درس اوّل: نياز ما به وجود رهبران الهى

 

محدوديّت دانش ما

ممكن است بعضى چنين بينديشند كه آيا اصولا مبعوث شدن پيامبران از سوى خدا براى راهنمايى انسان ها ضرورت دارد؟

مگر عقل و خردِ ما براى درك واقعيّت ها كافى نيست؟ مگر پيشرفت علم و دانش بشر كمك به كشف رازها و روشن شدن همه حقايق نمى كند؟

وآنگهى آنچه را پيامبران ممكن است براى ما بياورند از دو حال خارج نيست: يا عقل ما بخوبى آن را درك مى كند، و يا نه.

در صورت اوّل، نيازى به زحمت پيامبران نداريم، و در صورت دوم ما نمى توانيم زير بار مطالبى كه بر خلاف عقل و خردمان است برويم!

از سوى ديگر: آيا اين هيچ صحيح است كه انسان خود را دربست در اختيار ديگرى بگذارد، و سخنان او را بدون چون و چرا بپذيرد؟ مگر پيامبران انسان هايى همچون خود ما نيستند؟ چگونه ما خود را در اختيار انسان هايى همچون خود ما بگذاريم؟

 

* * *

پاسخ ها:

امّا با توجّه به چند نكته، پاسخ همه اين سؤالات روشن مى شود و موقعيّت پيامبران در نظام زندگى انسان ها معلوم مى گردد.

1- ما بايد بدانيم كه علم و دانش ما محدود است، و با تمام پيشرفت هايى كه در تمام علوم و دانش ها نصيب بشر شده هنوز آنچه را كه ما مى دانيم در برابر آنچه نمى دانيم همچون قطره اى در برابر دريا، و كاهى در برابر كوه است، و يا به گفته بعضى از دانشمندان بزرگ تمام علومى را كه ما امروز در اختيار داريم الفبائى براى كتاب بزرگ عالم هستى محسوب مى شود.

به تعبير ديگر: قلمرو قضاوت و درك عقل ما منطقه كوچكى است كه شعاع علم و دانش آن را روشن ساخته و ما از بيرون آن به كلى بى خبريم.

پيامبران مى آيند و اين منطقه وسيع را تا آنجا كه ما نياز داريم روشن مى سازند. در حقيقت عقل ما همچون نورافكن قوى و نيرومندى است، امّا پيامبران و وحى آسمانى همچون يك خورشيد عالمتاب، آيا كسى مى تواند بگويد من با داشتن يك نورافكن قوى چه احتياجى به خورشيد دارم؟!

باز به تعبير روشن تر: مسائل زندگى را مى توان به سه گروه تقسيم كرد: «معقول»، «نامعقول» و «مجهول».

پيامبران هرگز سخن نامعقول يعنى چيزى بر ضد عقل و خرد نمى گويند، و اگر بگويند پيامبر نيستند، بلكه آنها در فهم و درك

مجهولات به ما كمك مى كنند و اين بسيار براى ما مهم است.

بنابراين آنها كه در گذشته مى گفتند با وجود عقل و خردِ آدمى، نيازى به پيامبران نيست (مانند برهمائى ها، همان گروهى كه در هندوستان و بعضى نقاط ديگر زندگى مى كنند.) و يا آنها كه امروز مى گويند با اين همه پيروزى هاى علمى بشر احتياجى به پيامبران و تعليمات آنها نداريم، نه قلمرو علم و دانش بشر را شناخته اند و نه رسالت پيامبران را.

اين درست به آن مى ماند كه كودكى كه درس الفبا را در كلاس اول خوانده بگويد من ديگر همه چيز را مى دانم و نياز به معلم و استاد ندارم، آيا اين سخن بى پايه نيست.

تازه پيامبران فقط معلم نيستند، مسئله رهبرى آنها داستان جداگانه اى دارد كه بعداً مشروحاً از آن سخن خواهيم گفت.

2- هيچ كس نمى گويد انسان خود را دربست در اختيار فردى همچون خودش بگذارد، سخن اينجاست كه پيامبران - چنان كه بعداً ثابت خواهيم كرد با وحى آسمانى، يعنى با علم بى پايان خدا، ارتباط دارند، و ما بايد از طريق دلائل قطعى ارتباطشان را با خدا بشناسيم، تنها در اين صورت است كه سخنان اين رهبران آسمانى را پذيرا مى شويم و تعليمات حساب شده آنها را با جان و دل مى پذيريم.

آيا اگر من به نسخه طبيب ماهر و دلسوزى عمل كنم كار خلافى انجام داده ام؟!

پيامبران طبيبان بزرگ روحانى هستند.

 

آيا اگر من درس معلّم و استاد را كه با عقل و فكرم هماهنگ است
بپذيرم كار نادرستى كرده ايم؟! پيامبران معلّم بزرگ بشرند.

* * *

 

بهتر اين است كه ما دلائل لزوم بعثت پيامبران را از سوى خدا باز هم دقيق تر بررسى كنيم.

ما به سه دليل زنده، نياز به راهنمايى پيامبران داريم:

 

1- نياز از نظر تعليم

اگر ما بر يك مركب خيالى و افسانه اى كه از امواج نور ساخته شده باشد سوار شويم، و در هر ثانيه سيصد هزار كيلومتر (50 هزار فرسخ) در اين فضاى بيكران سير كنيم، بى شك هزاران عمر نوح مى خواهد تا بتوانيم تنها گوشه اى از اين جهان پهناور و گسترده را تماشا كنيم.

اين عالم با اين وسعت سرسام آورش مسلماً بيهوده آفريده نشده و به طورى كه در درس هاى خداشناسى آموختيم آفرينش اين جهان سود و فايده اى به حال خدا ندارد، چرا كه او وجودى است از هر نظر كامل و بى نياز و بى نهايت، او كمبودى ندارد كه بخواهد از طريق آفرينش جهان و بشر آن را برطرف سازد.

بنابراين نتيجه مى گيريم كه هدفش اين بوده كه بر ديگران جود و بخشش كند و ساير موجودات را به تكامل برساند، همچون آفتاب كه بر ما زمينيان مى تابد بى آن كه احتياج به ما داشته باشد، اين تابش آفتاب تنها به سود ماست وگرنه ما چه كارى براى خورشيد مى توانيم انجام دهيم.

از سوى ديگر آيا معلومات ما به تنهايى براى پيمودن راه تكامل و رسيدن به مرحله يك انسان كامل از هر نظر كافى است.

ما چه مقدار از اسرار جهان را مى دانيم؟ اصلا حقيقت حيات چيست؟

اين جهان از كى به وجود آمده؟ هيچ كس پاسخ دقيق اينها را نمى داند.

تا كى باقى خواهد ماند؟ باز كسى نمى تواند به آن پاسخ بگويد.

از نظر زندگى اجتماعى و اقتصادى هر يك از دانشمندان بشر نظريه اى دارند.

مثلا گروهى «سرمايه دارى» را توصيه مى كنند، و گروه ديگرى «سوسياليسم و كمونيسم» را و گروه سومى نه اين را مى پسندند و نه آن را و هر دو را زيانبار مى شمرند.

در مسائل ديگر زندگى نيز اين گونه اختلاف نظرها ميان دانشمندان فراوان است.

انسان حيران مى شود كه در اين ميان كدام را بپذيرد؟!

در اين جا، از روى انصاف بايد اعتراف كرد كه براى رسيدن به هدف اصلى آفرينش يعنى «نمو و تكامل و پرورش انسان در تمام زمينه ها» احتياج به يك سلسله تعليمات صحيح و خالى از اشتباه و متّكى به واقعيّات زندگى است، تعليماتى كه بتواند در اين راه طولانى براى رسيدن به مقصد اصلى به او كمك كند.

 

و اين تنها از طريق علم خدا يعنى وحى آسمانى به وسيله پيامبران حاصل مى شود و به همين دليل خداوندى كه ما را براى پيمودن اين راه آفريده بايد چنين علم و دانشى در اختيار ما بگذارد.

* * *

 

2- نياز به رهبرى در زمينه هاى اجتماعى و اخلاقى

مى دانيم در وجود ما علاوه بر «عقل و خرد» انگيزه هاى نيرومند ديگرى به نام «غرائز و اميال» وجود دارد: غريزه خوددوستى، غريزه خشم و غضب، غريزه شهوت و غرايز و اميال فراوان ديگر.

بدون شك اگر ما غرائز خود را مهار نكنيم و بر ما چيره شوند حتى عقل و خرد ما نيز زندانى مى شود، و انسان همچون جبّاران و ستمگران تاريخ مبدّل به گرگ درنده اى مى شود كه از گرگان بيابان به مراتب خطرناك تر است.

ما براى تربيت اخلاقى نياز به مربى داريم، نياز به «الگو» و «اسوه» داريم كه طبق اصل «محاكات» از گفتار و رفتار او سرمشق بگيريم.

انسانى كامل و تربيت يافته از هر نظر لازم است كه در اين راه پرفراز و نشيب دست ما را بگيرد و از طغيان غرايز ما جلوگيرى كند، اصول فضائل اخلاق را با عمل و سخنش در دل و جان ما بنشاند، شجاعت و شهامت و انسان دوستى، مروّت و گذشت و وفادارى، درستى و امانت و پاكدامنى را در روح ما پرورش دهد.

چه كسى جز پيامبر معصوم مى تواند به عنوان مربى و راهنما برگزيده شود؟!

به همين دليل ممكن نيست خداوند قادر مهربان ما را از وجود چنين رهبران و مربيانى محروم سازد.

(بقيه اين بحث را در درس آينده خواهيد خواند)

 


فكر كنيد و پاسخ دهيد

  

1- آيا هر قدر بر علم و دانش شما افزوده مى شود احساس مى كنيد كه مجهولات ما از معلوماتمان بسيار بيشتر است؟ (مثال بزنيد)

2- آيا مى توانيد فرق ميان تقليد كوركورانه و پيروى از پيامبران را روشن سازيد؟

3- اگر ما بدون راهنما از جاده ناشناخته اى برويم، چه خطرهايى ممكن است ما را تهديد كند.

4- ابعاد نياز ما به رهبرى پيامبران را توضيح دهيد.

5- آيا حدس مى زنيد چه بحث ديگرى در اين زمينه براى درس آينده ناگفته مانده؟

موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



[پنجشنبه 1395-01-19] [ 07:16:00 ق.ظ ]