حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 45
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 1636
  • 1 ماه قبل: 6260
  • کل بازدیدها: 2389323





  • رتبه






    کاربران آنلاین

  • گلپونه
  • ضامن آهو
  • زفاک
  • فطرس


  •   حديث گهربار   ...

    الَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى عليه الصلوة السّلام :

    1 - مَنْ عَبَدَاللّهَ، عبَّدَاللّهُ لَهُ كُلَّ شَىْءٍ.(63)

    ترجمه :

    فرمود: هر كسى كه خداوند را عبادت و اطاعت كند، خداى متعال همه چيزها را مطيع او گرداند.

    موضوعات: چهل حديث از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1395-03-27] [ 11:48:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      در مدح و منقبت دوّمين اختر فرزنده امامت   ...

    بت غم عشق تو تا يار دل زار من است

    بهتر از خلد برين گوشه بيت الحزن است

    نه غم حُور و نه انديشه جنّت دارم

    از زمانى كه مرا بر سر كويت وطن است

    قصّه عشق من و حُسن تو اى مايه ناز

    نقل هر مجلس و زينتْ دِه هر انجمن است

    بعد از اين ياد، كس از ليلى و مجنون نكند

    حُسْن اگر حُسْن تو و عشق اگر عشق من است

    توئى آن يوسف ثانى كه ز يك جلوه حُسن

    محو ديدار تو صد يوسف گل پيرهن است

    از پى ديدن رخسار تو موساى كليم

    سال ها بر سر كويت به عصا تكيه زن است

    آدم و نوح و سليمان و مسيحا و خليل

    همه را مِهر ولاى تو به گردن رسن است

    خلق گويند به من ، دلبر و معشوق تو كيست

    كه تو را در غم او اين همه رنج و مِحَن است

    چه بگويم كه نم از يم نتوان گفت كه آن ماه جبين

    سرو سيمين بدن و خسرو شيرين سخن است

    ثمر باغ رسالت ، گهر بحر وجود

    والى مُلك ولايت ، ولىّ مؤ تمن است

    اوّلين سبط و دوّم حجّت و سيّم سالار

    چارمين عصمت حقّ و يكى از پنج تن است

    نام ناميّش حسن ، خلق گراميّش حسن

    پاى تا فرق حسن ، بلكه حسن در حسن است

    روى حسن موى حسن بوى حسن خوى حسن

    يك جهان جوهر حُسن است كه در يك بدن است (62)

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:46:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پنج درس ارزنده و آموزنده   ...

    1 - روزى معاويه ، امام حسن مجتبى عليه السلام را مورد خطاب قرار داد و گفت : من از تو بهتر و برتر هستم .

    حضرت فرمود: آيا دليل و شاهدى بر مدّعاى خود دارى ؟

    معاويه پاسخ داد: بلى ؛ چون اكثريّت مردم موافق با من هستند و اطراف من رفت و آمد دارند، در حالى كه هيچ كسى با تو نيست مگر افرادى اندك و ناچيز.

    امام مجتبى عليه السلام اظهار داشت : افرادى هم كه اطراف تو قرار گرفته اند، دو دسته اند:

    يك دسته فرمان بر و مطيع ، و دسته اى ناچار و مضطرّ مى باشند.

    پس آن هائى كه از روى ميل و رغبت پيرو تو مى باشند، همانا مخالف خدا و رسول و معصيت كار هستند؛ و آن هائى كه از روى ناچارى با تو مى باشند، در پيشگاه خدا معذور خواهند بود.

    سپس افزود: اى معاويه ! من نمى گويم از تو بهترم ، زيرا فضايل پسنديده اى در تو وجود ندارد، همان طورى كه خداوند تو را به جهت كارهايت از فضائل و معنويت پاك گردانده است ؛ و مرا از زشتى ها و رذائل پاك و منزّه ساخته است .(57)

    2 - در روايات متعدّدى وارد شده است :

    هرگاه امام حسن عليه السلام مى خواست وضوء بگيرد و آماده نماز شود، رنگ چهره اش دگرگون و زرد مى گشت و لرزه بر اندامش مى افتاد، و چون علّت آن را پرسيدند؟

    فرمود: در حقيقت هر كه بخواهد به درگاه خداوند متعال برود و با او سخن و راز و نياز گويد بايد چنين حالتى برايش پيدا شود.(58)

    3 - روزى حضرت امام مجتبى عليه السلام مشغول خوردن غذا بود، كه سگى نزديك آن حضرت آمد، حضرت يك لقمه خود تناول مى نمود و يك لقمه نيز جلوى سگ مى انداخت .

    اصحاب گفتند: يابن رسول اللّه ! سگ حيوانى كثيف و نجس است ، اجازه فرما آن را از اين جا دور كنيم ؟

    امام عليه السلام فرمود: آزادش بگذاريد، اين سگ گرسنه است و من از خدا شرم دارم كه غذا بخورم و حيوانى گرسنه به من نگاه ملتمسانه كند و محروم بماند.(59)

    4 - به نقل از زيد بن ارقم آورده اند:

    روزى پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله در مجلسى هفت عدد سنگ ريزه در دست خود گرفت ؛ و در دست حضرت تسبيح گفتند.

    آن گاه امام حسن مجتبى عليه السلام ، نيز آن سنگ ريزه ها را در دست گرفت و نيز تسبيح خدا گفتند.

    پس بعضى افراد حاضر در مجلس ، همان ريگ ها را در دست گرفتند؛ ولى هيچ كلمه اى و حرفى از آن ها شنيده نشد، هنگامى كه علّت آن را سؤ ال كردند؟

    حضرت فرمود: اين سنگ ريزه ها تسبيح خدا نمى گويند، مگر آن كه در دست پيامبر و يا وصىّ او باشد؛ و اراده تسبيح نمايد(60)

    5 - بسيارى از مورّخين و محدّثين حكايت كرده اند:

    روزى امام حسن مجتبى صلوات اللّه عليه در ميان جمعى از اصحاب ، مارهائى را به نزد خود فرا خواند.

    و آن ها را يكى پس از ديگرى مى گرفت و بر اطراف مچ دست و گردن خود مى پيچيد؛ و سپس رهايشان مى نمود تا بروند.

    همين بين شخصى از خانواده عمر بن خطّاب - كه در آن مجلس - حضور داشت ، گفت : اين كه هنر نيست ، من هم مى توانم چنين كارى را انجام دهم ؛ و يكى از مارها را گرفت و چون خواست بر دست خود بپيچد؛ ناگهان مار، نيشى به او زد و در همان حالت آن شخص عمرى به هلاكت رسيد.(61)

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:46:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      در مصائب امام حسن مجتبى عليه السلام   ...

    بيا بنشين دمى خواهر، كنار بسترم امشب

    نظر كن حالت محزون و چشمان ترم امشب

    حسينم را بگو آيد، كنارم لحظه اى از غم

    كه گويم درد دل با يادگار مادرم امشب

    بهار عمرم آخر شد، خزان از زهر ملعونه

    ز ظلم اوست بى تاب و توان در بسترم امشب

    نظر كن خواهرا اكنون ، ببين حال پريشانم

    زجا برخيز و رُوْ طشتى بياور در برم امشب

    بيا خواهر دم آخر، مرا ديگر حلالم كن

    كه مهمانم به جنّت نزد جدّ اطهرم امشب

    شدم راحت من ، ليكن دچار غم شود قاسم

    به كفر آن جوان ، بى كَسُ و بى ياورم امشب (55)

    ………..

    هرگز دلى ز غم چو دل مجتبى نسوخت

    ور سوخت اجنبى دگر از آشنا نسوخت

    هر گلشنى كه سوخت ز باد سموم سوخت

    از باد نوبهارى و نسيم صبا نسوخت

    چندان دلش ز سرزنش دوستان گداخت

    كز دشمنان زهر بد و هر ناسزا نسوخت

    هرگز برادرى به عزاى برادرى

    در روزگار چون شه گلگون قبا نسوخت

    آن دم كه سوخت حاصل دوران ز سوز دهر

    در حيرتم كه خرمن گردون چرا نسوخت

    تا شد روان عالم امكان ز تن روان

    جنبنده اى نماند كزين ماجرا نسوخت (56)

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:46:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      پيش بينى خطر در تشييع جنازه   ...

    محمّد بن مسلم به نقل از امام محمّد باقر صلوات اللّه و سلامه عليه حكايت نمايد:

    امام حسن مجتبى عليه السلام فرا رسيد و آثار شهادت و رحلت در چهره وى نمايان شد، وصاياى امامت را به برادرش ابا عبدالله الحسين عليه السلام تحويل داد و اظهار داشت : برادرم ، حسين ! تو را به چند نكته مهمّ سفارش و توصيه مى كنم ؛ و از تو مى خواهم كه به آن ها اهميّت دهى .

    و سپس چنين اظهار داشت : هنگامى كه روح از بدنم پرواز كرد و مرا آماده دفن كردى ، قبل از هر چيز جنازه ام را نزد قبر مطّهر جدّم رسول اللّه صلى الله عليه و آله بِبَرى ، تا با او تجديد عهد نمايم .

    و بعد از آن نزد قبر مادرم فاطمه زهراء عليها السلام نيز بِبَر، پس از آن جنازه ام برگردان به سوى قبرستان بقيع ؛ و مرا در آنجا دفن نما.

    چون عايشه مصيبت بزرگى بر من وارد مى كند كه بسيار براى مؤ منين سخت و ناگوار خواهد بود، به جهت آن كه عايشه دشمنى سرسختى با رسول خدا و با ما اهل بيت عصمت و طهارت دارد، بنابر اين مواظب كينه و حسادت هاى او باشيد.

    سپس امام باقر عليه السلام افزود: پس از آن كه امام حسن مجتبى عليه السلام به شهادت رسيد؛ و اصحاب و ياران ، جنازه مطهّرش را غسل داده و بر جايگاه نماز حضرت رسول بردند؛ و بر جنازه اش نماز گذاردند.

    و آن هنگام كه خواستند پيكر مقدّسش را براى وداع با جدّ بزرگوارش ، به سمت مسجد و قبر مطهّر رسول گرامى اسلام صلوات اللّه عليه حركت دهند، ماءمورين عايشه سريع به او خبر دادند كه جنازه را به سمت قبر مطهّر مى برند و مى خواهند او راكنار پيغمبر اسلام دفن كنند.

    عايشه سوار بر قاطرى شده و به همراه عدّه اى ديگر بر جنازه و تشييع كنندگان حمله كردند؛ و فريادكنان گفتند: جنازه نبايد وارد حرم گردد، چون من در آن خانه سهيم هستم .

    در اين هنگام امام حسين عليه السلام فرمود: اى عايشه ! تو و پدرت از قديم الا يّام حرمت رسول خدا را شكستيد؛ و بدانيد كه فرداى قيامت بايد پاسخ ‌گوى كردار و برخوردهاى خود باشيد.

    و پس از آن ، جنازه مقدّس را به سمت قبرستان بقيع حركت دادند و در آن جا دفن كردند.(54)

    و روايات در اين باره مختلف است و در بسيارى از احاديث آمده است كه جنازه آن امام مظلوم را هدف تيرهاى خويش قرار دادند و چند تير بر پيكر مقدّس آن امام همام اصابت كرد.

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:46:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      در آخرين لحظات ، در فكر هدايت   ...

    عمرو بن اسحاق كه يكى از اصحاب حضرت ابومحمّد امام حسن مجتبى صلوات الله و سلامه عليه مى باشد، حكايت كند:

    روزى من به همراه يكى از دوستانم جهت عيادت آن حضرت به محضر شريف ايشان شرفياب گشتيم .

    و چون اندك زمانى نشستيم ، جوياى حال و احوال آن امام مظلوم عليه السلام شديم ، كه حضرت به من خطاب نمود و فرمود:

    يا ابن اسحاق ! آنچه نياز دارى سؤ ال كن ؟

    عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! حال شما مساعد نيست ، هرگاه نقاهت شما برطرف شد و سلامتى خود را باز يافتى مسائل خود را مطرح مى نمائيم .

    در همين موقع حضرت از جاى خود برخاست و جهت رفع حاجت از اتاق خارج گشت و پس از گذشت لحظاتى كه مراجعت نمود؛ فرمود: پيش از آن كه مرا از دست بدهى ، آنچه مى خواهى سؤ ال كن .

    گفتم : ان شاء اللّه پس از آن كه عافيت و سلامتى خود را باز يافتى ، اگر سؤ الى داشتم به عرض عالى مى رسانم .

    در اين هنگام حضرت فرمود: دشمنان چندين مرتبه مرا زهر خورانيده اند؛ ليكن اين بار به جهت شدّت زهر جگرم متلاشى شده است و ديگر مرا گريزى از مرگ نيست .

    عمرو بن اسحاق گويد: ناگاه حال حضرت وخيم گشت ؛ و لخته هاى خون قى و استفراغ مى نمود؛ و من ديگر نتوانستيم بنشينيم ، لذا مرخّص شدم تا آن حضرت اندكى بيارامد.

    فرداى آن روز دوباره جهت ملاقات و ديدار به حضور آن امام مظلوم شرفياب شدم ؛ و ديدم كه حضرت سخت به خود مى پيچد و مى نالد و حسين عليه السلام بر بالين بسترش غمگين و افسرده حال نشسته بود و اظهار داشت : برادرم ! چه كسى با تو چنين كرد؟

    امام حسن مجتبى سلام اللّه عليه با سختى لب به سخن گشود؛ و در جواب فرمود: آيا مى خواهى از قاتل من انتقام بگيرى و قصاصش كنى ؟

    برادرش حسين عليه السلام ، پاسخ داد: بلى .

    امام مجتبى سلام اللّه عليه فرمود: خداوند متعال از همه خلايق قوى تر و عالم تر است ؛ و من دوست ندارم كه به خاطر من ، شخصى كشته گردد و خونى بر زمين ريخته شود.(53)

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:46:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      دو آپارتمان سبز و قرمز   ...

    محدّثين و مورّخين آورده ند:

    چون امام حسن مجتبى صلوات اللّه و سلامه عليه روزهاى آخر عمر خويش را سپرى مى نمود و زهر، تمام وجودش را فرا گرفته بود و چهره مباركش به رنگ سبز متمايل گشته بود.

    و در اين هنگام برادرش حسين سلام اللّه عليه كنار او حضور داشت ؛ كه ناگاه امام حسن عليه السلام گريان شد، حسين اظهار داشت : چرا رنگ صورتت دگرگون و سبز شده است ؛ و چرا گريان هستى ؟

    فرمود: اى برادر! هم اكنون به ياد سخنى از جدّم رسول خدا افتادم ؛ و ناگهان دست در گردن هم انداخته و مدّتى گريستند.

    پس از آن امام حسين سلام اللّه عليه پرسيد جدّم چه فرموده است ؟

    پاسخ داد: در ضمن سخنانى فرمود: آن هنگامى كه به معراج رفتم و در بهشت وارد شدم و جايگاه مؤ منين را مشاهده كردم ، دو قصر بسيار زيبا و عظيم مرا جلب توجّه ساخت كه يكى از آن ها زبرجدِ سبز رنگ و ديگرى از ياقوتِ قرمز بود.

    از جبرئيل پرسيدم : اين دو قصر زيبا براى چه كسانى است ؟

    جبرئيل اظهار داشت : يكى از آن ها براى حسن و آن ديگرى از براى حسين مى باشد.

    گفتم : اى برادر، جبرئيل ! پس چرا هر دو يك رنگ نيستند؟

    ساكت ماند و جوابى نگفت ، پرسيدم : چرا حرف نمى زنى و جواب مرا نمى دهى ؟

    گفت : شرم دارم از اين كه سخنى بر زبان آورم .

    پس او را به خداوند متعال سوگند دادم كه علّت آن را بيان نمايد.

    پاسخ داد: آن ساختمانى كه سبز رنگ است براى حسن ساخته شده ، چون او را به وسيله زهر مسموم مى كنند و هنگام رحلت رنگ بدن مباركش سبز خواهد شد.

    و آن ديگرى كه قرمز مى باشد براى حسين تهيّه شده ، چون او را به قتل مى رسانند و سر و صورت و بدن مقدّسش آغشته به خون خواهد شد.

    و در اين لحظه امام حسن مجتبى و برادرش حسين سلام اللّه عليهما و تمام كسانى كه در آن مجلس حضور داشتند سخت گريستند.(52)

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:46:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      نصايحى سعادت بخش در لحظاتى حسّاس   ...

    جنادة بن أ بى اميّه كه يكى از دوستان حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام است حكايت كند:

    هنگامى كه حضرت را مسموم كرده بودند، در آخرين لحظات عمر شريفش ، به حضور ايشان شرفياب شدم ، ديدم جلوى آن حضرت طشتى نهاده بودند، كنار بستر آن حضرت نشستم ؛ پس از لحظه اى ديدم كه خون به همراه پاره هاى جگر استفراغ مى نمايد،

    أ فسوس خوردم و با حالت غم و اندوه گفتم : چرا خودتان را معالجه و درمان نمى كنيد؟!

    حضرت به سختى لب به سخن گشود و فرمود: اى بنده خدا! مگر مى شود مرگ را معالجه كرد؟!

    گفتم : ((انّا للّه وانّا اليه راجعون ))؛ همه ما از سوى خدا آمده و به سوى او باز خواهيم گشت .

    رمود: به خدا سوگند! رسول خدا صلى الله عليه و آله با ما عهد بست كه دوازده نفر مسئوليّت إ مامت و ولايت امّت را به دوش خواهند گرفت كه همگى از فرزندان امام علىّ و فاطمه زهراء عليهما السلام مى باشند؛ و هر يك به وسيله زهر مسموم و يا به وسيله شمشير كشته خواهند شد.

    عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! چنانچه ممكن باشد مرا موعظه و نصيحتى بفرما كه برايم سودمند باشد؟

    امام مجتبى عليهما السلام فرمود: مهيّا باش براى سفرى كه در پيش دارى و زاد و توشه مورد نيازت را فراهم ساز.

    آگاه باش ! تو دنيا را مى طلبى ولى غافلى از اين كه مرگ هر لحظه به دنبال تو است .

    توجّه داشته باش ! تو بيش از سهميّه و قوت خود از دنيا بهره اى نمى برى ؛ و هر چه زحمت بكشى براى ديگران ذخيره خواهى كرد.

    آگاه باش ! آنچه از دنيا به دست مى آورى ، اگر حلال باشد بايد محاسبه شود، واگر حرام باشد عقاب و عذاب دارد، و چنانچه از راه مشكوك و شبهه ناك باشد مؤ اخذه مى گردى .

    پس سعى كن دنيا را همچون مردارى بدانى كه فقط به مقدار نياز و ضرورت از آن بهره گيرى … .

    و براى امور دنيويت طورى برنامه ريزى كن كه گوئى يك زندگى جاويد و هميشگى دارى ؛ و براى آخرت خويش به گونه اى باش مثل آن كه همين فردا خواهى مرد و از دنيا خواهى رفت .

    و بدان كه عزّت و سعادت هر فردى در گرو پيروى از دستورات خدا و معصيت نكردن است .

    پس از آن ؛ نَفَسِ حضرت ، قطع و چهره مباركش به گونه اى زرد شد كه تمام حاضران وحشت زده شدند و گريستند.(51)

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:46:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مجازات زن بدكاره با كنيز   ...

    محمّد بن مسلم به نقل از حضرت باقرالعلوم ؛ و از صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهما حكايت نمايد:

    روزى امام حسن مجتبى عليه السلام در منزل پدرش اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام نشسته بود كه عدّه اى وارد شدند و گفتند: ما اميرالمؤ منين را مى خواهيم .

    امام حسن مجتبى عليه السلام به آنان فرمود: چه خواسته اى داريد؟

    گفتند: مشكلى براى ما پيش آمده است مى خواهيم آن را حلّ نموده و پاسخ فرمايد.

    حضرت فرمود: مطلب خود را بگوئيد؟

    اظهار داشتند: مردى با همسر خود مجامعت نموده است ؛ و پس از آن همان زن با كنيز خود ملاعبه و مساحقه كرد و هم اكنون نطفه مرد توسطّ زن در رحم كنيز قرار گرفته ؛ و به همين جهت كنيز آبستن مى باشد، حال بفرمائيد حكم آن ها چيست ؟

    امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود: مطلب ، بسيار مشكل است و تنها حلاّل آن پدرم علىّ عليه السلام مى باشد، با اين حال جواب آن را مى گويم ، اگر صحيح و درست بود؛ پس خداوند متعال مرا كمك كرده و از علومى است كه از پدرم فرا گرفته ام .

    و چنانچه صحيح نبود خودم اشتباه كرده ام و از خداى سبحان خواستارم كه مرا از خطا مصون فرمايد، ان شاء اللّه تعالى .

    آن گاه در پاسخ سؤ ال چنين فرمود: در مرحله اوّل زن بايد مهرالمثل كنيز را كه دختر بوده و آبستن شده است بپردازد، چون به هنگام زايمان بكارت او از بين مى رود.

    پس از آن زن را بايد سنگسار كنند؛ چون شوهر داشته و چنان عمل زشتى - زناى محصنه - را انجام داده است .

    و امّا نسبت به كنيز بايد صبر نمايند تا زايمان نمايد؛ و بعد بچّه را به پدرش كه صاحب نطفه باشد تحويل دهند و سپس حدّ مساحقه بر آن كنيز جارى شود.

    محمّد بن مسلم گويد: جمعيّت با شنيدن اين جواب ، از حضور امام حسن مجتبى عليه السلام خارج شدند و در بين راه اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام را ملاقات كردند؛ پس جريان خود را و نيز پاسخ امام مجتبى عليه السلام را برايش بازگو نمودند.

    امام علىّ عليه السلام فرمود: به درستى كه پيش من جوابى بيش از آنچه فرزندم حسن مجتبى براى شما بيان نموده است ، نخواهد بود؛ و فرزندم جواب صحيح و كاملى رابراى شما بيان نموده است .(50)

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:46:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      جواب شش موضوع مبهم   ...

    مرحوم قطب الدّين رواندى در كتاب خرايج خود آورده است :

    روزى يك نفر از بلاد روم خدمت امام علىّ عليه السلام وارد شد و اظهار داشت : من يك نفر از رعيّت تو و از اهالى اين شهر هستم .

    حضرت فرمود: خير، تو از رعيّت من و از اهالى اين شهر نيستى ؛ بلكه تو از سوى پادشاه روم آمده اى و او چند سؤ ال براى معاويه فرستاده است و چون معاويه جواب آن ها را نمى دانست به من ارجاع شده است .

    آن شخص اظهار داشت : بلى ، صحيح فرمودى ، معاويه مرا به طور محرمانه نزد شما فرستاد تا جواب مسائلم را از شما دريافت دارم ؛ و اين موضوع را كسى غير از ما نمى دانست .

    پس از آن اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام فرمود: آنچه مى خواهى از اين دو فرزندم سؤ ال كن كه جواب كافى دريافت خواهى داشت .

    آن شخص گفت : از آن كسى كه موهاى سرش تا روى گوشهايش آمده - يعنى ؛ حسن مجتبى عليه السلام - سؤ ال مى كنم.

    و چون آن شخص رومى نزد امام حسن مجتبى عليه السلام آمد، پيش از آن كه سخنى مطرح شود، حضرت به او فرمود: آمده اى تا سؤ ال كنى : فاصله بين حقّ و باطل چيست ؟

    و بين زمين و آسمان چه مقدار فاصله است ؟

    و بين مشرق تا مغرب چه مقدار مسافت است ؟

    و قوس و قزح - يعنى ؛ رنگين كمان - چيست ؟

    و خنثى به چه كسى گفته مى شود؟

    و آن ده چيزى كه يكى از ديگرى محكم تر و سخت تر مى باشند كدامند؟

    مرد رومى با حالت تعجّب گفت : بلى ، سؤ ال هاى من همين ها مى باشد.

    امام حسن مجتبى عليه السلام در اين موقع به پاسخ سؤ ال ها پرداخت و فرمود: بين حقّ و باطل چهار انگشت است ، آنچه با چشم خود ديدى حقّ و آنچه شنيدى باطل است .

    فاصله بين زمين و آسمان به اندازه دعاى مظلوم بر عليه ظالم است و نيز تا جائى كه چشم ببيند.

    همچنين فاصله بين مشرق تا مغرب به مقدار سرعت گردش و حركت خورشيد در يك روز خواهد بود.

    و امّا قوس و قزح : قوس علامتى است از طرف خداوند رحمان براى در اءمان ماندن موجودات زمين از غرق شدن و ديگر حوادث مشابه آن ؛ و قزح نام شيطان است .

    و امّا خنثى به شخصى گفته مى شود كه معلوم نباشد مرد است يا زن ، كه اگر هيچ نشانه اى نداشته باشد، يا هر دو نشانه را موجود باشد به او گفته مى شود: ادرار كن ، پس اگر ادرارش به سمت جلو يا بالا بود مرد است و در غير اين صورت در حكم زن خواهد بود.

    و امّا جواب آن ده چيز - به اين شرح است - :

    خداوند متعال سنگ را آفريد و به دنبالش آهن را به وجود آورد كه همانا آهن سنگ را قطعه قطعه مى كند.

    و سپس آتش را آفريد كه آهن را گداخته و آب مى نمايد.

    و سخت تر از آتش آب است كه آتش را خاموش مى كند.

    و از آب شديدتر، ابر مى باشد كه آن را حمل و منتقل مى كند.

    و از ابر نيرومندتر باد خواهد بود كه ابر را به اين سو، آن سو مى برد.

    و از باد قدرتمندتر آن نيروئى است كه باد را كنترل مى كند.

    و از آن شديدتر ملك الموت - عزرائيل - است كه جان همه چيز را مى گيرد؛ و مى ميراند.

    و از آن مهمّتر خود مرگ است كه جان عزرائيل را نيز مى ربايد.

    و از مرگ محكم تر، و نيرومندتر مشيّت و اراده الهى است كه مرگ را برطرف مى نمايد - و در روز واپسين ، مردگان را زنده مى گرداند - .(49)

    موضوعات: چهل داستان از إ مام حسن مجتبى عليه السلام  لینک ثابت



     [ 11:46:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.