درس هفتم: معاد و فلسفه آفرينش

 

بسيارى سؤال مى كنند خداوند ما را براى چه آفريده؟

و گاه از اين فراتر مى روند مى گويند: اصلا فلسفه آفرينش اين جهان بزرگ چيست؟

باغبان درخت را براى ميوه مى كارد، و زمين را براى محصولى شخم كرده و بذرافشانى مى كند، باغبان آفرينش براى چه منظور ما را آفريده است؟

آيا خدا كمبود داشت كه با آفرينش ما جبران مى شد؟ در اين صورت بايد نيازمند باشد، نياز داشتن با مقام پروردگار و بى نهايت بودن وجود او سازگار نيست.

در پاسخ اين سؤال سخن بسيار است ولى در چند جمله مى توان پاسخ روشنى را خلاصه كرد و آن اين كه:

اشتباه بزرگ اين است كه ما صفات خدا را با خودمان مقايسه كنيم، ما چون موجود محدودى هستيم هر كارى را براى رفع كمبود مى كنيم، درس مى خوانيم كمبود علم ما برطرف شود.

كار مى كنيم كمبود مالى نداشته باشيم.

به سراغ بهداشت و درمان مى رويم سلامت ما تأمين شود.

امّا در مورد خداوند كه وجودى است بى نهايت از هر نظر، اگر كارى انجام دهد بايد هدف او را در بيرون وجود او جستوجو كنيم، او خلق نمى كند تا سودى كند، بلكه هدف او اين است تا بر بندگان جُودى كند.

او آفتابى است پرفروغ و بى انتها، بى آن كه نيازى داشته باشد نورافشانى مى كند تا همگان از نور وجود او بهره مند شوند، اين اقتضاى ذات بى انتها و پرفيض اوست كه دست موجودات را گرفته و در مسير تكامل به پيش مى برد.

آفرينش ما از عدم خود يك گام برجسته تكاملى بود، فرستادن پيامبران و نزول كتب آسمانى و تعيين قوانين و برنامه ها، هر يك پايه اى براى اين تكامل ما محسوب مى شود.

اين جهان دانشگاه بزرگى است و ما دانشجويان اين دانشگاه.(1)

اين جهان مزرعه آماده اى است و ما كشاورزان اين مزرعه.(2)

و اين جهان تجارتخانه پرسودى است و ما تاجران اين بازار.(3)

ما چگونه مى توانيم براى آفرينش بشر هدفى قائل نشويم؟ در حالى كه وقتى درست به اطراف خود نگاه مى كنيم و ذره ذره موجودات را مى نگريم هر كدام داراى هدفى است.

در كارگاه عجيب بدن ما هيچ دستگاهى بى هدف نيست حتّى مژه هاى چشمان ما و گودى كف پاى ما!

چگونه ممكن است ساختمان وجود ما هر ذره اش هدفى داشته باشد، امّا مجموع وجود ما بى هدف باشد؟

از وجود خودمان بيرون مى آييم، و به جهان بزرگ مى نگريم، هر دستگاهى را جداگانه داراى هدف مى بينيم، هدف از تابش آفتاب، هدف از بارش باران، هدف از تركيب مخصوص هوا، ولى آيا ممكن است مجموع اين جهان بى هدف باشد؟!

حقيقت اين است كه در دل اين عالم پهناور گوئى تابلوى بزرگى براى نشان دادن هدف نهايى نصب شده كه گاه بر اثر عظمتش نمى توانيم آن را در لحظات نخستين ببينيم، و روى آن نوشته شده است «تربيت و تكامل».

* * *

 

اكنون كه به هدف آفرينش خود اجمالا آشنا شديم سخن در اين جاست كه آيا زندگى چند روزه دنيا با تمام مشكلات و گرفتارى ها و ناكامى هايش مى تواند هدف آفرينش ما باشد؟

فرض كنيد من شصت سال در اين دنيا زندگى كنم، همه روز از صبح تا شام براى به دست آوردن روزى تلاش نمايم، و شب خسته و وامانده به منزل باز گردم، و نتيجه اش اين باشد كه در طول عمرم چندين تُن غذا و آب مصرف كنم، و با زحمت و دردسر، خانه اى فراهم سازم، و بعد بگذارم

و از اين جهان بروم آيا اين هدف ارزش آن را دارد كه مرا به اين زندگى پر درد و رنج بخواند؟

راستى اگر مهندسى، ساختمان عظيمى را در وسط بيابانى بر پا كند و ساليان دراز در تكميل و تنظيم آن بكوشد و تمام وسائل را در آن فراهم سازد و هنگامى كه از او سؤال كنند منظورت چيست؟ بگويد: هدفم اين است كه در تمام عمر اين ساختمان، رهگذرى از اين راه بگذرد و يك ساعت در آن بياسايد! آيا همه تعجّب نخواهيم كرد و نخواهيم گفت: يك ساعت آسودن يك راهگذر، اين همه تشكيلات و مقدّمات و ذى المقدّمات نمى خواهد.

* * *

 

به همين دليل آنها كه عقيده به رستاخيز و زندگى پس از مرگ ندارند زندگى اين جهان را پوچ مى دانند، و اين سخن در كلمات مادّى ها زياد به چشم مى خورد كه زندگى اين جهان بى هدف است، حتّى گاه افرادى از آنها دست به انتحار مى زنند چرا كه از اين زندگى مادى تكرارى و بى هدف خسته شده اند.

چيزى كه به زندگى هدف مى دهد و آن را معقول و حكيمانه مى كند اين است كه مقدّمه جهان ديگرى باشد، و تحمّل مشكلات اين زندگى و چيدن اين همه مقدّمات براى آن، به خاطر استفاده در مسير يك زندگى جاودان باشد.

در اين جا مثال جالبى سابقاً داشتيم و آن اين كه اگر جنينى كه در

شكم مادر است عقل و هوش كافى مى داشت و به او مى گفتند: بعد از اين زندگى كه تو در اين جا دارى خبرى نيست، حتماً او به زندگيش اعتراض مى كرد، و مى گفت: «اين چه معنى دارد من در اين محيط زندانى باشم؟ خون بخورم و دست و پا بسته در گوشه اى بيفتم و بعد هيچ؟ آفريدگار چه هدفى از اين آفرينش داشت؟!» امّا اگر به او اطمينان دهند كه اين چند ماه يك مرحله زودگذر و دوران آمادگى براى يك زندگى نسبتاً طولانى در دنياست، جهانى كه نسبت به محيط جنين وسيع و پرنور و پرشكوه است، و نسبت به آن مواهب گوناگون دارد، در اين موقع او قانع مى شد كه دوران جنينى مفهوم و هدف قابل ملاحظه اى دارد و به همين دليل قابل تحمّل است.

قرآن مجيد مى گويد: (ولقد علمتم النشأة الاولى فلولا تذكرون);(1) «شما زندگى اين جهان را دانستيد، چگونه متذكّر نمى شويد (كه بعد از آن جهان ديگرى وجود دارد).

خلاصه اين كه: اين جهان با تمام وجودش فرياد مى زند كه بعد از آن جهان ديگرى است وگرنه لغو و بيهوده و بى معنى بود.

اين سخن را از زبان قرآن مجيد بشنويد مى فرمايد: (افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون);(2) «آيا شما گمان كرديد كه شما را بيهوده آفريديم و شما به سوى ما باز نمى گرديد؟»

اشاره به اين كه اگر «معاد» كه در قرآن از آن تعبير به بازگشت به سوى

خدا شده در كار نبود آفرينش انسان با بيهودگى مساوى بود.

نتيجه اين كه فلسفه آفرينش مى گويد: بعد از اين جهان بايد جهان ديگرى وجود داشته باشد.

 


1. سوره واقعه، آيه 62.

2. سوره مؤمنون، آيه 195.

 


فكر كنيد و پاسخ دهيد

 1- چرا نمى توان صفات خدا را با صفات خلق مقايسه كرد؟

2- هدف از آفرينش ما چه بوده است؟

3- آيا زندگى اين جهان مى تواند هدف آفرينش اين انسان باشد؟

4- مقايسه زندگى دوران جنينى با زندگى اين جهان چه چيزها به ما مى آموزد؟

5- قرآن چگونه از آفرينش اين جهان بر وجود آخرت استدلال مى كند؟

 


موضوعات: 50 درس خدا شناسی  لینک ثابت



[جمعه 1395-01-20] [ 10:29:00 ب.ظ ]