حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 6110
  • دیروز: 1092
  • 7 روز قبل: 2006
  • 1 ماه قبل: 11408
  • کل بازدیدها: 2481400





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • قرباني تقدير
  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
  • اشرف مخلوقات


  •   مناجات امام سجاد عليه السلام در كنار كعبه   ...

    طاووس يمانى مى گويد:

    على بن الحسين عليه السلام را ديدم كه از وقت عشا تا سحر به دور كعبه طواف مى كرد و به عبادت پروردگار مشغول بود.

    وقتى كه خلوت شد و حجاج به منازلشان رفتند، به آسمان نگاهى كرد و گفت :

    خدايا! ستارگان در افق ناپديد شدند و چشم هاى مردم به خواب رفته و درهاى رحمت تو بر روى همه نيازمندان درگاهت باز است .

    به پيشگاه با عظمت تو رو آوردم تا بر من رحم نمايى و مرا مورد عفو و گذشت خود قرار دهى و روز قيامت در صحراى محشر چهره جدم محمد صلى الله عليه وآله را به من بنمايانى .

    سپس در حال ناله و گريه چنين دعا مى كردند:

    ((و بعزتك و جلالك ، ما اردت بمعصيتى مخالفتك و ما عصيتك و انا بك شاك ، و لا بنكالك جاهل و لا لعقوبتك متعرض و لكن سولت بى نفسى و اعاننى على ذلك سترك المرخى به على ))

    خدايا! به عزت و جلالت سوگند با نافرمانى خود قصد مخالفت تو را نداشتم و تمردم از اين جهت نيست كه در حقانيت تو شك و ترديد دارم و يا از عذابت بى خبرم و يا به شكنجه تو اعتراض دارم بلكه از اين روست كه مرا هواى نفس فريفته و پرده پوشى تو بر اين امر كمك كرد، بارالهى ! اكنون چه كسى مرا از عذاب تو مى رهاند و چنگ به دامان كه بزنم اگر دست مرا قطع بكنى … واى بر من ! هرچه عمرم طولانى شود، گناهانم بيشتر مى گردد و توبه نمى كنم . آيا وقت آن نرسيده است كه حيا كنم ؟ سپس گريست و گفت :

    اى منتهاى آمال و آرزوها! آيا با اين همه اميد و محبتى كه به تو دارم مرا در آتش مى سوزانى ؟ چقدر كارهاى زشت و شرم آورى نموده ام ! ميان مردم جنايتكارتر از من كسى نيست ! باز اشك ريخت و گفت :

    خدايا! تو از هر عيب و نقص منزهى ، مردم چنان تو را معصيت مى كنند مثل اينكه تو آنان را نمى بينى ، و چنان حلم مى ورزى كه گويا تو را نافرمانى نكرده اند و طورى به خلق محبت مى كنى ، مثل اينكه به آنان نيازمندى ، با اينكه خدايا تو از همه آنها بى نيازى .

    آنگاه بر روى زمين افتاد و غش كرد. من نزديك رفتم سر او را بر زانو نهادم ، چنان گريه كردم كه قطرات اشكم بر صورت آن حضرت چكيد. برخواست و نشست و فرمود:

    كيست مرا از مناجات با پروردگارم باز داشت ؟

    عرض كردم :

    فرزند رسول خدا! من طاووس يمانى ام . اين ناله و فغان چيست ؟ ما جنايتكاران سياه رو هستيم كه بايد آه و ناله داشته باشيم نه شما! كه پدرت حسين عليه السلام و مادرت فاطمه عليهاالسلام و جدت رسول اكرم صلى الله عليه وآله است .

    روى به من كرد و فرمود:

    چه دور رفتى اى طاووس ! از پدر و مادر و جدم سخن مگو. خداوند بهشت را آفريده براى بنده مطيع و نيكوكار، گرچه غلام سياه حبشى باشد و جهنم را آفريده براى بنده معصيت كار، گرچه سيد قريشى باشد.(44) مگر نشنيده اى خداوند مى فرمايد:

    ((فاذا نفخ فى الصور فلاانساب بينهم يومئذ و لا يتسائلون .))(45)

    به خدا سوگند! فردا جز عمل صالح چيزى برايت سودى نمى بخشد.(46)

    44- خلق الله الجنه لمن اطاعه و احسن ولو كان عبدا حبشيا و خلق النار لمن عصاه و لو كان سيدا قرشيا.

    45- هنگامى كه صور دميده شد ديگر خويشاوندى بين مردم نيست و از كسى سؤ ال نمى شود با چه كسى نسبت دارى ؟ مؤ منون - آيه 101

    46- بحار، ج 46، ص 81

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



    [سه شنبه 1395-06-30] [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      طلب روزى حلال ، صدقه است !   ...

    امام زين العابدين عليه السلام سحرگاه در طلب روزى از منزل خارج شد، عرض كردند:

    - يابن رسول الله ! كجا مى رويد؟

    فرمود:

    - از منزل بيرون آمدم تا براى خانواده ام صدقه اى بدهم .

    عرض كردند:

    - چطور به خانواده تان صدقه مى دهيد؟

    فرمود:

    - هركس از راه حلال روزى را به دست آورد (و براى خانواده خود خرج نمايد) در پيشگاه خداوند براى او صدقه محسوب مى شود! (43)

    43- بحار، ج 46، ص 67

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      عاقبت كسى كه حديث پيامبر صلى الله عليه وآله را مسخره كرد!   ...

    امام زين العابدين عليه السلام فرمود:

    انسان نمى داند با مردم چه كند! اگر بعضى امور كه از پيامبر صلى الله عليه وآله شنيده ايم به آنان بگوييم ممكن است مورد تمسخر قرار دهند، از طرفى طاقت هم نداريم اين حقايق را ناگفته بگذاريم !

    ضمرة بن معبد گفت :

    - شما آنچه شنيده ايد بگوييد!

    فرمود:

    - مى دانيد وقتى دشمن خدا را در تابوت مى گذارند، و به گورستان مى برند، چه مى گويد؟

    - خير!

    - به كسانى كه او را مى برند مى گويد:

    آيا نمى شنويد؟ از دشمن خدا به شما شكايت دارم كه مرا فريب داد و به اين روز سياه انداخت و نجاتم نداد. من شكايت دارم از دوستانى كه با من دوستى كردند و مرا خوار نمودند و از اولادى كه حمايتشان كردم ولى مرا ذليل كردند و از خانه اى كه ثروتم را در آبادى آن خرج كردم ولى سرانجام ، ديگران آنجا ساكن شدند. به من رحم كنيد! اين قدر عجله نكنيد!

    ضمرة گفت :

    - اگر بتواند به اين خوبى صحبت كند ممكن است حتى حركت كند و روى شانه حاملين بنشيند!

    امام عليه السلام فرمود:

    - خدايا! اگر ضمرة سخنان پيغمبر صلى الله عليه وآله را مسخره مى كند از او انتقام بگير!

    ضمرة چهل روز زنده بود و بعد فوت كرد. غلام وى كه در كنار جنازه اش ‍ بود، پس از مراسم دفن محضر امام زين العابدين عليه السلام رسيد و در كنار وى نشست . امام فرمود:

    - از كجا مى آيى ؟

    عرض كرد:

    - از دفن ضمرة . وقتى كه خاك بر او ريختند صدايش را شنيدم كه كاملا آن صدا را در زمان زندگى اش مى شناختم . مى گفت :

    - واى بر تو ضمرة بن معبد! امروز هر دوستى كه داشتى خوارت كرد و عاقبت رهسپار جهنم شدى كه پناهگاه و خوابگاه ابدى توست .

    امام زين العابدين فرمود:

    - از خداوند عافيت مساءلت دارم ، زيرا سزاى كسى كه حديث پيغمبر صلى الله عليه وآله را مسخره كند، همين است . (42)

    42- بحار، ج 46، ص 142

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      موعظه خام !   ...

    روزى امام سجاد عليه السلام در منى به حسن بصرى برخورد كه مردم را موعظه مى كرد امام عليه السلام فرمود:

    - اى حسن ! ساكت باش تا من سؤ الى از تو بكنم !

    آيا در سرانجام كار از اين حال كه بين خود و خدا دارى راضى خواهى بود؟

    پاسخ داد:

    - خير! راضى نخواهم بود.

    - آيا در فكر تغيير اين وضع خود هستى تا به وضع و حال شايسته اى كه مورد رضايت تو باشد؟

    حسن بصرى مدتى سر به زير انداخت ، سپس گفت :

    - هر بار با خود عهد مى كنم كه اين حال را تغيير دهم ولى متاءسفانه چنين نمى شود و فقط در حد حرف باقى مى ماند.

    حضرت فرمود:

    - آيا اميدوارى بعد از محمد صلى الله عليه وآله پيغمبرى بيايد كه با تو سابقه آشنايى داشته باشد؟

    - خير!

    - آيا اميدوارى غير از اين ، جهان ديگرى باشد كه در آن كارهاى نيك انجام دهى ؟

    - خير!

    - آيا اگر كسى مختصر عقلى داشته باشد، به همين اندازه كه تو راضى هستى ، از خود راضى بود، تويى كه به طور جدى سعى در تغيير حال خود نمى كنى - و اميد هم ندارى پيامبر ديگرى بيايد و دنياى ديگرى باشد كه در آنجا به اعمال شايسته مشغول شوى ! - حال ، مردم را نيز موعظه مى كنى ؟

    همين كه امام عليه السلام رد شد، حسن بصرى پرسيد:

    - اين شخص كه بود؟

    گفتند:

    - على بن حسين عليه السلام

    گفت :

    - اينان (اهل بيت ) منبع علم و دانش اند.

    از آن پس ديگر كسى نديد حسن بصرى موعظه اى بكند.(41)

    41- بحار، ج 46، ص 116

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      عاقبت ابن زياد!   ...

    ابراهيم (پسر مالك اشتر) سرهاى بريده ابن زياد و سران دشمن را براى مختار فرستاد. مختار در حال غذا خوردن بود كه سرهاى بريده دشمنان را در كنار وى به زمين ريختند.

    مختار گفت :

    - سر مقدس حسين عليه السلام را هنگامى كه ابن زياد غذا مى خورد نزدش آوردند، اكنون حمد و سپاس خداوند را كه سر نحس ابن زياد در هنگام غذا خوردن نزد من آورده شده است !

    در اين هنگام ، مار سفيدى در ميان سرها پيدا شد و درون سوراخ بينى ابن زياد رفت و از سوراخ گوش او بيرون آمد، و اين عمل چندين بار تكرار شد!

    مختار پس از صرف غذا برخاست و با كفشى كه در پايش بود به صورت نحس ابن زياد زد، سپس كفشش را نزد غلامش انداخت و گفت :

    - اين كفش را بشوى كه آن را بر صورت كافرى نجس نهادم !

    مختار سرهاى نحس دشمنان را براى محمد حنفيه در حجاز فرستاد.

    محمد حنفيه نيز سر ابن زياد را نزد امام سجاد عليه السلام فرستاد، امام عليه السلام در آن هنگام مشغول غذا خوردن بودند، فرمودند:

    - روزى كه سر مقدس پدرم را نزد ابن زياد آوردند او غذا مى خورد. از خداوند خواستم ، مرا زنده نگهدارد تا سر بريده ابن زياد را در كنار سفره غذا بنگرم . خداوند را سپاس كه اكنون دعايم مستجاب شد.(40)

    40- بحار، ج 45، ص 335

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      وفادارى اصحاب امام حسين عليه السلام   ...

    در شب عاشورا اصحاب باوفاى امام حسين عليه السلام هر كدام با زبانى ، وفادارى خود را اعلام كردند. به محمد بن بشر خضرمى - يكى از ياران ايشان تازه خبر رسيد كه پسرش در مرز رى به دست كافران اسير شده است ، محمد گفت :

    - اجر و ثواب خود و پسرم را از خداوند مى خواهم . من دوست ندارم كه پسرم گرفتار باشد و من بعد از او زنده بمانم !

    امام حسين عليه السلام كه سخن او را شنيد، فرمود:

    - بيعتم را از تو برداشتم . آزادى ، برو براى آزادى پسرت كوشش كن !

    محمد بن بشر گفت :

    - درندگان مرا بدرند و زنده بخورند، اگر از تو جدا گردم !

    امام حسين عليه السلام پنج لباس برد يمانى - كه قيمت آنها هزار دينار بود - به او داد و فرمود:

    - اينها را به پسرت ديگرت بده تا با دادن اين لباس ها به دشمن (به عنوان هديه ) برادرش را از اسارت آزاد سازد.(39)

    39- بحار، ج 44، ص 394

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      نسخه اى براى گناه كردن !   ...

    مردى خدمت امام حسين عليه السلام رسيد، و عرض كرد كه شخص ‍ گنه كارى هستم و نمى توانم خود را از معصيت نگهدارم ، لذا نيازمند نصايح آن حضرت مى باشم . امام عليه السلام فرمودند:

    پنج كار را انجام بده ، بعد هر گناهى مى خواهى بكن !

    اول : روزى خدا را نخور، هر گناهى مايلى بكن !

    دوم : از ولايت خدا خارج شو، هر گناهى مى خواهى بكن !

    سوم : جايى را پيدا كن كه خدا تو را نبيند، سپس هر گناهى مى خواهى بكن !

    چهارم : وقتى ملك الموت براى قبض روح تو آمد اگر توانستى او را از خودت دور كن و بعد هر گناهى مى خواهى بكن !

    پنجم : وقتى مالك دوزخ تو را داخل جهنم كرد، اگر امكان داشت داخل نشو و آن گاه هر گناهى مايلى انجام بده !(38)

    38- بحار، ج 87، ص 126

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      چه كسى براى حسينم گريه مى كند؟   ...

    هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم شهادت حسين عليه السلام و ساير مصيبت هاى او را به دختر خود، خبر داد؛ فاطمه عليهاالسلام سخت گريه نمود و عرض كرد:

    - پدر جان ! اين گرفتارى چه زمانى رخ مى دهد؟

    رسول خدا فرمود:

    - زمانى كه من و تو و على در دنيا نباشيم .

    آن گاه گريه فاطمه شديدتر شد. عرض كرد:

    - چه كسى بر حسينم گريه مى كند، و به عزادارى او قيام مى نمايد؟

    پيامبر فرمود:

    - فاطمه ! زنان امتم بر زنان اهل بيتم ، و مردان بر مردان گريه مى كنند و در هر سال ، عزادارى او را تجديد مى كنند. روز قيامت كه فرا رسد، تو براى زنان شفاعت مى كنى و من براى مردان ، و هر كه بر گرفتارى حسين گريه كند، دست او را مى گيريم و داخل بهشت مى كنيم . فاطمه جان ! تمام ديده ها روز قيامت گريان است ، مگر چشمى كه بر مصيبت حسين گريه كند! آن چشم براى رسيدن به نعمت هاى بهشت خندان است !(37)

    37- بحار، ج 44، ص 292

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      حمايت از حيوانات !   ...

    روزى امام حسن عليه السلام حين غذا خوردن ، جلوى سگى كه در نزديكى ايشان ايستاده بود، چند لقمه غذا انداخت .

    كسى پرسيد:

    - يابن رسول الله ! اجازه مى دهيد سگ را دور كنم ؟

    حضرت فرمود:

    - به حيوان كارى نداشته باش !

    من از خدايم حيا مى كنم كه جاندارى نگاه به غذاى من كند و من غذايش ندهم و برانمش !(36)

    36- بحار، ج 43، ص 352

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پاسخ منفى به خواستگارى معاويه   ...

    پس از شهادت امير مؤ منان على عليه السلام ، معاويه بر اريكه قدرت تكيه زد و حكمران سراسر سرزمين هاى اسلامى شد.

    به مروان كه از طرف او فرماندار مدينه گشته بود، در ضمن نامه اى دستور داد دختر عبدالله بن جعفر (برادر زاده على عليه السلام ) را براى پسرش يزيد خواستگارى كند و تذكر داده بود كه هر اندازه پدرش مهريه خواست ، مى پذيرم و هر قدر قرض داشته باشد مى پردازم ، به اضافه اينكه اين وصلت ، سبب صلح بين بنى هاشم و بنى اميه خواهد شد.

    مروان پس از دريافت نامه براى خواستگارى نزد عبدالله بن جعفر آمد. عبدالله گفت :

    - اختيار زنان ما با حسن بن على عليه السلام است ، دخترم را از او خواستگارى كن !

    مروان به حضور امام حسن عليه السلام رسيد و دختر عبدالله را خواستگارى كرد.

    امام حسن عليه السلام فرمود:

    - هر كسى را در نظر دارى دعوت كن تا من نظرم را در آن جمع بگويم .

    او نيز بزرگان طايفه بنى هاشم و بنى اميه را دعوت كرد و همه حاضر شدند.

    مروان در ميان جمع برخاست و پس از حمد و ثناى خداوند چنين گفت :

    - معاويه به من فرمان داده تا زينب دختر عبدالله بن جعفر(33) را براى يزيد بن معاويه با اين شرايط خواستگارى كنم :

    1- هر اندازه پدرش مهريه تعيين كند، مى پذيريم .

    2- هر قدر پدرش قرض داشته باشد او را ادا مى كنيم .

    3- اين وصلت موجب صلح بين دو طايفه بنى اميه و بنى هاشم مى گردد.

    4- يزيد بن معاويه فردى است كه نظير ندارد! به جانم سوگند، افتخار شما به يزيد بيشتر از افتخار يزيد به شماست !

    5- يزيد كسى است كه به بركت سيماى او از ابر طلب باران مى شود!

    آن گاه سكوت نمود و كنار نشست .

    امام حسن پس از اينكه حمد و ثناى خداى را بجاى آورد به مروان فرمود:

    اما در مورد مهريه ، ما هرگز در تعين مهريه براى دختران و بستگان پيغمبر از سنت آن حضرت (34) تجاوز نمى كنيم .

    و در مورد اداى قرض هاى پدرش ؛ چه وقت زن هاى ما قرض هاى پدرانشان را داده اند كه چنين مطلبى پيشنهاد شود!

    درباره صلح دو طايفه بايد بگويم : ((فانا عاديناكم لله و فى الله فلانصالحكم للدنيا))

    ((دشمنى ما با شما، براى خدا و در راه خدا است ، بنابراين براى دنيا با شما صلح نمى كنيم .))

    در مورد اينكه افتخار ما به وجود يزيد بيشتر از افتخار يزيد به ما است ، اگر مقام خلافت بالاتر از مقام نبوت است ، ما بايد بر يزيد افتخار كنيم و اگر مقام نبوت بالاتر از مقام خلافت است او بايد به وجود ما افتخار كند.

    اما اينكه گفتى به بركت چهره يزيد، از ابر طلب باران مى شود، اين مقام فقط به محمد و خاندان محمد صلى الله عليه و آله وسلم منحصر است كه از بركت چهره نورانى آنان طلب باران مى شود.

    صلاح ما اين است كه دختر عبدالله را به ازدواج پسر عمويش قاسم بن محمد بن جعفر در آوريم و من هم اكنون او را به ازدواج قاسم در آوردم ، و مهريه اش را زمين مزروعى كه در مدينه دارم قرار دادم … همين زمين مزروعى زندگى آنان را تاءمين مى كند و ديگر نيازى به ديگران نيست .

    مروان گفت :

    - اى بنى هاشم ! آيا اين گونه با ما رو به رو مى شويد و به سخنان ما پاسخ مى دهيد و صريح كارشكنى مى كنيد؟

    امام حسن عليه السلام فرمود:

    - آرى ! هر يك از اين پاسخ ‌ها، در برابر هر يك از مواد سخنان شما است .

    مروان از گرفتن جواب مثبت ، ماءيوس شد و ماجرا را در ضمن نامه اى براى معاويه ، نوشت .

    معاويه گفت :

    - ما از ايشان خواستگارى كرديم ، جواب منفى به ما دادند، ولى اگر آنان از ما خواستگارى كنند، جواب مثبت خواهيم داد!(35)

    33- بعضى روايت هاى نام اين دختر را ام كلثوم و به جاى امام حسن (ع ) امام حسين (ع ) ذكر كرده اند.

    34- 400 يا 450، به نقلى 500 درهم است .

    35- بحار، ج 44، ص 119، 120

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.
     
     
    مداحی های محرم