حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 1201
  • دیروز: 1092
  • 7 روز قبل: 2006
  • 1 ماه قبل: 11408
  • کل بازدیدها: 2481400





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • یارقیه
  • زفاک


  •   ملاقات در كوفه   ...

    طبيعى بود كه دو جبهه پس از امضاى قرار داد صلح ، در نقطه ى واحدى با مسالمت اجتماع كنند تا هم صلح را با نمونه ای عملى كه تاريخ بتواند بدان شهادت دهد ، مسجل كرده باشند و هم آنكه هر يك از دو طرف در برابر عموم مسلمانان بدانچه به طرف مقابل داده و به تعهدى كه سپرده ، اعتراف كند.هر دو طرف ، كوفه را انتخاب كردند و بدانسو روانه شدند ، سيل جمعيت نيز بطرف اين شهر سرازير شد و آن پايتخت بزرگ را مملو از همه گونه مردم ساخت ، بيشتر اين جمعيت ، سربازان دو جبهه بودند كه اينك اردوگاه ها را رها كرده و براى شركت در اين واقعه ى تاريخى - كه در طالع نحس كوفه ثبت شده بود و ميبايد خواه و ناخواه شاهد آن باشد - باين شهر رو آورده بودند نخستين بار بود كه پايتخت عراق دهها هزار سرباز سرخ پوش شامى مسيحى يا مسلمان را از نزديك مى ديد ، اين دو اردوگاه دير زمانى بود كه روى امن و زنها را از يكديگر دريغ داشته و از روزگارى قديم - از دوران حوادث ( سلمان باهلى) و ( حبيب بن مسلمه ى فهرى) در عهد( عثمان بن عفان) - جز با دشمنيهاى تاريخى و حوادث خونين با يكديگر روبرو نشده بودند حال فكر مى كنيد به سرباز وفادار كوفى چه احساسى دست ميدهد هنگاميكه مى بيند ناچار بايد سلاح بر زمين افكنده و تسليم موج غرور و تبختر فاتحانه ى سپاهيان شامى كه رواقهاى مسجد با عظمت و بر تقوى بنيان نهاده ى شهر كوفه را فرا گرفته بود ، شود ؟ .اين حادثه براى ياوران مخلص خاندان پيغمبر كه در عين حال يا از هدف هاى امام حسن از صلح و يا اساسا از اوضاعى كه صلح را بر حسن تحميل كرده بود ، آگاهى نداشتند بسى تلخ و كشنده بود ولى اكثريت خيانتكار يكباره همه ى پرده ها را دريده و با چهره ى واقعى خود بر روى صحنه ظاهر گشته بودند در ميان انبوه سپاهيان شام ، دستجاتى از كوفيان نيز بچشم مى خوردند كه در شادى بيفروغ جشنهاى افسرده و پيروزى بيفر جام آنان شركت جسته بودند ! .

    مناديان ، مردم را براى شنيدن خطابه ى طرفين قرار داد صلح ، به مسجد جامع دعوت كردند .

    معاويه بايد اولين سخنران ميبود ، لذا بسوى منبر پيش رفت و بر فراز آن نشست ( 1 ) و خطابه ى مفصل خود را كه ماخذ تاريخى بجز چند فراز برجسته ى آن را ضبط نكرده اند ، ايراد نمود .

    يكى از فرازهاى اين نطق را يعقوبى اينطور ضبط كرده :

    ( و پس از اينهمه ، بيگمان در هر امتى كه بعد از پيغمبرش اختلاف پديد آمد ، باطل بر حق پيروز گشت) ! يعقوبى مى گويد : ناگهان معاويه دانست كه اين سخن بزيان اوست ، لذا افزود : مگر در اين امت كه حق بر باطل غلبه يافت ! ( 2 ) .فراز ديگرى را مدائنى چنين روايت كرده :

    ( هان اى اهل كوفه ! مى پنداريد كه من بخاطر نماز و زكوه و حج با شما جنگيدم ؟ با اينكه ميدانسته ام شما اين همه را بجاى مىآوريد ! من فقط بدين خاطر با شما به جنگ بر خاستم كه بر شما حكمرانى كنم و زمام امر شما را بدست گيرم و اينك خدا مرا به اين خواسته نائل آورده و هر چند شما خوش نداريد ! اكنون بدانيد ! هر خونى كه در اين فتنه بر زمين ريخته ، هدر است و هر عهدى كه با كسى بسته ام زيرا اين دو پاى من است ! و مصلحت مردم فقط در سه كار است : اداى مالياتها در سر وقت ، روانه كردن سرباز در سر وقت و جنگيدن با دشمن در خانه ى دشمن ، زيرااگر شما بسراغ آنان نرويد آنان بر سر شما خواهند آمد) ابوالفرج اصفهانى از حبيب بن ابى ثابت بطور مسند نقل مى كند كه معاويه در اين خطابه از على ياد كرد و زبان بدشنام او گشود ، سپس به حسن نيز ناسزا گفت ( 3 ) .

    ابواسحق سبيعى( 4 ) اين جمله را نيز اضافه نقل كرده كه گفت : ( بدانيد هر تعهدى به حسن بن على سپرده ام بزير اين دو پاى من است ، بدان وفا نخواهم كرد) ! و آنگاه مى گويد : ( بخدا قسم مكار و حيله گر بود)( 5 )

    لحظه ای بانتظار گذشت و ناگهان فرزند رسولخدا كه از جهت منظر و اخلاق و هيبت و آقا منشى از همه كس به پيغمبر شبيه تر بود ، پديدار گشت كه از طرف محراب پدرش در آن مسجد با عظمت بطرف منبر پيش مى رفت در جمعيت هاى انبوه معمولا حالت شيفتگى و ولعى است كه موجب مى شود كوچكترين حركات و حالات بزرگان نيز از نظر مردم پوشيده نماند مردم با خود ، لكنت زبان و شتابزدگى معاويه را با متانت و خونسردى فراوان حسن كه اينك بر فراز منبر ايستاده و با نگاهى دقيق ، انبوه جمعيت را از نظر مى گذرانيد ، مقايسه كردند مسجد يكپارچه گوش بود ، همه مى خواستند به بينند حسن بن على به معاويه چه پاسخى خواهد گفت و در برابر عهد شكنى و بد زبانى او چه عكس العملى نشان خواهد داد و حسن بن على از تمامى مردم بديهه گوتر و در جلوه دادن و ترسيم موضوع از همه ى سخنوران بزرگ ، تواناتر بود لذا در اين موقع حساس ، آن خطابه ى بليغ و مفصل را - كه يكى از شيواترين اسناد درباره ى روابط مردم با خاندان پيغمبر پس از وفات آنحضرت است و در ضمن ، سرشار از پند و نصيحت و دعوت مسلمانان به محبت و مهربانى و همبستگى است - ايراد كرد با بيان خود مردم را بياد موقعيت خاندان پيغمبر ، بلكه وضع و موقعيت پيامبران خدا افكند و سپس در آخر سخن ، ياوه هاى معاويه را رد كرد بى آنكه بدشنام و ناسزا از او ياد كند ، هر چند گفتار او با آن روش بلاغت آميز ، خود گزنده ترين دشنام و توهين بود .خطابه را چنين آغاز كرد :

    ( ستايش ميكنم خداى را چندان كه ستايشگرانش ستوده اند و شهادت ميدهم كه خدای بجز الله نيست چندان كه گواهان بر اين شهادت داده اند و شهادت ميدهم كه محمد بنده و پيامبر اوست ، او را به هدايت خلق فرستاد و امين وحى خويش قرار داد ، درود و رحمت خدا بر او و برخاندانش اما بعد : بخدا سوگند من اميد ميدارم كه خير خواه ترين خلق براى خلق باشم - و سپاس و منت خداى را - كينه ى هيچ مسلمانى را بدل نگرفته ام و خواستار ناپسند و ناروا براى هيچ مسلمانى نيستم هان بدانيد ! كه هر آنچه در هماهنگى شما را خوش نيايد به از آنست كه در تنهای و تكروى شما را پسند افتد ، آگاه باشيد كه آنچه من براى شما در نظر گرفتم بهتر از آنست كه خود مى انديشيديد ، پس با فرمان من مخالفت مورزيد و رأى و نظر مرا رد مكنيد خدا من و شما را بيامرزد و ما را به آنچه متضمن رضا و محبت است و رهنمون گردد) ( 6 )

    سپس گفت :

    ( هان اى مردم ! خداوند شما را به اولين ما هدايت كرد و خونتان را به آخرين ما محفوظ داشت همانا اين امر را دورانى است و دنيا در تغيير و گردش است خداى عزوجل به پيامبرش محمد صلى الله عليه و آله فرموده : ( بگو نميدانم آنچه بدان وعده داده مى شويد نزديك است يا دور ، همانا او سخن آشكار و آنچه كتمان كنيد ميداند ، و من نميدانم ، شايد كه اين آزمايشى است و بهره ای تا ديگر زمانى) ( 7 ) .

    آنگاه گفت :

    ( معاويه چنين نموده كه من او را شايسته ى خلافت ديده ام و خود را شايسته نديده ام ، او دروغ مى گويد ، ما در كتاب خداى عزوجل و بقضاوت پيامبرش از همه كس به حكومت اوليتريم و از لحظه ای كه رسولخدا وفات يافت همواره مورد ظلم و تعدى قرار گرفته ايم خدا ميان ما و كسانى كه بر ما ستم روا داشتند و بر ما تسلط جستند و مردم را بر ما بر شوراندند و نصيب و بهره ى ما را از ما باز داشتند و آنچه را رسولخدا براى ما در ما قرار داده بود از او باز گرفتند حكم خواهد كرد بخدا سوگند اگر مردم در آنهنگام كه رسولخدا رخت بر بست با پدرم بيعت ميكردند ، آسمان رحمت خود را بر آنان فرو ميباريد و زمين بركت خود را از ايشان دريغ نميداشت و تو - اى معاويه - در خلافت طمع نمى بردى ! ليكن چون خلافت از جايگاه خود بر آمد ، قريش در ميانه ى خود بر سر آن بمنازعه برخاستند و آنگاه بردگان آزاد شده و فرزندانشان - يعنى تو و يارانت - نيز در آن طمع بردند در حاليكه رسولخدا فرموده است : هرگاه ملتى زمام خود را به كسى بسپرد كه از او داناترى در ميان آن ملت هست ، كارش پيوسته به پستى و انحطاط خواهد كشيد تا آنجا كه به سر منزل نخستين خود تنزل كند بنى اسرائيل ، هارون را ترك گفتند كه ميدانستند خليفه ى موسى است و سامرى را پيروى كردند ، امت اسلام نيز پدرم را ترك گفتند و در پى ديگران افتادند با اينكه از رسولخدا شنيده بودند كه به او مى گفت : تو نسبت به من همچون هارونى نسبت به موسى مگر در نبوت و ديده بودند كه رسولخدا پدرم را در روز غدير خم نصب كرد و فرمان داد كه حاضران ، اين مطلب را به ديگران برسانند رسولخدا از قوم خود - كه بخدا دعوتشان مى كرد - گريخت تا وارد غار شد و اگر ياورانى ميداشت هرگز نمى گريخت ، پدرم چون مردم را سوگند داد و يارى خواست و پاسخ نشنيد دست از كار فرو كشيد خداوند هارون را كه بى ياور و ضعيف گشته و جانش در خطر بود در وسعت نهاد و مؤاخذه نكرد و پيامبر را كه به غار گريخت و ياورى نداشت آزاد گذارد و باز خواست ننمود ، من و پدرم نيز كه از طرف اين امت حمايت نشديم و ياورى نيافتيم از جانب خدا مورد مسئوليت و مؤاخذه نخواهيم بود اينها سنت هاى خدا و كارهاى همانند است كه بعضى در پى بعضى پديد مىآيد) 8 ) .

    سپس افزود :

    ( سوگند به آنكس كه محمد را به حق بر انگيخت ، هر آنكس از حق ما چيزى فرو گذارد خدا از عمل فرو خواهد گذارد و هرگز قدرتى بر ما حكومت نكند مگر آنكه فرجام كار از آن ما خواهد بود و هر آينه خبر اين را پس از روزگارى خواهيد دانست) ( 9 ) .آنگاه مجددا بمعاويه رو كرد تا ناسزايى را كه به پدرش داده بود ، بخود او باز گرداند و گفت - و چه شيوا گفت - :

    ( اى كه نام على را بردى ! من حسنم و پدرم على است ، و تو معاويه ای و پدرت صخر است ، مادر من فاطمه است و مادر توهند ، نياى من پيامبر است و نياى تو عتبه ، جده ى من خديجه است و جده ى تو فتيله خدا لعنت كند از ما دو نفر آنرا كه نام و نشانش پست تر و اصل و تبارش ننگين تر و گذشته اش شرارتبارتر و سابقه ى كفر و نفاقش بيشتر است) !

    راوى گويد : ( گروههای از اهل مسجد فرياد بر آوردند : آمين فضل بن حسن گويد كه يحيى بن معين گفت : من نيز ميگويم : آمين ابوالفرج از ابو عبيد نقل مى كند كه فضل بن حسن گفت : و من نيز ميگويم : آمين على بن الحسين اصفهانى ( ابوالفرج )گويد : و من نيز ميگويم : آمين ابن ابى الحديد در كتاب ( شرح نهج البلاغه) مى نويسد : عبدالحميد بن ابى الحديد مؤلف اين كتاب نيز ميگويد : آمين) ( 10 ) .

    مؤلف : و ما نيز بنوبه خود ميگوئيم : آمين .در تاريخ خطابه هاى جهانى ، اين تنها خطابه ای است كه از قبول و تحسين نسلهاى متوالى در امتداد تاريخ برخوردار گشته است و چنين است سخن حق ، پيوسته اوج ميگيرد و چيزى بر آن برترى نمى يابد.

    پس از آن امام حسن آماده ى حركت به مدينه شد از سران شيعه ( مسيب بن نجيه ى فزارى) و ( ظبيان بن عماره ى تيمى) براى توديع نزد او آمدند حسن عليه السلام در اين ملاقات گفت : ( سپاس خدا را كه بر كار خود مسلط است اگر تمامى خلق بهم آيند تا آنچه را كه شدنى است جلوگيرند نخواهند توانست ) آنگاه ( مسيب) سخن گفت و اخلاص و صميميت خود را نسبت به خاندان پيغمبر ابراز داشت حسين عليه السلام گفت : ( اى مسيب ! ما ميدانيم كه تو دوستدار مای) و حسن عليه السلام افزود : ( از پدرم شنيدم كه رسولخدا صلى الله عليه و آله فرموده است : هر كس مردمى را دوست بدارد با آنها خواهد بود ) ) سپس مسيب و ظبيان پيشنهاد كردند كه وى به كوفه باز گردد ، فرمود : ( راهى بدينكار ندارم) چون روز ديگر بر آمد از كوفه خارج شد و مردم با گريه او را بدرقه كردند ! و اقامت او در كوفه پس از صلح بيش از چند روز نشد .

    چون به ( دير هند) ( 11 ) ( حيره ) رسيد به كوفه نگريست و اين شعر را خواند :

    از روى نفرت و دشمنى ديار همصحبتان را ترك نگفتم

    آنها بودند كه از حريم من دفاع مى كردند ( 12 ) .وه چه روحى ! به صفاى روح فرشتگان ! با آنهمه مرارت و رنجى كه از نافرمانى مردم اين شهر كشيده است اينك با اين شعر آن را توديع مى كند و از سرگذشت دور و دراز آن ، بجز وفاى وفادارانى كه از حريم او دفاع كرده اند ، چيزى بياد نمىآورد و در خاطره ى او جز همانها كه جان او را در مدائن حفظ كردند و در لحظه ى دشوار مسكن بر طاعت او پايدار ماندند و با آنكه در اقليت بودند همواره برادرانى راستين و يارانى نيكخواه باقى ماندند ، كسى و چيزى ديگر مجسم نمى گردد .

    بارى ، آن كاروان با عظمت كه حزب خدا در روى زمين و ميراث رسولخدا در اسلام را بر مركب هاى خود حمل مى كرد ، بحركت در آمد كوفه بر اينان تنگ گرفته بود يا ايشان از كوفه بتنگ آمده بودند و اينك بسوى موطن نخستين خويش مى رفتند تا در پناه مرقد جد بزرگوارشان از پيشامدهاى ناپسند روزگار در امان باشند .

    پس از خروج آل محمد از كوفه ، خداوند طاعون و مرگ و مير عمومى را بر اين شهر فرو ريخت و اين اولين عقوبتى بود كه اين شهر بسزاى رفتار ناپسندش با آن پاكمردان چشيد استاندار اموى اين شهر ( مغيره بن شعبه) از ترس طاعون گريخت و پس از چندى كه بازگشت ضربتى بر او وارد كردند و مرد ( 13 )

    ……………………………….

    پی نوشت ها

    1- جابر بن سمره گويد : ( هرگز نديدم رسولخدا را كه جز بحال ايستاده خطبه بخواند ، هر كس بگويد كه او نشسته خطبه مى خواند دروغگويش بدان) اين حديث را جزائرى در كتاب ( آيات الاحكام) روايت كرده ( ص 75 ) گويا معاويه اول كسى بود كه خطبه را نشسته خواند .

    2- تاريخ يعقوبى ( ج 2 ص 192 ) .

    3- شرح نهج البلاغه ( ج 4 ص 16 ).

    4- وى ( عمرو بن عبدالله همدانى) و از تابعين است ( كسانيكه رسولخدا را درك نكردند ولى صحابه ى آنحضرت را ديدند ) و همانكسى است كه گفته اند چهل سال نماز صبحگاه را بوضوى شامگاه گذارد و در هر شبى يك ختم قرآن مى خواند و در زمان او كسى از وى عابدتر و در حديث مورد اعتمادتر نبود .

    5- شرح نهج البلاغه ( ج 4 ص 16 ) .

    6- ( الارشاد) تأليف شيخ مفيد ، ص 169 ط ايران .

    7- مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير ) ج 6 ص 61 62 و ابن كثيرج 8 ص 18 و طبرى ج 6 ص 93 .

    8- بحار - ( ج 10 ص 114 ) ..

    9 - مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير ) ج 6 ص 61 62 .

    10 - شرح نهج البلاغه - ج 4 ص 16 .

    11- منسوب به ( هند) دختر ( نعمان بن منذر) كه در اين ( دير) واقع در ( حيره) به رهبانيت مى گذرانيد .

    12- براى آنچه گذشت رجوع كنيد به شرح نهج البلاغه : ( ج 4 ص 6 ) .

    13 - رجوع كنيد به مروج الذهب مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير ) ج 6 ص 97 .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



    [جمعه 1395-03-28] [ 05:41:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      5 - ديگر مواد قرار داد   ...

    چنانكه مى بينيد بررسى ما در پيرامون فرازهاى برجسته ى قرار داد ، تاكنون از دو ماده ى : اول و دوم فراتر نرفته است .

    و اما ماده ى سوم در موضوع اين ماده در فصل 14 مطالبى به تفصيل گذشت در فصل 16 بمناسبت بحث از روايت ( ورقه ى سفيد) بدينموضوع اشاره كرديم كه اين روايت قرينه ى مهمى است بر اينكه در ميان روايات مربوط به قرار داد صلح ، آن روايتى قابل قبول و داراى ترجيح است كه مضمون آن با مصلحت امام حسن بيشتر منطبق باشد تا مصلحت دشمنانش بنابرين در مورد ماده ى سوم قرار داد بايد معتقد شويم كه مفاد اين ماده عبارت است از ممنوعيت مطلق ناسزا به اميرالمؤمنين على عليه السلام ، چه در حضور امام حسن و چه در غياب وى و اينكه برخى از مورخان گفته اند كه فقط در حضور امام حسن اين ممنوعيت وجود داشته ( 31 ) صحيح نيست زيرا علاوه بر آنچه هم اكنون گفتيم ، اساسا ( ممنوعيت مشروط) با روح صلح و اينكه طرفين در مقام صفا و تفاهم باشند ، سازگار نمى باشد .

    و اما ماده ى چهارم اين ماده همين اندازه اموال خاصى را از مجموعه ى چيزهای كه بايد بموجب قرار داد به معاويه واگذار شود ، استثناء مى كند و مفاد آن ، جز اين چيز ديگرى نيست معناى اين استثناء آنست كه قرار داد صلح ، ملك و حكومت و اموال مورد نظر معاويه را بدو واگذار مى كند باستثناى مبالغى كه در اين ماده بدانها اشاره شده و امام حسن آنها را براى خود و برادر و شيعيانش در نظر گرفته بوده است خراج دارابجرد را هم بدين مناسبت انتخاب كرد كه آن را از نقطه نظر شرعى بى اشكالتر و رواتر ميدانست ( 32 ) .

    اكنون ملاحظه كنيد ميان اين تفسير با طعن و افتراى ناعادلانه ى بعضى از نويسندگان نسبت به مقام امام حسن عليه السلام چه اندازه تفاوت و اختلافات موجود است نويسندگان مزبور بر اثر عدم درك صحيح اين ماده ، اموال نامبرده را بهاى خلافت پنداشته ، امام حسن را فروشنده و معاويه را خريدار دانسته اند ! چقدر بهتر بود اگر اينچنين كودنهاى نادانى كه هم جنس مورد معامله و هم بهاى آن را از مال فروشنده فرض مى كنند و در عين حال نام آن را خريد و فروش مى گذارند ، قلم بدست نگرفته و در موضوعاتى كه دخالت در آنها گزارشگر نادانى و كودنى آنان خواهد بود چيزى ننويسند و پيش از آنكه به موضوع مورد بحث بد كرده باشند به خود بد نكنند .

    در صفحات پيشين ، آنجا كه از معناى خلافت و از ميزان شايستگى معاويه براى اين مسند سخن گفتيم ، درباره ى محال بودن اين ياوه نيز مطلبى آورده ايم و تكرار نمى كنيم .

    و اما ماده ى پنجم در فصلهاى آينده مطالبى در پيرامون آن خواهيد خواند .

    ………………………………………..

    پی نوشت ها

    1 - در تاريخش ج 6 ص 220 .

    2 - ابن ابى الحديدج 4 ص 13 .

    3 - دينورى ص 203 .

    4 - يعقوبى ج 2 ص 192 .

    5- ( كامل ابن اثير) ج 3 ص 163 و ( النصايح الكافية) ص 158 .

    6- ( مروج الذهب) ( در حاشيه ى كامل ابن اثير ) ج 6 ص 7 .

    7- ( تاريخ ابن كثير) ج 6 ص 321 .

    8- ( النصايح الكافية) ص 153 ط ايران .

    9- ( شرح نهج البلاغه) ج 4 ص 5 .

    10- ( النصايح الكافية) ص 159 ط ايران .

    11- ( مروج الذهب) ( در حاشيه ى ابن اثير ) ج 6 ص 7 .

    12- ( مروج الذهب) ج 2 ص 342 و ابن ابى الحديدج 2 ص 357 .

    13- ابن اثير بنابر نقل ( النصايح الكافية) ص 9 .

    14- ( تاريخ طبرى) ج 6 ص 157 طبع اول .

    15- ( التنبيه والرد على اهل الاهواء والبدع) تأليف محمد بن احمد الملطى متوفى بسال 377 ه ( ص 28 ) .

    16 - در اين مسئله ى فقهى كه قبول قضاوت در دستگاه پادشاه ستمگر جايز است فقهاء مذاهب اربعه اتفاق نظر دارند و دليل ايشان آن است كه صحابه ى رسولخدا در دستگاه معاويه قبول قضاوت كرده اند .

    17 - ابوحنيفه گفت : ميدانيد چرا اهل شام با ما دشمنند ؟ گفتند : نه گفت : علت دشمنى ايشان آنست كه ما معتقديم كه اگر لشكر على بن ابيطالب كرم الله وجهه را درك ميكرديم او را كمك نموده و بخاطر او با معاويه مى جنگيديم ، بدينجهت است كه ما را دوست نميدارند رجوع كنيد به : ( النصايح الكافية) تأليف : اين عقيل ص 36 در روايتى كه از ابى شكور در كتاب ( التمهيد فى بيان التوحيد) مى كند.

    18- متن اين فرمان را در ( تاريخ طبرى) ج 11 ص 355 ميتوان ديد .

    19- ( دائره المعارف فريد و جدى) ج 3 ص 231 .

    20- ( ابوجعفر النقيب) ص 41 طبع بغداد .

    21- ( البداية و النهايه) ج 8 ص 19 .

    22- ( حياه الحيوان) ج 1 ص 58 .

    23- اين را ( بيهقى) در ( المحاسن و المساوى) ( ج 2 ص 63 ) و ديگران در كتب خود آورده اند .

    24- ( مختصر تاريخ العرب و التمدن الاسلامى) ص 61 .

    25- ( تاريخ ابن كثير) ج 8 ص 19 و ( اعيان الشيعه) ج 4 ص 52 و ( المستدرك) تأليف حاكم .

    26- ( المحاسن و المساوى) تأليف بيهقى ( ج 1 ص 64 ) .

    27 و 28 - ابن ابى الحديد در ( شرح نهج البلاغه) ( ج 4 ص 13 ) .

    29- ( دائره المعارف) فريد وجدى ( ج 4 ص 535 ) .

    30- تمام اين خطبه را با ماخذ آن در فصل 20 اين كتاب در آنجا كه از مقدمات بيعت يزيد سخن ميگوئيم ، ملاحظه خواهيد كرد

    31- اين سخن از ابن اثير است ( الكامل ج 3 ص 162 ) و آنگاه مى گويد : ( سپس به همين نيز وفا نكرد) !

    32- ابن اثير در الكامل مى نويسد : ( خراج دارابجرد را اهل بصره ندادند و گفتند اين سهم ما است بكسى نمى دهيم) سپس مى نويسد : ( اينكار نيز بدستور معاويه انجام گرفت) !

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:41:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      4 - سرنوشت خلافت پس از معاويه   ...

    در هيچيك از نامه های كه معاويه براى زمينه سازى صلح ، به امام حسن نوشته بياد نداريم كه موضوع ( سرنوشت خلافت پس از در گذشت معاويه) فراموش شده و از آن سخنى نرفته باشد در همه ى اين نامه ها تقاضاى او از حسن اين است كه حكومت را تا هنگاميكه او زنده است بدو تسليم كند در بعضى از اين نامه ها مى نويسد : ( پس از من حكومت از آن توست) ( 27 ) و در برخى ديگر مى نويسد : (تو از همه كس بدان اوليترى) ( 28 ) .

    در متن قرار داد صلح نيز مطلب به همين صورت ذكر شده است مردم نيز از صلح جز اين چيزى استنباط نكردند كه قدرت تا زمانى كه معاويه زنده است در اختيار او خواهد بود و پس از مرگ او - كه باعتبار سى سال تفاوت سنين عمر وى با امام حسن ، قاعدتا جلوتر از در گذشت امام حسن است - زمامدارى به صاحب اصلى آن باز ميگردد و امام حسن در آن هنگام تازه در اوائل كهولت يا در اواخر جوانى خواهد بود البته دسيسه هاى دوزخى و نقشه هاى شيطانى را با حسابهاى معمولى نمى توان پيش بينى كرد ! .

    ماده ای كه صريحا امام حسن را زمامدار بعد از معاويه معرفى مى كند ، تا ده سال تمام ، همواره برجسته ترين و معروفترين مواد قرار داد در ميان اجتماعات اسلامى و زبانزد خاص و عام بود ولى بعدها تبليغات مغرضانه اين ماده را دگرگون ساخت و راويان اخبار در كارگاههاى خود آن را دستخوش تغيير و تبديل كردند برخى از آنان عبارت آن را بدينصورت تغيير دادند : ( معاويه حق ندارد زمامدارى را پس از خود بكس ديگرى واگذار كند) و برخى ديگر اين جمله را نيز مزورانه بدان افزوده اند : ( و پس از وى حكومت منوط به شوراى مسلمانان است) فقط راويان راستگو آن را به همان صورت اصلى روايت كردند .

    مورخان حرفه ای اين نكته را از نظر دور داشتند كه تحريف اين حقيقت و دگرگون ساختن متن قرار داد نمى تواند واقعيت را در هنگام پياده كردن اين ماده ، بسود آنان تغيير دهد زيرا عادتا محال بود كه مسلمانان در صورت زنده ماندن امام حسن تا پس از مرگ معاويه و آزاد بودند مردم در انتخاب خليفه ، كسى را بر فرزند پيغمبر مقدم داشته و شخص ديگرى را بوسيله ى شورا يا غير شورا بخلافت برگزينند بنابرين ، همه ى روايات - چه روايتهاى صحيح و چه روايتهاى ساختگى - و همه ى صورت هاى سه گانه ای كه براى يك روايت احتمال داده شده ، در صورت زنده ماندن امام حسن عليه السلام از لحاظ عملى داراى يك نتيجه ميبوده اند .

    بنابرين ، چه موجبى ميتوان براى گريز از امانت تاريخى ، جز اين تصور كرد كه اين راويان دروغ پرداز ، ميخواسته اند با همدستى دنائت آميز خود با قدرت حاكم ، زمينه ى بيعت يزيد را فراهم آورند ؟ !

    مورخ زبردستى كه تعيين صريح امام حسن را از اين ماده حذف كرده و بجاى آن موضوع شورى را گذارده ، با خود مى پنداشته كه بهترين روش را در جعل و تحريف انتخاب كرده است ! ولى نفهميده كه عمل وى با عمل همكار ديگرش كه از شورا نيز نامى نبرده يكسان است چه ، شورا در اسلام مربوط به انتخاب و برگزيدن خليفه نيست بلكه مربوط به كارهای است كه اداره ى آن با خليفه يا رئيس مسلمانان مى باشد در روز نخستين هم كه حكم شورا با آيه ى ( و شاور هم فى الامر ) تشريع شد و خداوند مسلمانان را بخاطر مشورتى كه در كارها مى كردند با آيه ى ( ( و امر هم شورى بينهم ) ستود ، منظور از آن بجز مشورت در تصميم ها و كارهای كه بدست رئيس مسلمانان است ، نبود .

    آيه ای كه دستور مشورت مى دهد ، در نفى رياستهاى ساخته و پرداخته ى مردم صريحتر است تا اثبات چنين رياستهای .

    گمان اين مورخ و ديگرانى چون او كه مسئله ى انتخاب خليفه را به كتاب خدا استناد داده اند ، خطای بيش نيست لذا عايشه در آن هنگام كه مردم را به شورا دعوت مى كرد ، آن را به خداوند منتسب نساخت بلكه براى آن از عمل عمر بن خطاب دليل آورد و اگر امكان استناد آن به كتاب خدا وجود ميداشت هرگز از اين دليل كه قاطع تر و قانع كننده تر بود دست نكشيده به عمل عمر استناد نمى جست وى در آنروزيكه به بصره وارد شد گفت : ( صواب آنست كه كشندگان عثمان دستگير و همه بقصاص خون او بقتل رسند و آنگاه به همانصورت كه عمر بن خطاب قرار داده ، كار تعيين زمامدار به شورى محول گردد ) ( 29 ) .

    و بالاخره ، بموجب قرائن قطعى فراوان ، متن عبارت مورد بحث جز به همان منوال كه ما در ماده ى دوم قرار داد ذكر كرديم ، به هيچ صورت ديگرى نمى تواند باشد .

    اولا ، بدليل نامه هاى معاويه به امام حسن عليه السلام - كه قبلا بدانها اشاره شد .

    ثانيا ، بدليل آنكه اين صورت با توجه به اينكه پيشنهاد كننده ى مواد ، امام حسن است از هر صورت ديگرى مناسبتر و به واقع نزديكتر است همچنانكه در ذيل روايت ( ورقه ى سفيد) قبلا گفتيم .

    ثالثا ، بدليل آنكه اين روايت ، مشهورتر و راويانش بيشترند .

    و رابعا بدليل آنكه ماده ى دوم به همين صورت تا زمانيكه امام حسن در قيد حيات بود كاملا مشهور و زبانزد بوده بطوريكه در بسيارى از خطب و احاديث بدان استشهاد مى شده است مثلا سليمان بن صرد در پيشنهادات خود به امام حسن پس از واقعه ى صلح ، بدان اشاره مى كند و جارية بن قدامه در حضور معاويه از حق حكومت امام حسن پس از او همچون موضوعى مسلم و معروف ياد مى كند و احنف بن قيس در خطابه ای كه براى رد بيعت يزيد در محفلى عظيم در حضور معاويه ايراد كرده از آن همچون موضوعى مسلم ياد نموده است وى در اين خطابه مى گويد : ( يقينا ميدانى كه عراق را با شمشير فتح نكرده ای و بازور بر آن مسلط نگشته ای ! بلكه چندان كه خود ميدانى با حسن عهد كردى و ميثاق خدای بستى كه حكومت پس از تو از او باشد حال اگر وفا كنى شايسته ى اينكارى و اگر بخواهى عذر و حيله در پيش گيرى ستم كرده ای بخدا سوگند كه در پشت سر حسن اسبهاى نيكو و ساعدهاى محكم و شمشيرهاى برنده آماده است ، اگر يك وجب به غدر و مكر پيش آيى بازوى نيرومندى را دريارى او پيش روى خود خواهى ديد ، تو نيكو ميدانى كه مردم عراق از روزى كه بغض تو را به دل گرفتند ، يك لحظه به تو محبت نورزيده اند) ( 30 ) .

    شواهد ديگرى نيز بر اين موضوع هست كه ياد كردن همه ى آنها با اختصار مورد نظر ما سازگار نيست

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:41:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      3 - تسليم امر   ...

    در صفحات گذشته دانستيم كه معاويه در گفتگو با پسرش يزيد ، در مورد خاندان پيغمبر گفت : ( بيقين ، حق از آن ايشان است) و در نامه ای كه براى زمينه سازى صلح به امام حسن نوشت ، اينجمله را قيد كرده كه : ( بى اطلاع تو كارى انجام نگيرد و با نظر تو در هيچ امرى مخالفت نشود) و پس از پايان ماجراى صلح گفت : ( به اين سلطنت راضى و خشنوديم) و در خطبه ای كه در روز ورود به كوفه ايراد كرد گفت : ( من بخاطر نماز و زكوه با شما نجنگيدم منظور من از اين لشكر كشى فقط اين بود كه بر شما حكمرانى كنم) .

    همچنين دانستيم كه حسن بن على عليه السلام روبروى معاويه خلافت او را انكار كرد و او ساكت ماند و هيچ نگفت .

    بر اين اساس ، مطلب ديگرى بر دانسته هاى ما افزوده مى گردد و آن اينكه : معاويه همينكه به سلطنت راضى شد خلافت را از خود نفى كرد و همينكه گفت : ( بخاطر نماز و زكوه با شما نجنگيدم اثبات كرد كه او يك خليفه ى دينى نيست بلكه پادشاهى است از سر ديگر پادشاهان كه به نماز و زكوه مردم كارى ندارند و همتشان همه مصروف حكمرانى بر مردم است و باز همينكه به حسن ميگويد : ( بى اطلاع تو كارى تمام نشود) و به پسرش مى گويد : ( حق از آن ايشان است) به مقام رفيع و برتر امام حسن اعتراف كرده و سلطه ى او را كه ميبايد از آن سرپيچى نشود پذيرفته است و آن چيزى جز مقام و سلطه ى خلافت نيست و با چنين وضعى بسيار طبيعى است كه وقتى امام حسن در پيش روى خود او خلافت وى را انكار كرده و ادعاى پوچ و بيجاى او را تكذيب مى كند ، وى سكوت ورزد و پاسخ ندهد .

    اين حقايق كجا و تسليم خلافت كه اين حضرات كلمه ى ( تسليم امر) را بدان معنا گرفته اند كجا ؟ !

    موضوع ديگرى كه شايد در نظر تحليلى ، دلالتش بر اعتراف معاويه به عدم استحقاق خلافت ، بيشتر باشد خنده شكست آميز او در برابر ( سعد بن ابى وقاص) است كه بر او وارد شده و گفت : ( سلام بر تو اى پادشاه) ! و نگفت اى اميرالمؤمنين اين خنده آشكارا از اعتراف او به خطاى خود - در اينكه ميخواسته لقب خلافت را همچون غنيمت جنگى بداند نه وساطتى ميان پيغمبر و امتش - خبر ميدهد و به همين دليل مستوجب آن مى شود كه سعد بن ابى وقاص كه مردى با شخصيت است و مغلوب چرب زبانى معاويه نمى شود در پاسخ او بگويد : ( بخدا دوست ندارم كه اين مقام را از راهى كه تو بدست آورده ای ، بدست آورم) يعنى وى از لقبى كه بروى خونهاى بنا حق ريخته و فتنه هاى سياه و پيمانهاى دروغ روئيده است خود را برتر ميشمارد.

    بنابراين مى بينيد كه ( سعد) نيز از ( تسليم امر) مفهومى جز تسليم سلطنت و حكومت استنباط نكرده و اين همان چيزى است كه هر آشنا به نظريه ى قرآن در مورد ( خلافت) و به زبان طرفين قرار داد در صلحنامه ، بايد استنباط نمايد .

    كاوشگر بزرگ اسلامى سيد امير على هندى رحمه الله چون به موضوع اين صلح رسيده ، از آن با تعبير ( كناره گيرى از حكومت) ياد كرده است ( 24 ).

    در گفتگوای كه خود آنحضرت با يكى از اصحابش در مقام تفسير صلح داشته ، چنين ميگويد : ( من مؤمنان را خوار نكردم بلكه خوش نداشتم كه آنان را بخاطر سلطنت بكشتن دهم) ( 25 ) .

    بدين ترتيب مشاهده مى كنيم كه اين جنگ از نظر هر دو طرف - هم حسن و هم معاويه - جنگ بخاطر قدرت و حكومت بوده است ، پس مصالحه ى آندو نيز كه شرائط آن بر طبق قرار داد مزبور مورد اتفاق طرفين قرار گرفته ميبايد مصالحه بر همين موضوع باشد چه آنان امروز بر همان موضوعى قرار داد صلح مى بستند كه ديروز بر سر آن به نبرد بر خاسته بودند و در نقطه ى مورد نظر آنان چه در خلال اظهاراتشان و چه در هنگام صلح ، خبرى از داد و ستد خلافت نيست .

    آنگاه در همين اظهارات به موضوع ديگرى برخورد مى كنيم و آن اينكه : طرفين هر دو بر اين مطلب اتفاق دارند كه مقام برتر و بالاتر از زمامدارى - يعنى مقامى كه در هيچ كار بايد از رأى دارنده ى آن مقام تخطى نشود و بى خبر او كارى انجام نگيرد - متعلق به حسن بن على است و دارا بودن همين مقام است كه به حسن اجازه مى دهد كه در پيش روى معاويه همچون كسى كه ديگرى را مأمور انجام كارى كرده است ، بگويد : ( او به وضع خود آشناتر و بر كارى كه بدو واگذار كرده ايم شكرگزار است) ( 26 ) يعنى كار زمامدارى .

    و چه تفاوت بسيارى است ميان اين مقام و آنچه ياوه سرايان گمان برده و در كتابها نوشته اند يعنى بيعت امام حسن با معاويه يا تسليم خلافت به وى .

    بنظر مى رسد كه اين ياوه ها نخستين بار بوسيله ى نويسنده ى مغرض و بد انديشى ، ساخته و پرداخته شده و سپس نويسندگان ديگر بى آنكه نظر خاصى داشته باشند مطلب او را در كتابهاى خود بازگو كرده اند و در تاريخ از اينگونه اشتباهات فراوان ميتوان يافت و همينهاست كه سيماى حقايق را دگرگون ساخته و زيبائيهاى آنرا پوشيده داشته و زحمت محققان را دو چندان كرده است و هر آنگاه كه كاوشگرى به دريافت صحيح موضوعى همت گمارد و ماخذ را مورد بررسى دقيق قرار دهد خواهد ديد كه اين تحريف ها و ياوه ها همگى به يك مأخذ و يك اصل باز ميگردد و هر گاه به تحقيق خود ادامه داده و همان مأخذ را نيز بيشتر بشكافد ، خواهد ديد كه مطلب بطور كلى بى اصل و اساس است ! .

    البته در اينكه خلافت اسمى و نام خليفه در تصرف معاويه - و پس از او در اختيار قلدران ديگرى كه آن را بخود بسته يا بزور شمشير و يا از راه ارث بدست آوردند - بوده هيچ ترديد و اختلافى نيست .

    اگر در قاموس مجتمعى كه با معاويه يا يكى ديگر از اين متصرفان و قلدران بيعت كرده ، صحيح است كه نام خلافت بر حكومتى كه از راه زور و قلدرى و ادعاى پوچ بدست آمده ، اطلاق شود ، با آنان بحث لفظى نخواهيم داشت ، بگذار در اينصورت معاويه ، خليفه ى قلدرى و زور باشد و حسن بن على خليفه ى پيغمبر و شريك قرآن و چنين فرض كن كه آنچه در برخى از روايات وارد شده - بنابر اينكه سندش صحيح و متنش بر كنار از تحريف باشد - از قبيل بكار بردن كلمه ى خليفه در اين اصطلاح جديد مى باشد !

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:41:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      2 - موضوع بيعت   ...

    در روايت كلينى رحمه الله چنين آمده : ( حسن با معاويه شرط كرد كه او را اميرالمؤمنين نام ندهد) ( ص 61 ) و در روايت ابن بابويه رحمه الله در كتاب ( علل الشرايع) ( ص 81 ) و روايت برخى ديگر ذكر شده كه : ( حسن با معاويه شرط كرد كه نزد او ( اقامه ى شهادت) نكند) .

    خوددارى از اعتراف ، به ( خلافت) معاويه - چه رسد به بيعت - از اين بهتر و بيشتر نمى شود كه او را اميرالمؤمنين ننامد و نزد او شهادتى نبرد آنچه واقع شد فقط عبارت بود از واگذارى سلطنت ، كه در متن قرار داد از آن به ( تسليم امر) تعبير شده و ديگران بدان ، عنوان ( تسليم حكومت) داده اند .

    و اما سخن دينورى در كتاب ( الامامة و السياسة) كه گفته است : ( حسن با معاويه بعنوان امامت ، بيعت كرد) سخنى است كه اولا با خصوصيات معاويه كه ديديم چه اندازه با خلافت اسلامى و زمامدارى مسلمانان بى تناسب است ، ثانيا با اظهارات امام حسن در مقام انكار خلافت معاويه و ثالثا با دقت و مراقبت فراوان آنحضرت در اينمورد كه اعترافى به خلافت معاويه از او صادر نشود ( همانطور كه از دو روايت بالا استفاده مى شود ) بهيچ وجه سازگار نيست .

    مجموعا آنچه از دينورى درباب ماجراى امام حسن و معاويه نقل شده نمايشگر جانبدارى و تعصب آشكارى است كه زيبنده ى مورخى كه در قرن سوم - يعنى در دوره ای كه از رشوه ها و تبليغات معاويه اثرى ديده نمى شد - مى زيسته است ، نمى باشد ، بى ترديد ، اينگونه قضاوتها معلول انگيزه هاى عاطفى و تمايلاتى است كه بيشتر مورخان مسلمان ما از آن بر كنار نمانده اند مثلا در يكجاى ديگر مى نويسد : ( حسن و حسين در طول زندگى معاويه هيچ عمل زشت و ناروای از او نديدند) ! از اين مورخ بايد سئوال كرد كدام عمل زشتى از اين بالاتر است كه كسى را مسموم كنند و كدام ناروا از اين بزرگتر است كه مقام او را غصب نمايند ! مگر معيارها و مقياسهاى دينورى چگونه است ؟ !

    اگر قرار باشد براى مورخانى كه سخن از بيعت امام حسن با معاويه گفته اند ، بتكلف و زحمت ، عذرى يا عذر گونه ای بتراشيم بايد بگوئيم كه اينان نيز تحت تأثير تبليغات دامنه دارى كه تا زمان آنها هنوز گوش مردم را راحت نمى گذارد ، قرار داشته اند در تاريخ هيچ ماجرای نمايان تر از اين ماجرا نيست كه حكومت اسلامى از دست كسى كه خود فرزند پيغمبر اسلام است خارج گشته و بدست يك برده ى آزاد شده ى جنگى كه تاريخ زندگى خود و خانواده اش معروف است بيفتد اهميت اين واقعه موجب گشته بود كه مخالفان صلح بخود حق دهند كه در حاشيه ى اين ماجرا هر چه مى خواهند بگويند و بنويسند ، اين بود كه حقايق را نيز تغيير دادند و مطالبى از پيش خود جعل كردند و از اين رهگذر بود كه افسانه ى بيعت نيز با دست خيال پرداخته شد .

    بازگو كردن اين افسانه ى ساختگى براى متصديان حكومت پس از واقعه ى صلح ، متضمن مصلحت مهمى نيز بود زيرا اين افسانه ميتوانست براى تبليغات ايشان مبنى بر اينكه معاويه داراى استحقاق خلافت بوده ، مدرك قابل ملاحظه باشد و مسئله ى ( خليفه بودن معاويه) را كه مورد انكار و استنكار عموم مسلمانان واقع گشته بود و سفينه غلام پيغمبر درباره ى آن گفته بود : ( دروغ ميگويند فرزندان كنيزك ازرق چشم ، ايشان از شريرترين پادشاهانند و نخستين پادشاه ، معاويه است) بدانوسيله تحكيم و تثبيت كنند .

    بعدها كه ساده دلى و سطحى نگرى بلاى جان مورخان شد و در هر آنچه از تاريخ اسلام فراهم آوردند اثر گذارد ، اين افسانه ى ساختگى نيز رنگ حقيقت و واقعيت گرفت گروهى كه در اقليت بودند زبان از ياوه گوای نگاه داشتند ولى بعضى چندان پا را از حقيقت فراتر نهاده و دچار خبط و آشفته گوای شدند كه گفتند حسن ، خود نيز صريحا به بيعت اعتراف كرده است ! بعضى ديگر خود را آلوده ى تهمت و افترا نيز ساختند و در ورطه ای كه زبينده ى جوانمردى هيچ مسلمانى كه درباره ى فرزند پيامبر اسلام سخن ميگويد نيست ، فرو افتادند و نوشتند كه : حسن ، خلافت را به مال دنيا فروخت !.

    اينك ما در صدد آن نيستيم كه به ياوه هاى مفتريان پاسخ گوئيم .

    منظور ما در اين بحث فقط آن است كه ثابت كنيم : اگر باعتقاد ما در واقعه ى صلح - صلحى كه مورد امضاء و قبول طرفين واقع شد - خبرى از اين بيعت پندارى وجود نداشته ، در اين گفتار جز بر درك صحيحى كه هر مسلمان بايد از مفهوم بيعت و امامت داشته باشد متكى نيستيم علاوه بر اينكه روايات مربوط به اين بحث و هم اظهاراتى كه از اشخاص مؤثر اين واقعه نقل شده ، ميتوانند دلائل ديگرى بر آن مدعا باشند .

    هيچ حقيقتى را در عالم نمى توان نشان داد كه براى اثبات آن اينچنين دلائل متقنى ، وجود داشته باشد و در عين حال مورد ترديد و ابهام قرار گيرد .

    عادت بر اين جارى است كه براى شناخت و فهم هر واقعه ای به گفته هاى مورخان قديم كه معاصر آن واقعه بوده و يا با آن ، فاصله ای كوتاه يا دراز داشته اند رجوع شود جمود بر اين روش در نسلها و دوره هاى بعد ، موجب پديد آمدن آراء و عقايد و دسته بنديهاى گوناگون در ميان يك مجتمع و در يك افق و ميان پيروان يك آئين شده است و اين فقط بدين علت است كه مراجع تاريخ ، خود تحت تأثير آراء و عقايد و دسته بنديها و تمايلاتى خاص مى زيسته اند كه اجتناب از آنها در آنچنان شرائطى امكان پذير نبوده است و براستى در آن شرائط دشوار بوده است كه نويسنده ای بتواند از تأثيرات عاطفى كه هم در وضع اخلاقى و هم در فعاليت هاى اجتماعى او مؤثر بوده ، خود را بر كنار بدارد .

    اضطراب و آشفتگى تأسف آور بسيارى از موضوعات تاريخ اسلام از همين نقطه سرچشمه ميگيرد .

    بحق بايد معتقد شد كه افسانه ى بيعت - كه طعن و ايراد كسان را نسبت به موضوع صلح بر انگيخته - آفريده ى همين عواملى است كه مورخان كتابهاى خود را تحت تأثير آن فراهم آورده اند تبليغات مغرضانه ای كه براى واقعى جلوه دادن اين افسانه انجام مى شده ، ايشان را تحت تأثير حسابگريهاى مادى يا بى اطلاعى از واقعيت ، بر آن ميداشته كه از آن تبليغات پيروى كنند كلمه ى ( تسليم امر) كه در متن قرار داد آمده نيز براى آنان مجوزى محسوب مى شده كه ادعا كنند امام حسن خلافت معاويه را بر سميت شناخت و سپس مدعى شوند كه بيعت با او را نيز پذيرفت ! ديگر توجه نداشته اند كه خلافت بدين اعتبار كه منصبى الهى و آسمانى است هرگز نميتواند مورد معامله يا بخشش و تسليم نمودن بديگرى قرار گيرد و پديده هاى اتفاقى از قبيل ( صلح) يا ( قبول حكميت) ممكن نيست در ماهيت واقعى آن اثر بگذارد .

    اكنون براى اينكه معناى كلمه ى ( تسليم امر) كه در ماده ى اول صلحنامه ذكر شده ، كاملا آشكار گردد ، بايد بروش خود ، مطالب جدى و واقعى را از لابلاى گفته هاى ضعيف مورخان بدست آورده و تفسير اين كلمه ى مجمل را در گفته های كه از خود طرفين قرار داد نقل شده ، جستجو كنيم .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:41:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      1 - اظهارات طرفين   ...

    از اظهارات معاويه پس از صلح در اينباره به دو جمله اكتفا مى كنيم : اول اين جمله كه ( ابن كثير) ( 1 ) و جمعى ديگر از مورخان از او نقل كرده اند : ( بدين سلطنت راضى و خشنوديم) و ديگر جمله ای كه در مقام زمينه چينى براى صلح در ضمن نامه ای براى امام حسن عليه السلام نوشت : ( و براى تو اين امتياز خواهد بود كه كسى بر تو تحكم نكند و بى اطلاع تو كارى تمام نگردد و با نظر تو در هيچ امرى مخالفت نشود) ( 2 ) .

    از اظهارات امام حسن عليه السلام نيز به سخنان زير اكتفا مى كنيم : اول سخنى كه بارها در مقام تفهيم فلسفه ى صلح به شيعيانش مى گفت : ( چه ميدانيد كه من چه كرده ام ! بخدا آنچه كرده ام براى شيعيانم از هر آنچه در جهان است بهتر است ) ديگر اين جمله كه به ( بشير همدانى) كه يكى از سران شيعه در كوفه بود گفت : ( از اين صلح منظورى بجز اين نداشتم كه شما را از كشته شدن نجات دهم ) ( 3 ) و ديگر اين فراز از خطابه ى آن حضرت پس از صلح : ( هان اى مردم ! همانا خداوند شما را به اولين ما هدايت كرد و جانتان را به آخرين ما محفوظ داشت اينك من با معاويه قرار صلح بسته ام ، چه ميدانيم ؟ شايد اين آزمايشى است و فرصتى تا ديگر زمانى) ( 4 ) .

    در اين اظهارات و هم در بسيارى از اظهارات مشابه اينها - چه از معاويه و چه از حسن عليه السلام - سخنى كه ما را در استنباط هدف اين قرار داد ، دچار اشكال و ابهام كند وجود ندارد معاويه مشتاقانه در طلب حكومت بوده و حسن عليه السلام خط مشى و راه خود را براى نجات شيعيان از قتل و حفظ افكار و اصول اسلامى - كه براى او از همه ى روى زمين با ارزشتر است - و بالاخره صلح و آرامشى موقت ، مى پيموده است .

    اين حقيقتى است كه با توجه به اظهاراتى كه در بالا ياد شد ، بى تعجب و انكار ميتوان پذيرفت و تحريفى را كه مورخان در مورد هدف طرفين از صلح و نيز خطای را كه در فهم اظهارات طرفين مرتكب شده اند ، باز شناخت چنانكه ملاحظه مى كنيد نه در متن قرار داد و نه در هيچيك از اظهارات دو طرف ، مطلقا سخنى از بيعت و امامت و خلافت نيست بنابرين جاى اين سئوال هست كه موضوع ( بيعت كردن حسن با معاويه) كه گروهى از مورخان و در رأس آنان ( ابن قتيبه دينورى) نقل كرده اند ، مستند بكدام مدرك است !

    در اينجا ما پيش از آنكه به بررسى درباره ى اين موضوع يا درباره ى گويندگان آن بپردازيم ، مقدمه ای كوتاه در پيرامون انتساب خلافت اسلامى به معاوية بن ابى سفيان و اينكه بيعت شرعى با كسى چون او چگونه صورت پذير است ، بيان مى كنيم :

    در طى مباحث گذشته درباره ى موضوع خلافت در اسلام مطالبى گفتيم كه خلاصه ى آن چنين است : خلافت و ( جانشينى پيغمبر) در اسلام فقط شايسته و برازنده ى كسى است كه در مزاياى روحى و معنوى از همه به رسولخدا شبيه تر باشد ، و - بقول عمر بن خطاب - بردگان آزاد شده و فرزندان آنها و تسليم شدگان روز فتح را از اين منصب سهمى نيست ، بنابر حديث معتبر از طرق اهل سنت ، خلافت پس از رسولخدا سى سال است و از آن پس ( پادشاهى گزنده) خواهد آمد ، بنابر عقيده شيعه و ( معتزله) امامت فقط به نصب و تعيين است ، غلبه يافتن و قدرت ، غير جايز را جايز نمى سازد بنابرين صحيح نيست كه كسى خلافت را بزور تصرف كند يا آن را با قلدرى و اجبار ، بر مسلمانان تحميل نمايد ، آن كسى كه خليفه ى پيغمبر است حق ندارد با مقررات آنحضرت - چه آشكارا و چه نهانى - مخالفت و ضديت ورزد و مثلا : زنا را به نسب ملحق سازد و نماز جمعه را در روز چهارشنبه بخواند و عهد و ميثاق خدا را بشكند .

    و اينك بر آنچه گفته ايم ، ميافزائيم كه : عليرغم تبليغات دامنه دار وسيعى كه ( خليفه نام) هاى اموى و دستيارانشان در ظرف هزار ماه دوران حكومت خود انجام دادند و با وجود آن رشوه هاى بيحساب و آن افسانه ها و روايات دروغينى كه بر طبق ميل و دلخواه خود جعل كردند ، هيچيك از صاحبنظران مسلمان از دوران خود معاويه تاكنون از استيلاى معاويه بر مقام حكومت ، معناى ( خلافت اسلامى) را درك نكرده و وى را ( خليفه ى رسولخدا) ندانسته اند و او با همه ى آن كوششهاى مالى و تبليغاتى بعنوان يك ( پادشاه خليفه نام) نه كمتر و نه بيشتر ، در تاريخ معرفى شد .

    پس از آنكه حكومت وى استقرار يافته بود ، روزى سعد بن ابى وقاص بر او وارد شد و گفت : ( سلام بر تو اى پادشاه) ! معاويه خنده ای كرده و گفت : ( چه مى شد اگر مرا اميرالمؤمنين خطاب ميكردى ، اى ابا اسحاق) ! سعد گفت : ( چه خرسند و خندان سخن ميگوای ! بخدا دوست ندارم اين مسند را از راهى كه تو بدست آوردى ، بدست آورم) ( 5 ).

    ابن عباس طى گفتار مفصلى به ابوموسى اشعرى گفت : ( در معاويه خصلتى كه او را به رتبه ى خلافت نزديك كند وجود ندارد) ( 6 ) .

    ابوهريره در مقام انكار خلافت معاويه اين حديث را از رسولخدا نقل كرد : ( خلافت در مدينه است و سلطنت در شام) ( 7 ) .

    ( ابن ابى شيبه) روايت كرده كه از سفينه غلام پيغمبر در اينباره كه آيا بنى اميه مستحق خلافتند يا نه ، سئوال كردند ، وى در پاسخ گفت : ( دروغ گفتند پسران كنيزك از رق چشم ، آنان از شريرترين پادشاهانند و اولين پادشاه ، معاويه است ) ( 8 ) .

    عايشه ادعاى خلافت را از معاويه ناروا شمرد و تقبيح كرد و معاويه اطلاع يافت و گفت : ( شگفتا از عايشه ، معتقد است كه چيزى را كه شايسته ى آن نيستم تصرف كرده ام و بر مسندى كه حق من نيست پاى نهاده ام ، او را به اين كارها چه كار ؟ ! خدا از او بگذرد) ( 9 ) .

    ابوبكره ( برادر مادرى زياد بن ابيه ) در مجلس معاويه حضور يافت ، معاويه گفت : ( حديثى بگو ابابكره ( ! ( ابن سعيد) نقل كرده كه ابوبكره چنين گفت : ( شنيدم از رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود خلافت سى سال است و از آن پس سلطنت است) عبدالرحمن پسر ابوبكره ميگويد : من با پدرم بودم ، معاويه پس از اين حديث دستور داد چندان پشت گردنى بما زدند تا از مجلس خارج شديم ! ( 10 ) .

    معاويه از صعصعة بن صوحان عبدى پرسيد : مرا مانند كدامين يك از خلفاء مى بينيد ؟ صعصعه در پاسخ گفت : ( آنكس كه بزور بر مردم حكومت يافته و با كبر و غرور با ايشان در آميخته و با ابزار باطل چون دروغ و فريب بر آنان مسلط شده چگونه خليفه تواند بود ؟ ! هان اى معاويه بخدا تو در جنگ بدر شمشيرى نزدى و تيرى نيفكندى در آنروز تو و پدرت در كاروان و سپاه مشركان بوديد و مردم را بر رسولخدا مى شورانيديد تو برده و پسر برده ای بودى و رسولخدا خودت و پدرت را آزاد ساخت و چگونه خلافت برازنده ى برده ى آزاد شده ای است ؟)( 11 ) .

    دوستش مغيره بن شعبه بر او وارد شد و چون از نزد او خارج مى گشت ، به پسرش گفت : ( از نزد پليدترين مردم مىآيم) ! ( 12 ) .

    سمره كارگزار او در بصره روزى كه از شغل خود معزول شد بر او لعنت فرستاد و گفت : ( خدا لعنت كند معاويه را ، بخدا اگر اطاعتى كه از او كردم از خدا مى كردم هرگز مرا عذاب نمى نمود) ( 13 ) حسن بصرى گفت : چهار خصلت در معاويه بود كه هر يك از آنها بتنهای براى هلاكت و بدبختى او بس بود ، يكى اينكه سفيهان را بر دوش امت سوار كرد تا آنجا كه امر خلافت را بى مشورت امت بدست گرفت با آنكه هنوز بقاياى صحابه و صاحبان فضيلت در ميان ايشان بودند ، ديگر آنكه پسر مست شرابخواره ى خود را كه حرير مى پوشيد و طنبور مى زد ، جانشين خود ساخت ، سوم آنكه زياد را برادر خود و پسر ابوسفيان خواند با اينكه رسولخدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم فرموده است : ( فرزند از بستر است و نصيب زناكار سنگ است) ، چهارم آنكه حجر را كشت ، واى بر او از حجر و اصحاب حجر ، واى بر او از حجر و اصحاب حجر) ( 14 ) .

    معتزله پس از صلح ، از بيعت با معاويه امتناع كردند و از حسن و معاويه هر دو كناره گرفتند و به همين جهت خود را ( معتزله) ( كناره گيران ) نام نهادند ( 15 ) .

    و پس از آنكه كاروان زمان ، شرح حال معاويه را به نسلهاى بعدى رسانيد ، فقهاء مذاهب اربعه در بحث هاى فقهى از معاويه بعنوان مثالى براى ( پادشاه ستمگر ) استفاده مى كردند ! ( 16 ) و ابوحنيفه نعمان بن ثابت او را ( ستمگرى كه مبارزهبا او واجب بوده است) ميدانست ( 17 ) بنابرين ، كو آن خلافتى كه براى معاويه فرض و پنداشته شده است ؟

    بعدها معتضد عباسى آمد و از نو ، كارهاى معاويه و جنايت هاى بزرگ او و سخنانى را كه درباره ى او گفته مى شد و رواياتى را كه درباره ى او نقل مى شد ، منتشر ساخت و در فرمانى ، لعن بر او را به همه ى مسلمانان توصيه كرد و اين در سال 284 هجرى بود ( 18 ) .

    غزالى پس از ذكر خلافت حسن بن على عليه السلام در كتاب خود چنين نوشت : ( و خلافت به مردمى رسيد كه بى استحقاق آن را تصاحب كردند) ( 19 ) .

    شيواترين سخنى كه در قرن ششم درباره ى معاويه ادا شده ، سخن نقيب بن بصره است كه گفت : ( معاويه به سكه ى قلب ، همانند است) ( 20 ).

    ابن كثير باستناد حديث نبوى ، صريحا خلافت را از معاويه نفى مى كند مى گويد :( بيشتر گفتيم كه خلافت پس از رسولخدا صلى الله عليه و آله سى سال است و از آن پس سلطنتى گزنده فرا مى رسد اين سى سال با خلافت حسن بن على پايان يافت پس دوران معاويه آغاز همان سلطنت است) ( 21 ) .

    دميرى ( متوفى بسال 808 ه ) پس از ذكر مدت خلافت حسن عليه السلام ، مى نويسد : ( و اين تتمه ى دورانى بود كه رسولخدا صلى الله عليه ( وآله ) و سلم براى خلافت پيش بينى كرده بود و اينكه پس از آن ، سلطنت است و بدنبال آن سلطه ى كبر آميز و فساد انگيز در زمين و همانگونه شد كه رسولخدا فرموده بود) ( 22 )

    و بالاخره محمد بن عقيل آمد و كتاب پر ارج خود ( النصائح الكافيه لمن يتولى معاويه) را فراهم آورد كه حقا قضاوت آخرين است درباره ى معاويه و تاكنون دوبار بچاپ رسيده است .

    در موضوع ( معاويه و خلافت) آنچه تاكنون گفته شد ، يعنى :

    اولا ، ناسازگارى اينچنين خلافتى با مقررات اسلام

    ثانيا ، مخالفت هاى آشكار معاويه با رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم

    و ثالثا ، تقبيح و استنكار صاحبنظران مسلمان در همه ى دوره هاى تاريخ اسلام ، ادعاى خلافت را از معاويه

    ما را از ادامه ى بحث در اينباره بى نياز مى سازد .

    خود امام حسن عليه السلام نيز پس از اينكه حكومت را به معاويه واگذار كرد ، صريحا - همچون بقيه ى بزرگان اسلام - خلافت را از معاويه نفى كرد و در خطابه ای كه در روز گرد آمدن دو گروه در كوفه ايراد كرد ، فرمود : ( معاويه چنين پنداشته كه من او را براى خلافت شايسته ديده ام و خود را نه ، او دروغ مى گويد ، ما در كتاب خداى عزوجل و بقضاوت رسولخدا ، از همه ى مردم به حكومت اوليتريم ) در يكى از فصول آينده متن اين خطابه خواهد آمد .

    در خطابه ى ديگرى كه پس از صلح با حضور معاويه ايراد كرد ، چنين گفت : ( خليفه آنكسى نيست كه دست ستم بگشايد و سنت ها را تعطيل كند و دنيا را پدر و مادر خود داند ، اينچنين كسى پادشاهى است كه بر حكومتى دست يافته و به بهره ای رسيده است ، اين حكومت از او بازستانده مى شود و آن لذت بزودى ميگذرد و بارگناه بر دوشت او مى ماند و آنچنان مى شود كه خداى عزوجل فرمود : ( چه ميدانم ، شايد اين آزمايشى است و بهره ای تا ديگر زمانى) ( 23 ) .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:41:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      بررسى فرازهاى بر جسته ى قرار داد   ...

    بيشك ، تركيب قرار داد از اينجهت كه مشتمل بر موضوعات پر اهميتى از جنبه هاى دينى و سياسى ميباشد ، گواه تازه ای است بر وسعت نظر تنظيم كننده ى آن در هر دو جنبه .

    حق آنست كه با مشاهده ى تدابير و فرمانهاى امام حسن در دورانى كه همينگونه چيزها بهترين شاخص قدرت ديپلماسى بوده ، به شايستگى سياسى فراوان آنحضرت اعتراف كرده و معتقد شويم كه اگر وى در شرائطى غير آن شرائط و در ميان مردمى و محيطى داراى زمينه ای مساعدتر ، مى زيست در شمار كار آزموده ترين سياستمداران و بزرگترين فرمانروايان اسلام محسوب مى گشت .

    تا هنگاميكه شواهد بر دور انديشى و قوت تدبير و بلند رای كسى چندان فراوانست كه جای براى مناقشه و ترديد باقى نمى گذارد ، محروميت ها و شكست هاى موسمى كه معلول طبيعت زمان و شرائط و اوضاع جارى است نمى تواند نشانه ى ضعف وى يا بهانه ى انتقاد و ايراد كسان قرار گيرد.

    استعدادهاى شخصى هر چند بر اثر محروميت ها و شكست ها امكان بروز و تجلى كامل نيابند ، ليكن يكباره نيز ميدان عمل را از دست نمى دهند به ميدان عمل مبتكرانه ای كه اين بزرگمرد پديد آورد بنگريد و فكر نو او را كه بر اساس حفظ جان تمامى يك ملت در حال و آينده اش استوار بود ، ملاحظه كنيد و آنگاه ببينيد كه چگونه اين فكر در فقرات قرار داد وى گنجانيده شده و بصورت شرائطى در قبال دشمن در آمده است .

    رسای و زباندار بودن مواد پنجگانه ى قرار داد بخوبى نشان مى دهد كه تنظيم كننده ى آن ، به تصادف يا بطور پراكنده و جدا ، موضوعات را كنار هم نچيده ، بلكه با تنظيم و انتخاب اين مواد بهم پيوسته ، هدف و منظور خاصى را تعقيب مى كرده و بعلاوه كوشيده است كه با در نظر گرفتن نزديكترين و عملى ترين راهها ، هدف خود را تأمين كند يعنى حق شرعى خود را تثبيت و مقام خود و برادرش را حفظ نمايد ، امور خاندان پيغمبر را تسهيل كرده و جان آنان را محفوظ دارد ، امنيت شيعيان خود و پدرش را تضمين كرده و يتيمان و بازماندگان آنها را سامان بخشد و بدينوسيله ثبات و وفاى آنان را پاداشى داده و بعلاوه ، ايمان و يارى و اخلاص آنان را براى روزى كه به وجود ياورانى نياز هست بيمه نمايد .

    در اين قرار داد ، حكومت را بدينشرط به معاويه واگذار كرد كه وى به سنت پيغمبر و به روش خلفاى شايسته عمل كند و با اين شرط ، معاويه را - كه وى بيش از هر كسى با روحيه ى او و هم با عكس العملش در برابر اين شرط آشنا بود - در تنگناى مخالفت ها و ضديت ها و دشمنى هاى بيشمار قرار داد و در نتيجه ، پايه ى حكومت او را متزلزل ساخت .

    اساسا قرار داد يعنى سندى كه دو طرف آن را امضاء كرده اند تا التزام خود را به آنچه به طرف مقابل داده يا از او ستانده اند ، تثبيت نمايند و در اينمورد موضوع قرار داد - حداكثر - عبارت است از : مادياتى محدود كه مورد حرص و علاقه ى شديد يكى از طرفين است در برابر معنوياتى نا محدود كه وجهه ى همت طرف ديگر مى باشد .

    معاويه از صلح ، هدفى جز اين نداشت كه بر حكومت استيلا يابد و حسن بدين امر راضى نشد مگر بدينجهت كه مكتب خود و اصول فكرى خود را از انقراض ، مصون بدارد و شيعيان خود را از نابودى برهاند و راه باز گرداندن حق غصب شده ى خود را پس از مرگ معاويه هموار سازد .

    لازمه ى درست انديشى آنست كه از قرار داد صلح چنين مفهومى استفاده كنيم .

    براى اينكه صحت تفسير ما در مورد هدفها و مقاصدى كه هر يك از دو طرف در لحظه ى وقوع صلح داشتند ، كاملا آشكار شود ناگزيريم زنجير تقليد كوركورانه از مورخان گذشته را پاره كرده و براى كشف اين حقيقت مهم تاريخى يكسره بسراغ اظهارات طرفين درباره ى مواد قرار داد يا بطور كلى گفته های كه نقاط مبهم قرار داد را روشن مى سازد ، برويم ، شايد از اين راه به حل اسرار فراوانى كه حتى بر دوستان نيز پوشيده مانده است ، راه يابيم .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:41:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      متن قرار دادى صلح نامه   ...

    و اينك متن قرار دادى كه به امضاى طرفين رسيد :

    ماده ى يك :

    حكومت به معاويه واگذار مى شود بدينشرط كه به كتاب خدا و سنت پيغمبر ( 2 ) - صلى الله عليه و آله - و سيره ى خلفاى شايسته عمل كند ( 3 ).

    ماده ى دو :

    پس از معاويه حكومت متعلق به حسن است ( 4 ) و اگر براى او حادثه ای پيش آمد متعلق به حسين ( 5 ) و معاويه حق ندارد كسى را بجا نشينى خود انتخاب كند ( 6 ) .

    ماده ى سه :

    معاويه بايد ناسزا به اميرالمؤمنين و لعنت بر او را در نمازها ترك كند ( 7 ) و على را جز بنيكى ياد ننمايد ( 8 ) .

    ماده ى چهار :

    بيت المال كوفه كه موجودى آن پنج ميليون درهم است مستثنى است و تسليم حكومت شامل آن نمى شود و معاويه بايد هر سالى دو ميليون درهم براى حسين بفرستد و بنى هاشم را از بخشش ها و هديه ها بر بنى اميه امتياز دهد و يك ميليون درهم در ميان بازماندگان شهدای كه در كنار اميرالمؤمنين در جنگهاى جمل و صفين كشته شده اند ، تقسيم كند و اينها همه بايد از محل خراج ( دارا بجرد) ( 9 ) تأديه شود ( 10 ) .

    ماده ى پنج :

    مردم در هر گوشه از زمين هاى خدا - شام يا عراق يا يمن و يا حجاز - بايد در امن و امان باشند و سياه پوست و سرخ پوست از امنيت برخوردار باشند و معاويه بايد لغزشهاى آنانرا ناديده بگيرد و هيچكس را بر خطاهاى گذشته اش مؤاخذه نكند و مردم عراق را بكينه هاى گذشته نگيرد ( 11 ) اصحاب على در هر نقطه ای كه هستند در امن و امان باشند و كسى از شيعيان على مورد آزار واقع نشوند و ياران على بر جان و مال و ناموس و فرزندانشان بيمناك نباشند و كسى ايشان را تعقيب نكند و صدمه ای بر آنان وارد نسازد و حق هر حقدارى بدو برسد و هر آنچه در دست اصحاب على است از آنان باز گرفته نشود) ( 12 ) .

    بقصد جان حسن بن على و برادرش حسين و هيچيك از اهل بيت رسولخدا توطئه ای در نهان و آشكار چيده نشود و در هيچيك از آفاق عالم اسلام ، ارعاب و تهديدى نسبت به آنان انجام نگيرد ( 13 ) .

    ابن قتيبه مى نويسد : ( سپس عبدالله بن عامر - فرستاده ى معاويه - قيود و شروط حسن عليه السلام را به همان صورتى كه آنحضرت بدو گفته بود براى معاويه نوشت و فرستاد و معاويه همه آنها را بخط خود در ورقه ای نوشت و مهر كرد و پيمانهاى مؤكد و سوگندهاى شديد بر آن افزود و همه ى سران شام را بر آن گواه گرفت و آن را براى نماينده ى خود عبدالله فرستاد و او آن را به حسن تسليم كرد ( 14 ) ) .

    ديگر مورخان ، متن جمله ای را كه معاويه در پايان قرار داد نوشته و با خدا بر وفاى بدان ، عهد و ميثاق بسته چنين آورده اند : ( بعهد و ميثاق خدای و به هر آنچه خداوند مردم را بر وفاى بدان مجبور ساخته ، بر ذمه ى معاوية بن ابى سفيان است كه به مواد اين قرار داد عمل كند) ( 15 ) و اين بنابر صحيح ترين روايات ، در نيمه ى جمادى الاولى بسال 41 هجرى بود .

    …………………………..

    پی نوشت ها

    1- طبرى : 6 / 93 و ابن اثير : 3 / 162 .

    2- مدائنى بنابر نقل ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه : ج 4 ص 8 .

    3- ( فتح البارى) ( شرح صحيح بخارى ) بنابر نقل ابن عقيل در ( النصايح الكافية) ( ص 156 ط اول ) و ( بحار الانوار) : ج 10 ص 115 .

    4- ( تاريخ الخلفاء) تأليف سيوطى ( ص 194 ) ، ابن كثير ( ج 8 ص 41 ) ، ( الاصابه) ( ج 2 ص 12 و 13 ) ، ابن قتيبة ( ص 150 ) ، ( دائره المعارف فريدوجدى) ( ج 3 ص 443 ط دوم ) و مدارك ديگر .

    5- ( عمده الطالب) تأليف ابن المهنا ( ص 52 ).

    6 - مدائنى بنابر نقل ابن ابى الحديد در نهج البلاغه ( ج 4 ص 8 ) ، ( بحارالانوار) ( ج 10 ص 115 ) و ( الفصول المهمة) تأليف ابن صباغ و مدارك ديگر .

    7- ( اعيان الشيعه) : 4 و 43 .

    8- ( مقاتل الطالبين) تأليف ابوالفرج اصفهانى ( ص 26 ) و ( شرح نهج البلاغه) ( ج 4 ص 15 ) ديگر مورخان گفته اند : ( حسن از معاويه خواست كه على را دشنام نگويد ، معاويه اين را نپذيرفت ولى قبول كرد كه وقتى حسن حاضر است و مى شنود به على دشنام داده نشود) ابن اثير ميگويد : سپس به همين نيز وفا نكرد .

    9- شهرى در فارس و نزديك به حدود اهواز است و ( جرد) يا ( جراد) در فارس قديم و روسى جديد بمعناى ( شهر) است بنابراين ( دارابجرد) يعنى شهر داراب .

    10- فرازهاى اين ماده را بطور پراكنده در كتابهاى : ( الامامة و السياسة) ( ص 200 ) و ( تاريخ طبرى) ( ج 6 ص 92 ) و ( علل الشرايع) تأليف ابن بابويه ( ص 81 ) و ( تاريخ ابن كثير) و مدارك ديگر ميتوان ديد .

    11- ( مقاتل الطالبيين) و ( ص ( 26 ( شرح نهج البلاغه) ( ج 4 ص 15 ) ( البحار) ( ج 10 ص 101 و 115 ) دينورى ( ص 200 ) هر فرازى با عين الفاظ از مأخذ مورد نظر گرفته شده است .

    12- فقرات مربوط به امنيت اصحاب و شيعيان على عليه السلام را در كتابهاى : طبرى 6 / 97 ابن اثير 3 / 166 مقاتل الطالبيين : 26 شرح النهج : 4 / 15 بحار 10 / 115 علل الشرايع : 81 و النصايح الكافية : 156 ميتوان مطالعه كرد .

    13- ( بحار الانوار) و ( ج 10 ص 115 ) و ( النصايح الكافية) ( ص 156 ط . ل ) .

    14- ( الامامة و السياسة) ( ص 200 ) .

    15- ( البحار) ( ج 10 ص 155 ) .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:39:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      قرار داد صلح   ...

    جمعى از مورخان از جمله طبرى و ابن اثير روايت كرده اند كه : معاويه ورقه ى سفيدى كه پاى آن را مهر كرده بود نزد حسن فرستاد و بدو نوشت : اختيار با توست ، در اين ورقه هر شرطى خواهى بنويس ( 1 ) .

    سپس روايت را ناتمام گذارده و توضيح نداده اند كه امام حسن عليه السلام در اين ورقه چه نوشت ما مصادر و ماخذى را كه امكان دسترسى بدانها بود بررسى كرديم و در تمامى آنها جز بر مواد پراكنده ای كه راويان خود اعتراف كرده اند كه فقط بخشى از مجموع مواد قرار داد است ، دست نيافتيم تنها در يك مأخذ ، صورت قرار دادى وجود دارد كه نسبتا منظم و داراى آغاز و انجام است و راوى پنداشته كه ( صورت كامل قرار داد صلح) همين است ، ولى بسيارى از مواد آن با روايات ديگر كه از لحاظ سند و عدد بر آن برترى دارد ، مغاير و متناقض است .

    و ما اگر قرار باشد به يك روايت اكتفا كنيم بايد براى اطلاع از محتويات قرار داد - بشيوه راويان قديم - از روايت ( ورقه ى سفيد) تجاوز ننمائيم و مانند آنان روايت را ناتمام گذارده و بدان اجمال قناعت ورزيم چه ، امضاء كردن قرار داد صلح بر مبناى اين اصل كه : ( هر شرطى خواهى بنويس) بدان معناست كه امام حسن ، ورقه ى ( سفيد امضا) ى معاويه را از شرائط مورد نظر خود پر كرده و موادى را كه بمصلحت خود او و تأمين كننده ى نظر او در مورد شخص خود يا خاندان يا شيعيان و يا هدفش بوده ، در آن گنجانيده است .

    و اينكه كه ما از يكايك آن مواد با اطلاع نيستيم ، ميتوانيم مطمئن باشيم كه در ميان منقولاتى كه از محتواى صلحنامه در دست است ، هر چه به صلاح و صرفه ى امام حسن نزديكتر و با فكر و هدف او منطبق تر است ، به واقعيت نزديكتر است و در مقام جرح و تعديل روايات ، چنين روايتى را بر آنچه متضمن شرطى است كه با مصالح معاويه بيشتر تطبيق مى كند ، ترجيح دهيم و اين بيشك نتيجه ى قطعى و مسلمى است كه از آزادى امام حسن در تنظيم صلحنامه ، ميتوان استفاده كرد .

    و ما كه نتوانسته ايم به آنچه امام حسن در ورقه ى سفيد نوشته دسترسى پيدا كنيم ، بنوبت خود چنين مى انديشيم كه بايد فرازهاى مختلفى را كه در مصادر و ماخذ تاريخى پراكنده است ، گرد آورده و از مجموع آنها آنچه را كه مشتمل بر صحيحترين و مهمترين مواد است انتخاب نموده و فرازهای را كه با يكديگر متناسب است در يك ماده بياوريم و با اين انتخاب و تنظيم ، ( قرار داد صلح) را بشكلى هر چه بواقع نزديكتر باز نمائيم .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:39:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      صلح   ...

    انگيزه هاى صلح از نظر دو جبهه

    با آشنای به چگونگى اقدامات معاويه براى رسيدن به هدفهاى خود ، شگفت نمى نمايد كه وى اولين پيشنهاد كننده ى صلح باشد ( 1 ) و هر گونه تعهدى به امام حسنبسپارد فقط بازاى گرفتن يك امتياز يعنى ( حكومت).

    اين نقشه را معاويه در هنگامى كه هنوز طرفين براى جنگ در شور و التهاب بودند طرح كرد و فعاليت خود را بيش از آنچه براى تنظيم اردوگاه و تدبير امور جنگ بكار ميبرد ، در اجراى اين نقشه متمركز ساخت نقشه اين بود كه به امام حسن پيشنهاد صلح كند ، اگر پذيرفت كه هيچ ، و گرنه صلح را بزور بر او تحميل كرده و به هر قيمتى از شروع جنگ جلوگيرى نمايد .

    براى تأمين اين منظور پيش از هر چيز لازم بود كه در جبهه ى امام حسن وضعى بوجود بيايد كه خود بخود مردم را بفكر ( صلح كردن) بيندازد .

    بر اساس اين نقشه ، ناگهان سيل شايعات دروغين بسوى اردوگاههاى اين جبهه سرازير شد ، بازار رشوه رونق گرفت ، در ستون وعده های كه هوش از سر بسيارى از فرماندهان يا داعيه داران فرماندهى مى ربود ، اينگونه وعده های ديده مى شد : فرماندهى يك لشكر ، حكومت يا ناحيه ، ازدواج با يك شاهزاده خانم اموى ! و در رشوه هاى نقدى رقم يك ميليون ديده مى شد !

    معاويه براى پياده كردن اين نقشه همه ى نيرو و همه ى هوش و استعداد و تجربيات خود را بكار انداخت ، بسيارى از وجدان فروشهای كه بظاهر حسن را ترك نگفته بودند نيز در باطن مزدور و آلت دست او بشمار مى رفتند و در دستگاه حسن بن على براى او جاسوسى مى كردند و هيچگونه امكانى را براى ترويج هدفهاى او از دست نميدادند.

    لشكرها و سلاحها و عمليات سوق الجيشى نيز وسائل ديگر او براى عملى كردن نقشه ى صلح بودند ، او مايل نبود كه نخستين بار به عراق حمله كند زيرا نمى خواست با بودن راه چاره ى ديگر ، با حسن وارد جنگ شود و البته راه چاره از نظر معاويه با راه چاره از نظر مردم يا از نظر دين جديد ، بسى تفاوت داشت .

    بايد انصاف داد كه وسائلى كه معاويه در اين مورد بر انگيخت همه ابتكارى و حساب شده و بر طبق روشهاى دقيق تنظيم شده بود و مى توانست نظر و هدف خاص او - يعنى ايجاد زمينه ای كه رقيب را بفكر صلح بيندازد - را بطور كامل تأمين كند .

    وقتى از طرفى فرمانده جبهه ى عراق و بدنبال او بيشتر سركردگان سپاه ، وجدان خود را با مال يا وعده معامله مى كنند و از طرف ديگر ناگهان سيل شايعات دروغ و تزلزل آور و مردد كننده و هولناك ، اردوگاه ( مسكن) و ( مدائن) را در هم مى ريزد و بالاخره خود امام حسن بر اثر رواج همين شايعات در وضعى قرار ميگيرد كه امكان هيچگونه اقدام مثبتى براى او باقى نمى ماند و حتى نمى تواند در برابر توده ى سپاهيانش ظاهر گردد بدون آنكه مورد هجوم ناگهانى دشمنان داخلى قرار گيرد در چنين موقعيت آشفته و اوضاع نابسامانى آيا راه چاره ای جز تن دادن به صلح بنظرش مى رسد؟

    موقعيت عجيبى بود ، نيكيها و شرائط مساعد تحت الشعاع فساد و بد انديشى مردم قرار داشت و بر رهبر چه ايرادى ميتوان گرفت وقتى شرائط نامساعد و وضع ، نابسامان است ؟ و از مردم چه گله ای ميتوان داشت وقتى فتنه و فساد در ميان ايشان ترويج مى شود البته انحراف برخى از طبيعت ها و نو ظهور بودن اسلام را - كه هر يك جداگانه عاملى بودند براى پديد آمدن چنين وضعى در مردم دو دل يا كسانيكه و بال گردن اسلام شده بودند - نيز نميتوان ناديده گرفت .

    حال در چنين موقعيتى كه حسن بن على بر اثر عواملى خارج اختيار خود او مانند خيانت سپاهيان يافتنه انگيزيهاى ماهرانه ى حريف ، در نخستين صف آرای با شكست روبرو مى شود ، قاعده آنست كه از همان لحظه و همان روز در فكر صف آرای ديگرى باشد و نبرد خود با معاويه را به ميدان جديدى بكشاند ، ميدانى كه دست خيانت سپاهيان بدان نمى رسد و انحراف طبايع بدان زيان نمى رساند و دسيسه هاى دشمن و فتنه انگيزيهاى او بر شانس موفقيت و نفوذ و پيروزى روز افزون آن مى افزايد .

    اين خلاصه ى آن طرحى است كه امام حسن به نيكوترين وجهى از آن بهره بردارى كرد و معاويه با همه بيدارى و هشيارى اش در آن موقعيت ، غافلگير شد و آنرا درك نكرد .

    پيشنهاد صلح معاويه ، مورد قبول امام حسن واقع شد ولى اين فقط بدين منظور بود كه او را در قيد و بند شرائط و تعهداتى گرفتار سازد كه معلوم بود كسى چون معاويه دير زمانى پايبند آن تعهدات نخواهد ماند و در آينده ى نزديكى آنها را يكى پس از ديگرى آشكارا نقض خواهد كرد و مردم نيز وقتى چنين ديدند ، قاعده خشم و انكار خويش را نسبت بدو آشكارا بيان خواهند كرد و بدينصورت بود كه بذر خشم و انتقام ، بذرى كه در سرزمين دل مردم ، دير پاى و در امتداد نسلها بر قرار است ، بوسيله ى صلح پاشيده شد و اين خشم ، مايه ى شورشهای شد كه در طول تاريخ همواره به تصفيه ى قدرتهاى غاصبانه كمك كرد .

    اين ميتواند خلاصه ى طرح سياسى ای باشد كه امام حسن بخاطر آن تن به قبول صلح داد و سپس به نيكوترين وجهى از آن بهره بردارى كرد و معاويه را غافلگير ساخت و اين عمل همچون نشان نبوغ مظلومانه ای بر تارك آن امام مظلوم درخشيد .

    در اين صورت بر حسن چه ايرادى ميتوان گرفت اگر صلح را بر طبق نقشه ى حساب شده ى خود امضاء كند ؟ نابسامانى وضع او در ( نخستين صحنه) و اميدوارى به نتايج ( صحنه ى دومين) صلح را در نظر او موجه مى ساخت ، علاوه بر اينكه اساسا پديده ى اصلاح ميان امت اسلامى و آثار قهرى آن مانند جلوگيرى از خونريزى و صيانت مقدسات و محقق ساختن و جهه ى نظر اسلامى ، نيز خود موجب ترجيح صلح مى شد .

    بيش از چند ماه طول نكشيد ، كمتر از عدد انگشتان دو دست ولى حوادث خرد كننده و شكننده ای كه در اين ماهها بوقوع پيوست آن را بعدد ستارگان آسمان وانمود مى ساخت اين ، قطعه زمانى بود كه دل آدمى با هر آنچه از عشق و تحسين كه در گنجايش آنست بدان روى مىآورد عطر دلاويز نبوت از آن متصاد گشت و مزاياى امامت راستين در آن تجلى نمود و با همه كوتاهى و زود گذرى ، باطن و حقيقت كار كسانى بيشمار را آشكار ساخت اين همان ماههای بود كه پرونده اش با بهترين سر انجام ها در عالم مسالمت و اصلاح ، ختم شد و در آن برترين سر انجام ، مصلحت دين و دنيا بهم پيوست .

    حسن بن على در چهره ى ( مصلح اكبر) ى كه جدش رسولخدا صلى الله عليه و آله در حديثى بدان بشارت داده بود ، ظاهر گشت : ( اين پسر من سرور و آقاست ، و در آينده ى نزديك خدا بدست او ميان دو گروه بزرگ مسلمانان صلح خواهد داد) .

    اراده ى خدا بر اينست كه اين خاندان از برترين مراحل شرف در شكلها و صحنه هاى گوناگونش برخوردار باشند اگر پيروزى از راه شمشير بدست نيامد ، از راه شهادت و مرگى كه در پيشگاه خدا و قضاوت تاريخ ارزشمند است ، و اگر به اين هر دو صورت امكان نيافت ، بوسيله ى اصلاح و وحدت كلمه و يكپارچه ساختن پيروان توحيد براى شرف آدمى همين بس كه پيام آور صلح باشد و در پيروزى يك انسان همين بس كه شرفش پايدار ماند پايدار بودن شرف ، ضامن پايدارى عزت است و عزت انگيزه ى پيوسته ای است كه آدمى را به زندگى سوق مى دهد و بر سرورى و آقای استوار است .

    اينك با توجه به آنچه گذشت باسانى ميتوان انگيزه هاى صلح را از نظر امام حسن باز شناخت .

    و اما انگيزه هاى معاويه كه موجب پيشقدمى او در موضوع صلح شد ، انگيزه های از نوع ديگر بود كه نه از عجز و ناتوانى ريشه مى گرفت و نه به خواسته هاى دين يا اصلاح ميان امت و جلوگيرى از خونريزى نظر داشت اصلاح ميان امت يا جلوگيرى از خونريزى از نظر معاويه نمى توانست انگيزه ى چشم پوشى از امتيازات فاتح بودن باشد ، شبيخونها و سفاكيهاى او در مدينه و مكه و يمن و وضع گستاخانه ى او در ( صفين) ميتواند هر كسى را با ماهيت شيطانى او آشنا سازد ، گرچه كم اند كسانيكه معاويه را كاملا شناخته باشند .

    در اينصورت بايد گفت كه پيشنهاد صلح از طرف او فقط ميتواند طغيان يك حس سود جويانه باشد و بس چيزى كه با سرگذشت افسانه وار معاويه متناسبتر و قابل تطبيق تر است .

    او چنين پنداشته بود كه كناره گرفتن امام حسن از حكومت بنفع او ، در افكار عمومى بمعناى كناره گرفتن از خلافت تلقى خواهد شد و گمان كرده بود كه پس از اين پيشامد ، او در نظر مسلمانان بعنوان خليفه ى قانونى معرفى خواهد گشت ( 2 )

    اين رؤياى لذتبخشى بود كه معاويه هر چيز گرانبهای را در برابر آن خوار مى شمرد ديگر نميدانست كه اسلام بسى عزيزتر و شامختر از آن است كه رجاله بازى ها و هوچيگرى هاى كسى چون او را بپذيرد يا زمام خود را بدست بردگان جنگى آزاد شده و فرزندان ايشان بسپارد .

    انكار نميتوان كرد كه ممكن است انگيزه هاى ديگرى نيز وجود داشته و توانسته از معاويه شخصيت ديگرى كه دشمن جنگ و دوستدار صلح و پذيرنده ى تعهدات و سوگندها و ميثاق هاى مؤكد است ، بسازد ولى بررسى ديگر انگيزه هاى وى از قوت اين مطلب نمى كاهد كه بزرگترين انگيزه ها و دواعى وى همان رؤياى لذتبخشى بوده است كه بدان اشاره كرديم .

    ……………………………..

    اينك در زير ، مجموعه ى موضوعاتى را كه هر يك ميتواند بخشى از عامل وادار كننده ى او بر پيشنهاد صلح باشد ، بيان مى كنيم :

    1 - ميدانست كه حسن بن على عليهما السلام صاحب اصلى حكومت است و براى بدست آوردن حكومت ناگزير بايد صاحب اصلى آن را - و لو بظاهر - قانع ساخت و بهترين طريق قانع ساختن او ( صلح) است .

    اعتقاد او به اينمطلب - يعنى به اولويت حسن بن على براى حكومت - در نامه ای كه كمى پيش از حركت سپاه بسوى ( مسكن) براى آنحضرت فرستاد ، با اين عبارت ذكر شده : ( تو بدين امر سزاوارتر و شايسته ترى) و در گفتگوای كه راجع به اهل بيت پيغمبر با پسرش يزيد داشته چنين بيان گرديده : ( پسرم ! بى ترديد اين حق از آن ايشان است) ( 3 ) و باز در نامه ای كه به زياد بن ابيه نوشته ، بدينگونه تبيين شده است : ( و اما اينكه او ( يعنى حسن ) بر تو برترى جسته و آمرانه سخن گفته ، اين حق اوست و ميبايد چنين كند) ( 4 ) .

    در معضلات و مشكلات دينى نظر امام حسن را همچون كسى كه معتقد به امامت اوست ، مى پرسيد ( 5 ) و بارها صريحا مى گفت كه حسن ( سرور مسلمانان) است ( 6 ) و مگر كسى جز پيشوا و امام مسلمانان ، سرور ايشان تواند بود ؟

    2 - با وجود همه ى وسائلى كه در اختيار داشت از نتائج جنگيدن با امام حسن سخت بيمناك بود و اين مطلب را كتمان نيز نميكرد مثلا : ( در توصيف دشمنان عراقيش مى گفت : بخدا هرگاه چشمان ايشان را كه در صفين از زير كلاهخودها نمايان بود بياد مىآورم هوش از سرم پرواز مى كند ( 7 ) گاه درباره ى آنان مى گفت : خدا بر آنان غضب كند ، گوای دلهايشان همه يكدل است ( 8 ) بدينجهت بود كه گرايش به صلح را گريز گاهى از برخورد با ايشان و مشاهده ى چشمهاى آنان از زير كلاه خود مى دانست !

    3 - از موقعيت امام حسن فرزند رسولخدا صلى الله عليه و آله در ميان مردم و مكانت معنوى بينظيرى كه آنحضرت بر حسب اعتقادات اسلامى دارا بود ، واهمه داشت لذا مى خواست بوسيله ى صلح از جنگ با او بگريزد .

    وى مى انديشيد كه ممكن است خداوند كسى را از ميان صفوف شام بر انگيزد كه حقايق را بمردم باز گفته و ناپسندى وضعى را كه در برابر امام حسن بخود گرفته اند ، براى آنان مدلل سازد چنين حادثه ای بى ترديد مسلمانان جبهه ى او را بر شورش و نافرمانى بر مى انگيخت و عاقبت ، سپاه او را متلاشى مى ساخت .

    او در تمام مدتى كه در برابر حسن صف آرای كرده بود ماجراى ( نعمان بن جبله ى تنوخى) را كه در صفين بخاطر داشت در آن جنگ ، وى كه خود از سران سپاه شام بود با صراحت بيسابقه ای با معاويه سخن گفته و آنچنانكه از يكفرد معمولى نسبت به حاكمى انتظار نمى رود ، او را بباد تمسخر و استهزاء گرفته بود معاويه حتى امروز نيز قبول نميكرد كه مردم شام شعورى بپايه ى شعور آنروز آن مرد داشته باشند .

    از جمله سخنانى كه وى در صفين به معاويه گفت اين بود : ( بخدا - اى معاويه - من بزبان خود براى تو مصلحت انديشى كردم و ملك و حكومت ترا بر دين خود ترجيح دادم و بخاطر هوسهاى تو ، راه هدايت را كه مى شناختم ترك گفتم و از صراط حق و حقيقت كه مى ديدم ، كناره گرفتم چگونه به رشد و هدايت راه خواهم يافت من كه با پسر عم رسول خدا صلى الله عليه و ( آله ) و سلم و اول گرونده ى به او و نخستين هجرت كننده ى با او ، مى جنگم ؟ اگر آنچه را كه ما اينك در اختيار تو گذارده ايم به او ارزانى ميداشتيم يقينا دلى مهربانتر و دستى بخشنده تر ميداشت ليكن اكنون كار را به تو واگذار كرده ايم و ناگزير بايد آنرا - چه بحق و چه بناحق - بپايان بريم حال كه از ميوه و جويبار بهشت محروم مانده ايم از انجير و زيتون ( غوطه) ( 9 ) دفاع خواهيم كرد) ! ( 10 ) .

    يكى از تدابير سياسى معاويه اين بود كه مردم شام را از شناسای بزرگان اسلام كه در خارج شام مى زيستند باز ميداشت ، مبادا كه از اين شناسای ، روزنى به مخالفت و انشعاب گشوده گردد لذا بر ما پوشيده است كه چگونه اين مرد شامى توانسته بود پسر عم رسولخدا را شناخته و از سبقت او در اسلام و دل مهربان و دست بخشنده و اولويت او براى حكومت اطلاع يابد .

    معاويه ، سياست بيخبر نگاهداشتن مردم از بزرگان اسلام را تا آخر دوران حكومتش ادامه داد اين سياست ، ابزارى بود كه بوسيله ى آن توانست آن اجتماع عظيم را در جنگ صفين و سپس در لشكر كشى بسوى ( مسكن) فراهم آورد .

    يكى از نشانه هاى بكار بردن اين سياست را - كه نشانه ى ضعف بكار برنده ى آن نيز هست - در سخنى كه معاويه خطاب به ( عمروعاص) بيان كرد ميتوان مشاهده نمود در آنروز عمروعاص در برابر امام حسن زبان به مفاخره گشوده و از آن حضرت پاسخى بليغ و دندان شكن - كه محركش معاويه نيز از آسيب آن در امان نماند - شنيده بود معاويه در اين هنگام خطاب به عمرو گفت : بخدا قسم از اين گفتگو جز اهانت بمن منظورى نداشتى مردم شام تا اين لحظه كه اين سخنان را از حسن شنيدند ، گمان نميكردند كه كسى بمرتب و منزلت من باشد ( 11 ) .

    4 - سياست معاويه - كه در راه منافع شخصى وى كمتر خطا ميكرد - ايجاب مينمود كه وى درباب ( صلح) پيشقدم باشد و بر آن اصرار بورزد و هر اندازه كه براى او ممكن است از مردم دو منطقه ى عراق و شام و ديگر آفاقى كه صداى وى بدانجا مى رسد ، بر اين صلح طلبى گواه گيرد .

    وى در وراى اين ظاهر صلحجويانه منظور ديگرى را تعقيب ميكرد و آن اينكه براى آينده ى نزديك خود كه سرنوشت جنگ آن را مشخص مى ساخت ، زمينه ای فراهم آورده باشد يكى از دو صورتى كه انتظار وقوع آن ميرفت اين بود كه جنگ با پيروزى شام ختم شود و حسن و حسين و خاندان و يارانشان بطور دسته جمعى كشته شوند ، در اين صورت هيچ عذرى در مورد اين جنايت بزرگ بهتر از اين نبود كه وى مسئوليت فاجعه را متوجه امام حسن نموده و بى آنكه دروغ گفته باشد به مردم بگويد : من حسن را به صلح خواندم ولى او به هيچ چيز جز جنگ رضايت نداد ، من زندگى او را ميخواستم و او مرگ مرا ، من در پى حفظ خون مردم بودم و او طالب قتل مردمى كه در ميان من و او مى جنگيدند .

    اين تردستى سياسى بسيارى از هدفهاى معاويه را تأمين ميكرد و بدو امكان ميداد كه بطور نهای حساب خود را با آل محمد تصفيه كند ، در آنصورت وى در نظر عموم ، رقيب فاتح و در عين حال مرد عادل و منصفى قلمداد مى شد كه همه ى كسانى كه نداى صلح او را پيش از شروع جنگ شنيده بودند حق را بجانب او ميدادند و انصاف و عدالت او را گواهى ميكردند .

    ولى امام حسن عليه السلام كسى نبود كه از تردستى هاى سياسى حريف خود غافل گشته يا خود از بكار بستن اين روشها عاجز باشد ، او در همه حال از دشمن خود هشيارتر و زبردست تر و در بهره بردارى از فرصت ها بنحو صحيح و خدا پسند نيرومندتر بود ، لذا با مشاهده ى شرايط ناهنجارى كه از همه سو او را در ميان گرفته بود و با اطلاع از مقاصد پليد دشمن و منظورى كه از دعوت بصلح داشت ، مقتضى ديد كه به پيشنهاد صلح پاسخ مثبت دهد .

    و سپس فقط بدين اكتفا نكرد كه نقشه هاى معاويه را خنثى و باطل سازد ، بلكه در پوشش ( صلح) دشمن خود را با نقشه ای حكيمانه و قاطع ، تا ابد منكوب ساخت .

    در فصلهاى آينده توضيح كافى در اينمورد بنظر خواننده عزيز خواهد رسيد .

    ……………………..

    پی نوشت ها

    1- قول صحيح همين است و دليل آن خطابه ای است كه امام حسن در مقام مشورت با اصحابش در ( مدائن) ايراد كرد و در آن خطابه گفت : ( بدانيد ! معاويه ما را به كارى دعوت كرده كه در آن نه سربلندى هست و نه انصاف) مدارك ديگرى نيز بر اين قول دلالت دارد بعضى از مورخان اين قول را مردود شمرده اند ولى گفتار خود امام حسن عليه السلام بر گفته ى ايشان مقدم است .

    2- ( حسن بصرى) را در اينمورد گفتار نغز و شيوای است كه در فصل 17 نقل خواهيم كرد ( احمد) در كتاب ( مسند) و ( ابويعلى) و ( ترمذى ) و ( ابن حيان) و ( ابوداود) و ( حاكم) اين روايت را از رسول خدا نقل كرده اند كه فرمود : ( پس از من خلافت سى سال است و از آن پس سلطنت خواهد بود) و بنا بلفظ ( ابو نعيم) در كتاب ( الفتن) و ( بيهقى) در كتاب ( الدلائل) فرمود : ( و از آن پس سلطنتى گزنده خواهد بود) اين حديث از نظر جمعى از اهل سنت ، حائز شرايط ( خبر صحيح) است يكى از راويان ايشان در حاشيه ای كه بر اين حديث زده مى گويد : و آن سى سال بعد از رسولخدا صلى الله عليه و ( آله ) و سلم با خلافت حسن بن على عليهما السلام پايان يافت ( ابوسعيد) از عبدالرحمن بن ابزى از عمر نقلكرده كه گفت : ( تا وقتى يكتن از حاضران جنگ بدر زنده است حكومت از آنان نبايد خارج شود و پس از آنان تا وقتى يكتن از اهل جنگ احد زنده است ديگران را از حكومت سهمى نيست و بردگان آزاد شده و اولاد آنان و تسليم شدگان روز فتح هيچيك شايسته ى زمامدارى نيستند)

    مؤلف : و اما بيعتى كه معاويه با روشهاى معروف خود از مردم گرفت ، نمى تواند غير جايز را جايز سازد .

    3- ابن ابى الحديد : ج 4 ص 5

    4- ابن ابى الحديد : ج 4 ص 13 و 73

    5- شواهد فراوان اين موضوع را در تاريخ يعقوبى ( ج 2 ص 201 و 202 ) و كتاب ( البداية و النهاية) تأليف ابن كثير ( ج 8 ص 40 ) و در ( بحار) ( ج 10 ص 98 ) ملاحظه كنيد .

    6- الامامة و السياسة : ص 159 - 160

    7- تاريخ مسعودى ( در حاشيه ى تاريخ ابن اثير ) ج 6 ص 67 و مدارك ديگر .

    8- تاريخ طبرى : ج 6 ص 3 .

    9- محلى در شام با آب و درخت بسيار و يكى از چهار شب روى زمين ( م ) .

    10- تاريخ مسعودى ( در حاشيه ابن اثير ) ج 5 ص 216 .

    11- ( المحاسن و المساوى) تأليف بيهقى ج 1 ص 64 .

    در قصص تاريخى نوادر فراوانى از بى اطلاعى مردم شام از بزرگان اسلام ميتوان يافت از آنجمله اينكه مردى از يكى از بزرگان و عقلاى قوم در شام پرسيد : اين ابوتراب كه امام - يعنى معاويه - او را در منبر لعنت مى كند كيست ؟ وى جواب داد : فكر مى كنم يكى از راهزنان بيابانى باشد ! روزى مردى از اهل شام از رفيقش كه ديده بود بر محمد ( ص ) صلوات مى فرستد پرسيد : درباره ى اين محمد چه ميگوای ؟ او خداى ما نيست ؟

    وقتى ( عبدالله بن على) در سال 132 ه - شام را فتح كرد جمعى از ريش سفيدان و بزرگان و سركردگان شام را نزد ( ابوالعباس سفاح) فرستاد ، ايشان نزدابوالعباس قسم ياد كردند كه تا شما به خلافت نرسيده بوديد ما براى پيغمبر خويشاوند و خاندانى كه ميراث بر او باشد بجز بنى اميه نمى شناختيم ! ( در اين باره رجوع كنيد : به مروج الذهب در حاشيه ى جلد 6 كامل ابن اثير ، ص 107 تا 109 ) .

    مؤلف : مطلب بالا دليل آنست كه پادشاهان اموى عموما از سياست معاويه در مورد بيخبر نگاهداشتن مردم از بزرگان اسلام مخصوصا خاندان پيغمبر و جلوگيرى از نفوذ نامهاى ايشان در شام ، پيروى مى كرده اند ، ضمنا ميزان علاقه و عنايت شاميان را به مسلمان بودنشان نيز نشان مى دهد مظنون آنست كه شام در دوران اموى هنوز مشتمل بر اكثريت غير مسلمانى از بوميان رومى و آرامى بوده است و بجز فتح شام بياد نداريم كه واقعه ى ديگرى كه موجب تغيير سنت ها و اوضاع قديم باشد ، در آنسر زمين بوقوع پيوسته باشد و در هيچ متن تاريخى نيز مطلبى كه اين گمان را از بين ببرد سراغ نداريم .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:39:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.
     
     
    مداحی های محرم