لقمان حكيم به مسافرت طولانى رفته بود، پس از برگشت غلامش به حضور او رسيد. از غلام پرسيد:
پدرم چكار مى كند:
غلام گفت : پدرت مرد.
لقمان گفت : صاحب سرنوشت خود شدم .
سپس گفت : همسرم چه كار مى كند؟
غلام گفت : او نيز مرد.
لقمان گفت : بسترم تازه گشت .
پس از آن پرسيد خواهرم چه كار مى كند؟
غلام : او نيز مرد.
لقمان : ناموسم پوشيده شد.
سپس پرسيد: برادرم چكار مى كند؟
غلام : او نيز مرد.
الان انقطع ظهرى : اكنون كمرم شكست .(112)
112- ب : ج 13 ص 424.
[سه شنبه 1395-06-30] [ 11:25:00 ب.ظ ]