سعد اسكافى مى گويد:

حضور امام باقر عليه السلام رفته بودم ، چون اجازه ورود خواستم ، امام فرمود:

عجله نكن ! گروهى از برادران شما پيش من هستند، سخنى دارند.

من در بيرون منزل ماندم طولى نكشيد عده اى بيرون آمدند با قيافه مخصوص ، شبيه يكديگر، گو اينكه از يك پدر و مادرند، لباس ويژه اى به تن دارند، به من سلام كردند و من جواب سلام را دادم .

پس از آن وارد محضر امام شدم ، گفتم :

فدايت شوم ! اينها كه از حضورتان بيرون آمدند، نشناختم ، چه كسانى بودند؟

فرمود: اينها برادران دينى شما از طايفه جنيان هستند.

گفتم : اجنه ها نيز به حضور شما مى آيند؟

فرمود: آرى ، آنان نيز مى آيند همانند شما از مسائل حلال و حرام مى پرسند.(48)

48- بحار: ج 27، ص 19 برگرفته شده از روايت 7 8 و ج 47، ص 158 و ج 63، ص 66 و 103.

موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



[سه شنبه 1395-06-30] [ 11:25:00 ب.ظ ]