حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 3839
  • دیروز: 1092
  • 7 روز قبل: 2006
  • 1 ماه قبل: 11408
  • کل بازدیدها: 2481400





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ
  • نورفشان


  •   ابوحنيفه در محضر امام صادق عليه السلام   ...

    ابوحنيفه پيشواى فرقه حنفى مى گويد:

    روزى به خانه امام صادق عليه السلام رفتم كه آن حضرت را ملاقات كنم .

    اجازه ملاقات خواستم ، امام عليه السلام اجازه نداد.

    در اين وقت عده اى از مردم كوفه آمدند. امام عليه السلام به آنها اجازه ملاقات داد. من هم با آنها داخل خانه شدم . چون به محضرش رسيدم ، گفتم :

    - فرزند رسول خدا! بهتر است كسى را به كوفه بفرستيد تا مردم را از دشنام اصحاب حضرت محمد صلى الله عليه و آله باز داريد. من بيش از ده هزار نفر را مى دانم كه به ياران و اصحاب پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله دشنام مى دهند.

    حضرت فرمود:

    - مردم از من قبول نمى كنند. گفتم :

    - چه كسى از شما نمى پذيرد، شما فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستيد.

    امام عليه السلام فرمود:

    - تو يكى از آنها هستى كه حرفهاى مرا نمى پذيرى . اكنون بدون اجازه داخل خانه من شدى و بدون اجازه من نشستى و بدون اجازه من شروع به سخن نمودى . سپس فرمود:

    - شنيدم تو بر مبناى قياس فتوا مى دهى ؟ (52)

    گفتم : آرى !

    حضرت فرمود:

    - واى بر تو! نخستين كسى كه در مقابل فرمان خداوند به قياس گرفتار شد، شيطان بود. آن گاه كه خداوند به او دستور داد به آدم سجده كند.

    گفت :

    - من سجده نمى كنم . زيرا كه مرا از آتش آفريدى و آدم را از گل و آتش برتر است . بنابراين با قياس نمى توان حق را پيدا كرد. براى اينكه مطلب را خوب بفهمى از تو مى پرسم :

    - اى ابوحنيفه ! به نظر شما كشتن كسى به ناحق مهمتر است يا زنا؟

    گفتم : كشتن كسى به ناحق ، فرمود:

    - پس چرا براى اثبات قتل ، خداوند دو شاهد قرار داده و در زنا چهار شاهد؟ آيا اين دو تا را به يكديگر مى توان قياس نمود؟

    گفتم : نه ! فرمود: بول كثيف تر است يا منى ؟

    گفتم : بول .

    فرمود: پس چرا خداوند در بول دستور مى دهد وضو بگيريد و در منى غسل كنيد؟ آيا اين دو را مى توان به يكديگر قياس كرد؟

    گفتم : نه !

    فرمود: آيا نماز مهمتر است يا روزه ؟

    گفتم : نماز.

    فرمود: پس چرا بر زن حائض قضاى روزه واجب است ولى قضاى نماز واجب نيست ؟ آيا اينها را به يكديگر مى توان قياس نمود؟

    گفتم : نه !

    فرمود: آيا زن ضعيف تر است يا مرد؟

    گفتم : زن .

    فرمود: پس چرا خداوند در ارث براى مرد دو سهم قرار داده و براى زن يك سهم ؟ آيا اين حكم با قياس درست مى شود؟

    گفتم : نه !

    فرمود: چرا خداوند دستور داده است كه اگر كسى ده درهم دزدى كند بايد دست او قطع شود ولى اگر كسى دست كسى را قطع كند، ديه آن پانصد درهم است ؟ آيا اين حكم با قياس سازگار است ؟

    گفتم : نه !

    فرمود: شنيده ام در تفسير اين آيه كه خداوند مى فرمايد:

    - ((ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم )) ، يعنى روز قيامت درباره نعمتها از شما پرسيده خواهد شد. گفته ايد منظور از نعمتها، غذاهاى لذيذ و آبهاى خنك در تابستان مى خورند، مى باشد.

    گفتم : آرى ! من اينطور معنى كرده ام .

    فرمود: اگر كسى تو را دعوت كند و غذاى لذيذ و گوارا در اختيار تو بگذارد، پس از آن بر تو منت گذارد، درباره چنين آدمى چگونه قضاوت مى كنى ؟

    گفتم : مى گويم آدم بخيلى است .

    فرمود: آيا خداوند بخيل است (در روز قيامت راجع به غذاها و آبهايى كه به ما داده ، مورد سوال قرار دهد؟).

    گفتم : پس مقصود از نعمتهايى كه خداوند مى فرمايد انسان درباره آن مورد سؤ ال قرار مى گيرد چيست ؟

    فرمود: مقصود نعمت دوستى و محبت ما خاندان پيامبر است .

    52- قياس آن است كه خداند حكمى را در موردى بيان كند و بدون درك حكمت آن ، در مورد دوم در آن مورد نيز جارى گردد.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



    [سه شنبه 1395-06-30] [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      خداوند، پناه بى پناهان   ...

    شخصى محضر امام صادق عليه السلام آمد و درباره وجود خداوند پرسش ‍ نمود. حضرت فرمود: اى بنده خدا! تا بحال سوار كشتى شده اى ؟

    گفت : آرى !

    فرمود: آيا كشتى تو هيچ شكسته است بطوريكه گرفتار امواج خروشان دريا شوى و در آن نزديكى نه كشتى ديگرى باشد كه تو را نجات دهد و نه شناگر توانايى كه تو را برهاند و اميد نجاب به رويت كاملا بسته گردد؟

    گفت : آرى ! چنين صحنه اى برايم پيش آمده است . فرمود: در آن لحظه خطرناك آيا دلت متوجه به چيز حقيقى شد كه بتواند تو را از آن ورطه هولناك نجات بخشد؟ گفت : بلى ! فرمود:

    - همانا چيز حقيقت خداى قادر است و او آنجا كه نجات دهنده اى نيست ، تنها نجات دهنده به نظر مى آيد و پناه بى پناهان است . (51)

    51- بحار: ج 3،ص 41، ج 67، ص 137 و ج 92، ص 232 و 24 با كمى تفاوت .

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      راهنمايى به پروردگار   ...

    عبد الله ديصانى كه منكر خدا بود خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض كرد: مرا به پروردگارم راهنمايى كن .

    امام عليه السلام فرمود: نامت چيست ؟

    ديصانى بدون آنكه اسمش را بگويد برخاست و بيرون رفت .

    دوستانش گفتند:

    چرا نامت را نگفتى ؟

    عبدالله گفت :

    - اگر اسمم را مى گفتم كه عبدالله است ، حتما مى گفت آنكس كه تو عبدالله و بنده او هستى كيست ؟ و من محكوم مى شدم . به او گفتند: نزد امام عليه السلام برو و از وى بخواه تو را به خدا راهنمايى كند و از نامت نيز نپرسد.

    عبدالله برگشت و گفت :

    - مرا به آفريدگارم هدايت كن و نام مرا هم نپرس .

    امام عليه السلام فرمود: بنشين . ناگهان پسر بچه اى وارد شد و در دستش ‍ تخم مرغى داشت كه با آن بازى مى كرد.

    امام صادق عليه السلام به آن پسر بچه فرمود:

    - تخم مرغ را به من بده پسرك تخم مرغ را به حضرت داد.

    امام عليه السلام فرمود:

    - اى ديصانى ! اين قلعه اى كه پوست ضخيم دور او را فرا گرفته است و زير آن پوست ضخيم ، پوست نازكى قرار دارد و زير آن پوست نازك ، طلاى روان و نقره روان (زرده - سفيدى ) مى باشد كه نه طلاى روان به آن نقره روان آميخته مى گردد. بدين حال است و كسى هم از درون آن خبرى نياورده و كسى نمى داند كه براى نر آفريده يا براى ماده . وقتى كه شكسته مى شود پرندگانى مانند طاووسهاى رنگارنگ به آن همه زيبايى و خوش خط و خال از آن بيرون مى آيد، آيا براى آن آفريننده نمى دانى ؟

    ديصانى مدتى سر به زير انداخت . سپس سر برداشته و شهادت بر يكتايى خداوند و رسالت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله داده و گفت : شهادت مى دهم كه تويى رهبر و حجت خدا بر خلق او و اينك از عقيده اى كه داشتم ، توبه مى كنم . (50)

    50- بحار: ج 3،ص 31-32 و 141. تلفيق از دو روايت 6-5.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      ضمانت بهشت   ...

    امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

    عده اى مسلمانان انصار محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و سلام دادند.

    پيامبر صلى الله عليه و آله جواب سلام را دادند.

    عرض كردند:

    - يا رسول الله ! ما حاجتى به تو داريم .

    حضرت فرمود: حاجتتان چيست ؟ بگوييد.

    گفتند: حاجتمان خيلى بزرگ است .

    حضرت فرمود: هر قدر هم بزرگ باشد، بگوييد.

    گفتند: از جانب خداوند بهشت را براى ما ضمانت كن تا اهل بهشت باشيم .

    پيامبر صلى الله عليه و آله سرش را پايين انداخت و در حال تفكر كمى خاك را زير و رو كرد سپس سرش را بلند كرد و فرمود:

    - من بهشت را براى شما ضمانت مى كنم ، به شرط اينكه هرگز چيزى از كسى نخواهيد.

    سپس امام عليه السلام فرمود:

    - در گذشته مسلمانان چنين بودند. هر گاه در سفر، شلاق يكى از آنان از دستش به زمين مى افتاد، خوش نداشت به كسى بگويد شلاق را بردار و به من بده . به خاطر اينكه مى خواست گرفتار ذلت سؤ ال نگردد. لذا خودش از مركب پياده مى شد و شلاق را از زمين برمى داشت و يا در كنار سفره با اينكه بعضى از حاضرين به آب نزديكتر بودند، به او نمى گفت آب را به من بده . خودش بلند مى شد و آب را برمى داشت و ميل مى كرد.

    چون مى خواست حتى در آب خوردن نيز از كسى سؤ ال نكند.(49)

    49- بحار: ج 22،ص 129.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      تضييع جوانى   ...

    امام صادق عليه السلام فرمود:

    دوست ندارم جوانى از شما را ببينم مگر آنكه روز او به يكى از دو حالت آغاز گردد. يا عالم باشد يا متعلم و دانشجو. اگر نه عالم باشد و نه متعلم ، در انجام وظيفه كوتاهى كرده و كوتاهى در انجام وظيفه تضييع جوانى است و تضييع جوانى گناه است و سوگند به خداى محمد صلى الله عليه و آله جايگاه گناهكار در آتش خواهد بود. (48)

    48- بحار: ج 1،ص 55.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      سخاوت نجاشى ، فرمانرواى اهواز   ...

    در زمان امام صادق عليه السلام شخصى به نام ((نجاشى )) استاندار اهواز و شيراز بود. وى با اينكه از طرف خلفاى عباسى فرمانروا بود، ولى از دوستان و شيعيان امام صادق عليه السلام به شمار مى آمد.

    يكى از كارمندان به حضور امام صادق عليه السلام رسيد و عرض كرد:

    - نجاشى استاندار اهواز و شيراز آدم مؤ من و از شيعيان ماست . در دفتر او براى من مالياتى نوشته شده او از اين بابت مبلغى بدهكارم . اگر صلاح بدانيد درباره من نامه اى به او بنويسيد و مرا توصيه اى بفرماييد. امام صادق عليه السلام اين نامه كوتاه را به استاندار اهواز نوشت :

    ((بسم الله الرحمن الرحيم ، سر اءخاك يسرك الله )).

    به نام خداوند بخشنده مهربان ، برادرت را شاد كن تا خداوند تو را شاد كند. نامه را گرفت و نزد نجاشى برد. نجاشى در مجلس عمومى نشسته بود كه او وارد شد. با خلوت شدن مجلس ، نامه را به نجاشى داد و گفت : اين نامه امام صادق عليه السلام است .

    نجاشى نامه را بوسيد و روى چشم گذاشت پرسيد:

    - حاجتت چيست ؟

    مرد به او پاسخ داد:

    - در دفتر ماليات شما، مبلغى بر من نوشته شده است .

    - چه مقدار؟

    - ده هزار درهم .

    هماندم نجاشى دفتر دارش را خواست و به او دستور داد:

    - بدهى اين مرد را از دفتر خارج كن و از حساب من بپرداز و درباره ماليات سال آينده ايشان نيز همين كار را انجام بده .

    سپس استاندار از او پرسيد: آيا تو را شاد كردم ؟

    - آرى ! فدايت گردم .

    آن گاه دستور داد، مركب ، كنيز و يك نوكر به او بدهند و همچنين دستور داد يك دست لباس به او دادند. هر يك از آنها را كه مى دادند مى پرسيد: تو را شاد كردم ؟

    او هم مى گفت : آرى ! فدايت شوم و هر چه او مى گفت آرى ، نجاشى بر بخشش خود مى افزود تا اينكه از بخشش فارغ شد. به آن مرد گفت : فرش ‍ اين اتاق را كه هنگام دادن نامه امام صادق عليه السلام روى آن نشسته بودم بردار و ببر. بعد از اين هم هر وقت حاجتى داشتى نزد من بيا كه برآورده مى شود. مرد فرش را نيز برداشت و با خوشحالى بيرون آمد و محضر امام صادق عليه السلام رفت و جريان ملاقات خود را با استاندار اهواز به امام عرض كرد. امام صادق عليه السلام از شنيدن رفتار نجاشى نسبت به او خوشحال گشت .

    مرد گفت : فرزند رسول خدا! گويا رفتار نيك نجاشى با من ، شما را نيز شادمان كرد؟

    امام صادق عليه السلام فرمود: آرى ! سوگند به خدا، نجاشى خدا و پيامبر خدا را نيز شاد كرد. (47)

    47- بحار: ج 47،ص 370 و ج 74، ص 292.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      بزرگترين گناه   ...

    حضرت امام باقر عليه السلام وارد مسجد الحرام شد. گروهى از قريش كه آنجا بودند، چون آن حضرت را ديدند پرسيدند: اين شخص ‍ كيست ؟

    گفتند: پيشواى عراقيها (شيعيان ) است .

    يكى از آنان گفت : خوب است كسى را بفرستيم تا از ايشان سؤ الى بكند. سپس جوانى از آنان خدمت امام عليه السلام آمد و پرسيد:

    - آقا! كدام گناه از همه بزرگتر است ؟

    امام عليه السلام فرمود: شرابخوارى .

    جوان برگشت و پاسخ حضرت را به رفقاى خود گزارش داد. بار ديگر او را فرستادند. جوان همين سوال را تكرار كرد. حضرت فرمود: مگر به تو نگفتم شرابخوارى ! زيرا شراب ، شرابخوار را به زنا، دزدى و آدم كشى وادار مى كند و باعث شرك و كفر به خدا مى گردد. شرابخوار كارهايى را انجام مى دهد كه از همه گناهان بزرگتر است . (46)

    46- بحار: ج 46،ص 458.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      بهترين راه خداشناسى   ...

    هشام پسر سالم مى گويد:

    خدمت هشام پسر سالم كه از شاگردان بزرگ مكتب امام صادق عليه السلام بود رسيدم . از او پرسيدم كه اگر كسى از من سوال كرد؛ چگونه خدايت را شناختى ؟ به او چطور جواب بدهم ؟

    هشام گفت :

    - اگر كسى از من بپرسد خدايت را چگونه شناختى ؟ در پاسخ مى گويم :

    ((من خداوند را به واسطه وجود خودم شناختم . او نزديك ترين چيزها به من است . چون مى بينم اندام من داراى تشكيلاتى است كه اجزاى گوناگون آن با نظم خاص در جاى خود قرار گرفته است . تركيب اين اجزا با كمال دقت انجام گرفته و داراى آفرينش دقيقى است و انواع نقاشيها بدون كم و زياد در آن وجود دارد. مى بينم كه براى من حواس گوناگون و اعضاى مختلف از قبيل چشم ، گوش ، قوه شامه ، ذائقه و لامسه آفريده شده و هر كدام به تنهايى وظيفه خويش را انجام مى دهد.

    در اينجا هر انسان عاقل ، عقلا محال مى داند كه تركيب منظم بدن ناظم و نقشه دقيق بدون نقاش بوجود آيد. از اين راه فهميدم كه نظام وجود و نقشهاى بدنم بدون ناظم و طراح باهوش نبوده و نيازمند به آفريدگار مى باشد…)). (45)

    45- بحار: ج 3،ص 49.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      ملامت جاهلانه   ...

    محمد پسر منكدر، يكى از دانشمندان اهل سنت مى گويد:

    روزى در وقت شدت گرماى هوا به بيرون از مدينه رفته بودم . ديدم امام باقر عليه السلام با اندام توانمند و فربه خود به دو تن از غلامانش تكيه كرده و مشغول كشاورزى است . با خود گفتم :

    پيرمردى از بزرگان قريش در اين وقت در هواى گرم در طلب مال دنياست ! تصميم گرفتم او را موعظه كنم . نزديك رفته ، سلام كردم و گفتم :

    آيا سزاوار است مرد شريفى مثل شما در اين هواى گرم با اندام سنگين در پى دنياطلبى باشد؟ اگر در اين موقع و در چنين حال مرگت فرا رسيد، چه خواهى كرد؟

    حضرت دستهايش را از دوش غلامها برداشت و روى پا ايستاد و فرمود: - به خدا سوگند! اگر در اين حال بميرم ، در حال فرمانبردارى و طاعت خداوند جان سپرده ام . تو خيال مى كنى عبادت فقط نماز و ذكر و دعا است ؟ تاءمين مخارج زندگى از راه حلال خود نوعى عبادت است . زيرا من مى خواهم با كار و كوشش ، خود را از تو و ديگران بى نياز سازم (كه تلاش و كوششم براى دنياپرستى نيست .) آرى ! فقط آن گاه از فرا رسيدن مرگ بترسم كه در حال انجام دادن گناه باشم و در حالت نافرمانى خدا از دنيا بروم . خداوند ما را موظف كرده بار دوش ديگران نباشم و اگر كار نكنيم ، دست نياز بسوى تو و امثال تو دراز خواهيم كرد.

    محمد بن مكندر عرض كرد: خدايت رحمت كند! من مى خواستم شما را موعظه كنم ، شما مرا موعظه كرديد. (44)

    44- بحار: ج 46، ص 287.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      جريان يك ازدواج   ...

    ابن عكاشه به محضر امام باقر عليه السلام آمد و عرض كرد:

    - چرا زمينه ازدواج امام صادق عليه السلام را فراهم نمى سازيد، با آنكه زمان اين كار فرا رسيده ؟ (موقع ازدواج اوست ).

    در مقابل امام باقر عليه السلام كيسه مهر شده اى بود. فرمود:

    - به زودى برده فروشى از اهل بربر مى آيد و در سراى ميمون منزل مى كند و با اين كيسه پول از او دخترى براى ابو عبدالله امام صادق مى خريم.

    مدتى گذشت . روزى خدمت امام باقر عليه السلام رفتيم . فرمود:

    - آن برده فروشى كه گفته بودم آمده ، اكنون اين كيسه پول را برداريد و برويد از او دخترى را خريدارى كنيد.

    ابن عكاشه مى گويد: ما نزد آن برده فروش رفتيم و درخواست نموديم يكى از كنيزان را به ما بفروشد. او گفت :

    - هر چه كنيز داشتم فروختم . فقط دو كنيز مانده كه هر دو مريض هستند، ولى حال يكى از آنها رو به بهبودى است .

    گفتم : آنها را بياور تا ببينم و او هر دو كنيز را آورد. گفتيم اين كنيز حالش بهتر است . چند مى فروشى ؟

    گفت : به هفتاد دينار.

    گفتم : تخفيف بده .

    گفت : از هفتاد دينار كمتر نمى فروشم .

    گفتيم : ما او را به همين كيسه پول مى خريم . هر چه بود بى آن كه بدانيم در كيسه چقدر پول است . نزد برده فروش شخصى محاسن سفيد بود. به ما گفت : سر كيسه را باز كنيد و پولهايش را بشماريد.

    برده فروش گفت : نه ! باز نكنيد. اگر مقدار خيلى كمترى از هفتاد دينار هم كمتر باشد، نمى فروشم .

    پيرمرد گفت : نزديك بياييد. ما نزديكش رفتيم و سر كيسه را باز كرديم و شمرديم . ديديم درست هفتاد دينار است . پولها را داديم و آن كنيز را خريديم و به خدمت امام باقر عليه السلام آورديم و امام صادق عليه السلام در كنارش ايستاده بود، جريان خريد كنيز را براى امام محمد باقر عليه السلام عرض كرديم . امام شكر خدا را به جا آورد. سپس به كنيز فرمود:

    - اسمت چيست ؟

    گفت : اسمم حميده است .

    فرمود: ستوده باشى در دنيا و پسنديده باشى در آخرت . سپس امام عليه السلام از او پرسشهايى كرد و او جواب داد.

    آن گاه امام باقر عليه السلام به فرزندش امام صادق عليه السلام رو كرد و گفت :

    - اين كنيز را با خود ببر.

    و بدين ترتيب حميده همسر امام صادق عليه السلام گرديد و بهترين انسانها، حضرت موسى بن جعفر عليه السلام از او متولد شد. (43)

    43- بحار: ج 48، ص 5

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:23:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.
     
     
    مداحی های محرم