حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 2325
  • دیروز: 1092
  • 7 روز قبل: 2006
  • 1 ماه قبل: 11408
  • کل بازدیدها: 2481400





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • فريده حبيبيان
  • زفاک
  • فائزه ابوالقاسمی
  • anam


  •   48 ـ آيا معراج جسمانى بود يا روحانى؟   ...

    ‏ علاوه بر اينكه مشهور ميان دانشمندان اسلام (اعم از شيعه و اهل تسنن) اين است كه اين امر در بيدارى صورت گرفته، ظاهر خود آيات قرآن در آغاز سوره اسراء و همچنين سوره نجم وقوع اين امر را در بيدارى گواهى مى دهد.

    تواريخ اسلام نيز گواه صادقى بر اين موضوع است، زيرا در تاريخ مى خوانيم هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مسأله معراج را مطرح كرد مشركان به شدت آنرا انكار كردند و آنرا بهانه اى براى كوبيدن پيامبر(صلى الله عليه وآله) دانستند، اين به خوبى گواهى مى دهد كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) هرگز مدعى خواب يا مكاشفه روحانى نبوده وگرنه اينهمه سروصدا نداشت، و اگر در روايتى از حسن بصرى مى خوانيم كه كان فى المنام رؤيارآها: «اين امر در خواب واقع شده است» و يا خبرى كه از عايشه نقل شده: والله ما فقد جسد رسول الله (صلى الله عليه وآله) ولكن عرج بروحه «به خدا سوگند بدن پيامبر (صلى الله عليه وآله) از ميان ما نرفت تنها روح او به آسمانها پرواز كرد» ظاهراً جنبه سياسى داشته و براى خاموش كردن جنجالى بوده است كه درباره مسأله معراج در ميان عده اى به وجود آمده بود.(1)

    ________________________________________

    1 ـ تفسير نمونه 12/15

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



    [سه شنبه 1395-01-24] [ 10:01:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      47 ـ چگونه پيامبر (ص) امّى بود؟   ...

    ‏ درباره مفهوم «امى»، سه احتمال معروف وجود دارد، نخست اينكه به معنى درس نخوانده است، دوم اينكه به معنى كسى است كه در سرزمين مكّه تولد يافته و از مكه برخاسته است، سوم به معنى كسى است كه از ميان امت و توده مردم قيام كرده است، ولى معروفتر از همه تفسير اول است كه با موارد استعمال اين كلمه نيز سازگارتر مى باشد، و همانگونه كه گفتيم ممكن است هر سه معنى باهم مراد باشد.

    در اينكه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به مكتب نرفت و خط ننوشت، در ميان مورخان بحثى نيست و قرآن نيز صريحاً در آيه 48 سوره عنكبوت درباره وضع پيامبر(صلى الله عليه وآله) قبل از بعثت مى گويد: «و ما كنت تتلوا من قبله من كتاب ولا تخطه بيمينك اذاً لارتاب المبطلون:» «پيش از اين نه كتابى مى خواندى و نه با دست خود چيزى مى نوشتى تا موجب ترديد دشمنانى كه مى خواهند سخنان ترا ابطال كنند گردد».

    اصولاً در محيط حجاز به اندازه اى باسواد كم بود كه افراد باسواد كاملاً معروف و شناخته شده بودند، در مكه كه مركز حجاز محسوب مى شد تعداد كسانى كه از مردان مى توانستند بخوانند و بنويسند از 17 نفر تجاوز نمى كرد و از زنان تنها يك زن بود كه سواد خواندن و نوشتن داشت(1).

    مسلماً در چنين محيطى اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نزد معلمى خواندن و نوشتن را آموخته بود كاملاً معروف و مشهور مى شد. و به فرض اينكه نبوتش را نپذيريم او چگونه مى توانست با صراحت در كتاب خويش اين موضوع را نفى كند؟ آيا مردم به او اعتراض نمى كردند كه درس خواندن تو مسلم است، اين قرينه روشنى بر امى بودن او است.

    و در هرحال وجود اين صفت در پيامبر(صلى الله عليه وآله) تأكيدى در زمينه نبوت او بود تا هرگونه احتمالى جز ارتباط به خداوند و جهان ماوراء طبيعت در زمينه دعوت او منتفى گردد.

    اين در مورد دوران قبل از نبوت و اما پس از بعثت نيز در هيچيك از تواريخ نقل نشده است كه او خواندن و نوشتن را از كسى فرا گرفته باشد، بنابراين به همان حال امّى بودن تا پايان عمر باقى ماند.

    ولى اشتباه بزرگى كه بايد در اينجا از آن اجتناب كرد اين است كه درس نخواندن غير از بى سواد بودن است و كسانى كه كلمه «امّى» را به معنى «بى سواد» تفسير مى كنند، گويا توجه به اين تفاوت ندارند.

    هيچ مانعى ندارد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به تعليم الهى، «خواندن» يا «خواندن و نوشتن» را بداند، بى آنكه نزد انسانى فرا گرفته باشد، زيرا چنين اطلاعى بدون ترديد از كمالات انسانى است و مكمّل مقام نبوت است.

    شاهد اين سخن آن است كه در رواياتى كه از امامان اهل بيت (عليهم السلام) نقل شده مى خوانيم: پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى توانست بخواند و يا هم توانائى خواندن داشت و هم توانائى نوشتن(2).

    امّا براى اينكه جائى براى كوچكترين ترديد براى دعوت او نماند از اين توانائى استفاده نمى كرد.

    و اينكه بعضى گفته اند توانائى بر خواندن و نوشتن، كمالى محسوب نمى شود، بلكه اين دو علم كليدى براى رسيدن به كمالات علمى هستند نه علم واقعى و كمال حقيقى، پاسخش در خودش نهفته است، زيرا آگاهى از وسيله كمالات، خود نيز كمالى است روشن.

    و اما اينكه بعضى تصور كرده اند كه آيه دوم سوره جمعه «يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمة» و آيات ديگرى كه به اين مضمون است، دليل بر آن است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرآن را از روى نوشته بر مردم مى خواند كاملاً اشتباه است، زيرا تلاوت هم به خواندن از روى نوشته گفته مى شود و هم به خواندن از حفظ، كسانى كه قرآن يا اشعار يا ادعيه را از حفظ مى خوانند، تعبير به تلاوت در مورد آنها بسيار فراوان است.(3)

    ________________________________________

    1 ـ فتوح البلدان بلاذرى ط مصر صفحه 459.

    2 ـ تفسير برهان جلد چهارم صفحه 332 ذيل آيات اول سوره جمعه.

    3 ـ تفسير نمونه 6/400

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 10:01:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      46 ـ حقيقت اسرارآميز وحى چيست؟   ...

    ‏ بدون شك ما نمى توانيم از رابطه وحى و حقيقت آن اطلاع زيادى پيدا كنيم، چرا كه اين يك نوع ادراكى است خارج از حدود ادراكات ما، و يك نوع ارتباطى است خارج از ارتباطهاى شناخته شده ما، عالم وحى براى ما عالمى است ناشناخته و ما فوق ادراكات ما.

    به راستى چگونه يك انسان خاكى با مبدأ عالم هستى ارتباط پيدا مى كند؟ و چگونه خداوند ازلى و ابدى و بى نهايت از هر جهت، با مخلوقى محدود و ممكن الوجود رابطه برقرار مى سازد؟ و در لحظه نزول وحى چگونه پيامبر (صلى الله عليه وآله) يقين پيدا مى كند كه اين ارتباط از ناحيه او است؟!

    اينها سؤالاتى است كه پاسخ آن براى ما مشكل است، و اصرار در فهم آن بسيار بى مورد.

    تنها مطلبى كه براى ما در اينجا معقول و قابل طرح است اصل وجود يا امكان چنين ارتباط مرموزى است.

    ما مى گوئيم هيچ دليل عقلى كه امكان چنين امرى را نفى كند وجود ندارد، بلكه به عكس، ما ارتباطهاى مرموزى را در جهان خود مى بينيم كه از تفسير آن عاجزيم، و اين ارتباطها نشان مى دهد كه ما فوق حواس و ارتباطهاى ما نيز درك و ديدهاى ديگرى وجود دارد.

    بد نيست با ذكر مثالى اين موضوع را روشنتر سازيم.

    فرض كنيد ما در ميان شهر كوران (البته كوران مادرزاد!) با دو چشم بينا زندگى مى كنيم، تمام اهل شهر چهار حسى هستند (بنابراينكه مجموع حواس ظاهرى انسان را پنج حس بدانيم) تنها ما هستيم كه آدم «پنج حسى» مى باشيم، پيوسته با چشم خود حوادث زيادى را در آن شهر مى بينيم، و به اهل شهر خبر مى دهيم، اما آنها همه تعجب مى كنند، كه اين حس مرموز پنجم چيست كه دايره فعاليتش اينگونه وسيع و گسترده است؟ و هر قدر بخواهيم درباره حس بينائى و عملكرد آن براى آنها بحث كنيم بى فايده است، جز شبح مبهمى در ذهن آنها چيزى نمى آيد، از يكسو نمى توانند منكر آن شوند، چون آثار گوناگونش را مى يابند و حس مى كنند، و از سوى ديگر نمى توانند حقيقت بينائى را دريابند، چون در تمام عمر حتى يك لحظه بينا نبوده اند.

    نمى گوئيم وحى «حس ششم» است، بلكه مى گوئيم يكنوع درك و ارتباط با عالم غيب و ذات پاك خداوند است كه چون ما فاقد آن هستيم حقيقت آن را درك نمى كنيم، هرچند از طريق آثار به وجودش ايمان داريم.

    ما همين اندازه مى بينيم، مردانى بزرگ با دعوتى كه محتواى آن مافوق افكار بشر است به سوى انسانها مى آيند و آنها را به خداوند و آئين الهى دعوت مى كنند، و معجزات و خارق عاداتى كه آن نيز فوق طاقت بشر است با خود دارند كه ارتباطشان را با عالم غيب روشن مى سازد، آثار نمايان است اما حقيقت امر، مخفى.

    مگر ما تمام اسرار اين جهان را كشف كرده ايم كه اگر با پديده وحى برخورد كرديم ودرك حقيقت آن بر ما مشكل شد آن را نفى كنيم؟

    ما حتى در عالم حيوانات پديده هاى مرموزى مى بينيم كه از تفسير آن عاجزيم، مگر پرندگان مهاجر كه در مسافرت طولانى خود گاهى در سال هيجده هزار كيلومتر راه طى مى كنند و از قطب شمال به جنوب و بالعكس حركت مى نمايند زندگى اسرار آميزشان براى ما روشن است؟

    آنها چگونه جهت يابى مى كنند، و راه را دقيقاً مى شناسند؟ گاه در روزها و گاه در شبهاى تاريك، سفر دور و دراز خود را ادامه مى دهند، در حالى كه ما اگر بدون وسائل فنى و دليل راه حتى يكصدم مسير آنها را بخواهيم طى كنيم به زودى گم مى شويم، اين چيزى است كه هنوز علم و دانش نتوانسته است پرده از روى آن بردارد، گروههائى از ماهيان در اعماق درياها زندگى مى كنند كه معمولاً به هنگام تخم ريزى به زادگاه اصلى خود كه شايد هزاران كيلومتر با آنها فاصله دارد باز مى گردند آنها از كجا زادگاه خود را به اين آسانى مى يابند؟

    و امثال اين پديده هاى مرموز در جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم بسيار زياد است، و همينهاست كه ما را از توسل به انكار و نفى بازمى دارد، و توصيه شيخ الرئيس ابوعلى سينا را به ياد ما مى آورد كه: كل ماقرع سمعك من الغرائب فضعه فى بقعة الامكان مالم يذدك عنه قاطع البرهان: «هرچه از عجائب بشنوى آن را انكار مكن، و در بقعه امكان جاى ده، مادام كه دليل قاطعى تو را مانع نشود»!

    اكنون ببينيم ماديها براى انكار مسأله وحى چه دست و پائى كرده اند.

    بعضى از آنها هنگامى كه مسأله وحى مطرح مى شود پاسخ عجولانه اى به آن مى دهند و مى گويند: چنين چيزى برخلاف علم است!

    و اگر بپرسيم كجاى آن بر خلاف علم است؟ با يك لحن قاطع و غرور ـ آميز مى گويند: همين اندازه كه علوم طبيعى چيزى را ثابت نكرد كافى است كه آن را انكار كنيم؟ اصولاً مطلبى براى ما قابل قبول است كه با معيارهاى علوم تجربى ثابت شده باشد!

    از اين گذشته در بررسيها و پژوهشهاى علمى درباره جسم و روان انسان به حس مرموزى كه بتواند ما را با جهان ماوراء طبيعت مربوط كند برخورد نكرده ايم پيامبران از جنس ما بودند، چگونه مى توان باور كرد كه آنها احساس يا ادراكى ماوراى احساسات و ادراكات ما داشته اند؟

    اينگونه برخورد ماديها با مسأله وحى منحصر به اين مورد نيست، آنها در برابر تمام مسائل مربوط به «ماوراء طبيعت» چنين قيافه اى را به خود مى گيرند، و ما نيز در همه جا براى رفع اشتباه آنها مى گوئيم:

    فراموش نكنيد قلمرو علم (البته آنها هرجا علم مى گويند به معنى علوم تجربى و طبيعى است) جهان ماده است، معيارها و ابزارهائى كه براى مباحث علمى پذيرفته شده آزمايشگاهها، تلسكوپها، ميكروسكوپها و سالنهاى تشريح همه در همين محدوده كار مى كنند، اين علوم با اين ابزارها و معيارها مطلقاً در مورد خارج از محدوده عالم مادّه نمى تواند سخن بگويد، نه نفى و نه اثبات، دليل آن هم روشن است، و آن اينكه اين معيارها توانائى محدود، و قلمرو خاصى دارند.

    بلكه ابزار هريك از علوم طبيعى، نيز براى علم، ديگر فاقد توانائى و كاربرد است، فى المثل اگر ميكرب سل را در پشت تلسكوپهاى عظيم نجو مى نبينيم نمى توانيم آن را انكار كنيم، و يا اگر سيّاره پلوتون با ميكرسكوپها و ذره بينها قابل مشاهده نباشد نبايد زير سؤال قرار گيرد!

    ابزار شناخت در هر جا متناسب همان علم است، و ابزار شناخت براى ماوراء طبيعت چيزى جز استدلالات نيرومند عقلى كه راه ما را به سوى آن جهان بزرگ باز مى كند نخواهد بود.

    آنها كه علم را از قلمروش خارج مى كنند در حقيقت نه عالمند ونه فيلسوف، مدعيانى هستند خطاكار و گمراه.

    ما همين اندازه مى بينيم كه مردانى بزرگ آمدند و مسائلى به ما ارائه كرده اند كه از قدرت بشر خارج است و ارتباط آنها را با خارج از جهان ماده مسلم مى سازد، اما اين ارتباط مرموز چگونه است؟ براى ما روشن نيست، مهم اين است كه ما مى دانيم چنين ارتباطى وجود دارد.(1)

    ________________________________________

    1 ـ تفسير نمونه 20/496

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 10:01:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      45 ـ نبوت و امامت در خردسالى چگونه ممكن است؟   ...

    در آيه 12 سوره مريم مى خوانيم «يا يحيى خذِ الكتاب بقوّة وآتيناه الحكم صبّيا»

    «اى يحيى! كتاب خدا را با قوّت بگير و ما فرمان نبوت (و عقل كافى) را در كودكى به او داديم»

    در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه چگونه ممكن است انسانى در كودكى به مقام نبوّت و يا امامت برسد؟

    ‏ درست است كه دوران شكوفائى عقل انسان معمولاً حد و مرز خاصى دارد ولى مى دانيم هميشه در انسانها افراد استثنائى وجود داشته اند، چه مانعى دارد كه خداوند اين دوران را براى بعضى از بندگانش به خاطر مصالحى فشرده تر كند و در سالهاى كمترى خلاصه نمايد، همانگونه كه براى سخن گفتن معمولاً گذشتن يكى دو سال از تولد لازم است در حالى كه مى دانيم حضرت مسيح (عليه السلام) در همان روزهاى نخستين زبان به سخن گشود، آنهم سخنى بسيار پرمحتوا كه طبق روال عادى در شأن انسانهاى بزرگسال بود.

    از اينجا روشن مى شود اشكالى كه پاره اى از افراد به بعضى از ائمه شيعه كرده اند كه چرا بعضى از آنها در سنين كم به مقام امامت رسيدند نادرست است.

    در روايتى از يكى از ياران امام جواد محمّد بن على النقى (عليه السلام) به نام على بن اسباط مى خوانيم كه مى گويد به خدمت او رسيدم (در حالى كه سن امام كم بود) من درست به قامت او خيره شدم تا به ذهن خويش بسپارم و به هنگامى كه به مصر بازمى گردم كمّ و كيف مطلب را براى ياران نقل كنم، درست در همين هنگام كه در چنين فكرى بودم آن حضرت نشست (گوئى تمام فكر مرا خوانده بود) رو به سوى من كرد و گفت: اى على بن اسباط! خداوند كارى را كه در مسأله امامت كرده همانند كارى است كه در نبوت كرده است، گاه مى فرمايد: «وآتيناه الحكم صبياً» «ما به يحيى در كودكى فرمان نبوت و عقل و درايت داديم» و گاه درباره انسانها مى فرمايد «حتى اذا بلغ اشده و بلغ اربعين سنة…» «هنگامى كه انسان به حد بلوغ كامل به چهل سال رسيد…» بنابراين همانگونه كه ممكن است خداوند حكمت را به انسانى در كودكى بدهد در قدرت او است كه آن را در چهل سال بدهد(1).

    ضمناً اين آيه پاسخ دندان شكنى است براى خرده گيرانى كه مى گويند على (عليه السلام)نخستين كسى نبود كه از ميان مردان به پيامبر(صلى الله عليه وآله)ايمان آورد، چرا كه در آن روز كودك ده ساله بود و ايمان كودك ده ساله پذيرفته نيست.

    ذكر اين نكته نيز در اينجا بى مناسبت نيست كه در حديثى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) مى خوانيم كه جمعى از كودكان در زمان كودكى حضرت يحيى به سراغش آمدند و گفتند اذهب بنا نلعب: «بيا برويم و با هم بازى كنيم»! او در جواب فرمود: ماللعب خلقنا: «ما براى بازى كردن آفريده نشده ايم» اينجا است كه خداوند درباره او فرمود «وَآتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً»(2)

    البته بايد توجه داشت منظور از «لعب» در اينجا سرگرميهاى بيهوده و به تعبير ديگر بيهوده گرائى است، اما گاه مى شود لعب و بازى هدفى را تعقيب مى كند، هدفى منطقى و عقلانى، مسلماً اينگونه بازيها از اين حكم مستثنى(3)

    ________________________________________

    1 ـ نورالثقلين جلد 3 صفحه 325

    2 ـ نورالثقلين جلد 3 صفحه 325.

    3 ـ تفسير نمونه 13/27

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 10:01:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      44 ـ فرق نبوت، امامت و رسالت چيست؟   ...

    ‏ بطورى كه از اشارات موجود در آيات و تعبيرات مختلفى كه در احاديث وارد شده برمى آيد كسانى كه از طرف خدا مأموريت داشتند داراى مقامات مختلفى بودند:

    1 ـ مقام نبوت ـ يعنى دريافت وحى از خداوند، بنابراين «نبى» كسى است كه وحى بر او نازل مى شود و آنچه را به وسيله وحى دريافت مى دارد، چنانكه مردم از او بخواهند در اختيار آنها مى گذارد.

    2 ـ مقام رسالت ـ يعنى مقام ابلاغ وحى و تبليغ و نشر احكام خداوند و تربيت نفوس از طريق تعليم و آگاهى بخشيدن، بنابراين رسول كسى است كه موظف است در حوزه مأموريت خود به تلاش و كوشش برخيزد و از هر وسيله اى براى دعوت مردم به سوى خدا و ابلاغ فرمان او استفاده كند، و براى يك انقلاب فرهنگى و فكرى و عقيدتى تلاش نمايد.

    3 ـ مقام امامت ـ يعنى رهبرى و پيشوائى خلق، در واقع امام كسى است كه با تشكيل يك حكومت الهى و بدست آوردن قدرتهاى لازم، سعى مى كند احكام خدا را عملاً اجرا و پياده نمايد و اگر هم نتواند رسماً تشكيل حكومت دهد، تا آنجا كه در توان دارد در اجراى احكام مى كوشد.

    به عبارت ديگر وظيفه امام اجراى دستورات الهى است در حالى كه وظيفه رسول ابلاغ اين دستورات مى باشد، و باز به تعبير ديگر، رسول «ارائه طريق» مى كند ولى امام «ايصال به مطلوب» مى نمايد.

    ناگفته پيدا است كه بسيارى از پيامبران مانند پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) هرسه مقام را داشتند هم دريافت وحى مى كردند، هم تبليغ فرمانهاى الهى، و هم در تشكيل حكومت و اجراى احكام تلاش مى كردند و هم از طريق باطنى به تربيت نفوس مى پرداختند.

    كوتاه سخن اينكه: امامت همان مقام رهبرى همه جانبه مادى و معنوى، جسمى و روحانى و ظاهرى و باطنى است، امام، رئيس حكومت و پيشواى اجتماع و رهبر مذهبى و مربى اخلاق و رهبر باطنى و درونى است.

    امام از يك سو با نيروى مرموز معنوى خود افراد شايسته را در مسير تكامل باطنى رهبرى مى كند.

    با قدرت علمى خود افراد نادان را تعليم مى دهد.

    و با نيروى حكومت خويش يا قدرتهاى اجرائى ديگر، اصول عدالت را اجرا مى نمايد.(1)

    ________________________________________

    1 ـ تفسير نمونه 1/440

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 10:01:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      43 ـ تعداد پيامبران چند تاست؟   ...

    ‏ روايت مشهور در اين زمينه عدد يكصد و بيست و چهار هزار را نشان مى دهد، در حالى كه در بعضى از روايات عدد پيامبران هشت هزار شمرده شده است كه چهار هزار از بنى اسرائيل و چهار هزار از غير آنها بوده اند(1).

    در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) چنين آمده است كه پيغمبر گرامى اسلام فرمود: «خداوند 124 هزار پيامبر آفريد كه من از همه آنها نزد خداوند گرامى ترم در عين حال فخر و مباهاتى نمى كنم (و غرورى به خود راه نمى دهم) و خداوند 124 هزار وصى آفريد كه على (عليه السلام) از همه آنها نزد خداوند گرامى تر و برتر است»(2).

    در روايت ديگرى از «انس بن مالك» از پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين نقل شده است: بعثت على اثر ثمانية آلاف نبى، منهم اربعة آلاف من بنى اسرائيل «من به دنبال 8هزار پيامبر مبعوث شده ام كه چهار هزار از آنها از بنى اسرائيل بودند»(3).

    باز در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه در پاسخ سؤال «ابوذر» از تعداد پيامبران الهى عدد 124 هزار را بيان فرمود، و به دنبال سؤال از تعداد رسولان از ميان آنها عدد 313 نفر را ذكر نمود(4).

    اين دو حديث باهم منافاتى ندارد، زيرا ممكن است حديث دوم اشاره به انبياى بزرگ باشد (همانگونه كه مرحوم علامه مجلسى در توضيح اين سخن بيان كرده است).

    و نيز در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليه وآله) بعد از ذكر عدد 124 هزار مى خوانيم: 5 نفر از آنها اولوالعزم بودند: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد (صلى الله عليه وآله)(5). روايات ديگرى نيز در اين زمينه نقل شده كه عدد بالا را تأييد مى كند.

    به هرحال از آنچه گفتيم روشن مى شود كه اين روايت خبر واحد نيست ـ چنانكه «برسوئى» از بعضى از علما در تفسير «روح البيان» نقل كرده است، بلكه اخبار متعدد و مستفيض اين مطلب را تأييد مى كند كه پيامبران الهى 124 هزار نفر بودند، اخبارى كه در منابع مختلف اسلامى وارد شده است.

    قابل توجه اينكه عدد پيامبرانى كه نام آنها صريحاً در قرآن آمده است فقط 26 نفر است و آنها عبارتند از:

    آدم ـ نوح ـ ادريس ـ صالح ـ هود ـ ابراهيم ـ اسماعيل ـ اسحاق ـ يوسف ـ لوط ـ يعقوب ـ موسى ـ هارون ـ شعيب ـ زكريا ـ يحيى ـ عيسى ـ داود ـ سليمان ـ الياس ـ اليسع ـ ذوالكفل ـ ايوب ـ يونس ـ عزير و محمد (عليهم الصلاة و السلام).

    ولى پيامبران ديگرى نيز هستند كه در قرآن اشاراتى به آنها شده بى آنكه صريحاً نام آنها بيان شود، مانند «اشموئيل» كه در آيه 248 سوره بقره به عنوان «وقال لهم نبيهم» به او اشاره شده است.

    و «ارميا» كه در آيه 259 بقره به عنوان او كالذى مرعلى قرية…(6).

    و «يوشع» كه در آيه 60 سوره كهف به عنوان واذ قال موسى لفتاه به او اشاره شده است (بنابر اينكه يوشع از پيامبران باشد).

    و «خضر» كه در آيه 65 كهف به عنوان فوجد اعبداً من عبادنا ذكر شده است.

    و همچنين «اسباط بنى اسرائيل» كه بزرگان قبائل بودند و در آيه 163 سوره نساء تصريح شده كه بر آنها وحى الهى نازل گرديده است: «واوحينا الى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب والاسباط…»

    و اگر در ميان برادران يوسف نيز پيامبرانى وجود داشته اند در سوره يوسف كراراً اشاره به وضع آنها شده است.

    كوتاه سخن اينكه: عدد پيامبرانى كه خداوند اشاره به داستان و سرگذشت آنها نموده از 26 نفر بسيار بيشتر است، اين عدد تنها مربوط به آنها است كه نام آنها صريحاً ذكر شده.(7)

    ________________________________________

    1 ـ «مجمع البيان» ذيل آيه 78 سوره مؤمن

    2 ـ بحار الانوار جلد 11 صفحه 30 (حديث 21).

    3 ـ بحارالانوار جلد 11 صفحه 31 (حديث 22).

    4 ـ همان مدرك صفحه 32 (حديث 24).

    5 ـ همان مدرك صفحه 41 (حديث 43).

    6 ـ البته در ميان مفسران در اين زمينه گفتگو است بعضى او را «ارميا» و بعضى «خضر» و جمعى «عزير» مى دانند.

    7 ـ تفسير نمونه 20/183

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 10:01:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      42 ـ پيامبران اولوالعزم چه كسانى بودند؟   ...

    در سوره احقاف آيه 35 مى خوانيم «فَاصْبِر كما صَبَرَ اُولُوا الْعَزْم مِن الرُّسل «صبر كن همانگونه كه پيامبران اولواالعزم صبر و شكيبائى كردند.

    حال اين سؤال مطرح مى شود كه پيامبران اولوا العزم چه كسانى هستند؟

    ‏ در اين كه منظور از پيامبران اولوا العزم چه كسانى هستند در ميان مفسران گفتگو بسيار است، و پيش از آنكه در اين باره تحقيق كنيم بايد معنى «عزم» را بررسى كرد، زيرا «اولواالعزم» به معناى صاحبان «عزم» است.

    «عزم» به معناى اراده محكم و استوار است، «راغب» در «مفردات» مى گويد: عزم به معنى تصميم گرفتن بر انجام كارى است (عقد القلب على امضاء الامر).

    در قرآن مجيد گاهى «عزم» در مورد «صبر» به كار رفته، مانند «ولمن صبر و غفرانَّ ذلك لمن عزم الامور»: «كسى كه صبر كند و عفو نمايد اين از عزم امور است» (شورى 43).

    و گاه به معنى «وفاى به عهد» مانند: «ولقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى ولم نجد له عزما»: «ما به آدم از قبل عهد كرديم، اما او فراموش كرد و بر سر عهد خود نايستاد» (طه ـ 115).

    ولى با توجه به اين كه پيامبران صاحب شريعت جديد و آئين تازه با مشكلات و گرفتارى هاى بيشترى روبرو بودند، و براى مقابله با آن، عزم و اراده محكم ترى لازم داشتند به اين دسته از «پيامبران»، «اولوالعزم» اطلاق شده است، و آيه مورد بحث نيز ظاهراً اشاره به همين معنا است.

    در ضمن اشاره اى است به اين كه پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله) نيز از همان پيامبران است، زيرا مى گويد «توهم شكيبائى كن آنگونه كه پيامبران اولوا العزم شكيبائى كردند».

    و اگر بعضى «عزم» و «عزيمت» را به معنى «حكم و شريعت» تفسير كرده اند به همين مناسبت است، وگرنه «عزم» در لغت به معنى شريعت نيامده است.

    به هرحال طبق اين معنى «مِن» در «مِن الرسل» «تبعيضيه» است، و اشاره به گروه خاصى از پيامبران بزرگ است كه صاحب شريعت بوده اند، همانها كه در آيه 7 سوره احزاب نيز به آنان اشاره شده «واذ اخذنا من النبيين ميثاقهم و منك و من نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم واخذنا منهم ميثاقاً غليظا» «به خاطر بياور هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم، و از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم، از همه آنها پيمان محكمى گرفتيم»

    در اينجا بعد از ذكر همه انبياء به صورت جمع، به اين پنج پيامبر بزرگ اشاره مى كند، و اين دليل بر ويژگى آنها است.

    در آيه 13 سوره شورى نيز از آنها سخن مى گويد: «شرع لكم من الدين ماوصى به نوحاً والذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى» «آئينى براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود و آنچه را بر تو وحى فرستاديم و بر ابراهيم و موسى و عيسى سفارش نموديم».

    روايات فراوانى در منابع شيعه و اهل سنت نيز در اين زمينه نقل شده است كه پيامبران اولوا العزم همين پنج تن بودند، چنانكه در حديثى از امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) آمده است: منهم خمسة: اولهم نوح، ثم ابراهيم، ثم موسى، ثم عيسى، ثم محمد(صلى الله عليه وآله)(1)، و هنگامى كه راوى سؤال مى كند: لم سموا اولوا العزم: «چرا آنها اولوا العزم ناميده شدند»؟ امام در پاسخ مى فرمايد: لانهم بعثوا الى شرقها و غربها، و جنها وانسها «زيرا آنها مبعوث به شرق و غرب و جن و انس شدند»(2).

    و باز در حديثى از امام صادق (عليه السلام) آمده: سادة النبيين و المرسلين خمسة وهم اولوا العزم من الرسل و عليهم دارة الرحى نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد(صلى الله عليه وآله).

    «بزرگ پيامبران و رسولان پنج نفرند، و آنها پيامبران اولواالعزم هستند و آسياى نبوت و رسالت بر محور وجود آنها دور مى زند، آنها نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد (صلى الله عليه وآله) بودند»(3).

    در تفسير «درّالمنثور» از ابن عباس نيز همين معنى نقل شده كه پيامبران اولواالعزم همين پنج نفرند(4).

    ولى بعضى از مفسران، اولوا العزم را اشاره به پيامبرانى مى دانند كه مأمور به پيكار با دشمنان شدند.

    بعضى عدد آنها را 313 نفر دانسته(5) و بعضى همه پيامبران را اولوا العزم (صاحبان اراده قوى) مى دانند(6) و مطابق اين قول «من» در «من الرسل» بيانيه است نه تبعيضيه.

    ولى تفسير اول از همه صحيح تر است و روايات اسلامى آنرا تأييد مى كند.((7))

    ________________________________________

    1 ـ «مجمع البيان» ذيل آيات مورد بحث (جلد 9 صفحه 94).

    2 ـ «بحار الانوار» جلد 11 صفحه 58 (حديث 61) در همان جلد صفحه 56 حديث 55 نيز با صراحت در اين زمينه سخن مى گويد.

    3 ـ كافى جلد 1 باب «طبقات الانبياء والرسل» حديث 3.

    4 و 5 و 6 ـ «درالمنثور» جلد 6 صفحه 45.

    7 ـ تفسير نمونه 21/377

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 10:01:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      41 ـ آيادرتورات وانجيل بشارت به ظهورپيامبراسلام(ص)آمده است؟   ...

    در سوره اعراف آيه 157 مى خوانيم «الّذين يتّبعون الرّسول النّبىّ الامّىّ الّذى يجدونه مكتوباً عندهم فى التّوراة والانجيل»

    (آنها كه از فرستاده (خدا) پيامبر «امّى» پيروى مى كنند كسى كه صفاتش را در تورات و انجيل مشاهده مى كنند.)

    با توجّه به آيه شريفه اين سؤال مطرح مى شود كه آيا بشارت به ظهور پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) در تورات و انجيل موجود است؟

    ‏ گرچه شواهد قطعى تاريخى و همچنين محتويات كتب مقدسه يهود و نصارى (تورات و اناجيل) نشان مى دهد كه اينها كتابهاى آسمانى نازل شده بر موسى و عيسى(ع) نيستند و دست تحريف به سوى آنها دراز شده است بلكه بعضى از ميان رفته اند و آنچه امروز به نام كتب مقدسه در ميان آنها است مخلوطى است از زائيده هاى افكار بشرى و قسمتى از تعليماتى كه بر موسى(عليه السلام) و عيسى (عليه السلام)نازل گرديده و در دست شاگردان بوده(1)

    بنابراين اگر جمله هائى كه صراحت كامل درباره بشارت ظهور پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)داشته باشد در آنها ديده نشود جاى تعجب نخواهد بود.

    ولى با اين حال در همين كتب تحريف يافته عباراتى ديده مى شود كه اشاره قابل ملاحظه اى به ظهور اين پيامبر بزرگ (صلى الله عليه وآله) دارد كه جمعى از دانشمندان ما آنها را در كتابها يا مقاله هائى كه در اين موضوع نگاشته اند جمع آورى نموده، و چون ذكر آنهمه بشارات و بحث و گفتگو پيرامون دلالت آنها بطول مى انجامد ما تنها به چند قسمت به عنوان نمونه اشاره مى كنيم.

    1 ـ در تورات سِفْر تكوين، فصل 17 شماره 17 تا 20 چنين مى خوانيم: «و ابراهيم به خدا گفت كه اى كاش اسماعيل در حضور تو زندگى نمايد… و در حق اسماعيل (دعاى) ترا شنيدم اينك به او بركت دادم و او را بارور گردانيده به غايت زياد خواهم نمود و دوازده سرور توليد خواهد نمود و او را امت عظيمى خواهم نمود».

    2 ـ در سِفْر پيدايش باب 49 شماره 10 مى خوانيم:

    «عصاى سلطنت از يهودا و فرمانفرمائى از پيش پايش، نهضت خواهد نمود تا وقتى كه «شيلوه» بيايد كه به او امتها جمع خواهد شد».

    قابل توجه اينكه يكى از معانى شيلوه ـ طبق تصريح مسترها كس در كتاب قاموس مقدس ـ فرستادن مى باشد و با كلمه «رسول» يا رسول الله موافق است.

    3 ـ در انجيل يوحنا باب 14 شماره 15 و 16 چنين مى خوانيم: «اگر شما مرا دوست داريد احكام مرا نگاه داريد و من از پدر خواهم خواست و او تسلى دهنده ديگر به شما خواهد داد كه تا به ابد با شما خواهد ماند».

    4 ـ و در همان انجيل يوحنا باب 15 شماره 26 مى خوانيم: «و چون آن تسلى دهنده بيايد كه من از جانب پدر به شما خواهم فرستاد يعنى روح راستى كه از طرف پدر مى آيد او درباره من شهادت خواهد داد».

    5 ـ و نيز در همان انجيل يوحنا باب 16 شماره 7 به بعد مى خوانيم: «ليكن به شماراست مى گويم كه شما را مفيد است كه من بروم كه اگر من نروم آن تسلى دهنده به نزد شما نخواهد آمد اما اگر بروم او را به نزد شما خواهم فرستاد… اما چون او يعنى روح راستى بيايد او شما را به تمامى راستى ارشاد خواهد نمود، زيرا كه او از پيش خود سخن نخواهد گفت بلكه هر آنچه مى شنود خواهد گفت و شما را به آينده خبر خواهد داد»(1).

    نكته شايان توجه اينكه: در اناجيل فارسى در جمله هاى بالا كه از انجيل يوحّنا است كلمه «تسلى دهنده» آمده، ولى در انجيل عربى چاپ لندن (مطبعه ويليام وطس ـ سال 1857) به جاى آن «فار قليطا» ذكر شده است.(2)

    شاهد زنده ديگر:

    «فخر الاسلام» مؤلف كتاب «انيس الاعلام» كه خود يكى از كشيشان بنام مسيحى بوده، و تحصيلات خود را نزد كشيشان مسيحى به پايان رسانيده است و به مقام ارجمندى از نظر آنان نائل آمده در مقدمه اين كتاب، ماجراى عجيب اسلام آوردن خود را چنين شرح مى دهد:

    «… بعد از تجسس بسيار و زحمات فوق العاده و گردش در شهرها خدمت كشيش والا مقامى رسيدم، كه از نظر زهد و تقوا ممتاز بود، فرقه كاتوليك از سلاطين و غيره سؤالات دينى خود را به او مراجعه مى كردند، من نزد او مدتى مذاهب مختلفه نصارا را فرا مى گرفتم، او شاگردان فراوانى داشت، ولى در ميان همه به من علاقه خاصى داشت. كليدهاى منزل… همه در دست من بود فقط كليد يكى از صندوقخانه ها را پيش خود نگاهداشته بود…

    در اين بين روزى كشيش مزبور را عارضه اى رخ داد به من گفت به شاگردها بگو: حال تدريس ندارم. وقتى نزد شاگردان آمدم ديدم مشغول بحثند، اين بحث منجر به معنى لفظ «فارقليطا» در سريانى و «پريكلتوس» به زبان يونانى… جدال آنها به طول انجاميد، هركسى رأيى داشت…

    پس از بازگشت، استاد پرسيد: امروز چه مباحثه كرديد؟! من اختلاف آنها را در «فارقليطا» از براى او تقرير كردم… گفت: تو كداميك از اقوال را انتخاب كرده اى؟

    گفتم مختار فلان مفسر را اختيار كرده ام.

    كشيش گفت: تقصير نكرده اى، ولكن حق و واقع، خلاف همه اين اقوال است، زيرا حقيقت اين را نمى دانند مگر راسخان فى العلم، از آنها هم تعداد كمى با آن حقيقت آشنا هستند، من اصرار كردم كه معنى آن را برايم بگوئيد، وى سخت گريست و گفت: هيچ چيز را از تو مضايقه نمى كنم… در فراگرفتن معنى اسم اثر بزرگى است، ولى به مجرد انتشار، من و تو را خواهند كشت! چنانچه عهد كنى به كسى نگوئى اين معنى را اظهار مى كنم… من به تمام مقدسات قسم خوردم كه نام او را فاش نكنم، پس گفت: اين اسم از اسماء پيامبر مسلمين است و به معنى «احمد» و «محمد» است.

    پس از آن، كليد آن اطاق كوچك را به من داد و گفت: درِ فلان صندوق را بازكن و فلان و فلان كتاب را بياور، كتابها را نزد او آوردم، اين دو كتاب به خط يونانى و سريانى پيش از ظهور پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) بر پوست نوشته شده بود.

    در هر دو كتاب لفظ «فارقليطا» را به معنى، احمد و محمّد، ترجمه نموده بودند سپس استاد اضافه كرد: علماء نصارا قبل از ظهور او اختلافى نداشتند كه «فارقليطا» به معنى «احمد و محمّد» است، ولى بعد از ظهور محمّد (صلى الله عليه وآله) براى بقاى رياست خود و استفاده مادى، آن را تأويل كردند و معنى ديگر براى آن اختراع نمودند و آن معنى قطعاً منظور صاحب انجيل نبوده است.

    سؤال كردم درباره دين نصارا چه مى گويى؟ گفت با آمدن دين اسلام، منسوخ است، اين لفظ را سه بار تكرار نمود پس گفتم:

    در اين زمان طريقه نجات و صراط مستقيم… كدام است؟ گفت: منحصر است در متابعت محمد(صلى الله عليه وآله).

    گفتم: آيا تابعان او از اهل نجاتند؟ گفت: اى والله (سه بار تكرار كرد)… سپس استاد گريه كرد و منهم بسيار گريستم گفت: اگر آخرت و نجات مى خواهى البته بايد دين حق را قبول نمائى… و من هميشه تو را دعا مى كنم، به شرط اينكه در روز قيامت شاهد باشى كه در باطن مسلمان و از تابعان حضرت محمد (صلى الله عليه وآله) هستم;… هيچ شكى نيست كه امروز بر روى زمين دين اسلام دين خداست…»!!(1)

    چنانكه ملاحظه مى كنيد طبق اين سند علماى اهل كتاب پس از ظهور پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) به خاطر منافع شخصى خود، نام و نشانه هاى او را طور ديگرى تفسير و توجيه كردند.(1)

    ________________________________________

    1 ـ براى آگاهى بيشتر بر مدارك اين سخن به كتاب «رهبر سعادت يا دين محمد» و كتاب «قرآن و آخرين پيامبر» مراجعه فرمائيد.

    2 ـ تمام عباراتى كه در بالا از كتب عهد قديم و جديد ذكر شده از ترجمه فارسى است كه در سال 1878 در لندن زير نظر جمعى از مترجمين معروف مسيحى از اصل زبان عبرى به زبان فارسى برگردانده شده است، نقل كرديم.

    3 ـ تفسير نمونه 6/403

    4 ـ اقتباس با كمى اختصار از «هدايت دوم» مقدمه كتاب «انيس الاعلام».

    5 ـ تفسير نمونه 1/211

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 10:01:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      40 ـ پيامبر اسلام (ص) قبل از نبوت چه آئينى داشت؟   ...

    ‏ در اينكه پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) قبل از بعثت هرگز براى بت سجده نكرد و از خط توحيد منحرف نشد شكى نيست، و تاريخ زندگى او نيز به خوبى اين معنى را منعكس مى كند اما در اينكه بر كدام آئين بوده؟ در ميان علما گفتگو است.

    بعضى او را پيرو آئين مسيح (عليه السلام) مى دانند، چرا كه قبل از بعثت پيامبر (صلى الله عليه وآله)، آئين رسمى و غير منسوخ، آئين او بوده است.

    بعضى ديگر او را پيرو آئين ابراهيم (عليه السلام) مى دانند، چرا كه «شيخ الانبياء» و پدر پيامبران است و در بعضى از آيات قرآن آئين اسلام به عنوان آئين ابراهيم معرفى شده «ملة ابيكم ابراهيم» (حج ـ 78).

    بعضى نيز اظهار بى اطلاعى كرده و گفته اند: مى دانيم آئينى داشته، اما كدام آئين؟ بر ما روشن نيست!

    گرچه هر يك از اين اقوال وجهى دارد، اما هيچكدام مسلم نيست، و مناسب تر از اينها قول چهارمى است و آن اينكه: پيامبر (صلى الله عليه وآله) شخصاً برنامه خاصى از سوى خداوند داشته كه بر طبق آن عمل مى كرده، و در حقيقت، آئين مخصوص خودش بوده، تا زمانى كه اسلام بر او نازل گشت.

    شاهد اين سخن حديثى است كه در نهج البلاغه آمده، كه مى گويد: «خداوند از آن زمان كه رسول خدا از شير باز گرفته شد بزرگ ترين فرشته اش را قرين وى ساخت، تا شب و روز او را به راههاى مكارم، و طرق اخلاق نيك سوق دهد».

    مأموريت چنين فرشته اى دليل بر وجود يك برنامه اختصاصى است.

    شاهد ديگر اينكه در هيچ تاريخى نقل نشده است كه پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله) در معابد يهود يا نصارى يا مذهب ديگر مشغول عبادت شده باشد، نه در كنار كفار در بتخانه بود، و نه در كنار اهل كتاب در معابد آنان، در عين حال پيوسته خط و طريق توحيد را ادامه مى داد، و به اصول اخلاق و عبادت الهى سخت پايبند بود.

    روايات متعددى نيز ـ طبق نقل علامه مجلسى در بحار الانوار ـ در منابع اسلامى آمده است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) از آغاز عمرش مؤيد به روح القدس بود و با چنين تأييدى مسلماً بر اساس الهام روح القدس عمل مى كرد.

    «علامه مجلسى» شخصاً معتقد است كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)قبل از مقام رسالت داراى مقام نبوت بوده، گاه فرشتگان با او سخن مى گفتند، و صداى آنها را مى شنيد، و گاه در رؤياى صادقه به او الهام الهى مى شد، و بعد از چهل سال به مقام رسالت رسيد، و قرآن و اسلام رسماً بر او نازل شد، او شش دليل بر اين معنى ذكر مى كند كه بعضى از آنها با آنچه در بالا آورديم هماهنگ است (توضيح بيشتر را مى توانيد در جلد 18 بحارالانوار صفحه 277 به بعد مطالعه كنيد).(1)

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 10:01:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      39 ـ قوانين ثابت چگونه با نيازهاى متغير سازگار است؟   ...

    مى دانيم مقتضيات زمانها و مكانها متفاوتند و به تعبير ديگر نيازهاى انسان دائماً در تغيير است، در حالى كه شريعت خاتم، قوانين ثابتى دارد، آيا اين قوانين ثابت مى تواند پاسخگوى نيازهاى متغير انسان در طول زمان بوده باشد؟

    ‏ اگر تمام قوانين اسلام جنبه جزئى داشت و براى هر موضوعى حكم كاملا مشخص و جزئى تعيين كرده بود جاى اين سؤال بود، اما با توجه به اينكه در دستورات اسلام يك سلسله اصول كلى و بسيار وسيع و گسترده وجود دارد كه مى تواند بر نيازهاى متغير منطبق شود، و پاسخگوى آنها باشد، ديگر جائى براى اين ايراد نيست.

    فى المثل با گذشت زمان يك سلسله قراردادهاى جديد و روابط حقوقى در ميان انسانها پيدا مى شود كه در عصر نزول قرآن هرگز وجود نداشت مثلا در آن زمان چيزى به نام «بيمه» با شاخه هاى متعددش به هيچ وجه موجود نبود(1) و همچنين انواع شركتهائى كه در عصر و زمان ما بر حسب احتياجات روز به وجود آمده، ولى با اين حال يك اصل كلى در اسلام داريم كه در آغاز سوره مائده به عنوان «لزوم وفاء به عهد و عقد» (يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود) (اى كسانى كه ايمان آورده ايد به قراردادهاى خود وفا كنيد) آمده است و همه اين قراردادها را مى تواند زير پوشش خود قرار دهد، البته قيود و شروطى نيز به صورت كلى براى اين اصل كلى در اسلام آمده است كه آنها را نيز بايد در نظر گرفت.

    بنابراين قانون كلى در اين زمينه ثابت است، هر چند مصداقهاى آن در تغييرند و هر روز ممكن است مصداق جديدى براى آن پيدا شود.

    مثال ديگر اينكه ما قانون مسلمى در اسلام داريم به نام قانون لاضرر كه به وسيله آن مى توان هر حكمى را كه سرچشمه ضرر و زيان در جامعه اسلامى گردد محدود ساخت، و بسيارى از نيازها را از اين طريق برطرف نمود.

    گذشته از اين مسأله «لزوم حفظ نظام جامعه» و «وجوب مقدمه واجب» و مسأله «تقديم اهم بر مهم» نيز مى تواند در موارد بسيار گسترده اى حلال مشكلات گردد.

    علاوه بر همه اينها اختياراتى كه به حكومت اسلامى از طريق «ولايت فقيه» واگذار شده به او امكانات وسيعى براى گشودن مشكلها در چارچوب اصول كلى اسلام مى دهد.

    البته بيان هريك از اين امور مخصوصاً با توجه به مفتوح بودن باب اجتهاد (اجتهاد به معنى استنباط احكام الهى از مدارك اسلامى) نياز به بحث فراوانى دارد كه پرداختن به آن، ما را از هدف دور مى سازد، ولى با اين حال آنچه در اينجا به طور اشاره آورديم مى تواند پاسخگوى اشكال فوق باشد.(2)

    ________________________________________

    1 ـ البته در اسلام موضوعاتى شبيه به بيمه در محدوده خاصى وجود دارد مانند مسأله «ضمان جريره» يا «تعلق ديه خطاى محض به عاقله» ولى اينها فقط شباهتى به اين مسأله دارند.

    2 ـ تفسير نمونه 17/346

    موضوعات: 180 پرسش و پاسخ  لینک ثابت



     [ 10:01:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.
     
     
    مداحی های محرم