قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله اتقوا اللّه عباداللّه، و اثبتوا على ما أمركم به رسول اللّه من توحيداللّه، و من الإيمان بنبوة محمد رسول اللّه، و من الاعتقاد بولاية على ولى اللّه… هذه وصية رسول اللّه صلى الله عليه و آله لكل أصحابه، و بها أوصى حين صار إلى الغار فإن اللّه تعالى قد أوحى إليه: يا محمد إن العلى الأعلى يقرأ عليك السلام، و يقول لك: إن أباجهل و الملأ من قريش قد دبروا يريدون قتلك، و آمرك أن تبيت عليا فى موضعك… و آمرك أن تستصحب أبابكر، فإنه إن آنسك و ساعدك و وازرك و ثبت على ما يعاهدك و يعاقدك، كان فى الجنة من رفقائك، و فى غرفاتها من خلصائك. فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله لعلى عليه السلام: أرضيت أن أطلب فلا أوجد و توجد، فلعله أن يبادر إليك الجهال فيقتلوك قال: بلى يا رسول اللّه رضيت أن تكون روحى لروحك وقاء، و نفسى لنفسك. فداء، بل قد رضيت أن تكون روحى و نفسى فداء لأخ لك أو قريب أو لبعض الحيوانات تمتهنها و هل أحب الحياة إلا لخدمتك و التصرف بين أمرك و نهيك و لمحبة أوليائك… ثم قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله لأبى بكر: أرضيت أن تكون معى يا أبابكر تطلب كما أطلب، و تعرف بأنك أنت الذى تحملنى على ما أدعيه، فتحمل عنى أنواع العذاب قال أبوبكر: يا رسول اللّه أما أنا لو عشت عمر الدنيا أعذب فى جميعها أشد عذاب لا ينزل على موت مريح، و لا فرج متيح و كان فى ذلك محبتك لكان ذلك أحب إلى من أن أتنعم فيها و أنا مالك لجميع ممالك ملوكها فى مخالفتك… فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لا جرم إن اطلع اللّه على قلبك و وجد ما فيه موافقا لما جرى على لسانك، جعلك منى بمنزلة السمع و البصر و الرأس من الجسد، و بمنزله الروح من البدن، كعلى الذى هو منى كذلك، و على فوق ذلك لزيادة فضائله و شريف خصاله. يا أبابكر إن من عاهداللّه ثم لم ينكث و لم يغير و لم يبدل و لم يحسد من قد أبانه اللّه بالتفضيل فهو معنا فى الرفيق الأعلى و إذا أنت مضيت على طريقة يحبها منك ربك، و لم تتبعها بما يسخطه و وافيته بها إذا بعثك بين يديه، كنت لولاية اللّه مستحقا، و لمرافقتنا فى تلك الجنان مستوجبا … .»

ب. منابع روايت

اين روايت، چنان كه علّامه شوشترى اشاره نموده، در هيچ يك از منابع عامه ـ تاآنجاكه جست وجو شد ـ يافت نمى شود؛ اما در منابع شيعى، غير از تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام(ص 465) در مدينه المعاجز (بحرانى، 1413ق، ج 1، ص 456) و بحارالانوار (مجلسى، 1403ق، ج 19، ص 80) به نقل از تفسير منسوب به امام، نقل شده است. بر اين اساس، تنها منبع اصلى اين روايت،تفسيرمنسوب به امام عسكرى عليه السلاممى باشد.

ج. محتواى روايت

اين روايت، در تفسير آيه 100 از سوره «بقره» وارد شده است و در آغاز، مفاد وصايايى را گزارش مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قبل از «ليله المبيت» و رفتن به غار، آن وصايا را براى اصحاب خود ايراد نمودند؛ سپس به تفصيل، وقايع مربوط به ليله المبيت ـ از قبيل نزول جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله و فرمان الهى به لزوم جايگزينى على عليه السلام به جاى پيامبر و همراهى ابوبكر با پيامبر در راه رسيدن به غار ـ را تشريح مى نمايد.

د. نقدهاى علّامه شوشترى

نقد نخست علّامه شوشترى: علّامه شوشترى در نقد اين روايت مى گويد: بنا بر مفاد اين روايت خداوند پيامبر اكرم را به واسطه جبرئيل امر نموده است كه از ابوبكر بخواهد او را در رفتن به غار همراهى نمايد؛ حال آنكه اين مطلب را حتى اهل تسنن درباه ابوبكر نقل نكرده اند؛ پس چگونه شيعه مى تواند قايل به آن باشد؟

اهل تسنن با آنكه افتخار بزرگ آنها درباه ابوبكر همين مصاحبت او با پيامبر اكرم است، روايت كرده اند (به روايت طبرى) كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله طلب همراهى ابوبكر ننمود، بلكه اين ابوبكر بود كه وقتى از خروج پيامبر صلى الله عليه و آله آگاه شد، خود را به پيامبر رساند و سبب نگرانى پيامبر و زخمى و خونين شدن پاى ايشان شد. علّامه شوشترى اين حكايت را به تفصيل از طبرى نقل مى كند.

بررسى نقد نخست علّامه شوشترى بر روايت چهارم: چنان كه علّامه شوشترى آورده، حكايت طلب همراهى ابوبكر از جانب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را اهل تسنن نقل نكرده اند، بلكه اين ادعايى است كه تنها مدرك آن همين روايت منقول در تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام است و اين حكايت با آنچه طبق روايت طبرى (طبرى، 1387ق، ج 2، ص 374) در مسير همراهى ابوبكر با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اتفاق افتاد متفاوت است. طبق نقل طبرى، ابوبكر نزد حضرت على عليه السلام رفت و از آن حضرت درباره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهپرسش نمود و پس از آگاهى از حركت پيامبر به سوى غار ثور، به سرعت به سوى پيامبر حركت كرد و وقتى در اين مسير به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك شد، پيامبر صداى حركت او را در تاريكى شب شنيد و گمان كرد شخصى از مشركان او را تعقيب مى كند؛ پس به حركتش شتاب داد و در نتيجه، پاپوش پيامبر از هم گسيخت و سنگى انگشت پاى حضرت را شكافت و خون فراوانى از آن جريان يافت. ابوبكر كه ترسيده بود اين حالت بر پيامبر گران آيد، صدا به سخن بلند كرد و پيامبر او را شناخت و ايستاد تا برسد. وقتى ابوبكر به پيامبر رسيد، با هم راهى شدند درحالى كه خون، پاى پيامبر را فراگرفته بود. طبق اين حكايت كه قايل آن طبرى و از اهل تسنن است، اولاً، ابوبكر به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ملحق شد نه آنكه پيامبر از او خواسته باشد او را همراهى كند؛ ثانيا، ابوبكر سبب آزار و اذيت پيامبر در راه رسيدن به غار شد و پس از رسيدن به غار نيز طبق نص قرآن كريم، چنان بى قرار گشت كه پيامبر اكرم به تسلى خاطر او پرداخت: «… إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِى اثْنَينِ إِذْهُما فِى الْغارِ إِذْ يقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا…» (توبه: 40). اما با فرض صحت حكايت منقول در تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام، اين پرسش به ذهن انسان خطور مى كند كه چه فايده اى از وجود چنان مصاحبى متصور است كه خداوند، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را امر به درخواست همراهى از او نموده است؟

اگرچه اين حكايت كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از ابوبكر طلب همراهى نموده است تنها در اين روايت نقل شده و در منابع اهل تسنن نيامده و واقعه مصاحبت ابوبكر با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را اهل تسنن به گونه اى كه بيان شد نقل كرده اند ـ به گونه اى كه نشان مى دهد اين مصاحبت به نحو لحوق ابوبكر به پيامبر بوده و ظاهرا جز اذيت رسانى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فايده اى دربر نداشته ـ اما هيچ يك از اين امور، براى اثبات مجعول بودن اين روايت كافى به نظر نمى رسد؛ زيرا اولاً، انفراد يك روايت در نقل يك حكايت هرگز دليل بر موضوع بودن آن روايت محسوب نمى شود، گرچه ظن به صدور آن را كاهش مى دهد؛ ثانيا، با توجه به اين جمله تأمل برانگيز در اين روايت كه: «يا أبابكر إن من عاهداللّه ثم لم ينكث و لم يغير و لم يبدل و لم يحسد من قد أبانه اللّه بالتفضيل فهو معنا فى الرفيق الأعلى» (اى ابوبكر! همانا كسى كه با خدا عهد بندد و عهد [خويش] نشكند و [آن را ]تغيير و تبديل ننمايد و به كسى كه خداوند او را با فضيلت بخشى [از ديگران ]متمايز نموده حسادت ننمايد در بهشت برين با ما خواهد بود)، اين احتمال قطعا منتفى نيست كه طلب همراهى ابوبكر از جانب پيامبر صلى الله عليه و آلهبه فرمان الهى و براى فراهم آمدن زمينه براى اتمام حجت عليه ابوبكر و نهى او از كبائرى همچون شكستن عهد الهى در پذيرش ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام و حسادت به ايشان بوده است. بر اين اساس، آنچه درباره نقد نخست علّامه شوشترى بر روايت يكم به نظر مى رسد آن است كه اين نقد، صرفا بر پايه يك استبعاد غيرقطعى بنا نهاده شده كه نمى توان بر اساس آن، مجعول بودن روايت مورد بحث را به اثبات رساند.

نقد دوم علّامه شوشترى: علّامه شوشترى مى گويد: در اين روايت آمده كه اميرالمؤمنين عليه السلام به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفت: «راضى هستم كه جانم فداى برخى حيوانات تو شود!» آيا چنين سخنى از روى تملق گويى و چرب زبانى بوده، چنان كه اهل دنيا براى سركردگان خود چنين سخن كنند يا از روى حقيقت گويى بوده است؟ و آيا چنين سخنى را انسان خردمند به زبان مى آورد؟

بررسى نقد دوم علّامه شوشترى بر روايت چهارم: چنان كه علّامه شوشترى بيان داشته، صدور چنان سخنى از شخصيت بى نظير اميرمؤمنان على عليه السلام كه در اوج خردمندى و حكمت است مردود است؛ زيرا نمى توان پذيرفت انسانى كه به فرموده خداوند به منزله نفس پيامبر اكرم است (آل عمران: 61)، جان خويش را چنان خوار و ذليل جلوه دهد كه فداى حيوانات گردد و حتى اگر تصور كنيم اميرمؤمنان عليه السلام در مقام مجامله و تعارف، چنين سخنى گفته اند و ابراز چنين تعبيرى، تنها براى اظهار محبت به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بوده است، نمى توان پذيرفت كه پيامبر اكرم از ابراز اين سخنْ راضى بوده اند. اما سخن در اينجاست كه با توجه به احتمالاتى نظير اشتباه راوى در تلقى واقعه، اشتباه راوى در نقل واقعه، مبالغه راوى در القاء واقعه و مانند آن، نتيجه ركاكت مذكور تنها تضعيف احتمال صدور روايت از معصوم است نه مجعول بودن آن، كه تنها با تكيه بر ادلّه قطعى اثبات پذير است.

نقد سوم علّامه شوشترى: علّامه شوشترى مى گويد: در اين روايت آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به ابوبكر فرمود: [اگر خداوند آنچه را در دل دارى، موافق آنچه بر زبان آوردى بيابد ]تو را نسبت به من به منزله گوش و چشم و سر نسبت به جسد و به منزله روح نسبت به بدن قرار خواهد داد. آيا پيامبر اكرم اين سخن را از روى خدعه به ابوبكر فرموده، چنان كه اهل دنيا با پيروان خويش خدعه كنند، يا از روى حقيقت فرموده است؟ لازمه آنكه حقيقتا فرموده باشد آن است كه ابوبكر در صورت صادق بودن در ادعاهايش نسبت به پيامبر اكرم برترى و شرافتى چونان برترى و شرافت سر نسبت به جسد و روح نسبت به بدن و گوش و چشم نسبت به ساير اعضا داشته باشد!

بررسى نقد سوم علّامه شوشترى بر روايت چهارم: اولاً، نكته قابل توجه درباه سخن منقول از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در اين روايت آن است كه اين سخن به نحو جمله شرطيه است: «لاجَرَمَ إن إطلع اللّهُ على قلبك و وجد ما فيه موافقا لِما جرى على لسانك جعلك مِنّى بمنزلة السمع…»؛ يعنى طبق اين بيان، پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدن ابوبكر به چنان جايگاهى را، كه به منزله گوش و چشم آن حضرت گردد، مشروط بر صدق ابوبكر در ادعاهاى بسيار بزرگ او نموده اند؛ ثانيا، بيان اينكه شخصى نسبت به انسان به منزله چشم و گوش است و تعابيرى از اين دست، قالبى شناخته شده و ضرب المثل گونه است كه گوينده صرفا براى نشان دادن منزلت مخاطب نزد خويش بيان مى كند، نه براى بيان برترى مخاطب نسبت به خودش! ازاين رو، نمى توان با اخذ به لوازم چنين سخنى، به برترى مخاطب اين سخن نسبت به گوينده آن حكم نمود؛ همچنان كه چنين تعبيرى در مورد امام حسن و امام حسين عليهماالسلام نسبت به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به چشم مى خورد؛ اما نمى توان از اين تعبير بر برترى اين دو امام همام بر پيامبر صلى الله عليه و آله استدلال نمود: «… اللهم و صلّ على الزهراء فلقة القمر وسيدة نساء البشر فى البدو و الحضر و على ابنيها السبطين الشمسين القمرين اللذين هما للرسول بمنزلة السمع و البصر…» (كفعمى، 1403ق، ص 737)

حاصل آنكه علّامه شوشترى در اين نقد نيز براى اثبات مجعول بودن روايت مورد بحث، بر استبعادى ظنى تكيه نموده اند و روشن است كه بر اساس گمان نمى توان موضوع بودن يك روايت را به اثبات رساند.

جمع بندى

علّامه شوشترى براى اثبات مجعول بودن روايت مذكور در تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام كه بيانگر واقعه همراهى ابوبكر با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مسير غار ثور است، به چند دليل استناد نموده اند كه به طور خلاصه عبارتند از:

1. انفراد نقل اين روايت در منبع شيعى تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام و عدم نقل آن در منابع عامه؛

2. ناسازگارى محتواى اين روايت با آنچه در منابع عامه درباره همراهى ابوبكر با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده؛

3. استبعاد محتواى روايت، از جمله اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله از ابوبكر طلب همراهى كرده باشد؛

4. ركاكت يكى از تعابير روايت؛

اما اين ادلّه حتى به فرض پذيرش همه آنها، ادلّه اى ظنى هستند كه تنها مى توانند گمان به صدور چنين روايتى را كاهش دهند، و هيچ يك از ظنونى كه اين ادلّه پديد مى آورند از ظنون معتبر نيست و به تعبير اصطلاحى، نه سبب «علم» هستند و نه «علمى» و روشن است كه هرگز نمى توان با تكيه بر ظنون نامعتبر به مجعول بودن يك روايت حكم نمود.

نتيجه گيرى پايانى

نقد علّامه شوشترى بر روايت يكم مبتنى بر معنايى مخدوش است كه از صدر اين روايت بدون توجه به ذيل آن اخذ شده و روشن است كه شرط صحت استظهار معنا از يك متن (روايت)، در نظر گرفتن همه اجزاى آن است؛ ازاين رو، ادعاى مجعول بودن اين روايت، ادعايى بى دليل به نظر مى رسد.

ايشان براى اثبات مجعول بودن روايت دوم، به كاربرد لفظ «اخ» در مورد غير برادر صلبى استناد كرده اند كه با توجه به توسعه كاربرد اين لفظ در مواردِ اعم از برادر صلبى در زبان عربى، نمى توان با اتكا به اين دليل، موضوع بودن اين روايت را اثبات نمود.

در نقد روايت سوم، علّامه شوشترى با تكيه بر ظهور بدوى روايت و عدم اعتنا به اسلوب بيانى آن، كه زيربناى ظهور مستقر روايت است، براى اثبات موضوع بودن آن به برخى شواهد تاريخى استناد نموده اند كه با توجه به ابتناى اين نقد بر ظهور بدوى و عدم حجّيت اين ظهور، نقد مذكور نامقبول خواهد بود؛ چراكه اساسا ميان ظهور نهايى روايت سوم و شواهد تاريخى ارائه شده، ناسازگارى وجود ندارد.

علّامه شوشترى براى اثبات مجعول بودن روايت چهارم از چهار روايت مورد بررسى تحقيق حاضر، به چهار دليل استناد نموده اند كه عبارتند از: 1. انفراد نقل اين روايت در منبع شيعى تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام و عدم نقل آن در منابع عامه؛ 2. ناسازگارى محتواى اين روايت با آنچه در منابع عامه درباره همراهى ابوبكر با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده؛ 3. استبعاد محتواى روايت، از جمله اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله از ابوبكر طلب همراهى كرده باشد؛ 4. ركاكت يكى از تعابير روايت؛ اما چنان كه به تفصيل گذشت، اين ادلّه براى اثبات مجعول بودن اين روايت كافى نيست.

در نهايت آنكه بررسى ادلّه اى كه علّامه شوشترى براى اثبات مجعول بودن روايات مورد بررسى اين تحقيق ـ روايات منقول از تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام ـ ارائه نموده اند براى هر كه اين ادلّه را در ترازوى انصاف علمى نهد جاى ترديد باقى نمى گذارد كه اين ادلّه براى اثبات مجعول بودن اين روايات ناكافى است؛ اگرچه برخى از اين ادلّه، گمان به صدور روايت را تضعيف مى كند.

منابع

ابن خلدون، عبدالرحمن بن خلدون (1408ق)، تاريخ ابن خلدون، ط. الثانية، بيروت، دارالفكر.

ابن كثير دمشقى، اسماعيل بن عمر (1407ق)، البداية و النهاية، بيروت، دارالفكر.

المنسوب الى الامام العسكرى عليه السلام (1409ق)، تفسير الامام العسكرى عليه السلام، قم، مدرسة الامام المهدى عليه السلام.

بحرانى، سيدهاشم (1416ق)، البرهان فى تفسيرالقرآن، تهران، بنياد بعثت.

ـــــ (1413ق)، مدينة المعاجز، قم، مؤسسة المعارف الإسلامية.

بخارى، محمدبن اسماعيل (1401ق)، صحيح البخارى، بيروت، دارالفكر.

بروجردى، محمدتقى (بى تا)، نهاية الافكار، قم، مؤسسة النشرالاسلامى.

بلاذرى، احمدبن يحيى (1959م)، أنساب الأشراف، مصر، دارالمعارف.

بيهقى، ابوبكر احمدبن الحسين (1405ق)، دلائل النبوة، بيروت، دارالكتب العلمية.

تسترى، محمدتقى (1390ق)، الاخبار الدخيلة، تحقيق على اكبر غفارى، تهران، مكتبة الصدوق.

جواهرى، محمدحسن (1368)، جواهرالكلام، چ سوم، تهران، دارالكتب الاسلاميه.

حرعاملى، محمدبن حسن (1384ق)، الجواهر السنية، نجف اشرف، النعمان.

خطيب تبريزى، ولى الدين ابى عبداللّه محمدبن عبداللّه (بى تا)، الاكمال فى اسماء، قم، مؤسسة اهل البيت عليهم السلام.

زركلى، خيرالدين (1980م)، الاعلام، بيروت، دارالعلم للملايين.

شبّر، سيدعبداللّه (1412ق)، تفسير القرآن الكريم، بيروت، دارالبلاغة للطباعة و النشر.

صحتى سردرودى، محمد (1377)، محقق شوشترى «قاموس پژوهش»، قم، دفتر تبليغات اسلامى.

طباطبايى، سيدمحمدكاظم (1390)، منطق فهم حديث، قم، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمينى قدس سره.

طبرسى، احمدبن على (1966م)، الاحتجاج، نجف، دارالنعمان للطباعة و النشر.

طبرى، محمدبن جرير (1387ق)، تاريخ الطبرى، ط. الثانيه، بيروت، دارالتراث.

طوسى، محمدبن حسن (1420ق)، الخلاف، قم، مؤسسة النشرالاسلامى.

عاملى، جعفرمرتضى (1415ق)، الصحيح من سيرة النبى الأعظم صلى الله عليه و آله، چ چهارم، بيروت، دارالهادى للطباعة والنشر والتوزيع.

فيض كاشانى، ملّامحسن (1415ق)، تفسير الصافى، تهران، صدر.

قمى، على بن ابراهيم (1367)، تفسير قمى، چ چهارم، تهران، دارالكتاب.

كفعمى، ابراهيم بن على (1403ق)، المصباح، بيروت، موسسة الاعلمى للمطبوعات.

مجلسى، محمدباقر (1403ق)، بحارالانوار، بيروت، موسسه الوفاء.

مجلسى، محمدتقى (1406ق)، روضه المتقين فى شرح من لايحضره الفقيه، قم، مؤسسه فرهنگى اسلامى كوشانبور.

مسعودى، عبدالهادى (1388)، وضع و نقد حديث، تهران، سمت.

مسعودى، على بن حسين 1409ق)، مروج الذهب، چ دوم، قم، دارالهجره.

معين، محمد (1371)، فرهنگ فارسى، چ هشتم، تهران، اميركبير.

مقريزى، تقى الدين احمدبن على (1420ق)، امتاع الاْسماع، بيروت، دارالكتب العلمية.

نورى طبرسى، ميرزاحسين (1408ق)، مستدرك الوسائل، بيروت، موسسة آل البيت عليهم السلام.

موضوعات: حُسنِ حَسَن  لینک ثابت



[دوشنبه 1394-11-05] [ 09:24:00 ب.ظ ]