حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 1041
  • دیروز: 605
  • 7 روز قبل: 10419
  • 1 ماه قبل: 19721
  • کل بازدیدها: 2490168





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • آوا
  • زفاک
  • نورفشان
  • anam
  • زهرا حسینی


  •   امام شناسى   ...

     

    درس پنجم: قرآن و امامت

     

    قرآن اين بزرگ كتاب آسمانى ما بهترين راهگشا در همه چيز، و در مسئله امامت است، و آن را از ابعاد مختلفى مورد بررسى قرار داده است.

    * * *

     

    1- قرآن امامت را از سوى خدا مى شمرد:

    همان گونه كه در داستان ابراهيم(عليه السلام) قهرمان بت شكن در بحث هاى گذشته خوانديم قرآن مرحله امامت و پيشوايى ابراهيم(عليه السلام)را بعد از نيل به مقام نبوّت و رسالت و انجام امتحانات بزرگ مى شمرد، و در سوره بقره، آيه 124 مى گويد: (و اذا بتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما); «خداوند ابراهيم را آزمايش هاى بزرگى كرد، هنگامى كه از عهده آزمايش ها به خوبى برآمد، فرمود من تو را امام و پيشواى خلق قرار دادم»

    قرائن قرآنى و تاريخى مختلف نشان مى دهد كه رسيدن به اين مقام بعد از مبارزه با بت پرستان بابل، و هجرت ابراهيم به شام، و ساختن

    خانه كعبه و بردن فرزندش اسماعيل به قربانگاه بوده است.

    جايى كه نبوّت و رسالت بايد از طرف خدا تعيين گردد، مقام امامت و رهبرى همه جانبه خلق كه اوج تكامل رهبرى است به طريق اولى بايد از سوى خدا تعيين گردد، و اين چيزى نيست كه ممكن باشد به انتخاب مردم صورت گيرد.

    وانگهى خود قرآن در همين جا چنين تعبير مى كند: (انّى جاعلك للناس اماما); «من تو را امام و پيشوا قرار دادم.

    همان گونه كه در سوره انبياء آيه 73 نيز درباره جمعى از پيامبران بزرگ خدا ابراهيم و لوط و اسحاق و يعقوب مى گويد: (و جعلنا هم ائمة يهدون بأمرنا); «ما آنها را امامان قرار داديم كه به فرمان ما مقام هدايت را بر عهده داشتند».

    شبيه اين تعبير در بعضى ديگر از آيات قرآن ديده مى شود كه نشان مى دهد اين منصب الهى به وسيله خداوند بايد تعيين گردد.

    از اين گذشته هنگامى كه در دنباله همان آيه مربوط به امامت ابراهيم(عليه السلام)مى خوانيم كه او تقاضاى اين منصب را براى جمعى از فرزندان و نسل آينده خود كرد، اين پاسخ را شنيد كه (لا ينال عهدى الظالمين) اشاره به اين كه دعاى تو مستجاب شد امّا آنهايى كه مرتكب ظلمى شده اند از ميان فرزندان تو هرگز به اين مقام والا نمى رسند.

    با توجّه به اين كه «ظالم» از نظر لغت، و همچنين منطق قرآن، معنى گسترده اى دارد كه همه گناهان اعم از شرك آشكار و مخفى و هر گونه ظلم بر خويشتن و ديگران را شامل مى شود، و با توجه به اين كه آگاهى از

    اين امر به طور كامل جز براى خدا ممكن نيست چرا كه تنها خدا از نيّات مردم و باطن آنها آگاه است، روشن مى گردد كه تعيين اين مقام تنها به دست خداست.

    * * *

     

    2- آيه تبليغ

    در سوره مائده ، آيه 67 چنين مى خوانيم:

    (يا ايّها الرّسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين); «اى پيامبر آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده به مردم برسان، و اگر اين كار را نكنى رسالت او را انجام نداده اى، و خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم نگاه مى دارد، و خداوند جمعيّت كافران (لجوج) را هدايت نمى كند».

    لحن اين آيه نشان مى دهد كه سخن از مأموريت سنگينى مى گويد كه بر دوش پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرار داشته، و نگرانى هاى خاصّى از هر سو آن را گرفته بوده است، رسالتى كه ممكن بوده با مخالفت هايى از سوى گروهى از مردم روبه رو شود، لذا آيه مؤكداً به پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمان ابلاغ آن مى دهد، و در برابر خطرات احتمالى و نگرانى ها به او اطمينان خاطر مى بخشد.

    اين مسئله مهم مسلماً مربوط به توحيد و شرك يا مبارزه با دشمنانى از يهود و منافقان و غير آنها نبوده، چرا كه تا آن زمان (هنگام نزول سوره مائده) اين مسئله كاملا حل شده بود.

    ابلاغ احكام ساده اسلامى نيز داراى چنين نگرانى و اهميّتى نبوده،

    چرا كه طبق ظاهر آيه فوق حكمى بوده هم سنگ و هموزن رسالت كه اگر ابلاغ نمى شد حق رسالت ادا نشده بود. آيا چيزى جز مسئله جانشينى و خلافت پيامبر مى تواند باشد؟ به خصوص اين كه آيه در اواخر عمر پيامبر نازل شده است، و تناسب با مسئله خلافت دارد، كه تداوم مسئله نبوّت و رسالت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است.

    علاوه بر اين روايات زيادى از جميع كثيرى از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از جمله زيد بن ارقم، ابوسعيد خدرى، ابن عباس، جابر بن عبدالله انصارى، ابوهريره، حذيفه و ابن مسعود نقل شده كه بعضى از اين روايات به يازده طريق به ما رسيده و گروه عظيمى از دانشمندان اهل سنّت اعم از مفسران و محدّثان و مورخان، آنها را نقل كرده اند كه آيه فوق درباره على(عليه السلام) و داستان روز غدير نازل شده است.(1)

    ماجراى «غدير» را به خواست خدا بعداً در بحث «روايات و سنّت» ذكر خواهيم كرد، ولى در اين جا همين اندازه يادآور مى شويم كه اين آيه نشانه روشنى است بر اين كه پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)موظّف بوده كه به هنگام بازگشت از آخرين حج و در اواخر عمرش على(عليه السلام) را رسماً به جانشينى خود نصب كرده و به عموم مسلمانان معرّفى كند.

    * * *

     

    3- آيه اطاعت اولوالامر

    در آيه سوره نساء ، آيه 59 مى خوانيم: (يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم); «اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالامر را».

    در اينجا اطاعت «اولوالامر» بدون هيچ گونه قيد و شرط در كنار اطاعت خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرار گرفته است.

    آيا منظور از «اولوالامر» زمامداران و حكام در هر زمان و هر محيط هستند؟ و فى المثل مسلمانان هر كشورى در عصر ما موظفند مطيع بى قيد و شرط زمامدارانشان باشند؟ (آن گونه كه جمعى از مفسران اهل سنّت گفته اند).

    آيا منظور از آن پيروى از زمامداران است مشروط به اين كه حكمشان بر خلاف احكام اسلام نباشد؟ اين نيز با مطلق بودن آيه سازگار نيست.

    و آيا منظور خصوص صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) است؟ اين احتمال نيز با مفهوم گسترده اى كه آيه براى هر عصر و زمان دارد سازگار نمى باشد.

    بنابراين به وضوح مى فهميم كه منظور از آن پيشواى معصومى است كه در هر عصر و زمان وجود دارد كه اطاعتش بى قيد و شرط واجب، و فرمانش همچون فرمان خدا و پيامبر لازم الاجرا است.

    احاديث متعدّدى كه در منابع اسلامى در اين زمينه وارد شده و

    «اولوالامر» را تطبيق بر على(عليه السلام)يا ائمه معصومين كرده است گواه ديگر اين مدّعاست.(1)

    * * *

     

    4- آيه ولايت

    در سوره مائده آيه 55 مى خوانيم: (انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزّكوة و هم راكعون)«ولى و رهبر شما تنها خدا است و پيامبرش و آنها كه ايمان آورده و نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى پردازند».

    قرآن با توجّه به كلمه «انّما» كه در لغت عرب براى انحصار است ولى و سرپرست مسلمانان را در سه كس خلاصه مى كند: «خدا، پيامبر و كسانى كه ايمان آوردند و در حال ركوع زكات مى دهند».

    شك نيست كه منظور از «ولايت» دوستى مسلمانان با يكديگر نيست، چرا كه دوستى همگانى احتياج به اين قيد و شرط ندارد همه مسلمانان با هم دوست و برادرند هر چند در حال ركوع زكاتى نپردازند، بنابراين «ولايت» در اينجا به همان معنى سرپرستى و رهبرى مادى و معنوى است، به خصوص اين كه در رديف «ولايت خدا» و «ولايت پيامبر» قرار گرفته است.

    اين نكته نيز روشن است كه آيه فوق با اوصافى كه در آن آمده اشاره

    به شخص معينى مى كند كه در حال ركوع زكات پرداخته است، وگرنه لزومى ندارد كه انسان به هنگام ركوع نماز زكات خود را بپردازد، اين در حقيقت يك نشانه است نه يك توصيف.

    مجموع اين قرائن نشان مى دهد كه آيه فوق اشاره پرمعنايى به داستان معروف على(عليه السلام) است كه حضرت مشغول ركوع نماز بود، مستمندى در مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله)تقاضاى كمك كرد، كسى جواب مساعد به او نداد، در همان حال على(عليه السلام) با انگشت كوچك دست راست خود اشاره كرد، شخص نيازمند نزديك آمد و انگشترى پرارزشى كه در دست آن حضرت بود بيرون آورد پيامبر(صلى الله عليه وآله) با گوشه چشم جريان را مشاهده مى كرد، بعد از نماز سر به آسمان بلند كرد و چنين گفت: «خداوند! برادرم موسى از تو تقاضا كرد كه روح او را وسيع گردانى، و كارها را بر او آسان كنى، و گره از زبانش بگشائى، و هارون برادرش را وزير و ياورش قرار دهيد… خداوندا! من محمّد پيامبر و برگزيده توام، سينه مرا گشاده دار، و كارها را بر من آسان كن، از خاندانم على را وزير من فرما تا به وسيله او پشتم قوى و محكم گردد.هنوز دعاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) پايان نيافته بود كه جبرئيل نازل شد و آيه فوق را با خود آورد.

    جالب اين كه بسيارى از مفسران بزرگ اهل سنّت و مورخان و محدثان آنان نزول اين آيه را درباره على(عليه السلام) نقل كرده اند و گروهى از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه متجاوز از ده نفر مى شوند شخصاً از پيامبر(صلى الله عليه وآله)اين حديث را آورده اند.(1)

     

    آيات در زمينه ولايت فراوان است، ما فقط به چهار آيه فوق در اين مختصر قناعت مى كنيم.

    * * *

     

    [ 265 ]

    فكر كنيد و پاسخ دهيد

     1- نصب و تعيين امام از نظر قرآن به دست كيست؟

    2- آيه تبليغ در چه شرايطى نازل شد و محتواى آن چيست؟

    3- اطاعت بى قيد و شرط درباره چه كسانى معقول است؟

    4- به چه دليل آيه «انّما وليكم الله…» اشاره به رهبرى و امامت دارد؟

     

    5- از مجموع آيات قرآن در زمينه مسئله ولايت چه مسائلى را مى توان استفاده كرد؟

     

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



    [شنبه 1395-01-21] [ 10:16:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      امام شناسى   ...

     

    درس چهارم: نصب امام(عليه السلام) بر عهده كيست؟

     

    گروهى از مسلمانان (اهل سنّت) معتقدند پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) ديده از جهان فرو بست در حالى كه جانشينى براى خود نصب نكرده بود و معتقدند اين وظيفه بر عهده خود مسلمانان است كه پيشوا و رهبرى براى خود برگزينند، و از طريق «اجماع مسلمين» كه يكى از دلائل شرعى است اين كار صورت گيرد.

    آنها اضافه مى كنند اين برنامه انجام شد، نخست خليفه اوّل به اجماع امّت به خلافت برگزيده شد.

    و او نيز شخصاً خليفه دوّم را به عنوان خليفه معرفى كرد.

    و خليفه دوّم نيز شورائى مركب از شش نفر تعيين نمود تا جانشين او را برگزيند.

    اين شورا مركب بود از: على(عليه السلام)، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبير و سعد بن ابىوقاص.

    اين شورا با اكثريت سه نفر يعنى سعد بن ابىوقاص، عبدالرحمن و طلحه به عثمان رأى داد (خليفه دوم تصريح كرده بود كه اگر سه نفر در

    يك طرف و سه نفر ديگر در طرف مقابل قرار گيرند آن طرف كه عبدالرحمن بن عوف (داماد عثمان) در آن است برگزيده شود!

    در اواخر دوران خلافت عثمان مردم به دلائل مختلفى بر او شوريدند و او بى آن كه بتواند جانشينى شخصاً يا از طريق شورا برگزيند كشته شد.

    در اين هنگام عموم مسلمانان به على(عليه السلام) روى آوردند و با او به عنوان جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله)بيعت كردند جز معاويه كه فرماندار شام بود، و يقين داشت على(عليه السلام) او را در پست خود ابقا نخواهد كرد.

    و پرچم مخالفت برافراشت، و سرچشمه حوادث شوم و مرگبارى در تاريخ اسلام و منجر به ريخته شدن خون گروه عظيمى از بى گناهان شد.

    در اين جا از نظر روشن شدن بحث هاى علمى و تاريخى سؤالات زيادى در اين زمينه داريم كه چند قسمت مهم آن را مطرح مى كنيم:

    * * *

     

    آيا امّت مى تواند اقدام به نصب جانشين پيامبر كند؟

    پاسخ اين سؤال چندان پيچيده نيست، اگر امامت را به معنى زمامدارى ظاهرى جامعه مسلمين بدانيم انتخاب زمامدار از طريق مراجعه به آراءِ مردم كار متداولى است.

    ولى اگر امامت را به همان معنى كه قبلا شرح داديم و از قرآن مجيد استفاده كرديم بدانيم بدون شك هيچ كس جز خدا و يا پيامبر (آن هم به الهام الهى) نمى تواند امام و خليفه را تعيين كند.

    زيرا شرط امامت طبق اين تفسير داشتن علم وافر به تمام اصول و

    فروع اسلام است. علمى كه از منبع آسمانى مايه بگيرد و متّكى به علم پيامبر باشد تا بتواند از شريعت اسلام حفاظت كند.

    شرط ديگر آن است كه امام(عليه السلام) معصوم باشد يعنى از هر گونه خطا و گناه مصونيت الهى داشته باشد، تا بتواند مقام امامت و رهبرى معنوى و مادى، ظاهرى و باطنى امت را بر عهده گيرد، و همچنين زهد و پارسايى و تقوى و شهامتى كه لازمه تصدّى اين پست مهم است.

    تشخيص اين شرايط مسلماً جز به وسيله خدا و پيامبر امكان پذير نيست، اوست كه مى داند روح عصمت در درون جان چه كسى پرتوافكن است، و اوست كه مى داند حدّ نصاب علم لازم براى احراز مقام امامت، و زهد و وارستگى و شجاعت و شهامت در چه كسى موجود است.

    آنها كه نصب امام و خليفه پيامبر را به دست مردم سپرده اند در حقيقت مفهوم قرآنى امامت را تغيير داده، و محدود به زمامدارى معمولى و سامان دادن به امور دنياى مردم دانسته اند، وگرنه شرايط امامت به معنى جامع و كامل تنها به وسيله پروردگار قابل تشخيص است، و اوست كه از اين صفات با خبر است.

    درست همان گونه كه شخص پيامبر را نمى توان از طريق آراءِ مردم برگزيد، بلكه بايد حتماً از سوى خداوند انتخاب و از طريق معجزات معرّفى گردد، زيرا صفات لازم در پيامبر را جز خدا كسى تشخيص نمى دهد.

    * * *

     2- آيا پيامبر جانشينى براى خود نصب نكرد؟

    بدون شك آيين اسلام يك آيين «جهانى» و «جاودانى» است، و طبق صريح آيات قرآن مخصوص به زمان و مكان معينى نمى باشد.

    اين نيز جاى ترديد نيست كه در زمان وفات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) اين آيين آسمانى از جزيره عربستان فراتر نرفته.

    از سوى ديگر سيزده سال از عمر پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مكّه تنها به مبارزه با شرك و بت پرستى گذشت، و ده سال ديگر عمر پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه از زمان هجرت آغاز شد و دوران شكوفايى اسلام بود نيز بيشتر به «غزوات» و جنگ هاى تحميلى دشمنان سپرى شد.

    گرچه پيامبر(صلى الله عليه وآله) شب و روز به تبليغ و تعليم مسائل اسلامى مى پرداخت و اسلام نوپا را در تمام ابعاد معرّفى مى كرد، ولى باز مسلّماً تحليل بسيارى از مسائل اسلامى نياز به زمان بيشترى داشت، و مى بايست شخصى همانند پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين مسئوليّت سنگين را بعد از او بر عهده گيرد.

    از همه اينها گذشته پيش بينى وضع آينده، و فراهم آوردن مقدّمات تداوم مكتب از مهم ترين امورى است كه هر رهبرى به آن مى انديشد، و هرگز به خود اجازه نمى دهد كه اين مسئله اساسى را به دست فراموشى بسپارد.

    از اينها كه بگذريم پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) براى ساده ترين مسائل زندگى گاه دستوراتى بيان كرده، آيا براى مسئله خلافت و زعامت و امامت مسلمين نبايد برنامه اى تعيين كند؟!

     

    مجموع اين جهات سه گانه، دليل روشنى است بر اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)حتماً روى مسئله تعيين جانشين اقدام كرده است، و بعداً به خواست خدا نمونه هايى از روايات مسلم اسلامى را در اين زمينه خواهيم آورد كه اين واقعيّت منطقى را روشن تر مى كند كه پيامبر هرگز در طول عمر خود از اين مسئله حياتى غافل نماند هر چند امواج سياست هاى خاصّى بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) كوشيدند كه اين مطلب در اذهان مردم وارد كنند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) جانشين تعيين نكرده است.

    آيا باوركردنى است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در غزواتى كه چند روزى از مدينه بيرون مى رفت (همانند غزوه تبوك) مدينه را خالى نگذارد، و اقدام به تعيين جانشين كند، ولى براى بعد از مرگ خود هيچ اقدامى ننمايد، و امت را در ميان انبوهى از اختلافات و سرگردانى ها به حال خود رها سازد، و تداوم اسلام را از طريق رهنمود براى آينده به طور كامل تضمين ننمايد؟!

    مسلماً عدم تعيين جانشين خطرات بزرگى براى اسلام نوپا داشت، و عقل و منطق مى گويد چنين امرى محال است كه از پيامبر اسلام سر زند.

    آنها كه مى گويند اين كار را ر عهده امّت گذارده لااقل بايد مدركى نشان دهند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به اين موضوع تصريح كرده است، در حالى كه هيچ گونه مدركى براى اين واگذارى ندارند.

    * * *

     

     

    3- اجماع و شورا

    فرض كنيم پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) اين امر حياتى را ناديده گرفته باشد، و مسلمانان خود موظف به اين انتخاب بوده باشد، ولى مى دانيم «اجماع» به معنى اتفاق مسلمين است، و هرگز چنين اتفاقى در مورد خلافت خليفه اوّل حاصل نشد، تنها جمعى از صحابه كه در مدينه بودند، بر اين كار تصميم گرفتند، مردم ساير بلاد اسلام هرگز در اين تصميم گيرى مشاركت نداشتند، و در خود مدينه نيز على(عليه السلام) و گروه عظيمى از بنى هاشم در اين تصميم هيچ گونه دخالتى نداشتند، بنابراين چنين اجماعى قابل قبول نيست.

    وانگهى اگر اين روش صحيح باشد چرا «خليفه اوّل» در مورد انتخاب جانشين خود چنين نكرد؟

    چرا شخصاً جانشين خود را برگزيد؟ اگر تعيين يك نفر كافى است پيامبر(صلى الله عليه وآله) از همه اولى بود كه اين كار را بكند، و اگر بيعت بعدى مردم اين مشكل را حل كند در مورد پيامبر بهتر حل مى كند.

    از اين گذشته مشكل سوم در مورد خليفه سوّم پيش مى آيد كه چرا خليفه دوّم هم روشى را كه خليفه اوّل با آن انتخاب شده بود كنار گذاشت و هم سنّتى را كه خودش با آن روى كار آمده بود شكست يعنى نه به سراغ اجماع رفت و نه تعيين فردى بلكه شوراى كذائى را مأمور اين كار نمود.

    اصولا اگر «شورا» صحيح است چرا محدود به شش نفر باشد؟ و رأى سه نفر از شش نفر كافى باشد؟

     

    اينها سؤالاتى است كه براى هر محقّقى در تاريخ اسلام پيدا مى شود و بى جواب بودن اين سؤالات دليل بر اين است كه راه نصب امام اينها نبوده است.

    * * *

     

    4- على(عليه السلام) از همه لايق تر بود

    فرض مى كنيم پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) كسى را به جانشينى خود معرّفى نكرده، باز فرض مى كنيم اين امر بر عهده مردم بوده، ولى آيا مى توان به هنگام انتخاب كردن كسى را كه از نظر علم و تقوى و امتيازات ديگر بر همه برترى دارد كنار گذاشت و به سراغ كسانى رفت كه در مراحل بعد از او هستند؟!

    گروه عظيمى از دانشمندان اسلام حتّى از اهل تسنن صريحاً نوشته اند كه على(عليه السلام)نسبت به مسائل اسلامى از همه آگاه تر بود، و روايات و آثارى كه از آن حضرت باقى مانده شاهد گوياى اين واقعيّت است، تاريخ اسلام مى گويد او پناهگاه امّت در همه مشكلات علمى بود، و حتّى اگر از خلفاى ديگر مسائل مشكل و پيچيده را سؤال مى كردند، به على(عليه السلام) ارجاع مى دادند.

    شجاعت و شهامت، تقوى و زهد و صفات برجسته ديگر او از همه برتر بود، بنابراين به فرض كه بايد مردم كسى را براى اين منصب برگزينند على(عليه السلام) از همه لايق تر و شايسته تر بود (البته اين بحث ها مدارك بسيار وسيع و گسترده اى دارد كه اين مختصر جاى آن نيست).

    * * *

     

     

    فكر كنيد و پاسخ دهيد

      1- چرا مردم نمى توانند امام و خليفه پيامبر را برگزينند؟

    2- آيا عقل و منطق مى گويد پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى خود جانشين تعيين كرد يا نه؟

    3- طرز گزينش خلفاى سه گانه نخستين چگونه بود؟

    4- آيا طرق انتخاب آنان منطبق بر موازين علمى و اسلامى بود؟

    5- به چه دليلى على(عليه السلام) از همه لايق تر بود؟

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



     [ 10:14:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      امام شناسى   ...

     

    درس سوّم: شرايط و صفات ويژه امام(عليه السلام)

     

    قبل از هر چيز در اين بحث توجّه به يك نكته ضرورى است و آن اين كه:

    از قرآن مجيد به خوبى استفاده مى شود كه «مقام امامت» برترين مقامى است كه يك انسان ممكن است به آن برسد، حتّى برتر از مقام «نبوت» و «رسالت» است، زيرا در داستان ابراهيم پيامبر بت شكن(عليه السلام)چنين مى خوانيم:

    (و اذابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين);(1)

    «خداوند ابراهيم را با امور مهمّى آزمايش كرد، و او از عهده همه آزمون هاى الهى برآمد، خداوند به او فرمود تو را به مقام امامت و پيشوايى مردم منصوب كردم، ابراهيم گفت از فرزندانم نيز (علاقه دارم حائز اين مقام شوند) فرمود (چنين خواهد شد ولى بدان) عهد امامت

    هرگز به ستمكاران نمى رسد. (و آنها كه آلوده شرك يا گناهى باشند ممكن نيست به اين مقام والا برسند».

    به اين ترتيب ابراهيم بعد از پيمودن مرحله نبوت و رسالت و پيروزى در آزمون هاى مختلف به اين مقام ارجمند، مقام پيشوايى ظاهرى و باطنى مادى و معنوى مردم ارتقاء يافت.

    پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز علاوه بر مقام نبوت و رسالت داراى مقام امامت و رهبرى خلق بود، گروهى از پيامبران ديگر نيز داراى چنين مقامى بودند، اين از يك سو.

    از سوى ديگر مى دانيم شرايط و صفات لازم براى بر عهده گرفتن هر مقام تناسب با وظايف و مسئوليّت هايى دارد كه شخص بايد در آن مقام انجام دهد، يعنى هر قدر مقام والاتر و مسئوليّت ها سنگين تر باشد، به همان نسبت شرايط و صفات لازم سنگين تر خواهد بود.

    مثلا در اسلام كسى كه عهده دار مقام قضاوت و حتّى شهادت دادن و امام جماعت بودن مى شود بايد عادل باشد، جايى كه براى اداى يك شهادت يا بر عهده گرفتن حمد و سوره در نماز جماعت، عدالت لازم باشد، پيداست كه براى رسيدن به مقام امامت، با آن اهميت فوق العاده اى كه دارد، چه شرايطى معتبر است.

    روى هم رفته شرايط زير در امام(عليه السلام) حتمى است:

    * * *

     

    1- معصوم بودن از خطا و گناه

    امام(عليه السلام) بايد همانند پيامبر داراى مقام عصمت يعنى مصونيّت از «گناه» و «اشتباه» باشد، وگرنه نمى تواند رهبر و الگو و نمونه و اسوه مردم باشد و مورد اعتماد جامعه قرار گيرد.

    امام(عليه السلام) بايد تمام قلب و جان مردم را تسخير كند، و فرمانش بى چون و چرا قابل قبول باشد، كسى كه آلوده گناه است، هرگز ممكن نيست چنين مقبوليتى پيدا كند و از هر نظر مورد اعتماد و اطمينان باشد.

    كسى كه در كارهاى روزانه خود گرفتار اشتباه و خطا مى شود چگونه ميتوان در كارهاى جامعه بر نظرات او تكيه كرد، و بى چون و چرا اجرا نمود؟

    بدون شك پيامبر بايد معصوم باشد، اين شرط در امام(عليه السلام) به دليلى كه در بالا آورديم نيز لازم است.

    اين سخن را از طريق ديگرى نيز مى توان اثبات نمود، و آن اين كه همان«قاعده لطف» كه اصل وجود پيامبر و امام(عليه السلام) بر آن متّكى است اين صفت را نيز ايجاب مى كند، چرا كه هدف هاى وجود پيامبر و امام(عليه السلام)بدون مقام عصمت تأمين نمى شود، و فلسفه هايى را كه در درس پيش گفتيم بدون آن ناقص و ناتمام مى ماند.

    * * *

     

    2- علم سرشار

    امام(عليه السلام) همانند پيامبر پناهگاه علمى مردم است. او بايد از تمام

    اصول و فروع دين، از ظاهر و باطن قرآن، از سنّت پيامبر و هر چه مربوط به اسلام است به طور كامل آگاه باشد، چرا كه او هم حافظ و پاسدار شريعت، و هم رهبر و راهنماى مردم است.

    كسانى كه به هنگام پيش آمدن مسائل پيچيده مشوّش مى شوند، و يا دست به دامن ديگران دراز مى كنند، و علم و دانش آنها جوابگوى نيازهاى جامعه اسلامى نيست هرگز نمى توانند مقام امامت و رهبرى خلق را بر عهده بگيرند.

    خلاصه، امام(عليه السلام) بايد آگاه ترين و داناترين مردم نسبت به آيين خدا باشد، و خلأ حاصل از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را از اين نظر به سرعت پر كند، و اسلام راستين و خالى از هر گونه انحراف را تداوم بخشد.

    * * *

     

    3- شجاعت

    امام(عليه السلام) بايد شجاع ترين افراد جامعه اسلامى باشد، چرا كه بدون شجاعت رهبرى امكان پذير نيست، شجاعت در برابر حوادث سخت و ناگوار، شجاعت در برابر زورمندان و گردنكشان و ظالمان، و شجاعت در برابر دشمنان داخلى و خارجى كشور اسلام.

    * * *

     

    4- زهد و وارستگى

    مى دانيم آنها كه اسير زرق و برق دنيا هستند زود فريب مى خورند، و

    امكان انحرافشان از مسير حق و عدالت بسيار زياد است، گاه به وسيله تطميع و گاه از طريق تهديد اين اسيران دنيا را از مسير اصلى منحرف مى سازند.

    امام(عليه السلام) بايد نسبت به امكانات و مواهب اين جهان «امير» باشد و نه «اسير».

    او بايد آزاده و وارسته از هر قيد و بند جهان ماده، از قيد هواى نفس، از قيد مقام و از قيد مال و ثروت و جاه باشد، تا نتوان او را فريب داد، و در او نفوذ كرد و او را به تسليم و سازش كشانيد.

    * * *

     

    5- جاذبه اخلاقى

    قرآن درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى گويد:

    (فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظاً غليظ القلب لانفضوا من حولك);(1)«به خاطر رحمت الهى نرم خو و ملايم براى آنها شدى، اگر خشن و سنگدل بودى مردم از اطراف تو پراكنده مى شدند». نه تنها پيامبر(صلى الله عليه وآله)كه امام(عليه السلام)و هر رهبر اجتماعى نيازمند به خُلق و خوى جذّابى است كه مردم را همچون مغناطيس به سوى خود جذب كند.

    بدون شك هر گونه خشونت و بدخلقى كه مايه پراكندگى و انزجار مردم است براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امام(عليه السلام) عيب بزرگى است، و آنها از چنين

    عيبى منزهند، وگرنه بسيارى از فلسفه هاى وجودى عقيم خواهد ماند.

    اينها مهم ترين شرايطى است كه علماى بزرگ براى امام(عليه السلام)ذكر كرده اند.

    البته غير از صفات پنجگانه بالا صفات ديگرى نيز در امام شرط است; امّا عمده ترين آنها همان بود كه در اين جا آورديم.

    * * *

     

    فكر كنيد و پاسخ دهيد

    1- به چه دليل مقام امامت والاترين مقام يك انسان است؟

    2- آيا پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) و ساير پيامبران اولوالعزم نيز داراى مقام امامت بودند؟

    3- اگر امام(عليه السلام) معصوم نباشد چه مشكلى پيش خواهد آمد؟

    4- چرا در امام(عليه السلام) علم سرشار لازم است؟

    5- به چه دليل امام(عليه السلام) بايد شجاع ترين، زاهدترين و وارسته ترين، و از نظر اخلاقى جذّاب ترين مردم بوده باشد؟

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



     [ 10:13:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      امام شناسى   ...

     

    درس دوّم: فلسفه وجود امام(عليه السلام)

     

    بحث هايى كه درباره لزوم بعثت پيامبران داشتيم تا حدّ زيادى ما را به لزوم وجود امام(عليه السلام) بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)آشنا مى سازد، چرا كه در قسمت مهمّى از برنامه ها اشتراك دارند، ولى در اين جا لازم است مباحث ديگرى را نيز مطرح كنيم:

    * * *

     

    1- تكامل معنوى در كنار وجود رهبران الهى

    قبل از هر چيز به سراغ هدف آفرينش انسان مى رويم كه گل سرسبد جهان آفرينش است.

    او راهى پر فراز و نشيب و طولانى را به سوى خدا، به سوى كمال مطلق و به سوى تكامل معنوى در تمام ابعاد مى پيمايد.

    بدون شك اين راه را بدون رهبرى يك پيشواى معصوم نمى تواند به انجام برساند و طىِّ اين مرحله بى رهبرى يك معلّم آسمانى ممكن نيست، چرا كه «ظلمات است بترس از خطر گمراهى».

    اين همان چيزى است كه در كتب اعتقادى از آن به «قاعده لطف» تعبير مى كنند و منظورشان از قاعده لطف اين است كه خداوند حكيم، تمام امورى را كه براى وصال انسان به هدف آفرينش لازم است، در اختيار او قرار مى دهد، از جمله بعثت پيامبران و نصب وجود امام معصوم و گرنه نقض غرض كرده است. (دقّت كنيد)

    * * *

     

    2- پاسدارى شرايع آسمانى

    مى دانيم اديان الهى به هنگام نزول بر قلب پيامبران مانند قطره هاى آب باران شفاف و زلال و حياتبخش و جان پرورند; امّا هنگامى كه وارد محيط هاى آلوده و مغزهاى ناتوان يا ناپاك مى شوند تدريجاً آلوده مى گردند، و خرافات و موهومات بر آن مى فزايند، تا آن شفافيت و ظرافت روز اوّل را از دست دهد، در اين حال نه جاذبه اى دارد، و نه تأثير تربيتى چندانى، نه تشنه كامان را سيراب مى كند، و نه شكوفه و گل فضيلتى را مى روياند.

    اين جاست كه هميشه بايد پيشوايى معصوم به عنوان پاسدارى از اصالت مكتب، و خالص بودن برنامه هاى دينى در كنار آن باشد تا از كجى ها و انحرافات و افكار التقاطى، و نظرات نادرست و بيگانه، و موهومات و خرافات، جلوگيرى كند; كه اگر مذهب و آيين بدون وجود چنين رهبرى باشد در مدت بسيار كوتاهى اصالت و خلوص خود را از دست خواهد داد.

    به همين دليل على(عليه السلام) در يكى از سخنان خود در نهج البلاغه مى فرمايد:

    «اللهم بلى، لا تخلو الارض من قائم لله بحجّة، امّا ظاهراً مشهورا، او خائفاً مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بيناته;

    آرى، هرگز روى زمين از قيام كننده به حجّت الهى خالى نمى گردد، خواه ظاهر و آشكار باشد، و يا ترسان و پنهان، تا دلائل الهى و نشانه هاى روشن او باطل نگردد».(1)

    در حقيقت قلب امام(عليه السلام) از اين نظر همانند صندوق هاى مطمئنى است كه اسناد گران بها را هميشه در آن مى گذارند، تا از دستبرد دزدان، و حوادث ديگر مصون و محفوظ بماند، و اين يكى ديگر از فلسفه هاى وجود امام(عليه السلام) است.

    * * *

    3- رهبرى سياسى و اجتماعى امت

    بدون شك هيچ جمع و گروهى بدون نظام اجتماعى كه در رأس آن رهبرى توانا باشد نمى توانند به حيات خود ادامه دهند، و به همين دليل از قديمى ترين ايّام تا كنون همه اقوام و ملّت ها براى خود رهبرى برگزيده اند كه گاه صالح بوده و در بسيارى از مواقع ناصالح، و بسيار مى شده كه با استفاده از نياز امت ها به وجود رهبر، سلاطين سلطه جو با زور و تزوير خود را بر مردم تحميل مى كردند، و زمام امور را به دست مى گرفتند… اين از يكسو.

    از سوى ديگر براى اين كه انسان بتواند به هدف كمال معنوى خويش نائل گردد بايد اين راه را نه به تنهايى، بلكه با جماعت و جامعه بپيمايد، كه نيروى فرد از نظر فكرى و جسمى و مادى و معنوى بسيار ناچيز است و نيروى جمع بسيار پرقدرت.

    ولى جامعه اى لازم است كه نظام صحيحى بر آن حاكم باشد، استعدادهاى انسانى را شكوفا سازد، با كجى ها و انحرافات مبارزه كند، حقوق همه افراد را حفظ نمايد، و براى رسيدن به هدف هاى بزرگ برنامه ريزى و سازماندهى داشته باشد و انگيزه هاى حركت را در يك محيط آزاد در كل جامعه بسيج كند.

    و از جا كه انسان خطاكار قدرت چنين رسالت عظيمى را ندارد، همان گونه كه با چشم خود هميشه ناظر انحرافات زمامداران سياسى دنيا از مسير صحيح بوده ايم، لازم است پيشوايى معصوم از سوى خداوند بر اين امر مهم نظارت كند، و در عين بهره گيرى از نيروهاى مردمى و انديشه هاى دانشمندان جلو انحرافات را بگيرد.

    اين يكى ديگر از فلسفه هاى وجود امام است(عليه السلام) و يكى ديگر از شعبه هاى «قاعده لطف». باز تكرار مى كنيم تكليف مردم در زمان هاى استثنايى كه امام معصوم به عللى غايب گردد نيز روشن شده كه به خواست خدا در بحث هاى حكومت اسلامى مشروحاً از آن سخن خواهيم گفت.

    * * *

     

    4- لزوم اتمام حجّت

    نه تنها دل هاى آماده بايد در پرتو وجود امام(عليه السلام) راهنمايى شده و مسير خود را به سوى كمال مطلق ادامه دهد، بلكه بايد براى آنها كه دانسته و عمداً راه خلاف را مى پويند اتمام حجّت شود، تا اگر وعده كيفرى به آنها داده شده است بى دليل نباشد، و كسى نتواند ايراد كند كه اگر رهبرى الهى و آسمانى دست ما را گرفته بود و به سوى حق رهنمون گشته بود هرگز تخلّف نمى كرديم.

    خلاصه راه عذر بسته شود، دلائل حق به اندازه كافى بيان گردد، به ناآگاهان آگاهى داده شود، و به آگاهان اطمينان خاطر و تقويّت اراده.

    * * *

     

    5- امام(عليه السلام) واسطه بزرگ فيض الهى است

    بسيارى از دانشمندان - به پيروى احاديث اسلامى - وجود پيامبر و

    امام(عليه السلام) را در جامعه انسانيت و يا در كل عالم هستى به وجود «قلب» در مجموعه بدن انسان تشبيه مى كنند.

    مى دانيم هنگامى كه قلب مى تپد خون را به تمام عروق مى فرستد، و تمام سلول هاى بدن را تغذيه مى كند.

    از آن جا كه امام معصوم به صورت يك انسان كامل و پيشرو قافله انسانيّت سبب نزول فيض الهى مى گردد و هر فرد به مقدار ارتباطش با پيامبر و امام(عليه السلام) از اين فيض بهره مى گيرد; بايد گفت همان گونه كه وجود قلب براى انسان ضرورى است وجود اين واسطه فيض الهى نيز در كالبد جهان انسانيّت ضرورت دارد. (دقّت كنيد)

    اشتباه نشود پيامبر و امام(عليه السلام) از خود چيزى ندارند كه به ديگران بدهند هر چه هست از ناحيه خداست، امّا همان گونه كه قلب واسطه فيض الهى براى بدن است، پيامبر و امام(عليه السلام) نيز واسطه هاى فيض خدا براى انسان ها از تمام قشرها و گروه ها هستند.

    * * *

    1- نقش امام(عليه السلام) در تكامل معنوى انسان ها چيست؟

    2- نقش امام(عليه السلام) در پاسدارى شريعت چگونه است؟

    3- نقش امام(عليه السلام) در مسئله رهبرى حكومت و نظام جامعه چگونه مى باشد؟

    4- اتمام حجّت چه معنى دارد؟ و امام(عليه السلام) چه نقشى در اين زمينه دارد؟

    5- واسطه فيض چيست؟ و بهترين تشبيهى كه براى پيامبر و امام(عليه السلام) از اين نظر مى توان كرد كدام است؟

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



     [ 10:12:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      امام شناسى   ...

     

    درس اوّل: بحث امامت از كى آغاز شد؟

     

    مى دانيم بعد از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) مسلمانان به دو گروه تقسيم شدند:

    عدّه اى معتقد بودند پيامبر(صلى الله عليه وآله) جانشينى براى خود تعيين نكرده، و اين امر را بر عهده امّت گذارده كه آنها بنشينند و از ميان خود رهبرى برگزينند - اين گروه را «اهل سنّت» مى نامند.

    گروه ديگرى معتقد بودند كه جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله) همچون خود او بايد معصوم از خطا و گناه باشد و داراى علم وافرى كه بتواند رهبرى معنوى و مادى مردم را بر عهده بگيرد و اساس اسلام را حفظ كند و تداوم بخشد.

    آنها معتقد بودند تعيين چنين كسى تنها از سوى خدا و به وسيله پيامبر(صلى الله عليه وآله)امكان پذير است، و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) اين كار را كرده، و على(عليه السلام) را به عنوان جانشين خود برگزيده است.

    اين گروه را «اماميّه» يا «شيعه» مى نامند.

    هدف ما در اين بحث هاى فشرده اين است كه اين مسئله را طبق دلائل عقلى و تاريخى و آيات قرآن، و سنّت پيامبر پى گيرى كنيم; ولى قبل از ورود در اين بحث اشاره به چند نكته را ضرورى مى دانيم:

    1- آيا اين بحث اختلاف انگيز است؟

    بعضى تا سخن از مسئله امامت به ميان مى آيد فوراً مى گويند امروز روز اين حرف ها نيست!

    امروز روز وحدت مسلمين است، و گفتوگو از جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله)مايه تفرقه و پراكندگى است!

    ما امروز دشمنان مشتركى داريم كه بايد به فكر آنها باشيم: صهيونيسم و استعمار غرب و شرق، و بنابراين، اين مسائل اختلافى را بايد كنار بگذاريم; ولى اين طرز تفكّر مسلماً اشتباه است زيرا:

    اولا: آنچه مايه اختلاف و پراكندگى است جرّ و بحث هاى تعصب آميز و غير منطقى، و پرخاشگرى هاى كينه توزانه است. ولى بحث هاى منطقى و مستدل و دور از تعصّب و لجاجت و پرخاشگرى، در محيطى صميمانه و دوستانه، نه تنها تفرقه انگيز نيست، بلكه فاصله ها را كم مى كند، و نقاط مشترك را تقويت مى نمايد.

    من در سفرهاى خود به حجاز براى زيارت خانه خدا كراراً بحث هايى با علما و دانشمندان اهل سنّت داشته ام، هم ما و هم آنها احساس مى كرديم اين بحث ها نه تنها سوءِ اثرى در مناسبات ما ندارد; بلكه باعث تفاهم و خوش بينى بيشتر مى شود، فاصله ها را كمتر مى كند و كينه هاى احتمالى را از سينه ها مى شويد.

    مهم اين است كه در اين بحث ها روشن مى شود ما با يكديگر نقطه هاى مشترك فراوانى داريم كه مى توانيم در برابر دشمنان مشترك، روى آن تكيه و تأكيد كنيم.

    اهل سنّت خود به چهار مذهب تقسيم مى شوند (حنفى ها، حنبلى ها، شافعى ها و مالكى ها) وجود اين چهار گروه سبب تفرقه آنها نشده، و هنگامى كه آنها حداقل فقه شيعه را به عنوان مذهب فقهى پنجم پذيرا گردند، بسيارى از مشكلات و پراكندگى ها برطرف مى شود، همان گونه كه در اين اواخر مفتى بزرگ اهل سنت، رئيس دانشگاه الازهر مصر «شيخ شلتوت» گام مؤثرى برداشت و رسميّت فقه شيعه را در ميان اهل سنّت اعلام داشت، از اين طريق كمك مؤثّرى به تفاهم اسلامى كرد و روابط دوستانه اى ميان او و مرحوم «آية الله بروجردى» مرجع بزرگ عالم تشيّع برقرار شد.

    ثانياً: ما معتقديم تبلور اسلام بيش از هر مذهبى در مذهب شيعه است، و در عين اين كه به تمام مذاهب اسلامى احترام مى گذاريم معتقديم مذهب شيعه بهتر مى تواند اسلام راستين را در تمام ابعادش معرفى كند، و مسائل مربوط به حكومت اسلامى را حل نمايد.

    چرا اين مكتب را با دليل و منطق به فرزندان خود نياموزيم؟! و اگر اين كار را نكنيم مسلماً به آنها خيانت كرده ايم.

    ما يقين داريم قطعاً پيامبر جانشينى براى خود تعيين كرده، چه اشكالى دارد اين بحث را از طريق منطق و استدلال تعقيب كنيم؟

    ولى بايد در اين بحث ها به دقّت مراقب باشيم كه عواطف مذهبى ديگران را جريحه دار نكنيم.

    ثالثاً: دشمنان اسلام براى برهم زدن اساس وحدت مسلمين آن قدر دروغ و تهمت به شيعيان در نزد سنّيان، و آن قدر دروغ و تهمت به

    سنّيان در نزد شيعيان بسته اند، كه در پاره اى از كشورها به كلّى آنها را از هم دور ساخته اند.

    هنگامى كه ما مسئله امامت را به روشى كه در بالا گفتيم مطرح كنيم و نقاطى را كه شيعه بر آن تأكيد دارد با دلايلى از كتاب و سنّت روشن سازيم، معلوم مى گردد كه اين تبليغات دروغ بوده، و دشمنان مشترك ما دست به سمپاشى زده اند.

    به عنوان مثال فراموش نمى كنم كه در يكى از سفرهاى حجاز با يكى از رجال دينى درجه اوّل عربستان سعودى ملاقات و بحث داشتيم، او اظهار مى داشت كه من شنيده ام شيعه ها قرآنى غير از قرآن ما دارند.

    من خيلى تعجّب كردم و به او گفتم: برادر تحقيق اين امر خيلى ساده است!

    من از شما دعوت مى كنم كه شخصاً يا نماينده شما با ما بياييد تا بعد از «مراسم عمره» بدون هيچ اطّلاع قبلى به ايران باز گرديم، در تمام خيابان ها و كوچه ها مسجد وجود دارد، و در هر مسجدى تعداد زيادى قرآن است، به علاوه در خانه همه مسلمانان قرآن وجود دارد، به هر مسجدى كه شما خواستيد مى رويم، و يا در هر خانه اى را كه مايل بوديد مى زنيم، و قرآن را از آنها مطالبه مى كنيم تا معلوم شود قرآن ما و شما حتّى در يك كلمه و حتّى يك نقطه اختلاف ندارد (بسيارى از قرآن هايى كه ما از آن استفاده مى كنيم عيناً چاپ حجاز و مصر و ساير كشورهاى اسلامى است).

    بدون شك اين گفتوگوى دوستانه و كاملا مستدل، سمپاشى عجيبى

    را كه در ذهن يكى از رجال معروف آنها كرده بودند، برچيد.

    منظور اين است كه بحث هاى مربوط به امامت - به گونه اى كه در بالا گفتيم - وحدت جامعه اسلامى را تحكيم مى بخشد و به روشن شدن حقايق و كم شدن فاصله ها كمك مى كند.

    * * *

     

    2- امامت چيست؟

    «امام» چنان كه از عنوانش پيداست، به معنى پيشوا و رهبر مسلمانان است، و در اصول عقايد شيعه «امام معصوم» به كسى گفته مى شود كه در همه چيز جانشين پيامبر است، با اين تفاوت كه پيامبر مؤسّس مكتب مى باشد، و امام حافظ و پاسدار مكتب است، بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)وحى نازل مى گردد ولى بر امام نه، او تعليماتش را از پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى گيرد، و داراى علم فوق العاده اى است.

    از نظر شيعه، امام معصوم تنها به معنى رهبر حكومت اسلامى نيست، بلكه رهبرىِ معنوى و مادى، ظاهرى و باطنى، و خلاصه رهبرى همه جانبه جامعه اسلامى را بر عهده دارد، او پاسدارى عقايد و احكام اسلامى را - بدون هيچ گونه اشتباه و انحراف - بر عهده دارد و او بنده برگزيده خدا است.

    ولى اهل سنت امامت را چنين تفسير نمى كنند، آنها تنها به معنى رئيس حكومت جامعه اسلامى مى دانند، و به تعبير ديگر، زمانداران را در هر عصر و زمان، خلفاى پيامبر و ائمه مسلمين مى شمرند!

    البته در بحث هاى آينده ثاب خواهيم كرد كه در هر عصر و زمان بايد يك نماينده الهى، پيامبر يا امام معصومى در روى زمين باشد. تا آيين حق را پاسدارى كند، و حق طلبان را رهبرى نمايد، و اگر روزى به عللى از نظر مردم پنهان گردد، نمايندگانى از سوى او عهده دار تبليغ احكام و تشكيل حكومت مى گردند.

    * * *

     

     

    فكر كنيد و پاسخ دهيد

    1- منطق كسانى كه مى گويند امروز روز بحث از امامت نيست، چيست؟

    2- در برابر اين منطق چند پاسخ مستدل براى لزوم اين بحث داريم؟

    3- چگونه دشمنان اسلام در ميان مسلمين تفرقه افكندند، و راه پر كردن اين شكاف ها چيست؟

    4- آيا نمونه هايى از تفرقه افكنى دشمنان به خاطر داريد؟

    5- معنى «امامت» در مكتب شيعه و تفاوت آن با امامت در مكتب اهل سنت، چيست؟

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



     [ 10:11:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      معادشناسى   ...

     

    درس دهم: بهشت و دوزخ و تجسّم اعمال

     

    بسيارى از خود مى پرسند آيا عالم پس از مرگ درست مانند اين جهان است، يا با آن تفاوت هايى دارد؟ نعمت هايش، كيفرهايش و خلاصه نظام و قوانينى كه بر آن حاكم است همانند اين جهان مى باشد؟در پاسخ بايد با صراحت گفت: شواهد بسيارى در دست داريم كه نشان مى دهد آن جهان با اين جهان فرق بسيار زيادى دارد، تا آنجا كه آنچه از قيامت در اين جهان مى دانيم همانند شبحى است كه از دور مى بينيم.

    بهتر اين است از همان مثال «جنين» استفاده كنيم: همان قدر كه ميان «عالم جنين» با اين «دنيا» فاصله است، ميان اين «جهان» با «جهان ديگر» فاصله وجود دارد، يا بيشتر.

    اگر بچّه اى كه در عالم جنين قرار دارد عقل و هوش مى داشت و مى خواست تصوير صحيحى از دنياى بيرون، از آسمان و زمين، ماه و خورشيد و ستارگان، كوه ها و جنگل ها و درياها، داشته باشد، مسلماً به هيچ وجه نمى توانست.

    براى كودكى كه در عالم جنين است و جز محيط بسيار محدود شكم مادر را نديده، ماه و خورشيد و دريا و امواج و طوفان و نسيم و گل ها و زيبايى هاى اين جهان اصلا مفهومى ندارد، تمام كتاب لغت او در چند كلمه خلاصه مى شود، و هرگاه كسى از بيرون شكم مادر فرضاً بتواند با او سخن بگويد هرگز نمى تواند مفهوم سخنان او را درك كند.

    تفاوت محدوديّت اين جهان با وسعت جهان ديگر به همين نسبت يا بيشتر است، بنابراين ما هرگز قادر نخواهيم بود از نعمت ها و مواهب جهان ديگر و بهشت برين، آنچنان كه هست، باخبر شويم.

    لذا در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) مى خوانيم: «فيها ما لا عين رأت ولا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر; در بهشت نعمت هايى است كه هيچ چشمى نديده، هيچ گوشى نشنيده، و به مغز كسى خطور نكرده است(1)»!

    و قرآن مجيد همين معنى را با بيان ديگرى بازگو مى كند: (فلا تعلم ما اخفى لهم من قرة اعين جزاءً بما كانوا يعلمون);(2) «هيچ كس نمى داند چه نعمت هايى كه موجب روشنى چشم هاست در آنجا براى او پنهان داشته شده، نعمت هايى كه پاداش اعمالى است كه انجام مى دادند».

    نظامات حاكم بر آن جهان نيز تفاوت زيادى با اين جهان دارد مثلا: در دادگاه قيامت گواهان اعمال انسان دست و پاى او، و پوست تن او، و حتّى زمينى كه بر آن گناه يا ثواب كردند مى باشد: (اليوم نختم على افواههم

    و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون);(1) «امروز بر دهان آنها مهر مى نهيم و دست ها و پاهاى آنها كارهايى را كه انجام مى دادند بازگو مى كنند»!

    البته يك روز تصوّر اين مسائل مشكل بود، امّا با نمونه هايى كه با پيشرفت علوم، از ضبط صحنه ها و ضبط اصوات مشاهده مى كنيم ديگر جاى تعجّب نيست.

    به هر حال گرچه درباره نعمت هاى جهان ديگر تنها شبحى از دور مى بينيم و به وسعت و اهميّت و ويژگى آن نمى توانيم واقف شويم امّا اين قدر مى دانيم كه نعمت هاى آن جهان - و همچنين كيفرهايش - هم جنبه جسمانى دارد هم روحانى، چرا كه معاد داراى هر دو جنبه است و طبعاً بايد پاداش و كيفر نيز دو بعدى باشد. يعنى همان گونه كه در بعد مادى و جسمانى مى فرمايد: (و بشر الذين آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات تجرى من تحتها الانهار… و لهم فيها ازواج مطهرة و هم فيها خالدون);(3) «به كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند بشارت ده كه براى

    آنها باغ هايى از بهشت است كه نهرها از زير درختانش جارى است… و همسرانى پاكيزه دارند و جاودانه در بهشت خواهند ماند».

    در مورد نعمت هاى معنوى نيز چنين مى گويد: (و رضوان من الله اكبر);(1)«خشنودى خدا و رضايت پروردگار كه شامل حال بهشتيان مى شود از همه اين نعمت ها برتر و بالاتر است!»

    آرى بهشتيان از اين احساس كه خدا از آنها راضى است و پروردگارشان آنان را پذيرفته است چنان احساس شادى و لذّت مى كنند كه با هيچ چيز قابل مقايسه نيست. در مورد دوزخيان نيز علاوه بر آتش و عذاب هاى جسمانى خشم و غضب پروردگار و ناخشنودى خداوند كه شامل حال آنهاست از هر شكنجه اى بدتر است.

    * * *

     

    تجسم اعمال:

    قابل توجّه اين كه از آيات بسيارى از قرآن استفاده مى شود كه در رستاخيز اعمال ما زنده مى شود، و در صورت هاى مختلفى با ما خواهد بود، و يكى از بخش هاى مهم پاداش و كيفر همين تجسّم اعمال است.

    ظلم و بيدادگرى به شكل ابرى سياه و ظلمانى اطراف ما را فرا خواهد گرفت، چنان كه در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله):

    «ايّاكم و الظلم فانّ الظلم عندالله هو الظلمات يوم القيامة(2)»

    «اموال نامشروع يتيمان به صورت شعله هاى آتش ما را فرو مى گيرد(1)».

    «و ايمن به صورت نور و روشنايى اطراف ما را روشن مى كند(2)».

    «رباخوارانى كه با عمل زشت و ننگين خود تعادل اقتصادى جامعه را برهم زده بودند همچون بيماران مصروعى خواهند بود كه به هنگام برخاستن قادر به حفظ تعادل خود نيستند گاهى زمين مى خورند و گاه بر مى خيزند(3)».

    «اموالى كه محتكران و بخيلان ثروت اندوز روى هم گذاردند و حقوق محرومان از آن نپرداختند طوق سنگينى بر گردن آنها مى شود، به گونه اى كه قدرت بر حركت نخواهند داشت(4)». و همچنين ساير اعمال هر كدام به صورت مناسبى مجسّم مى گردد.

    مى دانيم علم و دانش امروز مى گويد چيزى در جهان نابود نمى شود ماده و انرژى دائماً تغيير شكل و صورت مى دهد. بى آن كه هرگز از بين برود، افعال و اعمال ما كه از اين دو خارج نيستند به حكم اين قانون به طور جاودانى مى مانند، هر چند شكل آنها عوض شود.

    قرآن مجيد در عبارت كوتاه و تكان دهنده اى درباره قيامت مى گويد: (و وجدوا ما عملوا حاضراً);(5) «مردم اعمال خود را در آنجا حاضر


    1. نساء، آيه 10.

    2. سوره حديد، آيه 12.

    3. سوره بقره، آيه 27.

    4. سوره آل عمران، آيه 180.

    5. سوره كهف، آيه 49.

     

    مى بينند».

    و در واقع هر چه مى كشند از دست اعمال خود مى كشند، و لذا بلافاصله در ذيل همان آيه مى افزايد: (ولا يظلم ربك احدا); «خداى تو به هيچ كس ظلم و ستم نمى كند».

    در جاى ديگر قرآن درباره روز قيامت مى خوانيم (يومئذ يصدر الناس اشتاتاً ليروا اعمالهم)(1)«مردم در آن روز گروه گروه محشور مى شوند تا اعمالشان به آنها نشان داده شود».

    (فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره); «هر كس به اندازه سنگينى ذره اى كار نيك انجام داده آن را خواهد ديد و هر كس به اندازه سنگينى ذره اى كار بد انجام داده او نيز آن را مشاهده خواهد كرد(2)». دقّت كنيد كه مى گويد خود آن اعمال را خواهد ديد.

    توجّه به اين حقيقت كه اعمال ما از كوچك و بزرگ، نيك و بد، در اين جهان ثابت و محفوظ مى ماند و از بين نمى رود، و در رستاخيز همه جا با ما خواهد بود مى تواند هشدار به همگان باشد، تا در برابر زشتى ها و بدى ها محتاط و سخت گير باشيم، و نسبت به نيكى ها علاقه مند و وفادار.

    عجيب اين كه امروز نيز دستگاه هايى اختراع شده كه مى تواند گوشه اى از اين مسئله را در همين دنيا براى ما مجسّم كند:

    يكى از دانشمندان مى نويسد: «امروز توانسته اند امواج صوتى كوزه گران مصرى دو هزار سال پيش را منعكس كنند، به طورى كه قابل


    1. سوره زلزال، آيه 6.

    2. سوره زلزال، آيات 7 و 8.

    شنيدن باشد، زيرا در موزه هاى مصر كوزه هايى از دو هزار سال قبل باقى مانده كه به هنگام ساختن آنها با چرخ هاى مخصوص و به وسيله دست ها امواج صوتى كارگران در بدنه كوزه ها نقش بسته و امروز توانسته اند آن امواج را از نو زنده كنند به طورى كه ما با گوش خود آن را بشنويم»!(1)

    به هر حال بسيارى از سؤالاتى كه در مورد مسئله معاد و جاودانگى پاداش نيكوكاران و كيفر بدكاران در قرآن مجيد آمده است با توجّه به همين«تجسّم اعمال» و با توجّه به اين كه هر عمل خوب و بدى در روح و جان ما اثر مى گذارد و آن اثر هميشه با ما خواهد بود، پاسخ گفته مى شود. «پايان»

     

    پانزدهم مرداد ماه يك هزار و سيصد و شصت و دو

    قم - حوزه علميه ناصر مكارم شيرازى

     


     

    1. از كتاب «راه طى شده».

     

    فكر كنيد و پاسخ دهيد

     1- معاد جسمانى يعنى چه؟

    2- منكران معاد جسمانى چه مى گفتند و قرآن چگونه به آنها جواب مى دهد؟

    3- استدلال عقلى براى معاد جسمانى چيست؟

    4- چه ارتباطى بين معاد جسمانى چيست؟

    5- شبهه «آكل و مأكول» يعنى چه و چه پاسخى دارد؟

     

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



    [جمعه 1395-01-20] [ 10:29:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      معادشناسى   ...

     

    درس نهم: معاد جسمانى و روحانى

     

    از سؤالات مهمّى كه در بحث معاد مطرح است اين است كه آيا معاد تنها جنبه «روحانى» دارد، و يا جسم و بدن انسان نيز در جهان ديگر باز مى گردد، و انسان با همين روح و جسمى كه در دنيا دارد، تنها در سطحى برتر و بالاتر، به زندگى جديد ادامه مى دهد؟

    جمعى از فلاسفه پيشين تنها به معاد روحانى معتقد بودند و جسم را مركبى مى دانستند كه تنها در اين دنيا با انسان است و بعد از مرگ از آن بى نياز مى شود، و آن را رها مى سازد و به عالم ارواح مى شتابد.

    ولى عقيده علماى بزرگ اسلام و بسيارى از فلاسفه اين است كه معاد در هر دو جنبه يعنى «روحانى» و «جسمانى» صورت مى گيرد، درست است كه اين جسم خاك مى شود، و اين خاك در زمين پراكنده و گم خواهد شد، ولى خداوند قادر و عالم تمام اين ذرات را در رستاخيز جمع آورى كرده، لباس حيات جديدى بر آنها مى پوشاند، و از اين موضوع تعبير به «معاد جسمانى» مى كنند، زيرا بازگشت روح را مسلم گرفته اند و چون گفتوگو تنها در بازگشت جسم است، اين نام براى اين عقيده انتخاب شده است.

    به هر حال تمام آياتى كه در قرآن درباره معاد سخن مى گويد - و اين آيات بسيار فراوان و متنوع است - هم روى «معاد جسمانى» تكيه دارد.

     

    شواهد قرآنى معاد جسمانى

    * سابقاً خوانديم كه چگونه مرد عرب بيابانى استخوان پوسيده اى را خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى آورد و مى گويد: چه كسى مى تواند اين را زنده كند؟ و پيامبر(صلى الله عليه وآله) به فرمان خدا پاسخ مى گويد: همان كسى كه روز نخست آن را آفريد، همان كسى كه آسمان و زمين را ايجاد كرده، و از درون درخت سبز آتش بيرون مى فرستد. كه آيات آن در آخر سوره «يس» آمده است.

    * قرآن در جاى ديگر مى گويد: «شما در قيامت از قبرها خارج مى شويد(1)».

    و مى دانيم قبرها جاى جسم هايى است كه خاك شده نه محل ارواح.

    * اصولا تمام تعجب منكران معاد در اين بود كه مى گفتند: چگونه وقتى ما خاك شديم، و خاك هاى ما پراكنده گشت دوباره به زندگى باز مى گرديم؟(و قالوا ءَاِذا ضللنا فى الارض ءَانا لفى خلق جديد)(2) و قرآن به آنها پاسخ مى گويد كه خداوند قادرى كه خلقت نخستين را ايجاد كرد توانايى بر اين كار را دارد: «آيا نديدند خداوند چگونه آفرينش را ايجاد كرد،

    همين گونه آن را تجديد مى كند، اين بر خداوند آسان است(1)».

    عرب جاهلى مى گفت: «چگونه اين مرد به شما وعده مى دهد كه وقتى مرديد و خاك شديد بار ديگر به زندگى باز مى گرديد(2)؟».

    همه اين تعبيرات قرآن و آيات ديگر به روشنى نشان مى دهد كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) همه جا سخن از «معاد جسمانى» مطرح مى كرد، و تعجّب مشركان كوتاه بين نيز از همين نظر بود، و چنان كه ديديم قرآن نمونه هايى از همين معاد جسمانى را كه در جهان گياهان و مانند آن به چشم مى خورد، براى آنها تشريح مى كند و آفرينش نخستين و قدرت خدا را شاهد مى آورد.

    بنابراين ممكن نيست كسى مسلمان باشد و كم ترين آگاهى از قرآن داشته باشد و معاد جسمانى را انكار كند، انكار معاد جسمانى از نظر قرآن مساوى است با انكار اصل معاد.

    * * *

     

    شواهد عقلى

    از اين گذشته عقل مى گويد روح و بدن دو حقيقت جدا از هم نيستند در عين استقلال، ارتباط و پيوند با هم دارند، با هم پرورش مى يابند و با هم تكامل پيدا مى كنند، و مسلماً براى ادامه حيات جاويدان به يكديگر نيازمندند.

    اگر در دوران برزخ (فاصله ميان دنيا و آخرت) مدّتى از هم دور بمانند، براى هميشه اين امر امكان پذير نيست، همان گونه كه جسم بدون روح ناقص است، روح بدون جسم نيز نقصان دارد، روح فرمانده و عامل حركت است و بدن فرمانبر و ابزار كار، هيچ فرماندهى از فرمانبر و هيچ هنرمندى از ابزار كار بى نياز نيست.

    منتها روح در رستاخيز چون در سطحى بالاتر از اين جهان قرار مى گيرد به همان نسبت بايد جسم او نيز تكامل يابد، و چنين هم خواهد شد، يعنى جسم انسان در قيامت از فرسودگى و عيوب اين جهان و نقص ها و كمبودها خالى خواهد بود.

    به هر حال جسم و روح همزاد يكديگر و مكمل هم مى باشند، و معاد نمى تواند تنها جنبه روحانى يا جنبه جسمانى داشته باشد. به تعبير ديگر مطالعه در وضع پيدايش جسم و روح و ارتباط و پيوند آنها با يكديگر دليل روشنى است بر اين كه معاد بايد در هر دو جنبه صورت گيرد.

    از سوى ديگر قانون عدالت نيز مى گويد: بايد معاد در هر دو جنبه باشد، چه اين كه اگر انسان گناهى كرده با اين روح و جسم انجام داده، و اگر كار نيكى از او سر زده با اين روح و جسم بوده است، بنابر اين كيفر و پاداش او نيز بايد براى همين روح و جسم باشد كه اگر تنها جسم باز گردد يا تنها روح، قانون عدالت اجرا نشده است.

     

    سؤالات پيرامون معاد جسمانى

    دانشمندان در اين جا سؤالات متعدّدى مطرح كرده اند كه طرح

    بعضى از آنها براى تكميل بحث ها لازم به نظر مى رسد:

    1- طبق تحقيقات دانشمندان علوم طبيعى، بدن انسان در عرض عمر چندين بار عوض مى شود، درست به استخر آبى مى ماند كه از يك سو آب به آن وارد شود، و از سوى ديگر آهسته آهسته خارج گردد، بديهى است بعد از مدّتى تمام آب اين استخر عوض مى گردد.

    اين امر در مورد بدن انسان احتمالا در هر 7 سال يك بار صورت مى گيرد، بنابراين ما در طول عمرمان، چندين بار عوض مى شويم!

    اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه از ميان اين بدن ها كدام باز مى گردد؟

    در پاسخ مى گوييم: آخرين بدن، همان گونه كه در آيات فوق خوانديم كه خداوند انسان ها را از همان استخوان هاى پوسيده و خاك شده آفرينش نو مى دهد، و مفهوم اين سخن آن است كه آخرين بدن باز مى گردد، همچنين برانگيخته شدن از قبرها مفهومش بازگشت آخرين بدن است.

    ولى نكته مهم اينجاست كه آخرين بدن آثار و خواص تمام بدن هايى را كه انسان در طول عمر دارد در خود حفظ مى كند.

    به تعبير ديگر: بدن هايى كه تدريجاً از بين مى روند تمام آثار و خواص و ويژگى هايى را كه دارند به بدن آينده منتقل مى سازند، بنابراين آخرين بدن وارث تمام صفات اين بدن هاست، و مى تواند طبق قانون عدالت ثواب و كيفر را پذيرا گردد.

    * * *

    2- بعضى مى گويند هنگامى كه ما خاك شويم و ذرات ما جزء گياه يا ميوه اى گردد، و در نتيجه جزءِ بدن انسان ديگرى شود، در روز قيامت تكليف چه خواهد شد؟ (اين همان چيزى است كه در فلسفه و كلام به عنوان «شبهه آكل و مأكول» از آن ياد مى كنند)

    گرچه پاسخ اين سؤال بحث فراوانى دارد، ولى ما مى كوشيم در اين عبارت كوتاه به مقدار لازم و در اينجا بحث كنيم. در پاسخ اين سؤال مى گوييم مسلماً ذراتى كه از بدن يك انسان خاك شده و جزءِ بدن انسان ديگرى گرديده است به بدن نخستين باز مى گردد (آيات گذشته نيز به وضوح شاهد اين مدّعاست)

    تنها مشكلى كه در اينجا به نظر مى رسد اين است كه بدن دوّم ناقص مى شود.

    ولى بايد گفت ناقص نمى شود بلكه كوچك مى شود، چون اين ذرات در تمام بدن پراكنده شده بود هنگامى كه از آن گرفته شود به همان نسبت لاغر و كوچك مى گردد.

    بنابراين نه بدن اوّل از ميان مى رود و نه بدن دوّم، تنها چيزى كه در اينجا وجود دارد كوچك شدن بدن دوم است و اين هرگز مشكلى ايجاد نمى كند، زيرا مى دانيم به هنگام رستاخيز بدن هاى انسان ها تكامل مى يابد، و نقص ها و كمبودها برطرف مى شود، درست همان گونه كه يك كودك رشد مى كند، و يا انسان مجروحى گوشت نو بيرون مى آورد و شخصيّت او دگرگون نمى گردد، بدن هاى ناقص و كوچك در قيامت كه عالم كمال است به صورت كاملى محشور مى شود.

    و به اين ترتيب مشكلى در اين زمينه باقى نمى ماند (دقّت كنيد - براى توضيح بيشتر به كتاب معاد و جهان پس از مرگ مراجعه كنيد).

    * * *

     

     

    فكر كنيد و پاسخ دهيد

     1- آيا زندگى انسان در رستاخيز از هر جهت شبيه اين دنياست؟

    2- آيا ما مى توانيم دقيقاً پاداش ها و كيفرهاى قيامت را در اين دنيا درك كنيم؟

    3- آيا نعمت هاى بهشتى و عذاب دوزخ تنها جنبه جسمانى دارد؟

    4- منظور از تجسم اعمال چيست و چگونه قرآن بر آن دلالت دارد؟

    5- عقيده بر تجسم اعمال چه مشكلاتى را در مبحث معاد پاسخ مى گويد؟

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



     [ 10:29:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      معادشناسى   ...

     

    درس هشتم: بقاى روح نشانه اى بر رستاخيز

     

    هيچ كس نمى داند از چه زمانى انسان به فكر وجود «روح» افتاد.

    همين قدر مى توان گفت: انسان از آغاز فرقى ميان خود و موجودات ديگر اين جهان مى ديده است، فرق ميان او و سنگ و چوب و كوه و صحرا، و فرق ميان او و حيوانات.

    انسان حالت خواب را ديده بود، و همچنين حالت مرگ را، او مى ديد بى آن كه جسم و ماده تغييرى پيدا كند دگرگونى عظيمى در وضع او به هنگام خواب و مرگ پيش مى آيد، و از همين جا فهميد كه گوهر ديگرى علاوه بر اين جسم در اختيار اوست.

    و نيز مى ديد با حيوانات نيز فرق دارد، چرا كه او در تصميم گيرى هايش آزادى و اختيار دارد، در حالى كه حيوان حركاتش غريزى و اجبارى است.

    مخصوصاً ديدن صحنه هايى در عالم خواب و در آن موقعى كه دستگاه هاى بدن خاموش و در گوشه اى افتاده است گواهى مى داد كه نيروى مرموزى بر وجود او حاكم است كه آن را «روح» ناميد.

    هنگامى كه انديشمندان بشر فلسفه را بنيان نهادند «روح» به عنوان يك مسئله مهم فلسفى خود را در رديف ديگر مسائل جاى داد. از آن به بعد همه فلاسه درباره آن اظهار نظر كردند، تا آنجا كه به گفته بعضى از دانشمندان اسلامى در حدود «هزار قول و نظريه» پيرامون حقيقت روح و ديگر مسائل مربوط به آن اظهار شده است. سخن در اين جا بسيار است، امّا مهم ترين مطلبى كه دانستن آن لازم به نظر مى رسد پاسخ اين سؤال است كه:

    آيا روح مادى است يا غير مادى؟ و به تعبير ديگر: داراى استقلال است يا از خواص فيزيكى و شيميايى مغز و سلسله اعصاب مى باشد؟

    جمعى از فلاسفه مادى اصرار دارند كه روح و پديده هاى روحى هم مادى هستند و از خواص سلول هاى مغزى، و هنگامى كه انسان مى ميرد روح نيز از ميان مى رود، همان گونه كه اگر ساعتى را با ضربه چكش درهم بشكنيم كار كردن او نيز از بين خواهد رفت!

    در مقابل اين گروه فلاسفه الهى هستند، و حتى جمعى از فلاسفه مادى، كه براى روح اصالت قائلند، معتقدند با مرگ تن روح نمى ميرد و به حيات خود ادامه خواهد داد.

    براى اثبات اين مسئله يعنى اصالت و استقلال و بقاى روح، دلائل فراوان و پيچيده اى اقامه كرده اند كه ما در اين مختصر بعضى از روشن ترين آنها را با عباراتى ساده و روان براى آگاهى جوانان عزيز مطرح مى كنيم:

     

    1- يك جهان بزرگ را در محيط كوچكى نمى توان جاى داد

    فرض كنيد در كنار درياى عظيمى نشسته ايد كه در مجاورت آن كوه ها سر به آسمان كشيده است، امواج خروشان و لرزان آب خود را بى مهابا بر صخره هاى ساحلى مى كوبد و با خشم و شدّت به دل دريا باز مى گردد.

    صخره هاى عظيم دامنه كوهستان نشان مى دهد كه در بالاى كوه چه غوغايى است، آسمان نيلگون نيز خيمه اى بر اين كوه و دريا زده و هنگام شب شكوه و عظمت خود را نشان مى دهد.

    يك لحظه به اين منطره نگاه مى كنيم، سپس چشم بر هم گذارده صحنه اى را كه ديده ايم در ذهن خود و با همان عظمت و مقياس مجسم مى كنيم.

    بدون شك اين نقشه ذهنى و اين صحنه و خيال با اين عظمت، محلّى مى خواهد ممكن نيست در سلّول هاى كوچك مغزى نقش بندد، وگرنه بايد يك نقشه وسيعى بر يك نقطه كوچك منطبق گردد، در حالى كه ما آن نقشه را با تمام عظمت در درون ذهن خود احساس مى كنيم.

    اين نشان مى دهد كه غير از جسم و سلول هاى مغزى، گوهر ديگرى داريم كه مى تواند هر نقشه اى را با هر عظمتى و با هر مقياسى در خود منعكس كند، مسلماً اين گوهر بايد ماوراى جهان ماده باشد، چرا كه در جهان ماده چنين چيزى را نمى يابيم.

    * * *

     

     

    2- خاصيّت برون نمايى روح

    ما خواصّ فيزيكى و شيميايى زيادى در وجود خودمان سراغ داريم، حركات معده و قلب، جنبه فيزيكى دارد، امّا تأثير ترشّحات بُزاق و عصير معده روى غذا يك عامل شيميايى است، و نظير اين عوامل در سرتاسر جسم ما فراوان است.

    اگر روح و انديشه و فكر، همه مادى و از خواص فيزيكى و شيميايى سلول هاى مغزى است پس چرا ميان آن و ساير خواصّ جسمانى ما فرق بسيار بزرگى وجود دارد؟

    فكر و انديشه و روح ما را به جهان بيرون ارتباط و پيوند مى دهد، و از آنچه در اطرافمان مى گذرد آگاه مى سازد، امّا خواص شيميايى بزاق و عصير معده و حركات فيزيكى چشم و زبان و قلب ما هرگز چنين حالتى را ندارد.

    به تعبير ديگر، ما به خوبى احساس مى كنيم با جهان بيرون وجودمان مربوط هستيم، و از مسائل آن آگاه هستيم، آيا جهان بيرون به درون ما مى آيد؟ مسلماً نه، پس مسئله چيست؟

    حتماً نقشه آن پيش ما مى آيد كه با استفاده از خاصيّت برون نمايى روح به جهان بيرون وجود خود پى مى بريم، و اين خاصيّت در هيچ يك از پديده هاى فيزيكى و شيميايى بدن ما وجود ندارد. (دقّت كنيد)

    باز به تعبير ديگر: براى آگاهى از موجودات خارجى و عينى يك نوع احاطه بر آنها لازم است، اين احاطه كار سلول هاى مغزى نيست، سلول هاى مغزى تنها مى توانند از خارج متأثّر شوند، همان گونه كه ساير سلول هاى بدن متأثر مى شوند.

     


    اين تفاوت نشان مى دهد كه غير از تغييرات فيزيكى و شيميايى بدن، حقيقت ديگرى در اين جا وجود دارد كه ما را بر خارج وجودمان محيط مى سازد، اين چيزى جز روح نيست، حقيقتى كه فراتر از جهان ماده و خواص ماده است.

    * * *

     

    3- دلائل تجربى اصالت و استقلال روح

    خوشبختانه امروز دانشمندان از طرق مختلف علمى و تجربى اصالت و استقلال روح را ثابت كرده اند و پاسخ دندان شكن محكمى براى منكران استقلال روح و تمام كسانى كه آن را از خواصّ ماده و تابع آن مى دانند فراهم آورده اند.

    1- خواب هاى مغناطيسى (هيپنوتيسم و مانيتيسم) از جمله اين دلائل زنده است كه در طى آزمايش هاى بسيار زياد به ثبوت رسيد و بسيارى آن را ديده اند و براى آنها كه نديده اند شرح كوتاهى لازم است و آن اين كه:

    افرادى با روش هاى مختلف علمى توسط كسانى به خواب فرو مى روند، خواب كننده «عامل» نام دارد شخص خواب رونده را «مديوم» مى نامند از طريق تلقينى و تمركز فكر و نيروى مغناطيسى چشم و مانند آن در خواب عميقى فرو مى برد، امّا نه همچون خواب هاى عادى، بلكه خوابى كه مى تواند با او رابطه برقرار سازد سخن بگويد و از او جواب بشنود.

     

    در همين حال روح او را به نقاط مختلفى مى فرستد، و گاه خبرهاى تازه اى با خود مى آورد، و از مسائلى كه در حال عادّى اطّلاعى نداشت اطّلاع مى يابد.

    گاه به غير زبان مادريش كه هرگز با آن آشنا نبوده در حال خواب مغناطيسى سخن مى گويد.

    گاه مسائل پيچيده رياضى را در آن حال حل مى كند.

    گاه مطالبى را روى الواحى كه درون صندوقى قرار داده اند و در آن را محكم بسته اند مى نويسند.

    و حتّى گاه ارواح به صورت شبح ها و سايه هاى روشنى در اين گونه جلسات ظاهر مى شوند كه ما شرح آن را در كتاب «عود ارواح» آورده ايم.

    2- «اسپرى تيسم» يا «ارتباط با ارواح» بعد از مرگ يكى ديگر از نشانه هاى اصالت و استقلال روح است.

    هم اكنون جمعيّت هاى روحيون در سراسر جهان وجود دارند كه به گفته دانشمند معروف مصرى «فريد وجدى» در حدود سيصد مجلّه و روزنامه از طرف آنها در سراسر جهان انتشار مى يابد، افراد سرشناسى از شخصيّت هاى مختلف در جلسات آنها شركت مى كنند، و در حضور آنها ارتباط با ارواح برقرار مى شود، و كارهاى خارق العاده اى انجام مى گيرد.

    گرچه گروهى از شيادان بدون هيچ گونه اطّلاع و آگاهى از مسئله ارتباط با ارواح، براى كلاه بردارى از مردم، مدّعى علم ارتباط با ارواحند و از اين راه سوء استفاده فراوان كرده اند، امّا اين سوء استفاده ها مانع از آن نخواهد بود كه واقعيّتى در اين ميان وجود دارد، واقعيّتى كه محقّقان

    بزرگ به آن معترفند، و آن امكان ارتباط با ارواح است.(1)

    همه اينها دليل بر اصالت و استقلال روح آدمى و بقاى آن بعد از مرگ است، و گامى است مؤثّر به سوى معاد و زندگى پس از مرگ.

    3- رؤياهايى كه ما مى بينيم و صحنه هايى كه در عالم خواب در نظر ما مجسم مى شود و گاهى پرده از روى حوادث آينده برمى دارد و مسائل پنهانى را گاه آشكار مى سازد آنچنان كه نمى توان آن را حمل بر تصادف و اتّفاق كرد دليل ديگرى بر اصالت و استقلال روح است.

    غالب افراد در زندگى خود نمونه هايى از رؤياهاى صادق را سراغ دارند و شنيده اند كه چگونه خوابى را كه فلان دوست و آشنا ديده عيناً و بدون كم و زياد بعد از مدّتى تعبيرشده است به طورى كه نشان مى دهد روح انسان با عوالم ديگرى در حالت خواب در ارتباط است و گاه حوادث آينده را مى بيند.

    مجموع اين امور به خوبى نشان مى دهد كه روح مادى نيست و خاصيّت فيزيكى و شيميايى مغز انسان نمى باشد، بلكه حقيقى است ماوراى طبيعى كه با مرگ اين بدن از بين نمى رود و اين خود راه را براى اثبات مسئله معاد و عالم پس از مرگ هموار مى سازد.

     


     

    1. براى توضيح بيشر به كتاب «عود ارواح» و كتاب «معاد و جهان پس از مرگ» مراجعه فرماييد.

     

    فكر كنيد و پاسخ دهيد

      1- فرق ميان فلاسفه الهى و گروهى از مادّيّين در مسئله روح چيست؟

    2- منظور از عدم انطباق بزرگ بر كوچك كه از دلايل اصالت روح است، چيست؟

    3- از خواب مغناطيسى چه مى دانيد؟

    4- منظور از ارتباط با ارواح چيست؟

    5- چگونه رؤياهاى صادقه دليل بر اصالت و استقلال روح است؟

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



     [ 10:29:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      معادشناسى   ...

     

    درس هفتم: معاد و فلسفه آفرينش

     

    بسيارى سؤال مى كنند خداوند ما را براى چه آفريده؟

    و گاه از اين فراتر مى روند مى گويند: اصلا فلسفه آفرينش اين جهان بزرگ چيست؟

    باغبان درخت را براى ميوه مى كارد، و زمين را براى محصولى شخم كرده و بذرافشانى مى كند، باغبان آفرينش براى چه منظور ما را آفريده است؟

    آيا خدا كمبود داشت كه با آفرينش ما جبران مى شد؟ در اين صورت بايد نيازمند باشد، نياز داشتن با مقام پروردگار و بى نهايت بودن وجود او سازگار نيست.

    در پاسخ اين سؤال سخن بسيار است ولى در چند جمله مى توان پاسخ روشنى را خلاصه كرد و آن اين كه:

    اشتباه بزرگ اين است كه ما صفات خدا را با خودمان مقايسه كنيم، ما چون موجود محدودى هستيم هر كارى را براى رفع كمبود مى كنيم، درس مى خوانيم كمبود علم ما برطرف شود.

    كار مى كنيم كمبود مالى نداشته باشيم.

    به سراغ بهداشت و درمان مى رويم سلامت ما تأمين شود.

    امّا در مورد خداوند كه وجودى است بى نهايت از هر نظر، اگر كارى انجام دهد بايد هدف او را در بيرون وجود او جستوجو كنيم، او خلق نمى كند تا سودى كند، بلكه هدف او اين است تا بر بندگان جُودى كند.

    او آفتابى است پرفروغ و بى انتها، بى آن كه نيازى داشته باشد نورافشانى مى كند تا همگان از نور وجود او بهره مند شوند، اين اقتضاى ذات بى انتها و پرفيض اوست كه دست موجودات را گرفته و در مسير تكامل به پيش مى برد.

    آفرينش ما از عدم خود يك گام برجسته تكاملى بود، فرستادن پيامبران و نزول كتب آسمانى و تعيين قوانين و برنامه ها، هر يك پايه اى براى اين تكامل ما محسوب مى شود.

    اين جهان دانشگاه بزرگى است و ما دانشجويان اين دانشگاه.(1)

    اين جهان مزرعه آماده اى است و ما كشاورزان اين مزرعه.(2)

    و اين جهان تجارتخانه پرسودى است و ما تاجران اين بازار.(3)

    ما چگونه مى توانيم براى آفرينش بشر هدفى قائل نشويم؟ در حالى كه وقتى درست به اطراف خود نگاه مى كنيم و ذره ذره موجودات را مى نگريم هر كدام داراى هدفى است.

    در كارگاه عجيب بدن ما هيچ دستگاهى بى هدف نيست حتّى مژه هاى چشمان ما و گودى كف پاى ما!

    چگونه ممكن است ساختمان وجود ما هر ذره اش هدفى داشته باشد، امّا مجموع وجود ما بى هدف باشد؟

    از وجود خودمان بيرون مى آييم، و به جهان بزرگ مى نگريم، هر دستگاهى را جداگانه داراى هدف مى بينيم، هدف از تابش آفتاب، هدف از بارش باران، هدف از تركيب مخصوص هوا، ولى آيا ممكن است مجموع اين جهان بى هدف باشد؟!

    حقيقت اين است كه در دل اين عالم پهناور گوئى تابلوى بزرگى براى نشان دادن هدف نهايى نصب شده كه گاه بر اثر عظمتش نمى توانيم آن را در لحظات نخستين ببينيم، و روى آن نوشته شده است «تربيت و تكامل».

    * * *

     

    اكنون كه به هدف آفرينش خود اجمالا آشنا شديم سخن در اين جاست كه آيا زندگى چند روزه دنيا با تمام مشكلات و گرفتارى ها و ناكامى هايش مى تواند هدف آفرينش ما باشد؟

    فرض كنيد من شصت سال در اين دنيا زندگى كنم، همه روز از صبح تا شام براى به دست آوردن روزى تلاش نمايم، و شب خسته و وامانده به منزل باز گردم، و نتيجه اش اين باشد كه در طول عمرم چندين تُن غذا و آب مصرف كنم، و با زحمت و دردسر، خانه اى فراهم سازم، و بعد بگذارم

    و از اين جهان بروم آيا اين هدف ارزش آن را دارد كه مرا به اين زندگى پر درد و رنج بخواند؟

    راستى اگر مهندسى، ساختمان عظيمى را در وسط بيابانى بر پا كند و ساليان دراز در تكميل و تنظيم آن بكوشد و تمام وسائل را در آن فراهم سازد و هنگامى كه از او سؤال كنند منظورت چيست؟ بگويد: هدفم اين است كه در تمام عمر اين ساختمان، رهگذرى از اين راه بگذرد و يك ساعت در آن بياسايد! آيا همه تعجّب نخواهيم كرد و نخواهيم گفت: يك ساعت آسودن يك راهگذر، اين همه تشكيلات و مقدّمات و ذى المقدّمات نمى خواهد.

    * * *

     

    به همين دليل آنها كه عقيده به رستاخيز و زندگى پس از مرگ ندارند زندگى اين جهان را پوچ مى دانند، و اين سخن در كلمات مادّى ها زياد به چشم مى خورد كه زندگى اين جهان بى هدف است، حتّى گاه افرادى از آنها دست به انتحار مى زنند چرا كه از اين زندگى مادى تكرارى و بى هدف خسته شده اند.

    چيزى كه به زندگى هدف مى دهد و آن را معقول و حكيمانه مى كند اين است كه مقدّمه جهان ديگرى باشد، و تحمّل مشكلات اين زندگى و چيدن اين همه مقدّمات براى آن، به خاطر استفاده در مسير يك زندگى جاودان باشد.

    در اين جا مثال جالبى سابقاً داشتيم و آن اين كه اگر جنينى كه در

    شكم مادر است عقل و هوش كافى مى داشت و به او مى گفتند: بعد از اين زندگى كه تو در اين جا دارى خبرى نيست، حتماً او به زندگيش اعتراض مى كرد، و مى گفت: «اين چه معنى دارد من در اين محيط زندانى باشم؟ خون بخورم و دست و پا بسته در گوشه اى بيفتم و بعد هيچ؟ آفريدگار چه هدفى از اين آفرينش داشت؟!» امّا اگر به او اطمينان دهند كه اين چند ماه يك مرحله زودگذر و دوران آمادگى براى يك زندگى نسبتاً طولانى در دنياست، جهانى كه نسبت به محيط جنين وسيع و پرنور و پرشكوه است، و نسبت به آن مواهب گوناگون دارد، در اين موقع او قانع مى شد كه دوران جنينى مفهوم و هدف قابل ملاحظه اى دارد و به همين دليل قابل تحمّل است.

    قرآن مجيد مى گويد: (ولقد علمتم النشأة الاولى فلولا تذكرون);(1) «شما زندگى اين جهان را دانستيد، چگونه متذكّر نمى شويد (كه بعد از آن جهان ديگرى وجود دارد).

    خلاصه اين كه: اين جهان با تمام وجودش فرياد مى زند كه بعد از آن جهان ديگرى است وگرنه لغو و بيهوده و بى معنى بود.

    اين سخن را از زبان قرآن مجيد بشنويد مى فرمايد: (افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون);(2) «آيا شما گمان كرديد كه شما را بيهوده آفريديم و شما به سوى ما باز نمى گرديد؟»

    اشاره به اين كه اگر «معاد» كه در قرآن از آن تعبير به بازگشت به سوى

    خدا شده در كار نبود آفرينش انسان با بيهودگى مساوى بود.

    نتيجه اين كه فلسفه آفرينش مى گويد: بعد از اين جهان بايد جهان ديگرى وجود داشته باشد.

     


    1. سوره واقعه، آيه 62.

    2. سوره مؤمنون، آيه 195.

     


    فكر كنيد و پاسخ دهيد

     1- چرا نمى توان صفات خدا را با صفات خلق مقايسه كرد؟

    2- هدف از آفرينش ما چه بوده است؟

    3- آيا زندگى اين جهان مى تواند هدف آفرينش اين انسان باشد؟

    4- مقايسه زندگى دوران جنينى با زندگى اين جهان چه چيزها به ما مى آموزد؟

    5- قرآن چگونه از آفرينش اين جهان بر وجود آخرت استدلال مى كند؟

     


    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



     [ 10:29:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      معادشناسى   ...

     

    درس ششم: رستاخيز را در همين جهان بارها ديده ايم

     

    آيات قرآن به خوبى اين حقيقت را نشان مى دهد كه بت پرستان و همچنين ساير كفّار، نه تنها در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله)، بلكه در اعصار ديگر نيز از مسئله معاد و زنده شدن بعد از مرگ تعجّب مى كردند، و وحشت داشتند، و حتّى آن را دليلى بر جنون گوينده آن مى شمردند و به يكديگر مى گفتند:

    (هل ندلكم على رجل ينبئكم اذا مزقتم كل ممزق انكم لفى خلق جديد افترى على الله كذباً ام به جنة);(1) «آيا مردى را به شما نشان بدهيم كه مى گويد هنگامى كه بدن شما به كلّى متلاشى و در هر سو پراكنده شد، دوباره آفرينش جديدى مى يابيد؟!، آيا اين مرد عمداً به خدا افترا بسته يا ديوانه است؟!».

    آرى آن روز بر اثر عدم دانش و كوتاهى افكار، عقيده به عالم پس از مرگ و زنده شدن مردگان يك نوع جنون يا تهمت بر خدا محسوب

    مى شد، و اعتقاد به جوشش حيات از ماده بيجان، جنون آميز تلقّى مى گرديد.

    ولى جالب اين كه قرآن در برابر اين گونه افكار دست به استدلالات مختلفى زده كه هم افراد عادى مى توانند از آن استفاده كنند، و هم انديشمندان بزرگ، هر كدام به ميزان توانايى فكر خود.

    گرچه شرح همه دلائل قرآن در اين زمينه نياز به تأليف كتاب مستقلى دارد، ولى گوشه هايى از آن را در اين جا مى آوريم:

    1- گاهى قرآن به آنها مى گويد شما همواره با چشم خود صحنه هاى معاد را در زندگى روزانه مى بينيد كه چگونه موجوداتى مى ميرند و بار ديگر زنده مى شوند باز هم از مسئله معاد در شك و ترديد هستيد؟!

    (و الله الذى ارسل الرياح فتثير سحاباً فسقناه الى بلد ميت فاحيينا به الارض بعد موتها كذلك النشور);(1) «خداوند كسى است كه امواج باد را مأموريت داد كه ابرها را به حركت درآورند، و به سوى سرزمين هاى مرده برانند، و به وسيله آن زمين مرده را زنده كنند، رستاخيز نيز چنين است».

    در فصل زمستان نگاهى به چهره طبيعت مى كنيم همه جا بوى مرگ مى دهد درختان كاملا از برگ و گل و ميوه برهنه شده، و چوب خشك بى هيچ حركتى بر جاى باقى مانده، نه گلى مى خندد، نه شكوفه اى مى شكفد و نه جنبش حيات در كوه ها و صحراها به چشم مى خورد.

    فصل بهار فرا مى رسد، هوا ملايم مى شود، قطرات باران حيات بخش

    نازل مى گردد، يك مرتبه جنبشى در سراسر طبيعت آشكار مى شود: گياهان مى رويند، درختان برگ مى آورند، شكوفه ها و گل ها ظاهر مى شوند، پرندگان بر شاخه هاى درختان جاى مى گيرند، و شور «محشر» بپا مى شود!

    اگر زندگى بعد از مرگ مفهوم نداشت ما اين صحنه را هر سال در برابر چشم خود نمى ديديم، اگر زندگى بعد از مرگ امرى محال، و سخنى جنون آميز باشد، به صورت يك امر حسّى در برابر چشمانمان تكرار نمى شود.

    چه فرق مى كند حيات زمين بعد از مرگ يا حيات انسان بعد از مردن؟

    * * *

    2- گاهى نيز قرآن دست آنها را گرفته، به سوى آغاز آفرينش مى برد، آفرينش نخستين را يادآور مى شود، و به آن مرد عرب بيابانى كه قطعه استخوان پوسيده اى را به دست گرفته، خدمت پيامبر اسلام آورده و فرياد مى زند: «اى محمّد! چه كسى قادر است اين استخوان پوسيده را زنده كند؟ به من بگو چه كسى مى تواند؟!» و گمان مى كند دليل دندان شكنى بر ضد مسئله معاد به چنگ آورده; قرآن به پيامبر دستور مى دهد: (قل يحييها الذى انشأها اوّل مره);(1) «بگو همان كسى كه او را در

    آغاز از ماده بيجان، از همين آب و خاك آفريد، بار ديگر او را زنده مى كند».

    چه تفاوتى ميان آغاز خلقت و آفرينش مجدد است؟!

    و لذا در آيات ديگر در يك جمله بسيار كوتاه و پرمعنى مى گويد:

    (كما بدانا اول خلق نعيده);(1) «همان گونه كه در آغاز آفريديم باز مى گردانيم».

    3- گاه قدرت عظيم خدا را در پهنه آفرينش زمين و آسمان، يادآور شده مى گويد:

    «آيا خدايى كه آسمان ها و زمين را آفريد قادر نيست همانند آن را بيافريند؟ آرى او بر اين كار قادر است و او خلق كننده آگاه است، هر زمان چيزى را اراده كند به آن فرمان مى دهد: موجود باش، آن هم موجود مى شود(2)».

    كسانى كه در اين مسائل ترديد مى كردند افرادى بودند كه فضاى فكرشان از محيط كوچك خانه محقّرشان فراتر نمى رفت، وگرنه مى دانستند بازگشت مجدد ساده تر از آغاز خلقت است، و تجديد حيات مردگان در برابر قدرت خداوندى كه آسمان ها و زمين را آفريده مسئله پيچيده اى نيست.

    4- گاه رستاخيز «انرژى ها» را در نظر آنها منعكس كرده، مى گويد:

    (الذى جعل لكم من الشجر الاخضر ناراً فاذا انتم منه توقدون);(1) «ببينيد خداوندى كه از درخت سبز و شجر اخضر، آتش مى آفريند قادر است كه انسان ها را بعد از مرگ زنده كند».

    هنگامى كه در اين تعبير عجيب قرآن دقيق مى شويم، و از علوم روز كمك مى گيريم علم به ما مى گويد: موقعى كه چوب درختى را مى سوزانيم و آتشى از آن به دست مى آيد، اين حرارت و گرما همان انرژى و حرارت و نور آفتاب است كه در طول ساليان دراز در آن ذخيره شده، ما خيال مى كرديم آن نور و حرارت مرده و نابود شده، امّا امروز مى بينيم از نو جان مى گيرد و لباس تازه اى از حيات در تن مى پوشد.

    آيا براى خداوندى كه اين قدرت را دارد كه ده ها سال نور و حرارت آفتاب را در بدنه درختى ذخيره كند و در يك لحظه همه آنها را بيرون فرستد، تجديد حيات مردگان امر مشكلى است؟(2)

    به هر حال مى بينيم كه قرآن با چه منطق مستدل و روشن به آنها كه در مسئله معاد شك و ترديد داشتند و حتّى ادعاى آن را دليل بر جنون مى پنداشتند پاسخ دندان شكن مى دهد، و امكان معاد را به روشنى اثبات مى كند كه فقط گوشه اى از آن را در بالا آورده ايم.

     


     

    1. سوره يس، آيه 80.

    2. توجّه داشته باشيد كه از نظر علمى تنها درختان سبز هستند كه مى توانند در برابر نور آفتاب گازكربنيك را گرفته و تجزيه كنند كربن را در خود نگاه دارند و اكسيژن را آزاد كنند، و انرژى آفتاب را نيز همراه آن در خود ذخيره نمايند.

     

    فكر كنيد و پاسخ دهيد

     1- چرا مشركان از مسئله معاد تعجّب مى كردند؟

    2- چگونه صحنه معاد را در جهان گياهان همه سال با چشم مى بينيم؟

    3- قرآن در پاره اى از آياتش زندگى دوران جنين را نشانه معاد مى گيرد، چرا؟

    4- رستاخيز انرژى ها چيست؟

    5- چرا قرآن روى «الشجر الاخضر» (درخت سبز) تكيه كرده است؟

    موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



     [ 10:29:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.
     
     
    مداحی های محرم