خبر ورود دوباره مرد شاعر به سر زبان‌ها افتاد. مردم دسته دسته به دیدنش می‌آمدند. این بار، دعبل، آن شاعر بلند آوازة قبلی نبود، مردی بود، شوریده و درمانده که غبار راه در چهره‌اش نشسته بود و آه و حسرت نگران کننده داشت. گویا طوفان ویرانگری بر پیکر بلندش راه یافته بود و جسم و روحش را می‌آزرد. او با دیدن مردم و بزرگان شهر، دستی به ابروانش کشید و صدای بغض کرده‌اش را به طنین آورد:
ای مردم قم! باور نمی‌کردم جوانان خود را دنبال من بفرستید تا آن لباس گرانبهایی که از امام رضا علیه السلام - به رسم یاد بود و تبرّک – گرفته بودم به زور از من بگیرند!
هق هق گریه‌اش فضا را دگرگون ساخت. دستی به چشمان بارانی‌اش کشید و با لحن التماس‌آمیزی ادامه داد:
- خواهش می‌کنم آن را به من برگردانید!
دیگر بار، گریه امانش نداد. تنها او گریان و بی‌تاب نبود. اشک دور چشمان بزرگان قم نیز حلقه دوانیده بود. اما چه کسانی آن لباس را ربوده بودند، کسی نمی‌دانست. تلاش بزرگان شهر هم به جایی نرسید. یأس و نا امیدی، بیش از قبل تن مرد شاعر را می‌خورد. صدایی از میان جمعیت برخاست:
هرگز آن لباس به دست تو نخواهد رسید؛ پس بهتر است همان هزار دینار را بگیری و به شهرت برگردی!
ولی وی قدرت فراموش کردن آن لباس را در خود نمی‌دید. آرزویش این بود که آن لباس را در سفر بی انتهای آخرت بپوشد. و گواه قصید‌ة بلندش در محضر رسول خدا و امامان معصوم: باشد. چه می‌دانست که چنین سرنوشت تلخی در انتظارش است؟

به اندیشه فرو رفت. پرده از مقابل دیدگانش کنار رفت. سفر مرو و ملاقات با امام رضا علیه السلام در ذهنش تداعی شد.
- سفر عجیبی بود. درست مثل یک رؤیا، رؤیایی نایاب و نایافتنی که در بیداری هرگز نمی‌توان دید.
آنگاه سر به زیر انداخت و حالت متفکرانه‌ای به خود گرفت. سپس رو به جمعیت کرد و ادامه داد: … ماه محرم بود. خودم را به مرو رساندم. بعد از ساعتی جست و جو به مجلس امام وارد شدم. چشمانم به سیمای دلربایش افتاد. محزون و شکسته می‌نمود. لباس سیاه رنگ، اندام نازنینش را در برگرفته بود.خادمش – اباصلت هروی– مقابلش زانو زده بود. چند تن از یارانش نیز پیرامونش نشسته بودند. از جایش برخاست. دستم را گرفت و کنارش نشاند. دستم در لای دستان مبارکش، حسّ غریبی پیدا کرد. لبهایم به پشت دست‌های کریمانه‌اش فرود آمد. در حالی که شوق‌دیدار، سراسر وجودم را فراگرفته بود عرض کردم:
- یا بن رسول الله! از راه دور می آیم و قصیده‌ای در مظلومیت شما خاندان سروده‌ام و سوگند یاد کرده‌ام قبل از شما، برای کسی نخوانم.
درحالی‌که حالت رضایت از چهره مبارکش پیدا بود، فرمود:

صفحات: 1 · · 3 · · 5

موضوعات: امام حسن مجتبی علیه السلام  لینک ثابت



[یکشنبه 1396-06-12] [ 10:37:00 ب.ظ ]