اصولا هر رهبری که در تنگنای شرایط و احوالی که امام حسن (ع) در آن قرار گرفته بود، قرار میگرفت، ممکن بود یکی از سه طریق زیر را انتخاب کند:
1- علیرغم شرایط نامساعد، و علیرغم نتایج دردناک بعدی با معاویه جنگ کند. 2- حکومت را به معاویه واگذار کند و خود بکلی از خلافت دست کشیده از آرمانهای مقدس خود صرفنظر نماید.
3- در برابر شرایط نامساعد تسلیم شده موقتا از برخورد مسلحانه خودداری کند ولی نه برای آنکه ناظر اوضاع باشد. بلکه برای اینکه مبارزه را در سطح دیگر شروع کرده مسیر حوادث را در جهت مصالح عالی جامعه و هدفهای بزرگ خود تغییر بدهد.
از آنجا که مبارزهی پیشوای دوم صرفا برای بدست
آوردن قدرت نبود، بلکه رسالت خاصی بعهده داشت که تمام تلاشها و کوششهای حضرت بخاطر آن بود، نمیتوانست راه اول را انتخاب کند زیرا - چنانکه قبلا تشریح کردیم - با نیروهای پراکنده و پیمانشکنی که داشت اگر با معاویه جنگ میکرد، خود و یاران صمیمی امام کشته میشدند بدون آنکه نتیجه درخشانی بدست آید. چنین قیامی برای جهان اسلام بیش از حد تصور زیانبار بود و جز اضافه شدن چند اسم جدید بر لییت شهدای اسلام، نتیجهای نداشت.
و نیز امام نمیتوانست به عنوان کسی که عهدهدار رسالت خاصی بود، دست از همه چیز بکشد و بدون آنکه غم رهبری و اداره امور جامعه را به دل راه دهد، آرام و آسوده بسر ببرد.
راه سوم بهترین راهی بود که امام (ع) میتوانست طی کند و آن عبارت بود از این که موقتا با معاویه آتشبس امضاء کند تا بتواند در پرتو آن، جامعه را برای انقلاب در واقع مناسبتری آماده سازد.
مردمیکه بواسطه تحمل جنگهای متعدد، از جنگ خسته و بیزار بودند و به پیروی از رؤسای خود و تحت تأثیر تبلیغات و وعدههای فریبنده عمال معاویه، دل به صلح و سازش بسته بودند، لازم بود بیدار شوند و متوجه گردند که بواسطه اظهار ضعف از تحمل عواقب جنگ، و فریفتگی به وعدههای معاویه، و پیروی کورکرانه از روسای خود چه اشتباه بزرگی مرتکب شدهاند. و این ممکن نبود مگر آنکه بچشم خود آثار و عواقب شوم و خطرناک عمل خود را میدیدند.
بعلاوه لازم بود مسلمانان عملا با ماهیت اصلی حکومت اموی آشنا شده به فشارها؛ محرومیتها، تعقیبهای مداوم، و خفقانهائی که حکومت اموی بعمل میآورد، پی ببرد.
و آنچه لازم بود امام حسن (ع) و یاران صمیمی او انجام دهند، این بود که این واقعیت را عریان و بیپرده به مردم نشان دهند و عقول و افکار آنها را برای درک و فهم این حقایق تلخ، و قیام و مبارزه بر ضد آن، آماده
نمایند. [72] .
بنابراین اگر امام مجتبی (ع) صلح کرد نه برای این بود که شانه از زیر بار مسئولیت خالی کند. بلکه برای این بود که مبارزه را در سطح دیگری شروع کند.
اتفاقا حوادثی که پس از انعقاد پیمان صلح به وقوع پیوست، به این مطلب کمک کرد و عراقیان را سخت تکان داد.
«طبری» مینویسد: معاویه (پس از آتشبس) در (نخیله) (نزدیکی کوفه) اردو زد، در این هنگام گروهی از خوارج بر ضد معاویه قیام کرده وارد شهر کوفه شدند، معاویه یک ستون نظامی از شامیان را به جنگ آنها فرستاد خوارج آنها را شکست دادند، معاویه به اهل کوفه دستور داد آنها را خوارج را سرکوب سازند و تهدید کرد. اگر
با خوارج نجنگند، در امان نخواهند بود. [73] .
بدین ترتیب مردم عراق که حاضر به جنگ در رکاب امیرمؤمنان و حسن بن علی (ع) نبودند، از طرف معاویه که دشمن مشترک آنها و خوارج بود مأمور جنگ با خوارج شدند! و به صلح و آرامشی که آرزو میکردند نرسیدند!