حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 318
  • دیروز: 605
  • 7 روز قبل: 10419
  • 1 ماه قبل: 19721
  • کل بازدیدها: 2490168





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • زهرا دولتي
  • مسافر
  • سمیه کیکاوسی
  • زینب ادهم
  • نرجس محمدی
  • سمیه قزوینی


  •   امام صادق عليه السلام و مرد گدا   ...

    مسمع نقل مى كند:

    ما در سرزمين منى محضر امام صادق بوديم ، مقدارى انگور كه در اختيار ما بود، مى خورديم ، گدايى آمد و از امام كمك خواست .

    امام دستور داد يك خوشه انگور به او بدهند!

    گدا گفت :

    احتياج به انگور ندارم اگر پول هست بدهيد!

    امام فرمود:

    خداوند به تو وسعت دهد. گدا رفت و امام چيزى به او نداد. گدا پس از چند قدم كه رفته بود پشيمان شد و برگشت و گفت :

    پس همان خوشه انگور را بدهيد! امام ديگر آن خوشه را هم به او نداد.

    گداى ديگرى آمد. امام سه دانه انگور به ايشان داد. گدا گرفت و گفت :

    سپاس آفريدگار جهانيان را كه به من روزى مرحمت كرد! خواست برود، امام فرمود:

    بايست ! (براى تشويق وى ) دو دست را پر از انگور نمود و به او داد.

    گدا گرفت و گفت :

    شكر خداى جهانيان را كه به من روزى عطا فرمود.

    امام باز خوشش آمد، فرمود:

    بايست و نرو!

    آنگاه از غلام پرسيد:

    چقدر پول دارى ؟

    غلام : تقريبا بيست درهم .

    فرمود:

    آنها را نيز به اين فقير بده !

    سائل گرفت . باز زبان به سپاسگزارى گشود و گفت :

    خدايا! تو را شكر گزارم ، پروردگارا اين نعمت از تو است و تو يكتا و بى همتايى . خواست برود، امام فرمود: نرو! سپس پيراهن خود را از تن بيرون آورد و به فقير داد و فرمود: بپوش !

    گدا پوشيد و گفت :

    خدا را سپاسگزارم كه به من لباس داد و پوشانيد.

    سپس روى به امام كرد و گفت :

    خداوند به شما جزاى خير بدهد. جز اين دعا چيزى نگفت و برگشت و رفت .

    راوى مى گويد:

    ما گمان كرديم كه اگر اين دفعه نيز به شكر و سپاسگزارى خدا مى پرداخت و امام را دعا نمى كرد، حضرت چيزى به او عنايت مى كرد و همچنان كمك ادامه مى يافت .

    ولى چون گدا لحن خود را عوض كرد بجاى شكر خدا، امام را دعا نمود به اين جهت كمك ادامه پيدا نكرد و حضرت احسانش را قطع نمود.(51)

    51- بحار: ج 47، ص 42.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



    [سه شنبه 1395-06-30] [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      حق را نبايد بخاطر باطل ترك كرد   ...

    زراره صحابه مورد اعتماد امام باقر عليه السلام مى گويد:

    حضرت امام محمد باقر براى تشييع جنازه مردى از قريش رفت ، من هم در خدمت امام بودم ، زنى با صداى بلند گريست عطا (قاضى القضات وقت ) كه در تشييع جنازه حاضر بود، خطاب به زن كرد و گفت :

    ساكت باش وگرنه برمى گرديم .

    آن زن ساكت نشد و عطا برگشت ، رفت و جنازه را تشييع نكرد.

    من عرض كردم :

    يابن رسول الله ! عطا برگشت .

    حضرت فرمود:

    ما به دنبال جنازه مى رويم و با ديگران كارى نداريم . هرگاه ببينيم كار باطلى با حق آميخته است ، حق را به خاطر باطل ترك كنيم ، حق مسلمان را ادا نكرده ايم . (يعنى اگر چه گريه زن با صداى بلند كار باطلى بود و تشييع جنازه يك امر حق است ، نبايد به خاطر گريه زن ، تشييع جنازه را ترك كرد.) سپس ‍ امام بر جنازه نماز خواند، صاحب عزا پيش آمد تشكر كرد و گفت : خداوند شما را رحمت كند شما نمى توانيد پياده راه برويد برگرديد! حضرت مايل نشد برگردد.

    عرض كردم :

    آقا! صاحب عزا به شما اجازه برگشتن داد ضمنا من هم مطلبى دارم ، مى خواهم از آن بپرسم .

    فرمود:

    ما با اجازه او نيامده بوديم و با اجازه او برگرديم .

    اين ثوابى است كه در جستجوى آن بوديم انسان هر اندازه از پى جنازه برود پاداش بيشتر مى گيرد. (50)

    بدين وسيله امام به وظيفه خود عمل نمود و حق را به خاطر باطل ترك نكرد. ((اميد است ما هم چنين باشيم )).

    50- بحار: ج 46، ص 300.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      محاكمه دو كبوتر   ...

    محمدبن مسلم راوى معتبر مى گويد:

    روزى خدمت امام باقر بودم ، ناگاه يك جفت كبوتر نر و ماده به نزد حضرت آمدند و به زبان خود صدا مى كردند و حضرت جوابى چند به آنها فرمود.

    پس از چند لحظه پرواز كردند و بر سر ديوار نشستند و در آنجا نيز هر دو اندكى صحبت كردند و رفتند.

    حقيقت ماجرا را از امام پرسيدم ، فرمود:

    پسر مسلم ! هر چه خدا آفريده ؛ پرندگان ، حيوانات و هر موجود زنده اى از ما اطاعت مى كنند.

    اين كبوتر نر، گمان بدى به جفت خود داشت و كبوتر ماده قسم ياد مى كرد كه من پاكم ، گمان بد به من نداشته باش ! كبوتر نر قبول نمى كرد.

    ماده گفت :

    راضى هستى براى محكمه نزد امام باقر برويم و درباره ما قضاوت كند؟

    نر پذيرفت .

    پيش من كه آمدند، گفتم :

    ماده راست مى گويد و بى گناه است . آنها هم قضاوت مرا پذيرفتند و رفتند.(49)

    49- بحار: ج 46، ص 238.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      جنيان در محضر ائمه عليه السلام   ...

    سعد اسكافى مى گويد:

    حضور امام باقر عليه السلام رفته بودم ، چون اجازه ورود خواستم ، امام فرمود:

    عجله نكن ! گروهى از برادران شما پيش من هستند، سخنى دارند.

    من در بيرون منزل ماندم طولى نكشيد عده اى بيرون آمدند با قيافه مخصوص ، شبيه يكديگر، گو اينكه از يك پدر و مادرند، لباس ويژه اى به تن دارند، به من سلام كردند و من جواب سلام را دادم .

    پس از آن وارد محضر امام شدم ، گفتم :

    فدايت شوم ! اينها كه از حضورتان بيرون آمدند، نشناختم ، چه كسانى بودند؟

    فرمود: اينها برادران دينى شما از طايفه جنيان هستند.

    گفتم : اجنه ها نيز به حضور شما مى آيند؟

    فرمود: آرى ، آنان نيز مى آيند همانند شما از مسائل حلال و حرام مى پرسند.(48)

    48- بحار: ج 27، ص 19 برگرفته شده از روايت 7 8 و ج 47، ص 158 و ج 63، ص 66 و 103.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فرمان امام باقر عليه السلام   ...

    ابوبصير مى گويد:

    امام باقر عليه السلام از شخصى كه از آفريقا آمده بود حال يكى از شيعيانش ‍ را پرسيد، فرمود:

    حال راشد چطور است ؟

    آن مرد گفت :

    هنگامى كه حركت كردم او صحيح و سالم بود و به شما نيز سلام رساند.

    امام فرمود:

    خداوند رحمتش كند!

    مرد: مگر راشد مرد؟

    امام : آرى !

    - كى مرده است ؟

    - دو روز پس از حركت تو.

    - عجب ، راشد نه مرضى داشت و نه مبتلا به دردى بود!

    - مگر هر كس مى ميرد با مرض و علت خاصى مى ميرد؟

    ابوبصير مى گويد: پرسيدم :

    راشد چگونه آدمى بود؟

    امام فرمود:

    يكى از دوستان و علاقمندان ما بود.

    سپس فرمود:

    شما فكر مى كنيد كه چشمهاى بينا و گوشهاى شنوا همراه شما نيست ؟

    - اگر چنين فكر كنيد، بد فكر كرده ايد. به خدا سوگند! چيزى از كارهاى شما بر ما مخفى نيست ، تمامى اعمالتان پيش ما حاضر است و ما هميشه متوجه رفتار شما هستيم . سعى كنيد خودتان را به كارهاى خوب عادت دهيد و جزو خوبان باشيد و با همين نشانه نيك هم شناخته شويد و من فرزندان خود و همه شيعيانم را به كارهاى نيك فرمان مى دهم .(47)

    47- بحار: ج 46، ص 244.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      معجزه اى از امام باقر عليه السلام   ...

    ابوبصير از ارادتمندان خاص امام باقر عليه السلام بود و از هر دو چشم نابينا شده بود. مى گويد:

    به امام باقر عليه السلام عرض كردم :

    شما فرزندان پيامبر خدا هستيد؟

    فرمود: آرى .

    ابوبصير: پيامبر خدا وارث همه انبيا بود. آيا هر چه آنها مى دانستند پيغمبر هم مى دانست ؟

    امام : آرى .

    ابوبصير: آيا شما مى توانيد مرده را زنده كنيد و كور و بيمار مبتلا به پيسى را شفا دهيد و از آنچه مردم مى خورند و در خانه هايشان ذخيره مى كنند خبر دهيد؟

    امام : آرى ، با اجازه خداوند.

    در اين موقع حضرت به من فرمود:

    نزديك بيا!

    نزديك رفتم ، به محض اين كه دست مباركش را بر صورت و چشمم كشيد، بيابان ، كوه ، آسمان و زمين را به خوبى ديدم .

    سپس فرمود:

    آيا دوست دارى همين گونه بينا باشى تا نظير ساير مردم در قيامت به حساب و كتاب الهى كشيده شوى و يا مانند اول كور باشى و به طور آسان وارد بهشت گردى ؟

    عرض كردم :

    مايلم به حال اول برگردم .

    آنگاه امام عليه السلام دست مباركش را بر چشمم كشيد، دوباره نابينا شدم .(46)

    46- بحار: ج 46، ص 237 و 249 با اندكى تفاوت .

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      انقلاب درونى   ...

    راوى مى گويد:

    در شام بودم اسيران آل محمد را آوردند، در بازار شام ، درب مسجد، همانجايى كه معمولا ساير اسيران را نگه مى داشتند، باز داشتند، پيرمردى از اهالى شام جلو رفت و گفت :

    سپاس خداى را كه شما را كشت و آتش فتنه را خاموش كرد و از اين گونه حرفهاى زشت بسيار گفت . وقتى سخنش تمام شد، امام زين العابدين به او فرمود:

    آيا قرآن خوانده اى ؟

    گفت : آرى ، خوانده ام

    امام : آيا اين آيه را خوانده اى ؟ ((قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى )) : بگو اى پيامبر! در مقابل رسالت ، پاداشى جز محبت اهل بيت و خويشانم نمى خواهم .

    پيرمرد: آرى ، خوانده ام .

    امام : اهل بيت و خويشان پيامبر ما هستيم .

    آيا اين آيه را خوانده اى ؟ ((و آت ذا القربى حقه )) : حق ذى القربى را بده !

    مرد: آرى ، خوانده ام .

    امام : مائيم ذوالقربى كه خداوند به پيامبرش دستور داده ، حق آنان را بده .

    مرد: آيا واقعا شما هستيد؟

    امام : آرى ، ما هستيم .

    آيا اين آيه را خوانده اى ؟ ((و اعلموا انما غنمتم من شيى ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى )) (43): بدانيد هر چه به دست مى آوريد پنچ يك آن از آن خدا و پيامبرش و ذى القربى است .

    مرد: آرى ، خوانده ام .

    امام : ما ذوالقربى هستيم .

    آيا اين آيه را خوانده اى ؟ ((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا)) (44): همانا خداوند اراده كرده كه هرگونه آلودگى را از شما اهل بيت دور كند و پاكتان سازد.

    مرد: آرى ، خوانده ام .

    امام : آنها ما هستيم .

    پيرمرد پس از شنيدن سخنان امام عليه السلام دستها را به سوى آسمان بلند كرد و سه مرتبه گفت :

    خدايا! توبه كردم ، پروردگارا از كشندگان خاندان پيامبر تو ((محمد صلى الله عليه و آله )) بيزارم ، من با اين كه قبلا قران را خوانده بودم ولى تاكنون اين حقايق را نمى دانستم .(45)

    43- سوره انفال : آيه 41.

    44- سوره احزاب : آيه 33.

    45- بحار: ج 45، ص 155 166 با اندكى تفاوت .

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      طولانى ترين روز عمر انسان   ...

    شخصى محضر امام زين العابدين رسيد و از وضع زندگيش شكايت نمود.

    امام عليه السلام فرمود:

    بيچاره فرزند آدم هرگز روز گرفتار سه مصيبت است كه از هيچكدام از آنها پند و عبرت نمى گيرد. اگر عبرت بگيرد دنيا و مشكلات آن برايش آسان مى شود.

    مصيبت اول اينكه ، هر روز از عمرش كاسته مى شود. اگر زيان در اموال وى پيش بيايد غمگين مى گردد، با اينكه سرمايه ممكن است بار ديگر باز گردد ولى عمر قابل برگشت نيست .

    دوم : هر روز، روزى خود را مى خورد، اگر حلال باشد بايد حساب آن را پس ‍ بدهد و اگر حرام باشد بايد بر آن كيفر ببيند.

    سپس فرمود:

    سومى مهمتر از اين است .

    گفته شد، آن چيست ؟

    امام فرمود:

    هر روز را كه به پايان مى رساند يك قدم به آخرت نزديك شده اما نمى داند به سوى بهشت مى رود يا به طرف جهنم .

    آنگاه فرمود:

    طولانى ترين روز عمر آدم ، روزى است كه از مادر متولد مى شود. دانشمندان گفته اند اين سخن را كسى پيش از امام سجاد عليه السلام نگفته است .(42)

    42- بحار: ج 78، ص 160.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      امام زين العابدين و مرد دلقك   ...

    در مدينه مرد دلقكى بود كه با رفتار خود مردم را مى خندانيد، ولى خودش ‍ مى گفت :

    من تاكنون نتوانسته ام اين مرد ((على بن حسين )) را بخندانم .

    روزى امام به همراه دو غلامش رد مى شد، عباى آن حضرت را از دوش ‍ مباركش برداشت و فرار كرد! امام به رفتار زشت او اهميت نداد. غلامان عبا را از آن مرد گرفته و بر دوش حضرت انداختند.

    امام پرسيد:

    اين شخص كيست ؟

    گفتند:

    دلقكى است كه مردم را با كارهايش مى خنداند.

    حضرت فرمود:

    به او بگوييد: ((ان لله يوما يخسر فيه المبطلون )) خدا را روزى است كه در آن روز بيهوده گران به زيان خود پى مى برند.(41)

    41- بحار: ج 46، ص 68.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      زائر امام حسين عليه السلام   ...

    احمد پسر داود مى گويد:

    همسايه اى داشتم ، به نام على پسر محمد، نقل كرد:

    ماهى يك مرتبه از كوفه به زيارت قبر امام حسين عليه السلام مى رفتم ، چون پير شدم و جسمم ناتوان شد، نتوانستم به زيارت امام بروم . يك بار پاى پياده به راه افتادم ، پس از چند روز به زيارت قبر مطهر امام مشرف شدم و سلام كردم و دو ركعت نماز زيارت خواندم و خوابيدم . در عالم رؤ يا ديدم امام حسين عليه السلام از قبر بيرون آمد و فرمود:

    اى على ! چرا در حق من جفا كردى ؟ در صورتى كه تو به من مهربان بودى ؟

    عرض كردم :

    سرورم ! جسمم ضعيف شده و پاهايم توان راه رفتن ندارد و احساس مى كنم عمرم به پايان رسيده است و اكنون كه آمده ام چند روز در راه بودم و با سختى بسيار به زيارتت مشرف شدم ، دوست دارم روايتى را كه نقل كرده اند از خود شما بشنوم .

    حضرت فرمود:

    بگو كدام است ؟

    عرض كردم :

    روايت كرده اند؛ كه فرموده ايد:

    هر كس در حال حياتش مرا زيارت كند، من او را پس از وفاتش زيارت خواهم كرد؟

    امام عليه السلام فرمود:

    بلى من گفته ام . (افزون بر اين ) هرگاه ببينم زوار من گرفتار آتش جهنم است ، او را از آتش جهنم بيرون مى آورم .(40)

    40- بحار: ج 101، ص 16.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.
     
     
    مداحی های محرم