حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 298
  • دیروز: 5961
  • 7 روز قبل: 7597
  • 1 ماه قبل: 12221
  • کل بازدیدها: 2395284





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • ذاكري


  •   امام هادى (ع ) در ميان درندگان   ...

    در زمان متوكل عباسى زنى به دروغ ادعا كرد كه من زينب دختر على بن ابى طالب هستم ، - با اين حيله از مردم پول مى گرفت - او را نزد متوكل آوردند.

    متوكل به او گفت :

    تو زن جوانى هستى با اينكه از زمان زينب دختر على سالها مى گذرد؟ گفت :

    پيغمبر دست بر سرم كشيده و دعا كرده است كه در هر چهل سال جوانى برايم برگردد.

    من تا حال خود را به مردم نشان نمى دادم ولى احتياج وادارم كرد كه خود را به مردم معرفى كنم .

    متوكل گروهى از اولاد على عليه السلام و بنى عباس و طايفه قريش را احضار كرد و جريان را به آنان گفت . چند نفرشان گفتند: روايتى نقل شده كه زينب دختر على عليه السلام در سال فلان از دنيا رفته است . متوكل به او گفت :

    در مقابل اين روايت ، تو چه مى گويى ؟

    گفت :

    اين روايت دروغى است كه از خودشان ساخته اند من از نظر مردم پنهان بودم كسى از مرگ و زندگى من خبر نداشت .

    متوكل به حاضرين گفت :

    غير از اين روايت ، دليلى نداريد تا اين زن مغلوب گردد؟

    گفتند:

    دليل ديگرى نداريم ، ولى خوب است حضرت امام هادى را احضار كنى ، شايد او دليل ديگرى داشته باشد.

    سرانجام متوكل حضرت را احضار كرد و قضيه آن زن را برايش مطرح نمود.

    امام فرمود:

    حضرت زينب در فلان تاريخ چشم از جهان فروبسته است .

    متوكل گفت :

    حاضرين نيز اين روايت نقل كردند، او نپذيرفت و من سوگند خورده ام جلوى ادعاى ايشان را نگيرم مگر با دليل محكم .

    حضرت فرمود:

    كار مهمى نيست من دليلى مى آورم كه او را مجاب كند و ديگران نيز قبول داشته باشند.

    متوكل گفت :

    آن دليل كدام است ؟

    حضرت فرمود:

    گوشت بدن فرزندان فاطمه عليهاالسلام بر درندگان حرام است اگر راست مى گويد او را جلو درندگان بگذار چنانچه از فرزندان فاطمه عليهاالسلام باشد درندگان به او آسيب نمى رسانند.

    متوكل به آن زن گفت :

    شما چه مى گويى ؟

    گفت :

    او مى خواهد من كشته شوم ، در اينجا از فرزندان فاطمه زياد هستند، هر كدام را مى خواهد جلو درندگان بياندازد. در اين وقت رنگ همگان پريد.

    بعضى از دشمنان امام گفتند:

    چرا خودش پيش درندگان نمى رود؟

    متوكل به اين پيشنهاد تمايل كرد. چون مى خواست بدون آنكه در قتل امام دخالت داشته باشد او را از بين ببرد!

    به حضرت گفت :

    چرا خودتان نمى رويد؟

    امام فرمود:

    اگر شما مايل باشيد من مى روم .

    متوكل گفت : بفرماييد.

    در آنجا شش عدد شير بود امام در جلو شيرها قرار گرفت .

    شيرها اطراف امام را گرفتند، دستهايشان را بر زمين گذاشته سر بر روى دست خويش نهادند.

    امام دست بر سر آنها كشيد و اشاره كرد كه كنار بروند و فاصله بگيرند، شيرها به جانبى كه امام اشاره كرده بود رفتند و در مقابل امام ايستادند.

    وزير متوكل به او گفت :

    اين كار بر ضرر تو است پيش از آنكه مردم از قضيه با خبر شوند او را بيرون بياور!

    متوكل از امام خواست از محل درندگان خارج شود و از حضرت عذر خواست كه نظر بدى درباره شما نداشتيم ، مقصودمان اين بود سخن شما ثابت شود.

    امام كه خواست حركت كند شيرها اطرافش را گرفتند و خود را به لباسهاى ايشان مى ماليدند.

    هنگامى كه حضرت پاى به اولين پله گذاشت اشاره كرد برگرديد! همه برگشتند و امام بيرون آمد.

    متوكل به آن زن گفت :

    اكنون نوبت تو است كه به محل درندگان بروى ، ناله و فرياد زن بلند شد، شروع به التماس كرده ، اعتراف به دروغگويى خود نمود.

    سپس گفت :

    من دختر فلان هستم از فقر و تهى دستى به اين ادعا افتادم .

    متوكل به حرف او گوش نكرد دستور داد او را جلو درندگان بيندازند ولى مادر متوكل درخواست كرد از تقصيرات آن زن بگذرد، متوكل نيز او را بخشيد.(75)

    75- بحار: ج 50، ص 150.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



    [سه شنبه 1395-06-30] [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      دلجويى امام جواد(ع ) از كتك خورده   ...

    على بن جرير مى گويد:

    خدمت امام جواد عليه السلام نشسته بودم گوسفندى از خانه امام گم شده بود.

    يكى از همسايه هاى امام را به اتهام دزدى گرفته كشان كشان نزد حضرت جواد عليه السلام آوردند.

    امام فرمود:

    واى بر شما او را رها كنيد! او دزدى نكرده است ، گوسفند در خانه فلان كس ‍ است ، برويد از خانه او بياوريد!

    به همان خانه رفتند ديدند گوسفند آنجا است ، صاحب خانه را به اتهام دزدى دستگير كردند، لباسهايش را پاره كرده كتك زدند. وى قسم مى خورد كه گوسفند را ندزديده است .

    او را خدمت امام آوردند فرمود:

    چرا به او ستم كرده ايد، گوسفند خودش به خانه او داخل شده و اطلاعى نداشته است .

    آنگاه امام از او دلجوى نمود و مبلغى در مقابل لباسها و كتكى كه خورده بود به او بخشيد.(74)

    74- بحار: ج 50، ص 46.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مردى نيكوكار در خدمت امام جواد عليه السلام   ...

    مرد نيكوكارى در حال نشاط و خوشحالى خدمت امام جواد عليه السلام رسيد.

    حضرت فرمود:

    چه خبر است كه اين چنين مسرور و خوشحالى ؟

    آن مرد عرض كرد:

    فرزند رسول خدا! از پدر شما شنيدم كه مى فرمود:

    بهترين روز شادى انسان روزى است كه خداوند توفيق انجام كارهاى نيك و خيرات و احسانات به او دهد و او را در حل مشكلات برادران دينى موفق بدارد. امروز نيازمندانى از جاهاى مختلف به من مراجعه كردند و بخواست خداوند گرفتاريهايشان حل شد و نياز ده نفر از نيازمندان را برطرف كردم ، بدين جهت چنين سرور و شادى به من دست داده است .

    امام جواد عليه السلام فرمود:

    به جانم سوگند! كه شايسته است چنين شاد و خوشحال باشى ! به شرط اين كه اعمالت را ضايع نكرده و نيز در آينده باطل نكنى .

    سپس امام عليه السلام فرمود:

    يا ايها الذين آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى .(72)

    اى آنانكه ايمان آورده ايد، اعمال نيك خود را با منت نهادن و اذيت كردن باطل نكنيد…(73)

    72- سوره بقره : آيه 264.

    73- بحار: ج 68، ص 159.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      آنچه مصلحت بود   ...

    صفوان بن يحيى مى گويد:

    در مدينه محضر امام رضا بودم با عده اى از كنار شخصى كه نشسته بود رد شديم . آن مرد به امام اشاره كرد و به عنوان امامت گفت :

    اين پيشواى رافضيها (شيعيان ) است .

    به حضرت عرض كردم : شنيديد آن مرد چه گفت ؟

    فرمود:

    آرى ، اما او مؤ منى است ، در راه تكميل ايمان گام بر مى دارد.

    شب هنگام امام عليه السلام براى اصلاح او دعا كرد. طولى نكشيد مغازه اش آتش گرفت و دزدان باقى مانده اموالش را به غارت بردند.

    سحرگاه همان شب آن مرد را ديدم متواضع و پريشان در كنار امام نشسته است . امام دستور داد به او كمك كردند.

    سپس خطاب به من كرد و فرمود:

    صفوان ! او مؤ منى است در راه تكميل ايمان قدم برمى داشت جزء آنچه ديدى به صلاح او نبود. (و راه اصلاحش همان بود كه انجام گرفت .)(71)

    71- بحار: ج 49، ص 55.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مساوات از ديدگاه امام رضا   ...

    مردى از اهالى بلخ مى گويد:

    در سفر خراسان در خدمت امام رضا عليه السلام بودم ، روزى سفره غذا انداختند و امام همه غلامان و خدمتگزاران خود حتى سياهان را بر سر سفره نشانيد تا با آنها غذا بخورند.

    عرض كردم :

    فدايت شوم ! بهتر است براى اينان سفره جداگانه مى انداختند.

    امام فرمود:

    ساكت باش ! خداى همه ما يكى است ، پدر و مادرمان نيز يكى است و پاداش بستگى به عمل اشخاص دارد.(70)

    70- بحار: ج 49، ص 101.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      گنجشك فريادگر   ...

    سليمان جعفرى كه از نسل حضرت ابى طالب است ، مى گويد: در ميان باغ در خدمت امام رضا عليه السلام بودم كه ناگاه گنجشكى آمد با حال اضطراب جلوى آن حضرت نشست و مرتب داد مى زد و فرياد مى كشيد.

    حضرت به من فرمود:

    فلانى مى دانى اين گنجشك چه مى گويد؟

    گفتم : خير!

    فرمود: مى گويد؛

    مارى در خانه مى خواهد جوجه هاى مرا بخورد.

    سپس فرمود:

    اين عصا را بردار و حركت كن و در فلان خانه مار را بكش !

    سليمان مى گويد:

    من عصا را برداشتم و وارد آن خانه شدم ديدم مارى به سوى جوجه ها در حركت است او را كشته و به خدمت امام برگشتم .(69)

    69- بحار: ج 49، ص 88، و ج 64، ص 302.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      باغى از باغهاى بهشت   ...

    حضرت رضا عليه السلام مى فرمايد:

    در خراسان مكانى است بسيار ارزشمند، زمانى فرا مى رسد كه آنجا تا هنگام دميده شدن ((صور)) و بر پاى قيامت ، محل رفت و آمد فرشتگان خواهد شد.

    پيوسته دسته اى از فرشتگان در آنجا فرود مى آيند و دسته اى به سوى آسمانها پر مى كشند.

    از حضرت سؤ ال شد:

    اين مكان در كجا واقع است ؟

    فرمود:

    در سرزمين طوس (مشهد) است ، به خدا قسم ! آنجا باغى از باغهاى بهشت است .

    هر كس در آن مكان مرا خالصانه زيارت كند، همانند كسى است كه رسول خدا را زيارت نموده .

    خداوند به خاطر اين زيارت او، ثواب هزار حج ، و هزار عمره پذيرفته شده به او عطا مى كند.

    من و پدرانم در قيامت از او شفاعت خواهيم كرد.(68)

    68- بحار: ج 102، ص 31.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      امتياز در پرتو تقوا   ...

    زيد برادر امام رضا عليه السلام در مدينه قيام كرد، خانه هاى گروهى را آتش ‍ زد و تعدادى را كشت . به اين جهت او را زيد النار (زيد آتش افروز) مى گفتند.

    ماءمون افرادى را فرستاد او را گرفتند و نزد وى آوردند.

    ماءمون (به خاطر برادرش امام رضا از تقصيراتش گذشت ) و دستور داد او را نزد برادرش ، امام رضا ببريد.

    حسن پسر موسى مى گويد:

    در خراسان در مجلس حضرت رضا عليه السلام بودم ، زيد هم در آن مجلس ‍ بود، امام كه مشغول صحبت شد، زيد بى اعتناء به سخنان امام متوجه عده اى از افراد مجلس شد و گفت : ما چنين و چنانيم و به خويشتن مى باليد.

    امام رضا عليه السلام سخنان زيد را شنيد و فرمود:

    اى زيد! گفتار بقال هاى كوفه تو را گول زده و مغرور كرده است كه مى گويند:

    خداوند به خاطر پاكدامنى فاطمه عليهاالسلام فرزندان او را به آتش جهنم حرام كرد.

    به خدا سوگند! اين مقام ، مخصوص (حسن و حسين ) و فرزندان بلاواسطه (فاطمه زهرا) است .

    آيا ممكن است پدرت امام موسى بن جعفر بندگى كند، روزها روزه بگيرد و شبها را به عبادت بگذراند و تو معصيت خدا را بكنى فرداى قيامت هر دو داخل بهشت شويد؟

    اگر چنين باشد، مقام تو در پيش خداوند بالاتر از امام موسى بن جعفر خواهد بود. زيرا پدرت با زحمت بهشت رفته اما تو بدون زحمت داخل بهشت شده اى .

    در صورتى كه حضرت على بن الحسين مى فرمايد: لمحسننا كفلان من الاجر و لمسيئنا ضعفان من العذاب

    اجر نيكوكاران ما خاندان ، دو برابر و عذاب گنهكاران ما، نيز دو برابر خواهد بود.

    زيد گفت :

    من برادر و پسر شما هستم و به خاطر شما من هم وارد بهشت مى شوم . امام عليه السلام فرمود:

    آرى ! تو آن وقت مى توانى برادر من باشى كه از خدا اطاعت كنى .

    سپس فرمود:

    پسر نوح مادامى كه معصيت نكرده بود از خاندان او بود، ولى هنگامى كه گناه كرد، خداوند او را از خاندان نوح به شمار نياورد و در پاسخ درخواست حضرت نوح عليه السلام (كه نجات فرزندش را از غرق شدن در آب از او مى خواست ) فرمود:

    انه ليس من اهلك او از خاندان شما نيست او متمرد و معصيت كار است .(67)

    مسلمانان بايد بكوشند تا فرهنگ قرآن و اهل بيت پيغمبر در جامعه زنده گردد. جز تقوا به هيچكدام از وسايل مادى و خرافى امتياز ندهند.

    67- بحار: ج 43، ص 230 و 231، روايت 2 و 6، و ج 49، ص 217، و 218 و 219 روايت 2 و 3 و 4.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مرگ آسان   ...

    يكى از فرزندان امام موسى بن جعفر عليه السلام در جوانى دنيا را وداع مى كرد، امام عليه السلام به فرزندش قاسم فرمود:

    - برخيز در بالين برادرت سوره والصافات را تا آخر بخوان ! قاسم هم شروع كرد بخواندن ، وقتى كه به آيه ((اهم اشدا خلقا ام من خلقنا))(65) رسيد جوان از دنيا رفت . پس از آنكه كفن كردند و به سوى قبرستان حركت دادند، يعقوب بن جعفر به امام كاظم عليه السلام عرض كرد:

    - وقتى كسى به حالت احتضار در مى آمد بالاى سرش سوره ياسين مى خوانند شما دستور داديد ((والصافات )) بخوانند.

    امام عليه السلام فرمود:

    - پسرم ! اين سوره در بالاى سر هر كس كه گرفتار مرگ است خوانده شود خداوند او را فورى آسوده مى كند و از دنيا مى رود.(66)

    65- سوره صافات : آيه 11.

    66- بحار: ج 48، ص 289.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      ابوحنيفه در محضر امام كاظم عليه السلام   ...

    ابوحنيفه مى گويد:

    من خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم تا چند مساءله بپرسم . گفتند:

    حضرت خوابيده است . منتظر نشستم تا بيدار شود، در اين وقت پسر بچه پنج يا شش ساله اى را كه بسيار خوش سيما و باوقار و زيبا بود، ديدم ، پرسيدم :

    اين پسر بچه كيست ؟

    گفتند:

    موسى بن جعفر عليه السلام است .

    عرض كردم :

    - فرزند رسول خدا! نظر شما درباره گناهان بندگان چيست و از كه سر مى زند؟

    چهار زانو نشست و دست راست را روى دست چپش گذاشت و فرمود:

    - ابوحنيفه ! سؤ ال كردى اكنون جوابش را بشنو! آن گاه كه شنيدى و ياد گرفتى عمل كن !

    گناهان بندگان از سه حال خارج نيست :

    1. يا خداوند به تنهايى اين گناهان را انجام مى دهد.

    2. يا خدا و بنده هر دو انجام مى دهند.

    3. يا فقط بنده انجام مى دهد.

    اگر خداوند به تنهايى انجام مى دهد پس چرا بنده اش را كيفر مى دهد بر كارى كه انجام نداده است . با اين كه خداوند عادل و رحيم و حكيم است .

    و اگر خدا و بنده هر دو با هم هستند،

    چرا شريك قوى شريك ضعيف خود را مجازات مى كند در خصوص كارى كه خودش شركت داشته و كمكش نموده است .

    سپس فرمود:

    - ابوحنيفه آن دو صورت كه محال است .

    ابوحنيفه : بلى ! صحيح است .

    فرمود:

    - بنابراين ، فقط يك صورت باقى مى ماند و آن اينكه بنده به تنهايى گناهان را انجام مى دهد و به تنهايى مسؤ ول اعمال خود مى باشد.(64)

    64- بحار: ج 48، ص 175.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:26:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.