حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 6103
  • دیروز: 1092
  • 7 روز قبل: 2006
  • 1 ماه قبل: 11408
  • کل بازدیدها: 2481400





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • قرباني تقدير
  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
  • اشرف مخلوقات


  •   پيامبرشناسى   ...

     

    درس پنجم: بزرگ ترين معجزه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)

     

    معجزه جاويدان

    همه دانشمندان اسلام معتقدند كه قرآن مجيد برترين معجزه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) است. اين كه مى گوييم برترين به خاطر اين است كه:

    اولا قرآن معجزه اى است عقلى كه با روح و فكر مردم سر و كار دارد.

    ثانياً معجزه اى است جاودانى و هميشگى.

    ثالثاً معجزه اى است كه چهارده قرن فرياد مى زند: «اگر مى گوييد اين كتاب آسمانى از سوى خدا نيست همانند آن را بياوريد»!

    اين دعوت به مبارزه و به اصطلاح «تحدى» در چند مورد صريحاً در قرآن آمده است:

    يك جا مى گويد (قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان يأتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا);(1) «بگو اگر تمام جهانيان اجتماع كنند كه مانند قرآن را بياورند نمى توانند اگر چه با يكديگر نهايت

    همكارى و همفكرى را داشته باشند».

    در جايى ديگر شرط اين مبارزه را آسان تر كرده مى گويد: (ام يقولون افترايه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين)(1)«مى گوييد شما اين آيات را به خدا بسته و ساختگى است، بگو اگر راست مى گوييد شما هم ده سوره مانند آن بياوريد و غير از خدا هر كس را مى توانيد به كمك دعوت كنيد».

    «و بعد از آن مخصوصاً اضافه مى كند اگر اين دعوت را اجابت نكردند، بدانيد اين آيات از طرف خدا است(2)».

    ديگر بار شرايط مبارزه را به حداقل كاهش داده، مى گويد: (و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فأتوا بسورة من مثله و ادعوا شهدائكم من دون الله ان كنتم صادقين);(3) «اگر در كتابى كه بر بنده خود نازل كرده ايم ترديد داريد، لااقل يك سوره همانند آن بياوريد و گواهان و همفكران خود را غير از خدا دعوت كنيد اگر راست مى گوييد».

    و در آيه بعد با صراحت مى گويد: اگر اين كار را انجام ندادند - و هرگز نمى توانند انجام دهند - بگو از آتشى بپرهيزيد كه آتشگيره اش مردم و سنگ هاست و براى كافران مهيا شده است.

    اين دعوت هاى پى در پى براى مقابله منكران، نشان مى دهد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بيشترين تكيه خود را در مسئله اعجاز بر «قرآن» داشته، هر

    چند معجزات متعدد ديگرى نيز از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)نقل شده كه در كتب تاريخ آمده است.

    امّا چون قرآن معجزه زنده اى است كه در دسترس همه ماست، ما در اين بحث بيش از همه روى آن تكيه مى كنيم.

    * * *

     چگونه در برابر اين «تحدى» عاجز ماندند؟

    جالب اين كه قرآن حداكثر فشار را براى دعوت مخالفان به ميدان مبارزه آورده و با تعبيرات تحريك آميزى آنها را به اين ميدان طلبيده است، تا عذرى براى هيچ كس باقى نماند.

    و تعبيراتى از قبيل «اگر راست مى گوييد»… «هرگز نمى توانيد»، «از تمام جهانيان كمك بگيريد»… «لااقل همانند يك سوره آن بياوريد»… «اگر كافر شويد آتش سوزانى در انتظار شماست»… بيانگر اين واقعيت است.

    اينها همه از يك سو، از سوى ديگر مبارزه پيامبر با مخالفان مبارزه ساده اى نبود زيرا اسلام نه تنها سرنوشت مذهب آنها را كه سخت به آن پاى بند بودند به خطر افكنده بود، بلكه منافع اقتصادى و سياسى حتى موجوديّت آنها، در مخاطره قرار گرفته بود.

    به تعبير ديگر پيشرفت و نفوذ اسلام تمام زندگى آنها را درهم مى ريخت. لذا ناچار بودند كه با تمام قدرت و نيرو به ميدان آيند.

    آنها براى خلع سلاح كردن پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) بايد به هر قيمتى ممكن بود آياتى همانند قرآن بياورند تا ديگر نتواند قرآن را به رخ آنها

    بكشد، همگى را در مقابل آن عاجز و ناتوان بشمارد و سندى براى حقانيت خود محسوب دارد.

    آنها از تمام مردان فصيح و بليغ عرب كمك خواستند ولى هر بار كه به مبارزه قرآن آمدند شكست خوردند و به سرعت عقب نشينى كردند كه شرح آن در تواريخ آمده.

     

    داستان وليد بن مغيره

    از جمله كسانى كه به اين مبارزه دعوت شدند «وليد بن مغيره» از طايفه «بنى مخزوم» بود كه در ميان عرب در آن زمان به حسن تدبير و فكر صائب شهرت داشت.

    از او خواستند در اين باره فكرى بينديشند و نظر خود را در مورد آيات عجيب قرآن و نفوذ خارق العاده اش بيان دارد.

    «وليد» از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) خواست آياتى از قرآن را بر او بخواند، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) قسمتى از آيات «سوره حم سجده» را تلاوت فرمود.

    اين آيات چنان شور و هيجانى در وليد ايجاد كرد كه بى اختيار از جا برخاست و به محفلى كه از طرف طايفه «بنى مخزوم» تشكيل شده بود درآمد و گفت به خدا سوگند از محمّد سخنى شنيدم كه نه شبيه گفتار انسان ها است و نه پريان… تا آنجا كه چنين گفت: «و ان له لحلاوة و أن عليه لطلاوة و أن أعلاه لمثمر و أن أسفله لمغدق و انه يعلو ولا يعلى عليه;

    گفتار او حلاوت خاصى دارد و زيبايى مخصوصى، بالاى آن همچون شاخه هاى درخت برومند پرميوه است، و ريشه هاى آن پرمايه گفتارى

    است كه بر هر چيز پيروز مى شود و چيزى بر آن پيروز نخواهد شد».

    اين سخن سبب شد كه در ميان قريش اين زمزمه پيچيد كه «وليد» دلباخته محمّد شده است!

    «ابوجهل» دستپاچه به خانه او آمد و ماجراى قريش را به او گفت و او را به مجلس آنها دعوت كرد.

    «وليد» به مجلس آنها درآمد و گفت:

    آيا فكر مى كنيد محمّد ديوانه است؟ هرگز آثار جنون در او ديده ايد؟!

    حاضران گفتند: نه.

    - تصوّر مى كنيد او دروغ گوست؟ آيا تا كنون به راستگويى و امانت در ميان شما مشهور نبوده و او را صادق امين نمى خوانديد؟!

    بعضى از سران قريش گفتند: پس چه چيز به او نسبت دهيم؟

    «وليد» كمى فكر كرد و گفت بگوييد: «او ساحر است»!

    گرچه آنها با اين تعبير مى خواستند توده مردمى را كه شيفته قرآن شده بودند از آن دور كنند ولى اين تعبير «سحر» خود دليل زنده اى بر جاذبه فوق العاده قرآن بود، و آنها اسم اين جاذبه را سحر گذاشتند، در حالى كه ربطى به سحر نداشت.

    اين جا بود كه قريش اين شعار را همه جا پخش كردند كه محمّد ساحر چيره دستى است و اين آيات سحر اوست، از او دورى كنيد، فاصله بگيريد، و سعى كنيد سخنانش را نشنويد!

    ولى نقشه آنان با همه اين تلاش ها اثر نكرد، و تشنگان حقيقت كه در گوشه و كنار فراوان بودند و دل هاى پاكى داشتند گروه گروه به سوى

    قرآن آمدند، و از زلال اين پيام آسمانى سيراب گشتند، دشمنان شكست خورده عقب نشينى كردند.

    امروز نيز قرآن مجيد همه جهانيان را تحدى مى كند و به مبارزه دعوت مى كند و فرياد مى زند، اگر در صحت اين آيات ترديد داريد، و آن را زائيده فكر بشر مى دانيد همانند آن را بياوريد، اى دانشمندان! اى فلاسفه! اى ادبا و اى نويسندگان از هر قوم و ملت!

    اين را نيز مى دانيم كه دشمنان اسلام مخصوصاً كشيش هاى مسيحى كه اسلام را به عنوان يك آيين انقلابى و پرمحتوا رقيب سرسخت و خطرناك خود مى دانند، همه ساله ميليون ها ميليون دلار صرف تبليغات ضد اسلامى مى كنند و زير پوشش هاى مختلف فرهنگى و علمى و درمانى و بهداشتى در كشورهاى مختلف اسلامى فعاليت دارند، چه مى شد كه آنها راه را نزديك مى كردند، و از گروهى از مسيحيان عرب زبان و دانشمندان و شعرا و نويسندگان و فلاسفه آنها دعوت مى نمودند كه سوره هايى همچون قرآن بنويسند و نشر دهند و مسلمانان را خاموش كنند.

    مسلماً اگر چنين امرى امكان پذير بود به هر قيمتى ممكن بود انجام مى دادند.

    ناتوانى آنها در برابر اين موضوع خود دليل دندان شكنى در برابر مخالفان و سند گويايى بر اعجاز قرآن است.

    * * *

    فكر كنيد و پاسخ دهيد

     1- چرا قرآن مجيد برترين و بالاترين معجزه پيامبر گرامى اسلام است؟

    2- قرآن چگونه تحدى مى كند؟

    3- چرا دشمنان قرآن نام سحر بر آن گذارده اند؟

    4- چرا اسلام رقيب سرسخت مسيحيت كنونى است؟

    5- داستان وليد بن مغيره مخزومى چه بود؟

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1395-01-19] [ 07:19:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پيامبرشناسى   ...

     

    درس چهارم: بهترين راه شناخت پيامبر

     

    بى شك ادّعاى هر مدّعى را پذيرفتن بر خلاف عقل و منطق است.

    مدّعى نبوّت و رسالت از سوى خداوند ممكن است راستگو باشد، امّا اين احتمال را نيز دارد كه شخص فرصت طلب و متقلبى خود را به جاى پيامبران راستين جا زند، و به اين دليل لازم است يك معيار قطعى براى ارزيابى دعوت پيامبران و ارتباط آنان با خدا در دست داشته باشيم.

    براى رسيدن به اين مقصود راه هاى مختلفى وجود دارد كه از همه مهم تر دو راه زير است:

    1- بررسى محتواى دعوت پيامبر و گردآورى قرائن و نشانه ها.

    2- اعجاز و كارهاى مافوق بشرى.

    اجازه دهيد نخست سخنى از اعجاز بگوييم:

    هستند كسانى كه از لفظ «معجزه» تعجب مى كنند، و يا معجزات را هم رديف افسانه ها و اساطير مى پندارند در حالى كه اگر به معنى دقيق و علمى معجزه بينديشيم اين گونه تصورها اشتباه محض است.

    معجزه يك عمل غير ممكن و معلول بى علت نيست، بلكه معجزه در

    يك تفسير ساده، عمل خارق عادتى را مى گويند كه انجام آن از قدرت افراد عادى بيرون است و تنها به اتكاى يك نيروى مافوق طبيعى امكان پذير مى باشد.

    به اين ترتيب معجزه داراى شرايط زير است:

    1- كارى است ممكن و قابل قبول.

    2- انسان هاى عادى و حتّى نوابغ به اتّكاى قدرت بشرى توانايى بر انجام آن ندارند.

    3- آورنده معجزه بايد به اندازه اى به كار خود اطمينان داشته باشد كه ديگران را به مقابله دعوت كند.

    4- هيچ كس نتواند همانند آن را ارائه دهد، و چنان كه از نام معجزه پيداست همه در برابر آن عاجز گردند.

    5- معجزه حتماً بايد توأم با ادعاى نبوّت و يا امامت باشد (بنابراين كارهاى خارق عادتى كه از غير پيامبر و امام سر زند معجزه ناميده نمى شود بلكه كرامت نام دارد).

    * * *

     

    چند نمونه روشن

    همه ما شنيده ايم كه يكى از معجزات حضرت مسيح زنده كردن مردگان و درمان بيماران غير قابل علاج بوده است.

    آيا هيچ دليل علمى و عقلى داريم كه انسان بعد از آن كه دستگاه هاى بدنش از كار افتاد و خاموش شد نتواند مجدداً به زندگى باز گردد؟!

    و آيا هيچ دليل علمى و عقلى داريم كه بيمارى سرطان كه ما از

    درمانش عاجزيم درمان نداشته باشد؟!

    البته بدون شك انسان با نيرويى كه دارد در شرايط فعلى قادر به زنده كردن مردگان، و يا درمان پاره اى از بيمارى ها نيست، هر چند تمام پزشكان جهان دست به دست هم دهند، و تجربه و معلومات خود را به يارى طلبند.

    ولى چه مانعى دارد كه انسانى با يك نيروى الهى، و با آگاهى خاصّى كه از درياى بيكران علم خدا دريافته، بتواند با اشاره مرموزى روح به كالبد مرده اى باز گرداند و بيمار لاعلاجى را شفا بخشد؟!

    علم مى گويد: من نمى دانم و توانايى ندارم، امّا هرگز نمى گويد ممكن نيست و نامعقول است.

    اگر كسى به راستى توانست چنين امور خارق العاده يا مانند آن را انجام دهد و همراه آن ادّعاى نبوّت كند، و انسان ها را به مقابله طلبد و «تحدى» نمايد و همگان در برابر او عاجز شوند يقين پيدا مى كنيم كه او از طرف خداست.

    زيرا ممكن نيست خداوند چنين قدرتى را در اختيار انسان دروغگويى قرار دهد كه مايه گمراهى بندگان گردد. (دقّت كنيد)

    * * *

    معجزات را نبايد با خرافات آميخت

    هميشه «افراط ها» و «تفريط ها» منشأ فساد و تباهى و تيرگى چهره حقيقت بوده است.

    در مورد معجزه نيز همين امر صادق است. در حالى كه بعضى از «روشنفكرنماها» صريحاً يا تلويحاً به نفى هر گونه معجزه مى پردازند، گروهى ديگر از در و ديوار معجزه مى تراشند و اخبار ضعيف و افسانه هاى خرافى را كه احياناً دست هاى مرموز دشمنان در ساختن آن فعّاليّت داشته با معجزات مخلوط مى كنند، و چهره علمى معجزات واقعى پيامبران را با افسانه هاى ساختگى و اوهام بى اساس مى پوشانند.

    تا معجزات واقعى از اين گونه افسانه هاى جعلى پيراسته نشود، چهره اصيل آنها آشكار نمى گردد.

    به همين دليل دانشمندان بزرگ ما هميشه مراقب بودند كه احاديث اسلامى در زمينه معجزات و غير آنها از اين گونه مجعولات به دور باشد.

    روى همين جهت «علم رجال» را به وجود آوردند، تا راويان حديث به خوبى شناخته شوند، و احاديث «صحيح» از «ضعيف» جدا گردد، و مطالب موهوم و بى اساس با حقايق آميخته نشود.

    سياست هاى استعمارى و الحادى امروز نيز بيكار ننشسته و سعى مى كنند پندارهاى بى پايه را با اعتقادات پاك دينى مخلوط سازند، و از اين رهگذر «چهره غير علمى» به همه آنها بدهند، بايد به دقّت مراقب اين توطئه هاى تخريبى دشمن باشيم.

    * * *

    فرق معجزه با خارق عادات ديگر

    غالباً شنيده ايم جمعى از مرتاضان دست به كارهاى خارق العاده اى مى زنند، كسانى كه اين كارهاى عجيب و غريب را ديده اند كم نيستند، اين يك واقعيّت است نه افسانه.

    اين جاست كه اين سؤال پيش مى آيد كه چه فرقى ميان اين كارهاى خارق العاده و معجزات انبياء است؟ و ما با چه معيارى آنها را از هم تشخيص دهيم؟!

    اين سؤال پاسخ هايى دارد كه از همه روشن تر دو امر است:

    1- مرتاضان هميشه كارهاى محدودى را انجام مى دهند، و به تعبير ديگر هيچ مرتاضى حاضر نيست كارى را كه شما پيشنهاد مى كنيد انجام دهد بلكه خارق عادتى را انجام مى دهد كه خودش مى خواهد يعنى آن را تمرين كرده و خوب ياد گرفته و بر آن مسلط است. دليل اين مطلب روشن است زيرا نيروى هر انسانى محدود است، و در يك يا چندين كار مى تواند مهارت داشته باشد.

    امّا خارق عادات پيامبران هيچ گونه حدّ و مرزى ندارد، هيچ گونه قيد و شرطى براى آن نيست، آنها مى توانند در موارد لزوم هر معجزه اى كه پيشنهاد مى شود انجام دهند، چرا كه از قدرت بى پايان پروردگار مدد مى گيرند و مى دانيم قدرت خدا حد و مرزى نمى شناسد، در حالى كه قدرت انسان بسيار محدود است.

    2- كارهايى كه يك مرتاض مى كند، مرتاض ديگرى نيز همانند آن را انجام مى دهد يعنى از قدرت بشر بيرون نيست.

    به همين دليل مرتاض خارق العاده گر، هرگز ديگران دعوت به مقابله به مثل نمى كند و به اصطلاح «تحدى» نمى نمايد، چون كه مى داند در گوشه و كنار شهر خود يا شهرهاى ديگر افرادى مثل او وجود دارند.

    امّا پيامبران با اطمينان كامل تحدى مى كنند، و مى گويند «اگر تمام انسان هاى روى زمين جمع شوند همانند كارى را كه ما مى كنيم انجام نخواهند داد».

    اين تفاوت در مورد «سحر» نيز صادق است، و اين دو فرق را كه بيان كرديم حد و مرز معجزه را از سحر كاملا جدا مى كند. (دقّت كنيد)


    فكر كنيد و پاسخ دهيد

      1- «معجزه» را چرا معجزه مى گويند؟

    2- آيا معجزه استثناء در قانون علّيت است؟

    3- از چند راه مى توان معجزه را از اعمال مرتاضان و سحر بازشناخت؟

    4- شرايط اصلى معجزه چيست؟

    5- آيا در عمر خود تا كنون چيزى كه شبيه به معجزه باشد ديده ايد؟

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



     [ 07:18:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پيامبرشناسى   ...

     

    درس سوّم: چرا پيامبران معصومند؟

     

    مصونيت از گناه و خطا

    بدون شك هر پيامبرى قبل از هر چيز بايد اعتماد عموم را جلب كند به طورى كه در گفته او احتمال خلاف و دروغ و اشتباه ندهند.

    در غير اين صورت مقامِ رهبرى او متزلزل خواهد شد.

    اگر پيامبران معصوم نباشند بهانه جويان به عذر اين كه آنها اشتباه مى كنند، و حقيقت طلبان به خاطر تزلزل نسبت به محتواى دعوت آنها، از پذيرفتن دعوت شان خوددارى خواهند كرد و يا لااقل نمى توانند با دلگرمى آن را پذيرا شوند.

    اين دليل كه مى توان آن را «دليل اعتماد» نام نهاد يكى از مهم ترين دلائل عصمت انبياء است.

    به تعبير ديگر: چگونه ممكن است خداوند فرمان دهد كه از انسانى بى قيد و شرط اطاعت شود در حالى كه اين انسان ممكن است خطا كند، و يا مرتكب گناهى گردد. در چنين حالى آيا مردم از او اطاعت بكنند؟ اگر بكنند كه تبعيّت از خطا و گناه است، و اگر نكنند مقامِ رهبرى او

    متزلزل گرديده، به خصوص اين كه مقام رهبرى پيامبران با ديگران كاملا متفاوت است، زيرا مردم تمام اعتقاد و برنامه خود را از آنها مى گيرد.

    به همين دليل مى بينيم مفسران بزرگ هنگامى كه به آيه (اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم);(1) «اطاعت كنيد خدا و اطاعت كنيد پيامبر و اولوالامر را» مى رسند مى گويند دستور اطاعت مطلق دليل بر اين است كه هم پيامبر معصوم است و هم «اولى الامر» و منظور از اولوالامر، امامان معصومى هستند همچون پيامبر(صلى الله عليه وآله) وگرنه خداوند هرگز دستور اطاعت بى قيد و شرط از آنها را نمى داد.

    راه ديگرى كه مى توان از طريق آن معصوم بودن پيامبران را در برابر هر گونه گناه اثبات كرد اين است كه «عوامل گناه در وجود پيامبران محكوم به شكست است».

    توضيح اين كه: هنگامى كه ما به خودمان مراجعه مى كنيم مى بينيم در برابر بعضى از گناهان يا كارهاى زشت و ناپسند تقريباً معصوم هستيم.

    به مثال هاى زير توجه كنيد:

    آيا هيچ آدم عاقلى را پيدا مى كنيد كه به فكر خوردن آتش بيفتد؟ و يا خاكروبه و كثافات را ببلعد؟

    آيا هيچ انسان با شعورى را پيدا مى كنيد كه لخت مادرزاد شود و در كوچه و بازار راه برود؟

    مسلماً نه، و اگر چنين كارى از كسى ديديم حتماً يقين پيدا مى كنيم كه از حال عادى بيرون رفته، و گرفتار حالت روانى شده است، و اگر نه عادتاً محال است شخص عاقل اقدام به چنين كارى كند.

    وقتى اين گونه حالات و مانند آن را «تحليل» مى كنيم مى بينيم زشتى اين گونه اعمال آن قدر نزد ما روشن است كه انسان عاقل به سراغ آن نمى رود.

    اين جاست كه مى توانيم در يك جمله كوتاه اين حقيقت را مجسّم سازيم و بگوييم هر فرد عاقل و سالمى در برابر يك رشته اعمال ناشايست «مصونيت» و يا به تعبير ديگر يك نوع «عصمت» دارد.

    از اين مرحله پا را فراتر مى گذاريم، بعضى از انسان ها را مى بينيم كه در مقابل اعمال ناشايست ديگرى مصونيت دارند در حالى كه افراد عادى چنين نيستند.

    مثلا يك طبيب آگاه و ماهر كه انواع ميكروب ها را به خوبى مى شناسد هرگز حاضر نيست آب آلوده اى را كه از شستن لباس هاى بيمارانى كه به خطرناك ترين بيمارى هاى واگير مبتلا هستند بنوشد، در حالى كه يك فرد بيسواد و ناآگاه ممكن است در برابر چنين كارى بى تفاوت باشد.

    باز با يك تحليل ساده به اينجا مى رسيم كه هر قدر سطح آگاهى انسان نسبت به يك موضوع بالاتر مى رود مصونيت بيشترى در برابر اعمال زشت به او مى دهد.

    اكنون با اين محاسبه اگر كسى به قدرى سطح «ايمان» و «آگاهى» او

    بالا برود و آنچنان به خدا و دادگاه عدل او اعتقاد داشته باشد كه گويى همه آنها را در برابر چشمان خود حاضر و ناظر مى بيند، چنين كسى در برابر همه گناهان مصونيت خواهد داشت، و هر عمل زشتى در برابر او همانند برهنه شدن و لخت مادر زاد در كوچه و بازار راه رفتن در نظر ماست.

    براى او مال حرام درست همانند شعله آتش است همان گونه كه ما آتش را به دهان نمى بريم او نيز مال حرام به دهان نمى برد!

    از مجموع اين سخن چنين نتيجه مى گيريم كه پيامبران به خاطر علم و آگاهى و ايمان فوق العاده اى كه دارند انگيزه هاى معصيت را مهار مى كنند و هيجان انگيزترين عوامل گناه نمى تواند بر عقل و ايمان آنها چيره شود، و اين است كه مى گوييم پيامبران معصومند و در برابر گناهان بيمه اند.

    * * *

    مقام عصمت چگونه مى تواند افتخار باشد؟

    بعضى، از كسانى كه از مفهوم عصمت و عوامل مصونيت از گناه اطّلاعى ندارند ايراد مى كنند كه اگر خدا كسى را از گناه باز دارد و عوامل گناه را در او نابود كند افتخارى براى او نخواهد بود!

    اين يك مصونيت اجبارى است، و مصونيت اجبارى فضيلت محسوب نمى شود.

    امّا با توضيحاتى كه در بالا داديم پاسخ اين ايراد كاملا روشن است:

    مصونيت پيامبران از گناه به هيچ وجه جنبه اجبارى ندارد، بلكه مولود ايمان نيرومند و يقين كامل، و آگاهى و علم فوق العاده آنهاست، و اين بزرگ ترين افتخار براى آنها است.

    آيا اگر يك طبيب آگاه، به شدت از عوامل بيمارى زا پرهيز مى كند دليل بر مجبور بودن اوست؟!

    آيا اگر چنين كسى بهداشت را رعايت مى كند فضيلتى براى او محسوب نمى شود؟

    آيا اگر يك حقوقدان با توجه به عواقب شوم يك جنايت هولناك در دادگاه از آن به شدت پرهيز دارد فاقد فضيلت است؟

    و به اين ترتيب به اين نتيجه مى رسيم كه معصوم بودن پيامبران هم جنبه اختيارى دارد و هم افتخار بزرگى براى آنهاست.

     

    فكر كنيد و پاسخ دهيد

     1- معصوم بودن چند شاخه دارد؟

    2- اگر پيامبران معصوم نبودند چه مى شد؟

    3- حقيقت مقام «عصمت» چيست؟

    4- آيا مى توانيد غير از مثال هايى كه در اين درس آمده موارد ديگرى را بشماريد كه همه يا گروهى از مردم در مقابل آن معصوم باشند؟

    5- عصمت انبياء اجبارى است يا اختيارى؟ به چه دليل؟

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



     [ 07:17:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پيامبرشناسى   ...

     

    درس دوّم: نياز به وجود پيامبران از نظر طرح قوانين

     

    در درس گذشته نياز به وجود پيامبران را از دو بُعد «تعليم» و «تربيت» دانستيم، اكنون نوبت به قوانين اجتماعى و نقش مهمّى كه پيامبران در اين زمينه دارند رسيده است.

    مى دانيم بزرگ ترين امتياز زندگى انسان ها كه عامل همه پيشرفت هايى است كه نصيب او در تمام زمينه هاى مختلف زندگى شده، همان زندگى اجتماعى پوياست.

    به طور قطع اگر انسان ها جدا از يكديگر زندگى مى كردند الان همگى از نظر سطح فكر و تمدن همچون انسان هاى «عهد حجر» بودند!

    آرى تلاش و كوشش دسته جمعى است كه چراغ فرهنگ و تمدن را فروزان ساخته، تلاش و كوشش دسته جمعى است كه سرچشمه اين همه اكتشافات علمى و اختراعات شده است.

    فى المثل اگر مسئله مسافرت به كره ماه را در نظر بگيريم، مى بينيم اين كار نتيجه تلاش يك يا چند دانشمند بزرگ نبوده است، بلكه ميليون ها عالم و دانشمند در طى هزاران سال مطالعات و كشفيّات و

    تجربياتى داشته اند كه از طريق زندگى دسته جمعى متراكم گرديده و سرانجام به اين عظمت رسيده است.

    و يا اگر طبيب فوق العاده ماهرى در عصر ما موفق مى شود قلب انسانى را كه خودش مرده امّا قلبش هنوز قابل استفاده است در سينه انسان ديگرى پيوند زند و او را از مرگ حتمى رهايى بخشد، اين نتيجه تجربيات هزاران هزار پزشك و جراح در طول تاريخ است كه به وسيله استادان به شاگردان منتقل شده است.

    ولى البته اين زندگى اجتماعى در مقابل اين همه بركات مشكلاتى هم دارد، و آن برخورد و تصادم حقوق و منافع انسان ها با يكديگر، و گاه تجاوز و حتى جنگ است.

    در اينجا احتياج به قانون و برنامه و مقرّرات روشن مى شود، قوانين مى تواند سه مشكل بزرگ را براى ما حل كند:

    1- قانون حدود وظائف هر فرد را در برابر جامعه، و وظائف جامعه را در برابر هر فرد روشن مى سازد، استعدادها را شكوفا و تلاش ها را هماهنگ مى كند.

    2- قانون راه را براى نظارت لازم بر انجام وظيفه از سوى افراد هموار مى نمايد.

    3- قانون جلو تجاوز افراد را به حقوق يكديگر گرفته، و مانع هرج و مرج و برخورد افراد و گروه ها مى گردد، و در صورت لزوم براى متجاوزان مجازات مناسب را تعيين مى كند.

     

    بهترين قانون گذار كيست؟

    اكنون بايد ببينيم چه كسى بهتر از همه مى تواند قوانين مورد نياز انسان را تنظيم كند، به گونه اى كه هر سه اصل فوق در آن رعايت شود، هم حدود وظايف و حقوق فرد و جامعه روشن گردد و هم نظارت صحيح و سالمى بر كارها شود، و هم جلو تجاوزكاران را بگيرد.

    اجازه بدهيد در اينجا مثال ساده اى بزنيم:

    جامعه انسانى را مى توان به يك قطار بزرگ تشبيه كرد و هيأت حاكمه را به دستگاه لكوموتيو كه اين قطار عظيم را در مسيرى به حركت درمى آورد.

    قانون به منزله ريل هاى راه آهن است كه خط سير اين قطار را براى رسيدن به مقصد مشخص مى كند، خط سيرى كه از پيچ و خم هاى كوه ها و درّه ها مى گذرد، بديهى است يك راه آهن خوب بايد مشخّصات زير را داشته باشد:

    زمين هايى كه قطار از آن مى گذرد بايد مقاومت كافى براى حداكثر فشار داشته باشد.

    فاصله ميان دو خط دقيقاً هماهنگ با فاصله چرخ هاى لكوموتيو باشد، همچنين ديوارهاى تونل ها و ارتفاع آن با حداكثر ارتفاع قطار متناسب باشد.

    سراشيبى ها و سربالايى ها آن قدر تند نباشد كه ترمزهاى قطار و كشش آن از عهده آنها برنيايد.

    همچنين احتمال ريزش كوه هاى اطراف، فرو ريختن حاشيه درّه هايى كه قطار از كنار آن مى گذرد و احتمال سيلاب ها و بهمن ها نيز

    دقيقاً محاسبه شود، تا قطار در هر شرايطى بتواند به سلامت از آن جادّه بگذرد و مسائل مهم ديگرى از اين قبيل.

    با توجّه به اين «مثال» به «جامعه انسانى» برمى گرديم:

    قانون گذارى كه مى خواهد بهترين قانون را براى انسان ها بگذارد بايد صفات زير را داشته باشد:

    1- نوع انسان را به طور كامل بشناسد و از تمام غرائز و عواطف و نيازها و مشكلات او كاملا آگاه باشد.

    2- تمام شايستگى ها و استعدادهايى را كه در انسان ها وجود دارد، در نظر گيرد و براى شكوفا شدن آنها از قوانين استفاده كند.

    3- حوادثى را كه ممكن است براى جامعه پيش آيد از هر نوع، و همچنين عكس العمل هاى لازم را بتواند به خوبى پيش بينى كند.

    4- هيچ گونه منافع خاصّى در جامعه نداشته باشد، تا به هنگام وضع قوانين فكرش متوجّه منافع شخص خود يا وابستگان و گروه اجتماعيش نگردد.

    5- اين قانونگذار بايد از تمام پيشرفت هايى كه ممكن است نصيب انسان گردد و همچنين انحطاط ها و سقوط ها آگاه باشد.

    6- اين قانونگذار بايد حداكثر مصونيت از خطا و اشتباه و فراموشى را داشته باشد.

    7- بالاخره اين قانون گذار بايد آنچنان قدرتى داشته باشد كه مرعوب هيچ مقام و قدرتى در اجتماع نگردد و از هيچ كس نترسد، در عين حال فوق العاده مهربان و دلسوز باشد.

    * * *

    اين شرايط در چه كسى جمع است؟

    آيا انسان مى تواند بهترين قانون گذار باشد؟

    آيا تا كنون كسى انسان را به طور كامل شناخته؟ در حالى كه يكى از دانشمندان بزرگ عصر ما كتاب مشروحى درباره انسان نوشته و نام كتابش را «انسان موجود ناشناخته» گذارده است.

    آيا روحيات و اميال و غرائز و عواطف انسان ها همگى به خوبى شناخته شده؟

    آيا نيازهاى جسمى و روحى انسان بر كسى جز خدا آشكار است؟

    آيا مى توانيد در ميان انسان هاى عادّى كسى را پيدا كنيد كه منافع خاصّى در جامعه نداشته باشد؟

    آيا انسانى مصون از خطا و اشتباه، و داراى آگاهى به تمام مسائل مورد ابتلاى افراد بشر و جوامع، در ميان انسان هاى معمولى سراغ داريد؟

    بنابراين غير از خدا و كسى كه وحى الهى را دريافت مى دارد نمى تواند قانون گذار خوب و جامعى باشد.

    و به اين ترتيب به اين نتيجه مى رسيم: خدايى كه بشر را براى پيمودن راه تكامل آفريده، بايد كسانى را مأمور هدايت او كند تا قوانين آسمانى و جامع الاطراف الهى را در اختيار انسان ها بگذارند.

    و مسلماً هنگامى كه مردم بدانند قانون، قانون خداست با اعتماد و اطمينان بيشتر به آن عمل مى كنند و به تعبير ديگر اين آگاهى ضامن اجراى ارزنده اى براى قوانين خواهد بود.

    * * *

    رابطه توحيد و نبوت

    توجه به اين نكته را نيز در اين جا ضرورى مى دانيم كه نظام آفرينش خود شاهد و گواه زنده اى بر وجود پيامبران الهى و رسالت آنهاست.

    توضيح اين كه: يك بررسى كوتاه در اين نظام شگفت انگيز هستى به ما نشان مى دهد كه خداوند هيچ يك از نيازهاى موجودات را از نظر لطفش دور نداشته، مثلا اگر به ما چشم براى ديدن مى دهد به اين چشم پلك و مژگان داده تا از آن محافظت كند و ورود نور را در آن تنظيم نمايد.

    در گوشه هاى چشم عده هاى اشك مى آفريند تا سطح چشم را همواره مرطوب نگهدارد، چرا كه خشكيدن چشم سبب از بين رفتن است.

    باز در گوشه چشم روزنه كوچكى ايجاد مى كند تا آب هاى اضافى از آن مجرا به داخل بينى بريزند، كه اگر اين روزنه باريك نبود همواره قطره هاى اشك روى صورت ما سرازير مى شد!

    به مردمك چشم آنچنان حسّاسيّت مى دهد كه به طور خودكار در برابر نورهاى قوى و ضعيف تنگ و گشاد شود، تا نور تنظيم گردد و چشم صدمه اى نبيند.

    در اطراف كره چشم عضلات مختلفى قرار مى دهد كه آن را به هر سو بچرخاند و ديدن صحنه هاى مختلف را بدون گردش سر و بدن آسان سازد.

    آيا خداوندى كه اين چنين نيازمندى هاى انسان را تأمين مى كند

    ممكن است او را از يك راهنما و رهبر مطمئن و معصوم كه با وحى او سر و كار داشته باشد محروم سازد؟!

    فيلسوف معروف «بوعلى سينا» در كتاب مشهورش «شفا» چنين مى گويد: «احتياج انسان به مبعوث شدن پيامبران در بقاى نوع خود و تحصيل كمالات مسلماً از روئيدن موهاى مژگان و ابرو و فرورفتگى كف پاها و امثال آن بيشتر و ضرورى تر است، بنابراين ممكن نيست عنايت ازلى آن را ايجاب كند و اين را ايجاب نكند»!

     

    فكر كنيد و پاسخ دهيد

      

    1- بزرگ ترين امتياز زندگى بشر چيست؟

    2- چرا انسان بدون قانون نمى تواند زندگى كند؟

    3- يك مثال زنده براى روشن ساختن نقش قانون در زندگى انسان ها بزنيد.

    4- بهترين قانون گذار بايد چه صفاتى داشته باشد؟

    5- چرا پيامبران بايد از جنس انسان باشند؟

     

     

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



     [ 07:16:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پيامبرشناسى   ...

     

    درس اوّل: نياز ما به وجود رهبران الهى

     

    محدوديّت دانش ما

    ممكن است بعضى چنين بينديشند كه آيا اصولا مبعوث شدن پيامبران از سوى خدا براى راهنمايى انسان ها ضرورت دارد؟

    مگر عقل و خردِ ما براى درك واقعيّت ها كافى نيست؟ مگر پيشرفت علم و دانش بشر كمك به كشف رازها و روشن شدن همه حقايق نمى كند؟

    وآنگهى آنچه را پيامبران ممكن است براى ما بياورند از دو حال خارج نيست: يا عقل ما بخوبى آن را درك مى كند، و يا نه.

    در صورت اوّل، نيازى به زحمت پيامبران نداريم، و در صورت دوم ما نمى توانيم زير بار مطالبى كه بر خلاف عقل و خردمان است برويم!

    از سوى ديگر: آيا اين هيچ صحيح است كه انسان خود را دربست در اختيار ديگرى بگذارد، و سخنان او را بدون چون و چرا بپذيرد؟ مگر پيامبران انسان هايى همچون خود ما نيستند؟ چگونه ما خود را در اختيار انسان هايى همچون خود ما بگذاريم؟

     

    * * *

    پاسخ ها:

    امّا با توجّه به چند نكته، پاسخ همه اين سؤالات روشن مى شود و موقعيّت پيامبران در نظام زندگى انسان ها معلوم مى گردد.

    1- ما بايد بدانيم كه علم و دانش ما محدود است، و با تمام پيشرفت هايى كه در تمام علوم و دانش ها نصيب بشر شده هنوز آنچه را كه ما مى دانيم در برابر آنچه نمى دانيم همچون قطره اى در برابر دريا، و كاهى در برابر كوه است، و يا به گفته بعضى از دانشمندان بزرگ تمام علومى را كه ما امروز در اختيار داريم الفبائى براى كتاب بزرگ عالم هستى محسوب مى شود.

    به تعبير ديگر: قلمرو قضاوت و درك عقل ما منطقه كوچكى است كه شعاع علم و دانش آن را روشن ساخته و ما از بيرون آن به كلى بى خبريم.

    پيامبران مى آيند و اين منطقه وسيع را تا آنجا كه ما نياز داريم روشن مى سازند. در حقيقت عقل ما همچون نورافكن قوى و نيرومندى است، امّا پيامبران و وحى آسمانى همچون يك خورشيد عالمتاب، آيا كسى مى تواند بگويد من با داشتن يك نورافكن قوى چه احتياجى به خورشيد دارم؟!

    باز به تعبير روشن تر: مسائل زندگى را مى توان به سه گروه تقسيم كرد: «معقول»، «نامعقول» و «مجهول».

    پيامبران هرگز سخن نامعقول يعنى چيزى بر ضد عقل و خرد نمى گويند، و اگر بگويند پيامبر نيستند، بلكه آنها در فهم و درك

    مجهولات به ما كمك مى كنند و اين بسيار براى ما مهم است.

    بنابراين آنها كه در گذشته مى گفتند با وجود عقل و خردِ آدمى، نيازى به پيامبران نيست (مانند برهمائى ها، همان گروهى كه در هندوستان و بعضى نقاط ديگر زندگى مى كنند.) و يا آنها كه امروز مى گويند با اين همه پيروزى هاى علمى بشر احتياجى به پيامبران و تعليمات آنها نداريم، نه قلمرو علم و دانش بشر را شناخته اند و نه رسالت پيامبران را.

    اين درست به آن مى ماند كه كودكى كه درس الفبا را در كلاس اول خوانده بگويد من ديگر همه چيز را مى دانم و نياز به معلم و استاد ندارم، آيا اين سخن بى پايه نيست.

    تازه پيامبران فقط معلم نيستند، مسئله رهبرى آنها داستان جداگانه اى دارد كه بعداً مشروحاً از آن سخن خواهيم گفت.

    2- هيچ كس نمى گويد انسان خود را دربست در اختيار فردى همچون خودش بگذارد، سخن اينجاست كه پيامبران - چنان كه بعداً ثابت خواهيم كرد با وحى آسمانى، يعنى با علم بى پايان خدا، ارتباط دارند، و ما بايد از طريق دلائل قطعى ارتباطشان را با خدا بشناسيم، تنها در اين صورت است كه سخنان اين رهبران آسمانى را پذيرا مى شويم و تعليمات حساب شده آنها را با جان و دل مى پذيريم.

    آيا اگر من به نسخه طبيب ماهر و دلسوزى عمل كنم كار خلافى انجام داده ام؟!

    پيامبران طبيبان بزرگ روحانى هستند.

     

    آيا اگر من درس معلّم و استاد را كه با عقل و فكرم هماهنگ است
    بپذيرم كار نادرستى كرده ايم؟! پيامبران معلّم بزرگ بشرند.

    * * *

     

    بهتر اين است كه ما دلائل لزوم بعثت پيامبران را از سوى خدا باز هم دقيق تر بررسى كنيم.

    ما به سه دليل زنده، نياز به راهنمايى پيامبران داريم:

     

    1- نياز از نظر تعليم

    اگر ما بر يك مركب خيالى و افسانه اى كه از امواج نور ساخته شده باشد سوار شويم، و در هر ثانيه سيصد هزار كيلومتر (50 هزار فرسخ) در اين فضاى بيكران سير كنيم، بى شك هزاران عمر نوح مى خواهد تا بتوانيم تنها گوشه اى از اين جهان پهناور و گسترده را تماشا كنيم.

    اين عالم با اين وسعت سرسام آورش مسلماً بيهوده آفريده نشده و به طورى كه در درس هاى خداشناسى آموختيم آفرينش اين جهان سود و فايده اى به حال خدا ندارد، چرا كه او وجودى است از هر نظر كامل و بى نياز و بى نهايت، او كمبودى ندارد كه بخواهد از طريق آفرينش جهان و بشر آن را برطرف سازد.

    بنابراين نتيجه مى گيريم كه هدفش اين بوده كه بر ديگران جود و بخشش كند و ساير موجودات را به تكامل برساند، همچون آفتاب كه بر ما زمينيان مى تابد بى آن كه احتياج به ما داشته باشد، اين تابش آفتاب تنها به سود ماست وگرنه ما چه كارى براى خورشيد مى توانيم انجام دهيم.

    از سوى ديگر آيا معلومات ما به تنهايى براى پيمودن راه تكامل و رسيدن به مرحله يك انسان كامل از هر نظر كافى است.

    ما چه مقدار از اسرار جهان را مى دانيم؟ اصلا حقيقت حيات چيست؟

    اين جهان از كى به وجود آمده؟ هيچ كس پاسخ دقيق اينها را نمى داند.

    تا كى باقى خواهد ماند؟ باز كسى نمى تواند به آن پاسخ بگويد.

    از نظر زندگى اجتماعى و اقتصادى هر يك از دانشمندان بشر نظريه اى دارند.

    مثلا گروهى «سرمايه دارى» را توصيه مى كنند، و گروه ديگرى «سوسياليسم و كمونيسم» را و گروه سومى نه اين را مى پسندند و نه آن را و هر دو را زيانبار مى شمرند.

    در مسائل ديگر زندگى نيز اين گونه اختلاف نظرها ميان دانشمندان فراوان است.

    انسان حيران مى شود كه در اين ميان كدام را بپذيرد؟!

    در اين جا، از روى انصاف بايد اعتراف كرد كه براى رسيدن به هدف اصلى آفرينش يعنى «نمو و تكامل و پرورش انسان در تمام زمينه ها» احتياج به يك سلسله تعليمات صحيح و خالى از اشتباه و متّكى به واقعيّات زندگى است، تعليماتى كه بتواند در اين راه طولانى براى رسيدن به مقصد اصلى به او كمك كند.

     

    و اين تنها از طريق علم خدا يعنى وحى آسمانى به وسيله پيامبران حاصل مى شود و به همين دليل خداوندى كه ما را براى پيمودن اين راه آفريده بايد چنين علم و دانشى در اختيار ما بگذارد.

    * * *

     

    2- نياز به رهبرى در زمينه هاى اجتماعى و اخلاقى

    مى دانيم در وجود ما علاوه بر «عقل و خرد» انگيزه هاى نيرومند ديگرى به نام «غرائز و اميال» وجود دارد: غريزه خوددوستى، غريزه خشم و غضب، غريزه شهوت و غرايز و اميال فراوان ديگر.

    بدون شك اگر ما غرائز خود را مهار نكنيم و بر ما چيره شوند حتى عقل و خرد ما نيز زندانى مى شود، و انسان همچون جبّاران و ستمگران تاريخ مبدّل به گرگ درنده اى مى شود كه از گرگان بيابان به مراتب خطرناك تر است.

    ما براى تربيت اخلاقى نياز به مربى داريم، نياز به «الگو» و «اسوه» داريم كه طبق اصل «محاكات» از گفتار و رفتار او سرمشق بگيريم.

    انسانى كامل و تربيت يافته از هر نظر لازم است كه در اين راه پرفراز و نشيب دست ما را بگيرد و از طغيان غرايز ما جلوگيرى كند، اصول فضائل اخلاق را با عمل و سخنش در دل و جان ما بنشاند، شجاعت و شهامت و انسان دوستى، مروّت و گذشت و وفادارى، درستى و امانت و پاكدامنى را در روح ما پرورش دهد.

    چه كسى جز پيامبر معصوم مى تواند به عنوان مربى و راهنما برگزيده شود؟!

    به همين دليل ممكن نيست خداوند قادر مهربان ما را از وجود چنين رهبران و مربيانى محروم سازد.

    (بقيه اين بحث را در درس آينده خواهيد خواند)

     


    فكر كنيد و پاسخ دهيد

      

    1- آيا هر قدر بر علم و دانش شما افزوده مى شود احساس مى كنيد كه مجهولات ما از معلوماتمان بسيار بيشتر است؟ (مثال بزنيد)

    2- آيا مى توانيد فرق ميان تقليد كوركورانه و پيروى از پيامبران را روشن سازيد؟

    3- اگر ما بدون راهنما از جاده ناشناخته اى برويم، چه خطرهايى ممكن است ما را تهديد كند.

    4- ابعاد نياز ما به رهبرى پيامبران را توضيح دهيد.

    5- آيا حدس مى زنيد چه بحث ديگرى در اين زمينه براى درس آينده ناگفته مانده؟

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



     [ 07:16:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      عدل الهى   ...

     

    درس دهم: عدل خداوند و مسئله «خلود»

     

    مى دانيم قرآن صريحاً درباره گروهى از كفّار و گنهكاران سخن از مجازات جايدان و به تعبير ديگر «خلود» به ميان آورده است.

    همان گونه كه در ذيل همين آيه به مردان و زنان با ايمان وعده باغ هاى بهشت را به طور جاودانه داده است: (وعد الله المؤمنين و المؤمنات جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها)«خداوند به مردان و زنان با ايمان باغ هايى از بهشت را وعده داده كه نهرها از زير درختانش جارى است، جاودانه در آن خواهند ماند».

    در اينجا سؤالى پيش مى آيد و آن اين كه چگونه مى توان قبول كرد كه انسانى در تمام عمر خود كه حداكثر هشتاد يا صد سال بيشتر نيست كار بدى كرده ولى ميليون ها سال و بيشتر كيفر آن را ببيند.

    البته اين مطلب در مورد پاداش مهم نيست، زيرا درياى رحمت

    الهى، وسيع است و پاداش هر چه بيشتر باشد نشانه رحمت و فضل بيشتر است، امّا در مورد اعمال بد، چگونه عذاب جاودانه در برابر گناهان محدود قرار مى گيرد؟ و چگونه مى توان آن را با توجّه به اصل عدالت خداوند توجيه كرد؟

    آيا نبايد يك نوع تعادل در ميان گناه و مجازات برقرار باشد.

    * * *

     

    پاسخ:

    براى رسيدن به راه حل نهايى اين بحث بايد به چند نكته دقيقاً توجّه داشت:

    الف - مجازات ها و كيفرهاى رستاخيز چندان شباهت به مجازات ها و كيفرهاى اين جهان ندارد كه مثلا شخصى مرتكب تجاوز و سرقت شده و او را مدّتى به زندان مى افكنند، بلكه مجازات هاى قيامت بيشتر به صورت آثار اعمال و خاصيت كارهاى انسان است.

    به تعبير روشن تر دردها و رنج هايى كه گنهكاران در جهان ديگر مى كشند اثر و نتيجه اعمال خود آنهاست كه دامانشان را فرا مى گيرد.

    قرآن مجيد در اين جا تعبير روشنى دارد، مى گويد: (فاليوم لا تظلم نفس شيئا ولا تجرْون الا ما كنتم تعملون);(1) «امروز (روز رستاخيز) به هيچ كس ستم نمى شود و جز اعمال خود شما جزائى براى شما نيست».

    با يك مثال ساده مى توانيم اين حقيقت را مجسم كنيم:

    شخصى به سراغ مواد مخدّر يا مشروبات الكلى مى رود و هر چه به او مى گويند اين مواد زهرآگين معده تو را خراب و قلب تو را بيمار و اعصاب تو را درهم مى كوبد، او گوش نمى دهد، چند هفته يا چند ماهى غرق لذت خيالى اين مواد كشنده مى شود و تدريجاً گرفتار زخم معده، ناراحتى قلب و بيماى اعصاب مى شود، و سپس ده ها سال تا پايان عمرش از اين بيمارى ها رنج مى برد و شب و روز ناله مى كند. آيا در اين جا مى توان ايراد كرد كه چرا اين فرد كه چند هفته يا چند ماه بيشتر گناه نكرده، ده ها سال شكنجه ببيند؟!

    فوراً در پاسخ گفته مى شود اين نتيجه و اثر عمل خود اوست!

    حتّى اگر او داراى عمر نوح و بيشتر باشد و ده ها هزار سال عمر كند و دائماً او را در درد و رنج ببينيم، مى گوييم: اين چيزى است كه خودش آگاهانه به جان خود خريده است.

    مجازات هاى روز قيامت «بيشتر» از اين قبيل است، و بنابراين ايرادى در مسئله عدالت باقى نمى ماند.

    ب - اين اشتباه است كه بعضى گمان مى كنند مقدار زمانى مجازات بايد به اندازه زمان گناه باشد، زيرا رابطه ميان گناه و مجازات رابطه زمانى نيست، بلكه بستگى به نتيجه و كيفيّت گناه دارد.

    مثلا ممكن است كسى در يك لحظه آدم بى گناهى را به قتل برساند و مطابق بعضى از قوانين دنياى امروز او را محكوم به زندان ابد كنند، در اين جا مى بينيم زمان گناه تنها يك لحظه زودگذر بوده، در حالى كه

    مدّت مجازات ده ها سال است، و هيچ كس اين امر را ظالمانه نمى شمرد، چرا كه در اين جا مسئله دقيقه و ساعت و ماه و سال، مطرح نيست، كيفيّت گناه و نتيجه آن مطرح است.

    ج - «خلود» در دوزخ و مجازات ابدى و جاودان تنها از آنِ كسانى است كه تمام روزنه هاى نجات را به روى خود بسته اند، و از روى علم و عمد غرق در فساد و تباهى و كفر و نفاق گشته اند، آنچنان كه تاريكى گناه تمام وجود آنها را در برگرفته در حقيقت به رنگ گناه و كفر درآمده اند.

    قرآن در اينجا تعبير جالبى دارد. در سوره بقره، آيه 81 چنين مى گويد: (بلى من كسب سيئة و احاطت به خطيئته فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون); «كسى كه مرتكب گناهى گردد و آثار آن تمام وجود او را احاطه كند چنان كسى اهل دوزخ است و جاودانه در آن خواهد ماند».

    اين گونه افراد رابطه خود را با خدا به كلى قطع كرده اند، و تمام روزنه هاى نجات و سعادت را به روى خود بسته اند.

    اين گونه افراد به پرنده اى مى مانند كه آگاهانه بال و پر خود را در هم شكسته و سوزانده، و براى هميشه مجبور است روى زمين بماند و از پرواز بر اوج آسمان ها محروم است.

    توجّه به نكات سه گانه بالا اين حقيقت را روشن مى سازد كه مسئله عذاب جاويدان كه براى گروه خاصّى از منافقان و كفّار در نظر گرفته شده است چيزى بر خلاف اصل عدالت نيست، اين نتيجه شوم اعمال خود آنهاست و قبلا هم به وسيله پيامبران الهى به آنها ابلاغ شده است كه اين كار چنين نتيجه تلخ و شومى دارد.

    مسلماً اگر اين افراد جاهل باشند و دعوت انبيا به آنها نرسيده باشد و از روى نادانى مرتكب چنان اعمالى شده باشند مشمول چنان مجازات سختى نخواهند بود.

    ذكر اين نكته نيز لازم است كه از آيات و اخبار اسلامى استفاده مى شود كه درياى رحمت الهى آن قدر وسيع و گسترده است كه گروه عظيمى از خطاكاران را دربر مى گيرد:

    گروهى از طريق شفاعت

    گروهى از طريق عفو

    گروهى از طريق اعمال نيك كوچكى كه انجام داده اند و خداوند به بزرگى خودش آن اعمال كوچك را پاداش عظيم مى دهد;

    و گروه ديگرى بعد از آن كه مدّتى در دوزخ مجازات شدند و در اين بوته الهى تصفيه گشتند، به رحمت و مواهب الهى باز مى گردند.

    تنها گروهى باقى مى مانند كه بر اثر لجاجت و دشمنى با حق، و ظلم و فساد و نفاق بيش از حد، وجودشان را سر تا پا ظلمت كفر و بى ايمانى فرا گرفته است.

     

     

    فكر كنيد و پاسخ دهيد

     1- چگونه بعضى خلود را ناهماهنگ با عدل الهى پنداشته اند؟

    2- آيا كيفرهاى جهان ديگر همانند مجازات هاى اين جهان است؟ اگر نيست چگونه است؟

    3- آيا عدالت ايجاب مى كند كه تعادل ميان زمان گناه و مجازات برقرار باشد؟

    4- مجازات خلود از آنِ چه اشخاصى است؟

    5- چه كسانى مشمول عفو الهى مى شوند؟

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



    [چهارشنبه 1395-01-18] [ 10:40:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      عدل الهى   ...

     

    درس نهم: هدايت و ضلالت به دست خدا است!

     

    1- اقسام هدايت و ضلالت

    مسافرى آدرسى را در دست دارد، به شما مى رسد و سؤال مى كند، شما براى نشان دادن مقصد او دو راه در پيش داريد:

    نخست اين كه همراه او برويد و نيكوكارى را به مرحله كمال و تمام برسانيد و تا مقصد او را همراهى كنيد سپس خداحافظى كرده برگرديد.

    دوم اين كه با اشاره دست، و دادن نشانه هاى مختلف او را به سوى مقصدش رهنمون شويد.

    مسلماً در هر دو صورت شما او را «هدايت» به مقصود كرده ايد، ولى ميان اين دو فرق است، دومى تنها «ارائه طريق» است، و اولى «ايصال به مطلوب» يعنى رساندن به مقصد. در قرآن مجيد و در اخبار اسلامى هدايت به هر دو معنى آمده است.

    از سوى ديگر گاه هدايت تنها جنبه «تشريعى» دارد يعنى از طريق قوانين و دستورات صورت مى گيرد و گاه جنبه «تكوينى» دارد يعنى از طريق دستگاه هاى آفرينش همانند هدايتِ نطفه به سوى يك انسان

    كامل، و اين هر دو معنى نيز در قرآن و اخبار آمده، با روشن شدن اقسام هدايت (و طبعاً نقطه مقابل آنها، ضلالت) به اصل مطلب باز مى گرديم.

    در آيات بسيارى مى خوانيم كه هدايت و ضلالت كار خداست; بدون شك «ارائه طريق» از سوى خدا صورت مى گيرد، چرا كه او پيامبران را فرستاده و كتب آسمانى نازل كرده تا راه را به انسان ها نشان دهند.

    امّا «رسانيدن به مقصد» به صورت اجبارى مسلماً با اصل آزادى اراده و اختيار سازگار نيست، ولى چون تمام نيروها را كه براى رسيدن به مقصد لازم است خدا در اختيار ما مى گذارد و اوست كه توفيقش را شامل حال ما در اين راه مى گرداند اين معنى از هدايت نيز به صورتى كه گفته شد از سوى خدا است يعنى به صورت تهيه اسباب و مقدّمات و گذاردن آنها در اختيار بشر.

    * * *

     

    2- يك سؤال مهم

    اكنون سؤال مهم اين جاست كه در بسيارى از آيات قرآن مى خوانيم: «خدا هر كس را بخواهد هدايت مى كند و هر كس را بخواهد گمراه مى سازد» مانند:

    (فيضل الله من يشاء و يهدى من يشاء و هو العزيز الحكيم);(1) «خداوند هر كس را بخواهد هدايت و هر كس را بخواهد گمراه مى سازد، و او

    شكست ناپذير و حكيم است».

    بعضى بدون در نظر گرفتن آيات ديگر قرآن، و تفسيرى كه آيات نسبت به يكديگر دارند، فوراً با مشاهده چنين آيه اى زبان به اعتراض مى گشايند و مى گويند چگونه خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند و هر كسى را بخواهد گمراه مى سازد؟ پس ما در اين وسط چه گناهى داريم؟!

    نكته مهم اين است كه هميشه آيات قرآن را بايد در ارتباط با يكديگر در نظر گرفت تا به مفهوم حقيقى آن آشنا شويم، و ما در اين جا چند نمونه از آيات ديگر هدايت و ضلالت را براى شما بازگو مى كنيم تا در كنار آيه بالا بچينيد و خودتان نتيجه گيرى لازم را به عمل آوريد:

    در آيه 27، سوره ابراهيم مى خوانيم: (و يضل الله الظالمين); «خداوند ستمگران را گمراه مى سازد».

    در آيه 34، سوره غافر مى خوانيم: (كذلك يضل الله من هو مسرف مرتاب)«اينچنين خداوند هر اسراف كار وسوسه گر را گمراه مى سازد».

    و در آيه 69، سوره عنكبوت مى خوانيم: (و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا)«كسانى كه در راه ما جهاد كنند آنها را به راه هاى روشن خويش رهبرى و هدايت مى كنيم».

    چنان كه ملاحظه مى كنيم مشيّت و اراده خدا بى حساب نيست، نه بى حساب توفيق هدايت به كسى مى دهد و نه بى حساب توفيقش را از كسى سلب مى كند.

    آنها كه در راه او جهاد كنند، به جنگ مشكلات بروند، با هواى نفس

    به مبارزه برخيزند، و در برابر دشمنان بيرونى مقاومت و سرسختى نشان دهند، خداوند وعده هدايت آنها را داده است و اين عين عدالت است.

    و امّا آنها كه «ظلم و ستم» بنياد كنند، و در طريق اسراف و شك و ترديد و ايجاد وسوسه در دل ها، گام بگذارند، خدا توفيق هدايت را از آنها سلب مى كند، قلبشان بر اثر اين اعمال، تاريك و ظلمانى مى گردد، و توفيق رسيدن به سرمنزل سعادت نصيبشان نخواهد شد. و اين است معنى گمراه ساختن پروردگار كه نتيجه اعمال ما را در اختيار ما مى گذارد و اين نيز عين عدالت است. (دقّت كنيد)

    * * *

     

    3- علم ازلى علت عصيان كردن!

    آخرين مطلبى كه در بحث جبر و اختيار طرح آن را لازم مى بينيم بهانه اى است كه بعضى از جبرى ها به عنوان علم ازلى خداوند مطرح كرده اند.

    آنها مى گويند: آيا خدا مى دانسته است كه فلان شخص در فلان ساعت مرتكب قتل نفس يا نوشيدن شراب مى شود؟ اگر بگوييد نمى دانسته، علم خدا را انكار كرده ايد، و اگر بگوييد مى دانسته بايد حتماً آن را انجام دهد، وگرنه علم خداوند خلاف از آب درمى آيد.

    پس براى حفظ علم خداوند هم كه باشد گنهكاران مجبورند گناهانشان را انجام دهند، و مطيعان نيز بايد اطاعتشان را!

    امّا آنها كه اين بهانه را براى پرده پوشى بر خطاها و گناهان خود جور

    كرده اند در حقيقت از يك نكته غافلند كه ما مى گوييم خدا از ازل مى دانسته ما به ميل و اراده و اختيار خود اطاعت يا گناه مى كنيم، يعنى اختيار و اراده ما نيز در علم خدا بوده است. پس ما اگر مجبور شويم علم خدا جهل مى شود. (دقّت كنيد)

    اجازه دهيد اين مطلب را با يكى دو سؤال كاملا مجسم كنيم: فرض كنيد استادى يا معلّمى مى داند فلان شاگرد تنبل در آخر سال رفوزه مى شود، و اين آگاهى او صد در صد قطعى است و بر اساس تجربيات ساليان دراز عمر اوست.

    آيا فردا كه آن شاگرد رفوزه شده مى تواند يقه استاد را بگيرد كه پيش بينى و اطّلاع تو مرا مجبور كرد رفوزه شوم؟!

    دست بالاتر را مى گيريم، فرض كنيد شخص معصوم و بى خطايى باشد و از وقوع حادثه جنايت بارى در فلان روز باخبر گردد و روى جهاتى مصلحت ببيند در اين امر دخالت كند، آيا علم اين معصوم سلب مسئوليت از مجرم مى كند، و او را در كار خود مجبور مى گرداند؟!

    باز فرض كنيد دستگاه هاى نوظهورى اختراع شود كه بتواند حوادث آينده را چند ساعت قبل از وقوع آن دقيقاً پيش بينى كند و بگويد فلان شخص با ميل و اختيار خود فلان كار را در فلان ساعت انجام خواهد داد آيا اينها سبب اجبار كسى مى شود؟!

    خلاصه اين كه علم خداوند هرگز كسى را بر كارى مجبور نمى كند.

    * * *

     

     

    فكر كنيد و پاسخ دهيد

      

    1- هدايت چند گونه است؟ شرح دهيد.

    2- نمونه اى از آيات قرآن كه هدايت و ضلالت را به خدا نسبت مى دهد بازگو كنيد.

    3- تفسير هدايت و ضلالت الهى چيست؟

    4- منظور از علم ازلى خداوند چيست؟

    5- آيا اين علم ازلى سلب اختيار و مسئوليت از ما مى كند؟ مثالى براى اين مسئله ذكر كنيد.

     

     

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



     [ 10:39:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      عدل الهى   ...

     

    درس هشتم: «امر بين الامرين» چيست؟ (مكتب واسطه)

     

    1- تفويض در برابر جبر

    البته در برابر اعتقاد به جبر كه در سوى «افراط» قرار گرفته، مكتبى به نام مكتب «تفويض» است كه در سمت «تفريط» است.

    عقيده مندان به «تفويض» معتقدند كه خداوند ما را آفريده و همه چيز را به دست خود ما واگذارده و به كلّى از اعمال و افعال ما بيگانه است و به اين ترتيب ما در قلمرو اعمالمان از هر نظر مستقل و حكمران بلامنازع هستيم!

    بدون شك اين اعتقاد، با اصل توحيد سازگار نيست، چرا كه توحيد به ما تعليم داده كه همه جهان ملك خداست، و چيزى از قلمرو حكومت او بيرون نيست، حتى اعمال ما در عين اختيار و آزادى اراده، از قلمرو و قدرت او نمى تواند بيرون باشد وگرنه شرك لازم مى آيد.

    به عبارت روشن تر: ما نمى توانيم قائل به دو خدا باشيم يكى خداى بزرگ كه عالم را آفريده و ديگرى خداى كوچك يعنى انسان كه در اعمال

    خودش مستقل و تام الاختيار است و حتّى خداوند هم نمى تواند در محدوده اعمال او اثر بگذارد!

    اين شرك است، اين دوگانه پرستى و چندگانه پرستى است. مهم آن است كه ما هم انسان را آزاد بدانيم و صاحب اختيار، و هم خدا را حاكم بر او و اعمال او بدانيم.

    * * *

     

    2- مكتب واسطه

    نكته باريك همين جاست كه تصور نكنيم ميان اين دو تضاد است. نكته باريك اين است كه ما هم «عدالت» خدا را كاملا بپذيريم و براى بندگان «آزادى و مسئوليت» قائل شويم، و هم «توحيد» و حاكميت او بر تمام جهان هستى، و اين همان چيزى است كه از آن تعبير به «امر بين الامرين» مى شود (يعنى مطلبى كه در ميان دو عقيده افراطى و نادرست قرار گرفته).

    از آنجا كه بحث كمى پيچيدگى دارد اجازه دهيد با يك مثال واضح آن را روشن سازيم.

    فرض كنيد شما با يك دستگاه قطار برقى مشغول مسافرت هستيد و راننده قطار شماييد. يك سيم برق قوى در سرتاسر مسير قطار كشيده شده، و حلقه مخصوص از بالاى قطار روى اين سيم مى لغزد و حركت مى كند و لحظه به لحظه برق را از يك منبع قدرتمند به لكوموتيو قطار منتقل مى كند، به طورى كه اگر يك لحظه منبع مُولّد، برق به قطار

    نرساند فوراً در جاى خود متوقّف مى شود.

    بدون شك شما آزاديد هر كجا مى خواهيد در مسير راه مى توانيد توقّف كنيد، كم يا زياد، و با هر سرعتى بخواهيد مى توانيد حركت نماييد. ولى با تمام اين آزادى ها كه داريد كسى كه پشت دستگاه مُولّد برق نشسته هر لحظه مى تواند شما را متوقف سازد چرا كه تمام قدرت و نيروى شما از همان برق است و كليد آن در دست اوست.

    هنگامى كه در اين مثال دقّت مى كنيم مى بينيم چنين شخصى در عين آزادى و اختيار و مسئوليت در قبضه قدرت ديگرى قرار دارد و اين دو با هم منافات ندارد.

    مثال ديگر:

    فرض كنيد كسى بر اثر بيمارى يا وقوع يك حادثه ناگوار، اعصاب دستش از كار افتاده و قدرت حركت دادن دست را ندارد، امّا اگر آن را با يك نيروى برق خفيف و ملايم ارتباط دهيم، اعصاب او چنان گرم مى شود كه قادر به حركت خواهد بود.

    چنين شخصى هرگاه كارى انجام دهد مثلا با همان دست و در همان حالت مرتكب جنايتى گردد، سيلى به صورت ديگرى زند، كاردى در سينه بى گناهى فرو كند، مسلماً مسئول جنايت خويش است، چرا كه هم قدرت داشته، هم اختيار، و شخص «قادر مختار» در برابر اعمال خويش مسئول است.

    ولى با اين حال آن كس كه نيروى برق به دست او مى دهد و توان و قدرت در او مى آفريند، بر او حاكميت دارد، و در عين آزادى و اختيار در قبضه قدرت اوست.

    اكنون به اصل مطلب باز مى گرديم:

    خداوند به ما نيرو و توان داده، عقل و هوش و قدرت جسمانى بخشيده، و اين امكانات لحظه به لحظه از ناحيه خداوند به ما مى رسد، و اگر يك لحظه كوتاه لطف او از ما قطع گردد و رابطه ما با او بريده شود معدوم خواهيم شد.

    ما اگر مى توانيم كارى انجام بدهيم با قدرتى است كه او به ما داده و لحظه به لحظه ادامه مى دهد، حتى آزادى و اختيار ما نيز از ناحيه اوست، يعنى او خواسته است كه ما آزاد باشيم، و با استفاده از اين موهبت بزرگ الهى راه تكامل را بپوييم.

    بنابراين ما در عين اختيار و آزادى اراده در قبضه قدرت او هستيم و سر بر آستان او داريم و از قلمرو حاكميت او بيرون نخواهيم بود، ما در عين توانايى و قدرت وابسته به او هستيم و بدون او هيچ خواهيم بود، و اين است معنى «الامر بين الامرين» زيرا نه موجودى را همسان خدا دانسته ايم تا شرك لازم آيد، و نه بندگان را مجبور در اعمالشان مى دانيم تا ظلم لازم آيد. (دقّت كنيد)

    اين درس را از مكتب ائمه اهل بيت(عليهم السلام) آموخته ايم، هنگامى كه مى پرسيدند آيا ميان جبر و تفويض راه ديگرى وجود دارد مى فرمودند آرى، وسيع تر از فاصله ميان زمين و آسمان.(1)

    * * *

    3- قرآن و مسئله جبر و اختيار

    قرآن مجيد در اين مسئله صراحت دارد و به وضوح آزادى اراده انسان را اثبات مى كند و صدها آيه در قرآن در زمينه آزادى اراده انسان آمده است!

    الف - تمام آياتى كه در آن امر و نهى و تكليف و برنامه آمده است، همه دليل بر اختيار و آزادى اراده انسان است چرا كه اگر انسان مجبور بود، امر و نهى، لغو و بيهوده بود.

    ب - تمام آياتى كه سخن از ملامت بدكاران و مدح و توصيف نيكوكاران مى گويد دليل بر اختيار است، چرا كه در صورت جبر هم آن ملامت و هم آن مدح و ستايش معنى ندارد.

    ج - تمام آياتى كه سخن از سؤال در روز قيامت، و محاكمه در آن دادگاه، و سپس پاداش و كيفر و بهشت و دوزخ مى گويد دليل بر اختيار است، چون در فرض جبر تمام اينها نامفهوم و سؤال و محاكمه و مجازات بدكاران ظلم محض است.

    د - تمام آياتى كه سخن از اين مى گويد كه انسان در گرو اعمال خويش است مانندِ (كل نفس بما كسبت رهينه);(1); هر انسانى در گرو اعمال خود مى باشد» و (كل امرىء بما كسب رهين);(2) «هر فردى در گرو اعمالى است كه انجام داده» و مانند اينها به روشنى اختيار انسان را ثابت مى كند.

     


    1. سوره مدثر، آيه 37.

    2. سوره طور، آيه 21.

    هـ - آياتى مانند: (انا هديناه السبيل امّا شاكراً و امّا كفورا);(1) «ما راه را به انسان نشان داديم خواه شكرگزارى كند يا كفران» (سوره دهر، آيه 3) نيز دليل روشنى بر اين مدعاست.

    منتها تعبيراتى در قرآن وارد شده كه دليل بر مسئله «امر بين الامرين» است، و گاهى بعضى از ناآگاهان به اشتباه آن را دليل بر جبر پنداشتند مانند: (و ما تشاؤن الا ان يشاء الله);(2) «شما اراده اى نمى كنيد مگر اين كه خدا اراده كند».

    روشن است كه اين آيه و امثال آن نمى خواهد اختيار را از انسان سلب كند; بلكه مى خواهد اين حقيقت را ثابت كند كه شما در عين اختيار در قبضه فرمان خدا هستيد كه توضيح آن در بالا داده شد.

    * * *

     


     

    1. سوره دهر، آيه 3.

    2. سوره دهر، آيه 30.

     

    فكر كنيد و پاسخ دهيد

     

     1- منظور از «تفويض» چيست؟ و چه عيبى در آن نهفته است؟

    2- مكتب «الامر بين الامرين» را كه ما از ائمه اهل بيت آموخته ايم در عباراتى روشن شرح دهيد و با ذكر مثال آن را به طور وضوح بيان كنيد.

    3- آيات قرآن در ارتباط با مسئله جبر و اختيار چه مى گويد؟

    4- اگر ما عقيده جبر را بپذيريم، رستاخيز و بهشت و دوزخ و بازپرسى و سؤال روز قيامت چه خواهد شد؟

    5- آيا آياتى مانند «و ما تشاؤن الا ان يشاء الله» دليل بر جبر است؟

     

     

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



     [ 10:38:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      عدل الهى   ...

     

    درس هفتم: روشن ترين دليل بر آزادى اراده و اختيار

     

    1- وجدان عمومى انسان ها جبر را نفى مى كند

    گرچه فلاسفه و دانشمندان الهى پيرامون مسئله آزادى اراده انسان بحث ها و دلايل مختلفى دارند، امّا براى اين كه راه را كوتاه و ميان بُر كنيم، به سراغ روشن ترين دليل طرفداران آزادى اراده مى رويم و آن «وجدان عمومى انسان ها» است.

    توضيح اين كه: ما هر چيز را انكار كنيم، اين واقعيّت را نمى توانيم منكر شويم كه در همه جامعه هاى انسانى اعم از خداپرست و مادى، شرق و غرب، قديم و جديد، ثروتمند و فقير، توسعه يافته و توسعه نايافته، و داراى هر گونه فرهنگ، همه بدون استثناء در اين مسئله توافق دارند كه بايد «قانون» بر جوامع انسانى حكمفرما شود، و افراد در مقابل قوانين «مسئوليّت» دارند، و كسانى كه از قانون تخلف كنند بايد به نحوى «مجازات» گردند.

    خلاصه: حاكميت قانون، مسئوليّت افراد در برابر آن، و مجازات متخلّف، از مسائلى است كه مورد اتّفاق همه عقلاى جهان است، و تنها

    اقوام وحشى بودند كه اين مسائل سه گانه را به رسميت نمى شناختند.

    اين مسئله كه از آن به وجدان عمومى مردم جهان تعبير مى كنيم، روشن ترين دليل بر آزادى اراده انسان و دارا بودن اختيار است.

    چگونه مى توان باور كرد كه انسان در اراده و عملش مجبور باشد و هيچ گونه اختيارى از خود نداشته باشد ولى او را در برابر قوانين مسئول بدانيم، و به هنگام تخلّف در قانون به پاى ميز محاكمه بكشانيم و تحت بازپرسى قرار دهيم و بگوييم چرا چنين كردى؟ و چرا چنان نكردى؟!

    و بعد از ثبوت تخلف او را محكوم به زندان و گاهى اعدام كنيم.

    اين درست به آن مى ماند كه ما سنگ هايى را كه از كوه ريزش مى كنند، و در وسط جاده ها مايه مرگ مسافرين مى شوند، به پاى ميز محاكمه بكشانيم.

    درست است كه ظاهراً يك انسان با يك قطعه سنگ تفاوت بسيار دارد، امّا اگر ما آزادى اراده انسان را نفى كنيم اين فرق ظاهرى هيچ تأثيرى نخواهد داشت، و هر دو معلول عوامل جبرى خواهند بود، سنگ تحت تأثير قانون جاذبه به وسط جاده ريزش مى كند، و انسان جانى و قاتل و متخلف، تحت تأثير عوامل جبرى ديگر. مطابق اعتقاد جبرى ها ميان اين دو هيچ فرقى از نظر نتيجه وجود ندارد و هيچ كدام كارى به اراده خود انجام نداده اند، چرا يكى محاكمه شود و ديگرى نشود؟!

    ما بر سر دوراهى قرار داريم: يا بايد وجدان عمومى همه مردم جهان را تخطئه كنيم، و تمام قوانين و دادگاه ها و مجازات هاى متخلفان را كارى عبث و بيهوده، بلكه ظالمانه، بشمريم. و يا عقيده طرفداران جبر را انكار كنيم.

    مسلماً ترجيح با دوم است.

    جالب اين كه حتّى آنها كه از نظر تفكّر و عقيده فلسفى، دم از متكب «جبر» مى زنند و براى آن استدلال مى كنند به هنگامى كه وارد زندگى مى شوند در عمل طرفدار اصل آزادى اراده اند!

    زيرا اگر كسى به حقوق آنها تجاوز كند، و يا اذيت و آزار به آنها برساند او را در خور سرزنش و توبيخ مى شمرند، و از او شكايت به دادگاه مى كنند، و گاهى مى خروشند و فرياد مى كشند و تا متخلّف را به كيفر قانونى نرسانند از پاى نمى نشينند!

    خوب، اگر راستى انسان از خود اختيارى ندارد اين سرزنش و شكايت و جوش و خروش و داد و فرياد براى چيست؟!

    به هر حال، اين وجدان عمومى عقلاى جهانى دليل زنده اى است بر اين واقعيت كه همه انسان ها در اعماق جانشان آزادى اراده را پذيرفته اند، و هميشه نسبت به آن وفادار بوده اند و حتى يك روز بدون اين اعتقاد نمى توانند زندگى كنند، و چرخ هاى برنامه هاى اجتماعى و فردى خود را بچرخانند.

    فيلسوف بزرگ اسلامى «خواجه نصيرالدين طوسى» در بحث جبر و اختيار در يك عبارت كوتاه چنين مى گويد: «و الضرورة قاضية باستنادافعالنا الينا; درك ضرورى و وجدان ما داورى مى كند كه همه اعمال ما مستند به خود ماست».(1)

    * * *

    2- تضاد منطق «جبر» با منطق «مذهب»

    آنچه در بالا گفتيم پيرامون تضاد مكتب جبر با وجدان عمومى عقلاى جهان بود، اعم از طرفداران مذهب و كسانى كه اصلا مذهبى نپذيرفته اند.

    ولى از نظر تفكّر مذهبى نيز دليل قاطع ديگرى بر ابطال مكتب جبر در دست داريم.

    زيرا هرگز اعتقادات مذهبى با عقيده جبر سازگار نيست، و برنامه هاى مذهبى نيز با قبول اين مكتب همه مخدوش مى شود، زيرا: ما چطور مى توانيم عدالت خداوند را كه در بحث هاى گذشته به وضوح ثابت كرديم با مكتب جبر تطبيق دهيم؟ چگونه ممكن است خداوند كسى را مجبور به انجام كار بدى كند، بعد او را مجازات نمايد كه چرا چنين كردى؟ اين با هيچ منطقى سازگار نيست!

    بنابراين با قبول مكتب جبر «ثواب» و «عقاب» و «بهشت» و «دوزخ» بى معنى و بى محتوا خواهد بود.

    همچنين، نامه اعمال، سؤال، حساب الهى، مذمّتى كه در مورد بدكاران در آيات قرآن شده و ستايشى كه از نيكوكاران به عمل آمده، همه اين مفاهيم از بين مى رود.

    زيرا مطابق اين فرض نه نيكوكار اختيارى از خود داشته و نه بدكار.

    از اين گذشته ما در نخستين برخورد با مذهب، به مسئله «تكليف و مسئوليت» برخورد مى كنيم، ولى آيا در موردى كه هيچ كس از خود اختيارى ندارد تكليف و مسئوليت معنى دارد؟!

    آيا به كسى كه دستش بى اختيار لرزان است مى توان گفت: اين كار را نكن، يا به كسى كه در يك سراشيبى تند گرفتار شده و بى اختيار به پايين مى دود، مى توانيم بگوييم بايست.

    به همين دليل اميرمؤمنان على(عليه السلام) در روايت معروفى مى فرمايد مكتب جبر مكتب بت پرستان و حزب شيطان است: «تلك مقالة اخوان عبدة الاوثان و خصماءِ الرحمان و حزب الشيطان; اين گفتار برادران بت پرستان و دشمنان خدا و حزب شيطان است».(1)

     


     

    1. اصول كافى، ج 1، ص 119، باب الجبر والقدر.

     

     

    فكر كنيد و پاسخ دهيد

      

    1- روشن ترين دليل بر ابطال جبر چيست؟

    2- وجدان عمومى مردم جهان را در زمينه اصل آزادى اراده شرح دهيد.

    3- آيا طرفداران مذهب جبر در عمل هم جبرى هستند؟

    4- آيا جبر با اصل عدالت خدا سازگار است، اگر نيست چرا؟

    5- چگونه آزادى اراده پايه قبول هر گونه تكليف و مسئوليت است؟

     

     

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



     [ 10:37:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      عدل الهى   ...

     

    درس ششم: مسئله جبر و اختيار

     

    از مسائلى كه ارتباط نزديك با مسئله عدالت پروردگار دارد مسئله «جبر و اختيار» است.

    زيرا به اعتقاد جبريون انسان در اعمال و رفتار و گفتار خود هيچ گونه اختيارى از خود ندارد، و حركات اعضاى او درست همانند حركات جبرى مهره هاى يك ماشين است.

    سپس اين سؤال پيش مى آيد كه اين عقيده با مسئله عدل الهى چگونه سازگار است؟ و شايد به همين دليل، گروه اشاعره - همان گروهى كه قبلا از آنها نام برديم و حسن و قبح عقلى را انكار مى كنند - جبر را پذيرفته و عدالت را انكار كرده اند، چرا كه با قبول جبر ديگر مسئله «عدالت» مفهوم نخواهد داشت.

    براى روشن شدن اين بحث ناگزيريم كه چند موضوع را مورد بررسى دقيق قرار دهيم.

    * * *

    1- سرچشمه اعتقاد به جبر

    هر كس در درون وجودش احساس مى كند كه در تصميم گرفتن آزاد است، فى المثل فلان كمك مادى را به فلان دوستش بكند يا نكند، و يا اين كه در حالى كه تشنه است و آب جلو روى او گذارده اند مى تواند بنوشد يا ننوشد، فلان كس در مورد او كار خلافى كرده مى تواند او را ببخشد و عفو كند و يا نبخشد.

    يا اين كه هر كس ميان دستى كه بر اثر پيرى يا بيمارى لرزان است و دستى كه با اراده حركت مى كند فرق مى گذارد.

    با اين حال كه مسئله آزادى اراده يك احساس عمومى انسان است چرا جمعى به دنبال مكتب جبر رفته اند؟!

    البته دلائل مختلفى دارد كه يك دليل مهم آن را در اينجا يادآور مى شويم، و آن اين كه انسان مى بيند محيط روى افراد اثر مى گذارد، تربيت نيز عامل ديگرى است، تلقينات و تبليغات و فرهنگ اجتماعى نيز بدون شك در فكر و روح انسان مؤثّر است، گاه وضع اقتصادى نيز انگيزه حركت هايى در انسان مى شود، عامل وراثت را نيز نمى توان انكار كرد.

    مجموعه اين امور سبب مى شود كه گمان كند انسان از خود اختيارى ندارد، بلكه عوامل «درون ذاتى» و «برون ذاتى» دست به دست هم مى دهند و ما را وادار مى كنند كه تصميم هايى بگيريم، و اگر اين عوامل نبودند چه بسا اين اعمال از ما سر نمى زد. اينها امورى است كه مى توان از آنها به جبر محيط، جبر شرايط اقتصادى، جبر تعليم و تربيت و جبر وراثت تعبير كرد، واز عوامل مهم توجّه فلاسفه به مكتب جبر است.

    2- نكته اصلى اشتباه جبرى ها

    امّا آنها كه چنين فكر مى كنند از يك نكته اساسى غافلند و آن اين كه بحث در «انگيزه ها» و «علل ناقصه» نيست، بحث در علت تامه است. به تعبير ديگر: هيچ كس نمى تواند سهم «محيط» و «فرهنگ» و «عوامل اقتصادى» را در انديشه و افعال انسان نفى كند، بحث در اين است كه با تمام اين انگيزه ها باز تصميم نهايى با خود ماست.

    زيرا ما به روشنى احساس مى كنيم كه حتّى در يك نظام غلط و طاغوتى مانند نظام شاهنشاهى گذشته كه زمينه براى انحرافات فراوان بود، مجبور نبوديم منحرف شويم، در همان نظام و فرهنگ مى توانستيم «رشوه» نخوريم، به «مراكز فساد» نرويم، بى بند و بارى نداشته باشيم.

    بنابراين حساب «زمينه ها» را از «علت تامه» بايد جدا كرد.

    به همين دليل بسيارند كسانى كه در يك خانواده آلوده، يا فرهنگ منحط، پرورش يافته اند، و يا از وراثت نامناسبى برخوردار بوده اند، در عين حال راه خود را از همه جدا كرده و حتّى گاه دست به قيام و انقلاب بر ضد همان محيط زده اند، اگر بنا بود همه انسان ها فرزند محيط و فرهنگ و تبليغات زمانشان باشند، نبايد هيچ انقلاب اساسى در دنيا صورت بگيرد، بايد همه با محيط خود بسازند، و هيچ كس محيط جديد و نوينى نسازد.

    اينها همه نشان مى دهد عواملى كه در بالا ذكر شد، هيچ كدام سرنوشت ساز نيست، تنها زمينه ساز است، سرنوشت اصلى را اراده و تصميم خود انسان مى سازد.

    اين درست به آن مى ماند كه ما در يك تابستان داغ و سوزان تصميم مى گيريم كه به فرمان خدا روزه بگيريم، تمام ذرات وجود ما تمناى آب دارد، امّا ما براى اطاعت فرمان حق همه اينها را ناديده مى گيريم، در حالى كه ديگرى ممكن است به اين تقاضا گوش دهد و روزه نگيرد.

    نتيجه اين كه ماوراى تمام انگيزه ها، عامل سرنوشت سازى به عنوان اراده و تصميم انسان وجود دارد.

    * * *

     

    3- عوامل اجتماعى و سياسى مكتب جبر

    حقيقت اين است كه مسئله جبر و اختيار در طول تاريخ مورد سوءِ استفاده فراوان واقع شده است، يك سلسله عوامل جنبى در دامن زدن به عقيده جبر و نفى آزادى اراده انسان دائماً مؤثّر بوده است، از جمله:

    الف - عوامل سياسى

    بسيارى از سياستمداران جبّار و خودكامه براى خاموش كردن شعله انقلاب مستضعفين، و ادامه حكومت نامشروع خود دائماً به اين فكر دامن مى زدند كه ما از خودمان اختيارى نداريم، دست تقدير و جبر تاريخ سرنوشت ما را در دست دارد، اگر گروهى اميرند و گروهى اسيرند اين حكم قضا و قدر يا جبر تاريخ است!

    پيداست كه اين طرز فكر تا چه حد مى تواند توده ها را تخدير كند، و به ادامه سياست هاى استعمارى كمك نمايد، در حالى كه در عقل و شرع سرنوشت ما به دست ماست و قضا و قدر به معنى جبرى، اصلا وجود

    ندارد، قضا و قدر الهى بر طبق حركت و خواست و اراده و ايمان و تلاش و كوشش ما تعيين شده است.

    ب - عوامل روانى

    افراد تنبل و سست و بيحالى هستند كه غالباً در زندگى گرفتار شكست مى شوند، و هرگز ميل ندارند به اين حقيقت تلخ اعتراف كنند كه تنبلى يا اشتباهات آنها باعث شكست آنها شده، لذا براى تبرئه خود دست به دامن مكتب جبر مى زنند و گناه خود را به گردن سرنوشت اجبارى مى افكنند، تا از اين راه آرامش كاذبى پيدا كنند، مى گويند چه مى توان كرد گليم بخت ما را از روز اوّل سياه بافتند، با آب زمزم و كوثر نمى توان آن را سفيد كرد، ما يك پارچه استعداد و كوشش هستيم امّا افسوس كه بخت يار ما نيست!

    ج - عوامل اجتماعى

    بعضى مى خواهند آزاد باشند و به هوسرانى هاى خود ادامه دهند و هر گونه گناهى كه با تمايلات حيوانى آنها سازگار بود مرتكب شوند، و در عين حال خود را به نوعى قانع كنند كه گناهكار نيستند، و جامعه را نيز فريب دهند كه آنها بى گناهند.

    اينجاست كه پناه به عقيده جبر مى برند و هوسبازى هاى خود را به اين عنوان كه ما در كارهايمان از خودمان اختيارى نداريم توجيه مى كنند!

    ولى به خوبى مى دانيم كه همه اينها دروغ است، و حتّى خود كسانى كه اين مسائل را مطرح مى كنند خود ايمان به بى اساس بودن اين

    عذرهاى واهى دارند، منتها لذات و منافع زودگذر آنها اجازه نمى دهد كه حقيقت را آشكار بگويند.

    لذا براى سالم سازى جامعه بايد با طرز تفكّر جبرى، و اعتقاد به سرنوشت اجبارى كه ابزار دست استعمار و استثمار، و وسيله توجيه دروغين شكست ها، و عامل پيشرفت آلودگى در اجتماع است مبارزه كرد.

    * * *

     

     

    فكر كنيد و پاسخ دهيد

     

    1- فرق مكتب «جبر» و «اختيار» چيست؟

    2- جبرى ها بيشتر روى چه دليلى تكيه مى كنند؟

    3- در برابر تأثير محيط و فرهنگ و وراثت چه پاسخى داريد؟

    4- عوامل «سياسى» و «روانى» و «اجتماعى» كه به عقيده جبر دامن مى زند چيست؟

    5- موضع گيرى ما در برابر اين عوامل بايد چگونه باشد؟

     

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



     [ 10:36:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.
     
     
    مداحی های محرم