حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 121
  • دیروز: 306
  • 7 روز قبل: 1602
  • 1 ماه قبل: 9307
  • کل بازدیدها: 2388489





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • منتظر ظهور


  •   پيامبرشناسى   ...

     

    درس دهم: خاتميّت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)

     

    مفهوم دقيق خاتميّت

    پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) آخرين پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) خداست و سلسله نبوت با او پايان مى پذيرد و اين از «ضروريات آيين اسلام» است.

    معنى «ضرورى» اين است كه هر كس وارد صفوف مسلمين شود، به زودى مى فهمد كه همه مسلمانان به اين مطلب عقيده دارند و از واضحات و مسلمات نزد آنان است; يعنى همان گونه كه هر كس با مسلمانان سر و كار داشته باشد مى داند آنها از نظر مذهبى تأكيد روى اصل «توحيد» دارند، همچنين مى داند روى «خاتميّت پيامبر» نيز همگى توافق دارند، و هيچ گروهى از مسلمانان در انتظار آمدن پيامبر جديدى نيستند.

    در حقيقت قافله بشريّت در مسير تكاملى خود با بعثت پيامبران مراحل مختلف را يكى پس از ديگرى طى كرده است و به مرحله اى از رشد و تكامل رسيده كه ديگر مى تواند روى پاى خود بايستد، يعنى با «استفاده از تعليمات جامع اسلام مشكلات خود

    را حل كند».

    به تعبير ديگر: اسلام قانون نهايى و جامع دوران بلوغ بشريّت است، از نظر اعتقادات كامل ترين محتواى بينش دينى و از نظر عمل نيز چنان تنظيم يافته كه بر نيازمندى هاى انسان ها در هر عصر و زمانى منطبق است.

    * * *

     

    دليل بر خاتميّت پيامبر

    براى اثبات اين مدّعا دلايل متعدّدى داريم كه از همه روشن تر سه دليل زير است:

    1- ضرورى بودن اين مسئله - گفتيم هر كس با مسلمانان جهان در هر نقطه تماس گيرد درمى يابد كه آنها معتقد به خاتميّت پيامبر اسلامند، بنابراين اگر كسى اسلام را از طريق دليل و منطق كافى پذيرفت، راهى جز پذيرش اصل خاتميّت ندارد، و چون در درس هاى گذشته حقّانيّت اين آيين را با دليل كافى ثابت كرديم بايد خاتميّت را نيز كه از ضروريات اين دين است بپذيريم.

    2- آيات قرآن نيز دليل روشنى بر خاتميّت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)است از جمله:

    (ما كان محمّد أبا احد من رجالكم ولكن رسول الله و خاتم النبيّين);(1)

    «پيامبر اسلام پدر هيچ يك از مردان شما نبود او تنها رسول خدا و خاتم انبيا است».

    اين تعبير هنگامى گفته شد كه مسئله پسرخواندگى در ميان اعراب رواج داشت، آنها فردى را كه از پدر و مادر ديگرى بود به عنوان فرزند خود برمى گزيدند و همچون يك فرزند حقيقى داخل خانواده آنها مى شد، محرم بود، ارث مى برد و مانند آن.

    امّا اسلام آمد و اين رسم جاهليّت را از بين برد و گفت: پسر خوانده ها هرگز مشمول قوانين حقوقى و شرعى فرزند حقيقى نيستند از جمله «زيد» كه پسر خوانده پيامبر اسلام بود و نيز فرزند پيامبر محسوب نمى شد، لذا مى گويد شما به جاى اين كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)را پدر يكى از اين افراد معرّفى كنيد او را به دو وصف حقيقيش توصيف كنيد، يكى وصف «رسالت» و ديگرى «خاتميّت».

    اين تعبير نشان مى دهد كه خاتميّت پيامبر اسلام همچون رسالتش براى همگان روشن و ثابت و مسلّم بود.

    تنها سؤالى كه در اين جا باقى مى ماند اين است كه مفهوم حقيقى «خاتم» چيست؟

    «خاتم» از ماده «ختم» به معنى پايان دهنده و چيزى را كه به وسيله آن كارى را پايان مى دهند مثلا مهرى كه در پايان نامه مى زنند «خاتم» مى گويند، و اگر مى بينيم به انگشتر نيز «خاتم» گفته شده به خاطر اين است كه نگين انگشتر در آن عصر و زمان

    به جاى مهر اسم به كار مى رفته، و هر كس پاى نامه خود را با نگين انگشترش كه روى آن اسم يا نقشى كنده بود مهر مى كرد، و اصولا نقش نگين انگشتر هر كس مخصوص به خود او بوده است.

    در روايات اسلامى مى خوانيم: هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خواست نامه اى براى پادشاهان و زمامداران آن زمان بنويسد و آنها را به اسلام دعوت كند، خدمتش عرض كردند معمول سلاطين عجم اين است كه بدون مهر، نامه اى را نمى پذيرند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه تا آن زمان نامه هايش كاملا ساده و بدون مهر بود، دستور فرمود انگشترى براى او تهيّه كردند و بر نگين آن جمله «لا اله الا الله، محمّد رسول الله» را نقش كردند، پيامبر بعد از آن دستور مى داد نامه ها را به وسيله آن مهر كنند.

    بنابراين معنى اصلى خاتم همان پايان دهنده و ختم كننده است.

    3- روايات فراوانى نيز داريم كه به روشنى خاتميّت پيامبر را ثابت مى كند از جمله روايات زير است:

    الف - در حديث معتبرى از جابر بن عبدالله انصارى از پيامبر چنين نقل شده است كه فرمود:

    «مثل من در ميان پيامبران همانند كسى است كه خانه اى را بنا كرده و كامل و زيبا شده تنها محل يك خشت آن خالى است، هر كس در آن وارد شود و نگاه به آن بيفكند مى گويد چه زيباست ولى اين جاى خالى را دارد، من همان خشت آخرم و پيامبران

    همگى به من ختم شده اند(1)». امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد:

    «حلال محمّد حلال ابداً الى يوم القيامة و حرامه حرام أبداً الى يوم القيامة(2); حلال محمّد حلال است تا روز رستاخيز و حرام او حرام است تا روز رستاخيز».

    در حديث معروفى كه شيعه و اهل تسنّن از پيامبر نقل كرده اند مى خوانيم كه او به على(عليه السلام)فرمود:

    «أنت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى; تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى هستى جز اين كه بعد از من پيامبرى نخواهد بود(3) و ده ها حديث ديگر.

    * * *

     

    در زمينه خاتميّت پيامبر اسلام سؤالاتى است كه توجّه به آنها لازم است:

    1- بعضى مى گويند اگر فرستادن پيامبران يك فيض بزرگ الهى است چرا مردم زمان ما از اين فيض بزرگ محروم باشند؟ چرا راهنماى جديدى براى هدايت و رهبرى مردم اين عصر نيايد؟!

    امّا آنها كه چنين مى گويند در حقيقت از يك نكته غافلند و آن اين كه محروميّت عصر ما نه به خاطر عدم لياقت آنهاست; بلكه به

    خاطر آن است كه قافله بشريّت در مسير فكرى و آگاهى به پايه اى رسيده است كه مى تواند با در دست داشتن تعليمات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) به راه خود ادامه دهد.

    بد نيست در اين جا مثالى بزنيم:

    پيامبر اولوالعزم يعنى آنها كه داراى دين و آيين جديد و
    كتاب آسمانى بودند. 5 نفر بودند «نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)» اينها هر كدام در يك مقطع خاصّ تاريخى براى هدايت و تكامل بشر تلاش كردند، و اين قافله را از يك مرحله گذرانده در مرحله دوم به پيامبر الوالعزم ديگرى تحويل دادند، تا به مرحله اى رسيد كه اين قافله راه نهايى را يافت و همچنين توانايى بر ادامه راه را، درست همانند يك محصل كه پنج مرحله تحصيلى را طى مى كند تا دوران فراغت از تحصيل برسد. (البته فراغت از تحصيل معنى ندارد و منظور ادامه راه با پاى خويش است):

    دوره دبستان، دوره راهنمايى، دوره دبيرستان، دوره ليسانس، دوره دكترا.

    اگر يك دكتر به مدرسه و دانشگاه نمى رود مفهومش اين نيست كه لياقت ندارد; بلكه به خاطر اين است كه اين مقدار معلومات در اختيار دارد كه به كمك آن مى تواند مشكلات علمى خود را به كمك آن حل كند و به مطالعاتش ادامه دهد و پيشرفت كند.

    * * *

     

    2- با اين كه جامعه بشرى دائماً در حال دگرگونى است، چگونه مى توان با قوانين ثابت و يكنواخت اسلام، پاسخگوى نيازهاى آن بود؟!

    در جواب مى گوييم: اسلام داراى دو گونه قوانين است; يك سلسله از قوانين كه مانند صفات ويژه انسان ثابت و برقرار است، همچون لزوم اعتقاد به توحيد، اجراى اصول عدالت، مبارزه با هر گونه ظلم و تعدّى و اجحاف و…

    امّا قسمتى ديگر يك سلسله اصول كلّى و جامع است كه با دگرگون شدن موضوعات آن صورت تازه اى به خود مى گيرد و پاسخگوى نيازهاى متغيّر هر زمان مى باشد.

    مثلا يك اصل كلّى در اسلام داريم تحت عنوان «اوفوا بالعقود». (به قراردادهاى خود احترام بگزاريد و وفادار باشيد)

    مسلماً با گذشت زمان انواع تازه اى از قراردادهاى مفيد اجتماعى و تجارى و سياسى مطرح مى شود كه انسان مى تواند با در نظر گرفتن اصل كلّى بالا به آن پاسخ دهد.

    و نيز يك اصل كلّى ديگرى داريم به عنوان «قاعده لا ضرر» كه مطابق آن هر حكم و قانونى سبب زيان فرد يا جامعه شود بايد محدود گردد.

    ملاحظه مى كنيد كه تا چه حد اين قاعده كلّى اسلامى كارساز و حل كننده مشكلات است، و از اين گونه قواعد در اسلام فراوان داريم، و با استفاده از همين اصول كلّى است كه مى توانيم

    مشكلات پيچيده دوران بعد از انقلاب شكوهمند اسلامى را حل كنيم.

    * * *

     

    3- شك نيست كه ما در مسائل اسلامى نياز به رهبر داريم، و با عدم وجود پيامبر و غيبت جانشين او، مسئله رهبرى متوقف مى شود و با توجّه به اصل خاتميّت، انتظار ظهور پيامبر ديگرى را نيز نمى توان داشت، آيا اين امر ضايعه اى براى جامعه اسلامى نيست؟

    در پاسخ مى گوييم براى اين دوران نيز پيش بينى لازم در اسلام شده است و از طريق «ولايت فقيه» است كه رهبرى را براى فقيهى كه جامع الشرايط و داراى علم و تقوى و بينش سياسى در سطح عالى باشد تثبيت كرده است و طريق شناخت چنين رهبرى نيز به روشنى در قوانين اسلام ذكر شده، بنابراين از اين ناحيه نگرانى وجود نخواهد داشت.

    بنابراين ولايت فقيه همان تداوم خط انبيا و اوصياى آنها است، رهبرى فقيه جامع الشرايط دليل بر اين است كه جوامع اسلامى بدون سرپرست رها نشده اند.(1)

    * * *

     


     

    1. براى توضيح بيشتر به كتاب «طرح حكومت اسلامى» از همين مؤلّف مراجعه نماييد.

     

    فكر كنيد و پاسخ دهيد

     1- مفهوم خاتميّت دقيقاً چيست؟

    2- چگونه مى توان از آيات قرآن، خاتميّت را استفاده كرد؟

    3- چرا مردم زمان ما محروم از اعزام پيامبران الهى باشند؟

    4- قوانين اسلام چند گونه است و چگونه پاسخگوى نيازهاى زمان ماست؟

    5- آيا يك جامعه اسلامى بدن رهبر مى تواند باشد؟ مسئله رهبرى در زمان ما چگونه حل مى شود؟

     

     

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1395-01-19] [ 07:48:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پيامبرشناسى   ...

     

    درس نهم: سند ديگر بر حقّانيّت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)

     

    ما براى پى بردن به حقّانيّت دعوت يك مدّعى نبوّت، يا كذب و دروغ او، راه ديگرى غير از مطالبه «اعجاز» نيز داريم كه اين خود دليل زنده ديگرى براى رسيدن به هدف مى تواند باشد، و آن بررسى قرائن زير و جمع آورى مجموعه اى از آن است:

    1- خصوصيّات اخلاقى و سوابق اجتماعى

    2- شرايطى كه بر محيط دعوت حاكم است

    3- شرايط زمانى

    4- محتواى دعوت

    5- برنامه هاى اجرائى و وسائل وصول به هدف

    6- ميزان اثرگذارى دعوت در محيط

    7- ميزان ايمان و فداكارى دعوت كننده نسبت به هدفش

    8- عدم سازش با پيشنهادهاى انحرافى

    9- سرعت تأثير در افكار عمومى

    10- بررسى ايمان آورندگان و اين كه از چه قشرى هستند؟!

    به راستى اگر ما اين مسائل دهگانه را درباره هر مدّعى مورد بررسى دقيق قرار دهيم و از آن پرونده دقيقى بسازيم صدق و كذب او را به راحتى مى توانيم دريابيم.

    * * *

     

    با توجه به آنچه در بالا گفته شد به بررسى بسيار فشرده اى درباره مسائل فوق در مورد شخص پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) مى پردازيم، هر چند شرح آنها نياز به تأليف كتاب هاى متعدّدى دارد.

    1- آنچه از خصوصيّات اخلاقى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) در خلال فعاليت هاى اجتماعيش طبق تواريخى كه دوست و دشمن نوشته اند بر ما مسلّم است، اين است كه او آن قدر پاك و درست كار بود كه حتّى در عصر جاهليّت او را امين لقب داده بودند، تاريخ مى گويد: هنگامى كه مى خواست به مدينه هجرت كند، على(عليه السلام) را مأمور كرد كه بعد از او امانت هاى مردم را به آنها بسپارد.

    شجاعت و استقامت و حسن خلق، و سعه صدر، و جوانمردى و گذشت او را از خلال جنگ و صلح او مى توان به دست آورد، مخصوصاً فرمان عفو عمومى كه درباره مردم مكّه پس از فتح اين شهر و تسليم دشمنان خونخوار در برابر اسلام صادر كرد سند زنده اى بر اين امر است.

    * * *

     

    2- همه مى دانيم انسان هاى معمولى - حتّى نوابغ - خواه ناخواه رنگ

    محيط را به خود مى گيرند، البته بعضى بيشتر و بعضى كمتر.

    حال فكر كنيد كسى كه چهل سال در محيط جهل و بت پرستى پرورش يافته، در محيطى كه تار و پود فرهنگ مردمش با شرك و خرافات بافته شده، چگونه ممكن است دم از توحيد خالص زند، و با تمام مظاهر شرك به مبارزه برخيزد؟!

    چگونه ممكن است از محيط جهل عالى ترين تجلّيات علمى بدرخشد؟!

    آيا مى توان باور كرد بدون يك تأييد الهى از ماوراءِ طبيعت چنين پديده عجيبى ظاهر شود؟

    * * *

     

    3- بايد ديد ظهور اين پيامبر در چه عصر و زمانى بود؟ در عصرى كه جهان دوران قرون وسطى را طى مى كرد، عصر استبداد، تبعيض، امتيازات ظالمانه نژادى و طبقاتى و چه بهتر اين كه اين سخن را از زبان على(عليه السلام) كه شاهد دوران قبل و بعد ظهور اسلام بود بشنويم:

    او مى گويد: «خداوند او را در زمانى مبعوث كرد كه مردم جهان در وادى حيرت گمراه و سرگردان بودند، عقل هاى آنها در گروِ هوس هاى كشنده قرار داشت. و كبر و نخوت آنها را به سقوط كشانده بود، ظلمت جاهليّت آنها را به بيراهه برده، و در ميان جهل و اضطراب سرگردان بودند(1)».

    اكنون فكر كنيد آيينى كه شعار آن مساوات انسان ها، حذف تبعيضات نژادى و طبقاتى و (انما المؤمنون اخوة) است، چه تناسبى با وضع آن زمان دارد؟

    4- محتواى دعوتش توحيد در تمام زمينه ها، حذف امتيازات ظالمانه، وحدت جهان انسانيّت، مبارزه با ظلم و ستم، طرح حكومت جهانى، دفاع از مستضعفان و پذيرش تقوى و پاكى و امانت به عنوان مهم ترين معيار براى ارزش انسان.

    * * *

     

    5- در زمينه برنامه هاى اجرايى هرگز اجازه نداد كه از منطق «هدف وسيله را توجيه مى كند» استفاده كنند، براى رسيدن به هدف هاى مقدّس به دنبال وسائل مقدّس بود، صريحاً مى گفت (ولا يجرمنكم شنآن قوم على الا تعدلوا);(1) «دشمنى با هيچ گروه نبايد مانع شما از اجراى عدالت گردد». دستوراتش در زمينه رعايت اصول اخلاقى در ميدان جنگ عدم تعرض نسبت به غير نظاميان، از بين نبردن نخلستان ها و درختان، آلوده نساختن آب آشاميدنى دشمن و رعايت نهايت محبّت با اسيران جنگى و ده ها مانند آن روشنگر اين واقعيّت است.

    * * *

     

    6- ميزان تأثير دعوت او در آن محيط تا به آن پايه بود كه دشمنان از نزديك شدن افراد به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) وحشت داشتند، چرا كه جاذبه و نفوذ او را خارق العاده مى ديدند، گاهى به هنگامى كه سخن مى گفت غوغا به راه مى انداختند تا مردم گفتار او را نشنوند مبادا سخنان جذاب او در قلوب تشنه اثر بگذارد و به همين جهت براى پرده افكندن به روى نفوذ معجزه آساى پيامبر او را ساحر خواندند و كلماتش را «سحر» ناميدند كه اين خود اعتراف ضمنى به تأثير عجيب دعوت حضرت بود.

    * * *

     

    7- ميزان فداكارى او در راه دعوتش نشان مى دهد كه او بيش از هر كس به اين آيينى كه آورده بود مؤمن و پاى بند بود.

    در بعضى ميدان هاى جنگ كه تازه مسلمانان فرار كردند او سخت ايستاد، و در آن جا كه دشمن گاه از راه تطميع، و گاه از راه تهديد و خلاصه از هر درى وارد مى شد او بى اعتنا به همه اين مسائل بر اعتقاد خود سخت پافشارى مى كرد و هرگز ضعف و ترديد نشان نداد.

    * * *

     

    8- بارها كوشيدند كه او را به سازش با منحرفان بكشانند، امّا هرگز تسليم نشد، مى گفت: اگر خورشيد را در يك دست من و ماه را در دست ديگرم بگذاريد (و تمام منظومه شمسى را زير سيطره من قرار دهيد كه به خاطر آن دست از هدفم بردارم) هرگز دست بردار نيستم».

    * * *

    9- نه تنها تأثير دعوت او در افكار عمومى مردم عجيب بود كه سرعت آن نيز خارق العاده بود، آنها كه كتاب هاى خاورشناسان غربى را در زمينه اسلام مطالعه كرده اند ديده اند كه همه آنها از پيدايش و گسترش سريع اسلام در شگفتند، فى المثل سه تن از اساتيد معروف غرب كه «تاريخ تمدن عرب و مبانى آن را در شرق» نوشته اند صريحاً به اين حقيقت اعتراف كرده و چنين مى گويند:

    «با تمام كوشش هايى كه براى شناخت پيشرفت سريع اسلام در جهان شده، تا آنجا كه در مدتى كمتر از يك قرن توانست بر قسمت عمده جهان متمدن آن روز سايه بيفكند، هنوز اين مسئله به صورت معمّايى باقيمانده است».

    آرى به راستى معمّاست كه چگونه با وسائل آن روز اسلام با اين سرعت عجيب در اعماق قلوب ميليون ها انسان نفوذ كرد، تمدّن ها را در خود هضم كرد و تمدّنى نوين به وجود آورد؟!

    * * *

     

    10- بالاخره به اين جا مى رسيم كه دشمنان او گروهى از سردمداران كفر و مستكبران ظالم و ثروتمندان خودخواه بودند، در حالى كه ايمان آورندگان به او غالباً جوانان پاكدل، گروه عظيمى از حق طلبان محروم و تهيدست و حتّى بردگان بودند، افرادى كه سرمايه اى جز صفا و پاكدلى نداشتند و تشنه حق بودند.

    از مجموعه اين بررسى ها كه شرح آن بسيار مفصّل است مى توان به

    خوبى نتيجه گرفت كه اين يك دعوت الهى بود، دعوتى كه از ماوراى طبيعت مى جوشيد، از سوى پروردگار بزرگ براى نجات انسان ها از فساد و تباهى و جهل و شرك و ظلم و بى عدالتى فرستاده شده بود.

     

    فكر كنيد و پاسخ دهيد

     1- آيا براى شناختن حقانيّت پيامبر راهى جز معجزه داريم؟ كدام راه است؟

    2- منظور از جمع آورى قرائن چگونه قرائنى است؟ و بيش از همه روى چه امورى بايد انديشيد؟

    3- آيا از مقايسه وضع عرب قبل و بعد از ظهور اسلام چيزى مى توان در اين زمينه فهميد؟

    4- قسمتى از آنچه را درباره عرب خصوصاً و جهان عموماً در عصر جاهليّت مى دانيد بيان كنيد.

    5- چرا دشمنان اسلام، پيامبر(صلى الله عليه وآله) را متهم به سحر كردند؟

     

     

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



     [ 07:47:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پيامبرشناسى   ...

     

    درس هشتم: قرآن و اكتشافات علمى روز!

     

    شك نيست كه قرآن يك كتاب علوم طبيعى يا طب و روانشناسى و علوم رياضى نيست.

    قرآن يك كتاب هدايت و انسان سازى است، و آنچه را در اين راه ضرورى باشد فروگذار نمى كند.

    ما نبايد انتظار داشته باشيم كه قرآن دائرة المعارفى باشد از علوم مختلف، ما بايد از قرآن نور ايمان و هدايت، تقوى و پرهيزگارى، انسانيّت و اخلاق، نظم و قانون بطلبيم و قرآن همه اينها را در بر دارد.

    ولى قرآن گاه براى رسيدن به اين هدف اشاراتى به پاره اى از مسائل علوم طبيعى و اسرار آفرينش و شگفتى هاى جهان هستى دارد، مخصوصاً در بحث هاى توحيدى، به تناسب برهان نظم، پرده از روى اسرارى از جهان آفرينش برداشته، و مسائلى را فاش كرده كه در آن عصر و در آن محيط، حتّى براى دانشمندان ناشناخته بود.

    اين گونه بيانات قرآن، مجموعه اى را تشكيل مى دهد كه ما آن را «معجزات علمى قرآن» مى خوانيم.

    در اين جا به چند قسمت از اين معجزات علمى اشاره مى كنيم:

     

    قرآن و قانون جاذبه

    پيش از «نيوتن» هيچ كس قانون جاذبه عمومى را به صورت كامل كشف نكرده بود.

    معروف است «نيوتن» هنگامى كه زير درخت سيبى نشسته بود و سيبى از درخت جدا شد و به روى زمين افتاد، اين حادثه كوچك و ساده چنان فكر او را به خود مشغول داشت كه سال ها در انديشه بود اين چه نيرويى است كه سيب را به سوى خود كشيد؟ چرا به آسمان نرفت؟ و پس از سال ها توانست، قانون جاذبه را كشف كند كه «هر دو جسم يكديگر را به نسبت مستقيم جرم ها و به نسبت معكوس مجذور فاصله ها جذب مى كنند».

    در پرتو اكتشاف اين قانون ثابت شد كه نظام مجموعه شمسى از كجاست؟

    چرا اين كرات عظيم به گرد آفتاب در مدار خود مى چرخند؟ چرا فرار نمى كنند و هر كدام به سوئى نمى افتند؟ چرا آنها روى هم قرار نمى گيرند؟ اين چه قدرتى است كه در اين فضاى بيكران آنها را در مدار دقيقى به گردش واداشته، و سر سوزنى از آن فراتر نمى روند؟!

    آرى «نيوتن» كشف كرد كه: حركت دورانى يك جسم باعث فرار او از مركز، و قانون جاذبه باعث جذب او به مركز، مى شود و هرگاه اين دو نيرو كاملا تعادل داشته باشند، يعنى «جرم ها» و «فاصله ها» به آن اندازه

    «جاذبه» توليد كنند كه سرعت حركت دورانى نيروى «دافعه» و گريز از مركز ايجاب مى كند، اين تعادل «جاذبه» و «دافعه» به آنها اجازه مى دهد كه دائماً در مدار خود بمانند.

    ولى قرآن مجيد بيش از هزار سال قبل از اين جريان، اين واقعيّت را در دومين آيه سوره رعد بيان كرده بود:

    (الله الذى رفع السماوات بغير عمد ترونها ثم استوى على العرش و سخر الشمس و القمر كل يجرى لا جل مسمى يدبر الامر يفصل الايات لعلكم بلقاء ربكم يوقنون)«خدا آن كس است كه آسمان ها (كرات آسمانى) را با ستون هاى نامرئى برافراشت، سپس بر عرش (مجموعه عالم هستى) حكومت كرد، و آفتاب و ماه را مسخر شما ساخت، او تدبير امور جهان مى كند و آيات خود را براى شما تشريح مى نمايد، تا به لقاى پروردگار يقين پيدا كنيد».

    در حديثى كه ذيل همين آيه از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) نقل شده چنين مى خوانيم:

    «اليس الله يقول بغير عمد ترونها؟ قلت: بلى، قال: ثم عمد لكن لا ترونها!

    آيا خدا نمى گويد بدون ستونى كه آن را مشاهده كنيد؟ راوى مى گويد: در جواب امام عرض كردم، آرى، فرمود: بنابراين ستونى وجود دارد امّا شما آن را نمى بينيد(1)».

    آيا تعبيرى روشن تر و ساده تر در افق ادبيات عربى براى بيان نيروى جاذبه در سطح توده مردم از «ستون نامرئى» پيدا مى شود؟!

    «هذه النجوم التى فى السماء مدائن مثل المدائن التى فى الارض مربوطة كل مدينة الى عمود من نور;

    اين ستارگانى كه در آسمان است شهرهايى همچون شهرهاى زمين است، هر شهرى با شهرى ديگر (هر ستاره اى با ستاره اى ديگر) ارتباط دارد(1)»!


    كشف حركت زمين به دور خود و خورشيد

    معروف اين است اوّلين كسى كه حركت زمين را به دور خود كشف كرد «گاليله» ايتاليايى بود كه تقريباً چهار قرن قبل در جهان مى زيست، و پيش از آن دانشمندان و علماى جهان نسبت به هيئت بطلميوس دانشمند مصرى و فرضيه او وفادار بودند كه مى گفت: زمين مركز جهان است و تمام كرات ديگر به دور آن مى چرخند.

    البته «گاليله» به جرم اين اكتشاف علميش از طرف حاميان كليسا تكفير شده و با توبه و اظهار ندامت از اظهار اين اكتشاف از مرگ نجات

    يافت! ولى بالاخره دانشمندان ديگر دنبال نظرات او را گرفتند، و امروز اين مسئله به صورت يك مطلب مسلّم علمى در آمد، و حتّى با آزمايش هاى حسّى نيز ثابت شده است كه زمين به دور خود مى گردد و بعد از پروازهاى فضايى مطلب جنبه عينى پيدا كرده است.

    خلاصه اين كه: مركزيت زمين نفى شد و معلوم شد، اين تنها يك خطاى حس ماست كه ما حركت زمين را با حركت مجموعه ثوابت و سيارات اشتباه مى كنيم، ما خود در حركتيم و آنها را در حركت فرض مى كنيم!

    به هر حال عقيده بطلميوس حدود يك هزار و پانصد سال بر فكر دانشمندان سايه انداخته بود، و به هنگام ظهور قرآن كسى جرأت نداشت بر خلاف اين فرضيه اظهار نظر كند.

    ولى به هنگامى كه به آيات قرآن مراجعه مى كنيم، مى بينيم قرآن در سوره نمل، آيه 90، حركت زمين به روشنى آمده است: (و ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمرمرّ السحاب صنع الله الذى اتقن كل شىء انّه خبير بما تفعلون);

    «كوه ها را مى بينى و چنين مى پندارى كه آنها ساكن و جامدند در حالى كه همچون ابر در حركت مى باشند، اين آفرينش خداوندى است كه هر چيزى را از روى اسلوب صحيح ساخته، او به اعمالى كه شما انجام مى دهيد آگاه است».

    آيه فوق با صراحت از حركت كوه ها سخن مى گويد در حالى كه ما همه آنها را ساكن مى پنداريم، و تشبيه حركت آن به حركت ابرها، هم

    اشاره به سرعت است و هم نرمش، و آرامش و بى سر و صدا بودن!

    و اگر مى بينيم به جاى «حركت زمين» تعبير به «حركت كوه ها» مى كند براى اين كه عظمت مطلب آشكار شود، زيرا مسلم است كوه ها بدون زمين هاى اطراف خود حركتى ندارند و حركت آنها عين حركت زمين است (يا به دور خود و يا به دور آفتاب و يا هر دو).

    اكنون فكر كنيد در عصر و زمانى كه تمام محافل علمى جهان و مردم عادى نظريه سكون زمين و حركت خورشيد و تمامى كواكب آسمان را به دور آن به رسميت شناخته بودند، خبر دادن از حركت زمين با اين صراحت يك معجزه علمى محسوب نمى شود؟!

    آن هم از ناحيه كسى كه مطلقاً درسى نخوانده، و اصولا از محيطى برخاسته كه در آنجا درسى وجود نداشته و از عقب افتاده ترين محيط ها از نظر علم و فرهنگ محسوب مى شده، آيا اين سند حقّانيت اين كتاب آسمانى نيست؟!

     

     

    فكر كنيد و پاسخ دهيد

     1- منظور از معجزات علمى قرآن چيست؟

    2- نخستين كسى كه قانون جاذبه را كشف كرد كه بود و در چه عصرى مى زيست؟

    3- قرآن در كدام آيه و با چه تعبيرى از جاذبه عمومى خبر مى دهد؟

    4- فرضيه سكون زمين و كشف حركت آن به وسيله چه اشخاصى صورت گرفت و چند سال بر افكار جهانيان حاكم بود؟

    5- قرآن در كدام آيه و با چه تعبيرى از حركت زمين سخن مى گويد؟

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



     [ 07:22:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پيامبرشناسى   ...

     

    درس هفتم: دو جهان بينى قرآن

     

    قبل از هر چيز بايد محيطى را كه قرآن از آن برخاست از نظر فكرى و فرهنگى مورد توجّه قرار داد.

    سرزمين حجاز به اعتراف همه مورخان از عقب افتاده ترين مناطق جهان در آن روز بود، به گونه اى كه گاهى مردم عصر جاهليت را اقوام وحشى يا نيمهوحشى مى خوانند.

    از نظر عقيدتى سخت به بت پرستى عشق مىورزيدند، و بت هاى سنگى و چوبى به اشكال مختلف بر تمام فرهنگ آنها سايه شوم و گسترده اى افكنده بود، حتّى مى گويند بت هايى را از خرما مى ساختند و در برابر آن زانو مى زدند و سجده مى كردند ولى در قحط سالى آن را مى خوردند!

    با آن كه از دختران، سخت نفرت داشتند تا آنجا كه آنها را زنده به گور مى كردند، فرشتگان را دختران خدا مى خواندند! و خدا را تا سر حد يك انسان تنزل مى دادند.

    از توحيد و يگانه پرستى سخت تعجّب مى كردند و هنگامى كه پيامبر

    اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) آنها را دعوت به يكتاپرستى كرد با نهايت تعجب گفتند: اجعل الالهة الها واحداً ان هذالشىء عجاب(1)«آيا اين همه خدايان را مى خواهد تبديل به خداى واحدى كند، اين راستى چيزى عجيب و باورنكردنى است».

    هر كس بر خلاف خرافات و افسانه هاى دروغين و پندارهاى آنها سخن مى گفت ديوانه اش مى گفتند.

    نظام قبيلگى بر جامعه آنها سخت حكومت مى كرد و اختلاف در ميان قبايل به قدرى بود كه آتش جنگ در ميانشان هرگز خاموش نمى شد و بارها و بارها صفحه زمين را از خون يكديگر رنگين مى ساختند و حمام خون ايجاد مى كردند. به غارتگرى افتخار داشتند و كار عادّى روزانه آنها بود.

    كسانى كه تنها سواد خواندن و نوشتن را داشتند در تمام شهر مكه، كه مهم ترين مركز آنها بود انگشت شمار بودند و دانشمند و عالمى، جز به ندرت، در ميان آنها پيدا نمى شد.

    آرى از ميان چنين محيطى، فردى درس نخوانده و مكتب و استاد نديده، برخاست و كتابى آورد آنچنان پرمحتوا كه بعد از چهارده قرن هنوز دانشمندان به تفسير آن مشغولند و هر زمان حقايق تازه اى از آن كشف مى كنند.

    ترسيمى كه قرآن از جهان هستى و نظامات آن مى كند ترسيمى است

    بسيار دقيق و حساب شده، توحيد را به كامل ترين نوعش ارائه مى دهد، و اسرار آفرينش زمين و آسمان و خلقت شب و روز و خورشيد و ماه و نباتات و گياهان و وجود انسان را، هر يك به عنوان آيت و نشانه اى از آن خداى واحد و يكتا در آيات مختلف و با بيانات كاملا متنوع برمى شمرد.

    گاه به اعماق جان انسان فرو مى رود و سخن از توحيد فطرى مى گويد: (فاذا ركبوا فى الفلك دعوالله مخلصين له الدين فلما نجاهم الى البر اذاهم يشركون);(1) «هنگامى كه سوار بر كشتى مى شوند و در ميان امواج خروشان و طوفان هاى كوبنده گرفتار مى آيند خدا را با توحيد و اخلاص تمام مى خوانند، امّا هنگامى كه آنها را نجات بخشيديم و به خشكى رسيدند بار ديگر شرك و بت پرستى آغاز مى كنند».

    و گاه از طريق عقل و خرد به توحيد استدلالى مى پردازد و بر سير آفاقى و انفسى تكيه مى كند: اسرار آفرينش زمين و آسمان، حيوانات و كوه ها و درياها، ريزش باران، وزش نسيم، و ريزه كارى هاى جسم و روح انسان را بازگو مى كند.

    و هنگام بيان صفات خدا عميق ترين و جالب ترين راه را برمى گزيند. يك جا مى گويد: (ليس كمثله شىء);(2) «هيچ چيز همانند او نيست».

    در جاى ديگر مى گويد: «او خداوندى است كه به جز او معبودى وجود ندارد.

    بر اسرار درون و برون، پنهان و آشكار آگاه است.

    بخشنده و بخشايشگر است.

    سلطان و حكمروا است.

    از هر عيب و نقصى منزه است.

    ايمنى بخش و نگاهبان و مراقب و پيروز و قاهر و بلند مرتبه و با عظمت است.

    از اين شريك ها كه براى او ساخته اند منزه مى باشد.

    او خداوندى است ايجاد كننده، آفريننده، طراح صورت ها و صاحب نام و صفات نيك، تمامى موجودات زمين و آسمان تسبيح او مى گويند، او شكست ناپذير و حكيم است(1)».

    در بيان و توصيف علم خداوند و ترسيم نامحدود بودنش زيباترين تعبير را به كار برده مى گويد:

    «اگر تمامى درختان روى زمين قلم شوند و دريا با هفت درياى ديگر، مركب گردد، با اين حال كلمات خدا پايان نمى گيرد(2)».

    قرآن پيرامون احاطه خدا به همه چيز و حضورش در همه جا تعبيرات بلندى دارد كه مخصوص خود قرآن است (و لله المشرق و المغرب فأينما تولوا فثم وجه الله);(3) «مشرق و مغرب از آن خداست به هر سو رو كنيد رو به سوى خداست»!

    (و هو معكم اين ما كنتم و الله بما تعملون بصير);(1) «او همه جا همراه شما و با شماست و آنچه را انجام دهيد مى بيند».

    هنگامى كه سخن از معاد و رستاخيز به ميان مى آورد در برابر تعجب و انكار مشركان مى گويد: «آنها گفتند خدا چگونه استخوان هاى پوسيده را زنده مى كند»؟!

    «بگو همان كسى كه روز اول آنها را آفريد به حيات نوين باز مى گرداند، و او بر همه چيز آگاه است».

    «همان خدايى كه از چوب درخت سبز آتش بيرون مى فرستد و شما با آن آتش مى افروزيد» (همان خدايى كه شعله آتش را در كنار آب قرار داده قادر است حيات را بعد از مرگ تجديد كند)!

    «آيا كسى كه آسمان ها و زمين را (با آن همه عظمت) آفريده است قادر نيست همانند آن را بيافريند، آرى قادر است، او آفريننده داناست»!

    «قدرتش تا آن پايه است كه هر چيزى را اراده كند، فرمان مى دهد موجود باش! آن نيز فوراً موجود مى شود» (در برابر چنين قدرتى بازگشت انسان ها به زندگى سهل و ساده است(2)).

    آن روز كه سخن از عكسبردارى و ضبط اصوات و كلمات در ميان نبود قرآن درباره اعمال آدمى چنين مى گفت: (يومئذ تحدث أخبارها بأن ربك أوحى لها);(3) «در روز رستاخيز زمين خبرهايش را باز مى گويد، چرا

    كه خدا وحى و الهام به آن كرده».

    و گاه از شهادت دست و پا و پوست بدن سخن مى گويد: (اليوم نختم على افواههم و تكلمنا أيديهم و تشهد أرجلهم);(1) «امروز بر دهان آنها مهر مى نهيم و دست و پاهايشان با ما سخن مى گويند».

    (و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا أنطقنا الله الذى انطق كل شىء); «به پوست هايشان مى گويند چرا به زيان ما گواهى داديد؟ پاسخ مى دهند خدايى كه همه موجودات را به سخن درآورده ما را نيز به سخت درآورد (تا حقايق را بازگو كنيم(2))».

    * * *

     

    ارزش معارف قرآن و عظمت محتواى آن و همچنين پاك بودن اين معارف از خرافات هنگامى روشن مى شود كه آن را در كنار «تورات و انجيل تحريف يافته كنونى» بگذاريم، و دو بحث از اين دو را با هم مقايسه كنيم، مثلا ببينيم تورات درباره آفرينش آدم چه مى گويد؟ و قرآن چه مى گويد؟

    تورات درباره داستان انبيا چه مى گويد و قرآن چه مى گويد؟

    تورات و انجيل خدا را چگونه توصيف مى كنند و قرآن چگونه توصيف مى كند؟

    در اين صورت به روشنى فرق ميان اين دو آشكار خواهد شد.(3)

     


     

    1. سوره يس، آيه 65.

    2. سوره فصلت، آيه 21.

    3. براى توضيح بيشتر در اين زمينه به كتاب «رهبران بزرگ» مراجعه كنيد.


    فكر كنيد و پاسخ دهيد

      1- ويژگى هاى محيطى كه قرآن از آن برخاست چه بود؟

    2- بت پرستى چه تأثيرى در افكار آنان داشت؟

    3- فرق توحيد فطرى و استدلالى چيست؟

    4- منطق قرآن در معرفى پروردگار و صفاتش چگونه است؟ نمونه هايى را باز گوييد.

    5- چگونه بهتر مى توان به محتواى قرآن پى برد؟

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



     [ 07:21:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پيامبرشناسى   ...

     

    درس ششم: دريچه اى به سوى اعجاز قرآن

     

    چرا حروف مقطعه؟

    مى دانيم در آغاز بسيارى از سوره هاى قرآن «حروف مقطعه» مانند: «الم» و «المر» و «يس» آمده است.

    يكى از اسرار و فلسفه هاى اين «حروف مقطعه» طبق بعضى از روايات اسلامى آن است كه خداوند نشان دهد يك چنين معجزه بزرگ و جاويدانى، يعنى قرآن چگونه از اين حروف ساده «الفبا» كه ساده ترين مصالح ساختمانى! محسوب مى شوند به وجود آمده، و چگونه يك چنين كلام بزرگى از حروف و الفاظى ساخته شده است كه هر كودك چند ساله قادر بر تكلم به آن است، و راستى پيدايش اين امر مهم از چنان موادى، برترين اعجاز است.

    اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه قرآن از چه نظر معجزه است، آيا تنها از نظر فصاحت و بلاغت، و به تعبير ديگر: شيرينى عبارات و رسا بودن تعبيرات، و نفوذ فوق العاده آن، و يا از جنبه هاى ديگر؟

    حقيقت اين است كه هرگاه به قرآن از زواياى مختلف بنگريم از هر

    زاويه، و از هر دريچه يكى از چهره هاى اعجاز آن آشكار مى گردد; از جمله:

    1- فصاحت و بلاغت، شيرينى و كشش فوق العاده و جاذبه عجيب الفاظ و مفاهيم.

    2- ارائه محتواى عالى از هر نظر، مخصوصاً عقائد خالى از هر گونه خرافات.

    3- معجزات علمى: يعنى پرده برداشتن از روى مسائلى كه انسان تا آن زمان به آن دست نيافته بود!

    4- پيشگويى صريح و دقيق از پاره اى از مسائل آينده. (اخبار غيبى قرآن)

    5- عدم تضاد و اختلاف و پراكنده گويى… و جهاتى ديگر.

    بحث درباره همه اين مسائل پنجگانه بسيار دامنه دار است، امّا ما در ضمن چند درس گوشه هاى جالبى از آن را مورد بررسى قرار مى دهيم:

     

    1- فصاحت و بلاغت

    مى دانيم هر سخن داراى دو جنبه است: «الفاظ» و «محتوى».

    هرگاه الفاظ و كلمات زيبا، شايسته و داراى انسجام و پيوند لازم و خالى از پيچيدگى بوده باشد، و نيز جمله بندى ها معنى و مراد را به طور كامل و به صورتى دلنشين و پرجاذبه پياده كند آن كلام را فصيح و بليغ مى گويند.

    قرآن درست داراى اين دو ويژگى در حدّ اعلى است، به طورى كه تا

    كنون كسى نتوانسته است آيات و سوره هايى با اين كشش و جاذبه و شيرينى، و آهنگ زيبا بياورد.

    در درس هاى گذشته خوانديم كه «وليد بن مغيره» برگزيده مشركان عرب از شنيدن آياتى از قرآن هيجان زده شد و در فكر فرو رفت و بعد از مدّتى فكر و مطالعه براى مبارزه با قرآن به سران قريش دستور داد بگويند قرآن «سحر» است و محمّد «ساحر»!

    اين نسبت را كراراً به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) دادند، اگرچه مى خواستند از اين راه مذمت كنند امّا در حقيقت ستايش رسائى كردند.

    زيرا اين نسبت يك اعتراف ضمنى درباره نفوذ خارق العاده قرآن است، به طورى كه از طريق معمول نمى توان آن را توجيه كرد، و بايد آن را يك جاذبه مرموز و ناشناخته دانست.

    امّا آنها به جاى اين كه حقيقت را پذيرا گردند و آن را معجزه بشمرند و ايمان بياورند، «ره افسانه زدند» و به بيراهه گام نهادند و گفتند سحر است!

    در تاريخ اسلام بسيار ديده شده كه افرادى خشن و پرخاشگر همين كه خدمت پيامبر مى رسيدند و آيات قرآن را مى شنيدند يك باره تغيير مسير داده و نور اسلام در قلبهايشان درخشيدن مى گرفت، اين به خوبى نشان مى دهد كه جاذبه قرآن و فصاحت و بلاغت آن معجزه است.

    راه دور نرويم، هم اكنون تمام كسانى كه با ادبيات عرب آشنا هستند هر قدر قرآن را مى خوانند و تكرار مى كنند بيشتر لذت مى برند كه سير و خسته نمى شوند.

    تعبيرات قرآن بسيار دقيق و حساب شده، توأم با عفت بيان و متانت، و در عين حال صريح و گويا، و در مورد لزوم قاطع و كوبنده است.

    ذكر اين نكته لازم است كه عرب در آن عصر از نظر ادبيات، زبانى بسيار پيشرفته داشت، و نمونه هاى اشعار عصر جاهليت، هم اكنون از بهترين نمونه هاى اشعار عرب محسوب مى شود.

    معروف است همه ساله گروهى از بزرگ ترين ادباى حجاز جمع مى شدند، و عالى ترين نمونه هاى شعر خود را در بازار عكاظ كه يك مركز «تجارتى، ادبى» بود ارائه مى دادند و بهترين آنها به عنوان «شعر سال» برگزيده مى شد، و آن را مى نوشتند و در خانه كعبه آويزان مى كردند كه در عصر ظهور پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) هفت نمونه از آن به نام «معلقات سبع» وجود داشت.

    امّا بعد از نزول قرآن آنها را چنان بى رنگ در برابر فصاحت و بلاغت آن يافتند كه يكى را پس از ديگرى از آنجا بيرون آورده و به طاق فراموشى زدند!

    مفسران قرآن در آيات مختلف به ريزه كارى هاى عجيب آيات تا آن جا كه در توان داشتند اشاره كرده اند، و شما مى توانيد با مراجعه به آنها به حقيقت آنچه در بالا گفتيم آشناتر شويد.(1)

    آشنايى با قرآن نشان مى دهد كه اين گفته پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)كم ترين اغراقى ندارد كه فرمود:

    «ظاهره انيق و باطنه عميق لا تحصى عجائبه و لا تبلى غرائبه;

    قرآن ظاهرش آراسته و زيبا و باطنش ژرف و عميق است. شگفتى هاى قرآن به شماره در نمى آيد و عجائب قرآن هرگز كهنه نمى شود(1)».

    اميرمؤمنان على(عليه السلام) شاگرد بزرگ مكتب قرآن نيز در نهج البلاغه در همين زمينه مى گويد: «فيه ربيع القلب و ينابيع العلم و ما للقلب جلاء غيره; بهار دل ها در قرآن است، و چشمه هاى دانش از آن مى جوشد، و براى قلب و جان آدمى صيقلى برتر از آن نيست(2)»!

    * * *

     


     

    1. كافى، ج 2، ص 599 - وسائل، ج 4، ص 828.

    2. نهج البلاغه، خطبه 176.

     

     

    فكر كنيد و پاسخ دهيد

     1- فلسفه حروف مقطعه قرآن چيست؟

    2- آيا قرآن فقط از يك نظر معجزه است؟ يا از چند نظر؟

    3- چرا مخالفان، پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) را «ساحر» مى خواندند؟

    4- فرق ميان «فصاحت» و «بلاغت» چيست؟

    5- «معلقات سبع» مربوط به كدام دوران و مفهومش چيست؟

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



     [ 07:20:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پيامبرشناسى   ...

     

    درس پنجم: بزرگ ترين معجزه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)

     

    معجزه جاويدان

    همه دانشمندان اسلام معتقدند كه قرآن مجيد برترين معجزه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) است. اين كه مى گوييم برترين به خاطر اين است كه:

    اولا قرآن معجزه اى است عقلى كه با روح و فكر مردم سر و كار دارد.

    ثانياً معجزه اى است جاودانى و هميشگى.

    ثالثاً معجزه اى است كه چهارده قرن فرياد مى زند: «اگر مى گوييد اين كتاب آسمانى از سوى خدا نيست همانند آن را بياوريد»!

    اين دعوت به مبارزه و به اصطلاح «تحدى» در چند مورد صريحاً در قرآن آمده است:

    يك جا مى گويد (قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان يأتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا);(1) «بگو اگر تمام جهانيان اجتماع كنند كه مانند قرآن را بياورند نمى توانند اگر چه با يكديگر نهايت

    همكارى و همفكرى را داشته باشند».

    در جايى ديگر شرط اين مبارزه را آسان تر كرده مى گويد: (ام يقولون افترايه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين)(1)«مى گوييد شما اين آيات را به خدا بسته و ساختگى است، بگو اگر راست مى گوييد شما هم ده سوره مانند آن بياوريد و غير از خدا هر كس را مى توانيد به كمك دعوت كنيد».

    «و بعد از آن مخصوصاً اضافه مى كند اگر اين دعوت را اجابت نكردند، بدانيد اين آيات از طرف خدا است(2)».

    ديگر بار شرايط مبارزه را به حداقل كاهش داده، مى گويد: (و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فأتوا بسورة من مثله و ادعوا شهدائكم من دون الله ان كنتم صادقين);(3) «اگر در كتابى كه بر بنده خود نازل كرده ايم ترديد داريد، لااقل يك سوره همانند آن بياوريد و گواهان و همفكران خود را غير از خدا دعوت كنيد اگر راست مى گوييد».

    و در آيه بعد با صراحت مى گويد: اگر اين كار را انجام ندادند - و هرگز نمى توانند انجام دهند - بگو از آتشى بپرهيزيد كه آتشگيره اش مردم و سنگ هاست و براى كافران مهيا شده است.

    اين دعوت هاى پى در پى براى مقابله منكران، نشان مى دهد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بيشترين تكيه خود را در مسئله اعجاز بر «قرآن» داشته، هر

    چند معجزات متعدد ديگرى نيز از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)نقل شده كه در كتب تاريخ آمده است.

    امّا چون قرآن معجزه زنده اى است كه در دسترس همه ماست، ما در اين بحث بيش از همه روى آن تكيه مى كنيم.

    * * *

     چگونه در برابر اين «تحدى» عاجز ماندند؟

    جالب اين كه قرآن حداكثر فشار را براى دعوت مخالفان به ميدان مبارزه آورده و با تعبيرات تحريك آميزى آنها را به اين ميدان طلبيده است، تا عذرى براى هيچ كس باقى نماند.

    و تعبيراتى از قبيل «اگر راست مى گوييد»… «هرگز نمى توانيد»، «از تمام جهانيان كمك بگيريد»… «لااقل همانند يك سوره آن بياوريد»… «اگر كافر شويد آتش سوزانى در انتظار شماست»… بيانگر اين واقعيت است.

    اينها همه از يك سو، از سوى ديگر مبارزه پيامبر با مخالفان مبارزه ساده اى نبود زيرا اسلام نه تنها سرنوشت مذهب آنها را كه سخت به آن پاى بند بودند به خطر افكنده بود، بلكه منافع اقتصادى و سياسى حتى موجوديّت آنها، در مخاطره قرار گرفته بود.

    به تعبير ديگر پيشرفت و نفوذ اسلام تمام زندگى آنها را درهم مى ريخت. لذا ناچار بودند كه با تمام قدرت و نيرو به ميدان آيند.

    آنها براى خلع سلاح كردن پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) بايد به هر قيمتى ممكن بود آياتى همانند قرآن بياورند تا ديگر نتواند قرآن را به رخ آنها

    بكشد، همگى را در مقابل آن عاجز و ناتوان بشمارد و سندى براى حقانيت خود محسوب دارد.

    آنها از تمام مردان فصيح و بليغ عرب كمك خواستند ولى هر بار كه به مبارزه قرآن آمدند شكست خوردند و به سرعت عقب نشينى كردند كه شرح آن در تواريخ آمده.

     

    داستان وليد بن مغيره

    از جمله كسانى كه به اين مبارزه دعوت شدند «وليد بن مغيره» از طايفه «بنى مخزوم» بود كه در ميان عرب در آن زمان به حسن تدبير و فكر صائب شهرت داشت.

    از او خواستند در اين باره فكرى بينديشند و نظر خود را در مورد آيات عجيب قرآن و نفوذ خارق العاده اش بيان دارد.

    «وليد» از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) خواست آياتى از قرآن را بر او بخواند، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) قسمتى از آيات «سوره حم سجده» را تلاوت فرمود.

    اين آيات چنان شور و هيجانى در وليد ايجاد كرد كه بى اختيار از جا برخاست و به محفلى كه از طرف طايفه «بنى مخزوم» تشكيل شده بود درآمد و گفت به خدا سوگند از محمّد سخنى شنيدم كه نه شبيه گفتار انسان ها است و نه پريان… تا آنجا كه چنين گفت: «و ان له لحلاوة و أن عليه لطلاوة و أن أعلاه لمثمر و أن أسفله لمغدق و انه يعلو ولا يعلى عليه;

    گفتار او حلاوت خاصى دارد و زيبايى مخصوصى، بالاى آن همچون شاخه هاى درخت برومند پرميوه است، و ريشه هاى آن پرمايه گفتارى

    است كه بر هر چيز پيروز مى شود و چيزى بر آن پيروز نخواهد شد».

    اين سخن سبب شد كه در ميان قريش اين زمزمه پيچيد كه «وليد» دلباخته محمّد شده است!

    «ابوجهل» دستپاچه به خانه او آمد و ماجراى قريش را به او گفت و او را به مجلس آنها دعوت كرد.

    «وليد» به مجلس آنها درآمد و گفت:

    آيا فكر مى كنيد محمّد ديوانه است؟ هرگز آثار جنون در او ديده ايد؟!

    حاضران گفتند: نه.

    - تصوّر مى كنيد او دروغ گوست؟ آيا تا كنون به راستگويى و امانت در ميان شما مشهور نبوده و او را صادق امين نمى خوانديد؟!

    بعضى از سران قريش گفتند: پس چه چيز به او نسبت دهيم؟

    «وليد» كمى فكر كرد و گفت بگوييد: «او ساحر است»!

    گرچه آنها با اين تعبير مى خواستند توده مردمى را كه شيفته قرآن شده بودند از آن دور كنند ولى اين تعبير «سحر» خود دليل زنده اى بر جاذبه فوق العاده قرآن بود، و آنها اسم اين جاذبه را سحر گذاشتند، در حالى كه ربطى به سحر نداشت.

    اين جا بود كه قريش اين شعار را همه جا پخش كردند كه محمّد ساحر چيره دستى است و اين آيات سحر اوست، از او دورى كنيد، فاصله بگيريد، و سعى كنيد سخنانش را نشنويد!

    ولى نقشه آنان با همه اين تلاش ها اثر نكرد، و تشنگان حقيقت كه در گوشه و كنار فراوان بودند و دل هاى پاكى داشتند گروه گروه به سوى

    قرآن آمدند، و از زلال اين پيام آسمانى سيراب گشتند، دشمنان شكست خورده عقب نشينى كردند.

    امروز نيز قرآن مجيد همه جهانيان را تحدى مى كند و به مبارزه دعوت مى كند و فرياد مى زند، اگر در صحت اين آيات ترديد داريد، و آن را زائيده فكر بشر مى دانيد همانند آن را بياوريد، اى دانشمندان! اى فلاسفه! اى ادبا و اى نويسندگان از هر قوم و ملت!

    اين را نيز مى دانيم كه دشمنان اسلام مخصوصاً كشيش هاى مسيحى كه اسلام را به عنوان يك آيين انقلابى و پرمحتوا رقيب سرسخت و خطرناك خود مى دانند، همه ساله ميليون ها ميليون دلار صرف تبليغات ضد اسلامى مى كنند و زير پوشش هاى مختلف فرهنگى و علمى و درمانى و بهداشتى در كشورهاى مختلف اسلامى فعاليت دارند، چه مى شد كه آنها راه را نزديك مى كردند، و از گروهى از مسيحيان عرب زبان و دانشمندان و شعرا و نويسندگان و فلاسفه آنها دعوت مى نمودند كه سوره هايى همچون قرآن بنويسند و نشر دهند و مسلمانان را خاموش كنند.

    مسلماً اگر چنين امرى امكان پذير بود به هر قيمتى ممكن بود انجام مى دادند.

    ناتوانى آنها در برابر اين موضوع خود دليل دندان شكنى در برابر مخالفان و سند گويايى بر اعجاز قرآن است.

    * * *

    فكر كنيد و پاسخ دهيد

     1- چرا قرآن مجيد برترين و بالاترين معجزه پيامبر گرامى اسلام است؟

    2- قرآن چگونه تحدى مى كند؟

    3- چرا دشمنان قرآن نام سحر بر آن گذارده اند؟

    4- چرا اسلام رقيب سرسخت مسيحيت كنونى است؟

    5- داستان وليد بن مغيره مخزومى چه بود؟

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



     [ 07:19:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پيامبرشناسى   ...

     

    درس چهارم: بهترين راه شناخت پيامبر

     

    بى شك ادّعاى هر مدّعى را پذيرفتن بر خلاف عقل و منطق است.

    مدّعى نبوّت و رسالت از سوى خداوند ممكن است راستگو باشد، امّا اين احتمال را نيز دارد كه شخص فرصت طلب و متقلبى خود را به جاى پيامبران راستين جا زند، و به اين دليل لازم است يك معيار قطعى براى ارزيابى دعوت پيامبران و ارتباط آنان با خدا در دست داشته باشيم.

    براى رسيدن به اين مقصود راه هاى مختلفى وجود دارد كه از همه مهم تر دو راه زير است:

    1- بررسى محتواى دعوت پيامبر و گردآورى قرائن و نشانه ها.

    2- اعجاز و كارهاى مافوق بشرى.

    اجازه دهيد نخست سخنى از اعجاز بگوييم:

    هستند كسانى كه از لفظ «معجزه» تعجب مى كنند، و يا معجزات را هم رديف افسانه ها و اساطير مى پندارند در حالى كه اگر به معنى دقيق و علمى معجزه بينديشيم اين گونه تصورها اشتباه محض است.

    معجزه يك عمل غير ممكن و معلول بى علت نيست، بلكه معجزه در

    يك تفسير ساده، عمل خارق عادتى را مى گويند كه انجام آن از قدرت افراد عادى بيرون است و تنها به اتكاى يك نيروى مافوق طبيعى امكان پذير مى باشد.

    به اين ترتيب معجزه داراى شرايط زير است:

    1- كارى است ممكن و قابل قبول.

    2- انسان هاى عادى و حتّى نوابغ به اتّكاى قدرت بشرى توانايى بر انجام آن ندارند.

    3- آورنده معجزه بايد به اندازه اى به كار خود اطمينان داشته باشد كه ديگران را به مقابله دعوت كند.

    4- هيچ كس نتواند همانند آن را ارائه دهد، و چنان كه از نام معجزه پيداست همه در برابر آن عاجز گردند.

    5- معجزه حتماً بايد توأم با ادعاى نبوّت و يا امامت باشد (بنابراين كارهاى خارق عادتى كه از غير پيامبر و امام سر زند معجزه ناميده نمى شود بلكه كرامت نام دارد).

    * * *

     

    چند نمونه روشن

    همه ما شنيده ايم كه يكى از معجزات حضرت مسيح زنده كردن مردگان و درمان بيماران غير قابل علاج بوده است.

    آيا هيچ دليل علمى و عقلى داريم كه انسان بعد از آن كه دستگاه هاى بدنش از كار افتاد و خاموش شد نتواند مجدداً به زندگى باز گردد؟!

    و آيا هيچ دليل علمى و عقلى داريم كه بيمارى سرطان كه ما از

    درمانش عاجزيم درمان نداشته باشد؟!

    البته بدون شك انسان با نيرويى كه دارد در شرايط فعلى قادر به زنده كردن مردگان، و يا درمان پاره اى از بيمارى ها نيست، هر چند تمام پزشكان جهان دست به دست هم دهند، و تجربه و معلومات خود را به يارى طلبند.

    ولى چه مانعى دارد كه انسانى با يك نيروى الهى، و با آگاهى خاصّى كه از درياى بيكران علم خدا دريافته، بتواند با اشاره مرموزى روح به كالبد مرده اى باز گرداند و بيمار لاعلاجى را شفا بخشد؟!

    علم مى گويد: من نمى دانم و توانايى ندارم، امّا هرگز نمى گويد ممكن نيست و نامعقول است.

    اگر كسى به راستى توانست چنين امور خارق العاده يا مانند آن را انجام دهد و همراه آن ادّعاى نبوّت كند، و انسان ها را به مقابله طلبد و «تحدى» نمايد و همگان در برابر او عاجز شوند يقين پيدا مى كنيم كه او از طرف خداست.

    زيرا ممكن نيست خداوند چنين قدرتى را در اختيار انسان دروغگويى قرار دهد كه مايه گمراهى بندگان گردد. (دقّت كنيد)

    * * *

    معجزات را نبايد با خرافات آميخت

    هميشه «افراط ها» و «تفريط ها» منشأ فساد و تباهى و تيرگى چهره حقيقت بوده است.

    در مورد معجزه نيز همين امر صادق است. در حالى كه بعضى از «روشنفكرنماها» صريحاً يا تلويحاً به نفى هر گونه معجزه مى پردازند، گروهى ديگر از در و ديوار معجزه مى تراشند و اخبار ضعيف و افسانه هاى خرافى را كه احياناً دست هاى مرموز دشمنان در ساختن آن فعّاليّت داشته با معجزات مخلوط مى كنند، و چهره علمى معجزات واقعى پيامبران را با افسانه هاى ساختگى و اوهام بى اساس مى پوشانند.

    تا معجزات واقعى از اين گونه افسانه هاى جعلى پيراسته نشود، چهره اصيل آنها آشكار نمى گردد.

    به همين دليل دانشمندان بزرگ ما هميشه مراقب بودند كه احاديث اسلامى در زمينه معجزات و غير آنها از اين گونه مجعولات به دور باشد.

    روى همين جهت «علم رجال» را به وجود آوردند، تا راويان حديث به خوبى شناخته شوند، و احاديث «صحيح» از «ضعيف» جدا گردد، و مطالب موهوم و بى اساس با حقايق آميخته نشود.

    سياست هاى استعمارى و الحادى امروز نيز بيكار ننشسته و سعى مى كنند پندارهاى بى پايه را با اعتقادات پاك دينى مخلوط سازند، و از اين رهگذر «چهره غير علمى» به همه آنها بدهند، بايد به دقّت مراقب اين توطئه هاى تخريبى دشمن باشيم.

    * * *

    فرق معجزه با خارق عادات ديگر

    غالباً شنيده ايم جمعى از مرتاضان دست به كارهاى خارق العاده اى مى زنند، كسانى كه اين كارهاى عجيب و غريب را ديده اند كم نيستند، اين يك واقعيّت است نه افسانه.

    اين جاست كه اين سؤال پيش مى آيد كه چه فرقى ميان اين كارهاى خارق العاده و معجزات انبياء است؟ و ما با چه معيارى آنها را از هم تشخيص دهيم؟!

    اين سؤال پاسخ هايى دارد كه از همه روشن تر دو امر است:

    1- مرتاضان هميشه كارهاى محدودى را انجام مى دهند، و به تعبير ديگر هيچ مرتاضى حاضر نيست كارى را كه شما پيشنهاد مى كنيد انجام دهد بلكه خارق عادتى را انجام مى دهد كه خودش مى خواهد يعنى آن را تمرين كرده و خوب ياد گرفته و بر آن مسلط است. دليل اين مطلب روشن است زيرا نيروى هر انسانى محدود است، و در يك يا چندين كار مى تواند مهارت داشته باشد.

    امّا خارق عادات پيامبران هيچ گونه حدّ و مرزى ندارد، هيچ گونه قيد و شرطى براى آن نيست، آنها مى توانند در موارد لزوم هر معجزه اى كه پيشنهاد مى شود انجام دهند، چرا كه از قدرت بى پايان پروردگار مدد مى گيرند و مى دانيم قدرت خدا حد و مرزى نمى شناسد، در حالى كه قدرت انسان بسيار محدود است.

    2- كارهايى كه يك مرتاض مى كند، مرتاض ديگرى نيز همانند آن را انجام مى دهد يعنى از قدرت بشر بيرون نيست.

    به همين دليل مرتاض خارق العاده گر، هرگز ديگران دعوت به مقابله به مثل نمى كند و به اصطلاح «تحدى» نمى نمايد، چون كه مى داند در گوشه و كنار شهر خود يا شهرهاى ديگر افرادى مثل او وجود دارند.

    امّا پيامبران با اطمينان كامل تحدى مى كنند، و مى گويند «اگر تمام انسان هاى روى زمين جمع شوند همانند كارى را كه ما مى كنيم انجام نخواهند داد».

    اين تفاوت در مورد «سحر» نيز صادق است، و اين دو فرق را كه بيان كرديم حد و مرز معجزه را از سحر كاملا جدا مى كند. (دقّت كنيد)


    فكر كنيد و پاسخ دهيد

      1- «معجزه» را چرا معجزه مى گويند؟

    2- آيا معجزه استثناء در قانون علّيت است؟

    3- از چند راه مى توان معجزه را از اعمال مرتاضان و سحر بازشناخت؟

    4- شرايط اصلى معجزه چيست؟

    5- آيا در عمر خود تا كنون چيزى كه شبيه به معجزه باشد ديده ايد؟

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



     [ 07:18:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پيامبرشناسى   ...

     

    درس سوّم: چرا پيامبران معصومند؟

     

    مصونيت از گناه و خطا

    بدون شك هر پيامبرى قبل از هر چيز بايد اعتماد عموم را جلب كند به طورى كه در گفته او احتمال خلاف و دروغ و اشتباه ندهند.

    در غير اين صورت مقامِ رهبرى او متزلزل خواهد شد.

    اگر پيامبران معصوم نباشند بهانه جويان به عذر اين كه آنها اشتباه مى كنند، و حقيقت طلبان به خاطر تزلزل نسبت به محتواى دعوت آنها، از پذيرفتن دعوت شان خوددارى خواهند كرد و يا لااقل نمى توانند با دلگرمى آن را پذيرا شوند.

    اين دليل كه مى توان آن را «دليل اعتماد» نام نهاد يكى از مهم ترين دلائل عصمت انبياء است.

    به تعبير ديگر: چگونه ممكن است خداوند فرمان دهد كه از انسانى بى قيد و شرط اطاعت شود در حالى كه اين انسان ممكن است خطا كند، و يا مرتكب گناهى گردد. در چنين حالى آيا مردم از او اطاعت بكنند؟ اگر بكنند كه تبعيّت از خطا و گناه است، و اگر نكنند مقامِ رهبرى او

    متزلزل گرديده، به خصوص اين كه مقام رهبرى پيامبران با ديگران كاملا متفاوت است، زيرا مردم تمام اعتقاد و برنامه خود را از آنها مى گيرد.

    به همين دليل مى بينيم مفسران بزرگ هنگامى كه به آيه (اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم);(1) «اطاعت كنيد خدا و اطاعت كنيد پيامبر و اولوالامر را» مى رسند مى گويند دستور اطاعت مطلق دليل بر اين است كه هم پيامبر معصوم است و هم «اولى الامر» و منظور از اولوالامر، امامان معصومى هستند همچون پيامبر(صلى الله عليه وآله) وگرنه خداوند هرگز دستور اطاعت بى قيد و شرط از آنها را نمى داد.

    راه ديگرى كه مى توان از طريق آن معصوم بودن پيامبران را در برابر هر گونه گناه اثبات كرد اين است كه «عوامل گناه در وجود پيامبران محكوم به شكست است».

    توضيح اين كه: هنگامى كه ما به خودمان مراجعه مى كنيم مى بينيم در برابر بعضى از گناهان يا كارهاى زشت و ناپسند تقريباً معصوم هستيم.

    به مثال هاى زير توجه كنيد:

    آيا هيچ آدم عاقلى را پيدا مى كنيد كه به فكر خوردن آتش بيفتد؟ و يا خاكروبه و كثافات را ببلعد؟

    آيا هيچ انسان با شعورى را پيدا مى كنيد كه لخت مادرزاد شود و در كوچه و بازار راه برود؟

    مسلماً نه، و اگر چنين كارى از كسى ديديم حتماً يقين پيدا مى كنيم كه از حال عادى بيرون رفته، و گرفتار حالت روانى شده است، و اگر نه عادتاً محال است شخص عاقل اقدام به چنين كارى كند.

    وقتى اين گونه حالات و مانند آن را «تحليل» مى كنيم مى بينيم زشتى اين گونه اعمال آن قدر نزد ما روشن است كه انسان عاقل به سراغ آن نمى رود.

    اين جاست كه مى توانيم در يك جمله كوتاه اين حقيقت را مجسّم سازيم و بگوييم هر فرد عاقل و سالمى در برابر يك رشته اعمال ناشايست «مصونيت» و يا به تعبير ديگر يك نوع «عصمت» دارد.

    از اين مرحله پا را فراتر مى گذاريم، بعضى از انسان ها را مى بينيم كه در مقابل اعمال ناشايست ديگرى مصونيت دارند در حالى كه افراد عادى چنين نيستند.

    مثلا يك طبيب آگاه و ماهر كه انواع ميكروب ها را به خوبى مى شناسد هرگز حاضر نيست آب آلوده اى را كه از شستن لباس هاى بيمارانى كه به خطرناك ترين بيمارى هاى واگير مبتلا هستند بنوشد، در حالى كه يك فرد بيسواد و ناآگاه ممكن است در برابر چنين كارى بى تفاوت باشد.

    باز با يك تحليل ساده به اينجا مى رسيم كه هر قدر سطح آگاهى انسان نسبت به يك موضوع بالاتر مى رود مصونيت بيشترى در برابر اعمال زشت به او مى دهد.

    اكنون با اين محاسبه اگر كسى به قدرى سطح «ايمان» و «آگاهى» او

    بالا برود و آنچنان به خدا و دادگاه عدل او اعتقاد داشته باشد كه گويى همه آنها را در برابر چشمان خود حاضر و ناظر مى بيند، چنين كسى در برابر همه گناهان مصونيت خواهد داشت، و هر عمل زشتى در برابر او همانند برهنه شدن و لخت مادر زاد در كوچه و بازار راه رفتن در نظر ماست.

    براى او مال حرام درست همانند شعله آتش است همان گونه كه ما آتش را به دهان نمى بريم او نيز مال حرام به دهان نمى برد!

    از مجموع اين سخن چنين نتيجه مى گيريم كه پيامبران به خاطر علم و آگاهى و ايمان فوق العاده اى كه دارند انگيزه هاى معصيت را مهار مى كنند و هيجان انگيزترين عوامل گناه نمى تواند بر عقل و ايمان آنها چيره شود، و اين است كه مى گوييم پيامبران معصومند و در برابر گناهان بيمه اند.

    * * *

    مقام عصمت چگونه مى تواند افتخار باشد؟

    بعضى، از كسانى كه از مفهوم عصمت و عوامل مصونيت از گناه اطّلاعى ندارند ايراد مى كنند كه اگر خدا كسى را از گناه باز دارد و عوامل گناه را در او نابود كند افتخارى براى او نخواهد بود!

    اين يك مصونيت اجبارى است، و مصونيت اجبارى فضيلت محسوب نمى شود.

    امّا با توضيحاتى كه در بالا داديم پاسخ اين ايراد كاملا روشن است:

    مصونيت پيامبران از گناه به هيچ وجه جنبه اجبارى ندارد، بلكه مولود ايمان نيرومند و يقين كامل، و آگاهى و علم فوق العاده آنهاست، و اين بزرگ ترين افتخار براى آنها است.

    آيا اگر يك طبيب آگاه، به شدت از عوامل بيمارى زا پرهيز مى كند دليل بر مجبور بودن اوست؟!

    آيا اگر چنين كسى بهداشت را رعايت مى كند فضيلتى براى او محسوب نمى شود؟

    آيا اگر يك حقوقدان با توجه به عواقب شوم يك جنايت هولناك در دادگاه از آن به شدت پرهيز دارد فاقد فضيلت است؟

    و به اين ترتيب به اين نتيجه مى رسيم كه معصوم بودن پيامبران هم جنبه اختيارى دارد و هم افتخار بزرگى براى آنهاست.

     

    فكر كنيد و پاسخ دهيد

     1- معصوم بودن چند شاخه دارد؟

    2- اگر پيامبران معصوم نبودند چه مى شد؟

    3- حقيقت مقام «عصمت» چيست؟

    4- آيا مى توانيد غير از مثال هايى كه در اين درس آمده موارد ديگرى را بشماريد كه همه يا گروهى از مردم در مقابل آن معصوم باشند؟

    5- عصمت انبياء اجبارى است يا اختيارى؟ به چه دليل؟

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



     [ 07:17:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پيامبرشناسى   ...

     

    درس دوّم: نياز به وجود پيامبران از نظر طرح قوانين

     

    در درس گذشته نياز به وجود پيامبران را از دو بُعد «تعليم» و «تربيت» دانستيم، اكنون نوبت به قوانين اجتماعى و نقش مهمّى كه پيامبران در اين زمينه دارند رسيده است.

    مى دانيم بزرگ ترين امتياز زندگى انسان ها كه عامل همه پيشرفت هايى است كه نصيب او در تمام زمينه هاى مختلف زندگى شده، همان زندگى اجتماعى پوياست.

    به طور قطع اگر انسان ها جدا از يكديگر زندگى مى كردند الان همگى از نظر سطح فكر و تمدن همچون انسان هاى «عهد حجر» بودند!

    آرى تلاش و كوشش دسته جمعى است كه چراغ فرهنگ و تمدن را فروزان ساخته، تلاش و كوشش دسته جمعى است كه سرچشمه اين همه اكتشافات علمى و اختراعات شده است.

    فى المثل اگر مسئله مسافرت به كره ماه را در نظر بگيريم، مى بينيم اين كار نتيجه تلاش يك يا چند دانشمند بزرگ نبوده است، بلكه ميليون ها عالم و دانشمند در طى هزاران سال مطالعات و كشفيّات و

    تجربياتى داشته اند كه از طريق زندگى دسته جمعى متراكم گرديده و سرانجام به اين عظمت رسيده است.

    و يا اگر طبيب فوق العاده ماهرى در عصر ما موفق مى شود قلب انسانى را كه خودش مرده امّا قلبش هنوز قابل استفاده است در سينه انسان ديگرى پيوند زند و او را از مرگ حتمى رهايى بخشد، اين نتيجه تجربيات هزاران هزار پزشك و جراح در طول تاريخ است كه به وسيله استادان به شاگردان منتقل شده است.

    ولى البته اين زندگى اجتماعى در مقابل اين همه بركات مشكلاتى هم دارد، و آن برخورد و تصادم حقوق و منافع انسان ها با يكديگر، و گاه تجاوز و حتى جنگ است.

    در اينجا احتياج به قانون و برنامه و مقرّرات روشن مى شود، قوانين مى تواند سه مشكل بزرگ را براى ما حل كند:

    1- قانون حدود وظائف هر فرد را در برابر جامعه، و وظائف جامعه را در برابر هر فرد روشن مى سازد، استعدادها را شكوفا و تلاش ها را هماهنگ مى كند.

    2- قانون راه را براى نظارت لازم بر انجام وظيفه از سوى افراد هموار مى نمايد.

    3- قانون جلو تجاوز افراد را به حقوق يكديگر گرفته، و مانع هرج و مرج و برخورد افراد و گروه ها مى گردد، و در صورت لزوم براى متجاوزان مجازات مناسب را تعيين مى كند.

     

    بهترين قانون گذار كيست؟

    اكنون بايد ببينيم چه كسى بهتر از همه مى تواند قوانين مورد نياز انسان را تنظيم كند، به گونه اى كه هر سه اصل فوق در آن رعايت شود، هم حدود وظايف و حقوق فرد و جامعه روشن گردد و هم نظارت صحيح و سالمى بر كارها شود، و هم جلو تجاوزكاران را بگيرد.

    اجازه بدهيد در اينجا مثال ساده اى بزنيم:

    جامعه انسانى را مى توان به يك قطار بزرگ تشبيه كرد و هيأت حاكمه را به دستگاه لكوموتيو كه اين قطار عظيم را در مسيرى به حركت درمى آورد.

    قانون به منزله ريل هاى راه آهن است كه خط سير اين قطار را براى رسيدن به مقصد مشخص مى كند، خط سيرى كه از پيچ و خم هاى كوه ها و درّه ها مى گذرد، بديهى است يك راه آهن خوب بايد مشخّصات زير را داشته باشد:

    زمين هايى كه قطار از آن مى گذرد بايد مقاومت كافى براى حداكثر فشار داشته باشد.

    فاصله ميان دو خط دقيقاً هماهنگ با فاصله چرخ هاى لكوموتيو باشد، همچنين ديوارهاى تونل ها و ارتفاع آن با حداكثر ارتفاع قطار متناسب باشد.

    سراشيبى ها و سربالايى ها آن قدر تند نباشد كه ترمزهاى قطار و كشش آن از عهده آنها برنيايد.

    همچنين احتمال ريزش كوه هاى اطراف، فرو ريختن حاشيه درّه هايى كه قطار از كنار آن مى گذرد و احتمال سيلاب ها و بهمن ها نيز

    دقيقاً محاسبه شود، تا قطار در هر شرايطى بتواند به سلامت از آن جادّه بگذرد و مسائل مهم ديگرى از اين قبيل.

    با توجّه به اين «مثال» به «جامعه انسانى» برمى گرديم:

    قانون گذارى كه مى خواهد بهترين قانون را براى انسان ها بگذارد بايد صفات زير را داشته باشد:

    1- نوع انسان را به طور كامل بشناسد و از تمام غرائز و عواطف و نيازها و مشكلات او كاملا آگاه باشد.

    2- تمام شايستگى ها و استعدادهايى را كه در انسان ها وجود دارد، در نظر گيرد و براى شكوفا شدن آنها از قوانين استفاده كند.

    3- حوادثى را كه ممكن است براى جامعه پيش آيد از هر نوع، و همچنين عكس العمل هاى لازم را بتواند به خوبى پيش بينى كند.

    4- هيچ گونه منافع خاصّى در جامعه نداشته باشد، تا به هنگام وضع قوانين فكرش متوجّه منافع شخص خود يا وابستگان و گروه اجتماعيش نگردد.

    5- اين قانونگذار بايد از تمام پيشرفت هايى كه ممكن است نصيب انسان گردد و همچنين انحطاط ها و سقوط ها آگاه باشد.

    6- اين قانونگذار بايد حداكثر مصونيت از خطا و اشتباه و فراموشى را داشته باشد.

    7- بالاخره اين قانون گذار بايد آنچنان قدرتى داشته باشد كه مرعوب هيچ مقام و قدرتى در اجتماع نگردد و از هيچ كس نترسد، در عين حال فوق العاده مهربان و دلسوز باشد.

    * * *

    اين شرايط در چه كسى جمع است؟

    آيا انسان مى تواند بهترين قانون گذار باشد؟

    آيا تا كنون كسى انسان را به طور كامل شناخته؟ در حالى كه يكى از دانشمندان بزرگ عصر ما كتاب مشروحى درباره انسان نوشته و نام كتابش را «انسان موجود ناشناخته» گذارده است.

    آيا روحيات و اميال و غرائز و عواطف انسان ها همگى به خوبى شناخته شده؟

    آيا نيازهاى جسمى و روحى انسان بر كسى جز خدا آشكار است؟

    آيا مى توانيد در ميان انسان هاى عادّى كسى را پيدا كنيد كه منافع خاصّى در جامعه نداشته باشد؟

    آيا انسانى مصون از خطا و اشتباه، و داراى آگاهى به تمام مسائل مورد ابتلاى افراد بشر و جوامع، در ميان انسان هاى معمولى سراغ داريد؟

    بنابراين غير از خدا و كسى كه وحى الهى را دريافت مى دارد نمى تواند قانون گذار خوب و جامعى باشد.

    و به اين ترتيب به اين نتيجه مى رسيم: خدايى كه بشر را براى پيمودن راه تكامل آفريده، بايد كسانى را مأمور هدايت او كند تا قوانين آسمانى و جامع الاطراف الهى را در اختيار انسان ها بگذارند.

    و مسلماً هنگامى كه مردم بدانند قانون، قانون خداست با اعتماد و اطمينان بيشتر به آن عمل مى كنند و به تعبير ديگر اين آگاهى ضامن اجراى ارزنده اى براى قوانين خواهد بود.

    * * *

    رابطه توحيد و نبوت

    توجه به اين نكته را نيز در اين جا ضرورى مى دانيم كه نظام آفرينش خود شاهد و گواه زنده اى بر وجود پيامبران الهى و رسالت آنهاست.

    توضيح اين كه: يك بررسى كوتاه در اين نظام شگفت انگيز هستى به ما نشان مى دهد كه خداوند هيچ يك از نيازهاى موجودات را از نظر لطفش دور نداشته، مثلا اگر به ما چشم براى ديدن مى دهد به اين چشم پلك و مژگان داده تا از آن محافظت كند و ورود نور را در آن تنظيم نمايد.

    در گوشه هاى چشم عده هاى اشك مى آفريند تا سطح چشم را همواره مرطوب نگهدارد، چرا كه خشكيدن چشم سبب از بين رفتن است.

    باز در گوشه چشم روزنه كوچكى ايجاد مى كند تا آب هاى اضافى از آن مجرا به داخل بينى بريزند، كه اگر اين روزنه باريك نبود همواره قطره هاى اشك روى صورت ما سرازير مى شد!

    به مردمك چشم آنچنان حسّاسيّت مى دهد كه به طور خودكار در برابر نورهاى قوى و ضعيف تنگ و گشاد شود، تا نور تنظيم گردد و چشم صدمه اى نبيند.

    در اطراف كره چشم عضلات مختلفى قرار مى دهد كه آن را به هر سو بچرخاند و ديدن صحنه هاى مختلف را بدون گردش سر و بدن آسان سازد.

    آيا خداوندى كه اين چنين نيازمندى هاى انسان را تأمين مى كند

    ممكن است او را از يك راهنما و رهبر مطمئن و معصوم كه با وحى او سر و كار داشته باشد محروم سازد؟!

    فيلسوف معروف «بوعلى سينا» در كتاب مشهورش «شفا» چنين مى گويد: «احتياج انسان به مبعوث شدن پيامبران در بقاى نوع خود و تحصيل كمالات مسلماً از روئيدن موهاى مژگان و ابرو و فرورفتگى كف پاها و امثال آن بيشتر و ضرورى تر است، بنابراين ممكن نيست عنايت ازلى آن را ايجاب كند و اين را ايجاب نكند»!

     

    فكر كنيد و پاسخ دهيد

      

    1- بزرگ ترين امتياز زندگى بشر چيست؟

    2- چرا انسان بدون قانون نمى تواند زندگى كند؟

    3- يك مثال زنده براى روشن ساختن نقش قانون در زندگى انسان ها بزنيد.

    4- بهترين قانون گذار بايد چه صفاتى داشته باشد؟

    5- چرا پيامبران بايد از جنس انسان باشند؟

     

     

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



     [ 07:16:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پيامبرشناسى   ...

     

    درس اوّل: نياز ما به وجود رهبران الهى

     

    محدوديّت دانش ما

    ممكن است بعضى چنين بينديشند كه آيا اصولا مبعوث شدن پيامبران از سوى خدا براى راهنمايى انسان ها ضرورت دارد؟

    مگر عقل و خردِ ما براى درك واقعيّت ها كافى نيست؟ مگر پيشرفت علم و دانش بشر كمك به كشف رازها و روشن شدن همه حقايق نمى كند؟

    وآنگهى آنچه را پيامبران ممكن است براى ما بياورند از دو حال خارج نيست: يا عقل ما بخوبى آن را درك مى كند، و يا نه.

    در صورت اوّل، نيازى به زحمت پيامبران نداريم، و در صورت دوم ما نمى توانيم زير بار مطالبى كه بر خلاف عقل و خردمان است برويم!

    از سوى ديگر: آيا اين هيچ صحيح است كه انسان خود را دربست در اختيار ديگرى بگذارد، و سخنان او را بدون چون و چرا بپذيرد؟ مگر پيامبران انسان هايى همچون خود ما نيستند؟ چگونه ما خود را در اختيار انسان هايى همچون خود ما بگذاريم؟

     

    * * *

    پاسخ ها:

    امّا با توجّه به چند نكته، پاسخ همه اين سؤالات روشن مى شود و موقعيّت پيامبران در نظام زندگى انسان ها معلوم مى گردد.

    1- ما بايد بدانيم كه علم و دانش ما محدود است، و با تمام پيشرفت هايى كه در تمام علوم و دانش ها نصيب بشر شده هنوز آنچه را كه ما مى دانيم در برابر آنچه نمى دانيم همچون قطره اى در برابر دريا، و كاهى در برابر كوه است، و يا به گفته بعضى از دانشمندان بزرگ تمام علومى را كه ما امروز در اختيار داريم الفبائى براى كتاب بزرگ عالم هستى محسوب مى شود.

    به تعبير ديگر: قلمرو قضاوت و درك عقل ما منطقه كوچكى است كه شعاع علم و دانش آن را روشن ساخته و ما از بيرون آن به كلى بى خبريم.

    پيامبران مى آيند و اين منطقه وسيع را تا آنجا كه ما نياز داريم روشن مى سازند. در حقيقت عقل ما همچون نورافكن قوى و نيرومندى است، امّا پيامبران و وحى آسمانى همچون يك خورشيد عالمتاب، آيا كسى مى تواند بگويد من با داشتن يك نورافكن قوى چه احتياجى به خورشيد دارم؟!

    باز به تعبير روشن تر: مسائل زندگى را مى توان به سه گروه تقسيم كرد: «معقول»، «نامعقول» و «مجهول».

    پيامبران هرگز سخن نامعقول يعنى چيزى بر ضد عقل و خرد نمى گويند، و اگر بگويند پيامبر نيستند، بلكه آنها در فهم و درك

    مجهولات به ما كمك مى كنند و اين بسيار براى ما مهم است.

    بنابراين آنها كه در گذشته مى گفتند با وجود عقل و خردِ آدمى، نيازى به پيامبران نيست (مانند برهمائى ها، همان گروهى كه در هندوستان و بعضى نقاط ديگر زندگى مى كنند.) و يا آنها كه امروز مى گويند با اين همه پيروزى هاى علمى بشر احتياجى به پيامبران و تعليمات آنها نداريم، نه قلمرو علم و دانش بشر را شناخته اند و نه رسالت پيامبران را.

    اين درست به آن مى ماند كه كودكى كه درس الفبا را در كلاس اول خوانده بگويد من ديگر همه چيز را مى دانم و نياز به معلم و استاد ندارم، آيا اين سخن بى پايه نيست.

    تازه پيامبران فقط معلم نيستند، مسئله رهبرى آنها داستان جداگانه اى دارد كه بعداً مشروحاً از آن سخن خواهيم گفت.

    2- هيچ كس نمى گويد انسان خود را دربست در اختيار فردى همچون خودش بگذارد، سخن اينجاست كه پيامبران - چنان كه بعداً ثابت خواهيم كرد با وحى آسمانى، يعنى با علم بى پايان خدا، ارتباط دارند، و ما بايد از طريق دلائل قطعى ارتباطشان را با خدا بشناسيم، تنها در اين صورت است كه سخنان اين رهبران آسمانى را پذيرا مى شويم و تعليمات حساب شده آنها را با جان و دل مى پذيريم.

    آيا اگر من به نسخه طبيب ماهر و دلسوزى عمل كنم كار خلافى انجام داده ام؟!

    پيامبران طبيبان بزرگ روحانى هستند.

     

    آيا اگر من درس معلّم و استاد را كه با عقل و فكرم هماهنگ است
    بپذيرم كار نادرستى كرده ايم؟! پيامبران معلّم بزرگ بشرند.

    * * *

     

    بهتر اين است كه ما دلائل لزوم بعثت پيامبران را از سوى خدا باز هم دقيق تر بررسى كنيم.

    ما به سه دليل زنده، نياز به راهنمايى پيامبران داريم:

     

    1- نياز از نظر تعليم

    اگر ما بر يك مركب خيالى و افسانه اى كه از امواج نور ساخته شده باشد سوار شويم، و در هر ثانيه سيصد هزار كيلومتر (50 هزار فرسخ) در اين فضاى بيكران سير كنيم، بى شك هزاران عمر نوح مى خواهد تا بتوانيم تنها گوشه اى از اين جهان پهناور و گسترده را تماشا كنيم.

    اين عالم با اين وسعت سرسام آورش مسلماً بيهوده آفريده نشده و به طورى كه در درس هاى خداشناسى آموختيم آفرينش اين جهان سود و فايده اى به حال خدا ندارد، چرا كه او وجودى است از هر نظر كامل و بى نياز و بى نهايت، او كمبودى ندارد كه بخواهد از طريق آفرينش جهان و بشر آن را برطرف سازد.

    بنابراين نتيجه مى گيريم كه هدفش اين بوده كه بر ديگران جود و بخشش كند و ساير موجودات را به تكامل برساند، همچون آفتاب كه بر ما زمينيان مى تابد بى آن كه احتياج به ما داشته باشد، اين تابش آفتاب تنها به سود ماست وگرنه ما چه كارى براى خورشيد مى توانيم انجام دهيم.

    از سوى ديگر آيا معلومات ما به تنهايى براى پيمودن راه تكامل و رسيدن به مرحله يك انسان كامل از هر نظر كافى است.

    ما چه مقدار از اسرار جهان را مى دانيم؟ اصلا حقيقت حيات چيست؟

    اين جهان از كى به وجود آمده؟ هيچ كس پاسخ دقيق اينها را نمى داند.

    تا كى باقى خواهد ماند؟ باز كسى نمى تواند به آن پاسخ بگويد.

    از نظر زندگى اجتماعى و اقتصادى هر يك از دانشمندان بشر نظريه اى دارند.

    مثلا گروهى «سرمايه دارى» را توصيه مى كنند، و گروه ديگرى «سوسياليسم و كمونيسم» را و گروه سومى نه اين را مى پسندند و نه آن را و هر دو را زيانبار مى شمرند.

    در مسائل ديگر زندگى نيز اين گونه اختلاف نظرها ميان دانشمندان فراوان است.

    انسان حيران مى شود كه در اين ميان كدام را بپذيرد؟!

    در اين جا، از روى انصاف بايد اعتراف كرد كه براى رسيدن به هدف اصلى آفرينش يعنى «نمو و تكامل و پرورش انسان در تمام زمينه ها» احتياج به يك سلسله تعليمات صحيح و خالى از اشتباه و متّكى به واقعيّات زندگى است، تعليماتى كه بتواند در اين راه طولانى براى رسيدن به مقصد اصلى به او كمك كند.

     

    و اين تنها از طريق علم خدا يعنى وحى آسمانى به وسيله پيامبران حاصل مى شود و به همين دليل خداوندى كه ما را براى پيمودن اين راه آفريده بايد چنين علم و دانشى در اختيار ما بگذارد.

    * * *

     

    2- نياز به رهبرى در زمينه هاى اجتماعى و اخلاقى

    مى دانيم در وجود ما علاوه بر «عقل و خرد» انگيزه هاى نيرومند ديگرى به نام «غرائز و اميال» وجود دارد: غريزه خوددوستى، غريزه خشم و غضب، غريزه شهوت و غرايز و اميال فراوان ديگر.

    بدون شك اگر ما غرائز خود را مهار نكنيم و بر ما چيره شوند حتى عقل و خرد ما نيز زندانى مى شود، و انسان همچون جبّاران و ستمگران تاريخ مبدّل به گرگ درنده اى مى شود كه از گرگان بيابان به مراتب خطرناك تر است.

    ما براى تربيت اخلاقى نياز به مربى داريم، نياز به «الگو» و «اسوه» داريم كه طبق اصل «محاكات» از گفتار و رفتار او سرمشق بگيريم.

    انسانى كامل و تربيت يافته از هر نظر لازم است كه در اين راه پرفراز و نشيب دست ما را بگيرد و از طغيان غرايز ما جلوگيرى كند، اصول فضائل اخلاق را با عمل و سخنش در دل و جان ما بنشاند، شجاعت و شهامت و انسان دوستى، مروّت و گذشت و وفادارى، درستى و امانت و پاكدامنى را در روح ما پرورش دهد.

    چه كسى جز پيامبر معصوم مى تواند به عنوان مربى و راهنما برگزيده شود؟!

    به همين دليل ممكن نيست خداوند قادر مهربان ما را از وجود چنين رهبران و مربيانى محروم سازد.

    (بقيه اين بحث را در درس آينده خواهيد خواند)

     


    فكر كنيد و پاسخ دهيد

      

    1- آيا هر قدر بر علم و دانش شما افزوده مى شود احساس مى كنيد كه مجهولات ما از معلوماتمان بسيار بيشتر است؟ (مثال بزنيد)

    2- آيا مى توانيد فرق ميان تقليد كوركورانه و پيروى از پيامبران را روشن سازيد؟

    3- اگر ما بدون راهنما از جاده ناشناخته اى برويم، چه خطرهايى ممكن است ما را تهديد كند.

    4- ابعاد نياز ما به رهبرى پيامبران را توضيح دهيد.

    5- آيا حدس مى زنيد چه بحث ديگرى در اين زمينه براى درس آينده ناگفته مانده؟

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



     [ 07:16:00 ق.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


    1 3 5 6

      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.