امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

عده اى مسلمانان انصار محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و سلام دادند.

پيامبر صلى الله عليه و آله جواب سلام را دادند.

عرض كردند:

- يا رسول الله ! ما حاجتى به تو داريم .

حضرت فرمود: حاجتتان چيست ؟ بگوييد.

گفتند: حاجتمان خيلى بزرگ است .

حضرت فرمود: هر قدر هم بزرگ باشد، بگوييد.

گفتند: از جانب خداوند بهشت را براى ما ضمانت كن تا اهل بهشت باشيم .

پيامبر صلى الله عليه و آله سرش را پايين انداخت و در حال تفكر كمى خاك را زير و رو كرد سپس سرش را بلند كرد و فرمود:

- من بهشت را براى شما ضمانت مى كنم ، به شرط اينكه هرگز چيزى از كسى نخواهيد.

سپس امام عليه السلام فرمود:

- در گذشته مسلمانان چنين بودند. هر گاه در سفر، شلاق يكى از آنان از دستش به زمين مى افتاد، خوش نداشت به كسى بگويد شلاق را بردار و به من بده . به خاطر اينكه مى خواست گرفتار ذلت سؤ ال نگردد. لذا خودش از مركب پياده مى شد و شلاق را از زمين برمى داشت و يا در كنار سفره با اينكه بعضى از حاضرين به آب نزديكتر بودند، به او نمى گفت آب را به من بده . خودش بلند مى شد و آب را برمى داشت و ميل مى كرد.

چون مى خواست حتى در آب خوردن نيز از كسى سؤ ال نكند.(49)

49- بحار: ج 22،ص 129.

موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



[سه شنبه 1395-06-30] [ 11:23:00 ب.ظ ]