رفيق خائن

شخصى قصد سفر نمود از دوستش كه به ديانت و امانت معروف و مشهور بود، تقاضا كرد روزى يك مرتبه به منزل او برود و چنانچه زوجه اش به چيزى نياز داشت آن را بر طرف نمايد.
دوست با كمال ميل پذيرفت و آن شخص با خيالى آسوده به سفر رفت .
رفيق هر روز براى خبر گيرى و رفع نيازمنديهاى همسر دوست خود به او سركشى مى كرد. روزى بر اثر وزش باد چشمش به زوجه صالحه آن مرد نيكو كار افتاد. به قصد خيانت دست به سوى او دراز كرد.
آن زن پاكدامن گفت : آيا حيا نمى كنى ؟
مرد خجالت كشيد و بيمناك شد كه اگر رفيقش از سفر بيايد و بر اين امر آگاه شود، چه جواب بگويد.بناچار آن شهر را ترك كرد و به شهر ديگرى رفت . هنگامى كه به شهر ديگر وارد شد. پرسيد: زاهدترين و با تقواترين اين شهر كيست ؟
شخصى را به او معرفى كردند.
از گروهى ديگر در باره شخص معرفى شده پرسيد.
گفتند: او فاسق ترين فرد اين شهر است .
مرد تازه وارد تعجب كرد. پرسيد: فسق اين مرد چيست ؟
گفتند: سه فسق آشكار دارد:
اول اينكه او لواط مى كند و هميشه پسر بچه زيبائى همراه دارد.
دوم اينكه منزل او در محله يهوديان است در حالى كه همه مسلمانانى كه در آن محله منزل داشتند منازل خود را فروختند و از آن محله بيرون آمدند. ولى او منزلش را نفروخته ، گويا ميل و علاقه اى به آنان دارد.
سوم اينكه شارب الخمر است و بيشتر شرابهاى يهوديان را او مى خرد.
مرد تازه وارد بيشتر تعجب كرد، و در صدد تحقيق بر آمد. نشانى او را پرسيد. به محله يهوديها رفت . در منزل او را كوبيد. شخص ‍ مورد نظر در را باز كرد. پسر بچه زيبائى همراه او ديد. داخل منزل شد. بوى شراب به مشامش رسيد. دانست هر سه علامت صحيح است .
شخص تازه وارد با تعجب به صاحبخانه گفت : من تازه وارد اين شهر شده ام و از متقى ترين مردم شهر سؤ ال كردم ، ترا معرفى كردند. اما گروهى ديگر تو را فاسقترين مردم شهر مى دانند. قضيه چيست ؟.
مرد زاهد متقى گفت : چه فسقى به من نسبت داده اند؟
شخص تازه وارد آن سه فسق را اظهار داشت .
شخص پرهيز كار گفت : دو جواب دارم يكى تفصيلى و ديگرى اجمالى .
جواب تفصيلى آنست كه اين پسر بچه ، فرزند من است . و چون بعضى جوانان جاهل شهر عصر پنجشنبه كه مزد هفته خود را مى گيرند، مى آيند از يهوديان اين محل شراب مى خرند و اين ننگ بزرگى براى ما مسلمانان است ، من با در آمد هر هفته خود شراب مى خرم و به اين چاه وسط حياط مى ريزم تا به اين ترتيب توانسته باشم از ميگسارى جوانان مسلمان جلوگيرى كنم .
و اما منزل ، يهوديان خواستند آن را به قيمت زيادى از من بخرند، ولى چون در اين خانه سالها عبادت پروردگار كرده ام ، راضى نشدم كافران در اين منزل سكونت گزينند.
واما جواب اجمالى اينست كه مردم به شهرت من در ديندارى و امانتدارى اطمينان نكنند كه عيالشان را به من بسپارند و من در امانت دوست خود نظر خيانت كنم و ناچار شوم وطن خود را ترك نمايم .

كشكول شيخ بهايي

موضوعات: امام حسن مجتبی علیه السلام  لینک ثابت



[جمعه 1396-06-10] [ 09:56:00 ق.ظ ]