بت غم عشق تو تا يار دل زار من است
بهتر از خلد برين گوشه بيت الحزن است
نه غم حُور و نه انديشه جنّت دارم
از زمانى كه مرا بر سر كويت وطن است
قصّه عشق من و حُسن تو اى مايه ناز
نقل هر مجلس و زينتْ دِه هر انجمن است
بعد از اين ياد، كس از ليلى و مجنون نكند
حُسْن اگر حُسْن تو و عشق اگر عشق من است
توئى آن يوسف ثانى كه ز يك جلوه حُسن
محو ديدار تو صد يوسف گل پيرهن است
از پى ديدن رخسار تو موساى كليم
سال ها بر سر كويت به عصا تكيه زن است
آدم و نوح و سليمان و مسيحا و خليل
همه را مِهر ولاى تو به گردن رسن است
خلق گويند به من ، دلبر و معشوق تو كيست
كه تو را در غم او اين همه رنج و مِحَن است
چه بگويم كه نم از يم نتوان گفت كه آن ماه جبين
سرو سيمين بدن و خسرو شيرين سخن است
ثمر باغ رسالت ، گهر بحر وجود
والى مُلك ولايت ، ولىّ مؤ تمن است
اوّلين سبط و دوّم حجّت و سيّم سالار
چارمين عصمت حقّ و يكى از پنج تن است
نام ناميّش حسن ، خلق گراميّش حسن
پاى تا فرق حسن ، بلكه حسن در حسن است
روى حسن موى حسن بوى حسن خوى حسن
يك جهان جوهر حُسن است كه در يك بدن است (62)
[پنجشنبه 1395-03-27] [ 11:46:00 ب.ظ ]