همان طور كه سابقاً اشاره شد عمده چيزى كه شيعه اماميه را از ساير فرق مسلمين ممتاز مى كند همين مسأله امامت است; در حقيقت تفاوت اصلى و اساسى همين است و بقيه تفاوتهايى كه ميان اين دسته و ساير دسته هاست جنبه فرعى و عرضى دارد، و درست مانند تفاوتهايى است كه مثلا بين مذاهب اربعه اهل سنّت (حنفى، شافعى، مالكى، حنبلى) وجود دارد.
و نيز اشاره شد كه «امامت» از نظر شيعه يك منصب الهى همچون «نبوّت» است كه خداوند به هر كس بخواهد مى بخشد و به وسيله پيامبر خود او را براى اين مقام تعيين مى فرمايد.
اماميه معتقدند خداوند متعال به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دستور داد على(عليه السلام) را براى جانشينى خود به مردم صريحاً معرفى نمايد، از طرفى پيغمبر هم مى دانست كه قبول اين معنا ممكن است براى عدّه اى از مردم سنگين باشد; زيرا همه مردم از
نظر ايمان و اعتقاد به مقام عصمت و پاكى او از هر گونه هوا و هوس، يكسان نيستند،ممكن است بعضى از افراد اين انتخاب را مولود محبّت شخصى پيغمبر(صلى الله عليه وآله)و جنبه خويشاوندى و دامادى على(عليه السلام) نسبت به آن حضرت، تصور كنند.
ولى با اين حال خداوند اين موضوع را مانع از اين ندانست كه پيغمبرش از ابلاغ اين حقيقت خوددارى نمايد و لذا صريحاً در آيه زير دستور ابلاغ فرمان ولايت على(عليه السلام) را صادر فرمود: «(يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَّبِّكَ وَإِنْ لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ); اى پيامبر آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است به طور كامل (به مردم) ابلاغ كن; و اگر چنين نكنى، رسالت او را انجام نداده اى. خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم حفظ مى كند».(1)
با اين تأكيد شديد چاره اى جز ابلاغ اين رسالت نبود، و لذا پيغمبر(صلى الله عليه وآله) هنگام بازگشت از حجة الوداع در سرزمين غدير خم خطبه اى خواند و در ضمن آن با صداى رسا كه همه مى شنيدند فرمود: «ألَسْتُ أوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أنْفُسِهِمْ؟ فقالوا: اللّهُمَّ نَعَمْ، فقال: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهذا عَلِيٌ مَوْلاَهُ…; آيا به شما از خودتان اولى نيستم (ولى و سرپرست و صاحب اختيار شما نمى باشم) عرض كردند: آرى، فرمود: هر كس من مولا و سرپرست او هستم، على مولا و سرپرست اوست».(2)
سپس براى تأكيد اين موضوع در موارد مختلف گاهى صريحاً، گاهى به اشاره اين مطلب را تعقيب فرمود، و وظيفه خود را در پيشگاه خدا انجام داد.
ولى جمعى از بزرگان مسلمين، بعد از رحلت پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) آن همه احاديث را به نام رعايت مصالح اسلام! طبق سليقه و اجتهاد خود توجيه و تأويل نموده، كسانى را مقدم و بعضى را مؤخر داشتند و مى گفتند: هر وضع و حادثه اى اقتضايى دارد!(3)
ولى در مقابل اين جريانات على(عليه السلام) و جماعتى از بزرگان اصحاب و ياران پيغمبر(صلى الله عليه وآله) از بيعت به خليفه اى كه از طرف آنها انتخاب شده بود خوددارى نمودند، اما بعد از مدتى چون ملاحظه كردند اين خوددارى از بيعت و مسالمت ممكن است در آن شرايط خاص ضرر عظيمى براى عالم اسلام به بار آورد و چه بسا اساس و ريشه درخت اسلام را كه تازه جان گرفته بود قطع كند، لذا تن به بيعت دادند، و جاى تعجب هم نبود، زيرا:
از طرفى اسلام به قدرى در نظر على(عليه السلام) عزيز و محترم بود كه جان و عزيزترين عزيزانش را درآن فدا مى كرد، تاريخ اسلام هرگز شرح فداكاريها و جانبازيهاى بى نظير على(عليه السلام) را فراموش نخواهد كرد، او بود كه در موارد بسيارى جان خود را به خطر انداخت تا اسلام را از خطر نجات بخشد.
از طرف ديگر او مى ديد كسى كه بر مسند خلافت تكيه كرده از كوشش براى تقويت و عظمت و گسترش اسلام در جهان مضايقه نمى كند، و اين آخرين آرزو و هدف على(عليه السلام)از خلافت و حكومت بود، روى اين جهات تسليم شد و تن به بيعت داد.
ولى البتّه او در تمام اين حالات مقام امامت و منصب الهى خود را داشت، زيرا اين مقام، مقامى بود كه قابل زوال و واگذارى باشد، اگر چه او براى حفظ مصالح مسلمين «زعامت و رياست عامه» را به ديگرى واگذار نمود.
اما هنگامى كه نوبت به «معاويه» رسيد، در برابر او سكوت نكرد زيرا مى دانست مسالمت و همكارى با معاويه و قبول زمامدارى او حتى در يك پست كوچك فرماندارى، تا چه رسد به زعامت مسلمين، زيانهاى عظيم و جبران ناپذير و فاجعه دردناكى براى جهان اسلام به وجود خواهد آورد، لذا چاره اى جز مبارزه شديد با او نداشت.(4)
خلاصه اينكه «اماميه» مى گويند: ما شيعه و پيرو على(عليه السلام) هستيم، با هر كس صلح كرد صلح مى كنيم و با هر كس جنگ نمود، جنگ مى نماييم، با دوستان او دوست و با دشمنان او دشمن هستيم و در اين عقيده از فرمان پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) پيروى مى كنيم آنجا كه فرمود: «اللّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ; خدايا هر كس على را دوست بدارد، دوست بدار و هر كس او را دشمن بدارد دشمن بدار!». و در حقيقت محبّت و دوستى ما نسبت به على و فرزندان گراميش، محبت و دوستى پيغمبر و اطاعت فرمان اوست.
باز از اصل مطلب دور نشويم، برگرديم به اصل سخن درباره امامت; اماميه عقيده دارد: خداوند هيچ گاه روى زمين را از حجّت خود (پيغمبر يا امام) خالى نمى گذارد، خواه او ظاهر و آشكار باشد يا مخفى و پنهان.
و لذا پيغمبر(صلى الله عليه وآله) صريحاً على(عليه السلام) را به جانشينى خود انتخاب فرمود(5)، على نيز فرزندش امام حسن را وصى خود معرفى نمود، او هم برادرش امام حسين را به عنوان جانشينى تعيين نمود و به همين ترتيب تا امام دوازدهم كه مهدى منتظر است.
اين موضوع تازگى ندارد و همه پيغمبران خدا از حضرت آدم تا خاتم اين برنامه را اجرا كرده اند و براى خود جانشين تعيين نموده اند.(6)
عدّه زيادى از بزرگان دين كتابهاى فراوانى در اين زمينه نگاشته و درباره اثبات «وصيت» پيغمبر(صلى الله عليه وآله)نسبت به على(عليه السلام) و ائمه هدى نسبت به يكديگر به قدر كافى بحث كرده اند كه ما در ذيل تنها به ذكر نام كسانى كه در اوايل اسلام و قبل از قرن چهارم هجرى كتاب در اين زمينه نوشته اند اشاره مى كنيم:
1. كتاب الوصية تأليف هشام بن حكم معروف.
2. كتاب الوصية تأليف حسين بن سعيد.
3. كتاب الوصية تأليف حكم بن مسكين.
4. كتاب الوصية تأليف على بن مغيره.
5. كتاب الوصية تأليف على بن حسين بن فضل.
6. كتاب الوصية تأليف محمد بن على بن فضل.
7. كتاب الوصية تأليف ابراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال.
8. كتاب الوصية تأليف احمد بن محمد بن خالد برقى، صاحب كتاب محاسن.
9. كتاب الوصية تأليف مورخ بزرگوار عبدالعزيز بن يحيى الجلودى.
اكثر اين بزرگان در قرن اوّل و دوم مى زيسته اند.
در قرن سوم نيز جمع زيادى از بزرگان، كتابهايى در اين زمينه تأليف كردند از جمله:
10. كتاب الوصية تأليف على بن رئاب.
11. كتاب الوصية تأليف يحيى بن المستفاد.
12. كتاب الوصية تأليف محمّد بن احمد صابونى.
13. كتاب الوصية تأليف محمّد بن حسن بن فروخ.
14. كتاب الوصية تأليف مورخ عاليقدر على بن حسين مسعودى، صاحب تاريخ «مروج الذهب».
15. كتاب الوصية تأليف شيخ الطائفه محمد بن الحسن الطوسى.
16. كتاب الوصايا تأليف محمد بن على الشلمغانى معروف
17. كتاب الوصية تأليف موسى بن حسن بن عامر.
امّا كتابهايى كه پس از قرن چهارم در اين باره تأليف يافته از شماره بيرون است.
مسعودى مورخ شهير اسلامى در كتاب خود «اثبات الوصيه»(7) مى نويسد: هر پيغمبر دوازده وصى داشته است و سپس نام آنها را با مختصرى از شرح زندگى آنها ذكر كرده، و بعد درباره ائمه اثنى عشر به طور مشروح تر بحث مى نمايد. اين كتاب در ايران چاپ شده اما متأسّفانه چاپ خوبى نيست.(8)
اينها نمونه كتابهايى است كه دانشمندان بزرگ شيعه در پيرامون امامت و دلايل عقلى و نقلى آن نگاشته اند، ولى همان طور كه اشاره كرديم منظور ما اثبات اين موضوع به وسيله ادّله عقليه و نقليه نيست، تنها مى خواهيم اصول معتقدات شيعه را بدون ذكر ادّله توضيح دهيم تا معلوم شود ماچه مى گوييم؟ و ارزش نسبتهاى ناروايى كه به ما مى دهند تا چه اندازه است؟!
همان طور كه ملاحظه شد مسأله امامت كه شيعه به آن معتقد است مسأله عجيب و باورنكردنى و بدون دليل و مدرك نيست كه كسى آن را بر ما خرده بگيرد.
________________________________________
1 . سوره مائده، آيه 67.
2 . به كتاب «كنزالعمّال»، ج 2، ص 153 و 154 و 213 و كتاب «مستدرك»، ج 3، ص 122-129 مراجعه شود.
حديث غدير از احاديث متواتر است. راويان حديث، از صحابه و تابعين و محدثان اسلامى، آن را در هر قرنى به صورت متواتر نقل كرده اند. 110 نفر از صحابه، 89 تن از تابعين، و 3500 نفر از علما و محدثان اسلامى آن را نقل كرده اند و در 360 كتاب معروف اسلامى آمده است كه شرح آنها در اين مختصر نمى گنجد.
و نيز ر.ك: مناقب ابن مغازلى، ص 16-23 ; سنن ترمذى، ج 5، ص 632; حلية الاولياء، ج 4، ص 22، ج 5،
ص 27-364; تاريخ الاسلام، ج 2، ص 629; اسنى المطالب، ص 5 ; مجمع الزوائد، ج 9، ص 103-108 ; الغدير ما فيض القدير، ج 6، ص 218; تهذيب التهذيب، ج 7، ص 337 .
3 . شايد بعضى نتوانند به اين سادگى اين سخن را بپذيرند كه مسلمانان با آن همه علاقه اى كه به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) داشتند به كلى آن همه احاديث را كنار بزنند، مگر اينها نبودند كه در راه اسلام و پيشرفت اين آيين آن همه فداكارى نمودند چطور مى توان باور كرد كه بعد از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)گفته هاى او را اين چنين ناديده بگيرند؟ اتفاقاً اين ايراد را بعضى از دانشمندان اهل سنّت در كتابهاى خود بر ما گرفته اند.
ولى بايد توجه داشت كه اگر ما درست وضع آن زمان، و آن محيط، و طرز تفكر مردم آن عصر را در نظر بگيريم زياد تعجب نخواهيم كرد; زيرا در اين گونه مسائل «عوام مردم» حالشان معلوم است، آنها معمولا پيرو سران قومند و از خود نظرى ندارند، و اگر هم نظرهاى مخالفى داشته باشند در برابر دستگاه تبليغاتى «سران قوم» و هم در برابر قدرت و سلطه آنها به زودى عقب نشينى خواهند نمود. و اما سران قوم، آنچه از مطالعه تاريخ اسلام به دست مى آيد اين است كه همه صحابه و ياران پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از آن دريچه اى كه ما به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نگاه مى كنيم نگاه نمى كردند. ما او را فرستاده خدا مى دانيم كه هر چه مى گويد وحى آسمانى است و سر سوزن سخنى برخلاف نمى گويد و آنچه او گفته تا هميشه محترم و غير قابل تغيير و ضامن صلاح و سعادت مسلمانان است. ولى در ميان صحابه كسانى بودند كه در برابر دستورها و سخنان پيغمبر(صلى الله عليه وآله) از خود اظهار عقيده مى كردند، يعنى عملا خود را «مجتهد» مى دانستند و پيامبر را هم مجتهد ديگر و لذا عقيده داشتند با تغيير مقتضيات مانعى ندارد پاره اى از احكام اسلام را تغيير داد! مثلا خليفه دوم كه «مبتكر» بيشتر حوادثى است كه پس از پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) رخ داد در آن گفته معروف خود كه همه دانشمندان آن را نقل كرده اند مى گويد: «دو متعه است كه در زمان پيغمبر خدا حلال بود و «من!» آن را تحريم مى كنم و هر كس هم مخالفت ورزد او را مجازات خواهم نمود، متعه حج متعه زنان». نظير اين سخن در بعضى موارد ديگر نيز از خليفه نقل شده. به اين ترتيب جاى تعجب نيست كه آنها دستورهاى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) را راجع به مسأله ولايت به نام حفظ مصالح اسلام و مسلمين ناديده بگيرند.
امروز گرچه هيچ يك از دانشمندان اسلام و حتى از افراد عادى حاضر نيستند با سخنان پيغمبر اين چنين معامله كنند اما متأسّفانه كار از كار گذشته، سنتى گذارده شده و نسلهايى در دامان اين «سنّت» متولد شده و پرورش يافته اند و ديگر تغيير آن كار ساده اى نيست.
4 . روح اين سخن را در كلام خود على(عليه السلام) در نهج البلاغه مى توان يافت آنجا كه مى فرمايد:
پروردگارا! تو مى دانى آنچه ما (در اين مبارزه) انجام داده ايم به خاطر حكومت و سلطنت و جلب منافع مادى نبود، بلكه به خاطر اين بود كه حقايق و نشانه هاى آيين تو را به حال او بازگردانيم و در روى زمين اصلاح كنيم، تا بندگان ستمديده تو در پناه امنيّت زندگى كنند و قوانين تعطيل شده تو اجرا گردد (شرح نهج البلاغه محمّد عبده، ج 2، ص 18).
5 . مجمع الزوائد، ج 8، ص 253 و 6659، ج 1، ص 113; تاريخ دمشق، ج 3، ص 5 ; الرياض النضرة، ج 2،
ص 178; كنزالعمال، ح 1192 .
6 . اثبات الوصية، ص 5-70، چاپ المطبعة الحيدرية نجف; تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 46 و 343 .
7 . برخى از معاصران اثبات الوصية را تأليف مسعودى صاحب مروج الذهب نمى دانند. ر.ك: مقدمه ترجمه اثبات الوصيّة به قلم اين جانب.
8 . اخيراً در نجف اشرف به صورت آبرومندترى تجديد چاپ شده است.
[جمعه 1395-01-27] [ 09:56:00 ب.ظ ]