حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 870
  • دیروز: 223
  • 7 روز قبل: 1011
  • 1 ماه قبل: 10451
  • کل بازدیدها: 2480308





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • مدرسه نرجس دولت آباد
  • زفاک
  • مرضیه امین الاسلامی


  •   3 - وفا به شرط سوم ( جلوگيرى از ناسزا به على (ع) )   ...

    ابن اثير مى نويسد : ( معاويه هرگاه قنوت ميخواند على و ابن عباس و حسن و حسين و مالك اشتر را لعن ميكرد) ( 18 ) و ابو عثمان جاحظ در كتاب ( الرد على الاماميه) آورده كه : ( معاويه در آخر خطبه اش مى گفت : خدايا ! ابوتراب - يعنى على - در دين تو ملحد گشته و مردم را از راه تو باز داشته ، پس او را لعنت كن لعنتى شديد و معذب دار عذابى دردناك همين عبارت را به همه ى شهرها نيز نوشت و اين كلمات بر فراز منبرها خوانده مى شد) ( 19 ) .

    به مروان گفتند : چرا او را بر فراز منبرها دشنام ميدهيد ؟ گفت : حكومت ما جز با اين عمل استوار نميگردد .

    فعاليت و كوشش معاويه در اين راه ، تمام كتابهاى سيره و تاريخ را پر كرده است بنابرين ، او نخستين كسى است كه بدعت دشنام علنى به صحابه پيغمبر را پايه گذارى كرد و اين باب را بروى آيندگان گشود پيش از معاويه كسى را نمى شناسيمكه مرتكب اين عمل شده باشد مگر عايشه را كه مى گفت : ( نعثل را بكشيد كه كافر گشته است) و آنگاه در ميان علماى اسلام كسى را سراغ نداريم كه عايشه يا معاويه را - بايندليل كه دشنام صحابه را جايز دانسته و حتى كار را به تكفير نيز كشانيده اند - كافر دانسته و خارج از دين معرفى كرده باشد و ترديدى نيست كه حكم كارهاى مشابه ، هميشه يكسان است و باختلاف زمانها ، تغيير نمى يابد ، بنابرين ، كسانيكه معاويه يا هر صحابى ديگرى را مورد لعن يا دشنام قرار ميدهند ، بى كم و كاست محكومند به حكم عايشه و معاويه كه على و عثمان را دشنام دادند و لعن كردند .

    اما آن روايت ساختگى كه از قول رسولخدا مى گويد : ( به هر يك از صحابه ى من اقتدا كنيد هدايت مى يابيد) بقدرى تخصيص خورده كه عموميت آن از حجيت افتاده است ! و اگر اين روايت بطور عام حجت ميبود بايد صحابى های كه خود ، ديگر صحابه ى رسولخدا را بدشنام و ناسزا بسته بودند ، پيش از ديگران بدان عمل مى كردند اگر معاويه زبان خود را از ناسزا به ستارگان آل محمد ( ص ) - كه خود او مى بايست براى راهيابى بانان تأسى جويد - نگاه ميداشت ، مردم نيز زبان از طعن و لعن او و ستمگران ديگرى چون او باز ميداشتند ، فريادهاى تعصب آميز خاموش مى شد و صلح ، باصلاح مسلمانان پايان مى يافت .

    ولى اين بذر پليدى بود كه معاويه از روى قصد و عمد پاشيد و خود او و نزديكانش آن را آبيارى و تربيت كردند تا آنگاه كه بصورت خاربنى در تاريخ اسلام در آمد ساده لوحان را بدان فريفتند و جاهلان را با آن گمراه ساختند و ننگ تاريخى را سنت اسلامى قلمداد كردند ، بر آن انجمن كردند و بدان اهتمام ورزيدند و اگر كسى آن را ترك كرد با او باحتجاج برخاستند !( 20 ) .

    معاويه در پيشگاه خدا و مسلمانان هيچ عذرى كه بتواند بجا گذاردن اين يادگارها را توجيه كند ، ندارد و در پرونده ى تاريخى ى او كوچكترين سربلندى و شكوهى كه موجب غبطه ى ديگران يا وسيله ى نام نيك و آبروای براى او باشد ، يافت نمى شود اگر زيركى و كاردانى و دهاء بمعناى آنست كه آدمى خود را براى هميشه بى آبرو ورشكسته سازد ، بيگمان ، معاويه زيرك ترين و داهيه ترين مردم است !

    يكى از جالبترين مظاهر زيركى و كاردانى معاويه همين وضعى است كه بر اثر صلح با امام حسن عليه السلام براى وى پديد آمد و گرفتارى و رسوای و بدبختى و فضاحتى كه در دوره ى زندگى و پس از مرگ عايد او شد !

    صلح - صلحى كه معاويه چندان بر وقوع آن اصرار مى ورزيد كه بخاطر آن به همه ى وسائل متشبث شد - از نظر مردم بدين معنى بود كه سلاح ها بشكند و زبان عيبجويان بسته شود و هر كسى بر طبق حدود و مشخصاتى كه قرار داد صلح معين خواهد كرد ، در پى كار خود باشد ماده ى سوم از قطعنامه ى صلح صراحتا حكم مى كرد كه بايد در ناسزا و دشنام بسته شود پس معاويه اگر براستى طالب صلح است يا واقعا بمقتضاى آن سوگندها و ميثاق ها قصد وفا به تعهدات مندرج در قرار داد را دارد ، ميبايد بدين حكم گردن نهاد و زبان دشنام را ببندد .

    ولى مردك صلح را فقط براى آن ميخواست كه سپاهيانش زمانى بياسايند و خود او از درد سر جنگيدن با پسر رسولخدا آسوده گردد - چنانكه قبلا گفتيم - ، او قصد نداشت مقررات اين صلح را مراعات كند يا خود را ملتزم به انجام تعهدات سازد ورقه ى صلح را امضا كرد ليكن اين امضا فقط نقشى بر صفحه ى كاغذ بود ، سوگندها ياد كرد و پيمانها بست ولى اينها همه الفاظى بود كه بر زبان مىآورد و در وراى آن هيچ احساس تعهد و مسئوليتى وجود نداشت ، به كوفه آمد و بر منبر بالا رفت ، على و حسن را بزشتى ياد كرد و چون حسين بپا خواست تا بدو پاسخ گويد ، حسن او را بر جاى نشانيد و خود آنچه بايد بگويد به اسلوبى حكيمانه بيان كرد - و اين خطبه و سخنانى كه معاويه پيش از آن گفته بود در فصل 18 گذشت .

    پاسخى كه مردم به خطابه ى امام حسن دادند معاويه را كه هنوز مست باده ى پيروزى موهوم بود ناخشنود و نگران ساخت ، احساس كرد كه ميبايد از نو ساز و برگ حمله ى جديدى را براى پرورش دادن خلق و خوای كه هرگز در تاريخ ، كسى غبطه ى آن را نخواهد خورد - يعنى خوى فحاشى و طعن و بد زبانى - فراهم آورد درست در جهت مقابل اخلاق مطلوب اسلام و عليرغم نكوهشى كه از ناسزا گفتن و دشنام دادن و دعوتى كه به مهربانى و برادرى و دوستى در آموزشهاى اين دين شده است تا آنجا كه ميگويد : مؤمن هرگز ناسزاگوى و دشنام ده و طعنه زن و لعنت كننده نيست.

    ( ابوالحسن على بن محمد بن ابى يوسف مدائنى در كتاب ( الاحداث) مى نويسد : پس از سال جماعت ( 21 ) معاويه به همه ى شهرها به يكزبان نوشت : امان از كسى كه در فضائل ابوتراب و خاندان او حديثى نقل كند برداشته است بدنبال اين فرمان ، خطباء در هر آبادى و شهرى و بر فراز هر منبرى به لعن على و بيزارى از وى زبان گشودند و درباره ى او و خاندانش سخنان ناروا گفتند ، از همه گرفتارتر در آن هنگام كوفيان بودند زيرا كه در اينشهر شيعيان على فراوان اقامت داشتند( 22 ) .

    ( پس از صلح هنگاميكه ميخواست مغيره بن شعبه را به استاندارى كوفه منصوب سازد وى را طلبيد و بدو گفت : پيش از امروز اين صاحب حلم را شدائد بسيارى روى داد و وى بجز آموزشى چند بتو پاداش ندهد ، ميخواستم تو را به بسى كارها سفارش كنم ولى با اطمينان بينش تو از آنها چشم مى پوشم ، تنها از يك سفارش در نميگذرم : دشنام و مذمت على را هرگز ترك مكن) ! ( 23 )

    پس از مغيره ، زياد را بر كوفه گماشت ( و او مردم را بر در قصر خود گرد مياورد و بر لعن على تحريك ميكرد و هر كس امتناع مى ورزيد طعمه ى شمشير مى شد ) ( 24 ) .

    در بصره ، بسر بن ارطاه را به حكومت منصوب كرد ( و او بر فراز منبر خطبه مى خواند و على را دشنام ميداد و ميگفت : سوگند ميدهم بخدا كه هر كس مرا در اين سخن راستگو ميداند ، سخنم را تصديق كند و هر كس دروغگويم مى پندارد ، تكذيب نمايد) طبرى در تاريخش مى نويسد : ( ابوبكره فرياد زد : ما تو را جز دروغگو نميدانيم ! ( بسر) فرمان داد : خفه اش كنيد ! چند نفر وى را از دست مأموران نجات دادند) ! ( 25 ) .

    در مدينه استاندار كه مروان بن حكم بود در هيچ روز جمعه ای دشنام به على را بر فراز منبر ترك نميكرد ابن حجر مكى مى نويسد : حسن اين را ميدانست لذا جز در هنگام اقامه ى نماز در مسجد حضور نمى يافت مروان به اين رضايت نداد و كس بخانه ى حسن فرستاد تا آنجا بدو و پدرش ناسزاى فراوان گويد ! ( 26 ) .

    ( پس از صلح معاويه حج كرد ، در يكى از روزها سعد بن ابى وقاص در طواف با او بود ، چون از طواف فارغ شد بطرف دارالندوه رفت و سعد را نيز در كنار خود بر سرير نشانيد و زبان بدشنام على گشود ناگهان سعد برخاست و براه افتاد و گفت : مرا در كنار خود مى نشانى و آنگاه على را دشنام ميدهى ؟ ! بخدا اگر يك خصلت از خصال على در من ميبود خوشوقت تر ميبودم از اينكه هر آنچه خورشيد بر آن ميتابد از آن من باشد :

    بخدا اگر داماد رسول صلى الله عليه و سلم ميبودم و فرزندانى چون فرزندان على ميداشتم ، اين در نظر من محبوبتر بود از هر آنچه خورشيد بر آن ميتابد ، بخدا اگر رسولخدا درباره ى من همان سخنى را گفته بود كه در جنگ خيبر به على گفت - فردا پرچم را بكسى خواهم سپرد كه خدا و رسولش او را دوست ميدارند و او خدا و رسولش را دوست ميدارد ، هرگز نمى گريزد تا خدا بدست او پيروزى مى بخشد - براى من محبوبتر بود از هر آنچه خورشيد بر آن ميتابد بخدا اگر رسولخدا به من همان سخنى را گفته بود كه در جنگ تبوك به على گفت - راضى نيستى كه من و تو چون هارون و موسى باشيم جز در اينجهت كه پس از من پيامبرى نيست ؟ - در نظر من با ارزشتر بود از هر آنچه خورشيد بر آن ميتابد بخدا سوگند ميخورم كه تا هستم هرگز به خانه ى تو قدم ننهم) ( 27 ) .

    مسعودى پاسخ معاويه به ( سعد) را نيز نقل كرده ولى چندان قبيح و ناپسند كه ما قلم را برتر از تصريح به آن ميدانيم بهر حال آن نيز دليل ديگرى است بر ميزان انحطاط اخلاق و روحيات وى

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



    [جمعه 1395-03-28] [ 05:44:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      معاويه براى يزيد باين ترتيب بيعت گرفت :   ...

    ابوالفرج اصفهانى مى نويسد : ( معاويه خواست براى يزيد بيعت بگيرد ، هيچ چيزى بر او سنگين تر از حسن و سعد بن ابى وقاص نبود ، لذا مخفيانه آندو را مسموم كرد و هر دو از آن زهر جان سپردند) ( 3 ) .

    ابن قتيبه ى دينورى مى نويسد : ( پس از وفات حسن ، معاويه زمانى كوتاه درنگ كرد و آنگاه در شام براى يزيد بيعت گرفت و به همه ى آفاق نيز بدين كار فرمان داد) ( 4 )

    ابن اثير مى نويسد : ( سر رشته و مبدأ اينكار مغيره بن شعبه بود : معاويه خواست مغيره را از حكومت كوفه معزول سازد و بجاى او سعيد بن العاص را بگمارد ، مغيره آگاه شد و دانست صلاح كار در آنست كه بنزد معاويه رفته و از حكومت استعفاء كند تا مردم چنين پندارند كه او خود از اين منصب ملول شده است ، لذا رهسپار شام شد چون به شام رسيد به رفقاى خود گفت : اگر من اينزمان نتوانم حكومت و امارتى براى شما بدست آورم هرگز نخواهم توانست و رفت تا بر يزيد وارد گشت ( 5 ) و به او گفت : همانا سران اصحاب پيغمبر صلى الله عليه ( وآله ) و سلم و بزرگان و پيران قريش ! ( 6 ) همه رفته اند و فقط فرزندان ايشان مانده اند و تو در ميان آنها از با فضيلت ترين ! و نكو رأى ترين ! و به سنت و سياست داناترين ! كسانى ، نميدانم چرا اميرالمؤمنين براى تو بيعت نمى ستاند ؟ يزيد گفت : بنظر تو اينكار شدنى است ؟

    گفت : آرى يزيد نزد پدرش رفت و از آنچه مغيره گفته بود وى را آگاه ساخت معاويه ، مغيره را طلبيد و بدو گفت : هان ! يزيد چه ميگويد ؟ مغيره گفت : اى اميرالمؤمنين ! ديدى كه پس از عثمان چه خونها ريخته شد و چه تفرقه ها پديد آمد و يزيد نيكو جانشينى است ! پس بيعت را براى او بگير ، اگر براى تو حادثه ای پيش آيد او پناه مردم و جانشين تو خواهد بود ، ديگر نه خونى ريخته مى شود ! و نه فتنه ای بر پا ميگردد ! معاويه گفت : چه كسى مرا كمك خواهد داد ؟ گفت : كوفه بعهده ى من و بصره بعهده ى زياد ، پس از اين دو شهر نيز كسى با تو مخالفت نخواهد كرد معاويه گفت : بر سر كارت باز گرد و با كسان مورد اعتماد در اينباره مذاكره كن و بينديش و مى انديشيم .

    مغيره او را وداع گفت و نزد دوستان خود بازگشت ، گفتند : هان ! چه شد ؟ گفت : مردك را پا در ركاب كارى ساختم كه براى امت محمد بسى دنباله خواهد داشت ! و شكافى پديد آوردم كه تا ابد بهم نخواهد آمد) !( 7 )

    ( معاويه با هر يك از سر كردگان جمعيت ها كه خير خواه او بودند بر اين قرار گذارد كه خطبه ايراد كنند و فضائل يزيد را باز گويند ! چون جمعيت های كه از شهرها آمده بودند و همه در شام گرد آمدند - و احنف بن قيس هم در ميان ايشان بود - معاويه ، ضحاك بن قيس فهرى را طلبيد و بدو گفت : چون من بر فراز منبر نشستم و قدرى سخن گفتم و موعظه كردم تو اجازه بخواه و برخيز و چون اجازه داديم خدايتعالى را سپاس گوى و نام يزيد را ببر و چندان كه سزاوار است از او بستايش ياد كن و آنگاه از من بخواه كه او را وليعهد خود سازم ! بعد از آن ( عبدالرحمن بن عثمان ثقفى) و ( عبيدالله بن مسعده ى فزارى) و ( ثور بن معن سلمى) و ( عبدالله بن عصام اشعرى) را طلب كرد و دستور داد كه چون ( ضحاك) سخن خود را به پايان برد آنان بپا خيزند و گفته ى او را تصديق كنند ! اين گروه جملگى بپا خاستند و در ستايش يزيد داد سخن دادند ! تا آنكه احنف قيس برخاست - و او از جمله كسانى كه معاويه از پيش آماده ى اينكار كرده بود ، نبود - و گفت :

    ( خدا امير را بسلامت دارد ، همانا مردم روزگارى زشت و ناپسند و سپس دورانى نيك و پسنديده را گذرانيده اند ، دفتر زمانه ورقها خورده و كارها به آزمايش رسيده است ، آنكس را كه پس از خودت زمامدار ميكنى بشناس و آنگاه هر كه تو را بنا حق امر مى كند اطاعت مكن ، مبادا مشاورانى كه مصلحت تو را نمى نگرند فريبت دهند و پس از اينهمه بدان كه مردم حجاز و عراق بانچه اينان گفتند رضا نخواهند داد و تا حسن زنده است با يزيد بيعت نخواهند كرد) .

    ……………………………

    سپس افزود :

    ( يقينا ميدانى كه عراق را بزور شمشير نگشوده ای و با نيروى خود بر آن دست نيافته ای ، ليكن به حسن بن على چندانكه خود ميدانى عهد و ميثاق خدای سپردى كه پس از تو زمام كار بدست او باشد( 8 ) حال اگر بدين پيمان وفا كنى شايسته ى آنى و اگر براه غدر و فريب روى ستم كرده ای بخدا سوگند كه در پشت سر حسن اسبان نجيب و بازوان سطبر و شمشيرهاى برنده هست ، اگر يكوجب از روى مكر بسوى او روى ، دو چندان نشانه ى پيروزى در او خواهى ديد تو نيك ميدانى كه مردم عراق از آنزمان كه تو را دشمن داشته اند يك لحظه به مهر تو نگرائيده اند و از آن هنگام كه به على و حسن محبت ورزيده اند يك لحظه دشمنى ايشان را به دل نگرفته اند ، از آسمان تغيير حالتى بر آنان فرو نباريده است ، همان شمشيرهای كه در صفين و در كنار على ، به روى تو كشيدند هم اكنون بر دوش ايشان است و همان دلهای كه در آن بغض و عدوات تو را جاى دادند هم اكنون در سينه ى ايشان مى تپد )( 9 ) .

    مؤلف : اين گفتار ( احنف) صريحا بر اين دلالت ميكند كه معاويه در هنگامى كه هنوز امام حسن در قيد حيات ميبوده ، در صدد بر آمده است كه براى يزيد بيعت بگيرد در حاليكه جمعى ديگر از مورخان را عقيده بر اينست كه بيعت يزيد پس از وفات حسن بن على انجام گرفت تا آنجا كه ابوالفرج مى نويسد : ( معاويه ، حسن و سعد بن ابى وقاص را مسموم كرد تا زمينه ى بيعت يزيد فراهم شود بنابراين نتيجه ميگيريم كه معاويه دو نوبت در صدد اينكار بر آمده : يكى در زمان حيات امام حسن و علير غم آن تعهدها و سوگندها و پيمان ها نهايت چون در اين بار هنوز طرف مقابل قرار داد صلح زنده بوده اين كوشش با شكست مواجه شده است و نوبت ديگر پس از وفات آنحضرت و در اين نوبت بوده كه اين نقشه ى شوم بكمك وسائل ستمگرانه ای كه اكثر مورخان نوشته اند بثمر رسيده است .

    ( مروان را بدينجهت كه نتوانست براى يزيد بيعت بگيرد از حكومت مدينه معزول ساخت و سعيد بن العاص را بجاى او گماشت و او شدت عمل بخرج داد و مردم را در تنگنا نهاد و بر كسانى كه در بيعت كوتاهى كردند ، سخت گرفت ، با اينحال بجز گروهى اندك ، هيچكس زير بار اين بيعت نرفت ، مخصوصا بنى هاشم كه حتى يكنفرشان هم بيعت نكرد .

    ( مروان ، خشمناك به شام آمد و با معاويه مجادله ای مفصل كرد ، از جمله گفت : ( حكومتت را نگاهدار اى پسر ابوسفيان ! و از امير كردن بچه ها دست بدار و بدان كه تو را در ميان قومت همرتبگانند و جملگى در دشمنى و مخالفت با تو همداستان

    - ولى بعد از آن ديگر هيچ نگفت ، چون معاويه در هر ماه هزار دينار براى او مقرر ساخت !

    - ( معاويه به عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير و عبدالله بن جعفر و حسين بن على ( ع ) نامه های نوشت و آنان را به بيعت يزيد فرا خواند !

    ( نامه اش به حسين بن على چنين بود :

    ( اما بعد ، همانا از تو خبرهای بمن رسيده كه هرگز گمان آنها را در تو نمى بردم و تو را از آنها بر كنار ميدانستم از همه كس به وفادارى شايسته تر آنكسى است كه در منزلت و شرف و مقام خدا داد ، در حد تو باشد ، در جدای مكوش و از خدا بپرهيز ! و اين امت را در فتنه ميفكن ! و بفكر مصلحت خودت و دينت و امت محمد باش ، زنهار مگذارى آنانكه اهل يقين نيستند تو را بر انگيزانند !

    - حسين در پاسخ بدو چنين نوشت - :

    ( اما بعد ، نامه ى تو بدينمضمون كه : ( خبرهای از من دريافت كرده ای كه گمان آن را درباره ى من نميداشته ای) رسيد ، هرگز جز به هدايت و كمك خدا به كار نيكو نتوان راه يافت اما آنچه نوشته ای كه از من خبرها بتو گفته اند ، بيگمان اين خبرها بوسيله ى سخن چينان و آتش افروزان بتو رسيده است ، دروغ گفته اند اين گمراهان خارج از دين ، من به جنگ و دشمنى با تو بر نخاسته ام و از اينكه اين كار را ترك گفته و كمر به مخالفت تو و ياران ظالم و خلافكار تو كه طرفداران ظلم و اعوان شيطان رجيم اند نبسته ام ، از خداوند بيمناكم مگر تو نيستى قاتل حجر بن عدى و اصحاب او ؟ آن مردان عابد و خاشع كه بدعت را بزرگ مى شمردند و امر به معروف و نهى از منكر ميكردند با آنكه پيمانهاى محكم و عهدهاى مؤكد با آنان بسته بودى ، از روى دشمنى و ستمگرى آنها را كشتى و بر خداوند جرأت ورزيدى و عهد او را سبك شمردى مگر تو نيستى قاتل عمرو بن الحمق آن بزرگ مردى كه عبادت خدا جسم او را فرسوده و پوست او را افسرده بود ؟

    با اينكه با او آنچنان عهد و پيمانى بسته بودى كه اگر با غزالان بسته مى شد از سر كوهها فرود مىآمدند مگر تو نيستى كه در عهد اسلام ، زياد را بخود منسوب ساختى و چنين نمودى كه پسر ابوسفيان است ؟ با آنكه رسولخدا صلى الله عليه ( وآله ) و سلم حكم فرموده است كه ( فرزند از بستر است و زنا كاره را جز سنگ نصيبى نيست) و سپس او را بر اهل اسلام مسلط ساختى كه ايشان را بكشد و دست و پاى آنان را قطع كند و بر شاخه هاى نخل بياويزد ! سبحان الله اى معاويه ! گويا تو از اين امت نيستى و اينان از تو نيستند !

    ( مگر تو قاتل حضرمى نيستى كه زياد درباره ى او بتو نوشته بود كه وى بر آئين على است ؟ آئين على همان آئين پسر عمويش محمد صلى الله عليه ( وآله ) و سلم است كه تو اكنون در مسند او قرار گرفته اى و اگر اين آئين نمى بود اكنون بزرگترين افتخار تو و پدرانت ، تحمل رنج دو سفر بود - سفر زمستان و سفر تابستان - كه خدا بوسيله ى اين آئين بر شما منت نهاد و آن رنج را از شما برداشت .

    ( در جمله ى گفتار خود چنين گفته ای كه اين امت را به فتنه دچار مكن ! من براى اين امت هيچ فتنه ای را بزرگتر از حكومت تو نميدانم .

    ( و باز گفته ای : به مصلحت خودت و دينت و امت محمد بنگر بخدا سوگند من هيچ مصلحتى را بالاتر از جهاد و جنگيدن با تو نمى شناسم ، اگر بدينكار دست زنم مايه ى تقرب من نزد خدا خواهد بود و اگر نكنم ، از گناه خود بدرگاه خدا پوزش ميبرم و از او مسئلت مى كنم كه توفيق دهد تا بدانچه محبوب و پسنديده ى اوست عمل كنم .

    ( و باز گفته ای : هر چه با من دشمنى كنى دشمنى مى كنم هر چه ميتوانى دشمنى كن ، هميشه شايستگان و نيكان مورد خصومت بوده اند ، اميد ميبرم كه جز به خودت زيانى نزنى و جز عمل خود را باطل نسازى هر چه ميتوانى دشمنى كن !

    ( از خدا بترس اى معاويه ! و بدان كه خدا را نامه ای است كه هر كار كوچك و بزرگى در آن بر نوشته است و بدان كه خداوند اين كار تو را فراموش نمى كند كه بيگناهان را بگمان و تهمت ميگيرى و پسركى شرابخواره و سگباز را به حكومت ميگمارى ! جز اين نمى بينم كه خويشتن را به بدبختى افكنده و دينت را تباه ساخته و رعيت را ضايع ساخته ای والسلام)( 10 ) پس از اين معاويه به مدينه آمد با خلقى انبوه از مردم شام كه ابن اثير آنان را هزار سوار ، شماره كرده است ميگويد : ( و آنگاه بر عايشه وارد شد - و عايشه خبر يافته بود كه معاويه درباره ى حسين و يارانش گفته كه اگر بيعت نكنند آنان را خواهم كشت - چون معاويه بر او وارد گشت ، از جمله ى سخنان عايشه اين بود كه گفت : با آنها مدارا كن ! انشاء الله به آنچه دوست ميدارى خواهند گرائيد ! ( 11 ) .

    دينورى پس از ذكر ورود معاويه به مدينه مى نويسد : ( 12 ) .

    ( صبح روز دوم معاويه نشست و نويسندگانش را طورى نشانيد كه هر چه فرمان ميدهد بشنوند و به حاجب امر كرد كه هيچكس را - هر چند مقرب باشد - اجازه ورود ندهد ، آنگاه كسى در طلب حسين بن على و عبدالله بن عباس فرستاد ابن عباس زودتر آمد ، معاويه او را در طرف چپ خود نشانيد و بسخن مشغولش داشت تا حسين آمد چون وارد شد ، معاويه او را در طرف راست خود نشانيد ، از حال فرزندان امام حسن ! و سال عمر آنان پرسيد و حسين بدو پاسخهای داد .

    ( آنگاه معاويه خطبه ای ايراد كرد ابتدا خدا و رسولش را ثنا گفت و سپس شيخين و عثمان را ياد كرد بعد از آن درباره ى يزيد و اينكه ميكوشد بوسيله ى بيعت او رخنه ى اجتماع را بهم آورد ! سخن گفت و از دانای او به قرآن و سنت ياد كرد و هم از اينكه او به حلم آراسته است ! و از جهت سياست و مناظره بر آنان ترجيح داد ! گر چه آنان بسال از او بزرگتر( 13 ) و بخويشاوندى از او برترند آنگاه به اينكه رسولخدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم ( عمروبن عاص) را در غزوه ى ( ذات السلاسل) بر ابى بكر و عمر و اكابر صحابه امارت داد ، استشهاد كرد و در آخر از آنان در خواست نمود كه به گفتار او پاسخ گويند .

    مينويسد : ( ابن عباس آماده ى سخن گفتن شد ، حسين به او گفت : درنگ كن ! منظور او منم( 14 ) و سهم من در تهمت وافرتر است آنگاه بپا خواست ، ستايش خدا كرد و درود بر رسول صلى الله عليه و آله فرستاد و گفت :

    ( اما بعد ، گوينده ى صفت رسولخدا صلى الله عليه و آله هر چند سخن به اطناب گويد بيش از جزای از مجموع فضائل او را نتواند ادا كرد ، و من مغلطه كارى تو را درباره ى جانشين پس از پيغمبر فهميدم( 15 ) كه سخن كوتاه آوردى و از اينكه رشته ى كلام را به بيعت رسانى سرباز زدى( 16 ) ! هيهات اى معاويه ! سپيده ى صبح ، سياهى شب را رسوا كرده و آفتاب نور چراغها را محو ساخته است تو در اينسخن ، كسانى را برترى دادى و در آن ، راه افراط پيمودى ، منصبى را به كسانى مخصوص ساختى و در اينكار اجحاف كردى ، حقى را از صاحبش باز گرفتى و بخل ورزيدى ، ستم كردى و تجاوز روا داشتى ، نصيب و سهم كسى را از عنوانى كه حق او بود بدو ندادى تا شيطان بهره ى كامل و نصيب وافر خود را گرفت ( 17 )

    ( آنچه درباره ى يزيد و كمال او و سياست او براى امت محمد گفتى فهميدم ، با اين سخنان خواستى مردم را درباره ى او باشتباه درافكنى ، گويا از ناشناخته ای سخن ميگوای يا نهفته ای را توصيف ميكنى ! يا از چيزى خبر ميدهى كه از آن كسى جز تو آگاه نيست ! خود يزيد ميزان رأى و درايت خود را نشان داده است ! خوب است درباره ى وى همان افتخاراتى را كه او خود در پى آنست بيان كنى ، از بازى دادن و بر هم جهانيدن سگ هاى شكارى و پرواز دادن كبوترهاى مسابقه و گرد آوردن كنيزان خواننده و نوازنده و انواع بازيها و عشرتهاى ديگر او سخن بگوای در اين صورت است كه سخن بصدق گفته ای .

    ( از آنچه انديشيده ای صرفنظر كن ! بصلاح تو نيست كه وزر و وبال اين خلق را بيش از اين با خود به پيشگاه خدا ببرى ! بخدا سوگند ، چندان ستمگرانه براه باطل رفته ای و ظالمانه بر مردم خشم گرفته ای كه ديگر پيمانه ها لبريز گشته است در حاليكه ميان تو و مرگ بيش از يك چشم بر هم زدن فاصله نيست در اين بازمانده ى عمر بكارى دست زن كه ذخيره ى روز جزاى تو باشد كه در آنروز گريزگاهى نيست .

    ( از فرماندهى آن مرد بر آن جمع در عهد رسولخدا ياد كردى در آن هنگام وقتى اين منصب به عمرو و محول شد آن جمع ، امارت او را ننگ خود شمردند و پيش افتادن او را ناپسند داشتند و كارهاى او را بر شمردند ، رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود : بنابرين اى گروه مهاجران ! او پس از اين بر شما حكومتى نخواهد داشت پس تو چگونه به آن كار رسولخدا كه در حساسترين اوقات و محتاج ترين شرائط به كار صواب ، نسخ گشت استدلال ميكنى ؟ يا كسى را كه تابعى است با كسى كه از صحابه است برابر ميدارى ؟ در حاليكه در پيرامون تو كسانى كه در همصحبتى رسولخدا مورد اطمينانند و در دين و قرابت با پيغمبر محل اعتمادند ، يافت مى شوند تو اينان را بسوى شخص تجاوزگر خطا كار گمراهى فرا ميخوانى ، ميخواهى مردم را به شبهه در افكنى ، بازمانده ى خود را در دنيا خوشبخت سازى و خودت را در آخرت سيه روز و بدبخت گردانى ! محققا اين همان زيانكارى آشكار است ، از خدا براى خود و شما طلب آمرزش مى كنم) .

    راوى ميگويد : ( معاويه نگاهى به ابن عباس افكند و گفت : چه ميگويد اى پسر عباس ؟ ! يقينا آنچه در دل توست سخت تر و تلخ تر است ! ابن عباس گفت : بخدا او فرزند رسول و يكى از اصحاب كساء و وابسته ى آن خاندان مطهر است ، از آنچه در فكر آنى صرفنظر كن ، همين مردم تو را بسنده اند ، تا خدا بانچه فرمان اوست حكم كند و او بهترين حكم كنندگان است ) .

    بطوريكه ابن اثير و ديگر مورخان مى نويسند ، پس از آن معاويه رهسپار مكه شد و پيش از او حسين بن على و عبدالله بن زبير و عبدالرحمن بن ابى بكر و پسر عمر بهمكه رفته بودند چون آخرين روزهاى اقامت وى در مكه فرا رسيد اين عده را احضار كرد و به آنان گفت : دوست داشتم قبلا بشما گفته باشم ، آنكس كه قبلا بيم ميدهد معذور است ، پيش از اين در ميان شما خطبه ميخواندم ناگهان يكى از شما بپا مى خاست و در برابر مردم سخن مرا تكذيب ميكرد و من تحمل مى كردم و از سر اينكار در ميگذشتم اينك مرا با مردم سخنى است ، سوگند ياد ميكنم هر يك از شما كلمه ای در رد آن گفتار بگويد پيش از آنكه كلمه ای در جواب بشنود شمشير بر سر او فرود خواهد آمد ، بفكر جان خود باشيد ! .

    آنگاه رئيس پاسداران خود را طلبيد و در حضور آنان به وى گفت : بر سر هر يك از اينها دو مرد شمشيردار ميگمارى هر كدام سخنى در تصديق يا تكذيب من گفتند بيدرنگ بايد آن دو مرد شمشيرها را بر او فرود آوردند !

    سپس بيرون آمد و آنان نيز بيرون آمدند ، معاويه بر فراز منبر رفت ، پس از حمد و ثناى خدا گفت : اين عده سروران مسلمين و نيكان امتند ، هيچكارى بى نظر آنان صورت نمى بندد و هيچ حكمى بى مشورت آنان صادر نمى گردد و اينان راضى گشته و با يزيد بيعت كرده اند ! بنام خدا همگى بيعت كنيد ! و مردم بيعت كردند .

    با چنين سختگيرى شديدى آن بيعت منفور و خصومتبار ، متولد گشت ، و در پيدايش آن هيچ چيزى بجز شمشيرهاى آخته بر سر مردان ، مؤثر نبود ، پس اين بيعتى بود زاييده ى توطئه چينى ها و خصومت ها و ارعاب و تهديدها و هنگاميكه خلافت اسلامى به اين شكل و اين ترتيب عملى شود بايد اسلام را بدرود گفت .

    و بخارى در صحيح خود از نبى اكرم ( ص ) روايت كرده كه فرمود : ( هر زمامدارى كه امور گروهى از مسلمانان را بدست گيرد و در كار آنان خيانت ورزد ، خدا بهشت را بر او حرام خواهد ساخت) .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:44:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      2 - وفا به شرط دوم ( عدم تعيين جانشين )   ...

    تمامى مورخان - چه وابستگان به دسته هاى مختلف و چه مورخان مستقل - بر اين اتفاق دارند كه تعهد معاويه در ضمن قرار داد صلح آن بود كه كسى را بجانشينى خود معين نكند معناى اين شرط آنست كه حكومت پس از معاويه به صاحب شرعى آن بازگردديعنى به حسن بن على و اگر آنحضرت نبود به برادرش حسين ( عليهم السلام ) اين مطلب از آنجا بدست مىآيد كه امام حسن حكومت را فقط در طول مدت زندگى معاويه ، واگذار كرده بود و مفهوم اين گونه قرار داد ، آنست كه معاويه صلاحيت آن را ندارد كه پس از خود نيز كسى را به زمامدارى منصوب كند .

    و باز تمامى مورخان نوشته اند كه معاويه اين تعهد را زير پا نهاد و پسرش يزيد - يزيد معروف ! - را وليعهد خود ساخت .

    اينك در صدد آن نيستيم كه درباره ى عهد شكنى معاويه به بحث بپردازيم چه ، به هر صورت اين خصلت در معاويه وجه مشترك همه ى خطاهای است كه وى بر اثر صلح دانسته يا ندانسته بدان دچار شد ليكن نمى خواهيم پس از اينكه بارها درباره ى روش معاويه در برابر تعهداتش سخن گفته ايم ، اكنون از سر اين موضوع - موضوع تعيين يزيد براى خلافت مسلمين - بدون ذكر اين نكته بگذريم كه :

    وى با اينكار بزرگترين گناه را در دين و فجيعترين جنايت را در باب مصالح عمومى مرتكب شد از آشكارترين نتائج اين عمل جسورانه و غيره منتظره آن بود كه رياست عالم اسلام از مجراى صحيح خود خارج گشت و توده ى مردم رهبرى عملى را از دست دادند و انانيت و فردپرستى بر اجتماعى حكمفرما شد و رشته ى اعتماد و اطمينان متقابل فرد و اجتماع از هم گسيخت و همبستگى و همكارى و تأثير متقابل رهبر و پيروان از بين رفت ، تمايلات با يكديگر تغاير يافت و راهها از هم جدا شد و كار چندان بدين ترتيب پيش رفت كه جامعه براى شورشهاى خونين و انفجارهاى داخلى كه البته براى جبران خطاها و توجه به خطرها لازم بود ، آماده گشت بگذريم .

    از آنچه درباره ى يزيد و روحيات و خصال ناپسند اخلاقى و شخصى وى گفته شده و از زمان خود او تاكنون همه ى تواريخ ببانگ بلند بدان ندا در داده اند و سر منشأ آنهمه فجايع در دوران حكومت او گشته است منظور بيان اين مطلب نيست ، بلكه فقط ميخواهيم اهميت خطاى بزرگى را كه معاويه با اين كار مرتكب شد و وزر و و بال همه ى گناهانى را كه از آن ناشى مى شد بى محابا بگردن گرفت ، روشن سازيم .

    كارهاى شگفت آورى كه معاويه براى وليعهدى يزيد ، بدانها دست زد - و همه ى دوستان او نيز آنها را نقل كرده اند - ميتواند وزن و مقدار او را بعنوان يك مسلمان - تا چه رسد به يك خليفه - كاملا نمودار سازد شرح اين عمليات ، يكى از زشتترين و از جهت روح و معنا و هدف از ( اسلام) دورترين صفحات تاريخ اسلام را تشكيل ميدهد و اگر اين بحث از اين نظر كه گوشه های از زندگى معاويه و اجتماع دنباله رو او را آشكارتر مى سازد ، يكى از شريانهاى بحث اساسى ما - يعنى بيان اسرار صلح امام حسن - نمى بود ، از طرح آن در ميگذشتيم و با وجود رسوای بر ملا شده ى آن در طول سيزده قرن ، ترجيح ميداديم كه آنرا پوشيده بداريم .

    ليكن اكنون خلاصه ای از متن گفتار مورخان را بى آنكه در اطراف آن توضيحى دهيم - كه خود بى نياز از توضيح و حاشيه است - در اينجا بازگو مى كنيم .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:44:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      1 - وفا به شرط اول ( زمامدارى معاويه )   ...

    اين تنها شرطى بود كه امام حسن بسود معاويه متعهد شد و باز در ميان همه ى شروط صلحنامه ، تنها شرطى بود كه بدان وفا شد .

    پس از امضاى قرار داد صلح ، نشنيده ايم كه امام حسن در صدد شكستن اين شرط بوده يا درباره ى آن سخنى گفته و يا راضى بگفتگو در پيرامون آن شده باشد .

    بعد از آنكه معاويه صريحا اعلام كرد كه به تعهدات خود پايبند نيست رؤساى شيعه نزد امام حسن - كه به مدينه باز گشته بود - آمدند و اظهار داشتند كه خود و پيروانشان حاضرند در ركاب او بجنگند ، مردم كوفه قول دادند كه استاندار اموى آنشهر را بيرون كنند و تضمين كردند اسب و اسلحه ى لازم را براى حمله ى مجدد به شام در اختيار او گذارند ولى اين طوفان احساسات او را تكان نداد و شور و تحرك دوستان در او كارگر نشد .

    سليمان بن صرد - كه بتعبير اين قتيبه - رئيس و بزرگتر عراق بود بدو گفت : معاويه روبروى همگان گفت - و من خود شنيدم - كه ( من وعده های به مردمى داده و شروطى متقبل شده و اميدهای در آنان بر انگيخته بودم همه ى آنها از هم اكنون زير اين دو پاى من است) و بخدا منظور او جز همان پيمانهای كه با تو بسته است نبود نهانى خود را آماده ى جنگ كن و به من رخصت ده بكوفه روم و استاندار را بيرون كنم و آشكارا غزل او را اعلام نمايم و مانند خود آنان ، با ايشان نقض عهد كنم و يقينا خداوند دشمنى خيانتكاران را بثمر نمى رساند .

    پس از سليمان ، ديگر حاضران نيز هر يك رأيى بگونه ى او ابراز كردند و گفتند : سليمان را بفرست ما را نيز با او اعزام كن و سپس هنگاميكه خبر يافتى استانداررا از كوفه بدر كرده و غزل او را آشكار ساخته ايم ، تو خود نيز به ما ملحق شو ( 1 ) .

    حجربن عدى كندى كه در عراق داراى موقعيت مهمى بود ، نيز از جمله كسانى بود كه نزد امام حسن آمد .

    مسيب بن نجيه يكه سوار قبيله ى مضر و كسى كه - بگفته ى زفربن حارث - اگر ده نفر از اشراف ( مضر) را مى شمردند يكى از آنها او بود ، نيز نزد او آمد و همين گونه سخنانى گفت .

    كسان ديگرى نيز از اين قبيل با پيشنهادهای از اين رديف ، نزد او آمدند ولى آنحضرت بشكلى خوشايند ، اين پيشنهادها را رد كرد و اين كار را به بعد از مرگ معاويه - كه هم پيمان او بود - محول ساخت او در نخستين آزمايشش از كوفه به نتائجى رسيده بود كه وى را از آزمايش مجدد بى نياز مى ساخت .

    آخرين پاسخى كه به اين جمع داد اين سخن بود : تا معاويه زنده است هر مردى از شما پناهگاه خود را از دست ندهد اگر معاويه مرد و ما و شما زنده بوديم از خدا مسئلت مى كنيم كه ما را راهنمای كند و در كارمان ما را كمك دهد و بخويشمان وانگذارد ، بيقين خدا با مردمى است كه تقوى پيشه كنند و آنانكه نيكوكار باشند ( 2 ) .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:44:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      وفا به شروط قرار داد   ...

    تا اينجا انگيزه هاى طرفين را در پيشنهاد يا قبول صلح ، باز شناختيم و از شروط پيشنهادى هر يك كه بر آورنده ى منظور او از صلح بود با خبر شديم.

    همچنين دانستيم كه طرفين براى اينكه صلح را عملا واقعيت بخشند در كوفه گرد آمدند انتظار ميرفت كه اين برخورد تاريخى بيش از مبادلات كتبى و گفتگوهاى رسمى ، آنان را بيكديگر نزديك كند ولى معاويه با اينكه در وضعى بود كه بيش از امام حسن به مسالمت و حفظ ظاهر نياز داشت و بقول ( احنف بن قيس) پادشاهى بود كه ميخواست بر مردمى كه يك لحظه او را دوست نداشته اند حكومت كند - ترجيح داد كه در اين برخورد جانب مجامله را رها كند و آنچه را ميخواهد و مى انديشد بصراحت باز گويد لذا ديدار او با امام حسن شكل ديدار پسر ابوسفيان با پسر فاتح مكه را داشت نه شكل برخورد دو حريفى كه سلاح افكنده و اسناد صلح را با يكديگر مبادله كرده اند اين خصلت و صفت معاويه - كه درست نقطه ى مقابل حلم و بردبارى تصنعى و تكلف آميز او بود - همچون ابزارى در دست حسن عليه السلام قرار گرفت و از آن بصورت سلاحى قاطع در دومين صحنه ى نبرد با معاويه بهره برد همچنانكه در فصل پيشين بيان كرديم .

    اينك كه مطالب بالا را از فصلهاى گذشته دانسته ايم بايد ببينيم كه هر يك از اين تعهدات تا چه اندازه مورد عمل قرار گرفت و يا دستخوش بى اعتنای و پيمان شكنى شد در اين مرحله ما در برابر نقطه ى حساسى كه در تاريخ ، دنباله ای بس دراز داشته ، قرار مى گيريم .

    دوست مى داشتيم كه از بازگو كردن اين موضوع كه بر انگيزنده ى خاطراتى دردناك يا فضاحتبار - و فقط در مواردى قابل اغماض - است ، چشم پوشيم ولى از آنجا كه در نظر داشته ايم در اين كتاب همه ى گوشه و كنارهاى يك بحث تحليلى و گسترده درباره ى ( ماجراى امام حسن) را رسيدگى كنيم ، تغافل از اين موضوع را كه متضمن مهمترين اثر در بدست آمدن نتيجه ى مطلوب صلح بوده ، جائز نمى شماريم .

    و چون اين موضوع - با همه دشوارى و ناگوارى - داراى اهميت فراوانى در موضوع اصلى مورد بحث ماست ناگزير بايد با صبر و حوصله پا بپاى آن پيش رفته و بر اساس مقدمات حتمى و مسلم ، به نتايج روشن و مطلوب برسيم و آنگاه در اين نتايج ، شكوه و عظمت مظلوم ظفر يافته و سياهروزى و بدبختى ظالم شكست خورده را مشاهده كنيم .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:44:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      در صحنه اى ديگر   ...

    شايد شما نيز چون ما پذيرفته باشيد كه يكى از دقيقترين مقياسهای كه بوسيله ى آن ميتوان شخصيت مردان را در نوسانها و دگرگونيهاى زندگى سنجيد ، وضع رفتار آنان در برابر تعهداتى است كه باختيار با آن تن در داده اند .

    هر انسان با شخصيتى هر آنگاه كه تعهدى مى سپارد بخوبى آگاه است كه در صورت شكستن پيمان و نپائيدن عهد ، لطمه ای بزرگ بر حيثيت انسانى و نام نيك و حريم شخصيت او وارد مىآيد بسهولت ميتوان انسانى را در نظر گرفت كه در راه قولى كه داده يا تعهدى كه سپرده جان خود را از دست بدهد ، اين چنين شخصى كشته ى يك خوى عالى انسانى است كه بخاطر آن ، چشم از افق محدود اين زندگى بسته ولى قلمرو نامحدود زندگانى ابدى را بدست آورده است علاوه بر اين در بناى انسانيت ايده آل كه در مجموع ، كانون هر نيكى و زيبای است ، خشت تازه اى بكار زده است .

    ولى آن عهد ناپايدار پيمان شكن دروغ پرداز كه با خوشروای و لبخند و عده ای بدروغ مى دهد و سپس با تر شروای و پشيمانى از وعده ى خود باز ميگردد ، اينچنين كسى را باسانى نميتوان انسان دانست ، او از سوای دشمن انسانيت است كه پايه هاى انسانيت را ويران ساخته و مقررات آنرا ناديده گرفته ، و از سوى ديگر دشمن خويشتن ، زيرا كه خود را مورد نفرت و تحقير و بدنامى و محروميت از اعتماد جامعه قرار داده است منطق سست و بيپاى : ( هدف ، مجوز وسيله است) نيز نمى تواند براى او عذرى بحساب آمده و از او دفاع كند چه اين عذر ، خود گناهى بزرگ است چندان كه ساحت آمرزش را گنجايش آن نيست هدف ها با اختلاف ، هر يك بر حسب قرار دادهاى عمومى داراى ارزشى مخصوص بخود مى باشند ، هر هدف بايد از وسيله ای كه متناسب با ارزش و اعتبار آن است برخوردار باشد و هيچ هدفى را نميتوان شريف و ارزشمند دانست مگر آنگاه كه دست يافتن بر آن با وسائلى شرافتمندانه امكان پذير باشد .

    اين يكى از جلوه هاى خير عام است كه از آغاز بناى اجتماعات ، مردم همگى بر اعتبار و ارزش سوگند و پيمان همداستان شده اند و اديان آسمانى همگى بر اين رسالت هماهنگ بوده اند كه عهد ، مسئوليت آور است.

    گويا بهتر آنست كه در اينمورد به فرمان اميرالمؤمنين على عليه السلام به مالك اشتر نخعى گوش فرا دهيم ، در اين فرمان چنين آمده است :

    ( اگر با دشمنت پيمانى بستى يا نزد او تعهدى سپردى ، پاس آن عهد و پيمان را بدار و جان خود را سپر آن قرار ده ، زيرا كه آدميان با همه اختلاف نظرها و جدای راهها ، بر هيچ فريضه ای از فرائض خدا همچون احترام به عهد و پيمان همداستان نشده اند مشركان نيز با خود - نه با مسلمانان - بر اين واجب گردن نهاده اند ، چه ، عواقب مكر را شناخته و بال و زحمت آن را دانسته اند پس زنها در وعده ى خود خيانت مورز و عهد خود را مشكن و دشمن خود را نيز فريب مده ، زيرا هيچكس جز نادانى بدبخت بر خدا جرئت نمى ورزد همانا خداوند عهد و پيمان خود را مأمنى قرار داده كه همگان بر اثر رحمت الهى در آن شريكند و حريمى كه تمامى بندگان در حصار آن در آسايشند و در پناه آن بهره مند) .

    اكنون پس از توجه به اين حقائق ، چون به موضوع مورد بحث باز مى گرديم مى بينيم تعهداتى كه حسن بن على عليه السلام از معاويه گرفته و در متن قرار داد صلح مورد توافق واقع شده ، از همه ى عهدها و پيمانهای كه تاريخ بياد دارد مؤكدتر و بظاهر مستحكم تر بوده است و اين معاويه بود كه آخرين نسخه ى قرار داد را بخط خود نوشت و مهر كرد و جاى تعجب نيست اگر افكار عمومى در جهان اسلام آنروز ، وفا به چنين عهدها و سوگندها را آنچنانكه زيبنده ى شخصيتهای از آن رديف است ، از دو امضاء كننده ى قرار داد ، انتظار برده باشد .

    بدين جهت بود كه وقتى معاويه در مسجد كوفه و بر فراز منبر و در حاليكه هنوز كمتر از يكهفته از امضاى قرار داد مى گذشت ، آنچنان بصراحت پيمان خود را شكست و ( بروايت مدائنى ) گفت : هر عهدى بسته ام بزير اين دو پاى من ! و بنام بروايت ( سبيعى) نام حسن را نيز برده و گفت : هر تعهدى به حسن سپرده ام بزير اين دو پاى من است ، بدان وفا نخواهم كرد ! اين عمل در مجتمع اسلامى اثرى صاعقه آسا گذارد .

    و بدين ترتيب ، آن بهره مند دنيا و تهيدست اخلاق ، با پشت پا زدن علنى به سوگندها و تعهدهاى خود ، از درجه ى اعتماد و اطمينان مردم بكلى سقوط كرد و در مقياسهاى معنوى مورد توافق انسانها ، كموزن ترين آدمى بشمار آمد و جزاى شايسته ى او همين بس كه بيشتر فريب خوردگان ظاهر حق بجانب او ، باوى همانگونه رفتار كنند كه وى با تعهدها و پيمانهاى خود كرده بود : به هيچ نشمردن و سبك گرفتن .

    چه ميدانيم ؟ ! شايد اينجا همان نقطه ى عطف و دو راهى آشكار تاريخ است : راهى به گذشته ى مغلوب و راهى به آينده ى پيروزمند و غالب يعنى فرجام نبرد تاريخ حسن و معاويه و شايد اين چشم انداز همان جاده ى شگفت انگيزى است كه حسن را به آن فرجام رسانيد و معاويه با همه ى درايتى كه در باب مصالح خود داشت ، از آن غافل ماند و شكست خورد .

    چنانكه ميدانيم ، امام حسن از هر كس با معاويه و بميزان بهره مندى او از راستى و وفا آشناتر بود ، او كه مؤكدترين تعهدها و پيمانها را از معاويه مى گرفت منظورش اين نبود كه به راستى و وفاى او هر چه بيشتر اطمينان يابد بلكه ميخواست تا كودنترين افراد را نيز بميزان صداقت و راستگوای و وفا و شرف او واقف سازد .

    اين نقطه ى شروعى بود كه امام حسن عليه السلام پيشروى خود را بسوى دومين صحنه ى جنگ با معاويه از آن آغاز كرد و همينجا نخستين سنگ را در شكل جديد بناى رسالت اهل بيت ، كار گذاشت بعدها هر چه موكب زمان به پيش رفت اين طرح نيز با گامهاى موفقيت آميز و به آرامى و تدريج ، پا بپاى زمان پيشروى كرد و طليعه هاى موفقيت ، همچون دسته هاى منظم سپاهى عظيم كه پى در پى و بكمك يكديگر مى رسند ، پديدار گشت .

    اى بسا پيروزى كه پديد آمدنش را به سلاح نيازى نيست و اى بسا پيروزى كه در شكل ابتدای آنچنان رنگ شكست مى گيرد كه همه آنرا تسليم محض مى پندارند ولى چشم خردمندان گوهر درخشنده ى پيروزى را بر تارك آن مى نگرد .

    چند نمونه از برجسته ترين گامهاى موفقيت آميزى كه طرح صلح در راه بدنام كردن معاويه - در زندگى و پس از مرگ - و رسوا ساختن بنى اميه بطور عام ، بدان نائل آمد بدينقرار بود :

    تعداد زيادى از شخصيتهاى بارز مملكت اسلامى را در آغاز دوره حكومت مستقل معاويه با او دشمنى بر انگيخت ، برخى از آنان آشكارا او را لعن كردند ، برخى ديگر او را پليد و ناپاك خواندند ، گروهى روياروى او باوى در افتادند ، بعضى با او قطع رابطه كردند ، بزرگمردى كارهاى او چندان ناپسندش آمد كه از اندوه آنها جان سپرد ، بزرگ ديگرى درباره ى او گفت : بخدا شخص غدارى بود و بالاخره ، شخصيتى چنين قضاوت كرد كه : در معاويه چهار خصلت بود كه فقط يكى از آنها براى هلاكت و بدبختى او كفايت مى كرد ( 1 ) و از اينگونه ابراز مخالفت با او از مردان و زنان بسيارى سرزد كه اكنون در صدد شمارش آنان يا ايراد سخنانشان نيستيم .

    گروههای را كه در مواد قرار داد از آنان بصورتى ياد شده - اعم از اينكه براى آنان تقاضاى امنيت جانى شده يا حق مالى خاصى تعيين گشته بود - در جبهه مخالف معاويه قرار داد و براى او دشمنانى از اين افراد آفريد و در نتيجه ناگهان معاويه در چشم انبوهى از مردم بصورت دشمن خونخوارى مجسم شد كه چون تعهدات خود در مورد جان و مال ايشان را زير پا نهاده ، نميتوان بر جان و مال خود از او ايمن بود .

    معاويه پنداشته بود كه با شكستن عهد و پيمانها خواهد توانست به بيعت پسرش يزيد شكل رسمى ببخشد و سنتهاى مقرر و رائج اسلامى در امر بيعت و شايستگى خلافت را ، ناديده بگيرد ليكن واقعيت خيلى زود او را به اشتباه خود واقف ساخت زيرا همين بيعت موجب آن شد كه عموم مسلمانان كه از لحظه ى نامزد كردن يزيد براى خلافت ، با مقاصد پليد بنى اميه درباره ى اسلام آشنا شده بودند ، يكباره باوى بدشمنى برخيزند .

    بعدها جنايات خونين و آشكارى كه پس از شكستن صلح از معاويه سر زد ، يعنى قتل نيكمردان بيگناه مسلمان كه همه از صحابه ى پيغمبر يا از تابعين بودند ، هر يك عامل جداگانه ای بود كه با زمينه ى قبلى طرح امام حسن و همگام با نقشه ای كه در اين طرح نهفته بود ، كار معاويه را به فضاحت كشانيده و بر حيثيت معنوى او لطمه ای گران وارد مىآورد .

    ماجراى حسين عليه السلام در كربلا - بسال 61 هجرى - قويترين تيرى بود كه امام حسن از پيش در كمان نهاده و بدست برادرش حسين ، دشمن مشترك خود و برادر و پدرش را آماج آن ساخته بود .

    فراموش نميكنيم كه وى در روز وفات به برادرش گفت : ( هيچ روزى چون روز تو نيست ، اى ابا عبدالله) !

    اين سخن با همه ى ايجاز و ابهام عمدى اش ، تنها رازى است كه از حسن عليه السلام درباره ى نقشه ى نهانى وى شنيده شده است ، نقشه ای كه از لحظه ى صلح تا روز صدور اين كتاب ، از شش جهت دچار غموض و ابهام بوده است در اين سخن كوتاه ، لحن ( فرمانده بزرگ) ى را مى بينى كه فرماندهان زير دست را به كارها و وظائفشان ميگمارد و هر نقشى را به تناسب ، به هر كسى محول مى كند ، آنگاه برادر خود و نقش او را در آنميان مشخص ميدارد و ميگويد : ( هيچ روزى چون روز تو نيست) .

    و طبيعى بود كه موقعيتهاى زمانى ، فصلهاى بيكديگر وابسته ى آن نقشه ى كلى را پى در پى تحقق بخشد و هر يك از حلقه هاى اين زنجير پيوسته ، حلقه ى بعدى را زنده كند و هر شعله ای شعله ى بعدى را بوجود آورد و همينطور تا آخر .

    امام حسن براى هر يك از اين گامها و مرحله ها از روز گفتگوى صلح ، محاسبه ى لازم را كرده و از آن گذشته ، روحيات حريف را هم كه از خصومتى فراوان نسبت به او و برادرش و شيعيانش و هدفهايش خبر ميداد ، بطور كامل بررسى نموده بود و اين بررسى ها و محاسبه هاى وسيع بود كه قاعده و پايه ى تصميمهاى آينده ى امام حسن را در مورد خود و دشمنش پى ريزى مى كرد .

    و باز طبيعى بود كه اگر حسن بن على خود شخصا مهلت آن نيابد كه پا بپاى اين تصميم ها پيش رفته و بدست خود نقشه اش را عملى كند ، برادرش حسين را بدينكار بگمارد و اين همان مطلبى است كه در آغاز اين گفتار بدان اشاره كرديم .

    و بدينصورت ، نهضت جاويدان حسين ، عبارت بود از يك مرحله ى بسيار مهم و حساس در نقشه ى كلى برادر نابغه ى عظيم الشأنش امام حسن .

    و همواره فاجعه ى كربلا كه تمامى لغت هاى روى زمين از آن سخن گفته اند ، لكه ى سياهى خواهد بود كه تاريخ بنى اميه را قرين ننگ و عار مى سازد تا وقتى كه از كربلا نشانى و از بنى اميه نامى باقى است .

    پس از واقعه ى كربلا نيز همواره اين طرح عميق و دراز مدت در فاصله هاى نزديك تاريخ ، پى در پى حوادثى بزرگ مىآفريد كه همه بدون استثناء از متن نظام اموى - كه از عهد معاويه تا دوران پسر عمويش ( حمار) ( 2 ) در بيشتر خصوصيات يكنواخت بود - سرچشمه مى گرفت .

    ( امويگرى) در قاموس مسلمانانى كه روى مسلمانى آنان حساب مى شد بمعناى ( ( حكومت ستمگر جبار بى رويه ى بى اعتنا به بيشتر نواميس دينى) معروف شد ، خصومت مردم با ايشان با گذشت زمان ، شدت يافت تا آنجا كه هر جا پرچمى بر ضد بنى اميه و براى مبارزه با ايشان با هتزاز در مىآمد ، كمتر از هزاران و دهها هزار بيعت كننده ى بر مرگ نداشت .

    بنابراين ، بپذيريم كه ( صلح) بذرى بود كه از اعماق مصالح اسلام و مصالح اهل بيت عليهم السلام و هم از متن وحى مايه مى گرفت و تصديق كنيم كه امام حسن پس از گذشت مدتى كمتر از يك قرن ، در چهره ى حريف فاتح و غالبى نمودار شد كه رقيب خود را در تاريخ شكست داده است .

    گامهای موفق ، سياستى متصاعد و پيشتاز ، در عين آرامش و فروتنى و استتار و در زير پرچم اصلاح و مسالمت و حفظ جانها .

    و راستى مگر عظمت جز اين چيز ديگرى است ؟ !

    ……………………………….

    پی نوشت ها

    1 - آنكس كه او را لعنت كرد ، دوست خود او : ( سمره) بود و آنكس كه او را پليد و ناپاك خواند رفيق نزديكش ( مغيره) بود و آنكس كه روبرو او را كوبيد ( عايشه) بود و آنكس كه با او قطع رابطه كرد ( مالك بن هبيره ى سكونى) بود و آنكس كه از اندوه جنايات او جان سپرد ( ربيع بن زياد حارثى ) ) بود و آنديگرى ( ابواسحاق سبيعى) و آن آخرين ( حسن بصرى) بود در اينباره ها رجوع كنيد به شرح نهج البلاغه و ( كامل) ابن اثير و ( مروج الذهب) و غيره .

    2 - وى ( مروان اموى) است ملقب به ( حمار) و هم ملقب به ( جعدى) ( بخاطر انتساب به مربيش جعد بن درهم ) كه حكومت بنى اميه در زمان وى منقرض شد مربى او ( اين درهم) زنديق بود و آئين خود را بوى تعليم داد و مردم بخاطر انتسابش به ( جعد) او را مذمت مى كردند چون فاتحان عباسى او را تعقيب كردند وى اهل حرم خود را به كليسای در شهر ( بوصير) سپرد و خود گريخت ! گوای با مساجد رابطه ای نداشت ! در اينباره بنگريد به ( كامل) ابن اثير ( ج 5 ص 159 ) .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:44:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      ملاقات در كوفه   ...

    طبيعى بود كه دو جبهه پس از امضاى قرار داد صلح ، در نقطه ى واحدى با مسالمت اجتماع كنند تا هم صلح را با نمونه ای عملى كه تاريخ بتواند بدان شهادت دهد ، مسجل كرده باشند و هم آنكه هر يك از دو طرف در برابر عموم مسلمانان بدانچه به طرف مقابل داده و به تعهدى كه سپرده ، اعتراف كند.هر دو طرف ، كوفه را انتخاب كردند و بدانسو روانه شدند ، سيل جمعيت نيز بطرف اين شهر سرازير شد و آن پايتخت بزرگ را مملو از همه گونه مردم ساخت ، بيشتر اين جمعيت ، سربازان دو جبهه بودند كه اينك اردوگاه ها را رها كرده و براى شركت در اين واقعه ى تاريخى - كه در طالع نحس كوفه ثبت شده بود و ميبايد خواه و ناخواه شاهد آن باشد - باين شهر رو آورده بودند نخستين بار بود كه پايتخت عراق دهها هزار سرباز سرخ پوش شامى مسيحى يا مسلمان را از نزديك مى ديد ، اين دو اردوگاه دير زمانى بود كه روى امن و زنها را از يكديگر دريغ داشته و از روزگارى قديم - از دوران حوادث ( سلمان باهلى) و ( حبيب بن مسلمه ى فهرى) در عهد( عثمان بن عفان) - جز با دشمنيهاى تاريخى و حوادث خونين با يكديگر روبرو نشده بودند حال فكر مى كنيد به سرباز وفادار كوفى چه احساسى دست ميدهد هنگاميكه مى بيند ناچار بايد سلاح بر زمين افكنده و تسليم موج غرور و تبختر فاتحانه ى سپاهيان شامى كه رواقهاى مسجد با عظمت و بر تقوى بنيان نهاده ى شهر كوفه را فرا گرفته بود ، شود ؟ .اين حادثه براى ياوران مخلص خاندان پيغمبر كه در عين حال يا از هدف هاى امام حسن از صلح و يا اساسا از اوضاعى كه صلح را بر حسن تحميل كرده بود ، آگاهى نداشتند بسى تلخ و كشنده بود ولى اكثريت خيانتكار يكباره همه ى پرده ها را دريده و با چهره ى واقعى خود بر روى صحنه ظاهر گشته بودند در ميان انبوه سپاهيان شام ، دستجاتى از كوفيان نيز بچشم مى خوردند كه در شادى بيفروغ جشنهاى افسرده و پيروزى بيفر جام آنان شركت جسته بودند ! .

    مناديان ، مردم را براى شنيدن خطابه ى طرفين قرار داد صلح ، به مسجد جامع دعوت كردند .

    معاويه بايد اولين سخنران ميبود ، لذا بسوى منبر پيش رفت و بر فراز آن نشست ( 1 ) و خطابه ى مفصل خود را كه ماخذ تاريخى بجز چند فراز برجسته ى آن را ضبط نكرده اند ، ايراد نمود .

    يكى از فرازهاى اين نطق را يعقوبى اينطور ضبط كرده :

    ( و پس از اينهمه ، بيگمان در هر امتى كه بعد از پيغمبرش اختلاف پديد آمد ، باطل بر حق پيروز گشت) ! يعقوبى مى گويد : ناگهان معاويه دانست كه اين سخن بزيان اوست ، لذا افزود : مگر در اين امت كه حق بر باطل غلبه يافت ! ( 2 ) .فراز ديگرى را مدائنى چنين روايت كرده :

    ( هان اى اهل كوفه ! مى پنداريد كه من بخاطر نماز و زكوه و حج با شما جنگيدم ؟ با اينكه ميدانسته ام شما اين همه را بجاى مىآوريد ! من فقط بدين خاطر با شما به جنگ بر خاستم كه بر شما حكمرانى كنم و زمام امر شما را بدست گيرم و اينك خدا مرا به اين خواسته نائل آورده و هر چند شما خوش نداريد ! اكنون بدانيد ! هر خونى كه در اين فتنه بر زمين ريخته ، هدر است و هر عهدى كه با كسى بسته ام زيرا اين دو پاى من است ! و مصلحت مردم فقط در سه كار است : اداى مالياتها در سر وقت ، روانه كردن سرباز در سر وقت و جنگيدن با دشمن در خانه ى دشمن ، زيرااگر شما بسراغ آنان نرويد آنان بر سر شما خواهند آمد) ابوالفرج اصفهانى از حبيب بن ابى ثابت بطور مسند نقل مى كند كه معاويه در اين خطابه از على ياد كرد و زبان بدشنام او گشود ، سپس به حسن نيز ناسزا گفت ( 3 ) .

    ابواسحق سبيعى( 4 ) اين جمله را نيز اضافه نقل كرده كه گفت : ( بدانيد هر تعهدى به حسن بن على سپرده ام بزير اين دو پاى من است ، بدان وفا نخواهم كرد) ! و آنگاه مى گويد : ( بخدا قسم مكار و حيله گر بود)( 5 )

    لحظه ای بانتظار گذشت و ناگهان فرزند رسولخدا كه از جهت منظر و اخلاق و هيبت و آقا منشى از همه كس به پيغمبر شبيه تر بود ، پديدار گشت كه از طرف محراب پدرش در آن مسجد با عظمت بطرف منبر پيش مى رفت در جمعيت هاى انبوه معمولا حالت شيفتگى و ولعى است كه موجب مى شود كوچكترين حركات و حالات بزرگان نيز از نظر مردم پوشيده نماند مردم با خود ، لكنت زبان و شتابزدگى معاويه را با متانت و خونسردى فراوان حسن كه اينك بر فراز منبر ايستاده و با نگاهى دقيق ، انبوه جمعيت را از نظر مى گذرانيد ، مقايسه كردند مسجد يكپارچه گوش بود ، همه مى خواستند به بينند حسن بن على به معاويه چه پاسخى خواهد گفت و در برابر عهد شكنى و بد زبانى او چه عكس العملى نشان خواهد داد و حسن بن على از تمامى مردم بديهه گوتر و در جلوه دادن و ترسيم موضوع از همه ى سخنوران بزرگ ، تواناتر بود لذا در اين موقع حساس ، آن خطابه ى بليغ و مفصل را - كه يكى از شيواترين اسناد درباره ى روابط مردم با خاندان پيغمبر پس از وفات آنحضرت است و در ضمن ، سرشار از پند و نصيحت و دعوت مسلمانان به محبت و مهربانى و همبستگى است - ايراد كرد با بيان خود مردم را بياد موقعيت خاندان پيغمبر ، بلكه وضع و موقعيت پيامبران خدا افكند و سپس در آخر سخن ، ياوه هاى معاويه را رد كرد بى آنكه بدشنام و ناسزا از او ياد كند ، هر چند گفتار او با آن روش بلاغت آميز ، خود گزنده ترين دشنام و توهين بود .خطابه را چنين آغاز كرد :

    ( ستايش ميكنم خداى را چندان كه ستايشگرانش ستوده اند و شهادت ميدهم كه خدای بجز الله نيست چندان كه گواهان بر اين شهادت داده اند و شهادت ميدهم كه محمد بنده و پيامبر اوست ، او را به هدايت خلق فرستاد و امين وحى خويش قرار داد ، درود و رحمت خدا بر او و برخاندانش اما بعد : بخدا سوگند من اميد ميدارم كه خير خواه ترين خلق براى خلق باشم - و سپاس و منت خداى را - كينه ى هيچ مسلمانى را بدل نگرفته ام و خواستار ناپسند و ناروا براى هيچ مسلمانى نيستم هان بدانيد ! كه هر آنچه در هماهنگى شما را خوش نيايد به از آنست كه در تنهای و تكروى شما را پسند افتد ، آگاه باشيد كه آنچه من براى شما در نظر گرفتم بهتر از آنست كه خود مى انديشيديد ، پس با فرمان من مخالفت مورزيد و رأى و نظر مرا رد مكنيد خدا من و شما را بيامرزد و ما را به آنچه متضمن رضا و محبت است و رهنمون گردد) ( 6 )

    سپس گفت :

    ( هان اى مردم ! خداوند شما را به اولين ما هدايت كرد و خونتان را به آخرين ما محفوظ داشت همانا اين امر را دورانى است و دنيا در تغيير و گردش است خداى عزوجل به پيامبرش محمد صلى الله عليه و آله فرموده : ( بگو نميدانم آنچه بدان وعده داده مى شويد نزديك است يا دور ، همانا او سخن آشكار و آنچه كتمان كنيد ميداند ، و من نميدانم ، شايد كه اين آزمايشى است و بهره ای تا ديگر زمانى) ( 7 ) .

    آنگاه گفت :

    ( معاويه چنين نموده كه من او را شايسته ى خلافت ديده ام و خود را شايسته نديده ام ، او دروغ مى گويد ، ما در كتاب خداى عزوجل و بقضاوت پيامبرش از همه كس به حكومت اوليتريم و از لحظه ای كه رسولخدا وفات يافت همواره مورد ظلم و تعدى قرار گرفته ايم خدا ميان ما و كسانى كه بر ما ستم روا داشتند و بر ما تسلط جستند و مردم را بر ما بر شوراندند و نصيب و بهره ى ما را از ما باز داشتند و آنچه را رسولخدا براى ما در ما قرار داده بود از او باز گرفتند حكم خواهد كرد بخدا سوگند اگر مردم در آنهنگام كه رسولخدا رخت بر بست با پدرم بيعت ميكردند ، آسمان رحمت خود را بر آنان فرو ميباريد و زمين بركت خود را از ايشان دريغ نميداشت و تو - اى معاويه - در خلافت طمع نمى بردى ! ليكن چون خلافت از جايگاه خود بر آمد ، قريش در ميانه ى خود بر سر آن بمنازعه برخاستند و آنگاه بردگان آزاد شده و فرزندانشان - يعنى تو و يارانت - نيز در آن طمع بردند در حاليكه رسولخدا فرموده است : هرگاه ملتى زمام خود را به كسى بسپرد كه از او داناترى در ميان آن ملت هست ، كارش پيوسته به پستى و انحطاط خواهد كشيد تا آنجا كه به سر منزل نخستين خود تنزل كند بنى اسرائيل ، هارون را ترك گفتند كه ميدانستند خليفه ى موسى است و سامرى را پيروى كردند ، امت اسلام نيز پدرم را ترك گفتند و در پى ديگران افتادند با اينكه از رسولخدا شنيده بودند كه به او مى گفت : تو نسبت به من همچون هارونى نسبت به موسى مگر در نبوت و ديده بودند كه رسولخدا پدرم را در روز غدير خم نصب كرد و فرمان داد كه حاضران ، اين مطلب را به ديگران برسانند رسولخدا از قوم خود - كه بخدا دعوتشان مى كرد - گريخت تا وارد غار شد و اگر ياورانى ميداشت هرگز نمى گريخت ، پدرم چون مردم را سوگند داد و يارى خواست و پاسخ نشنيد دست از كار فرو كشيد خداوند هارون را كه بى ياور و ضعيف گشته و جانش در خطر بود در وسعت نهاد و مؤاخذه نكرد و پيامبر را كه به غار گريخت و ياورى نداشت آزاد گذارد و باز خواست ننمود ، من و پدرم نيز كه از طرف اين امت حمايت نشديم و ياورى نيافتيم از جانب خدا مورد مسئوليت و مؤاخذه نخواهيم بود اينها سنت هاى خدا و كارهاى همانند است كه بعضى در پى بعضى پديد مىآيد) 8 ) .

    سپس افزود :

    ( سوگند به آنكس كه محمد را به حق بر انگيخت ، هر آنكس از حق ما چيزى فرو گذارد خدا از عمل فرو خواهد گذارد و هرگز قدرتى بر ما حكومت نكند مگر آنكه فرجام كار از آن ما خواهد بود و هر آينه خبر اين را پس از روزگارى خواهيد دانست) ( 9 ) .آنگاه مجددا بمعاويه رو كرد تا ناسزايى را كه به پدرش داده بود ، بخود او باز گرداند و گفت - و چه شيوا گفت - :

    ( اى كه نام على را بردى ! من حسنم و پدرم على است ، و تو معاويه ای و پدرت صخر است ، مادر من فاطمه است و مادر توهند ، نياى من پيامبر است و نياى تو عتبه ، جده ى من خديجه است و جده ى تو فتيله خدا لعنت كند از ما دو نفر آنرا كه نام و نشانش پست تر و اصل و تبارش ننگين تر و گذشته اش شرارتبارتر و سابقه ى كفر و نفاقش بيشتر است) !

    راوى گويد : ( گروههای از اهل مسجد فرياد بر آوردند : آمين فضل بن حسن گويد كه يحيى بن معين گفت : من نيز ميگويم : آمين ابوالفرج از ابو عبيد نقل مى كند كه فضل بن حسن گفت : و من نيز ميگويم : آمين على بن الحسين اصفهانى ( ابوالفرج )گويد : و من نيز ميگويم : آمين ابن ابى الحديد در كتاب ( شرح نهج البلاغه) مى نويسد : عبدالحميد بن ابى الحديد مؤلف اين كتاب نيز ميگويد : آمين) ( 10 ) .

    مؤلف : و ما نيز بنوبه خود ميگوئيم : آمين .در تاريخ خطابه هاى جهانى ، اين تنها خطابه ای است كه از قبول و تحسين نسلهاى متوالى در امتداد تاريخ برخوردار گشته است و چنين است سخن حق ، پيوسته اوج ميگيرد و چيزى بر آن برترى نمى يابد.

    پس از آن امام حسن آماده ى حركت به مدينه شد از سران شيعه ( مسيب بن نجيه ى فزارى) و ( ظبيان بن عماره ى تيمى) براى توديع نزد او آمدند حسن عليه السلام در اين ملاقات گفت : ( سپاس خدا را كه بر كار خود مسلط است اگر تمامى خلق بهم آيند تا آنچه را كه شدنى است جلوگيرند نخواهند توانست ) آنگاه ( مسيب) سخن گفت و اخلاص و صميميت خود را نسبت به خاندان پيغمبر ابراز داشت حسين عليه السلام گفت : ( اى مسيب ! ما ميدانيم كه تو دوستدار مای) و حسن عليه السلام افزود : ( از پدرم شنيدم كه رسولخدا صلى الله عليه و آله فرموده است : هر كس مردمى را دوست بدارد با آنها خواهد بود ) ) سپس مسيب و ظبيان پيشنهاد كردند كه وى به كوفه باز گردد ، فرمود : ( راهى بدينكار ندارم) چون روز ديگر بر آمد از كوفه خارج شد و مردم با گريه او را بدرقه كردند ! و اقامت او در كوفه پس از صلح بيش از چند روز نشد .

    چون به ( دير هند) ( 11 ) ( حيره ) رسيد به كوفه نگريست و اين شعر را خواند :

    از روى نفرت و دشمنى ديار همصحبتان را ترك نگفتم

    آنها بودند كه از حريم من دفاع مى كردند ( 12 ) .وه چه روحى ! به صفاى روح فرشتگان ! با آنهمه مرارت و رنجى كه از نافرمانى مردم اين شهر كشيده است اينك با اين شعر آن را توديع مى كند و از سرگذشت دور و دراز آن ، بجز وفاى وفادارانى كه از حريم او دفاع كرده اند ، چيزى بياد نمىآورد و در خاطره ى او جز همانها كه جان او را در مدائن حفظ كردند و در لحظه ى دشوار مسكن بر طاعت او پايدار ماندند و با آنكه در اقليت بودند همواره برادرانى راستين و يارانى نيكخواه باقى ماندند ، كسى و چيزى ديگر مجسم نمى گردد .

    بارى ، آن كاروان با عظمت كه حزب خدا در روى زمين و ميراث رسولخدا در اسلام را بر مركب هاى خود حمل مى كرد ، بحركت در آمد كوفه بر اينان تنگ گرفته بود يا ايشان از كوفه بتنگ آمده بودند و اينك بسوى موطن نخستين خويش مى رفتند تا در پناه مرقد جد بزرگوارشان از پيشامدهاى ناپسند روزگار در امان باشند .

    پس از خروج آل محمد از كوفه ، خداوند طاعون و مرگ و مير عمومى را بر اين شهر فرو ريخت و اين اولين عقوبتى بود كه اين شهر بسزاى رفتار ناپسندش با آن پاكمردان چشيد استاندار اموى اين شهر ( مغيره بن شعبه) از ترس طاعون گريخت و پس از چندى كه بازگشت ضربتى بر او وارد كردند و مرد ( 13 )

    ……………………………….

    پی نوشت ها

    1- جابر بن سمره گويد : ( هرگز نديدم رسولخدا را كه جز بحال ايستاده خطبه بخواند ، هر كس بگويد كه او نشسته خطبه مى خواند دروغگويش بدان) اين حديث را جزائرى در كتاب ( آيات الاحكام) روايت كرده ( ص 75 ) گويا معاويه اول كسى بود كه خطبه را نشسته خواند .

    2- تاريخ يعقوبى ( ج 2 ص 192 ) .

    3- شرح نهج البلاغه ( ج 4 ص 16 ).

    4- وى ( عمرو بن عبدالله همدانى) و از تابعين است ( كسانيكه رسولخدا را درك نكردند ولى صحابه ى آنحضرت را ديدند ) و همانكسى است كه گفته اند چهل سال نماز صبحگاه را بوضوى شامگاه گذارد و در هر شبى يك ختم قرآن مى خواند و در زمان او كسى از وى عابدتر و در حديث مورد اعتمادتر نبود .

    5- شرح نهج البلاغه ( ج 4 ص 16 ) .

    6- ( الارشاد) تأليف شيخ مفيد ، ص 169 ط ايران .

    7- مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير ) ج 6 ص 61 62 و ابن كثيرج 8 ص 18 و طبرى ج 6 ص 93 .

    8- بحار - ( ج 10 ص 114 ) ..

    9 - مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير ) ج 6 ص 61 62 .

    10 - شرح نهج البلاغه - ج 4 ص 16 .

    11- منسوب به ( هند) دختر ( نعمان بن منذر) كه در اين ( دير) واقع در ( حيره) به رهبانيت مى گذرانيد .

    12- براى آنچه گذشت رجوع كنيد به شرح نهج البلاغه : ( ج 4 ص 6 ) .

    13 - رجوع كنيد به مروج الذهب مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير ) ج 6 ص 97 .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:41:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      5 - ديگر مواد قرار داد   ...

    چنانكه مى بينيد بررسى ما در پيرامون فرازهاى برجسته ى قرار داد ، تاكنون از دو ماده ى : اول و دوم فراتر نرفته است .

    و اما ماده ى سوم در موضوع اين ماده در فصل 14 مطالبى به تفصيل گذشت در فصل 16 بمناسبت بحث از روايت ( ورقه ى سفيد) بدينموضوع اشاره كرديم كه اين روايت قرينه ى مهمى است بر اينكه در ميان روايات مربوط به قرار داد صلح ، آن روايتى قابل قبول و داراى ترجيح است كه مضمون آن با مصلحت امام حسن بيشتر منطبق باشد تا مصلحت دشمنانش بنابرين در مورد ماده ى سوم قرار داد بايد معتقد شويم كه مفاد اين ماده عبارت است از ممنوعيت مطلق ناسزا به اميرالمؤمنين على عليه السلام ، چه در حضور امام حسن و چه در غياب وى و اينكه برخى از مورخان گفته اند كه فقط در حضور امام حسن اين ممنوعيت وجود داشته ( 31 ) صحيح نيست زيرا علاوه بر آنچه هم اكنون گفتيم ، اساسا ( ممنوعيت مشروط) با روح صلح و اينكه طرفين در مقام صفا و تفاهم باشند ، سازگار نمى باشد .

    و اما ماده ى چهارم اين ماده همين اندازه اموال خاصى را از مجموعه ى چيزهای كه بايد بموجب قرار داد به معاويه واگذار شود ، استثناء مى كند و مفاد آن ، جز اين چيز ديگرى نيست معناى اين استثناء آنست كه قرار داد صلح ، ملك و حكومت و اموال مورد نظر معاويه را بدو واگذار مى كند باستثناى مبالغى كه در اين ماده بدانها اشاره شده و امام حسن آنها را براى خود و برادر و شيعيانش در نظر گرفته بوده است خراج دارابجرد را هم بدين مناسبت انتخاب كرد كه آن را از نقطه نظر شرعى بى اشكالتر و رواتر ميدانست ( 32 ) .

    اكنون ملاحظه كنيد ميان اين تفسير با طعن و افتراى ناعادلانه ى بعضى از نويسندگان نسبت به مقام امام حسن عليه السلام چه اندازه تفاوت و اختلافات موجود است نويسندگان مزبور بر اثر عدم درك صحيح اين ماده ، اموال نامبرده را بهاى خلافت پنداشته ، امام حسن را فروشنده و معاويه را خريدار دانسته اند ! چقدر بهتر بود اگر اينچنين كودنهاى نادانى كه هم جنس مورد معامله و هم بهاى آن را از مال فروشنده فرض مى كنند و در عين حال نام آن را خريد و فروش مى گذارند ، قلم بدست نگرفته و در موضوعاتى كه دخالت در آنها گزارشگر نادانى و كودنى آنان خواهد بود چيزى ننويسند و پيش از آنكه به موضوع مورد بحث بد كرده باشند به خود بد نكنند .

    در صفحات پيشين ، آنجا كه از معناى خلافت و از ميزان شايستگى معاويه براى اين مسند سخن گفتيم ، درباره ى محال بودن اين ياوه نيز مطلبى آورده ايم و تكرار نمى كنيم .

    و اما ماده ى پنجم در فصلهاى آينده مطالبى در پيرامون آن خواهيد خواند .

    ………………………………………..

    پی نوشت ها

    1 - در تاريخش ج 6 ص 220 .

    2 - ابن ابى الحديدج 4 ص 13 .

    3 - دينورى ص 203 .

    4 - يعقوبى ج 2 ص 192 .

    5- ( كامل ابن اثير) ج 3 ص 163 و ( النصايح الكافية) ص 158 .

    6- ( مروج الذهب) ( در حاشيه ى كامل ابن اثير ) ج 6 ص 7 .

    7- ( تاريخ ابن كثير) ج 6 ص 321 .

    8- ( النصايح الكافية) ص 153 ط ايران .

    9- ( شرح نهج البلاغه) ج 4 ص 5 .

    10- ( النصايح الكافية) ص 159 ط ايران .

    11- ( مروج الذهب) ( در حاشيه ى ابن اثير ) ج 6 ص 7 .

    12- ( مروج الذهب) ج 2 ص 342 و ابن ابى الحديدج 2 ص 357 .

    13- ابن اثير بنابر نقل ( النصايح الكافية) ص 9 .

    14- ( تاريخ طبرى) ج 6 ص 157 طبع اول .

    15- ( التنبيه والرد على اهل الاهواء والبدع) تأليف محمد بن احمد الملطى متوفى بسال 377 ه ( ص 28 ) .

    16 - در اين مسئله ى فقهى كه قبول قضاوت در دستگاه پادشاه ستمگر جايز است فقهاء مذاهب اربعه اتفاق نظر دارند و دليل ايشان آن است كه صحابه ى رسولخدا در دستگاه معاويه قبول قضاوت كرده اند .

    17 - ابوحنيفه گفت : ميدانيد چرا اهل شام با ما دشمنند ؟ گفتند : نه گفت : علت دشمنى ايشان آنست كه ما معتقديم كه اگر لشكر على بن ابيطالب كرم الله وجهه را درك ميكرديم او را كمك نموده و بخاطر او با معاويه مى جنگيديم ، بدينجهت است كه ما را دوست نميدارند رجوع كنيد به : ( النصايح الكافية) تأليف : اين عقيل ص 36 در روايتى كه از ابى شكور در كتاب ( التمهيد فى بيان التوحيد) مى كند.

    18- متن اين فرمان را در ( تاريخ طبرى) ج 11 ص 355 ميتوان ديد .

    19- ( دائره المعارف فريد و جدى) ج 3 ص 231 .

    20- ( ابوجعفر النقيب) ص 41 طبع بغداد .

    21- ( البداية و النهايه) ج 8 ص 19 .

    22- ( حياه الحيوان) ج 1 ص 58 .

    23- اين را ( بيهقى) در ( المحاسن و المساوى) ( ج 2 ص 63 ) و ديگران در كتب خود آورده اند .

    24- ( مختصر تاريخ العرب و التمدن الاسلامى) ص 61 .

    25- ( تاريخ ابن كثير) ج 8 ص 19 و ( اعيان الشيعه) ج 4 ص 52 و ( المستدرك) تأليف حاكم .

    26- ( المحاسن و المساوى) تأليف بيهقى ( ج 1 ص 64 ) .

    27 و 28 - ابن ابى الحديد در ( شرح نهج البلاغه) ( ج 4 ص 13 ) .

    29- ( دائره المعارف) فريد وجدى ( ج 4 ص 535 ) .

    30- تمام اين خطبه را با ماخذ آن در فصل 20 اين كتاب در آنجا كه از مقدمات بيعت يزيد سخن ميگوئيم ، ملاحظه خواهيد كرد

    31- اين سخن از ابن اثير است ( الكامل ج 3 ص 162 ) و آنگاه مى گويد : ( سپس به همين نيز وفا نكرد) !

    32- ابن اثير در الكامل مى نويسد : ( خراج دارابجرد را اهل بصره ندادند و گفتند اين سهم ما است بكسى نمى دهيم) سپس مى نويسد : ( اينكار نيز بدستور معاويه انجام گرفت) !

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:41:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      4 - سرنوشت خلافت پس از معاويه   ...

    در هيچيك از نامه های كه معاويه براى زمينه سازى صلح ، به امام حسن نوشته بياد نداريم كه موضوع ( سرنوشت خلافت پس از در گذشت معاويه) فراموش شده و از آن سخنى نرفته باشد در همه ى اين نامه ها تقاضاى او از حسن اين است كه حكومت را تا هنگاميكه او زنده است بدو تسليم كند در بعضى از اين نامه ها مى نويسد : ( پس از من حكومت از آن توست) ( 27 ) و در برخى ديگر مى نويسد : (تو از همه كس بدان اوليترى) ( 28 ) .

    در متن قرار داد صلح نيز مطلب به همين صورت ذكر شده است مردم نيز از صلح جز اين چيزى استنباط نكردند كه قدرت تا زمانى كه معاويه زنده است در اختيار او خواهد بود و پس از مرگ او - كه باعتبار سى سال تفاوت سنين عمر وى با امام حسن ، قاعدتا جلوتر از در گذشت امام حسن است - زمامدارى به صاحب اصلى آن باز ميگردد و امام حسن در آن هنگام تازه در اوائل كهولت يا در اواخر جوانى خواهد بود البته دسيسه هاى دوزخى و نقشه هاى شيطانى را با حسابهاى معمولى نمى توان پيش بينى كرد ! .

    ماده ای كه صريحا امام حسن را زمامدار بعد از معاويه معرفى مى كند ، تا ده سال تمام ، همواره برجسته ترين و معروفترين مواد قرار داد در ميان اجتماعات اسلامى و زبانزد خاص و عام بود ولى بعدها تبليغات مغرضانه اين ماده را دگرگون ساخت و راويان اخبار در كارگاههاى خود آن را دستخوش تغيير و تبديل كردند برخى از آنان عبارت آن را بدينصورت تغيير دادند : ( معاويه حق ندارد زمامدارى را پس از خود بكس ديگرى واگذار كند) و برخى ديگر اين جمله را نيز مزورانه بدان افزوده اند : ( و پس از وى حكومت منوط به شوراى مسلمانان است) فقط راويان راستگو آن را به همان صورت اصلى روايت كردند .

    مورخان حرفه ای اين نكته را از نظر دور داشتند كه تحريف اين حقيقت و دگرگون ساختن متن قرار داد نمى تواند واقعيت را در هنگام پياده كردن اين ماده ، بسود آنان تغيير دهد زيرا عادتا محال بود كه مسلمانان در صورت زنده ماندن امام حسن تا پس از مرگ معاويه و آزاد بودند مردم در انتخاب خليفه ، كسى را بر فرزند پيغمبر مقدم داشته و شخص ديگرى را بوسيله ى شورا يا غير شورا بخلافت برگزينند بنابرين ، همه ى روايات - چه روايتهاى صحيح و چه روايتهاى ساختگى - و همه ى صورت هاى سه گانه ای كه براى يك روايت احتمال داده شده ، در صورت زنده ماندن امام حسن عليه السلام از لحاظ عملى داراى يك نتيجه ميبوده اند .

    بنابرين ، چه موجبى ميتوان براى گريز از امانت تاريخى ، جز اين تصور كرد كه اين راويان دروغ پرداز ، ميخواسته اند با همدستى دنائت آميز خود با قدرت حاكم ، زمينه ى بيعت يزيد را فراهم آورند ؟ !

    مورخ زبردستى كه تعيين صريح امام حسن را از اين ماده حذف كرده و بجاى آن موضوع شورى را گذارده ، با خود مى پنداشته كه بهترين روش را در جعل و تحريف انتخاب كرده است ! ولى نفهميده كه عمل وى با عمل همكار ديگرش كه از شورا نيز نامى نبرده يكسان است چه ، شورا در اسلام مربوط به انتخاب و برگزيدن خليفه نيست بلكه مربوط به كارهای است كه اداره ى آن با خليفه يا رئيس مسلمانان مى باشد در روز نخستين هم كه حكم شورا با آيه ى ( و شاور هم فى الامر ) تشريع شد و خداوند مسلمانان را بخاطر مشورتى كه در كارها مى كردند با آيه ى ( ( و امر هم شورى بينهم ) ستود ، منظور از آن بجز مشورت در تصميم ها و كارهای كه بدست رئيس مسلمانان است ، نبود .

    آيه ای كه دستور مشورت مى دهد ، در نفى رياستهاى ساخته و پرداخته ى مردم صريحتر است تا اثبات چنين رياستهای .

    گمان اين مورخ و ديگرانى چون او كه مسئله ى انتخاب خليفه را به كتاب خدا استناد داده اند ، خطای بيش نيست لذا عايشه در آن هنگام كه مردم را به شورا دعوت مى كرد ، آن را به خداوند منتسب نساخت بلكه براى آن از عمل عمر بن خطاب دليل آورد و اگر امكان استناد آن به كتاب خدا وجود ميداشت هرگز از اين دليل كه قاطع تر و قانع كننده تر بود دست نكشيده به عمل عمر استناد نمى جست وى در آنروزيكه به بصره وارد شد گفت : ( صواب آنست كه كشندگان عثمان دستگير و همه بقصاص خون او بقتل رسند و آنگاه به همانصورت كه عمر بن خطاب قرار داده ، كار تعيين زمامدار به شورى محول گردد ) ( 29 ) .

    و بالاخره ، بموجب قرائن قطعى فراوان ، متن عبارت مورد بحث جز به همان منوال كه ما در ماده ى دوم قرار داد ذكر كرديم ، به هيچ صورت ديگرى نمى تواند باشد .

    اولا ، بدليل نامه هاى معاويه به امام حسن عليه السلام - كه قبلا بدانها اشاره شد .

    ثانيا ، بدليل آنكه اين صورت با توجه به اينكه پيشنهاد كننده ى مواد ، امام حسن است از هر صورت ديگرى مناسبتر و به واقع نزديكتر است همچنانكه در ذيل روايت ( ورقه ى سفيد) قبلا گفتيم .

    ثالثا ، بدليل آنكه اين روايت ، مشهورتر و راويانش بيشترند .

    و رابعا بدليل آنكه ماده ى دوم به همين صورت تا زمانيكه امام حسن در قيد حيات بود كاملا مشهور و زبانزد بوده بطوريكه در بسيارى از خطب و احاديث بدان استشهاد مى شده است مثلا سليمان بن صرد در پيشنهادات خود به امام حسن پس از واقعه ى صلح ، بدان اشاره مى كند و جارية بن قدامه در حضور معاويه از حق حكومت امام حسن پس از او همچون موضوعى مسلم و معروف ياد مى كند و احنف بن قيس در خطابه ای كه براى رد بيعت يزيد در محفلى عظيم در حضور معاويه ايراد كرده از آن همچون موضوعى مسلم ياد نموده است وى در اين خطابه مى گويد : ( يقينا ميدانى كه عراق را با شمشير فتح نكرده ای و بازور بر آن مسلط نگشته ای ! بلكه چندان كه خود ميدانى با حسن عهد كردى و ميثاق خدای بستى كه حكومت پس از تو از او باشد حال اگر وفا كنى شايسته ى اينكارى و اگر بخواهى عذر و حيله در پيش گيرى ستم كرده ای بخدا سوگند كه در پشت سر حسن اسبهاى نيكو و ساعدهاى محكم و شمشيرهاى برنده آماده است ، اگر يك وجب به غدر و مكر پيش آيى بازوى نيرومندى را دريارى او پيش روى خود خواهى ديد ، تو نيكو ميدانى كه مردم عراق از روزى كه بغض تو را به دل گرفتند ، يك لحظه به تو محبت نورزيده اند) ( 30 ) .

    شواهد ديگرى نيز بر اين موضوع هست كه ياد كردن همه ى آنها با اختصار مورد نظر ما سازگار نيست

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:41:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      3 - تسليم امر   ...

    در صفحات گذشته دانستيم كه معاويه در گفتگو با پسرش يزيد ، در مورد خاندان پيغمبر گفت : ( بيقين ، حق از آن ايشان است) و در نامه ای كه براى زمينه سازى صلح به امام حسن نوشت ، اينجمله را قيد كرده كه : ( بى اطلاع تو كارى انجام نگيرد و با نظر تو در هيچ امرى مخالفت نشود) و پس از پايان ماجراى صلح گفت : ( به اين سلطنت راضى و خشنوديم) و در خطبه ای كه در روز ورود به كوفه ايراد كرد گفت : ( من بخاطر نماز و زكوه با شما نجنگيدم منظور من از اين لشكر كشى فقط اين بود كه بر شما حكمرانى كنم) .

    همچنين دانستيم كه حسن بن على عليه السلام روبروى معاويه خلافت او را انكار كرد و او ساكت ماند و هيچ نگفت .

    بر اين اساس ، مطلب ديگرى بر دانسته هاى ما افزوده مى گردد و آن اينكه : معاويه همينكه به سلطنت راضى شد خلافت را از خود نفى كرد و همينكه گفت : ( بخاطر نماز و زكوه با شما نجنگيدم اثبات كرد كه او يك خليفه ى دينى نيست بلكه پادشاهى است از سر ديگر پادشاهان كه به نماز و زكوه مردم كارى ندارند و همتشان همه مصروف حكمرانى بر مردم است و باز همينكه به حسن ميگويد : ( بى اطلاع تو كارى تمام نشود) و به پسرش مى گويد : ( حق از آن ايشان است) به مقام رفيع و برتر امام حسن اعتراف كرده و سلطه ى او را كه ميبايد از آن سرپيچى نشود پذيرفته است و آن چيزى جز مقام و سلطه ى خلافت نيست و با چنين وضعى بسيار طبيعى است كه وقتى امام حسن در پيش روى خود او خلافت وى را انكار كرده و ادعاى پوچ و بيجاى او را تكذيب مى كند ، وى سكوت ورزد و پاسخ ندهد .

    اين حقايق كجا و تسليم خلافت كه اين حضرات كلمه ى ( تسليم امر) را بدان معنا گرفته اند كجا ؟ !

    موضوع ديگرى كه شايد در نظر تحليلى ، دلالتش بر اعتراف معاويه به عدم استحقاق خلافت ، بيشتر باشد خنده شكست آميز او در برابر ( سعد بن ابى وقاص) است كه بر او وارد شده و گفت : ( سلام بر تو اى پادشاه) ! و نگفت اى اميرالمؤمنين اين خنده آشكارا از اعتراف او به خطاى خود - در اينكه ميخواسته لقب خلافت را همچون غنيمت جنگى بداند نه وساطتى ميان پيغمبر و امتش - خبر ميدهد و به همين دليل مستوجب آن مى شود كه سعد بن ابى وقاص كه مردى با شخصيت است و مغلوب چرب زبانى معاويه نمى شود در پاسخ او بگويد : ( بخدا دوست ندارم كه اين مقام را از راهى كه تو بدست آورده ای ، بدست آورم) يعنى وى از لقبى كه بروى خونهاى بنا حق ريخته و فتنه هاى سياه و پيمانهاى دروغ روئيده است خود را برتر ميشمارد.

    بنابراين مى بينيد كه ( سعد) نيز از ( تسليم امر) مفهومى جز تسليم سلطنت و حكومت استنباط نكرده و اين همان چيزى است كه هر آشنا به نظريه ى قرآن در مورد ( خلافت) و به زبان طرفين قرار داد در صلحنامه ، بايد استنباط نمايد .

    كاوشگر بزرگ اسلامى سيد امير على هندى رحمه الله چون به موضوع اين صلح رسيده ، از آن با تعبير ( كناره گيرى از حكومت) ياد كرده است ( 24 ).

    در گفتگوای كه خود آنحضرت با يكى از اصحابش در مقام تفسير صلح داشته ، چنين ميگويد : ( من مؤمنان را خوار نكردم بلكه خوش نداشتم كه آنان را بخاطر سلطنت بكشتن دهم) ( 25 ) .

    بدين ترتيب مشاهده مى كنيم كه اين جنگ از نظر هر دو طرف - هم حسن و هم معاويه - جنگ بخاطر قدرت و حكومت بوده است ، پس مصالحه ى آندو نيز كه شرائط آن بر طبق قرار داد مزبور مورد اتفاق طرفين قرار گرفته ميبايد مصالحه بر همين موضوع باشد چه آنان امروز بر همان موضوعى قرار داد صلح مى بستند كه ديروز بر سر آن به نبرد بر خاسته بودند و در نقطه ى مورد نظر آنان چه در خلال اظهاراتشان و چه در هنگام صلح ، خبرى از داد و ستد خلافت نيست .

    آنگاه در همين اظهارات به موضوع ديگرى برخورد مى كنيم و آن اينكه : طرفين هر دو بر اين مطلب اتفاق دارند كه مقام برتر و بالاتر از زمامدارى - يعنى مقامى كه در هيچ كار بايد از رأى دارنده ى آن مقام تخطى نشود و بى خبر او كارى انجام نگيرد - متعلق به حسن بن على است و دارا بودن همين مقام است كه به حسن اجازه مى دهد كه در پيش روى معاويه همچون كسى كه ديگرى را مأمور انجام كارى كرده است ، بگويد : ( او به وضع خود آشناتر و بر كارى كه بدو واگذار كرده ايم شكرگزار است) ( 26 ) يعنى كار زمامدارى .

    و چه تفاوت بسيارى است ميان اين مقام و آنچه ياوه سرايان گمان برده و در كتابها نوشته اند يعنى بيعت امام حسن با معاويه يا تسليم خلافت به وى .

    بنظر مى رسد كه اين ياوه ها نخستين بار بوسيله ى نويسنده ى مغرض و بد انديشى ، ساخته و پرداخته شده و سپس نويسندگان ديگر بى آنكه نظر خاصى داشته باشند مطلب او را در كتابهاى خود بازگو كرده اند و در تاريخ از اينگونه اشتباهات فراوان ميتوان يافت و همينهاست كه سيماى حقايق را دگرگون ساخته و زيبائيهاى آنرا پوشيده داشته و زحمت محققان را دو چندان كرده است و هر آنگاه كه كاوشگرى به دريافت صحيح موضوعى همت گمارد و ماخذ را مورد بررسى دقيق قرار دهد خواهد ديد كه اين تحريف ها و ياوه ها همگى به يك مأخذ و يك اصل باز ميگردد و هر گاه به تحقيق خود ادامه داده و همان مأخذ را نيز بيشتر بشكافد ، خواهد ديد كه مطلب بطور كلى بى اصل و اساس است ! .

    البته در اينكه خلافت اسمى و نام خليفه در تصرف معاويه - و پس از او در اختيار قلدران ديگرى كه آن را بخود بسته يا بزور شمشير و يا از راه ارث بدست آوردند - بوده هيچ ترديد و اختلافى نيست .

    اگر در قاموس مجتمعى كه با معاويه يا يكى ديگر از اين متصرفان و قلدران بيعت كرده ، صحيح است كه نام خلافت بر حكومتى كه از راه زور و قلدرى و ادعاى پوچ بدست آمده ، اطلاق شود ، با آنان بحث لفظى نخواهيم داشت ، بگذار در اينصورت معاويه ، خليفه ى قلدرى و زور باشد و حسن بن على خليفه ى پيغمبر و شريك قرآن و چنين فرض كن كه آنچه در برخى از روايات وارد شده - بنابر اينكه سندش صحيح و متنش بر كنار از تحريف باشد - از قبيل بكار بردن كلمه ى خليفه در اين اصطلاح جديد مى باشد !

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:41:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.
     
     
    مداحی های محرم