حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 1199
  • دیروز: 605
  • 7 روز قبل: 10419
  • 1 ماه قبل: 19721
  • کل بازدیدها: 2490168





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • زفاک
  • نورفشان
  • سرباز سید علی بودن افتخار من است
  • ♡ گوشه نشین حرم ♡
  • فاطمه حیدرپور


  •   98 ـ ترازوى سنجش اعمال در قيامت چگونه است؟   ...

    ‏ آنها كه ترازوهاى آن جهان را همچون ترازوهاى اين دنيا پنداشته اند مجبور شده اند كه براى اعمال انسانها در آنجا نوعى سنگينى و وزن قائل شوند، تا قابل توزين با آن ترازوها باشد.

    ولى قرائن نشان مى دهد كه منظور از «ميزان» وسيله سنجش به معنى عام آن است، زيرا مى دانيم هر چيزى وسيله سنجش مناسب خود دارد، وسيله سنجش حرارت را «ميزان الحراره» يا دما سنجش مى گويند، و وسيله هوا را «ميزان الهواء» يا «هواسنج».

    بنابراين منظور از ميزانهاى سنجش اعمال كسانى هستند كه اعمال نيكان و بدان را با اعمال آنها مى سنجند، چنانكه مرحوم علامه مجلسى از شيخ مفيد نقل مى كند كه در روايت آمده: إنّ اَميرَ الْمؤمِنينَ وَ الأئمّةَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ (عليه السلام) هُم الْمَوازينُ «اميرمؤمنان و امامان از فرزندان او (عليه السلام)ميزانهاى عدل قيامتند»(1).

    در «اصول كافى و معانى الاخبار» نيز از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه شخصى از معنى آيه و نضع الموازين القسط ليوم القيامة «ما ترازوهاى عدل را در روز قيامت نصب مى كنيم» سؤال كرد، فرمود: هُمُ الانْبِياءُ وَ الاوْصِياءُ (عليه السلام) ميزانهاى سنجش همان «پيامبران و جانشينان آنها هستند»!(2).

    در يكى از زيارات مطلقه اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: اَلسَّلامُ عَلَى مِيزَانِ الأعْمالِ: «سلام بر ميزان سنجش اعمال»!(3).

    در واقع اين شخصيتهاى بزرگ و نمونه، مقياسهاى سنجش اعمالند، و اعمال هر كس به آن اندازه اى كه به آنها شباهت دارد «وزين» است، و آنچه به آنها شباهت ندارد بىوزن يا كم وزن است، حتى در اين جهان نيز اولياء الله نيز مقياس سنجشند ولى در جهان ديگر اين مسأله به مرحله ظهور و بروز مى رسد.(4)

    ________________________________________

    1 ـ مرحوم محدث قمى در «مفاتيح الجنان» اين زيارت را به عنوان زيارت اول از زيارت مطلقه آورده است.

    2 ـ تفسير پيام قرآن 6/159

    3 ـ بحار الانوار جلد 7 صفحه 252.

    4 ـ تفسير برهان جلد 3 صفحه 61 ـ و اصول كافى جلد 1 صفحه 419 نظير اين حديث در تفاسير ديگر آمده است.

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



    [چهارشنبه 1395-01-25] [ 05:49:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      97 ـ نامه اعمال چيست و فلسفه آن كدام است؟   ...

    در سوره اسراء آيه 13 مى خوانيم «وكلّ انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيامة كتاباً يلقاه منشوراً اقرأ كتابك» (اعمال هر انسانى را به گردنش قرار داده ايم ما روز قيامت كتابى براى او بيرون مى آوريم كه آن را در برابر خود گشوده مى بيند (اين همان نامه اعمال اوست به او مى گوئيم: كتابت را بخوان…)

    در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه اين نامه چيست و هدف از آن چه مى باشد؟

    ‏ از مجموع آيات و روايات استفاده مى شود كه همه اعمال آدمى با تمام جزئيات در نامه اى ثبت مى شود، و روز رستاخيز اگر نيكوكار باشد نامه اعمالش بدست راست او، و اگر بدكار باشد به دست چپ او مى دهند

    اين نامه بدون شك از جنس كتاب و دفتر و نامه هاى معمولى، نيست، و لذا بعضى از مفسران گفته اند اين نامه عمل چيزى جز «روح انسان» نمى باشد كه آثار همه اعمال در آن ثبت است(1) زيرا ما هر عملى انجام مى دهيم خواه ناخواه اثرى در روح و جان ما مى گذارد.

    يا اينكه اين نامه عمل، اعضاى پيكر ما حتى پوست تن ما، و از آن بالاتر زمين و هوا و فضائى است كه در آن اعمال خود را انجام مى دهيم، چرا كه اعمال ما گذشته از اينكه در جسم و همه ذرات پيكر ما نقش مى بندند، در هوا و زمين منعكس مى شوند.

    گرچه اين آثار براى ما در اين دنيا محسوس و درك كردنى نيست، امّا بدون شك وجود دارد، و روزى كه در آن روز ديد تازه اى پيدا مى كنيم همه اينها را مى بينيم و مى خوانيم.

    تعبير به «خواندن» هرگز نبايد ما را از آنچه در تفسير بالا ذكر شد، منحرف سازد، زيرا خواندن نيز مفهوم وسيعى دارد كه هرگونه مشاهده را در معنى وسيعش جاى مى دهد، مثلاً در تعبيرات روزمرّه گاه مى گوئيم در چشمهاى او خواندم كه چه تصميمى دارد و يا فلان عمل را كه از فلانى سرزد، بقيه اش را خواندم، همچنين تعبير به خواندن، در مورد عكسهائى كه از بيماران مى گيرند نيز امروز رائج است.

    روى همين جهت است كه در آيات قرآن مى خوانيم خطوط اين نامه عمل به هيچوجه قابل انكار نيست، زيرا كه آثار واقعى و تكوينى خود عمل است، درست مانند صداى ضبط شده انسان يا عكسى كه از او گرفته اند و يا اثر انگشت او.(2)

    بدون شك بيان گسترده و شرح نامه اعمال در آيات قرآنى و روايات مخصوصاً با توجه به اينكه تمام جزئيات اعمال و سخنان و نيات در آن ثبت مى شود در درجه اول به منظور آثار تربيتى آن است و كراراً گفته ايم قرآن شرح تمام معارف واقعى را وسيله اى براى تهذيب نفوس، و تكامل ارواح، و تقويت مبانى اخلاق و تقوى، قرار داده، و به انسانها هشدار مى دهد كه مراقب گفتار و رفتار خويش باشند كه همه چيز ثبت مى شود و يكجا در قيامت بى كم و كاست ارائه داده خواهد شد.

    درست است كه احاطه علمى پروردگار ما فوق همه اينها است و كسى كه ايمان كامل به احاطه علمى خداوند و حضور وجودى او در همه جا و هر زمان دارد، نيازى به نامه اعمال ندارد، ولى در غالب مردم، توجه به اين حقيقت مى تواند منشأ آثار فراوانى باشد.

    كسى كه مى داند دائماً نوار ضبط صوتى همراه او است و يك دستگاه كاملا مجهز فيلمبردارى در خلوت و اجتماع از باطن و ظاهر، و درون و بيرون او، فيلمبردارى مى كند، و سرانجام تمام اين فيلمها، و آن نوارها، به صورت پرونده زنده و گويا و غير قابل انكارى در يك دادگاه عدل بزرگ مطرح مى شود، به طور يقين چنين انسانى كاملاً مراقب اعمال و رفتار و گفتار خويش خواهد بود، و تقواى نيرومندى بر درون و برون وجود او حاكم مى شود.

    ايمان به مسأله نامه عمل كه هر صغير و كبيرى در آن مستطر است وفرشتگانى كه شب و روز با انسانند و مأمور ثبت و ضبط اين اعمالند، و ايمان به اين حقيقت كه در صحنه محشر نامه اعمال در برابر ديده همگان گشوده مى شود و تمام گناهان مستور در آن نمايان مى گردد و مايه رسوائى در ميان دوست و دشمن است عامل باز دارنده عجيبى از گناهان است.

    به عكس نامه اعمال نيكوكاران سبب آبرو و اعتبار و افتخار آنها مى گردد، حتى از آنچه در مثال نوار و فيلم گفته شد برتر و بالاتر و مؤثرتر است و اين انگيزه مهمى بر اعمال نيك خواهد بود، منتها گاه ايمانها ضعيف است، و گاه حجاب غفلت مايه دورى انسان از اين حقايق مهم مى گردد، و گرنه ايمان به اين اصل قرآنى براى تربيت هر انسانى كافى است(3)

    ________________________________________

    1 ـ تفسير صافى.

    2 ـ تفسير نمونه12/55

    3 ـ تفسير پيام قرآن 6/107

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 05:49:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      96 ـ آيا مخترعان و مكتشفان پاداش الهى دارند؟   ...

    با مطالعه تاريخ علوم و اختراعات و اكتشافات مى بينيم كه جمعى از دانشمندان بشر، ساليان دراز زحمات طاقت فرسائى كشيده اند، و انواع محروميتها را تحمل كرده تا بتوانند اختراع و اكتشافى كنند كه بارى از دوش همنوعانشان بردارند.

    فى المثل «اديسون» مخترع برق چه زحمات جانكاهى براى اين اختراع پربارش متحمل شد و شايد جان خود را در اين راه نيز از دست داد، اما دنيائى را روشن ساخت، كارخانه ها را به حركت درآورد، و از بركت اختراعش، چاههاى عميق، درختان سرسبز، مزارع آباد به وجود آمد، و خلاصه چهره دنيا دگرگون شد.

    چگونه مى توان باور كرد او يا اشخاص ديگرى همچون «پاستور» كه با كشف ميكرب، ميليونها انسان را از خطر مرگ رهائى بخشيد و دهها مانند او همه به قعر جهنم فرستاده شوند، به حكم اينكه فرضاً ايمان نداشتند، ولى افرادى كه در عمرشان هيچ كار چشمگيرى در راه خدمت به انسانها انجام نداده اند جايشان در دل بهشت باشد؟

    ‏ از نظر جهان بينى اسلام مطالعه نفس عمل به تنهائى كافى نيست، بلكه عمل به ضميمه، محرك و انگيزه آن ارزش دارد، بسيار ديده شده كسانى بيمارستان يا مدرسه يا بناى خير ديگرى مى سازند و تظاهر به اين هم دارند كه هدفشان صددرصد خدمت انسانى است به جامعه اى كه به آن مديونند، در حالى كه زير اين پوشش مطلب ديگرى نهفته شده است و آن حفظ مقام يا مال و ثروت يا جلب توجه عوام، و تحكيم منافع مادى خود، و يا حتى دست زدن به خيانتهائى دور از چشم ديگران است!.

    ولى به عكس ممكن است كسى كار كوچكى انجام دهد، با اخلاص تمام و انگيزه اى صددرصد انسانى و روحانى.

    اكنون بايد پرونده اين مردان بزرگ را، هم از نظر عمل، هم از نظر انگيزه و محرك، مورد بررسى قرار داد، و مسلماً از چند صورت خارج نيست:

    الف: گاهى هدف اصلى از اختراع صرفاً يك عمل تخريبى است (همانند كشف انرژى اتمى كه نخستين بار به منظور ساختن بمبهاى اتمى صورت گرفت) سپس در كنار آن منافعى براى نوع انسان نيز به وجود آمده كه هدف واقعى مخترع يا مكتشف نبوده و يا در درجه دوم قرار داشته است، تكليف اين دسته از مخترعان كاملاً روشن است.

    ب: گاهى مخترع يا مكتشف، هدفش بهره گيرى مادى و يا اسم و آوازه و شهرت است و در حقيقت، حكم تاجرى دارد كه براى درآمد بيشتر تأسيسات عام المنفعه اى به وجود مى آورد و براى گروهى ايجاد كار و براى مملكتى محصولاتى به ارمغان مى آورد، بى آنكه هيچ هدفى جز تحصيل درآمد داشته باشد، و اگر كار ديگرى در آمد بيشترى داشت به سراغ آن مى رفت.

    البته چنين تجارت يا توليدى اگر طبق موازين مشروع انجام گيرد، كار خلاف و حرامى نيست، ولى عمل فوق العاده مقدسى هم محسوب نمى شود.

    و از اينگونه مخترعان و مكتشفان در طول تاريخ كم نبودند و نشانه اين طرز تفكر همان است كه اگر ببينند آن درآمد يا بيشتر از آن از طرقى كه مضرّ به حال جامعه است تامين مى شود (مثلاً در صنعت داروسازى بيست درصد سود مى برند و در هروئين سازى 50 درصد) اين دسته خاص، دومى را ترجيح مى دهند.

    تكليف اين گروه نيز روشن است آنها هيچگونه طلبى نه از خدا دارند و نه از همنوعان خويش و پاداش آنها همان سود و شهرتى بوده كه مى خواسته اند و به آن رسيده اند.

    ج: گروه سومى هستند كه مسلماً انگيزه هاى انسانى دارند و يا اگر معتقد به خدا باشند انگيزه هاى الهى، و گاهى ساليان دراز از عمر خود را در گوشه لابراتوارها با نهايت فلاكت و محروميت به سر مى برند به اميد اينكه خدمتى به نوع خود كنند، و ارمغانى به جهان انسانيت تقديم دارند، زنجيرى از پاى دردمندى بگشايند و گرد و غبارى از چهره رنج ديده اى بيفشانند.

    اينگونه افراد اگر ايمان داشته باشند و محرك الهى، كه بحثى در آنها نيست، و اگر نداشته باشند اما محركشان انسانى و مردمى باشد بدون شك پاداش مناسبى از خداوند دريافت خواهند داشت، اين پاداش ممكن است در دنيا باشد، و ممكن است در جهان ديگر باشد، مسلماً خداوند عالم عادل آنها را محروم نمى كند، اما چگونه و چطور؟ جزئياتش بر ما روشن نيست، همين اندازه مى توان گفت «خداوند اجر چنين نيكوكارانى را ضايع نمى كند» (البته اگر آنها در رابطه با عدم پذيرش ايمان مصداق جاهل قاصر باشند مسأله بسيار روشنتر است).

    دليل بر اين مسأله علاوه بر حكم عقل، اشاراتى است كه در آيات و يا روايات آمده است.

    ما هيچ دليلى نداريم كه جمله ان الله لايضيع اجر المحسنين(1) شامل اين گونه اشخاص نشود، زيرا محسنين در قرآن فقط به مؤمنان اطلاق نشده است، لذا مى بينيم برادران يوسف هنگامى كه نزد او آمدند بى آنكه او را بشناسند و در حالى كه او را عزيز مصر مى پنداشتند به او گفتند انا نراك من المحسنين «ما ترا از نيكوكاران مى دانيم».

    از اين گذشته آيه فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره.

    «هركس به اندازه سنگينى ذره اى كار نيك كند آن را مى بيند و هركس به مقدار ذره اى كار بد كند آن را خواهد ديد» به وضوح شامل اينگونه اشخاص مى شود.

    در حديثى از على بن يقطين از امام كاظم(عليه السلام) مى خوانيم: «در بنى اسرائيل مرد با ايمانى بود كه همسايه كافرى داشت، مرد بى ايمان نسبت به همسايه با ايمان خود نيك رفتارى مى كرد، وقتى كه از دنيا رفت خدا براى او خانه اى بنا كرد كه مانع از گرماى آتش شود… و به گفته شد اين به سبب نيك رفتاريت نسبت به همسايه مؤمنت مى باشد»(2)

    و نيز از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) درباره عبدالله بن جدعان كه از مشركان معروف جاهليت و از سران قريش بود چنين نقل شده: «كم عذابترين اهل جهنم اين جدعان است، سؤال كردند يا رسول الله چرا؟ فرمود: انه كان يطعم الطعام: «او گرسنگان را سير مى كرد»(3)

    در روايت ديگرى مى خوانيم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عدى بن حاتم (فرزند حاتم طائى) فرمود: دفع عن ابيك العذاب الشديد بسخاء نفسه: «خداوند عذاب شديد را از پدرت به خاطر جود و بخشش او برداشت»(4).

    و در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: كه گروهى از يمن براى «بحث و جدال» خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمدند و در ميان آنها مردى بود كه از همه بيشتر سخن مى گفت و خشونت و لجاجت خاصى در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى نمود، پيامبر(صلى الله عليه وآله)آنچنان عصبانى شد كه آثارش در چهره مباركش كاملاً آشكار گرديد، در اين هنگام جبرئيل آمد و پيام الهى را اين چنين به پيامبر(صلى الله عليه وآله) ابلاغ كرد: خداوند مى فرمايد اين مردى است سخاوتمند پيامبر(صلى الله عليه وآله) با شنيدن اين سخن خشمش فرو نشست، رو به سوى او كرد و فرمود: پروردگار به من چنين پيامى داده است و اگر به خاطر آن نبود آنچنان بر تو سخت مى گرفتم كه عبرت ديگران گردى.

    آن مرد پرسيد آيا پروردگارت سخاوت را دوست دارد، فرمود: بلى، عرض كرد، من شهادت مى دهم كه معبودى جز «الله» نيست و تو رسول و فرستاده او هستى و به همان خدائى كه تو را مبعوث كرده سوگند كه تاكنون هيچكس را از نزد خود محروم برنگردانده ام»(5).

    در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه هم از بعضى آيات و هم از بسيارى از روايات استفاده مى شود كه ايمان و يا حتى ولايت شرط قبولى اعمال و يا ورود در بهشت است، بنابراين اگر بهترين اعمال هم از افراد فاقد ايمان سر بزند مقبول درگاه خدا نخواهد بود.

    ولى مى توان از اين سؤال چنين پاسخ گفت كه مسأله «قبولى اعمال» مطلبى است، و پاداش مناسب داشتن مطلب ديگر، به همين جهت مشهور در ميان دانشمندان اسلام اين است كه مثلاً نماز بدون حضور قلب و يا با ارتكاب بعضى از گناهان مانند غيبت، مقبول درگاه خدا نيست، با اينكه مى دانيم چنين نمازى شرعاً صحيح است، و اطاعت فرمان خدا است و انجام وظيفه محسوب مى شود و مسلم است كه اطاعت فرمان خدا بدون پاداش نخواهد بود.

    بنابراين قبول عمل همان مرتبه عالى عمل است و در مورد بحث، ما نيز همين را مى گوئيم، مى گوئيم: اگر خدمات انسانى و مردمى با ايمان همراه باشد، عاليترين محتوا را خواهد داشت، ولى در غير اين صورت به كلى بى محتوا وبى پاداش نخواهد بود، در زمينه ورود در بهشت نيز همين پاسخ را مى گوئيم كه پاداش عمل لازم نيست منحصراً ورود در جنت باشد.(6)

    ________________________________________

    1 ـ سوره يوسف آيه 90 و بعضى سوره هاى ديگر.

    2 ـ بحار ج 3 چاپ كمپانى صفحه 377.

    3 ـ همان مدرك صفحه 382.

    4 ـ سفينة البحار جلد 2 صفحه 607.

    5 ـ مدرك قبل.

    6 ـ تفسير نمونه 10/313

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 05:49:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      95 ـ آيا دنيا و آخرت باهم تضاد دارند؟   ...

    در آيات بسيارى، مدح و تمجيد از دنيا يا امكانات مادى آن شده است:

    در بعضى از آيات، مال به عنوان خير، معرفى شده (سوره بقره آيه 180).

    و در بسيارى از آيات، مواهب مادى تحت عنوان فضل خدا آمده است وابتغوا من فضل الله (سوره جمعه آيه 10).

    در جاى ديگر مى فرمايد «همه نعمتهاى روى زمين را براى شما آفريده است» خلق لكم ما فى الارض جميعاً (بقره ـ 29).

    و در بسيارى از آيات آنها را تحت عنوان سخرلكم (آنها را مسخّر شما گردانيد) ذكر كرده كه اگر بخواهيم همه آياتى را كه در رابطه با محترم شمردن امكانات مادى اين جهان است جمع آورى كنيم، مجموعه قابل ملاحظه اى خواهد شد.

    ولى با اينهمه اهميتى كه به مواهب و نعمتهاى مادى داده شده، تعبيراتى كه قويّاً آنرا تحقير مى كند در آيات قرآن به چشم مى خورد.

    در يكجا آن را عرض و متاع فانى مى شمرد تبتغون عرض الحيوة الدنيا (نساء ـ 94).

    و در جاى ديگر آنرا مايه غرور و غفلت مى شمرد و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور(سوره حديد آيه 20).

    و در مورد ديگر آن را وسيله سرگرمى و بازيچه شمرده و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب (عنكبوت 64).

    و در جائى ديگر مايه غفلت از ياد خدا رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر الله (نور ـ 37).

    اين تعبيرات دوگانه عيناً در روايات اسلامى نيز ديده مى شود:

    از يكسو دنيا، مزرعه آخرت، تجارتخانه مردان خدا، مسجد دوستان حق، محل هبوط وحى پروردگار، سراى موعظه و پند، شمرده شده (مسجد احباء الله و مصلى ملائكة الله و مهبط وحى الله و متجر اولياء الله)(1).

    و از سوى ديگر مايه غفلت و بى خبرى از ياد خدا و متاع غرور و مانند آن.

    آيا اين دو گروه از آيات و روايات باهم تضاد دارند؟

    ‏ پاسخ اين سؤال را در خود قرآن مى توان يافت.

    چرا كه آنجا كه از دنيا و مواهبش نكوهش مى كند، كسانى را مى گويد كه اين زندگى تنها هدفشان را تشكيل مى دهد، در سوره نجم آيه 29 مى خوانيم ولم يرد الاالحيوة الدنيا «كسانى كه جز زندگى دنيا را نخواهند».

    به تعبير ديگر سخن از كسانى است كه آخرت را به دنيا مى فروشند و براى رسيدن به ماديات از هيچ خلافكارى و جنايتى ابا ندارند.

    در سوره توبه آيه 38 مى خوانيم ارضيتم بالحيوة الدنيا من الاخرة: «آيا راضى شديد كه زندگى دنيا را به جاى آخرت بپذيريد»؟!

    آيات مورد بحث، خود شاهد اين مدعا است، آنجا كه مى گويد: من كان يريد العاجلة… يعنى تنها هدفشان همين زندگى زودگذر مادى است.

    اصولاً تعبير به «مزرعه» و يا «متجر» (تجارتخانه) و مانند آن خود شاهد زنده اى براى اين موضوع است.

    كوتاه سخن اينكه مواهب جهان مادى كه همه از نعمتهاى خدا است و حتماً وجودش در نظام خلقت لازم بوده و هست اگر به عنوان وسيله اى براى رسيدن به سعادت و تكامل معنوى انسان مورد بهره بردارى قرار گيرد از هر نظر قابل تحسين است.

    واما اگر به عنوان يك هدف و نه وسيله مورد توجه قرار گيرد و از ارزشهاى معنوى و انسانى بريده شود كه در اين هنگام طبعاً مايه غرور و غفلت و طغيان و سركشى و ظلم و بيدادگرى خواهد بود، در خور هرگونه نكوهش و مذمت است.

    و چه زيبا فرموده است على(عليه السلام) در آن گفتار كوتاه و پرمغزش: من ابصر بها بصّرته و من ابصر اليها اعمته: «آنكس كه با چشم بصيرت به آن بنگرد (و آنرا وسيله بينائى قرار دهد) دنيا به او آگاهى مى بخشد، و آنكس كه به خود آن نگاه كند دنيا او را نابينا خواهد كرد»(2).

    در حقيقت تفاوت ميان دنياى مذموم و ممدوح، همان چيزى است كه از «اليها» و «بها» استفاده مى شود كه اولى هدف را مى رساند و دومى وسيله را(3)

    اسلام به عنوان يك وسيله مؤثر و كارساز روى ثروت تكيه مى كند در آيه 180 سوره بقره از «مال» تعبير به «خير» شده است.

    و در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: نعم العون الدنيا على طلب الاخرة: «دنيا كمك خوبى است براى رسيدن به آخرت»(4).

    آيات سوره قصص كه شديدترين مذمت را از قارون ثروتمند مغرور مى كند شاهد گويائى بر اين موضوع است، منتها اسلام ثروتى را مى پسندد كه به وسيله آن «ابتغاء دار آخرت» و طلب سراى ديگر شود، چنانكه دانشمندان بنى اسرائيل به قارون گفتند: وابتغ فيما آتاك الله الدار الاخرة.

    اسلام ثروتى را مى پسندد كه در آن «احسن كما احسن الله اليك» و نيكى به همگان باشد.

    اسلام ثروتى را مدح مى كند كه در آن لاتنس نصيبك من الدنيا تحقق يابد

    بالاخره اسلام ثروتى را خواهان است كه مايه فساد در زمين و فراموش كردن ارزشهاى انسانى و گرفتار شدن در مسابقه جنون آميز «تكاثر» نگردد، و انسان را به «خود برتر بينى» و «تحقير ديگران» و حتى رويا روئى با پيامبر خدا نكشاند.

    وسيله اى باشد براى استفاده همگان، براى پركردن خلأهاى موجود اقتصادى، براى مرهم نهادن بر زخمهاى جانكاه محرومان، و براى رسيدن به نيازها و مشكلات مستضعفان.

    علاقه به چنين ثروتى با چنين هدفهاى مقدسى علاقه به دنيا نيست، علاقه به آخرت است، چنانكه در حديثى مى خوانيم يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) خدمتش آمد و شكايت كرد كه ما دنبال دنيا هستيم و به آن علاقمنديم (از اين مى ترسيم كه دنيا پرست باشيم).

    امام (كه پاكى و تقواى آن مرد را مى دانست) فرمود: با اين ثروت دنيا چه مى خواهى انجام دهى؟ در پاسخ عرض كرد: هزينه خود و خانواده ام را تهيه كنم، و به خويشاوندانم كمك نمايم، در راه خدا انفاق كنم، و حج و عمره بجا آورم امام فرمود: ليس هذا طلب الدنيا هذا طلب الاخرة: «اين، دنيا طلبى نيست اين طلب آخرت است»(5)

    و از اينجا فاسد بودن عقيده دو گروه: گروهى از مسلمان نماهاى بيخبر از تعليمات اسلام كه اسلام را حامى مستكبران معرفى مى كنند و گروهى از دشمنان مغرض كه مى خواهند چهره اسلام را دگرگون نشان داده و آن را ضد ثروت و طرفدار فقر نشان دهند، روشن مى شود.

    اصولا يك ملت فقير، نمى تواند آزاد و سربلند زندگى كند.

    فقر وسيله وابستگى است.

    فقر مايه روسياهى در دنيا و آخرت است.

    و فقر انسان را به گناه و آلودگى دعوت مى كند.

    همانگونه كه در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: غنى يحجزك عن الظلم خير من فقر يحملك على الاثم: «بى نيازى كه تو را از تجاوز به حق ديگران باز دارد از فقرى كه تو را وادار به گناه كند بهتر است»(6).

    جوامع اسلامى بايد بكوشند هر چه بيشتر، غنى و بى نياز گردند، به مرحله خود كفائى برسند و روى پاى خود بايستند و شرف و عزت و استقلال خود را بر اثر فقر، فداى وابستگى به ديگران نكنند و بدانند خط اصيل اسلام اين است.(7)

    ________________________________________

    1 ـ نهج البلاغه كلمات قصار جمله 131.

    2 ـ نهج البلاغه خطبه 82.

    3 ـ تفسير نمونه 12/67

    4 ـ «وسائل الشيعه» ج 12 ص 17 (حديث 5 از باب 16 از ابواب مقدمات تجارت).

    5 ـ «وسائل الشيعه» ج 12 ص 19 (حديث 3 از باب 7 از ابواب مقدمات التجارة).

    6 ـ «وسائل الشيعه» ج 12 صفحه 17 (حديث 7 از باب 6 از ابواب مقدمات التجارة).

    7 ـ تفسير نمونه 16/174

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 05:49:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      94 ـ عالم برزخ چيست و زندگى برزخى چگونه است؟   ...

    عالم برزخ چه عالمى است؟ و كجا است؟ و دليل بر اثبات چنين عالمى كه در ميان دنيا و عالم آخرت قرار دارد چيست؟

    آيا برزخ براى همه است يا براى گروه معينى؟

    و بالاخره وضع حال مؤمنان و صالحان ونيز كافران و بدكاران در آنجا چگونه است؟

    اينها سؤالاتى است كه در اين زمينه وجود دارد و در آيات و روايات اشاراتى به آن شده است و لازم است تا آنجا كه وضع اين كتاب اجازه مى دهد به پاسخ آنها بپردازيم.

    ‏ واژه «برزخ» در اصل به معنى چيزى است كه در ميان دو شىء، حائل مى شود و سپس به هر چيزى كه ميان دو امر قرار گيرد «برزخ» گفته شده است و روى همين جهت به عالمى كه ميان دنيا و عالم آخرت قرار گرفته، «برزخ» گفته مى شود.

    دليل بر وجود چنين جهانى كه گاهى از آن تعبير به «عالم قبر» و يا «عالم ارواح» مى شود از طريق ادله نقليه است آيات متعددى از قرآن مجيد داريم كه بعضى ظهور و بعضى صراحت در اين معنى دارد.

    آيه (و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون) ظاهر در وجود چنين عالمى است، هر چند بعضى خواسته اند كلمه برزخ را در اين آيه به معنى مانعى براى بازگشت به اين دنيا معرفى كنند و گفته اند مفهوم آيه اين است كه پشت سر انسان مانعى است كه او را از بازگشت به اين جهان منع مى كند، ولى اين معنى بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا تعبير به «الى يوم يبعثون» تا روز رستاخيز) دليل بر اين است كه اين برزخ در ميان دنيا و آخرت قرار گرفته، نه ميان انسان و دنيا.

    از آياتى كه «صريحاً» وجود چنين جهانى را اثبات مى كند آيات مربوط به حيات شهيدان است مانند ولاتحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون: ««هرگز گمان نكن كسانى كه در راه خدا كشته شدند مردگانند آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند» (آيه 69 سوره آل عمران).

    در اينجا خطاب به پيامبر است، و در آيه 154 سوره بقره خطاب به همه مؤمنان كرده مى گويد: ولا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله اموات بل احياء ولكن لاتشعرون.

    نه تنها در مورد مؤمنان عاليمقامى همچون شهيدان جهان برزخ وجود دارد بلكه درباره كفار طغيانگرى همچون فرعون و يارانش نيز وجود برزخ صريحاً در آيه 46 سوره مؤمن آمده است:

    النار يعرضون عليها عدواً و عشياً و يوم تقوم الساعة ادخلوا آل فرعون اشد العذاب: «آنها (فرعون و يارانش) هر صبح و شام در برابر آتش قرار مى گيرند و به هنگامى كه روز قيامت برپا مى گردد فرمان داده مى شود آل فرعون را در شديدترين كيفرها وارد كنيد.(1)

    بنابراين اصل وجود عالم برزخ جاى بحث نيست، مهم آن است كه بدانيم زندگى برزخى چگونه است كه در اينجا تصويرهاى مختلفى ذكر شده است كه روشنترين آنها آن است كه روح انسان بعد از پايان زندگى اين جهان در اجساد لطيفى قرار مى گيرد كه از بسيارى از عوارض اين ماده كثيف بر كنار است و چون از هر نظر شبيه اين جسم است، به آن «قالب مثالى» يا «بدن مثالى» مى گويند كه نه به كلى مجرد است، و نه مادى محض، بلكه داراى يكنوع «تجرد برزخى» است.

    بعضى از محققان آن را تشبيه به وضع روح در حالت خواب كرده اند كه در آن حال ممكن است با مشاهده نعمتهائى براستى لذت ببرد و يا بر اثر ديدن مناظر هولناك معذب و متألم شود آنچنان كه گاه واكنش آن در همين بدن نيز ظاهر مى شود، و به هنگام ديدن خوابهاى هولناك، فرياد مى كشد، نعره مى زند، پيچ و تاب مى خورد، بدن او غرق عرق مى شود.

    حتى بعضى معتقدند كه در حال خواب به راستى روح با قالب مثالى فعاليت مى كند و حتى بالاتر از آن معتقدند كه ارواح قويه در حال بيدارى نيز مى تواند همان تجرد برزخى را نيز پيدا كند، يعنى از جسم جدا شده و با همين قالب مثالى به ميل خود، ويا از طريق خوابهاى مغناطيسى در جهان سير كند و از مسائلى با خبر گردد(2)

    بلكه بعضى تصريح مى كنند كه قالب مثالى در باطن بدن هر انسانى هست، منتها به هنگام مرگ و آغاز زندگى برزخى جدا مى شود و گاه در همين زندگى مادى دنيا نيز امكان جدائى ـ چنانكه گفتيم ـ براى او حاصل مى شود.

    حال اگر تمام اين مشخصات را براى قالب مثالى نپذيريم اصل مطلب را نمى توان انكار كرد چرا كه در روايات بسيارى به آن اشاره شده و از نظر دليل عقل نيز هيچگونه مانعى ندارد.

    ضمناً از آنچه گفتيم پاسخ اين ايراد روشن شد كه بعضى مى گويند: اعتقاد به جسد مثالى مستلزم اعتقاد به مسأله تناسخ است، چرا كه تناسخ چيزى جز اين نيست كه روح واحد منتقل به جسمهاى متعدد گردد.

    جواب اين ايراد را مرحوم «شيخ بهائى» به طرز روشنى بيان كرده است، او مى گويد: تناسخى كه همه مسلمانان اتفاق بر بطلان آن دارند اين است كه روح بعد از ويرانى اين بدن به بدن ديگرى در همين عالم بازگردد، اما تعلق روح به بدن مثالى در «جهان برزخ» تا قيام قيامت كه باز به بدنهاى نخستين به فرمان خدا برمى گردد هيچگونه ارتباطى به تناسخ ندارد، و اگر مى بينيد ما تناسخ را شديداً انكار كرده و معتقدان آن را تكفير مى كنيم به خاطر آن است كه آنها قائل به ازلى بودن ارواح و انتقال دائمى آنها از بدنى به بدن ديگرند و معاد جسمانى را در جهان ديگر به كلى منكرند(3).

    و اگر همانطور كه بعضى گفته اند قالب مثالى در باطن همين بدن مادى باشد پاسخ مسأله تناسخ روشنتر مى شود، زيرا روح از قالب خود به قالب ديگرى منتقل نشده بلكه بعضى از قالبهاى خود را رها ساخته و با ديگرى ادامه حيات برزخى داده است.(4)

    ________________________________________

    1 ـ تفسير نمونه 14/314

    2 ـ مرحوم علامه مجلسى ضمن بيان اين مطلب در بحار الانوار تصريح مى كند كه تشبيه حالت برزخ به حالت رؤيا و خواب در بسيارى از اخبار وارد شده، و حتى امكان دارد نفوس قويه عاليه داراى جسدهاى مثالى متعددى باشند، و به اين وسيله رواياتى كه مى گويد: امامان نزد هر كس در حال جان دادن حاضر مى شوند نياز به توجيه و تفسيرى نخواهد داشت (بحارالانوار ج 6 ص 271).

    3 ـ بحار الانوار ج 6 ص 277.

    4 ـ تفسير نمونه 14/322

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 05:49:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      93 ـ آيا رستاخيز براى حيوانات نيز وجود دارد؟   ...

    ‏ شك نيست كه نخستين شرط حساب و جزا مسئله عقل و شعور و بدنبال آن تكليف و مسئوليت است، طرفداران اين عقيده مى گويند مداركى در دست است كه نشان مى دهد حيوانات نيز به اندازه خود داراى درك و فهمند، از جمله:

    زندگى بسيارى از حيوانات آميخته با نظام جالب و شگفت انگيزى است كه روشنگر سطح عالى فهم و شعور آنها است كيست كه درباره مورچگان و زنبور عسل و تمدن عجيب آنها و نظام شگفت انگيز لانه و كندو، سخنانى نشنيده باشد، و بر درك و شعور تحسين آميز آنها آفرين نگفته باشد؟ گرچه بعضى ميل دارند همه اينها را يك نوع الهام غريزى بدانند، اما هيچ دليلى بر اين موضوع در دست نيست كه اعمال آنها به صورت ناآگاه (غريزه بدون عقل) انجام مى شود.

    چه مانعى دارد كه اين اعمال همانطور كه ظواهرشان نشان مى دهد ناشى از عقل و درك باشد؟ بسيار مى شود كه حيوانات بدون تجربه قبلى در برابر حوادث پيش بينى نشده دست به ابتكار مى زنند، مثلاً گوسفندى كه در عمرش گرگ را نديده براى نخستين بار كه آن را مى بيند به خوبى خطرناك بودن اين دشمن را تشخيص داده و به هر وسيله كه بتواند براى دفاع از خود و نجات از خطر متوسل مى شود.

    علاقه اى كه بسيارى از حيوانات تدريجاً به صاحب خود پيدا مى كنند شاهد ديگرى براى اين موضوع است، بسيارى از سگهاى درنده و خطرناك نسبت به صاحبان خود و حتى فرزندان كوچك آنان مانند يك خدمتگذار مهربان رفتار مى كنند.

    داستانهاى زيادى از وفاى حيوانات و اينكه آنها چگونه خدمات انسانى را جبران مى كنند در كتابها و در ميان مردم شايع است كه همه آنها را نمى توان افسانه دانست.

    و مسلم است آنها را به آسانى نمى توان ناشى از غريزه دانست، زيرا غريزه معمولاً سرچشمه كارهاى يكنواخت و مستمر است، اما اعمالى كه در شرائط خاصى كه قابل پيش بينى نبوده بعنوان عكس العمل انجام مى گردد به فهم و شعور شبيه تر است تا به غريزه.

    هم امروز بسيارى از حيوانات را براى مقاصد قابل توجهى تربيت مى كنند، سگهاى پليس براى گرفتن جنايتكاران، كبوترها براى رساندن نامه ها، و بعضى از حيوانات براى خريد جنس از مغازه ها، و حيوانات شكارى براى شكار كردن، آموزش مى بينند و وظائف سنگين خود را با دقت عجيبى انجام مى دهند، (امروز حتى براى بعضى از حيوانات رسماً مدرسه افتتاح كرده اند!)

    از همه اينها گذشته، در آيات متعددى از قرآن، مطالبى ديده مى شود كه دليل قابل ملاحظه اى براى فهم و شعور بعضى از حيوانات محسوب مى شود، داستان فرار كردن مورچگان از برابر لشگر سليمان، و داستان آمدن هدهد به منطقه «سبا و يمن» و آوردن خبرهاى هيجان انگيز براى سليمان شاهد اين مدعا است.

    در روايات اسلامى نيز احاديث متعددى در زمينه رستاخيز حيوانات ديده مى شود، از جمله:

    از ابوذر نقل شده كه مى گويد: ما خدمت پيامبر (صلى الله عليه وآله)بوديم كه در پيش روى ما دو بز به يكديگر شاخ زدند، پيغمبر (صلى الله عليه وآله) فرمود، ميدانيد چرا اينها به يكديگر شاخ زدند؟ حاضران عرض كردند: نه پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود ولى خدا مى داند چرا؟ و به زودى در ميان آنها داورى خواهد كرد!.(1)

    و در روايتى از طرق اهل تسنن از پيامبر نقل شده كه در تفسير اين آيه فرمود ان الله يحشرهذه الامم يوم القيامة و يقتص من بعضها لبعض حتى يقتص للجماء من القرناء: «خداوند تمام اين جنبندگان را روز قيامت برمى انگيزاند و قصاص بعضى را از بعضى مى گيرد، حتى قصاص حيوانى كه شاخ نداشته و ديگرى بى جهت به او شاخ زده است از او خواهد گرفت(2).

    در آيه 5 سوره تكوير نيز مى خوانيم واذالو حوش حشرت «هنگاميكه وحوش محشور مى شوند» اگر معنى اين آيه را حشر در قيامت بگيريم (نه حشر و جمع بهنگام پايان اين دنيا) يكى ديگر از دلائل نقلى بحث فوق خواهد بود.(3)

    ________________________________________

    1 ـ تفسير مجمع البيان ونور الثقلين ذيل آيه 38 سوره انعام

    2 ـ تفسير المنار ذيل آيه.

    3 ـ تفسير نمونه 5/224

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 05:49:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      92 ـ تجسّم اعمال از نظر علم روز چگونه است؟   ...

    ‏ آنها كه با آيات قرآن آشنا هستند به خوبى مى دانند كه در قرآن آيات فراوانى داريم كه ظاهر آن حاكى از «تجسم» يا «تجسد» اعمال در قيامت است يعنى در آن روز عمل هر كس اعم از نيك و بد، در برابر او حاضر مى گردد و مايه نشاط و سرور، يا شكنجه و عذاب و سبب افتخار و آبرو و يا رسوائى و شرمسارى مى گردد.

    آيا ممكن است اعمال آدمى باقى بماند، در حالى كه عبارت از مجموعه حركاتى است كه بعد از انجام محو و نابود مى گردد؟ واز اين گذشته آيا ممكن است «عمل» كه جزء عوارض وجود انسان است تبديل به ماده و جسم گردد، و به صورت مستقلى ظاهر شود؟

    از آنجا كه بسيارى از مفسران پاسخى براى دو سؤال نداشتند چاره اى جز اين نمى ديدند كه در تفسير اين گونه آيات قرآنى قائل به حذف و تقدير باشند و بگويند منظور از «حضور عمل» يا «مشاهده اعمال» حضور و مشاهده جزاى عمل و ثواب و عقاب آن است.

    ولى ما امروز فكر مى كنيم كه هيچ يك از دو ايراد فوق بدون پاسخ نيست، بنابراين دليلى نمى بينيم كه ظواهر آياتى راكه دلالت بر مجسم شدن اعمال آدمى دارد انكار كنيم.

    احاديث در اين زمينه بسيار است از جمله احاديث معراج كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) از كنار بهشت و دوزخ مى گذشت، و هر گروهى از بدكاران را به عذاب و كيفرى شبيه اعمال خود گرفتار ديد، ونيز اعمال نيكوكاران را مشاهده كرد كه سبب پيدايش مرافق تازه اى در بهشت مى شود.

    آيه اى كه درباره غيبت وارد شده و تجسم آن را به صورت پاره گوشت گنديده اى كه غيبت كننده آن را تناول مى كند بيان مى دارد شاهد ديگرى بر اين مدّعا است.

    از مجموع روايات و آيات گذشته به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه اعمال آدمى در صورتهاى مناسبى در عالم برزخ و قيامت، مجسّم مى گردد، حتّى تعبير (الَّذينَ يَاْكُلُونَ اَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً اِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ ناراً):

    «كسانى كه اموال يتيمان را از روى ظلم و ستم مى خورند، فقط در شكم خود آتش داخل مى كنند» (نساء ـ 10) نشان مى دهد كه باطن عمل در عالم دنيا نيز از نوعى تجسّم برخوردار است به طورى كه مال يتيم در باطن به شكل آتش سوزان است، هر چند كسانى كه چشم واقع بين ندارند آن را نمى بينند.

    دليلى ندارد كه همه اين آيات و روايات را بر معنى مجازى و كنائى حمل كنيم و همه را تأويل و توجيه نمائيم با اينكه عمل به ظواهر آنها بى مانع است و مشكلى ايجاد نمى كند، چنانكه شرح آن خواهد آمد.

    تجسّم اعمال در منطق عقل.

    عمده اشكالى كه در مسأله تجسّم اعمال براى گروهى پيدا شده همان است كه از بعضى از كلمات مرحوم طبرسى در مجمع البيان استفاده مى شود، و آن اين است كه عمل از جنس «عرض» است نه «جوهر» (نه خواص ماده است و نه خود ماده) و ديگر اينكه عمل بعد از وجودش محو و نابود مى شود، ولذا آثارى از سخنان و گفته ها و اعمال گذشته ما ديده نمى شود، مگر اعمالى كه تغييرى در بعضى از مواد موجود گذارده، مثلا سنگ و چوب و آجرى را به شكل خانه اى درآورده كه آن هم تجسّم عمل نيست، بلكه دگرگونيهاى ناشى از عمل است (دقت كنيد).

    ولى با توجه به دو نكته پاسخ اين دو ايراد روشن مى شود، وهم چگونگى تجسّم اعمال.

    نخست اينكه امروز ثابت شده هيچ چيز در جهان از ميان نمى رود حتّى اعمال ما كه به صورت انرژيهاى مختلفى ظاهر مى گردد، اگر ما سخن مى گوئيم صداى ما به صورت امواج خاص صوتى در فضاى اطراف پخش مى شود و به مولكولهاى موّاج هوا و ديوارهاى اطراف و بدن ما اصابت كرده و تبديل به انرژى ديگرى مى شود، آن انرژى نيز ممكن است چندين بار تغيير شكل دهد، ولى به هر حال نابود نمى گردد، حركات دست و پاى ما نيز نوعى انرژى است، اين انرژى ميكانيكى هرگز نابود نمى شود، ممكن است تبديل به انرژى حرارتى با انرژى ديگر گردد، خلاصه اينكه نه تنها مواد اين جهان كه انرژيهاى آن نيز ثابت و پايدارند ، هر چند تغيير شكل مى دهند.

    ديگر اينكه اين نكته نيز با مطالعات دانشمندان و آزمايشهاى آنها به ثبوت قطعى رسيده است كه ميان «ماده» و «انرژى» رابطه نزديكى است، يعنى ماده و نيرو دو مظهر از يك حقيقتند، و «ماده» همان نيروى متراكم و فشرده است، و «نيرو» همان ماده گسترده، و لذا در شرائط معينى مى توانند تبديل به يكديگر شوند.

    انرژى اتمى چيزى جز تبديل «ماده» به «انرژى» نيست يا به تعبير ديگر شكافتن دانه هاى اتم و آزاد كردن انرژى آن.

    هم اكنون ثابت شده كه انرژى حرارتى خورشيد چيزى جز انرژى اتمى كه از انفجار اتمهاى خورشيد سرچشمه مى گيرد نيست و به همين دليل هر شبانه روز مقدار زيادى از وزن خورشيد كم مى شود هر چند اين مقدار در برابر وزن و حجم خورشيد ناچيز است.

    بدون شك همان گونه كه ماده قابل تبديل به انرژى است، انرژى نيز قابل تبديل به ماده است، يعنى اگر نيروها و انرژيهاى پخش شده بار ديگر متراكم، و حالت جسميت و جرم به خود بگيرد، به صورت جسمى نمايان مى شود.

    بنابراين هيچ مانعى ندارد كه اعمال و گفتار ما كه انرژيهاى مختلفى هستند و هرگز محو و نابود نمى شوند، بار ديگر به فرمان پروردگار جمع آورى شده و به صورت جسمى در آيند، و مسلم است كه هر عمل جسمى خواهد شد متناسب با ويژگيهايش، نيروهائى كه در راه اصلاح و خدمت و درستى و تقوى به كار گرفته شده به صورت زيبائى متناسب آن در مى آيد، و نيروهائى كه در راه جور و ستم و زشتى و فساد به كار رفته به صورتى زشت و ناپسند و تنفر آميز مجسم مى گردد!

    بنابر اين مسأله تجسم اعمال را مى توان يكى از معجزات علمى قرآن محسوب داشت و در آن روز كه مسأله بقاء انرژيها، و تبديل ماده به انرژى و بالعكس، مطلقا در ميان دانشمندان مطرح نبود، با صراحت در آيات و روايات عنوان گرديد.

    بنابراين نه مشكلى از ناحيه «عرض» بودن اعمال وجود دارد، و نه مشكلى از ناحيه نابودى آنها، زيرا همانگونه كه گفتيم اعمال نابود نمى شود، و عرض و جوهر در حقيقت جلوه هاى يك حقيقتند، اين مطلب با توجه به حركت جوهرى آشكارتر مى شود! زيرا قائلين به حركت جوهرى از حركاتى كه در عرض واقع مى شود براى حركت در جوهر استدلال مى كنند و معتقدند اينها از هم جدا نيستند (دقت كنيد).

    اين نكته را نيز مناسب است براى تكميل مطلب، يادآور شويم:

    دانشمند معروف فرانسوى «لاوازيه» اصل «بقاء ماده» را با تلاش پيگير خود كشف كرد، و اثبات نمود كه مواد جهان هرگز از ميان نمى رود، بلكه دائماً تغيير صورت مى دهد.

    ولى چيزى نگذشت كه «پير كورى و همسرش» براى نخستين بار رابطه ميان انرژى و ماده را از مطالعه روى اجسام راديو اكتيو (اجسامى كه اتمهاى ناپايدار دارند و تدريجاً قسمتهائى از آنها تبديل به انرژى مى شود) كشف كردند و قانون بقاء ماده تبديل به قانون بقاء «ماده ـ انرژى» شد، و به اين ترتيب اصل بقاء ماده متزلزل گرديد واصل بقاء مجموعه ماده ـ انرژى جهان جانشين آن گشت، و كم كم مسأله تبديل ماده به انرژى از طريق شكستن اتم به وسيله دانشمندان جنبه عملى به خود گرفت، و معلوم شد كه اين دو (ماده و انرژى) رابطه نزديك با هم دارند و قابل تبديل به يكديگرند و به عبارت ديگر دو شكل از يك حقيقتند.

    اين كشف بزرگ علمى تحول شگرفى در مطالعات دانشمندان و مسائل عملى ايجاد كرد، و وحدت عالم هستى را بيش از پيش به اثبات رساند.

    اين اصل در مسأله معاد و بحث تجسم اعمال انسان و دفع اشكالاتى كه پيشينيان در اين مسأله داشته اند به ما كمك فراوان مى كند و موانعى را كه بر راه اثبات تجسّم، فكر مى كردند برمى دارد.(1)

    ________________________________________

    1 ـ تفسير پيام قرآن 6/115 و 137

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 05:49:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      91 ـ اجل مسمّى (حتمى) و معلّق (غير حتمى) يعنى چه؟   ...

    ‏ بدون شك انسان داراى دو گونه سرآمد و اجل است:

    سرآمد و اجل حتمى كه پايان استعداد جسم انسان براى بقاء است، و با فرا رسيدن آن هر چيز به فرمان الهى پايان مى گيرد.

    سرآمد و اجل معلق كه با دگرگونى شرائط دگرگون مى شود، فى المثل انسانى دست به انتحار و خود كشى مى زند در حالى كه اگر اين گناه كبيره را انجام نمى داد سالها زنده مى ماند، و يا بر اثر روى آوردن به مشروبات الكلى و مواد مخدر و شهوترانى بى حد و حساب توانائى جسمى خود را در مدت كوتاهى از دست مى دهد، در حالى كه اگر اين امور نبود ساليان بسيارى مى توانست عمر كند.

    اينها امورى است كه براى همه قابل درك و تجربه است، واحدى نمى تواند آن را انكار كند.

    در زمينه حوادث ناخواسته نيز امورى وجود دارد كه مربوط به اجل معلق است كه آن نيز قابل انكار نمى باشد.

    بنابراين اگر در روايات فراوانى آمده است كه انفاق در راه خدا يا صله رحم عمر را طولانى و بلاها را برطرف مى سازد در حقيقت ناظر به همين عوامل است.

    و هر گاه ما اين دو نوع اجل و سرآمد عمر را از هم تفكيك نكنيم درك بسيارى از مسائل در رابطه با «قضا و قدر» و «تأثير جهاد و تلاش و كوشش در زندگى انسانها» لاينحل خواهد ماند.

    اين بحث را ضمن يك مثال ساده مى توان روشن ساخت، و آن اينكه : انسان يك دستگاه اتومبيل نو تهيه مى كند كه طبق پيش بينى هاى مختلفى كه در ساختمان آن به كار رفته مى تواند مثلا بيست سال عمر كند، اما مشروط به اينكه به آن دقيقاً برسند، و مراقبتهاى لازم را به عمل آورند، در اين صورت اجل حتمى اين اتومبيل همان بيست سال است كه از آن فراتر نمى رود.

    ولى اگر مراقبتهاى لازم انجام نشود و آن را به دست افراد ناآگاه و لاابالى بسپارند و بيش از قدرت و ظرفيت از آن كار بكشند، و در جاده هاى پرسنگلاخ همه روزه آن را به كار گيرند ممكن است عمر بيست ساله آن به نصف يا به عشر تنزل پيدا كند اين همان «اجل معلق» آن است.

    و ما تعجب مى كنيم چگونه بعضى از مفسران معروف به مسأله روشنى مانند اين مسأله توجه نكرده اند.(1)

    توضيح اينكه: بسيارى از موجودات از نظر ساختمان طبيعى و ذاتى استعداد و قابليت بقاء براى مدتى طولانى دارند، ولى در اثناء اين مدت ممكن است موانعى ايجاد شود كه آنها را از رسيدن به حداكثر عمر طبيعى باز دارد، مثلاً يك چراغ نفت سوز با توجه به مخزن نفت آن، ممكن است مثلاً بيست ساعت استعداد روشنائى داشته باشد، اما وزش يك باد شديد و ريزش باران و يا عدم مراقبت از آن سبب مى شود كه عمر آن كوتاه گردد.

    در اينجا اگر چراغ با هيچ مانعى برخورد نكند و تا آخرين قطره نفت آن بسوزد سپس خاموش شود به اجل حتمى خود رسيده است و اگر موانعى قبل از آن باعث خاموشى چراغ گردد مدت عمر آن را «اجل غير حتمى» مى گوئيم.

    در مورد يك انسان نيز چنين است اگر تمام شرائط براى بقاى او جمع گردد و موانع برطرف شود ساختمان و استعداد او ايجاب مى كند كه مدتى طولانى هر چند اين مدت بالاخره پايان و حدى دارد ـ عمر كند، اما ممكن است بر اثر سوء تغذيه يا مبتلا شدن به اعتيادات مختلف و يا دست زدن به خودكشى يا ارتكاب گناهان خيلى زودتر از آن مدت بميرد، مرگ را در صورت اول اجل حتمى و در صورت دوم اجل غير حتمى مى نامند.

    و به تعبير ديگر اجل حتمى در صورتى است كه ما به مجموع علل تامه بنگريم و اجل غير حتمى در صورتى است كه تنها مقتضيات را در نظر بگيريم.

    با توجه به اين دو نوع «اجل» بسيارى از مطالب روشن مى شود، از جمله اينكه در روايات مى خوانيم صله رحم عمر را زياد و يا قطع رحم عمر را كم مى كند (منظور از عمر و اجل در اين موارد اجل غير حتمى است).

    و يا اينكه در آيه اى مى خوانيم فاذا جاء اجلهم لايستأخرون ساعة و لايستقدمون: «هنگامى كه اجل آنها فرا رسد نه ساعتى به عقب مى افتد و نه جلو»(2)

    در اينجا منظور از اجل همان مرگ حتمى است.

    بنابراين آيه مزبور تنها مربوط به موردى است كه انسان به عمر نهائى خود رسيده است، و اما مرگهاى پيش رس را به هيچ وجه شامل نمى شود.

    و در هر صورت بايد توجه داشت كه هر دو اجل از ناحيه خدا تعيين مى شود يكى بطور مطلق و ديگرى به عنوان مشروط و يا معلق، درست مثل اينكه مى گوئيم: اين چراغ بعد از بيست ساعت بدون هيچ قيد و شرط خاموش مى شود و نيز مى گوئيم اگر طوفانى بوزد بعد از دو ساعت خاموش خواهد شد، در مورد انسان و اقوام و ملتها نيز چنين است مى گوئيم خداوند اراده كرده است كه فلان شخص يا ملت پس از فلان مقدار عمر بطور قطع از ميان برود و نيز مى گوئيم اگر ظلم و ستم و نفاق و تفرقه و سهل انگارى و تنبلى را پيشه كنند در يك سوم آن مدت از بين خواهند رفت، هر دو اجل از ناحيه خدا است يكى مطلق و ديگرى مشروط.

    از امام صادق (عليه السلام)در ذيل آيه فوق چنين نقل شده كه فرمود: هما اجلان اجل محتوم و اجل موقوف: «اين اشاره به دو نوع اجل است، اجل حتمى و اجل مشروط» و در احاديث ديگرى كه در اين زمينه وارد شده تصريح گرديده است كه اجل غير حتمى (مشروط) قابل تقديم و تأخير است و اجل حتمى قابل تغيير نيست (نورالثقلين جلد اول صفحه 504).(3)

    ________________________________________

    1 ـ تفسير نمونه 18/209

    2 ـ اعراف آيه 34.

    3 ـ تفسير نمونه 5/149

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 05:49:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      90 ـ روح چيست؟ و اصالت آن چگونه قابل اثبات است؟   ...

    در سوره اسراء آيه 85 مى خوانيم «و يسئلونك عن الرّوح قل الرُّوُحُ من اَمرِ رَبّى»

    از تو درباره «روح» سؤال مى كنند، بگو روح از فرمان من است.

    مفسران بزرگ، در گذشته و حال، پيرامون معنى روح و تفسير اين آيه سخن بسيار گفته اند و ما نخست به معنى روح در لغت، سپس به موارد استعمال آن در قرآن، و بعد به تفسير آيه و رواياتى كه در اين زمينه وارد شده است مى پردازيم:

    1 ـ «روح» از نظر لغت در اصل به معنى «نفس» و «دويدن» است، بعضى تصريح كرده اند كه روح و ريح (باد) هر دو از يك معنى مشتق شده است، و اگر روح انسان كه گوهر مستقل مجردى است به اين نام ناميده شده به خاطر آنست كه از نظر تحرك و حيات آفرينى و ناپيدا بودن همچون نفس و باد است.

    2 ـ موارد استعمال آن در قرآن بسيار متنوع است:

    گاهى به معنى روح مقدسى است كه پيامبران را در انجام رسالتشان تقويت مى كرده، مانند آيه 253 بقره و آتينا عيسى بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس: «ما دلائل روشن در اختيار عيسى بن مريم قرار داديم و او را با روح القدس تقويت نموديم».

    گاه به نيروى معنوى الهى كه مؤمنان را تقويت مى كند اطلاق شده، مانند آيه 22 مجادله اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه: «آنها كسانى هستند كه خدا ايمان را در قلبشان نوشته و به روح الهى تأييدشان كرده است».

    زمانى به معنى «فرشته مخصوص وحى» آمده و با عنوان «امين» توصيف شده، مانند آيه 193 سوره شعراء نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين: «اين قرآن را روح الامين بر قلب تو نازل كرد تا از انذار كنندگان باشى».

    و گاه به معنى فرشته بزرگى از فرشتگان خاص خدا يا مخلوقى برتر از فرشتگان آمده، مانند تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر: «در شب قدر فرشتگان، و روح، به فرمان پروردگارشان براى تقدير امور نازل مى شوند» (آيه 4 سوره قدر) و در (آيه 38 سوره نبأ) نيز مى خوانيم يوم يقوم الروح و الملائكة صفاً: «در روز رستاخيز روح و فرشتگان در يك صف قيام مى كنند».

    و گاه به معنى قرآن يا وحى آسمانى آمده است مانند و كذلك او حينا اليك روحاً من امرنا: «اين گونه وحى به سوى تو فرستاديم، روحى كه از فرمان ما است» (شورى ـ 52).

    و بالاخره زمانى هم به معنى روح انسانى آمده است، چنانكه در آيات آفرينش آدم مى خوانيم: ثم سواه و نفخ فيه من روحه: «سپس آدم را نظام بخشيد و از روح خود در آن دميد» (آيه 9 سوره سجده).

    و همچنين فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين: «هنگامى كه آفرينش آدم را نظام بخشيدم و از روحم در او دميدم براى او سجده كنيد»(1)(آيه 29 سوره حجر).

    3 ـ اكنون سخن در اين است كه منظور از روح در آيه مورد بحث چيست؟ اين كدام روح است كه جمعى كنجكاو از آن سؤال كردند و پيامبر (صلى الله عليه وآله) در پاسخ آنها فرمود: «روح از امر پروردگار من است و شما جز دانش كمى نداريد»؟!

    از مجموع قرائن موجود در آيه و خارج آن چنين استفاده مى شود كه پرسش كنندگان از حقيقت روح آدمى سؤال كردند، همين روح عظيمى كه ما را از حيوانات جدا مى سازد و برترين شرف ما است، و تمام قدرت و فعاليت ما از آن سرچشمه مى گيرد و به كمكش زمين و آسمان را جولانگاه خود قرار مى دهيم، اسرار علوم را مى شكافيم و به اعماق موجودات راه مى يابيم، مى خواستند بدانند حقيقت اين اعجوبه عالم آفرينش چيست؟

    و از آنجا كه روح، ساختمانى مغاير با ساختمان ماده دارد و اصول حاكم بر آن غير از اصول حاكم بر ماده و خواص فيزيكى و شيميائى آنست، پيامبر (صلى الله عليه وآله) مأمور مى شود در يك جمله كوتاه و پر معنى بگويد: «روح، از عالم امر است يعنى خلقتى اسرار آميز دارد».

    سپس براى اينكه از اين پاسخ تعجب نكنند، اضافه مى كند، بهره شما از علم و دانش بسيار كم و ناچيز است، بنابراين چه جاى شگفتى كه رازهاى روح را نشناسيد، هر چند از همه چيز به شما نزديكتر است؟

    در تفسير عياشى از امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) چنين نقل شده كه در تفسير آيه يسئلونك عن الروح فرمود: انما الروح خلق من خلقه، له بصر وقوة و تأييد، يجعله فى قلوب الرسل و المؤمنين: «روح از مخلوقات خداوند است بينائى و قدرت و قوت دارد، خدا آنرا در دلهاى پيغمبران و مؤمنان قرار مى دهد(2)»:

    در حديث ديگرى از يكى از آن دو امام بزرگوار نقل شده كه فرمود: هى من الملكوت من القدرة: «روح از عالم ملكوت و از قدرت خداوند است»(3).

    در روايات متعددى كه در كتب شيعه و اهل تسنن آمده است مى خوانيم كه مشركان قريش اين سؤال را از دانشمندان اهل كتاب گرفتند و مى خواستند پيامبر (صلى الله عليه وآله) را با آن بيازمايند، به آنها گفته شده بود كه اگر محمّد (صلى الله عليه وآله) اطلاعات فراوانى درباره روح در اختيار شما بگذارد دليل بر عدم صداقت او است، لذا جمله كوتاه و پرمعنى پيامبر (صلى الله عليه وآله) براى آنها اعجاب انگيز بود.

    ولى در بخشى ديگر از روايات كه از طرق اهلبيت (عليهما السلام) در تفسير آيه فوق به ما رسيده مى بينيم كه روح به معنى مخلوقى برتر از جبرئيل و ميكائيل معرفى شده كه با پيامبر (صلى الله عليه وآله) و امامان همواره بوده است و آنانرا در خط سيرشان از هرگونه انحراف بازمى داشت(4).

    اين روايات با آنچه در تفسير آيه گفتيم نه تنها مخالفتى ندارد، بلكه با آنها همآهنگ است چرا كه روح آدمى مراتب و درجاتى دارد، آن مرتبه اى از روح كه در پيامبران و امامان است مرتبه فوق العاده و الائى است، كه از آثارش معصوم بودن از خطا و گناه و نيز آگاهى و علم فوق العاده است و مسلماً چنين مرتبه اى از روح از همه فرشتگان برتر خواهد بود حتى از جبرئيل و ميكائيل! (دقت كنيد)

    تا آنجا كه تاريخ علم و دانش بشرى نشان مى دهد، مسأله روح و ساختمان و ويژگيهاى اسرار آميزش، همواره مورد توجه دانشمندان بوده است و هر دانشمندى به سهم خود كوشيده است تا به محيط اسرار آميز روح گام بگذارد.

    درست به همين دليل نظراتى كه درباره روح، از سوى علماء و دانشمندان اظهار شده بسيار زياد و متنوع است.

    ممكن است علم و دانش امروز ما ـ و حتّى علم و دانش آيندگان ـ براى پى بردن به همه رازهاى روح كافى نباشد، هر چند روح ما از همه چيز اين جهان بما نزديكتر است، اما چون گوهر آن با آنچه در عالم ماده با آن انس گرفته ايم تفاوت كلى دارد، زياد هم نبايد تعجب كرد كه از اسرار و كنه اين اعجوبه آفرينش و مخلوق ما فوق ماده سر در نياوريم.

    امّا به هر حال اين مانع از آن نخواهد بود كه ما دورنماى روح را باديده تيزبين عقل ببينيم و از اصول و نظامات كلّى حاكم بر آن آگاه شويم.

    مهمترين اصلى كه بايد در اينجا شناخته شود مسأله اصالت و استقلال روح است، در برابر مكتبهاى ماده گرا كه روح را مادى و از خواص ماده مغزى و سلولهاى عصبى مى دانند و ماوراى آن هيچ!.

    و ما بيشتر در اينجا به همين بحث مى پردازيم، چرا كه بحث «بقاى روح» و «مسأله تجرد كامل يا تجرد برزخى» متكى به آن است.

    امّا قبل از ورود در اين بحث ذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه تعلق روح به بدن انسان ـ آنچنان كه بعضى گمان كرده اند ـ تعلقى از قبيل حلول و فى المثل مانند ورود باد در مشك نيست ـ بلكه يكنوع ارتباط و پيوندى است بر اساس حاكميت روح برتن و تصرف و تدبير آن كه بعضى آن را تشبيه به تعلق «معنى» به «لفظ» كرده اند.

    البتّه اين مسأله در لابلاى بحث استقلال روح روشن خواهد شد.

    اكنون به اصل سخن بازگرديم.

    در اين كه انسان با سنگ و چوب بى روح فرق دارد شكى نيست، زيرا ما به خوبى احساس مى كنيم كه با موجودات بى جان و حتّى با گياهان تفاوت داريم، ما مى فهميم، تصور مى كنيم، تصميم مى گيريم، اراده داريم، عشق مىورزيم، متنفر مى شويم، و…

    ولى گياهان و سنگها هيچ يك از اين احساسات را ندارند، بنابراين ميان ما و آنها يك تفاوت اصولى وجود دارد، و آن داشتن روح انسانى است.

    نه ماديها و نه هيچ دسته اى ديگر هرگز منكر اصل وجود «روح» و «روان» نيستند و بهمين دليل همه آنها روانشناسى (پسيكولوژى) و روانكاوى (پسيكاناليزم) را به عنوان يك علم مثبت مى شناسند، اين دو علم گرچه تقريباً از جهاتى مراحل طفوليت خود را طى مى كنند ولى به هرحال از علومى هستند كه در دانشگاههاى بزرگ دنيا وسيله استادان و دانش پژوهان تعقيب مى شوند و همانطور كه خواهيم ديد «روان» و «روح» دو حقيقت جداى از هم نيستند بلكه مراحل مختلف يك واقعيتند.

    آنجا كه سخن از ارتباط روح با جسم است و تأثير متقابل اين دو در يكديگر بيان مى شود نام «روان» بر آن مى گذاريم و آنجا كه پديده هاى روحى جداى از جسم مورد بحث قرار مى گيرند نام روح را به كار مى بريم.

    خلاصه اينكه هيچكس انكار نمى كند كه حقيقتى بنام روح و روان در ما وجود دارد.

    اكنون بايد ديد جنگ دامنه دار ميان «ماترياليستها» از يكسو و «فلاسفه متافيزيك و روحيون» از سوى ديگر در كجاست؟

    پاسخ اين است كه: دانشمندان الهى و فلاسفه روحيون معتقدند غير از موادى كه جسم انسان را تشكيل مى دهد، حقيقت و گوهر ديگرى در او نهفته است كه از جنس ماده نيست اما بدن آدمى تحت تأثير مستقيم آن قرار دارد.

    بعبارت ديگر: روح يك حقيقت ماوراى طبيعى است كه ساختمان و فعاليت آن غير از ساختمان و فعاليت جهان ماده است، درست است كه دائماً با جهان ماده ارتباط دارد، ولى ماده و يا خاصيت ماده نيست!

    در صف مقابل، فلاسفه مادى قرار دارند: آنها مى گويند: ما موجودى مستقل از ماده بنام روح يا نام ديگر سراغ نداريم، هرچه هست همين ماده جسمانى و يا آثار فيزيكى و شيميائى آن است.

    ما دستگاهى بنام «مغز و اعصاب» داريم كه بخش مهمى از اعمال حياتى ما را انجام مى دهند، و مانند ساير دستگاههاى بدن مادى هستند و تحت قوانين ماده فعاليت مى كنند.

    ما غده هائى در زير زبان داريم بنام «غده هاى بزاق» كه هم فعاليت فيزيكى دارند و هم شيميائى، هنگامى كه غذا وارد دهان مى شود، اين چاههاى آرتزين! بطور خودكار و كاملاً اتوماتيك شروع بكار مى كنند، و چنان حسابگرند كه درست بهمان اندازه كه آب براى جويدن و نرم كردن غذا لازم است روى آن مى پاشند، غذاهاى آبدار، كم آب، خشك، هر كدام باندازه نياز خود، سهميه اى از آب دهان دريافت مى دارند.

    مواد اسيدى خصوصاً هنگامى كه زياد غليظ باشند، فعاليت اين غده ها را افزايش مى دهند، تا سهم بيشترى از آب دريافت دارند، و به اندازه كافى رقيق شوند و به ديوارهاى معده زيانى نرسانند!

    و هنگامى كه غذا را فرو برديم فعاليت اين چاه ها خاموش مى گردد، خلاصه نظام عجيبى بر اين چشمه هاى جوشان حكومت مى كند كه اگر يك ساعت تعادل و حساب آنها بهم بخورد، يا دائماً آب از «لب و لوچه» ما سرازير است و يا باندازه اى زبان و گلوى ما خشك مى شود كه لقمه در گلوى ما گير مى كند!.

    اين كار «فيزيكى» بزاق است، ولى مى دانيم كار مهمتر بزاق كار شيميائى آن است، مواد مختلفى با آن آميخته است كه با غذا تركيب مى شوند و زحمت معده را كم مى كنند.

    ماترياليستها مى گويند: سلسله اعصاب و مغز ما شبيه غده هاى بزاقى و مانند آن داراى فعاليتهاى فيزيكى و شيميائى است (كه به طور مجموع «فيزيكوشيميائى» بآن گفته مى شود) و همين فعاليتهاى «فيزيكوشيميائى» است كه ما نام آن را «پديده هاى روحى» و يا «روح» مى گذاريم.

    آنها مى گويند: هنگامى كه مشغول فكر كردن هستيم يك سلسله امواج الكتريكى مخصوص از مغز ما برمى خيزد، اين امواج را امروز با دستگاههائى مى گيرند و روى كاغذ ثبت مى كنند، مخصوصاً در بيمارستانهاى روانى با مطالعه روى اين امواج راههائى براى شناخت و درمان بيماران روانى پيدا مى كنند، اين فعاليت فيزيكى مغز ما است.

    علاوه بر اين سلولهاى مغز بهنگام فكر كردن و يا ساير فعاليتهاى روانى داراى يك رشته فعل و انفعالات شيميائى هستند.

    بنابراين روح و پديده هاى روحى چيزى جز خواص فيزيكى و فعل و انفعالات شيميائى سلولهاى مغزى و عصبى ما نمى باشد.

    آنها از اين بحث چنين نتيجه مى گيرند.

    1 ـ همانطور كه فعاليت غده هاى بزاقى و اثرات مختلف آن قبل از بدن نبوده و بعد از آن نيز نخواهد بود، فعاليت هاى روحى ما نيز با پيدايش مغز و دستگاه اعصاب، موجود مى شوند، و با مردن آن مى ميرند!

    2 ـ روح از خواص جسم است، پس مادى است و جنبه ماوراى طبيعى ندارد.

    3 ـ روح مشمول تمام قوانينى است كه بر جسم حكومت مى كند.

    4 ـ روح بدون بدن وجود مستقلى ندارد و نمى تواند داشته باشد.

    ماديها براى اثبات مدعاى خود و اينكه روح و فكر و ساير پديده هاى روحى همگى مادى هستند، يعنى از خواص فيزيكى و شيميائى سلولهاى مغزى و عصبى مى باشند شواهدى آورده اند كه در زير به آنها اشاره مى شود:

    1 ـ «به آسانى مى توان نشان داد كه با از كار افتادن يك قسمت از مراكز، يا سلسله اعصاب يك دسته از آثار روحى تعطيل مى شود(5).

    مثلاً آزمايش شده كه اگر قسمتهاى خاصى از مغز كبوتر را برداريم نمى ميرد ولى بسيارى از معلومات خود را از دست مى دهد، اگر غذا به او بدهند مى خورد و هضم مى كند و اگر ندهند و تنها دانه را در مقابل او بريزند نمى خورد و از گرسنگى مى ميرد!

    همچنين در پاره اى از ضربه هاى مغزى كه بر انسان وارد مى شود، و يا به علل بعضى از بيماريها قسمتهائى از مغز از كار مى افتد، ديده شده كه انسان قسمتى از معلومات خود را از دست مى دهد.

    چندى قبل در جرائد خوانديم كه يك جوان تحصيل كرده بر اثر يك ضربه مغزى در يك حادثه كه در نزديكى اهواز رخ داد تمام حوادث گذشته زندگى خود را فراموش كرد و حتى مادر و خواهر خود را نمى شناخت، هنگامى كه او را به خانه اى كه در آن متولد و بزرگ شده بود بردند كاملاً براى او ناآشنا بود!

    اينها و نظاير آن نشان مى دهد كه رابطه نزديكى در ميان «فعاليت سلولهاى مغزى» و «پديده هاى روحى» وجود دارد.

    2 ـ «هنگام فكر كردن تغييرات مادى در سطح مغز بيشتر مى شود، مغز بيشتر غذا مى گيرد، و بيشتر مواد فسفرى پس ميدهد موقع خواب كه مغز كار تفكر را انجام نمى دهد كمتر غذا مى گيرد اين خود دليل بر مادى بودن آثار فكرى است»(6).

    3 ـ مشاهدات نشان مى دهد كه وزن مغز متفكران عموماً بيش از حد متوسط است (حد متوسط مغز مردان در حدود 1400 گرم و حد متوسط مغز زنان مقدارى از آن كمتر است) اين نشانه ديگرى بر مادى بودن روح است.

    خلاصه آنها مى گويند ما احساس مى كنيم كه روح ما موجود مستقلى نيست و پيشرفتهاى معلوم مربوط به انسان شناسى نيز اين واقعيت را تأييد مى كند.

    از مجموع اين استدلالات چنين نتيجه مى گيرند كه پيشرفت و توسعه فيزيولوژى انسانى و حيوانى روز بروز اين حقيقت را واضحتر مى سازد كه ميان پديده هاى روحى و سلولهاى مغزى رابطه نزديكى وجود دارد.

    4 ـ اگر نيروى تفكر و تظاهرات روحى دليل بر وجود روح مستقل باشد بايد اين معنى را در حيوانات نيز بپذيريم، زيرا آنها هم در حد خود ادراكاتى دارند.

    اشتباه بزرگى كه دامنگير ماديها در اينگونه استدلالات شده اين است كه «ابزار كار» را با «فاعل كار» اشتباه كرده اند.

    براى اينكه بدانيم چگونه آنها ابزار را با كننده كار اشتباه كرده اند، اجازه دهيد يك مثال بياوريم (دقت كنيد).

    از زمان «گاليله» باين طرف تحولى در مطالعه وضع آسمانها پيدا شد «گاليله» ايتاليائى به كمك يك عينك ساز موفق به ساختن دوربين كوچولوئى شد ولى البتّه گاليله بسيار خوشحال بود و شب هنگام كه به كمك آن به مطالعه ستارگان آسمان پرداخت، صحنه شگفت انگيزى در برابر چشم او آشكار گرديد كه تا آن روز هيچ انسان ديگرى نديده بود، او فهميد كشف مهمى كرده است و از آن روز به بعد كليه مطالعه اسرار جهان بالا بدست انسان افتاد!

    تا آن روز انسان شبيه پروانه اى بود كه فقط چند شاخه اطراف خود را مى ديد اما هنگامى كه دوربين را به چشم گرفت، مقدار قابل ملاحظه اى از درختان اطراف خود را در اين جنگل بزرگ آفرينش نيز مشاهده كرد.

    اين مسأله به تكامل خود ادامه داد تا اينكه دوربينهاى بزرگ نجومى ساخته شد كه قطر عدسى آنها پنج متر يا بيشتر بود، آنها را بر فراز كوههاى بلندى كه در منطقه مناسبى از نظر صافى هوا قرار داشت نصب كردند، اين دوربينها كه مجموع دستگاه آنها گاهى به اندازه يك عمارت چند طبقه مى شد عوالمى از جهان بالا را به انسان نشان داد كه چشم عادى حتّى يكهزارم آن را نديده بود.

    حال فكر كنيد اگر روزى تكنولوژى بشر اجازه ساخت دوربينهائى به قطر يكصد متر با تجهيزاتى به اندازه يك شهر دهد چه عوالمى بر ما كشف خواهد شد؟!

    اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه اگر اين دوربينها را از ما بگيريد به طور قطع بخشى يا بخشهائى از معلومات و مشاهدات ما درباره آسمانها تعطيل خواهد شد، ولى آيا بيننده اصلى، ما هستيم يا دوربين است؟!

    آيا دوربين و تلسكوپ ابزار كار ما است كه بوسيله آن مى بينيم و يا فاعل كار و بيننده واقعى است؟!

    در مورد مغز نيز هيچكس انكار نمى كند كه بدون سلولهاى مغزى انجام تفكر و مانند آن ممكن نيست ولى آيا مغز ابزار كار روح است؟ يا خود روح؟!

    كوتاه سخن آنكه: تمام دلائلى كه ماديها در اينجا آورده اند فقط ثابت مى كند كه ميان سلولهاى مغزى و ادراكات ما، ارتباط وجود دارد، ولى هيچكدام از آنها اثبات نمى كند كه مغز انجام دهنده ادراكات است نه ابزار ادراك (دقت كنيد).

    و از اينجا روشن مى شود اگر مردگان چيزى نمى فهمند به خاطر اين است كه ارتباط روح آنها با بدن از بين رفته، نه اينكه روح، فانى شده است، درست همانند كشتى يا هواپيمائى كه دستگاه بى سيم آن همه از كار افتاده است، كشتى و راهنمايان و ناخدايان كشتى وجود دارند اما ساحل نشينان نمى توانند با آنها رابطه اى برقرار سازند، زيرا وسيله ارتباطى از ميان رفته است.

    سخن از مسأله روح بود و اينكه ماديها اصرار دارند، پديده هاى روحى را از خواص سلولهاى مغزى بدانند و «فكر» و «حافظه» و «ابتكار» و «عشق» و «نفرت» و «خشم» و «علوم و دانشها» را همگى در رديف مسائل آزمايشگاهى و مشمول قوانين جهان ماده بدانند، ولى فلاسفه طرفدار استقلال روح دلائل گويائى بر نفى و طرد اين عقيده دارند كه در ذيل به قسمتهائى از آن اشاره مى شود:

    1 ـ خاصيت واقع نمائى (آگاهى از جهان برون).

    نخستين سؤال كه مى توان از ماترياليستها كرد اين است كه اگر افكار و پديده هاى روحى همان خواص «فيزيكوشيميائى» مغزند، بايد «تفاوت اصولى» ميان كار مغز و كار معده يا كليه و كبد مثلاً نبوده باشد، زيرا كار معده «مثلاً» تركيبى از فعاليتهاى فيزيكى و شيميائى است و با حركات مخصوص خود و ترشح اسيدهائى غذا را هضم و آماده جذب بدن ميكند، و همچنين كار بزاق چنان كه گفته شد تركيبى از كار فيزيكى و شيميائى است، در حالى كه ما مى بينيم كار روحى با همه آنها متفاوت است.

    اعمال تمام دستگاههاى بدن كم و بيش شباهت بيكديگر دارند بجز «مغز» كه وضع آن استثنائى است آنها همه مربوط به جنبه هاى داخلى است در حالى كه پديده هاى روحى جنبه خارجى دارند و ما را از وضع بيرون وجود ما آگاه مى كنند.

    براى توضيح اين سخن بايد به چند نكته توجه كرد:

    نخست اينكه: آيا جهانى بيرون از وجود ما هست يانه؟ مسلماً چنين جهانى وجود دارد، و ايده آليستها كه وجود جهان خارج را انكار مى كنند و مى گويند هرچه هست «مائيم» و «تصورات ما» و جهان خارج درست همانند صحنه هائى كه در خواب مى بينيم چيزى جز تصورات نيست، سخت در اشتباهند، و اشتباه آنها را در جاى خود اثبات كرده ايم كه چگونه ايده آليستها در عمل رئاليست مى شوند، و آنچه را در محيط كتابخانه خود مى انديشند هنگامى كه به كوچه و خيابان و محيط زندگى معمولى قدم مى گذارند همه را فراموش مى كنند.

    ديگر اينكه آيا ما از وجود جهان بيرون آگاه هستيم يانه؟

    قطعا پاسخ اين سؤال نيز مثبت است، زيرا ما آگاهى زيادى از جهان بيرون خود داريم، و از موجوداتى كه در اطراف ما يا نقاط دور دست است اطلاعات فراوانى در اختيار ما هست.

    اكنون اين سؤال پيش مى آيد آيا جهان خارج به درون وجود ما مى آيد؟ مسلماً نه، بلكه نقشه آن پيش ما است كه با استفاده از خاصيت «واقع نمائى» به جهان بيرون وجود خود پى مى بريم.

    اين واقع نمائى نمى تواند تنها خواص فيزيكوشيميائى مغز باشد زيرا اين خواص زائيده تأثرات ما از جهان بيرون است، و به اصطلاح معلول آنها است، درست همانند تأثيرهائى كه غذا روى معده ما مى گذارد. آيا تأثير غذا روى معده و فعل و انفعال فيزيكى و شيميائى آن سبب مى شود كه معده از غذاها آگاهى داشته باشد، پس چطور مغز ما مى تواند از دنياى بيرون خود باخبر گردد؟!

    به تعبير ديگر: براى آگاهى از موجودات خارجى و عينى يك نوع احاطه بر آنها لازم است، و اين احاطه كار سلولهاى مغزى نيست، سلولهاى مغزى تنها از خارج متأثر مى شوند، و اين تأثر: همانند تأثّر ساير دستگاههاى بدن از وضع خارج است، اين موضوع را ما به خوبى درك مى كنيم.

    اگر تأثر از خارج دليلى بر آگاهى ما از خارج بود لازم بود ما با معده و زبان خود نيز بفهميم در حاليكه چنين نيست، خلاصه وضع استثنائى ادراكات ما دليل بر آن است كه حقيقت ديگرى در آن نهفته است، كه نظامش با نظام قوانين فيزيكى و شيميائى كاملاً تفاوت دارد (دقت كنيد).

    2 ـ وحدت شخصيت

    دليل ديگر كه براى استقلال روح مى توان ذكر كرد، مسئله وحدت شخصيت در طول عمر آدمى است.

    توضيح اينكه ما در هر چيز شك و ترديد داشته باشيم در اين موضوع ترديدى نداريم كه «وجود داريم».

    «من هستم» و در هستى خود ترديد ندارم، و علم من به وجود خودم به اصطلاح «علم حضورى» است، نه علم «حصولى» يعنى من پيش خود حاضرم و از خودم جدا نيستم.

    بهرحال، آگاهى ما از خود روشنترين معلومات ما است و احتياج و نيازى ابداً به استدلال ندارد، و استدلال معروفى كه دكارت فيلسوف معروف فرانسوى براى وجودش كرده كه: «من فكر ميكنم پس هستم» استدلال زايد و نادرستى به نظر مى رسد، زيرا پيش از آنكه اثبات وجود خود كند دوبار اعتراف به وجود خودش كرده! (يكبار آنجاكه ميگويد «من» وبار ديگر آنجا كه مى گويد «ميكنم») اين از يكسو.

    از سوى ديگر اين «من» از آغاز تا پايان عمر يك واحد بيشتر نيست «من امروز» همان «من ديروز» همان «من بيست سال قبل» مى باشد من از كودكى تاكنون يك نفر بيشتر نبودم، من همان شخصى هستم كه بوده ام و تا آخر عمر نيز همين شخص هستم، نه شخص ديگر، البتّه درس خوانده ام، با سواد شده ام، تكامل يافته ام، و بازهم خواهم يافت، ولى يك آدم ديگر نشده ام، و به همين دليل همه مردم از آغاز تا پايان عمر مرا يك آدم مى شناسند يك نام دارم يك شناسنامه دارم و…

    اكنون حساب كنيم و ببينيم اين موجود واحدى كه سراسر عمر ما را پوشانده چيست؟ آيا ذرات و سلولهاى بدن ما و يا مجموعه سلولهاى مغزى و فعل و انفعالات آن است؟ اينها كه در طول عمر ما بارها عوض مى شوند و تقريباً در هفت سال يكبار تمام سلولها تعويض مى گردند، زيرا مى دانيم در هر شبانه روز مليونها سلول در بدن ما مى ميرد و مليونها سلول تازه جانشين آن مى شود، همانند ساختمانى كه تدريجاً آجرهاى آنرا بيرون آورند، و آجرهاى تازه اى جاى آن كار بگذارند اين ساختمان بعد از مدتى بكلى عوض مى شود اگرچه مردم سطحى متوجه نشوند، و يا همانند استخر بزرگى كه از يك طرف آهسته آهسته آب وارد آن مى شود، و از طرف ديگر خارج مى گردد، بديهى است بعد از مدتى تمام آب استخر عوض مى شود، اگر چه افراد ظاهر بين توجه نداشته باشند و آن را به همان حال ثابت ببينند.

    به طور كلى هر موجودى كه دريافت غذا مى كند و از سوى ديگر مصرف غذا دارد تدريجاً «نوسازى» و «تعويض» خواهد شد.

    بنابراين يك آدم هفتاد ساله احتمالاً ده بار تمام اجزاى بدن او عوض شده است روى اين حساب اگر همانند ماديها انسان را همان جسم و دستگاههاى مغزى و عصبى و خواص فيزيكو شيميائى آن بدانيم بايد اين «من» در 70 سال ده بار عوض شده باشد و همان شخص سابق نباشد در حالى كه هيچ وجدانى اين سخن را نخواهد پذيرفت.

    از اينجا روشن مى شود كه غير از اجزاى مادى، يك حقيقت واحد ثابت در سراسر عمر، وجود دارد كه همانند اجزاى مادى تعويض نمى شود و اساس وجود را همان تشكيل مى دهد و عامل وحدت شخصيت ما همان است.

    پرهيز از يك اشتباه

    بعضى تصور مى كنند سلولهاى مغزى عوض نمى شوند و مى گويند: در كتابهاى فيزيولوژى خوانده ايم كه تعداد سلولهاى مغزى از آغاز تا آخر عمر يكسان است، يعنى هرگز كم و زياد نمى شوند، بلكه فقط بزرگ مى شوند، امّا توليد مثل نمى كنند، به همين جهت اگر ضايعه اى براى آنها پيش بيايد قابل ترميم نيستند، بنابراين ما يك واحد ثابت در مجموع بدن داريم كه همان سلولهاى مغزى است، و اين حافظ وحدت شخصيت ماست.

    امّا اين اشتباه بزرگى است، زيرا آنها كه اين سخن را مى گويند، دو مسأله را با يكديگر اشتباه كرده اند، آنچه در علم امروز ثابت شده اين است كه سلولهاى مغزى از آغاز تا پايان عمر از نظر تعداد ثابت است، و كم و زياد نمى شود. نه اينكه ذرات تشكيل دهنده اين سلولها تعويض نمى گردند، زيرا همانطور كه گفتيم سلولهاى بدن دائماً غذا دريافت مى كنند و نيز تدريجاً ذرات كهنه را از دست مى دهند، درست همانند كسى هستند كه دائماً از يك طرف دريافت و از طرف ديگر پرداخت دارد، مسلماً سرمايه چنين كسى تدريجاً عوض خواهد شد اگرچه مقدار آن عوض نشود، همانند همان استخر آبى كه از يكسو آب به آن مى ريزد و از سوى ديگر آب از آن خارج مى شود، پس از مدتى محتويات آن به كلى تعويض مى گردد، اگرچه مقدار آب ثابت مانده است.

    (در كتابهاى فيزيولوژى نيز به اين مسئله اشاره شده است به عنوان نمونه به كتاب هورمونها صفحه 11 و كتاب فيزيولوژى حيوانى تأليف دكتر محمود بهزاد و همكاران صفحه 32 مراجعه شود) بنابراين سلولهاى مغزى نيز ثابت نيستند و همانند ساير سلولها عوض مى شوند.

    3 ـ عدم انطباق بزرگ و كوچك

    فرض كنيد كنار درياى زيبائى نشسته ايم چند قايق كوچك و يك كشتى عظيم روى امواج آب در حركتند، آفتاب را مى بينيم كه از يكسو غروب مى كند و ماه را مى بينيم كه از سوى ديگر در حال طلوع كردن است.

    مرغهاى زيباى دريائى دائماً روى آب مى نشينند و برمى خيزند، در يك سمت، كوه عظيمى سر به آسمان كشيده است.

    اكنون، لحظاتى چشم خود را مى بنديم و آنچه را ديده ايم در ذهن خود مجسم مى نمائيم: كوه با همان عظمت، دريا با همان وسعت، و كشتى عظيم با همان بزرگى كه دارد در ذهن ما مجسم مى شوند، يعنى همانند تابلوى فوق العاده بزرگى در برابر روح ما يا در درون روح ما وجود دارند.

    حالا اين سؤال پيش مى آيد كه جاى اين نقشه بزرگ كجا است؟ آيا سلولهاى فوق العاده كوچك مغزى مى توانند چنين نقشه عظيمى را در خود بپذيرند؟ مسلماً نه، بنابراين بايد ما داراى بخش ديگرى از وجود باشيم كه ما فوق اين مادّه جسمانى است و آن قدر وسيع است كه تمام اين نقشه ها را در خود جاى مى دهد.

    آيا نقشه يك عمارت 500 مترى را مى توان روى يك زمين چند ميليمترى پياده كرد؟

    مسلماً پاسخ اين سؤال منفى است، چون يك موجود بزرگتر با حفظ بزرگى خود منطبق بر موجود كوچكى نمى شود، لازمه انطباق اين است كه يا مساوى آن باشد يا كوچكتر از آن كه بتواند روى آن پياده شود.

    با اينحال چگونه ما مى توانيم نقشه هاى ذهنى فوق العاده بزرگى را در سلولهاى كوچك مغزى خود جاى دهيم؟

    ما مى توانيم كره زمين را با همان كمربند چهل ميليون متريش در ذهن ترسيم كنيم، ما مى توانيم كره خورشيد را كه يك ميليون و دويست هزار مرتبه از كره زمين بزرگتر است و همچنين كهكشانهائى را كه ميليونها بار از خورشيد ما وسيعترند همه را در فكر خود مجسم كنيم، اين نقشه ها اگر بخواهند در سلولهاى كوچك مغزى ما پياده شوند طبق قانون عدم انطباق بزرگ بر كوچك امكان پذير نيست، پس بايد به وجودى ما فوق اين جسم اعتراف كنيم كه مركز پذيرش اين نقشه هاى بزرگ مى باشد.

    يك سؤال لازم

    ممكن است گفته شود، نقشه هاى ذهنى ما، همانند «ميكروفيلمها» و يا «نقشه هاى جغرافيائى» است كه در كنار آن يك عدد كسرى نوشته شده مانند:10000001 و يا 1000000001 كه مقياس كوچك شدن آن را نشان مى دهد و به ما مى فهماند كه بايد اين نقشه را به همان نسبت بزرگ كنيم تا نقشه واقعى به دست آيد، و نيز بسيار ديده ايم عكسى از كشتى غول پيكرى گرفته شده كه نمى تواند به تنهائى عظمت آن كشتى را نشان بدهد، و لذا قبل از گرفتن عكس براى نشان دادن عظمت آن انسانى را در عرشه كشتى قرار مى دهند و عكس آن دو را باهم مى گيرند تا با مقايسه، عظمت كشتى روشن شود.

    نقشه هاى ذهنى ما نيز تصويرهاى بسيار كوچكى هستند كه با مقياسهاى معينى كوچك شده اند به هنگامى كه به همان نسبت، آنها را بزرگ كنيم نقشه واقعى به دست مى آيد، و مسلماً اين نقشه هاى كوچك مى تواند به نوعى در سلولهاى مغزى ما جاى گيرد (دقت كنيد).

    پاسخ: مسأله مهم اينجا است كه ميكروفيلمها را معمولاً يا به وسيله پروژكتورها بزرگ مى كنند و روى پرده اى منعكس مى نمايند يا در نقشه هاى جغرافيائى عددى كه زير آن نوشته شده است به ما كمك مى كند كه نقشه را در آن عدد ضرب كنيم و نقشه بزرگ واقعى را در ذهن خود منعكس نمائيم، حالا اين سؤال پيش مى آيد كه آن پرده بزرگى كه ميكروفيلمهاى ذهنى ما روى آن به صورت عظيم منعكس مى گردد كجا است.

    آيا اين پرده بزرگ همان سلولهاى مغزى هستند؟ قطعاً نه. و آن نقشه جغرافيائى كوچك را كه ما در عدد بزرگ ضرب مى كنيم و تبديل به نقشه عظيمى مى نمائيم، مسلماً محلى لازم دارد، آيا مى تواند سلولهاى كوچك مغزى باشد.

    به عبارت روشنتر: در مثال ميكروفيلم و نقشه جغرافيائى آنچه در خارج وجود دارد، همان فيلمها و نقشه هاى كوچك هستند، ولى در نقشه هاى ذهنى ما اين نقشه ها درست به اندازه وجود خارجى آنها مى باشند و قطعاً محلى لازم دارند به اندازه خودشان و مى دانيم سلولهاى مغزى كوچكتر از آن است كه بتواند آنها را با آن عظمت منعكس سازد.

    كوتاه سخن اينكه: ما اين نقشه هاى ذهنى را با همان بزرگى كه در خارج دارند تصور مى كنيم و اين تصوير عظيم نمى تواند در سلول كوچكى منعكس گردد، بنابراين نيازمند به محلى است و از اينجا به وجود حقيقى ما فوق اين سلولها پى مى بريم.

    4 ـ پديده هاى روحى با كيفيات مادى همانند نيستند

    دليل ديگرى كه مى تواند ما را به استقلال روح و مادى نبودن آن رهنمون گردد اين است كه: در پديده هاى روحى خواص و كيفيتهائى مى بينيم كه با خواص و كيفيتهاى موجودات مادى هيچ گونه شباهت ندارند، زيرا:

    اولاً: موجودات «زمان» مى خواهند و جنبه تدريجى دارند.

    ثانياً: با گذشت زمان فرسوده مى شوند.

    ثالثاً: قابل تجزيه به اجزاء متعددى هستند.

    ولى پديده هاى ذهنى داراى اين خواص و آثار نيستند، ما مى توانيم جهانى همانند جهان فعلى در ذهن خود ترسيم كنيم، بى آنكه احتياج به گذشت زمان و جنبه هاى تدريجى داشته باشد.

    از اين گذشته صحنه هائى كه مثلاً از زمان كودكى در ذهن ما نقش بسته با گذشت زمان نه كهنه مى شود و نه فرسوده، و همان شكل خود را حفظ كرده است، ممكن است مغز انسان فرسوده شود ولى با فرسوده شدن مغز، خانه اى كه نقشه اش از بيست سال قبل در ذهن ما ثبت شده فرسوده نمى گردد و از يكنوع ثبات كه خاصيت جهان ماوراى ماده است برخوردار است.

    روح ما نسبت به نقش ها و عكسها خلاقيت عجيبى دارد و در يك آن مى توانيم بدون هيچ مقدمه اى هرگونه نقشى را در ذهن ترسيم كنيم، كرات آسمانى، كهكشانها و يا موجودات زمينى درياها و كوهها و مانند آن، اين خاصيت يك موجود مادى نيست، بلكه نشانه موجودى ما فوق مادى است.

    به علاوه ما مى دانيم مثلاً 4 = 2 + 2 شكى نيست كه طرفين اين معادله را مى توانيم تجزيه كنيم يعنى عدد دو را تجزيه نمائيم، و يا عدد چهار را، ولى اين برابرى را هرگز نمى توانيم تجزيه كنيم و بگوئيم برابرى دونيم دارد و هر نيمى غير از نيم ديگر است، برابرى يك مفهوم غير قابل تجزيه است يا وجود دارد و يا وجود ندارد هرگز نمى توان آن را دو نيم كرد.

    بنابراين، اين گونه مفاهيم ذهنى قابل تجزيه نيستند و به همين دليل نمى توانند مادى باشند زيرا اگر مادى بودند قابل تجزيه بودند و باز به همين دليل روح ما كه مركز چنين مفاهيم غير مادى است نمى تواند مادى بوده باشد بنابراين مافوق ماده است (دقت كنيد)(7).(8)

    1 ـ اضافه روح در اينجا به خدا اضافه تشريفى است، و منظور يك روح بزرگ و مقدس الهى است، كه خدا به آدميان بخشيده است.

    2 و 3 ـ نور الثقلين جلد 3 صفحه 216.

    4 ـ تفسير نورالثقلين جلد 3 صفحه 215.

    5 ـ پيسيكولوژى دكتر ارانى صفحه 23.

    6 ـ بشر از نظر مادى ـ دكتر ارانى صفحه 2.

    7 ـ نقل با تلخيص از كتاب معاد و جهان پس از مرگ ـ بخش استقلال روح.

    8 ـ تفسير نمونه 12/250

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 05:49:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      89 ـ شبهه آكل و ماكول چيست؟   ...

    ‏ بيشتر مفسران و نويسندگان تاريخ در ذيل آيه 260 سوره بقره: واذ قال ابراهيم ربّ ارنى كيف تحيى الموتى …»

    داستان زير را نقل كرده اند:

    روزى ابراهيم (عليه السلام) از كنار دريائى مى گذشت مردارى را ديد كه در كنار دريا افتاده در حاليكه مقدارى از آن داخل آب و مقدارى ديگر در خشكى است، و پرندگان و حيوانات دريا و خشكى، از دو سو، آن را طعمه خود قرار داده اند، حتى گاهى بر سر آن با يكديگر نزاع مى كنند. ديدن اين منظره ابراهيم را به فكر مسئله اى انداخت كه همه مى خواهند چگونگى آن را بطور تفصيل بدانند، و آن كيفيت زنده شدن مردگان پس از مرگ است، او فكر مى كرد كه اگر نظير اين حادثه براى جسد انسانى رخ دهد و بدن او جزء بدن جانداران ديگر شود مسئله رستاخيز كه بايد با همين بدن جسمانى صورت گيرد چگونه خواهد شد؟!

    ابراهيم (عليه السلام) گفت پروردگارا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده مى كنى؟ خداوند فرمود مگر ايمان باين ندارى؟ او پاسخ داد ايمان دارم لكن مى خواهم آرامش قلبى پيدا كنم.

    خداوند دستور داد كه چهار پرنده بگيرد و گوشتهاى آنها را در هم بياميزد، سپس آنها را چند قسمت كند و هر قسمتى را بر سر كوهى بگذارد، بعد آنها را بخواند تا صحنه رستاخيز را مشاهده كند، او چنين كرد و با نهايت تعجب ديد اجزاى مرغان از نقاط مختلف جمع شده، نزد او آمدند و حيات و زندگى را از سر گرفتند!

    از شرحى كه درباره انگيزه تقاضاى ابراهيم (عليه السلام) نسبت به مشاهده صحنه زنده شدن مردگان ذكر كرديم استفاده مى شود كه بيشتر توجه ابراهيم در اين تقاضا به اين بوده كه چگونه بدن حيوانى كه جزء بدن حيوانات ديگر شده، مى تواند به صورت اصلى بازگردد؟ و اين همان است كه ما در علم عقائد از آن به عنوان «شبهه آكل و مأكول» نام مى بريم.

    توضيح اينكه: در رستاخيز، خدا انسان را با همين بدن مادى باز مى گرداند، و باصطلاح هم جسم انسان و هم روح انسان برمى گردد.

    در اين صورت اين اشكال پيش مى آيد كه اگر بدن انسان خاك شد و بوسيله درختان جزء گياه و ميوه اى گرديد و انسان ديگرى آن را خورده و جزء بدن او شد، يا فى المثل اگر در سالهاى قحطى انسانى از گوشت بدن انسان ديگرى تغذيه كند، به هنگام رستاخيز، اجزاى خورده شده جزء كدام يك از دو بدن خواهد گرديد؟ اگر جزء بدن اول گردد، بدن دوم ناقص مى شود و اگر بعكس جزء بدن دوم باقى بماند اولى ناقص و يا نابود خواهد شد.

    ‏ از طرف فلاسفه و دانشمندان علم عقائد پاسخهاى گوناگونى به اين ايراد قديمى داده شده است، كه گفتگو درباره همه آنها در اينجا ضرورتى ندارد، و بعضى از دانشمندان كه نتوانسته اند پاسخ قانع كننده اى براى آن بيابند آيات مربوط به معاد جسمانى را توجيه و تأويل كرده اند و شخصيت انسان را منحصر به روح و صفات روحى او دانسته اند. در حالى كه نه شخصيت انسان تنها وابسته به روح است، و نه آيات مربوط به معاد جسمانى چنان است كه بتوان آنها را تأويل كرد بلكه همانطور كه گفتيم صراحت كامل در اين قسمت دارد.

    بعضى نيز يكنوع معاد به ظاهر جسمانى قائل شده اند كه با معاد روحانى فرق چندانى ندارد، ولى ما در اين جا راه روشنترى با توجه به متون آيات داريم كه با علوم روز نيز كاملا سازگار است و توضيح آن نياز به چند مقدمه دارد:

    1ـ مى دانيم كه اجزاء بدن انسان بارها از زمان كودكى تا هنگام مرگ عوض مى شوند، حتى سلولهاى مغزى با اين كه از نظر تعداد كم و زياد نمى شوند باز از نظر اجزاء عوض مى گردند، زيرا از يك طرف «تغذيه» مى كنند و از سوى ديگر «تحليل» مى روند و اين خود باعث تبديل كامل آنها با گذشت زمان است، خلاصه اينكه در مدتى كمتر از ده سال تقريباً هيچ يك از ذرات پيشين بدن انسان باقى نمى ماند.

    ولى بايد توجه داشت كه ذرات قبلى بهنگامى كه در آستانه مرگ قرار مى گيرند همه خواص و آثار خود را به سلولهاى نو و تازه مى سپارند، به همين دليل خصوصيات جسمى انسان از رنگ و شكل و قيافه گرفته، تا بقيه كيفيات جسمانى، با گذشت زمان ثابت هستند، و اين نيست مگر بخاطر انتقال صفات به سلولهاى تازه (دقت كنيد).

    بنابراين آخرين اجزاى بدن هر انسانى كه پس از مرگ تبديل به خاك مى شود داراى مجموعه صفاتى است كه در طول عمر كسب كرده، و تاريخ گويائى است از سرگذشت جسم انسان در تمام عمر!

    2ـ درست است كه اساس شخصيت انسان را روح انسان تشكيل مى دهد، ولى بايد توجه داشت كه «روح» همراه «جسم» پرورش و تكامل مى يابد و هر دو در يكديگر تأثير متقابل دارند، و لذا همانطور كه دو جسم از تمام جهات با هم شبيه نيستند دو روح از تمام جهات نيز با هم شباهت نخواهند داشت.

    به همين دليل هيچ روحى بدون جسمى كه با آن پرورش و تكامل پيدا كرده نمى تواند فعاليت كامل و وسيع داشته باشد، و لذا در رستاخيز بايد همان جسم سابق بازگردد تا روح با پيوستن به آن فعاليت خود را در يك مرحله عاليتر از سر گيرد و از نتايج اعمالى كه انجام داده بهره مند شود.

    3ـ هر يك از ذرات بدن انسان تمام مشخصات جسمى او را در بر دارد، يعنى اگر راستى هر يك از سلولهاى بدن را بتوانيم پرورش دهيم تا بصورت يك انسان كامل درآيد آن انسان تمام صفات شخصى را كه اين جزء از او گرفته شده دارا خواهد بود. (دقت كنيد).

    مگر روز نخست يك سلول بيشتر بود؟ همان يك «سلول نطفه» تمام صفات او را در برداشت و تدريجاً از راه تقسيم به دو سلول تبديل شد، و دو سلول به چهار سلول، و به همين ترتيب تمام سلولهاى بدن انسان به وجود آمدند، بنابراين هر يك از سلولهاى بدن انسان شعبه اى از سلول نخستين مى باشد كه اگر همانند او پرورش بيابد انسانى شبيه به او از هر نظر خواهد ساخت كه عين صفات او را دارا باشد.

    اكنون با در نظر گرفتن مقدمات سه گانه فوق به پاسخ اصل ايراد مى پردازيم:

    آيات قرآن صريحاً مى گويد: آخرين ذراتى كه در بدن انسان در هنگام مرگ وجود دارد روز قيامت به همان بدن باز مى گردد(1) بنابراين اگر انسان ديگرى، از او تغذيه كرده، اين اجزاء از بدن او خارج شده و به بدن صاحب اصلى برمى گردد تنها چيزى كه در اينجا خواهد بود اين است كه لابد بدن دوم ناقص مى شود، ولى بايد گفت در حقيقت ناقص نمى شود بلكه كوچك مى شود، زيرا اجزاى بدن او در تمام بدن دوم پراكنده شده بود كه به هنگامى كه از آن گرفته شد به همين نسبت مجموع بدن دوم لاغر و كوچك تر مى شود، مثلا يك انسان شصت كيلوئى كه چهل كيلو از وزن بدن خود را كه مال ديگرى بوده از دست خواهد داد. تنها بدن كوچكى به اندازه كودكى از او باقى مى ماند.

    ولى آيا اين موضوع مى تواند مشكلى ايجاد كند؟ مسلماً نه، زيرا اين بدن كوچك تمام صفات شخص دوم را بدون كم و كاست در بردارد و به هنگام رستاخيز همچون فرزندى كه كوچك است و سپس بزرگ مى شود پرورش مى يابد، و بصورت انسان كاملى محشور مى گردد، اين نوع تكامل و پرورش به هنگام رستاخيز هيچ اشكال عقلى و نقلى ندارد.

    آيا اين پرورش هنگام رستاخيز فورى است يا تدريجى؟ بر ما روشن نيست، اما اينقدر مى دانيم هر كدام باشد هيچ اشكالى توليد نمى كند و در هر دو صورت مسئله حل شده است.

    تنها در اينجا يك سؤال باقى مى ماند و آن اين كه اگر تمام بدن انسانى از اجزاء ديگرى تشكيل شده باشد در آن صورت تكليف چيست؟

    اما پاسخ اين سؤال نيز روشن است كه چنين چيزى اصولاً محال مى باشد، زيرا مسئله «آكل و مأكول» فرع بر اين است كه بدنى اول موجود باشد و از بدن ديگر تغذيه كند و پرورش يابد، و با توجه به اين موضوع ممكن نيست تمام ذرات بدن اول از بدن دوم تشكيل گردد، بايد بدنى قبلا فرض كنيم تا از بدن ديگرى بخورد بنابراين بدن ديگر حتماً جزء او خواهد شد نه كل او. (دقت كنيد).

    با توجه به آنچه گفتيم روشن مى شود كه مسئله معاد جسمانى با همين بدن هيچگونه اشكالى توليد نمى كند و نيازى به توجيه آياتى كه صريحاً اين مطلب را ثابت كرده است نداريم.(2)

    ________________________________________

    1 ـ به آياتى كه مى گويد مردم از قبور خود زنده مى شوند مراجعه شود

    2 ـ تفسير نمونه 2/223

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 05:49:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.
     
     
    مداحی های محرم