«صَرْف» مصدر ثلاثى مجرد، به معناى جابه جايى، تغيير و زيرورو كردن (ابن منظور، بى تا، ماده صرف؛ فيروزآبادى، بى تا، ماده صرف ؛ زبيدى، بى تا، ماده صرف) و در اصطلاح علوم عربى، علمى است كه از ساختار كلمات عرب (استرابادى، 1402ق، ج 1، ص 1)، حروف اصلى و زائد واژگان، صحت و اعتلال حروف (ابن مالك، 1422ق، ص 58)، تغييرات كلمات به هدف تكثير كلمه و توليد معنا يا تسهيل در تلفظ بحث مى كند (ابن هشام انصارى، 1979م، ج 4، ص 360؛ جرجانى، 1407ق، ص 26). بنابراين، موضوع علم صرف «كلمه متصرف» است كه شامل افعال و اسامى مشتق مى شود نه حروف و اسم هاى جامد.

2. قرائت

قرائت از ماده «قرأ» يا «قرى» به معناى جمع و اجتماع (ابن فارس، 1410ق، ماده قرأ؛ جوهرى، 1407ق، ماده قرأ)، خواندن و تلفظ كردن كتاب، قرآن (ابن منظور، بى تا، ماده صرف) و غير آن است (ابن القطاع، 1403ق، ماده قرأ) قرائت در اصطلاح علوم قرآن، عبارت است از خواندن الفاظ قرآن كريم به كيفيتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خوانده و يا در حضور ايشان، خوانده شده و حضرت آن را تأييد كرده است (فضلى، 1980م، ص 56). اين واژه گاهى در مورد «علم قرائت» نيز به كار رفته است، چنان كه تهانوى در تعريف قرائت گفته است: «قرائت علمى است كه در آن از صورت هاى نظم كلام خداى تعالى از جهت وجوه اختلافات متواتره بحث مى شود» (طاش كبرى زاده، بى تا، ج 2، ص 6). مقصود ما از «قرائت» تلفظ الفاظ قرآن كريم به گونه تلفظ رسول خدا صلى الله عليه و آله است نه به معناى علم قرائت.

3. قرائت هاى سبعه

در مقطعى از تاريخ قرآن، در شهرهاى مكه، مدينه، كوفه، شام و بصره، افرادى به قرائت قرآن اشتغال داشتند و در اين امر متخصص بودند و ساير مردم در قرائت از آنان پيروى مى كردند. كثرت اين افراد و اختلاف آنها در قرائت برخى از كلمات، سبب پيدايش قرائت هاى متعدد در قرآن شد (سيوطى، بى تا، ج 1، ص 251). تا اينكه در قرن چهارم ابن مجاهد كه خود از قاريان و متخصصان اين رشته بود، هفت قرائت معروف و مشهور آن زمان را، از ميان مهم ترين شهرهاى اسلامى، معتبر دانست (شهيد ثانى، 1416ق، ج 8، ص 181؛ صبحى، 1990م، ص 247). اين گروه به «قراء سبعه» معروف شدند. در زمان هاى بعد سه نفر ديگر به آنها افزوده شد و تعداد قراء به ده تن افزايش يافت.

مفسّران و دانشمندان علوم قرآنى در ارتباط با قرائت هاى سبعه ديدگاه هاى مختلفى دارند. برخى قايل به تواتر و اعتبار همه قرائت هاى سبعه هستند (آلوسى، بى تا، ج 8، ص 33؛ ابن عاشور، 1420ق، ج 7، ص 77)، گروهى به تواتر قرائت هاى سبعه اعتقادى ندارند، اما همه را معتبر مى دانند (شوكانى، 1414ق، ج 1، ص 480) و دسته سوم فقط يكى از قرائت ها را قرائت پيامبر صلى الله عليه و آلهو معتبر مى دانند و ساير قرائت ها را نشئت گرفته از اجتهاد قراء (خوئى، 1395ق، ص 151) يا منقول به خبر واحد و غيرمعتبر مى دانند (جزائرى، 1417ق، ج 1، ص 531؛ خوئى، 1395ق، ص 152). اين ديدگاه، قابل استفاده از روايات اهل بيت عليهم السلام(كلينى، 1365، ج 2، ص 630؛ مفيد، 1414ق، ص 86) و نظر علماى شيعه است. در نتيجه، قرائت قرآن به دو قسم صحيح و غيرصحيح قابل تقسيم است و ضرورت دارد مفسّر قرآن در اولين قدم، قرائت صحيح را شناسايى كرده و بر اساس آن قرآن را تفسير كند.

اختلاف قرائات و گونه هاى نقش آفرينى علم صرف در قرائت قرآن

اختلاف قراء در قرائت كلمات به گونه هاى متفاوتى است (زركشى، 1376، ج 1، ص 318)؛ مانند اختلاف در قرائت «زَيَّن» در آيه «وَكَذَلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَكَآؤُهُمْ» (انعام: 137) كه مربوط به حركت بنايى كلمه مى باشد (ابن مجاهد، 1400ق، ص 270) و اختلاف در قرائت «ارجلكم» در آيه «وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَينِ»(مائده: 6) كه به حركت اعرابى ارجل مربوط مى شود (طبرسى، 1372، ج 3، ص 252). گاهى اختلاف در كم و زيادى برخى از حروف يا كلمات است؛ مانند آيه «وَقَالَ مُوسَى رَبِّي أَعْلَمُ بِمَن جَاء بِالْهُدَى» (قصص: 37) كه برخى بدون «واو» «قَالَ مُوسَى رَبِّي»قرائت كرده اند (همان، ج 7، ص 396). گاهى اختلاف در يك كلمه مى باشد؛ مثل «كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ» (قارعه: 5) كه برخى «كالصوف المنفوش» قرائت كرده اند (ابن عطية، 1413ق، ج 5، ص 517). زمانى نيز در جابه جايى كلمه است؛ مثل اينكه برخى آيه «وَجَاءتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ» را «جائت سكرة الحق بالموت» خوانده اند (طبرسى، 1372، ج 9، ص 214).

نقش علم صرف در دستيابى به قرائت صحيح، فقط در آن دسته از قرائت هايى است كه اختلاف آنها در حركات بنايى و در ساختمان كلمات و مربوط به امورى است كه در حيطه علم صرف است نه در اختلاف در حركت اعرابى، يا كم و زيادى كلمات و… .

همچنين نقش آفرينى علم صرف در دستيابى به قرائت صحيح، ويژه آن دسته از قرائت هايى است كه نقل صحيحى بر تعيين يكى از آنها وجود ندارد؛ زيرا با وجود نقل صحيح، همان قرائت متبع است و جايى براى بحث از نقش علم صرف در آن قرائت نخواهد بود. بنابراين، اگر مفسّر به هر علتى در موارد اختلاف قرائت به نقل معتبرى كه قرائت صحيح را معرفى كند برخورد نكرد و نتوانست از اين راه قرائت صحيح را شناسايى كند، مى تواند فى الجمله از طرق ديگر كه يكى از آنها بررسى قرائت ها از نظر قواعد صرفى است به قرائت صحيح نزديك يا از قرائت غيرصحيح دور شود.

قرآن شريف، علاوه بر اينكه در بعد معنايى و بيانى معجزه است، در نوع و ساختار صرفى كلماتش نيز معجزه است. ازاين رو، در ميان قرائت هاى اختلافى، قرائتى كه برخلاف قواعد صرف باشد، قرائت صحيح نبوده، مردود و در برخى موارد مرجوح خواهد بود. اكنون گونه هاى مختلفى از نقش آفرينى علم صرف در قرائت قرآن را با ذكر نمونه، بيان مى كنيم.

1. تعيين قرائت

در مواردى كه كلمه اى دو گونه قرائت داشته و يكى از قرائت ها مخالف با قواعد مسلم علم صرف باشد، آن قرائت صحيح نبوده و قرائت ديگر به عنوان قرائت صحيح متعين خواهد بود. براى نمونه، قرائت كلمه «معايش» در آيه «وجَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايشَ»(اعراف: 10؛ حجر: 20) را از لحاظ صرفى بررسى مى كنيم.

كلمه «معايش» دو گونه قرائت شده است. اكثر قريب به اتفاق قراء سبعه، آن را «معايش» (به ياء صريح) قرائت كرده اند، اما نافع از قراء سبعه و برخى مثل اعمش و اعرج، «معائش» (به همزه) قرائت كرده اند (ابن مجاهد، 1400ق، ص 278؛ الدمياطى، 1419ق، ج 1، ص 280). تفاوت دو قرائت در تبديل «ياء» معايش به همزه و عدم آن است. براى دستيابى به قرائت صحيح از ميان اين دو قرائت، قاعده صرفى ابدال ياء به همزه را بررسى مى كنيم.

قاعده صرفى: اگر حرف سومِ اسمى، مد و زائد باشد، در جمع شبيه مفاعل، به همزه تبديل مى شود؛ مثل رساله و رسائل، عجوز و عجائز، صحيفة و صحائف. اما اگر مد نباشد؛ مثل جدول و قسور، يا زائد نباشد؛ مثل اسوَد و مقال، در جمع تغييرى نكرده و به حالت خود باقى مى ماند. بنابراين، حروف عله در جمع كلمات يادشده به حالت مفرد خود باقى مانده و «اسوَد» و «مقال» به اساود و مقاول و «جدول» به جداول جمع بسته مى شود (غلايينى، 1428ق، ص 228).

معايش از ريشه «عيش»، جمع معيشه است. حرف سوم معيشه، عله، اصلى و متحرك است؛ زيرا در اصل «مَعْيشَة» بر وزن مَفْعِله بوده است (ابن كثير دمشقى، 1420ق، ج 3، ص 390). بنابراين، حرف سوم معيشه (ياء)، در جمع مفاعل، به همزه تبديل نمى شود. ازاين رو، مفسّران و دانشمندان نحوى، قلب «ياء» به همزه در كلمه معايش را لحن (طوسى، بى تا، ج 4، ص 354)، غلط (ابن عادل دمشقى، 1419ق، ج 9، ص 25) و خطا (زمخشرى، بى تا، ج 3، ص 306) دانسته اند. در نتيجه، قرائت معايش به ياء صريح، مطابق با قياس صرفى، و قرائت معائش به همزه، خلاف قاعده صرفى و غيرفصيح است (الاخفش الاوسط، 1424ق، ص 430) و حمل قرآن بر آن نادرست و قرائت معايش به ياءِ صريح، صحيح و متعين است.

2. ترجيح قرائت

در مواردى كه يكى از دو قرائت، مطابق با قاعده مشهور و ديگرى خلاف آن است، از نظر صرفى، قرائت مطابق با قاعده مشهور، راجح و نزديك تر به قرائت صحيح است. براى نمونه، قرائت هاى مختلف كلمه «اُسارى» را در آيه «وَإِنْ يأْتُوكُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ»(بقره: 85) از نظر قواعد صرف، بررسى مى كنيم.

كلمه «اُسارى» در اين آيه، دو گونه قرائت شده است. قراء سبعه، بجز حمزه، اُسارى بر وزن فُعالى، و حمزه و برخى از قراء ديگر، اَسْرى بر وزن فَعْلى قرائت كرده اند (ابن مجاهد، 1400ق، ص 164؛ الدمياطى، 1419ق، ج 1، ص 184). اختلاف دو قرائت در اين است كه جمع «اسير» در استعمال عرب، «اَسْرى» بر وزن «فَعْلى» يا «أُسارى» بر وزن «فُعالى» است.

توجيه قرائتِ اَسْرى اين است كه در لغت عرب هر فعلى كه وصف باشد و بر درد، آفت و مرض دلالت كند، جمعش بر وزن «فَعْلى» است؛ مانند مريض و جريح كه جمعشان به ترتيب مرضى و جرحى است. در نتيجه، «اسير» نيز كه بر وزن فعيل و بر آزار و اذيت صاحبش دلالت دارد، جمعش اسرى است. برخى از مفسّران، اين جمع را براى فعيل، قياسى تر از فُعالى دانسته اند (طبرسى، 1372، ج 1، ص 302؛ ابن عادل دمشقى، 1419ق، ج 2، ص 251).

قرائت «أُسارى» دو گونه توجيه شده است. برخى، جمع اسير (مثل قُدامى جمع قديم) و برخى، جمع اَسْرى دانسته اند كه در اين صورت، جمع الجمع (همان) خواهد بود؛ زيرا اسارى جمع اسرى و اسرى جمع اسير است. براى دستيابى به قرائت صحيح در كلمه «اسارى» در اين آيه، دو هيئت فَعْلى و فُعالى را از نظر صرفى بررسى مى كنيم.

بررسى صرفى هيئت فَعْلى و فُعالى: «وزن فُعالى» در لغت عرب، ميان اسم، وصف و جمع مكسر مشترك است. اسم مثل حُبَارى و سُمانَى (سيوطى، 1998م، ج 2، ص 123) كه نام دو پرنده است؛ وصف مثل عُلاَدَى به معناى شتر فربه؛ و جمع مكسر مثل كسالى (ابن سيده المرسى، 1417ق، ج 4، ص 419؛ عباس، بى تا، ج 4، ص 553). جمع مكسر از اين وزن براى اوصافى به كار مى رود كه مذكر آنها بر وزن فعلان و مؤنث آنها بر وزن فعلى باشد؛ مثل سكران و سكرى يا عطشان و عطشى كه جمع مكسر آن سُكارى و عُطاشى است (مرادى، 1428ق، ج 3، ص 1408؛ ابن سراج نحوى، 1988م، ج 3، ص 24). البته ابن حاجب، جمع اين گونه اوصاف را به فُعالى فراوان دانسته و گفته است: اين جمع غالبى نيست و جمع غالبى آن بر وزن فِعال است (استرابادى، 1402ق، ج 2، ص 120)؛ مثل غِراث كه جمع مكسر غَرْثان و غَرْثى است (جوهرى، 1407ق، ماده غرث). «وزن فَعْلى» بر خلاف فُعالى، كه بين سه امر مشترك بود، مختص جمع و براى صفاتى است كه بر هلاكت، درد و آفت در جسم يا عقل دلالت داشته باشد؛ مثل مَرْضى جمع مريض، جرحى جمع جريح، زَمنى جمع زَمِين، حمقى جمع احمق و سكرى جمع سكران (استرابادى، 1402ق، ج 2، ص 141؛ غلايينى، 1428ق، ص 174). در نتيجه، فَعْلى و فُعالى، هر دو وزنِ جمعِ مكسر و در مورد اوصاف اند، با اين تفاوت كه «فَعْلى» جمع براى اوصافى است كه بر درد، مرض، هلاكت و عيب دلالت مى كند اعم از اينكه مفرد آن بر وزن فعيل باشد يا يكى از اوزان ديگر، اما «فُعالى» جمع اوصافى است كه وزن مذكر آنها «فعلان» و مؤنث آنها «فَعْلى» باشد؛ مثل سكران و سكرى كه جمع آن سكارى بر وزن فُعالى است. اكنون ببينيم «اسير» از كدام دسته اوصاف است و جمع قياسى آن كدام يك از دو وزن فَعْلى و فُعالى است.

بررسى جمع كلمه اسير: اسير، بر وزن فعيل، وصف به معناى مفعول و بر نوعى عيب و نقص دلالت دارد و ازاين رو، جمع قياسى آن برابر قاعده مذكور، اَسْرى است (استرابادى، 1402ق، ج 2، ص 146). زبيدى از ابواسحاق نقل كرده است كه اسير به اَسْرى جمع بسته مى شود (زبيدى، بى تا، ماده اسر).

اما درباره اينكه أُسارى نيز جمع اسير باشد، به اختلاف سخن گفته شده است. برخى، آن را جمع اسير (جوهرى، 1407ق، ماده اسر؛ ابن سيده، 1417ق، ج 4، ص 419) و بعضى جمع الجمع اسير (رازى، 1407ق، ج 2، ص 42؛ زبيدى، بى تا، ماده اسر) مى دانند. قايلان به جمع نيز سه گونه توجيه كرده اند: برخى آن را مثل قُدامى، جمع قديم، طبق اصل، و برخى خلاف اصل و جمع اصلى آن را «اَسارى» مثل نَدامى جمع نديم، به فتح همزه دانسته اند. گروه سوم از باب تشبيه اسير به كَسِلْ، جمع اسير را نيز به جمع كسل (كُسالى) محلق كرده اند (طبرسى، 1372ق، ج 1، ص 302؛ آلوسى، بى تا، ج 1، ص 313).

نتيجه: برابر مشهور، جمع قياسى فعيل در لغت عرب، «فَعْلى» است و جمع آن بر وزن «فُعالى» هرچند در برخى از كلمات (مثل قدامى) آمده و اهل لغت اسارى را نيز جمع «اسير» بر اين وزن دانسته اند، اما خلاف قياس مشهور است. بنابراين، اگر قرائت غير حمزه، در كلمه اسارى، مردود نبوده و قرائت حمزه متعين نباشد، دست كم قرائت حمزه به سبب قياسى تر بودن، راجح و نزديك تر به قرائت صحيح خواهد بود.

3. تساوى قرائت ها

گاه بررسى صرفى در قرائت هاى اختلافى، مفيد اين مطلب است كه كلمه مورد اختلاف، دو لغت فصيح دارد و اختلاف در لغت و لهجه سبب اختلاف قرائت شده است نه اجتهاد قراء. در اين گونه موارد، قواعد علم صرف هر دو قرائت را تأييد كرده و مساوى مى داند. براى نمونه، قرائت كلمات «مِتَّ»، «مِتْنا» و «مُتُم» را كه در آيات متعددى از قرآن آمده است، از نظر صرفى بررسى مى كنيم.

كلمه «مِتَّ» در آيه «أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ»(انبياء:34) و در دو آيه 23 و 66 سوره «مريم»، و صيغه هاى «مِتْنا» و «مُتُم» در آيات «أَيَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَكُنتُمْ تُرَابا» (مؤمنون: 35)، «وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَرَحْمَةٌ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ وَلَئِن مُّتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لإِلَى اللّه تُحْشَرُونَ»(آل عمران: 157و158)، «قَالُوا أَئِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابا» (مؤمنون: 82) و نيز آيات 16و53 سوره «صافات»، آيه 3 سوره «ق» و آيه 47 سوره «واقعه» آمده است. قراء سبعه صيغه هاى مِتَّ، مِتْنا و مُتُم در آيات يادشده را دو گونه قرائت كرده اند: ابن كثير، أبوعمرو، و عاصم در رواية ابى بكر و ابن عامر به ضم ميم، و حفص بجز در دو آيه 157و158 سوره «آل عمران»، و نافع، حمزه و كسايى، در تمام قرآن به كسر ميم قرائت كرده اند (ابن مجاهد، 1400ق، ص 218؛ الدمياطى، 1419ق، ص 377؛ ابن خالويه، 1401ق، ص 115).

توجيه قرائت ها: در توجيه قرائت هاى مختلف در آيه يادشده آمده است كه مِتَّ، مِتْنا و مُتُم صيغه هاى مختلف ماضى از «مات» هستند. «مات يموت» از دو باب آمده است: يكى، از باب «فَعَلَ يفْعُلُ» كه ماضى و مضارع آن «مات يموت» مثل «قال يقول» است و دوم، از باب «فَعَلَ يفْعَلُ» كه ماضى و مضارع آن «مات يمات» مثل «خاف يخاف» است. فاءالفعل هيئت ماضى اين ماده در صيغه هاى ششم تا چهاردهم كه عين فعل به التقاء ساكنين حذف مى شود، برابر لغت «مات يموت» مضموم و طبق لغت «مات يمات» مكسور خوانده مى شود (شنقيطى، 1415ق، ج 3، ص 392؛ ابن عاشور، 1420ق، ج 16، ص 25). بر اساس اين توجيه، هر دو قرائت موافق با قاعده صرفى و صحيح است.

بررسى صرفى «مات»: «مات» فعل ثلاثى، ماضى از ريشه «موت» و معتل العين واوى است. كلمات ثلاثى معتل العين (اجوف واوى) در لغت عرب، از يكى از دو باب آمده است: يكى، باب «فَعَلَ يفعُل» و دوم، باب «فَعِلَ يفْعَل». براى نمونه، «قال يقول» فقط از باب «فَعَلَ يفعُل» آمده و داراى همين لغت است و «خاف يخاف» فقط از باب «فَعِلَ يفْعَل» آمده است (مير سيدشريف، بى تا،، ج 1، ص 116؛ جرجانى، 1407ق، ص 41؛ غلايينى، 1428ق، ص 139). اما برخى از كلمات اجوف، به طور استثنا از هر دو باب آمده و داراى دو لغت اند؛ مثل «مات» و «دام». بنابراين، در مات و دام، هم «مات يموت» از باب «فَعَلَ يفعُل» صحيح است و هم «مات يمات» از باب «فَعِلَ يفعَل». برخى با تركيب دو باب گذشته در مورد مات، لغت سومى براى آن ذكر كرده اند؛ به اين صورت كه ماضى آن را از باب «فَعِلَ» و مضارعش را از باب «يفعُل» قرار داده اند (عكبرى، 1995م، ج 2، ص 388؛ استرابادى، 1402ق، ج 1، ص 136). بر اين اساس، مات داراى سه لغت خواهد بود: «مات يموت»؛ مثل قال يقول، «مات يمات»؛ مثل خاف يخاف و «مات يموت» از «فَعِلَ يفعُل». دو لغت اول براى مات فصيح (شنقيطى، 1415ق، ج 3، ص 392؛ شوكانى، 1414ق، ج 3، ص 479) و لغت سوم شاذ (زبيدى، بى تا، ماده موت) و ضعيف است (شنقيطى، 1415ق، ج 3، ص 392).

قاعده صرفى: اگر ماضى اجوف (يائى و واوى)، از باب فَعُلَ (جرجانى، 1407ق، ص 41؛ غلايينى، 1428ق، ص 141) يا فَعِلَ باشد، در نُه صيغه (ششم تا چهاردهم) حركت عين الفعل، به فاءالفعل منتقل شده و عين الفعل به التقاء ساكنين حذف مى شود. در نتيجه، فاءالفعل در خاف (بر وزن فَعِلَ) در نُه صيغه يادشده مكسور (مانند: خِفْتَ، خِفْتُما، خِفْتُم…) و در طال (بر وزن فَعُلَ) مضموم (طُلْتَ، طُلْتُما، طُلْتُم) خواهد بود. اما اگر ماضى اجوف از باب «فَعَلَ» باشد، حركت عين الفعل به ماقبل منتقل نمى شود، بلكه حركت فاءالفعل در نُه صيغه يادشده، از جنسِ عين الفعل مى شود. بنابراين، حركت فاءالفعل در قال (قَوَلَ بر وزن فَعَلَ) از جنس «واو» شده و به ضمه خوانده مى شود؛ مانند قُلْتَ، قُلْتُما، قُلْتُم (مير سيدشريف، بى تا،، ج 1، ص 116؛ غلايينى، 1428ق، ص 148).

بنابراين، نظر به اينكه «مات» از دو باب «فَعَلَ يفعُل» و «فَعِلَ يفْعَل» آمده و داراى دو لغت فصيح است، هر دو قاعده صرفى در فاءالفعل آن جارى است و ميم «مات» را در صيغه هاى يادشده به دو گونه مضموم و مكسور مى توان خواند و هر دو مطابق با قاعده است. بنابراين، قرائت هاى مختلف مت، متم و متنا از نظر صرفى صحيح و دليلى بر تعيين يا ترجيح آنها وجود ندارد.

نتيجه گيرى

در آياتى كه يكى از قرائت هاى اختلافى با قواعد مسلم علم صرف مخالف است، قرائت ديگر صحيح و متعين، و در آياتى كه يكى از دو قرائت، مطابق با قاعده مشهور و ديگرى خلاف آن است، قرائت مطابق با قاعده مشهور، بر قرائت ديگر رجحان دارد.

در قرائت هايى كه دو لغت فصيح وجود دارد و هر دو موافق با قواعد علم صرف است، هر دو قرائت مساوى است.

منابع

آلوسى، محمودبن عبدالله (بى تا)، روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، بيروت، دار إحياء التراث العربى.

ابن القطاع، محمدبن عمربن عبدالعزيز (1403ق)، تهذيب كتاب الأفعال، بيروت، دارالنشر.

ابن خالويه، حسين بن احمد (1401ق)، الحجة فى القراءات السبع، تحقيق د. عبدالعال سالم مكرم، بيروت، دارالشروق.

ابن سراج نحوى، محمدبن سهل (1988م)، الأصول فى النحو، تحقيق د. عبدالحسين الفتلى، بيروت، مؤسسه الرسالة.

ابن سيده المرسى، على بن اسماعيل (1417ق)، المخصص، تحقيق خليل ابراهيم جفال، بيروت، دار إحياء التراث العربى.

ابن عادل دمشقى، عمربن على (1419ق)، اللباب فى علوم الكتاب، تحقيق عادل احمد عبدالموجود و على محمد معوض، بيروت، دارالكتب العلمية.

ابن عاشور، محمدطاهربن محمد (1420ق)، التحرير و التنوير، بيروت، مؤسسة التاريخ العربى.

ابن عطية، عبدالحق بن غالب (1413ق)، المحررالوجيز فى تفسيرالكتاب العزيز، تحقيق عبدالسلام عبدالشافى محمد، بيروت، دارالكتب العلمية.

ابن فارس، احمد (1410ق)، معجم مقاييس اللغه، بيروت، الدوطار الاسلاميه.

ابن كثير دمشقى، اسماعيل (1420ق)، تفسير القران العظيم، تحقيق سامى بن محمد سلامة، چ دوم، بى جا، دار طيبه للنشر والتوزيع.

ابن مالك، محمد (1422ق)، إيجاز التعريف فى علم التصريف، تحقيق محمد المهدى عبدالحى عمادر سالم، المدينة المنورة، وزارة التعليم العالى بالجامعة الإسلامية.

ابن مجاهد، احمدبن موسى (1400ق)، كتاب السبعة فى القراءات، تحقيق د. شوقى ضيف، چ دوم، قاهرة، دارالمعارف.

ابن منظور، محمدبن مكرم (بى تا)، لسان العرب، بيروت، دار صادر.

ابن هشام انصارى، يوسف بن احمدبن عبداللّه (1979م)، اوضح المسالك إلى الفية ابن مالك، بيروت، دارالجيل.

ابوحيان اندلسى، محمدبن يوسف (1422ق)، تفسير البحرالمحيط، تحقيق عادل احمد عبدالموجود و على محمد معوض، بيروت، دارالكتب العلمية.

استرابادى، رضى الدين محمدبن حسن (1402ق)، شرح شافية ابن الحاجب، بيروت، دارالكتب العلميه.

الأخفش الاوسط، سعيدبن مسعدة (1424ق)، معانى القرآن، تحقيق عبدالامير محمدامين الورد، بيروت، عالم الكتاب.

الدمياطى، احمدبن عبدالغنى (1419ق)، إتحاف فضلاء البشر فى القراءات الأربعة عشر، بيروت، دارالكتب العلمية.

بابايى، على اكبر و ديگران (1379)، روش شناسى تفسير قرآن، زيرنظر محمود رجبى، تهران، سمت.

جبعى عاملى، زين الدين (شهيد ثانى) (1416ق)، مسالك الافهام، بى جا، مؤسسة المعارف الاسلاميه.

جرجانى، عبدالقاهربن عبدالرحمن (1407ق)، المفتاح فى الصرف، تحقيق على توفيق الحمد، بيروت، مؤسسه الرسالة.

جوهرى، اسماعيل بن حماد (1407ق)، الصحاح تاج اللغة و صحاح العربية، بيروت، دارالعلم للملايين.

خوئى، سيدابوالقاسم (1395ق)، البيان فى تفسيرالقرآن، چ چهارم، بيروت، دارالزهراء.

رازى، ابوالفتوح (1407ق)، روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، مشهد، بنياد پژوهش هاى اسلامى.

زبيدى، محمدمرتضى (بى تا)، تاج العروس من جواهرالقاموس، بيروت، مكتبة الحياة.

زركشى، محمدبن عبدالله (1376)، البرهان فى علوم القرآن، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارإحياء الكتب العربية.

زمخشرى، محمودبن عمر (بى تا)، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، تحقيق عبدالرزاق المهدى، بيروت، دار إحياء التراث العربى.

سيوطى، جلال الدين (بى تا)، الاتقان فى علوم القرآن، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، قم، شريف رضى.

شنقيطى، محمدالامين بن محمدالمختار (1415ق)، اضواءالبيان فى إيضاح القرآن بالقرآن، بيروت، دارالفكر.

شوكانى، محمدبن على (1414ق)، فتح القدير، بيروت، بى نا.

صالح، صبحى (1990)، مباحث فى علوم القرآن، بيروت، دارالعلم للملايين.

طاش كبرى زاده، احمدبن مصطفى (بى تا)، مفتاح السعاده و مصباح السياده فى موضوعات العلوم، بيروت، دارالكتب العلميه.

طبرسى، فضل بن حسن (1372)، مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، تهران، ناصر خسرو.

طوسى، محمدبن حسن (بى تا)، التبيان فى تفسيرالقرآن، بيروت، دار احياء التراث العربى.

عباس، حسن (بى تا)، النحو الوافى، چ دوم، تهران، ناصر خسرو.

عكبرى، ابوالبقاء (1995م)، اللباب فى علل البناء و الاعراب، تحقيق غازى مختار طليمات، دمشق، دارالفكر.

غلايينى، مصطفى (1428ق)، جامع الدروس العربية، بيروت، دارالفكر.

فضلى، عبدالهادى (1980م)، القرائات القرآنيه تاريخ و تعريف، بيروت، دارالقلم.

فيروزآبادى، محمدبن يعقوب (بى تا)، القاموس المحيط، بيروت، دارالكتب العلميه.

كلينى، محمدبن يعقوب (1365)، الكافى، تهران، دارالكتب الاسلاميه.

مرادى، حسن بن قاسمبن عبداللّه (1428ق)، توضيح المقاصد و المسالك، تحقيق عبدالرحمن على سليمان، بى جا، دارالفكرالعربى.

مفيد، محمدبن محمد نعمان (1414ق)، الاعتقادات، بى جا، دارالمفيد.

مير سيدشريف (1376)، جامع المقدمات، چ دهم، قم، هجرت.

موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



[دوشنبه 1394-11-05] [ 09:28:00 ب.ظ ]