حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 546
  • دیروز: 812
  • 7 روز قبل: 9566
  • 1 ماه قبل: 14436
  • کل بازدیدها: 2398055





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ
  • آفتاب
  • مسافر


  •   تلاش يا راه توانگر شدن !   ...

    شخصى محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد تا چيزى درخواست كند. شنيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

    هر كه از ما بخواهد به او مى دهيم و هر كه بى نيازى پيشه كند خدايش ‍ بى نياز كند. مرد بدون آنكه خواسته اش را اظهار كند، از محضر پيغمبر صلى الله عليه و آله بيرون آمد. بار دوم نزد پيامبر گرامى آمد و بى پرسش ‍ برگشت . تا سه بار چنين كرد. روز سوم رفت و تيشه اى به عاريت گرفت ، بالاى كوه رفت و هيزم گرد آورد و در بازار به نيم صاع جو (تقريبا يك كيلو و نيم ) فروخت و آن را خود با خانواده اش خوردند و اين كار را ادامه داد تا توانست تبر بخرد، سپس دو شتر جوان و يك برده هم خريد و توانگر شد. بعد، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و به آن حضرت گزارش داد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

    - نگفتم هر كه از ما خواهشى كند به او مى دهيم و اگر بى نيازى پيشه كند، خدايش توانگر سازد!(11)

    11- بحار، ج 75، ص 108

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



    [سه شنبه 1395-06-30] [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      با دوستان ، مدارا!   ...

    رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه نشسته بودند، ناگهان لبخندى بر لبانشان نقش بست ، به طورى كه دندان هايشان نمايان شد! از ايشان علت خنده را پرسيدند، فرمود:

    - دو نفر از امت من مى آيند و در پيشگاه پروردگار قرار مى گيرند؛ يكى از آنان مى گويد:

    خدايا! حق مرا از ايشان بگير! خداوند متعال مى فرمايد: حق برادرت را بده ! عرض مى كند:

    خدايا! از اعمال نيك من چيزى نمانده متاعى دنيوى هم كه ندارم . آنگاه صاحب حق مى گويد:

    پروردگارا! حالا كه چنين است از گناهان من بر او بار كن !

    پس از آن اشك از چشمان پيامبر صلى الله عليه و آله سرازير شد و فرمود:

    آن روز، روزى است كه مردم احتياج دارند گناهانشان را كسى حمل كند. خداوند به آن كس كه حقش را مى خواهد مى فرمايد: چشمت را برگردان ، به سوى بهشت نگاه كن ، چه مى بينى ؟ آن وقت سرش را بلند مى كند، آنچه را كه موجب شگفتى اوست - از نعمت هاى خوب مى بيند، عرض مى كند:

    پروردگارا! اينها براى كيست ؟

    مى فرمايد:

    براى كسى است كه بهايش را به من بدهد.

    عرض مى كند:

    چه كسى مى تواند بهايش را بپردازد؟

    مى فرمايد:

    تو.

    مى پرسد:

    چگونه من مى توانم ؟

    مى فرمايد:

    به گذشت تو از برادرت .

    عرض مى كند: خدايا! از او گذشتم .

    بعد از آن ، خداوند مى فرمايد:

    دست برادر دينى ات را بگير و وارد بهشت شويد!

    آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

    پرهيزكار باشيد و مابين خودتان را اصلاح كنيد!(10)

    10- بحار، ج 77، ص 182.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      گريه براى يتيمان   ...

    در جنگ احد بسيارى از رزمندگان اسلام ، از جمله ، حضرت حمزه عليه السلام به شهادت رسيدند. به طورى كه شايع شد كه شخص پيامبر صلى الله عليه و آله نيز شهيد شده اند.

    زن هاى مدينه به سوى احد حركت كردند. فاطمه ، دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز در ميان آنان بود. پس از آنكه دريافتند پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله سالم است به مدينه بازگشتند. رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز با كمى فاصله به طرف مدينه حركت نمود. زنان بار ديگر گريه كنان به استقبال شتافتند. در اين وقت زينب دختر جحش ‍ محضر پيامبر گرامى رسيد. پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

    - صبور و پايدار باش !

    گفت :

    - براى چه ؟

    فرمود:

    - در مورد شهادت برادرت عبدالله .

    گفت :

    - شهادت براى او گوارا و مبارك باد!

    فرمود:

    - صبر كن !

    گفت :

    - براى چه ؟

    فرمود:

    - درباره شهادت داييت حمزه عليه السلام .

    گفت :

    - همه از آن خداييم و به سوى او باز مى گرديم ، مقام شهادت براى او مبارك باد!

    پس از چند لحظه ، دوباره پيامبر صلى الله عليه و آله رو به زينب كرد و اظهار فرمود:

    - صبور باش !

    گفت :

    - ديگر براى چه ؟

    فرمود:

    - به خاطر شهادت شوهرت مصعب بن عمير.

    زينب تا اين جمله را شنيد با صداى بلند گريه كرد و به طور جانگدازى ناله سر داد. او در پاسخ كسانى كه مى گفتند:

    - چرا براى شوهرت چنين گريه مى كنى ؟

    پاسخ داد:

    - گريه ام براى شوهرم نيست ، چرا كه او به فيض شهادت در ركاب پيامبر صلى الله عليه و آله رسيده ، بلكه گريه ام براى يتيمان اوست ، كه اگر سراغ پدر را بگيرند، چه جوابى به آنان بدهم ؟(9)

    9- بحار، ج 20، ص 63.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      سفارش هايى از پيامبر صلى الله عليه و آله   ...

    شخصى محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد و از ايشان درخواست نمود تا به او توصيه اى بنمايند.

    حضرت اين گونه توصيه فرمودند:

    - من به تو سفارش مى كنم براى خدا شريك قرار ندهى ، اگر چه در آتش ‍ بسوزى و شكنجه ببينى !

    پدر و مادرت را نيز اذيت مكن و به آنان نيكى كن ، زنده باشند يا مرده . اگر دستور دهند كه از خانواده و زندگيت دست بردارى چنين كن ! و اين نشانه ايمان است . آنچه كه اضافه دارى در اختيار برادر دينى ات بگذار!

    در برخورد با برادر مسلمانت گشاده رو باش !

    به مردم اهانت مكن و باران رحمتت را بر آنان ببار!

    هر كدام از مسلمانان را ديدار كردى سلام برسان !

    مردم را به سوى اسلام دعوت كن !

    بدان كه هر كارگشايى تو ثواب بنده آزاد كردن را دارد، بنده اى كه از فرزندان يعقوب است .

    بدان كه شراب و تمام مست كننده ها حرامند.(8)

    8- بحار، ج 77، ص 136.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      دوازده درهم با بركت   ...

    شخصى محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد ديد لباس كهنه به تن دارد. دوازده درهم به حضرت تقديم نمود و عرض كرد:

    يا رسول الله ! با اين پول لباسى براى خود بخريد. رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: پول را بگير و پيراهنى برايم بخر! على عليه السلام مى فرمايد:

    - من پول را گرفته به بازار رفتم پيراهنى به دوازده درهم خريدم و محضر پيامبر برگشتم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله پيراهن را كه ديد فرمود:

    اين پيراهن را چندان دوست ندارم پيراهن ارزانتر از اين مى خواهم ، آيا فروشنده حاضر است پس بگيرد؟

    على مى فرمايد:

    من پيراهن را برداشته به نزد فروشنده رفتم و خواسته رسول خدا صلى الله عليه و آله را به ايشان رساندم ، فروشنده پذيرفت .

    پول را گرفتم و نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدم ، سپس همراه با رسول خدا به طرف بازار راه افتاديم تا پيراهنى بخريم .

    در بين راه ، چشم حضرت به كنيزكى افتاد كه گريه مى كرد.

    پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك رفت و از كنيزك پرسيد:

    - چرا گريه مى كنى ؟

    كنيز جواب داد:

    - اهل خانه به من چهار درهم دادند كه متاعى از بازار برايشان بخرم . نمى دانم چطور شد پول ها را گم كردم . اكنون جراءت نمى كنم به خانه برگردم.

    رسول اكرم صلى الله عليه و آله چهار درهم از آن دوازده درهم را به كنيزك داد و فرمود:

    هر چه مى خواستى اكنون بخر و به خانه برگرد.

    خدا را شكر كرد و خود به طرف بازار رفت و جامه اى به چهار درهم خريد و پوشيد.

    در برگشت بر سر راه برهنه اى را ديد، جامه را از تن بيرون آورد و به او داد و خود دوباره به بازار رفت و پيراهنى به چهار درهم باقيمانده خريد و پوشيد سپس به طرف خانه به راه افتاد.

    در بين راه ، باز همان كنيزك را ديد كه حيران و اندوهناك نشسته است . فرمود:

    چرا به خانه ات نرفتى ؟

    - يا رسول الله ! دير كرده ام ، مى ترسم مرا بزنند.

    رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

    - بيا با هم برويم . خانه تان را به من نشان بده ، من وساطت مى كنم كه از تقصيراتت بگذرند.

    رسول اكرم صلى الله عليه و آله به اتفاق كنيزك راه افتاد. همين كه به جلوى در خانه رسيدند كنيزك گفت :

    - همين خانه است .

    رسول اكرم صلى الله عليه و آله از پشت در با صداى بلند گفت :

    - اى اهل خانه سلام عليكم !

    جوابى شنيده نشد. بار دوم سلام كرد. جوابى نيامد. سومين بار سلام كرد، جواب دادند:

    - السلام عليك يا رسول الله و رحمة الله و بركاته !

    پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

    - چرا اول جواب نداديد؟ آيا صداى مرا نمى شنيديد؟

    اهل خانه گفتند:

    - چرا! از همان اول شنيديم و تشخيص داديم كه شماييد.

    پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

    - پس علت تاءخير چه بود؟

    گفتند:

    - دوست داشتيم سلام شما را مكرر بشنويم !

    پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

    - اين كنيزك شما دير كرده ، من اينجا آمدم تا از شما خواهش كنم او را مؤ اخذه نكنيد.

    گفتند:

    - يا رسول الله ! به خاطر مقدم گرامى شما اين كنيزك از همين ساعت آزاد است .

    سپس پيامبر صلى الله عليه و آله با خود گفت : خدا را شكر! چه دوازده درهم بابركتى بود، دو برهنه را پوشانيد و يك برده را آزاد كرد!(7)

    7- بحار، ج 16، ص 214.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      بد خلقى فشار قبر مى آورد!   ...

    به رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر دادند كه سعد بن معاذ فوت كرده . پيغمبر صلى الله عليه و آله با اصحابشان از جاى برخاسته ، حركت كردند. با دستور حضرت - در حالى كه خود نظارت مى فرمودند - سعد را غسل دادند.

    پس از انجام مراسم غسل و كفن ، او را در تابوت گذاشته و براى دفن حركت دادند.

    در تشييع جنازه او، پيغمبر صلى الله عليه و آله پابرهنه و بدون عبا حركت مى كرد. گاهى طرف چپ و گاهى طرف راست تابوت را مى گرفت ، تا نزديكى قبر سعد رسيدند. حضرت خود داخل قبر شدند و او را در لحد گذاشتند و دستور دادند سنگ و آجر و وسايل ديگر را بياورند! سپس با دست مبارك خود، لحد را ساختند و خاك بر او ريختند و در آن خللى ديدند آنرا بر طرف كردند و پس از آن فرمودند:

    - من مى دانم اين قبر به زودى كهنه و فرسوده خواهد شد، لكن خداوند دوست دارد هر كارى كه بنده اش انجام مى دهد محكم باشد.

    در اين هنگام ، مادر سعد كنار قبر آمد و گفت :

    - سعد! بهشت بر تو گوارا باد!

    رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

    - مادر سعد! ساكت باش ! با اين جزم و يقين از جانب خداوند حرف نزن ! اكنون سعد گرفتار فشار قبر است و از اين امر آزرده مى باشد.

    آن گاه از قبرستان برگشتند.

    مردم كه همراه پيغمبر صلى الله عليه و آله بودند، عرض كردند:

    يا رسول الله ! كارهايى كه براى سعد انجام داديد نسبت به هيچ كس ‍ ديگرى تاكنون انجام نداده بوديد: شما با پاى برهنه و بدون عبا جنازه او را تشييع فرموديد.

    رسول خدا فرمود:

    ملائكه نيز بدون عبا و كفش بودند. از آنان پيروى كردم .

    عرض كردند:

    گاهى طرف راست و گاهى طرف چپ تابوت را مى گرفتيد!

    حضرت فرمود:

    چون دستم در دست جبرئيل بود، هر طرف را او مى گرفت من هم مى گرفتم !

    عرض كردند:

    - يا رسول الله صلى الله عليه و آله بر جنازه سعد نماز خوانديد و با دست مباركتان او را در قبر گذاشتيد و قبرش را با دست خود درست كرديد، باز مى فرماييد سعد را فشار قبر گرفت ؟

    حضرت فرمود:

    - آرى ، سعد در خانه بداخلاق بود، فشار قبر به خاطر همين است !(6)

    6- بحار، ج 6، ص 220 و ج 22، ص 107 و ج 73، ص 298 با كمى تفاوت .

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      رعايت حجاب در نزد نابينا!   ...

    امّ سلمه نقل مى كند:

    در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله بودم . يكى از همسرانش به نام ميمونه نيز آنجا بود. در اين هنگام ، ابن امّ مكتوم كه نابينا بود به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد. پيامبر صلى الله عليه و آله به من و ميمونه فرمود:

    - حجاب خود را در برابر ابن مكتوم رعايت كنيد!

    پرسيدم :

    - اى رسول خدا! آيا او نابينا نيست ؟ بنابراين حجاب ما چه معنى دارد؟

    پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

    - آيا شما نابينا هستيد؟ آيا شما او را نمى بينيد؟

    زنان نيز بايد چشمانشان را از نامحرم ببندند.(5)

    5- بحار، ج 104، ص 37.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      گريه پيامبر صلى الله عليه و آله !   ...

    رسول خدا صلى الله عليه و آله شبى در خانه همسرشان امّ سلمه بود. نيمه شب از خواب برخاست و در گوشه تاريكى مشغول دعا و گريه زارى شد.

    امّ سلمه كه جاى رسول خدا صلى الله عليه و آله را در رختخوابش ‍ خالى ديد، حركت كرد تا ايشان را بيابد. متوجه شد رسول اكرم صلى الله عليه و آله در گوشه خانه ، جاى تاريكى ايستاده و دست به سوى آسمان بلند كرده اند. در حال گريه مى فرمود:

    خدايا! آن نعمت هايى كه به من مرحمت نموده اى از من نگير!

    مرا مورد شماتت دشمنان قرار مده و حاسدانم را بر من مسلط مگردان !

    خدايا! مرا به سوى آن بديها و مكروههايى كه از آنها نجاتم داده اى برنگردان !

    خدايا! مرا هيچ وقت و هيچ آنى به خودم وامگذار و خودت مرا از همه چيز و از هر گونه آفتى نگهدار!

    در اين هنگام ، امّ سلمه در حالى كه به شدت مى گريست به جاى خود برگشت . پيامبر صلى الله عليه و آله كه صداى گريه ايشان را شنيدند به طرف وى رفتند و علت گريه را جويا شدند.

    امّ سلمه گفت :

    - يا رسول الله ! گريه شما مرا گريان نموده است ، چرا مى گرييد؟ وقتى شما با آن مقام و منزلت كه نزد خدا داريد، اين گونه از خدا مى ترسيد و از خدا مى خواهيد لحظه اى حتى به اندازه يك چشم به هم زدن به خودتان وانگذارد، پس واى بر احوال ما!

    رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:

    - چگونه نترسم و چطور گريه نكنم و از عاقبت خود هراسان نباشم و به خودم و به مقام و منزلتم خاطر جمع باشم ، در حالى كه حضرت يونس ‍ عليه السلام را(3) خداوند لحظه اى به خود واگذاشت و آمد بر سرش آنچه نمى بايست !(4)

    3- حضرت يونس به رسالت مبعوث شد و در شهر نينوا به تبليغ قوم خويش پرداخت مردم حقيقت را از او نپذيرفتند. يونس گمان كرد وظيفه اش به پايان رسيده ، پيش از آنكه فرمان الهى برسد، خشمگين شهرش را ترك نمود و از ميان قومش بيرون رفت همچنان راه مى پيمود تا به كنار دريا رسيد و در دريا گرفتار شكم ماهى شد يكدفعه به خود آمد كه بايد صبر و تحمل مى كرد و بدون فرمان خداوند از ميان قومش بيرون نمى آمد شايد گوش شنوا و دلى حقيقت پذيرى در ميان ايشان پديد مى آمد از اين جهت در ميان ظلمت ها به مناجات پرداخت و نجاتش را از خداوند منان خواست ، خداوند نيز دعاى يونس را پذيرفت و او را نجات داد.

    4- بحار، ج 16، ص 217.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      نوبت را رعايت كنيد!   ...

    روزى پيامبر صلى الله عليه و آله در حال استراحت بود، فرزندشان امام حسن عليه السلام آب خواست ، حضرت نيز قدرى شير دوشيد و كاسه شير را به دست وى داد، در اين حال ، حسين عليه السلام از جاى خود بلند شد تا شير را بگيرد، اما رسول خدا صلى الله عليه و آله شير را به حسن عليه السلام داد.

    حضرت فاطمه عليهاالسلام كه اين منظره را تماشا مى كرد عرض كرد:

    - يا رسول الله ! گويا حسن را بيشتر دوست دارى ؟

    پاسخ دادند:

    - چنين نيست ، علت دفاع من از حسن عليه السلام حق تقدم اوست ، زيرا زودتر آب خواسته بود. بايد نوبت را مراعات نمود.(2)

    2- بحار، ج 43، ص 283.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      لبخند پيامبر صلى الله عليه و آله   ...

    روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، به طرف آسمان نگاه مى كرد، تبسمى نمود. شخصى به حضرت گفت :

    يا رسول الله ما ديديم به سوى آسمان نگاه كردى و لبخندى بر لبانت نقش بست ، علت آن چه بود؟

    رسول خدا فرمود:

    - آرى ! به آسمان نگاه مى كردم ، ديدم دو فرشته به زمين آمدند تا پاداش ‍ عبادت شبانه روزى بنده با ايمانى را كه هر روز در محل خود به عبادت و نماز مشغول مى شد، بنويسند؛ ولى او را در محل نماز خود نيافتند. او در بستر بيمارى افتاده بود.

    فرشتگان به سوى آسمان بالا رفتند و به خداوند متعال عرض كردند:

    ما طبق معمول براى نوشتن پاداش عبادت آن بنده با ايمان به محل نماز او رفتيم . ولى او را در محل نمازش نيافتيم ، زيرا در بستر بيمارى آرميده بود.

    خداوند به آن فرشتگان فرمود:

    تا او در بستر بيمارى است ، پاداشى را كه هر روز براى او هنگامى كه در محل نماز و عبادتش بود، مى نوشتيد، بنويسيد. بر من است كه پاداش ‍ اعمال نيك او را تا آن هنگام كه در بستر بيمارى است ، برايش در نظر بگيرم .(1)

    1- بحارالانوار، ج 22، ص 83.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.