حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 5046
  • دیروز: 1092
  • 7 روز قبل: 2006
  • 1 ماه قبل: 11408
  • کل بازدیدها: 2481400





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • آوا
  • نورفشان
  • فاطمه حیدرپور


  •   روش بزرگوارى   ...

    امام سجاد عليه السلام كنيزى داشت . روزى آب روى دست امام مى ريخت تا آن حضرت آماده نماز گردد. اتفاقا خسته شد و ظرف آب از دستش افتاد و بر سر امام آسيب رساند. حضرت سر بلند كرده و به سوى كنيز متوجه شد. كنيز گفت :

    - ((و الكاظمين الغيظ.))

    حضرت فرمود: من خشم خود را فرو بردم .

    كنيز گفت : ((و العافين عن الناس )).

    امام عليه السلام فرمود: خداوند تو را عفو كند. (يعنى من از تو گذشت كردم ).

    كنيز گفت : ((و الله يحب المحسنين )). (41)

    امام عليه السلام فرمود: برو كه در راه خداوند، عزيز و بزرگ و آزادى .(42)

    41- آل عمران ، آيه 33. ترجمه : آنان خشم فرو نشانند، از بدى مردم درگذرند و خداوند دوستار نيكوكاران است .

    42- بحار ج 46، ص 68 - ج 71، ص 398 و 413 و ج 80، ص 329.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



    [سه شنبه 1395-06-30] [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      امام زين العابدين عليه السلام از عبادت على عليه السلام مى گويد   ...

    روزى امام باقر عليه السلام محضر پدر بزرگوارش امام زين العابدين عليه السلام مشرف شد و احساس كرد كه حضرت در عبادت كردن به جايى رسيده كه هيچ كس به آن مرحله نرسيده است . صورتش از شب زنده دارى زرد شده و چشمهايش از گريه سرخ گرديده و پيشانى اش پينه بسته و دو ساق پاى او از كثرت ايستادن در نماز ورم كرده است . حضرت باقر عليه السلام مى فرمايد: چون پدرم را در اين حال ديدم ديگر نتوانستم خوددارى كنم و به گريه افتادم . پدرم در آن وقت به فكر فرو رفته بود. پس از لحظاتى از ورود من آگاه گشت . ديد كه من گريه مى كنم . روى به من كرد و فرمود: فرزندم ! يكى از نوشته ها كه عبادت اميرالمؤ منين عليه السلام در آن نوشته شده بياور. من نوشته را تقديم كردم . كمى از آن خواندند، سپس با حالتى افسرده و ناراحت نوشته را بر زمين گذاشت و فرمود: چه كسى مى تواند مانند على بن ابى طالب عليه السلام عبادت كند. (40)

    40- بحار: ج 46، ص 74.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      نصيحت پدرانه   ...

    امام زين العابدين عليه السلام به فرزندش (امام محمد باقر عليه السلام ) فرمود:

    - فرزندم ! با پنج كس همنشينى و رفاقت مكن !

    - از همنشينى با ((دروغگو)) پرهيز كن ؛ زيرا او مطالب را برخلاف واقع نشان مى دهد. دور را نزديك و نزديك را به تو دور جلوه مى دهد.

    - از همنشينى با ((گناهكار و لاابالى )) بپرهيز؛ زيرا او تو را به بهاى يك لقمه يا كمتر از آن (مثلا به يك وعده لقمه ) مى فروشد.

    - از همنشينى با ((بخيل )) پرهيز نما؛ كه او از كمك مالى به تو آن گاه كه بسيار به او نيازمندى ، مضايقه مى كند. (در نيازمندترين وقتها، تو را يارى نمى كند.)

    - از همنشينى با ((احمق )) (كم عقل ) اجتناب كن ؛ زيرا او مى خواهد به تو سودى برساند ولى (بواسطه حماقتش ) به تو زيان مى رساند.

    - از همنشينى با((قاطع رحم )) (كسى كه رشته خويشاوندى را مى برد) بپرهيز؛ كه او در سه جاى قرآن (38) مورد لعن و نفرين قرار گرفته است . (39)

    38- سوره هاى محمد، آيه 2 و رعد، آيه 25 و بقره ، آيه 27.

    39- بحار: ج 74، ص 196 و 208 و جلد 78، ص 137 با تفاوت مختصر.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      چگونه دعا كنيم   ...

    شخصى در محضر امام زين العابدين عليه السلام عرض كرد:

    - الهى ! مرا به هيچ كدام از مخلوقاتت محتاج منما!

    امام عليه السلام فرمود: هرگز چنين دعايى مكن ! زيرا كسى نيست كه محتاج ديگرى نباشد و همه به يكديگر نيازمندند.

    بلكه هميشه هنگام دعا بگو:

    - خداوندا! مرا به افراد پست فطرت و بد نيازمند مساز!(37)

    37- بحار: ج 78، ص 135.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      امام زين العابدين عليه السلام و اهميت عبادت   ...

    فاطمه دختر على عليه السلام روزى امام زين العابدين عليه السلام را ديد كه وجود نازنين او در اثر كثرت عبادت رنجور و ناتوان گرديده است . بدون درنگ پيش جابر آمد و گفت :

    - جابر! اى صحابه رسول خدا! ما بر گردن شما حقوقى داريم . يكى از آنها اين است كه اگر ببينى كسى از ما خود را از بسيارى عبادت و پرستش به هلاكت مى رساند، او را تذكر دهى تا جان خود را حفظ نمايد. اينك على بن الحسين عليه السلام يادگار برادرم خود را از كثرت عبادت رنجور كرده و پيشانى و زانوهاى او پينه بسته است .

    جابر به خانه امام چهارم عليه السلام رهسپار گشت . در جلوى در كودكى را همراه با پسر بچه هايى از بنى هاشم ديد. جابر به راه رفتن اين كودك با دقت نگاه كرد و با خود گفت . اين راه رفتن پيغمبر است . سپس پرسيد:

    - پسر جان ! اسمت چيست ؟

    فرمود: ((من محمد بن على بن حسينم )).

    جابر به شدت گريست و گفت :

    - پدرم فداى تو باد! نزديك من بيا.

    آن حضرت جلو آمد. جابر دكمه هاى پيراهن امام باقر عليه السلام را باز كرد.

    دست بر سينه اش گذاشت و بوسيد و در اين حال گفت :

    - من از طرف پيغمبر صلى الله عليه و آله به تو سلام مى رسانم . حضرت به من دستور داده بود كه با تو چنين رفتار كنم .

    سپس گفت از پدر بزرگوارت اجازه بگير.

    حضرت باقر عليه السلام پيش پدر آمد و رفتار پيرمرد و آنچه كه گفته بود بر ايشان توضيح داد. امام فرمود:

    - فرزندم ! او جابر است . بگو وارد شود.

    جابر وارد شد. امام زين العابدين عليه السلام را در محراب ديد كه عبادت پيكرش را در هم شكسته و ناتوان كرده است .

    امام عليه السلام به احترام جابر برخاست و از جابر احوالپرسى نمود و او را در كنار خود نشاند.

    جابر عرض كرد: اى پسر پيغمبر! تو كه مى دانى خداوند بهشت را براى شما و دوستان شما آفريده و جهنم را براى دشمنانتان . پس علت اين همه كوشش و زحمت در عبادت چيست ؟

    امام عليه السلام فرمود: مگر رسول خدا صلى الله عليه و آله را نديده بودى با آنكه خداوند در قرآن به آن حضرت گفته بود همه گناهان تو را آمرزيده ايم باز جدم كه پدر و مادرم فداى او باد آنقدر عبادت كرد تا پا و ساقهاى مباركش ورم نمود. عرض كردند: شما با اين مقام باز هم عبادت مى كنيد؟

    فرمود: ((اءفلا اءكون عبدا شكورا)) آيا بنده سپاسگزار خدا نباشم ؟

    جابر دانست سخنانش در امام عليه السلام اثر ندارد و باعث نمى شود كه از روش پرزحمت خود دست بردارد.

    عرض كرد فرزند پيغمبر! پس حداقل جان خود را حفظ كن زيرا كه شما از خانواده اى هستيد كه بلا و گرفتارى بواسطه آنان دفع مى شود و باران رحمت به بركت وجودشان نازل مى گردد.

    فرمود: جابر! من از روش پدرانم دست برنمى دارم تا به ديدار ايشان نائل گردم . جابر گفت : به خدا سوگند! ميان اولاد پيامبران كسى را مانند على بن الحسين عليه السلام نمى بينم ، مگر يوسف پيغمبر. قسم به پروردگار! فرزندان اين بزرگوار بهتر از فرزندان حضرت يوسف هستند و از فرزندان او كسى است كه زمين را پر از عدل و داد مى كند، بعد از آنكه پر از ظلم و ستم شود (اشاره به حضرت حجة بن الحسن ارواحنا له الفداء). (36)

    35- بحار: ج 46، ص 54.

    36- بحار: ج 46،ص 60.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      برخورد پسنديده   ...

    يكى از خويشان امام زين العابدين عليه السلام در برابر آن حضرت ايستاد و زبان به ناسزاگويى گشود. حضرت در پاسخ او چيزى نگفت . هنگامى كه مرد از پيش حضرت رفت . امام به اصحاب خود فرمود:

    - آنچه را كه اين مرد گفت ، شنيديد. اكنون دوست دارم ، همراه من بياييد تا نزد او برويم و جواب مرا نيز به او بشنويد.

    عرض كردند: حاضريم ، ما دوست داشتيم شما هم همانجا پاسخ ايشان را بگوييد و ما هم آنچه مى توانيم به او بگوييم .

    سپس امام نعلين خويش را پوشيده ، به راه افتاد. در بين راه اين آيه را مى خواند:

    - ((والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و الله يحب المحسنين .))(34)

    راوى مى گويد: ما از خواندن اين آيه دانستيم به او چيزى نخواهد گفت . وقتى رسيديم به خانه آن مرد، او را صدا زد و فرمود:

    - به او بگوييد على بن الحسين با تو كار دارد.

    همين كه متوجه شد امام زين العابدين عليه السلام آمده است در حاليكه آماده مقابله و دفاع بود از منزل بيرون آمد و يقين داشت آن جناب براى تلافى جسارتهايى كه از او سر زده آمده است .

    ولى چشم امام عليه السلام كه به او افتاد، فرمود:

    - برادر! چندى پيش نزد من آمدى و آنچه خواستى به من گفتى . اگر آن زشتيها كه به من گفتى در من هست ، هم اكنون استغفار مى كنم و از خداوند مى خواهم مرا بيامرزد و اگر آن چه به من گفتى در من نيست ، خداوند تو را بيامرزد.

    راوى مى گويد: آن شخص سخن حضرت را كه شنيد پيش آمد و پيشانى امام عليه السلام را بوسيد و عرض كرد:

    - آرى ! آن چه من گفتم در شما نيست و من به آن چه گفتم سزاوارترم .

    32- آنان كه خشم خود فرو خورند و از مردم گذشت نمايند و خدا دوست دارد نيكوكاران را. سوره آل عمران آيه 134.

    33- بحار: ج 46، ص 54.

    34- آنان كه خشم خود فرو خورند و از مردم گذشت نمايند و خدا دوست دارد نيكوكاران را. سوره آل عمران آيه 134.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      اشكى بر سيدالشهداء عليه السلام   ...

    سيد على حسينى كه از اصحاب امام رضا عليه السلام است مى گويد:

    من همسايه امام على بن موسى الرضا عليه السلام بودم . چون روز عاشورا مى شد از ميان برادران دينى ما يك نفر مقتل امام حسين عليه السلام را مى خواند و به اين روايت رسيد كه حضرت باقر عليه السلام فرمود:

    - ((هر كس از ديده هاى او ولو به قدر بال پشه اى اشك بيرون بيايد. خداوند گناهانش را مى آمرزد. اگر چه مانند كف درياها باشد.))

    در آن مجلس شخص نادانى كه ادعاى علم مى كرد. حضور داشت و بر آن بود كه اين حديث نبايد صحيح باشد. چگونه گريستن به آن اندكى بر حضرت حسين عليه السلام اين قدر ثواب مى تواند داشته باشد؟ با ايشان مباحثه بسيار كرديم و در آخر هم از گمراهى خود برنگشت و برخاست و رفت .

    آن شب گذشت . چون روز شد، نزد ما آمد و از گفته هايش معذرت خواست ، اظهار ندامت كرد و گفت :

    - شب گذشته در خواب ديدم قيامت برپا شده است و پل صراط بر روى جهنم كشيده اند و پرونده هاى اعمال را گشوده اند و آتش جهنم را افروخته اند و بهشت را زينت كرده اند. در آن وقت گرما شديد شد و عطش ‍ سنگين بر من غلبه كرد. چون به جانب راست خود نگاه كردم حوض كوثر را ديدم و بر لب آن دو مرد و يك زن را مشاهده كردم كه ايستاده اند و نور جمال ايشان صحراى محشر را روشن كرده است . در حاليكه لباس سياه پوشيده اند و مى گريند. از كسى پرسيدم : اينها كيستند كه بر كنار كوثر ايستاده اند؟

    پاسخ داد: يكى محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و ديگرى على مرتضى و آن زن فاطمه زهرا عليهاالسلام است .

    گفتم : چرا سياه به تن دارند، غمگين هستند و مى گريند؟

    گفت : مگر نمى دانى كه امروز عاشوراست ؟

    گفتم : روز شهادت شهيد كربلا امام حسين عليه السلام است . آنان به اين جهت غمناكند.

    سپس نزديك حضرت فاطمه عليهاالسلام رفتم و گفتم :

    - اى دختر رسول خدا! تشنه ام . آن حضرت از روى غضب به من نظر كرد و گفت :

    - تو مگر همان شخص نيستى كه فضيلت گريستن بر ميوه قلبم ، نور چشمم ، فرزندم حسين را انكار مى كردى ؟ با اينكه با ظلم و ستم او را شهيد كردند. لعنت خدا بر قاتلين و ظالمين و كسانى كه ايشان را از آشاميدن آب منع كردند.

    در اين حال از خواب وحشتناك بيدار شدم و از گفته خود پشيمان گشتم . اكنون از شما معذرت مى خواهم و باشد كه از تقصير من درگذريد.

    (31)

    31- بحار: ج 44، ص 293.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      اولين بانوى شهيد عاشورا   ...

    وهب پسر عبدالله روز عاشورا همراه مادر و همسرش در ميان لشكر امام حسين عليه السلام بود. روز عاشورا مادرش به او گفت : فرزند عزيزم ! به يارى فرزند رسول خدا قيام كن .

    وهب در پاسخ گفت : اطاعت مى كنم . و كوتاهى نخواهم كرد. سپس به سوى ميدان حركت كرد.

    در ميدان جنگ پس از آنكه رجز خواند و خود را معرفى نمود به دشمن حمله كرد و سخت جنگيد. بعد از آنكه عده اى را كشت به جانب مادر و همسرش برگشت . در مقابل مادر ايستاد و گفت :

    - اى مادر! اكنون از من راضى شدى ؟

    مادرش گفت : من از تو راضى نمى شوم ، مگر اينكه در پيش روى امام حسين عليه السلام كشته شوى .

    همسر وهب گفت : تو را به خدا سوگند! كه مرا در مصيبت خود داغدار منما.

    مادر وهب گفت : فرزندم ! گوش به سخن اين زن مده . به سوى ميدان حركت كن و در پيش روى فرزند پيغمبر صلى الله عليه و آله بجنگ تا شهيد شوى تا فرداى قيامت براى تو شفاعت نمايد.

    وهب به ميدان كارزار برگشت و رجز مى خواند كه مطلع آن چنين است :

    - ((انى زعيم لك ام وهب بالطعن فيهم تارة و الضرب …)).

    1- اى مادر وهب ! من گاهى با نيزه و گاهى با شمشير زدن در ميان اينها تو را نگهدارى مى كنم .

    2- ضربت جوانى كه به پروردگارش ايمان آورده است تا اينكه تلخى جنگ را به اين گروه ستمگر بچشاند.

    3- من مردى هستم ، قدرتمند و شمشير زن و در هنگام بلا، سست و ناتوان نخواهد شد. خداى دانا برايم كافى است .

    و با تمام قدرت مى جنگيد تا اينكه نوزده نفر سوار و بيست نفر پياده از لشكر دشمن را به قتل رساند. سپس دستهايش قطع شد. در اين وقت همسرش ‍ عمود خيمه را گرفت و به سوى وهب شتافت در حالى كه مى گفت : اى وهب ! پدر و مادرم فداى تو باد. تا مى توانى در راه پاكان و خاندان پيامبر بجنگ .

    وهب خواست كه همسرش را به سراپرده زنان بازگرداند. همسرش دامن وهب را گرفت و گفت :

    - من هرگز باز نمى گردم تا اينكه با تو كشته شوم .

    امام حسين عليه السلام كه اين منظره را مشاهده كرد، به آن زن فرمود:

    - خداوند جزاى خير به شما دهد و تو را رحمت كند. به سوى زنان برگرد. زن برگشت سپس وهب به جنگ ادامه داد تا شهيد شد.- رحمة الله عليه همسر وهب پس از شهادت او بى تابانه به ميدان دويد و خونهاى صورت وهب را پاك مى كرد كه چشم شمر به آن بانوى باوفا افتاد و به غلام خود دستور داد تا با عمودى كه در دست داشت بر او زد و شهيدش نمود. اين اولين بانويى بود كه در لشكر امام حسين عليه السلام روز عاشورا شهيد شد.(30)

    30- بحار: ج 45، ص 16.

    در خبر ديگر آمده است : وهب نصرانى بود. او با مادرش بوسيله امام حسين عليه السلام مسلمان شدند و روز عاشورا 24 نفر پياده و 12 نفر سوار از لشكر دشمن به درك فرستاد. سپس او را اسير كردند. نزد عمر بن سعد بردند. ابن سعد گفت : عجب شجاعت و قدرت فوق العاده داشتى ! سپس دستور داد: گردن وهب را زدند و سر مباركش را به سوى لشكر امام حسين عليه السلام انداختند. مادر وهب سر او را برداشت و بوسيد. آن گاه به طرف لشكر امام حسين عليه السلام انداختند. سر مبارك به مردى خورد و او را كشت . سپس مادر وهب عمود خيمه را به دست گرفت و به دشمن حمله كرد و دو نفر از آنان را به هلاكت رساند. امام حسين عليه السلام به مادر وهب فرمود: برگرد! زيرا جهاد براى زن جايز نيست . مادر وهب در حالى برگشت كه مى گفت : خدا! اميد مرا نااميد مكن . امام عليه السلام به او فرمود: خداوند تو را نااميد نخواهد كرد و فرزندت در كنار پيغمبر عليه السلام خواهد بود.(ن )

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      نماز در رزمگاه   ...

    روز عاشورا هنگام نماز ظهر ابو ثمامه صيداوى به امام حسين عليه السلام عرض كرد:

    - يا ابا عبدالله ! جانم فداى تو باد! لشكر به تو نزديك شده ، به خدا شما كشته نخواهى شد تا من در حضورتان كشته شوم . دوست دارم نماز ظهر را با شما بخوانم و آن گاه با آفريدگار خويش ملاقات نمايم .

    حضرت سر به سوى آسمان بلند كرد و فرمود:

    - به ياد نماز افتادى . خداوند تو را از نمازگزاران قرار دهد. آرى ! اكنون اول وقت نماز است . از اين مردم بخواهيد دست از جنگ بردارند تا ما نماز بگذاريم .

    حصين نمير چون سخن امام را شنيد، گفت :

    - نماز شما قبول درگاه الهى نيست ! حبيب بن مظاهر در پاسخ خطاب به او اظهار داشت : اى خبيث ! تو گمان مى كنى نماز فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله قبول نمى شود و نماز تو قبول مى شود؟!…

    سپس زهير بن قين و سعيد بن عبدالله در جلو حضرت ايستادند و امام عليه السلام با نصف ياران خود نماز خواندند. سعيد بن عبدالله از هر جا كه تير به سوى امام حسين عليه السلام مى آمد خود را نشانه تير قرار مى داد و به اندازه اى تير بارانش كردند كه روى زمين افتاد و گفت :

    - خدايا! اين گروه را همانند قوم عاد و ثمود لعنت فرما! خدايا! سلام مرا به محضر پيامبرت برسان و آن حضرت را از درد اين همه زخمها كه بر من وارد شده آگاه نما. زيرا كه هدفم از اين كار تنها يارى فرزندان پپامبر تو مى باشد.

    سعيد پس از اين جريان به شهادت رسيد. رحمت و رضوان الهى بر او باد.(29)

    29- بحار: ج 45، ص 21.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مشتى از خاك كربلا   ...

    حرثمه مى گويد:

    چون از جنگ صفين همراه على عليه السلام برگشتيم ، آن حضرت وارد كربلا شد. در آن سرزمين نماز خواند. و آن گاه مشتى از خاك كربلا برداشت و آن را بوييد و سپس فرمود:

    - آه ! اى خاك ! حقا كه از تو مردمانى برانگيخته شوند كه بدون حساب داخل بهشت گردند.

    وقتى حرثمه به نزد همسرش كه از شيعيان على عليه السلام بود بازگشت ماجرايى كه در كربلا پيش آمده بود براى وى نقل كرد و با تعجب پرسيد: اين قضيه را على عليه السلام از كجا و چگونه مى داند؟

    حرثمه مى گويد: مدتى از ماجرا گذشت . آن روز كه عبيدالله بن زياد لشكر به جنگ امام حسين عليه السلام فرستاد، من هم در آن لشكر بودم .

    هنگامى كه به سرزمين كربلا رسيدم ، ناگهان همان مكانى را كه على عليه السلام در آنجا نماز خواند و از خاك آن برداشت و بوييد ديده و شناختم و سخنان على عليه السلام به يادم افتاد. لذا از آمدنم پشيمان شده ، اسب خود را سوار شدم و به محضر امام حسين عليه السلام رسيدم و بر آن حضرت سلام كردم و آنچه را كه در آن محل از پدرش على عليه السلام شنيده بودم ، برايش نقل كردم .

    امام حسين عليه السلام فرمود:

    - آيا به كمك ما آمده اى يا به جنگ ما؟

    گفتم : اى فرزند رسول خدا! من به يارى شما آمده ام نه به جنگ شما. اما زن و بچه ام را گذارده ام و از جانب ابن زياد برايشان بيمناكم . حسين عليه السلام اين سخن را كه شنيد فرمود:

    - حال كه چنين است از اين سرزمين بگريز كه قتلگاه ما را نبينى و صداى ما را نشنوى . به خدا سوگند! هر كس امروز صداى مظلوميت ما را بشنود و به يارى ما نشتابد، داخل آتش جهنم خواهد شد. (28)

    28- بحار: ج 44، ص 255.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.
     
     
    مداحی های محرم