گروهى از شاگردان امام صادق عليه السلام از جمله هشام در محضر آن حضرت بودند، امام به هشام رو كرد و فرمود:
مناظره اى كه بين تو و عمر و بن عبيد (93) واقع شده براى ما بيان كن !
هشام : فدايت شوم من شما را خيلى بزرگ مى دانم و از سخن گفتن در حضور شما حيا مى كنم ، زيرا زبانم در محضر شما توان سخن گفتن را ندارد!
امام : هر وقت ما دستور داديم شما اطاعت كنيد.
هشام : به من اطلاع دادند كه عمروبن عبيد روزها در مسجد بصره با شاگردانش مى نشيند و پيرامون (امامت و رهبرى بحث و گفتگو مى كند و عقيده شيعه را در مساءله امامت بى اساس مى داند).
اين خبر براى من خيلى سنگين بود. به اين جهت از كوفه حركت كرده ، روز جمعه وارد بصره شدم و به مسجد رفتم . ديدم عمروبن عبيد در مسجد نشسته و گروه زيادى گرداگرد او حلقه زده بودند و از او پرسشهايى مى كردند و او هم پاسخ مى گفت .
من هم در آخر جمعيت ميان حاضران نشستم . آنگاه رو به عمرو كرده ، گفتم :
اى مرد دانشمند! من مرد غريبى هستم ، آيا اجازه مى دهى از شما سواءلى كنم ؟ عمرو گفت :
آرى ! هر چه مى خواهى بپرس .
گفتم :
آيا شما چشم دارى ؟
گفت : اين چه پرسشى است مطرح مى كنى ، مگر نمى بينى كه چشم دارم ديگر چرا مى پرسى ؟
گفتم پرسشهاى من از همين نوع است ؟
گفت : گرچه پرسشهاى تو بى فايده و احمقانه است ولى هر چه دلت مى خواهد بپرس !
گفتم : آيا شما چشم دارى ؟
گفت : آرى !
- با چشم چه كار مى كنى ؟
- ديدنيها را مى بينم و رنگ و نوع آنها را تشخيص مى دهم .
- آيا بينى دارى ؟
- آرى !
- با آن چه مى كنى ؟
- با آن بوها را استشمام كرده و بوى خوب و بد را تميز مى دهم .
- زبان هم دارى ؟
- آرى !
- با آن چه كارى انجام مى دهى ؟
- با آن حرف مى زنم ، طعم غذاها را تشخيص مى دهم .
- آيا گوش هم دارى ؟
- آرى ؟
- با آن چه مى كنى ؟
- با آن صداها را مى شنوم و از يكديگر تميز مى دهم .
- آيا دست هم دارى ؟
- آرى !
- با آن چه مى كنى ؟
- با دست كار مى كنم .
- آيا قلب (مركز ادراكات ) هم دارى ؟
- آرى !
- با قلب چه نفعى مى برى ؟
- چنانچه اعضا و جوارح ديگر من دچار خطا و اشتباه شود، قلب اشتباه و خطا را از آنها برطرف مى سازد.
- آيا اعضا از قلب بى نياز نيست ؟
- نه ، هرگز.
- اگر اعضا بدن صحيح و سالم باشند، چه نيازى به قلب دارند؟
- اعضاء بدن هرگاه در آنچه مى بويد يا مى بيند يا مى شنود يا مى چشد، شك و ترديد كنند فورا به قلب (مركز ادراكات ) مراجعه مى كنند تا ترديدشان برطرف شده يقين حاصل كنند.
- بنابراين خداوند قلب را براى رفع شك و ترديد قرار داده است .
- آرى !
- اى مرد عالم ! هنگامى كه خداوند براى تنظيم اداره امور كشور كوچك تن تو، رهبرى به نام قلب قرار داده تا صحيح را از باطل تشخيص دهد و ترديد را از آنان برطرف سازد، چگونه ممكن است خداى مهربان پس از رسول خدا(ص ) آن همه بندگان خود را بدون رهبر وابگذارد، تا در شك حيرت به سربرند و امام و راهنمايى قرار ندهد تا در موارد مختلف به او مراجعه كنند و در نتيجه به انحراف و نابودى كشيده شوند!؟ هشام مى گويد:
در اين وقت ((عمرو)) ساكت شد ديگر نتوانست پاسخى بگويد. پس از مدتى تاءمل روى به من كرد و گفت :
تو هشام بن حكم هستى ؟
گفتم : نه . (اين جواب توريه يا دروغ مصلحت آميز بوده .)
عمرو: آيا با او ننشسته اى و در تماس نبوده اى ؟
هشام : نه .
عمرو: پس تو اهل كجا هستى ؟
هشام : از اهل كوفه هستم .
عمرو: پس تو همان هشام هستى .
هشام : هنگامى كه فهميد من شيعه و از شاگردان امام صادق هستم از جا برخواست و مرا به آغوش كشيد و در جاى خود نشانيد و تا من در آن مكان بودم حرفى نزد.
آنگاه كه سخن هشام به اينجا رسيد امام صادق عليه السلام خنديد و فرمود:
هشام ! اين طرز مناظره را از چه كسى آموخته اى ؟
هشام : آنچه از شما ياد گرفته بودم بيان كردم .
امام صادق عليه السلام : هذا و الله مكتوب فى صحف ابراهيم و موسى : قسم به خدا! اين طرز مناظره تو در صحف ابراهيم و موسى نوشته شده است . (94)
93- عمرو بن عبيد (12880 ه.ق ) در عصر امام صادق عليه السلام ، از بزرگان و اساتيد فرقه معتزله بود و از نزديكان دومين خليفه عباسى (منصور دوانيقى ) به شمار مى رفت . شاگردان بسيار در جلسه درس ايشان مى نشست و او مطابق راى خود (برخلاف عقايد شيعه بود) درس مى گفت . هشام بن حكم كه يكى از شاگردان نوجوان و محقق برجسته و دانشمند زبر دست امام صادق بود، روزى در جلسه درس عمرو شركت نموده و مناظره مذكور را با ايشان انجام داده است . (م )
94- بحار: ج 61، ص 248.
[سه شنبه 1395-06-30] [ 11:26:00 ب.ظ ]