درس دهم: خاتميّت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)
مفهوم دقيق خاتميّت
پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) آخرين پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) خداست و سلسله نبوت با او پايان مى پذيرد و اين از «ضروريات آيين اسلام» است.
معنى «ضرورى» اين است كه هر كس وارد صفوف مسلمين شود، به زودى مى فهمد كه همه مسلمانان به اين مطلب عقيده دارند و از واضحات و مسلمات نزد آنان است; يعنى همان گونه كه هر كس با مسلمانان سر و كار داشته باشد مى داند آنها از نظر مذهبى تأكيد روى اصل «توحيد» دارند، همچنين مى داند روى «خاتميّت پيامبر» نيز همگى توافق دارند، و هيچ گروهى از مسلمانان در انتظار آمدن پيامبر جديدى نيستند.
در حقيقت قافله بشريّت در مسير تكاملى خود با بعثت پيامبران مراحل مختلف را يكى پس از ديگرى طى كرده است و به مرحله اى از رشد و تكامل رسيده كه ديگر مى تواند روى پاى خود بايستد، يعنى با «استفاده از تعليمات جامع اسلام مشكلات خود
را حل كند».
به تعبير ديگر: اسلام قانون نهايى و جامع دوران بلوغ بشريّت است، از نظر اعتقادات كامل ترين محتواى بينش دينى و از نظر عمل نيز چنان تنظيم يافته كه بر نيازمندى هاى انسان ها در هر عصر و زمانى منطبق است.
* * *
دليل بر خاتميّت پيامبر
براى اثبات اين مدّعا دلايل متعدّدى داريم كه از همه روشن تر سه دليل زير است:
1- ضرورى بودن اين مسئله - گفتيم هر كس با مسلمانان جهان در هر نقطه تماس گيرد درمى يابد كه آنها معتقد به خاتميّت پيامبر اسلامند، بنابراين اگر كسى اسلام را از طريق دليل و منطق كافى پذيرفت، راهى جز پذيرش اصل خاتميّت ندارد، و چون در درس هاى گذشته حقّانيّت اين آيين را با دليل كافى ثابت كرديم بايد خاتميّت را نيز كه از ضروريات اين دين است بپذيريم.
2- آيات قرآن نيز دليل روشنى بر خاتميّت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)است از جمله:
(ما كان محمّد أبا احد من رجالكم ولكن رسول الله و خاتم النبيّين);(1)
«پيامبر اسلام پدر هيچ يك از مردان شما نبود او تنها رسول خدا و خاتم انبيا است».
اين تعبير هنگامى گفته شد كه مسئله پسرخواندگى در ميان اعراب رواج داشت، آنها فردى را كه از پدر و مادر ديگرى بود به عنوان فرزند خود برمى گزيدند و همچون يك فرزند حقيقى داخل خانواده آنها مى شد، محرم بود، ارث مى برد و مانند آن.
امّا اسلام آمد و اين رسم جاهليّت را از بين برد و گفت: پسر خوانده ها هرگز مشمول قوانين حقوقى و شرعى فرزند حقيقى نيستند از جمله «زيد» كه پسر خوانده پيامبر اسلام بود و نيز فرزند پيامبر محسوب نمى شد، لذا مى گويد شما به جاى اين كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)را پدر يكى از اين افراد معرّفى كنيد او را به دو وصف حقيقيش توصيف كنيد، يكى وصف «رسالت» و ديگرى «خاتميّت».
اين تعبير نشان مى دهد كه خاتميّت پيامبر اسلام همچون رسالتش براى همگان روشن و ثابت و مسلّم بود.
تنها سؤالى كه در اين جا باقى مى ماند اين است كه مفهوم حقيقى «خاتم» چيست؟
«خاتم» از ماده «ختم» به معنى پايان دهنده و چيزى را كه به وسيله آن كارى را پايان مى دهند مثلا مهرى كه در پايان نامه مى زنند «خاتم» مى گويند، و اگر مى بينيم به انگشتر نيز «خاتم» گفته شده به خاطر اين است كه نگين انگشتر در آن عصر و زمان
به جاى مهر اسم به كار مى رفته، و هر كس پاى نامه خود را با نگين انگشترش كه روى آن اسم يا نقشى كنده بود مهر مى كرد، و اصولا نقش نگين انگشتر هر كس مخصوص به خود او بوده است.
در روايات اسلامى مى خوانيم: هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خواست نامه اى براى پادشاهان و زمامداران آن زمان بنويسد و آنها را به اسلام دعوت كند، خدمتش عرض كردند معمول سلاطين عجم اين است كه بدون مهر، نامه اى را نمى پذيرند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه تا آن زمان نامه هايش كاملا ساده و بدون مهر بود، دستور فرمود انگشترى براى او تهيّه كردند و بر نگين آن جمله «لا اله الا الله، محمّد رسول الله» را نقش كردند، پيامبر بعد از آن دستور مى داد نامه ها را به وسيله آن مهر كنند.
بنابراين معنى اصلى خاتم همان پايان دهنده و ختم كننده است.
3- روايات فراوانى نيز داريم كه به روشنى خاتميّت پيامبر را ثابت مى كند از جمله روايات زير است:
الف - در حديث معتبرى از جابر بن عبدالله انصارى از پيامبر چنين نقل شده است كه فرمود:
«مثل من در ميان پيامبران همانند كسى است كه خانه اى را بنا كرده و كامل و زيبا شده تنها محل يك خشت آن خالى است، هر كس در آن وارد شود و نگاه به آن بيفكند مى گويد چه زيباست ولى اين جاى خالى را دارد، من همان خشت آخرم و پيامبران
همگى به من ختم شده اند(1)». امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد:
«حلال محمّد حلال ابداً الى يوم القيامة و حرامه حرام أبداً الى يوم القيامة(2); حلال محمّد حلال است تا روز رستاخيز و حرام او حرام است تا روز رستاخيز».
در حديث معروفى كه شيعه و اهل تسنّن از پيامبر نقل كرده اند مى خوانيم كه او به على(عليه السلام)فرمود:
«أنت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى; تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى هستى جز اين كه بعد از من پيامبرى نخواهد بود(3) و ده ها حديث ديگر.
* * *
در زمينه خاتميّت پيامبر اسلام سؤالاتى است كه توجّه به آنها لازم است:
1- بعضى مى گويند اگر فرستادن پيامبران يك فيض بزرگ الهى است چرا مردم زمان ما از اين فيض بزرگ محروم باشند؟ چرا راهنماى جديدى براى هدايت و رهبرى مردم اين عصر نيايد؟!
امّا آنها كه چنين مى گويند در حقيقت از يك نكته غافلند و آن اين كه محروميّت عصر ما نه به خاطر عدم لياقت آنهاست; بلكه به
خاطر آن است كه قافله بشريّت در مسير فكرى و آگاهى به پايه اى رسيده است كه مى تواند با در دست داشتن تعليمات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) به راه خود ادامه دهد.
بد نيست در اين جا مثالى بزنيم:
پيامبر اولوالعزم يعنى آنها كه داراى دين و آيين جديد و
كتاب آسمانى بودند. 5 نفر بودند «نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)» اينها هر كدام در يك مقطع خاصّ تاريخى براى هدايت و تكامل بشر تلاش كردند، و اين قافله را از يك مرحله گذرانده در مرحله دوم به پيامبر الوالعزم ديگرى تحويل دادند، تا به مرحله اى رسيد كه اين قافله راه نهايى را يافت و همچنين توانايى بر ادامه راه را، درست همانند يك محصل كه پنج مرحله تحصيلى را طى مى كند تا دوران فراغت از تحصيل برسد. (البته فراغت از تحصيل معنى ندارد و منظور ادامه راه با پاى خويش است):
دوره دبستان، دوره راهنمايى، دوره دبيرستان، دوره ليسانس، دوره دكترا.
اگر يك دكتر به مدرسه و دانشگاه نمى رود مفهومش اين نيست كه لياقت ندارد; بلكه به خاطر اين است كه اين مقدار معلومات در اختيار دارد كه به كمك آن مى تواند مشكلات علمى خود را به كمك آن حل كند و به مطالعاتش ادامه دهد و پيشرفت كند.
* * *
2- با اين كه جامعه بشرى دائماً در حال دگرگونى است، چگونه مى توان با قوانين ثابت و يكنواخت اسلام، پاسخگوى نيازهاى آن بود؟!
در جواب مى گوييم: اسلام داراى دو گونه قوانين است; يك سلسله از قوانين كه مانند صفات ويژه انسان ثابت و برقرار است، همچون لزوم اعتقاد به توحيد، اجراى اصول عدالت، مبارزه با هر گونه ظلم و تعدّى و اجحاف و…
امّا قسمتى ديگر يك سلسله اصول كلّى و جامع است كه با دگرگون شدن موضوعات آن صورت تازه اى به خود مى گيرد و پاسخگوى نيازهاى متغيّر هر زمان مى باشد.
مثلا يك اصل كلّى در اسلام داريم تحت عنوان «اوفوا بالعقود». (به قراردادهاى خود احترام بگزاريد و وفادار باشيد)
مسلماً با گذشت زمان انواع تازه اى از قراردادهاى مفيد اجتماعى و تجارى و سياسى مطرح مى شود كه انسان مى تواند با در نظر گرفتن اصل كلّى بالا به آن پاسخ دهد.
و نيز يك اصل كلّى ديگرى داريم به عنوان «قاعده لا ضرر» كه مطابق آن هر حكم و قانونى سبب زيان فرد يا جامعه شود بايد محدود گردد.
ملاحظه مى كنيد كه تا چه حد اين قاعده كلّى اسلامى كارساز و حل كننده مشكلات است، و از اين گونه قواعد در اسلام فراوان داريم، و با استفاده از همين اصول كلّى است كه مى توانيم
مشكلات پيچيده دوران بعد از انقلاب شكوهمند اسلامى را حل كنيم.
* * *
3- شك نيست كه ما در مسائل اسلامى نياز به رهبر داريم، و با عدم وجود پيامبر و غيبت جانشين او، مسئله رهبرى متوقف مى شود و با توجّه به اصل خاتميّت، انتظار ظهور پيامبر ديگرى را نيز نمى توان داشت، آيا اين امر ضايعه اى براى جامعه اسلامى نيست؟
در پاسخ مى گوييم براى اين دوران نيز پيش بينى لازم در اسلام شده است و از طريق «ولايت فقيه» است كه رهبرى را براى فقيهى كه جامع الشرايط و داراى علم و تقوى و بينش سياسى در سطح عالى باشد تثبيت كرده است و طريق شناخت چنين رهبرى نيز به روشنى در قوانين اسلام ذكر شده، بنابراين از اين ناحيه نگرانى وجود نخواهد داشت.
بنابراين ولايت فقيه همان تداوم خط انبيا و اوصياى آنها است، رهبرى فقيه جامع الشرايط دليل بر اين است كه جوامع اسلامى بدون سرپرست رها نشده اند.(1)
* * *
1. براى توضيح بيشتر به كتاب «طرح حكومت اسلامى» از همين مؤلّف مراجعه نماييد.
فكر كنيد و پاسخ دهيد
1- مفهوم خاتميّت دقيقاً چيست؟
2- چگونه مى توان از آيات قرآن، خاتميّت را استفاده كرد؟
3- چرا مردم زمان ما محروم از اعزام پيامبران الهى باشند؟
4- قوانين اسلام چند گونه است و چگونه پاسخگوى نيازهاى زمان ماست؟
5- آيا يك جامعه اسلامى بدن رهبر مى تواند باشد؟ مسئله رهبرى در زمان ما چگونه حل مى شود؟
[پنجشنبه 1395-01-19] [ 07:48:00 ق.ظ ]