در دوران جاهليت مردى بود به نام جميل پسر معمر فهرى حافظه اى بسيار قوى داشت ، به طورى كه هر چه مى شنيد حفظ مى كرد و مى گفت من داراى دو قلب (دو عقل ) هستم كه با هر كدام از آنها بهتر از محمد صلى الله عليه و آله مى فهمم ! از اين رو مشركان قريش نيز او را صاحب دو قلب مى شناختند.

در جنگ بدر دشمنان اسلام فرار كردند جميل پسر معمر نيز با آنان فرار مى كرد.

ابوسفيان او را ديد كه يك لنگه كفشش در پاى وى و كفش ديگرش را به دست گرفته فرار مى كند. گفت :

اى پسر معمر چه خبر است ؟

جميل گفت :

لشكر فرار كرد.

ابوسفيان : پس چرا لنگه كفشى را در دست دارى و لنگه ديگرى در پا؟

جميل : به راستى از ترس محمد توجه نداشتم و خيال مى كردم هر دو لنگه در پاى من است .(102) آرى ! در دگرگونى روزگار، شخصيت انسان آشكار مى گردد.

102- بحار: 16. ص 179.

موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



[سه شنبه 1395-06-30] [ 11:26:00 ب.ظ ]