‏ يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ ما اُنْزِل اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ اِنَّ اللّهَ لايَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرينَ:

اى پيامبر! آنچه را از سوى پروردگارت نازل شده است به طور كامل (به مردم برسان، و اگر نكنى رسالت او را انجام نداده اى، و خداوند تو را از (خطرهاى احتمالى) مردم نگاه مى دارد، و خداوند جمعيت كافران لجوج را هدايت نمى كند».

در كتابهاى بسيارى از دانشمندان اهل تسنن ( و همه كتب معروف شيعه) اعم از تفسير و حديث و تاريخ آمده است كه آيه فوق در شأن على (عليه السلام) نازل شد.

اين روايات را گروه زيادى از صحابه، از جمله «ابوسعيد خدرى»، «زيد بن ارقم»، «جابر بن عبدالله انصارى»، «ابن عباس»، «براء بن عازب»، «حذيفه»، «ابوهريره»، «ابن مسعود» و «عامر بن ليلى» نقل كرده اند و در روايات آنها آمده است كه اين آيه درباره على (عليه السلام) و داستان روز غدير نازل شده است.

جالب اينكه بعضى از اين روايات از طرق متعدد نقل شده از جمله:

حديث ابو سعيد خدرى از يازده طريق.

حديث ابن عباس نيز از يازده طريق.

و حديث براء بن عازب از سه طريق، نقل شده است.

از جمله كسانى كه اين احاديث را (به طور وسيع يا به اجمال) در كتابهاى خود آورده اند، دانشمندان معروف زيرند:

حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب «مانُزِّلَ مِنَ الْقُرآن فى علىٍّ» (به نقل از الخصائص، صفحه 29).

«ابوالحسن واحدى نيشابورى» در «اسباب النزول» صفحه 150.

«ابن عساكر شافعى» ( به نقل از الدّر المنثور، جلد2 ، صفحه 298).

«فخر رازى» در «تفسير كبير»، جلد 3، صفحه 636.

«ابو اسحاق حموينى» در «فرائد السمطين» (مخطوط).

«ابن صباغ مالكى» در «فصول المهمه» صفحه 27.

«جلال الدين سيوطى در الدر المنثور»، جلد 2، صفحه 298.

«قاضى شوكانى» در «فتح القدير» جلد سوم، صفحه 57.

«شهاب الدين آلوسى شافعى» در «روح المعانى» جلد ششم، صفحه 172.

«شيخ سليمان قندوزى حنفى» در «ينابيع الموده» صفحه 120.

«بدرالدين حنفى» در «عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى» جلد هشتم، صفحه 584.

«شيخ محمد عبده مصرى» در «تفسير المنار» جلد ششم، صفحه 463.

«حافظ ابن مردويه» (متوفى 418 هـ ق) (بنا به نقل سيوطى در الدر المنثور) و جمع كثيرى ديگر.

البته نبايد فراموش كرد كه بعضى از دانشمندان فوق در عين اينكه روايت و شأن نزول را نقل كرده اند به دلائلى كه بعداً اشاره خواهيم كرد به سادگى از كنار آن گذشته، يا به نقد آن پرداخته اند كه ضمن بحثهاى آينده به خواست خدا سخنان آنها را بطور دقيق مورد بررسى قرار خواهيم داد.

جريان غدير

از بحث گذشته به طور اجمال استفاده شد كه اين آيه مطابق شواهد بيشمار درباره على (عليه السلام) نازل شده است، و رواياتى كه در اين زمينه در كتب معروف اهل سنت ـ تا چه رسد به كتب شيعه ـنقل شده بيش از آن است كه كسى بتواند آنها را انكار كند.

علاوه بر روايات فوق، روايات فراوان ديگرى داريم كه با صراحت مى گويد: اين آيه در جريان غدير خم و خطبه پيامبر (صلى الله عليه وآله) و معرفى على (عليه السلام) به عنوان وصى و ولى نقل شده است، و عدد آنها به مراتب بيش از روايات گذشته است تا آنجا كه محقق بزرگ علامه امينى در كتاب الغدير، حديث غدير را از 110 نفر از صحابه و ياران پيامبر (صلى الله عليه وآله) با اسناد و مدارك زنده نقل مى كند ، و همچنين از 84 نفر از تابعين و 360 دانشمند و مؤلف معروف اسلامى.

هر شخص بى نظرى نگاهى به مجموعه اين اسناد و مدارك بيندازد يقين پيدا مى كند كه حديث غدير از قطعى ترين روايات اسلامى و مصداق روشنى از حديث متواتر است و به راستى اگر كسى در تواتر آن شك كند، بايد به هيچ حديث متواترى اعتقاد نداشته باشد.

و از آنجا كه ورود در اين بحث به طور گسترده ما را از هدف خود در اين كتاب دور مى كند، در مورد اسناد حديث و شأن نزول آيه به همين مقدار قناعت كرده، به سراغ محتواى حديث مى رويم و كسانى را كه مى خواهند مطالعه وسيع ترى روى اسناد حديث داشته باشند به كتابهاى زير ارجاع مى دهيم:

1ـ كتاب نفيس الغدير جلد اول.

2ـ احقاق الحق نوشته علامه بزرگوار قاضى نور الله شوشترى با شروح مبسوط آيت الله نجفى، جلد دوم و سوم و چهاردهم و بيستم.

3ـ المراجعات مرحوم سيد شرف الدين عاملى.

4ـ عبقات الانوار نوشته عالم بزرگوار مير حامد حسين هندى (بهتر اين است به خلاصه عبقات جلد 7 و 8 و 9 مراجعه شود).

5ـ دلائل الصدق نوشته عالم بزرگوار مرحوم مظفر، جلد دوم.

محتواى روايات غدير

در اينجا فشرده جريان غدير را كه از مجموعه روايات فوق استفاده مى شود مى آوريم: (البته در بعضى از روايات، اين داستان به طور مفصل و طولانى و بعضى مختصر و كوتاه آمده و در بعضى تنها به گوشه اى از داستان و بعضى به گوشه ديگر اشاره شده واز مجموع چنين استفاده مى شود كه:)

در آخرين سال عمر پيامبر مراسم حجة الوداع، با شكوه هر چه تمامتر در حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله) به پايان رسيد، قلبها در هاله اى از روحانيت فرو رفته بود، و لذت معنوى اين عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جانها انعكاس داشت.

ياران پيامبر (صلى الله عليه وآله) كه عدد آنها فوق العاده زياد بود، از خوشحالى درك اين فيض و سعادت بزرگ در پوست نمى گنجيدند.(1)

نه تنها مردم مدينه در اين سفر، پيامبر (صلى الله عليه وآله) را همراهى مى كردند بلكه مسلمانان نقاط مختلف جزيره عربستان نيز براى كسب يك افتخار تاريخى بزرگ به همراه پيامبر (صلى الله عليه وآله) بودند.

آفتاب حجاز آتش بر كوهها و دره ها مى پاشيد، امّا شيرينى اين سفر روحانى بى نظير، همه چيز را آسان مى كرد، ظهر نزديك شده بود، كم كم سرزمين جحفه و سپس بيابانهاى خشك و سوزان «غدير خم» از دور نمايان مى شد.

اينجا در حقيقت چهارراهى است كه مردم سرزمين حجاز را از هم جدا مى كند، راهى به سوى مدينه در شمال، و راهى به سوى عراق در شرق، و راهى به سوى غرب و سرزمين مصر و راهى به سوى سرزمين يمن در جنوب پيش مى رود و در همين جا بايد آخرين خاطره و مهمترين فصل اين سفر بزرگ انجام پذيرد، و مسلمانان با دريافت آخرين دستور كه در حقيقت نقطه پايانى در مأموريتهاى موفقيت آميز پيامبر (صلى الله عليه وآله) بود از هم جدا شوند.

روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عيد قربان مى گذشت، ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر (صلى الله عليه وآله) به همراهان داده شد، مسلمانان با صداى بلند، آنهايى را كه در پيشاپيش قافله در حركت بودند به بازگشت دعوت كردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نيز برسند، خورشيد از خط نصف النهار گذشت، مؤذّن پيامبر (صلى الله عليه وآله) با صداى اللّه اكبر مردم را به نماز ظهر دعوت كرد، مردم به سرعت آماده نماز مى شدند، امّا هوا به قدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى سر بيفكنند، در غير اين صورت ريگهاى داغ بيابان و اشعه آفتاب، پا و سر آنها را ناراحت مى كرد.

نه سايبانى در صحرا به چشم مى خورد و نه سبزه و گياه و درختى، جز تعدادى درخت لخت و عريان بيابانى كه با گرما، با سرسختى مبارزه مى كرد.

جمعى به همين چند درخت پناه بردند، پارچه اى بر يكى از اين درختان برهنه افكندند و سايبانى براى پيامبر (صلى الله عليه وآله) ترتيب دادند، ولى بادهاى داغ به زير اين سايبان مى خزيد و گرماى سوزان آفتاب را در زير آن پخش مى كرد.

نماز ظهر تمام شد.

مسلمانان تصميم داشتند فوراً به خيمه هاى كوچكى كه با خود حمل مى كردند پناهنده شوند، ولى پيامبر (صلى الله عليه وآله) به آنها اطلاع داد كه همه بايد براى شنيدن يك پيام تازه الهى كه در ضمن خطبه مفصلى بيان مى شد خود را آماده كنند. كسانى كه از پيامبر (صلى الله عليه وآله) فاصله داشتند قيافه ملكوتى او را در لابلاى جمعيّت نمى توانستند مشاهده كنند.

لذا منبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر (صلى الله عليه وآله) بر فراز آن قرار گرفت و نخست حمد و سپاس پروردگار بجا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنين فرمود:

من به همين زودى دعوت خدا را اجابت كرده، از ميان شما مى روم.

من مسئولم، شما هم مسئوليد.

شما درباره من چگونه شهادت مى دهيد؟

مردم صدا بلند كردند و گفتند نَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ جَهَدْتَ فَجَزاكَ اللّهُ خَيّراً: «ما گواهى مى دهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرط خيرخواهى را انجام دادى و آخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودى، خداوند ترا جزاى خير دهد.»

سپس فرمود: «آيا شما گواهى به يگانگى خدا و رسالت من و حقانيت روز رستاخيز و برانگيخته شدن مردگان در آن روز نمى دهيد؟! همه گفتند: «آرى، گواهى مى دهيم» فرمود: «خداوندا گواه باش»!…

بار ديگر فرمود: اى مردم! آيا صداى مرا مى شنويد؟ … گفتند: آرى و به دنبال آن، سكوت سراسر بيابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چيزى شنيده نمى شد. پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: … اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مى گذارم چه خواهيد كرد؟

يكى از ميان جمعيت صدا زد، كدام دو چيز گرانمايه يا رسول الله؟!.

پيامبر (صلى الله عليه وآله) بلافاصله گفت: اوّل ثقل اكبر، كتاب خداست كه يك سوى آن به دست پروردگار و سوى ديگرش در دست شماست، دست از دامن آن برنداريد تا گمراه نشويد، و امّا دوّمين يادگار گرانقدر من خاندان منند و خداوند لطيف خبير به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپيوندند، از اين دو پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد.

ناگهان مردم ديدند پيامبر (صلى الله عليه وآله) به اطراف خود نگاه كرد گويا كسى را جستجو مى كند و همينكه چشمش به على (عليه السلام) افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد، آنچنان كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم او را ديدند و شناختند كه او همان افسر شكست ناپذير اسلام است، در اينجا صداى پيامبر (صلى الله عليه وآله)رساتر و بلندتر شد و فرمود: اَيُّهَا النّاسُ مَنْ اَوْلَى النَّاسِ بِالْمُؤمِنينَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ: «چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!»

گفتند: خدا و پيامبر (صلى الله عليه وآله) داناترند، پيامبر (صلى الله عليه وآله) گفت: خدا، مولى و رهبر من است، و من مولى و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدم) سپس فرمود: فَمَنْ كُنْتُ مولاهُ فَعَلىٌّ مَوْلاهُ: «هركس من مولا و رهبر او هستم، على، مولا و رهبر او است» ـ و اين سخن را سه بار و به گفته بعضى از راويان حديث چهار بار تكرار كرد و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد:

اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ وَاَحِبْ مَنْ اَحَبَّهُ وَاَبْغِضْ مَنْ اَبْغَضَهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَه وَاخْذلْ مَنْ خَذَلَهُ وَاَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيْثُ دارَ:

«خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن كس كه او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن كس كه او را مبغوض دارد، يارانش را يارى كن، و آنها را كه ترك ياريش كنند از يارى خويش محروم ساز و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مكن».

سپس فرمود: الا فليبلغ الشاهد الغائب: «آگاه باشيد، همه حاضران وظيفه دارند اين خبر را به غائبان برسانند».

خطبه پيامبر (صلى الله عليه وآله) به پايان رسيد، عرق از سر و روى پيامبر (صلى الله عليه وآله) و على (عليه السلام) و مردم فرو مى ريخت، و هنوز صفوف جمعيت از هم متفرق نشده بود كه امين وحى خدا نازل شد و اين آيه را بر پيامبر (صلى الله عليه وآله) خواند: اَلْيَوْم اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَاتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى… «امروز آئين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم» پيامبر (صلى الله عليه وآله)فرمود:

اَللّهُ اَكْبَرْ، اَللّهُ اَكْبَرْ عَلى اِكْمالِ الديْنِ وَاِتْمامِ النِّعْمَةِ وَرِضَى الرَّبِّ بِرِسالَتى وَالْوِلايَةِ لِعَلىٍّ مِنْ بَعْدى:

«خداوند بزرگ است، همان خدائى كه آيين خود را كامل و نعمت خود را بر ما تمام كرد، و از نبوت و رسالت من و ولايت على (عليه السلام) پس از من راضى و خشنود گشت».

در اين هنگام شور و غوغايى در ميان مردم افتاد و على (عليه السلام) را به اين موقعيّت تبريك مى گفتند و از افراد سرشناسى كه به او تبريك مى گفتند. ابوبكر و عمر بودند، كه اين جمله را در حضور جمعيّت بر زبان جارى ساختند:

بَخٍّ بَخٍّ لَكَ يَا ابْنَ اَبى طالِب اصْبَحْتَ وَاَمْسَيْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلا كُلِّ مُوْمِن وَ مُؤْمِنَة:

آفرين بر تو باد ، آفرين بر تو باد، اى فرزند ابوطالب! تو مولا رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى».

در اين هنگام ابن عباس گفت: «به خدا اين پيمان در گردن همه خواهد ماند».

و حسان بن ثابت شاعر معروف، از پيامبر (صلى الله عليه وآله) اجازه خواست كه به اين مناسبت اشعارى بسرايد، سپس اشعار معروف خود را چنين آغاز كرد:

يُنادِيْهِمْ يَوْمَ الْغَدير نَبيُّهُمْ *** بِخُمٍّ وَاَسْمِعْ بِالرَّسُولِ مُنادِياً

فَقالَ فَمَنْ مَوْلاكُمُ وَ نَبيُّكُمْ؟ *** فَقالُوا وَلَمْ يَبْدُو هُناكَ التَّعامِيا:

اِلهكَ مَوْلانا وَ اَنْتَ نَبِيُّنا *** وَلَمْ تَلْق مِنّا فى الْوَلايَةِ عاصِياً

فَقالَ لَهُ قُمْ يا عَلىٌ فَاِنَّنى *** رَضيتُكَ مِنْ بَعْدى اِماماً وَ هادِياً

فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا وَلِيُّهُ *** فَكُونُوا لَهُ اَتْباعَ صِدْق مُوالِيا

هُناكَ دَعا اَللّهُمَّ وَ الِ وَلِيَّهُ *** وَ كُنْ لِلَّذى عادا عَليّاً مُعادِياً(2)

يعنى: «پيامبر آنها در روز غدير در سرزمين خم به آنها ندا داد، و چه ندا دهنده گرانقدرى»!

«فرمود: مولاى شما و پيامبر شما كيست؟ و آنها بدون چشم پوشى و اغماض صريحاً پاسخ گفتند»:

«خداى تو مولاى ماست و تو پيامبر مائى و ما از پذيرش ولايت تو سرپيچى نخواهيم كرد».

«پيامبر (صلى الله عليه وآله) به على (عليه السلام) گفت: برخيز زيرا من تو را بعد از خودم امام و رهبر انتخاب كردم».

و سپس فرمود: «هر كس من مولا و رهبر اويم اين مرد مولا و رهبر اوست پس شما همه از سر صدق و راستى از او پيروى كنيد».

«در اين هنگام، پيامبر عرض كرد: بار الها! دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار»… .

اين بود خلاصه اى از حديث معروف غدير كه در كتب دانشمندان اهل تسنن و شيعه آمده است.

ما اگر از تمام رواياتى كه درباره شأن نزول آيه فوق، و همچنين رواياتى كه درباره داستان غدير آمده است صرف نظر كنيم، و تنها به محتواى خود آيه و آيات بعد از آن، نظر دقيق بيفكنيم، مى توانيم از عمق اين آيات وظيفه خود را در برابر مسأله خلافت و جانشينى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)روشن سازيم.

توضيح اينكه: آيه فوق با تعبيرات مختلفى كه در آن وارد شده نشان مى دهد كه ناظر به مسأله اى است كه داراى سه ويژگى مهم بوده است:

1ـ مسأله اى كه از نظر اسلام فوق العاده اهميّت داشته است تا آنجا كه به پيامبر (صلى الله عليه وآله) دستور داده مى شود آن را ابلاغ كند، و اگر ابلاغ نكند رسالت پروردگار را ابلاغ نكرده است! و به تعبير ديگر چيزى بوده است همسنگ مسأله نبوّت، كه اگر انجام نشود، رسالت پيامبر (صلى الله عليه وآله) ناتمام مى ماند! (وَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ).

بديهى است منظور اين نيست كه اين يك دستور الهى معمولى بوده و هر دستور الهى ابلاغ نشود رسالت او ابلاغ نشده است، زيرا اين سخن از قبيل توضيح واضح است و نيازى به بيان ندارد، در حالى كه ظاهر آيه اين است كه مسأله مورد نظر داراى اهميّت ويژه اى است كه باكيان رسالت و نبوّت گره خورده است.

2ـ اين مسأله حتماً مربوط به نماز و روزه و حجّ و جهاد و زكات امثال آن از اركان تعليمات اسلام نبوده است، چرا كه آيه در سوره مائده است، و مى دانيم سوره مائده آخرين سوره اى است كه بر پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)نازل شده (يا از آخرين سوره ها است) يعنى در اواخر عمر پربار پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) بوده كه تمام اركان مهم اسلام تبيين شده بود.(3)

3ـ تعبيرات آيه نشان مى دهد كه مسأله مورد نظر آيه، مسأله اى بوده است كه بعضى در برابر آن موضع گيرى سختى داشته اند تا آنجا كه ممكن بوده است، جان پيامبر (صلى الله عليه وآله) به خاطر آن به خطر بيفتد، و لذا خداوند حمايت خاص خود را از پيامبرش در اين مورد به خصوص اعلام مى دارد و به او مى فرمايد:

«خداوند تو را از مردم (و خطرات احتمالى آنها) محفوظ مى دارد»

(وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاس)

سپس در پايان آيه تأكيد مى كند: «خداوند جمعيت كافران را هدايت نمى كند»

(اِنَّ اللّهَ لايَهْدِى الْقَومَ الْكافِرينَ)

و اين تعبير خود نشانه ديگرى بر موضع گيرى هاى منفى جمعى از مخالفان است.

مجموع اين جهات سه گانه كه به خوبى از آيه به دست مى آيد نشان مى دهد كه منظور از آن چيزى جز ابلاغ خلافت و جانشينى پيامبر (صلى الله عليه وآله)نبوده است.

آرى تنها چنين چيزى مى تواند در اواخر عمر پيامبر (صلى الله عليه وآله) مورد بحث و دقّت باشد، نه ساير اركان اسلام كه تا آن وقت تبيين شده بود و چنين چيزى است كه مى تواند همسنگ و همطراز رسالت باشد، و چنين چيزى بوده كه اظهار آن ممكن بوده است مخالفتهايى را برانگيزد، و بيم خطراتى در آن بوده است.

هر تفسير ديگرى جز آنچه مربوط به مسأله ولايت و امامت و خلافت است براى آيه بالا گفته شود، با آن تناسبى ندارد.

شما تمام كلمات مفسرانى را كه خواسته اند محتواى آيه را به سوى مسائل ديگر منحرف كنند مشاهده كنيد، هيچ يك نتوانسته اند مطلبى كه در خور تأكيدات آيه باشد ارائه دهند و در واقع از تفسير آن باز مانده اند.

* * *

توضيحات

1 ـ تفسير ولايت و مولى در حديث غدير

حديث متواتر غدير را اجمالاً دانستيم و جمله معروف پيامبر (صلى الله عليه وآله)كه در همه كتب آمده است : مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ حقايق بسيارى راروشن مى سازد.

گرچه بسيارى از نويسندگان اهل سنّت اصرار دارند كه «مولى» را در اينجا به معنى «دوست و يار و ياور» تفسير كنند، زيرا يكى از معانى معروف «مولى» همين است.

ما هم قبول داريم كه يكى از معانى «مولى»، دوست و يار و ياور است، ولى قرائن متعدّدى در كار است كه نشان مى دهد «مولى» در حديث بالا به معنى «ولى و سرپرست» و «رهبر» مى باشد، اين قرائن به طور فشرده چنين است:

1ـ مسأله دوستى على (عليه السلام) با همه مؤمنان، مطلب مخفى و پنهان و پيچيده اى نبود كه نياز به اين همه تأكيد و بيان داشته باشد، و احتياج به متوقف ساختن آن قافله عظيم در وسط بيابان خشك و سوزان و خطبه خواندن و گرفتن اعترافهاى پى در پى از جمعيت داشته باشد.

قرآن با صراحت مى گويد: اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ اِخْوَةُ: «مؤمنان همه برادر يكديگرند». (حجرات ـ10)

و در جاى ديگر مى فرمايد: وَالْمُؤمِنُونَ وَالْمُؤمِناتُ بَعْضُهُمْ اَوْلِياءُ بَعْض: «مردان مؤمن و زنان مؤمنه ولى و يار يكديگرند». (توبه ـ71)

خلاصه اينكه اخوّت اسلامى و دوستى مسلمانان با يكديگر از بديهى ترين مسائل اسلامى است كه از آغاز اسلام وجود داشت، و پيامبر (صلى الله عليه وآله) بارها آن را تبليغ كرد، بر آن تأكيد نهاد، به علاوه مسأله اى نبوده كه با اين لحن داغ در آيه بيان شود و پيامبر (صلى الله عليه وآله) از افشاى آن خطرى احساس كند. (دقت كنيد)

2ـ جمله اَلَسْتُ اَوْلى بِكُمْ مِنْ اَنْفُسكُمْ: «آيا من نسبت به شما از خود شما سزاوارتر و اولى نيستم» كه در بسيارى از متون اين روايت آمده است هيچ تناسبى با بيان يك دوستى ساده ندارد، بلكه مى خواهد بگويد، همان اولويّت و اختيارى كه من نسبت به شما دارم و پيشوا و سرپرست شما هستم، براى على (عليه السلام) ثابت است، و هر گونه تفسيرى براى اين جمله غير از آنچه گفته شد دور از انصاف و واقع بينى است، مخصوصاً با توجّه به تعبير «من انفسكم» (از شما نسبت به شما اولى هستم).

3ـ تبريكهايى كه از سوى مردم در اين واقعه تاريخى به على (عليه السلام) گفته شد، مخصوصاً تبريكى كه «عمر» و «ابوبكر» به او گفتند، نشان مى دهد مسأله چيزى جز مسأله نصب خلافت نبوده است كه در خور تبريك و تهنيت باشد، زيرا اعلام دوستى كه براى همه مسلمانان به طور عموم ثابت است تبريك ندارد.

در مسند امام «احمد» آمده است كه: عمر بعد از آن بيانات پيامبر (صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام)گفت: هَنيئاً يَابْنَ اَبيطالِب اَصْبَحْتَواَمْسَيْتَ مَوْلى كُلِّ مُوْمِن وَ مُؤمِنَة:

«گوارا باد بر تو اى فرزند ابيطالب! صبح كردى و شام كردى در حالى كه مولاى هر مرد و زن با ايمان هستى»!(4)

در تعبيرى كه فخر رازى در ذيل آيه «يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ» ذكر كرده مى خوانيم عمر گفت: هَنيئاً لَكَ اَصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى كُلِّ مُؤمِن وَ مُؤمِنَة، و به اين ترتيب، عمر او را مولاى خود و مولاى همه مؤمنان مى شمرد.

در تاريخ بغداد روايت به اين صورت آمده: بَخٍّ بَخٍّ لَكَ يَابْنَ اَبيطالِب! اَصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى كُلِّ مُسْلِم: «آفرين آفرين بر تو اى فرزند ابوطالب!، صبح كردى در حالى كه مولاى من و مولاى هر مسلمانى هستى».(5)

و در «فيض القدير» و «الصواعق» آمده است كه اين تبريك را ابوبكر و عمر هر دو به على (عليه السلام) گفتند: اَمْسَيْتَ يَابْنَ اَبيطالِب مَوْلا كُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة.

ناگفته پيداست دوستى ساده اى كه ميان همه مؤمنان با يكديگر است چنين تشريفاتى ندارد، و اين جز با ولايت به معنى خلافت سازگار نيست.

4ـ اشعارى كه از «حسان بن ثابت» قبلا نقل كرديم با آن مضمون و محتواى بلند و آن تعبيرات صريح و روشن، نيز گواه ديگرى بر اين مدّعا است، و به اندازه كافى در اين مسأله گويا است (بار ديگر آن اشعار را مطالعه فرمائيد.)

* * *

2ـ آيات ديگر قرآن در تاييد داستان غدير

بسيارى از مفسّران و راويان حديث در ذيل آيات آغاز سوره معارج (سَئَلَ سائِلٌ بِعَذاب واقِع ـ لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ ـ مِنَ اللّهِ ذِىْ الْمَعارِجِ): «تقاضا كننده اى تقاضاى عذابى كرد كه به وقوع پيوست، اين عذاب مخصوص كافران است، و هيچ كس نمى تواند آن را دفع كند ـ از سوى خداوند ذى المعارج»، (خداوندى كه فرشتگانش به آسمانها صعود مى كنند)، شأن نزولى نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است:

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) على (عليه السلام) را در غدير خم به خلافت منصوب كرد و درباره او گفت: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاه فَعَلىٌّ مَوْلاهُ» چيزى نگذشت كه خبر آن در اطراف پيچيد، «نعمان بن حارث فهرى» (كه از منافقان بود)(6) خدمت پيامبر (صلى الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: توبه ما دستور دادى كه شهادت به يگانگى خدا، و رسالت تو بدهيم ما هم شهادت داديم، سپس دستور به جهاد و حج و نماز و زكات دادى، همه اينها را پذيرفتيم، ولى به اينها راضى نشدى، تا اينكه اين جوان (اشاره به على (عليه السلام)) را به جانشينى خود منصوب كردى و گفتى: مَنْ كُنْتُ مَوْلاه فَعَلىٌّ مَوْلاهُ آيا اين كار از ناحيه خودت بوده يا از سوى خدا؟ ، پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: قسم به خدايى كه معبودى جز او نيست، از ناحيه خدا است».

«نعمان بن حارث» روى برگرداند و گفت: «خداوندا اگر اين سخن حق است و از ناحيه تو است، سنگى از آسمان بر ما بباران»!

ناگهان سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را كشت و اينجا بود كه آيه سَئَلَ سائِلٌ بِعَذاب واقِع نازل گشت.

آنچه در بالا آمد مطابق روايتى است كه در مجمع البيان از ابوالقاسم حسكانى نقل شده است(7) و همين مضمون را بسيارى از مفسّران اهل سنّت و روات احاديث با تفاوت مختصرى نقل كرده اند مانند: قرطبى در تفسير معروفش(8) و آلوسى در تفسير روح المعانى(9) و ابواسحاق ثعلبى در تفسيرش(10).

علامه امينى در كتاب الغدير، اين روايت را از سى نفر از علماى هل سنّت (با ذكر مدرك و عين عبارت) نقل مى كند، از جمله سيره حلبى، «فرائد السّمطين» حموينى، «دررالسّمطين» شيخ محمّد زرندى، «السراج المنير» شمس الدين شافعى، «شرح جامع الصغير» سيوطى و «تفسير غريب القرآن» حافظ ابو عبيد هروى، و «تفسير شفاء الصدور» ابوبكر نقّاش موصلى و كتابهاى ديگر.(11)

________________________________________

1 ـ تعداد همراهان پيامبر (صلى الله عليه وآله) را بعضى 90 هزار و بعضى 112 هزار و بعضى 120 هزار و بعضى 124 هزار نوشته اند

2 ـ اين اشعار را جمعى از بزرگان دانشمندان اهل تسنن نقل كرده اند، كه از ميان آنها: حافظ «ابو نعيم» اصفهانى، و حافظ «ابو سعيد سجستانى» و «خوارزمى مالكى» و حافظ «ابو عبدالله مرزبانى» و «گنجى شافعى» و جلال الدين «سيوطى» و «سبط بن جوزى» و صدر الدين حموى» را مى توان نام برد.

3 ـ فخر رازى در ذيل اين آيه مى گويد: اصحاب آثار (راويان حديث و سيره نويسان:) نوشته اند هنگامى كه آيه فوق نازل شد، پيامبر (صلى الله عليه وآله) بعد از نزولش بيش از 81 روز يا 82 روز در حيات نبود (تفسير كبير رازى جلد 11، صفحه 139) ـ در تفسير المنار و بعضى از كتب ديگر نيز آمده است كه تمام سوره مائده در حجة الوداع نازل شده (المنار جلد 6، صفحه 116) البته بعضى درباره عدد روزهاى فوق، نيز كمتر نقل كرده اند.

4 ـ مسند احمد جلد 4، صفحه 281 (طبق نقل فضائل الخمسه، ج1، ص432).

5 ـ تاريخ بغداد، جلد 7، صفحه 290.

6 ـ در بعضى از روايات «حارث بن نعمان» و در بعضى «نضر بن حارث» آمده است.

7 ـ مجمع البيان، جلد 9 و 10، صفحه 352.

8 ـ جلد 10، صفحه 6757.

9 ـ جلد 29، صفحه 52.

10 ـ مطابق نقل نور الابصار شبلنجى، صفحه 71.

11 ـ تفسير پيام قرآن 9/181.

موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



[چهارشنبه 1395-01-25] [ 05:49:00 ب.ظ ]