«قال الإمام الحسن بن على أبوالقائم عليهماالسلام: فى قوله تعالى: «وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُم مِن بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارا» بما يوردونه عليكم من الشبه «حَسَدا مِنْ عِندِ أَنفُسِهِم» لكم بأن أكرمكم بمحمد وعلى وآلهما الطيبين الطاهرين «مِّن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ» بالمعجزات الدالات على صدق محمد وفضل على وآلهما الطيبين من بعده «فَاعْفُواْ وَاصْفَحُواْ» عن جهلهم، وقابلوهم بحجج اللّه، وادفعوا بها أباطيلهم «حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ» فيهم بالقتل يوم فتح مكة، فحينئذ تجلونهم من بلد مكة ومن جزيره العرب، ولا تقرون بها كافرا.»

ب. منابع روايت

منبع اصلى اين روايت مانند دو روايت گذشته، تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام است (تفسير منسوب الامام العسكرى، 1409ق، ص 551). بحارالانوار در دو موضع (مجلسى، 1403ق، ج 9، ص 184؛ ج 97، ص 67) و مستدرك الوسائل (نورى طبرسى، 1408ق، ج 11، ص 103) نيز هر دو به نقل از اين تفسير، روايت مذكور را آورده اند. سيدهاشم بحرانى در تفسير برهان، فيض كاشانى در تفسير صافى سيدعبداللّه شبّر در تفسير معروف به تفسير شبّر نيز اين روايت را بدون ذكر منبع آورده اند (بحرانى، 1416ق، ج 1، ص 306؛ فيض كاشانى، 1415ق، ج 1، ص 180؛ شبر، 1412ق، ص 56).

ج. محتواى روايت

اين روايت، تفسيرى است مزجى از آيه 109 سوره مباركه «بقره»: «وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُم مِن بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارا حَسَدا مِنْ عِندِ أَنفُسِهِم مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُواْ وَاصْفَحُواْ حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.» در اين آيه، به نكاتى چند اشاره شده: نخست آنكه اهل كتاب مشتاق بودند مؤمنان را به كفر سابق بازگردانند. اين روايت «شبهه افكنى» را به عنوان ابزارى معرفى مى كند كه اهل كتاب تلاش مى كردند به كمك آن، به مقصود خود برسند و مؤمنان را منصرف از ايمان كنند. نكته بعدى كه آيه بيان مى كند حسادت اهل كتاب نسبت به مؤمنان است و روايت سوم، سبب اين حسادت را ولايت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، اميرمؤمنان عليه السلام و اهل بيت طاهرين ايشان معرفى مى كند.

آيه 109 سوره مباركه «بقره» در ادامه به اين نكته اشاره مى كند كه حسادت اهل كتاب نسبت به مؤمنان پس از آن است كه حقيقت بر ايشان آشكار شده. روايت سوم پرده از سبب آشكار شدن حقيقت براى اهل كتاب برمى دارد و مى گويد: اهل كتاب توسط معجزاتى كه بر صدق پيامبر اكرم، اميرمؤمنان و اهل بيت ايشان عليهم السلام دلالت نموده است به حقيقت پى برده اند. در ادامه اين آيه به مؤمنان امر شده كه با عفو و چشم پوشى با اهل كتاب رفتار كنند تا خداوند فرمان خويش را فرو فرستد. روايت توضيح مى دهد كه مؤمنان بايد از جهل اهل كتاب چشم پوشى كنند و با حجت هاى خدايى با ايشان مقابله نموده و مدعياتِ باطل ايشان را دفع نمايند.

در پايان، اين روايتْ تعبير «حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ»را چنين توضيح مى دهد: تا آنكه خداوند فرمان خويش را به كشتار اهل كتاب در روز فتح مكه فرو فرستد و در آن هنگام خواهد بود كه مؤمنان، اهل كتاب را از شهر مكه و از جزيره العرب بيرون خواهند راند و احدى از كفار را در آن باقى نخواهند گذاشت.

د. نقدهاى علّامه شوشترى

علّامه شوشترى مى گويد: در اين روايت آمده كه مراد از امر الهى در آيه 109 سوره مباركه «بقره»، در تعبير «حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ»، فرمان خداوند به قتل اهل كتاب در روز فتح مكه است، درحالى كه هيچ ربطى ميان فتح مكه و قتل اهل كتاب و نيز هيچ ارتباطى ميان فتح مكه و بيرون راندن اهل كتاب از مكه و از جزيره العرب وجود ندارد؛ چراكه اهل مكه اهل كتاب نبودند، بلكه بت پرست و مشرك بودند و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اهل مكه را به قتل نرساند، بلكه بر ايشان منت نهاد و به عنوان «طُلقاء» آزادشان كرد و ايشان هم اسلام آوردند و هيچ يك از آنان را بيرون نرانْد، بلكه يهوديان اطرافِ مدينه را اخراج نمود. اما اخراج اهل كتاب از جزيره العرب هم روز فتح مكه رخ نداد، بلكه چنان كه سيره نويسان روايت نموده اند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در بيمارى منجر به رحلتش وصيت به اخراج آنان نمود و عُمر در روزگار خلافتش ايشان را از جزيره العرب اخراج كرد.

آنچه علّامه شوشترى در اثبات مجعول بودن روايت سوم فرموده به چند نقد مستقل تفكيك پذير است:

نقد اول علّامه شوشترى: اين روايت، زمان قتل اهل كتاب به دست مسلمانان را روز فتح مكه گفته است، حال آنكه اهل مكه، اهل كتاب نبودند، بلكه بت پرست و مشرك بودند و در جريان فتح مكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مشركان مكه را آزاد كرد و ايشان را به قتل نرساند.

بررسى نقد اول علّامه شوشترى بر روايت سوم: چنان كه علّامه شوشترى بيان نموده، در جريان فتح مكه، مقابله پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهبا مشركان بود نه اهل كتاب؛ همچنين جناب ايشان فرمان به قتل مشركان نيز صادر ننمود، مگر برخى از آنها كه مرتكب جرايم خاصى بودند (بلاذرى، 1959م، ج 1، ص 357؛ ابن خلدون، 1408ق، ج 2، ص 460). به نقل مسعودى، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در جريان اين فتح، مشركان مكه را مخاطب قرار داد و فرمود: «يا معشر القريش، ما ترون اَنّى فاعل بكم؟» و ايشان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را «اخٌ كريمٌ و ابن اخٍ كريمٍ» (برادرى كريم فرزند برادرى كريم) خواندند. پيامبر نيز فرمود «اذهَبوُا فانتم الطُّلقاء» (مسعودى، 1409ق، ج 2، ص 209). در منابع متعدد تاريخى گزارش هاى متنوعى از جريان فتح مكه ارائه شده، اما در اين گزارش ها ـ تاآنجاكه تفحص شد ـ سخنى از حضور اهل كتاب در اين جريان و مقابله پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با ايشان به ميان نيامده (ر.ك: بلاذرى، 1959م، ج 1، ص 353ـ364؛ طبرى، 1387ق، ج 3، ص 42ـ65). ازاين رو، سخن علّامه شوشترى در نقد نخست ايشان بر روايت سوم، در بدو امر غيرقابل انكار به نظر مى رسد.

نقد دوم علّامه شوشترى: در روايت سوم چنين آمده كه مسلمانان در روز فتح مكه اهل كتاب را از مكه اخراج (اجلاء) مى نمايند؛ حال آنكه جريان إجلاء اهل كتاب در مورد يهوديان مدينه رخ داده است و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آنان را كه سه قبيله معروف به نام هاى بنى نضير، بنى قريظه و بنى قينقاع بودند از مدينه اخراج و پراكنده نمود (قمى، 1367، ج 2، ص 358).

بررسى نقد دوم علّامه شوشترى بر روايت سوم: به نظر مى رسد كه جريان اجلاء اهل كتاب را، كه در روايت سوم بدان اشاره شده، نمى توان ناظر به مصداق ديگرى از اجلاء و اخراج اهل كتاب غير از آنچه ذيل آيه دوم سوره مباركه حشر و آيه 26 سوره مباركه «احزاب» بيان شده، قلمداد نمود: «هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِّنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُم بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ» (حشر: 2)؛ «وَأَنزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن صَيَاصِيهِمْ وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِيقا» (احزاب: 26). چنان كه در شأن نزول اين آيات آمده، جريان اجلاءْ مربوط به قبايل يهود در مدينه بوده است و اگر اين قبايلِ معروف و معتنابه يهود، يعنى بنى نضير، بنى قريظه و بنى قينقاع را كه بنابر نقل هاى متعدد تاريخى، اجلاء آنان از مدينه بوده است نه مكه (مقريزى، 1420ق، ج 1، ص 122؛ ابن كثير دمشقى، 1407ق، ج 4، ص 77؛ بيهقى، 1405ق، ج 3، ص 181) ناديده بگيريم، گروه معتنابهى از اهل كتاب باقى نمى ماند كه اجلاء آنها امرى مهم و سرنوشت ساز و لازم به ذكر بوده باشد؛ زيرا اگر چنين امر چشم گيرى در تاريخ رخ داده بود، مطمئنا به لحاظ اهميتش مورد نقل تاريخ نگاران قرار مى گرفت و به تعبير رايج: «لو كانَ لبانَ».

به طور كلى، در عرصه تحقيقات تاريخى اگرچه محققان نمى توانند با استناد به نيافتن اسناد تاريخى براى رويدادهاى خُرد (غيركلان) تاريخى، عدم رخداد چنين رويدادهايى را ثابت كنند و «نيافتن» را دستمايه اثبات «نبودن» قرار دهند، اما استناد به «عدم الوجدان» براى اثبات «عدم الوجود» در مورد مدعاهاى كلان و تأثيرگذار در عرصه تاريخ امرى پذيرفته نزد محققان است كه از آن با جمله «لوكانَ لبان» تعبير مى شود و اساس اين استدلال بر پايه ملازمه انكارناپذيرى استوار است كه ميان وقوع رويدادهاى كلان و كثرت نقل چنين رويدادهايى وجود دارد (ر.ك: جواهرى، 1368، ج 39، ص 68؛ بروجردى، بى تا، ج 3، ص 168). بنا بر آنچه گذشت سخن علّامه شوشترى در نقد دوم ايشان بر روايت سوم نيز مقبول به نظر مى رسد.

نقد سوم علّامه شوشترى: علّامه شوشترى مى گويد: روايت سوم، زمان اخراج اهل كتاب از جزيره العرب را روز فتح مكه گفته است، حال آنكه اين واقعه ـ چنان كه سيره نويسان نقل كرده اند ـ به وصيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در بيمارى منجر به رحلت ايشان و به دست عمر در ايام خلافتش رخ داد.

بررسى نقد سوم علّامه شوشترى بر روايت سوم: به نقل برخى منابع تاريخى، يكى از وصايايى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حال بيمارى پيش از رحلتشان ايراد نمودند، وصيت به اخراج اهل كتاب از جزيره العرب بوده است و عمر با استناد به اين وصيت، يهود و نصارا را از جزيره العرب بيرون راند. حموى در معجم البلدان از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده كه حضرت فرمود: «لاخرجنّ اليهود و النصارى عن جزيره العرب حتى لا أدع فيها الا مسلما» و پس از نقل اين روايت چنين گزارش نموده كه عمر با استناد به حديثى كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به طور خاص درباره اهل نجران صادر شده بود، در عين آنكه اهل نجران، اهل صلح بودند اقدام به اخراج آنان نمود. سپس به نقل از ابى عبيده بن الجرّاح مى نويسد: آخرين سخنانى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به زبان آورد، اين بود: «اخرجوا اليهود من الحجاز و أخرجوا اهل نجران من جزيره العرب». البته در اسناد اين روايات به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ترديد زيادى وجود دارد؛ چراكه اختلاف شديد و تناقض آميزى ميان آنها ديده مى شود. در برخى از اين نقل ها سخن از «اليهود والنصارى» است و در برخى، سخن از «المشركين» است؛ برخى مى گويد: «لا يبقى دينان فى جزيره العرب» و در برخى، اين مسئله در مورد يهود گفته شده؛ در برخى، گفته شده پيامبر اكرم فرمود: «اخرجوا اليهود من الحجاز» و در برخى، اين امر درباره «جزيره العرب» ذكر شده و در برخى ديگر آمده كه پيامبر اكرم فرمود: «اخرجوا اليهود من الحجاز، وأخرجوا أهل نجران من جزيره العرب» (عاملى، 1415ق، ج 8، ص 158). ازاين رو، برخى صاحب نظران مستبعد ندانسته اند كه حديث «لا يجتمع فى جزيره العرب دينان» سخن عمر بوده كه آن رابه پيامبراكرم صلى الله عليه و آلهنسبت داده اند(همان،ج8،ص162).

اساسا اين مسلم است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هنگام فتح خيبر، يهود را در بخشى از آن ابقا نمود كه در آن فعاليت كنند و بخشى از ثمرات آن براى ايشان باشد؛ اما عمر آنها را به تيماء و أريحا اخراج كرد (ر.ك: همان، ص 149) و آنچه در سبب اين كار عمر ذكر شده كه او اين كار را براى امتثال فرمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و به سبب التزام به حكم شرعى انجام داد، ادعايى مردود است كه بررسى ادلّه ردّ آن، مجالى ديگر مى طلبد (همان، ص 150)؛ بلكه چنان كه بخارى و ديگران روايت نموده اند، عمر به اين سبب يهود را اخراج نمود كه ايشان به پسرش عبداللّه بن عمر هنگامى كه براى سركشى اموالش به خيبر رفته بود متعرض شدند و او را مصدوم نمودند (بخارى، 1401ق، ج 3، ص 177). طبق اين نقل نيز اخراج يهود در جريان فتح مكه رخ نداده است؛ ازاين رو، نقد سوم علّامه شوشترى بر روايت سوم منقول از تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام نيز صحيح و پذيرفتنى به نظر مى رسد.

علّامه شوشترى براى اثبات موضوع بودن روايتى از تفسير منسوب امام حسن عسكرى عليه السلام كه در تبيين آيه 109 سوره «بقره» وارد شده، بر اسناد تاريخى تكيه نموده اند. ظهور بدوى اين روايت دلالت بر آن دارد كه در روز فتح مكه مسلمانان از جانب خداوند فرمان يافتند اهل كتاب را به قتل رسانند و از شهر مكه و جزيره العرب بيرون رانند و احدى از كفار را در آن باقى نگذارند و چنان كه گذشت، اين ظهور با آنچه در منابع تاريخى ذكر شده ناسازگارى دارد. به تصريح تاريخ، در روز فتح مكه، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مسلمانان را فرمان به قتل نداد، و اساسا محل استقرار اهل كتاب در مدينه بود و اخراجشان از آن مكان بود و نه از شهر مكه؛ همچنين اخراج اهل كتاب از جزيره العرب در زمان خلافت عمر و به دست او رخ داد نه در روز فتح مكه. اما نكته دقيق و قابل توجه در مورد روايت مورد بحث آن است كه به رغم ناسازگارى هايى كه در نگاه نخست ميان ظاهر اين روايت با گزارش هاى تاريخى به چشم مى خورد با بازنگرى و تأمل در قالب ادبى و بيانى اين روايت، اين احتمال رخ مى نمايد كه چه بسا اين روايت با اسلوب بيانى ويژه اى صدور يافته تا بر تأثير تحول آفرين فتح مكه در وقوع يكى از مهم ترين وقايع تاريخى پس از خود، كه همان اخراج اهل كتاب از جزيره العرب بوده است تأكيد نمايد؛ با اين توضيح كه محتمل است نسبت دادن اخراج اهل كتاب از جزيره العرب به روز فتح مكه در اين روايت، بدين سبب باشد كه فتح مكه در تاريخ اسلام «نقطه عطف» بى بديلى بود كه زمينه را براى غلبه مسلمانان بر جزيره العرب و نيز فتوحات بعدى اسلام، از جمله فتح شام و ايران، فراهم نمود و همين نقطه عطف و منشأ اثر بودن فتح مكه، مجوز آن است كه پيامدهاى متأخر و متأثر از اين واقعه مهم را به ظرف زمانى آن نسبت دهند تا ترتب آن پيامدها بر اين واقعه تأثيرگذار مورد تأكيد قرار گيرد.

به طور كلى، هنگامى كه بخواهند سببيت يك واقعه را نسبت به واقعه اى ديگر كه پيامد آن است و در زمانى پس از آن رخ مى دهد به نحو بليغ بيان كنند و به تعبير ديگر هنگامى كه بخواهند ترتّب پيامدهاى يك واقعه را كه مدتى پس از آن واقعه تحقق مى يابد نسبت به آن واقعه مورد تأكيد قرار دهند، وقوع آن پيامدها را به ظرف زمان منشأ آن پيامدها نسبت مى دهند؛ يعنى وقوع «مسبَّب» را به ظرف زمانى «سبب» نسبت مى دهند؛ چنان كه گويى مسبَّب، در همان ظرف زمانى سبب، رخ داده است. مثلاً، براى اينكه تأكيد كنند پيروزى انقلاب اسلامى، سبب درهم شكستن سلطه استكبار بر جهان است، مى گويند: «در روز 22 بهمن سال 1357، روز پيروزى انقلاب اسلامى ايران، سلطه نظام استكبار بر جهان در هم شكست» و اين جمله چنين تفهيم مى كند كه ترديدى در ترتّب سقوط سلطه استكبار بر پيروزى انقلاب اسلامى و سببيت آن پيروزى براى اين سقوط وجود ندارد، چنان كه گويى اين سقوط در همان روز پيروزى انقلاب اسلامى رخ داده است. در روايت سوم نيز كه «يوم فتح مكه» زمان «اخراج اهل كتاب از جزيره العرب» معرفى شده احتمال كاربست اسلوب بيانى پيش گفته، احتمالى معقول است و با توجه به صحت چنين توجيهى براى اين روايت، نمى توان به طور قاطع ـ چنان كه علّامه شوشترى اظهار نموده اند ـ قايل به موضوع بودن آن شد.

روايت چهارم: ليله المبيت و همراهى ابوبكر با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



[دوشنبه 1394-11-05] [ 09:24:00 ب.ظ ]