت سوم، علّامه شوشترى با تكيه بر ظهور بدوى روايت و عدم اعتنا به اسلوب بيانى آن، كه زيربناى ظهور مستقر روايت است، براى اثبات موضوع بودن آن به برخى شواهد تاريخى استناد نموده اند كه با توجه به ابتناى اين نقد بر ظهور بدوى و عدم حجّيت اين ظهور، نقد مذكور نامقبول خواهد بود؛ چراكه اساسا ميان ظهور نهايى روايت سوم و شواهد تاريخى ارائه شده، ناسازگارى وجود ندارد.

    علّامه شوشترى براى اثبات مجعول بودن روايت چهارم از چهار روايت مورد بررسى تحقيق حاضر، به چهار دليل استناد نموده اند كه عبارتند از: 1. انفراد نقل اين روايت در منبع شيعى تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام و عدم نقل آن در منابع عامه؛ 2. ناسازگارى محتواى اين روايت با آنچه در منابع عامه درباره همراهى ابوبكر با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده؛ 3. استبعاد محتواى روايت، از جمله اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله از ابوبكر طلب همراهى كرده باشد؛ 4. ركاكت يكى از تعابير روايت؛ اما چنان كه به تفصيل گذشت، اين ادلّه براى اثبات مجعول بودن اين روايت كافى نيست.

    در نهايت آنكه بررسى ادلّه اى كه علّامه شوشترى براى اثبات مجعول بودن روايات مورد بررسى اين تحقيق ـ روايات منقول از تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام ـ ارائه نموده اند براى هر كه اين ادلّه را در ترازوى انصاف علمى نهد جاى ترديد باقى نمى گذارد كه اين ادلّه براى اثبات مجعول بودن اين روايات ناكافى است؛ اگرچه برخى از اين ادلّه، گمان به صدور روايت را تضعيف مى كند.

    منابع

    ابن خلدون، عبدالرحمن بن خلدون (1408ق)، تاريخ ابن خلدون، ط. الثانية، بيروت، دارالفكر.

    ابن كثير دمشقى، اسماعيل بن عمر (1407ق)، البداية و النهاية، بيروت، دارالفكر.

    المنسوب الى الامام العسكرى عليه السلام (1409ق)، تفسير الامام العسكرى عليه السلام، قم، مدرسة الامام المهدى عليه السلام.

    بحرانى، سيدهاشم (1416ق)، البرهان فى تفسيرالقرآن، تهران، بنياد بعثت.

    ـــــ (1413ق)، مدينة المعاجز، قم، مؤسسة المعارف الإسلامية.

    بخارى، محمدبن اسماعيل (1401ق)، صحيح البخارى، بيروت، دارالفكر.

    بروجردى، محمدتقى (بى تا)، نهاية الافكار، قم، مؤسسة النشرالاسلامى.

    بلاذرى، احمدبن يحيى (1959م)، أنساب الأشراف، مصر، دارالمعارف.

    بيهقى، ابوبكر احمدبن الحسين (1405ق)، دلائل النبوة، بيروت، دارالكتب العلمية.

    تسترى، محمدتقى (1390ق)، الاخبار الدخيلة، تحقيق على اكبر غفارى، تهران، مكتبة الصدوق.

    جواهرى، محمدحسن (1368)، جواهرالكلام، چ سوم، تهران، دارالكتب الاسلاميه.

    حرعاملى، محمدبن حسن (1384ق)، الجواهر السنية، نجف اشرف، النعمان.

    خطيب تبريزى، ولى الدين ابى عبداللّه محمدبن عبداللّه (بى تا)، الاكمال فى اسماء، قم، مؤسسة اهل البيت عليهم السلام.

    زركلى، خيرالدين (1980م)، الاعلام، بيروت، دارالعلم للملايين.

    شبّر، سيدعبداللّه (1412ق)، تفسير القرآن الكريم، بيروت، دارالبلاغة للطباعة و النشر.

    صحتى سردرودى، محمد (1377)، محقق شوشترى «قاموس پژوهش»، قم، دفتر تبليغات اسلامى.

    طباطبايى، سيدمحمدكاظم (1390)، منطق فهم حديث، قم، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمينى قدس سره.

    طبرسى، احمدبن على (1966م)، الاحتجاج، نجف، دارالنعمان للطباعة و النشر.

    طبرى، محمدبن جرير (1387ق)، تاريخ الطبرى، ط. الثانيه، بيروت، دارالتراث.

    طوسى، محمدبن حسن (1420ق)، الخلاف، قم، مؤسسة النشرالاسلامى.

    عاملى، جعفرمرتضى (1415ق)، الصحيح من سيرة النبى الأعظم صلى الله عليه و آله، چ چهارم، بيروت، دارالهادى للطباعة والنشر والتوزيع.

    فيض كاشانى، ملّامحسن (1415ق)، تفسير الصافى، تهران، صدر.

    قمى، على بن ابراهيم (1367)، تفسير قمى، چ چهارم، تهران، دارالكتاب.

    كفعمى، ابراهيم بن على (1403ق)، المصباح، بيروت، موسسة الاعلمى للمطبوعات.

    مجلسى، محمدباقر (1403ق)، بحارالانوار، بيروت، موسسه الوفاء.

    مجلسى، محمدتقى (1406ق)، روضه المتقين فى شرح من لايحضره الفقيه، قم، مؤسسه فرهنگى اسلامى كوشانبور.

    مسعودى، عبدالهادى (1388)، وضع و نقد حديث، تهران، سمت.

    مسعودى، على بن حسين 1409ق)، مروج الذهب، چ دوم، قم، دارالهجره.

    معين، محمد (1371)، فرهنگ فارسى، چ هشتم، تهران، اميركبير.

    مقريزى، تقى الدين احمدبن على (1420ق)، امتاع الاْسماع، بيروت، دارالكتب العلمية.

    نورى طبرسى، ميرزاحسين (1408ق)، مستدرك الوسائل، بيروت، موسسة آل البيت عليهم السلام.

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:24:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      الف. متن روايت   ...

    «قال الإمام الحسن بن على أبوالقائم عليهماالسلام: فى قوله تعالى: «وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُم مِن بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارا» بما يوردونه عليكم من الشبه «حَسَدا مِنْ عِندِ أَنفُسِهِم» لكم بأن أكرمكم بمحمد وعلى وآلهما الطيبين الطاهرين «مِّن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ» بالمعجزات الدالات على صدق محمد وفضل على وآلهما الطيبين من بعده «فَاعْفُواْ وَاصْفَحُواْ» عن جهلهم، وقابلوهم بحجج اللّه، وادفعوا بها أباطيلهم «حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ» فيهم بالقتل يوم فتح مكة، فحينئذ تجلونهم من بلد مكة ومن جزيره العرب، ولا تقرون بها كافرا.»

    ب. منابع روايت

    منبع اصلى اين روايت مانند دو روايت گذشته، تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام است (تفسير منسوب الامام العسكرى، 1409ق، ص 551). بحارالانوار در دو موضع (مجلسى، 1403ق، ج 9، ص 184؛ ج 97، ص 67) و مستدرك الوسائل (نورى طبرسى، 1408ق، ج 11، ص 103) نيز هر دو به نقل از اين تفسير، روايت مذكور را آورده اند. سيدهاشم بحرانى در تفسير برهان، فيض كاشانى در تفسير صافى سيدعبداللّه شبّر در تفسير معروف به تفسير شبّر نيز اين روايت را بدون ذكر منبع آورده اند (بحرانى، 1416ق، ج 1، ص 306؛ فيض كاشانى، 1415ق، ج 1، ص 180؛ شبر، 1412ق، ص 56).

    ج. محتواى روايت

    اين روايت، تفسيرى است مزجى از آيه 109 سوره مباركه «بقره»: «وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُم مِن بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارا حَسَدا مِنْ عِندِ أَنفُسِهِم مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُواْ وَاصْفَحُواْ حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.» در اين آيه، به نكاتى چند اشاره شده: نخست آنكه اهل كتاب مشتاق بودند مؤمنان را به كفر سابق بازگردانند. اين روايت «شبهه افكنى» را به عنوان ابزارى معرفى مى كند كه اهل كتاب تلاش مى كردند به كمك آن، به مقصود خود برسند و مؤمنان را منصرف از ايمان كنند. نكته بعدى كه آيه بيان مى كند حسادت اهل كتاب نسبت به مؤمنان است و روايت سوم، سبب اين حسادت را ولايت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، اميرمؤمنان عليه السلام و اهل بيت طاهرين ايشان معرفى مى كند.

    آيه 109 سوره مباركه «بقره» در ادامه به اين نكته اشاره مى كند كه حسادت اهل كتاب نسبت به مؤمنان پس از آن است كه حقيقت بر ايشان آشكار شده. روايت سوم پرده از سبب آشكار شدن حقيقت براى اهل كتاب برمى دارد و مى گويد: اهل كتاب توسط معجزاتى كه بر صدق پيامبر اكرم، اميرمؤمنان و اهل بيت ايشان عليهم السلام دلالت نموده است به حقيقت پى برده اند. در ادامه اين آيه به مؤمنان امر شده كه با عفو و چشم پوشى با اهل كتاب رفتار كنند تا خداوند فرمان خويش را فرو فرستد. روايت توضيح مى دهد كه مؤمنان بايد از جهل اهل كتاب چشم پوشى كنند و با حجت هاى خدايى با ايشان مقابله نموده و مدعياتِ باطل ايشان را دفع نمايند.

    در پايان، اين روايتْ تعبير «حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ»را چنين توضيح مى دهد: تا آنكه خداوند فرمان خويش را به كشتار اهل كتاب در روز فتح مكه فرو فرستد و در آن هنگام خواهد بود كه مؤمنان، اهل كتاب را از شهر مكه و از جزيره العرب بيرون خواهند راند و احدى از كفار را در آن باقى نخواهند گذاشت.

    د. نقدهاى علّامه شوشترى

    علّامه شوشترى مى گويد: در اين روايت آمده كه مراد از امر الهى در آيه 109 سوره مباركه «بقره»، در تعبير «حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ»، فرمان خداوند به قتل اهل كتاب در روز فتح مكه است، درحالى كه هيچ ربطى ميان فتح مكه و قتل اهل كتاب و نيز هيچ ارتباطى ميان فتح مكه و بيرون راندن اهل كتاب از مكه و از جزيره العرب وجود ندارد؛ چراكه اهل مكه اهل كتاب نبودند، بلكه بت پرست و مشرك بودند و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اهل مكه را به قتل نرساند، بلكه بر ايشان منت نهاد و به عنوان «طُلقاء» آزادشان كرد و ايشان هم اسلام آوردند و هيچ يك از آنان را بيرون نرانْد، بلكه يهوديان اطرافِ مدينه را اخراج نمود. اما اخراج اهل كتاب از جزيره العرب هم روز فتح مكه رخ نداد، بلكه چنان كه سيره نويسان روايت نموده اند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در بيمارى منجر به رحلتش وصيت به اخراج آنان نمود و عُمر در روزگار خلافتش ايشان را از جزيره العرب اخراج كرد.

    آنچه علّامه شوشترى در اثبات مجعول بودن روايت سوم فرموده به چند نقد مستقل تفكيك پذير است:

    نقد اول علّامه شوشترى: اين روايت، زمان قتل اهل كتاب به دست مسلمانان را روز فتح مكه گفته است، حال آنكه اهل مكه، اهل كتاب نبودند، بلكه بت پرست و مشرك بودند و در جريان فتح مكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مشركان مكه را آزاد كرد و ايشان را به قتل نرساند.

    بررسى نقد اول علّامه شوشترى بر روايت سوم: چنان كه علّامه شوشترى بيان نموده، در جريان فتح مكه، مقابله پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهبا مشركان بود نه اهل كتاب؛ همچنين جناب ايشان فرمان به قتل مشركان نيز صادر ننمود، مگر برخى از آنها كه مرتكب جرايم خاصى بودند (بلاذرى، 1959م، ج 1، ص 357؛ ابن خلدون، 1408ق، ج 2، ص 460). به نقل مسعودى، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در جريان اين فتح، مشركان مكه را مخاطب قرار داد و فرمود: «يا معشر القريش، ما ترون اَنّى فاعل بكم؟» و ايشان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را «اخٌ كريمٌ و ابن اخٍ كريمٍ» (برادرى كريم فرزند برادرى كريم) خواندند. پيامبر نيز فرمود «اذهَبوُا فانتم الطُّلقاء» (مسعودى، 1409ق، ج 2، ص 209). در منابع متعدد تاريخى گزارش هاى متنوعى از جريان فتح مكه ارائه شده، اما در اين گزارش ها ـ تاآنجاكه تفحص شد ـ سخنى از حضور اهل كتاب در اين جريان و مقابله پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با ايشان به ميان نيامده (ر.ك: بلاذرى، 1959م، ج 1، ص 353ـ364؛ طبرى، 1387ق، ج 3، ص 42ـ65). ازاين رو، سخن علّامه شوشترى در نقد نخست ايشان بر روايت سوم، در بدو امر غيرقابل انكار به نظر مى رسد.

    نقد دوم علّامه شوشترى: در روايت سوم چنين آمده كه مسلمانان در روز فتح مكه اهل كتاب را از مكه اخراج (اجلاء) مى نمايند؛ حال آنكه جريان إجلاء اهل كتاب در مورد يهوديان مدينه رخ داده است و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آنان را كه سه قبيله معروف به نام هاى بنى نضير، بنى قريظه و بنى قينقاع بودند از مدينه اخراج و پراكنده نمود (قمى، 1367، ج 2، ص 358).

    بررسى نقد دوم علّامه شوشترى بر روايت سوم: به نظر مى رسد كه جريان اجلاء اهل كتاب را، كه در روايت سوم بدان اشاره شده، نمى توان ناظر به مصداق ديگرى از اجلاء و اخراج اهل كتاب غير از آنچه ذيل آيه دوم سوره مباركه حشر و آيه 26 سوره مباركه «احزاب» بيان شده، قلمداد نمود: «هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِّنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُم بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ» (حشر: 2)؛ «وَأَنزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن صَيَاصِيهِمْ وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِيقا» (احزاب: 26). چنان كه در شأن نزول اين آيات آمده، جريان اجلاءْ مربوط به قبايل يهود در مدينه بوده است و اگر اين قبايلِ معروف و معتنابه يهود، يعنى بنى نضير، بنى قريظه و بنى قينقاع را كه بنابر نقل هاى متعدد تاريخى، اجلاء آنان از مدينه بوده است نه مكه (مقريزى، 1420ق، ج 1، ص 122؛ ابن كثير دمشقى، 1407ق، ج 4، ص 77؛ بيهقى، 1405ق، ج 3، ص 181) ناديده بگيريم، گروه معتنابهى از اهل كتاب باقى نمى ماند كه اجلاء آنها امرى مهم و سرنوشت ساز و لازم به ذكر بوده باشد؛ زيرا اگر چنين امر چشم گيرى در تاريخ رخ داده بود، مطمئنا به لحاظ اهميتش مورد نقل تاريخ نگاران قرار مى گرفت و به تعبير رايج: «لو كانَ لبانَ».

    به طور كلى، در عرصه تحقيقات تاريخى اگرچه محققان نمى توانند با استناد به نيافتن اسناد تاريخى براى رويدادهاى خُرد (غيركلان) تاريخى، عدم رخداد چنين رويدادهايى را ثابت كنند و «نيافتن» را دستمايه اثبات «نبودن» قرار دهند، اما استناد به «عدم الوجدان» براى اثبات «عدم الوجود» در مورد مدعاهاى كلان و تأثيرگذار در عرصه تاريخ امرى پذيرفته نزد محققان است كه از آن با جمله «لوكانَ لبان» تعبير مى شود و اساس اين استدلال بر پايه ملازمه انكارناپذيرى استوار است كه ميان وقوع رويدادهاى كلان و كثرت نقل چنين رويدادهايى وجود دارد (ر.ك: جواهرى، 1368، ج 39، ص 68؛ بروجردى، بى تا، ج 3، ص 168). بنا بر آنچه گذشت سخن علّامه شوشترى در نقد دوم ايشان بر روايت سوم نيز مقبول به نظر مى رسد.

    نقد سوم علّامه شوشترى: علّامه شوشترى مى گويد: روايت سوم، زمان اخراج اهل كتاب از جزيره العرب را روز فتح مكه گفته است، حال آنكه اين واقعه ـ چنان كه سيره نويسان نقل كرده اند ـ به وصيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در بيمارى منجر به رحلت ايشان و به دست عمر در ايام خلافتش رخ داد.

    بررسى نقد سوم علّامه شوشترى بر روايت سوم: به نقل برخى منابع تاريخى، يكى از وصايايى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حال بيمارى پيش از رحلتشان ايراد نمودند، وصيت به اخراج اهل كتاب از جزيره العرب بوده است و عمر با استناد به اين وصيت، يهود و نصارا را از جزيره العرب بيرون راند. حموى در معجم البلدان از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده كه حضرت فرمود: «لاخرجنّ اليهود و النصارى عن جزيره العرب حتى لا أدع فيها الا مسلما» و پس از نقل اين روايت چنين گزارش نموده كه عمر با استناد به حديثى كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به طور خاص درباره اهل نجران صادر شده بود، در عين آنكه اهل نجران، اهل صلح بودند اقدام به اخراج آنان نمود. سپس به نقل از ابى عبيده بن الجرّاح مى نويسد: آخرين سخنانى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به زبان آورد، اين بود: «اخرجوا اليهود من الحجاز و أخرجوا اهل نجران من جزيره العرب». البته در اسناد اين روايات به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ترديد زيادى وجود دارد؛ چراكه اختلاف شديد و تناقض آميزى ميان آنها ديده مى شود. در برخى از اين نقل ها سخن از «اليهود والنصارى» است و در برخى، سخن از «المشركين» است؛ برخى مى گويد: «لا يبقى دينان فى جزيره العرب» و در برخى، اين مسئله در مورد يهود گفته شده؛ در برخى، گفته شده پيامبر اكرم فرمود: «اخرجوا اليهود من الحجاز» و در برخى، اين امر درباره «جزيره العرب» ذكر شده و در برخى ديگر آمده كه پيامبر اكرم فرمود: «اخرجوا اليهود من الحجاز، وأخرجوا أهل نجران من جزيره العرب» (عاملى، 1415ق، ج 8، ص 158). ازاين رو، برخى صاحب نظران مستبعد ندانسته اند كه حديث «لا يجتمع فى جزيره العرب دينان» سخن عمر بوده كه آن رابه پيامبراكرم صلى الله عليه و آلهنسبت داده اند(همان،ج8،ص162).

    اساسا اين مسلم است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هنگام فتح خيبر، يهود را در بخشى از آن ابقا نمود كه در آن فعاليت كنند و بخشى از ثمرات آن براى ايشان باشد؛ اما عمر آنها را به تيماء و أريحا اخراج كرد (ر.ك: همان، ص 149) و آنچه در سبب اين كار عمر ذكر شده كه او اين كار را براى امتثال فرمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و به سبب التزام به حكم شرعى انجام داد، ادعايى مردود است كه بررسى ادلّه ردّ آن، مجالى ديگر مى طلبد (همان، ص 150)؛ بلكه چنان كه بخارى و ديگران روايت نموده اند، عمر به اين سبب يهود را اخراج نمود كه ايشان به پسرش عبداللّه بن عمر هنگامى كه براى سركشى اموالش به خيبر رفته بود متعرض شدند و او را مصدوم نمودند (بخارى، 1401ق، ج 3، ص 177). طبق اين نقل نيز اخراج يهود در جريان فتح مكه رخ نداده است؛ ازاين رو، نقد سوم علّامه شوشترى بر روايت سوم منقول از تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام نيز صحيح و پذيرفتنى به نظر مى رسد.

    علّامه شوشترى براى اثبات موضوع بودن روايتى از تفسير منسوب امام حسن عسكرى عليه السلام كه در تبيين آيه 109 سوره «بقره» وارد شده، بر اسناد تاريخى تكيه نموده اند. ظهور بدوى اين روايت دلالت بر آن دارد كه در روز فتح مكه مسلمانان از جانب خداوند فرمان يافتند اهل كتاب را به قتل رسانند و از شهر مكه و جزيره العرب بيرون رانند و احدى از كفار را در آن باقى نگذارند و چنان كه گذشت، اين ظهور با آنچه در منابع تاريخى ذكر شده ناسازگارى دارد. به تصريح تاريخ، در روز فتح مكه، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مسلمانان را فرمان به قتل نداد، و اساسا محل استقرار اهل كتاب در مدينه بود و اخراجشان از آن مكان بود و نه از شهر مكه؛ همچنين اخراج اهل كتاب از جزيره العرب در زمان خلافت عمر و به دست او رخ داد نه در روز فتح مكه. اما نكته دقيق و قابل توجه در مورد روايت مورد بحث آن است كه به رغم ناسازگارى هايى كه در نگاه نخست ميان ظاهر اين روايت با گزارش هاى تاريخى به چشم مى خورد با بازنگرى و تأمل در قالب ادبى و بيانى اين روايت، اين احتمال رخ مى نمايد كه چه بسا اين روايت با اسلوب بيانى ويژه اى صدور يافته تا بر تأثير تحول آفرين فتح مكه در وقوع يكى از مهم ترين وقايع تاريخى پس از خود، كه همان اخراج اهل كتاب از جزيره العرب بوده است تأكيد نمايد؛ با اين توضيح كه محتمل است نسبت دادن اخراج اهل كتاب از جزيره العرب به روز فتح مكه در اين روايت، بدين سبب باشد كه فتح مكه در تاريخ اسلام «نقطه عطف» بى بديلى بود كه زمينه را براى غلبه مسلمانان بر جزيره العرب و نيز فتوحات بعدى اسلام، از جمله فتح شام و ايران، فراهم نمود و همين نقطه عطف و منشأ اثر بودن فتح مكه، مجوز آن است كه پيامدهاى متأخر و متأثر از اين واقعه مهم را به ظرف زمانى آن نسبت دهند تا ترتب آن پيامدها بر اين واقعه تأثيرگذار مورد تأكيد قرار گيرد.

    به طور كلى، هنگامى كه بخواهند سببيت يك واقعه را نسبت به واقعه اى ديگر كه پيامد آن است و در زمانى پس از آن رخ مى دهد به نحو بليغ بيان كنند و به تعبير ديگر هنگامى كه بخواهند ترتّب پيامدهاى يك واقعه را كه مدتى پس از آن واقعه تحقق مى يابد نسبت به آن واقعه مورد تأكيد قرار دهند، وقوع آن پيامدها را به ظرف زمان منشأ آن پيامدها نسبت مى دهند؛ يعنى وقوع «مسبَّب» را به ظرف زمانى «سبب» نسبت مى دهند؛ چنان كه گويى مسبَّب، در همان ظرف زمانى سبب، رخ داده است. مثلاً، براى اينكه تأكيد كنند پيروزى انقلاب اسلامى، سبب درهم شكستن سلطه استكبار بر جهان است، مى گويند: «در روز 22 بهمن سال 1357، روز پيروزى انقلاب اسلامى ايران، سلطه نظام استكبار بر جهان در هم شكست» و اين جمله چنين تفهيم مى كند كه ترديدى در ترتّب سقوط سلطه استكبار بر پيروزى انقلاب اسلامى و سببيت آن پيروزى براى اين سقوط وجود ندارد، چنان كه گويى اين سقوط در همان روز پيروزى انقلاب اسلامى رخ داده است. در روايت سوم نيز كه «يوم فتح مكه» زمان «اخراج اهل كتاب از جزيره العرب» معرفى شده احتمال كاربست اسلوب بيانى پيش گفته، احتمالى معقول است و با توجه به صحت چنين توجيهى براى اين روايت، نمى توان به طور قاطع ـ چنان كه علّامه شوشترى اظهار نموده اند ـ قايل به موضوع بودن آن شد.

    روايت چهارم: ليله المبيت و همراهى ابوبكر با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:24:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      الف. متن روايت   ...

    «… ثم قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله لأبى جهل: يا أباجهل هذه الفرقة الثالثة قد شاهدت آيات اللّه و معجزات رسول اللّه و بقى الذى لك، فأى آية تريد قال أبوجهل: آية عيسى ابن مريم كما زعمت أنه كان يخبرهم بما يأكلون و ما يدخرون فى بيوتهم، فأخبرنى بما أكلت اليوم، و ما ادخرته فى بيتى، و زدنى على ذلك ـ بأن تحدثنى بما صنعته بعد أكلى لما أكلت، كما زعمت أن اللّه زادك فى المرتبة فوق عيسى. فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أما ما أكلت و ما ادخرت فأخبرك به، و أخبرك بما فعلته فى خلال أكلك، و ما فعلته بعد أكلك، و هذا يوم يفضحك اللّه عزوجل فيه باقتراحك فإن آمنت باللّه لم تضرك هذه الفضيحة، و إن أصررت على كفرك أضيف لك إلى فضيحة الدنيا و خزيها خزى الآخرة الذى لايبيد و لاينفد و لايتناهى. قال: و ما هو قال رسول اللّه قعدت يا أباجهل تتناول من دجاجة مسمنة أسمطتها فلما وضعت يدك عليها استأذن عليك أخوك أبوالبخترى بن هشام، فأشفقت عليه أن يأكل منها وبخلت، فوضعتها تحت ذيلك، وأرخيت عليها ذيلك حتى انصرف عنك… .»

    ب. منابع روايت

    منبع اصلى اين روايت نيز مانند روايت نخست، تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام است (تفسير منسوب الامام العسكرى، 1409ق، ص 436) و در احتجاج طبرسى (طبرسى، 1966م، ج 1، ص 37) و نيز بحارالانوار (مجلسى، 1403ق، ج 8، ص 68) به نقل از اين تفسير، نقل شده است.

    ج. محتواى روايت

    اين روايت ذيل آيه 93 سوره «بقره» وارد شده و در بخش نخست، معجزه كنده شدن كوه طور به فرمان الهى و برآمدن آن بر فراز بنى اسرائيل را به تفصيل بيان مى كند. سپس به تشريح اين مسئله مى پردازد كه هر آنچه پيامبران گذشته از معجزات ارائه نموده اند، پيامبر خاتم همانند آن معجزات، بلكه بيش از آنها را بر قوم خويش عرضه داشته است و به نقل از اميرالمؤمنين عليه السلام، معجزاتى را كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به مانند معجزات حضرت نوح، حضرت ابراهيم، حضرت موسى و حضرت عيسى عليهم السلام ارائه نموده اند يك يك حكايت مى نمايد.

    د. نقد علّامه شوشترى

    علّامه شوشترى مى گويد: در متن اين روايت از قول پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه ايشان ابوالبخترى را برادر ابوجهل خوانده اند و در خطاب به ابوجهل گفته اند: «… استاَذن عليك اَخوك ابوالبخترى بن هشام»؛ حال آنكه ابوجهل مخزومى است، ولى ابوالبخترى اسدى مى باشد نه مخزومى؛ پس اين دو، برادر نيستند و جهلِ جاعل اين روايت به تاريخ و علم رجال باعث شده كه اين دو نفر را برادر بخواند.

    بررسى نقد علّامه شوشترى بر روايت دوم

    گرچه ابوالبخترى العاص بن هشام بن الحارث بن اسد (ر.ك: زركلى، 1980م، ج 3، ص 247) از قبيله بنى اسد و ابوجهل عمروبن هشام بن المغيرة المخزومى (ر.ك: خطيب تبريزى، بى تا، ص 178) از تبار مخزوم است، اما برادر خواندن ابوالبخترى و ابوجهل مى تواند به سبب كفرى باشد كه آن دو در آن مشترك بوده اند؛ همان گونه كه اشتراك در ايمانْ جايز مى سازد كه مؤمنان نه به سبب قوميت يا نسب واحد، بلكه به سبب وحدت در عقيده، برادر خوانده شوند؛ چنان كه قرآن كريم مى فرمايد: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» (حجرات: 10). به طور كلى، چنان نيست كه لفظ «اخ» در زبان عربى تنها بر برادر صلبى اطلاق گردد، بلكه به كسى يا چيزى كه نسبت به كسى يا چيزى ديگر داراى شباهت يا اشتراك در برخى امور است نيز اطلاق مى شود. براى نمونه، قرآن كريم «مبذّرين» را «إخوان الشياطين» مى نامد: «إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُواْ إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ» (اسراء: 27) و از قوم حضرت لوط به «إخوان لوط» تعبير مى نمايد: «وَعَادٌ وَفِرْعَوْنُ وَإِخْوَانُ لُوطٍ» (ق: 13). همچنين احاديث قدسى كه مانند قرآن كريم حكايتگر سخن خداوند است، «اخو القرآن» خوانده شده است (حرّعاملى، 1384ق، ص 2). بر اين اساس، به نظر مى رسد نمى توان صرفا با استناد به اينكه در روايت مورد بحث، ابوالبخترى برادر ابوجهل خوانده شده، اين روايت را مجعول دانست.

    روايت سوم: تفسير آيه 109 سوره «بقره»

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:24:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      الف. متن روايت   ...

    «ثم بعث رسول اللّه صلى الله عليه و آله بعشر آيات من سورة “براءة” مع أبى بكربن ابى قحافة، و فيها ذكر نبذ العهود إلى الكافرين، و تحريم قرب مكة على المشركين فأمر أبابكربن أبى قحافة على الحج، ليحج بمن ضمه الموسم و يقرأ عليهم الآيات، فلما صدر عنه أبوبكر جاءه المطوق بالنور جبرئيل فقال: يا محمد إن العلى الأعلى يقرأ عليك السلام و يقول: يا محمد إنه لا يؤدى عنك إلا أنت أو رجل منك، فابعث عليا عليه السلام ليتناول الآيات، فيكون هو الذى ينبذ العهود و يقرأ الآيات يا محمد ما أمرك ربك بدفعها إلى على عليه السلام و نزعها من أبى بكر سهوا و لا شكا و لا استدراكا على نفسه غلطا و لكن أراد أن يبين لضعفاء المسلمين أن المقام الذى يقومه أخوك على عليه السلام لن يقومه غيره سواك يا محمد و إن جلت فى عيون هؤلاء الضعفاء من أمتك مرتبته و شرفت عندهم منزلته فلما انتزع على عليه السلام الآيات من يده، لقى أبوبكر بعد ذلك رسول اللّه صلى الله عليه و آله فقال: بأبى [أنت] و أمى (يا رسول اللّه أنت أمرت عليا أن أخذ هذه الآيات من يدى) فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لا، و لكن العلى العظيم أمرنى أن لا ينوب عنى إلا من هو منى، و أما أنت فقد عوضك اللّه بما قد حملك من آياته و كلفك من طاعاته الدرجات الرفيعة و المراتب الشريفة أما إنك إن دمت على موالاتنا، و وافيتنا فى عرصات القيامة وفيا بما أخذنا به عليك [من] العهود و المواثيق فأنت من خيار شيعتنا و كرام أهل مودتنا فسرى بذلك عن أبى بكر. قال: فمضى على عليه السلام لأمراللّه، و نبذ العهود إلى أعداء اللّه، و أيس المشركون من الدخول بعد عامهم ذلك إلى حرم اللّه و كانوا عددا كثيرا و جما غفيرا، غشاه اللّه نوره، و كساه فيهم هبة و جلالا، لم يجسروا معها على إظهار خلاف و لا قصد بسوء.»

    ب. محتواى روايت

    اين روايت، گزارشى است از مأموريتى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر عهده ابوبكر نهاد و او را اميرالحاج (راهنماى حج گزاران) قرار داد و همراه ده آيه از آيات سوره «برائت» به سوى مكه فرستاد تا آن آيات را براى مردم قرائت كند؛ اما هنگامى كه ابوبكر از نزدايشان خارج شد جبرئيل از سوى خدا پيام آورد: تلاوت آيات را بايد كسى انجام دهد كه از خاندان پيامبر باشد. آن حضرت اين مأموريت را به على عليه السلام واگذار نمود؛ پس،اميرمؤمنان اين مأموريت رابه انجام رساندوپيمان هايى كه با مشركان تا آن زمان وجود داشت ملغا اعلام نمود و مشركان پس از آن سال از ورود به حرم الهى مأيوس گشتند.

    ج. منابع روايت

    منبع اصلى اين روايت، تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام است (تفسير منسوب الامام العسكرى، 1409ق، ص 558ـ559). سيدهاشم بحرانى نيز در تفسير البرهان اين روايت را به نقل از تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام آورده است (بحرانى، 1416ق،ج1،ص311).

    د. نقدهاى علّامه شوشترى

    علّامه شوشترى براى اثبات مجعول بودن روايت نخست، عبارت «تحريم قرب مكة على المشركين» در اين روايت را با عبارت «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُواْ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَـذَا» در آيه 28 سوره «توبه» مقايسه مى كند و چنين مى گويد: ميان اين عبارت از روايت و آنچه قرآن كريم فرموده، از دو جهت تعارض وجود دارد: نخست آنكه طبق فرموده آيه، آنچه بر مشركان تحريم شد، نزديك شدن به مسجدالحرام بود، اما اين روايت از تحريم نزديك شدن به شهر مكه سخن مى گويد نه مسجدالحرام. دوم آنكه طبق فرموده آيه، اين تحريم در سال پس از ابلاغ آيات براى مشركان فعليت مى يافت؛ چراكه در آيه آمده: «بَعْدَ عَامِهِمْ هَـذَا»، اما روايت مورد بحثْ اين تحريم را مقيد به زمان آينده نكرده، بلكه آن را به طور مطلق چنين بيان نموده: «تحريم قرب مكة» و اين تعبير اين معنا را مى فهماند كه حكم تحريمِ نزديك شدن مشركان به مكه (مسجدالحرام) به محض آنكه آيات سوره «برائت» بر آنها ابلاغ شد براى آنان فعليت يافت؛ پس روايت مورد بحث از اين جهت نيز در تعارض با آيه 28 سوره «برائت» است.

    بررسى نقدهاى علّامه شوشترى بر روايت نخست

    اگرچه در ميانه اين روايت به جاى تعبير «تحريم قرب مسجدالحرام»، گفته شده: «تحريم قرب مكة» و اين تعبير از تحريم نيز به طور مطلق آمده و مقيد به سال آينده نشده؛ اما اولاً، مراد از «مسجدالحرام» در آيه 28 سوره «برائت»، حرم مكه است كه شامل مكه مكرمه و گسترده تر از آن است (طوسى، 1420ق، ج 5، ص 549). ازاين رو، نهى مشركان از نزديك شدن به حرم، مستلزم نهى ايشان از نزديك شدن به مكه مكرمه است؛ ثانيا، در ادامه اين روايت مراد از «تحريم قرب مكة» با اين جمله مورد تصريح قرار گرفته است: «و ايس المشركون مِن الدخول بعد عامهم ذلك الى حرم اللّه.» چنان كه مى بينيم، در اين جمله صريح از روايت، حكم تحريم نزديك شدن مشركان به مسجدالحرام، هم از جهت مكان (كه با تعبير «حرم اللّه» بيان شده) و هم از جهت زمان (كه با تعبير «بعد عامهم ذلك» بيان شده)، كاملاً منطبق با آيه 28 سوره «برائت» است؛ اما جاى تعجب است كه علّامه شوشترى به رغم وجود اين جمله در اين روايت، در آغاز نقد آن مى گويد: «گويا جاعل اين روايت قرآن را نخوانده، بلكه اصلاً آن را نديده است»! (تسترى، 1390ق، ص 200).

    حاصل آنكه: اگرچه عبارت «تحريم قرب مكه» در روايت يكم از جهت مكان و زمانِ تحريم، مجمل است، اما جمله «و ايس المشركون مِنَ الدخول بعد عامهم ذلك الى حرم اللّه» كه در ادامه روايت آمده، حكم تحريم را كه با تعبير «تحريم قرب مكه» به اجمال مورد اشاره قرار گرفته، هم از جهت مكان و هم از جهت زمان «تبيين» نموده است كه با توجه به آنكه مراد از مسجدالحرام در آيه 28 سوره «برائت»، «حرم مكه» است، اين تبيين كاملاً منطبق با مفاد آيه مى باشد و اساسا اين گونه بيان نه تنها مورد خدشه نيست، بلكه از محاسن ادبى به شمار مى رود؛ زيرا چنان كه مى دانيم، «ذِكْر الشى ء مُبْهَما ثُم مُبَينا أوقَعُ فى النفوس»؛ يعنى اگر در بيان يك امر، نخست آن را به شكل مبهم و سپس به شكل روشن ارائه كنيم در اين صورت، در ذهن مخاطبان نفوذ بيشترى خواهد نمود. بر اين اساس، به نظر مى رسد ادعاى موضوع بودن اين روايت ادعايى ناموجه است كه از استظهار نادرست از اين روايت نشئت گرفته است؛ استظهار نادرستى كه حاصل اخذ معنا از يك جزء روايت بدون عنايت به ساير اجزاى آن مى باشد.

    جمع بندى

    علّامه شوشترى براى اثبات مجعول بودن روايت يكم، به دو دليل تكيه نموده اند كه منشأ هر دو، اخذ معنا از صدر روايت بدون عنايت به ذيل آن است؛ ازاين رو، هيچ يك از اين دو دليل قابل قبول نبوده و در نتيجه، ادعاى مجعول بودن اين روايتْ بى دليل و ناپذيرفتنى به نظر مى رسد.

    روايت دوم: پيامبر خاتم، ارائه دهنده همه معجزات پيامبران گذشته

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:24:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      چكيده   ...

    عمل تفسير با استناد به «منابع تفسير» انجام مى پذيرد. مراد از منابع تفسير، امورى است كه شناخت هاى لازم درباره معنا و مراد آيات را در اختيار مفسّر قرار مى دهد. يكى از مهم ترين منابع تفسيرى، روايات منقول از اهل بيت عليهم السلام، و يكى از منابع در اين باب، تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام مى باشد. اين مقاله به بررسى و نقد آراى علّامه شوشترى درباره نمونه هايى از روايات منقول در تفسير مذكور مى پردازد و نشان مى دهد ادلّه مورد استناد ايشان براى اثبات مجعول بودن اين روايات ـ از قبيل انفراد نقل روايت در منبع شيعى تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام و عدم نقل آن در منابع عامه، ظهور بدوى روايت، مفاد صدر روايت بدون توجه به آنچه در ذيل آن آمده و استبعاد محتواى روايت ـ گرچه ظن به صدور اين روايات را كاهش مى دهد، اما نمى تواند مجعول بودن آنها را به اثبات رساند و دستمايه اين مدعا قرار گيرد كه تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام سر تا سر مجعول است.

    كليدواژه ها: منابع تفسير، روايات تفسيرى، تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام، علّامه شوشترى.

    مقدّمه

    فعل «نقد» در لغت به معناى «جدا كردن دينار و درهم سره از ناسره»، «تمييز دادن خوب از بد»، «آشكار كردن محاسن و معايب سخن» و امثال آن به كار مى رود. براى نمونه، مراد از «نقد ادبى»، تشخيص و جداسازى معايب و محاسن آثار ادبى است (ر.ك: معين، 1371، ذيل واژه نقد). در همين زمينه، مراد كلى از «نقد حديث» جدا كردن حديث درست از نادرست است كه به طور دقيق تر، اين گونه قابل تعريف مى باشد: «نقد حديث عبارت است از سنجش سند و متن آن با قواعد و معيارهاى قطعى و پذيرفته شده، براى آگاهى از صحت و ضعف و نيز درجه اعتبار حديث» (مسعودى، 1388، ص 174).

    تأمل در تعريف فوق، نكاتى چند را روشن مى سازد: نخست آنكه نقد حديث در دو شاخه متمايز «نقد سند» و «نقد متن» تحقق مى يابد؛ دوم آنكه نقد حديث، عملى قاعده مند است؛ سوم آنكه اين عمل بر اساس معيارهاى قطعى انجام مى پذيرد؛ چهارم آنكه نتيجه نقد حديث، آشكار شدن درجه اعتبار حديث است.

    نكته ديگرى كه از اين تعريف استفاده مى شود آن است كه نقد حديثْ پيش از استناد به آن، امرى ضرورى است؛ چراكه صحت استناد به حديث، در گرو اعتبار آن، و شناخت درجه اعتبار حديث، متوقف بر نقد آن است؛ اما آيا مى توان به هر سخنى كه تحت عنوان «نقد حديث» ارائه مى شود به ديده قبول نگريست و آن را چراغ راه براى تشخيص درجه اعتبار احاديث تلقّى نمود؟ پاسخ اين پرسش نيز با تأمل در تعريف پيش گفته روشن مى گردد. چنان كه گذشت، نقد حديث، عملى قاعده مند و داراى معيارهاى قطعى است (طباطبائى، 1390، ص 529؛ مسعودى، 1388، فصل 3و4). بر اين اساس، لازم است آنچه در عرصه ارزش يابى و اعتبارسنجى احاديث، تحت عنوان «نقد حديث» عرضه شده، خودْ با استناد به قواعد و معيارهاى قطعى نقد، مورد نقد و ارزيابى قرار گيرد و روشن است كه در نتيجه اين ارزيابى، تنها نقدهايى به نصاب قبول بار مى يابند كه در پرتو قواعد و معيارهاى قطعى نقد، طريق اعتدال را پيموده اند. ديگر نكته حايز اهميت در عرصه نقد، آن است كه حاصل نشانه هاى ضعف حديث، همواره اثبات مجعول بودن آن نيست، بلكه اين نشانه ها در بسيارى از مواردْ تنها اطمينان به صدور حديث را زايل مى سازد و قادر به اثبات ساختگى بودن آن نيست؛ چراكه اثبات ساختگى بودن حديث در گرو ادلّه قطعى است و ادله ى قطعى، به مراتب ديرياب تر از ادلّه ظنّى هستند (طباطبائى، 1390، ص 529).

    يكى از چهره هاى بارز عرصه تحقيق و نقد، آيت اللّه محمّدتقى شوشترى معروف به «محقق شوشترى» است كه آثار علمى گرانسنگى از او به جا مانده است و بيش از هر چيز، با اين آثار ماندنى و كتاب هاى آكنده از تحقيق و استدلالش شناخته مى شود. برخى از اين آثار عبارتند از: قاموس الرجال فى تحقيق رواه الشيعة و محدّثيهم در 12 جلد، بهج الصباغة فى شرح نهج البلاغة در 14 جلد، النجعة فى شرح اللمعة، قضاء اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام و الاخبار الدخيلة. اين آثار به خوبى ويژگى ها و امتيازات بارز پديدآورنده خود را حكايت مى كنند كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

    1. اشراف به موضوع مورد بحث و ملاحظه جوانب گوناگون آن، كه حاكى از سخت كوشى نويسنده در تتبع و تفحص است.

    2. دقت در ترتيب و تنظيم مطالب.

    3. استدلال واحتجاج واجتناب شديدازنقل صِرف اقوال.

    4. صراحت در انتقادودورى جستن از تعارفات معمول.

    5. نقد و بررسى انديشه ها و حتى برخورد انتقادى با فكرها و نظريه هاى بسيار مشهور (صحتى سردرودى، 1377، ص 75).

    كتاب الاخبار الدخيلة در سه باب تدوين شده: باب نخست، به نقد احاديث تحريف شده؛ باب دوم، به نقد احاديثى كه از منظر جناب شوشترى احاديثى مجعول و دروغين هستند و باب سوم، به نقد دعاهاى تحريف شده اختصاص يافته است. علّامه شوشترى باب دوم اين كتاب را در چهار فصل تدوين نموده و در فصل دوم از اين باب كه تحت عنوان «فى اخبار التّفسير الّذى نسبوه الى العسكرى عليه السلام» سامان يافته 37 روايت از مجموع 379 روايت مذكور در تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام را مورد نقد قرار داده و براى اثبات مجعول و ساختگى بودن آنها دلايلى ارائه نموده است.

    تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام كه شامل سوره «حمد» و بخشى از سوره «بقره» (تا پايان آيه 282) است، از جهت اعتبار و عدم اعتبار، از زمان هاى سابق مورد بحث بوده است. برخى اين تفسير را مورد تأييد كلى قرار داده اند؛ مانند ملّامحمدتقى مجلسى كه در روضه المتقين مى گويد: «من كان مرتبطا بكلام الأئمة عليهم السلام يعلم أنه كلامهم»؛ هر كه ربطى به كلام ائمه عليهم السلام دارد، مى داند كه اين تفسير از سخن ايشان است (مجلسى، 1406ق، ج 14، ص 250).

    نقطه مقابل نظر فوق، ديدگاه كسانى است كه نسبت اين تفسير به امام حسن عسكرى عليه السلام را نسبتى مجعول دانسته اند؛ مانند علّامه محمدتقى شوشترى كه ـ چنان كه اشاره شد ـ در كتاب الاخبار الدخيلة براى اثبات مجعول بودن نسبت اين تفسيرْ به امام عسكرى عليه السلام شواهدى ارائه داده اند (تسترى، 1390ق، ص 152)؛ اما موضعى كه در نفى و قبول اين كتاب داراى وجاهت علمى به نظر مى رسد آن است كه يك يك احاديث آن ارزيابى شود و اعتبار هر حديث به طور مستقل، مورد تحقيق قرار گيرد. در همين زمينه، نوشتار حاضر با نگاهى ناقدانه، نقدهاى علّامه شوشترى درباره چهار روايت مذكور در تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلامرا مورد بررسى قرار خواهد داد.

    درباره اعتبار اين تفسير و صحت انتساب آن به امام حسن عسكرى عليه السلام آثارى به شكل غيرمستقل و گاه مستقل به چشم مى خورد كه به برخى اشاره مى شود: «التفسيرالمنسوب الى الامام ابى محمدالحسن بن على العسكرى عليه السلام»، تحت عنوان «بحث حول هذا التفسير»؛ آشنايى با تفاسير، تأليف آيت اللّه رضا استادى، تحت عنوان «تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام»؛ 3. مكاتب تفسيرى از على اكبر بابايى، تحت عنوان «تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام»؛ تاريخ تفسير قرآن، نوشته على اكبر بابايى، تحت عنوان «التفسير المنسوب الى الامام ابى محمدالحسن بن على العسكرى عليه السلام»؛ بررسى صحت و اعتبار روايات تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام، از سيده فاطمه هاشمى.

    آنچه مى تواند به عنوان نوآورى تحقيق حاضر نسبت به آثار موجود در اين باب تلقى گردد، تحليل تفصيلى، جزءنگر و محتوايى نقدهايى است كه علّامه شوشترى بر برخى از روايات تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلامارائه داده اند و مسئله اساسى كه اين تحقيق در پى ارائه استدلالى آن بوده است نقدپذيرى نقدهاى مذكور است.

    روايت نخست: اميرمؤمنان و ابلاغ آيات برائت از مشركان

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:24:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مجيد شمس كلاهى1   ...

    1 دانش پژوه دكترى تفسير و علوم قرآن مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس سره.

    shams124000@yahoo.com

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:24:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      نقد ديدگاه علّامه شوشترى در جعلى بودن برخى روايات تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه‏‌السلام   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:24:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      چكيده   ...

    قرآن كتاب هدايت بشر در تمام اعصار است. سبك و سياق نوشتارى آن متفاوت از ديگر كتاب ها بوده و تعاليم خود را به منظور فهم همه انسان ها، گاه با زبان ادبى و هنرى در قالب مَثَل، قصّه، و… بيان نموده است. از ديدگاه برخى، يك چهارم قرآن و از نگاه بعضى ديگر، يك ششم آن در قالب داستان يا قصّه بيان شده و قريب به شصت مَثَل در آن وجود دارد.

    محور اصلى سخن در مقاله حاضر بازشناسى انواع تمثيلِ به كاررفته از حيث ساختار (اسلوب معادله، حكايت انسانى و حكايت حيوانات) و محتوا (تمثيل ساده اخلاقى، انديشه، رؤيا، رمزى، سياسى ـ تاريخى) در قصّه ها و مَثَل هاى قرآن مى باشد. نتايج مقاله، كه با روش تحقيق توصيفى ـ تحليلى انجام پذيرفته، نشان مى دهد ساختار مَثَل هاى قرآن در گروه حكايت انسانى قرار مى گيرد و مثل ها از نظر محتوا جزو دو گروه «تمثيل ساده اخلاقى» و «تمثيل انديشه» مى باشند.

    قصّه هاى قرآنى نيز از لحاظ ساختار در دسته حكايات انسانى و يا حكايات حيوانات قرار مى گيرند و از لحاظ محتوا، نه تنها در زمره تمثيل اخلاقى و تمثيل انديشه قرار دارند، بلكه جزو يكى ديگر از انواع تمثيل (رؤيا، رمزى، سياسى ـ تاريخى) نيز هستند.

    كليدواژه ها: تمثيل، مَثَل، قصص قرآنى، قصّه.

    مقدّمه

    قرآن از شيوه هاى متفاوت بيانى براى تعليم و آموزش انسان بهره گرفته است. در اينجا اين سؤال مطرح است كه شيوه بيانى قرآن چه ويژگى هايى دارد كه سبب موفقيت و ماندگارى اين كتاب شده است؟ به نظر مى رسد مى توان به كاربرد تمثيل به عنوان يكى از تمهيدات بنيادين در قرآن اشاره نمود كه در قالب مَثَل و قصّه بيان مى شود. در اين كتاب آسمانى به كارگيرى مَثَل و قصّه براى بيان بهتر آموزه هاى اخلاقى و معنوى است. به عبارت ديگر، هدف از كاربرد تمثيل در قرآن را بايد تأثير عميق تر آموزه هاى اين كتاب دانست تا هر كس با هر ميزانى از درك و فهم، آنها را دريابد و به كار گيرد.

    تمثيل يكى از روش هاى تصويرسازى و مجسم كردن موضوع است و مخاطب را به تخيل وامى دارد. فتوحى معتقد است: سه ديدگاه كلى در خصوص تمثيل وجود دارد. وى در ديدگاه نخست، تمثيل را مترادف تشبيه مى شمارد و در توضيح ديدگاه دوم، تمثيل را استعاره تمثيليه به علاقه مشابهت مى داند. در ديدگاه سوم نيز، تمثيل، داستانى است كه پيامى در خود نهفته دارد و به مفهوم «مثال داستانى»1 است. در اين ديدگاه، تمثيل بر دو گونه است: يكى، بازگويى وقايع تاريخى [قصّه] و ديگرى، بيان حقايق در قالب مثال [مَثَل].2 بنابراين، در ديدگاه سوم، مَثَل و قصّه خود نوعى تمثيل محسوب مى شوند.

    تمثيل «ابهامى هنرى دارد و نيازمند تأويل است. ابهام تمثيل، آگاهانه و عمدى است. گوينده، انديشه يا پيام خود را گاه به سبب ترس از بيان مستقيم در لفافه قصّه مى پيچد و گاه براى ايجاد تأثير و ماندگارى معنى، آن را غيرمستقيم و در قالب حكايت بيان مى كند؛ روشى كه واعظان بيش از ديگران آن را به كار برده اند، و گاه براى واداشتن شنونده به تفكر و برانگيختن تخيل، لباس تمثيل به آن مى پوشانند.»3

    يكى از روش هاى انتقال مفاهيم در قرآن «قصّه گويى» است. با تكيه بر ديدگاه سوم در تعريف تمثيل، داستان هاى قرآن در عين واقعى بودن، از نوع قصّه هاى تمثيلى بوده و هر يك به طور غيرمستقيم حامل پيام و نكته اى مى باشند.

    در واقع، افزون بر «قصّه گويى»، در قرآن از مَثَل نيز استفاده شده است. مَثَل هاى قرآن بر خلاف قصّه ها به طور مستقيم و موجز به نكته اى اخلاقى اشاره دارند. براى نمونه، خداوند براى عبرت كسانى كه با داشتن دانش و حكمت و برخوردارى از الطاف الهى به دنبال ماديات و هواپرستى مى روند و در تله شيطان مى افتند با بيانى ادبى و در قالب مَثَل مى فرمايد: «حكايت كسى را كه آيه هاى خويش به او تعليم داديم و از آن به در شد و شيطان به دنبال او افتاد و از گمراهان شد براى آنها بخوان؛ اگر مى خواستيم وى را به وسيله آن آيه ها بلندش مى كرديم، ولى به زمين گراييد (پستى طلبيد و به دنيا ميل كرد) و هوس خويش را پيروى كرد. حكايت وى، حكايت سگ است كه اگر بر او هجوم برى پارس مى كند و اگر او را واگذارى پارس مى كند. اين حكايت قومى است كه آيه هاى ما را تكذيب كرده اند. پس اين خبر را بخوان شايد آنها انديشه كنند.» (اعراف: 175ـ176)

    بخش اعظم پژوهش هاى قرآنى در باب نكات اخلاقى و تربيتى است، اما تحقيق در زمينه انواع تمثيل در قصّه ها و مَثَل هاى قرآنى از ديدگاه ساختار و محتوا بسيار اندك است. در واقع، غالب پژوهش هاى انجام شده در باب تمثيلات قرآن بر ديدگاه اول و دوم در تعريف تمثيل4 تكيه دارند. به ديگر سخن، در اين پژوهش ها تمثيل با تكيه بر مفهوم تشبيه، تشبيه تمثيل، استعاره، استعاره تمثيليه، مجاز و… بررسى شده است. از اين رو، در مقاله حاضر به منظور درك عميق تر كتاب آسمانى قرآن و ارائه پژوهشى نو، به بررسى تمثيلات قرآن (قصّه ها و مَثَل هاى قرآنى) با تكيه بر ديدگاه سوم در تعريف «تمثيل» خواهيم پرداخت.

    در زمينه پيشينه تحقيق در باب تمثيلات قرآن، مى توان به كتاب هاى مثال هاى زيباى قرآن،5 تصوير فنى نمايش هنرى در قرآن،6 مثل هاى آموزنده قرآن در تبيين پنجاه و هفت مثل قرآنى،7 امثال قرآن،8 تفسير امثال القرآن،9 تمثيلات قرآن (ويژگى ها، اهداف و آثار تربيتى آن)،10 سبك شناسى اعجاز بلاغى قرآن،11 تمثيلات و تشبيهات قرآن كريم،12 اشاره نمود. در تمام پژوهش هاى ذكرشده، به معنا و مفهوم عام مَثَل، بررسى و تفسير مثل هاى قرآنى، ويژگى ها، اهداف و نكات تربيتى آنها، ويژگى هاى فنى و هنرى مثل ها، اركان تشبيه در مثل هاى قرآنى و ذكر اشعار متناسب با معنا و مفهوم مَثَل پرداخته شده است. تعداد مَثَل هاى قرآنى ذكرشده در منابع مذكور مورد اختلاف است، ولى به طور تقريب، روى تعداد 60 مثل اتفاق نظر وجود دارد. آيت اللّه مكارم شيرازى علت اين اختلاف را چنين بيان نموده است: «اينكه در بعضى از كتاب هاى «امثال قرآن» مثل هاى قرآن را تا 130 مثل شمرده اند، ظاهرا صحيح نمى باشد؛ زيرا در آنها ضرب المثل هاى قرآن نيز مثل محسوب شده اند. مثلاً، آيه 64 سوره «انعام» و آيه 39 سوره «نجم» ضرب المثل هستند؛ زيرا در آنها تشبيهى بيان نشده است.13

    قصه در قرآن

    در لغت نامه دهخدا براى واژه «قصّه» معانى متنوعى همچون حال، خبر، داستانى كه نوشته شود و حديث، ذكر شده است و در مقابلِ كلمه «داستان» نيز معانى حكايت، نقل، قصّه، سَمر، سرگذشت، حديث، افسانه، ماوقع، حكايت تمثيلى، واقعه و حكايت گذشتگان آورده شده است.

    «قصّه» در قرآن به معناى روايت و نقل سرگذشت واقعى پيشينيان است كه خداوند آنها را با علم خود و با هدف و پيامى مشخص در قالب قصّه بيان كرده است. به عبارت ديگر، قرآن از «قصّه گويى» براى آموزش غيرمستقيم تعاليم تربيتى بهره جسته است. از ميان قصّه هاى اين كتاب آسمانى، داستان حضرت يوسف (ع) به عنوان «اَحسَن القَصَص» به معناى «بهترين قصّه» بيان شده است. قصّه هاى قرآن شامل داستان بلند (حضرت موسى (ع)) و داستان كوتاه (اصحاب فيل) بوده كه هيچ يك از آنها از نوع داستان هاى تخيلى نمى باشند. وقتى سخن از قصّه به ميان مى آيد، تركيبى از امور واقعى و غيرواقعى به ذهن متبادر مى شود، اما اين موضوع در مورد قصّه هاى قرآن صدق نمى كند؛ چراكه آنها حقيقت محض هستند.

    در قرآن هر جا كه لفظ قصّه منظور نظر بوده، از واژه «قَصَص» استفاده شده و لفظ قصّه و قِصَص به كار نرفته است. «قَصَص» با «قِصَص» تفاوت دارد. اولى به معناى قصّه14 و دومى جمع قصّه است؛ مانند آيه 62 سوره «آل عمران»: «إِنَّ هَـذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلَـهٍ إِلاَّ اللّهُ وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»؛ اين همان سرگذشت واقعى (مسيح) است (و ادعاهايى همچون الوهيت او يا فرزند خدا بودنش بى اساس است.) و هيچ معبودى، جز خداوند يگانه نيست و خداوند توانا و حكيم است.

    كلمه «قَصَص» شش بار در متن آيات قرآن ذكر شده است. اين واژه به صورت اسم در معناى داستان، حكايت، خبر و سرگذشت در آيات 62 «آل عمران»، 176 «اعراف»، 3و111 «يوسف» و 25 «قصص» به كار رفته و در آيه 64 سوره «كهف» «قَالَ ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصا»؛ ((موسى) گفت: اين همان است كه ما مى خواستيم، و آنها از همان راه بازگشتند، در حالى كه پى جويى مى كردند) به صورت مصدر و به معنى پى جويى و دنبال كردن اثر آمده است.

    بخش اعظم آيات قرآن كريم را داستان هاى لطيف و آموزنده اى تشكيل مى دهد. در واقع، قرآن از روش هاى متعدد و انواع هنر و ادب براى انتقال مفاهيم مختلف و قابل فهم كردن ساده مطالب استفاده كرده كه يكى از آنها قصّه گويى است. درك قصّه و داستان براى همگان امكان پذير است. به ديگر سخن، قرآن از ادبيات داستانى به عنوان ابزارى براى بيان پيام تعليمى و تربيتى خود بهره گرفته است. افزون بر آنها، قرآن كتابى جهانى بوده و به منظور بهره مندى انسان ها بايد شيوه اى را براى بيان امور معقول و آموزشى خود اتخاذ نمايد كه براى همه قابل استفاده باشد. در اين زمينه، الكوّاز معتقد است: قرآن يك دعوت دينى است و قصّه يكى از ابزارهاى ابلاغ و پايدار كردن اين دعوت و به حقيقت رساندن غرض هاى دينى است.15

    آثار ماندگار و بزرگى همچون گلستان سعدى، شاهنامه فردوسى، خمسه نظامى و مثنوى معنوى و همچنين آثار ويكتور هوگو، شكسپير و گوته كه به صورت داستان تقرير شده، نشان از اهميت و نقش بسزاى داستان در آموزش وماندگارى پيام دارد.

    پروينى نيز معتقد است: «اگر نقل حوادث و وقايع تاريخى جنبه هنرى به خود گيرد و به صورت داستان تاريخى درآيد تأثير تربيتى مضاعفى خواهد داشت. اينجاست كه به نقش والاى قرآن كريم در نقل و ارائه نمونه هاى واقعى از سرگذشت و سرنوشت اقوام و افراد مختلف پى مى بريم كه چگونه حوادث و سرگذشت هاى واقعى را در قالب قَصَص و قصّه نقل كرده است و با اسلوب بديع و بى بديل خود، خواننده و شنونده را وادار به پيگيرى روند داستان مى كند.»16

    مَثَل در قرآن

    نزد ملل و اقوام مختلف و زبان هاى زنده دنيا از گذشته تاكنون عبارات حكيمانه، جملات پرمغز و حكايت هاى كوتاهى براى پند و اندرز وجود داشته كه براى تمام اقشار، آشنا و قابل درك است و حاكى از حكمت، ذوق، فرهنگ، آيين، تفكر و نحوه زندگى آن ملت ها مى باشد. اين سخنان كوتاه، حكيمانه و گفتارهاى موجز، «مَثَل» ناميده مى شوند.

    آيت اللّه سبحانى معتقد است: «گاهى مَثَل را مثال نيز مى نامند و مثال در لغت به معنى نمونه است. مضمون مَثَل، نمونه اى است از يك مفهوم كلى كه بر همه موارد منطبق است.»17

    به طور معمول، مردم براى بيان سريع مقصود خود و تأثيرپذيرى بيشتر آن، از مَثَل استفاده مى كنند. ايجاز، روشنى و وضوح، تأثير عميق و سريع بر مخاطب، شيرين و دلنشين بودن از ويژگى هاى مَثَل است. شكراللهى در اين زمينه مى نويسد: «مَثَل به سخنانى كوتاه به نثر يا نظم اطلاق مى شود كه بيانگر مفاهيم اخلاقى، اجتماعى، اندرز و دستورهاى زندگى است. به كار بردن مَثَل در سخن را “ضرب المثل” يا “داستان زد” مى گويند. […] مَثَل، ساختارى محكم، عبارتى روان، معنايى كنايى و كاربردى عام دارد.»18 «قفل بر در آسمان زده» (رابطه اش با خدا خوب نيست) و «صبر تلخ است وليكن بَر شيرين دارد» از ضرب المثل هاى فارسى مى باشند.

    لازم به ذكر است كه مثل هاى قرآنى متفاوت از مثل هاى رايج بين مردم است. بنا به باور آيت اللّه سبحانى، مثل هاى قرآنى از مقوله مثل هاى مردمى نمى باشند؛ زيرا مثل هاى قرآنى جزو سخنان حكيمانه اى نيست كه به مرور زمان رايج شده باشد. در واقع، مثل هاى قرآنى تمثيل هستند و اساس آنها را تشبيه، استعاره، مجاز و كنايه تشكيل مى دهد.19

    به اعتقاد آيت اللّه مكارم شيرازى نيز مثل يعنى: تشبيه حقايق عقلى به امور حسى و قابل لمس. و فلسفه مثل هاى قرآنى، تنزل مسائل بلندوعميق و بيان آنها در افق فكر مردم است.20

    مراد از مَثَل در قرآن، بيان سرگذشت پيشينيان به منظور عبرت است. ذكر مَثَل اشاره به واقعه اى دارد كه قرآن با اشاره و بدون تفصيل، شنونده و خواننده خود را مخاطب قرار داده و از آن براى پند و عبرت استفاده مى كند.

    آيات قرآن، مَثل را بهترين وسيله براى تفكر، تعقل و ارشاد انسان ها ذكر كرده اند:

    ـ «وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هَذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ لَّعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ.» (زمر: 27)

    ـ «لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ خَاشِعا مُتَصَدِّعا مِنْ خَشْيَهِ اللَّهِ وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ.»(حشر:21)

    نمونه هايى از امثال قرآن به شرح زير است:

    ـ «أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاء تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ» (ابراهيم: 24و25)؛ مگر نديدى خدا چگونه مثالى زد و سخن نيك را به درخت پاكيزه اى تشبيه كرد كه ريشه اش (در زمين) ثابت و شاخه آن در آسمان است؟! هميشه به اذن پروردگارش ميوه خود را مى دهد، خدا اين مثل ها را براى مردم مى زند، شايد متذكر شوند.

    ـ «مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» (جمعه: 5)؛ وصف حال آنان كه تحمل (علم) تورات كرده و خلاف آن عمل نمودند، در مثل به حمارى ماند كه بار كتاب ها بر پشت كشد (و از آن هيچ نفهمد و بهره نبرد.) آرى، قومى كه مثل حالشان اين است كه آيات خدا را تكذيب كردند، بسيار مردم بدى هستند و خدا هرگز (به راه سعادت) ستمكاران را رهبرى نخواهد كرد.

    ـ «أَفَمَن يَمْشِي مُكِبّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّن يَمْشِي سَوِيّا عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ» (ملك: 22)؛ پس آيا كسى كه با صورت روى زمين مى خزد هدايت يافته تر است و يا آن كس كه استوار و راست قامت در صراط مستقيم گام برمى دارد؟

    تمثيل و انواع آن

    تمثيل از ريشه «مَثَل» به معناى نمونه آوردن است. با نظر به گفته هاى پيشين، تمثيل در ديدگاه سوم به مفهوم نمونه داستانى است. اگر مثال داستانى واقعه اى تاريخى را بيان نمايد، تمثيل، «قصّه» است و اگر مفهومى را به صورت مثال و نمونه بازگو نمايد، تمثيل، «مَثَل» است. در واقع، مَثَل خود شكلى از تمثيل است. به ديگر سخن، تمثيل يا به صورت قصّه بيان مى شود و موضوعى اخلاقى را غيرمستقيم گوشزد مى كند و يا در قالب مثال و نمونه نكته اى اخلاقى را به طور مستقيم مطرح مى نمايد. فتوحى در دانشنامه زبان و ادب فارسى تمثيل را اصطلاحى در علم بيان21 ذكر كرده و مى نويسد: «تمثيل در اصطلاح به حوزه گسترده اى شامل استدلال، تشبيه مركب، استعاره مركب، ضرب المثل، اسلوب معادله، حكايت اخلاقى، قصّه حيوانات، قصّه رمزى اطلاق مى شود.»22 با مطمح نظر قرار دادن تعاريف ذكرشده در باب تمثيل،23 مى توان گفت كه قصّه ها و مَثَل هاى قرآنى در حوزه و گستره معنايى تمثيل قرار گرفته و شكلى از تمثيل محسوب مى شوند.

    تمثيل از نظر ساختار شامل سه نوع اسلوب معادله، حكايت حيوانات و حكايت انسانى است.24 نوع تمثيل اسلوب معادله، بيتى است كه در يك مصراع آن، اصلى اخلاقى يا رفتارى شرح داده شده و در مصرع دوم، يك جمله كوتاه معنى دار كه جنبه ضرب المثل دارد، ذكر مى شود؛ مانند:

    از مكافات عمل غافل مشو گندم از گندم برويد جو زجو

    با توجه به تعريف، قرآن فاقد نوع تمثيل اسلوب معادله مى باشد، ليكن نوع حكايت انسانى در تمثيلات قرآن با شخصيت انسانى ديده مى شود و نوع حكايت حيوانات در مواردى كه حيوانات شخصيت قصّه هستند، وجود دارد و مثل ها فاقد نوع تمثيل حكايت حيوانات هستند.

    تمثيل از جنبه «محتوا» شامل پنج نوع مختلف است.25 نخستين و رايج ترين نوع آن «تمثيل ساده اخلاقى» است. روايت داستانى اين نوع تمثيل بسيار ساده و قابل فهم است و حاوى نكته اخلاقى متعارفى است. در واقع، تمثيل ساده اخلاقى، حكايتى است كه در آن درون مايه بر صورت غلبه دارد. حكايات اخلاقى در بوستان و گلستان نمونه هايى از اين نوع تمثيل مى باشد.

    «تمثيل سياسى ـ تاريخى» شكل ديگرى از تمثيل است كه در آن، واقعه اى تاريخى نشان داده مى شود. قصّه «موش و گربه» عبيد زاكانى بيانگر اوضاع سياسى قرن هشتم هجرى و «مزرعه حيوانات» جورج اورول26 تمثيلى از دوران سوسياليسم درشوروى است.

    در سومين نوع تمثيل، انديشه اى خاص در قالب قصّه به خواننده منتقل شده و «تمثيل انديشه» ناميده مى شود. در اين نوع تمثيل، صورت عينا با درون مايه منطبق است و درون مايه، نكته اى فكرى، مذهبى يا فلسفى را بيان مى كند كه از راه قياس با صورت قصّه كشف مى شود؛ چراكه گوينده ميان صورت و درون مايه، مقايسه و موازنه اى برقرار كرده است. تمثيل هاى فلسفى و مذهبى در آثار سنايى، عطار، مولوى و سهروردى از اين نوع به شمار مى آيند.

    «تمثيل رمزى» عقيده يا موضوعى رمزآميز است كه در قالب داستانى غيرواقعى بيان مى شود و از آن رو كه در صورت داستان هيچ نشانه اى از محتوا وجود ندارد، پى بردن به معناى آن جز با آگاهى از افكار و انديشه گوينده ميسر نيست. اين داستان با حوادث و قوانين معمولى و آشناى جهان واقعى منطبق نبوده و مكان در اين نوع تمثيل رؤياگونه و معمولاً غيرواقعى است. داستان هايى همچون «منطق الطير» عطار، «ناكجاآباد» و «كوه قاف» تمثيل رمزى به شمار مى آيند.

    آخرين نوع تمثيل از نظر محتوا، «تمثيل رؤيا» ناميده مى شود كه در آن، گوينده از تجربه هاى خود در عالم رؤيا و خواب سخن مى گويد. گاهى در تمثيل رؤيا، راوى در سفرى خيالى و با كمك يك راهنما مراحلى را طى مى كند. «سيرالعباد الى المعاد» سنايى و «كمدى الهى» دانته نمونه هايى از تمثيل رؤيا محسوب مى شوند.

    تمثيل در قرآن

    قرآن به منظور هدايت بشر و تأمين سعادت او برخى از دستورات راه گشاى خود را با زبان تمثيل و در قالب مَثَل و قصّه (تمثيلات قرآن) بيان نموده تا همگان بتوانند آن را درك نمايند. به عبارت بهتر، از آن رو كه انسان در عالم ماده و محسوسات زندگى مى كند و درك امور حسى ساده تر از مفاهيم عقلى است، خداوند براى بيان معارف الهى از مثال ها و قصّه هاى تمثيلى استفاده كرده است. در واقع، در اين كتاب آسمانى امور معنوى براى فهم همه انسان ها به امور ملموس و حسى تنزل داده شده است.

    قصّه تمثيلى در قرآن، قصّه اى است كه با زبان تمثيل بيان شده و به دنبال انتقال مفهومى تربيتى و اخلاقى است و برخلاف ادبيات داستانى، رويداد و حوادث آن در عالم واقع اتفاق افتاده و هدف آن، بيان حكمت و پندى با زبان تمثيل است نه صرفا بازگويى واقعه اى در گذشته. لازم به ذكر است كه تمثيل هم مى تواند واقعى باشد و هم غيرواقعى. تمثيلى بودن دليلى بر غيرواقعى بودن نيست. افزون بر اين، در تعريف تمثيل سخنى از حقيقى يا غيرحقيقى بودن آن نشده است.

    داستان آفرينش حضرت آدم (ع)، فريب او و همسرش توسط شيطان و در پى آن، هبوط آدم و حوّا به زمين، مطابق آيات قرآن، حقيقتى محض است. علّامه طباطبائى با اعتقاد به اين موضوع، به تمثيلى بودن اين داستان نيز معتقد است. ايشان بر اين باور است كه داستان حضرت آدم (ع)، بر اساس سياق آيات در سوره هاى «بقره»، «اعراف» و «طه»، وضعيت زمينى و مادى انسان را تمثيل مى كند؛ زيرا خداوند او را به بهترين وجه آفريد و در نعمت هاى بى شمارى غوطه ور ساخت و در بهشت اعتدال او را اسكان داد. او را از گرايش به اسراف، دلبستگى به دنيا، فراموشى عهد پروردگار و نافرمانى و پيروى از وسوسه هاى شيطان برحذر داشت. [… ]آن گاه كه انسان فريب خورد و خدا را از ياد برد، بدى هاى دنيا در برابرش آشكار گشت. [در اين حال،] زشتى شقاوت بر او نمودار شده و حوادث ناگوار و خيانت روزگار بر او نمايان مى گردد و شيطان او را در اين حال وا مى نهد.27

    در اين داستان، «حضرت آدم (ع)» تمثيل و نمادى از همه انسان هاست. «شيطان» تمثيل وسوسه هاى شياطين، «بهشت»، مكان زندگى و ياد خدا، كه در صورت نافرمانى و پيروى هواى نفس به زمين و سختى هاى زندگى در آن تبديل مى شود. در واقع، هدف خداوند از بيان داستان تمثيلى، عبرت آموزى براى همه انسان هاست، نه فقط ذكر و يادآورى داستان آفرينش آدم و چگونگى فريب او از ابليس. در واقع، داستان خلقت آدم تمثيلى از زندگى انسان پيش از هبوط به زمين است.

    زبان تمثيل همان زبان نماد و سمبل است. نمادها، سمبل ها و يا تمثيل ها به عنوان ابزارى براى انتقال پيام به صورت تصويرى به كار مى روند و سبب ماندگارى طولانى پيام در ذهن مى شوند. براى مثال، در قصّه حضرت يوسف (ع) هفت گاو فربه در رؤياى پادشاه مصر نماد هفت سال سرسبزى و خرمى بود و هفت گاو لاغر سمبل هفت سال خشك سالى است. اين تمثيل تصويرى براى سال هاى قحطى و فراخى نعمت در رهگذر انتقال پيام، سريع تر و ماندگارتر است. زبان تمثيل فقط وسيله اى براى نقش آفرينى است و هدف نيست و بين زبان تمثيل و مفهومى كه به آن اشاره مى شود همواره نسبتى معقول و منطقى برقرار است. براى نمونه، در مثال ذكرشده، لاغر بودن گاوها با قحطى و خشك سالى و همچنين فربه بودن آنها با وفور نعمت مناسبت دارد. در اين تمثيل، خود گاوها هيچ اهميتى ندارند، بلكه ابزارى براى بيان هدف و مقصود كه همان قحطى و وفور نعمت است، مى باشند.

    «اين گونه برداشت هاى نمادين، به واقعى بودن و حقانيت آيه هاى قرآن خدشه اى وارد نمى سازد؛ زيرا در فرهنگ قرآنى، كلام خدا داراى مراتب مختلفى است و هر انسانى بر اساس درك خويش مرتبه اى از مراتب كلام خدا را درمى يابد.[… ]مثال هاى بلند و پرمحتواى قرآن كه روشن ترين كاربرد نمادين قرآن هستند، به مخاطبان اين فرصت را مى دهد تا آنان كه ظرفيت درك معانى بلند قرآن را ندارند با مثال و تمثيل، آن مفاهيم را راحت تر بفهمند. همچنين انسان هاى بابصيرت و رشديافته با تأمّل در اين گونه تمثيل ها به تناسب درك و بصيرت خويش معانى گسترده اى از آن آيه ها درمى يابند.»28

    در مجموع، مى توان چنين گفت كه تمثيل به معناى مَثَل آوردن و تشبيه نامحسوس به محسوس است؛ از اين رو، «مَثَل» خود نيز تمثيل است و افزون بر قصّه، جزو تمثيلات قرآن محسوب مى شود. به سخن بهتر، شنونده علاوه بر شنيدن مَثَل، تصويرى از آن را نيز در ذهن ايجاد مى كند و به اين ترتيب، امكان ماندگارى پيام بيشتر مى شود. براى نمونه، اگر خداوند به جاى آوردن مثلِ «كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند، اعمالشان همانند خاكسترى است كه در روز طوفانى باد سختى بر آن بوزد، آنها توانى ندارند كمترين چيزى از آنچه را كه انجام داده اند به دست آورند، و اين همان گمراهى دور و دراز است.» (ابراهيم: 18) در مورد اعمال كافران فقط به عبارت «تباه شدن» بسنده مى نمود، تباهى اعمال كافران به خوبى مشهود نمى شد؛ اما با تشبيه اعمال كافران به «خاكسترى در تندباد»، باعث ايجاد تصويرى پايدار از بيهودگى اعمال آنها در ذهن مى شود.

    در قرآن قريب 60 مَثَل29 ذكر شده كه از آن ميان، مى توان به آيه 171 سوره «بقره» اشاره كرد: «مَثَل كسانى كه كافر شدند مَثَل آن چوپانى است كه بر گوسفندان خود نهيب مى زند و چيزهايى مى گويد كه گوسفندان نمى فهمند، ندايى از او مى شنوند، كر و گنگ و كورند و در نتيجه، راهى براى تعقل ندارند.»

    ذكر مَثَل اشاره به واقعه اى دارد كه قرآن با بيان آن و بدون تفصيل، شنونده و خواننده خود را مخاطب قرار داده و از آن براى پند و اندرز استفاده مى كند.

    ابعاد تمثيلات قرآن از نظر ساختار

    در پژوهش هاى قرآنى، تمثيلات صرفا از لحاظ «ساختار» به سه نوع تمثيل طبيعى، داستانى (قصصى) و رمزى تقسيم شده اند كه مَثَل هاى قرآن را در گروه تمثيلات طبيعى، و قصّه هاى اين كتاب آسمانى را نيز در زمره تمثيلات داستانى قرار داده اند. تمثيلات رمزى نيز حكاياتى از زبان حيوانات، نباتات و احجار و امثال آن است كه به صورت رمز و كنايه بيان مى شود و وقوع آن در عالم واقع محال است؛ از اين رو، از ديدگاه اين پژوهشگران، به طور قطع نمونه اى از تمثيلات قرآن در گروه تمثيلات رمزى جاى نگرفته است. براى مثال، حكمت معتقد است: در قرآن مجيد تمثيلى كه بتوان آن را مستقلاً تمثيل رمزى دانست، به نظر نمى رسد.30 لازم به ذكر است كه اين نوع دسته بندى، مشابه انواع تمثيل از نظر ساختار در ادبيات فارسى مى باشد. در واقع، تمثيلات طبيعى و قصصى همان حكايات و قصّه هاى پندآموزى است كه شخصيت آنها انسان ها مى باشند. براى نمونه، گلستان سعدى مملو از حكايات انسانى است. تمثيلات رمزى نيز در ديدگاه اين پژوهشگران همان حكايات حيوانات در ادبيات داستانى است كه مى توان به كليله و دمنه و منطق الطير عطار در ادبيات فارسى اشاره نمود كه حاوى قصّه هاى پر مغز از زبان حيوانات مى باشند.

    نگارنده على رغم نظرات فوق، حكايت از زبان حيوانات و يا قصّه حيوانات را در عالم واقع محال نمى داند؛ چون برخى از قصّه هاى قرآن از زبان حيوانات بيان شده و در عالم واقع به وقوع پيوسته است و مطابق تعريف، در حكايات حيوانات كه يكى از انواع تمثيل از حيث ساختار31 است، جانوران يا حيوانات نماينده و نمايى از آدميان هستند و مانند آنها عمل مى كنند و سخن مى گويند. در واقع، مرسوم ترين شكل بيان در تمثيل، شخصيت بخشيدن به اشيا، حيوانات، مظاهر طبيعت و مفاهيم مجرد و ذهنى است. در تأييد اين مطلب نيز سيد قطب بر اين باور است كه «قرآن در تعبير و بيان مطالب راه و روش مخصوص و فشرده اى دارد كه در تمام اغراض خود به طور يكسان و يكنواخت روش نمايش تشخيصى را به كار مى برد كه با به كارگيرى خيال و مجسم ساختن حادثه ها و واقعه ها صورت مى گيرد.»32

    به ديگر سخن، چون رويداد، انديشه و يا سخنى به حيوانات نسبت داده مى شود، آنان شخصيت قصّه قلمداد شده و در روند قصّه در پى تعليم نكته اى معنوى و يا امرى اخلاقى مى باشند. البته در حوزه ادبيات داستانى، حيوانات در اين نوع از حكايات رفتار و كردار انسانى دارند، ولى حوادث ذكرشده در عالم واقع به وقوع نپيوسته و تخيّلى مى باشند. على رغم اين تعريف، در قرآن قصّه هاى تمثيلى وجود دارد كه شخصيت هاى آنها حيوانات هستند و اين حيوانات واقعا در عالم واقع رفتارهاى انسانى از خود نشان داده و سخن گفته اند. البته ممكن است كيفيت سخن آنها با ما انسان ها متفاوت باشد، ولى در هر صورت، از خود رفتار و كردارى مشابه انسان ها نشان داده اند. به عبارت ديگر، در قصّه هاى قرآن فقط انسان ها شخصيت قصّه ها به شمار نمى آيند، بلكه هر جاندارى كه رويدادى يا سخنى يا انديشه اى به او نسبت داده شود، شخصيت قصّه قلمداد مى شود. از اين رو، علاوه بر انسان ها، حشرات، آبزيان، پرندگان، و حيوانات نيز جزء شخصيت هاى قصه هاى قرآنى هستند. در ذيل، به نمونه هايى از قصه هاى تمثيلى از نوع حكايت حيوانات اشاره مى كنيم:

    مورچه در داستان «مور و سليمان (ع)» (نمل: 16ـ19) افتخار سخن گفتن با سليمان پيامبر را پيدا مى كند. در واقع، رفتارى انسانى كه همان سخن گفتن است به مورچه نسبت داده شده. همچنين هدهد در داستان «هدهد و سليمان و دعوت سليمان از بلقيس ملكه سبأ» (نمل: 20ـ44) چنان هوشمندانه با پديده ها برخورد مى كند كه از خورشيدپرستى ملكه سبأ و مردمش متعجب شده و مى انديشد كه همانا شيطان اين كار زشت را در نظر آنان زيبا جلوه داده است. به عبارت، ديگر هدهد در مقام كارگزار مانند يك انسان به مافوق خود خدمت مى كند. در داستان «هابيل و قابيل و كلاغ معلّم» (مائده: 27ـ31) نيز كلاغ به اذن خدا به عنوان معلّم به قابيل پنهان كردن جسد را آموزش مى دهد كه بى شك، رفتارى انسانى مى نمايد. افزون بر مطالب ذكرشده، نوع تمثيل قصّه حيوانات رمزى نيست؛ چراكه در حكايت حيوانات هيچ مفهوم رمزآلودى كه نياز به تعبير داشته باشد مطرح نيست. به ديگر سخن، حكايت حيوانات همان حكايت انسانى است با اين تفاوت كه نوع شخصيت در يكى انسان و در ديگرى حيوان است.

    به اختصار، چنين به نظر مى رسد كه در قرآن كريم همه مَثَل هاى قرآنى به لحاظ اينكه انسان ها شخصيت اصلى مَثَل ها مى باشند از حيث ساختار تمثيل، از نوع حكايت انسانى محسوب مى شوند، اما قصّه هاى قرآن برخى در زمره حكايت انسانى و برخى در گروه حكايت حيوانات قرار مى گيرند.

    ابعاد تمثيلات قرآن از نظر محتوا

    برخى از تمثيلات قرآن از نظر محتوا در يك گروه و بعضى به صورت مشترك در بيش از يك گروه قرار مى گيرند. از آن رو كه هيچ قصّه و مثلى در قرآن يافت نمى شود كه به آموزه يا نكته اى اخلاقى اشاره نداشته باشد، از اين رو، تمام تمثيلات قرآن مطابق تعريف، تمثيل ساده اخلاقى و تمثيل انديشه به حساب مى آيند. انواع ديگر تمثيل از حيث محتوا (تمثيل رمزى، تمثيل رؤيا، تمثيل سياسى ـ تاريخى) در بين مثل ها مشاهده نمى شود، ليكن نمونه هايى در ميان قصه ها وجود دارد.

    قصه هايى كه در قرآن بيانگر واقعه اى تاريخى هستند (همچون قصّه اصحاب كهف كه بيان كننده اوضاع سياسى و تاريخى عهد دقيانوس است و يا قصّه هايى درباره اقوام گذشته، همچون لوط، هود، عاد، ثمود و… كه همه بيانگر وضعيت تاريخى و سياسى و نوع زندگى آن قوم هاست) تمثيل سياسى ـ تاريخى محسوب مى شوند. داستان لشكركشى ابرهه، داستان حكومت سليمان (ع) و داستان ملكه سبأ و كشورش نيز از اين دسته اند. در مجموع، در اكثر قصّه هاى تمثيلى قرآن، وضعيت تاريخى آن دوره، نوع زندگى و ميزان شرك و لجاجت قوم در قبول پيام رسالت پيامبران به ميزان ضرورى و لازم بيان شده است.

    نگارنده با نظر به اينكه در تعريف تمثيل رمزى، موضوعى رمزآلود بيان مى شود و كشف رمز آن بدون آگاهى از انديشه گوينده ممكن نيست و داستان با آگاهى ها و عادات جهان مادى نيز منطبق نمى باشد، بر اين باور است كه قصّه همراهى موسى (ع) و خضر (ع) نمونه اى از تمثيل رمزى است.

    تمثيل رؤيا در قرآن، شامل مواردى همچون داستان رؤياى پيامبر با موضوع شجره ملعونه، رؤياى پيامبر درباره فتح مكه، رؤياى حضرت يوسف (ع)، رؤياى پادشاه مصر، رؤياى دو تن از زندانيان در داستان حضرت يوسف (ع) و خواب حضرت ابراهيم (ع) در مورد ذبح اسماعيل مى شوند. اما تفاوت آنها با تمثيل رؤيا در آثار ادبى، واقعى و غيرتخيلى بودن آنهاست.

    نتيجه گيرى

    1. بخشى از قصه هاى قرآن تمثيل اخلاقى و تمثيل انديشه محسوب مى شوند؛ چراكه هدف اين قصّه ها انتقال معانى معنوى و انديشه هاى اخلاقى است.

    2. دسته ديگر از قصه هاى قرآن تمثيل رؤيا، رمزى و سياسى ـ تاريخى هستند. مانند داستان رؤياى حضرت يوسف (ع)، داستان حضرت خضر و داستان اصحاب كهف اشاره كرد.

    3. تفاوت عمده قصّه هاى قرآن با قصّه هاى ادبيات داستانى، واقعى بودن داستان و شخصيت هاى آن مى باشد. تمثيل هاى قرآن داستانى، عارى از خيال پردازى و مبالغه هستند.

    4. قصّه هاى قرآن از نظر ساختار نيز برخى جزو حكايات انسانى هستند؛ مانند داستان اصحاب اُخدود (بروج: 4ـ9)، و بعضى جزو حكايات حيوانات مى باشند؛ مانند حضرت سليمان و مور (نمل: 16ـ19)

    5. تمثيلات قرآن از لحاظ ساختار يا در گروه حكايات انسانى و يا در دسته حكايات حيوانات قرار مى گيرند.

    منابع

    ـ ابن منظور، محمدبن مكرم، لسان العرب، بيروت، دار احياءالتراث العربى، 1988م.

    ـ اسماعيلى، اسماعيل، تفسير امثال القرآن، چ چهارم، تهران، اسوه، 1381.

    ـ بهشتى، الهه، عوامل داستان، تهران، برگ، 1375.

    ـ پروينى، خليل، تحليل عناصر ادبى و هنرى داستان هاى قرآن، تهران، فرهنگ گستر، 1379.

    ـ ثواقب، جهانبخش، تشبيهات و تمثيلات قرآن، شيراز، قو، 1376.

    ـ حكمت، على اصغر، امثال قرآن، چ سوم، آبادان، پرسش، 1387.

    ـ دادبه، اصغر، تمثيل، در: دائره المعارف دانشنامه جهان اسلام، زيرنظر غلامعلى حدادعادل، تهران، مؤسسه كتاب مرجع، 1383.

    ـ دهخدا، على اكبر، لغت نامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، 1365.

    ـ سبحانى، جعفر، مثل هاى آموزنده قرآن در تبيين پنجاه و هفت مثل قرآنى، قم، مؤسسه امام صادق (ع)، 1382.

    ـ سرشار رهگذر، محمدرضا، الفباى قصه نويسى، چ دوم، تهران، پيام آزادى، 1388.

    ـ سعادت، اسماعيل و ديگران، دانشنامه زبان و ادب فارسى، تهران، فرهنگستان زبان و ادب فارسى، 1386

    سيدقطب، تصوير فنى نمايش هنرى در قرآن، تهران، مركز نشر انقلاب، 1359.

    ـ شكراللهى، احسان اللّه، مَثَل آباد: تلخيص و بازنويسى كتاب هاى مجمع الامثال و جامع التمثيل اثر محمدعلى حبله رودى، تهران، مؤسسه فرهنگى اهل قلم، 1383.

    ـ شميسا، سيروس، انواع ادبى، چ دهم، تهران، فردوس، 1383.

    ـ طباطبائى، سيدمحمدحسين، تفسير الميزان، ترجمه سيد محمدباقر موسوى همدانى، قم، انتشارات اسلامى، 1402ق.

    ـ فراهيدى، خليل بن احمد، العين، چ دوم، قم، دارالهجره، 1410ق.

    ـ فروردين، عزيزه، زيبايى شناسى هنرى در داستان هاى قرآن، چ دوم، قم، دفتر عقل، 1387.

    ـ قاسمى، حميدمحمد، تمثيلات قرآن ويژگى ها، اهداف و آثار تربيتى آن، تهران، اسوه، 1382.

    ـ كوّاز، محمدكريم، سبك شناسى اعجاز بلاغى قرآن، ترجمه سيدحسين سيدى، تهران، سخن، 1386.

    ـ مكارم شيرازى، ناصر، مثال هاى زيباى قرآن (امثال القرآن)، قم، نسل جوان، 1378، ج 1.

    ـ ـــــ ،مثال هاى زيباى قرآن(امثال القرآن)،قم،نسل جوان،1381،ج2.

    ـ ملبوبى، محمدتقى، تحليلى نو از قصص قرآن، تهران، اميركبير، 1376.

    ـ ميرصادقى، جمال، ادبيات داستانى، چ سوم، تهران، علمى و فرهنگى، 1376.

    پي‌نوشت‌ها:

    1ـ دادبه بر اين اعتقاد است كه «تمثيل در معناى داستان تمثيلى، معادل الِگورى است و مراد از آن، بيان داستانى است از زبان انسان يا حيوانات، كه گذشته از معناى ظاهرى، داراى معنايى باطنى و كلى نيز هست: معنايى كه آن سوى واژه هاى نمادين و رمزآميز = سمبليك نهان است. داستان هاى تمثيلى را بر اساس شخصيت هاى داستان به دو قسم تقسيم كرده اند: الف. داستان هايى كه قهرمانان آنها شخصيت هاى انسانى هستند. اين داستان ها، هدفى اخلاقى و دينى دارند و مى كوشند تا خواننده و شنونده را متنبه سازند و از خواب غفلت بيدار كنند و بدين سان به اصلاح بپردازند. فرنگيان از اين گونه داستان ها به «پارابل» تعبير كرده اند.[… ]ب. داستان هايى كه غالب شخصيت هاى آنها حيوانات اند. از اين داستان ها به «فابل» تعبير مى شود و در آنها دو هدف مورد نظر است: يكى، تعليم اصلى اخلاقى و اگر داستان عرفانى باشد، تعليم اصلى عرفانى ـ اخلاقى؛ دوم، نقد سياسى و اجتماعى.» اصغر دادبه، تمثيل، در: دائره المعارف دانشنامه جهان اسلام، زيرنظر غلامعلى حداد عادل، ج 8، ص 162.

    2ـ اسماعيل سعادت و ديگران، دانشنامه زبان و ادب فارسى، ص 423ـ424.

    3ـ همان.

    4ـ براى مطالعه بيشتر، ر.ك: اصغر دادبه، همان، ص ج 8، ص 162.

    5ـ ناصر مكارم شيرازى، مثال هاى زيباى قرآن امثال القرآن، قم، نسل جوان، 1381.

    6ـ سيدقطب، تصوير فنى نمايش هنرى در قرآن، تهران، مركز نشر انقلاب، 1359.

    7ـ جعفر سبحانى، مثل هاى آموزنده قرآن در تبيين پنجاه و هفت مثل قرآنى، قم، مؤسسه امام صادق (ع)، 1382.

    8ـ على اصغر حكمت، امثال قرآن، چ سوم، آبادان، پرسش، 1387.

    9ـ اسماعيل اسماعيلى، تفسير امثال القرآن، چ چهارم، تهران، اسوه، 1381.

    10ـ حميدمحمد قاسمى، تمثيلات قرآن ويژگى ها، اهداف و آثار تربيتى آن، تهران، اسوه، 1382.

    11ـ محمدكريم الكواز، سبك شناسى اعجاز بلاغى قرآن، ترجمه سيدحسين سيدى، تهران، سخن، 1386.

    12ـ جهانبخش ثواقب، تمثيلات و تشبيهات قرآن كريم، شيراز، قو، 1376.

    13ـ ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 1، ص 13.

    14ـ ابن منظور، لسان العرب، ج 7، ص 74؛ خليل بن احمد فراهيدى، العين، ج 5، ص 10ـ11.

    15ـ محمدكريم الكواز، همان، ص 199ـ200.

    16ـ خليل پروينى، همان، ص 52.

    17ـ جعفر سبحانى، همان، ص 15.

    18ـ احسان اللّه شكراللهى، مثل آباد: تلخيص و بازنويسى كتاب هاى مجمع الامثال و جامع التمثيل اثر محمدعلى حبله رودى، ص 5ـ6.

    19ـ جعفر سبحانى، همان، ص 24.

    20ـ ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 1، ص 13.

    21ـ ر.ك: اسماعيل سعادت و ديگران، همان، ج 2، ص 91.

    22ـ ر.ك: همان، ص 422.

    23ـ ر.ك: سيروس شميسا، انواع ادبى، ص 271.

    24ـ اسماعيل سعادت و ديگران، همان، ص 424.

    25ـ همان، ص 424ـ425.

    26. George Orwell.

    27ـ سيدمحمدحسين طباطبائى، الميزان، ترجمه سيدمحمدباقر موسوى همدانى، ج 14، ص 306.

    28ـ عزيزه فروردين، زيبايى شناسى هنرى در داستان هاى قرآن، ص 154ـ155.

    29ـ براى اطلاع بيشتر، ر.ك: ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 1و2؛ جعفر سبحانى، همان، ص 59ـ380؛ على اصغر حكمت، همان، ص 149ـ338؛ اسماعيل اسماعيلى، همان، ص 139ـ744؛ حميدمحمد قاسمى، همان، ص 106ـ224؛ جهانبخش ثواقب، همان.

    30ـ على اصغر حكمت، همان، ص 23.

    31ـ در دانشنامه زبان و ادب فارسى، تمثيل از دو ديدگاه ساختار و محتوا مورد بررسى قرار گرفته است. تمثيل از نظر ساختار شامل اسلوب معادله، حكايت حيوانات و حكايت انسانى مى شود.

    32ـ سيدقطب، همان، ص 337.

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:24:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      نيلوفر رضازاده*   ...

    * كارشناس ارشد پژوهش هنر دانشگاه آزاد اسلامى واحد تهران مركزى

    liloupar@yahoo.com

    فاطمه شاهرودى**

    ** استاديار دانشكده هنر و معمارى دانشگاه آزاد اسلامى واحد تهران مركزى.

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:24:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      جستارى بر انواع تمثيل در مَثَل ها و قصّه هاى قرآن كريم   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:24:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      چكيده   ...

    مصحف حضرت على (ع) از آن نظر كه نخستين مصحف جامع، نخستين تفسير مدوّن قرآن و نخستين كتاب در مباحث علوم قرآنى است، اهميت ويژه اى دارد. بحث درباره محتواى مصحف مزبور در ذيل مسئله تحريف يا عدم تحريف قرآن، و ترتيب آيات و سور آن در ذيل مباحث توقيفى يا اجتهادى بودن ترتيب آيات و سور مطرح مى شود.

    مسئله اساسى در مقاله حاضر، طرح نظريات گوناگون درباره ترتيب مصحف اميرمؤمنان (ع) و بررسى دلالت ادلّه مطرح شده از سوى قايلان مغايرت ترتيب اين مصحف با ترتيب قرآن در دسترس ماست. هدف اصلى از طرح اين مسئله روشن ساختن اين مطلب است كه اگر ترتيب آن مصحف شريف به درستى و به طور قطع روشن نباشد، هرگز در توقيفى يا اجتهادى بودن ترتيب آيات و سور، نمى توان بر آن تكيه نمود.

    مقاله پيش رو روشن خواهد كرد كه دلايل مورد استناد از سوى قايلان نزولى بودن ترتيب آن مصحف تام نبوده و دلالت مهم ترين مدرك آنان (روايات و گزارش هاى تاريخى) خالى از صراحت است. روش به كار گرفته شده در اين مقاله، مسئله پژوهى و اسنادى ـ تحليلى است.

    كليدواژه ها: مصحف، قرآن، على(ع)، ترتيب، نزول، آيات، سور.

    مقدّمه

    مصحف حضرت على (ع) قرآنى است كه ايشان بلافاصله پس از رحلت پيامبر گرامى صلي الله عليه و اله جمع آورى نمودند و علاوه بر آيات قرآنى، توضيح، تبيين و تفسير آيات را، كه آموخته هايى از محضر حضرت رسول صلي الله عليه و اله بود، به آن افزودند. حضرت اميرالمؤمنين (ع) پس از فراهم آوردن اين مصحف شريف، آن را به مردم عرضه كردند، اما خلفا از بيم تفاسير و شأن نزول هاى مكتوب در مصحف و صحّه گذاشتن بر سياست منع نگارش روايات، از پذيرش مصحف حضرت اعراض نمودند.1

    بحث درباره مصحف حضرت على (ع) از ديرباز، مورد توجه قرآن پژوهان و بخصوص تاريخ قرآن پژوهان بوده و در كتب تاريخ قرآن و تاريخ جمع آورى قرآن از آن مصحف عزيز بحث شده است. از سوى ديگر، به دليل اشتمال آن مصحف بر روايات تفسيرى در حوزه «تاريخ تفسير» و گاه در «تاريخ حديث»، به اجمال و تفصيل به اين موضوع پرداخته شده است. از جمله اين كتب مى توان به تاريخ قرآن، تأليف محمود راميار و تاريخ قرآن نوشته آيت اللّه معرفت و پژوهشى در تاريخ قرآن از سيدمحمدباقر حجتى و مقدّمه مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار از عبدالكريم شهرستانى اشاره نمود.

    همچنين برخى از كتاب ها اختصاصا به مصحف حضرت على (ع) پرداخته اند؛ همانند مصحف حضرت على (ع) از محمدعلى ايازى و پژوهشى در مصحف امام على (ع) نوشته جعفر نكونام.

    مقاله حاضر از ميان مسائل گوناگون مربوط به مصحف حضرت على (ع) تنها به مسئله ترتيب آن مصحف شريف پرداخته و پس از طرح دلايل مطرح شده از سوى طرف داران ديدگاه نزولى بودن ترتيب مصحف، ادلّه آنان را نقد و بررسى مى كند و در نهايت، به نقد نظريه اى مى پردازد كه دو نظرِ ترتيب نزولى مصحف و ترتيب توقيفى قرآن را مى پذيرد.

    يكى از جنبه هايى كه در بيشتر نوشتارها درباره ترتيب مصحف حضرت على (ع) از آن غفلت شده روشن نمودن مراد از ترتيب مصحف است كه آيا مراد صاحب نظران ترتيب سور است يا ترتيب آيات و سور هر دو؟ اين مقاله پيش از پرداختن به دلايل ديدگاه هاى گوناگون، ابتدا به تبيين اين مسئله مى پردازد.

    سؤال اصلى، كه گفتار حاضر درصدد پاسخ گويى به آن است اين است كه آيا تصوير واضح، دقيق و قطعى ازترتيب مصحف حضرت على (ع) وجود دارد؟

    در كنار پاسخ گويى به اين پرسش، سؤالات فرعى ديگرى مطرح است؛ همانند اينكه ترتيب آيات و سور قرآن توقيفى است يا اجتهادى؟ ديدگاه هاى گوناگون درباره ترتيب مصحف حضرت على (ع) چيست؟ دلايل روايى معتقدان به نزولى بودن ترتيب مصحف امام، كدام است؟ آيا دلايل طرح شده از سوى آنان قابل خدشه و نقد است؟ دلايل عقلى بر نزولى بودن ترتيب مصحف امام چيست؟ آيا مى توان به گونه اى بين نزولى بودن ترتيب مصحف حضرت على (ع) و توقيفى بودن ترتيب آيات و سور جمع نمود؟

    مقاله پيش رو ابتدا به بيان نظرات گوناگون درباره ترتيب آيات و سور قرآنى و پس از آن، به تبيين مفهوم ترتيب مصحف حضرت على (ع) نزد معتقدان به نزولى بودن ترتيب مصحف پرداخته و دلايل روايى بر نظر اخير و نقدهاى بيان شده بر آنان را بررسى و نقد مى كند، سپس دلايل عقلى برنزولى بودن ترتيب مصحف حضرت على (ع) مطرح مى نمايد و در آخر، امكان جمع بين نزولى بودن ترتيب مصحف حضرت على (ع) و توقيفى بودن ترتيب آيات و سور را بررسى مى كند.

    بررسى هاى لغوى و اصطلاحى

    در كتاب هاى لغت، براى ريشه «ص ح ف» معانى انبساط، گسترده شدن،2 و بيان و «مصحف» مجموعه نوشتارى ذكر شده كه در بين دو جلد قرار داده شده است.3

    واژه «مصحف» در برخى روايات حضرت رسول صلي الله عليه و اله به عنوان يكى از اسامى قرآن و بخصوص قرآن مكتوب به كار رفته است،4 اما بايد توجه نمود كه در عصر نزول، «مصحف» نام اختصاصى قرآن نبوده و گويا پس از رحلت رسول اكرم صلي الله عليه و اله اين نام به قرآن اختصاص يافته است. برخى معتقدند: اين نام گذارى در زمان رسول مكرّم صلي الله عليه و اله صورت گرفته است.5

    مراد از «مصحف حضرت على (ع)» قرآنى است كه ايشان بلافاصله پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و اله جمع نمودند.

    در اين گفتار، مراد از «توقيفى بودن» ابتنا بر رأى حضرت رسول صلي الله عليه و اله با تكيه بر وحى الهى است، و مراد از «اجتهادى بودن» ابتنا بر سليقه و ذوق ديگران، به ويژه صحابه و نداشتن جنبه تشريع الهى است. مراد از «نزولى بودن ترتيب مصحف» مرتب شدن آن بر اساس ترتيب نزول قرآن است، و مراد از «روايت» تنها نقل سخنان ائمّه اطهار عليهم السلام نيست، بلكه مراد گزارش هايى از سخنان، اقوال و تقريرات ائمّه اطهار عليهم السلام ـ البته از باب توسعه استعمال ـ و صحابه و تابعان است.

    ترتيب آيات و سور در قرآن

    بنابر نظر بيشتر صاحب نظران علوم قرآنى و تفسير، ترتيب آيات در سور قرآن مجيد توقيفى بوده و براساس نظر رسول خدا صلي الله عليه و اله و با اشاره وحى، صورت شده است.6 در كنار دلايل بيان شده توسط توقيفيان، مى توان اضافه نمود كه اگر بخواهيم بپذيريم ترتيب برخى از آيات توقيفى نيست ـ بلكه اجتهادى است ـ دو احتمال قابل تصوّر است:

    احتمال اول: در زمان حيات حضرت رسول صلي الله عليه و اله برخى از آيات قرآن جاى مشخصى در بين سور نداشته و بعدها توسط صحابه جاى آن آيات مشخص شده است. مردود بودن اين احتمال واضح و روشن است و هيچ كس مدعى آن نشده است.

    احتمال دوم: در زمان نزول قرآن، جايگاه تك تك آيات در سور مشخص شده، اما بعدها در جريان جمع آورى قرآن در زمان ابوبكر يا عثمان مكان آيات تغيير پيدا كرده است. در ردّ اين نظر، بايد به نكات ذيل توجه داشت:

    1. اهتمام مسلمانان در حفظ و نگه دارى قرآن و تعصب آنان در صيانت قرآن از هرگونه تغيير و تبديل، مانع جابه جايى آيات بوده است.7

    2 آيات سور حكم يك مجموعه واحد داشته، نظم و انسجام آيات با توجه به جنبه شيوايى و فصاحت، همين ترتيب كنونى را اقتضا دارد و چون يكى از ابعاد اعجاز قرآن فصاحت و بلاغت آن است، بنابراين، جابه جايى آيات سبب بر هم خوردن اعجاز قرآن مى شود. به عبارت ديگر، پذيرش جابه جايى برخى آيات،مستلزم پذيرش برهم خوردن اعجازِآنهاست.

    در مقابل دلايل مطرح شده از سوى قايلان به توقيفى بودن آيات قرآن، گروهى اندك نيز در مقام اثبات اجتهادى بودن برخى آيات، گفته اند: اولاً، اگر به رواياتى استناد كنيد كه مى گويند: پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله خود جاى برخى آيات را در بين سور مشخص كرده است، خواهيم گفت: اين دست روايات اندك بوده و درباره جايگاه چند آيه بيشتر نيست و نمى توان از آن قانون كلى استخراج كرد و ادعا نمود كه جايگاه تمامى آيات توسط شخص پيامبر صلي الله عليه و اله مشخص شده است. ثانيا، اگر به قرائت پيامبر صلي الله عليه و اله استناد نماييد كه ايشان آيات را به همين ترتيب كنونى قرائت مى فرمودند، مى گوييم: بحث ما در تدوين است، نه قرائت.8

    در رد اين استدلال، بايد به چند نكته توجه نمود:

    اولاً، اثبات شى ء نفى ماعداه نمى كند. در خصوص چند آيه، نص صريح وجود دارد كه جايگاه آنها توسط رسول خدا صلي الله عليه و اله معيّن شده و اين امر دليل بر توقيفى نبودن ساير آيات نيست.

    ثانيا، گروهى از روايات به طور مطلق تعيين جايگاه آيات در سوره ها را به رسول خدا صلي الله عليه و اله منسوب مى كند، نه آيات معينى را.9

    ثالثا، پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله پيامبرى امّى بودند و پيش از رسالت، توانايى خواندن و نوشتن نداشتند: «وَمَا كُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ.» (عنكبوت: 48) گرچه براساس برخى از شواهد، حضرت رسول صلي الله عليه و اله پس از رسالت، قادر به خواندن و نوشتن شدند، اما هرگز گزارش نشده است كه ايشان آيات را به صورت كتبى به مردم ابلاغ كرده باشند. بنابراين، همان گونه كه حفظ قرآن بر اساس قرائت ايشان بوده، نگارش و تدوين آيات و سور نيز براساس قرائت پيامبر صلي الله عليه و اله بوده و ايشان پس از نزول آيات، كتّاب وحى را فراخوانده، آيات را بر آنان تلاوت كرده و جايگاه آيات را در بين سور مشخص مى فرمودند. بنابراين، مسئله قرائت پيامبر صلي الله عليه و اله جداى از تدوين قرآن نيست.

    اما درباره ترتيب سور قرآن، اختلاف نظر نمايان تر است. برخى همچون آيت اللّه معرفت، زركشى، و علّامه طباطبائى معتقدند: ترتيب سور در قرآن، توسط صحابه و به اجتهاد آنان تنظيم شده است.10

    در مقابل، عده اى ديگر همچون صبحى صالح11 و آيت اللّه خوئى12 بر اين اعتقادند كه ترتيب سور همچون ترتيب آيات، براساس توقيف رسول خدا صلي الله عليه و اله منظّم شده است.

    يكى از دلايل گروه اخير، روايتى از زيدبن ثابت13 است كه مى گويد: «كنا عند رسول اللّه ـ صلى اللّه عليه و آله ـ نؤلّف القرآن من الرقاع»؛ ما نزد رسول خدا صلي الله عليه و الهقرآن را از روى رقعه تأليف مى كرديم.14

    در استدلال به روايت مزبور مى گويند: «تأليف» به معناى تنظيم و تدوين است.15 بنابراين، در عصر پيامبر صلي الله عليه و اله كتّاب وحى علاوه بر نگارش آيات قرآن، به كار تأليف و تنظيم آيات و سور قرآن نيز تحت نظر رسول خدا صلي الله عليه و اله مى پرداختند.

    اگر معتقدان به اجتهادى بودن ترتيب سور در تأييد نظريه خويش، به ترتيب مصاحف صحابه از جمله ابىّ و ابن مسعود استناد نمايند كه در ترتيب سور با يكديگر و با قرآن اختلاف دارند،16 در پاسخ گفته مى شود: اگر چنين اختلافاتى در اين مصاحف قابل پذيرش باشد، بايد بگوييم: اين اختلافات اندك است و از چند سوره تجاوز نمى كند. اگر به واقع، هريك از صحابه براساس نظر و سليقه خود سور را در قرآن مجيد منظم كرده باشد، آيا نبايد اين اختلافات بيشتر مى بود و شباهت بين آنان اندك؟

    بنابر آنچه به اجمال بيان شد، دليلى قطعى در دست نيست كه ترتيب سور در قرآن كريم به اجتهاد صحابه صورت گرفته باشد. دست كم، مى توان ادعا نمود كه ترتيب بيشتر ـ اگر نگوييم تمامى ـ سور توقيفى است.

    يكى از دلايل مطرح شده ازسوى قايلان به اجتهادى بودن ترتيب سور در قرآن، استناد به ترتيب مصحف حضرت على (ع) است، به گونه اى كه گفته شده:

    اگر قرآن به همين ترتيب فعلى در زمان حضرت رسول خدا ـ صلى اللّه عليه و آله ـ جمع شده بود… چرا على بن ابى طالب ـ (ع) ـ قرآن را بر اساس ترتيب نزول جمع كرد؟ آيا مى توان باور داشت كه قرآن، جمع آورى شده بود، ولى على ـ (ع) ـ شيوه جمع آورى خود را بر آنچه پيامبر ـ صلى اللّه عليه وآله ـ جمع كرده بود، ترجيح داد؟! 17

    همان گونه كه ملاحظه مى شود، در دليل ارائه شده، فرض شده است كه مصحف حضرت على (ع)بر اساس نزول مرتب شده، اما سخن در اين است كه اين مطلب ادعايى است كه نياز به اثبات دارد و از اين رو، به بررسى ديدگاه هاى گوناگون درباره ترتيب مصحف اميرمؤمنان (ع)مى پردازيم:

    ديدگاه ها درباره ترتيب مصحف حضرت على (ع)

    درباره ترتيب آيات و سور مصحف حضرت على (ع) دو ديدگاه مشاهده مى شود:

    ديدگاه اول: گروهى معتقدند: ترتيب آيات و سور در آن مصحف شريف مطابق قرآن بوده و هيچ گونه تفاوتى بين مصحف آن حضرت با قرآن از حيث محتواى آيات و ترتيب آيات و سور وجود ندارد.

    ديدگاه دوم: گروهى ديگر ـ كه اكثريت را نيز تشكيل مى دهند ـ از جمله شيخ مفيد، ملّاصالح مازندرانى و زنجانى معتقدند: ترتيب آيات و سور در مصحف حضرت امير (ع)مطابق ترتيب نزول آيات و تقديم منسوخ بر ناسخ و مكّى بر مدنى است.18

    پيش از بررسى دلايل گروه دوم، كه برخى آنان را «طرف داران نزولى بودن مصحف» نام نهاده اند، بايد روشن كرد كه مراد اين گروه از ترتيب مصحف حضرت على (ع)ترتيب آيات و سور است، يا ترتيب سور به تنهايى؟ به عبارت ديگر، آيا آنان بر اين نظرند كه تنها سور در مصحف حضرت على (ع) بر اساس ترتيب نزول مرتب شده، اما ترتيب آيات آن مطابق قرآن است، و يا هم ترتيب سور و هم ترتيب آياتِ آن بر اساس نزول مرتب شده است؟

    برخى از صاحب نظران در توصيف ترتيب مصحف حضرت على (ع) قيد آيه و سوره را ذكر نكرده اند؛ همچون ملّاصالح مازندرانى و سيدشرف الدين.19 همچنين شيخ مفيد مى فرمايند: «مكى را بر مدنى و منسوخ را بر ناسخ مقدّم آورده و هر چيزى از قرآن را در جايگاهى كه حق و سزاست، نهاده است.»20

    همان گونه كه معلوم است، ترتيب گروهى از آيات سور بر اساس ترتيب نزول نيست؛ گاه آيه اى از قرآن نازل مى شد و رسول خدا صلي الله عليه و الهدستور مى دادند كه آن را بر خلاف ترتيب نزول، در بين آياتى كه قبلاً نازل شده بود، قرار دهند.21

    بنابراين، كسانى كه نزولى بودن ترتيب مصحف حضرت را به طور مطلق، بدون قيد آيات و يا سور بيان كرده اند، كلامشان دربردارنده ترتيب آيات و سور با هم است؛ چراكه اگر گفته شده ترتيب مصحف امام بر اساس ترتيب نزول است و برخى آيات در قرآن رايج بر اساس نزول مرتب نگشته، لاجرم نتيجه آن چنين است كه بايد ترتيب آيات مصحف نيز همچون سور، منطبق با ترتيب قرآن رايج نباشد.

    برخى ديگر به صراحت بيان مى كنند كه ترتيب آيات وسور درمصحف حضرت على (ع)براساس ترتيب نزول است. آيت اللّه معرفت در تاريخ قرآن مى گويند: «ترتيب دقيق آيات و سور طبق تاريخ نزول آنها، مكّى پيش از مدنى در اين مصحف رعايت شده بود… .»22

    زنجانى نيز در تاريخ قرآن خود مى گويد: «از بعضى روايات معلوم مى گردد كه على (ع) قرآن را به ترتيب نزول آيات نوشته و ناسخ را بر منسوخ مؤخّر داشته است.»23

    در اين ميان، تنها عده اندكى همچون دكتر راميار بيان نموده كه مراد آنها از ترتيب مصحف حضرت على (ع) ترتيب سور است، نه ترتيب آيات: «در اينكه مصحف على (ع) از نظر ترتيب سوره ها با قرآن موجود مغاير و متفاوت بوده است، گفت وگويى نيست.»24

    بنابراين، مراد صاحب نظران و قرآن پژوهان ـ جز گروهى اندك ـ از ترتيب نزول مصحف حضرت على (ع) ـ ترتيب آيات و سور هر دوست، نه ترتيب سور به تنهايى.

    1. دلايل روايى نزولى بودن ترتيب مصحف

    مهم ترين استنادات روايى افرادى كه معتقدند مصحف حضرت على (ع) براساس ترتيب نزول بوده، عبارت است از:

    الف. روايت سلمان: در روايتى از سلمان نقل شده است: هنگامى كه حضرت على (ع) نيرنگ و بى وفايى مردم را ديدند، در خانه نشستند و به جمع آورى و تأليف قرآن مشغول شدند، و از خانه خارج نگشتند تا تمامى قرآن را جمع آورى كردند و آن را مطابق تنزيل و ناسخ و منسوخ نگاشتند. (فكتبه على تنزيله و الناسخ و المنسوخ.)25

    در روايت مزبور، عبارت «كتبه على تنزيله» مورد استناد است كه از آن نتيجه گرفته شده ترتيب مصحف بر اساس نزول بوده است.

    سخن مخالفان: در نقد استدلال به اين روايت، گفته شده است: «تنزيل» گاه به معناى «تفسير» است. در اين صورت، معناى روايت چنين است: پس قرآن را با آگاهى از تفسير و همراه با آن نوشتند. گاه «تنزيل» به معناى «آنچه خداوند نازل فرموده» است و بنابراين، معناى روايت مذكور بدين صورت است: پس قرآن را مطابق آنچه از سوى خداوند آمده، (بدون كم و زياد) نگاشتند.26

    معناى اول بر حواشى توضيحى و تفسيرى اشاره دارد و معناى دوم بر مطابقت متن و محتواى آيات مصحف با آنچه از جانب خدا نازل شده است و عدم راه يابى زياده و نقصان، تبديل و تغيير در آيات مصحف آن حضرت.

    جواب موافقان: موافقان نزولى بودن ترتيب مصحف حضرت على (ع) مى گويند: تنزيل بر «ترتيب» دلالت دارد. ابن منظور مى گويد: «نزول» به معناى «حلول» و «در جايى فرود آمدن» است…، جز اينكه «تنزيل» به معناى «ترتيب» نيز به كار مى رود.27 و در نتيجه، «على تنزيله» بر مطابقت ترتيب مصحف با ترتيب نزول دلالت دارد.

    كلام آخر: در دلالت واژه «تنزيل»، به سه مطلب اشاره شده است:

    الف. «تنزيل» به معناى «تفسير»: در بررسى معناى ذكر شده، بايد به اين نكته توجه نمود كه در بيشتر كاربردهاى روايى، واژه «تنزيل» در مقابل «تأويل» قرار گرفته است. تأمّل در به كارگيرى واژه «تأويل» در ميان سخنان گذشتگان نشان مى دهد كه اين واژه غالبا به معناى «تفسير» استعمال مى شده28 و از اين رو، به طور قطع نمى توان گفت: «تنزيل» به معناى «تفسير» است.

    آيت اللّه خوئى مى فرمايند: گاه واژه «تنزيل» به همان معناى مصدرى خود استعمال شده، گرچه اين فروفرستادن و نزول، نزول قرآنى نباشد.29

    به فرض آنكه «تنزيل» به معناى «تفسير» باشد، تفسيرى است كه خداوند متعال نازل فرموده؛ چراكه به طور قطع در معناى «تنزيل»، نوعى فروفرستادن، وحى و الهام نهفته است. حال ممكن است اين فروفرستادن قرآنى باشد يا غيرقرآنى.

    ب. دلالت تنزيل بر «ترتيب نزول»: اگر در استدلال به معناى مورد بحث، گفته شود كه تنزيل بر نزول تدريجى دلالت دارد، در نتيجه، حضرت على (ع) مصحف خويش را براساس نزول تدريجى آن مرتب نمودند. بايد گفت: بعضى از لغويان معتقدند: «تنزيل» با «انزال» هيچ تفاوتى در معنا ندارد و هر دو به معناى «فرود فرستادن» است.30 با دقت در كاربردهاى قرآنى نيز ديده مى شود كه گاهى «تنزيل» به معناى «نزول دفعى» و «انزال» به معناى «نزول تدريجى» به كار رفته است.31 بنابراين، دلالت «تنزيل» بر «نزول تدريجى» قطعى و مسلم نيست و قيد تدريجى و دفعى بودن آن را بايد از قراين ديگر تشخيص داد.

    به فرض آنكه «تنزيل» بر ترتيب دلالت داشته باشد، مى توان تصور نمود كه معناى عبارت سلمان چنين است: على (ع) مصحف خويش را براساس ترتيبى كه خدا به پيامبرش فرمان داد كه بر آن اساس قرآن را تنظيم و تأليف نمايد، جمع آورى نمودند.

    ج. «تنزيل» به معناى «آنچه خدا نازل فرموده»: اين مطلبى است كه احدى منكر آن نبوده، اما بحث بر سر آن است كه آيا اين واژه داراى بار معنايى بيشترى هست يا خير؟

    خلاصه آنكه عبارت «على تنزيله» در روايت مذكور، دلالت قطعى بر «ترتيب براساس نزول» ندارد.

    ب. روايت ابورافع: ابورافع مى گويد: پيامبر صلي الله عليه و اله در مرضى كه بدان وفات نمودند، به على (ع) فرمودند: يا على، اين كتاب خداست، آن را بگير. على (ع)آن را در جامه اى قرار داد و به خانه اش برد. وقتى پيامبر صلي الله عليه و اله وفات نمودند، على (ع) آن را آن گونه كه خداوند نازل كرده بود، تأليف نمود، در حالى كه به آن آگاه بود. (فألّفه كما انزل اللّه و كان به عالما.)32

    مورد استناد در روايت مزبور «الّفه كما انزل اللّه» است. اين عبارت به تأليف كردن بر اساس ترتيب نزول تفسير شده است.

    سخن مخالفان: در ردّ استدلال به اين روايت گفته شده است: در عبارت «كما انزل اللّه» دو معنا متصور است: يكى آنكه مطابق ترتيب نازل شده، مرتب شده است. ديگر اينكه مطابق آنچه واقعا نازل شده، بدون كم و كاست و رعايت قرائت صحيح، نگاشته شده است. مسلّم است كه اگر درباره يك كلام دو احتمال وجود داشته باشد، بدون قرينه نمى توان ادعا كرد كه يك احتمال مرجّح است. علاوه بر آن، محتواى كتاب در تدوين و تأليف، سرنوشت سازتر از آگاهى بر ترتيب نزول آن است.33

    جواب موافقان: طرف داران نزولى بودن ترتيب مصحف آن حضرت مى گويند: واژه «تأليف» زمانى كه درباره كتاب به كار رود، به معناى «گردآورى» و «به هم پيوستن» است.

    ابن منظور مى گويد: «ألفه: جمع بعضه الى بعض، و تألّف: تنظّم…، و ألّفت الشى ء تأليفا اذا وصلت بعضه ببعض، ومنه تأليف الكتب»؛34 الّفه يعنى: بعضى از آن را با بعضى ديگر جمع كرد، و تألّف يعنى: نظام يافت، و ألفت الشى ء: وقتى است كه پاره اى ازچيزى رابه پاره اى ديگر متصل كنى، و تأليف كتب از جمله آن است.

    بنابراين، «فألّفه كما انزل اللّه» به معناى مرتب سازى قرآن موافق نزول است.35

    كلام آخر: درست است كه «تأليف» به معناى «تدوين» است و واژه «تأليف» بر ترتيب نيز دلالت دارد چراكه در تأليف و تدوين، ترتيب و نظم مطالب نيز رعايت مى شود، اما اگر بپذيريم ترتيب آيات و سور و يا ـ دست كم ـ ترتيب آيات سور به توقيف رسول خدا صلي الله عليه و اله منظم شده است و رسول خدا صلي الله عليه و اله نيز ترتيب آيات و سور را بر اساس آنچه به ايشان وحى شده و با اشاره جبرئيل منظم و مرتب نمودند، بنابراين، «فألّفه كما انزل» يعنى: براساس ترتيبى كه خداوند به وسيله وحى بر پيامبر صلي الله عليه و اله نازل فرمود، مرتب كردند.

    اين سخن كه «در تأليف، محتوا سرنوشت سازتر است» سخن قابل پذيرشى نيست؛ چراكه مطالب هرچند زيبا و پرمحتوا باشد، اما در قالبى نامناسب، نامنظم و درهم، براى مخاطب قابل فهم نيست و او را سردرگم خواهد نمود. در كلام، هم محتوا مهم است و هم نظم و ترتيب.

    نتيجه آنكه اين روايت نيز دلالت صريح و قطعى بر نزولى بودن ترتيب مصحف حضرت على (ع) ندارد.

    ج. روايت محمدبن سيرين: خبردار گشتم كه ابوبكر، على را ملاقات كرد و پرسيد: آيا امارت مرا خوش ندارى؟ پاسخ داد: خير.36 ولى سوگند ياد نمودم كه عبا دربر نگيرم، مگر براى نماز، تا آنكه قرآن را جمع آورى نمايم.37

    ابن سيرين مى گويد: آن را طبق تنزيلش درآورد (فكتبه على تنزيله)، و اگر به آن دست مى يافتم در آن دانش فراوان است.

    (درباره آن) از عكرمه سؤال كردم، از آن بى اطلاع بود.38 از عكرمه پرسيدم: آيا آن را آنچنان كه نازل گشته است، تأليف نمود؛ به ترتيب؟ (الفوه كما انزل؛ الاول فالاول؟) پاسخ داد: اگر جن و انس گرد هم آيند كه همانند آن را بنويسند، قادر نخواهند بود. خبر يافتم كه او منسوخ را نوشت و ناسخ راپس از آن نگاشت.39

    در روايت ديگرى ابن سيرين از قول عكرمه مى گويد: «وقتى مراسم بيعت با ابوبكر پايان يافت، على بن ابى طالب (ع) در خانه اش نشست. به ابوبكر گفته شد: او بيعت با تو را كراهت داشت. ابوبكر در پى او فرستاد و گفت: آيا بيعت مرا كراهت داشتى؟ فرمود: نه، به خدا[! ]گفت: پس چه باعث شد كه از ما كناره گرفتى؟ فرمود: ديدم ممكن است به كتاب خدا افزوده شود، پس با خود گفتم كه ردايم را جز براى نماز نپوشم، تا اينكه آن را جمع نمايم. ابوبكر به او گفت: خوب فكرى انديشيدى.40

    مورد استشهاد در روايات مزبور، عبارات «فكتبه على تنزيله»، «الفوه كما انزل؛ الاول فالاول؟» و «كتب المنسوخ و كتب الناسخ فى اثره» است.

    سخن مخالفان: در نقد اين روايت گفته شده است: ابن سيرين مصحف حضرت على (ع) را نديده است و مى گويد: «نُبّئتُ»؛ به من خبر داده شد. او كسانى را به مدينه مى فرستد تا اين مصحف را بيابند، اما موفق نمى شوند. حال چرا از قول خودش مى گويد: «فكتبه على تنزيله» معلوم نيست. اگرچه عبارت «على تنزيله» هم صراحتى در ترتيب نزول ندارد.

    اين روايت داراى اشكالات متعدد است؛ از جمله آنكه اجماع شيعه دالّ بر آن است كه حضرت امير (ع) از خلافت ابوبكر ناراضى بود، چه رسد به آنكه بخواهد سوگند ياد كنند يا به صراحت بيان كنند كه بيعت و امارت ابوبكر را اكراه ندارند. علاوه بر آن، هنگامى كه ابن سيرين از عكرمه درباره ترتيب مصحف سؤال مى كند، جواب صريح نمى گيرد، بلكه عكرمه مى گويد: اگر جن و انس جمع شوند، نمى توانند همانند آن را بياورند.41

    جواب موافقان: معتقدان به نزولى بودن ترتيب مصحف امام (ع)مى گويند:

    ـ ابن سيرين از پيش خود حديث جعل نكرده، بلكه تنها سند روايت را ذكر نكرده و اساسا توقّع سند از صحابه و تابعان بى جاست.

    ـ هر روايت را بايد در بافت و سياق خودش معنا كرد. ابن سيرين علاوه بر واژه «على تنزيله»، عبارات «الفوه كما انزل؛ الاول فالاول» و «كتب المنسوخ و كتب الناسخ فى اثره» را نيز در روايت خود آورده كه نزولى بودن ترتيب مصحف را تأييد مى كند.

    ـ پرسشى بودن سخن ابن سيرين و پاسخ منفى عكرمه به روايت آسيبى نمى رساند؛ چرا كه سؤال ابن سيرين «الفوه كما انزل؟» اشاره به مصحف عثمان دارد؛ زيرا در تأليف مصحف عثمان، چندين نفرنقش داشتتند.42

    ـ بخش نخست روايت بى ترديد، جعلى است و مخالف حوادث مسلّم تاريخى است، اما ذيل آن قابل پذيرش است.43

    كلام آخر: بايد توجه داشت كه حكم به جعلى بودن روايت داده نشده، بلكه گفته شده است: ابن سيرين كه مصحف را نديده، نبايد با قاطعيت بگويد كه مصحف آن حضرت «على تنزيله» بوده، بلكه شايسته بود دليل خود را ارائه كند و يا دست كم مى گفت: «به من خبر رسيده»؛ همانند ابتداى روايت.

    اگر عبارت «الفوه كما انزل» اشاره به مصحف عثمان دارد، پس چرا اين عبارت را ناظر بر عبارت «على تنزيله» بگيريم؟ اگرچه دلالت «الفوه كما انزل» بر مصحف عثمان هم جاى بحث دارد. اينكه چرا در حين سخن گفتن درباره مصحف حضرت على (ع) بدون هيچ قرينه اى سخن از مصحف عثمانى به ميان آورده شده، نياز به تأمّل دارد. آيا به صرف آنكه صيغه به كاررفته در «الفوه» جمع است، مى توان گفت: اشاره به مصاحف عثمانى دارد؟

    در توجيه اين مطلب كه چرا «الفوه» به صورت جمع آورده شده است، مى توان گفت: ممكن است اين امر اشاره به همكاران و ياران حضرت در جمع آورى مصحف داشته و يا آوردن فعل به صورت جمع از اشتباهات نسخه نويسان است.

    در آخر يادآورى مى شود كه اولاً، مروى عنه ابن سيرين نامعلوم است و مشخص نيست آنچه او بيان مى كند از قول چه كسى است. ثانيا، بدون هيچ ترديدى قسمت نخست روايت ابن سيرين جعلى و ساختگى است و با اجماع مسلمانان و حوادث مسلّم تاريخى در تضاد است. ثالثا، گوينده «كتبه على تنزيله» نامعلوم است. آيا نقل سخن از ديگران است و يا سخن خود ابن سيرين است؟ اگر نقل روايت است راوى آن چه كسى است؟ رابعا، عبارت «الفوه كما انزل» به صورت پرسشى مطرح شده و جواب عكرمه گنگ و غيرصريح است و ظاهرا بر محتواى مصحف دلالت دارد.

    د. روايات ظهور حجت: روايات بيان شده همراه گروهى از روايات، كه اشاره به ظهور حضرت قائم (عج) و آموزش قرآن به مردم توسط ايشان دارد، دلايل روايى معتقدان به نزولى بودن ترتيب مصحف حضرت على (ع) را تشكيل مى دهد. در ذيل، به نمونه اى از روايات ظهور حجت، كه در اين باره بدان ها استناد شده، ذكر مى گردد:

    جابربن يزيد جعفى از امام باقر (ع) روايت كرده است: «هنگامى كه قائم آل محمد7 قيام كند خيمه ها برافراشته گردد براى كسانى كه قرآن را آنچنان كه نازل شده است به مردم آموزش دهند و آن براى كسانى كه آن را حفظ نموده اند، سخت است؛ چراكه مخالفت با تأليف آنان است. (يخالف فيه التأليف.)44

    شاهد در اين روايت، «يخالف فيه التأليف» است.

    سخن مخالفان: اين روايات نيز خالى از اشكال نيست؛ زيرا:

    1. روايت مذكور مرسله است و شيخ مفيد طريق روايت را مشخص نكرده. از اين رو، طريق روايت مجهول است.

    2. مخالفت در تأليف الزاما مترادف با مخالفت در ترتيب نيست. گاهى مخالف تأليف بودن به معناى مخالفت با قرائت و يا تفسير نيز مى تواند باشد.

    3. در اين روايت، سخن از مصحف حضرت على (ع)نيست.45

    جواب موافقان: موافقان نزولى بودن ترتيب مصحف حضرت على (ع) مى گويند:

    1. مرسل بودن دليل بر مجعول بودن روايت نيست و براى حكم به موضوع بودن روايتى، دليل محكم لازم است.

    2. «تأليف» صراحت در «ترتيب» دارد.4

    كلام آخر: بايد توجه داشت كه اولاً، حكم به جعلى بودن روايت داده نشده، بلكه گفته شده است: طريق روايت مجهول است و در واقع، روايت به علت ارسال، ضعيف السند است. ثانيا، به فرض آنكه «تأليف» صراحت در «ترتيب» داشته باشد باز مخالفت با تأليف، لزوما به معناى مخالفت در ترتيب نيست؛ چراكه در تأليف، علاوه بر ترتيب، محتوا و جنبه هاى ديگر نيز مدنظر است. پس در اينجا نيز چندين احتمال وجود دارد و بدون دليل نمى توان يك طرف احتمال را مرجّح دانست.

    نتيجه بحث اينكه آنچه ذكر شد گزيده اى از دلايل روايى معتقدان به نزولى بودن ترتيب مصحف حضرت على (ع)بود. همان گونه كه ملاحظه شد، در هيچ يك از روايات ذكرشده، دليل قطعى بر ترتيب اين مصحف شريف، براساس نزول مشاهده نشد و تمامى روايات به صورت محتمل بر ترتيب مصحف حضرت على (ع) حمل گرديد.

    2. دلايل عقلى نزولى بودن ترتيب مصحف

    معتقدان به نزولى بودن ترتيب مصحف حضرت على (ع)ضمن طرح دلايل روايى، دلايل عقلى نيز بر ادعاى خويش آورده اند: قرآن تاريخمند است و به تناسب رخدادهاى تاريخى نازل شده است. از اين رو، مناسب ترين ترتيب براى قرآن، چينش آن بر اساس تاريخ نزول و تقدّم منسوخ بر ناسخ است. نظم در هر چيز، ممدوح است و بى نظمى نامطلوب و مذموم. يك متن تاريخمند، ولى به هم ريخته حقايق تاريخى را آشفته نشان مى دهد و رخدادها را بر خلاف حقايق تاريخ به نمايش مى گذارد. ضمن آنكه فهم روشن و غيرمتناقض آيات مقتضى آن است كه قرآن به ترتيب نزول مرتب و مطالعه گردد.47 به برخى نكات درباره دلايل عقلى ارائه شده، دقت كنيد:

    اول. اينكه قرآن تاريخمند است و به تدريج نازل شده، سخنى است كه احدى در آن شك و ترديد ندارد؛ اما اينكه بهترين چينش آن، چه چينشى مى تواند باشد، جاى بررسى دارد. برخى معتقدند: بهترين چينش، آن است كه براساس ترتيب نزول باشد و منسوخ بر ناسخ، و مكّى بر مدنى مقدّم گردد.

    ولى ما بر آن اعتقاديم كه بهترين چينش آيات و سور، چينشى است كه مورد نظر خالق آن باشد. خداوند عالم مطلق است و خود بهتر مى داند كه فهم آيات و سور چگونه براى بشر آسان تر مى گردد و كدام نظم بهترين نظم هاست. البته ما منكر آن نيستيم كه علم به ناسخ و منسوخ، مقدّم و مؤخّر، مكّى و مدنى، اجمال و تفصيل و مانند آن در فهم مراد آيات قرآن سهم بسزايى دارد. همچنين معتقديم: حضرت امير (ع) در مصحف خويش، به اين نكات توجه داشته و اين گونه مباحث را در حواشى توضيحى و تفسيرى مصحف خويش ذكر كرده اند. اما اين مطلب دليل بر آن نيست كه مصحف امام و قرآن بايد به ترتيب نزول مرتب شوند و ترتيب امروزى آيات و سور اشتباه بوده و فهم قرآن را براى ما غامض و پيچيده كرده است.

    اين سخن كه يك متن تاريخمند، ولى بهم ريخته حقايق تاريخى را آشفته نشان خواهد داد، درباره كتاب هاى تاريخى سخنِ كاملاً بجا و درستى است. قرآن گرچه به تدريج نازل شده، ولى كتاب تاريخى نيست. با وجود آنكه در قرآن به قصص انبيا و حوادث تاريخى اشاره شده، اما هرگز مراد از آوردن آنها داستان سرايى نبوده تا به ترتيب رخدادهاى تاريخى منظم شود. گاهى در قرآن، انتهاى داستان بر ابتداى آن مقدّم مى گردد؛ همانند داستان ذبح گاو در سوره «بقره» كه از آيه 67 به بعد، و عموما هر آنچه اهتمام بدان بيشتر است ابتدا آورده مى شود.

    دوم. از همه مهم تر اينكه كسانى كه در مدح ترتيب آيات و سور بر اساس رخدادهاى تاريخى و تاريخ نزول، سخن ها گفته اند، گويا به طور غيرمستقيم، قرآنِ در دست ما را قرآنى بى نظم، به هم ريخته، آشفته، داراى فهم متناقص و ترتيب ناصحيح، قلمداد كرده اند! اگر ترتيب كنونى آيات و سور مخلّ در معنا و مفاهيم قرآن بود، هرگز مورد تأييد ائمّه اطهار عليهم السلام قرار نمى گرفت. حضرت على (ع) مى فرمايند: «اگر عثمان اين كار را [توحيد مصاحف] انجام نمى داد، من خودم اين كار را انجام مى دادم.»48

    و در روايت ديگر، طلحه از حضرت على (ع) درخواست نمود كه مصحف خويش را به مردم عرضه نمايند، امام در پاسخ فرمودند: آيا آنچه عثمان و عمر جمع آورى كرده اند، قرآن است يا خير؟ «أ قرآن كلّه ام فيه ما ليس بقرآن؟» طلحه جواب مى دهد: تمامى اش قرآن است. حضرت مى فرمايند: «ان اخذتم بما فيه نجوتم من النار و دخلتم الجنه.»49

    تأييد قرآن هاى رايج در بين مردم از سوى حضرت على (ع) و ديگر ائمّه اطهار عليهم السلام گرچه منحصرا به معناى تأييد ترتيب آيات و سور نيست، ولى مى تواند به معناى تأييد اصل قرآن باشد. اما آنچه مورد توجه است اين است كه اگر ترتيب كنونى آيات و سور موجب اختلال در فهم و مراد آيات قرآن بود ـ بنابر نظر برخى معتقدان به نزولى بودن ترتيب مصحف حضرت على (ع) هرگز مورد تأييد ائمّه اطهار عليهم السلام قرار نمى گرفت و به تصريح حضرت، موجب نجات از جهنم و ورود به بهشت نمى شد و يا ـ دست كم ـ ائمّه هدى عليهم السلاممواردى را كه ترتيب كنونى موجب فهم متناقض مراد آيات شده است به مردم و يا به شيعيان خاصشان تذكر و آموزش مى دادند و خبر آن حتما به ما مى رسيد. اما نشانى از اين تذكرات در روايات منقول از ايشان ديده نمى شود.

    سوم. اگر بخواهيم راهى بينابين برگزيده، دو ترتيب بر اساس نزول و بر اساس وضع كنونى را بپذيريم، بايد بگوييم: حضرت على (ع)داراى دو مصحف بودند: يكى از مصاحف ايشان مشتمل بر آيات قرآن و بر اساس ترتيب توقيفى بود كه ظرف مدت سه يا شش روز جمع آورى شد و ديگرى تفسيرى بود بر اساس ترتيب نزول كه نگارش آن شش ماه به طول انجاميد.

    اين تصور به هيچ وجه قابل دفاع نيست و در ردّ آن بايد به نكات ذيل توجه كرد:

    1. اينكه حضرت على (ع) دوبار به نگارش مصحف اقدام كرده باشند، مطلبى است كه با روايات تأييد نمى شود.

    2. هيچ معيارى در دست نيست كه روايات مرتبط با مصحف حضرت على (ع) را به دو دسته تقسيم نمايد و بگوييم: روايتى كه مدت جمع آورى را شش ماه دانسته، اختصاص به تفسير داشته و رواياتى كه مدت جمع آورى را سه يا شش روز دانسته، مختص جمع آورى قرآن است.

    3. صرف اينكه تفسير وقت گيرتر از نگارش آيات است، دليلى قاطع بر اين جداسازى نيست و اين استنتاج يك استنتاج ذوقى و سليقه اى بيش نيست.

    4. آنچه در روايات مرتبط با مصحف حضرت على (ع)موضوعيت دارد جمع آورى قرآن است، نه تفسير آن. گرچه در حواشى مصحف، توضيحات تفسيرى و تأويلى علاوه بر متن اصلى آيات وجود داشته، اما آنچه در گردآورى مصحف حضرت على (ع)به سفارش رسول اكرم صلي الله عليه و الهموضوعيت دارد، همان جمع آورى قرآن است.

    5. بر اساس چه معيارى مى توان رواياتى را كه مشتمل بر الفاظى همچون «الّفه كما انزل اللّه» يا «على تنزيله» است ـ به فرض آنكه بر ترتيب بر اساس نزول دلالت داشته باشند ـ مختص تفسير بدانيم؟ و بر اساس چه مدركى مى توان ادعا نمود كه ترتيب قرآن ايشان بر اساس توقيف رسول خدا صلي الله عليه و الهبوده است؟

    6. سرنوشت هر كدام از مصاحف چگونه بوده است؟ مصحفى كه پس از تكميل و عرضه مورد پذيرش خلفا قرار نگرفت كدام يك از اين مصاحف بوده است؟ اگر قرآن ايشان تنها شامل آيات قرآنى بوده، ديگر دليل و انگيزه اى براى عدم پذيرش آن وجود نداشته؛ زيرا منافع و مقام و منزلت كسى را به خطر نمى انداخت و خلفا نيز نمى توانستند با اصل آيات قرآن، مخالفت نمايند و يا حتى حرفى از حروف آن را جابه جا نمايند.50

    علت اصلى مخالفت و عدم پذيرش مصحف ايشان وجود همان حواشى توضيحى و تفسيرى و بيان فضايح و رسوايى هاى صحابه است. ضمن آنكه پذيرش مصحفى كه مشتمل بر روايات تفسيرى پيامبر صلي الله عليه و اله باشد، به منزله خط بطلان كشيدن بر سياست منع تدوين احاديث بود.

    اگر بگوييم آنچه مورد پذيرش واقع نشد تفسير حضرت بود، نه قرآن ايشان، بنابراين مصحفى كه تنها شامل آيات قرآن بود، چه سرنوشتى پيدا كرد؟ لابد اين مصحف بايد در دسترس مردم قرار مى گرفت و مردم از آن استفاده مى نمودند. اين در حالى است كه گزارش هاى تاريخى بر امتناع حضرت على (ع) از ارائه مصحفشان به ديگران دلالت دارد.51

    نظريه مزبور مى تواند از سوى كسانى مطرح شود كه از يك سو، معتقد به توقيفى بودن ترتيب آيات و سور هستند و از سوى ديگر، عباراتى همچون «كما انزل اللّه» و «على تنزيله» را مطابق بودن ترتيب مصحف حضرت على (ع) با ترتيب نزول دانسته و از اين رو، با تعارضى آشكار مواجه گرديده اند كه در انتهاى بحث از ترتيب آيات و سور، از سوى برخى از معتقدان به اجتهادى بودن ترتيب سور مطرح شد. اما اين ديدگاه هيچ دليل و مدرك قاطعى ندارد.

    نتيجه گيرى

    از آنچه در اين مقاله مورد بحث و بررسى قرار گرفت نتيجه گرفته مى شود كه اولاً، هيچ يك از روايات مرتبط با مصحف حضرت على (ع) به صراحت و وضوح، ترتيب آيات و سور مصحف امام را روشن نمى سازند. عباراتى كه طرف داران نزولى بودن ترتيب مصحف امام براى اثبات نظر خويش مورد استناد قرار داده اند وجوهى مختلف المعنى را مى پذيرد و ترجيح يك معنا بر ساير معانى ترجيح بلامرجّح است و يا هيچ گونه دلالتى بر اين امر ندارد.

    ثانيا، دليل عقلى محكم و غيرقابل خدشه اى دالّ بر نزولى بودن ترتيب مصحف حضرت على (ع) از سوى طرف داران اين نظريه ارائه نشده و برخى از دلايل آنان درخور شأن قرآن نيست.

    ثالثا، وجود دو مصحف براى حضرت على (ع) ـ يكى قرآن بر اساس توقيف رسول خدا و ديگرى تفسيرى بر اساس نزول ـ توسط نقل هاى تاريخى و گزارش هايى از مصحف آن حضرت، تأييد نشده است.

    منابع

    ـ ابن ضريس، فضايل القرآن، بيروت، دارالفكر، 1408ق.

    ـ ابن فارس، احمد، معجم مقاييس اللغه، تحقيق عبدالسلام محمدبن هارون، بيروت، مكتب الاعلام الاسلامى، 1404ق.

    ـ ابن منظور، لسان العرب، بيروت، دار احياءالتراث العربى، 1405ق.

    ـ ايازى، سيدمحمدعلى، مصحف امام على (ع)، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1380.

    ـ جوان آراسته، حسين، درسنامه علوم قرآنى، قم، بوستان كتاب، 1384.

    ـ حاكم الحسكانى، عبيداللّه بن احمد، شواهد التنزيل، تحقيق محمدباقر محمودى، بى جا، مجمع احياء الثفاقة الاسلامية، 1411ق

    ـ حاكم نيشابورى، محمدبن محمد، مستدرك الحاكم، تحقيق يوسف مرعشى، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق.

    ـ خوئى، سيدابوالقاسم، البيان فى تفسيرالقرآن، بى جا، بى نا، بى تا.

    ـ راميار، محمود، تاريخ قرآن، تهران، اميركبير، 1362.

    ـ زركشى، بدرالدين محمدبن عبداللّه، البرهان فى علوم القرآن، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، قاهره، داراحياء الكتب العربيه، 1376.

    ـ زرندى، سيدابوالفضل، بحوث فى تاريخ القرآن و علومه، بى جا، مؤسسه نشر اسلامى، 1420ق.

    ـ زنجانى، ابوعبداللّه، تاريخ جامع قرآن كريم، ترجمه سيدحسام فاطمى، قاهره، الازهر، بى تا.

    ـ سليم بن قيس، كتاب سليم بن قيس، تحقيق شيخ محمدباقر انصارى زنجانى خوئينى، بى تا، بى نا، بى تا

    ـ سيوطى، جلال الدين، الدرالمنشور، بى جا، دارالكتب العلميه، 1411ق.

    ـ ـــــ ، الاتقان فى علوم القرآن، ترجمه سيدمهدى حائرى قزوينى، تصحيح محمد ابوالفضل ابراهيم، چ دوم، تهران، اميركبير، 1376.

    ـ شرف الدين، سيد عبدالحسين، المراجعات، تحقيق حسين راضى، چ دوم، بى جا، جمعيه الاسلاميه، 1402ق.

    ـ صبحى صالح، پژوهش هايى درباره قرآن و وحى، ترجمه محمد مجتهد شبسترى، چ چهارم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374.

    ـ طباطبائى، سيدمحمدحسين، الميزان فى تفسيرالقرآن، قم، منشورات جماعه المدرسين، بى تا.

    ـ ـــــ ، قرآن در اسلام، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1361.

    ـ طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1415ق.

    ـ طوسى، محمدبن حسن، التبيان فى تفسير القرآن، بيروت، داراحياء التراث العربى، بى تا.

    ـ فراهيدى، خليل بن احمد، كتاب العين، تحقيق مهدى مخزومى و ابراهيم سامرايى، چ دوم، قم، دارالهجره، 1409ق

    ـ فيومى، احمدبن محمد، مصباح المنير، بى جا، بى نا، بى تا.

    ـ كلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1388.

    ـ كورانى عاملى، على، تدوين القرآن، قم، دارالقرآن، بى تا.

    ـ مازندرانى، ملّاصالح، شرح اصول الكافى، بى تا، بى نا، بى تا.

    ـ متقى هندى، حسام الدين، كنزالعمال، تحقيق بكرى حيانى و صفوة السقا، بيروت، مؤسسة الرسالة، بى تا.

    ـ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، چ دوم، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق.

    ـ محمدبن سعد، الطبقات الكبرى، بيروت، دار صادر، بى تا.

    ـ معرفت، محمدهادى، التمهيد فى علوم القرآن، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1425ق.

    ـ ـــــ ، تاريخ قرآن، چ چهارم، تهران، سمت، 1381.

    ـ مفيد، محمدبن محمد نعمان، المسائل السرويه، قم، المؤتمر العالمى لالفيه الشيخ المفيد، بى تا.

    ـ مكارم شيرازى، ناصر، الامثل فى تفسير كتاب المنزل، قم، مدرسه امام على، 1421ق.

    ـ نكونام، جعفر، پژوهشى در مصحف امام على (ع)، بى جا، كتاب مبين، 1382.

    پي‌نوشت‌ها:

    1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 89، ص 52.

    2ـ احمد ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، ج 3، ص 334.

    3ـ خليل بن احمد فراهيدى، كتاب العين، ج 3، ص 120.

    4ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 1، ص 204.

    5ـ ر.ك: سيدجعفر مرتضى عاملى، حقائق هامة، ص 122.

    6ـ گرچه عده قليلى ترتيب تعداد اندكى از آيات قرآن را به اجتهاد صاحبه دانسته اند، اما دلايل ارائه شده از جانب آنان قانع كننده نيست

    7ـ براى اطلاع بيشتر از تلاش مردم در حفظ و نگه دارى آيات، به نمونه اى از روايات درباره آيه «وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ» توجه كنيد. براى نمونه، ر.ك: محمدبن حسن طوسى، التبيان، ج 5، ص 288؛ سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 9، ص 383؛ على كورانى عاملى، تدوين القرآن، ص 155.

    8ـ ر.ك: حسين جوان آراسته، درسنامه علوم قرآنى، ص 135و136.

    9ـ ر.ك: جلال الدين سيوطى، الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 190.

    10ـ ر.ك: محمدهادى معرفت، تاريخ قرآن، ص 84؛ بدرالدين محمدبن عبداللّه زركشى، البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 257؛ سيد محمدحسين طباطبائى، قرآن در اسلام، ص 121.

    11ـ ر.ك: صبحى صالح، پژوهش هايى درباره قرآن و وحى، ص 113.

    12ـ ر.ك: سيدابوالقاسم خوئى، البيان فى تفسيرالقرآن، ص 256؛ ناصر مكارم شيرازى، الامثل فى تفسير كتاب المنزل، ج 1، ص 23.

    13ـ على كورانى عاملى، همان، ص 239؛ سيدابوالفضل زرندى، بحوث فى تاريخ القرآن و علومه، ص 101.

    14ـ محمدبن محمد حاكم نيشابورى، مستدرك الصحيحين، تحقيق يوسف مرعشى، ج 2، ص 229.

    15ـ ر.ك: ابن منظور، لسان العرب، ج 9، ص 10.

    16ـ حسين جوان آراسته، همان، ص 142.

    17ـ همان، ص 141.

    18ـ ر.ك: محمدبن محمد نعمان مفيد، المسائل السروية، ص 79؛ محمدصالح مازندرانى، شرح اصول كافى، ج 11، ص 87؛ ابوعبداللّه زنجانى، تاريخ جامع قرآن كريم، ص 69.

    19ـ ملّاصالح مازندرانى، همان، ج 11، ص 87؛ سيدعبدالحسين شرف الدين، مراجعات، تحقيق حسين راضى، ص 411.

    20ـ شيخ مفيد، همان، ص 79.

    21ـ ر.ك: روايات ابن عباس و عثمان بن ابى العاص، بدرالدين محمدبن عبداللّه زركشى، همان، ج 1، ص 190؛ سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 12، ص 127؛ فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان، ج 2، ص 394.

    22ـ محمدهادى معرفت، تاريخ قرآن، ص 86.

    23ـ ابوعبداللّه زنجانى، همان، ص 609.

    24ـ محمود راميار، تاريخ قرآن، ص 379.

    25ـ فضل بن حسن طبرسى، همان، ج 1، ص 107؛ سليم بن قيس، كتاب سليم، ص 146.

    26ـ ر.ك: سيدمحمدعلى ايازى، مصحف امام على (ع)، ص 89ـ90.

    27ـ ر.ك: ابن منظور، همان، ج 9، ص 10.

    28ـ سيد محمدحسين طباطبائى، قرآن در اسلام، ص 33ـ35.

    29ـ سيدابوالقاسم خوئى، همان، ص 223ـ224.

    30ـ احمدبن محمد فيومى، مصباح المنير، ماده «نزول».

    31ـ بقره: 4؛ نساء: 153 و 162؛ انعام: 7 و114؛ يوسف: 2؛ اسراء: 93؛ شعراء: 4؛ مائده: 112.

    32ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 89، ص 52؛ ج 40، ص 155.

    33ـ ر.ك: سيدمحمدعلى ايازى، همان، ص 87.

    34ـ ابن منظور، همان، ج 9، ص 10.

    35ـ ر.ك: جعفر نكونام، پژوهشى در مصحف امام على (ع)، ص 126ـ130.

    36ـ در برخى نسخ آمده: «حضرت فرمود: نه به خدا». عبيداللّه بن احمد حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج 1، ص 36.

    37ـ در برخى نسخ آمده: «ابوبكر گفت: خوب انديشيده اى.» ابن ضريس، فضايل القرآن، ص 36.

    38ـ حاكم حسكانى، همان، ج 1، ص 38.

    39ـ همان؛ محمدبن سعد، الطبقات الكبرى، ج 8، ص 332.

    40ـ جلال الدين سيوطى، الاتقان، ج 1، ص 203.

    41ـ ر.ك: سيدمحمدعلى ايازى، همان، ص 82، 89و93.

    42ـ محمدهادى معرفت، التمهيد، ج 1، ص 289.

    43ـ ر.ك: همان، ص 124ـ126.

    44ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 52، ص 339 و 364.

    45ـ ر.ك: سيدمحمدعلى ايازى، همان، ص 96ـ98.

    46ـ ر.ك: جعفر نكونام، ص 132ـ138.

    47ـ همان، ص 100.

    48ـ محمدبن يعقوب كلينى، الكافى، ج 2، ص 663.

    49ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 89، ص 42.

    50ـ ر.ك: حسام الدين متقى هندى، كنزالعمال، ص 597، روايت 4823؛ جلال الدين سيوطى، الدرالمنثور، ج 3، ص 269.

    51ـ ر.ك: محمدباقر مجلسى، همان، ج 89، ص 42، روايت طلحه.

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فاطمه ژيان*   ...

    * دانشجوى دكترى علوم قرآن و حديث دانشكده اصول دين

    fa.jian@yahoo.com

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مصحف اميرالمؤمنين على عليه السلام و ترتيب آن   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      منابع   ...

    ابن شهر آشوب مازندرانى، مناقب آل أبي‌طالب(ع) ، قم، مؤسسه انتشارات علامه، 1379ق.

    ابن منظور اندلسي، لسان العرب، بيروت، دار صادق، بي‌تا.

    احمد بن عبدالحميد يوسف، مصر في الکتاب و السنه، قاهره، دار الشروق، 1420ق.

    اندلسى، ابو حيان محمد بن يوسف ، البحر المحيط فى التفسير، تحقيق: صدقي محمد جميل، بيروت، دار الفكر،1420ق .

    بلاغى نجفى، محمدجواد، آلاءالرحمن فى تفسير القرآن ، تحقيق: واحد تحقيقات اسلامى بنياد بعثت، قم، بنياد بعثت ، 1420ق .

    جعفري، عباس، گيتاشناسي نوين کشورها، تهران، مؤسسه گيتاشناسي، 1382.

    جوادي آملي، عبدالله، تسنيم تفسير قرآن کريم، قم، مرکز نشر اسراء، 1382.

    الحموي، ياقوت، معجم البلدان، تهران، بي‌نا، 1965م.

    راغب اصفهاني، حسين بن محمد، المفردات في غريب القرآن، تهران، آرايه، 1387.

    رشيدرضا، محمدبن‌علي، تفسير المنار، الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1990م.

    سعدالله، حسن، من اسرار الفراعنه، قاهره، مکتبه مدبولي، بي‌تا.

    سورآبادى، ابوبكر عتيق بن محمد، تفسير سورآبادى، تحقيق: على‌اكبر سعيدى سيرجانى، تهران، فرهنگ نشر نو، 1380.

    السواح، فراس، الحدث التوراتي و الشرق الأدني القديم (نظريه کمال الصليبي في ميزان الحقائق التاريخيه و الآثاريه)، چ 3، دمشق، منشورات دار علاءالدين، 1997م.

    سوسه، أحمد، العرب و اليهود في التاريخ، چ 7، دمشق، العربي للطباعه و النشرو التوزيع، بي‌تا.

    شايان، سياوش، فرهنگ اصطلاحات جغرافياي طبيعي، تهران، انتشارات مدرسه، 1369.

    الصليبي، کمال، التورات جاءت من جزيره العرب، بيروت، مؤسسه الأبحاث العربيه، بي‌تا.

    طباطبايي‌امين، طاهره‌سادات، جغرافياي تاريخي مسير حرکت قوم حضرت موسي(ع) از مصر تا فلسطين با تأکيد بر ديدگاه‌هاي مفسران قرآن و عهد عتيق، رساله دکتراي علوم قرآن و حديث، دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران علوم و تحقيقات.

    طباطبايى، سيدمحمدحسين، الميزان فى تفسير القرآن ، چ5، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعة مدرسين حوزه علميه قم ، 1417 ق .

    طبري، محمد بن جرير بن يزيد، تفسير جامع البيان عن تأويل آي القرآن، بيروت، دارالمعرفه، 1406ق.

    طوسي، محمد بن حسن، التبيان فى تفسير القرآن ، با مقدمه شيخ آقابزرگ تهرانى و تحقيق احمد قصيرعاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى، بي‌تا.

    عرابي، رجاء عبدالحميد، سِفر التاريخ اليهودي (اليهود، تاريخهم، عقائدهم، فرقهم، نشاطاتهم…)، دمشق، الأوائل، 1425ق.

    عرفات، محمد مختار، إعجاز القرآن في العلوم الجغرافية، بي‌جا، دار اقراء، بي‌تا.

    عيد، احمد، جغرافيه التوراه في جزيره الفراعنه، بي‌جا، مرکز المحروسه للبحوث و التدريب و النشر، 1996م.

    فاروق، عمر، و محسن، و محمدحسين، تاريخ فلسطين في العصور الإسلاميه الوسطي، بغداد، منشورات دارالحکمه، 1987م.

    القاسم، محمودبن‌ عبدالرئوف، من جغرافيه القصص القرآني، عمان، المکتبه الاسلاميه، 1415ق.

    قرشى، سيدعلى‌اكبر، قاموس قرآن، چ6، تهران، دار الكتب الإسلاميه، 1371.

    قرطبي، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، بيروت، دارإحياء التراث العربي، بي‌تا.

    قطب، سيد، في ظلال القرآن، بيروت، دارشروق، بي‌تا.

    القنيبي، عصام موسي، سلاسل من دخان، دمشق، دارالطليعه الجديده، 2007م.

    کالين مک ايوِدي، اطلس تاريخي جهان از آغاز تا امروز، چ2، ترجمه: فريدون فاطمي، تهران، نشر مرکز، 1385.

    کتاب مقدس، ترجمه تفسيري فارسي، بي‌جا، بي‌نا، بي‌تا.

    مراغي، احمدبن مصطفى ، تفسير المراغى ، بيروت ، داراحياء التراث العربى، بي‌تا.

    مصطفوى حسن ، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب ،1360.

    مكارم شيرازى، ناصر و همکاران، تفسير نمونه ، تهران ، دار الكتب الإسلاميه ، 1374.

    مهران، محمد بيومي، بررسي تاريخي قصص قرآن، ترجمه: سيدمحمد راستگو، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1383.

    منشي‌زاده، رحمت‌الله، جهان اسلام و تحولات ساختاري، تهران، انتشارات مسعي، 1378.

    القس منيس عبدالنور و…، دائرة المعارف الکتابيه، قاهره، دار الثقافه، بي‌تا.

    نيشابورى، نظام‌الدين حسن بن محمد، تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان ، بيروت، دار الكتب العلميه ، 1416ق.

    Finkelstein & W. D. Davies, The Cambridge History of Judaism.1, Persion Period, Cambridge University Press, Eighth printing, 2007.

    Humphreys, J. Colin, The Miracles of Exeodus, new edition, 2004.

    James Baiki,John A, Selbie, M.A., D.D., Encyclopedia of Religion and Ethics, “Hyksos", New York: Charles Scribners Sons, Volume 6.

    پي‌نوشت‌ها:

    1. ر.ك: دائرة المعارف الکتابيه، ج 7، ص178، واژة مصر.

    2. ر.ك: رحمت‌الله منشي‌زاده، جهان اسلام و تحولات ساختاري، ص75.

    3. عمر فاروق، و محسن، و محمدحسين، تاريخ فلسطين في العصور الإسلاميه الوسطي، ص342.

    4. ر.ك: پيوست 1.

    5. القس منيس عبدالنور و…، دائرة المعارف الکتابيه، ج 7، ص176، واژة مصر.

    6.عصام موسي القنيبي، سلاسل من دخان، ص87.

    7. ر.ك: کالين مک ايوِدي، اطلس تاريخي جهان از آغاز تا امروز، ص63ـ64.

    8. مصطفوي، ‌التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج 11، ص 120 به نقل از: النخبة الأزهريّة، ص146.

    9ر.ك: حسن سعدالله، من اسرار الفراعنه، ص8.

    10. Wright, Edmond, A Dictionary of World History, Oxford,2nd, 2006, Egypt, P. 198.

    11.ر.ك: رحمت‌الله منشي‌زاده، همان، ص75ـ80.

    12.لازم به ذکر است که اين حدود و مرزهاي امروز کشور مصر است، نه مصر قديم.

    13. دومين دوره زمين‌شناسي مربوط به 180 تا 135 ميليون سال قبل (همان، ص201).

    14. کواستا (Cuesta واژه‌اي اسپانيايي است به معناي رشته کوهي که يک طرف آن داراي شيبي ملايم و طرف ديگر شيبي تند دارد (سياوش شايان، فرهنگ اصطلاحات جغرافياي طبيعي).

    15.ر.ك: رحمت‌الله منشي‌زاده، همان، ص77.

    16. ر.ك: همان، ص78ـ80.

    17.همان، ص79.

    18.ابن عاشور، التحرير و التنوير، ج 20، ص 16؛ احمد بن مصطفى مراغي ، تفسير المراغى ، ج 20، ص37؛ ابن عطيه اندلسى، المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، ج 4، ص277.

    19. ر.ك: طباطبايي، الميزان، ج 18، ص110.

    20. ر.ك: سورآبادى، تفسير سورآبادى، ج 4، ص2273.

    21. ر.ك: مکارم شيرازي و همکاران، تفسير نمونه، ج 21، ص86.

    22. ر.ك: همان، ج15، ص248.

    23. ر.ك: طاهره‌سادات طباطبايي امين، جغرافياي تاريخي مسير حرکت قوم حضرت موسي(ع) از مصر تا فلسطين با تأکيد بر ديدگاههاي مفسران قرآن و عهد عتيق، فصل سوم، بخش سوم، گفتار سوم، ص100ـ106.

    24. پيدايش 12/ 10ـ20 و 13/ 1.

    25. پيدايش 13/ 10.

    26. پيدايش 37/ 28.

    27. پيدايش 41/ 37ـ46.

    28. پيدايش 41: 56ـ57.

    29. شهر باستاني مصري “جوشن” که در عربي جاسان و در انگليسي Goshen يا Coshen نام دارد، واقع در شرق دلتاي نيل است.

    30. پيدايش 46/31 و 47/ 27.

    31. ر.ك: خروج 12/ 40.

    32. ر.ك: پيوست 2.

    33.ر.ك: ابن عاشور، التحرير و التنوير، ج 19، ص 145.

    34. احمد بن عبدالحميد يوسف، مصر في الکتاب و السنه، ص160.

    35. عباس جعفري، گيتاشناسي نوين کشورها، ص2786ـ2787.

    36. حموي، معجم البلدان، ج 5، ص 138.

    37.ابن شهرآشوب، المناقب، ج1، ص109.

    38. همان.

    39.عرفات، إعجاز القرآن في العلوم الجغرافية، ص 160.

    40. James Baiki,John A, Selbie, M.A., D.D., Encyclopedia of Religion and Ethics, Hyksos, New York: Charles Scribners Sons, Vol. 6, p. 889.

    41. ر.ك: محمد عبدالرئوف القاسم، من جغرافيه القصص القرآني، ص111.

    42. پيدايش، 40: 7ـ41.

    43. محمد بيومي مهران، بررسي تاريخي قصص قرآن، ج2، ص118.

    44. ر.ك: مصطفوي، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج 11، ص 123.

    45. ر.ك: عرابي، سِفر التاريخ اليهودي، ص108ـ110.

    46. ر.ك: همان، ص110ـ112، به نقل از: يوسفوس مورخ و مفسر عهد عتيق در قرن اول ميلادي.

    47. James Baiki,John A, Selbie, M.A., D.D., Ibid, p. 890.

    48. عرابي، همان، ص108.

    49. عرفات، إعجاز القرآن في العلوم الجغرافية، ص 160.

    50. James Baiki,John A, Selbie, M.A., D.D., Ibid, p 889.

    51.احمد عيد، جغرافيه التوراه في جزيرة الفراعنه، ص14.

    52.احمد سوسه، العرب و اليهود في التاريخ، ص196.

    53. Finkelstein & W. D. Davies, The Cambridge History of Judaism.1, Persion Period, Cambridge University Press, Eighth printing, 2007, p. 372.

    54.عرابي، همان، ص110.

    55. James Baiki,John A, Selbie, M.A., D.D., Ibid, p. 890.

    56. ر.ك: لسان العرب، ج 13، ص 323.

    57. ر.ك: راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن.

    58. ر.ك: سيدعلى‌اكبر قرشي، قاموس قرآن، ج 5، ص163ـ164.

    59. مصطفوي، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج 9، ص 65.

    60. همان، ج 9، ص 66.

    61.ر.ك: طبري، جامع البيان، ج 8، جزء 13، ص94؛ قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ج 9، ص267.

    62. ر.ك: القاسم، محمد عبدالرئوف، من جغرافية القصص القرآني، ص135ـ136.

    63. ر.ك: احمد عيد، همان، ص325.

    64. Humphreys, J. Colin, The Miracles of Exeodus, new edition, 2004, P. 90-95.

    65. ر.ك: طاهره‌سادات طباطبايي امين، همان، فصل سوم، بخش سوم، گفتار دوم.

    66.ر.ك: كمال الصليبي، التورات جاءت من جزيرة العرب، ص90.

    67. ر.ك: فراس السواح، الحدث التوراتي و الشرق الأدني القديم (نظريه کمال الصليبي في ميزان الحقائق التاريخيه و الآثاريه)، ص210.

    68. حموي، معجم البلدان، ج4، ص384.

    69. ر.ك: مصطفوي، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج 11، ص121.

    70. ر.ك: دائرة المعارف الکتابيه، ج 7، ص163، واژه مصر.

    71. مصطفوي، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج11، ص120، به نقل از: مصباح المنير.

    72. ابن منظور، لسان العرب، ج 5، ص 176، به نقل از: جوهري.

    73. همان، به نقل از: ابواسحاق.

    74. ر.ك: سيدقطب، في ظلال القرآن، ج1، ص74.

    75.ر.ك: رشيدرضا، المنار، ج 1، ص 274.

    76.ابوحيان اندلسى ، البحر المحيط فى التفسير، ج1، ص 235.

    77. ر.ك: طبري، جامع البيان في تأويل آي القرآن، ج1، ص349.

    78. ر.ك: طوسي، تفسير تبيان، ج1، ص277.

    79. ر.ك: محمدجواد بلاغي نجفي، آلاء الرحمن فى تفسير القرآن ، ج 1، ص97؛ نظام‌الدين نيشابوري، تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان ، ج1، ص300؛ جوادي آملي، تسنيم، ج 4، ص642ـ643.

    80. جوادي آملي، همان، ص 643ـ644.

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      چکيده   ...

    بررسي تطبيقي جغرافياي تاريخي مکان‌هاي مذکور در قرآن و عهد عتيق، از برخي ابهامات تاريخي و تفسيري پرده برمي‌دارد.

    قرآن به جغرافياي تاريخي کشور مصر، ازجمله حاصلخيزي، ذخاير، مفاخر تاريخ اديان مصر، طبقه‌بندي حکام و پادشاهان مصر، شکرگزاري حضرت يوسف براي سکونت در مصر و… اشاره کرده است.

    قرآن کريم در سرگذشت افکندن موساي نوزاد در رود نيل، مباهات فرعون به حکومت مصر و مديريت شاخه‌هاي منشعب شده از آن، به رود نيل (واقع در مصر) اشاره کرده است.

    واژة مصر پنچ‌بار در قرآن ذکر شده که دو مورد اشاره به سرزميني است که يوسف از کنعان به آنجا سفر کرد و سه مورد ديگر همان سرزمين را ذکر مي‌کند و اشاره دارد که حضرت موسي و قوم او به امر خداوند از آن به سوي ارض مقدس مهاجرت نمودند.

    کليدواژگان: جغرافياي تاريخي مصر، مصر، نيل، قرآن، عهد عتيق.

    مقدمه

    قرآن کريم معجزه است و هيچ‌گونه تحريفي به آن ـ خواه به نقصان يا اضافه يا هرگونه تغييرـ‌‌ راه نيافته و هر واژة آن به‌جا در آيات به‌کار رفته و جابه‌جا کردن هر کلمه‌اي يا جايگزين نمودن آن با واژه‌اي ديگر باعث تغيير در مفهوم، ساختار يا محتواي مورد نظر خداوند خواهد بود؛ لذا بايد هر گونه ابهام يا تفصيل در آيات را جدي گرفت و دربارة علت آن انديشيد. قرآن به عوامل جغرافيايي در ساختار قصص توجه خاص نموده، آنها را به شكل‌هاي مختلف (روشن، نيمه‌روشن، و مبهم) طرح كرده است.

    اين نوشتار که حول کشور مصر مي‌چرخد، بر آن است که برخي عوامل جغرافياي تاريخي کشور مصر، در قرآن و عهدعتيق را بررسي كند. براي تبيين بهتر تحقيق، ابتدا نگاهي گذرا به موقعيت تاريخي و جغرافيايي مصر افکنده، سپس جغرافياي تاريخي سرزمين مصر را با تفصيل بيشتري در قرآن بررسي کرده است. در پايان نتيجه‌گيري نهايي تحقيق منعکس شده است.

    1. موقعيت تاريخي و تمدن مصر

    دربارة تمدن مصر سخن فراوان است. مصريان در زبان، کتابت، اختراع خط، آموزش کهانت، تعليم دين، هندسة معماري، رياضيات، ستاره‌شناسي، موسيقي، و علوم و فنون مختلف پيشتاز بوده‌اند. براي مثال، آنها2000 سال قبل از ميلاد شمار ساعت‌ها وروزهاي سال و ماه را دريافته و ساعت آبي اختراع کرده بودند.1

    تمدن در مصر شکل گرفته است؛ تمدني بزرگ که مردمان آن، نخستين‌بار ستاره‌ها را ‌شناختند، هندسه را تنظيم کردند، سال را ابتدا به 310 و بعد به 365 روز و به 12 ماه تقسيم کردند. نخستين جوانه‌هاي رياضي در اين تمدن به بار نشست. طب و شناخت کاغذ و مرکب و قلم که هريک به تنهايي کافي است به يک تمدن نقش و اثري شکوهمند و فراگير ببخشد، در اين سرزمين ظهور کرد.2

    1.1. ارتباط مصر با فلسطين

    مصر با بلاد شام (به‌طورکلي) و با فلسطين (به‌طور خاص) ارتباط مؤثر و حياتي دارد. با مطالعة اعصار تاريخي مي‌توان به اين نتيجه رسيد که اين دو اقليم از نظر تاريخي، جغرافيايي، سياسي و نظامي ارتباطي تنگاتنگ و جدايي‌ناپذير داشته است. ازاين‌رو، مصر بسياري از جنگ‌هاي خود را در بلاد شام انجام داد؛ چون شام خط اول دفاعي مصر است.3 و4

    1.2. خط هيروگليفي مصر

    حدود هزارة دوم قبل از ميلاد، دورة اوج خط ميخي بود. از حدود اوايل قرن شانزدهم قبل از ميلاد، با پيدايش هجاهاي بسيط در خط هيروگليفي مصري خط ميخي متروک شد. برخي محققان قدمت خط هيروگليفي را بيش از 3000 سال قبل از ميلاد دانسته و آن را آميزه‌اي از خط سامي و حامي و متشکل از حروف تصويري (نقوش و کتابت) توصيف کرده‌اند.5

    اين امر حاکي از پيشرفت مصر باستان در زمينة نشر فرهنگ از زمان‌هاي کهن است. برخي محققان بر اين باورند که حضرت موسي(ع) نيز به حکم اقامتش در کاخ فرعون، بر زبان گفتاري و نوشتاري مصري قديم (هيروگليفي) مسلط بوده است.6 هرچند مدت‌ها پس از پيشرفت خط هيروگليفي مصري، الفباي صامت (يک نوآوري سوري ـ فلسطيني) رايج شد.7

    مصر به لحاظ تمدن، شوکت، رفاه و ثروت، از عالي‌ترين کشورها بود؛ تا جايي که بسياري از دانشمندان و حکيمان يونان براي آموختن انواع علوم و معارف به مصر سفر مي‌کردند.8

    1.3. پيشرفت پزشکي در مصر

    در عصر فراعنه، طب از مرتبت والايي برخوردار بود و پزشکان داراي جايگاه رفيعي بودند. به گفتة هرودُت دانش طب در اين سرزمين از حرفه‌هاي تخصصي متفکران و بزرگان قلمداد مي‌گرديد و کيمياگري در اين ديار رايج بود. به اعتقاد او واژة کيميا از نام قديمي مصر گرفته شده است. طب در اين سرزمين به‌گونه‌اي گسترش يافته بود که آوازة طبيبان آن ديار اقصي نقاط گيتي را درنورديده بود و امپراتوران ازجمله کوروش پادشاه ايران‌زمين، كساني را نزد فراعنه مي‌فرستادند و از آنان درخواست گسيل طبيب براي اشتغال در دربارهايشان مي‌كردند. حرفة پزشکي، از مشاغل مذهبي آن سرزمين محسوب مي‌شد.9

    2. ويژگي‌هاي جغرافيايي مصر

    در اين بخش به حدود جغرافيايي، ناهمواري‌هاي مصر، عوارض طبيعي، و آب‌هاي اين کشور پرداخته مي‌شود.

    1.2. موقعيت، حدود و وسعت

    جمهوري مصر، در گوشه شمال شرقي قارة آفريقا قرار گرفته است. اين سرزمين از طرف شمال به درياي مديترانه از طرف مشرق به درياي سرخ و از طرف جنوب به سودان و از طرف مغرب به کشور ليبي محدود مي‌گردد.10

    حدود 96% از مساحت 1001450 کيلومتر مربعي اين سرزمين را صحرا تشکيل مي‌دهد و تنها حدود 4 درصد از خاک اين کشور که در حواشي رود نيل قرار گرفته است، حاصلخيز و مسکوني مي‌باشد. شبه‌جزيرة سينا که در مشرق اين کشور قرار گرفته، حد فاصل اين سرزمين با قاره آسياست.11و12

    2.2. ناهمواري (Topography)

    مصر در مجموع کم‌ارتفاع است و ارتفاعات عمدتاً در نواحي شرقي و جنوب غربي قرار دارد. بلندترين نقطه در اين کشور کوه کاترين مي‌باشد که در صحراي سينا واقع شده و 2642 متر از سطح دريا ارتفاع دارد. همچنين اين سرزمين کوه‌هاي آتشفشاني ندارد.

    کوه‌هاي فعلي از سنگ‌هاي بلورين و متامورفيک كهن و مربوط به چين‌خوردگي‌هاي حاصل از دوران اول زمين‌شناسي مي‌باشند که به‌شدت فرسوده شده‌اند. پس از استقرار اقليم صحرايي، چين‌خوردگي‌هاي ابتدايي فرسوده شده و سطح زمين را ماسه پوشانده است.

    در دوره ژوراسيک13 (Jurassic) و کرتاسه(Kretaceou) آب تقريباً تمام منطقه را فراگرفته و آهک و مارن(Marnes) به جاي گذاشته است. فشارهاي داخلي به آهستگي موجب پيدايش چين‌خوردگي‌هاي قوسي‌شکل شده است که از جنوب غربي به سوي شمال شرقي امتداد يافته و در صحراي سينا امتدادي شمالي و جنوبي پيدا کرده‌اند. ناوديس‌ها، چاله‌هاي عميق را در صحراي غربي، و طاقديس‌ها در شرق، برجستگي‌هايي در سينا (جبل مغاره ـ Maghara) پديد آورده‌اند. در آن دوران شکاف‌ها سبب پيدايش بحر احمر و بالا آمدن منطقة سوئز و جنوب سينا (جبل التيه ـ Jabal ol tih) شده و در ساحل بحراحمر، نيز جبل شعيب(2181) ارتفاع يافته است. سپس اين منطقة خشک به منطقة استوايي مرطوب تبديل مي‌گردد. برجستگي‌هايي نامتقارن(Cuesta)14 در سينا، نشانة اقليم حاره‌اي مرطوب آن زمان است و همچنين گود شدن دره‌ها نشانة اقليمي مرطوب. كم‌كم اقليم خشک باز بر اين نواحي حاکم شده و در خارج از درة نيل (شرق و غرب آن) فرسايش صحرايي حکمفرما شده است.15

    کشور مصر از نظر ويژگي‌هاي جغرافيايي، به چهار بخش تقسيم مي‌گردد:

    الف. دلتاي نيل: مساحت درة نيل و دلتاي آن تقريباً 33000 کيلومتر مربع و حدوداً 4 درصد از مساحت کل کشور است. رود نيل از خط مرزي در جنوب وارد مصر مي‌شود و سرتاسر مصر را پيموده، از اين دلتا به درياي مديترانه در شمال مي‌ريزد.

    ب. صحراي غربي: صحراي غربي در مغرب رود نيل تا مرزهاي غربي اين کشور قرار دارد و در حدود 671 هزار کيلومتر مربع وسعت دارد. در اين منطقه تپه‌هاي صخره‌اي تشکيل گرديده و مناطق پست الفرافره(Elfaraferah)، الخارجه، الداخله و العنويات(Eloneiet) قرار گرفته‌اند.

    ج. صحراي شرقي: بخش صحراي شرقي به طور تقريبي 225000 کيلومتر مربع مساحت دارد و از غرب به رودخانة نيل، از شرق به درياي سرخ، از جنوب به سرزمين‌هاي شمال شرقي سودان و از شمال به دلتاي نيل محدود مي‌شود.

    د. شبه‌جزيرة سينا: تنها شبه‌جزيره در مصر، شبه‌جزيره سيناست. اين شبه‌جزيره حدود 60000 کيلومتر مربع مساحت دارد و به شکل مثلثي است که قاعدة آن در شمال و رأس آن در جنوب مي‌باشد. اين شبه‌جزيره از شمال به درياي مديترانه، از شرق به خليج عقبه و از غرب به خليج و کانال سوئز متصل است و مرز مصر و فلسطين اشغالي در اين شبه‌جزيره واقع است.16

    3.2. آب و هوا و شرايط اقليمي

    کشور مصر به لحاظ اقليمي در کمربند مناطق خشک جهان قرار گرفته و به غير از نوار شمالي که تحت تأثير اقليم مديترانه‌اي است، بخش وسيعي از اين کشور تحت تأثير اقليم خشک و بياباني قرار دارد.

    هواي مصر تقريباً در تمام فصل‌ها غبارآلود است. علاوه بر گرد و غبار، ذرات معلق شن نيز هواي بياباني مصر را همراهي مي‌کنند. اما در فصل بهار اين گرد و غبار به صورت طوفان‌هاي موسمي و شن نمايان مي‌شود که از عوامل نشئت گرفته از عوارض طبيعي در اين کشور مي‌باشد. از ديگر عوارض طبيعي، در گذشته، طغيان رود نيل بوده که با احداث سد اسوان(Aswan) در مسير نيل، تقريباً طغيان‌هاي اين رود از بين رفته است.17

    4.2. آب‌ها (خوشبختي مصر)

    مصر به دو ناحية پرجمعيت و کم‌جمعيت تقسيم مي‌شود. قسمت پرجمعيت در دره و دلتاي نيل قرار دارد که 33000 کيلومتر مربع وسعت دارد و متجاوز از نود درصد مردم مصر را در خود جاي داده است.

    منطقة کم‌جمعيت، در صحراهاي شرقي و غرب نيل قرار دارد که مساحت اين منطقه 965000 کيلومتر مربع مي‌باشد و جمعيت نسبي آن در هر بيست کيلومتر، از يک نفر بيشتر نيست. به منطقة پرجمعيت در عربي مصر اطلاق مي‌گردد. کشور مصر سرزمين پربرکتي مي‌باشد که به يمن رودخانه نيل پديد آمده است. وجود اين رود عظيم در اين گوشه از قارة آفريقا به معجره شباهت دارد. آغاز پيدايش آن به اوايل دوران دوم زمين‌شناسي برمي‌گردد، اما پيدايش دلتا را به دوران سوم نسبت مي‌دهند.

    2ـ4ـ1. رودخانة نيل

    از زمان قبل از نوسنگي، رانده‌شدگان اقليم‌هاي خشک صحرايي که جز درة نيل پناهي نيافتند، در کناره‌هاي رودخانه اقامت گزيدند. وجود نباتات و حيوانات و شرايط مساعد ديگر، باعث شد که شکارچيان و دامپروران در روستاها اقامت گزينند. زماني که همسايگان مصر (هکسوس‌ها، ليبي‌ها، آريايي‌ها، يوناني‌ها و…) در مراحل آغازين تمدن گام برمي‌داشتند، تمدن مصر مديترانه را ارتقا داده بود. نيل شطي است به طول 6825 کيلومتر که طويل‌ترين رود جهان است و از گرم‌ترين و خشک‌ترين صحراهاي جهان عبور مي‌کند.

    رود نيل در مسير خود از چند آبشار مي‌گذرد و سد اسوان بر روي اولين آبشار احداث شده است. رود نيل پس از قاهره به شکل بادبزني دلتاي وسيعي مي‌سازد که 22000 کيلومتر مربع وسعت دارد. از قاهره رودخانه به شعبه‌هاي مختلف تقسيم مي‌شود، شعبة روزت(Rosetta) در غرب و دمياط در شرق. در پشت رسوبات ماسه‌هاي ساحلي، درياچه‌هاي ماريوت(Mariot)، ادکو، بورولوس(Borollos) و منزله قرار دارند.

    اين رودخانه بخش عظيمي از برق مورد نياز مصر را تأمين مي‌كند. ميزان بارندگي در سرزمين مصر بين 100 تا 200 ميليمتر متغير است و هرگز اين ميزان باران نمي‌تواند آب مورد نياز اين سرزمين را تأمين نمايد. بزرگ‌ترين و مطمئن‌ترين منبع آب به غير از نيل، سفره‌هاي آب زيرزميني اين سرزمين است که در غرب صحراي مصر قرار دارد. اين محدوده که عمدتاً از ماسه و لايه‌هاي گستردة رسوبي تشکيل يافته، حاوي ذخاير فراوان آب است که براي ساکنان اطراف خود، موهبتي ارزشمند قلمداد مي‌گردد. اين ذخاير عظيم که مي‌توان ميزان استخراج آنها را به 800 ميليون متر مکعب در سال افزايش داد، باوجود گستردگي‌اش تنها مي‌توانند 5/1 درصد از نياز کلي اين سرزمين را برطرف سازد.

    درياچه‌هاي فراواني که در جوار کشورهاي رواندا و بروندي شکل گرفته‌اند، هرچند برخي داراي منشأ تکتونيکي (زمين‌ساختي)اند، ولي از تأثيرات ارتفاعات جنوبي خود نيز بي بهره نيستند. درياچة ويکتوريا (با 1135 متر ارتفاع از سطح دريا) و درياچة کيوگا(Kyoga) و درياچة آلبرت داراي اثرپذيري از آب‌هاي ارتفاعات مياني آفريقا بوده‌اند. بخشي از آب رودخانة نيل از طريق ذوب برف‌هاي کوه‌هاي پيش‌گفته تأمين مي‌شود و بخش ديگر از باران‌هاي سنگين و پرآب استوايي. بايد به اين نکته توجه كرد که ارتفاعات آفريقايي مياني (در محدودة شرق) آن‌قدر که در جنوب خود و به سوي کشورهاي تانزانيا و رواندا و… دچار عملکردهاي تکتونيک بوده‌اند، در بخش شمالي خود کمتر دچار ناآرامي و شکست شده‌اند و همين امر باعث شده است که رودخانة نيل در مسير خود فراز و نشيب کمتري داشته باشد و مسيري آرام را بپيمايد.

    2ـ4ـ2. نيل در قرآن

    قرآن کريم چندبار به رود نيل اشاره کرده که مواردي از آن ارائه مي‌شود.

    ـ افکندن موساي نوزاد در آب: «وَأَوْحَينا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيهِ فَأَلْقيهِ فِي الْيمِّ وَلا تَخافي وَلا تَحْزَني إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيكِ وَجاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ؛ ما به مادر موسى الهام كرديم كه: او را شير ده و هنگامى كه بر او ترسيدى، وى را در رود [نيل] بيفكن و نترس و غمگين مباش، كه ما او را به تو بازمى گردانيم، و او را از رسولان قرار مى دهيم»(قصص:7).

    تقريباً همة مفسران، يمّ را در اين آية شريفه، نيل مي‌دانند.18

    ـ مباهات فرعون به حکومت مصر و مديريت نيل: مصر کشوري است که فراعنة مقتدر روزگار به فرمانروايي آن مباهات و فخرفروشي مي‌كردند: «وَنادى فِرْعَوْنُ في قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ ألَيسَ لي مُلْكُ مِصْرَ وَهذِهِ الْأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي أَفَلا تُبْصِرُونَ؛ فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت: «اى قوم من! آيا حكومت مصر از آن من نيست، و اين نهرها تحت [فرمان] من جريان ندارد؟ آيا نمى بينيد؟» (زخرف:51).

    واژة «الْأَنْهارُ» در آية مذكور به معني نهرهاي منشعب شده از رود عظيم نيل است که فرعون به جريان آنها تحت فرمان خودش مباهات مي‌کند. معناى «وَهذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي» اين است كه اين نهرها از زير کاخم يا از زير دامنة بستانم كه قصرم در آن است، جارى است. احتمال مي‌رود قصر فرعون در آن باغ و در نقطة مرتفعى قرار داشته، و بنايى بلند بوده است.19 احتمال ديگر در معني اين عبارت آن است كه اين نهرها به فرمان من جريان مي‌يابند20 و نظام تقسيم آن بر آبادي‌ها طبق مقرراتى است كه من اراده مى كنم.21

    به نظر مي‌رسد اين عبارت قرآني به مديريت منابع آب و ايجاد کانال‌هاي آبياري و… به دستور فرعون و مقامات حکومت مصري اشاره کرده است.

    ـ عبور بني‌اسرائيل از آب: «وَإِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيناكُمْ وَأَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ؛ و [به خاطر بياوريد] هنگامى را كه دريا را براى شما شكافتيم و شما را نجات داديم و فرعونيان را غرق ساختيم در حالى كه شما تماشا مى كرديد»(بقره:50).

    به نظر برخي مفسران مراد از بحر در اين آيه و آيات مشابه، رود نيل است.22 اين نظريه مستند به ادله‌اي است که در كانون نقد و بررسي قرار گرفته و در مقابل آن، نظرية قوي‌تر اين است که آل‌فرعون در درياي سرخ غرق شده‌اند. اين نظريه مبتني بر ادلة بسياري از جمله آيات قرآن و تحقيقات ميداني است.23

    3. مصر در عهد عتيق

    مصر در عهد عتيق فراوان ياد شده است: وقتي خشکسالي کنعان را گرفت، ابراهيم به مصر مهاجرت كرد.24 لوط نگاه خود را بالا گرفت و تمام درة رود اردن را از نظر گذراند. همة آن سرزمين (سدوم و عموره قبل از نزول عذاب خداوند) چون باغ عدن و مانند مصر سرسبز بود.25 يوسف را برادران به عنوان برده به کارواني فروختند که به مصر مي‌آمد. آنان نيز يوسف را در مصر به فوطيفار فروختند.26 در مصر خدا با يوسف همراه بود، لذا نخست‌وزير فرعون شد.27 زماني بر زمين گذشته که مصر با فراواني نعمت، همة کشورهاي مجاور را از سختي و مشقت قحطي رهانيده است: «در آن موقع قحطي سراسر جهان را فراگرفته بود. يوسف انبارها را گشوده، غلة مورد نياز را به مصريان و به مردمي که از خارج مي‌آمدند مي‌فروخت».28 يوسف از پدر و برادرانش دعوت نمود که براي اقامت در جوشن29، به مصر بيايند.30 پس از اين مهاجرت، بني اسرائيل حدود چهارصد سال در مصر ماندند، تا اينکه به رهبري حضرت موسي از مصر خارج شدند.31 و32

    4. مصر در قرآن

    آيات قرآن از کشور مصر، با عظمت ياد کرده و از حاصل‌خيزي زمين آن، گنجينه‌هاي آن، مباهات شاهان به سلطنت آن، شکرگزاري پيامبران به سکونت در آن، و… سخن گفته است.

    1.4 حاصل‌خيزي مصر

    اگرچه اطلاعات و گزارش‌هاي دقيقي از شرايط جغرافيايي آن زمان در دست نيست، برخي کلمات کليدي در لابه‌لاي آيات قرآن يافت مي‌شود که مي‌تواند حقايقي را از آن زمان براي ما بازگويد.

    گويي قرآن کريم به کشور مصر، اوصاف بهشت را نسبت مي‌دهد. در بيان شکست فرعونيان و از دست دادن نعمت‌هاي بزرگ دنيوي و محروم شدن از موهبت‌هاي الهي (باغ‌ها و چشمه‌ها)، مي‌فرمايد: «كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَعُيونٍ * وَزُرُوعٍ وَمَقامٍ كَريمٍ؛ [سرانجام همگى نابود شدند و] چه بسيار باغ‌ها و چشمه ها كه ازخود به‌جاى گذاشتند، و زراعت‌ها و قصرهاى زيبا و گرانقيمت»(دخان: 25ـ26).

    فرعون در توصيف جوي‌هاي روان نيل که شکوه و جلال خاصي به کاخ سلطنتي مصر مي‌داده، به مردم فخر مي‌فروشد: «وَنادى فِرْعَوْنُ في قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ ألَيسَ لي مُلْكُ مِصْرَ وَهذِهِ الْأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي أَفَلا تُبْصِرُونَ»(زخرف:51).

    قرار دادن آية دخان و زخرف کنار هم، مخاطب را به ياد آيات توصيف بهشت مي‌اندازد: «وَبَشِّرِ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري منْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ…».

    در آيات کريمة ديگري، جغرافياي طبيعي مصر چنين تعريف شده است:

    «فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وعُيونٍ. وَكُنُوزٍ وَمَقامٍ كَريمٍ؛ [سرانجام فرعونيان مغلوب شدند] و ما آنها را از باغ‌ها و چشمه ها بيرون رانديم، واز گنج‌ها و قصرهاى مجلل»(شعراء:57ـ58).

    مراد از جَنَّاتٍ، باغ‌هاي خرماست که بر سواحل رود نيل وجود داشته و مراد از عُيونٍ، منابعي است که بر خليج‌هاي نيل حفر مي‌شده؛ مراد از كُنُوزٍ، ثروت‌ها و سرمايه‌هاست و مراد از مَقامٍ كَريمٍ، امنيت و ثروت و رفاه جامعة مصري است.33

    در جغرافياي طبيعي هر نوع درخت نشانة نوعي از آب و هوا و نيز نشانة نوع خاک يک سرزمين است. به نظر مي‌رسد نخل‌خيزي مصر از قرآن فهميده مي‌شود: «قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبيرُكُمُ الَّذي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيدِيكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ في جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَينا أَشَدُّ عَذاباً وَأَبْقى؛ [فرعون] گفت: «آيا پيش از آنكه به شما اذن دهم به او ايمان آورديد؟! مسلماً او بزرگ شماست كه به شما سحر آموخته است! به‌يقين دست‌ها و پاهايتان را به‌طور مخالف قطع مى كنم و شما را از تنه هاى نخل به دار مى آويزم و خواهيد دانست مجازات كدام يك از ما دردناك‌تر و پايدارتر است!»(طه:71).

    وجود کلمة نخل در آية شريفه، حاکي از موقعيت جغرافيايي و شرايط اقليمي خاص مستعد رويش نخل مي‌باشد. نخل در اقليم گرم و خشک مي‌رويد. از مشخصات اين اقليم، کمبود نزولات جوي است. اين کمبود، کشاورزي را وابسته به منابع آب‌هاي روزميني و زيرزميني مي‌گرداند. پيداست که در چنين شرايطي کنترل، مديريت، و حاکميت رود نيل مي‌تواند منشأ قدرت سياسي و ابزاري براي سلطة فرعون بر مردم مصر و بني‌اسرائيل گردد، و براي اثبات مقام الوهيتش به نهرهايي که از زير پاي وي جاريست وزمام اختيارش در دست اوست استناد كند: «…أَلَيسَ لي مُلْكُ مِصْرَ وَهذِهِ الْأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي…».

    ناگفته نماند که معادن فراوان فيروزه و مس واقع در صحراي سينا، از کهن‌ترين دوران‌ها براي مصريان منبع درآمد بوده است.34 نفت که مهم‌ترين کاني مصر است، به مقدار زياد در شبه‌جزيرة سينا کشف شده، و زغال‌سنگ و فسفات و منگنز و نمک و طلا نيز در بيابان‌هاي مصر بهره‌برداري مي‌شود.35

    شايد بتوان واژة كُنُوزٍ را بيانگر همين ثروت‌ها دانست.

    2.4. مفاخر تاريخ اديان مصر

    مصر زادگاه حضرت موسي و هارون، مقصد مهاجرت خاندان حضرت يوسف و مدفن بسياري از پيامبران است. نخلي که حضرت مريم هنگام تولد عيسي بدان تکيه فرمود، در اين سرزمين است.36

    يکي ديگر از مفاخر مصر، ماريه قبطيه، همسر حضرت محمد(ص)، است که براي حضرت پسري به نام ابراهيم به دنيا آورد. ديگري هاجر مادر اسماعيل، جدّ پيامبر، است. پيامبر(ص) فرمود: «إِنَّكُمْ سَتَفْتَحُونَ مِصْرَ فَإِذَا فَتَحْتُمُوهَا فَاسْتَوْصُوا بِالْقِبْطِ خَيراً فَإِنَّ لَهُمْ رَحِماً وَذِمَّةً؛37 شما به‌زودي مصر را فتح خواهيد نمود، هرگاه آن را فتح كرديد، با مردم آن خوش‌رفتار باشيد که حق خويشاوندي و هم‌پيماني دارند». ابن شهرآشوب در بيان مقصود پيامبر اکرم(ص) مي‌نويسد: يعْنِي أَنَّ أُمَّ إِبْرَاهِيمَ مِنْهُمْ38 منظور حضرت، اين است که مادر ابراهيم، همسر آن حضرت، از اين سرزمين است.

    3.4. حکام و پادشاهان مصر (تفاوت واژه‌هاي ملک، عزيز، و فرعون)

    يکي از معجزات قرآن کريم که اخيراً کشف شده، آن است که حدود هفتاد آيه‌اي که در سوره‌هاي مختلف قرآن از پادشاهان مصر سخن گفته، همه تعبير فرعون دارد. جز سورة مبارکة يوسف که در چهار آيه (43 و 50 و 54 و 72) با کلمة ملک يا عزيز، پادشاهان مصر را ياد کرده است:

    ـ وَقالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يابِساتٍ يا أَيهَا الْمَلَأُ أَفْتُوني في رُؤياي إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّؤيا تَعْبُرُونَ؛

    ـ وَقالَ الْمَلِكُ ائْتُوني بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاَّتي قَطَّعْنَ أَيدِيهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيدِهِنَّ عَليمٌ؛

    ـ وَقالَ الْمَلِكُ ائْتُوني بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ الْيوْمَ لَدَينا مَكينٌ أَمينٌ؛

    ـ قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِكِ وَلِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعيمٌ.

    راز اين امر تا پيش از کشف راز کتيبه‌ي رشيد به دست گروه باستان‌شناسان در حملة ناپلئون بناپارت به مصر پوشيده و پنهان مانده بود. همان زمان بود که شامپليون با خط هيروگليفي (خط نخستين مصر) آشنا شد (اواخر قرن نوزدهم و اول قرن بيستم ميلادي). حضرت يوسف، فرزند يعقوب (ع)، در زمان پادشاهان رعيتي هکسوس‌ها ساکن مصر بود (1580ـ1730ق.م). هکسوس‌ها با شکست دادن فراعنة مصر و راندن آنان و محدود کردن حکومتشان به جنوب مصر، 150 سال در مصر فرمان‌روايي كردند. تا اينکه پس از يک قرن و نيم، يکي از فراعنه (أحمس اول)، هکسوس‌ها را شکست داد و دولت جديدي تشکيل داد.39 به گفته يوسفوس نهايتاً قراردادي منعقد شد که به موجب آن به هکسوس‌ها اجازه داده شد که از مصر به سوي سوريه روانه شوند؛ جايي که قلعه‌اي به نام اورشليم ساختند.40

    بنابراين، فرعون لقبي است که پادشاهان مصر در برهه‌اي از زمان (بعد از حضرت يوسف) براي خود برگزيده‌اند.41

    بيومي اين مطلب را با دقت بيشتري آورده است: قرآن ميان حاکم مصر در دوره حضرت يوسف(ع) در عهد هکسوس‌ها (حوالي 1725 1575 ق م) و حاکم دورة حضرت موسي(ع) فرق گذاشته: اولي را «مَلِک» و دومي را «فرعون» ناميده است، درحالي‌که عهدعتيق به‌جاي ملک، فرعون به‌کار برده است و لقب ملک را در زماني به‌کار برده که بايد لقب فرعون را به‌کار مي‌برد42 و آن از زمان خانوادة هيجدهم به بعد (1575ـ1308 ق.م) است.43

    برخي پژوهشگران، بين دو واژة الْعَزِيز و الْمَلِك نيز تفاوت قائل شده، با استناد به آيات (يوسف: 26، 31، 79 و89) تبيين نموده‌اند که عزيز، به معناي مسئول خزانه‌هاي مملکت، اما ملک به معناي سلطان يک مملکت است.44

    ازآنجاکه در زبان عبري «هيک» به معناي پادشاه و «سوس» به معناي رعيت است، هکسوس به معناي رعيتي است که سلطه يافته است. مصريان آنها را «شاسو» يعني بدوي ناميدند؛ لذا به نام رعيت‌هاي باديه معروف شدند. عرب‌ها به آنها «عمالقه» يا «عماليق» يا «العرب البائده» مي‌گفتند و يونانيان نامشان را «هکسوس» گذاشتند.45

    تاريخ حاکي از مصلح بودن هکسوس‌ها، موحد بودن حاکمان آنها، همکاري با پيامبران در مبارزة شديد با شرک و تخريب بتخانه‌هاست. براي نمونه يوسفوس، مورخ يهودي و مفسرعهدعتيق در قرن اول ميلادي، تعبير عجيبي در توصيف اينها دارد. او مي‌گويد:

    در عهد يکي از پادشاهان «تيماوس»، بر اثر خشم الهي قوم بيگانه‌اي از مشرق بر بلاد (مصر) حمله و پادشاهان را خوار کردند، شهرها را به آتش کشيدند و معابد و خدايان را ويران نمودند. آنها به پادشاهان خود لقب “مَلِک” دادند (نه فرعون). اين امپراتوري مصر، ريشة سامي عربي دارد.46

    البته آثار برجا مانده اشاره مي‌کنند به اينکه ممکن است آغاز حکومتشان با خشونت و ستم همراه بوده، ولي در نقل ظلم و ويرانگري بي‌پايانشان مبالغه شده است.47

    دربارة پايتخت حکومتي هکسوس‌ها ميان محققان اختلاف هست. برخي آن را ممفيس48، برخي طيبه49، و برخي آواريس50 نوشته‌اند. ناگفته نماند که برخي مورخان آواريس را همان رعمسيس مي‌دانند.51

    خاندان حضرت يعقوب و يوسف صديق در اوايل حکومت هکسوسها به مصر مهاجرت نمودند و با هکسوس‌ها روابط خوبي برقرار نمودند. هکسوس‌ها از قبايل عربي اصيل (عمالقه) بودند که از جزيرةالعرب به شبه‌جزيرة سينا رفتند.52 برخي مدت حکومت هکسوس‌ها را 5 قرن53، و برخي کمتر و حتي 5/1 قرن54 نيز گفته‌اند.

    بيشتر مورخان، در سامي و عربي بودن اصالت هکسوس‌ها ترديد ندارند و پاره‌اي از پيشرفت و تمدن مصر را مديون هکسوس‌ها مي‌دانند. باستان‌شناسان صنعت فلزات، پيشرفت نظامي (استفاده از اسب و ارابه به عنوان وسيلة جنگي) و… را وامدار ايشان معرفي کرده و نيز احتمال داده‌اند که علت اصلي تسخير آسان سرزمين مصر به‌دست ايشان همين پيشرفت و تکنيک بوده باشد.55

    اگر پادشاه زمان حضرت يوسف را از هکسوس‌ها بدانيم، واژة ملک در سورة يوسف اشاره به يکي از هکسوس‌هاست: «وَقالَ الْمَلِكُ ائْتُوني بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ الْيوْمَ لَدَينا مَكينٌ أَمينٌ قالَ اجْعَلْني عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفيظٌ عَليمٌ وَكَذلِكَ مَكَّنَّا لِيوسُفَ فِي الْأَرْضِ يتَبَوَّأُ مِنْها حَيثُ يشاءُ نُصيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَلا نُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ»(يوسف:54 ـ 56).

    واژه‌شناسي فرعون

    اينجا لازم است واژة فرعون نيز بررسي لغوي گردد تا زمينة تطبيق و تحليل به دست آيد.

    ابن منظور مي‌نويسد: فعل فَرعَن يعني کبر ورزيد و تجبّر نمود. اسم فرعون وقتي براي يک نفر عَلَم شود، چون عجم مي‌باشد غيرمنصرف است. سپس از جوهري نقل مي‌کند: فرعون لقب وليد بن مصعب، پادشاه مصر است و به هر سرکشي فرعون گويند. تفرعن فلان: يعني او سرکشي و تکبر نمود. سپس مي‌افزايد: گفته شده فرعون در زبان قبطي به معناي تمساح است.56

    راغب اصفهاني آورده است: اين يک اسم عجمي است که از آن در عرب فعل آورده و گفته اند: تفرعن فلان يعنى كار فرعون كرد كه تكبر و تجاوز بود.57

    قرشي مي‌افزايد: فرعون از فرع به معناي بالا رفتن مشتق شده: «فرع الجبل: صعده». شاخة درخت را به‌مناسبت بالا رفتن فرع گفته اند. اين کلمه عجمى و لقب پادشاهان مصر و به‌قول اقرب ‌الموارد در لغت قبط به‌معنى تمساح است. اين لفظ بيش از هفتاد بار در قرآن مجيد آمده و در داستان بنى‌‌اسرائيل و موسى(ع) به‌چشم مي‌خورد.58

    مصطفوي ابتدا از قاموس مقدس نقل مي‌کند: فرعون لقب پادشاهان مصر بوده، چنان‌که قيصر لقب پادشاهان روم، و کسري لقب پادشاهان ايران بوده است. هرچند اين کلمه اسم عام است، گاهي براي يک پادشاه عَلَم مي‌شود مانند فرعون زمان حضرت موسي(ع). سپس از فرهنگ عبري فارسي نقل مي‌کند: بعيد نيست کلمة فرعون از فارع (به معناي قتل و انتقام و غارت)، يا از فرع (به معناي هرج و مرج و خروج چيزي مثل ديوار و درخت و بالا رفتن و ارتفاع يافتنش) مشتق شده باشد.59

    سپس تحليل مي‌نمايد: اين معنا (خروج و بالا گرفتن)، هم با معناي عربي کلمه هماهنگ است هم با مفهوم آيه: (وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ). پس اين کلمه هم در عربي و هم در قبطي به معناي کسي است که برتري مي‌جويد و از حد خارج شده، ظلم مي‌کند.60

    ظاهراً مراد مصطفوي از هماهنگي با عربي، اين است که کلمة فرع و متفرع شدن معنايي شبيه متفرع شدن شاخه درخت دارد. شاخة درخت از تنة اصلي درخت خارج مي‌شود، اما از آن بالا مي‌گيرد و بر آن مرتفع‌تر مي‌شود.

    به‌نظر مي‌رسد واژة فرعون اگرچه براي کسي علم شده، در لغت ـ خواه قبطي خواه عربي ـ به معناي سرکش، ظالم و متجاوز است، و از آنجا که هکسوس‌ها پادشاهاني بودند که به نفع رعيت و ضدسلاطين ظالم حکم مي‌کردند؛ در تاريخ لقب فرعون نگرفتند و قرآن کريم نيز به همين دليل بر آنان نام ملک نهاده است.

    4.4. شکرگزاري يوسف بر سکونت در مصر

    در آية «وَرَفَعَ أَبَوَيهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَقالَ يا أَبَتِ هذا تَأْويلُ رُؤياي مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بي إِذْ أَخْرَجَني مِنَ السِّجْنِ وَجاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيطانُ بَيني وَبَينَ إِخْوَتي إِنَّ رَبِّي لَطيفٌ لِما يشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَليمُ الْحَكيمُ»(يوسف:100)، مفسّران مقصود از «الْبَدْوِ…» را سرزمين فلسطين دانسته اند كه در زمان حضرت يعقوب(ع) دچار خشکسالي شد؛ از اين‌رو، يعقوب به همراه خاندانش از آنجا به مصر مهاجرت کردند.61

    4.5. نظريه‌اي نوپديد در مصر قرآني

    اخيراً نظرية شاذ و نادري مطرح شده که مي‌گويد: مصر قرآني در کنارة شرقي درياي سرخ، پايين‌تر از خليج عقبه واقع بوده است، و آنچه امروز مصر نام دارد، در آن زمان، “بلاد قبط” يا “طاو” نام داشت. اين نظريه بر چند دليل استوار شده است که تقرير آن چنين است: مصر نيل مصر قرآن نيست؛ چون اولاً آثار باستان‌شناسي کشف شده در مصر نيل، خالي از دليل‌هايي است که به حوادث ريز و درشتِ واقع شده در مصر قرآن اشاره کند، ثانياً در اين آثار اسامي تاريخي مهمي چون فرعون، يوسف و… مشاهده نشده است.62

    نظرية مشابه ديگري نيز (از احمد عيد) مطرح شده که مي‌کوشد با استنادات تاريخي، باستان‌شناختي، جغرافياي تاريخي و… ثابت کند در تاريخ باستان، شبه‌جزيرة عربستان جزء لاينفک و ملحق به سرزمين وسيع مصر فراعنه بوده و تمام حوادث تورات در جنوب جزيرةالعرب رخ داده است.63

    در نقد اين نظريه دو اشکال به نظر مي‌رسد: اگر مصر قرآني در ساحل شرقي درياي سرخ باشد، اولاً خروج قوم موسي از مصر به سوي ارض مقدس، کدام دريا را در پيش دارد، که محل غرق فرعون در آن فرض شود؟ ثانياً مسير بازگشت موسي از مدين به مصر، کوه طور را در راه نخواهد داشت تا در آن مکان به نبوت مبعوث شود.

    ممکن است مدافعان اين نظريه درياي غرق را خليج عقبه بدانند، در اين صورت مي‌توان مؤيداتي براي آن يافت. از جمله سخن کساني که در اين خليج آثاري از نيزار کشف کرده و گفته‌اند: چون عبورگاه بني‌اسرائيل در متون عبري يم سوف (به معني درياي نيزار) است، مي‌توان عبورگاه را خليج عقبه يعني ساحل نويبه در عربستان سعودي امروزي دانست.64 و65

    مؤيد ديگر، نظريه‌اي است که برخي معاصران ارائه كرده و کلاً بعثت حضرت موسي و نزول تورات را برخاسته از شبه‌جزيرة عربستان دانسته‌اند.66 ناگفته نماند که اين نظريه را برخي محققان رد كرده‌اند.67

    5. اختلاف ديدگاه‌ها دربارة واژة مصر

    دربارة مصر بحث‌ها فراوان است. مهم‌ترين آنها بحث واژه‌شناسي مصر، و تجزيه و ترکيب آن در آيات قرآن است. اينجا دو بحث به طور مستقل طرح و ابتدا ديدگاه لغت‌شناسان، و سپس آراي مفسران ارائه مي‌شود.

    1.5. مصر و اختلاف ديدگاه لغت‌شناسان

    نام باستاني مصر، قبط بوده است. قِفْطٌ (قبط) كلماتي عجمي (قبطي و غيرعربي)‌اند که در عربي اصل و ريشه‌اي براي آن يافت نمي‌شود. اين کلمه از نام قفط بن مصر بن بيصر بن حام بن نوح(ع)، گرفته شده است. اين زمين با ساحل نيل حدود يک مايل فاصله دارد. اطراف آن مزارع حاصل‌خيز وجود دارد و اهالي آن تاجر و ثروتمندند و برخي اشراف اصيل مصر منسوب به اين شهرند.68

    از منظر مصطفوي، واژة مصر از زبان‌هاي عبري، آرامي، و غيره گرفته شده و به همين شکل در عهد قديم و جديد به کار رفته است، و چون علامت جمع در عبري «يم» مي‌باشد، بعيد نيست که مراد از مصريم، مجموعة سرزمين‌هاي مصر باشد، و لفظ مصر براي هر قسمت از زمين‌هاي تشکيل دهندة مصر به کار رود.69

    دائرةالمعارف الکتابية بحث را مفصل‌تر پيش گرفته مي‌گويد: مصريان قديم به بلاد خود «کيمي» يعني زمين سياه مي‌گفتند؛ چون خاک ساحل نيل نسبت به شن‌هاي طلايي‌رنگ صحراهاي اطراف، به سياهي مي‌زد. نام ديگرش «توا» يعني دو زمين، کنايه از مصر سفلي و مصر عليا بود. اسم فرعوني اين سرزمين، «ها ـ کو ـ بتاح» يعني خانة روح بتاح، بود که بر شهر «منف» پايتخت کشور اطلاق مي‌شد، اما يونانيان براي مخالفت با فرعونيان، از زمان هومر، مصر را «ايجيپتوس» (Aigyptos) نام نهادند، که کلمة قبط برگرفته از آن است. اما عبرانيان آن را «مصرايم» ناميدند، که صيغة مثني، به معناي مصرَين است و به احتمال قوي به مصر عليا و مصر سفلي اشاره دارد. نام مصر در عربي نيز از همين نام آمده است.70

    2.5. مصر و اختلاف ديدگاه مفسران

    مسئلة مهمي که ذهن بسياري از محققان را مشغول کرده اين است که چرا کلمة مصر در قرآن گاه منصرف و گاه غيرمنصرف به کار رفته است. تحليل و بررسي ديدگاه مفسران در اين مسئله ارائه مي‌گردد.

    مصر نام سرزمين معروفي است که هم به صورت مؤنث به کار مي‌رود و هم مذکر. اگر مذکر لحاظ شود، منصرف، و اگر مؤنث لحاظ شود، غيرمنصرف است.71 اسم عام به معناي شهر نيز هست که جمع آن امصار است.72 در مصراً دو قرائت است. کساني که تنوين داده‌اند دو وجه جايز را لحاظ کرده‌اند: يا مراد شهري از شهرهاست، چون بني‌اسرائيل در صحراي تيه بودند، يا مراد کشور مصر است که به دليل مذکر بودن لفظ منصرف شده است.73

    مصر در قرآن يک بار به صورت منصرف و چهار بار به صورت غيرمنصرف به کار رفته است:

    ـ «وَإِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَقِثَّائِها وَفُومِها وَعَدَسِها وَبَصَلِها قالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذي هُوَ أَدْنى بِالَّذي هُوَ خَيرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَة وَباؤُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَيقْتُلُونَ النَّبِيينَ بِغَيرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَكانُوا يعْتَدُونَ؛ و [نيز به خاطر بياوريد] زمانى را كه گفتيد: «اى موسى! هرگز حاضر نيستيم به يك نوع غذا اكتفا كنيم. از خداى خود بخواه كه از آنچه زمين مى روياند، از سبزي‌ها و خيار و سير و عدس و پيازش، براى ما فراهم سازد.» موسى گفت: «آيا غذاى پست تر را به جاى غذاى بهتر انتخاب مى كنيد؟! [اكنون كه چنين است، بكوشيد از اين بيابان] در شهرى فرود آييد، زيرا هرچه خواستيد، در آنجا براى شما هست» و [مهر] ذلت و نياز، بر پيشانى آنها زده شد و باز گرفتار خشم خدايى شدند؛ چراكه آنان نسبت به آيات الهى، كفر مى ورزيدند و پيامبران را به ناحق مى كشتند. اينها به كيفر آن بود كه گناهكار و متجاوز بودند»(بقره:61).

    ـ «وَقالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمي مَثْواهُ عَسى أَنْ ينْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَكَذلِكَ مَكَّنَّا لِيوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ وَاللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ و َلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يعْلَمُونَ؛ و آن كس كه او را از سرزمين مصر خريد [عزيز مصر]، به همسرش گفت: «مقام وى را گرامى دار، شايد براى ما سودمند باشد و يا او را به‌عنوان فرزند انتخاب كنيم» و اين‌چنين يوسف را در آن سرزمين متمكن ساختيم [ما اين كار را كرديم، تا او را بزرگ داريم و] از علم تعبير خواب به او بياموزيم. خداوند بر كار خود پيروز است، ولى بيشتر مردم نمى دانند»(يوسف:21).

    ـ «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى يوسُفَ آوى إِلَيهِ أَبَوَيهِ وَقالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنينَ؛ و هنگامى كه بر يوسف وارد شدند، او پدر و مادر خود را در آغوش گرفت، و گفت: «همگى داخل مصر شويد، كه ان‌شاء اللَّه در امن و امان خواهيد بود»(يوسف:99).

    ـ «وَأَوْحَينا إِلى مُوسى وَأَخيهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيوتاً وَاجْعَلُوا بُيوتَكُمْ قِبْلَةً وَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ؛ و به موسى و برادرش وحى كرديم كه: «براى قوم خود، خانه هايى در سرزمين مصر انتخاب كنيد و خانه هايتان را مقابل يكديگر [و متمركز] قرار دهيد! و نماز را برپا داريد! و به مؤمنان بشارت ده [كه سرانجام پيروز مى شوند]»(يونس:87).

    ـ «وَنادى فِرْعَوْنُ في قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَلَيسَ لي مُلْكُ مِصْرَ وَهذِهِ الْأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي أَفَلا تُبْصِرُونَ؛ فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت: «اى قوم من! آيا حكومت مصر از آن من نيست، واين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمى بينيد؟»(زخرف:51).

    مفسران در تجزيه و ترکيب کلمة مصر در اين چهار آيه ديدگاه‌هايي طرح كرده‌اند:

    1. بر اساس تنوين كه قرائت رايج است، هرچند نكره باشد، مقصود شهري معين است (نه كشور مصر)؛ يعني به شهر بيت‌المقدس كه براي شما نوشته شد، فرود آييد؛74

    2. شهر نامعلومي، اعم از شام و غير آن است؛75

    3. شهر نامعلومي از شهرهاي شام است؛

    4. مصر معهود فرعون مراد است.76

    طبري مي‌گويد: دليل معتبري از قرآن يا حديث بر تعيين معناي آن نيست.77 بيشتر مفسران گفته اند: مراد، شهري از شهرهاست، نه كشور مصر؛ زيرا كلمة «مصر» غيرمنصرف است و تنوين نمي پذيرد. ازاين رو، در چهار مورد ديگر استعمال اين كلمه در قرآن كه قطعاً كشور مصر از آن اراده شده بدون تنوين آمده است. اما با توجه به سه حرفي و ساكن‌الوسط بودن كلمة مصر، اين واژه حتي در صورت علميت تنوين مي پذيرد؛ چنان كه اهل ادب در كلماتي نظير نوح، لوط و هند گفته اند. برخي نيز احتمال داده اند منوّن شدن كلمة مصر از قبيل تنوين پذيري كلمة «قوارير» در آيات 15 و 16سوره انسان باشد كه تناسب سياق و مانند آن مصحّح تنوين پذيري كلمة غيرمنصرف است؛78 يعني تنوين گرفتن اين كلمه ملازمه اي با نكره بودن آن ندارد. ازاين رو، غير از سيدقطب، مفسران محققي چون بلاغي و نظام الدين نيشابوري، نيز احتمال داده‌اند كه مقصود همان مصر معهود و گفته اند: در كلماتي نظير هند، لوط، نوح و رعد، هر دو وجه جايز است.79

    بنابراين، تنوين پذير بودن كلمة مصر دليل بر اين نيست كه اين شهر غير از مصر معهود فرعوني است؛ چنان كه از تعبير «الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ» در آية «يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَلاتَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرينَ؛ اى قوم! به سرزمين مقدسى كه خداوند براى شما مقرر داشته، وارد شويد و به پشت سر خود بازنگرديد [و عقب‌گرد نكنيد] كه زيانكار خواهيد بود»(مائده: 21) نمي توان نتيجه گرفت كه مراد سرزمين مقدس فلسطين است؛ زيرا اين برداشت با ظاهر آيات سورة شعراء منافات دارد: فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَعُيونٍ وَكُنُوزٍ وَمَقامٍ كَريمٍ كَذلِكَ وَأَوْرَثْناها بَني إِسْرائيلَ؛ [سرانجام فرعونيان مغلوب شدند] و ما آنها را از باغ‌ها و چشمه ها بيرون رانديم، و از گنج‌ها و قصرهاى مجلل [آرى،] اين‌چنين كرديم و بنى‌‌اسرائيل را وارث آنها ساختيم»(شعراء:57ـ59). زيرا پس از «فَأَخْرَجْناهُمْ» بي‌درنگ مي فرمايد: «أَوْرَثْناها بَني إِسْرائيلَ»؛ و ظاهرش اين است كه همان شهر فرعوني پس از اخراج آل فرعون و غرق شدن آنان، در دم به دست بني اسرائيل افتاد.80

    نتيجه‌گيري

    قرآن کريم در بطون خويش لايه‌هاي پنهاني دارد که هر لاية آن در گذر زمان توسط مخاطبان نسل‌هاي بعدي کشف شده و خواهد شد. اين خود، جنبه‌اي از اعجاز را در بر دارد که در زمينه‌هاي بسياري ازجمله عوامل جغرافيايي قصص قرآن صادق است.

    اعجاز عوامل جغرافيايي قصص قرآن هنگامي جذاب‌تر به نظر مي‌رسد که با ساير کتب همچون عهدعتيق بررسي تطبيقي شود و وحياني بودن قرآن و راه نيافتن هيچ‌گونه تحريف به آن نمودارتر گردد. يکي از اين نمونه‌ها کاربرد واژه‌هايي است که معناي پادشاهان مصر را دارد. با مطالعة دقيق تفاسير قرآن و عهدعتيق، و نيز کاوش در جغرافياي تاريخي مصر مي‌توان به اين نتيجه رسيد که ملک، عزيز، و فرعون از جمله واژه‌هايي هستند که قرآن کريم هريک را در جاي خود و با اهداف خاصي به کار برده که گويي حكايت از طبقه‌بندي حکام و پادشاهان مصر دارد، درحالي‌كه عهدعتيق اين واژه‌ها را با آن شيوه و اهداف به کار نگرفته است.

    قرآن کريم به ساير عوامل جغرافيايي سرزمين مصر نيز اشاره‌هايي دارد، ازجمله: ذخاير و گنجينه‌هاي زمين مصر، مفاخر تاريخ اديان مصر و شکرگزاري حضرت يوسف براي سکونت در مصر.

    همچنين قرآن کريم چند بار به رود نيل ـ واقع در مصر ـ اشاره کرده است. ازجمله در سرگذشت افکندن موساي نوزاد در آن، و مباهات فرعون به مديريت شاخه‌هاي منشعب شده از رود نيل.

    واژة مصر كه چهار بار به صورت غيرمنصرف و يک بار به صورت منصرف در قرآن ذکر شده است و درهر پنج مورد به سرزميني اشاره دارد که حضرت يوسف از کنعان (فلسطين) به آن سفر کرد و حضرت موسي و قوم او از آن به سوي ارض مقدس (کنعان، فلسطين) مهاجرت نمودند.

    پيوست‌ها

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      طاهره‌سادات طباطبايي امين*   ...

    * دانشجوي دكتري علوم قرآن و حديث، دانشگاه آزاد اسلامي واحد علوم و تحقيقات تهران

    Tabatabaei.amin@gmail.com

    محمدعلي احمديان**

    ** دانشيار دانشگاه فردوسي مشهد، گروه جغرافيا.

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      جغرافياي تاريخي مصر در قرآن کريم و عهد عتيق   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      چکيده   ...

    رويکرد ذهني‌گرا، بر دخالت عناصر ذهني در تفسير تأکيد دارد و بر آن است که قبل از تفسير، معناي متن، وجود خارجي ندارد. بهترين راه مواجهه با پيامدهاي نادرست رويکرد ذهني در تفسير متون ديني، بررسي مباني معرفت‌شناسي و نظري آن است. اين پژوهش به روش توصيفي ـ تحليلي ارتباط آن را با سه مقولة محوري؛ «حقيقت»، «زبان» و «روش» نشان مي‌دهد. طبق رويکرد ذهني، حقيقتي به معناي مطابقت وجود ندارد يا نسبي است؛ روشي براي نيل بدان وجود ندارد و زبان حکايت‌گر از واقع نيست. بر اين اساس تفسير به معناي دستيابي به حقيقت از طريق زبان و روش ممکن نيست. درحالي‌که بر پاية اصول عقلايي، حقيقت به معناي ويژگي قضيه؛ زبان به‌عنوان ابزار ابراز معنا ؛ و روش به‌عنوان راه وصول به آن، شالودة تفسير متون را شکل مي‌دهند.

    کليدواژه‌ها: رويکرد ذهني‌گرا، عيني‌گرايي، تفسير متن، حقيقت، زبان، روش.

    مقدمه

    درخصوص تفسير متون، به‌طور کلي، دو رويکرد محوري درخور طرح و بررسي است: رويکرد ذهني‌گرا و رويکرد عيني‌گرا. رويکرد ذهني، بر دخالت عناصر ذهني در فهم و تجربه تأکيد دارد و در شکل افراطي آن، دانش ما را به حالت‌هاي ذهني خود ما محدود مي‌شمارد. عمدة رويکردهاي ذهني‌گرا، تحت تأثير انديشه‌هاي فلسفي و معرفت‌شناسيِ نوظهور در مغرب‌زمين پديد آمدند. اين ديدگاه‌ها هرچند تحليلِ واحد از فهم و تفسير ندارند، صريح يا لازم مشترک بيشتر آنها، در تعارض با ديدگاه مقبول و متعارف تفسير متن، به‌ويژه ضابطه‌مندي آن، است. ذهني‌گرايي در حوزة تفسير متن، به هرمنوتيك مدرن و هرمنوتيك فلسفي هايدگر بازمي‌گردد و بر ممكن نبودن درک عيني و سيال بودن فهم‌ها و تغيير آن در پي امتزاج افق معنايي مفسر با افق معنايي متن تأکيد دارد.

    درمقابل، رويکرد عيني‌گرا بر اين باور است که معيارهاي ثابتي وجود دارد که مي‌توان در شناخت حقيقت، معنا و زبان از آنها بهره گرفت. بر اين اساس، معناي متن، امري عيني و ثابت است و بر حسب ذهنيت مفسر و مقتضيات فهم و افق تاريخي او تغيير نمي‌کند. بنابراين، رويکرد عيني، فهم عيني، ثابت و فراتاريخي متن و اثر را ممکن مي‌داند و به تعين معناي متن و به تفکيک معناي متن از افق معنايي مفسر و شرايط و اوضاع عصر وي حکم مي‌کند.

    معيار اصلي تفكيك رويکرد عيني‌گراي تفسيري از رويکرد ذهني‌گرا، پذيرش استقلال معناي اثر از فرايند قرائت آن است. كلية كساني كه معتقدند چيزي به نام «معنا» مستقل و فارغ از قرائت مفسران وجود دارد، عيني‌گراي تفسيري هستند و در نقطة مقابل، ذهني‌گرايان تفسيري بر اين باورند که پيش از اقدام به خوانش متن، معناي اثر، چه در قالب «معناي نزد مؤلف» و چه در قالب «معناي نهفته در متن»، وجود خارجي ندارد و مفسر است كه در فرايند قرائت متن به پيدايي و تكوين معناي اثر كمك مي‌كند، و عنصر سوبژكتيو «دنياي ذهني مفسر» را به وجهي سازندة معنا و سهيم در شكل‌گيري آن مي‌دانند (واعظي،1390، ص147). بنابراين، رويکرد عيني‌گرا، بر نوعي مبناگروي مبتني است؛ يعني اعتقاد به پاره‌اي اصول و مباني ثابت و تغييرناپذير که امور ديگر بر آنها استوار است، و بر وجود دو عنصر ابژه(عين) و سوبژه(ذهن) تأکيد دارد، به اين معنا که مستقل از من و ذهن من عالمي وجود دارد و ذهن مي‌تواند آن را به‌طور صحيح نشان دهد (Bernstein, Objectivism and Relativism, p.8-9). درنتيجه، رويکرد عيني‌گرا معيارهاي معيني را براي تشخيص و سنجش حقيقت، معنا و زبان ارائه مي‌کند که رويکرد ذهني از آن ناتوان است.

    شناخت مباني رويکرد ذهني‌گرا در تفسير، دست‌کم از دو جهت مهم است: اول آنکه هر ديدگاه و رويکردي تفسيري، از جمله رويکرد ذهني‌گرا، بر مباني خاصي استوار است که در بررسي دقيق و داوري علمي دربارة هر ديدگاه تفسيري، توجه به مباني مرتبط با آن، امري اجتناب‌ناپذير است؛ زيرا تبيين اين مباني در بررسي و نقد آنها تأثير بسزايي دارد. مقصود از مباني رويکرد ذهني در اين بحث، مباني معرفت‌شناختي1 آن است. مباني معرفت‌شناختي بيشتر صبغة نظري و فلسفي دارد و بررسي نظريه‌هاي تفسيري بدون شناخت عميق بنيان‌هاي معرفت‌شناختي آنها ممکن نيست. ازاين‌رو فهم درست مباني معرفت‌شناسي رويکرد ذهني‌گرا، مسير نقد و بررسي جدي آنها را فراهم مي‌کند.

    دوم آنکه امروزه ديدگاه‌هايي در حوزة تفسير متون مطرح مي‌شود که برخاسته از همين مباني رويکرد ذهني‌گراست. به عبارت ديگر، برخي مباني مطرح شده در اين زمينه پيامدهاي ويرانگري در تفسير متون ديني ـ از قبيل نسبي‌گرايي معرفتي، نفي وجود واقعي معنا، و نيز اعتباربخشي تفسير به رأي ـ به همراه دارد.

    ازاين‌رو لازم است، به جاي مواجهة مستقيم با اين پيامدها، زيرساخت‌هاي فکري و معرفتي آنها بررسي و نقد گردد. اين پژوهش درصدد بررسي اين مسئله است که رويکردهاي ذهني‌گراي در تفسير متون بر چه مباني استوار است و به عبارت ديگر مهم‌ترين بنيان‌هاى معرفت‌شناسى كه رويکرد ذهني‌گرا در تفسير بر آن بنا نهاده شده، كدام‌اند؟ اين نوشتار به روش توصيفي ـ تحليلي به اين نتيجه مي‌رسد که ريشة اين رويکردها با نوع نگرش آنها در چند مقولة محوري و کلي؛ حقيقت، زبان و روش قابل پي‌گيري است.

    ازآنجاکه تفسير تلاش ضابطه‌مند براي رسيدن به مراد واقعي صاحب اثر از طريق الفاظ است، هدف از آن، دستيابي به معناي مطابق مراد مؤلف(حقيقت و صدق) از طريق الفاظ متن(زبان) به صورت روشمند(روش) مي‌باشد. ازاين‌رو نوع نگاه ما به سه عنصرِ حقيقت، زبان و روش، در تفسير متون و معيارپذيري آن اثرگذار است. حقيقت به معناي صدق و مطابق با واقعيت مبتني بر وجود معناي عيني است که دسترسي به آن حقيقت به وسيلة زبان و با به‌کارگيري روش صحيح فراهم مي‌شود.

    1. انکار حقيقت يا نسبي‌انگاري آن

    باور به وجود حقيقت و امکان دستيابي به آن، يکي از مباني اثرگذار در تفسيرمتون است. بنابراين هرنوع تلقي از حقيقت، معيارپذيري تفسير را تحت تأثير قرار مي‌دهد. هدف از تفسير يک متن، درواقع، رسيدن به شناخت مطابق با مراد واقعي(حقيقت) از طريق زبان است. حال اگر کسي از اصل منکر حقيقت باشد يا آن را نسبي بشمارد و يا اساساً رسيدن به آن را امکان‌ناپذير بداند، به‌طور طبيعي هدف تفسير را نشانه گرفته است.

    ارتباط مستقيم حقيقت با مقولة فهم و روش، آن‌چنان اهميت دارد که دانشمند برجسته‌اي مانند گادامر مهم‌ترين اثر خود را دربارة هرمنوتيک، «حقيقت و روش» مي‌نامد. وي در اين اثر با تحليل خاصي از حقيقت نتيجه مي‌گيرد که دستيابي به آن، از طريق روش، دشوار و گاه ناممکن است. به همين منوال ديگر رويکردهاي ذهني‌گرا همچون شالوده‌شکني نوپراگماتيسم با نفي حقيقت يا نسبي انگاشتن آن، معيارپذيري و اعتبار تفسير را برنمي‌تابند.

    حقيقت و صدق در فلسفه، معرفت‌شناسي‌ و منطق‌ در معاني‌ مختلف‌ به‌کار رفته است. معناي رايج آن در فلسفه، مقوله‌اي معرفت‌شناختي و به معناي صدق و مطابقت با واقع است و معناي ديگر حقيقت نيز وجودشناختي و مرادف با واقعيت است. در اين نوشتار مراد از آن، همان معناي اول و رايج است. تلقي مرسوم از حقيقت، آن است که حقيقت ويژگي قضيه يا هرچيز ديگري است که مورد تصديق واقع شود و مطابق با واقع باشد؛ و هر قضيه مورد تصديق نيز ممکن است حق و مطابق با واقع يا باطل و غيرمطابق با واقع باشد.2 از نظر فارابى، صدق و حقيقت يك سخن يا باور، منوط به مطابقتش با چيزى است كه از آن حکايت مى‌نمايد (فارابى، بي‌تا، ص 80). بنابراين يك گزاره وقتى صادق است كه بين آن و ويژگى واقعى جهان كه گزاره حاکي از آن است، تطابق در كار باشد. بنابراين، حقيقت3 عبارت است از صورت علمي مطابق با واقعيتي که از آن حکايت مي‌کند (مصباح يزدي، 1377، ص 247). زماني که از مطابقت ميان يک قضيه و واقع سخن به ميان مي‌آيد، واقع و حقيقت در تفسير با توجه به هدف مفسر(رسيدن به مراد مؤلف)، همان نيت و مقصود مؤلف است و منظور آن است که واقع به همان گونه‌اي است که اين قضيه حکايت مي‌کند.4

    اين تعريف از صدق، نسبيت‌گرايى را نفى مي‌کند؛ زيرا صدق، بر پاية اين تعريف، به فرد يا گروهى خاص وابسته نيست، بلكه به چگونگى وجود عينى اشيا بستگى دارد و ازاين‌رو حقيقت و صدق يک قضيه، ضابطه و معيار دارد و حقيقت، دست‌يافتني است و راه دستيابي به آن، متد و روش است؛ ازاين‌رو مي‌توان بدون پيش‌داوري و بدون اثرپذيري از پيش‌فرض‌ها، با متد و روش خاصي به حقيقت رسيد.

    براساس نظرية مطابقت، حقيقت ويژگي قضيه است که براساس آن، معيار حقانيت معني يا قضيه، مطابقت آن با واقع است. بيشتر انديشوران مسلمان نيز همين ديدگاه را پذيرفته‌اند. بنابراين، فيلسوفان مسلمان (براي مثال، ر.ک: فارابي، 1405، ص57؛ ابن سينا، 1376، ص62؛ مطهري، 1389، ج6، ص219-220) از دوره‌هاي قديم، حقيقت را به معناي شناخت مطابق با واقع تفسير نموده‌اند. البته برخي از انديشوران غربي نيز، از عصر روشنگري تاکنون، همين معنا را پذيرفته‌اند (آژدوکيويج، 1356، ص 36) و اين مسئله مبتني بر دو اصل است: اول آنكه واقعيتي هست و دوم اينكه ذهن ما مي‌تواند آن را كشف كند. بنابراين، پيروان اين ديدگاه، به رئاليسم و واقع‌نمايي علم اعتقاد راسخ دارند. البته عده‌اي از دانشمندان غربي به تعريف مشهور حقيقت، ايرادهايي وارد دانسته (براي آگاهي بيشتر ر.ک: حاج‌حسيني، 1383) و تبيين‌هاي ديگري براي آن بيان كرده‌اند که از نظر معرفت‌شناسي، مسائل بسياري از جمله مسئلة ضابطه‌مندي تفسير را تحت تأثير قرار مي‌دهد. مهم‌ترين آنها را مي‌توان در دو مورد ذيل خلاصه کرد:

    اول آنکه اين تعريف، در مورد مسائلي از قبيل مسائل رياضي و ذهني که مابه‌ازاي خارجي ندارد و مسائل تاريخي که مابه‌ازاي خارجي بالفعل ندارد، صدق نمي‌كند (مطهري، 1389، ج 5، ص 325). نقد ديگري که بر تعريف مشهور وارد شده، آن است که حقيقت به آساني قابل دسترسي نيست و آنچه در مواجهه با آن نصيب آدمي مي‌شود، خود حقيقت و واقعيت نيست، بلکه تصويري از آن است؛ تصويري که خود ما در آفرينش آن نقش داريم. بنابراين، تصويرها، تئوري‌هايي است در ذهن آدمي و حاصل بازسازي واقعيت از سوي آن است. بر اين اساس مي‌توان از يک واقعيت، تصويرها و تبيين‌هاي مختلف داشت، چنان‌که از يک متن هم مي‌توان تصويرهاي مختلفي داشت که تفسيرهاي مختلف ناميده مي‌شود. از اين نظر ميان طبيعت و شريعت يا کتاب تکوين و کتاب تشريع فرقي نيست. عالمِ عين و عالم متن واقعيتي است که مي‌توان تفسيرهاي متنوع از آن ارائه داد و حقيقت چيزي جز همين تفسيرها نيست. ولي انسان قديم، تصوير خودساختة حقيقت را خود حقيقت مي‌پنداشت (فنايي، 1389، ص 143-144).

    اين ايرادها برآمده از آن است که واقعيت خارجي و عيني مساوي با واقعيت‌هاي مادي پنداشته مي‌شود و براي رفع آن بايد خاطرنشان کرد که اولاً واقعيت عيني منحصر به ماديات نيست و شامل مجردات هم مي‌شود، بلکه در جاي خودش ثابت شده که بهره آنها از واقعيت بيش از بهره ماديات است؛ ثانيآً منظور از واقعيتي که قضايا بايد مطابق با آن باشند، مطلق محکي قضايا (نفس‌الامر) و منظور از خارج، ماوراء مفاهيم آنهاست هرچند آن واقعيات و محکيات در ذهن تقرر يافته يا از امور رواني باشند و اساساً قضاياي منطقي خالص از امور ذهني ديگري حکايت مي‌کنند و نسبت مرتبه‌اي از ذهن که جاي تحقق محکيات اين قضاياست به مرتبه‌اي که بر آن اشراف دارد، مانند نسبت خارج از ذهن به ذهن است (مصباح يزدي، 1377، ص 253). بنابراين، حقيقت و صدق قضايا، مطابقت آنها با ماوراء مفاهيم آنهاست و مطابقت قضيه با واقع و صدق هر قضيه، متناسب با خود آن قضيه است. همچنين در صدق قضيه، مابه‌ازاي فعلي هرگز مد نظر نيست. در آن صورت تمام مسائل گذشته، از تاريخ و غير آن، دروغ خواهد بود. بر اين اساس، نحوة مطابقت هر نوع از قضايا با محکي خود، با نحوة مطابقت قضاياي ديگر با محکي خود متفاوت است و اين ايرادها هرگز مستلزم دست کشيدن از تعريف صدق بر پاية مطابقت قضيه با واقع نيست.

    برخي با توجه به ايرادهاي ياد شده، اصل حقيقت را انکار يا آن را نسبي قلمداد کرده‌اند که هر دو رويکرد، در نظرية تفسير متون و مسائل مربوط به آن اثرگذار بوده است.

    انکار حقيقت

    نيچه (۱۸۴۴- ۱۹۰۰)، از پيش‌گامان مبارزه با تلقي مرسوم از حقيقت، باور به حقيقت اشيا را امري موهوم و خيالي قلمداد مي‌كند و مي‌گويد: «قرباني کردن بشر به خاطر حقيقت، چيزي جز قرباني کردن انسان در باورهاي خيالي نيست (استنلي، 1379، ص182)؛ چون حقيقت‌ها استعاره‌هايي فرسوده و بي‌فايده و صرفاً پندارهايي هستند که ما پنداري بودن آنها را از ياد برده‌ايم» (Nietzsche, Le livre du philosophe. p.181). از نظر وي اساساً حقيقتي در عالم وجود ندارد تا به دنبال کشف آن باشيم:

    «حقيقت چيزي نيست که جايي باشد تا شايد يافته و کشف شود، بلکه چيزي است که بايد آفريده شود» (نيچه و ديگران، 1379، ص 49). درنهايت نيچه وجود حقيقت در جهان را به دليل اينکه جهان همواره در حال شدن و سيلان است، به‌طور کلي نفي مي‌کند. ديدگاه نيچه دربارة تأويل و تفسير از همين مبناي وي درخصوص حقيقت سرچشمه مي‌گيرد و سده‌ها که کنش تأويل به معناي جست‌وجوي حقيقت گزاره‌ها بود، با اين نوع نگرش به يک افسانه مبدل مي‌شود. ازاين‌رو وي تصريح مي‌کند تأويل و تفسير، معنادهي است، نه صرفِ تبيين واقعيت‌هايي که وجود ندارند. همه‌چيز در سيلان، گذرا، مبهم و درک‌ناشدني است. آدمي در اشيا هيچ‌چيز نمي‌يابد، جز معنايي که خود به آنها داده است (همان، ص 52-54) و اساساً معنايي در کار نيست. تفسير درآمد (يا پيوستي) به معناست و نه رسيدن به معنا، و تأويل و تفسير هرگز به حقيقت نمي‌رسد؛ حتي بيش از اين تأويل و تفسير انکار حقيقت است (احمدي، 1372، ص 430 و511).

    نظر شالوده‌شکناني چون دريدا و پيروان او مبني بر بازي کردن با متن و تفسير بازي‌گونة آن، در انديشه‌هاي نيچه در انکار حقيقت ريشه دارد. ازاين‌رو شالوده‌شكني دريدا نيز با دعاوي مسلّم فلسفي و معرفتي همچون امکان دسترسي به حقيقت، واقع‌نمايي، مطابقت با قواعد، انطباق با مراد مؤلف مقابله مي‌كند و آن را ويران مي‌سازد. به همين دليل اين رويكرد در برابر هرچيزي كه مدعي ثابت بودن، قابل اعتماد بودن و معتبر و قطعي بودن باشد مخالفت مي‌ورزد و بر آن است که حقيقت به معناي مطابقت با واقع نه وجود دارد و نه دست‌يافتني است و هرآنچه براي تفكر و فهم بخواهد ضابطه، محدوديت و كنترل ايجاد كند، بايد واسازي و ويران شود (واعظي، 1390، ص224). براساس اين راهبرد، شالوده‌شکني با تلقي‌هاي رايج از حقيقت، زبان و نشانه‌ها درمي‌افتد و سعي در ويراني اصول و پايه‌هايي را دارد كه اين تلقي‌ها بر آنها استوارند.

    نسبي‌انگاري حقيقت

    بعضي از دانشمندان ديگر همانند کانت، هايدگر، گادامر و پيروان پراگماتيسم و نوپراگماتيسم هرچند در اصل وجود حقيقت ترديد نكرده‌اند، آن را امري نسبي شمرده‌اند. ايمانوئل كانت (1724- 1804) با تحديد قلمرو فهم بشر در فهم ظواهر اشيا (فنومن) و نارسايي آن در دسترسي به ذات و نفس‌الامر آنها (نومن) فلسفه‌اي كاملاً ذهني بنا نهاد و متافيزيك را از قلمرو معرفت بشر خارج ساخت. بدين‌گونه وي همة رشته‌هاي ارتباط ذهن با عالم خارج را قطع كرد و بر آن شد كه نمي‌توان هيچ واقعيتي را بي‌واسطه درك كرد. قطع مطلق رابطه ميان «معرفت» و «هستي‌شناسي» فلسفة كانت را به سوي ايدآليسم سوق داد. بر اين اساس فلسفة کانت هرچند با حوزة تفسير متن ارتباط مستقيم ندارد، با تلقي سنتي از حقيقت سر ناسازگاري دارد و بدين لحاظ بنيان رويکردهاي ذهني را رقم زد. ازاين‌رو وي به‌‌جد در نظرية حقيقت و صدق به معناي مطابقت، ترديد افكند و شناخت را آميزه‌اي از عين و افزودة ذهن متفكر و درنتيجه نسبي معرفي كرد (مگي، 1374، ص 356).

    گادامر، به تبع هايدگر، حقيقت را وصف خود اشيا مي‌داند. هايدگر حقيقت را به معناي برطرف شدن حجاب و آشکار شدن امور پنهان مي‌گيرد و آن را با هستي پيوند مي‌زند. پس صادق دانستن قضيه به اين معناست که هستي موضوع پوشيده نيست؛ يعني فهميدن ملازم با حقيقت است و حقيقت خود را در فهميده شدن آشکار مي‌کند (Gadamer, Truth and method, p.486). بنابراين وي هرچند که منکر حقيقت نيست، تلقي مرسوم از حقيقت را نمي‌پذيرد. از نظر وي حقيقت، ويژگي قضيه يا انديشه نيست، بلکه ويژگي خود اشيا است، آنگاه که آشکار مي‌شوند. به عبارت ديگر، حقيقت اشيا، «خودآشکارشدگي» آنهاست (Ibid, p.298- 299) و در عمل فهميدن، ما به درون واقعة حقيقت افکنده مي‌شويم (Ibid, p.490). خلاصه حقيقت، لايه‌لايه و نسبي است و دستيابي به پاره‌اي از آن تنها از راه دنياي گفت‌وگو امكان‌پذير است (احمدي، 1372، ص 571).

    ازآنجاکه فهميدن ملازم با حقيقت است بلکه هر فهمي حقيقت است ـ به اين معنا که هر جا فهم رخ مي‌دهد، حقيقت هستي خاصي آشکار شده است ـ ميان فهم و تفسير درست و نادرست نيز تفاوتي نيست و تمام فهم‌ها بهره‌اي از حقيقت دارند. به همين دليل، نمي‌توان تمايزي ميان فهم صحيح و سقيم قائل شد؛ زيرا هر فهمي، پاسخي به يک پرسش است؛ پس بدون پرسش، حقيقت نخواهيم داشت، چون ابهام و تيرگي وجود دارد. ازاين‌رو در علوم انساني، برخلاف علوم طبيعي، حقيقت ثابتي وجود ندارد، بلکه آنچه در اين حوزه با آن مواجهيم، تاريخ يک موجود تاريخي است و چون تاريخ امر ثابتي نيست، احاطه بر آن ممکن نيست (Ibid. p. xxix-xxviii).

    بر اين اساس از منظر هرمنوتيك فلسفي، تعريف افراد از حقيقت و باور آنها بدان يكي نيست، بلكه بنا به تأويل‏هاي گوناگون، تفاوت مي‏كند. يافتن ملاكي واحد، دقيق و كامل، كه ارزيابي و قياس ميان اعتبارها و برداشت‏هاي افراد را براي هميشه ممكن كند، خود، كاري ناممكن است. ارزش و كارآيي هر معياري نسبي و ‏ به زمينه و موقعيت هرمنوتيکي مفسر وابسته است. ازاين‌رو مي‏توان گفت كه در گام نخست تمام برداشت‏هاي متفاوت از حقيقت‏ با هم برابرند. سپس ملاك‏هايي براي ارزيابي و قياس ميان آن اعتبارها، بر پاية قراردادها، به وجود مي‏آيند. ولي هيچ‌يك از اين ملاك‏ها طبيعي و هميشگي نيستند، ما خود، معيارها را آفريده‌ايم و به كار مي‏گيريم، و بايد دانست كه اين ملاك نسبي با دگرگون شدن موقعيت‏هاي هرمنوتيکي تغييرپذير است. البته مي‏توان به افق دلالت‏ها و معناها شكل داد، و ملاك‌هايي را برگزيد، اما در همه حال بايد از جنبة نسبي كار خود باخبر بود. نكته بر سر تأويل‏هاي گوناگون است؛ اينكه کدام‌يك از برداشت‏ها يا تأويل‏هاي گوناگون درست و كدام‌يك نادرست است، باز خود امري قطعي و تغييرناپذير نيست؛ همه‌چيز به گزينش موقتي ضابطه‏ها وابسته است (احمدي، 1375، ص‏11).

    تفسير گادامر از حقيقت از جهاتي مورد ترديد و حتي مردود است. او براي اثبات ادعاي خود، بيشتر به استقرا و تجربة حسي تکيه نموده و بر رد و بطلان معاني ديگر حقيقت نيز استدلال نکرده است. حقيقت شمردن تمام فهم‌ها، مستلزم نسبيت تمام‌عيار معرفتي است و با پذيرش آن، دليلي بر اثبات حقيقت و بطلان و صحت و سقم هيچ ادعايي ـ حتي همين ادعاي گادامر ـ باقي نمي‌ماند (گرنت و تريسي، 1385، ص 330). به عبارت روشن‌تر، حقيقت به معناي آشکارشدگي، هيچ نتيجة معرفت‌شناختي ندارد؛ زيرا به‌هرحال پرسش مطابقت و عدم مطابقت فهم با واقعيت مطرح است که بايد بدان پاسخ داده شود. جالب توجه اينکه گادامر از پيش‌داوري‌هاي حقيقي و خطا هم سخن مي‌گويد و مقولة سوء فهم را پيش مي‌کشد و اين نشان‌دهندة آن است که گادامر به معناي واحدي از حقيقت وفادار نيست (واعظي، 1390، ص 306). وي در مقالة «حقيقت چيست؟» به‌صراحت مي‌نويسد: به اعتقاد من، به‌طور اصولي مي‌توان گفت هيچ اظهار نظر يا حكمي وجود ندارد كه مطلقاً درست باشد (ريخته‌گران، 1374).

    نکتة آخر آنکه سخنان گادامر دربارة حقيقت ابهام دارد و به معناي واحد و محصلي نرسيده است. گاه حقيقت را ويژگي خود اشيا، گاه وصف فهم و پيش‌داوري (Ibid, p. 486)، و گاه خود آشکارشدگي معنا يا آن را در علوم انساني بي‌معنا قلمداد کرده است.

    پراگماتيسم كه در اصل يك گرايش فلسفي در سنت تفكر آمريكايي است، هرچند با حوزة تفسير متن ارتباط مستقيم ندارد، با تلقي سنتي از حقيقت سر ناسازگاري دارد و قضيه‌اي را حقيقت مي‌داند که داراي فايدة عملي باشد و به عبارت ديگر حقيقت عبارت است از معنايي که ذهن مي‌سازد تا به وسيلة آن به نتايج عملي بيشتر و بهتري دست يابد. بنابراين يک قضيه در صورتي حقيقت دارد که در عمل مؤثر واقع شود و منفعت و فايده‌اي عملي دربر داشته باشد و مفيد بودن در عمل، علامت حقيقت نيست، بلکه معناي حقيقت است (مطهري، 1389، ج 13، ص 450؛ مصباح يزدي، 1377، ص 53).

    نوپراگماتيسم نيز که درواقع رنسانسي در حوزة فلسفة آمريکايي است و نسخة جديد پراگماتيسم قديم البته با رويکردي انتقادي بدان است؛ درخصوص عدم امكان دسترسي به حقيقت، همان مبناي پراگماتيست‌ها را با شدت بيشتري دنبال کرده است (واعظي، 1390، ص185). ويژگي نظرية تفسيري نوپراگماتيسم آن است كه آنچه دربارة فرآيند فهم متن و وجوه معرفت‌شناختي آن مي‌گويد، محصول مستقيم مباني فلسفي و معرفت‌شناختي خاص آن دربارة مطلق فهم و تفسيري بودن آن و نگرش خاص اين فلسفه به مبحث حقيقت و «معنا» است.

    برخي از قضاياي كلي و هميشه صادق از نظر رويکردهاي ذهني، به‌ويژه نوپراگماتيسم، به قرار ذيل است: «هيچ‌كس دسترسي به حقيقت ندارد»، «همة معرفت‌ها و دانش‌ها سوبژكتيو و تفسيري است»، «تمام قضاياي فلسفي و معرفتي، لفاظي نسبت به واقعيت است»، «متن مستقل از قرائت فاقد معناي ذاتي است». به تعبير برخي از پژوهشگران معاصر، اگر اين قضايا حقيقت نداشته و صادق نباشند ديگر مكتبي به نام نوپراگماتيسم باقي نمي‌ماند؛ زيرا ستون فقرات و محور كليدي نوپراگماتيسم در چنين قضايايي خلاصه شده است و از كذب اين قضايا بطلان و مهمل بودن نوپراگماتيسم لازم مي‌آيد، چراکه اگر اين قضايا صادق و حق باشند دسترسي به حقيقت ممكن است و امكان ارائة قضاياي صادق وجود دارد كه اين به معناي ردّ كامل نوپراگماتيسم است (همان، ص 186).

    اما ايراد نگرش نسبي به حقيقت از سوي کانت و ديگران، مستلزم نفي ارزش معلومات و غوطه‌ور شدن در ايد‌آليسم محض است و اساساً نسبي‌انگاري حقيقت به نسبي‌گرايي معرفت‌شناختي منجر مي‌شود و نسبي‌گرايي معرفتي5 نيز با اشکال «تهافت» و «عدم انسجام دروني» مواجه است لذا ماهيتي متناقض و خودشکن دارد. به تعبير استاد مطهري، حقيقت نسبى اساساً بى‌معناست و نتيجة ادلة آنها مدعاي شکاکان است که مي‌گويند: «نمي‌دانيم ادراکات ما حقيقت است يا نيست» (مطهري، 1389، ج6، ص175). بدين‌ترتيب اگر «معرفت‏» و «صدق‏» امور نسبي تلقي مي‏شود ازآن‏رو است كه فرهنگ‏ها، جوامع و ديگر امور متفاوت، مجموعه‏هاي مختلفي از اصول پيشيني و معيارها را براي ارزيابي دعاوي معرفتي مي‏پذيرند و اساساً شيوه‏اي خنثي و بي‏طرفانه براي گزينش يكي از اين مجموعه معيارهاي بديل وجود ندارد. ازاين‏رو ادعاي اصلي «نسبي‌گرا» آن ‏است كه صدق و توجيه عقلاني دعاوي معرفتي، به حسب معيارهايي كه در ارزيابي اين‏گونه دعاوي به كار مي‏رود، نسبي است، و نسبي‌گرايي معرفتي از ديدگاه معرفت‏شناسانه امري باطل و مردود است؛ زيرا اعتبار فهم و تفسير متون را منتفي مي‌سازد و امکان هرگونه بحث علمي را در حوزة تفسير متون نفي مي‌کند.

    از سوي ديگر، نسبي‌گرايي، مطابقت ادراکات انسان با واقع را انکار مي‌کند؛ در صورتي که حقيقي بودن ادراکات انسان (في‌الجمله) بديهي است. يعني اينکه همة معلومات بشر ـ برخلاف ادعاي نسبي‌گرايان ـ صددرصد خطا و يا نسبي نيستند، بلکه قطعي و مطابق با واقع بودن بخشي از معلومات بشر و از جمله معلوماتي که هر ديدگاهي و از جمله ديدگاه نسبي‌گرايان بر آن استوار است، درنهايت بي‌نياز از استدلال است. براي مثال، از جملة اين حقايق مسلّم، بديهيات، يا فطريات مانند اصل عليت و اصل عدم تناقض است که در ذهن هرکس حتي خود نسبي‌گرايان موجود است و خود آنها نيز در حاق ذهن به آنها اعتراف دارند. لازمة سخن نسبي‌گرايي اين است که معيار عيني و مستقل از اشخاص و شرايط متغير براي سنجش معرفت صحيح از سقيم وجود ندارد. بنابراين، نسبي‌گرايان با اعتقاد به اينکه حقيقت و صدق نسبي است، دچار تناقض شده و با نسبي دانستن همة معلومات بشري، ديدگاه خودشان را نقض کرده‌اند.

    افزون بر آن، در درون نسبيت فهم، نوعي شكاكيت خوابيده است؛ اگرچه صاحبان اين رويکردها، خودشان را از آن به‌دور مي‏دانند؛ زيرا كسي كه حقيقت را امر نسبي مي‏داند، بدان معناست که هيچ تفسير يقيني و مطابق با واقع وجود ندارد. بنابراين، نسبي‏گرايي با صدق، حق، معتبر و باطل سر سازگاري ندارد، مگر آنكه اين واژگان را از معنا تهي سازيم.

    2. انکار نگرش تصويري و نشانه‌اي به زبان

    نحوة نگرش به زبان، نوعي رهيافت تفسيري و هرمنوتيکي فرا راه مفسر و خواننده مي‌گذارد که نمي‌توان آن را ناديده گرفت. گادامر براي نشان دادن نقش زبان، فصل سوم کتاب حقيقت و روش را بدان اختصاص داده و با اين نقل قول از شلاير ماخر آغاز مي‌کند: «در هرمنوتيک هيچ پيش‌انگاشته‌اي نيست، جز زبان». وي از زبان با تعبير ميانجي فهم و تفسير ياد مي‌کند (Ibid, p.380).

    زبان يک نظام قراردادي منظم از آواها يا نشانه‌هاي کلامي يا نوشتاري است که انسان‌هاي متعلق به يک گروه اجتماعي يا فرهنگي خاص براي نمايش و فهم ارتباطات و انديشه‌ها به کار مي‌برند و به‌عنوان طرحي نظام‌مند در ذهن انسان که به وسيلة آواها يا نشانه‌ها نوشتاري آنها بر مبناي قوانين سازمان يافته، صورت خارجي مي‌يابد و براي بيان افکار و احساسات يا برقراري ارتباط به کار مي‌رود (انوري، 1381، ج 5، ص 3812).

    انکار نقش تصويري زبان، با مخالفت با لوگوس‌محوري پيوند مستقيم دارد. واژة لوگوس در اصل به معناي زبان است. لوگوس‌محوري، که از ترکيب واژة يوناني «logos» به معناي زبان با دلالت‌هاي ضمني منطق و خرد ساخته شده است، در فرهنگ غرب براي معنا و دانش نقش بنيادي و مرکزي دارد. اين واژه در اصل به معناي زبان است و ارسطو آن را به معناي خرد به كار برده است (Gadamer, 1984, p.59). با اين حساب مي‌توان آن را به «خرد ـ زبان‌محوري» ترجمه کرد.

    فلسفة سنتي همواره به خرد و زبان محوريت داده است؛ به اين معنا كه خرد آدمي مرجع تشخيص افكار و باورهاي صادق و مطابق با واقع است، و زبان ما مي‌تواند به‌طور صادقانه از دنياي واقعي حكايت كند. پس لوگوس و زبان، در فلسفة سنتي كانون معرفت شناخته مي‌شود. بنابراين، «لوگوس‌محوري» به معناي باور به وجود مرجعي بيرون از زبان براي داوري دربارة درستي يا نادرستي تفسير ما دربارة واقعيت خارجي است.

    از نگاه دريدا تلقي سنتي از زبان كه آن را ابزار گفت‌وگو از واقع مي‌داند نيز مبتلا به «عقل كلام‌محوري» است و بر آن است كه مي‌توان به طريقي مطمئن شد كه آيا حكايت زبان از واقع صادق و منطبق بر آن بوده يا نبوده است؟ وي بر آن است که تاريخ «عقل كلام‌محوري» بر انديشة افلاطون مبتني است و خطاي بزرگ افلاطون آن بود که به وجود قلمرويي به نام «عالم مُثل» معتقد بود كه در آنجا حقايقي ثابت و ازلي موجودند و عقل آدمي بي‌مدد زبان به آن عالم دسترسي دارد. از نظر افلاطون نشانه‌ها به آن دليل معنادارند كه از عالم واقع حكايت مي‌كنند. البته حكايت الفاظ و نشانه‌ها از واقع باواسطه و غيرمستقيم و از طريق وساطت «معنا» است (واعظي، 1390، ص 214-215). برخلاف دريدا كه زبان را اصل مي‌داند و همه‌چيز را زباني و انديشه و فلسفه را به گفت‌وگو از واقع و امري زباني بازمي‌گرداند، در انديشة افلاطون، زبان ابزار و وسيلة ابراز انديشه‌ها دربارة واقعيت است و همة اين باورها، كه به اموري خارج و مستقل از حاكميت زبان معتقد است، جلوه‌هاي لوگوس‌محوري است.

    اما بنيان لوگوس‌محوري و تلقي رايج از زبان (يعني اعتقاد به اينکه زبان، امکان دستيابي به حقيقت را براي ما فراهم مي‌آورد) در جريان برخي رويکردهاي ذهني‌گرا، همانند شالوده‌شکني دريدا، ويران مي‌شود. البته دريدا با نفي «كلام‌محوري» نمي‌خواهد «نوشتارمحوري» را جاي آن بنشاند، بلکه به گمان او معنا در متن نوشتاري نيز غايب است؛ ازاين‌رو هم گفتار و هم نوشتار، هر دو براساس «تمايز» و «تفاوت»6 ساخته شده‌اند و از اين نظر فرقي ميان آن دو نيست. بر اين اساس شاخصة اساسي زبان يعني «معنا» کاملاً ناديده گرفته مي‌شود. در چنين ديدگاه‌هايي، هيچ نسبتي منظم و اثبات‌پذيري ميان کلمه و آنچه کلمه به آن اشاره دارد، لحاظ نمي‌شود و براساس چنين برداشت‌هايي، تصور حقيقت در زبان به‌منزلة همخواني با واقعيت، رد مي‌شود (نيچه و ديگران، 1379، ص 22). از نگاه وي، فلسفة غرب بر پاية پندار متافيزيک حضور، شکل گرفته است؛ اما چنين حضوري هرگز به‌طور مطلق حاضر نيست که معاني از قبل موجود باشند؛ آنچه معناي اصلي يک متن به حساب مي‌آيد، به ديدگاه ما بستگي دارد و نبايد در پيِ حقيقت در متون بود؛ زيرا حقيقتي وجود ندارد؛ يگانه چيزي که وجود دارد تفسير و برداشت ما است (گلن وارد، 1384، ص 147).

    به‌طور کلي پساساختارگرايي در شکل شالوده‌شکنانه‌اش، بر زبان متمرکز است و اعتقاد دارد زبان، حتي اگر جانشيني برايش نداشته باشيم، رسانه‌اي ارتباطي بسيار متزلزل و غيرقابل اعتمادي است. ازآنجاکه بشر در بيان درکش از واقعيت، و نيز در تدوين شناختش از واقعيت به زبان متکي است، درک و فهمِ او از اساس ناقص است. به تعبير برتنس، دريدا بنيان عقلايي زبان را کاملاً ويران ساخته و بر آن است که: «زبان، ذاتاً غيرقابل اعتماد است. زبان براساس تفاوت عمل مي‌کند. آنچه باعث مي‌شود واژگان به چيزي ارجاع بدهند، تفاوتشان از ساير واژگان است و نه بازنمودي از مصداق‌هايشان؛ زيرا واژه‌ها در يک نظام زباني عمل مي‌کنند که هرگز با دنياي واقعي تماس ندارد» (برتنس، مباني نظريه ادبي، ص 144، 167). ما در زبان، تنها تفاوت‌ها را مي‌يابيم که براساس نظر سوسور، روابطي ثابت بين آنها وجود ندارد. تحليلي كه سوسور از نظام نشانه‌اي عرضه مي‌دارد، عملاً هيچ نقشي براي امور خارج از نظام دلالي زبان ـ ازجمله مؤلف و پيش‌زمينة تاريخي ـ براي حصول معنا و دلالت الفاظ بر معاني قائل نيست.

    دريدا مي‌گويد اگر زوج‌هاي تقابلي را که براساس لوگوس‌محوري توليد مي‌شوند، سفيد و سياه‌ها، دال و مدلول‌ها، حدوث و قدم‌ها و تمام چيزهايي را که در مقابل آنها يک نقطة عکس وجود دارد از تفکر غربي حذف کنيم، ديگر اساساً چيز چنداني از تفکر غربي باقي نمي‌ماند. حال اگر اين لوگوس‌محوري را حذف کنيم چه مي‌شود؟ اول اينکه چيزي به نام حقيقت باقي نمي‌ماند. ايجاد اين تقابل‌ها باعث مي‌شود حقيقت را به اندازة درک خويش دربياوريم. اگر آنها را حذف کنيم اساساً چيزي از حقيقت باقي نمي‌ماند. بنابراين، پساساختارگرايي و در پيِ آن پسامدرنيسم نيز در مورد زبان به واسازي و ويرانگري تلقي‌هاي سنتي از زبان و نشانه دعوت مي‌كند. از نظر دريدا اين تلقي خنثي و بي‌طرف از نشانه و زبان بايد شكسته شود. زبان، صرف ابزار نيست، بلكه همه‌چيز را در خود فرومي‌برد. فلسفه، تفكر، علم، تفسير و همه‌چيز زباني است و درنتيجه همه‌چيز حكم متني را پيدا مي‌كند كه وي از آن به متنيّت ياد مي‌كند. به نظر دريدا، متن يک ساختار نيست، بلکه زنجيره‌اي از نشانه‌هاست که معنا را توليد مي‌کنند و هيچ‌يك از نشانه‌هاي زباني يک جايگاه ممتاز و ثابت را در اين زنجيره به خود اختصاص نمي‌دهند و زبان نه‌تنها به هيچ وجه فرمانبردار نيست، بلکه اساساً مهارناپذير است (برتنس، 1383، ص153 -164). به‌هرحال زبان ناتوان از آن است که بازنمودي حقيقي از جهان ارائه نمايد. خلاصه آنکه «شالوده‌شكني تمام انگاره‌هاي مسلّم ما دربارة زبان، تجربه و امكانات نرمال و عادي ارتباط انساني را به حال تعليق درمي‌آورد» (نوريس، 1385، ص 19).

    گادامر كه نمايندة اصلي هرمنوتيک فلسفي است، نيز بر آن است که سرچشمة تاريخي وسيله‌انگاري دربارة زبان تصور «لوگوس» در تفکر يوناني است. لوگوس براي نشانه‏ها واقعيتي آماده و از قبل معلوم فراهم مي‏آورد که اين نشانه‏ها بر آنها دلالت مي‏کنند و مسئلة واقعي فقط در جانب فاعل شناسايي است که از آنها استفاده مي‏کند. کلمات وسايلي‏ هستند که انسان براي منتقل کردن افکارش به کار مي‏برد. اکنون اين پرسش مطرح مي‏شود که «اگر زبان نشانه يا صورت نمادي آفريدة انسان نيست، پس چيست؟» گادامر در پاسخ اين پرسش مي‏گويد: «کلمة زباني نشانه‏اي نيست که آدمي آن را وضع کند؛ همچنين شي‏ء موجودي نيست که آدمي براي آن معنايي بسازد و به آن ببخشد، يعني با ساختن نشانه‏اي چيز ديگري را مرئي گرداند. هر دو احتمال خطاست؛ دقيقاً به اين دليل که جنبة تصوري معنا در خود کلمه نهفته است. کلمه همواره از قبل معنادار است» (Gadamer, 1994, p. 394). ازاين‌رو زبان و کلمات نزد گادامر همانند اعداد مجموعه‌اي از نشانه‌ها نيستند؛ بلكه ماهيتي غيرمتعين و پويا دارند و نشانه‌انگاشتن كلمات، ابزاري كردن صرف آنها و محروم ساختنشان از توانايي‌هاي سابق آنهاست. در اين حالت، افتراقي ميان تفكر و كلمات پديد مي‌آيد؛ به نحوي كه از كلمات صرفاً براي اشاره به اشيا بهره جسته مي‌شود (پالمر، 1377، ص 223).

    از نظر وي زبان در ارتباط با معنا و فهم، خصلت تأملي دارد؛ به اين معنا که ابزاري براي حکايت از يک امر عيني ثابت نيست، بلکه خود، محتوايي است که با تأمل در آن، همواره چيزي بيش از آنچه را در کلمات گفته شده منعکس مي‌کند. «ويژگي تأملي» به يک ارتباط آينه‌اي اشاره دارد (Ibid, p.565) و اساساً زبان يک امر سوبژکتيو نيست، بلکه واقعه‌اي است که به‌واسطة آن اشيا آشکار مي‌شوند. از نگاه او زبان امري ابزاري نيست؛ يعني آدمي در به‌کارگيري زبان نمي‌تواند آن را وسيله‌اي براي تبيين آگاهانة مقصود خويش قلمداد کند (Gadamer, 1977, P.62). وي با الهام از هايدگر مي‌گويد: زبان، هستي خود را در فرايند گفت‌وگو و در تفهيم و تفاهم ميان انسان‌ها به دست مي‌آورد (Ibid, p.404).

    ويتگنشتاين متأخر و نفي جنبة تصويري زبان

    ويتگنشتاين نيز در کتاب رسالة منطقي فلسفي خود، به زبان نگرش بازتابي و تصويرگري داشت؛ به اين معني که واقعيت به زبان شکل مي‌دهد و زبان تصويري از واقعيت امور است، اما با چرخش سنت فلسفي ويتگنشتاين در پژوهش‌هاي فلسفي، و با طرح بازي‌هاي زباني وي نگرش تصويري به زبان را به‌شدت نفي مي‌کند و نگاه سنتي به زبان را يک بدفهمي رايج برمي‌شمارد. نتيجة اين بازانديشي آن شد که زبان است که به واقعيت شکل مي‌دهد.

    پژوهش‌هاي فلسفي نشان مي‌دهد که همة واژه‌ها به ابژه‌ها برنمي‌گردند و چيزي به‌عنوان رابطة اسم با امر واقعي وجود ندارد. فقط به سبب فهمي نادرست از معنا و با کاربرد خطاي آن واقعي هستند. ويتگنشتاين نشان مي‌دهد که معناي يک واژه، يک ابژه نيست، بلکه کاربرد آن واژه براساس قاعده‌هاي دستور زبان است و از منظر او هر نشانه‌اي مرده است و فقط کارکردش آن را زنده مي‌کند (Witgenstein, 1967, p.6-8).

    نقد و بررسي

    اين اشکال اساسي در رويکرد ذهني همواره وجود دارد که استدلالي براي ادعايش ارائه نمي‌کند. آنچه در مخالفت با محوريت زبان بيان شد، صرف مخالفت با ديدگاه رايج بود.

    زبان مجموعه نشانه‌هايي است که در جهت بيان مقصود و تفهيم مراد به ديگران به کار گرفته مي‌شود. زبان مهم‌ترين ابزار ارتباط است و ارتباط زباني نيز بر قراردادهاي آشنا استوار است. ازاين‌رو کارکرد اساسي آن نيز، حکايت‌گري و تصويرگري ذهني از عالم واقع است. البته اين تصوير ذهني ممكن است مطابق با واقع باشد و ممكن است مطابق با واقع نباشد. بر اين اساس زبان، سه شاخصه دارد: لفظ؛ معني و محکي(خارج). بنابراين در تلقي‌هاي متعارف، زبان ابزاري شفاف در دست انسان براي حكايت از جهان و تفكرات خويش است. مطابق ديدگاه متعارف نيز، زبان ابزاري است که ما را قادر مي‌سازد تا با آن مقاصد خويش و واقعيات ‌را بيان کنيم. درواقع ما زبان را براي بيان چيزي به کار مي‌بريم که مقدم بر زبان است؛ يعني پيش از آنکه چيزي را در قالب زبان بيان کنيم، آن چيز در ذهن ما حضور دارد. بر اين اساس عقلا به زبان اعتماد مي‌کنند و آن را به‌گونه‌اي انکارناپذير، بازنمودِ يک امر واقعي مي‌شمارند.

    اساساً زبان خودش نقشي در پديد آوردن معنا ندارد، بلکه صرفاً ابزار جمعي در دست گوينده و نويسنده است که وي را قادر مي‌سازد تا مقاصد خويش را براساس الفاظ قراردادي بيان نمايد. بنابراين، زبان پديده‌اي اجتماعي است و براي تفاهم بين افراد است و حکايت آن از معاني ـ که جنبة وساطت و ابزاري بودن آن را تشکيل مي‌دهد ـ نيز به همين جهتِ اجتماعي بودن آن مربوط مي‌شود. مقصود آن است که حکايت‌گري آن از معاني، نه براساس قراردادهاي شخصي، بلکه براساس قراردادهاي نوعي و عقلايي است (لاريجاني، 1370، ص 130).

    بر اين اساس زبان در حقيقت مهم‌ترين ابزار حصول معرفت براي انسان بوده است؛ که وظيفه و کارکرد بنيادين آن، بازنمايي و تصويرگري واقعيت بيروني است. بنابراين، تقابل دوسوية واژه و جهان واقع است که واقعيت و زبان را به هم مي‌پيوندد. ازاين‌رو زبان، به‌منزلة نشانه و وسيلة تفهيم و تفاهم شناخته مي‌شود.

    3.انکار روش و روشمندي فهم متون

    روش به معناي راه، شيوه، چگونگي انجام دادن کاري، قاعده و قانون به‌کار مي‌رود (انوري، 1381، ج 4، ص 3737) و مفهوم آن، شيوة انجام دادن کار يا به‌کارگيري ابزار و در پيش گرفتن راهي براي رسيدن به هدف و مقصودي با نظم خاصي است. البته در اصطلاح نيز، به خود راه و قواعد و ابزارهاي رسيدن به آن، روش اطلاق مي‌شود و عبارت است از فرايند عقلاني يا غيرعقلاني ذهن براي دستيابي به شناخت يا توصيف واقعيت. در معناي کلي‌تر، روش هرگونه ابزار مناسب براي رسيدن به مقصود و هدف مي‌باشد (ساروخاني، 1375، ص 24). در اصطلاح هرمنوتيک نيز، روش به معناي کوشش مفسر براي سنجش و سلطه ـ بر متن يا تجربه ـ به‌کار رفته است (پالمر، 1377، ص 272). يا به معناي چيزي است که فاعل شناسايي براي دست‌يافتن به نتيجة خاصي در مورد موضوعي به کار مي‌برد، سپس آن نتيجه حقيقي خوانده مي‌شود (هولاب، 1375، ص 85). ازاين‌رو مي‌توان گفت که روش عبارت از: مجموعه ابزارها و تدابيري است که براي شناخت حقيقت و براي رسيدن به هدف و مراد به‌کار مي‌رود. بر اين اساس ضابطه‌مندي فهم متون، در گرو روشمندي آن است. البته هميشه به‌کارگيري روش به معناي وصول قطعي به حقيقت متن نيست، ولي دستيابي به حقيقت نيز جز از اين راه ميسور نيست.

    هايدگر، يكي از بنيانگذاران جريانات تفكر مدرن، ازآنجاكه تقابل سوژه و ابژه و عيني‌گرايي و ذهني‌گرايي همراه با آن را قبول ندارد، مفهوم روش را هم زير سؤال مي‌برد. برخلاف پيروان هرمنوتيک سنتي و رمانتيک، گادامر نيز با هايدگر در نفي ارائة روشي براي فهم متن يا مطلق علوم انساني همداستان است و اساساً هرمنوتيک را هنر فهم يا روش‌شناسي علوم انساني قلمداد نمي‌کند. وي روشمندي علوم به‌ويژه علوم انساني را آشكارا نفي مي‌کند، و از نظر وي براي رسيدن به حقيقت، محدويت روش داريم و نمي‌توان به‌ويژه در علوم انساني روشي ارائه داد. ازاين‌رو دغدغة اصلي گادامر در کتاب حقيقت و روش به‌رغم نام گمراه‌کنندة آن، روش نيست، بلکه وي درصدد نشان دادن تنش ميان حقيقت و روش است و تأکيد بر هرمنوتيک بر مبناي آزادي در تفسير است. تلاش او در اين رويکرد در هم شکستن ارکان هرمنوتيک سنتي شلايرماخر و ديگر گرايش‌هايي است که اصلاح روش را طريق رسيدن به حقيقت قلمداد مي‌کند. به باور گادامر شناخت از راه روش بدين معناست که آدمي تنها بايد به نحوي از پيش تعيين‌شده بفهمد (پالمر، 1377، ص 180). درحالي‌که نمي‌توان هيچ روشي براي فهم پيشنهاد کرد يا اساساً هيچ روشِ از پيش تعيين‌شده‌اي براي دستيابي به فهم درست وجود ندارد (Gadamer. Ibid. p.124). لذا ارائة روش در مورد امور تکرارپذير کاربرد دارد و به اين واسطه حقيقت در دسترس همه (هر کس که روش را به صورت صحيح به کار برد) قرار مي‌گيرد. اما حقايقي نيز هست که از صنف «رخداد» يا واقعه هستند و تکرارپذير نيستند. فهم در علوم انساني، فهم آثار هنري، فهم متون و وقايع تاريخي از اين نوع‌اند و فهم ما از متون در شاخه‌هاي مختلف علوم انساني و نيز موضوعات انساني بايد در انطباق و نسبت با موقعيتي که ما در مقام فهم کننده در آن قرار گرفته‌ايم، صورت پذيرد و چون اين موقعيت‌ها سيال و تاريخي و همواره در حال تغيير است، فهم‌ها و تفسيرها از موضوعات انساني نيز تاريخمند مي‌شود (Ibid, p.309). فهم در اين موارد يک اتفاق و واقعه(رخداد) براي مفسر(يا مخاطب يا بيننده) است نه يک عمل روشمند و نمي‌توان با ارائة روشي عام آن را در دسترس همگان قرار داد و لذا فهم در اين فرايند قابل پيش‌بيني نيست.

    بر اين اساس از نظر گادامر، فهم نوعي دانستن روشمند نيست، بلكه رخدادي هستي‌شناسانه است. منتها تمرکز بر تبيين روش‌هاي صحيح فهم باعث مي‌شود که فهمِ روشمند از بدنة اصلي فهم که همواره در طول زندگي و فراتر از دسترس ضبط و مهار روش‌شناختي رخ مي‌دهد، جدا شود و درنتيجه کليت يا همه‌شمولي پديدار فهم مغفول بماند. لذا تأويل صحيح را نمي‌توان به نحو جامع و همه‌جانبه روشمند کرد. بنابراين، حقيقت فراتر از روش مي‌رود (واينسهايمر، 1381، ص 53) و فهم هيچ قاعده و قانوني را برنمي‌تابد: «حقايقي که از سنخ «واقعه» هستند، تحت کتنرل روش قرار نمي‌گيرند؛ تنها حقايقي به کنترل روش درمي‌آيند که به‌طور منظم، تکرارپذير باشند و به کمک روش در دسترس همگان قرار مي‌گيرند، اما اگر چيزي از سنخ حوادثي باشد که براي ما رخ مي‌دهد، ديگر از دسترس ارادي ما خارج است و تحت کنترل روشمند قرار نمي‌گيرد» (Weinsheimer, Joel, 1985, p.8).

    وي علت نفي و مخالفت با روش و روشمندي فهم را رخدادي بودن فهم مي‌داند؛ از آنجا فهم، رويدادي است که براي مفسر رخ مي‌دهد، در عمل فهم متد و روش کارايي ندارد. به باور وي نمي‌توان هيچ روشي براي فهم متن و تفسير آن ارائه نمود؛ چون در تفسير متن و واقعة فهم، مسائلي رخ مي‌نمايد که دريافت و فهم مفاد آن را با استفاده از روش کاملاً منتفي مي‌سازد، مفسر نمي‌تواند پيش‌بيني کند که چه فهمي برايش روي مي‌دهد تا براي آن روش و معياري را پيشنهاد کند؛ و به‌طور کلي مفسر نمي‌تواند تأثير شرايط گوناگون زماني و تاريخي بر فهم خود را کنترل نمايد. چراکه اساساً «فهم»، يک رخداد غيرقابل پيش‌بيني و مهارناپذير است. بر اين اساس هرمنوتيک فلسفي هرچند خود داعية ارائة روش در فهم و تفسير را ندارد و لزوم کار روشمند در علوم انساني را به کلي نفي نمي‌کند (Gadamer, 1994, P. xxi- xxii)، نوع تحليل اين نگرش از فهم، روشمندي و ضابطه‌مندي آن را برنمي‌تابد.

    نقد و بررسي

    أ. دستيابي به حقيقت در گرو روش

    اين ادعاها که روش به نحو تام و تمام به حقيقت راه نمي‌برد و اينکه روش درواقع محدود است يا اينکه فهم از قلمرو حقيقت و خطايي که به حکم روش تعيين شده، پا فراتر مي‌گذارد، دليل نمي‌شود که مطلقاً روشمندي را انکار کرد. به ‌هرحال براي رسيدن به حقيقت، به‌ويژه در فهم متون، نيازمند روش هستيم، بلکه فهم و تفسير درست، در گرو اصل روشمندي آن است و اساساً اگر هيچ فهمي تحت تأثير روش نباشد، در اين صورت روش‌شناسي نظري به‌طور انحصاري مشخص نمي‌کند که چه تفسيرهايي قرين صحت‌اند. براساس ديدگاه گادامر، شناخت از راه روش بدين معناست که آدمي بايد به نحوي از پيش ‌تعيين‌شده، بفهمد و اين امکان‌پذير نيست (Ibid. p.124). درحالي‌که روش صرفاً راه و ابزار را براي رسيدن به مراد در دسترس مفسر قرار مي‌دهد و هيچ فهمي را پيشاپيش تعيين نمي‌کند. ازاين‌رو شناخت از راه روش ملازم با فهم از پيش تعيين‌شده نيست. البته روش نيز تنها ارائة راه و ابزار است که اگر درست انتخاب شده باشد، مي‌توان ملاک و معياري براي آن مشخص کرد وگرنه شناخت بدون ملاک و معيار سر از نسبي‌گرايي درمي‌آورد.

    ب. خودتناقضي

    ايراد ديگري بر گادامر وارد است که براي او هيچ راه گريزي را باقي نمي‌گذارد. از منظر گادامر، براي رسيدن به حقيقت، محدويت روش وجود دارد و نمي‌توان به‌ويژه در علوم انساني روشي ارائه داد. از سوي ديگر وي به رهايي از بردگي پيش‌فرض‌ها توصيه مي‌کند و لزوم کار روشمند در چارچوب علوم انساني را انکار نمي‌کند. به نظر مي‌رسد برداشت فلسفي از فهم و زبان و تحليل فلسفي آن وي را به چنين خودتناقضيِ آشکاري سوق داده است، وگرنه در مرحلة عمل نمي‌توان بدون روش، مسير دستيابي به حقيقت را طي کرد. ازاين‌رو گادامر خود در عمل از روش ديالکتيک براي بيان آرا و نظريات خويش استفاده مي‌کند؛ چراکه از نظر وي «حقيقت» خود را از راه ديالکتيک نمايان مي‌سازد. هرچند روش ديالکتيکي که ايشان طرح مي‌کند، با معيار مشخصي، قابل سنجش و ارزيابي نيست. در هرحال خود وي در عمل نتوانسته بر ادعاي خويش ثابت‌قدم بماند.

    ت. ابهامات نفي روش

    1. نفي روش ارزشي يا توصيفي

    نفي روش از سوي گادامر، اين ابهام را دارد که آيا عدم پيشنهاد روش از سوي وي جنبة توصيفي دارد يا ارزشي؟ آن‌طور که خود وي تصريح مي‌کند: وي درصدد توصيف واقعة فهم است نه در مقام ارائة روش (Ibid, p.515). حال سؤال اين است که آيا وي درصدد توصيف همة أشکال فهم بوده يا درصدد معرفي و دفاع از يک نوع خاص از فهم و طرد گونه‌هاي ديگر؟ اگر قصد اخير مدّ نظر وي باشد، ديگر آن را نمي‌توان توصيف واقعة فهم دانست؛ زيرا مشتمل بر داوري بين گونه‌هاي فهم است.

    2. نفي روشهاي موجود يا مطلق روشمندي

    منظور وي از روشي که نفي مي‌کند چيست؟ روش‌هاي موجود و رايج در فهم متون است يا مطلق روشمندي؟ سخنان وي در اينجا روشن نيست؛ گاه از عدم امکان ارائة روش سخن به ميان مي‌آورد و در مواردي روشمندي علوم انساني را مطلقاً نفي مي‌کند؟ (واعظي، 1386، ص 324)

    3. تعريف نکردن «روش»

    گادامر در کتاب حقيقت و روش، تعريفي از روش ارائه نمي‌کند. بلکه صرفاً گزارشي از راه‌هاي غيرروشمند به سوي حقيقت در علوم انساني ارائه مي‌نمايد؛ و به تعبير هابرماس کاربرد حرف ربط واو در عنوان کتاب حقيقت و روش نه به‌عنوان حرف ربط، بلکه به‌عنوان حرف فصل و تقابل و به معناي انفصال ضمني حقيقت از روش است (هولاب، 1375، ص 84). اينکه گادامر تعريفي از روش ارائه نمي‌دهد و آن را به صورت مبهم نقد مي‌کند، بيانگر اين است که تعريف يک واژه، ثمرة شناخت روشمند است؛ زيرا تعريف در جايي است که احتمال دارد خوانندة مفهوم يک اصطلاح را درست نفهمد يا تغييري در معناي آن ايجاد کند و يا در گفت‌وگو چنين چيزي رخ دهد؛ لذا تعريف از نوعي بدگماني به گفت‌وگو و توانايي خواننده ناشي مي‌شود. بر اين اساس تعريف دقيقاً به روشي مربوط مي‌شود که بدگماني گادامر نسبت به آن در سرتاسر کتاب وي، حقيقت و روش، موج مي‌زند. البته از نظر برخي، گادامر ابداً قصد آن را نداشته که لزوم کار روشمند را در حوزة علوم انساني انکار نمايد. آنچه وي به‌شدت بر آن پافشاري مي‌کند آن است که در ادراک حقيقت همه‌چيز در گرو «روش» نيست. درواقع گادامر هرگز فايده‌بخشي نظريات هرمنوتيکي را که تاکنون براي ساماندهي روشمند فرآيند فهم ابراز شده است ناديده نمي‌انگارد، اما آنچه او با آن مخالف است، بسندگي اين نظريات و «روش» (به نحو عام) در راستاي وصول به تأويل صحيح است. وي معتقد است هيچ نوعي از تأويل را نمي‌توان به نحو جامع برنامه‌ريزي کرد (واينسهايمر، 1381، ص 58-50). در هرحال درست است که در ادراک حقيقت همه‌چيز در گرو روش نيست، اما نمي‌توان اين واقعيت را انکار كرد که بدون روش هم دسترسي به حقيقت ممکن نيست. به تعبير هابرماس، نمي‌توان به صرف پرداختن به ساختار فهم، اعتبار و نيز روش‌شناسي فهم را ناديده گرفت، بلکه بايد اعتبار و درستي فهم را نيز در نظر گرفت. اما براي انجام دادن چنين کاري نمي‌توان گفت که روش‌شناسي کاذب و نادرست است. البته مي‌بايد دعاوي کلي‌گرايانة روش، به‌ويژه در علوم تجربي تحليلي، به مخالفت برخاست. در هرحال اين مخالفت به‌طور كلي موجب خلاصي ما از قضية روش و روش‌شناسي نمي‌شود (هولاب، 1375، ص 97-98).

    نتيجه‌گيري

    رويکرد ذهني‌گرا به تفسير، با اتخاذ مباني نادرستي دربارة حقيقت، معنا، زبان و روش، اصول عقلايي زبان‌شناختي را در فهم و تفسير متون ناديده مي‌گيرد. با صرف نظر از ضعف مباني و مستندات، اشکال عمدة آن، نگرش ذهني و غير واقعي به مقولة تفسير است که براساس آن، ضابطه‌مندي تفسير و مقولة اعتبار در آن، يکسره به کنار مي‌رود و در فضاي فهم متون ديني ـ که مفسر در پي مراد واقعي است ـ مستلزم نقض غرض مي‌شود و پيامدهاي ويرانگري نيز دارد.

    نظام زبان در ميان عقلا براساس نشانگي الفاظ براي معاني استوار است. بر اين اساس گفتار و همين طور متن، داراي معنا و فهم آن نيز روشمند و ضابطه‌مند است. براساس اصول متعارف زبان‌شناختي، مفسر همواره در تفسير متن، در پي دستيابي به معناي واقعي است که رويکرد ذهني به تفسير از نيل به آن ناتوان است.

    منابع

    ابن سينا،(1376) الالهيات من کتاب الشفاء، تحقيق: حسن‌زاده آملي، قم، دفتر تبليغات اسلامي.

    احمدي، بابک،(1372) ساختار و تأويل متن، تهران، نشر مرکز.

    ـــــ،(1375) كتاب ترديد، تهران، نشر مركز.

    انوري، حسن،(1381) فرهنگ بزرگ سخن فارسي، تهران، سخن.

    استنلي، مک دانيل،(1379) فلسفه نيچه، ترجمه: عبدالعلي دستغيب، آبادان، پرسش.

    آژدوکيويج، کازيميرتز،(1356) مسائل و نظريات فلسفه، ترجمه: منوچهر بزرگمهر، تهران، دانشگاه صنعتي شريف.

    برتنس، هانس،(1383) مباني نظريه ادبي، ترجمه: محمدرضا ابوالقاسمي، تهران، نشر ماهي.

    پالمر، ريچارد،(1377) علم هرمنوتيک، ترجمه: محمدسعيد حنايي کاشاني، تهران، هرمس.

    حاج‌حسيني، مرتضي، «بررسي و تحليل نظريه مطابقت صدق در فلسفه اسلامي»، (فروردين و ارديبهشت 1383)، نامه مفيد، ش 41، ص 109 ـ 122.

    ريخته‌گران، محمدرضا، «گادامر و هابرماس»، (سال دوم، 1374)، ارغنون، ش 7 - 8، ص403- 426.

    ساروخاني، باقر،(1375) روشهاي تحقيق در علوم اجتماعي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.

    شريفي، احمدحسين،(1387) معيار ثبوتي قضايا، قم، انتشارات مؤسسة امام خميني.

    صدرا (صدرالمتألهين)،(1382) شرح و تعليقة بر الهيات شفا، تهران، بنياد حکمت اسلامي صدرا.

    فارابى، ابونصر،[بي‌تا] كتاب الجمع بين رأيى الحكيمين، بيروت، دار المشرق.

    ـــــ،(1405ق) فصوص الحکم، تحقيق: محمدحسن آل ياسين، قم، نشر بيدار.

    فريدريش نيچه و ديگران،(1379) هرمنوتيک مدرن، ترجمه: بابک احمدي و ديگران، تهران، مرکز.

    فنايي، ابوالقاسم،(1389) اخلاق دين‌شناسي، تهران، نگاه معاصر.

    کوزنزهوي، ديويد،(1371) حلقه انتقادي، ترجمه: مراد فرهادپور، تهران، گيل.

    گرنت، رابرت م؛ و تريسي ديويد،(1385) تاريخچة مکاتب تفسيري و هرمنوتيکي کتاب مقدس، ترجمه و نقد: ابوالفضل ساجدي، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشة اسلامي.

    لاريجاني صادق،(1370) معرفت ديني، تهران، مرکز ترجمه و نشر کتاب.

    مصباح يزدي، محمدتقي،(1377) آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبليغات اسلامي.

    مطهري مرتضي،(1389) مجموعه آثار، قم، مرکز تحقيقات کامپيوتري و صدرا.

    مگي، براين،(1374) مردان انديشه، ترجمه: عزت‌الله فولادوند، تهران، طرح نو.

    نوريس، کريستوفر،(1385) شالوده‌شكني، ترجمه: پيام يزدانجو، تهران، مرکز.

    وارد، گلن،(1384) پست‌مدرنيسم، ترجمه: قادر فخر نجبري، ابوذر کرمي، تهران، نشر ماهي.

    واعظي، احمد،(1386) درآمدي بر هرمنوتيک، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشة اسلامي.

    ـــــ،(1390) نظريه تفسير متن، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.

    واينسهايمر، جوئل،(1381) هرمنوتيک فلسفي و نظريه ادبي، ترجمه: مسعود عليا، تهران، ققنوس.

    هولاب، رابرت،(1375) يورگن هابرماس نقد در حوزه عمومي، ترجمه: حسين بشيريه، تهران، نشر ني.

    Bernsten, Richard J Beyond, Objectivism and Relativism: Science, Hermeneutics, And Praxis, University Of Pennsylvania Press Philadelphia. 1983.

    Hirsch ,E.D. Validity in Interpretation. Yale University Press, 1967.

    Gadamer, Hans Georg, Truth and method,continum neu york, 1994.

    Gadamer, Hans Georg Philosophical Hermeneutics, tra D.E Linge, University of California Press , 1977.

    Rorty, Richard, Contingency, Irony, and Solidarity, Cambridge: Cambridge University Press,1989.

    پي‌نوشت‌ها:

    1. مباني رويکردهاي ذهني‌گرا از زواياي مختلف درخور بحث و بررسي است: مباني هستي‌شناسي، مباني معرفت‌شناختي و مباني روش‌شناسي. آنچه در اين مجال محور بحث است، مباني معرفت‌شناختي آن است. ازاين‌رو نبايد با مباني روش‌شناختي يکسان انگاشته شود. مباني روش‌شناختي در فضاي علوم اسلامي در اصول تفسير و اصول فقه و در هرمنوتيک سنتي(ماقبل فلسفي)، کمابيش مورد توجه بوده است و به لحاظ رتبي و منطقي در مرحلة متأخر از مباني معرفت‌شناسي است، اما مباني معرفت‌شناختي بيشتر متأثر از نگرش فلسفي به هرمنوتيک و تفسير بوده، و به‌طور طبيعي در روش‌شناسي تفسير اثرگذار بوده است.

    2. البته بايد توجه داشت برخي حقيقت (صدق) را وصف قضيه مي‌دانند، ولي درعين‌حال مطابقت آن با واقع را نمي‌پذيرند؛ زيرا از نگاه آنها جملات به واژگان وابسته‌اند و چون واژگان را آدميان ساخته‌اند، پس حقايق نيز ساخته شده‌اند. حقيقت را زبان مي‌سازد (Rorty. Contingency, Irony, and Solidarity, p.53).

    3. از حقيقت تعريف‌هايي ديگري شده است، مانند: حقيقت به معناي انسجام؛ حقيقت به معناي سودمندي يک گزاره؛ حقيقت به معناي قابل اثبات بودن حسي؛ حقيقت به معناي شناخت مقتضاي ادراک سالم که به تعبير يکي از متفكران معاصر، همة اينها درواقع فرار از موضوع بحث و شانه خالي کردن از پاسخ به سؤالي اساسي در مبحث ارزش شناخت است و مي‌توان آن را نشانه‌هايي از عجز تعريف کنندگان در حل اين مسئله شمرد و اين مسئله تنها با حقيقت به معناي شناخت مطابق با واقع، راه حل روشني پيدا مي‌کند (ر.ک: مصباح يزدي، 1377، ص247-248).

    4. ناگفته نماند که «مطابقت» در اصطلاح فلسفة اسلامي معناي خاصي دارد که در اينجا مد نظر نيست، و آن عبارت است از «مشارکت در وضع»؛ در مقابلِ مساوات که «مشارکت در کم» است و مجانست که «مشارکت در جنس» را دربر مي‌گيرد و مماثلت که به «مشارکت در نوع» تفسير مي‌شود و مناسبت که «مشارکت در اضافه» را معنا مي‌دهد و مشابهت که به معناي «مشارکت در کيف» است (ر.ک: ملاصدرا، 1382، ج1، ص400؛ شريفي، 1387، ص 288).

    5. نسبي‏گرايي معرفت‏شناختي را شايد بتوان به‌عنوان نگرشي تعريف كرد كه معرفت يا صدق را به حسب زمان، مكان، جامعه، فرهنگ، دوره تاريخي، چارچوب يا طرح مفهومي، تربيت و اعتقاد شخصي، امري نسبي مي‏داند به نحوي كه آنچه معرفت‏شمرده مي‏شود وابسته به ارزش و اهميت‏ يك يا چند متغير فوق است.

    6. واژة «فاصله‌» كه دريدا آن را طرح كرد، همان واژة difference لاتين نيست، بلكه دريدا براي روشن كردن مفهوم مـورد نظر خود حــرف «e» بعد از «r» را به «a» تغيير داد و واژة differance را ساخت كه مي‌توان آن را تمايز يا ديگربودني ناميد. منظور از differance مسيري است كه معناي يك واژه مي‌پيمايد تا با بقية اجزاي جمله پيوند يابد. يك واژه را مي‌توان به دو بخش تقسيم كرد كه عبارت‌اند از دال و مدلول. در سنت متافيزيك حضور كه مبناي آن بر دوگانه‌انگاري سلسله‌مراتبي با هستي دادن به يك جزء و خنثا يا كم‌رنگ كردن جزء ديگر است، دال (واژه) از «حضور» معنا پديد مي‌آيد؛ يعني واژه نمايانگر حضور موضوع است، ولي دريدا واژه را بيانگر غياب موضوع دانست (براي اطلاع بيشتر ر.ک: نوريس، 1385، ص50-62).

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      علي فتحي*/ محمود رجبي**   ...

    * استاديار پژوهشگاه حوزه و دانشگاه

    afathi@rihu.ac.ir

    ** استاد مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مباني رويكرد ذهني‌گرا در تفسير   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      1. معناى حيات   ...

    «حيات» در لغت ضد «موت» است (ابن منظور، بى تا، ج 14، ص 211؛ واعظ زاده خراسانى، 1378، ج 14، ص 814) از آثار حيات، تحرك و تحسس است (مصطفوى،1360، ج 2، ص 369). به باران «الحَيَا» گفته مى شود؛ به اين علت كه زمين مرده را زنده و به آن زندگى مى بخشد (راغب اصفهانى، 1412ق، ج 1، ص 269). زمين حاصلخيز و پربركت را «ارضٌ حيه» گويند (فيروزآبادى، بى تا، ج 4، ص 323). به غذاى كودك كه حياتش بدان وابسته است «مُحاياه» گويند (ابن منظور، 1410ق، ج 14، ص 215؛ فراهيدى، 1408ق، ج 3، ص 318؛ فيروزآبادى، بى تا، ج 4، ص 323). به چهره يا صورت «المُحَيا» گفته مى شود (فراهيدى، 1408ق، ج 3، ص 318؛ جوهرى، بى تا، ج 6، ص 2225) چون به واسطه آن، اثر حيات درك مى شود (واعظ زاده خراسانى، 1378، ج 14، ص 815). هر انسان زنده و هر صاحب روحى را «حيوان» گويند (ابن منظور، 1410ق، ج 14، ص 214؛ واعظ زاده خراسانى، 1378، ج 14، ص 815).

    2. معناى طيب

    «طيب» در لغت به چيزى اطلاق مى شود كه فى نفسه مطلوب و به دور از آلودگى ظاهرى و باطنى باشد و نقطه مقابل آن، «خبث» است؛ يعنى چيزى كه ظاهرا و باطنا آلوده، و فى نفسه مايه اكراه است (مصطفوى، 1360، ج 7، ص 151). در تعريف ديگرى، طيب به چيزى كه حواس و نفس از آن لذت ببرد اطلاق مى شود (راغب اصفهانى، 1412ق، ج 1، ص 527).

    3. حيات طيبه از منظر مفسّران

    پيرامون ظرف وقوع حيات طيبه، ديدگاه هاى متفاوتى از سوى مفسّران مطرح شده كه مى توان همه آنها را در قالب چهار ديدگاه ذيل بيان نمود:

    الف. وقوع حيات طيبه در دنيا

    ديدگاه اول، معتقد به وقوع حيات طيبه در دنيا است؛ زيرا با توجه به ادامه آيه 97 سوره «نحل»، كه در آن سخن از جزاى الهى به نحو احسن به ميان آمده، استفاده مى شود كه حيات طيبه مربوط به دنيا، و جزاى احسن مربوط به آخرت است (فخررازى، 1420ق، ج 20، ص 267؛ مكارم شيرازى و ديگران، 1374، ج 11، ص 394). قول اكثر مفسّران بر اين ديدگاه است.

    بر اساس اين ديدگاه، معانى و نظرات متفاوتى در اين زمينه بيان شده است كه عبارتند از:

    1. قناعت. بنا بر فرموده حضرت على عليه السلام و روايت وارده از حسن بصرى، ابن عباس و زيدبن وهب بن منبّه، مراد از حيات طيبه، قناعت است. در حكمت 229 نهج البلاغه آمده: از حضرت على عليه السلام سؤال شد: منظور از حيات طيبه چيست؟ حضرت در جواب فرمودند: زندگى با قناعت (نهج البلاغه، 1379، ص 677). البته مفهوم اين سخن حضرت، محدود كردن حيات طيبه به قناعت نيست، بلكه منظور از آن، بيان مصداق و نمونه روشنى از آن است؛ زيرا اگر با وجود داشتن همه چيز، روح قناعت را از انسان بگيرند، براى او چيزى جز رنج و نگرانى باقى نمى ماند، ولى اگر انسان روح قناعت داشته باشد همواره آسوده خاطر است و در آرامش به سر مى برد (مكارم شيرازى و ديگران، 1374، ج 11، ص 395).

    2. از ابن عباس، سعيد جبير و عطا و ضحّاك روايت شده كه مقصود از آن، رزق و روزى حلال است.

    3. بنا بر روايت على بن ابى طلحه از ابن عباس، مراد از حيات طيبه، سعادت است.

    4. بنا بر گفته مقاتل بن حيّان، زندگانى در طاعت خداوند، مراد از حيات طيبه است.

    5. قتاده، رزق روزبه روزرامعناى حيات طيبه دانسته است.

    6. حيات طيبه يعنى: رزق پاكيزه و عمل صالح.

    7. ابوبكر الوراق آن را شيرينى طاعت معنا كرده است.

    8. بنا بر گفته ماوردى، عافيت و راضى بودن به قضاء الهى معناى حيات طيبه است (ابن جوزى، 1422ق، ج 2، ص582؛ ابوالفتوح رازى، 1408ق، ج12، ص89؛ شوكانى، 1414ق، ج 3، ص 231؛ طبرسى، 1372، ج 6، ص 593).

    ب. وقوع حيات طيبه در آخرت

    ديدگاه دوم، معتقد به وقوع حيات طيبه در آخرت است. از مجاهد، قتاده، ابن زيد و حسن روايت شده كه حيات طيبه همان زندگى در بهشت است؛ زيرا بهشت، حياتى است كه مرگ، فقر، بيمارى، هلاكت و شقاوت در آن راه ندارد (فخررازى، 1420ق، ج 20، ص 268). برخى از مفسّران نيز قايل به اين ديدگاه هستند (آلوسى، 1415ق، ج 7، ص 462؛ مغنيه، 1424ق، ج 4، ص 551؛ فضل اللّه، 1419ق، ج 13، ص 296).

    ج. وقوع حيات طيبه در قبر

    ديدگاه سوم، معتقد به وقوع حيات طيبه در قبر است. همان گونه كه از سدى و شريك نقل شده، حيات طيبه در قبر حاصل مى شود؛ زيرا انسان به واسطه مرگ، از رنج ها و سختى هاى دنيا آسوده شده و به آرامش مى رسد (ابن جوزى، 1422ق، ج 2، ص 582؛ فخررازى، 1420ق، ج 20، ص 268).

    د. حيات طيبه، حيات روحى و معنوى

    برخى از مفسّران، حيات طيبه را حيات روحى و معنوى دانسته و چنين گفته اند: مراد از احياء «فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً» بخشيدن و افاضه حيات است. و مقصود از حيات طيبه، در آيه شريفه اين است كه خداوند سبحان به انسان باايمانى كه عمل شايسته انجام مى دهد زندگى جديدى، غير از زندگى معمول عطا مى كند. البته مقصود از اين سخن، تغيير حيات نيست (مثل تغيير حيات خبيث به حيات طيب)؛ زيرا در اين صورت، اينچنين مى فرمود: ما حيات او را طيب مى كنيم. ولى فرمود: ما او را به حيات طيب زنده مى سازيم. در عين حال، بايد توجه داشت با اينكه حيات طيبه براى مؤمن حياتى نو و اختصاصى است، ولى جدا از زندگى عرفى و عمومى مردم نيست؛ همان گونه كه جمله «يَمْشىِ بِهِ فىِ النَّاس» (انعام: 122) چنين پيامى دارد. اختلاف حيات طيبه با زندگى معمولى در مرتبت و منزلت است، نه در عدد و شماره؛ بنابراين، كسى كه داراى حيات طيبه است دو گونه زندگى ندارد، بلكه زندگى اش نسبت به قبل قوى تر و واجد آثار بيشترى است. وصف آن به طيب نيز، گوياى خالص بودن آن از هرگونه خباثت و آلودگى است (طباطبائى، 1417ق، ج 12، ص 343؛ جوادى آملى، 1375، ج 1، ص 215).

    خداوند در مورد اين دسته افراد مى فرمايد: «… أُوْلَئكَ كَتَبَ فىِ قُلُوبهِِمُ الْايمَانَ وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْه…» (مجادله: 22) خداوند پس از اشاره به مردمى كه به خاطر ايمان به خدا و روز جزا، با دشمنان خدا، هرچند پدر يا پسر يا برادرشان باشد دوستى نمى كنند، جمله فوق را در توصيف ايشان فرمود. مراد از «كَتَبَ فىِ قُلُوبهِِمُ الْايمَانَ»، ثبوت ايمان در قلوب ايشان است، به گونه اى كه تغيير و زوال در آن راه نداشته باشد و مراد از «أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْه» اين است كه خداوند روح ديگرى غير از روح بشرى، كه مؤن و كافر در آن مشتركند، به مؤمنان عنايت مى كند كه به واسطه آن، مؤمن قدرت و شعور جديدى كسب مى كند. اين قدرت و شعور، همان روح ايمانى است كه انسان به واسطه آن حيات ديگرى مى يابد كه همان حيات طيبه است (طباطبائى، 1417ق، ج 19، ص 196ـ197؛ قرشى، 1377، ج 11، ص 77؛ مدرسى، 1419ق، ج 15، ص 194؛ مكارم شيرازى و ديگران، 1374، ج 23، ص 471). بانو امين در مخزن العرفان ذيل آيه 97 سوره «نحل» معتقد به چنين مضمونى راجع به حيات طيبه است. سيد قطب نيز حيات طيبه را حيات معنوى مى داند؛ حياتى كه انسان در پى اتصال و اعتماد به خداوند، از سلامتى، آرامش، رضايت و بركت برخوردار مى شود (سيد قطب، 1412ق، ج 4، ص 2193).

    راه هاى دستيابى به حيات طيبه

    قرآن كريم، نيل به حيات طيبه را مستلزم دو عامل اساسى «ايمان» و «عمل صالح» مى داند: «مَنْ عَمِلَ صَالِحا مِن ذَكَرٍأَوْأُنثىَ وَهُوَمُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوهً طَيِّبَة…»(نحل: 97).

    1. ايمان

    «ايمان» از ريشه امن، و معناى اصلى آن، امنيت دادن است و در اصطلاح، به معناى قرار گرفتن عقيده در قلب است. گويى مؤمن در پرتو ايمان مى تواند باورهاى خود را از گزند شك و ترديد در امان نگاه دارد (طباطبائى، 1417ق، ج 1، ص 45). در جاى ديگر، ايمان به چيزى را، علم و تصديق به آن، به اضافه التزام به لوازم آن مى دانند، به گونه اى كه آثار علم در عمل ظاهر شود و چون علم و عمل از امورى است كه شدت و ضعف مى يابد، بنابراين، ايمان عبارت است از علم و التزام به چيزى كه دچار شدت و ضعف شود. گويى ايمان، صرف اعتقاد نيست، بلكه التزام به آثار و لوازم عملى آن ضرورى است (همان، ج 18، ص 258).

    2. عمل صالح

    هر فعلى را كه حيوان از روى قصد انجام دهد «عمل» گويند. عمل اخص از فعل است؛ زيرا فعل، گاه به حيواناتى كه كارى بدون قصد از آنها سر مى زند نسبت داده مى شود و گاه در مورد جمادات به كار مى رود (راغب اصفهانى، 1412ق، ج 1، ص 587). «صلاح» نيز در لغت، ضد «فساد» است (ابن منظور، 1414ق، ج 2، ص 516). هرچند صلاحيت عمل صالح در قرآن بيان نشده، ولى براى آن آثارى ذكر شده كه مى توان فهميد عمل صالح، عملى است كه براى رضاى خدا انجام شود: «وَ الَّذِينَ صَبرُواْ ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبهِّم…» (رعد: 22) و صلاحيت اجر و پاداش را داشته باشد: «ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَالِحا» (قصص: 80) و ديگر اينكه عمل صالح، كلمه طيب را بالا مى برد. «… إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكلَمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّلِحُ يَرْفَعُهُ…» (فاطر: 10) مقصود از كلمه «طيب»، عقايد حقه همچون توحيد، و مقصود از صعود آن، تقربش به سوى خداست و عمل صالح، هر عملى است كه مطابق عقايد حق و سازگار با آن باشد (طباطبائى، 1417ق، ج 17، ص 23ـ24).

    بنابراين، آيه شريفه، رسيدن به حيات طيبه را مستلزم دو ركن مى داند: يكى، حسن فعلى و ديگرى، حسن فاعلى. اگر انسان، مؤمن و معتقد به خداوند باشد ولى عمل صالح انجام ندهد و يا عمل صالح انجام داده ولى عملش خالى از ايمان و عقيده به مبدأ و معاد باشد، به حيات طيبه نمى رسد (جوادى آملى، 1375، ج 1، ص 213). از طرفى، عمل صالحى كه از فردى بى ايمان صادر شود، اثرى نداشته و عملش حبط مى شود؛ همان گونه كه خداى تعالى فرمود: «… وَمَن يَكْفُرْ بِالْايمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فىِ الاَخِرَةِ مِنَ الخْاسِرِينَ» (مائده: 5) (طباطبائى، 1417ق، ج 12، ص 342).

    اما بايد در نظر داشت كه تأثير ايمان و عمل صالح در راه يابى انسان به حيات طيبه، خود مقيد و مشروط به هدايت است كه در آيه 82 سوره «طه» بدان اشاره شده است: «وَ إِنىِّ لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَالِحا ثمَُّ اهْتَدَى»؛ و من هر كه را توبه كند، و ايمان آورد، و عمل صالح انجام دهد، سپس هدايت شود، مى آمرزم.

    بر اساس شأن نزول وارده در مورد آيه 82 سوره «طه»، آيه راجع به بنى اسرائيل است كه معتقد به خدا و رسالت موسى بودند، ولى از قبول ولايت او سر باز مى زدند. مى توان گفت: مراد از «اهتداء» در آيه فوق، پذيرش ولايت رسول خداست؛ ولايتى كه خداوند تشريع و اطاعت آن را نيز واجب كرده است (همان، ج 14، ص 189). در مجمع البيان، ذيل آيه 82 سوره «طه»، از امام باقر عليه السلام روايت شده كه آن حضرت فرمودند: مراد از اهتداء، اهتداء به ولايت اهل بيت است. به خدا سوگند، اگر كسى خدا را در تمام عمرش بين ركن و مقام عبادت كند، آن گاه بدون ولايت ما بميرد، به صورت، در آتشش مى كنند (طبرسى، 1372، ج 7، ص 39).

    مظهريت صفات الهى با حيات طيبه

    با كمى دقت در توضيحات فوق، به روشنى مى توان به ارتباط ايمان و عمل صالح با مظهريت صفات الهى در حيات طيبه دست يافت؛ زيرا انسان به واسطه ايمان، عمل صالح و پذيرش ولايت، قابليت قرب الهى و ورود به رحمت رحيمى پروردگار را پيدا كرده و بدين واسطه، مظهر خليفه اللّه و اسماء و صفات الهى در حيات طيبه مى گردد.

    «خليفه» به معناى جانشين است و كسى كه جانشين ديگرى مى شود بايد همه شئون وجودى و آثار و احكام و تدابيرش، حاكى از مستخلف باشد. خداوند مسمى به اسماءالحسنى و متصف به صفات عليا و منزه از هرگونه عيب و نقصى است (طباطبائى، 1417ق، ج 1، ص 115). ازاين رو، انسانى كه با قرب به درگاه الهى شايستگى خلافت خداوند را پيدا مى كند، آيينه كامل صفات الهى شده و تمامى حركات و سكناتش نمايش اسماءاللّه مى گردد.

    رسالت دين

    انسان براى جانشينى حق، عبد صالح خدا شدن و بيرون آمدن از حصار فيزيكى دنيا و نيل به حيات برتر، نيازمند راهنماست و به تنهايى نمى تواند طى مسير كند. دين، اين رسالت مهم را بر عهده گرفته و با فرستادن پيامبران براى راهنمايى انسان و آموختن آيين بندگى به او، سعى در رهايى انسان از دلبستگى به دنياى مادى و آزادى او از بردگى هوا و هوس دارد. ازاين رو، توسط پيامبر از همه انسان ها براى رسيدن به حيات برتر دعوت به عمل آورده و مى فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم لِمَا يُحْيِيكُمْ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ» (انفال: 24)؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى خواند كه شما را حيات مى بخشد! و بدانيد خداوند ميان انسان و قلب او حايل مى شود، و همه شما (در قيامت) نزد او گردآورى مى شويد.

    خداوند پس از دعوت مؤمنان به اطاعت از خداوند و رسولش، براى دومين بار ايشان را به استجابت نداى حق فرامى خواند؛ دعوتى كه حقيقت امر، و ركن واقعى آن، زنده كردن انسان و خروج او از پرتگاه فنا و هلاكت است (طباطبائى، 1417ق، ج 9، ص 42). از نظر قرآن، كسانى كه به نداى حق پاسخ مثبت بدهند، پس از پذيرش دعوت الهى، منور به نور ايمان شده و همچون زندگانى هستند كه پس از مرگ زندگى يافته اند؛ همان طور كه قبل از آن همچون مردگانى بودند كه از نعمت حيات محروم بودند: «أَوَ مَن كاَنَ مَيْتا فَأَحْيَيْنَاه» (انعام: 122) (همان، ج 17، ص 337). براى اينان مرگ معنايى نخواهد داشت. آنان زندگان جاويدى هستند، همانند شهدا، كه خداوند در وصف آنها فرمود: «وَلَا تَقُولُواْ لِمَن يُقْتَلُ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتُ بَلْ أَحْيَاءٌ وَ لَاكِن لَّا تَشْعُرُون» (بقره: 154). نشانه زنده دلى اين دسته، پذيرش هشدارهاى قرآن است: «لِّيُنذِرَ مَن كاَنَ حَيّا وَ يحَقَّ الْقَوْلُ عَلىَ الْكَافِرِين» (يس: 70)؛ زيرا مؤمنانى كه زنده و بيدارند، در برابر دعوت قرآن لبيك گفته و در مقابل آنها، گروه كفار، مردگانى هستند كه در برابر آيات الهى واكنش نشان نداده و آيات الهى در آنها اثرى ندارد (سيد قطب، 1412ق، ج 5، ص 2975؛ طوسى، بى تا، ج 8، ص 474؛ مكارم شيرازى و ديگران، 1374، ج 18، ص 442). قرآن اين دسته از انسان ها را كه تحت تأثير كلام حق قرار نمى گيرند مرده مى انگارد: «فَإِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتىَ وَ لَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْاْ مُدْبِرِين» (روم: 52)؛ زيرا قلبشان شبيه سنگ شده كه هيچ تأثيرپذيرى ندارد. «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَالِكَ فَهِىَ كاَلحْجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً…» (بقره: 74).

    سيدقطب در تفسيرش، ذيل آيه 24 سوره «انفال» آورده است: حياتى كه خدا و پيغمبرش انسان را به سوى آن دعوت مى كنند حيات به همه اشكال و معانى آن است. دعوت آنها، دعوت به عقيده اى است كه قلوب و عقل ها را زنده كرده و از كمند جهل و خرافه، از فشار وهم و اسطوره و از عبوديت غير خدا خارج، و به سوى شريعتى مى خواند كه آزادى انسان و كرامتى را كه توسط شريعت براى انسان به ارمغان آورده شده فرياد مى زند؛ آزادى و كرامتى كه همه انسان ها زير سايه شريعت، از حق يكسانى نسبت به آن برخوردارند. دينى كه انسان را به سمت قوت و عزت خوانده و از يوق بندگى بندگان خدا آزاد و به سمت بندگى خدا دعوت مى كند. نيز انسانيتى را كه خداوند به انسان موهبت كرده و توسط طاغوتيان سلب شده، به او بازمى گرداند (سيد قطب، 1412ق، ج 3، ص 1494).

    حيات طيب و زندگى دنيا

    خداوند به كسانى كه با علم به زوال پذيرى دنيا و خوشى هاى زودگذر آن، از علايق و خوشى هاى آن چشم پوشيده و با صبر در مقابل خواهش ها و هواهاى نفسانى، با انجام ايمان و عمل صالح، خود را براى رسيدن به خوشى هاى دايمى آماده مى كنند، وعده حيات طيبه مى دهد (طباطبائى، 1417ق، ج 12، ص 339) و مى فرمايد: «مَنْ عَمِلَ صَالِحا مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثىَ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُون» (نحل: 97)؛ هر كس كار شايسته اى انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن، درحالى كه مؤمن است، او را به حياتى پاك زنده مى داريم و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند، خواهيم داد.

    البته بايد در نظر داشت كه چشم پوشى از علايق و خوشى هاى دنيا، نبايد به منزله ترك دنيا، زينت ها و مواهب مادى كه خداوند براى انسان آفريده تلقى شود. همان گونه كه خداوند در آيه ذيل، در مقام مذمت و سرزنش كسانى است كه به گمان زهد و پارسايى، ترك دنيا كرده و خود را از زينت ها و نعمت هايى كه خداوند براى انسان آفريده تا به وسيله آن خود را آراسته كنند، محروم مى كنند (امين، 1361، ج 5، ص 197): «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَهَ اللّهِ الَّتِيَ أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالْطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِي لِلَّذِينَ آمَنُواْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ» (اعراف: 32)؛ بگو: چه كسى زينت هاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده، و روزى هاى پاكيزه را حرام كرده است؟ بگو: اينها در زندگى دنيا، براى كسانى است كه ايمان آورده اند (اگرچه ديگران نيز با آنها مشاركت دارند ولى) در قيامت، خالص (براى مؤمنان) خواهد بود. اين گونه آيات (خود) را براى كسانى كه آگاهند، شرح مى دهيم.

    زينت از «زين» در مقابل «شين»، به معناى چيزهايى است كه عيوب و نواقص انسان را مى پوشاند (طباطبائى، 1417ق، ج 8، ص 80). در برخى از تفاسير، منظور از زينت ها، لباس هايى است كه مردم خود را به وسيله آن زينت مى دهند (طبرسى، 1372، ج 4، ص 639). اخراج زينت، به معناى انواع زينت هايى است كه مورد پسند اجتماع، و باعث جذب مردم شود و انسان بتواند به وسيله آن، حس تنفر را از خود دور كند. «طيبات» چيزهايى است كه موافق با طبع انسان باشد، و داراى انواع مختلفى است؛ از جمله: غذاهايى كه انسان به وسيله آن ارتزاق كرده و چيزهايى كه انسان در بقا و دوامش بدان ها نيازمند است؛ از قبيل طعام، غذا، مسكن و… (طباطبائى، 1417ق، ج 8، ص 80؛ قرشى، 1377، ج 3، ص 399). اما بايد در نظر داشت كه امكانات و نعمت هاى دنيا، بايد وسيله اى براى رسيدن به سعادت اخروى باشد، همان گونه كه خداوند، پس از بيان داستان قارون و ثروت هنگفتش، كه از آن در راه خدا و رسيدن به سعادت اخروى استفاده نكرد، مى فرمايد: «وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَلَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ»(قصص: 77)؛ و در آنچه خدا به تو داده، سراى آخرت را بطلب و بهره ات را از دنيا فراموش مكن و همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده، نيكى كن و هرگز در زمين در جست وجوى فساد مباش، كه خدا مفسدان را دوست ندارد.

    يعنى از آنچه كه خداوند از مال دنيا به تو ارزانى داشته و در دنيا قسمت و روزى تو كرده، در راه آبادانى و اصلاح آخرتت استفاده كن؛ زيرا حقيقت بهره انسان در دنيا و آنچه براى او باقى مى ماند، همان مقدارى است كه براى آخرتش استفاده برده است. در ادامه آيه مى فرمايد: از آنچه خداوند به شما ارزانى داشته در جهت احسان، نيكى و انفاق به مردم استفاده كنيد نه در جهت فساد بر روى زمين (سبزوارى نجفى، 1406ق، ج 5، ص 306؛ طبرسى، 1372، ج 7، ص 416)؛ زيرا استفاده از لذايذ و طيبات، و صرف آن براى آبادانى و رسيدن به تمتعات دنيا و عدم بهره بردارى و ذخيره سازى براى آخرت، موجبات شقاوت و بدبختى، و باعث عذاب ذلت بار الهى در روز آخرت است. همان گونه كه خداوند پس از حساب رسى كافران، علت عرضه شدن ايشان بر آتش جهنم را چنين بيان مى كند: «وَيَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَبِمَا كُنتُمْ تَفْسُقُونَ» (احقاف: 20)؛ آن روز كه كافران را بر آتش عرضه مى كنند به آنها گفته مى شود: از طيبات و لذايذ در زندگى دنيا خود استفاده كرديد و از آن بهره گرفتيد، اما امروز عذاب ذلت بار به خاطر استكبارى كه در زمين بناحق كرديد و به خاطر گناهانى كه انجام مى داديد جزاى شما خواهد بود.

    بنا بر آنچه بيان شد، مى توان فهميد كه قرآن حيات دنيا و استفاده از نعم و امكانات آن را نفى نمى كند، بلكه دنيايى مورد مذمت قرآن است كه بدون در نظر گرفتن آخرت در جهت برآورده كردن هوا و هوس هاى زندگى زودگذر دنيا سپرى شود. ازاين رو، پويندگان حيات طيبه، به زندگى دنيا و جلوه هاى آن از مال و زن و فرزند بى توجه نيستند. در نظر اينان، رسيدن به اين دسته از مطلوب ها نيز دوست داشتنى است؛ اما به دست آوردن آنها، نهايت هدف زندگى محسوب نمى شود، بلكه آنها از اين مطلوب هاى دنيايى به عنوان نردبان ترقى براى نيل به حيات برتر و رسيدن به حقايقى والا استفاده مى كنند كه داشته هاى دنيايى، قدرت برابرى با آنها را ندارد. اين دسته از انسان ها دنيا را براى خود هزينه مى كنند، برخلاف دنياطلبان كه خود را براى دنيا هزينه مى كنند و چون محبوب و مطلوب آنها خداوند است، در دنيا درصدد يافتن چيزهايى هستند كه آنها را به خداوند نزديك كند؛ به همين دليل، برخلاف دنياطلبان، در رفتن به جبهه و جهاد از يكديگر سبقت گرفته و هنگام جهاد، خود را در حال تجارت با خدا مى بينند: «إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدا عَلَيْهِ حَقّا فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» (توبه: 111)؛ خداوند از مؤمنان، جان ها و اموالشان را خريدارى كرده، كه (در برابرش) بهشت براى آنان باشد (به اين گونه كه:) در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند و كشته مى شوند. اين وعده حقى است بر او، كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده و چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است؟ اكنون بشارت باد بر شما، به داد و ستدى كه با خدا كرده ايد و اين است آن پيروزى بزرگ.

    ايشان از هر آنچه كه آنها را از خداوند دور كند و موجبات خشم و غضب او را فراهم كند، دورى مى كنند. براى مثال، آيات 28ـ29 سوره «مائده» كه ناظر به اولين نزاع فرزندان آدم است، مى تواند بيانگر اين مسئله باشد؛ زيرا يكى از دو برادر با حسادت درصدد كشتن ديگرى است؛ اما ديگرى از ترس اينكه مبادا جزء ستمكاران شده و مشمول غضب الهى گردد، چنين قصد سويى نمى كند. پويندگان حيات طيبه، براى دنيا و آخرتشان دعا مى كنند: «وِمِنْهُم مَّن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ» (بقره: 201)؛ و بعضى مى گويند: «پروردگارا! به ما در دنيا نيكى عطا كن و در آخرت نيز نيكى مرحمت فرما و ما را از عذابِ آتش نگاه دار.

    در نظر ايشان، رسيدن به ثواب الهى، از به دست آوردن دارايى و مكنت دنيا بهتر است: «وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِّمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحا وَلَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ» (قصص: 80)؛ اما كسانى كه علم و دانش به آنها داده شده بود گفتند: «واى بر شما! ثواب الهى براى كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام مى دهند بهتر است، اما جز صابران آن را دريافت نمى كنند (جمشيدى، 1383، ص 87ـ92).

    اينان كسانى هستند كه حاضرند بهترين متاع خود، يعنى جانشان را براى كسب رضاى الهى به خالق خود بفروشند: «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَءُوفُ بِالْعِبَاد»(بقره: 207)؛ بعضى از مردم (باايمان و فداكار، همچون على عليه السلام در ليله المبيت به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر صلى الله عليه و آله)، جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.

    ايشان از جمله مصاديق اين آيه شريفه هستند: «رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِاللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاء الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ» (نور: 37)؛ مردانى كه نه تجارت و نه معامله اى آنان را از ياد خدا و برپاداشتن نماز و اداى زكات غافل نمى كند. آنها از روزى مى ترسند كه در آن، دل ها و چشم ها زير و رو مى شود. بدين واسطه، مظهر اسماءاللّه و تجلى حق در روى زمين مى شوند.

    آثار و دستاوردهاى دنيوى و اخروى ايمان و عمل صالح انسان

    ايمان و عمل صالح به عنوان راه هاى دستيابى انسان به حيات طيبه، آثارى را از خود بر جاى مى گذارند. اين آثار، براى انسان ها با توجه به ميزان ايمان و عمل صالحى كه انجام مى دهند از شدت و ضعف برخوردار است. اما برخى از اين آثار مخصوص كسانى است كه با استفاده درست از اين دو سلاح، به حيات طيبه به معناى واقعى آن دست يافته اند. در ذيل، به برخى از اين آثار اشاره مى شود:

    1. پررنگ شدن نقش خدا در تمامى شئون زندگى

    هر حياتى نيازمند عنصر روح افزايى است كه در پرتو آن، اصل حيات و مسائل جانبى آن، اعم از جنگ و صلح و دوستى و دشمنى و…، امكان تبيين معقول و منطقى پيدا كند. به عبارتى، هر حياتى نيازمند محورى است كه تمامى مسائل زندگى در پرتو آن محور، معنا و مفهوم مى يابد. همين محوريت است كه انسان را به سوى خود كشانده و اعمال و رفتار او را سازمان دهى مى كند و انسان همواره در سعى و تلاش براى يكسان كردن رفتار و اعمالش با محور زندگى اش است.

    محوريت زندگى، در حيات طيبه، خداوند است؛ ازاين رو، هر آنچه در اين مرحله از زندگى از انسان سر مى زند با محوريت او، و در جهت رضاى اوست. قرآن كريم در آيات 285 سوره «بقره» و 162 سوره «انعام»، محوريت خداوند را به تصوير مى كشد:«آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلآئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِن رُّسُلِهِ وَقَالُواْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ»(بقره: 285). «قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» (انعام: 162). هرقدر انسان به اين محور پايدارتر باشد، بهره مندى او از حيات طيب بيشتر است. يكى از راه هاى بهره مندى از اين حيات با محوريت اللّه، ذكر و ياد خداوند است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوااللَّهَ ذِكْرا كَثِيرا وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلاً» (احزاب: 41ـ42). فراموشى ذكر و ياد خداوند، مساوى است با سقوط انسان در دامن حياتى ديگر، با محوريتى غير از اللّه، كه نتيجه آن جز گمراهى و تحير، چيز ديگرى نخواهد بود: «… وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطا» (كهف: 28). به همين علت، خداوند انسان را از فراموشى يادش بر حذر مى دارد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ…» (منافقون: 9). ياد خدا يعنى: ورود او به عنوان تنها عامل زيستن، خود را در محضر او دانستن، حذر كردن از معصيت، و توجه قلبى به هدف و پايانى كه رو به سوى ماست (همان، ص 39ـ44). و كسى كه حياتش بر محوريت اللّه دور مى زند، تمامى اعمال و صفاتش شمه اى از صفات پروردگار كريم است.

    2. افزايش علم و دانايى

    يكى از دستاوردهاى حيات طيبه، افزونى دانش راه يافتگان به حيات طيبه است: «أَوَ مَن كَانَ مَيْتا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ» (انعام: 122)؛ آيا كسى كه مرده بود، سپس او را زنده كرديم، و نورى برايش قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود، همانند كسى است كه در ظلمت ها باشد و از آن خارج نگردد؟! اين گونه براى كافران، اعمال (زشتى) كه انجام مى دادند، تزيين شده (و زيبا جلوه كرده) است.

    خداوند پس از اشاره به حال دو دسته مؤمنان و كافران در آيات گذشته، در اين آيه با ذكر مثالى به بيان حقيقت حال ايشان پرداخته و انسان هاى كافر را بسان مردگانى مى داند كه با وجود حيات جسمانى دچار مرگ معنوى شده و از نعمت حيات محرومند، اما پس از پذيرش هدايت الهى و منور شدن به نور ايمان، بسان زندگانى هستند كه پس از مرگ نعمت حيات يافته اند. مقصود از «نور» در اين آيه، علم و دانش سودمندى است كه انسان به واسطه آن به سوى حق هدايت، و توسط آن به عمل صالح اعتقاد مى يابد (طباطبائى، 1417ق، ج 12، ص 342). چنين اشخاصى به واسطه علم و قدرتى كه زاييده ايمان است و خداوند به آنها عنايت فرموده، قدرت مى يابند كه چيزها را همان گونه كه هست، ببينند. و به اين واسطه مى توانند حق را از باطل تشخيص داده و از صميم قلب از مظاهر فريبنده دنيا و زرق و برق هاى آن دست بشويند و با تمام وجود رو به سوى خداوند عزيز كرده و در پرتو عزت او، خود را در برابر وسوسه هاى شيطان مصونيت بخشند. ايشان با تقرب به ذات اقدس اله، جز از خشم و غضب خدا از چيز ديگرى نمى هراسند. بدين ترتيب، اينان رو به روى خدا زندگى جاودانه اى را مى بينند كه جز جمال و زيبايى، نور و مال و قدرت، چيز ديگرى در آن نيست؛ زندگى كه كارگردان آن خداوند بخشنده و مهربان است (همان). خداوند به اين دسته از انسان ها زندگى جاويدى عنايت مى كند كه با مرگ پايان نمى پذيرد، بلكه اينان پس از مرگ نيز تحت ولايت خداوند مصون و محفوظند؛ زندگى كه بدور از سختى و شقاوت و خوف و خطر، و سراسر سعادت و امنيت و سلام و بهجت است. صاحبان آن، غرق در حب الهى و تقرب به درگاه اويند. چيزهايى را مى بينند و مى شنوند و مورد تعقل قرار مى دهند كه ديگران از ديدن و شنيدن و فهم آن محرومند و با وجود اينكه حركات و سكناتشان شبيه ديگر مردم است، از شعور و اراده اى غير شعور و اراده ديگران برخوردارند (همان، ج 7، ص 337).

    3. آرامش و وقار

    از ديگر ويژگى هاى حيات طيبه، برخوردارى از آرامش روانى و خرسندى خاطر است. قرآن كريم مى فرمايد: «… فَمَنْ آمَنَ وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ» (انعام: 48)؛ … آنها كه ايمان بياورند و (خويشتن را) اصلاح كنند، نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين مى شوند.

    نيز مى فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ» (احقاف: 13)؛ كسانى كه گفتند: پروردگار ما اللّه است، سپس استقامت كردند، نه ترسى براى آنان است و نه اندوهگين مى شوند.

    «خوف»، ترس از مكروهى است كه واقع خواهد شد؛ مانند ترس از عذابى كه واقع مى شود يا محروميت از بهشتى كه وعده داده شده، و «حزن»، اندوه از مكروهى است كه واقع شده است؛ مانند اندوه از بدى هايى كه از مؤمن سر زده و خيراتى كه در اثر آنها از دست داده است (همان، ج 17، ص 389ـ390). گويى خوف و ترس مربوط به حوادث آينده، و حزن مربوط به حوادث گذشته است (مكارم شيرازى و ديگران، 1374، ج 20، ص 274). از طرفى، كسى كه همه هستى را تحت مالكيت خداوند مى داند و كسى را در سلطنت بر آنها با خداوند شريك نمى داند، مالكيت خداوند را بر همه چيز حقيقى، و خود را مالك اعتبارى داشته هايش مى بيند، هيچ خوف و اندوهى در دلش راه ندارد؛ زيرا چيزى ندارد كه خوف از دست دادن آن را داشته باشد و يا به خاطر چيزهايى كه از دست داده اندوهگين باشد (همان، ج 10، ص 90).

    4. قول ثابت

    «يُثَبِّتُ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ…» (ابراهيم: 27)؛ خداوند كسانى را كه ايمان آوردند، به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان، استوار مى دارد؛ هم در اين جهان، و هم در سراى ديگر… .

    پس از آنكه خداوند در خلال آيات 24 تا 26 سوره «ابراهيم»، حال كفر و ايمان، مؤمن و كافر را در قالب دو مثال ترسيم مى كند، به بيان سرنوشت نهايى ايشان پرداخته و براى ايمان آورندگان به خدا، قول ثابت در دنيا و آخرت را وعده مى دهد. مقصود از «قول ثابت»، اعتقاد و عزمى است كه انسان بر آن ايستادگى كرده و عملاً از آن منصرف نمى شود. شبيه همين معنا در اين كلام خداوند است كه فرمود: «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ» (احقاف: 13). مقصود از آن اعتقاد، كلمه توحيد و شهادت به يگانگى خداوند است (همان، ج 12، ص 51). ازاين رو، كسانى كه در دنيا به قول ثابت رسيده اند، اگر در دنيا مورد آزمايش قرار گيرند، از آزمايش الهى سربلند بيرون آمده و سخن و طرز فكرشان عوض نخواهد شد و اگر در برزخ از اعتقاداتشان سؤال شود، همانند دنيا سربلند و سرفراز بيرون مى آيند (طبرسى، 1377، ج 2، ص 248). ايشان در جواب سؤال ها سخن ثابتى دارند و در امتحانات بعد از مرگ بر سخنشان ثابت و استوارند (جوادى آملى، 1375، ج 1، ص 229).

    5. جاودانگى

    «مَا عِندَكمُ يَنفَدُ وَ مَا عِندَاللَّهِ بَاقٍ…» (نحل: 96)؛ آنچه نزد شماست فانى مى شود، اما آنچه نزد خداست باقى است.

    كسى كه به واسطه حيات طيبه زنده مى شود، به علت حضور در عالم عنداللّه، از ابديت برخوردار مى گردد؛ چون جهان طبيعت معلول حركت و دگرگونى و زوال است. با پشت سر گذاشتن آن و ورود به عالم ماوراء طبيعت، به حصن جاويد خدا راه مى يابد و از دگرگونى و مرگ مصون و محفوظ است (همان، ج 1، ص 221). اين خود نشانه اى از مظهريت اسماء و صفات الهى در انسان است؛ يعنى همان گونه كه خداوند باقى است و فنا در او را ندارد، انسانى كه مظهر اسماء و صفات بارى تعالى مى شود با ورود به حصن جاويد حق، از فنا به دور است و از ابديت برخوردار مى شود.

    6. حسن عاقبت

    «الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْالصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ» (رعد: 29)؛ آنها كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند،پاكيزه ترين(زندگى)نصيبشان است وبهترين سرانجام ها.

    خداوند در اين آيه از عاقبت خوش و سرانجام نيك كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند خبر داده و نتيجه آن را زندگى پاكيزه در دنيا و فرجام نيك در آخرت معرفى مى كند (مصطفوى، 1380، ج 12، ص 183).

    7. مؤدت

    «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدّا»(مريم: 96)؛ مسلما كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، خداوند رحمان محبتى براى آنان در دل ها قرار مى دهد.

    خداوند بدون اسباب و واسطه اى، مودت و محبتى از كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام مى دهند در دل هاى ديگران قرار مى دهد. بنا بر روايات وارده، اين آيه در شأن حضرت على عليه السلام و مراد از «ود»، ولايت ايشان است (حسينى شاه عبدالعظيمى، 1363، ج 8، ص 232).

    8. جانشينى روى زمين

    «وَعَدَاللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئا…» (نور: 55)؛ خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده مى دهد كه قطعا آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد، همان گونه كه به پيشينيان آنها خلافت روى زمين را بخشيد و دين و آيينى را كه براى آنان پسنديده، پابرجا و ريشه دار خواهد ساخت و ترسشان را به امنيت و آرامش مبدل مى كند، آنچنان كه تنها مرا مى پرستند و چيزى را شريك من نخواهند ساخت.

    خداوند در اين آيه، استخلاف در زمين و تمكن در دين را به كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام مى دهند وعده داده است. منظور از آن، ارث بردن زمين و تسلط آنها بر زمين است كه اين جانشينى، خود قائم به ايجاد اجتماع صالح است. و مراد از تمكين در دينشان اين است كه دينشان را ثابت و پابرجا نگه داشته و از نفاق حفظ مى كند، به گونه اى كه اختلاف در اصول و سهل انگارى در اجراى احكام و عمل به فروعات آن، دين را متزلزل نكند (طباطبائى، 1417ق، ج 15، ص 155).

    9. داخل شدن در جمع صالحان

    «وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِي الصَّالِحِينَ»(عنكبوت: 9)؛ و كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام دادند، آنها را در زمره صالحان وارد خواهيم كرد.

    بنده صالح به كسى گفته مى شود كه هيچ گونه فسادى در عقايد، اخلاق، افعال و… (همچون شك، سهو، نسيان، خطا و اشتباه) نداشته باشد. اينها همه خصوصيات معصومان (انبيا و ائمّه اطهار عليهم السلام) است و ازاين رو، مؤمنانى كه از معاصى اجتناب كرده و اعمال صالح انجام دهند، خداوند آنها را در زمره صالحان قرار داده و با ايشان محشور مى كند (طيب، 1378، ج 10، ص 295).

    10. دخول در رحمت الهى

    «فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِي رَحْمَتِهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ» (جاثيه: 30)؛ اما كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، پروردگارشان آنها را در رحمت خود وارد مى كند؛ اين همان پيروزى بزرگ است.

    داخل شدن در رحمت بى انتهاى الهى، از ديگر عنايات خداوند به اين دسته است. رحمت الهى داراى مفهوم وسيعى است كه دنيا و آخرت را دربر مى گيرد و در آيات قرآن به معانى گوناگون، از جمله هدايت، نجات از چنگال دشمن، باران پربركت و نعمت هايى همچون نور و ظلمت، برخوردارى از مواهب الهى، آمرزش گناهان، وفور نعمت و دفع بليّات، توفيق عبادات، حفظ از خطرات، آسانى حساب، عبور از صراط و دخول در بهشت اطلاق شده است (مكارم شيرازى و ديگران، 1374، ج 21، ص 283؛ طيب، 1378، ج 12، ص 127). علّامه طباطبائى، رحمت الهى را افاضه الهى مى داند كه انسان به واسطه آن، فيض شايستگى و آمادگى دخول در رحمت الهى را مى يابد (طباطبائى، 1417ق، ج 18، ص 179) و به واسطه برخوردارى از رحمت رحيمى پروردگار، به نهايت كمال خويش مى رسد.

    موانع رسيدن به حيات طيبه

    موانع رسيدن به حيات طيبه براى انسان ها با توجه به شأن و درجه معنوى شان متفاوت است. به نظر مى آيد كه مسئله غفلت از ياد خداوند، مهم ترين مانع در طريق دستيابى به حيات طيبه باشد؛ زيرا غفلت از ياد خداوند باعث اقبال انسان به دنيا و دلبستگى به آن مى شود: «فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّى عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا» (غافر: 29)؛ حال كه چنين است از كسى كه از ياد ما روى مى گرداند و جز زندگى مادى دنيا را نمى طلبد، اعراض كن. حب دنيا كم كم باعث فراموش شدن ياد مرگ و حيات آخرت مى شود: «إَنَّ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءنَا وَرَضُواْ بِالْحَياةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّواْ بِهَا وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ» (يونس: 7)؛ آنها كه ايمان به ملاقات ما (و روز رستاخيز) ندارند، و به زندگى دنيا خشنود شدند و بر آن تكيه كردند، و آنها كه از آيات ما غافلند. انسان با فراموشى اين مهم، و غفلت از ياد حق، پاى در مسير اشتباه مى گذارد و به جاى پيروى از خداوند، پيرو هواى نفس خويش مى شود: «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن يَهْدِيهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ»(جاثيه: 23)؛ آيا ديدى كسى را كه معبود خود را هواى نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر اينكه شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پرده اى افكنده است؟ با اين حال، چه كسى مى تواند غير از خدا او را هدايت كند؟ آيا متذكر نمى شويد؟

    اين دسته از انسان ها با حذف محوريت خدا در زندگى خويش، و رجوع به جنبه حيوانى خود، قابليت بازتاب صفات پروردگارى را از دست داده، و با تجاوز از حدّ بشريت، كه خليفه اللهى است، هويت خويش را تباه مى كنند (پرچم، 1387).

    نتيجه گيرى

    از مجموعه مباحث ارائه شده در اين مقاله موارد زير را مى توان استنتاج كرد:

    1. حيات حقيقى از آنِ خداوند است و همه موجودات بهره اى از آن را دارا مى باشند. خلقت جهان، مظهر رحمت رحمانى پروردگار است كه از اين طريق، هر موجودى به كمال خويش دست مى يابد. انسان نيز به واسطه همين رحمت به كمال خويش، يعنى مقام خليفه اللهى و مظهريت صفات الهى مى رسد.

    2. حياتى كه قرآن در راستاى خليفه اللهى به انسان معرفى مى كند، حيات طيبه است كه مظهرى از حيات حقيقى خداوند است. حيات طيبه به نوعى حياتى اخلاقى است؛ زيرا زمانى كه اخلاق انسان مظهر اخلاق الهى شود، توانايى رسيدن به قرب الهى و دستيابى به مقام خليفه اللهى را پيدا مى كند.

    3. با توجه به آنچه مفسّران در مورد مفهوم حيات طيبه گفته اند، مى توان اينچنين برداشت كرد كه حيات طيبه همراه و محيط بر حيات دنياست؛ از دنيا شروع مى شود و در آخرت نيز، انسان از آن بهره مند است.

    4. ايمان و عمل صالح به عنوان عوامل دستيابى انسان به حيات طيبه، ارتباط تنگاتنگ و نظام مندى با رسيدن انسان به مقام خليفه اللهى و مظهريت صفات الهى دارد.

    5. انسان به واسطه ايمان و عمل صالح، قابليت رسيدن به قرب الهى و ورود به رحمت رحيمى پروردگار را پيدا كرده و بدين واسطه، مظهر خليفه اللّه و اسماء و صفات الهى در حيات طيبه مى گردد

    6. تأثير ايمان و عمل صالح در راهيابى انسان به حيات طيبه، خود مقيد و مشروط به هدايت يا پذيرش ولايت رسول خداست.

    7. آثار و دستاوردهاى ايمان و عمل صالح براى انسان ها در دنيا و آخرت با توجه به ميزان ايمان و عمل صالحشان متفاوت است.

    8. برخى از آثار و دستاوردهاى ايمان و عمل صالح در دنيا و آخرت عبارت است از: پررنگ شدن نقش خدا در تمامى شئون زندگى، علم و دانايى، آرامش و وقار، قول ثابت، جاودانگى، حسن عاقبت، مؤدت، جانشينى بر روى زمين، دخول در جمع صالحان، دخول در رحمت الهى.

    9. موانع وصول به حيات طيبه با توجه به ميزان ايمان و عمل صالح انسان ها و شأن و درجه معنوى شان متفاوت است.

    منابع

    نهج البلاغه (1379)، ترجمه محمد دشتى، قم، اميرالمؤمنين عليه السلام.

    آلوسى، سيدمحمود (1415ق)، روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالكتب العلميه.

    ابن جوزى، ابوالفرج عبدالرحمن بن على (1422ق)، زادالمسير فى علم التفسير، بيروت، دارالكتاب العربى.

    ابن منظور، محمدبن مكرم (1414ق)، لسان العرب، بيروت، دارصادر.

    ابوالفتوح رازى، حسين بن على (1408ق)، روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، مشهد، بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى.

    امين، سيده نصرت (1361)، مخزن العرفان فى تفسير قرآن، تهران، نهضت زنان مسلمان.

    پرچم، اعظم (1382)، بررسى تطبيقى مسائل وحى و نبوت از ديدگاه قرآن و عهدين، اصفهان، كنكاش.

    ـــــ ، «تبيين مفاهيم و موضوعات اخلاقى در قرآن» (پاييز و زمستان 1387)، انجمن معارف اسلامى، ش 16ـ17، ص 133ـ149.

    جمشيدى، اسداللّه (1383)، نگاهى قرآنى به حيات معنوى، تهران، كانون انديشه جوان.

    جوادى آملى، عبدالله (1375)، تفسير موضوعى قرآن كريم، تهران، رجاء.

    جوهرى، اسماعيل بن حماد (بى تا)، الصحاح التاج اللغة و صحاح العربية، تحقيق احمد عبدالغفور عطاء، مصر، دار الكتاب العربى.

    حسينى شاه عبدالعظيمى، حسين بن احمد (1363)، تفسير اثناعشرى، تهران، ميقات.

    راغب اصفهانى، حسين بن محمد (1412ق)، المفردات فى غريب القرآن، تحقيق صفوان عدنان داودى، بيروت، الدارالعلم.

    سبزوارى نجفى، محمدبن حبيب اللّه (1406ق)، الجديد فى تفسير القرآن المجيد، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات.

    سيدقطب (1412ق)، فى ظلال القرآن، بيروت، دارالشرق.

    شوكانى، محمدبن على (1414ق)، فتح القدير، بيروت، دار ابن كثير.

    طباطبائى، سيدمحمدحسين (1417ق)، الميزان فى تفسيرالقرآن، قم، جامعه مدرسين.

    طبرسى، فضل بن حسن (1377)، جوامع الجامع، تهران و قم، دانشگاه تهران و مركز مديريت حوزه علميه.

    ـــــ (1372)، مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، تهران، ناصر خسرو.

    طوسى، محمدبن حسن (بى تا)، التبيان فى تفسيرالقرآن، بيروت، دار احياء التراث العربى.

    طيب، سيدعبدالحسين (1378)، اطيب البيان فى تفسيرالقرآن، تهران، اسلام.

    فخررازى، محمدبن عمر (1420ق)، مفاتيح الغيب، بيروت، داراحياء التراث العربى.

    فراهيدى، خليل بن احمد (1408ق)، العين، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات.

    فضل اللّه، سيدمحمدحسين (1419ق)، من وحى القرآن، بيروت، دارالملاك للطباعة و النشر.

    فيروزآبادى، محمدبن يعقوب (بى تا)، القاموس المحيط، بيروت، دارالجيل.

    قرشى، سيدعلى اكبر (1377)، احسن الحديث، تهران، بنياد بعثت.

    مدرسى، سيدمحمدتقى (1419ق)، من هدى القرآن، تهران، دار محبى الحسين.

    مصطفوى، حسن (1360)، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب.

    ـــــ (1380)، تفسير روشن، تهران، مركز نشر كتاب.

    مصطفوى، زهرا (1385)، مبانى نظرى اخلاق و تربيت اسلامى، تهران، اطلاعات.

    مغنيه، محمدجواد (1424ق)، تفسير الكاشف، تهران، دارالكتب الاسلاميه.

    مكارم شيرازى، ناصر و ديگران (1374)، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه.

    مهدوى، سيدسعيد (1388)، حيات طيبه در پرتو اخلاق، اصفهان، كياراد.

    واعظ زاده خراسانى، محمد (1378)، المعجم فى فقه اللغه القرآن و سر بلاغته، مشهد، غوتمبرغ.

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:22:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      چكيده   ...

    از ديدگاه قرآن كريم حيات حقيقى از آنِ خداوند است و همه موجودات بهره اى از آن را دارا مى باشند. جهان خلقت مظهر رحمت رحمانى پروردگار است و مسيرى است كه از طريق آن هر موجودى به كمال خويش دست مى يابد. انسان نيز به واسطه همين رحمت، به كمال خويش، كه همان رسيدن به مقام خليفه اللهى و مظهريت صفات الهى است، مى رسد. حياتى كه خداوند در اين زمينه به انسان معرفى مى كند، حيات طيبه است كه مظهرى از حيات حقيقى خداوند است؛ حياتى كه عارى از هر نوع خباثت و آلودگى است، از ايمان و عمل صالح شروع شده تا در مراتب كمال، انسان را مقرّب درگاه پروردگار خويش كند.

    آنچه اين مقاله بدان اهتمام مى ورزد، آن است كه با روش توصيفى ـ تحليلى، با بهره گيرى از آيات قرآن كريم و با مراجعه به منابع كتب دينى، بخصوص تفاسير مربوط، چگونگى مظهريت صفات الهى را در حيات طيبه تبيين نموده و ارتباط نظام مند آن را با صفات مثبتى نظير: ايمان، عمل صالح و ولايت، و صفات منفى نظير: حذف خدامحورى، غفلت از آخرت و مرگ و پيروى از هواى نفس روشن نمايد.

    كليدواژه ها: حيات، طيبه، اخلاق، حيات طيبه، ايمان، عمل صالح.

    مقدّمه

    از ديدگاه قرآن كريم، جهان آفرينش بيهوده و باطل آفريده نشده، بلكه به حق، و رو به سوى هدف معينى در حركت است (ص: 27؛ روم: 8؛ آل عمران: 191؛ عنكبوت: 44؛ جاثيه: 22؛ تغابن: 3؛ انعام: 73؛ يونس: 5؛ ابراهيم: 19؛ نحل: 3؛ انبياء: 16؛ زمر: 5). اين مسئله، در زمره هدايت تكوينى است (طه: 50). از طرفى ديگر، خداوند تمامى آنچه را كه در آسمان ها و زمين است خلق كرد، تا در خدمت حيات و كمال انسان باشد (جاثيه: 13؛ حج: 65؛ لقمان: 20؛ بقره: 29) (مدرسى، 1419ق، ج 13، ص 80). هدايت تشريعى را مخصوص انسان قرار داد تا به واسطه آن بتواند به مقام قرب ربوبى (قمر: 55) و به مظهريت صفات الهى برسد. در اين مسير، حيات طيبه به يارى انسان مى شتابد؛ حياتى كه با گزينش آن از ميان دو حيات مادى و معنوى، انسان به آرامش و اطمينان خاطر در دنيا و آخرت دست مى يابد. حيات طيبه به نوعى حياتى اخلاقى است؛ زيرا انسان، زمانى شايسته نام انسان است و توانايى رسيدن به قرب الهى و مظهريت خليفه اللهى را دارد كه از اخلاق انسانى برخوردار باشد. برخوردارى از اخلاق انسانى، باعث تعالى شخصيت معنوى انسان گشته و نه تنها در همين دنيا، بلكه در آخرت نيز مايه سعادت انسان مى باشد. در غير اين صورت، وى حيوان خطرناكى است كه با استفاده از هوش سرشار و تمام استعدادهايش، در راهى غير از آنچه كه خداوند براى او در نظر گرفته حركت مى كند، و مايه ويرانى همه چيز مى گردد، تاجايى كه تبديل به بدترين جنبندگان شده (انفال: 22و55) و در گمراهى همچون چهارپايان، بلكه گمراه تر از آنها مى شود (اعراف: 179؛ فرقان: 44). وجود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله(به عنوان عالى ترين موهبتى كه خداوند به بشريت ارزانى داشته)، نمونه كامل اخلاق است تاجايى كه اين عالى ترين مخلوق، در كلام خالق اينچنين توصيف شده است: «وَإِنَّكَ لَعَلىَ خُلُقٍ عَظِيمٍ.»(قلم: 4) و انگيزه بعثت ايشان به عنوان آخرين رسول الهى، اتمام مكارم اخلاق است: «إنّما بُعِثتُ لاتَمِّمَ مَكارِمَ الاخلاق» (مهدوى، 1388، ص 9). يعنى آن حضرت در صراط توحيد برانگيخته شده تا در كنار اقامه قسط و عدل، معنويت انسان ها را در پرتو اخلاق تخلق بخشد (مصطفوى، 1385، ص 17ـ18). رسيدن به اخلاق انسانى، يعنى: رسيدن به حيات طيبه؛ حياتى كه تنها يك مرتبه در قرآن مجيد (نحل: 97) به صراحت از آن سخن به ميان آمده است. توصيف آن به صفت «طيب» گوياى خالص بودن آن از هرگونه خباثت و آلودگى است و برخوردارى از آن، مايه آبادانى دنيا و آخرت انسان است. همين مسئله، اهميت حيات طيبه را روشن مى كند و انسان كنجكاو را بر آن مى دارد تا به دنبال مفهوم حيات طيبه و راه هاى دستيابى بدان باشد.

    مقالات و كتاب هايى در اين زمينه به چاپ رسيده، هريك از منظرى متفاوت از ديگرى، حيات طيبه را مورد بررسى قرار داده است. برخى از كتاب هايى كه به اين مقوله پرداخته اند عبارتند از: حيات طيبه انسان بر اساس حكمت نظرى و عملى، نوشته على رفيعى؛ حيات طيبه در پرتو امر به معروف، تأليف سيدمحمدعلى آل سيدغفور؛ آرامش يابى انسان در حيات طيبه، به قلم محسن بهداد؛ سيماى حيات طيبه در قرآن و سخن معصومين عليهم السلام، نوشته سيدحسين بهشتى نژاد؛ حيات طيبه و ارزش مال از نظر قرآن كريم، تأليف سيدعبدالوهاب طالقانى؛ حيات طيبه، نگاهى ديگر به مقاله پوچى، از حميد شهريارى؛ كمالات معنوى و حيات طيبه زن در مكتب قرآن، حيات طيبه قرآنى و اصطلاحات فرهنگى پيامبر، نوشته سيدحسين حرّ؛ حيات طيبه در قرآن و نهج البلاغه، تأليف اسماعيل ابراهيمى؛ حيات طيبه هدف غايى تعليم و تربيت اسلامى، از حسن على اكبرى؛ حيات طيبه در پرتو اخلاق، به قلم سيدسعيد مهدوى. همان گونه كه از عناوين مطرح شده به دست مى آيد، جنبه هاى مختلفى همچون آرامش، امر به معروف، مال، تعليم و تربيت، مفاهيم اخلاقى و… در پرتو حيات طيبه مورد بحث قرار گرفته است.

    مقالاتى هم كه به بررسى حيات طيبه از منظر قرآن پرداخته اند، عبارتند از: «حيات طيبه از ديدگاه قرآن كريم»، نوشته حميدرضا مظاهرى سيف؛ «حيات طيبه از ديدگاه قرآن كريم»، نوشته صديقه ذاكر؛ «حيات طيبه انسان از منظر قرآن كريم»، نوشته جمال فرزندوحى و معصومه رحيمى.

    اما مقاله حاضر، به تبيين ارتباط ايمان و عمل صالح با مظهريت صفات الهى در حيات طيبه، و نيز ارتباط حيات اخلاقى، كه همان حيات طيبه است، با مقام خليفه اللهى مى پردازد.

    سؤال هاى اساسى كه اين مقاله سعى دارد به آنها پاسخ دهد عبارتند از:

    ـ نقش حيات طيبه در تكامل انسان چيست؟

    ـ ارتباط حيات طيبه با مظهريت صفات الهى چيست؟

    در كنار پاسخ به سؤال هاى اصلى، مباحث فرعى همچون حيات طيبه و زندگى دنيا، آثار و دستاوردهاى ايمان و عمل صالح و موانع رسيدن به حيات طيبه، مطرح شده است.

    مفهوم حيات طيبه

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:22:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      ريحانه طباطبايى1   ...

    1 كارشناس ارشد علوم قرآن و حديث دانشگاه اصفهان

    tabatabaei_h@ymail.com

    اعظم پرچم2

    2 دانشيار علوم قرآن و حديث دانشگاه اصفهان

    azamparcham@gmail.com

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:22:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      حيات طيبه، حياتى اخلاقى در راستاى مظهريت صفات الهى   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:22:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      چكيده   ...

    اين مقاله به بررسي و شناسايي عوامل ضعف خودکنترلي از ديدگاه قرآن کريم مي‌پردازد. روش تحقيق، توصيف و تحليل آيات قرآن کريم، دربارة خودکنترلي است. از يافته‌هاي اين پژوهش تقسيم عوامل ضعف خودکنترلي به مستقيم و غيرمستقيم است. در قرآن بر عواملي مانند پيروي از هواي نفس، غفلت از خود، کبر و غرور، خودستايي، وابستگي به دنيا و وسوسة شيطان، به‌مثابة عوامل مستقيم ضعف خودکنترلي در انسان، تأکيد شده است. همچنين ضعف نفس و اراده از عوامل غيرمستقيم‌اند که براي زدودن عوامل غيرمستقيم نيز بايد نخست به تقويت نفس و اراده پرداخت. در اين مقاله براي هريک از عوامل راهكاري نيز عرضه شده است.

    کليد واژه‌ها: خودکنترلي، عوامل مستقيم و غيرمستقيم، ضعف نفس.

    مقدمه

    خداوند سبحان انسان را از کمترين موجود آفريد و به سوي ملکوت اعلي سير داد. از فرشتگاني سراپا مطيع محض، بالاتر برد و به خود نزديک‌تر کرد و براي خلقتي اين چنين، خود را ستود که: «فتبارک الله احسن الخالقين» (مؤمنون: 14)؛ آفرين‌باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است. و در نهاد بشر ويژگي‌هايي به وديعه گذاشت که شايستة جايگاه خليفة‌‌اللهي شود.

    يکي از ويژگي‌هاي خاص انسان، خودکنترلي است که درواقع نوعي مديريت بر خويشتن است. با تقويت اين ويژگي انسان مي‌تواند بر خويشتن خويش لگام زند و از انحرافات و اشتباهات و جرايم دوري كند. در معاشرت صحيح آن را به کار بندد و بدين‌ترتيب، به سوي کمال انساني رهنمون شود. بنا بر آموزه‌هاي ديني، کنترل نفس گاه يا ترک گناه و معصيت، و گاه با انجام دادن واجبات ديني ميسر مي‌شود که ثمرة اين كنترل تقواست. گاه نيز مبارزه با خود در برابر ناملايمات نفساني، سختي‌ها و مشکلات زندگي است، يا در همزيستي اجتماعي صورت مي‌گيرد که نتيجة آن «كظم غيظ» است و صبر و حلم را در پي دارد.

    در اهميت اين موضوع همين بس که در قرآن کريم چند مرتبه به آن قسم خورده است: «وَنَفْسٍ وَما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَقَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها» (شمس: 11-7)؛ سوگند به نَفْس و آن‌كس كه آن را درست كرد، سپس پليدكارى و پرهيزگارى‏اش را به آن الهام كرد، كه هركس آن را پاك گردانيد، قطعاً رستگار شد و هر كه آلوده‏اش ساخت، قطعاً درباخت.

    خودکنترلي در روان‌شناسي با تعابيري مانند کنترل شخصي، منبع کنترل دروني، وجدان و کنترل نفس تبيين مي‌شود. گوردون آلپورت (1967م) از نظريه‌پردازان شخصيت، يکي از ويژگي‌هاي شخصيت بالنده را توانايي کنترل شخصي مي‌داند. (شعاري‌نژاد، 1385، ص 425) از ديد او: شخصيت سالم چند ويژگي دارد که عمده‌ترين آنها پذيرفتن خود است. شخصيت‌هاي سالم مي‌توانند همة جنبه‌هاي هستي، ازجمله نقاط ضعف و کاستي‌هاي خود را بپذيرند و بدون اهميت به آنها، به تلاششان ادامه دهند؛ البته مي‌بايست اين نقاط ضعف را در جهت پيشرفتشان تقويت ‌کنند (شولتز، 1388، ص 21). کارل راجرز (1987م) مي‌گويد: «همين‌طور كه خود پديدار مي‌گردد، گرايش تحقق خود، (خود را از قوه به فعل رساندن) نمايان مي‌گردد. اين همان هدفي است كه غالباً اشخاص سالم بدان دست مي‌يابند. در انسان سالمي‌ كه به تحقق خود مي‌پردازد، الگوي منسجمي ‌ظاهر مي‌گردد» (همان، ص 43ـ44). به اعتقاد راجرز هرچه انسان از سلامت روان بيشتري برخوردار باشد، آزادانه‌تر عمل و انتخاب مي‌كند (همان، ص 52). اريک فروم (1980م) روان‌شناس ديگري است كه در تبيين خودکنترلي مي‌گويد: «انسان سالم با زاياندن همة استعدادهاي بالقوة خود، با تبديل به آنچه در توانايي‌اش است و با تحقق بخشيدن به همة قابليت‌ها و توانايي‌هايش خود را مي‌آفريند» (همان،71ـ74). کارل يونگ (1196م) يكي از شروط تحقق «خود» را تحصيل شناخت عيني دربارة خود مي‌داند و مي‌نويسد تا نخست ماهيت «خود» را به‌طور كامل نشناسيم فعليت «خود» امكان‌پذير نيست (همان، ص 136). آبراهام مزلو (1970م) مي‌گويد: «تا انسان به خود احترام (آقابخشي و افشاري‌راد، 1379، ص 529) نگذارد احساس ايمني و دروني و اعتماد به خود پيدا نمي‌كند؛ دراين‌صورت در مقابله با زندگي احساس حقارت و دل‌سردي و ناتواني مي‌كند. براي دست‌يابي به احساس احترام به خود راستين، بايد خود را خوب بشناسيم و بتوانيم فضايل و نقاط ضعفمان را به‌طور عيني تشخيص دهيم» (همان، ص 94ـ95). فريتس پرلز (1970م) برآن است كه اشخاص سالم مي‌توانند مسئوليت زندگي خويش را بپذيرند؛ ‌مي‌دانند كه فقط خودشان مسئول حاصل زندگي يا هر آنچه مي‌گويند و مي‌كنند و مي‌انديشند، هستند (همان، ص 193). و نيز مي‌گويد: «هر ارگانيسمي‌ براي حفظ تعادل، همواره به تعامل با محيط و خودتنظيمي ‌نياز دارد» (همان، ص 69) كه مفهوم تحقق «خود» و آگاهي از «خود» به اين خودتنظيمي‌ كمك مي‌كند تا انسان روان سالمي‌ داشته باشد. همچنين او مي‌گويد براي تحقق «خود» نخست بايد همة ابعاد «خويش» را شناخت (همان، ص 141) كه كمال‌گرايي در اين مفهوم متجلي مي‌شود و مهم‌ترين ملاك سلامت رواني است (همان، ص 76). به نظر اريكسون (‌1994م) نيز توان كنترل خويشتن و احساس اينكه انسان مي‌تواند خويشتن را كنترل كند يكي از ويژگي‌هاي شخصيت سالم است (لاندين، 1378، ص 306). جوليان راتر (1916م) نيز منبع كنترل را به دو گونة منبع كنترل دروني و منبع كنترل بيروني تقسيم كرده است (کلينکه، 1386، ص 104؛ شولتز، 1378، ص 389؛ سيف، 1384، ص 362).

    منبع كنترل عبارت است از پاسخي كه شخص، كم‌وبيش به‌صورت آگاهانه، به اين پرسش مي‌دهد كه چه كسي سرنوشت مرا تعيين مي‌كند؟ (صفاري‌نيا، 1389، ص 32) افرادي كه منبع كنترل دروني دارند، فكر مي‌كنند كه مسئول زندگي خودشان‌اند و بر اساس آن عمل مي‌كنند. پژوهش راتر نشان داد كه اين افراد از نظر جسمي‌ و رواني سالم‌تر از افراد ديگرند (برکوويتز، 1372، ص 102؛ کريمي، 1382، ص 102). كسي كه منبع كنترل دروني دارد، معتقد است آنچه بر سرش مي‌آيد، مثبت يا منفي، ناشي از رفتارش است؛ اما كسي كه منبع كنترل بيروني دارد، عامل‌هاي بيروني را و نه كارهاي شخصي خود را دخيل مي‌داند (صفاري‌نيا، 1389، ص 32).

    بنابراين انسان با مديريت بر غرايز و نفس خود مي‌تواند به اين مهم دست يابد؛ اما در اين راه به‌طور ‌قطع به دستور عملي جامع و کامل نيازمند است که بهترين الگو در اين زمينه با تأسي از آيات قرآن کريم به‌دست مي‌آيد. در اين پژوهش برآنيم مديريت انسان بر نفسش را از ديدگاه آيات قرآن کريم بررسي کنيم، سپس عواملي را بيان كنيم که سبب ضعف آن مي‌شود. هرگاه عوامل ضعف خودکنترلي مشخص شود، از آثار آن نيز مي‌توان پيشگيري کرد. ازجملة مهم‌ترين اين عوامل که شايد سرآغاز ديگر گناهان باشد، اين موارد است: حسد، غيبت، دروغ، بخل و حقد و کينه‌توزي.

    خودکنترلي در اصطلاح

    خودکنترلي در علوم گوناگون، اصطلاحي علمي‌ است؛ از‌اين‌رو، در تعريف آن، ناگزير علوم مختلف را بررسي مي‌كنيم.

    در روان‌شناسي تعريف «خود» چنين آمده است: «مجموعة ويژگي‌هاي فردي است که تفاوت فرد از ديگران يا شباهت او به ديگران را بيان مي‌کند» (همان، ص 24). خودکنترلي توانايي پيروي از درخواست معقول، تعديل رفتار مطابق با موقعيت، به تأخير انداختن ارضاي يک خواسته در چارچوب پذيرفته‌شدة اجتماعي، بدون مداخله و هدايت مستقيم فردي ديگر تعريف شده است. اساس خودکنترلي توانايي فرد در کنترل ارادي فرايندهاي دروني و برون‌دادهاي رفتاري است (قديري، 1389).

    در جامعه‌شناسي «خود» عبارت است از تجربة آگاهانة فرد از هويت شخصي و بارز که از همة اشياء و مردم ديگر متفاوت است (کافي، 1385، ص 87). در اين علم از خودکنترلي به کنترل خويشتن تعبير شده و در تبيين آن آمده است: «کنترل رفتار، عمل و انديشة خود توسط فردي آگاه و مختار، کنترل خويشن و احراز توان آن لازمة تحقيق آزادي است و خود از بلوغ ذهني منبعث مي‌شود. کنترل خويشتن در مواردي به‌منظور اجتناب از آلام ناشي از لذت کنوني صورت مي‌گيرد، ولي در مواردي ديگر در راه تصعيد و ارتقاي انسان به سوي مراحلي برين تحقيق مي‌پذيرد» (ساروخاني، 1376، ج 2، ص 717).

    «خود» در علم مديريت: «عموماً به مجموعة وجودي يا فرديت شخص بر‌مي‌گردد» (دوبرين، 1388، ص 88). خودکنترلي حالتي است در درون فرد که او را به انجام دادن وظايفش متمايل مي‏سازد؛ بدون آنکه‏ عامل خارجي ‌بر او نظارت داشته باشد (الواني، 1385، ص 134)؛ به عبارت ديگر، خودکنترلي مراقبتي دروني است که براساس آن وظايف محول‌شده انجام و رفتارهاي ناهنجار و غيرقانوني ترک مي‏شود. در اين ديدگاه خودکنترلي فرايندي است که براساس آن، افراد بدون اجبار و تهديد و تطميع، به وظايف سازماني خود تعهد نشان مي‏دهند و از بيشترين توانشان در جهت‏ پيشبرد اهداف سازمان استفاده مي‏کنند (زارع، 1384).

    مفهوم خودکنترلي از نگاه قرآن

    ارزش انسان به نفس اوست. نفس انسان مراتبي دارد كه مي‌تواند انسان را به ذلت و پستي بکشاند يا او را به درجات اعلي نزديک کند. يکي از عواملي که نفس، با آن خود را به مقامات بالا مي‌رساند، خودکنترلي است که در اين فرايند انسان مي‌تواند با تكيه بر نفس خويش و بدون عاملي ديگر اعضا و جوارح خود را کنترل کند.

    بحث از خودکنترلي، انتزاعي است که از رفتار و منش افراد گرفته مي‌شود. خودکنترلي همان خويشتن‌داري است که قرآن کريم از آن به تقوا تعبير مي‌کند. و كرامت انسان در نزد خداوند، براساس آن سنجيده مي‌شود: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» (حجرات: 13) يکي از مهم‌ترين ثمرات خودکنترلي تقواست و اثر اين دو بر يکديگر مستقيم بوده، زيادت يکي تقويت ديگري را در پي دارد. اين مراتب در افراد شدت و ضعف دارد، بعضي افراد درجات بالا و گروهي ديگر درجات کمتري دارند. گاه انسان دچار سستي است و نياز به محرکي دارد که او را به سمت جلو حرکت دهد؛ ولي توجه به اين نکته ضروري است تا انسان اراده نکند، نيرويي نخواهد توانست براي او کاري انجام دهد، حتي خداوند؛ زيرا خداوند فرمود: «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» (رعد: 11)؛ درحقيقت، خدا حال قومى را تغيير نمى‏دهد، مگر آنكه آنان خود حال خود را تغيير دهند. رستگاري از آن کساني خواهد بود که بتوانند خود را کنترل کنند. «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها» (مؤمنون: 1). همچنين افراد خودکنترل که افرادي باتقوايند، انسان‌هايي سالم و کامل‌اند (طباطبائي، 1417ق، ج 17، ص 196). اينان با روحية سالم خود بهتر مي‌توانند به کمال برسند.

    اصطلاحي خاص براي خودکنترلي در آيات وجود ندارد؛ اما در قرآن کريم آياتي بر خودکنترلي دلالت دارند که مي‌توان آنها را در سه عنوان خلاصه کرد:

    هدايت بر اثر کنترل نفس: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ ْلا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (مائده: 105)؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، به خودتان بپردازيد. هرگاه شما هدايت يافتيد، آن‌كس كه گمراه شده است به شما زيانى نمى‏رساند. بازگشت همة شما به سوى خداست. پس شما را از آنچه انجام مى‏داديد، آگاه خواهد كرد. اين آيه مؤمنان را از اينکه به ديگران بپردازند و خود را فراموش کنند، نهي فرموده است و نيز مي‌فرمايد ضلالت و گمراهي ديگران شما را در راه به دست آوردن هدايت سست نکند که در اين مسير، بازگشت همه، چه مؤمن و چه گمراه، به سوي خداوند متعال است (ابن‌عجيبه، 1419ق، ج 2، ص 84). نفس مؤمن راه هدايت اوست، راهى است كه او را به سعادتش مى‏رساند. در حقيقت، نفس همان مخلوقى است كه انسان از سوي آن يا به سبب ملاحظة آن، محروم و يا رستگار مى‏شود (طباطبائي، 1417ق، ج 6، ص 164ـ167). براساس آية مزبور خداوند متعال به اصلاح و تزکيه نفس امر فرموده‌اند (اندلسي، 1420ق، ج 4، ص 388؛ حقي، بي‌تا، ج 2، ص 453؛ قطب، 1412ق، ج 2، ص 991؛ گنابادي، 1408ق، ج 2، ص 116). و تا زماني كه نفس‏هاى خود را اصلاح نكرده‏ايد به غير خودتان نپردازيد؛ زيرا اشتغال به غير، پيش از اصلاح خود، سفاهت است و سبب فساد ديگرى مى‏شود كه از غير گرفته شده است و سبب استحكام فساد مى‏شود و آن وقت گمراهي نفس مستحكم و متراكم مى‏شود (گنابادي، 1408ق، ج 2، ص 116). امام محمدباقر(ع) فرمودند: «خود را اصلاح كنيد، و لغزش‏هاى مردم را جست‌وجو مكنيد؛ زيرا اگر شما خود صالح باشيد، گمراهى مردم به شما آسيبي نمى‏رساند» (قمي، 1367، ج 1، ص 188).

    امر به مؤمنان براي کنترل و حفظ خويش و اهلشان: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ» (تحريم: 6)؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، خود و كسانتان را از آتشى كه سوخت آن، مردم و سنگ‌هاست حفظ كنيد. كلمة «قوا» جمع امر حاضر از مصدر «وقايه» است، و «وقايه» به‌معناى حفظ كردن چيزى از هرگونه خطر است كه به آن صدمه بزند، و برايش مضر باشد (راغب، 1412ق، ص 881). از جملة آن خطرها، خطر پيروي از هواي نفس و معصيت کردن است (طبرسي، 1372، ج 10، ص 477؛ دخيل، 1422ق، ص 758؛ فخر رازي، 1420ق، ج 30، ص 572؛ زمخشري، 1407ق، ج 4، ص 568؛ فيض کاشاني، 1415ق، ج 5، ص 196) که انسان بايد نفس خويش را از اينها حفظ کند وگرنه گرفتار آتشي مي‌شود که خود هيزمش است.

    عواقب کنترل كردن يا كنترل نكردن نفس دامن‌گير خود شخص است: «لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاَّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» (انعام: 164)‏؛ و هيچ‌كس جز بر زيان خود [گناهى‏] انجام نمى‏دهد، و هيچ باربردارى بار [گناه‏] ديگرى را بر نمى‏دارد. مفادش اين است كه به‌طور‌كلى اشخاص هيچ عمل زشتى نمى‏كنند، مگر اينكه خود صاحبان عمل، وزر و وبال آن را به دوش خود خواهند كشيد، و هيچ‌كس وزر ديگرى را به دوش نمى‏كشد (طباطبائي، 1417ق، ج 7، ص 395). همچنين مي‌فرمايد: «لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ وَلكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ» (بقره: 225)؛ خداوند شما را به سوگندهاى لغوتان مؤاخذه نمى‏كند، ولى شما را بدانچه دل‌هايتان [از روى عمد] فراهم آورده است، مؤاخذه مى‏كند، و خدا آمرزنده بردبار است.

    بيشترين آياتِ حکايت‌گر خودکنترلي در قرآن کريم، مربوط به نفس و قلب است؛ همان‌گونه که در آيات ياد‌شده مشاهده شد، اين نفس است که بايد مراقب اعمال و رفتارش باشد و همواره بر خود مسلط باشد که به خطا نرود. خداوند حکيم براي سعادت و کمال نفس دستورهاي هدايتگري بيان فرموده و به اعمالي که سبب تقويت و ضعف خودکنترلي مي‌شود، اشاره فرموده است که تفصيل آن در روايات ائمه و کتاب‌هاي اخلاق عالمان ما گنجانده شده است.

    عوامل ضعف خودکنترلي

    عوامل ضعف خودکنترلي، عواملي‌اند که انسان را در کنترل کردن خود دچار سستي مي‌کند و مانع سعادت و کمال وي مي‌شود. اين عوامل به دو گونه آسيب‌زايند: مستقيم و غيرمستقيم.

    الف) عوامل مستقيم

    عواملي که به‌طورمستقيم و خود‌به‌خود ضعف خودکنترلي را سبب مي‌شوند، و شقاوت ابدي انسان را در پي دارند که شرح آن در ادامه مي‌آيد.

    پيروي از هواي نفس

    انسان از برترين مخلوقات خداوند متعال است. وجه تفاوتش با ديگر مخلوقات چند چيز است كه‌ از‌آن جمله مي‌توان به هواي نفس و عقل اشاره كرد (مغنيه، 1424ق، ج 5، ص 68؛ قمي‌مشهدي، 1368، ج 7، ص 449ـ450). اگر انسان بتواند به کمک عقل هواي نفس خويش را کنترل کند مي‌تواند به بالاترين مقام انساني برسد. هر‌يك از اين دو لازم و ملزوم هم‌اند. اگر هواي نفس نباشد، ادامة حيات غيرممکن است و اگر عقل نباشد هواي نفس طغيان مي‌کند و سبب گمراهي انسان خواهد شد.

    مهم‌ترين عامل فساد و تباهي نفس، پيروي از هواي نفس است. نفس مراتبي دارد كه عبارت است از: نفس اماره، نفس لوامه، نفس مطمئنه، نفس راضيه و نفس مرضيه (حقي، 1412ق، ج 4، ص 275؛ آلوسي، 1415ق، ج 7، ص 73ـ74). نفس اماره انسان را به هواي نفس خويش دعوت مي‌کند (مکارم شيرازي، 1421ق، ج 7، ص 232؛ طباطبائي، 1417ق، ج 11، ص 198) و نفسي است که انسان را به گناه و بدي امر مي‌کند، به‌طوري‌که اساس بدبختي انسان همين نفس اماره است (مکارم شيرازي، 1421ق، ج 7، ص 233): «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي» (يوسف: 53)؛ و من نفس خود را تبرئه نمى‏كنم؛ چراكه نفس قطعاً به بدى امر مى‏كند، مگر كسى را كه خدا رحم كند، زيرا پروردگار من آمرزنده مهربان است.

    «هوي» در اصل به‌‌معنا سقوط يک‌بارة چيزي از بلندي است (مصطفوي، 1360، ج 11، ص 300؛ فيومي، 1414ق، ج 2، ص 643): «مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوى»‏ (طه: 81) که يکي از مصاديق آن خواهش نفساني و تمايل به شهوت است که سبب سقوط انسان مي‌شود (راغب، 1412ق، ص 849؛ مصطفوي، 1360، ج 11، ص 300؛ فيومي، 1414ق، ج 2، ص 643): «لا يَسْمَعُونَ حَسيسَها وَ هُمْ في‏ مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُون» (انبياء: 102)؛ صداى آن را نمى‏شنوند، آنان در ميان آنچه دل‌هايشان بخواهد جاودانند. هواي نفس اساس رذايل نفساني (طباطبائي، 1417ق، ‏ج 11، ص 92)، گناه (همان، ج 4، ص 50) و منشأ تسلط شيطان بر آدمي ‌است (طيب، 1378، ج 5، ص 299). خداوند مي‌فرمايد: «وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ بِما نَسوا يومَ الحِساب» (ص: 26)؛ و زنهار، از هوس پيروى مكن كه تو را از راه خدا بيرون كند. در حقيقت كسانى كه از راه خدا بيرون مى‏روند، به [سزاى‏] آنكه روز حساب را فراموش كرده‏اند عذابى سخت خواهند داشت. در اين آيه سبب گمراهي انسان پيروي از هواي نفس بيان شده است و قرآن کريم اين امر را ناشي از فراموشي روز قيامت مي‌داند. اين مسئله تا جايي ادامه دارد که انسان هواي نفس خويش را بتي براي خود قرار مي‌دهد:

    «أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكيلاً أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً» (فرقان: 43ـ44)؛ آيا آن‌كس كه هواىِ [نفس‏] خود را معبود خويش گرفته است ديدى؟ آيا [مى‏توانى‏] ضامنِ او باشى؟ يا گمان دارى كه بيشترشان مى‏شنوند يا مى‏انديشند؟ آنان جز مانند ستوران نيستند، بلكه گمراه‏ترند.

    منظور از معبود گرفتن هواى نفس، اطاعت و پيروى كردن از آن است كه اين يعني عبادت کردن آن و خداوند متعال از اين كار نهي فرموده است (طباطبائي، 1417ق، ج 15، ص 223؛ گنابادي، 1408ق، ج 3، ص 142؛ آلوسي، 1415ق، ج 10، ص 24). و اين‌كار نهايت جهل است؛ زيرا خداوند به پيروي از عقل فرمان داده است (طوسي، بي‌تا، ج 7، ص 496ـ497). بنابراين هرکس از هواي نفس خويش پيروي کند درحقيقت راه خداوند را بيراهه رفته و گمراه خواهد شد. همچنين ظلم بزرگي به خود کرده است (بيضاوي، 1418ق، ج 4، ص 180؛ قطب، 1412ق، ج 5، ص 2699): «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ» (قصص: 50)؛ و كيست گمراه‏تر از آنكه بى‏راهنمايى خدا از هوسش پيروى كند؟ بى‏ترديد خدا مردم ستمگر را راهنمايى نمى‏كند.

    مرحوم فيض کاشاني بر اين باور بود که براي اصلاح و درمان بيماري‌هاي اخلاقي دو شيوه وجود دارد؛ نخست شيوه‌هاي عام و ديگري شيوه‌هاي خاص. آگاهي از عيب‌ها و آثار شوم رذايل، مبارزه با علل آنها، عمل كردن بر ضد آنها، و تصميم براي اصلاح آنها، تضرع، ابتهال و تلاوت قرآن از جمله شيوه‌هاي عام اصلاح است. شيوه‌هاي خاص بستگي به نوع رذيله دارد و متناسب با آن شيوه‌اي اصلاح گفته شده است (بهشتي، 1388، ص 150).

    قرآن کريم انسان را از پيروي هواي نفس منع کرده است و در مسير کمال، شيوة تعديل غرايز را به انسان مي‌آموزد. «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى»‏ (مائده: 81)؛ عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديك‌تر است. عدالت آن است كه حق هر قوه‏اى را به او بدهى و هر قوه‏اى را در جاى خودش مصرف كنى كه دو طرف افراط و تفريط عدالت عبارت است از ستمگرى و ستم‏كشى (طباطبائي، 1417ق، ج 1، ص 370ـ373؛ آملي، 1422ق، ج 1، ص 471). پس براى انسان معناى انسانيت محقق نمى‏شود، مگر هنگامي كه بتواند قواى مختلف خود را به‌گونه‌اي تعديل كند كه هريك از آنها در حد وسط قرار گيرد و شيوه‌اي ميانه براي راهي كه برايش برگزيده شده است عمل كند؛ بلكه عدالت در همة قوا همان چيزى است كه ما آن را به نام فضايل مى‏خوانيم (طباطبائي، 1417ق، ج 5، ص 268).

    غفلت از خود

    غفلت، نداشتن علم به علم، يعنى اينكه ندانم كه مي‌دانم، همان جهالت و ناداني است (طباطبائي، 1417ق، ج 1، ص 339؛ ملاحويش، 1382ق، ج 4، ص 142). غفلت مقام و مرتبة انساني را به پست‌ترين درجه، چه‌بسا درجة حيواني، مي‌رساند (مصطفوي، 1360، ج 7، ص 24؛ گنابادي، 1408ق، ج 4، ص 167). يکي از عوامل ضعف خودکنترلي جهالت است؛ زيرا اگر انسان از خود غافل شود و خود را فراموش ‌کند، ديگران را امر به نيکي، و نهي از بدي‌ها مي‌كند؛ درحالي‌که خود به اين امر و نهي سزاوارتر است. اين ظلم به نفس و خسران آشکاري است (خطيب، بي‌تا، ج 1، ص 79؛ گنابادي، 1408ق، ج 4، ص 167) که آدمي ‌خود را رها کند و به خود توجهي نداشته باشد. همان‌گونه که خداي متعال در قرآن کريم مي‌فرمايد: «أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (بقره: 44)؛ آيا مردم را به نيكى فرمان مى‏دهيد و خود را فراموش مى‏كنيد، با اينكه شما كتاب [خدا] را مى‏خوانيد؟ آيا [هيچ‏] نمى‏انديشيد؟ هيچ نيکي نمي‌تواند از تقوا و تزکيه نفس بهتر باشد (فخر رازي، 1420ق، ج 3، ص 487؛ ابن‌عربي، ‌1422ق، ج 1، ص 31): «وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى» (بقره: 189). اگر قرار است فردي، فرد ديگر را به خودکنترلي توصيه کند، مهم‌تر از اين چيست كه انسان نخست خود را کنترل کند سپس به ديگران تذکر دهد. قرآن کريم سبب اين غفلت را غفلت از خداي متعال بيان مي‌کند: «وَلا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (حشر: 19)؛ و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او [نيز] آنان را دچار خودفراموشى كرد آنان همان نافرمانانند. انسان با شهوات و لذات جسماني خويش حجابي ميان خود و خداي خويش قرار مي‌دهد (ابن‌عربي، 1422ق، ج 2، ص 331؛ قطب، 1412ق، ج 4، ص 2269) که سبب غفلت از خود و خداي خود مي‌شود.

    غفلت از خود درواقع غفلت از خداوند را در پي دارد و موجب مي‌شود عملي را از ياد ببرد که به سود اوست (ابن‌کثير، 1419ق، ج 8، ص 106؛ فيض کاشاني، 1415ق، ج 3، ص 159؛ مغنيه، 1424ق، ج 7، ص 294). همچنين انسان زندگي سختي خواهد داشت: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى» (طه: 124)؛ و هر كس از ياد من دل بگرداند، درحقيقت، زندگىِ تنگ [و سختى‏] خواهد داشت، و روز رستاخيز او را نابينا محشور مى‏كنيم. آنها کارشان به گمراهي نيز مي‌رسد: «فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ في‏ ضَلالٍ مُبينٍ» (زمر: 22)؛ پس واى بر آنان كه از سخت‏دلى ياد خدا نمى‏كنند اينان در گمراهى آشكارند. سرانجام شيطان جاي ذکر خدا را مي‌گيرد و با انسان قرين مي‌شود: «وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ» (زخرف: 36)؛ و هركس از ياد [خداى‏] رحمان دل بگرداند، بر او شيطانى مى‏گماريم تا براى وى دمسازى باش.

    سرچشمة غفلت و بي‌خبرى هواپرستى است (مکارم شيرازي، 1421ق، ج 11، ص 26)؛ از‌اين‌رو خداوند مي‌فرمايند از غافلان پيروي نکنيد: «وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً» (کهف: 28). چنين افرادي از چهارپايان نيز گمراه‌ترند؛ زيرا آنچه را وجه تمايز انسان از ديگر حيوانات است از دست داده‏اند و آن تمييز ميان خير و شر، و نفع و ضرر در زندگى انسان با چشم و گوش و دل است (طباطبائي، 1417ق، ج 8، ص 336؛ طبرسي، 1372، ج 4، ص 772؛ زمخشري، 1407ق، ج 2، ص 180).

    راه درمان غفلت با توجه به آيات بالا، ياد و ذکر خداوند متعال و نيز آگاهي از خود و پيرامون خود است.

    کبر و غرور و خودستايي

    عُجب يکي از عوامل ضعف خودکنترلي (طباطبائي، 1417ق، ج 2، ص ‏393) و به‌معناي خودخواهي (طبرسي، 1372، ج 4، ص 672) است که خودستايي ناشي از آن است. به‌تدريج اين رذيله انسان را وادار مى‏كند كه در تماسش با ديگر انسان‌ها به رذيلة ديگرى دچار شود كه نام آن تكبر است اين رذيله همان عاملي است که سبب رانده شدن شيطان از درگاه الهي شد. انسان خودپسند به حكم همان خودپسنديش مى‏خواهد خود را بالاتر از ديگران جلوه دهد و بندگان خداى را بندة خود بپندارد، اينجاست كه به هر ظلم و ستم و حق‏كشى و هتك هر حرمتى از محارم الهى دست مى‏زند، و به خود اجازه مى‏دهد بر جان، ناموس و اموال مردم دست‏درازى كند (طباطبائي، 1417ق، ج 4، ص 372؛ طوسي، بي‌‌تا، ج 4، ص 35؛ طبرسي، 1372، ج 3، ص 384).

    کبر و غرور يكى از عوامل ضايع کردن خود (طباطبائي، 1417ق، ج 2، ص 393) و نشانة عدم خودکنترلي در انسان است. تكبر عبارت است از اينكه كسى بخواهد خود را بالاتر و بزرگ‏تر از ديگران ‌نشان دهد (آلوسي، 1415ق، ج 1، ص 232؛ بيضاوي، 1418ق، ج 1، ص 71). خداوند در قرآن کريم انسان را از اين ‌كار برحذر داشته، مي‌فرمايد: «وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً» (اسراء: 137)؛ و در [روى‏] زمين به نخوت گام برمدار. در تفاسير «مرح» به تکبر تعبير شده است (طوسي، بي‌تا، ج 6، ص 479؛ طبرسي، 1372، ج 6، ص 641؛ شيباني، 1413ق، ج 3، ص 232؛ ابن‌قتيبه، بي‌تا، ص 216؛ بلخي، 1423ق، ج 2، ص 531) و از‌آنجايى‌كه هيچ موجودى به شخصه احترام و كرامتى ندارد، مگر اينكه خداوند سبحان به او شرافت و احترام داده باشد؛ ازاين‌رو بايد گفت تكبر براي غير خداى تعالى ـ هركس كه باشد ـ صفتي مذموم است؛ زيرا به‌جز او هركس كه باشد، از سوي خود جز مذلت چيزى ندارد. آرى، خداى سبحان كبريا دارد و تكبر از او پسنديده است (طباطبائي، 1417ق، ج 8، ص 29).

    بنابراين، مى‏توان گفت تكبر دو گونه است: يكى پسنديده كه آن تكبر خداى تعالى است: «وَلَهُ الْكِبْرِياءُ فِي السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ» (جاثيه: 37)؛ و در آسمان‌ها و زمين، بزرگى از آن اوست، و اوست شكست‏ناپذير سنجيده‏كار. کلمة «کبريا» در آية مزبور به عظمت و ملک (آلوسي، 1415ق، ج 13، ص 161) و سلطان قاهر (طبري، 1412ق، ج 25، ص 97؛ زحيلي، 1418ق، ج 25، ص 293) معنا شده است.

    نوع ديگر، تكبر ناپسند، و آن تكبرى است كه در مخلوقات هست و آن اين است كه شخص نفس خود را به‌ناحق، بزرگ تصور ‏كند (طباطبائي، 1417ق، ج ‏8، ص 29؛ حقي، بي‌تا، ج 8، ص 460).

    وجود کبر در شيطان سبب سجده نکردن بر حضرت آدم‌(ع) و باعث سقوط وي شد: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبى‏ وَاسْتَكْبَرَ وَكانَ مِنَ الْكافِرِينَ» (بقره: 34)؛ و چون فرشتگان را فرموديم. براى آدم سجده كنيد، پس به‌جز ابليس ـ كه سر باز زد و كبر ورزيد و از كافران شد ـ [همه‏] به سجده درافتادند. از امام صادق(ع)روايت شده است كه فرمود: «استكبار» نخستين معصيتى بود كه خداوند با آن نافرمانى شد (قمي، 1367، ج 1، ص 42). ابليس نيز نخستين کسي بود که تکبر ورزيد و کافر شد (عياشي، 1380ق، ج 1، ص 34؛ سيوطي، 1404ق، ج 1، ص 51؛ بحراني، 1416ق، ج 1، ص 177). عواقب بدي در انتظار متکبران است و چه چيز از اين بدتر که بر قلب وي مُهر زنند تا نتواند حقايق را تشخيص دهد: «يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ» (غافر: 35)؛ خدا بر دل هر متكبر و زورگويى مُهر مى‏نهد. سرانجام جهنم جايگاه ابدي هر متکبري است: «ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرينَ» (غافر: 76)؛ از درهاى دوزخ درآييد، در آن جاودان [بمانيد]. چه بد است جاى سركشان.

    راه اصلاح اين رذيله، افزون بر شيوه‌هاي عام اصلاح، تقويت باورهاي ديني، خودشناسي و عمل بر خلاف آن (بهشتي، 1388، ص 167)، به ياد آوردن احاديثي که در مذمت کبر و غرور و در مدح ضد آن يعني تواضع آمده است (نراقي، بي‌تا، ج 1، ص 306)، مي‌تواند براي اصلاح اين رذيله سودمند باشد.

    وابستگي به زينت و زندگي دنيا

    زينت و زندگي دنيا وسيله‌‌اي است که انسان را به جايگاه ابدي خود مي‌رساند و بايد به بهترين شيوه براي رسيدن به مقصد از آن استفاده كرد: «وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا مَتاعٌ» (رعد: 26)؛ و زندگى دنيا در [برابر] آخرت جز بهره‏اى [ناچيز] نيست. خداوند زندگى دنيا را «متاع» خوانده و متاع به‌معناى هر چيزى است كه خود آن هدف نباشد، بلكه وسيله‏اى براى رسيدن به هدف باشد (طباطبائي، 1417ق، ج 2، ص 329؛ خطيب، بي‌تا، ج 7، ص 109). اجازة استفاده از اين نعمت الهي به همة انسان‌ها بخصوص افراد باايمان داده شده و فرموده است:

    «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللَّهِ الَّتي‏ أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ» (اعراف: 32)؛ [اى پيامبر] بگو: زيورهايى را كه خدا براى بندگانش پديد آورده، و [نيز] روزيهاى پاكيزه را چه كسى حرام گردانيده؟ بگو: اين [نعمت‌ها] در زندگى دنيا براى كسانى است كه ايمان آورده‏اند و روز قيامت [نيز] ويژة آنان است. اين‌گونه آيات [خود] را براى گروهى كه مى‏دانند به‌روشنى بيان مى‏كنيم.

    زينت دنيا انواع و اقسامي ‌دارد؛ يکي از آنها مال و فرزند است: «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا» (كهف: 46)؛ مال و پسران زيور زندگى دنيايند. و ديگري زنان، طلا، جواهر، اسبان و ديگر نعمت‌هاي الهي است: «زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنينَ وَ الْقَناطيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعامِ وَالْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ» (آل عمران: 46)؛ دوستىِ خواستني‌ها [ى گوناگون‏] از زنان و پسران و اموال فراوان، از زر و سيم و اسب‏هاى نشان‌دار و دام‌ها و كشتزار [ها] براى مردم آراسته شده است، [ليكن‏] اين جمله، ماية تمتع زندگى دنياست، و [حال آنكه‏] فرجام نيكو نزد خداست. هيچ‌کس جز شيطان اين چيزها را در نظر انسان زينت نمي‌دهد: «وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» (انعام: 43)؛ و شيطان آنچه انجام مى‏دادند برايشان آراسته مي‌گرداند.

    زينت دنيا نيز يکي از موارد ضعف خودکنترلي است؛ چراکه اگر انساني مشغول امور دنيوي شود، بسيار اندك به کنترل خود مي‌پردازد، چه‌بسا که خود را فراموش کند و مشغول دنيا شود و اين خيلي براي انسان گران تمام مي‌شود، بخصوص اگر با اين کار هم دنيا و هم آخرتش را تباه سازد؛ ولي اگر اين زينت دنيا را براي رسيدن به مقصد نهايي يعني همان آخرت استفاده کند، هم دنيا و هم آخرت را خواهد داشت.

    راه اصلاح اين رذيله اين است که انسان بايد دنيا را براي آخرت بخواهد و در اين مسير دلدادة خدا شود و به او عشق ورزد (بهشتي، 1388، ص 170). به اين فکر کند که دنيا پايدار و مداوم نيست؛ بلکه فناپذير است و خداوند متعال است که فناناپذير و هميشه باقي است (نراقي، 1390، ص 658).

    وسوسة شيطان

    خداوند متعال در قرآن کريم شيطان را دشمني آشکار معرفي کرده است و بيان مي‌دارد که او را عبادت نکنيد، بلکه مرا بپرستيد؛ چراکه شيطان شما را گمراه خواهد کرد: «أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ، وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ، وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِيراً» (يس: 62ـ63)؛ شيطان را مپرستيد؛ زيرا وى دشمن آشكار شماست؟ و اينكه مرا بپرستيد اين است راه راست، و [او] گروهى انبوه از ميان شما را سخت گمراه كرد. آيا تعقل نمى‏كرديد؟.

    شيطان موجودي سراپا شر است؛ به همين جهت ابليس را شيطان ناميده‏اند (طباطبائي، 1417ق، ج 1، ص 55؛ خطيب، بي‌تا، ج 1، ص 58). همچنين به مرتبه‏اى از روح كه افكار زشت و پليد از آن برخيزد و انسان را به كارهاى زشت و فساد‌انگيز در اجتماع دعوت ‏كند، شيطان مي‌گويد (طباطبائي، 1417ق، ج 1، ص 87): «الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ» (بقره: 268)؛ شيطان شما را از تهيدستى بيم مى‏دهد و شما را به زشتى وامى‏دارد و [لى‏] خداوند از جانب خود به شما وعدة آمرزش و بخشش مى‏دهد، و خداوند گشايشگر داناست. هنگامي‌که خداوند شيطان را از درگاه خود راند، شيطان سوگند خورد که همة انسان‌ها را گمراه كند: «قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ» (ص: 82)؛ [شيطان‏] گفت: پس به عزت تو سوگند كه همگى را جداً از راه به در مى‏برم. بنابراين، ما بايد مراقب خود باشيم که به خطا نرويم و پيرو شيطان نشويم؛ زيرا حتي در روز قيامت نيز از ما دوري مي‌جويد و مي‌گويد مرا سرزنش نکنيد؛ بلکه بايد خود را سرزنش کنيد که خودتان باعث بدبختي خود شده‌ايد: «وَقالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَما كانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي‏ فَلا تَلُومُوني‏ وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمينَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ» (ابراهيم: 22)؛ و چون كار از كار گذشت [و داورى صورت گرفت‏] شيطان مى‏گويد: در حقيقت، خدا به شما وعده داد، وعدة راست، و من به شما وعده دادم و با شما خلاف كردم، و مرا بر شما هيچ تسلطى نبود، جز اينكه شما را دعوت كردم و اجابتم نموديد. پس مرا ملامت نكنيد و خود را ملامت كنيد. من فريادرس شما نيستم و شما هم فريادرس من نيستيد. من به آنچه پيش از اين مرا [در كار خدا] شريك مى‏دانستيد كافرم. آرى، ستمكاران عذابى پردرد خواهند داشت.

    بنابراين اگر انسان نفس خود را کنترل کند چنين اتفاقي نخواهد افتاد و فريب نداي شيطان را نخواهد خورد و او را شکست خواهد داد. شيطان از هر راهي که بتواند وارد مي‌شود و از هيچ حيله‌اي براي گمراه كردن انسان دريغ نمي‌كند: «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمانِهِمْ وَعَنْ شَمائِلِهِمْ وَلا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ» (اعراف: 16ـ17)؛ براى [فريفتن‏] آنان حتماً بر سر راه راست تو خواهم نشست. آن‌گاه از پيش‌رو و از پشت سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان بر آنها مى‏تازم، و بيشترشان را شكرگزار نخواهى يافت. از اين آيه بر‌مي‌آيد كه وى نخست در عواطف نفسانى انسان، يعنى در بيم و اميد، و آرزوهاى او، و نيز در شهوت و غضبش تصرف مى‏كند و آن‌گاه در اراده و افكارى كه از اين عواطف برمى‏خيزد (طباطبائي، 1417ق، ج 8، ص 40).

    خداوند قهار بني‌آدم را از فريب شيطان هشدار مي‌دهد: «يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ…إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ» (اعراف: 27)؛ اى فرزندان آدم، زنهار تا شيطان شما را به فتنه نيندازد. درحقيقت، او و قبيله‏اش، شما را از‌آنجايي‌كه آنها را نمى‏بينيد، مى‏بينند. دعوت او مانند دعوت يك انسان از انسان ديگر نيست؛ بلكه به‌گونه‌اي است كه داعى (شيطان) مدعو (انسان) را مى‏بيند، ولي مدعو، داعى را نمى‏بيند، و آية شريفة «مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ» (الناس: 4ـ6)؛ از شرّ وسوسه‏گر نهانى، آن‌كس كه در سينه‏هاى مردم وسوسه مى‏كند، چه از جن و [چه از] انس. و به روشني مى‏فرمايد: «اعمال شيطان به القا در دل‌هاست، از اين راه است كه انسان را به ضلالت دعوت مى‏كند (طباطبائي، 1417ق، ج 6، ص 120؛ طبري، 1412ق، ج 30، ص 229؛ طبرسي، 1372، ج 10، ص 869؛ بغوي، 1420ق، ج 5، ص 336).

    ذکر و ياد خداوند انسان را از وسوسه‌هاي شيطان در امان مي‌دارد (نراقي، 1390، ص 104). هرکس كه از ياد خدا غافل شد شيطان همنشين وي مي‌شود: «وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ» (زخرف: 36).

    ب) عوامل غيرمستقيم

    عواملي که غيرمستقيم در ضعف خودکنترلي نقش دارند، به عوامل زيربنايي که سبب ضعف شخصيت مي‌شوند، باز مي‌گردند و بيشتر دامنگير افرادي مي‌شوند که تعادل روحي ـ رواني ندارند و از مشکلات روحي ـ رواني رنج مي‌برند. اين عوامل مي‌تواند ضعف نفس و ضعف اراده باشد.

    ضعف نفس

    ضعف نفس، ناتواني و تحمل‌ناپذير نفس است. صفتي ناپسند در انسان که در آن حالت عجز و اضطراب به سراغ انسان مي‌آيد؛ به‌طوري‌که انسان ضعيف‌النفس در جزيي‌ترين کارها نيز نمي‌تواند تصميم درستي بگيرد (نراقي، بي‌تا، ج 1، ص 235). مؤمن از اين صفت به دور است؛ زيرا عزت از آن مؤمنان است: «وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ» (منافقون: 8). همان‌طور که ياد شد مؤثرترين راه درمان هر رذيله، انجام برخلاف آن است؛ خلاف اين رذيله قوت نفس است، بدين معنا که نفس توانمندي تحمل دشواري‌ها و سختي‌ها را دارد. لازمة قوي بودن نفس، اطمينان نفس، ثبات در عقايد، تزلزل‌ناپذيري، احساس توانمندي و مقاومت در برابر ناملايمات و دردها، شکست‌‌ناپذيري، تصميم و عزم قاطع براي تحصيل آنچه مفيد تشخيص داده مي‌شود و کسب کمال و فضايل است. مي‌توان گفت: همة رذايل از نفس ضعيف و همة فضايل از نفس قوي به دست مي‌آيد (نراقي، بي‌تا، ج 1، ص 236ـ237).

    ضعف اراده

    اراده از جملة صفاتي است که در خداوند و بنده‌اش مشترک است، با اين تفاوت که اراده در انسان حالتى نفسانى است كه بر اثر به كار افتادن حواس باطنى پديد مى‏آيد؛ (مدرسي، 1419ق، ج 1، ص 512؛ موسوي سبزواري، 1409ق، ج 8، ص 88)؛ ولى در خداى تعالى به‌معناى اين است كه براى پديد آوردن چيزى اسبابى را فراهم سازد كه در پي آن اسباب، آن چيز پديد ‏آيد و ممكن نيست كه نيايد. پس مراد بودن چيزى براى خداى تعالى به‌معناى اين است كه او همة اسباب وجود آن را فراهم ساخته و كامل كرده باشد؛ دراين‌صورت، آن چيز به‌طور حتم تحقق خواهد يافت (طباطبائي، 1417ق، ج 10، ص 217؛ طنطاوي، بي‌تا، ج 12، ص 57): «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (يس: 82)؛ چون به چيزى اراده فرمايد، كارش اين بس كه مى‏گويد: «باش» پس [بى‏درنگ‏] موجود مى‏شود.

    انسان مالك نفس خويش است. اين بدان معناست كه انسان حاكم، مسلط و متصرف بر چشم و گوش و ديگر قوا و افعال خويش است. به اين معنا كه اگر گوش من چيزهايى را مى‏شنود و چشم من چيزهايى را مى‏بيند يا ديگر قوايم كارهايى را انجام مى‏دهند، همه برخاسته از اراده و حكم من است، نه اراده و حكم ديگران؛ اين حقيقتى است كه در تحقق، زوال‌ناپذير است و انتقالش در ما، هيچ شبهه و ترديدى نيست (طباطبائي، 1417ق، ج 7، ص 170ـ171؛ مغنيه، بي‌تا، ص 237؛ قطب، 1412ق، ج 6، ص 3291). بنابراين ضعف اراده سبب مي‌شود که انسان اختيار اعضا و قواي خود را از دست بدهد و نتواند بر آنها کنترلي داشته باشد.

    نتيجه‌گيري

    «خودکنترلي» در روان‌شناسي با تعابيري چون کنترل شخصي، منبع کنترل دروني، وجدان و کنترل نفس تبيين مي‌شود. دراين‌زمينه روان‌شناساني مانند گوردن آلپورت، کارل راجرز، اريک فروم، کارل يونگ، آبراهام مزلو، فريتس پرلز، اريکسون و جوليان راتر، بحث کرده‌اند.

    در قرآن کريم بر خودکنترلي تأکيد و عوامل مؤثر در تقويت آن بررسي شده است در قرآن آنچه به خودکنترلي آسيب مي‌رساند به انسان‌ها گوشزد مي‌شود تا بدين‌ترتيب با پيشگيري از آنها به خودکنترلي و شخصيت سالم دست يابند. بنابراين نفس بايد مراقب اعمال و رفتار خويش بوده، همواره بر خود مسلط باشد که خطا نكند. نفس با کارهايش راه سعادت و شقاوت خود را انتخاب مي‌کند.

    از عوامل مستقيم ضعف خودکنترلي، پيروي از هواي نفس که مهم‌ترين عامل فساد و تباهي انسان است، غفلت از خود که غفلت از خداوند را سبب مي‌شود، وابستگي به زينت زندگى دنيا، کبر و غرور خودستايي و وسوسة شيطان است که همة اين عوامل را در نظر انسان زيبا جلوه مي‌دهد و ضعف نفس و ضعف اراده از عوامل غيرمستقيم آن.

    دانشمندان اخلاق مانند فيض کاشاني و نراقين براي زدودن عوامل ضعف خودکنترلي، بر آگاهي از عيب‌ها و آثار شوم آنها، و اصلاح رذايل از طريق مبارزه با علل آنها و تمرين عملي بر خلاف آنها، تأکيد کرده‌اند.

    منابع

    ابن‌عجيبه، احمد‌بن محمد (1419ق)، البحر المديد في تفسير القرآن المجيد، قاهره، حسن عباس زکي.

    ابن‌عربي، ابوعبدالله محي‌الدين محمد (1422ق)، تفسير ابن‌عربي، محقق رباب سمير مصطفي، بيروت، دارإحياء التراث العربي.

    ابن‌قتيبه، عبدالله‌بن مسلم (بي تا)، غريب القرآن لابن قتيبه، بي جا، بي نا.

    ابن‌کثير دمشقي، اسماعيل بن عمرو (1419ق)، تفسير القران العظيم، محقق شمس الدين محمد حسين، بيروت، دارالکتب العلميه.

    اندلسي، ابوحيان محمد بن يوسف (1420ق)، البحرالمحيط في التفسير، محقق محمد جميل صدقي، بيروت، دارالفکر.

    آقابخشي، علي و مينو افشاري راد (1379)، فرهنگ علوم سياسي، تهران، چاپار.

    آلوسي، محمود (1415ق)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، محقق عطيه علي عبد الباري، بيروت، دارالکتب العلميه.

    آملي، حيدر (1422ق)، المحيط الأعظم و البحر الخضم، محقق محسن موسوي تبريزي، چ سوم، تهران، وزارت ارشاد.

    بحراني، هاشم (1416ق)، البرهان في تفسير القرآن، تهران، بنياد بعثت.

    برکوويتز، لئونارد (1372)، روان‌شناسي اجتماعي، ترجمة محمدحسين فرجاد و عباس محمدي اصل، بي جا، اساطير.

    بغوي، حسين بن مسعود (1420ق)، معالم التنزيل في تفسير القرآن، محقق عبدالرزاق المهدي، بيروت، دارإحياء التراث العربي.

    بلخي، مقاتل بن سليمان (1423ق)، تفسير مقاتل بن سليمان، محقق عبدالله محمود شحاته، بيروت، دارإحياء التراث.

    بهشتي، محمد (1388)، آراي دانشمندان مسلمان در تعليم و تربيت و مباني آن(5) فيض کاشاني، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.

    بيضاوي، عبدالله بن عمر (1418ق)، أنوارالتنزيل و اسرار التأويل، محقق محمد عبدالرحمان مرعشلي، بيروت، دارإحياء التراث العربي.

    حقي، اسماعيل (بي‌تا)، روح البيان، بيروت، دارالفکر.

    خطيب، عبد الکريم (بي‌تا)، تفسير القرآني للقرآن، بي جا، بي نا.

    دخيل، علي‌بن محمد‌علي (1422ق)، الوجيز في تفسير الکتاب العزيز، چ دوم، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات.

    دوبرين، اندرو. جي (1388)، مديريت رفتار سازماني با رويکرد روان شناسانه، ترجمة مراد کردي و ميترا آفتاب آذري، تهران، صفار-اشراقي.

    راغب اصفهاني، حسين‌بن‌محمد (1412ق)، المفردات في غريب القرآن، محقق صفوان عدنان داودي، دمشق، دارالعلم.

    زارع، حميد، «الگويي از خودکنترلي در فرهنگ اسلامي» (1384)، حوزه و دانشگاه، ش 45، ص 44- 57.

    زحيلي، وهبة بن مصطفي (1418ق)، التفسير المنير في العقيده و الشريعه و المنهج، چ دوم، بيروت، دارالفکر المعاصر.

    زمخشري، محمود (1407ق)، الکشاف عن حقائق غوامض التنزيل، چ سوم، بيروت، دارالکتاب العربي.

    ساروخاني، باقر (1376)، دايرة المعارف علوم اجتماعي، تهران، کيهان.

    سيف، علي‌اکبر (1384)، روان‌شناسي پرورشي، چ چهاردهم، تهران، آگاه.

    سيوطي، جلال‌الدين (1404ق)، الدرالمنثور، قم، کتابخانة آيت‌الله مرعشي نجفي.

    شعاري‌نژاد، علي‌اکبر (1385)، نگاهي نو به روان‌شناسي انسان سالم، تهران، اطلاعات.

    شولتر، دو آن پي و سيدني الن (1378)، تاريخ روان‌شناسي نوين، ترجمة علي‌اکبر سيف و ديگران، تهران، دوران.

    شولتز، دو آن (1388)، روان‌شناسي کمال، ترجمة گيتي خوشدل، چ شانزدهم، تهران پيکان.

    شيباني، محمد‌بن حسن (1413ق)، نهج البيان عن کشف معاني القرآن، محقق حسين درگاهي، تهران، بنياد دايرةالمعارف اسلامي.

    صفاري‌نيا، مجيد (1389)، روان‌شناسي اجتماعي در تعليم و تربيت، تهران، دانشگاه پيام نور.

    طباطبائي، سيدمحمد‌حسين (1417ق)، الميزان في تفسير القرآن، چ پنجم، قم، جامعه مدرسين.

    طبرسي، فضل‌بن‌حسن (1372)، مجمع البيان‌ في تفسير القرآن، چ سوم، تهران، ناصر خسرو.

    طبري، محمدبن جرير (1412ق)، جامع البيان في تفسير القرآن، بيروت، دارالمعرفه.

    طنطاوي، محمد (بي‌تا)، التفسير الوسيط للقرآن الکريم، بي‌جا، بي‌نا.

    طوسي، محمد‌بن‌حسن (بي‌تا)، التبيان في تفسير القرآن، محقق احمد قصير عاملي، بيروت، دارإحياء التراث العربي.

    طيب، عبدالحسين (1378)، اطيب البيان في تفسير القرآن، چ دوم، تهران، اسلام.

    عياشي، محمد‌بن مسعود (1380ق)، کتاب التفسير، محقق هاشم رسولي محلاتي، تهران، چاپخانه علميه.

    فخر رازي، محمد‌بن‌عمر (1420ق)، مفاتيح الغيب، چ سوم، بيروت، داراحياء التراث العربي.

    فيض کاشاني، محسن (1415ق)، تفسير الصافي، محقق حسين اعلمي، چ دوم، تهران، الصدر.

    فيومي، احمد‌بن‌‌محمد (1414ق)، المصباح المنير في غريب الشرح الکبير، چ دوم، قم، دارالهجره.

    قديري، محمدحسين، «خودکنترلي کودک؛ خمير مايه خويشتن داري اخلاقي، (1389)، راه تربيت، ش 11، ص 78- 116.

    سيد قطب (1412ق)، في ظلال القرآن، چ هفدهم، بيروت، دارالشروق.

    قمي، علي‌بن‌ابراهيم (1367)، تفسير قمي، محقق طبيب موسوي‌ جزايري، چ چهارم، قم، دارالکتاب.

    قمي‌مشهدي، محمد‌بن محمدرضا (1368)، کنزالدقائق و بحرالغرائب، محقق حسين درگاهي، تهران، وزرات ارشاد اسلامي.

    کافي، مجيد (1385)، مباني جامعه‌شناسي، قم، مرکز جهاني‌ علوم‌ اسلامي.

    کريمي، يوسف (1382)، روان‌شناسي اجتماعي، چ يازدهم، تهران، ارسباران.

    کلينکه، کريس آل (1386)، مهارت‌هاي زندگي، ترجمة شهرام محمدخواني، تهران، رسانه تخصصي.

    گنابادي، محمد (1408ق)، بيان السعاده، چ دوم، بيروت، مؤسسه الأعلمي‌للمطبوعات.

    لاندين، رابرت ويليام (1378)، نظريه‌ها و نظام‌هاي روان‌شناسي، ترجمة يحيي سيدمحمدي، تهران، ويرايش.

    مصطفوي، حسن (1360)، التحقيق في کلمات القرآن الکريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

    مغنيه، محمد جواد (1424ق)، الکاشف، تهران، دارالکتب الإسلاميه.

    مکارم شيرازي، ناصر (1421ق)، الأمثل في تفسير کتاب الله المنزل، قم، مدرسة امام علي بن ابي طالب.

    ملا حويش آل غازي، عبدالقادر (1382ق)، بيان المعاني، دمشق، مطبعه الترقي.

    نراقي، احمد (1390)، معراج السعاده، چ چهارم، قم، طوباي محبت.

    نراقي، محمدمهدي (بي‌تا)، جامع‌السعادات، محقق محمد کلانتر، چ چهارم، نجف، دارالنعمان للطباعه.

    الواني، مهدي (1385)، مديريت عمومي، چ بيست و ششم، تهران، ني.

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:22:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      سميه دريساوي* / علي‌نقي فقيهي**   ...

    * کارشناسي ارشد رشته تفسير و علوم قرآن دانشگاه قمderisavis@yahoo.com

    ** دانشيار دانشگاه قم anـfaghihi@qom.ac.ir

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:22:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      بررسي عوامل ضعف خودكنترلي از منظر قرآن كريم   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:22:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فطرت در لغت   ...

    «فِطرَت» بر وزن «فِعلَه»، از ماده «فَطَرَ» مشتق شده و به معناى شَقّ و پاره كردن، شكافتن، بيرون آمدن و جداشدن مى باشد؛ مانند اينكه بذر شكافته مى شود، سنبله از آن بيرون مى آيد و از قشر جدا مى گردد. همچنين اين لغت به معناى آفرينش مى باشد. وزن «فِعلَه» در زبان عربى بر نوع و كيفيت دلالت مى كند. بر اين اساس، معناى فطرت، يا نوعى از شكافتن است يا نوعى از آفرينش، اگرچه معناى دوم مشهورتر است.

    «اصل الفَطرِالشقّ طولاً» (راغب اصفهانى، 1412ق، ص 640)؛ اصل فطر، جداشدن از طول است. اما معناى ايجاد و ابداع نيز مى دهد؛ چنان كه راغب با توجه به اين نكته مى نويسد: «فطراللّه الخلق، هو ايجاد الشى ء و ابداعه» (همان). منظور از فطر، ايجاد و ابداع بوده و به يك معنا آن را نوآورى و آفرينش بدون سابقه مى دانند (همان).

    ابن اثير نيز مى نويسد: «الفطر، الابتدا و الاختراع» (ابن اثير، 1426ق، ج 3، ص 457)؛ فطر آفرينش نو و پيدايش جديد است.

    الفطر: الشَّقُّ و قَيدَه بعضُهم بِأنّه الشَّق الأوّلُ (واسطى زبيدى، 1414ق، ج 7، ص 350)؛ فطر به معناى شكافتن است و بعضى از علماى ادب آن را شكافتن نخستين دانسته اند. ابن اثير در اين باره مى نويسد: فيه «كلّ مولود يولد على الفِطْرَه».

    «الفَطْرُ: الابتداء و الاختراع و الفِطْرَه: الحالة منه، كالجلسه و الرّكبه. و المعنى أنه يولد على نوع من الجِبِلَّه و الطَبع المُتَهَيى ءُ لِقبول الدين فلو ترك عليها لاستمرّ على لزومها و لم يفارقها إلى غيرها.» از مصاديق استعمال اين واژه، حديث «كل مولود يولد على الفطره» مى باشد: فطر به معناى ابداع و اختراع است و فطره حالت آن ابداع و اختراع را بيان مى كند؛ مانند «جلسه» و «ركبه»؛ يعنى نوع خاص از نشستن و سوار شدن و لغت «فطرت» كه در حديث «كل مولود يولد على الفطره» آمده مى گويد: هر زاده شده اى بر نوع خاصى از سرشت و طبيعت آفريده شده، كه آمادگى پذيرش دين را دارد و اگر به حال خود رها شود همان را انتخاب مى كند، مگر اينكه عوامل خارجى او را منحرف كنند (ابن اثير، 1426ق، ج 2، ص 457).

    در فرهنگ اقرب الموارد نيز فطرت چنين معنا شده است: «الفطرة هى صفت التى يتصف بها كل مولود فى اول زمان خلقته» (الخورى، 1992م، ص 933)؛ فطرت عبارت است از صفتى كه هر انسانى در آغاز آفرينش خود به آن متصف مى شود.

    واژه «فطرت» در لغت نامه هاى فارسى به معناى آفرينش، ضمير، جبلّت، سرشت، ابداع و اختراع و صفتى كه هر موجود در آغاز خلقتش داراست، آمده است (دهخدا، 1337، ج 11، ص 17179).

    فطرت در انديشه علما

    1. امام خمينى قدس سره: مقصود از فطرت الهى كه خداى تعالى مردم را بر آن مفطور فرموده، حالت و هيئتى است كه خلق را بر آن قرار داده كه از لوازم وجود آنها و از چيزهايى است كه در اصل خلقت، خميره آنها بر آن مخمر شده است. فطرت الهى از الطافى است كه خداى تعالى آن را به انسان اختصاص داده و ديگر موجودات يا اصلاً داراى اين گونه فطرت هايى كه ذكر مى شود نيستند يا ناقص اند و يا بهره كمى از آن دارند (امام خمينى، 1368، ص 153).

    2. علّامه طباطبائى: فطرت اساس و بنا، نوع و به معناى ايجاد و ابداع مى باشد. فطرت بر گونه خاصى از آفرينش دلالت دارد؛ يعنى طبق اين فطرت يا آفرينش خاص، انسان به سوى شيوه خاصى از زندگى، با غايتى مشخص، گرايش داشته و به سمت آن هدايت شده است. مراد از اين شيوه خاص همان دين الهى است (طباطبائى، 1417ق، ج 16، ص 186). فطرت انسان، امرى بالقوه است كه اگر تحت شرايط خاصى قرار بگيرد از مرحله قوه و استعداد درآمده و در جهت شناخت عقايد حق و اعمال صالح به مرحله فعليت مى رسد (همان، ج 7، ص 270).

    3. علّامه جعفرى: فطرت عبارت است از جريان طبيعى و قانونى نيروهايى كه در انسان به وجود مى آيد. بنابراين، براى هريك از نيروهاى غريزى و مغزى و روانى، فطرتى وجود دارد كه جريان طبيعى و منطقى آن نيرو مى باشد (جعفرى، 1368، ص 141).

    4. آيت اللّه جوادى آملى: فطرت به معنى سرشت خاص و آفرينش ويژه انسان است و امر فطرى يعنى آنچه كه نوع آفرينش انسان، اقتضاى آن را داشته و مشترك بين همه انسان هاست (جوادى آملى، 1384، ص 24). انسان در هنگام تولد، حيوان بالفعل و انسان بالقوه است و چنانچه از عقل و شرع تبعيت كند فطرتش شكوفا شده و به فعليت مى رسد (همان، ص 144). فطرت، كه همان بينش شهودى انسان به هستى و گرايش آگاهانه و كشش شاهدانه و پرستش خاضعانه نسبت به خداوند است، نحوه خاصى از آفرينش است كه حقيقت آدمى به آن نحو، سرشته شده و جان انسانى به آن شيوه خلق شده است (همان، ص 25).

    5. آيت اللّه مصباح: چيزى را فطرى مى گوييم كه نوع خلقت انسان، اقتضاى آن را داشته باشد و خدادادى و كمابيش مشترك بين همه افراد انسان باشد و ازاين رو، شامل همه بينش ها و گرايش هاى خدادادى انسان شود (مصباح، 1386، ص 36). آنچه در اين بين مشترك است اين است كه فطرت آفرينش ويژه انسان است و مشترك در ميان همه انسان هاست.

    تفاوت مفهوم فطرت و مفاهيم نزديك به آن

    در اين قسمت، ضمن بيان مفاهيم نزديك به فطرت، به تفاوت آنها با مفهوم فطرت اشاره مى شود.

    طبيعت: واژه «طبيعت» يا «طبع» در مورد بى جان ها و يا ويژگى هاى وجودى جانداران به كار برده مى شود. براى نمونه، گفته مى شود: طبيعت آتش، سوزان است و طبيعت آب، رطوبت و سيلان است. در فلسفه قديم، واژه طبيعت براى نشان دادن خاصيت اشيا و امتياز آنها از يكديگر به كار برده مى شد. طبيعت در مورد جانداران مثل گياه و حيوان و حتى انسان نيز به كار مى رود؛ ولى در آن جنبه هايى كه با بى جان ها مشتركند (مطهرى، 1361، ص 23).

    غريزه: برخى از صاحب نظران بر اين باورند كه ماهيت غريزه روشن نيست و كسى نتوانسته آن را توضيح دهد. غريزه بيشتر در مورد حيوانات به كار مى رود و گوياى ويژگى هاى درونى آنهاست و كمتر براى انسان است و براى جماد و نبات به هيچ وجه به كار نمى رود. به موجب اين حالت غيراكتسابى نيمه آگاهانه، جانداران مى توانند مسير خويش را تشخيص دهند. بسيارى از حيوانات بدون آموزش و يادگيرى، بعد از تولد كارهايى انجام مى دهند كه براى بسيارى ديگر امكان پذير نيست. بنابراين، غريزه آن حالت ريشه دار و ثابتى است كه به صورت نياز در ضمير جانداران اعم از انسان و حيوان آشكار مى شود و نيازمند معلم نيست و موجودات را به سوى هدف هاى خاص مى كشاند (مركز تحقيقات اسلامى سپاه، 1378، ص 33).

    نسبت بين فطرت با طبيعت و غريزه: فطرت نيز مانند غريزه و طبيعت يك امر تكوينى است؛ يعنى جزء سرشت انسان است و اكتسابى نيست و از غريزه آگاهانه تر است؛ به اين معناكه انسان از وجود فطريات در خود آگاهى دارد. نيز غريزه محدود در امور مادى است، درحالى كه فطرت، حالتى فراحيوانى است و مربوط به مسائلى مى شود كه ما آنها را مسائل انسانى مى دانيم (مطهرى، 1361، ص 23).

    فطرت، فقط ويژگى هاى خدادادى انسان را به اين لحاظ كه انسان است، شامل مى شود و بر جاذبه ها و ذاتيات غيرانسانى دلالت نمى كند؛ به همين دليل، بسيارى از فطريات جنبه ارزشى و معنوى دارند نه مادى (حاجى صادقى، 1384).

    صِبغِه: اين لغت بر وزن «فِعلِه» است. صَبغ به معناى رنگ كردن است (قرشى، 1412ق، ج 4، ص 107) و صباغ يعنى: رنگرز (واسطى زبيدى، 1414ق، ج 12، ص 39) و صبغه عبارت است از نوع رنگ كردن و «صبغة اللّه…» همان نوع رنگى مى باشد كه خدا در متن تكوين زده است؛ يعنى رنگ خدايى (قرشى، 1412ق، ج 4، ص 108).

    قرآن كريم، اسلام را صبغه الهى نفوس آدمى مى داند به گونه اى كه خدا وقتى انسان را آفريد، او را با رنگ دين خواهى، توحيد و يكتاپرستى خلق كرد؛ اين رنگ توحيدى سازنده انسانيت انسان است و از ذات او جدا نيست و هر رنگى كه رنگ دين الهى نباشد، رنگ آميزى كاذب است (جوادى آملى، 1384، ص 168).

    حنيف: حنيف يعنى كسى كه به اسلام مايل و در آن ثابت است (ابن اثير، 1426ق، ج 1، ص 451). لغت حنيف به معناى حق گرا، حقيقت گرا، خداگرا و توحيدگراست (مطهرى، 1361، ص 19).

    نسبت حنيف و فطرت: حنفيت در فطرت انسان، گرايش فطرى به حق گرايى و حقيقت گرايى است (سياهپوش، 1361، ص 32). بنابر نظر طبرسى، حنيف به كسى مى گويند كه بر دين، راست و ثابت باشد (طبرسى، 1372، ج 2، ص 796).

    زراره از امام باقر عليه السلام مى پرسد: كلمه «حنفاءاللّه» يعنى چه؟ امام در جواب مى فرمايند: فطرت همان حنيفيت (مستقيم و بى انحراف) است (كلينى،1365، ج 2، ص 12).

    شاكله: شاكله كه در آيه «كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ»(اسراء: 84) (هر كس طبق روش و خلق وخوى خود عمل مى كند) به آن اشاره شده است، از ماده «شَكَلَ» به معناى بستن پاى چهارپاست و «شِكال» پاى بند حيوان است. شاكله در اين آيه به معناى سجيه اى است كه انسان را مقيد مى كند (راغب اصفهانى، 1412ق، ص 426). با توجه به اين ريشه، شاكله به معناى ساختار تربيتى و خوى و اخلاق است؛ چون آدمى را مقيد به رفتار و خلق و خوى خاص مى كند (دلشادتهرانى، 1385، ص 99).

    نسبت بين فطرت و شاكله: بين فطرت و شاكله تفاوت هاى بسيارى وجود دارد؛ از جمله:

    1. فطرت موهبتى است، نه كسبى، برخلاف شاكله كه كسبى است.

    2. فطرت مطابق فطرت الهى و حنيف است و خدا انسان را بر آن آفريده، برخلاف شاكله كه گاهى متمايل به سمت حق و گاهى متمايل به سمت باطل است.

    3. فطرت به غير خدا استناد ندارد؛ زيرا بخشنده آن فقط خداست، برخلاف شاكله كه به انسان استناد دارد.

    4. فطرت قابل تبديل نيست؛ نه خدا آن را عوض مى كند و نه غير خدا. خدا آن را تغيير نمى دهد؛ چون انسان را به «احسن تقويم» آفريده و تغيير احسن به غيراحسن اگرچه مقدور خداوند است، اما دليلى ندارد؛ زيرا مخالف با حكمت اوست. برخلاف شاكله كه چون ملكه اى انسانى است تبديل پذير است.

    5. فطرت همانند روح انسانى از دو جهت به خداوند ارتباط دارد؛ يكى از سنخ وجود و ديگر اينكه تنها مبدأ فاعلى آن خداست. بنابراين، فطرت انسانى فقط به خدا ارتباط دارد، اما شاكله به خود انسان مربوط است. انسان گاهى با شكوفايى فطرت، شاكله اش به گونه اى شكل مى گيرد كه فقط حسنات از او صادر مى شود و گاهى شاكله اش در جهت خلاف فطرت الهى شكل مى گيرد و سيئه از او نمايان مى شود (جوادى آملى، 1384، ص 184ـ192).

    فطرت در قرآن

    در اين بخش، به آياتى كه به طور مستقيم يا غيرمستقيم با مسئله فطرت در ارتباط است اشاره مى شود:

    1. آيه 30 سوره روم

    «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفا فِطْرَهَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَالنَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَالنَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ»؛ پس روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن! اين فطرتى است كه خداوند، انسان ها را بر آن آفريده؛ دگرگونى در آفرينش الهى نيست. اين است آيين استوار، ولى اكثر مردم نمى دانند.

    آيه مزبور، تنها آيه اى است كه واژه «فطرت» در آن به كار رفته و از دين فطرى سخن مى گويد.

    از اين آيه معلوم مى شود: اولاً، فطرت در همه انسان ها هست، نه اينكه مخصوص مؤمنان يا اعم از آنان و اهل كتاب باشد. ثانيا، دين اسلام هم فطرى انسان شناخته شده است (همان، ص 151).

    2. آيه ميثاق (آيه 172 سوره اعراف)

    «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ»؛ و (به خاطر بياور) زمانى را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خويشتن ساخت (و فرمود): آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آرى، گواهى مى دهيم! (چنين كرد، مبادا) روز رستاخيز بگوييد: ما از اين، غافل بوديم (و از پيمان فطرى توحيد بى خبر مانديم).

    اين آيه كه به «آيه ميثاق» معروف است، از جمله آياتى است كه در تفسير آن اختلاف نظرهاى فراوانى وجود دارد. اين آيه بيانى نمادين و رمزى دارد و به ضميمه آيه بعد، به اجمال سه امر زير را بيان مى كند:

    الف) خداوند در يك مرحله از خلقت، همه فرزندان آدم را تا قيامت ظاهر ساخته است.

    ب) خداوند فرزندان آدم را گواه بر خدايشان قرار داده و از آنان بر ربوبيت خويش اقرار گرفته است.

    ج) هدف از گرفتن اين اقرار و اعتراف و شهادت آن بوده است كه مشركان در قيامت ادعاى غفلت و بى خبرى از حقيقت توحيد و يكتايى خدا نكنند و تقليد از نياكان را دليل بر بى گناهى خويش نشمرند.

    بنابراين، هر انسانى، نوعى معرفت به خداى يگانه دارد كه مى توان از چگونگى آن، به اين صورت تعبير كرد: خدا به آنان فرمود: «الست بربّكم» و آنان پاسخ دادند: «بلى شهدنا». با توجه به برداشت هاى مختلفى كه در اين باره آمده، مى توان گفت: هر انسانى شناخت حضورى نسبت به خداى متعال دارد؛ كه آن معرفتى فطرى است (شيروانى، 1376، ص 107ـ114).

    3. آيه 10 سوره ابراهيم

    «قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَـمّىً قَالُواْ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَآؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ»؛ رسولان آنها گفتند: آيا در خدا شك است؟ خدايى كه آسمان ها و زمين را آفريده، او شما را دعوت مى كند تا گناهانتان را ببخشد، و تا موعد مقررى شما را باقى گذارد. آنها گفتند: (ما اينها را نمى فهميم! همين اندازه مى دانيم كه) شما انسان هايى همانند ما هستيد، مى خواهيد ما را از آنچه پدرانمان مى پرستيدند بازداريد؛ شما دليل و معجزه روشنى براى ما بياوريد!

    با توجه به سياق آيه، معلوم مى شود كه اين آيه شريفه در مقام اثبات توحيد ربوبيت است و ادامه آيه، يعنى جمله «يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ…» برهان بر اثبات رسالت و حقانيت ادعاى انبيا مى باشد.

    4. آيه 25 سوره لقمان

    «وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ»؛ و هرگاه از آنان سؤال كنى چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده است، مسلما مى گويند: اللّه.

    علّامه طباطبائى مى گويد: اين آيه اشاره به اين دارد كه كفار نيز مانند عموم بشر مفطور بر توحيد و به آن معترفند و اگر از آنان سؤال شود چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده، اعتراف خواهند كرد به اينكه خداوند آن را آفريده، و وقتى آفريدگار آنها خدا باشد، پس مدبّر آنها نيز او خواهد بود؛ چون تدبير جدا از خلقت نيست. آن كسى كه همه ترس ها و اميدها از اوست، پس معبودْ هم اوست و شريكى برايش نيست؛ پس ناخودآگاه به وحدانيت خدا اعتراف دارند (طباطبائى، 1417ق، ج 16، ص 346).

    5. آيه 138 سوره بقره

    «صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدونَ»؛ رنگ خدايى (بپذيريد! رنگ ايمان و توحيد و اسلام) و چه رنگى از رنگ خدايى بهتر است؟ و ما تنها او را عبادت مى كنيم.

    در تفسير اين آيه اختلاف نظر است. علّامه طباطبائى در ذيل اين آيه مى فرمايد: «صِبغَه» (بر وزن فِعلَه) نوعيت را افاده مى كند (پس «صبغه اللّه» مانند «فطرت اللّه» است؛ يعنى نوع رنگى كه خدا زده است) و معناى آيه اين است كه اين ايمانى كه در آيات پيش ذكر شد، يك نوع رنگ خدايى براى ماست، نه رنگ يهوديت و نصرانيت با تفرقه و پراكندگى در دين (همان، ج 1، ص 472).

    شهيد مطهرى نيز معتقد است: اين آيه دلالت بر آن دارد كه معارف عمومى دين، فطرى است و رنگى است كه دست حق در متن تكوين و در متن خلقت، انسان را به آن رنگ متلوّن كرده است (مطهرى، 1361، ص 16).

    6. آيات تذكر (آيات 54 سوره مدثر و 21 سوره غاشيه)

    «كَلاَّ إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ) (مدثر: 54)؛ چنين نيست كه آنها مى گويند؛ آن (قرآن) يك تذكر و يادآورى است. «فَذَكِّر اِنَّما اَنتَ مُذَكِّرٌ» (غاشيه: 21)؛ پس (اى پيامبر) تذكر ده كه تو فقط تذكردهنده اى. يعنى: تو مذكر و يادآور همه مردمى، هر آنچه كه به بشر مى گويى در نهان او نيز وجود دارد، تو فقط به او تذكر مى دهى و يادآورى مى كنى. اين تذكر، مخصوص مؤمنان يا اهل كتاب نيست؛ چون در صورت اختصاص به موحدان، نشانه فطرى بودن معارف نخواهد بود (جوادى آملى، 1384، ص 72).

    7. آيه نسيان (آيه 19 سوره حشر)

    «وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ»؛ و همچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را به خودفراموشى گرفتار كرد.

    عنوان «نسيان» كه در اين آيه به كار رفته است، دلالت بر آن دارد كه كافران، پيشينه معرفت نسبت به خداوند را دارند و در حال كفر، خدا را فراموش كرده و از ياد برده اند. اين نكته قابل ذكر است كه دامنه فطريات مستفاد از اين آيات، محدودتر از آيات تذكر است و تنها شامل معرفت اللّه مى شود، نه همه معارف كلى دين.

    8. آيات دالّ بر توجه به خدا در هنگام خطر

    1ـ8. آيه 65 سوره عنكبوت: «فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُااللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ»؛ هنگامى كه بر كشتى سوار شوند، خدارابااخلاص مى خوانند (و غير او را فراموش مى كنند)، اما هنگامى كه خدا آنان را به خشكى رساند و نجات داد، باز مشرك مى شوند.

    از اين آيه و آيات مانند آن (آيه 32 سوره لقمان و 53 سوره نحل) چنين برمى آيد كه هرگاه انسان در معرض خطر مهلكى قرار گيرد و هيچ راه نجاتى براى خود نيابد، خداوند را با خلوص مى خواند و به سوى او كشيده مى شود و معرفت فطرى خفته در عمق جانش بيدار مى شود. آيت اللّه جوادى آملى در اين باره مى نويسد: مشرك كه توحيد ربوبى را انكار مى كند، در حال احساس خطر مهم، موحد خواهد شد. گرايش او در اين حال، توحيد ناب و اعتقاد خالص خواهد بود؛ زيرا احساس خطر، غبارزدايى مى كند. اين آيات، فطرى بودن اعتقاد به خداوند و كارساز بودن و يگانه بودن او را مى رساند (جوادى آملى، 1364، ص 75و76).

    2ـ8. آيه 32 سوره لقمان: «وَإِذَا غَشِيَهُم مَّوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ»؛ و هنگامى كه (در سفر دريا) موجى همچون ابرها آنان را بپوشاند (و بالا رود و بالاى سرشان قرار گيرد)، خدا را با اخلاص مى خوانند، اما وقتى آنها را به خشكى رساند و نجات داد، بعضى راه اعتدال را پيش مى گيرند (و به ايمان خود وفادار مى مانند، درحالى كه بعضى ديگر فراموش كرده، راه كفر پيش مى گيرند) ولى آيات ما را هيچ كس جز پيمان شكنان ناسپاس انكار نمى كنند.

    3ـ8. آيه 53 سوره نحل: «وَمَا بِكُم مِن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ»؛ آنچه از نعمت ها داريد، همه از سوى خداست و هنگامى كه ناراحتى به شما رسد، فقط او را مى خوانيد.

    4ـ8. آيه 41 سوره انعام: «بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شَاء وَتَنسَوْنَ مَا تُشْرِكُونَ»؛ (نه،) بلكه تنها او را مى خوانيد و او اگر بخواهد، مشكلى را كه به خاطر آن او را خوانده ايد، برطرف مى سازد و آنچه را (امروز) همتاى خدا قرار مى دهيد، (در آن روز) فراموش خواهيد كرد.

    اين آيه در ادامه آيه قبلى و درواقع، كامل كننده معناى آن است. حتى مشركان در سختى ها به خدا روى مى آورند و فقط او را مى خوانند و عقايد شرك آميز محو مى شود.

    5ـ8. آيه 63 سوره انعام: «قُلْ مَنْ ينَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعا وَ خُفْيةً لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرين»؛ بگو: چه كسى شما را از تاريكى هاى خشكى و دريا رهايى مى بخشد؟ درحالى كه او را با حالت تضرع (و آشكارا) و در پنهانى مى خوانيد (و مى گوييد:) اگر از اين (خطرات و ظلمت ها) ما را رهايى مى بخشد، از شكرگزاران خواهيم بود.

    اين آيه، مشركان را دعوت مى كند كه در هنگام سختى ها، باورها و گرايش هاى خود را به خدا راستين بدانند و پيامبر را به يادآورى فطرت توحيدى امر مى كند.

    6ـ8. آيه 8 سوره شمس: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»؛ سپس فجور و تقوا (شر و خيرش) را به او الهام كرده است.

    اين آيه به هدايت فطرى انسان در ادراك خير و شر اشاره كرده و بيان مى كند: معرفت حسن و قبح افعال در فطرت آدمى نهاده شده است و جزء شناخت هاى فطرى انسان است.

    7ـ8. آيه 83 سوره آل عمران: «أفَغَيرَ دينِ اللَّهِ يبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعا وَ كَرْها وَ إِلَيهِ يرْجَعُونَ»؛ آيا آنها غير از آيين خدا مى طلبند؟ (آيين او همين اسلام است) و تمام كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند، از روى اختيار يا از روى اجبار، در برابرِ (فرمان) او تسليم اند، و همه به سوى او بازگردانده مى شوند.

    اين آيه به عموميت تسليم در برابر خدا اشاره كرده و مى فرمايد: همه موجودات ذى شعور در برابر خدا تسليم هستند. شهيد مطهرى، اين آيه را دال بر فطرى بودن دين و توجه به خدا مى داند.

    8ـ8. آيه 40 سوره انعام: «قُلْ أَرَأَيتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيرَاللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين»؛ بگو: به من خبر دهيد اگر عذاب پروردگار به سراغ شما آيد، يا رستاخيز برپا شود، آيا (براى حل مشكلات خود) غيرخدا را مى خوانيد اگر راست مى گوييد؟

    اين آيه به وجود عقيده به خداى واحد در فطرت انسان ها اشاره دارد. مجموع آيه دلالت بر اين دارد كه فطرت انسان در تنگناها و شدايد، بيدار و آشكار مى گردد و ذكر عذاب و مرگ تنها از باب نمونه است؛ از سوى ديگر، رفاه و آسايش سبب پوشيدگى فطرت است.

    9. آيه 177 سوره آل عمران

    «إِنَّ الَّذينَ اشْتَرَوُا الْكُفْرَ بِالْإِيمانِ لَنْ يضُرُّوا اللَّهَ شَيئا وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليم»؛ (آرى) كسانى كه ايمان را دادند و كفر را خريدارى كردند، هرگز به خدا زيانى نمى رسانند و براى آنها، مجازات دردناكى است.

    اين آيه بيانگر اين نكته است كه ايمانْ اصل، و كفر، جايگزين آن مى باشد؛ بنابراين، انسان به طور فطرى روى به ايمان دارد نه كفر.

    10. آيه 174 سوره اعراف

    «وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يرْجِعُونَ»؛ اين گونه، آيات را توضيح مى دهيم و شايد به سوى حق بازگردند (و بدانند نداى توحيد دردرون جانشان،ازروزنخست بوده است).

    «لعلهم يرجعون» در اين آيه، بيانگر آن است كه انسان ها پيش از گرايش به شرك، موحد بودند و با رجوع به توحيد، به آنچه از پيش پذيرفته بودند، بازمى گردند (شيروانى، 1376، ص 127).

    11. آيه 22 سوره بقره

    «الَّذى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشا وَالسَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقا لَكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدادا وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُون»؛ آن كس كه زمين را بستر شما، و آسمان [جو زمين] را همچون سقفى بالاى سر شما قرار داد و از آسمان آبى فرو فرستاد و به وسيله آن، ميوه ها را پرورش داد تا روزى شما باشد. بنابراين، براى خدا همتايانى قرار ندهيد، درحالى كه مى دانيد (هيچ يك از آنها، نه شما را آفريده اند، و نه شما را روزى مى دهند).

    از جمله «و انتم تعلمون» روشن مى شود: كسانى كه به خداى واحد شرك مى ورزند، خود مى دانند كه در اشتباه اند. اين علم كه با انكار ظاهرى همراه است، همان معرفت فطرى به توحيد است.

    12. آيه 119 سوره نساء

    «وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّينَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيغَيرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَ مَنْ يتَّخِذِ الشَّيطانَ وَلِيا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرانا مُبينا»؛ و آنها را گمراه مى كنم و به آرزوها سرگرم مى سازم و به آنان دستور مى دهم كه (اعمال خرافى انجام دهند و) گوش چهارپايان را بشكافند، و آفرينشِ پاك خدايى را تغيير دهند (و فطرت توحيد را به شرك بيالايند) و هر كس، شيطان را به جاى خدا ولى خود برگزيند، زيانِ آشكارى كرده است.

    اين آيه اشاره به شيطان و منحرف ساختن انسان از فطرت است. علّامه طباطبائى در ذيل اين آيه مى فرمايد: بعيد نيست كه مراد از «تغيير خلق اللّه»، خروج از حكم فطرت وترك دين حنيف باشد(طباطبائى،1417ق،ج5،ص85).

    فطرت در احاديث

    در كتاب ارزشمند نهج البلاغه 10 بار واژه «فطر» با اشكال و معانى مختلف آمده است كه تنها 4 مورد آن به معناى «فطرت» به كار رفته است:

    1. «وَ أَمَّا الْبَرَاءَهُ فَلَا تَتَبَرَّءُوا مِنِّى فَإِنِّى وُلِدْتُ عَلَى الْفِطْرَهِ وَ سَبَقْتُ إِلَى الْإِيمَانِ وَ الْهِجْرَه» (نهج البلاغه، 1379، خ 57)؛ و اما هرگز از من بيزارى نجوييد؛ زيرا من بر فطرت توحيد تولد يافته ام و در ايمان و هجرت از همه پيش قدم تر بوده ام.

    ابن ميثم بحرانى در شرح خود بر نهج البلاغه، درباره كلام حضرت مى گويد: منظور از فطرت همان فطرت خدادادى است كه همه مردم بر آن سرشته شده اند و با همان فطرت خداوند انسان ها را به عالم جسمانى فرستاد و از آنها پيمان بندگى گرفت (محمدى مقدم و نوايى يحيى زاده، 1385، ج 2، ص 323ـ324).

    2. «اللَّهُمَّ دَاحِى الْمَدْحُوَّاتِ وَ بَارِى ءَ الْمَسْمُوكَاتِ وَ جَبَّالَ الْقُلُوبِ عَلَى فِطْرَتِهَا شَقِيهَا وَ سَعِيدِهَا» (نهج البلاغه، 1379، خ 72)؛ بار خدايا! اى گستراننده هر گسترده و اى نگهدارنده آسمان ها و اى آفريننده دل ها بر فطرت هاى خويش: دل هاى رستگار و دل هاى شقاوت زده.

    ابن ميثم در اين خصوص مى نويسد: «خداوند كسى است كه دل ها را بر فطرت آفريد؛ چه آنها كه شقى اند و چه آنها كه سعيد مى باشند؛ يعنى حق تعالى چنان نفوس را آماده آفريده است كه قادرند راه خير و شر را پيموده و در نتيجه، مطابق قضاى الهى مستحق سعادت يا شقاوت قرار گيرند. خداوند متعال درباره زمينه استعداد و آمادگى فرموده است: «وَ نَفْسٍ وَما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها قَد اَفلَحَ مَن زَكَّاها وَ قَد خَابَ مَن دَسَّاها»(شمس: 7ـ10).

    لازم به ذكر است كه اين فراز از نهج البلاغه در دعاى تعقيب نماز عشاى حضرت زهرا عليهاالسلام نيز آمده است (روحانى على آبادى، 1379، ص 1044).

    3. «وَ وَاتَرَ إِلَيهِمْ أَنْبِياءَهُ لِيسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يذَكِّرُوهُمْ مَنْسِى نِعْمَتِه» (نهج البلاغه، خ اول)؛ خداوند رسولان خود را پى در پى اعزام كرد تا وفادارى به پيمان فطرت را از آنان باز جويند و نعمت هاى فراموش شده را به ياد آورند.

    آيت اللّه مكارم شيرازى درباره اين جمله حضرت چنين مى نويسد: نخستين مطلبى كه در اين فراز آمده است مطالبه پيمان فطرت است؛ خداوند معارف توحيدى را در سرشت انسان قرار داده و هر انسانى اگر با اين فطرت دست نخورده پرورش يابد و آموزش هاى نادرست، او را منحرف نسازد، در سايه فطرت الهى به نيكى ها و حق و عدالت پايبند خواهد بود (مكارم شيرازى، 1375، ج 1، ص 215).

    4. «إِنَّ أَفْضَلَ مَا تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى الْإِيمَانُ بِهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ الْجِهَادُ فِى سَبِيلِهِ فَإِنَّهُ ذِرْوَهُ الْإِسْلَامِ وَ كَلِمَهُ الْإِخْلَاصِ فَإِنَّهَا الْفِطْرَه» (نهج البلاغه، خ 110)؛ همانا بهترين چيزى كه انسان ها مى توانند با آن به خداى سبحان نزديك شوند، ايمان به خدا و پيامبر و جهاد در راه خداست كه جهاد، قله بلند اسلام و يكتا دانستن خدا بر اساس فطرت است.

    موضوع خطبه، معرفى بهترين وسيله هاى رسيدن به قرب الهى براى انسان هاست: ايمان به خداوند، ايمان به رسول، جهاد در راه خدا، و توحيد (كلمه اخلاص) بر اساس فطرت انسانى.

    علّامه جعفرى معتقد است: كلمه اخلاص همان كلمه اى است كه در روايتى بسيار مشهور از امام على بن موسى الرضا عليه السلام نقل شده است. ايشان مى نويسد: حقيقت اين است كه حتى كيفيت اين مرحله ـ يعنى مرحله نهايى يقين ـ براى كسانى كه از كلمه اخلاص واقعا برخوردار نيستند، قابل درك نيست. در حقيقت، آغاز فعاليت فطرت اصيل انسانى (كه خداوند به انسان ها عنايت فرموده است)، از كلمه اخلاص شروع و به ثمر رسيدن آن فطرت نيز، با دريافت والا و يقين اعلا به همان كلمه تحقق مى يابد و اين معناى كلام اميرالمؤمنين عليه السلام است كه كلمه اخلاص، فطرت است (جعفرى، 1368، ج 20، ص 98).

    در ادامه، به برخى ديگر از احاديثى كه در آنها مسئله فطرت آمده، اشاره مى شود:

    ـ امام رضا عليه السلام مى فرمايند: «بِالعُقُولِ تُعتَقَدُ مَعرِفَتُهُ وَ بِالفِطرَهِ تَثبُتُ حُجَّتُه» (مفيد، 1413ق، ج 1، ص 223)؛ به عقل ها معرفتش در دل جاى مى گيرد و با فطرت، برهان وجود او ثابت مى شود.

    امام رضا عليه السلام در اين حديث شريف، به بيان نقش عقل و فطرت در معرفت خداوند پرداخته و تصريح كرده اند كه به واسطه عقل، شناخت خداوند گره مى خورد (محكم مى شود و شكل مى پذيرد) و به واسطه فطرت، حجت او بر خلايق ثابت مى شود. از برخى روايات، به روشنى و صراحت استفاده مى شود كه عقل، مهم ترين، بلكه يگانه حجت خداوند بر خلق است؛ ولى امام رضا عليه السلام در اين حديث شريف، علاوه بر توجه به عقل، فطرت را نيز به عنوان حجت الهى معرفى كرده است.

    ـ «عن زراره قال: سَألتُ اباجعفر عليه السلام عن قول اللّه ـ عزوجل ـ الفطرة اللّه الَّتِى فَطَرَالنَّاسَ عَلَيها ـ قال فطرهم على مَعرِفَته انه ربهم» (برقى، 1371ق، ص 241)؛ زراره از امام باقر عليه السلام درباره اين آيه سؤال مى كند و حضرت در پاسخ مى فرمايند: خداوند ايشان را بر شناخت اينكه او پروردگارشان است آفريد… .

    ـ امام حسين عليه السلام در حديثى مى فرمايند: «نحن و شيعتنا على الفطرة التى بعث اللّه عليها محمدا صلى الله عليه و آله» (كشى، 1348، ص 114)؛ ما و شيعيانمان بر فطرتى هستيم كه خداوند محمد صلى الله عليه و آلهرا بر آن مبعوث كرده است.

    هدف بعثت پيامبران عليهم السلام يادآورى و توجه دادن خلق به خداوند و اداى پيمان فطرى و وفادارى به آن است. اين حديث نيز اشاره مى كند كه اهل بيت عليهم السلام و شيعيان بر اين فطرت مانده اند.

    ـ امام باقر عليه السلام فرمودند: «كانوا قبل نوح امة واحدة على فطره اللّه لا مهتدين و لا ضلالة فبعث اللّه النبيين» (مجلسى، 1404ق، ج 11، ص 10)؛ مردم پيش از نوح به عنوان يك امت بر اساس فطرت الهى زندگى مى كردند، بدون اينكه هدايت يافته يا گمراه باشند. پس از آن خداوند پيامبرانش را برانگيخت.

    بنابراين، معناى روايت اين است كه مردم در زمان قبل از حضرت نوح، بر آنچه فطرت و خرد فطرى شان مى گفت پايبندى داشتند، ولى پس از آن بر اساس اقتضاى مصالح، خداوند پيامبران را برانگيخت و شريعت فرستاد.

    انواع فطرت

    در اين قسمت، به بررسى نظر علّامه طباطبائى، آيت اللّه جوادى آملى، امام خمينى قدس سره و شهيد مطهرى درباره انواع فطرت مى پردازيم:

    1. علّامه طباطبائى فطرت را به شرط سلامت، داراى قوه تشخيص دانسته و معتقد است كه فطرت مى تواند عقايد حقه و اعمال صالح را بشناسد (طباطبائى، 1417ق، ج 17، ص 299). وى مى گويد: فطرة اللّه عبارت است از آن كه در انسان قرار داده شده تا با آن نيرو ايمان به خدا را تشخيص دهد، كه به همين معنا در آيه شريفه «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيقُولُنَّ اللَّه» (زخرف: 87) (و اگر از آنها بپرسى چه كسى آنان را آفريده، قطعا مى گويند: خدا) اشاره شده و همين درك فطرى است. ايشان مى فرمايد: «فِطْرَهَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَالنَّاسَ عَلَيْهَا»اشاره اى است از خداوند به آن درك و ارتكازى كه انسان ها به آن درك آفريده شده اند و آن ارتكاز، شناختن خداست (همان، ج 10، ص 443).

    2. آيت اللّه جوادى آملى برخلاف علّامه طباطبائى، فطرت را داراى دو بعد بينشى (شناخت بودها و نبودها) و گرايشى (گرايش به بايدها و نبايدها) دانسته، مقصود از شناخت و گرايش فطرى را آن نوع شناخت ها و گرايش هايى مى داند كه اولاً، اكتسابى نيستند؛ ثانيا، همگانى و عمومى هستند. ايشان فطرت شناختى آدمى را به دو بخش «تصورات» و «تصديقات» تقسيم مى كند. تصديقات خود بر دو دسته اند:

    ـ تصديق هايى كه در اثر شدت وضوح برهان پذير نيست (اوليات)؛ مانند قضيه امتناع اجتماع يا ارتفاع دو نقيض.

    ـ تصديق هايى كه گرچه برهان پذيرند، ليكن در اثر وضوح نيازى به اقامه برهان بر آن نيست (بديهيات)؛ مانند: كل از جزء بزرگ تر است.

    همچنين ايشان معتقد است: تصور اطراف قضاياى فطرى نيز مى تواند فطرى باشد؛ نظير تصور مفهوم وجود شى ء. پس «ادراك فطرى» اختصاص به تصديق ندارد، بلكه تصور نيز مى تواند فطرى باشد (جوادى آملى، 1378، ص 57ـ58).

    ايشان در جايى ديگر، منظور از فطرى بودن بعضى از مفاهيم حصولى و تصديقات را كسبى نبودن آنها دانسته و مى فرمايد: ذهن بشر به محض رسيدن به مرحله ادراك، بعضى از مفاهيم را با اندك توجهى مى فهمد و در فهم آنها نيازمند به فراگيرى نيست. بنابراين، فطرى و غيرفطرى معادل با بديهى و غيربديهى (كسبى)است(همان، ص 64).

    3. امام خمينى قدس سره نيز در مورد انواع فطرت، معتقد است: «فطرتى كه با سرشت آدمى عجين شده است و به دست تواناى الهى در ذات انسان به وديعت نهاده شده و با طينت او درآميخته است، بر دو نوع است: “تنفر از نقص و ناقص، و عشق به كمال و كامل"، كه يكى اصلى است و آن “عشق به كمال مطلق” است و ديگر، تبعى است و آن “تنفر از نقص” است؛ گرچه بعضى به اين حقيقت توجه ندارند، اما انبيا و علما و اصحاب معرفت مأموريت دارند تا انسان را به وجود اين فطرت توجه دهند و نور فطرت آنان را به سوى كمال واقعى متوجه سازند» (شفيعى مازندرانى، 1367، ص 56ـ60).

    4. شهيد مطهرى فطريات را به دوبخش تقسيم مى كند:

    الف. ادراكى: «فطريات ادراكى» به اين معناست كه يا دليل نمى خواهد و بديهى اولى است و يا از قضايايى است كه اگر هم دليل مى خواهد، دليلش هميشه همراهش هست.

    ب) گرايشى: گرايش ها و خواست هاى غيراكتسابى انسان را مى توان به دو دسته تقسيم كرد: خواست هاى جسمى و خواست هاى روحى. منظور از خواست هاى جسمى، تقاضاهايى است كه صد در صد وابسته به جسم باشند؛ مانند غريزه گرسنگى، كه يك امر كاملاً مادى و در عين حال غريزى است؛ يعنى ساختمان بدنى انسان و هر حيوانى اقتضا مى كند كه به محض گرسنه شدن به دنبال غذا برود. اما يك سلسله خواست ها و ميل ها هستند كه روان شناسان آنها را «امور روحى»، و لذات ناشى از آنها را «لذات روحى» مى نامند؛ مثل ميل به فرزند داشتن، برترى طلبى و قدرت خواهى(مطهرى،1361، ص 43ـ44).

    انواع گرايش هاى فطرى

    با توجه به آنچه پيش تر بيان شد، فطرت به «بينشى» و «گرايشى» تقسيم مى شود. فطرت در بعد گرايشى، انواع زير را دربر مى گيرد:

    الف. حقيقت جويى

    حقيقت جويى و دانش دوستى يكى از گرايش هاى بنيادين انسان است. اين گرايش از همان روزهاى نخستين حيات آدمى ظهور مى كند و شكوفا مى گردد. شناخت حقيقت براى انسان، مطلوبيت ذاتى و ارزش استقلالى دارد و اين گمان كه زيربناى اصلى ميل به دانستن، كسب قدرت يا رفاه طلبى و مانند آن است، توهمى بيش نيست؛ وجود گرايش به شناخت حقيقت در انسان حتى اگر سود و نفع عملى نداشته باشد، امرى وجدانى و بديهى است. حقيقت يا حقيقت جويى از نظر فيلسوفان، همان كمال فطرى است و انسان بالفطره مى خواهد كمال پيدا كند؛ يعنى حقايق جهان را درك كند (شيروانى، 1376، ص 75).

    ب. فضيلت خواهى

    يكى ديگر از گرايش هاى فطرى در حوزه روان، ميل و گرايش انسان به فضايل يا ارزش هاى اخلاقى است. انسان به صورت طبيعى به ارزش هاى اخلاقى (مانند عدالت و صداقت) گرايش دارد، همان گونه كه ضدارزش ها را ناپسند مى داند. در برخى از آيات قرآن كريم به وجود فطرت اخلاقى بشر و گرايش وى به خير و فضيلت اشاره شده است. بر اساس اين آيات، انسان ها به طور عموم از حس اخلاقى مشتركى برخوردارند و نسبت به اصول اخلاقى، شناخت و آگاهى دارند. اين آگاهى اكتسابى نيست، بلكه ريشه در ذات و فطرت آدمى دارد. برخى گمان كرده اند اين گرايش به نحوى به گرايش مادى و منفعت طلبى بازمى گردد. اين تصور، تصورى غلط است؛ زيرا اگر هيچ گونه منفعت و سود مادى فرض نشود، باز هم انسان به ارزش هاى اخلاقى گرايش دارد و اگر فضيلت خواهى به نوعى سودجويى بازگردد، اين سود، سود روحى و روانى است، نه مادى (مصباح، 1389، ص 63ـ73).

    ج. زيبايى خواهى (گرايش به جمال و زيبايى)

    بشر به طور فطرى زيبايى و جمال را دوست دارد و آن را مى طلبد. مقصود از زيبايى در اينجا، زيبايى در غير افعال اختيارى، يعنى زيبايى يا جمال طبيعى است. وجود اين ميل فطرى در انسان موجب پيدايش شاخه هاى گوناگون هنر و فرهنگ در تمدن بشرى شده است واسلام نيز آن را پذيرفته و حتى بخشى از اعجاز قرآن كريم، بر اساس هنر و زيبايى پايه ريزى شده است (اعرافى و ديگران، 1377، ص 439).

    د. ميل به خلاقيت و ابتكار

    اين گرايش در انسان وجود دارد كه مى خواهد چيزى را كه نبوده است بيافريند و خلق كند. كودك در صورتى كه چيزى را خلق و ايجاد كند شادمان مى گردد و احساس شخصيت مى كند. خلاقيت و ابتكار، جدا از همه فوايدى كه ممكن است بر آن مترتب شود، مطلوب بالذات انسان است (مطهرى، 1361، ص 55).

    ه . ميل به جاودانگى

    يكى از مهم ترين گرايش هاى ثابت در نهاد بشر، تمايل او به جاودانگى است. هر انسانى با مراجعه به وجدان و درون خود، وجود اين ميل را در خود شهود مى كند. تصور فنا و نابودى براى انسان وحشت آور است. هر فردى تمايل دارد از حيات جاودان برخوردار باشد. شيطان براى فريب آدم و حوا از همين تمايل استفاده كرد و شجره ممنوعه را درخت حيات معرفى كرد و چنين گفت: «هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ» (طه: 120)؛ آيا نمى خواهى تو را به درخت جاودانگى راهنمايى كنم؟ (شيروانى، 1376، ص 77). برخى از فلاسفه مسلمان، از جمله فيض كاشانى و ملّاصدرا، وجود اين فطرت در نهاد انسان را، يكى از برترين دلايل بر صحت و حقيقت مسئله معاد و زندگى جاودان مى دانند و مى گويند: اگر انسان داراى زندگى جاودان و ابدى نبود، چرا دست آفرينش، چنين فطرتى را در نهاد آدمى به وديعت مى گذاشت، حال آنكه در دستگاه آفرينش و نظام هستى، چيزى گزاف و بيهوده خلق نشده است (شفيعى مازندرانى، 1367، ص 55).

    و. گرايش به عشق و پرستش

    يكى از اميال فطرى انسان، خضوع و كرنش در برابر محبوب و معشوق است كه در برابر هر محبوبى با درجه حب به او ظهور مى كند و مصداق مى يابد. از سوى ديگر، معشوق و محبوب نهايى انسان، كمال مطلق است و كمال مطلق همان خداى متعال است. بنابراين، عبادت و پرستش خداى متعال امرى كاملاً فطرى است و يكى از اساسى ترين نيازهاى روحى انسان به شمار مى رود (شيروانى، 1376، ص 99).

    ز. كمال جويى

    ميل به كمال، يكى از اصيل ترين اميال انسان است و مى توان آن را منشأ و اساس بسيارى از اميال فطرى دانست؛ يعنى انسان مى خواهد سعه وجودى هرچه بيشترى بيابد و علمش، قدرتش، اراده اش و حياتش، همه و همه نامحدود و مطلق گردد. ميل به كمال، فقط به انسان اختصاص ندارد، بلكه شامل حيوان نيز مى شود. آنچه ويژه انسان است، درجه خاصى از اين كمال است كه در حيوان يافت نمى شود. به بيان ديگر، تفاوت ميان انسان و حيوان در حوزه تشخيص مصداق كمال است. حكما و عرفا بر وجود اين گرايش فطرى تأكيد بسيار كرده اند.

    آيت اللّه شاه آبادى در اين باره مى گويد: «اگر ما به فطرت رجوع كنيم مى يابيم كه او عاشق كمال مطلق است، به طورى كه اگر به همه حقايق كيهانى آگاه شود، آن را آرزو مى كند» (همان، ص 81ـ83).

    ويژگى هاى امور فطرى

    در ذيل، به برخى از ويژگى هاى امور فطرى اشاره مى شود:

    1. همگانى و فراگير: ازآنجاكه امور فطرى به سرشت انسان بازمى گردد، همه افراد را بدون استثنا دربرمى گيرد، گرچه تحت تأثير اوضاع مختلف و عوامل بيرونى، ميزان آن در افراد شدت و ضعف خواهد داشت.

    2. فراحيوانى و ارزشى: فطرت به انسان اختصاص دارد و داراى جنبه فراحيوانى است؛ بدين جهت، فطريات، خير و از فضايل شمرده مى شود. هيچ يك از شرور ريشه فطرى ندارد و اعمال زشت و ناپسند افراد را نمى توان به حساب فطرت گذاشت، حتى بدترين و ظالم ترين انسان ها بر اساس آفرينش، عدالت و زيبايى را دوست دارند و ظلم و تعدى را زشت مى پندارند.

    3. غيراكتسابى: فطريات همگى محصول علم حضورى است و تحقق آن، به علتى غير از علت وجود انسان نيازمند نيست. به اين دليل، اساس آن به تعليم و تعلم نياز ندارد؛ گرچه هدايت و رشد و شكوفايى آنها به هادى و راهنما نيازمند است و بى توجهى و غفلت از امور فطرى سبب خمود آن مى شود.

    4. قابل تجربه: هر انسانى با رجوع به وجدان و سرشت خويش مى تواند امور فطرى مانند ميل به صداقت و راست گويى، انزجار از دروغ و زشتى و… را درك كند.

    5. مستند به خدا: فطرت به غير خدا استناد ندارد؛ زيرا بخشنده آن فقط خداست و اگر به انسان استناد پيدا كند، از قبيل استناد به مبدأ قابلى است نه مبدأ فاعلى.

    6. تغييرناپذيرى: بشر در ابتداى آفرينش خود حيوانى بالفعل و انسان بالقوه است؛ زيرا استعدادهاى غريزى در او زودتر شكوفا مى شود و در ادامه زندگى، به ميزانى كه در جهت تقويت جهات فراحيوانى و حاكميت بخشيدن به فطرت الهى تلاش كند از انسانيت بهره بيشترى خواهد برد. در اين ميان، نكته قابل توجه آن است كه اين گرايش و استعداد فطرى در انسان نابود نمى شود، گرچه سعادت و شقاوت انسان، در گرو بارورى و شكوفايى يا مخفى كردن اين حقيقت فطرى است: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها» (الشمس: 9و10)؛ هركس نفس خود را پاك و تزكيه كرده، رستگار شده و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخته، نوميد و محروم گشته است (رجبى، 1380، ص 135). ازاين رو، امور فطرى در همه زمان ها و مكان ها و در همه انسان ها وجود دارد و دگرگونى اجتماعى و علمى و سياسى، و فطرت انسان را دستخوش تغيير و تحول نمى كند (حاجى صادقى، 1384). قرآن كريم مى فرمايد: «لا تبديلِ لخلقِ اللّه» (روم: 30)؛ دگرگونى در آفرينش الهى نيست.

    عوامل شكوفايى فطرت

    بينش و گرايش به خدا و دين، فطرى بشر است، ولى عواملى نياز است تا رشد فطرت را موجب شود. در عين حال، فطرت انسان ممكن است تحت تأثير موانعى واقع شده و از رشد باز ماند؛ بنابراين، براى شكوفايى فطرت در دو ناحيه بينش ها و گرايش ها، هم بايد عوامل رشد و هم موانع آن شناخته شود. عوامل شكوفايى به شرح زير است:

    1. تعاليم الهى توسط انبيا: طبق آيات قرآن كريم، انبياى الهى سه رسالت خطير دارند: تلاوت آيات الهى براى مردم، تزكيه روح و تعليم كتاب و حكمت. تعليم كتاب و حكمت به دو نوع «معارف عقلى» و «معارف فطرى» تقسيم مى شود. مقصود از معارف عقلى، همان علوم حصولى است و معارف فطرى، معارفى است كه خطوط كلى آن در نهاد بشر موجود است، ولى آگاهى تفصيلى نسبت به آنها ندارد و تدريجا توسط تعاليم انبيا از درون به صفحه دل آمده و به علم حصولى ترجمه و تبديل مى شوند.

    2. تزكيه نفس: راه ديگر براى شكوفايى فطرت، راه تقوا و تهذيب نفس است؛ يعنى انسانى كه روحش را از طريق رياضت، تهذيب و دلش را تزكيه و تطهير كرد، غيب جهان و ملكوت عالم را مشاهده مى كند. منطق قرآن كريم آن است كه اگر انسان علاقه اش را از دنيا كم كند، در آثار اين قطع علاقه، معارف و ذخائر فطرى در نهاد او شكوفا شده و مى تواند ملكوت و غيب جهان را مشاهده كند (جوادى آملى، 1384، ص 323ـ324).

    موانع شكوفايى فطرت

    اگرچه وجود عوامل خاصى براى به فعليت رسيدن فطرت لازم و ضرورى است، ولى اين يك روى سكه است و روى ديگر آن، فقدان موانع رشد فطرت است. اين موانع، به قرار زير است:

    1. غفلت از خويش: اين غفلت سبب مى شود انسان به بيرون از خود توجه كند. چنين كسى، به خود نمى پردازد و در نتيجه، موجبات شكوفايى خود را فراهم نمى كند.

    2. وسوسه هاى علمى و شيطانى: انسان از قوه اى به نام «تخيل» برخوردار است. كار اين قوه، توجه به خاطرات گذشته و تجزيه و تركيب و برقرارى ارتباط بين آنهاست. شيطان اگر بخواهد كسى را فريب دهد، وهم و خيال را به جاى عقل مى نشاند و در نتيجه، او را از ديدن حقايق شهودى يا گرايش به فضيلت تقوا محروم مى كند.

    پندارگرايى: انسان گاه دچار پندارهايى مى شود؛ از جمله اينكه خدا او را نمى بيند، با مرگ نابود مى شود، مال و جاه، انسان را جاودانه مى كند و… . سرّ اينكه انسانِ پندارگرا از شهود حقيقت و گرايش به فضيلت محروم مى شود، اين است كه پندار، امر باطلى است و انسان گرفتار در پندار، تلاشى براى شكوفايى فطرت خود در دو بعد علم و عمل نخواهد كرد.

    3. عقل متعارف: عقل متعارف، عقلى است كه همه تلاش و كوشش را براى حفظ حياتِ ظاهرى مى كند. اگرچه اين عقل در ابتدا و براى سير به سوى فضايل لازم است، اما هر مرحله نسبت به مرحله بالاتر عِقال است و انسانى كه بخواهد به اوج لقاى خداوند راه يابد، عقل مانع است.

    4. كبر: كبر فضاى دل را تيره و كدر مى كند و انسانى كه دلش تيره شد، از شهود و گرايش به فضيلت باز مى ماند.

    5. خودبينى و هوس: از موانع بزرگ شكوفايى فطرت، گرفتار شدن در دام خودبينى و هوس مدارى است. انسانى كه خواهش هاى نفسانى جلوى بينش و گرايشش را بگيرد، از شكوفايى خود باز مى ماند. اين دسته از انسان ها به اين دليل كه قبله آنها منافع شخصى است و همه چيز را در خود و براى خود مى بينند، از سير و سلوك باز مانده و فطرتشان شكوفا نخواهد شد.

    6. دنياگرايى: تعلق به دنيا و علاقه به آن، از موانع اساسى شكوفايى فطرت است و مى توان تمام موانع شكوفايى فطرت را به اين مانع كه دربردارنده همه آنهاست، ارجاع داد. محبت به دنيا سبب تباهى و فساد علمى انسان است. به همين علت است كه خداوند انبيا را فرستاده تا پرده دنياگرايى را از جلوى چشمان انسان كنار بزنند. اگر انسان با عالم باطن آشنا شود، فضيلت را در خود پياده خواهد كرد.

    7. زنگار دل: آيينه اگر غبارآلود شود، هرگز نور حق و خير در آن نمى تابد و چيزى را نشان نمى دهد؛ زيرا آيينه گَردگرفته، حجاب قرار مى گيرد و انسان محجوب، از ديدن حق و گرايش به آن محروم است (همان، ص 391ـ402).

    به بيان ديگر، مانع شكوفايى فطرت انسان، جهل علمى و جهالت عملى است. جهل علمى، يعنى اينكه انسان وظيفه خود را نداند و جهالت عملى آن است كه انسان به وظيفه معلوم خود عمل نكند.

    نتيجه گيرى

    ـ «فِطرَت» بر وزن «فِعلَه»، از ماده «فَطَرَ» مشتق شده و به معناى شَقّ و پاره كردن، شكافتن، بيرون آمدن و جداشدن و نيز به معناى ايجاد و ابداع مى باشد و در انديشه علما، فطرت به معناى سرشت خاص و آفرينش ويژه انسان، و امر فطرى مشترك بين همه انسان هاست.

    ـ فطرت به دو بعد «گرايشى» و «بينشى» تقسيم مى شود كه علما ديد متفاوتى در اين زمينه دارند.

    ـ از جمله ويژگى هاى امور فطرى، همگانى و فراگير، فراحيوانى، غيراكتسابى، قابل تجربه، استناد به خدا و تغييرناپذيرى است.

    ـ از عوامل شكوفايى فطرت، تعاليم الهى توسط انبيا و تزكيه نفس است و موانع شكوفايى فطرت عبارتند از: غفلت از خويش، وسوسه هاى علمى و شيطانى، پندارگرايى، عقل متعارف، كبر، خودبينى و هوس، دنياگرايى و زنگار دل.

    منابع

    نهج البلاغه (1379)، ترجمه محمد دشتى، قم، اميرالمؤمنين.

    ابن اثير، مبارك بن محمد (1426ق)، النهاية فى غريب الحديث و الاثر، قم، دارالتفسير.

    اعرافى، عليرضا و ديگران (1377)، آراى دانشمندان مسلمان در تعليم تربيت و مبانى آن، تهران، سمت و پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.

    امام خمينى، روح الله (1368)، چهل حديث، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى قدس سره.

    برقى، احمدبن محمدبن خالد (1371ق)، المحاسن، چ دوم، قم، دارالكتب الاسلاميه.

    جعفرى، محمدتقى (1368)، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى.

    جوادى آملى، عبدالله (1378)، حيات حقيقى انسان در قرآن، قم، اسراء.

    ـــــ (1364)، ده مقاله پيرامون مبدأ و معاد، قم، الزهراء.

    ـــــ (1384)، فطرت در قرآن، قم، اسراء.

    خورى شرطونى لبنانى، سعيد (1992م)، اقرب الموارد فى فصح العربيه و الشوارد، بيروت، مكتبه اللبنان.

    دلشادتهرانى، مصطفى (1385)، سيرى در تربيت اسلامى، تهران، مؤسسه نشر و تحقيقات ذكر.

    دهخدا، على اكبر (1337)، لغت نامه، تهران، دانشگاه تهران.

    راغب اصفهانى، حسين بن محمد (1412ق)، المفردات فى غريب القرآن، بيروت، دارالعلم.

    رجبى، محمود (1380)، انسان شناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس سره.

    روحانى على آبادى محمد (1379)، زندگانى حضرت زهرا عليهاالسلام، تهران، مهام.

    رهبر، محمدتقى و محمدحسين رحيميان (1378)، اخلاق و تربيت اسلامى، تهران، سمت.

    سياهپوش، محمود (1361)، آيين فطرت، تهران، اميركبير.

    شفيعى مازندرانى، محمد (1367)، پژوهشى پيرامون فطرت مذهبى در انسان، قم، جامعه مدرسين.

    شيروانى، على (1376)، سرشت انسان، پژوهشى در خداشناسى فطرى، قم، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامى.

    طباطبائى، سيدمحمدحسين (1417ق)، الميزان فى تفسيرالقرآن، قم، جامعه مدرسين.

    طبرسى، فضل بن حسن (1372)، مجمع البيان، تهران، ناصر خسرو.

    قرشى، سيدعلى اكبر (1412ق)، قاموس قرآن، تهران، دارالكتب الاسلاميه.

    كشى، محمدبن عمر (1348)، رجال كشى، مشهد، دانشگاه مشهد.

    كلينى، محمدبن يعقوب (1365)، الكافى، تهران، دارالكتب الاسلاميه.

    مجلسى، محمدباقر (1404ق)، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء.

    محمدى مقدم، قربانعلى و على اصغر نوايى يحيى زاده (1385)، شرح نهج البلاغه ابن ميثم، مشهد، بنياد پژوهش هاى اسلامى.

    مركز تحقيقات اسلامى سپاه (1378)، انسان شناسى، قم، ياقوت.

    مصباح، محمدتقى (1389)، فلسفه اخلاق، تهران، سازمان تبليغات اسلامى.

    ـــــ (1386)، معارف قرآن ج 1ـ3، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس سره.

    مطهرى، مرتضى (1361)، فطرت، تهران، صدرا.

    مفيد، محمدبن محمدبن نعمان (1413ق)، الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد، قم، كنگره شيخ مفيد.

    مكارم شيرازى، ناصر (1375)، پيام امام اميرالمؤمنين (ع)؛ شرح تازه و جامعى بر نهج البلاغه، قم، مدرسه اميرالمؤمنين عليه السلام.

    واسطى زبيدى، سيدمحمد (1414ق)، تاج العروس من جواهرالقاموس، بيروت، دارالفكر.

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:22:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      چكيده   ...

    فطرت امرى تكوينى و جزئى از سرشت انسان است كه به بعد روحى و معنوى او مربوط مى شود. اين وديعه الهى در نهاد انسان اگر به حقيقت، ظهور و بروز يابد، مى تواند زمينه حركت، كمال و رشد وى را در مسير عبوديت الهى فراهم آورد. هدف از اين پژوهش تبيين فطرت در قرآن و روايات مى باشد. در اين مقاله با استناد به آيات قرآن و روايات معصومان عليهم السلام و با استفاده از روش توصيفى ـ تحليلى، به تبيين فطرت پرداخته شده است. بيان ديدگاه هاى مختلف علما در رابطه با فطرت و دو بعد بينشى و گرايشى آن و ويژگى هاى امور فطرى (همگانى و فراگير، فراحيوانى، غيراكتسابى، قابل تجربه، استناد به خدا و تغييرناپذيرى)، عوامل شكوفايى فطرت (تعاليم الهى توسط انبيا و تزكيه نفس) و موانع شكوفايى فطرت (غفلت از خويش، وسوسه هاى علمى و شيطانى، پندارگرايى، عقل متعارف، كبر، خودبينى و هوس، دنياگرايى و زنگار دل) از جمله يافته هاى مهم اين تحقيق مى باشد.

    كليدواژه ها: فطرت، شاكله، صبغه، حنيف، طبيعت و غريزه.

    مقدّمه

    اسلام با توجه به جامعيت ديدى كه نسبت به همه موجودات و بخصوص انسان دارد، او را واجد فطرت و امور فطرى مى داند كه خداوند، براى حركت در مسير كمال، آن را درون انسان به وديعه گذاشته است؛ چراكه انسان در هنگام تولد، حيوان بالفعل و انسان بالقوه است و چنانچه از عقل و شرع تبعيت كند، فطرتش شكوفا شده و به فعليت مى رسد. با درك صحيح از فطرت مى توان به پرورش انسان پرداخت. شناخت فطرت، ضرورتى اجتناب ناپذير است كه در نوع تربيت و شيوه آن، نقش تعيين كننده اى دارد و اگر استعدادهاى فطرى نباشد و يا شناخته نشود، تربيت معناى مشخصى نخواهد داشت و قابل هر نوع تفسير و توجيهى خواهد بود (رهبر و رحيميان، 1378، ص 37ـ38).

    سؤال اصلى كه اين نوشتار به پاسخ آن خواهد پرداخت چنين است: فطرت الهى انسان در آيات و روايات چگونه تبيين شده است؟

    سؤال هاى فرعى نيز عبارتند از: مفهوم فطرت در لغت و انديشه علما چيست؟ انواع فطرت كدام است؟ ويژگى هاى امور فطرى چيست؟ عوامل و موانع شكوفايى فطرت چيست؟

    كتاب ها و مقاله هاى فراوانى در مبحث فطرت نگاشته شده است كه از جمله آنها مى توان به موارد ذيل اشاره كرد:

    1. كتاب فطرت شهيد مطهرى. اين كتاب، به بررسى لغوى فطرت، تفاوت ميان فطرت و طبيعت و غريزه و دسته بندى آن به گرايش ها و بينش ها، و نيز نقد نظريات در مورد پيدايش دين و بيان نظر قرآن درباره منبع و منشأ دين مى پردازد.

    2. سرشت انسان؛ پژوهشى در خداشناسى فطرى، نوشته على شيروانى. نويسنده اين كتاب، ابتدا به بحث خداشناسى فطرى (نظريه فطرت و تبيين آن و درواقع، سيماى كلى از انسان شناسى اسلام) و سپس به بيان روش هاى بازشناسى امور فطرى، طبقه بندى عناصر فطرى وجود انسان، بحث درباره فطرى بودن مسئله خداوند در وجود انسان با توجه به آيات، و بررسى برهان فطرت در ميان مسلمانان و همچنين انديشمندان غربى مى پردازد.

    3. آيين فطرت، تأليف محمود سياهپوش. مهم ترين عناوينى كه در اين كتاب بحث شده اند عبارتند از: بررسى آيه فطرت (روم: 30)، فطرت چيست؟ دو بخش عمده و به هم پيوسته هر فطر، مراحل وقوع هر فطر، بخش اول: خلقت و بخش دوم: هدايت.

    4. فطرت در قرآن، به قلم آيت اللّه جوادى آملى. در اين كتاب به بيان مفهوم فطرت، آيات مرتبط با فطرت (آيات ميثاق، آيات نسيان، آيات تذكره، توجه به خدا هنگام احساس خطر، آيات ناظر به محبت الهى و…) و نيز عوامل و موانع فطرت مى پردازد.

    مقاله هايى نيز در اين رابطه چاپ شده است كه برخى از آنها عبارتند از:

    1. «خداشناسى فطرى (ادلّه شبهات)»، محمدحسن قدردان قراملكى، قبسات، سال دهم، تابستان 1384.

    2. «درآمدى بر نظريه فطرت»، عباس احمدى سعدى، نامه حكمت، ش 5، بهار و تابستان 1384.

    آنچه در اين مقاله جنبه نوآورى دارد، بيان آيات و روايات مرتبط با فطرت است؛ چراكه در غالب مقاله ها و كتاب ها فقط به آيات يا روايات اشاره مى شود و به شكل جامع دربردارنده نگاه كتاب و سنت به فطرت نمى باشد.

    فطرت

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:22:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      نجمه درودى1   ...

    1 كارشناس ارشد علوم تربيتى دانشگاه علّامه طباطبائى

    marifat@qabas.net

    حسن ملكى2

    2 دانشيار دانشگاه علّامه طباطبائى.

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:22:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فطرت در آيات و روايات   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:22:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      چكيده   ...

    مسئله جانشينى انسان كه در آيه سى ام سوره بقره مطرح شده، از مسائلى است كه ذهن انديشوران را به خود مشغول كرده است. نگارنده اين نوشتار، در مقاله اى تحت عنوان «خلافت انسان در قرآن» 1 به اين مسئله پرداخته و بر اين باور بوده است كه انسان جانشين و خليفه خداست. از ديدگاه وى، توانايى انسان در دريافت حضورى اسما، دليل انتخاب وى براى اين مقام بوده است. نگارنده در آن نوشتار، معتقد بود كه تمام انسان ها بالقوه توانايى رسيدن به اين مقام را دارند؛ اگرچه در مقام تحقق، گروه اندكى از ايشان به اين مقام رسيدند. اين مقاله، مورد نقد يكى از محققان حوزه علميه قم قرار گرفته و بر اساس آن، اساسا مقامى به عنوان خليفه اللهى انسان در قرآن كريم مطرح نشده است. اين نوشتار به بررسى آن مقاله انتقادى پرداخته است.

    كليدواژه ها: خليفه اللّه، انسان، خلافت، قرآن.

    مقدّمه

    روزى كه مقاله «خلافت انسان در قرآن» را به مجله «معرفت» دادم، تصور نمى كردم كه اهل معرفت و نظر، ديدگاه هاى اينجانب را مطالعه و با ادب و احترام فراوان، دل سوزانه نقد و بررسى كنند. پيش از هر چيز، لازم است خرسندى خود را از تحقق اين امر ابراز كرده، از ناقد محترم و فرزانه بسيار تشكر كنم. انصافا نكاتى كه ايشان در اين مقاله مطرح كردند، نشان از آزادانديشى و جولان فكرى شان دارد. اميدوارم ديگر پژوهشگران نيز با نقادى مقالات منتشرشده، به توسعه علم و دانش كمك كنند.

    پيش از ورود به بررسى ديدگاه هاى ارزشمند ايشان، يادكرد اين نكته ضرور است كه خواننده با مطالعه مقدمه مقاله اينجانب، به روشنى درمى يابد كه هدف عمده در اين نوشتار، تبيين چيستى مقام خلافت اللهى انسان و تبيين ابعاد آن است و اساسا اثبات اينكه آيا انسان اين مقام را دارد يا خير، هدف اصلى نويسنده نبوده و آن را پيش فرض گرفته است؛ هرچند آياتى را نيز براى اثبات اين پيش فرض آورده است، پيش فرضى كه در بسيارى از منابع تفسيرى پذيرفته و بر آن دليل اقامه شده است. نويسنده با آگاهى از اين واقعيت، تلاش خود را صرف چيستى مقام خليفه اللهى انسان كرده و خوانندگان را براى اثبات وجود اين مقام، به منابع تفسيرى ارجاع داده است. اين شيوه اى است كه در تمام پژوهش ها مرسوم است؛ در حالى كه بيشتر مطالب ناقد، ناظر به رد همين پيش فرض است. اينك به بررسى تفصيلى مطالب ايشان مى پردازيم.

    مفهوم شناسى خلافت

    ناقد محترم، در قسمت مفهوم شناسى، اين سخن را از نويسنده نقل و نقد مى كند: «اما روشن است آن گاه كه امر خلافت درباره انسان نسبت به خداوند قديم و سرمدى به كار مى رود، نبايد اين تعدد و تأخر زمانى ميان خدا و خليفه او تصور شود؛ بلكه چنان كه برخى محققان گفته اند، آنچه در اينجا مورد تأكيد است، تأخر كيفى است كه مشتمل بر بالاترين مقامات ربانى و روحانى است و مقامى بالاتر از آن قابل تصور نيست.»

    ناقد محترم نوشته اند: «چندان روشن نيست كه اين چه مقامى است كه بالاترين مقام است و چگونه با خداى سبحان ارتباط پيدا مى كند. آيا لازمه اين بيان قرار دادن موجودى در كنار خدا و شريك داشتن او در بعضى شئونات خدا نيست كه اين صورت، خود گونه اى از شرك مى باشد؟!»

    سخن ناقد موهم آن است كه اساسا مقام خليفه اللهى، از آنجاكه موجب شريك داشتن خدا در بعضى شئونات است، پذيرفتنى نيست، اما اينكه مقصود نگارنده چيست، عبارت خود گوياى اين مطلب است كه اولاً تعدد و تأخر زمانى مقصود نيست؛ زيرا چنين پنداشتى مستلزم شرك است. ثانيا مقصود از تأخر كيفى و بالاترين مقامات، همان مقامى است كه بر اساس آن ـ چنان كه خواهد آمد ـ خليفه اللّه برترين بندگان است و در مقياس با خداوند، تفاوت خدا و بنده در خالقيت و مخلوقيت است و اين سخن هرگز به شرك نمى انجامد.

    معانى خليفه در قرآن

    ناقد محترم در اين قسمت، بر آيه سى ام سوره بقره متمركز مى شود. نويسنده درباره معناى خلافت در اين آيه، چهار ديدگاه ـ جانشينى از ملائكه، از جنيان، از انسان هاى نخستين و از خداوند ـ را طرح كرده و خود اين نظر را برگزيده كه مقصود، جانشينى انسان براى خداوند است. نويسنده بر اين مطلب تأكيد مى كند كه براى ديگر احتمالات، دليلى ارائه نشده است.

    ناقد محترم چهار نقد بر اين قسمت وارد مى كند:

    1. در سه احتمال نخست، مكان استخلاف زمين است؛ حال آنكه جانشينى خدا در زمين نمى تواند منحصر باشد. روشن است كه اين سخن ناقد محترم، نقد بر نگارنده نيست، بلكه نقد بر سه احتمال نخست است.

    2. ناقد عزيز معتقد است، اينكه احتمالات سه گانه نخست بدون دليل طرح شده اند، با نظرگاه بودن آنها تناسب ندارد. به نظر مى رسد، اين سخن ناقد محترم مدعاى بدون دليل است؛ چه بُعدى دارد كه كسى ديدگاهى را مطرح كند، اما دليلى براى آن اقامه نكند.

    3. ناقد عزيز رواياتى را براى نظريه خلافت از فرشتگان يا اجنه مطرح مى كند. سخن ناقد محترم در اين قسمت درست است و بايد اين روايات را به عنوان ادلّه ضعيف احتمالات اول و دوم بيان مى كردم؛ هرچند در منابع تفسيرى، از اين روايات به عنوان دليل براى احتمالات اول و دوم ياد نشده كه ممكن است به دليل ضعيف بودن روايات يادشده باشد.

    4. ايشان احتمال پنجمى مطرح كرده است. احتمال يادشده قابل طرح است؛ اما چون كسى آن را طرح نكرده بود، ما هم طرح نكرديم و اساسا ما در پى بيان تمام احتمالات نبوديم، بلكه به دنبال طرح ديدگاه ها بوديم.

    5. ناقد محترم در اينجا به تقويت نظريه جانشينى انسان از ملائكه مى پردازد و شگفتى ملائكه را حاكى از ادعا داشتن ايشان در اين باره مى داند. درباره اين نقد بايد گفت: در اينجا روشن نيست كه آيا ناقد محترم نظريه جانشينى انسان از ملائكه را پذيرفته و در مقام اقامه دليل براى آن است، يا آنكه تنها در مقام اقامه شواهدى براى آن نظريه است، هرچند خود ايشان آن را نپذيرفته است. از آنچه در ادامه مقاله ايشان مى آيد، استفاده مى شود كه ايشان خود نيز به اين نظريه پايبند نيستند. چنان كه در قسمت نتيجه گيرى مى نويسند: «… به اين نتيجه مى رسيم كه مستخلفٌ عنه نه ملائكه است، نه اجنّه، و نه خلافت از خداى سبحان است كه هر كدام معذوراتى دارند… احتمالات قوى در آيه، جانشينى موجودات پيش از آدم و نيز جانشينى انسان ها به جاى يكديگر… است.»

    فارغ از اين نكته، اصل اين نظريه نيز درست به نظر نمى رسد. البته اينكه ناقد محترم گفته، شگفتى ملائكه دليل بر آن است كه ملائكه درباره مسئله جانشينى ادعايى داشتند، درست است، اما جانشينى چه كسى از چه كسى؟ از سخن ناقد فرزانه در تبيين اين نظريه استفاده مى شود كه ملائكه پيش از انسان ساكن زمين بوده اند و خداوند مى خواهد از اين پس انسان را جانشين ملائكه روى زمين كند و اين مسئله موجب شگفتى ملائكه شده است. در نقد اين سخن بايد گفت: سكونت ملائكه در زمين، مدعاى بدون دليل است. بر فرض كه درست باشد، نتيجه اش اين است كه ملائكه ديگر روى زمين نمانده و به مكان ديگرى نقل مكان كرده اند! اين گمانه، در كدام آيه يا روايت معتبر آمده است؟ آيا اساسا فيزيك خاص ملائكه اجازه مى دهد كه ايشان در زمين ساكن باشند؟

    به علاوه، از گفت وگوى ميان خدا و ملائكه ثابت مى شود كه مسئله بسيار مهمى در كار است كه خداوند متعال به دنبال قانع كردن ملائكه ـ به تعبير عرفى ـ است؛ بدين معنا كه «خليفه در زمين» كسى است كه بايد علم الاسماء را داشته باشد و ملائكه از اين نعمت برخوردار نيستند و اساسا نمى توانند خليفه در زمين باشند. اين امر نشان مى دهد كه مسئله به جانشينى انسان از ملائكه ختم نمى شود، بلكه بالاترين مقامى است كه در رابطه ميان خدا و خليفه قابل تصور است، مقامى كه ملائكه آرزوى آن را داشتند و به آن نرسيدند. اين مقام، همان مقام جانشينى خداوند است.

    6. ناقد محترم مى نويسند: «جانشينى انسان براى موجوداتى كه پيش از او در زمين زندگى مى كردند، منافرتى با تعليم اسما ندارد.» سخن ايشان در اين قسمت مبهم است. پيش از هر چيز بايد دانست كه عرفا فرايند جانشينى آن گاه صدق مى كند كه موجودى برود و موجودى ديگر جاى او را بگيرد. اينك بايد پرسيد: مقصود از «موجوداتى كه پيش از او در زمين زندگى مى كردند»، كدام موجودات اند؟ اگر مقصود ملائكه باشد، پاسخ آن در سطور پيشين و نيز در مقاله گذشت. اگر مقصود حيوانات و جمادات اند، سخن از جانشينى بى معناست؛ زيرا تا بدين روز نيز انسان ها و حيوانات با هم زندگى مى كنند و چنين نيست كه انسان جايگزين حيوانات يا جمادات شده باشد. اگر مقصود، انسان هايند، سخن خداوند درباره جانشينى انسان ها براى يكديگر بى معناست؛ زيرا انسان ها به طور طبيعى پى درپى مى آيند و اساسا فرايند جانشينى ـ كه پيش تر توضيحش آمد ـ قابل صدق نيست؛ ضمن آنكه اين امر نيازى به گفتن ندارد. افزون بر اين، بر اين فرض كه انسان قبلاً بوده و آيه ناظر به جانشينى انسان ها براى يكديگر است، تعليم اسما ديگر چه وجهى دارد؟ تعليم اسما نشان از آن است كه انسان قبلاً آن اسماء را نداشته است و اكنون خداوند مى خواهد آنها را به او تعليم دهد. اين مسئله باز هم ثابت مى كند انسانى كه مخاطب و معلَّم اسماست، بايد مقامى غير از مقام انسان هاى پيشين داشته باشد.

    نقد بر كاربست واژگان

    ناقد محترم، در ادامه، چنين خرده مى گيرند كه در آيات سوره بقره، سخن از «علّم الاسماء» است و دليلى ندارد كه آن را با تعبير «اسماى الهى» بيان كنيم. دقت ايشان ستودنى است؛ اما به نظر مى رسد مانعى از كاربست اين تعبير وجود ندارد؛ زيرا انشاكننده و معلّم اين اسما خود خداوند است و اضافه كردن آن به خداوند، نه از باب آن است كه اين اسما، اسمايى باشند كه خداوند با آنها توصيف يا خوانده مى شود، بلكه به دليل آن است كه خداوند انشاكننده و معلم اين اسماست؛ همان گونه كه يك نجار وقتى ميزى را مى سازد، آن را به خود نسبت مى دهد، يا همان گونه كه خداوند درباره روح آدمى مى گويد: «نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي.» (حجر: 29) روشن است كه خداوند به دليل شرافت روح، آن را به خود نسبت داده است، نه آنكه خداوند روحى داشته و از آن در انسان دميده است.

    همچنين ايشان چنين خرده مى گيرند كه تعبير «خلافت از جانب خداوند» با تعبير «خلافت از خداوند» تفاوت دارد و تعبير دقيق، تعبير دوم است، اما نويسنده با مسامحه و بى دقتى تعبير اول را به كار برده است. اين اشكال بر نويسنده وارد است و جاى توجيه ندارد.

    نقد بر استناد به آيه خلافت حضرت داود (ع)

    ناقد گرانقدر، در ادامه توجه خود را به آيه خلافت حضرت داود (ع) ـ «يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ» (ص: 26) ـ معطوف مى كند. نويسنده در مقاله خود، مدعى است كه اين آيه ناظر به خلافت حضرت داود (ع) از خداوند متعال است. ناقد محترم در ردّ اين مدعا، به ادله و شواهد ارائه شده اشاره مى كند و بر آن خرده مى گيرد.

    نويسنده براى مدعاى خود اين گونه دليل اقامه كرده است كه اعطاى خلافت به داود (ع) به طور مطلق آمده و گفته نشده كه مقصود، خلافت از چه كسى است. از سوى ديگر، استفاده از تعابيرى همچون «انّا جعلناك» روشن مى سازد كه خداوند مى خواهد مقامى ويژه را به داود بدهد؛ ضمن آنكه متعلق خلافت، مسئله حكم كردن است؛ در حالى كه بر اساس آيات قرآن كريم، اين مسئله تنها شأن خداوند متعال است.2 مجموعه اين شواهد، بيانگر جانشينى و خلافت حضرت داود (ع) از خداوند است؛ هرچند در تعيين محدوده اين خلافت، سخن فراوان است.

    ناقد محترم، در ردّ اين شواهد مى نويسند: «اينكه در اين آيه، خليفه مطلق آمده و قيدى همراه ندارد، دليل بر خلافت و جانشينى از خداوند نمى شود. تأكيد در آيه درست است كه نظر به اهميت و مقام ويژه براى داود است، اما مگر اهميت مقام داورى و قضاوت كم است؛ آيه ناظر بر داورى بين مردم است. پس جانشينى داود (ع) از خدا در اين مقام، معنا ندارد؛ چراكه داورى خدا بين مردم در اين دنيا نيست تا داود (ع) بتواند جانشين او باشد و معناى «ان الحكم الا للّه» حكم شرعى است كه تنها بايد از جانب خداوند سبحان باشد. پس شما چگونه مى خواهيد اين انحصار حكم را كه خاص خداى متعال است و خود نيز بيان كرده ايد، با اين تناسب پيش ساخته بشكنيد. اگر حكم تنها از جانب خداست، چنان كه آيه بيان كرده است، چگونه ممكن است آيه ديگرى اطلاق و انحصارش را از بين ببرد؟»

    بر سخن ناقدمحترم،اشكالات عديده اى وارد است:

    اولاً، گاه مدعاى كسى آن است كه يك آيه، نص بر يك مطلب است؛ به گونه اى كه معناى ديگرى جز آن درست نيست؛ و گاه تنها در مقام بيان آن است كه اين امر از ظاهر يك آيه برداشت مى شود. مقصود از ظهور، آن نيست كه اين امر، قطعى و خدشه ناپذير است؛ اما شواهدى به همراه دارد كه بر معناى غيرظاهر ارجح است. مدعاى نويسنده، از سنخ دوم است؛ چنان كه تصريح مى كند: «روشن ترين معنا از خلافت آن حضرت كه…»؛ در حالى كه اشكال ناقد، موهم آن است كه نويسنده ادعاى قطعيت كرده است.

    ثانيا، قرآن كريم به لسان قوم نازل شده است. در تعبيرات عرفى نيز اگر مولا و مقامى بالا، به طور مطلق و بى قيد سخن بگويد، ـ مانند آنچه در آيه خلافت داود (ع) آمده است ـ كدام معنا از آن ظاهر است؟

    ثالثا، ناقد با نويسنده هم عقيده است كه ادات تأكيد بيانگر اعطاى مقامى والا به حضرت داود (ع) است. ناقد محترم به خوبى سخن نويسنده را نقل كرده كه در ابتدا مى گويد: «فارغ از محدوده خلافت حضرت داود (ع)، روشن ترين معنا از خلافت آن حضرت كه در آيه مورد تأكيد قرار گرفته، همان معناى خلافت و جانشينى از خداوند روى زمين است.» ايشان در رد سخن نويسنده مدعى شد كه مقام اعطاشده در اين آيه، مقام داورى ميان مردم است.

    در پاسخ، بايد بر اين مطلب تأكيد كرد كه در ادبيات توحيدى، انسان ها مملوك خداوند سبحان اند و اين دنيا نيز ملك خداوند است. كسى حق حكومت يا داورى ميان مردم را نيز ندارد و اين حق بالاصالة متعلق به خداوند است. بنابراين، خداوند است كه جانشين خود را براى حكومت يا داورى تعيين مى كند. به ديگر سخن، حاكم يا قاضى، هر دو جانشين خداوند روى زمين در اين امر هستند. از اين رو، ناقد عزيز كه بر مقام داورى داود (ع) تأكيد كرده است، ناخواسته با مدعاى كلى نويسنده موافقت كرده كه آيه خلافت داود، به معناى جانشينى او از خداوند است. نويسنده نيز ابتدا تصريح دارد كه «فارغ از محدوده خلافت»؛ بدين معنا كه مقام جانشينى مى تواند محدوده اى باز يا بسته داشته باشد كه اكنون در پى تبيين آن نيستيم.

    رابعا، فارغ از اينكه مقصود از «ان الحكم الا للّه» واقعا چيست، اگر بپذيريم مقصود، همان حكم شرعى است، چه مانعى هست كه بگوييم خداوند آن را به برخى افراد خاص نيز اعطا كرده است؟ ناقد عزيز مدعى شده كه مقصود از حكم، همان حكم شرعى است؛ حصر در آيه مقتضى آن است كه نمى توان اطلاق و حصر آن را از ميان برداشت. اين تصور ناقد، ناشى از نگاه تك بعدى به يك آيه و نديدن ديگر آيات است. نظير اين داستان در مسئله شفاعت نيز برقرار است كه بر اساس برخى آيات، شفاعت تماما حق خداوند است؛3 اما از برخى آيات ديگر استفاده مى شود كه اين حق به ديگران نيز داده شده است.4 جمع ميان آيات، چنين است كه اين حق اصالتا از آن خداوند است و ديگران در طول خداوند و به طور غيراستقلالى اين مقام را دارند. در بحث ما نيز، از آيه «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ» استفاده مى شود كه تنها حاكم، خداوند است كه به طور استقلالى و ذاتى آن را داراست؛ اما اين سخن منافاتى با اين مطلب ندارد كه خداوند اين مقام را به برخى افراد برگزيده خود داده باشد تا ايشان به اذن و در طول اراده او، حق حكم كردن را داشته باشند.

    نقد بر استناد به آيه خلافت تمام انسان ها

    ناقد گرامى در ادامه، به تحليل و استناد نويسنده به آيه «وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلاَئِفَ الأَرْضِ…» اشكال مى گيرد. البته ايشان در اين اشكال، اصل امانت دارى را رعايت نكرده است. ايشان به گونه اى سخن نويسنده را نقل كرده كه گويا نويسنده، نص گونه آيه يادشده را در مقام بيان خلافت تمام انسان ها از خداوند دانسته است. در حالى كه با مراجعه به اصل مقاله، روشن مى شود كه نويسنده در آنجا اين مطلب را بيان مى كند كه در اين آيه دو احتمال وجود دارد: يكى آنكه مقصود از خلافت در اين آيه، جانشينى انسان ها از اقوام پيشين است، و ديگر آنكه مقصود، جانشينى انسان ها از خداوند متعال است. وقتى به آيات ديگرى كه در مقام بيان جانشينى اقوام از همديگر هستند نگاه كنيم، مى بينيم كه در تمام آنها به صراحت تعبير «بعدهم» يا «بعده» آمده است؛ بدين معنا كه اين قوم پس از آن قوم آمده است. اين تعبير، در آيه مورد بحث نيامده است، ازاين رو، بايد دنبال شاهدى بود تا بتوان اين نظريه را صحيح دانست.

    از سوى ديگر، وقتى خداوند از جعل خليفه از سوى خود به طور مطلق و بدون قيد سخن مى گويد ـ چنان كه در اين آيه آمده است ـ برداشت عرفى از اين تعابير آن است كه مقصود تعيين جانشين خود است.

    همچنين سياق اين آيه شاهدى به همراه ندارد تا بر اساس آن بگوييم نظريه نخست درست است. مجموعه اين چند نكته موجب شده است تا نويسنده چنين بنويسد: «اين نظريه تقويت مى شود كه ظاهر اين آيه، از جانشينى و خلافت انسان ها براى خداوند حكايت دارد.»

    بنابراين، ملاحظه مى شود كه نويسنده هيچ گاه از دلالت نص گونه اين آيه بر مدعاى خود سخن نگفته است، بلكه تنها ظهور يك نظريه را تقويت كرده است و البته منكر آن نيست كه نظريه رقيب نيز اگر شواهدى براى آن ارائه گردد، درست شمرده شود.

    نقدهايى كه ناقد وارد كرده، به قرار زير است:

    1. اين آيه آخرين آيه سوره «انعام» است و سياق آيات قبل و بعد معنا ندارد. نويسنده اين ايراد را مى پذيرد كه اشتباهى صورت گرفته است. وقتى از سياق سخن مى گوييم، معمولاً و به طور متداول از آيات قبل و بعد سخن مى گوييم. در اينجا نيز بر اساس همين ذهنيت سخن گفته شده است. البته نمى توان اصل سياق را براى اين آيه هم منكر شد؛ بدين گونه كه آيات قبل و سير بيان خود اين آيه، سياقى را به وجود مى آورد كه قابل استفاده است.

    2. خلافت الهى مقامى برجسته است و تناسبى با ذيل آيه ـ «إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ» ـ كه ناظر به كوتاهى و گناه انسان هاست، ندارد.

    پاسخ: چنان كه در ادامه آورده ايم، تمام انسان ها بالقوه شأنيت داشتن مقام خليفه اللهى را دارند، اما ممكن است كسانى با در پيش گرفتن راه عصيان، آن را بالفعل نكرده باشند. ازاين رو، نوع انسان ها مى توانند اين مقام را داشته باشند؛ هرچند برخى خود با اختيار، آن را از دست مى دهند. مانند آنكه معلم به دانش آموزان خود مى گويد: همه شما بالقوه مهندس يا دكتر هستيد. اين سخن درست است و منافاتى با اينكه برخى از آنها به اين هدف نرسند، ندارد.

    ناقد عزيز در ادامه همين اشكال مى گويد: اگر همه انسان ها جانشين خداوند باشند، اين چگونه با تمايز و فوقيت انسان ها بر يكديگر چگونه سازگار است.

    پاسخ اين سخن روشن است. به طريق نقضى مى گوييم: مگر چنين نيست كه تمام پيامبران، پيامبرند؟ پس چگونه است كه برخى بر برخى برترى دارند و پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله را از همه برتر مى دانيم؟ به روش حلّى نيز چنين پاسخ داده مى شود كه اولاً ما نگفتيم تمام انسان ها بالفعل جانشين خداوند سبحان اند. به علاوه حتى اگر تمام انسان ها هم بالفعل جانشين خدا باشند، روشن است كه باز هم امكان برترى برخى بر برخى از آنها كاملاً معقول و متصور است؛ زيرا آنها نيرويى به نام اراده و اختيار دارند كه بر اساس آنهامى توانندبر يكديگردرفضيلت،پيشى گيرند.

    ناقد محترم در ادامه همين اشكال، مى نويسد: «نكته ديگر، اضافه ارض به خلائف است كه نوع ارتباط و وظيفه خليفه در زمين با خدا در زمين تناسب داشته باشد، در حالى كه خدا خالق زمين و مالك آن و حاكم مطلق بر زمين است، اما انسان مخلوق خدا و برخاسته از زمين و نيز محكوم در زمين مى باشد.»

    صرف نظر از ابهامى كه بر اين سخن سايه افكنده، گويى ناقد محترم اساسا منكر اصل نظريه جانشينى و خلافت انسان از خداوند است؛ اين در حالى است كه در رواياتى پرشمار، بر اين مقام ـ دست كم براى پيامبران و امامان عليهم السلام ـ تأكيد شده است، به علاوه ظاهرا ناقد گرامى انتظار دارد كه خليفه خدا مانند خود خدا مالك و خالق زمين باشد كه چنين اشكالى وارد كرده اند، در حالى كه احدى از باورمندان به نظريه جانشينى انسان از خدا، چنين نگفته اند.

    ناقد بزرگوار در ادامه، نظير اشكالات اخير را درباره استناد به آيه «أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ…» نيز مطرح مى كند. از پاسخ هايى كه داده شد، پاسخ به اشكالات ايشان در اين حوزه نيز روشن مى شود.

    راز برگزيده شدن انسان به عنوان خليفه خدا

    ناقد محترم در بررسى نخستين بُعد اين مقام ـ يعنى «راز برگزيده شدن انسان به عنوان خليفه خدا» اين سخن را از نويسنده نقل مى كند كه «آنچه موجب برترى انسان بر ملائكه شد، توانايى پذيرش اين اسما به گونه حضورى و تكوينى بود، در حالى كه ملائكه تكوينا قابليت پذيرش اين اسما را بدين گونه نداشتند.»

    ايشان خود اين سخن را چنين نقد مى كند: «آيا برترى انسان بر فرشتگان، تكوينى است؟ پس در اين صورت، اين فضيلت چندان ارزشى نخواهد داشت؛ چون اگر خدا به ملائكه هم چنين تعليمى مى داد، داراى چنين امتيازى مى شدند. علم حضورى را شما از كجا استفاده كرده ايد؟»

    نكته قابل تأمّل در سخن ناقد محترم آن است كه آيا تكوينا انسان از حيوان و گياه و جماد برتر است يا خير؟ آيا نمى توان گفت كه انسان به دليل داشتن قدرت تعقل، انتخاب و اختيار، از حيوان، گياه و جماد برتر است؟ اگر پاسخ مثبت است، به همين سان مى توان جنس انسان را از فرشتگان برتر دانست.

    نكته ديگر آنكه نويسنده خود تصريح كرده است كه ملائكه نيز از اسما خبردار شدند، اما سخن از چگونگى خبردار شدن انسان و ملائكه است. در آيات مورد بحث، از تعبيرى همچون «علّم آدم الاسماء» استفاده شده است، اما درباره ملائكه مى خوانيم: «قَالَ يَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُمْ بِأَسْمَآئِهِمْ.» در تعبير نخست، از تعليم سخن به ميان آمده و تعبير دوم بيانگر خبر دادن و گزارش دادن و سپس دانستن است. خداوند خود به آدم تعليم داده است. اين تعبير چيزى جز تعليم به گونه اعطاى حضورى نيست؛ زيرا تعليم، آن هم از جانب ذات ربوبى و غيرمادى حضرت سبحان نمى تواند به گونه حصولى باشد؛ اما به نص آيه قرآن كريم، ملائكه به واسطه خبر دادن و گزارش دادن حضرت آدم (ع)از اسما خبردار شدند، كه نشان مى دهد علم آنها حضورى نبوده است.

    ايشان در ادامه هجده پرسش را مطرح مى كنند كه پيرامون بحث تعليم اسما وجود دارد. طرح اين پرسش ها نشان از دقت بالاى ناقد محترم دارد و جا دارد كه ايشان يا ديگر محققان، نوشته هايى در اين باب به تشنگان عرصه علم و معرفت اهدا كنند.

    خلافت تمام انسان ها يا برخى از آنها

    بخش ديگرى كه مورد نقد و بررسى ناقد گرانقدر قرار گرفته، آن است كه آيا تمام انسان ها خليفه خدايند يا برخى از آنها؟

    آنچه به عنوان ديدگاه نويسنده در نوشتار ناقد آمده است، تمام مطلب نيست و انصاف اقتضا مى كرد كه ايشان به جاى متهم كردن نويسنده به تناقض گويى، ابتدا روح مطلب نويسنده را با دقت و وسواس بيشترى منتقل مى كردند، سپس به نقد آن مى پرداختند. عبارت نويسنده چنين است: «بر اساس ظاهر برخى از آيات ـ كه از خلافت انسان به جاى خدا سخن مى گفت ـ اين مقام اختصاص به گروه خاصى از انسان ها ندارد و تمام انسان ها از اين منصب الهى بهره مندند. حال سؤال اينجاست كه آيا مى توان به اين ظاهرْ ملتزم شد و پيامبران و تكذيب كنندگان آنها و ساير جنايت كاران را خليفه خدا به شمار آورد؟»

    نويسنده سخن خود را چنين ادامه مى دهد كه در مقام عمل، برخى انسان ها مشرك شده ند، برخى به تكذيب پيامبران پرداختند و برخى، از چهارپايان نيز بدتر شدند. «با توجه به آنچه گذشت، مى توان به اين نتيجه رسيد كه اولاً، تنها تعداد محدودى هستند كه در مقام عمل، مقام دريافت علم به اسما را دارا بوده و در نتيجه خليفه خدا هستند؛ ثانيا، مقصود از آياتى كه به طور عام انسان ها را خليفه خدا روى زمين معرفى مى كند، مى تواند اين باشد كه نوع انسانى به طور بالقوه مى تواند به جايى برسد كه شايستگى دريافت علم به اسما را داشته باشد.»

    نويسنده در ادامه براى مشخص كردن كسانى كه شايستگى اين مقام را دارند، آياتى را بيان كرده كه بيانگر هدف خداوند از آفرينش انسان ـ يعنى همان بندگى و رسيدن به كمال ـ است و سرانجام نتيجه مى گيرد: «كسانى به مقام خليفه اللهى دست مى يابند كه بيشترين تناسب را با هدف از آفرينش داشته باشند. از اين رو، مى توان تصور كرد كه ميان خود خلفاى الهى نيز تفضيل و برترى وجود داشته باشد و برترين خليفه كسى است كه به طور كامل به هدف از آفرينش دست يافته باشد. به ديگر بيان، چنان كه برخى محققان گفته اند، خليفه خدا كسى است كه بيشترين مناسبت و سنخيت را با خداوند داشته باشد.»

    ناقد گرانقدر در بررسى اين قسمت از سخنان نويسنده، بدون آنكه نقدى وارد كند، اين گونه داورى مى نمايد: «از مجموع اين بيانات چنين استفاده مى شود كه حكم ثابت و يقينى نمى توان داد؛ چون از يك سو همه انسان ها خليفه خدايند و از سوى ديگر، حكم مى شود كه تعداد محدودى داراى اين مقام اند و در نهايت، به صورت تشكيك كه حاكى از برخوردارى همه از خلافت، با نگاه نسبى است، به اين مسئله نظر مى شود كه مى توان نتيجه گرفت محقق و نويسنده مقاله در اينجا از ثبات و اطمينان برخوردار نبوده است و در نتيجه دچار تناقض گويى مى شود.»

    روشن نيست كه ايشان از كجاى سخن نويسنده، عدم ثبات و اطمينان و تناقض گويى را استنباط كرده است؟ اساسا آيا نويسنده حكم كرده است كه همه انسان ها خليفه خدايند تا بخواهد بعدا حكم خود را نقض كرده، گروه محدودى را خليفه خدا بداند؟ نويسنده مدعى بود كه ظاهر آيات، بر خلافت تمام انسان ها دلالت دارد، اما اين ظهور با آيات ديگرى در تعارض است. از اين رو، نمى توان تمام انسان ها را خليفه خدا دانست. پس مقصود از آياتى كه بر خلافت تمام انسان ها دلالت دارد، آن است كه نوع انسانى بالقوه مى تواند به اين مقام دست يابد. چنان كه مى گوييم تمام انسان ها مى توانند ابن سينا و فارابى و ملّاصدرا شوند، اما در عمل چنين نمى شوند. به نظر مى رسد در اين گفتار تناقضى وجود ندارد.

    افزون بر آن، نويسنده وقتى گفته است: «كسانى به مقام خليفه اللهى دست مى يابند كه بيشترين تناسب را با هدف از آفرينش داشته باشند»، اساسا در پى تعيين مصداق براى اين مقام نيست تا ناقد بر آن خرده گرفته، آن گاه نويسنده را معتقد به برخوردارى تمام انسان ها از مقام خلافت بداند. بلكه نويسنده مدعى شد، اولاً، تمام انسان ها در مقام عمل، خليفه خدا نيستند؛ ثانيا اگر كسانى خليفه خدايند، به اين دليل است كه بيشترين تناسب را با هدف از آفرينش انسان داشته اند

    ناقد محترم در ادامه بر اين سخن كه «خليفه خدا كسى است كه بيشترين مناسبت و سنخيت را با خداوند داشته باشد»، چنين خرده مى گيرد: «چگونه ممكن است بين مخلوق، به صورت كلى، و خدا كه خالق همه هستى است، سنخيت و مناسبت باشد، در حالى كه بين خدا و خلقش، تباين كلى است: «بائن عن خلقه و الخلق بائن عنه.» قرآن كريم نيز هرگونه مماثلت و شباهت را بين خدا و خلقش نفى مى كند: «… ليس كمثله شى ء… .»

    اين اشكال، از ناقد فرزانه قدرى عجيب مى نمايد. اولاً، حديث «بائن عن خلقه و الخلق بائن عنه» در جوامع حديثى ما وجود ندارد و ايشان خود نيز آن را مستند نكرده است. ثانيا، روشن است كه مقصود نويسنده از سنخيت ميان خالق و مخلوق، سنخيت در جوهر و ذات نيست تا ايشان چنين خرده گيرند، بلكه مقصود آن است كه انسان مى تواند با در پيش گرفتن راه خدا، خلق و خوى الهى به خود گرفته، از اين طريق انسانى خدايى شود. در اين باره، حديث معروف و دلنشين قرب نوافل را به ياد داريم كه مورد تأكيد عالمان ربانى بوده و هست: «وَ إِنَّهُ لَيتَقَرَّبُ إِلَى بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِى يسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِى يبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِى ينْطِقُ بِهِ وَ يدَهُ الَّتِى يبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِى أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِى أَعْطَيتُه.»5

    استمرار يا انقطاع جانشينى براى خدا

    قسمتى ديگر از مقاله كه مورد بررسى و نقد ناقد محترم قرار گرفته، آن است كه بر اساس سخنان نويسنده، اولاً در هر عصر مى تواند چند خليفه وجود داشته باشد؛ ثانيا خليفه بايد فاضل ترين افراد باشد، از علم به اسما برخوردار باشد. از اين رو، پيامبران كه برترين انسان هايند، خلفاى خدايند؛ ثالثا وجود دو نفر كه هم زمان عالم به اسما و خليفه باشند، با واقعيت خارجى سازگار است كه شاهد آن، هم زمانى دوران پيامبرى حضرت ابراهيم و لوط عليهماالسلام يا حضرت زكريا و عيسى عليهماالسلام است.

    ناقد گرانقدر در اين باره مى نويسد: «آنچه در اين بخش ديده مى شود، تناقض روشن و آشكار اين مطلب با مطالب گذشته است. نويسنده پيش از اين همه انسان ها را خليفه خدا مى دانست و در اين قسمت، تنها پيامبران الهى را خليفه برمى شمارد. ايشان خليفه را اعلم افراد برشمرده بود؛ اما چگونه اين اعلميت با تعدد خليفه در يك زمان سازگار است؟ نويسنده همچنين پرسشى مطرح مى كند و آن را بى جواب مى گذارد و آن اينكه اكنون بايد دانست كه چه ارتباطى ميان مقام نبوت و امامت است؟»

    درنگى در نقدهاى ناقد محترم، هادى به اين نكات است:

    1. نويسنده هرگز نگفته است كه تمام انسان ها بالفعل خليفه خداوندند، بلكه تصريح كرده است گروه محدودى از انسان ها بدين مقام مى رسند كه توضيح آن پيش تر گذشت. آنچه در اين مقام بر آن تأكيد شده است، خليفه بودن پيامبران است.

    2. نويسنده خليفه خدا را افضل انسان ها دانست، نه اعلم آنها، و تفاوت ميان آن دو روشن است.

    3. نويسنده خود پيش تر بدين مطلب تصريح كرده است كه ميان خلفاى الهى نيز تفضيل وجود دارد و اكنون نيز از مدعاى خود دفاع مى كند. بدين بيان كه اگر خداوند بخواهد در يك دوره، تنها يك خليفه داشته باشد، ناگزير بايد برترين انسان ها باشد، اما اگر لازم باشد چند خليفه در يك دوره داشته باشد، آنها بايد از ديگران برتر باشند، اما اين امر منافاتى با اين مسئله ندارد كه ميان خود ايشان نيز تفضيل برقرار باشد.

    4. پرسشى كه مدنظر ناقد محترم است، اين بوده: «چه ارتباطى ميان مقام خلافت و مقام نبوت و امامت است؟» اين پرسش با تطبيق مقام خلافت بر نبوت و امامت پاسخ داده شده است.

    قلمرو خليفه اللهى

    ناقد عزيز در اين قسمت به خوبى روح سخنان نويسنده را منتقل كرده است. نويسنده در آن مقاله بر اين باور بود كه اولاً انسان خليفه خداست؛ ثانيا تعيين قلمروى خلافت او بستگى به دانستن انگيزه جعل خليفه از جانب خداوند دارد؛ ثالثا يكى از اهداف جعل خليفه مى تواند هدايت انسان ها باشد. قواعد ادبى و عرفى هادى اين نكته است كه وقتى فردى فرد ديگرى را به طور مطلق جانشين خود مى كند و قرينه حاليه و مقاليه اى بر تقييد آن نمى آورد، نشان از جانشينى مطلق جانشينش دارد. در آيه سى ام سوره «بقره» نيز وضعيت به همين قرار است. رابعا زنده كردن مردگان، شفابخشى بيماران و… همگى شواهدى بر آن است كه خليفه خدا حتى بر حيات بخشى به مردگان به اذن خداوند نيز قادر است و خداوند او را جانشين خود در اين امور نيز قرار داده است.

    ناقد عزيز كه اساسا خلافت انسان براى خدا را برنمى تابد، مى نويسد: «چرا ما ابتدا معنايى را براى خليفه و خلافت برگزينيم كه دچار محذورات متعدد شويم و ناچار دست به توجيهات سست بزنيم و در نهايت به بن بست برسيم… .»

    در پاسخ بايد گفت: سخن با ناقد عزيز در اصل معناى خلافت انسان است كه اين امر پيش تر تبيين شد. معنايى كه نويسنده از خلافت برگزيده است، نه تنها محذور عقلى ندارد، بلكه رواياتى پرشمار مؤيد آن است و افزون بر آن، فهم جمع پرشمار از عالمان دين نيز آن را تقويت مى كند. به نظر مى رسد، اگر محققى مخالفت هايى سنگين با ديدگاه خود ببيند، انصاف آن است كه ـ بدون در پيش گرفتن راه تقليد در اين گونه مسائل ـ تأمل در ديدگاه خود را شايسته بداند.

    ناقد محترم مى نويسد: «وظايف برشمرده شده كه ناظر بر رسالت پيامبران است، چه لزومى دارد تحت عنوان خلافت الهى مطرح شود؟ برپايى عدل و زمينه سازى كمال انسانى، از جمله شئونات پيامبران است و هيچ ربطى به شئونات خدا ندارد، بلكه خدا با ارسال رسل، زمينه هاى آن را فراهم آورده است. خدا كوتاهى در شئونات خود ندارد كه به خليفه نياز داشته باشد.»

    پاسخ اين سخن پيش تر روشن شد كه گفتيم پيامبران، خلفاى الهى اند و وظايف آنها نيز بر اساس داشتن اين شأن است. از ناقد عزيز مى پرسيم: آيا يكى از شئونات خداوند متعال، هدايت بندگان است يا خير؟6 پاسخ ايشان نمى تواند منفى باشد؛ زيرا در آيات فراوانى از قرآن كريم اين صفت به خداوند نسبت داده شده است. آيا خداوند مى تواند خود به زمين آيد و مردم را هدايت كند؟ پاسخ ايشان نمى تواند مثبت باشد؛ زيرا خداوند سنخيتى با عالم ماده ندارد.

    روشن است كه خداوند نمى تواند اين شأن را ناديده بگيرد، بلكه براى اين امر جانشينانى در نظر گرفته است تا اين كار را انجام دهند. اين فرايند، كاملاً طبيعى و پذيرفتنى است. چنان كه در موارد ديگر نيز اين فرايند به چشم مى آيد. براى نمونه، خداوند در برخى از آيات بيان مى كند كه او انسان ها را مى آفريند و جان آنها را مى گيرد.7 از سوى ديگر، مى دانيم فرشته اى خاص، مسئول گرفتن جان انسان هاست.8 آيا بر اساس سخن ناقد محترم، بايد بگوييم خداوند عاجز بوده يا كوتاهى در شئونات خود داشته است؟

    ناقد محترم در ادامه مى نويسد: «اين مطلب كه براى جانشين خدا، اين همه اختيارات قايل شويم، درست نيست. حتى پيامبران هم كه مواردى از كارهايشان شمرده شد، چنين اختياراتى از جانب خدا نداشتند… .»

    سخن ناقد عزيز ادعاى محض است و دليلى به همراه خود ندارد. افزون بر آن، نويسنده مدعى نيست كه همه خلفاى الهى، تمام اختيارات را دارند؛ بلكه بر اساس همان شايستگى هايى كه دارند، اختيارات آنها سعه و ضيق پيدا مى كند و اين امرى پذيرفتنى است.

    همچنين ناقد گرانقدر، مى نويسد: «اين عبارت كه “عالم هستى براى كسب فيض الهى نياز به جانشين خدا دارد تا واسطه فيض شود” نيز چندان وجيه نمى نمايد؛ چراكه خدا عاجز نيست تا بدون واسطه، فيضى به بندگانش برساند. هرچند مى دانيم كه خداى سبحان حكيم كارهاى جهان هستى را بر اساس اسباب و مسببات انجام مى دهد.»

    اولاً، ناقد محترم امانت دارى را در نقل عبارت نويسنده رعايت نكرده است. نويسنده در مقاله خود چنين آورده بود: «برخى ديگر از مفسران نيز بر اين باور شده اند كه خداوند متعال به دليل قصور عالم هستى از قبول فيض، جانشين و خليفه اى روى زمين قرار داد تا واسطه فيض باشد. اگرچه اذعان به چنين حقيقتى ما را به ارزش والاى خليفه آشناتر مى سازد، اما مى توان در تبيين بهتر حكمت جعل خليفه چنين گفت… .»

    چنان كه روشن است، نويسنده ناقل سخن برخى مفسران بوده و خود نيز در ادامه به دنبال تبيين بهتر حكمت جعل خليفه است.

    ثانيا، ناقد خود بر اين نكته اذعان مى كند كه خداوند كارهاى جهان هستى را بر اساس اسباب و مسببات انجام مى دهد. اينك چه مانعى دارد كه فيض خود را نيز بر اساس وساطت فيض جانشين خود انجام دهد.

    ويژگى هاى خليفه اللّه

    بخش بعدى كه ناقد محترم بدان پرداخته، مربوط به ويژگى هاى خليفه اللّه است. وى پيش از نقد تفصيلى اين ويژگى ها مى نويسد: «پرسشى كه… به ذهن مى رسد، اين است كه اگر خليفه اين همه اختيارات و حاكميت دارد، پس خدا چه كاره است؟ آيا اختيارات خليفه با اراده و افعال الهى در هستى در تضاد واقع نمى شود؟ اگر اين همه قدرت و حاكميت براى خليفه خدا قايل شويم، پس چرا پيامبران ـ اين فرض كه خلفاى الهى همان پيامبران الهى اند ـ بر مشركان و مردم زمان خويش سيطره و حاكميت اجتماعى نداشتند؟»

    انصافا طرح اين پرسش ها از ناقد محترم عجيب مى نمايد. براى نمونه، از ايشان مى پرسيم: اگر ملك الموت مسئول گرفتن جان انسان هاست، پس خداوند چه كاره است؟ اگر جبرئيل پيام وحى را به پيامبران مى رساند، خدا چه كاره است؟ اميدوارم ايشان نفرمايند كه خداوند مسئول كارها در بخش ديگرى است و تنها مسئوليت محدودى را به عزرائيل و جبرئيل داده است؛ چون در آن صورت، حاكميت مطلق خداوند بر تمام هستى را كنار گذاشته و قايل به محدوديت خداوند شده اند، حال آنكه قرآن مى فرمايد: «هُنَالِكَ الْوَلَايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ.» (كهف: 44)

    روشن است كه تدبير تمام هستى بر عهده خداوند متعال است و مجموعه كارگزاران الهى با اراده او به رتق و فتق امور مشغول اند. خليفه خدا نيز هرگز انسانى گنهكار نيست تا تصور شود اراده او با اراده الهى در تضاد است. همچنين ناقد محترم پرسيده است: اگر اين همه قدرت براى جانشين خدا در نظر بگيريم، چرا ايشان در دوران خود سيطره اى بر مشركان نداشتند؟

    از ناقد محترم مى پرسيم: بر فرض كه اساسا خداوند خليفه اى نداشته باشد، اما اگر خداوند داراى قدرت مطلق و سيطره اى نامحدود بر جهان است، چگونه است كه مشركان در ملك خدا به بت پرستى مشغول بودند و كافران حتى وجود خدا را منكرند؟ آيا بت پرستى و انكار خدا به معناى عدم سيطره بر جهان نيست؟!

    روشن است كه اراده تشريعى خداوند، بر هدايت همه انسان ها تعلق گرفته است و اين امر با عدم تحقق مراد، منافاتى ندارد؛ چه در آن صورت، اراده انسان ها ناديده گرفته خواهد شد.

    ناقد عزيز در ادامه، هفت ويژگى مطرح شده از سوى نويسنده براى خليفه اللّه را نقل و رد مى كند. پاسخ نقدهاى ايشان با توجه به آنچه گذشت، روشن مى شود و نياز به پاسخ تفصيلى ديده نمى شود و تنها به بيان اين نكته بسنده مى كنيم كه وقتى كسى را خليفه خدا مى دانيم، بدين معنا نيست كه او بالفعل تمام اختيارات كارهاى خداوند را داشته باشد، بلكه ممكن است خداوند متعال جانشينان مختلفى داشته و هريك را مسئول انجام كارى كرده باشد. اين سخن با اين امر منافات ندارد كه جنس خليفه اللّه، جانشين خدا در كارهاى خداوند باشد.

    رابطه ميان خلافت با امامت شيعى

    ناقد بزرگوار بدون نقل كامل سخنان نويسنده، اين اتهام را مطرح مى كند كه «ايشان بدون هيچ دليل روشن و به صرف ادعا ابراز مى دارد: اكنون روشن مى شود كه ارتباط وثيقى ميان خليفه اللهى و مقام امامت وجود دارد و متصدى منصب امامت مقام خليفه اللهى را نيز داراست. البته روشن است كه نمى توان گفت هر كسى خليفه خداوند است، لزوما امام نيز هست.»

    ناقد محترم، در حالى اين نقد را وارد كرده است كه نويسنده با بيان مقدماتى، به نتيجه يادشده رسيده است. نويسنده در نوشتار خود چنين نوشته است: «سنت جعل خليفه روى زمين، سنتى هميشگى و پايدار است. بنابراين، نمى توان پس از وفات آخرين پيامبر، زمين را خالى از خليفه دانست. اينك سؤال اين است كه اولاً خليفه اللّه پس از ختم سلسله نبوت، چه كسانى هستند؟ ثانيا چه رابطه اى ميان خلافت قرآنى و امامت شيعى وجود دارد؟ براى پاسخ به اين سؤال مى توان از دو طريق وارد شد:

    الف) گذشت كه خليفه بايد برترين انسان ها باشد. عنوان «برترين انسان» همان چيزى است كه شيعه از آن به عنوان «امام» ياد كرده و برخى مفسران اهل سنت نيز از آن با عنوان «انسان كامل» ياد كرده و وجود آن را در هر عصرى لازم دانسته اند. با توجه به آنچه گذشت، روشن مى شود كه ارتباط وثيقى ميان مقام خليفه اللهى و مقام امامت وجود دارد و متصدى منصب امامت، مقام خليفه اللهى را نيز داراست. البته روشن است كه نمى توان گفت هر كسى كه خليفه خداوند است، لزوما امام نيز مى باشد… .»

    چنان كه ملاحظه مى شود، اين گونه نيست كه نويسنده بدون دليل به طرح ادعا پرداخته باشد.

    ناقدمحترم بر جمله پايانى متن يادشده چنين اشكال مى گيرد: «اگر از جمله ويژگى هاى خليفه اللّه، برترين انسان بودن است و در هرزمان هم لازم است كه خليفه اى باشد و زمين بدون حجت و امام نخواهد بود، پس بايد امام همان خليفه باشد و خليفه هم همان امام.»

    با توجه به آنچه گذشت، پاسخ به اين ايراد نيز روشن مى شود، بدين بيان كه گاه از اختيارات جنس خليفه اللّه سخن به ميان مى آوريم، گاه مى گوييم: مصداقى خاص كه خليفه خداست، چه اختياراتى دارد. اينكه امام چه وظايف و اختياراتى دارد، در جاى خود ثابت شده است9 و در اين مختصر، مجال پرداختن به اين مسئله نيست. به طور مختصر به بيان اين نكته بسنده مى كنيم كه امام افزون بر مسئوليت هاى پيامبران ـ با اختلاف در حيطه جانشينى آنها ـ شأن اجراى احكام را نيز داراست. اين مسئوليت و اختيار، براى تمام خلفاى الهى ـ يا همان مصاديق مفهوم خليفه اللّه ـ وجود ندارد. بنابراين، هر امامى خليفه است؛ اما هر خليفه اى امام نيست.

    ناقد محترم، در پايان اين بخش مدعى مى شود كه در قرآن اصلاً «تعبير خليفه اللّه نداريم و در روايات هم محدود و معدود بوده است.»

    درباره اين قسمت از سخنان ايشان بايد گفت، اگرچه تعبير خليفه اللّه در قرآن نداريم، اما بيش از بيست روايت در متون شيعه و سنى وجود دارد كه به صراحت ائمه را خلفاى الهى دانسته اند كه در نوشتار نيز به برخى از آنها اشاره شده است. در اين باره، امام رضا (ع) نيز به صراحت فرمودند: «الْأَئِمَّةُ خُلَفَاءُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فِى أَرْضِه.»10

    ناقد عزيز مدعى است كه معناى نويسنده از خليفه اللّه نادرست است: «بلكه احتمالاً معانى ديگرى است كه با دلايل عقلى و نقلى سازگارتر است. معناى خليفه اللّه اين است كه خدا جاعل و قراردهنده خليفه است. نصب از جانب خدا، يا به صورت تكوينى است يا تشريعى؛ نه اينكه خدا براى خود جانشين برگزيند. در روايتى كه از امام رضا (ع) نقل شده است، اين احتمال معنايى قوى تر و بهتر است؛ زيرا دلايل و قراين نيز آن را تقويت مى كند.»

    پرسش اين است كه معناى خليفه اللّه چيست كه خداوند آن را نصب كرده است. ناقد محترم به جاى بيان معناى آن، تنها از نصب او به وسيله خداوند سخن به ميان آورده است. همچنين بايد پرسيد: در روايت امام رضا (ع) چه قراينى بر معناى موردنظر ايشان ـ كه البته ناقد محترم آن معنا را بيان نكرده اند ـ وجود دارد؟

    نتيجه گيرى

    ناقد گرانقدر در قسمت نتيجه گيرى، بار ديگر بر تناقض گويى نويسنده تأكيد كرده، مطالب ايشان را حاصل گفته بزرگان ـ نه برخاسته از دليل و برهان عقلى و نقلى ـ مى داند. ايشان خود در پايان بدون ذكر دليل مدعى مى شود كه مسخلفٌ عنه، خدا يا ملائكه و اجنه نيستند، بلكه احتمالات قوى در آيه، جانشينى پيش از آدم، جانشينى انسان ها به جاى يكديگر و همچنين جانشينى انسان هاى كامل به عنوان حجت خدا نسبت به حجت هاى قبل مى باشد و جمع بين اين وجوه و معانى در آيه نيز استنكافى ندارد.

    از آنجا كه ناقد عزيز مدعاى خود را بدون ذكر دليل مطرح كرده است، نمى توان به نقد سخن وى نشست، اگرچه برخى از اين احتمالات، در بخش هاى نخستين مقاله نويسنده و اين رديه، پاسخ داده شده است.

    منابع

    ـ فارياب، محمدحسين، «خلافت انسان در قرآن»، معرفت، ش 173، ارديبهشت 1391، ص 107ـ124.

    ـ فارياب، محمدحسين، معنا و چيستى امامت در قرآن، سنت، و آثار متكلمان، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1391.

    ـ كلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، تهران، اسلامية، 1362.

    پي‌نوشت‌ها:

    1ـ محمدحسين فارياب، «خلافت انسان در قرآن»، معرفت، شماره 173، ارديبهشت 1391، ص 107ـ124.

    2ـ ر.ك: انعام: 57.

    3ـ زمر: 44.

    4ـ طه: 39.

    5ـ محمدبن يعقوب كلينى، الكافى، ج 2، ص 352.

    6ـ براى نمونه، ر.ك: بقره: 213.

    7ـ نحل: 70.

    8ـ سجده: 11.

    9ـ ر.ك: محمدحسين فارياب، معنا و چيستى امامت در قرآن، و آثار متكلمان.

    10ـ محمدبن يعقوب كلينى، همان، ج 1، ص 193.

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      محمدحسين فارياب*   ...

    * دانشجوى دكتراى كلام اسلامى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس سره

    m.faryab@gmail.com

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      درنگى بر يك نقد تحليل و نقد مقاله «بازنگرشى بر خلافت انسان در قرآن»   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 09:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      آنچه مقصودتان باشد زودتر از آنکه گمان کنید بشما عنایت می گردد.   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:37:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبَادِهِ یَرْزُقُ مَن یَشَاءُ وَهُوَ الْقَوِیُّ العَزِیزُ   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:37:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      آیه 19 سوره شوری :   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:37:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      جهت بزرگی و عزت و طلب جاه و الفت دل ها و فراخی روزی و هر آرزویی که دارید هر روز 1001 بگویید :   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:37:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      خداوند می فرماید: ای بنده ام! بر قرائت سوره شوری مداومت کردی در حالی که از ثوابش آگاه نبودی! اما اگر ثواب ان را می دانستی دائما قرائت می کردی. ولی من جزا و پاداش تو را به شکل کامل به تو عطا می کنم. سپس می فرماید: او را به بهشت درآورید و به او قصری از یاقو   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:37:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      آشنایی با ثواب قرائت سوره شوری   ...

    دعا برای بدست آوردن آنچه که گمانش را نمی کنید

    چهل و دومین سوره قران سوره شوری نام دارد که مکی ودارای 53 آیه می باشد

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:37:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      منابع : بحارالانوار ج 92 ص 405 و 406   ...

    azkarelahi.ir / دعا و اذکار الهی

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      کُلِّ شَیْ‏ءٍ أَسْأَلُکَ‏ بِحَقِّ هَذِهِ الْأَسْمَاءِ إِلَّا مَا أَعْطَیْتَنِی سُؤْلِی وَ قَضَیْتَ حَوَائِجِی یَا کَرِیمُ   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      بِهِ جَمِیعَ الْخَلْقِ وَ بِالاسْمِ الَّذِی خَلَقْتَ بِهِ جَمِیعَ مَا أَرَدْتَ مِنْ شَیْ‏ءٍ وَ بِالاسْمِ الَّذِی قَدَرْتَ بِهِ عَلَى   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      وَ بِالاسْمِ الَّذِی خَلَقْتَ بِهِ الرُّوحَانِیِّینَ وَ بِالاسْمِ الَّذِی خَلَقْتَ بِهِ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ وَ بِالاسْمِ الَّذِی خَلَقْتَ   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      الشَّیاطِینَ‏ وَ عَلَّمْتَهُ مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ بِالاسْمِ الَّذِی خَلَقْتَ بِهِ الْعَرْشَ وَ بِالاسْمِ الَّذِی خَلَقْتَ بِهِ الْکُرْسِیَّ   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      الَّذِی کَشَفْتَ بِهِ عَنْ أَیُّوبَ الضُّرَّ وَ تُبْتَ بِهِ عَلَى دَاوُدَ وَ سَخَّرْتَ بِهِ‏ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ‏ تَجْرِی بِأَمْرِهِ‏ وَ   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مِنْ رُوحِ الْقُدُسِ وَ بِالاسْمِ الَّذِی تُبْتَ بِهِ عَلَى دَاوُدَ وَ بِالاسْمِ الَّذِی وَهَبْتَ بِهِ لِزَکَرِیَّا یَحْیَى وَ بِالاسْمِ   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      الَّذِی دَعَاکَ بِهِ مُوسَى‏ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ‏ فَاسْتَجَبْتَ لَهُ وَ بِالاسْمِ الَّذِی خَلَقْتَ بِهِ عِیسَى   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      أُلْقِیَ فِی النَّارِ فَدَعَاکَ بِهِ فَاسْتَجَبْتَ لَهُ وَ قُلْتَ‏ یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهِیمَ‏ وَ بِالاسْمِ   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      یَا مَنْ فِعْلُهُ قَوْلٌ وَ قَوْلُهُ أَمْرٌ وَ أَمْرُهُ مَاضٍ عَلَى مَا یَشَاءُ أَسْأَلُکَ بِالاسْمِ الَّذِی دَعَاکَ بِهِ خَلِیلُکَ حِینَ   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      وَ اشْرَحْ صَدْرِی وَ أَصْلِحْ شَأْنِی یَا مَنْ خَصَّ نَفْسَهُ بِالْبَقَاءِ وَ خَلَقَ لِبَرِیَّتِهِ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاةَ وَ الْفَنَاءَ   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ مَحْشُورُونَ وَ بِذَلِکَ الِاسْمِ الَّذِی أَحْیَیْتَ بِهِ الْعِظَامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ أَحْیِ قَلْبِی   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      وَ إِسْرَافِیلُ إِلَّا أَجَبْتَنِی وَ کَشَفْتَ یَا إِلَهِی کُرْبَتِی وَ سَتَرْتَ ذُنُوبِی یَا مَنْ أَمَرَ بِالصَّیْحَةِ فِی خَلْقِهِ‏   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      عَرْشِکَ بِنُورِکَ یُسَبِّحُونَ شَفَقَةً مِنْ خَوْفِ عِقَابِکَ وَ بِالْأَسْمَاءِ الَّتِی یَدْعُوکَ بِهَا جَبْرَئِیلُ وَ مِیکَائِیلُ   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      یَخَافُ الْمَلَائِکَةُ الْمُتَوَقِّدَةُ بِالنُّورِ مِنْهُ أَسْأَلُکَ بِالْأَسْمَاءِ الَّتِی یَدْعُوکَ بِهَا حَمَلَةُ عَرْشِکَ وَ مَنْ حَوْلَ   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      یَا رَاحِمَ کُلِّ حَزِینٍ یَشْکُو بَثَّهُ وَ حُزْنَهُ إِلَیْهِ یَا خَیْرَ مَنْ سُئِلَ الْمَعْرُوفُ مِنْهُ وَ أَسْرَعَهُ إِعْطَاءً یَا مَنْ   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فرمود : این دعا را می گویم :   ...

    یَا أَعَزَّ مَذْکُورٍ وَ أَقْدَمَهُ قِدَماً فِی الْعِزِّ وَ الْجَبَرُوتِ یَا رَحِیمَ کُلِّ مُسْتَرْحِمٍ وَ مَفْزَعَ کُلِّ مَلْهُوفٍ إِلَیْهِ

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پاسخ دادند : پدرم این ( دعا ) برای من از دنیا و هر چه در آنست دوست داشتنی تر است .   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      ای دخترم ! آیا می خواهی دعایی بیاموزمت که هیچ کس آن را نخوانده جز اینکه دعایش استجابت شده باشد و هیچ جادو در آن جایز نیست و هیچ دشمنی قادر به سرزنشت نیست و شیطان از تو دور شود و خدای مهربان از تو روی نگرداند و قلبت مضطرب نشود و دعایت رد نشود   ...

    و همه حوائجت برآورده شود.

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند :   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      دعایی که رسول خدا به فاطمه زهرا آموخت   ...

    دعایی که رسول خدا (حضرت محمد) به فاطمه زهرا آموختند

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      ========================   ...

    پی نوشت:

    (1) مجمع البیان، ج9،ص270

    (2) ثواب الاعمال، ص116

    (3) تفسیرالبرهان، ج5، ص175

    (4) همان

    منبع: «قرآن درمانی روحی و جسمی، سید محسن موسوی، محسن آشتیانی»

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      2) امام جعفر صادق علیه السلام در برکات این سوره فرموده اندک هر کس بر قرائت سوره طور مداومت ورزد اگر زندانی باشد خداوند راه خروجش را آسان می کند هر چند بر گردنش حدّ واجب شده باشد و اگر مسافر باشد در طول مسافرتش از امور ناخوشایند و خطرات در امان می ماند و ا   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      آثار و برکات سوره طور   ...

    1) از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم نقل شده است: هر کس سوره طور را قرائت نماید و بر قرائت آن مداومت ورزد، اگر در زندان و در غل و بند باشد خداوند راه خروج و آزادی او را آسان می کند هر چند جرم های بزرگ داشته باشد(3)

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      در سخنی از امام صادق و امام باقر علیهما السلام نقل شده: هر کس سوره طور را قرائت کند خیر دنیا و آخرت را برای او جمع می کند(2)   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      در فضیلت این سوره از نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم روایت شده: کسی که سوره طور را قرائت نماید خداوند او را از عذاب ایمن داشته و به بهشت وارد خواهد کرد(1)   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پنجاه و دومین سوره قرآن کریم است که مکی و 49 آیه دارد.   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      خواص و فضیلت قرائت سوره طور   ...

    سوره طور پنجاه و دومین سوره قرآن کریم هست

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      خواندن سوره حشر برای درمان بیماری مفید است   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:35:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      دعا کردن,دعا های مستحبی   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:35:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      ای که زمین را بر آب فشرد،و هوا را به ‏آسمان بست،و بهترین نامها را برای خویش برگزید،بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست،و با من چنین‏ وچنان کن‏ و روزی‏ ام ده،و سالمم بدار از چنین‏ وچنان   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:35:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      یَا مَنْ کَبَسَ الْأَرْضَ عَلَی الْمَاءِ وَ سَدَّ الْهَوَاءَ بِالسَّمَاءِ وَ اخْتَارَ لِنَفْسِهِ أَحْسَنَ الْأَسْمَاءِ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ افْعَلْ بِی کَذَا وَ کَذَا وَ ارْزُقْنِی وَ عَافِنِی مِنْ کَذَا وَ کَذَا.   ...
    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:35:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      * دعای مخصوص و مجرب برای درمان بیماری   ...

    شیخ کفعمی در کتاب«مصباح» فرموده:هرگاه در تو مرضی باشد،به موضع سجده خود دست بکش،و آن را پس از نماز واجب‏ هفت مرتبه بر آن موضع بمال و بگو این دعا را:

    موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



     [ 07:35:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


    1 3 4

      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.