حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 419
  • دیروز: 5961
  • 7 روز قبل: 7597
  • 1 ماه قبل: 12221
  • کل بازدیدها: 2395284





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
  • موعود موجود


  •   در گرماى آفتاب   ...

    شيبانى مى گويد:

    روزى امام صادق عليه السلام را ديدم ، بيلى به دست داشت و لباس زبر كارگرى پوشيده ، در باغ خود چنان كار مى كرد كه عرق از پشت مباركش ‍ سرازير بود.

    گفتم :

    فدايت شوم ! بيل را بدهيد من اين كار را انجام دهم .

    امام فرمود:

    نه ، من دوست دارم كه مرد براى به دست آوردن روزى زحمت بكشد و از گرماى آفتاب رنج ببرد. (56)

    56- بحار: ج 47، ص 57.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



    [سه شنبه 1395-06-30] [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      حمل بار بر دوش شيران   ...

    ابوحازم مى گويد:

    در زمان حكومت منصور دوانيقى من و ابراهيم پسر ادهم وارد كوفه شديم . امام صادق نيز از مدينه به كوفه آمده بود.

    وقتى كه خواست از كوفه به مدينه بازگردد، علماء و فضلاى كوفه ايشان را بدرقه كردند.

    سفيان ثورى و ابراهيم پسر ادهم (از پيشوايان صوفى ) از جمله بدرقه كنندگان بودند و بدرقه كنندگان كمى از امام جلوتر رفته بودند. ناگهان در بين راه با شير درنده اى برخورد نمودند. ابراهيم بن ادهم گفت :

    بايستيد تا امام صادق بيايد و ببنيم با اين شير چه رفتارى مى كند.

    هنگامى كه حضرت رسيد، جريان شير را به حضرت گفتند. امام نزديك شير رفته گوش شير را گرفت و از راه كنار زد.

    آنگاه فرمود:

    اگر مردم از فرمان خداوند اطاعت كنند، مى توانند بارهاى خود را با اين شيران حمل كنند. (55)

    55- بحار: ج 47، ص 139 و ج 71، ص 191.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فضولى موقوف   ...

    مرد دهاتى پيوسته خدمت امام صادق عليه السلام رفت و آمد مى كرد. مدتى امام عليه السلام او را نديد. حضرت از حال او جويا شد.

    شخصى محضر امام بود خواست از مرد دهاتى عيبجويى كند و به اين وسيله از ارزش او نزد امام بكاهد گفت :

    آقا آن مرد دهاتى و بى سواد است ، چندان آدم مهمى نيست . امام عليه السلام فرمود:

    شخصيت انسان در عقل اوست و شرافتش در دين او و بزرگواريش در تقواى اوست ، ارزش آدمى بسته به اين سه صفت است .

    زيرا مردم از لحاظ نسل يكسانند و همه از آدم هستند و مزاياى مادى ارزش آفرين نمى باشند.

    آن مرد از فرمايش امام عليه السلام شرمنده شد و ديگر چيزى نگفت .(54)

    54- بحار، ج 78، ص 202

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      خطر تفسيرهاى غلط   ...

    امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

    شنيده بودم ، شخصى را مردم عوام تعريف مى كنند و از بزرگى و بزرگوارى او سخن مى گويند. فكر كردم به طورى كه مرا نشناسد، او را از نزديك ببينم و اندازه شخصيتش را بدانم .

    يك روز در جايى او را ديدم كه ارادتمندانش كه همه از طبقه عوام بودند، اطراف وى را گرفته بودند. من هم صورت خود را پوشانده ، به طور ناشناس ‍ در گوشه اى ايستاده بودم و رفتار او را زير نظر داشتم . او قيافه عوام فريبى به خود گرفته بود و مرتب از جمعيت فاصله مى گرفت تا آنكه از آنها جدا شد. راهى را پيش گرفت و رفت . مردم نيز به دنبال كارهايشان رفتند.

    من به دنبال او رفتم ببينم كجا مى رود و چه مى كند.

    طولى نكشيد به دكان نانوايى رسيد، همين كه صاحب دكان را غافل ديد، فهميد نانوايى متوجه حركات او نيست ، دو عدد نان دزديد و زير لباس ‍ خويش مخفى كرد و به راه خود ادامه داد.

    من تعجب كردم ، با خود گفتم :

    شايد با نانوا معامله دارد و پول نان را قبلا داده يا بعدا خواهد داد.

    از آنجا گذشت و به انارفروشى رسيد مقدارى جلوى انارفروش ايستاد. همين كه احساس كرد به رفتار او متوجه ندارد، دو عدد انار برداشت و به راه افتاد.

    تعجبم بيشتر شد! باز گفتم :

    شايد با ايشان نيز معامله داشته است ، ولى با خود گفتم :

    اگر معامله است چرا رفتارش مانند رفتار دزدهاست . وقتى كه احساس ‍ مى كند متوجه نيستند، آنها را برمى دارد.

    همچنان در تعجب بودم ، تا به شخص بيمارى رسيد. نانها و انارها را به او داد و به راه افتاد. به دنبالش رفتم ، خود را به او رسانده ، گفتم :

    بنده خدا! تعريف شما را شنيده بودم و ميل داشتم تو را از نزديك ببينم اما امروز كار عجيبى از تو مشاهده كردم ، مرا نگران نمود. مايلم بپرسم تا نگرانى ام برطرف شود.

    گفت : چه ديدى ؟

    گفتم :

    از نانوا دو عدد نان دزديدى و از انارفروش هم دو عدد انار سرقت كردى .

    مرد، اول پرسيد:

    تو كه هستى ؟

    گفتم :

    از فرزندان آدم از امت محمد صلى الله عليه و آله .

    مرد: از كدام خانواده ؟

    امام : از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله .

    مرد: از كدام شهر؟

    امام : از مدينه .

    مرد: تو جعفربن محمد هستى ؟

    امام : آرى ، من جعفربن محمدم .

    مرد: افسوس اين شرافت نسبى ، هيچ فايده اى براى تو ندارد. زيرا اين پرسش تو نشان مى دهد تو از علم و دانش جد و پدرت بى خبرى و از قرآن آگاهى ندارى ، اگر از قرآن آگاهى داشتى به من ايراد نمى گرفتى و كارهاى نيك را زشت نمى شمردى .

    گفتم :

    از چه چيز بى خبرم ؟

    گفت : از قرآن .

    - مگر قرآن چه گفته ؟

    - مگر نمى دانى كه خداوند در قرآن فرموده :

    ((من جاء بالحسنة فله عشر امثلها و من جاء بالسيئة فلا يجزى الا مثلها)):

    هر كس كار نيك بجاى آورد، ده برابر پاداش دارد و هر كس كار زشت انجام دهد، فقط يك برابر كيفر دارد.

    با اين حساب وقتى من دو عدد نان دزديدم دو گناه كردم و دو انار هم دزديدم دو گناه انجام دادم ، مجموعا چهار گناه مرتكب شده ام .

    اما هنگامى كه آنها را صدقه در راه خدا دادم در برابر هر كدام از آنها ده ثواب كسب كردم ، جمعا چهل ثواب نصيب من شد. هرگاه چهار گناه از چهل ثواب كم گردد. سى و شش ثواب باقى مى ماند. بنابراين من اكنون سى و شش ثواب دارم . اين است كه مى گويم شما از علم و دانش بى خبرى .

    گفتم : مادرت به عزايت بنشيند، تو از قرآن بى خبرى ، خداوند مى فرمايد:

    ((انما يتقبل الله من المتقين )):

    خداوند فقط از پرهيزگاران مى پذيرد.

    تو اولا دو عدد نان دزديدى ، دو گناه كردى و دو عدد انار دزديدى ، دو گناه ديگر انجام دادى ، روى هم چهار گناه مرتكب شدى . و چون مال مردم را بدون اجازه به نام صدقه به ديگرى دادى ، نه تنها ثواب نكردى ، بلكه چهار گناه ديگر بر آن افزودى . مجموعا هشت گناه شده ، نه ، اين كه در مقابل چهار گناه ، چهل ثواب كرده باشى .

    آن مرد سخنان منطقى را نپذيرفت ، با من به بحث و گفتگو پرداخت من نيز او را به حال خود گذاشته ، رفتم .

    امام صادق عليه السلام وقتى اين داستان را براى دوستانش نقل كرد. فرمود:

    اين گونه تفسيرها و توجيهات غلط در مسايل دينى سبب مى شود كه عده اى خود گمراه شوند و ديگران را هم گمراه كنند. (53)

    53- بحار: ج 47، ص 238.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      راه عذر بسته مى شود   ...

    امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

    زن زيبايى را روز قيامت در دادگاه عدل الهى حاضر مى كنند كه بخاطر جمال و زيبايى خود به گناه افتاده است ؛ مى پرسند:

    چرا گناه كردى ؟

    در پاسخ مى گويد:

    خدايا! چون مرا زيبا آفريدى به اين جهت به گناه آلوده شدم . خداوند دستور مى دهد مريم را مى آورند، و به آن زن گفته مى شود كه تو زيباتر بودى يا مريم ؟ در حالى كه او را زيبا آفريديم ، اما، او به خاطر جمال خود فريب نخورد.

    آنگاه مرد صاحب جمالى را در دادگاه حاضر مى كنند كه بخاطر زيبايى خود به گناه آلوده شده است مى گويد:

    پروردگارا! مرا زيبا آفريدى و زنان به سوى من ميل و رغبت پيدا كردند و مرا فريفتند و گرفتار گناه گشتم . در اين وقت يوسف عليه السلام را مى آورند و به او مى گويند:

    تو زيباتر بودى يا يوسف ؟ ما به او جمال و زيباى داديم ولى فريب زنان نخورد!!

    سپس صاحب بلا را مى آورند كه به خاطر بلاها و گرفتارى هايش معصيت كرده است . او هم مى گويد:

    خداوندا! بلاها و مصيبت ها را بر من سخت كردى لذا به گناه افتادم . در اين موقع ايوب عليه السلام را مى آورند و به آن شخص مى گويند:

    بلاى تو سخت تر بود يا بلاى ايوب ؟ در صورتى كه ما او را به بلاى سخت مبتلا كرديم اما مرتكب گناه نشد.!(52) بدين گونه راه عذر و بهانه بر گناهكاران بسته مى شود.

    52- بحار: ج 7، ص 285. و ج 12 ص 341.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      امام صادق عليه السلام و مرد گدا   ...

    مسمع نقل مى كند:

    ما در سرزمين منى محضر امام صادق بوديم ، مقدارى انگور كه در اختيار ما بود، مى خورديم ، گدايى آمد و از امام كمك خواست .

    امام دستور داد يك خوشه انگور به او بدهند!

    گدا گفت :

    احتياج به انگور ندارم اگر پول هست بدهيد!

    امام فرمود:

    خداوند به تو وسعت دهد. گدا رفت و امام چيزى به او نداد. گدا پس از چند قدم كه رفته بود پشيمان شد و برگشت و گفت :

    پس همان خوشه انگور را بدهيد! امام ديگر آن خوشه را هم به او نداد.

    گداى ديگرى آمد. امام سه دانه انگور به ايشان داد. گدا گرفت و گفت :

    سپاس آفريدگار جهانيان را كه به من روزى مرحمت كرد! خواست برود، امام فرمود:

    بايست ! (براى تشويق وى ) دو دست را پر از انگور نمود و به او داد.

    گدا گرفت و گفت :

    شكر خداى جهانيان را كه به من روزى عطا فرمود.

    امام باز خوشش آمد، فرمود:

    بايست و نرو!

    آنگاه از غلام پرسيد:

    چقدر پول دارى ؟

    غلام : تقريبا بيست درهم .

    فرمود:

    آنها را نيز به اين فقير بده !

    سائل گرفت . باز زبان به سپاسگزارى گشود و گفت :

    خدايا! تو را شكر گزارم ، پروردگارا اين نعمت از تو است و تو يكتا و بى همتايى . خواست برود، امام فرمود: نرو! سپس پيراهن خود را از تن بيرون آورد و به فقير داد و فرمود: بپوش !

    گدا پوشيد و گفت :

    خدا را سپاسگزارم كه به من لباس داد و پوشانيد.

    سپس روى به امام كرد و گفت :

    خداوند به شما جزاى خير بدهد. جز اين دعا چيزى نگفت و برگشت و رفت .

    راوى مى گويد:

    ما گمان كرديم كه اگر اين دفعه نيز به شكر و سپاسگزارى خدا مى پرداخت و امام را دعا نمى كرد، حضرت چيزى به او عنايت مى كرد و همچنان كمك ادامه مى يافت .

    ولى چون گدا لحن خود را عوض كرد بجاى شكر خدا، امام را دعا نمود به اين جهت كمك ادامه پيدا نكرد و حضرت احسانش را قطع نمود.(51)

    51- بحار: ج 47، ص 42.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      حق را نبايد بخاطر باطل ترك كرد   ...

    زراره صحابه مورد اعتماد امام باقر عليه السلام مى گويد:

    حضرت امام محمد باقر براى تشييع جنازه مردى از قريش رفت ، من هم در خدمت امام بودم ، زنى با صداى بلند گريست عطا (قاضى القضات وقت ) كه در تشييع جنازه حاضر بود، خطاب به زن كرد و گفت :

    ساكت باش وگرنه برمى گرديم .

    آن زن ساكت نشد و عطا برگشت ، رفت و جنازه را تشييع نكرد.

    من عرض كردم :

    يابن رسول الله ! عطا برگشت .

    حضرت فرمود:

    ما به دنبال جنازه مى رويم و با ديگران كارى نداريم . هرگاه ببينيم كار باطلى با حق آميخته است ، حق را به خاطر باطل ترك كنيم ، حق مسلمان را ادا نكرده ايم . (يعنى اگر چه گريه زن با صداى بلند كار باطلى بود و تشييع جنازه يك امر حق است ، نبايد به خاطر گريه زن ، تشييع جنازه را ترك كرد.) سپس ‍ امام بر جنازه نماز خواند، صاحب عزا پيش آمد تشكر كرد و گفت : خداوند شما را رحمت كند شما نمى توانيد پياده راه برويد برگرديد! حضرت مايل نشد برگردد.

    عرض كردم :

    آقا! صاحب عزا به شما اجازه برگشتن داد ضمنا من هم مطلبى دارم ، مى خواهم از آن بپرسم .

    فرمود:

    ما با اجازه او نيامده بوديم و با اجازه او برگرديم .

    اين ثوابى است كه در جستجوى آن بوديم انسان هر اندازه از پى جنازه برود پاداش بيشتر مى گيرد. (50)

    بدين وسيله امام به وظيفه خود عمل نمود و حق را به خاطر باطل ترك نكرد. ((اميد است ما هم چنين باشيم )).

    50- بحار: ج 46، ص 300.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      محاكمه دو كبوتر   ...

    محمدبن مسلم راوى معتبر مى گويد:

    روزى خدمت امام باقر بودم ، ناگاه يك جفت كبوتر نر و ماده به نزد حضرت آمدند و به زبان خود صدا مى كردند و حضرت جوابى چند به آنها فرمود.

    پس از چند لحظه پرواز كردند و بر سر ديوار نشستند و در آنجا نيز هر دو اندكى صحبت كردند و رفتند.

    حقيقت ماجرا را از امام پرسيدم ، فرمود:

    پسر مسلم ! هر چه خدا آفريده ؛ پرندگان ، حيوانات و هر موجود زنده اى از ما اطاعت مى كنند.

    اين كبوتر نر، گمان بدى به جفت خود داشت و كبوتر ماده قسم ياد مى كرد كه من پاكم ، گمان بد به من نداشته باش ! كبوتر نر قبول نمى كرد.

    ماده گفت :

    راضى هستى براى محكمه نزد امام باقر برويم و درباره ما قضاوت كند؟

    نر پذيرفت .

    پيش من كه آمدند، گفتم :

    ماده راست مى گويد و بى گناه است . آنها هم قضاوت مرا پذيرفتند و رفتند.(49)

    49- بحار: ج 46، ص 238.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      جنيان در محضر ائمه عليه السلام   ...

    سعد اسكافى مى گويد:

    حضور امام باقر عليه السلام رفته بودم ، چون اجازه ورود خواستم ، امام فرمود:

    عجله نكن ! گروهى از برادران شما پيش من هستند، سخنى دارند.

    من در بيرون منزل ماندم طولى نكشيد عده اى بيرون آمدند با قيافه مخصوص ، شبيه يكديگر، گو اينكه از يك پدر و مادرند، لباس ويژه اى به تن دارند، به من سلام كردند و من جواب سلام را دادم .

    پس از آن وارد محضر امام شدم ، گفتم :

    فدايت شوم ! اينها كه از حضورتان بيرون آمدند، نشناختم ، چه كسانى بودند؟

    فرمود: اينها برادران دينى شما از طايفه جنيان هستند.

    گفتم : اجنه ها نيز به حضور شما مى آيند؟

    فرمود: آرى ، آنان نيز مى آيند همانند شما از مسائل حلال و حرام مى پرسند.(48)

    48- بحار: ج 27، ص 19 برگرفته شده از روايت 7 8 و ج 47، ص 158 و ج 63، ص 66 و 103.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      فرمان امام باقر عليه السلام   ...

    ابوبصير مى گويد:

    امام باقر عليه السلام از شخصى كه از آفريقا آمده بود حال يكى از شيعيانش ‍ را پرسيد، فرمود:

    حال راشد چطور است ؟

    آن مرد گفت :

    هنگامى كه حركت كردم او صحيح و سالم بود و به شما نيز سلام رساند.

    امام فرمود:

    خداوند رحمتش كند!

    مرد: مگر راشد مرد؟

    امام : آرى !

    - كى مرده است ؟

    - دو روز پس از حركت تو.

    - عجب ، راشد نه مرضى داشت و نه مبتلا به دردى بود!

    - مگر هر كس مى ميرد با مرض و علت خاصى مى ميرد؟

    ابوبصير مى گويد: پرسيدم :

    راشد چگونه آدمى بود؟

    امام فرمود:

    يكى از دوستان و علاقمندان ما بود.

    سپس فرمود:

    شما فكر مى كنيد كه چشمهاى بينا و گوشهاى شنوا همراه شما نيست ؟

    - اگر چنين فكر كنيد، بد فكر كرده ايد. به خدا سوگند! چيزى از كارهاى شما بر ما مخفى نيست ، تمامى اعمالتان پيش ما حاضر است و ما هميشه متوجه رفتار شما هستيم . سعى كنيد خودتان را به كارهاى خوب عادت دهيد و جزو خوبان باشيد و با همين نشانه نيك هم شناخته شويد و من فرزندان خود و همه شيعيانم را به كارهاى نيك فرمان مى دهم .(47)

    47- بحار: ج 46، ص 244.

    موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.