ابو شاكر ديصانى مى گويد:

وارد محضر امام صادق عليه السلام شدم .

عرض كردم :

اجازه مى فرماييد مطلبى بپرسم ؟

حضرت فرمود:

از هر چه مى خواهى سؤ ال كن .

گفتم :

دليل شما بر اين كه آفريدگارى دارى چيست ؟

حضرت فرمود:

وجود خودم ؛ زيرا وجود خود را خالى از اين دو جهت نمى دانم :

يا خود، خويشتن را آفريده ام ؟

در اين صورت ، يا در هنگام ساختن ، خود ((هستى من )) وجود داشته يا وجود نداشته است .

اگر ((هستى من )) وجود داشته و با اين حال باز آن را ساخته ام ، در اين فرض نيازى نبوده و اين تحصيل حاصل بوده است و تحصيل حاصل محال است .

و اگر در حالى كه نبوده ام خودم را ساخته ام ، مى دانى كه معدوم نمى تواند چيزى بسازد.

بنابراين ، مطلب سوم ثابت مى گردد و آن اين كه براى من صانع و آفريننده اى هست .

ابوشاكر بدون اينكه حرفى بزند از مجلس برخواست و رفت .(59)

59- بحار: ج 3، ص 50.

موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



[سه شنبه 1395-06-30] [ 11:26:00 ب.ظ ]