حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 512
  • دیروز: 812
  • 7 روز قبل: 9566
  • 1 ماه قبل: 14436
  • کل بازدیدها: 2398055





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • دهقان
  • زهرا برغمدي
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)


  •   سخاوت نجاشى ، فرمانرواى اهواز   ...

    در زمان امام صادق عليه السلام شخصى به نام ((نجاشى )) استاندار اهواز و شيراز بود. وى با اينكه از طرف خلفاى عباسى فرمانروا بود، ولى از دوستان و شيعيان امام صادق عليه السلام به شمار مى آمد.

    يكى از كارمندان به حضور امام صادق عليه السلام رسيد و عرض كرد:

    - نجاشى استاندار اهواز و شيراز آدم مؤ من و از شيعيان ماست . در دفتر او براى من مالياتى نوشته شده او از اين بابت مبلغى بدهكارم . اگر صلاح بدانيد درباره من نامه اى به او بنويسيد و مرا توصيه اى بفرماييد. امام صادق عليه السلام اين نامه كوتاه را به استاندار اهواز نوشت :

    ((بسم الله الرحمن الرحيم ، سر اءخاك يسرك الله )).

    به نام خداوند بخشنده مهربان ، برادرت را شاد كن تا خداوند تو را شاد كند. نامه را گرفت و نزد نجاشى برد. نجاشى در مجلس عمومى نشسته بود كه او وارد شد. با خلوت شدن مجلس ، نامه را به نجاشى داد و گفت : اين نامه امام صادق عليه السلام است .

    نجاشى نامه را بوسيد و روى چشم گذاشت پرسيد:

    - حاجتت چيست ؟

    مرد به او پاسخ داد:

    - در دفتر ماليات شما، مبلغى بر من نوشته شده است .

    - چه مقدار؟

    - ده هزار درهم .

    هماندم نجاشى دفتر دارش را خواست و به او دستور داد:

    - بدهى اين مرد را از دفتر خارج كن و از حساب من بپرداز و درباره ماليات سال آينده ايشان نيز همين كار را انجام بده .

    سپس استاندار از او پرسيد: آيا تو را شاد كردم ؟

    - آرى ! فدايت گردم .

    آن گاه دستور داد، مركب ، كنيز و يك نوكر به او بدهند و همچنين دستور داد يك دست لباس به او دادند. هر يك از آنها را كه مى دادند مى پرسيد: تو را شاد كردم ؟

    او هم مى گفت : آرى ! فدايت شوم و هر چه او مى گفت آرى ، نجاشى بر بخشش خود مى افزود تا اينكه از بخشش فارغ شد. به آن مرد گفت : فرش ‍ اين اتاق را كه هنگام دادن نامه امام صادق عليه السلام روى آن نشسته بودم بردار و ببر. بعد از اين هم هر وقت حاجتى داشتى نزد من بيا كه برآورده مى شود. مرد فرش را نيز برداشت و با خوشحالى بيرون آمد و محضر امام صادق عليه السلام رفت و جريان ملاقات خود را با استاندار اهواز به امام عرض كرد. امام صادق عليه السلام از شنيدن رفتار نجاشى نسبت به او خوشحال گشت .

    مرد گفت : فرزند رسول خدا! گويا رفتار نيك نجاشى با من ، شما را نيز شادمان كرد؟

    امام صادق عليه السلام فرمود: آرى ! سوگند به خدا، نجاشى خدا و پيامبر خدا را نيز شاد كرد. (47)

    47- بحار: ج 47،ص 370 و ج 74، ص 292.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



    [سه شنبه 1395-06-30] [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      بزرگترين گناه   ...

    حضرت امام باقر عليه السلام وارد مسجد الحرام شد. گروهى از قريش كه آنجا بودند، چون آن حضرت را ديدند پرسيدند: اين شخص ‍ كيست ؟

    گفتند: پيشواى عراقيها (شيعيان ) است .

    يكى از آنان گفت : خوب است كسى را بفرستيم تا از ايشان سؤ الى بكند. سپس جوانى از آنان خدمت امام عليه السلام آمد و پرسيد:

    - آقا! كدام گناه از همه بزرگتر است ؟

    امام عليه السلام فرمود: شرابخوارى .

    جوان برگشت و پاسخ حضرت را به رفقاى خود گزارش داد. بار ديگر او را فرستادند. جوان همين سوال را تكرار كرد. حضرت فرمود: مگر به تو نگفتم شرابخوارى ! زيرا شراب ، شرابخوار را به زنا، دزدى و آدم كشى وادار مى كند و باعث شرك و كفر به خدا مى گردد. شرابخوار كارهايى را انجام مى دهد كه از همه گناهان بزرگتر است . (46)

    46- بحار: ج 46،ص 458.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      بهترين راه خداشناسى   ...

    هشام پسر سالم مى گويد:

    خدمت هشام پسر سالم كه از شاگردان بزرگ مكتب امام صادق عليه السلام بود رسيدم . از او پرسيدم كه اگر كسى از من سوال كرد؛ چگونه خدايت را شناختى ؟ به او چطور جواب بدهم ؟

    هشام گفت :

    - اگر كسى از من بپرسد خدايت را چگونه شناختى ؟ در پاسخ مى گويم :

    ((من خداوند را به واسطه وجود خودم شناختم . او نزديك ترين چيزها به من است . چون مى بينم اندام من داراى تشكيلاتى است كه اجزاى گوناگون آن با نظم خاص در جاى خود قرار گرفته است . تركيب اين اجزا با كمال دقت انجام گرفته و داراى آفرينش دقيقى است و انواع نقاشيها بدون كم و زياد در آن وجود دارد. مى بينم كه براى من حواس گوناگون و اعضاى مختلف از قبيل چشم ، گوش ، قوه شامه ، ذائقه و لامسه آفريده شده و هر كدام به تنهايى وظيفه خويش را انجام مى دهد.

    در اينجا هر انسان عاقل ، عقلا محال مى داند كه تركيب منظم بدن ناظم و نقشه دقيق بدون نقاش بوجود آيد. از اين راه فهميدم كه نظام وجود و نقشهاى بدنم بدون ناظم و طراح باهوش نبوده و نيازمند به آفريدگار مى باشد…)). (45)

    45- بحار: ج 3،ص 49.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      ملامت جاهلانه   ...

    محمد پسر منكدر، يكى از دانشمندان اهل سنت مى گويد:

    روزى در وقت شدت گرماى هوا به بيرون از مدينه رفته بودم . ديدم امام باقر عليه السلام با اندام توانمند و فربه خود به دو تن از غلامانش تكيه كرده و مشغول كشاورزى است . با خود گفتم :

    پيرمردى از بزرگان قريش در اين وقت در هواى گرم در طلب مال دنياست ! تصميم گرفتم او را موعظه كنم . نزديك رفته ، سلام كردم و گفتم :

    آيا سزاوار است مرد شريفى مثل شما در اين هواى گرم با اندام سنگين در پى دنياطلبى باشد؟ اگر در اين موقع و در چنين حال مرگت فرا رسيد، چه خواهى كرد؟

    حضرت دستهايش را از دوش غلامها برداشت و روى پا ايستاد و فرمود: - به خدا سوگند! اگر در اين حال بميرم ، در حال فرمانبردارى و طاعت خداوند جان سپرده ام . تو خيال مى كنى عبادت فقط نماز و ذكر و دعا است ؟ تاءمين مخارج زندگى از راه حلال خود نوعى عبادت است . زيرا من مى خواهم با كار و كوشش ، خود را از تو و ديگران بى نياز سازم (كه تلاش و كوششم براى دنياپرستى نيست .) آرى ! فقط آن گاه از فرا رسيدن مرگ بترسم كه در حال انجام دادن گناه باشم و در حالت نافرمانى خدا از دنيا بروم . خداوند ما را موظف كرده بار دوش ديگران نباشم و اگر كار نكنيم ، دست نياز بسوى تو و امثال تو دراز خواهيم كرد.

    محمد بن مكندر عرض كرد: خدايت رحمت كند! من مى خواستم شما را موعظه كنم ، شما مرا موعظه كرديد. (44)

    44- بحار: ج 46، ص 287.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      جريان يك ازدواج   ...

    ابن عكاشه به محضر امام باقر عليه السلام آمد و عرض كرد:

    - چرا زمينه ازدواج امام صادق عليه السلام را فراهم نمى سازيد، با آنكه زمان اين كار فرا رسيده ؟ (موقع ازدواج اوست ).

    در مقابل امام باقر عليه السلام كيسه مهر شده اى بود. فرمود:

    - به زودى برده فروشى از اهل بربر مى آيد و در سراى ميمون منزل مى كند و با اين كيسه پول از او دخترى براى ابو عبدالله امام صادق مى خريم.

    مدتى گذشت . روزى خدمت امام باقر عليه السلام رفتيم . فرمود:

    - آن برده فروشى كه گفته بودم آمده ، اكنون اين كيسه پول را برداريد و برويد از او دخترى را خريدارى كنيد.

    ابن عكاشه مى گويد: ما نزد آن برده فروش رفتيم و درخواست نموديم يكى از كنيزان را به ما بفروشد. او گفت :

    - هر چه كنيز داشتم فروختم . فقط دو كنيز مانده كه هر دو مريض هستند، ولى حال يكى از آنها رو به بهبودى است .

    گفتم : آنها را بياور تا ببينم و او هر دو كنيز را آورد. گفتيم اين كنيز حالش بهتر است . چند مى فروشى ؟

    گفت : به هفتاد دينار.

    گفتم : تخفيف بده .

    گفت : از هفتاد دينار كمتر نمى فروشم .

    گفتيم : ما او را به همين كيسه پول مى خريم . هر چه بود بى آن كه بدانيم در كيسه چقدر پول است . نزد برده فروش شخصى محاسن سفيد بود. به ما گفت : سر كيسه را باز كنيد و پولهايش را بشماريد.

    برده فروش گفت : نه ! باز نكنيد. اگر مقدار خيلى كمترى از هفتاد دينار هم كمتر باشد، نمى فروشم .

    پيرمرد گفت : نزديك بياييد. ما نزديكش رفتيم و سر كيسه را باز كرديم و شمرديم . ديديم درست هفتاد دينار است . پولها را داديم و آن كنيز را خريديم و به خدمت امام باقر عليه السلام آورديم و امام صادق عليه السلام در كنارش ايستاده بود، جريان خريد كنيز را براى امام محمد باقر عليه السلام عرض كرديم . امام شكر خدا را به جا آورد. سپس به كنيز فرمود:

    - اسمت چيست ؟

    گفت : اسمم حميده است .

    فرمود: ستوده باشى در دنيا و پسنديده باشى در آخرت . سپس امام عليه السلام از او پرسشهايى كرد و او جواب داد.

    آن گاه امام باقر عليه السلام به فرزندش امام صادق عليه السلام رو كرد و گفت :

    - اين كنيز را با خود ببر.

    و بدين ترتيب حميده همسر امام صادق عليه السلام گرديد و بهترين انسانها، حضرت موسى بن جعفر عليه السلام از او متولد شد. (43)

    43- بحار: ج 48، ص 5

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      روش بزرگوارى   ...

    امام سجاد عليه السلام كنيزى داشت . روزى آب روى دست امام مى ريخت تا آن حضرت آماده نماز گردد. اتفاقا خسته شد و ظرف آب از دستش افتاد و بر سر امام آسيب رساند. حضرت سر بلند كرده و به سوى كنيز متوجه شد. كنيز گفت :

    - ((و الكاظمين الغيظ.))

    حضرت فرمود: من خشم خود را فرو بردم .

    كنيز گفت : ((و العافين عن الناس )).

    امام عليه السلام فرمود: خداوند تو را عفو كند. (يعنى من از تو گذشت كردم ).

    كنيز گفت : ((و الله يحب المحسنين )). (41)

    امام عليه السلام فرمود: برو كه در راه خداوند، عزيز و بزرگ و آزادى .(42)

    41- آل عمران ، آيه 33. ترجمه : آنان خشم فرو نشانند، از بدى مردم درگذرند و خداوند دوستار نيكوكاران است .

    42- بحار ج 46، ص 68 - ج 71، ص 398 و 413 و ج 80، ص 329.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      امام زين العابدين عليه السلام از عبادت على عليه السلام مى گويد   ...

    روزى امام باقر عليه السلام محضر پدر بزرگوارش امام زين العابدين عليه السلام مشرف شد و احساس كرد كه حضرت در عبادت كردن به جايى رسيده كه هيچ كس به آن مرحله نرسيده است . صورتش از شب زنده دارى زرد شده و چشمهايش از گريه سرخ گرديده و پيشانى اش پينه بسته و دو ساق پاى او از كثرت ايستادن در نماز ورم كرده است . حضرت باقر عليه السلام مى فرمايد: چون پدرم را در اين حال ديدم ديگر نتوانستم خوددارى كنم و به گريه افتادم . پدرم در آن وقت به فكر فرو رفته بود. پس از لحظاتى از ورود من آگاه گشت . ديد كه من گريه مى كنم . روى به من كرد و فرمود: فرزندم ! يكى از نوشته ها كه عبادت اميرالمؤ منين عليه السلام در آن نوشته شده بياور. من نوشته را تقديم كردم . كمى از آن خواندند، سپس با حالتى افسرده و ناراحت نوشته را بر زمين گذاشت و فرمود: چه كسى مى تواند مانند على بن ابى طالب عليه السلام عبادت كند. (40)

    40- بحار: ج 46، ص 74.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      نصيحت پدرانه   ...

    امام زين العابدين عليه السلام به فرزندش (امام محمد باقر عليه السلام ) فرمود:

    - فرزندم ! با پنج كس همنشينى و رفاقت مكن !

    - از همنشينى با ((دروغگو)) پرهيز كن ؛ زيرا او مطالب را برخلاف واقع نشان مى دهد. دور را نزديك و نزديك را به تو دور جلوه مى دهد.

    - از همنشينى با ((گناهكار و لاابالى )) بپرهيز؛ زيرا او تو را به بهاى يك لقمه يا كمتر از آن (مثلا به يك وعده لقمه ) مى فروشد.

    - از همنشينى با ((بخيل )) پرهيز نما؛ كه او از كمك مالى به تو آن گاه كه بسيار به او نيازمندى ، مضايقه مى كند. (در نيازمندترين وقتها، تو را يارى نمى كند.)

    - از همنشينى با ((احمق )) (كم عقل ) اجتناب كن ؛ زيرا او مى خواهد به تو سودى برساند ولى (بواسطه حماقتش ) به تو زيان مى رساند.

    - از همنشينى با((قاطع رحم )) (كسى كه رشته خويشاوندى را مى برد) بپرهيز؛ كه او در سه جاى قرآن (38) مورد لعن و نفرين قرار گرفته است . (39)

    38- سوره هاى محمد، آيه 2 و رعد، آيه 25 و بقره ، آيه 27.

    39- بحار: ج 74، ص 196 و 208 و جلد 78، ص 137 با تفاوت مختصر.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      چگونه دعا كنيم   ...

    شخصى در محضر امام زين العابدين عليه السلام عرض كرد:

    - الهى ! مرا به هيچ كدام از مخلوقاتت محتاج منما!

    امام عليه السلام فرمود: هرگز چنين دعايى مكن ! زيرا كسى نيست كه محتاج ديگرى نباشد و همه به يكديگر نيازمندند.

    بلكه هميشه هنگام دعا بگو:

    - خداوندا! مرا به افراد پست فطرت و بد نيازمند مساز!(37)

    37- بحار: ج 78، ص 135.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      امام زين العابدين عليه السلام و اهميت عبادت   ...

    فاطمه دختر على عليه السلام روزى امام زين العابدين عليه السلام را ديد كه وجود نازنين او در اثر كثرت عبادت رنجور و ناتوان گرديده است . بدون درنگ پيش جابر آمد و گفت :

    - جابر! اى صحابه رسول خدا! ما بر گردن شما حقوقى داريم . يكى از آنها اين است كه اگر ببينى كسى از ما خود را از بسيارى عبادت و پرستش به هلاكت مى رساند، او را تذكر دهى تا جان خود را حفظ نمايد. اينك على بن الحسين عليه السلام يادگار برادرم خود را از كثرت عبادت رنجور كرده و پيشانى و زانوهاى او پينه بسته است .

    جابر به خانه امام چهارم عليه السلام رهسپار گشت . در جلوى در كودكى را همراه با پسر بچه هايى از بنى هاشم ديد. جابر به راه رفتن اين كودك با دقت نگاه كرد و با خود گفت . اين راه رفتن پيغمبر است . سپس پرسيد:

    - پسر جان ! اسمت چيست ؟

    فرمود: ((من محمد بن على بن حسينم )).

    جابر به شدت گريست و گفت :

    - پدرم فداى تو باد! نزديك من بيا.

    آن حضرت جلو آمد. جابر دكمه هاى پيراهن امام باقر عليه السلام را باز كرد.

    دست بر سينه اش گذاشت و بوسيد و در اين حال گفت :

    - من از طرف پيغمبر صلى الله عليه و آله به تو سلام مى رسانم . حضرت به من دستور داده بود كه با تو چنين رفتار كنم .

    سپس گفت از پدر بزرگوارت اجازه بگير.

    حضرت باقر عليه السلام پيش پدر آمد و رفتار پيرمرد و آنچه كه گفته بود بر ايشان توضيح داد. امام فرمود:

    - فرزندم ! او جابر است . بگو وارد شود.

    جابر وارد شد. امام زين العابدين عليه السلام را در محراب ديد كه عبادت پيكرش را در هم شكسته و ناتوان كرده است .

    امام عليه السلام به احترام جابر برخاست و از جابر احوالپرسى نمود و او را در كنار خود نشاند.

    جابر عرض كرد: اى پسر پيغمبر! تو كه مى دانى خداوند بهشت را براى شما و دوستان شما آفريده و جهنم را براى دشمنانتان . پس علت اين همه كوشش و زحمت در عبادت چيست ؟

    امام عليه السلام فرمود: مگر رسول خدا صلى الله عليه و آله را نديده بودى با آنكه خداوند در قرآن به آن حضرت گفته بود همه گناهان تو را آمرزيده ايم باز جدم كه پدر و مادرم فداى او باد آنقدر عبادت كرد تا پا و ساقهاى مباركش ورم نمود. عرض كردند: شما با اين مقام باز هم عبادت مى كنيد؟

    فرمود: ((اءفلا اءكون عبدا شكورا)) آيا بنده سپاسگزار خدا نباشم ؟

    جابر دانست سخنانش در امام عليه السلام اثر ندارد و باعث نمى شود كه از روش پرزحمت خود دست بردارد.

    عرض كرد فرزند پيغمبر! پس حداقل جان خود را حفظ كن زيرا كه شما از خانواده اى هستيد كه بلا و گرفتارى بواسطه آنان دفع مى شود و باران رحمت به بركت وجودشان نازل مى گردد.

    فرمود: جابر! من از روش پدرانم دست برنمى دارم تا به ديدار ايشان نائل گردم . جابر گفت : به خدا سوگند! ميان اولاد پيامبران كسى را مانند على بن الحسين عليه السلام نمى بينم ، مگر يوسف پيغمبر. قسم به پروردگار! فرزندان اين بزرگوار بهتر از فرزندان حضرت يوسف هستند و از فرزندان او كسى است كه زمين را پر از عدل و داد مى كند، بعد از آنكه پر از ظلم و ستم شود (اشاره به حضرت حجة بن الحسن ارواحنا له الفداء). (36)

    35- بحار: ج 46، ص 54.

    36- بحار: ج 46،ص 60.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.