روزى سلمان ، اباذر را به مهمانى دعوت كرد و اباذر نيز دعوت سلمان را قبول نمود و به خانه وى رفت . هنگام صرف غذا سلمان چند تكه نان خشك را از كيسه بيرون آورد و آنها را تر كرد و جلوى اباذر گذاشت . هر دو با هم مشغول ميل غذا شدند. اباذر گفت :

- اگر اين نان نمك نيز داشت خوب بود. سلمان برخاست و از منزل بيرون آمد و ظرف آب خود را در مقابل مقدارى نمك گرو گذاشت و براى اباذر نمك آورد. اباذر نمك را بر نان مى پاشيد و هنگام خوردن مى گفت : شكر و سپاس خداى را كه چنين صفت قناعت را به ما عنايت فرموده است .

سلمان گفت : اگر قناعت داشتيم ، ظرف آبم به گرو نمى رفت .(77)

77- بحار: ج 22، ص 321.

موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



[سه شنبه 1395-06-30] [ 11:23:00 ب.ظ ]