حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 3532
  • دیروز: 1092
  • 7 روز قبل: 2006
  • 1 ماه قبل: 11408
  • کل بازدیدها: 2481400





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • نورفشان


  •   تهمت عجيب ديگر   ...

    يكى ديگر از نسبتهاى ناروا و بى اساسى كه اين نويسنده به شيعه داده است اين است كه مى گويد: «شيعه عقيده دارد كه آتش دوزخ بر شيعيان جز به مقدار كمى ـ حرام است»!

    نمى دانم در كدام كتاب از كتابهاى شيعه چنين مطلبى را ديده است؟ آيا سزاوار است كسى كه در مقام بحث و انتقاد و تجزيه و تحليل عقايد و مذاهب برآمده چنين نسبت سوء و ناروايى بدون هيچ گونه دليل و مدرك به جمعيّتى بدهد؟ آيا اين روش غير علمى را هيچ محققى مى تواند بپذيرد؟

    مگر در كتابهاى مختلف شيعه اين حقيقت صريحاً اعلام نشده است كه: «إنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ خَلَقَ الْجَنَّةَ لِمَنْ أطَاعَهُ وَلَوْ كَانَ عَبْداً حَبَشِيّاً وَخَلَقَ النَّارَ لِمَنْ عَصَاهُ وَلَوْ كَانَ سَيِّداً قَرَشِيّاً; خداوند بهشت را براى اطاعت كنندگان آفريده اگر چه غلام حبشى باشد، و دوزخ را براى گنهكاران آفريده اگر چه سيّد قرشى باشد»(1) و امثال اين روايات از ائمه هدى(عليهم السلام)بسيار نقل شده است.

    واگر منظور گوينده مسأله شفاعت پيامبر و ائمه(عليهم السلام) نسبت به بعضى از گنهكاران مى باشد، اين موضوع ديگرى است كه به موقع خود تشريح خواهد شد، و شايد مسأله شفاعت به طور اجمال از ضروريات اسلام باشد كه تمام فرق اسلامى به آن معتقدند.(2)

    گذشته از اين، همان گفتار سابق را مجدّداً تكرار مى كنيم كه به فرض اينكه شيعه چنين اعتقادى درباره گنهكاران مذهب خود داشته باشد و يهود هم چنان اعتقادى درباره پيروان خود داشته باشند، آيا اين اتحاد عقيده موجب مى شود كه كسى بگويد «تشيّع» از «يهوديت» گرفته شده يا آيين يهود در مذهب شيعه خودنمايى نموده است؟!

    آيا هيچ عاقلى مى تواند بگويد ابوحنيفه فقه خود را از مجوس ها گرفته است، زيرا در بعضى از مسائل نكاح و ازدواج با آنها موافق مى باشد(3) به خصوص اينكه اصلا ايرانى است؟ آيا اين گونه سخنان بى اساس اثرى جز بر افروختن آتش كينه و عداوت در ميان طوايف مسلمين خواهد داشت؟

    نويسنده فجرالاسلام سپس اضافه مى كند كه: «آيين نصرانيّت نيز در تشيّع خودنمايى كرده است، زيرا بعضى از شيعه معتقدند كه نسبت امام به خداوند، مانند نسبت مسيح است به خدا»!

    اگر احمد امين مى خواست اصل امانت را رعايت كند مى بايست هدف خود را روشن سازد و بى رويه و دور از منطق سخن نگويد، و راستى صريحاً بگويد كدام شيعه چنين عقيده اى را درباره امام دارد و در كدام كتاب اين موضوع نوشته شده است؟

    اگر منظور او فرقه هايى است كه «غلات شيعه» ناميده مى شوند، مانند فرق «خطابيه» و «غرابيه» و «مخمسه» و «بزيعيه»(4) و امثال آنها كه خوشبختانه همه منقرض شده اند، منتسب ساختن آنها به شيعه نهايت بى انصافى است، زيرا آنها درست مانند طايفه (قرامطه) و نظائر آنها در حقيقت پاى بند به مذهبى نيستند، و شيعه اماميه و ائمه شيعه(عليهم السلام) به كلى از اين فرق بيزارند.

    علاوه بر اين، فرق مزبور نيز چنان اعتقادى را درباره امام(عليه السلام) ندارند، بلكه اعتقاد و گمراهى آنها در اين خلاصه مى شود كه مى گويند امام خداست،و خداوند در وجود امام ظاهر شد يا با او متحد گرديده و يا در وى حلول كرده است، از بسيارى از متصوفه مانند «حلاج» و «گيلانى» و «رفاعى» و «بدوى» و امثال آنها نيز اين گونه كلمات (و به تعبير خودشان شطحات!) نقل شده است، بلكه ظاهر عبارات آنها دلالت بر اين است كه مقامى مافوق مقام الوهيت (اگر مقامى بالاتر از آن پيدا شود!) براى خود قايل هستند.

    شبيه اين سخنان باطل و بى اساس از قايلين به «وحدت وجود» يا «وحدت موجود» نيز نقل شده است.(5)ولى شيعه اماميه يعنى همان هايى كه اكثريت مردم ايران و عراق و ميليون ها از مسلمانان «پاكستان» و «هند» و صدها هزار از مردم «سوريه» و «افغانستان را تشكيل مى دهند از اين گونه افكار و عقايد بيزارند و آن را از بدترين انواع كفر و گمراهى مى شمارند، آنها جز به توحيد خالص و يگانگى ذات خدا و عدم شباهت او به هيچيك از مخلوقات ايمان ندارند.

    آنها خدا را از صفات مخلوق مانند (امكان و تغيير و حدوث) و آنچه با (ازليّت و ابديّت) ذات مقدس او منافات دارد منزه و پاك مى دانند، و كتابهاى آنها ـ مخصوصاً كتابهايى كه در كلام و فلسفه تأليف شده ـ از اين گونه بحثها پر است، اعم از كتابهاى مختصر مانند (تجريد) يا مشروح و مفصل مانند (اسفار) و هزاران كتاب ديگر كه خوشبختانه اكثر آنها به چاپ رسيده است.

    در اين كتابها استدلالات كوبنده فراوانى در ابطال تناسخ، اتحاد، حلول، و تجسيم به چشم مى خورد كه اگر از روى انصاف و بى نظرى و خالى از هر گونه تعصب بررسى شود ارزش اين نسبت هاى ناروا و بى اساس كه طوفانهاى تحولات اين زمان، آنها را به سوى ما كشانيده است كاملا روشن مى گردد، و معلوم مى شود، ما هرگز قائل به تناسخ يا حلول و اتحاد و تجسيم نبوده ايم، و هيچ فرد حقيقت جو و آگاهى نمى تواند چنين نسبتهاى ناموزونى را به ما بدهد.(6)

    خلاصه اينكه اگر منظور احمد امين از شيعه آن فرق منقرض شده و بيگانه از اسلام كه شايد امروز در كل عالم اثرى از پيروان آنها يافت نشود، بوده باشد; ممكن است بگوييم آنها چنان عقايدى را داشته اند. ولى آنها را با «شيعه اماميه» و پيروان اين مذهب زنده چه كار؟ آيا چنين نسبتى به آنها يك ظلم آشكار و اشتباه بزرگ نيست؟!

    اگر راستى منظور او از شيعه اين گروه معروف و بزرگى كه ميليونها نفر از مسلمانان جهان را تشكيل مى دهند بوده باشد مرتكب خطاى بزرگ و غير قابل بخششى شده و ما از او درخواست دليل مى كنيم، از او مى خواهيم كه شاهدى بر درستى مدعاى خود، از يكى از كتابهاى دانشمندان شيعه ـ اعم از گذشته و حال ـ بياورد.

    درهر صورت از مجموع اين گفتار به خوبى روشن شد كه تمام سخنان «فجرالاسلام» درباره شيعه بى اساس و همه ادعاى ايشان، بدون مدرك و دليل است.

    ما نمى خواهيم در اينجا كتاب «فجرالاسلام» را از تمام جهات بررسى كنيم، و همه نقاط ضعف و اشتباه و افكار نادرست و سفسطه هاى نويسنده آن را تشريح نماييم. فقط مى خواستيم گوشه اى از طرز تفكر گفتار نويسندگان معاصرو افرادى كه به اصطلاح آنها را جزء علما و دانشمندان محسوب مى نمايند درباره شيعه ذكر نماييم.

    جايى كه نويسندگان و افراد به اصطلاح دانشمند! اين گونه درباره شيعه قضاوت كنند ديگر از عوام چه انتظارى مى توان داشت؟

    ________________________________________

    1 . مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 292 .

    2 . در قرآن مجيد موضوع «شفاعت» در آيات متعددى ذكر شده است و با كمال وضوح دلالت بر اين موضوع دارد از جمله، آيات زير است: (مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ)(بقره، آيه 255). اين آيه مى رساند كه شفاعت به اذن و فرمان خداوند ممكن است. (وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضَى)(انبياء، آيه 28). از اين آيه و آيه (فَمَا تَنْفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ)(مدثر، آيه 48) استفاده مى شود كه شفاعت كنندگانى وجود دارند، تنها شفاعت آنها براى عدّه اى از تبهكاران سودمند نخواهد شد.

    خلاصه نمى توان باور كرد مسلمانى كه به قرآن مجيد احترام مى گذارد اصل مسأله شفاعت را انكار كند، ولى البتّه شفاعت حد و حدودى و مفهوم خاصى و شرايط معينى دارد كه آن هم اجمالا قابل انكار نيست.

    3 . ر.ك: المبادئ العامة للغته الجعفرى، ص 317 و ما بعد.

    4 . طوايف فوق كه امروز فقط نامى از آنها در كتابهاى «ملل و نحل» و «عقايد و كلام» باقى مانده است همه از غاليان بوده اند بعضى درباره پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و بعضى درباره على(عليه السلام) و بعضى درباره امام صادق(عليه السلام) غلو نمودند و براى آنها مقام الوهيت قايل شدند، بد نيست براى اهميّت موضوع و تأثيرى كه در روشن شدن «بحثهاى گذشته و آينده» دارد قدرى مشروحتر معتقدات اين طوايف پنجگانه را بيان كرده و سپس كمى درباره انگيزه و عوامل پيدايش اين عقايد عجيب و غريب در ميان مسلمانان گفتگو نماييم:

    «خطابيه» يكى از خطرناكترين فرق غلات بوده اند. آنها پيروان «ابو الخطاب محمد بن ابى زينب الاجدع» مى باشند. ابوالخطاب در زمان امام صادق(عليه السلام)مى زيست و ادعاهاى غريبى داشت. نخست ادعا كرد كه امام صادق(عليه السلام) او را وصى و جانشين خود قرار داده، سپس پا را فراتر نهاد و ادعاى نبوّت و بعداً دعوى رسالت به سوى تمام جهانيان نمود!

    عده اى از آنها امام صادق(عليه السلام) را خدا و ابوالخطاب را پيامبر او مى دانستند! نماز و روزه و زكات و… را به كلى كنار گذاشته و بسيارى از گناهان شنيع را حلال مى شمردند. هنگامى كه سخنان كفرآميز آنها به گوش امام صادق(عليه السلام) رسيد، شديداً از آنها ابراز تنفر فرمود و آنها را صريحاً لعن كرد، همين موضوع باعث به هم ريختگى و اختلاف آنها گرديد.

    «غرابيه» آنها يكى ديگر از طوايف غلاتند و به اين جهت به آنها «غرابيه» مى گويند كه معتقد بودند شباهت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) با على(عليه السلام) از شباهت دو غراب (كلاغ!) به هم بيشتر است و لذا مى گويند جبرئيل مأمور بود وحى بر على(عليه السلام) نازل گرداند ولى عوضى گرفت (ويا عمداً بود!) كه وحى را بر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نازل گردانيد، و به همين جهت جبرئيل را لعن مى كردند!!

    «عليائيه» يا «علبانيه» يا «عبائيه» نامى است كه بر پيروان «بشارالسعيرى» گذارده اند، آنها معتقد بودند كه خداوند همان على(عليه السلام) است! او در چهار صورت ديگر نيز ظاهر شده است: محمد و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) يعنى پيامبر اسلام را يكى از بندگان على(عليه السلام) مى دانند! آنها نيز واجبات اسلام را كنار گذارده بسيارى از گناهان را مباح مى دانند!

    «مخمسه» يكى ديگر از طوايف غلات مى باشند و به اين جهت آنها را مخمسه ناميده اند كه قايل به الوهيت پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بوده و عقيده داشتند او در عين حال در پنج صورت (در صورت خود و على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام)) ظاهر گرديده است!

    «بزيعيه» پيروان بزيع بن يونس يا بزيع بن مويس حائك هستند آنها نيز عقيده به الوهيت امام صادق(عليه السلام)داشتند، به علاوه معتقد بودند كه وحى ممكن است بر همه كس نازل گردد، مى گويند بعضى از آنها خود را از فرشتگان و از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) هم بالاتر مى دانستند.

    اين بود مختصرى از آنچه از كتابهاى ملل و نحل درباره اين چند فرقه استفاده مى شود ولى همان طور كه اشاره شد خوشبختانه همه اين فرق و امثال آنها امروز منقرض شده و نامى از آنها جز در صفحات كتابهاى تاريخ عقايد آنهم احياناً آميخته با يك مشت خرافات عجيب ـ باقى نمانده ولى دو چيز در اينجا كاملا در خور دقت و اهميّت است:

    موضوع ديگر اينكه: با مطالعه عقايد اين دسته ها سر نخ بسيارى از تهمتهاى ناروا و ناجوانمردانه اى كه به شيعه اماميه زده مى شود به دست مى آيد، ممكن است اين مذاهب قلابى و رهبران شياد آنها كه مانند برف تابستان در فاصله كوتاهى آب شدند، چند صباحى براى پيشرفت كارشان به نام شيعه و تشيّع خود را قالب زده باشند، ولى آيا هيچ محقق بلكه هيچ فرد عادى ممكن است آنها را با شيعه اماميه اشتباه كندو عقايد آنها را به حساب جمعيتى بگذارد كه از مكتب اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) الهام گرفته و هزاران دانشمند و صدها هزار كتابهاى دارد، دانشمندانى كه همواه كوشيده اند اين مذهب را از تحريفات دستهاى آلوده حفظ نموده و از خرافات بركنار دارند.

    نخست اينكه چنين به نظر مى رسد كه عامل اصلى پيدايش فرق مزبور و امثال آنها اين بوده است كه هنگام نهضت علمى مسلمانان از حدود قرن دوم هجرى (مخصوصاً از عصر امام صادق(عليه السلام) به بعد) دانشمندان اسلام هر يك به بحث و تحليل درباره اصول و فروع اسلام پرداختند و هر كدام براى خود مكتب و حلقه درسى تشكيل داده به تربيت شاگردان در حوزه هاى درس خود همت گماشتند، توده مسلمين با شوق و احترام فراوان از اين نهضت بزرگ علمى استقبال كردند، در اين ميان عدّه اى بى سواد و شياد و سودجو طبق معمول، از فرصت استفاده نموده براى به دام انداختن افراد ساده لوح به جنب و جوش درآمده و شروع به تشكيل مكتبهاى قلابى كردند و مانند حشرات الارض به جان مردم افتادند!

    درست مانند موقعى كه يك داروى شفا بخش و گران قيمت وارد بازار مى شود و مردم از آن استقبال مى كنند يك عدّه كلاهبردار براى پر كردن جيب خود انواع و اقسام تقلبى آن را ساخته به بازار مى آورند، اينها هم براى تأمين منافع پست خود دست به كار شدند و چون مطلقاً سوادى نداشتند ربط و بست هايى بهم بافته، و نام آن را مذهب گذاشتند، هيچ بعيد نيست كه دشمنان اسلام هم از اين «عوامل فساد» بهره بردارى كرده و در اين حزب سازيها و دسته بنديها سهيم بوده اند، و امروز ما هستيم و دهها نام عجيب و غريب و عقايد عيجب تر و احياناً مضحك مانند «ذبابيه» و «غرابيه» و «جومدينيه» و «مرتكيه» و «عجليه» و امثال آن.

    بعضى از آنها قايل به تناسخ ارواح بودند، بعضى ديگر تاجى بر سر خدا گذارده و او را به صورت انسانى درآورده بودند، بعضى «سلمان فارسى» را خدا مى دانستند و معجونى از مجوسيت و غلو ساخته بودند، بسيارى از آنها همه چيز را بر مردم مباح دانسته، و قيد و بندهاى احكام و اخلاق اسلامى را از آنها برداشته در نتيجه عدّه اى از اوباش را دور خود جمع كرده بودند و امثال اين عقايد كه در كتابهاى ملل و نحل ذكر شده.

    تعجب از نويسندگان كتابهاى مزبور است كه چگونه نام اين دسته ها را جزء «مذاهب و عقايد و اديان» آورده اند!

    5. «وحدت وجود» به دو معنا اطلاق مى شود يك معناى آن را بسيارى از محققان پذيرفته اند و منافاتى با هيچ يك از عقايد مذهبى نيز ندارد و آن وحدت «مفهوم وجود» است، يعنى در عين اينكه افراد وجود متعدد و مختلف است (وجود خداوند، و وجود مخلوقات) ولى همه اين وجودات در معناى «هستى» در مقابل «عدم» شريك هستند و لذا آنچه از لفظ «وجود» مى فهميم در همه جا يكى است (وبه اصطلاح وجود، مشترك معنوى است نه مشترك لفظى) منتها بعضى از افراد اين حقيقت، بى پايان و نامحدود از هر جهت است و آن وجود خداست، و بعضى محدود و آن وجود ممكنات مى باشد، درست مثل اينكه «قدرت» و «علم» در همه جا يك مفهوم دارد و آن مقابل «عجز» و «نادانى» است، ولى قدرت در مورد خداوند بى پايان و نامحدود و خالى از تمام نواقصى است كه لازمه وجودات ممكنه است و در مورد ممكنات چنين نيست (دقت كنيد).

    معناى دوم وحدت «مصداق وجود» است، يعنى در سراسر عالم يك فرد وجود و يك هستى بيشتر نداريم و آن وجود خداست، اگر علاوه بر آن وجود واحد قايل به ماهياتى نيز باشيم و معتقد باشيم كه تعدد موجودات و كثرت آنها از جهت انتساب ماهيات مختلفه به آن يك وجود واحد است در اين صورت قايل به «وحدت وجود و كثرت موجود» شده ايم.

    ولى اگر ماهيات را در برابر وجود چيزى ندانيم و معتقد باشيم جز وجود، و تطور و رنگهاى وجود، چيز ديگرى نيست و تعدد و كثرت موجودات جهان از ناحيه جلوه همان «وجود واحد» در قيافه هاى مختلف است، فى المثل اگر آن وجود واحد را به دريايى تشبيه كنيم، موجودات مختلف امواج گوناگون اين دريا هستند اين عقيده را «وحدت وجود و وحدت موجود» مى گويند.

    شكى نيست كه عقيده اخير با مبانى مذهبى به هيچوجه سازگار نيست و لازمه آن اتحاد خالق و مخلوق است و با براهين و استدلالات عقلى نيز سازگار نمى باشد، ولى عقيده دوم (وحدت مصداق وجود و كثرت موجود) خالى از ابهام نمى باشد زيرا وضع «ماهيات» و نقش آنها در اين ميان آشكار نيست و در هر صورت اين عقيده نيز (طبق بعضى از تغييرات) از جهاتى با عقيده سوم مشترك است و با مبانى مذهبى سازگار نمى باشد(دقت كنيد) ولى معناى اوّلى به معناى «وحدت مفهوم و معناى وجود» قابل قبول است.

    6 . توضيح كامل اين بحث را در چند صفحه قبل درباره طايفه «غلات» ذكر كرديم مطالعه فرماييد. در حقيقت اين فرق گمراه كه امروز از آنها تقريباً اثرى نيست از نام مقدس شيعه سوء استفاده كرده وبراى پنهان ساختن افكار انحرافى خود در ماسك پيروى از اهل بيت(عليهم السلام) خود را نشان داده اند، و متأسّفانه جمعى از نويسندگان اهل سنّت نيز از سوء استفاده هاى آنها، سوء استفاده نموده! و خرافات و افكار انحرافى اين دسته ها را به ما نسبت داده اند تنها به جرم اينكه آنها با ما در لفظ «شيعه» هم نام هستند و خودشان را به نام شيعه معرفى مى كنند.

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



    [جمعه 1395-01-27] [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      تهمتهاى ناروا به شيعه   ...

    اكنون قسمتى ديگر از گفتار «احمد امين» را مورد بررسى قرار مى دهيم:

    او مى گويد: «آيين يهوديت در تشيّع از طريق اعتماد به «رجعت» خودنمايى كرده است!».

    ولى اى كاش مى دانستيم آيا عقيده به «رجعت» يكى از اركان و اصول مذهب شيعه است تا موجب ايراد بر اين مذهب گردد و بگويند يهوديت در آيين تشيّع از طريق قول به رجعت خودنمايى كرده است، آيا كسى كه اطلاع او از مذهبى تا اين پايه سطحى مى باشد بهتر اين نيست كه سكوت اختيار كند. در ميان عرب ضرب المثلى است مى گويند: «إذا لَمْ تَسْتَطِعْ أمْراً فَدَعْهُ; كارى را كه از تو ساخته نيست رها كن!».

    روشنتر بگوييم: موضوع رجعت اگر چه نزد شيعيان از ضروريات محسوب مى شود ولى نه اعتقاد به آن از واجبات است و نه انكار آن از محرمات، و به عبارت ديگر تشيّع از نظر وجود و عدم، وابسته و متّكى به آن نيست.(1)

    در حقيقت موضوع رجعت درست مانند پاره اى از پيشگويى هاى پيشوايان اسلام از حوادث آينده جهان است مانند فرود آمدن عيسى(عليه السلام)از آسمان و ظهور دجال و خروج سفيانى و امثال اين قضايا كه ميان تمام طوائف مسلمانان مشهور مى باشد. نه اينها جزء اصول و اركان اسلام است و نه انكار آن موجب خروج از دين مى گردد، همان طور كه اعتقاد به آنها به تنهايى دليل بر پذيرفتن اسلام نمى باشد.

    وضعيت رجعت از نظر شيعه عيناً مشابه اين قضاياست.

    گذشته از اين، به فرض اينكه قبول كنيم كه عقيده به رجعت يكى از اصول مذهب شيعه است آيا تنها اتحاد عقيده در يك قسمت با يهود موجب مى شود كه بگوييم يهوديت در آيين شيعه خودنمايى كرده است؟!

    اين سخن درست مثل اين است كه كسى بگويد يهوديت در آيين اسلام خودنمايى كرده، زيرا «يهود» معتقد به خداوند يگانه اند و «مسلمانان» نيز عقيده به يكتايى خداوند دارند، آيا اين، يك منطق بى اساس و استنباط غلط و بى پايه نيست؟

    علاوه بر همه اينها اى كاش اين افرادى كه در گذشته و حال در موضوع رجعت بر شيعه خرده گيرى كرده و مى كنند، معناى رجعت را مى دانستند، و مى فهميدند شيعه در اين باره چه مى گويد؟

    آيا محال است خداوند توانا جمعى را پس از مرگ زنده كند و دوباره لباس حيات به آنها بپوشاند؟ آيا هيچ مسلمانى مى تواند امكان اين موضوع را انكار كند با اينكه قرآن مجيد صريحاً نمونه هايى از آن را ذكر كرده است؟

    آيا اين خرده گيران سرگذشت جمعى از بنى اسرائيل را در قرآن نخوانده اند، آنجا كه مى گويد: «(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمْ اللهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ); آيا نديدى گروهى (از بنى اسرائيل) را كه از ترس مرگ از خانه هاى خود فرار كردند و آنان هزاران نفر بودند (و به بهانه، فرار از طاعون، از شركت در ميدان جهاد خوددارى نمودند). و خداوند فرمان مرگ آنها را صادر كرد (و به همان بيمارى مردند) سپس آنها را زنده كرد».(2)

    آيا اينها اين آيه شريفه را نخوانده اند: «(وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّة فَوْجاً); (به خاطر آور) روزى را كه ما از هر امتى، گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند محشور مى كنيم…»(3) آيا چنان روزى، روز قيامت و رستاخيز است؟ مسلّماً نه، زيرا در آن روز تمام امّتها محشور مى شوند، نه از هر امّتى دسته اى.(4)

    اما متأسّفانه مسأله رجعت و خرده گيرى درباره آن از همان قرنهاى نخستين اسلام تا كنون دستاويز براى جمعى از علماى اهل سنّت بوده است، و لذا نويسندگان كتابهاى رجال آنها، هنگامى كه شرح حال بعضى از بزرگان دانشمندان و رُوات شيعه را ذكر مى كنند و هيچ نقطه ضعفى از نظر پاكى و درستى آنها نمى يابند مى گويند: اما او عقيده به رجعت داشت!… مثل اينكه مى خواهند بگويند: «متأسّفانه بت پرست بود و براى خدا شريكى قرار داده بود!» داستان «مؤمن الطاق» با «ابوحنيفه» در اين مورد معروف است.(5)

    در هر صورت منظورم اين نيست كه در اينجا يا در جاى ديگر از اين عقيده (رجعت) دفاع كنم، زيرا اين مسأله در نظر من كوچكتر و كم اهميّت تر از آن است كه مورد اين گونه بحثها قرار گيرد اين بحث حتى به اندازه سر ناخنى در نظر من اهميّت ندارد.

    بلكه منظورم اين است كه احمد امين نويسنده فجرالاسلام را به اشتباه و حمله بى موردش واقف سازم.

    ________________________________________

    1 . منظور «مؤلف» اين است كه مسأله «رجعت» با اينكه از مسلّمات مذهب شيعه است در عين حال جزء اصول اعتقادى اين مذهب نيست، و يكى از پايه هاى معتقدات شيعه را تشكيل نمى دهد و مانند مسأله «عدل» يا «امامت» و يا مسائل مربوط به صفات پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و امام(عليه السلام) و امثال آن نمى باشد.

    2 . سوره بقره، آيه 243. مفسّران نزول اين آيه 243 سوره بقره را درباره عدّه اى از بنى اسرائيل مى دانند كه در شهرى به نام «داوردان» از نواحى عراق زندگى مى كردند، هنگامى كه دستور جهاد به آنها داده شد و لشكر آنها آماده مبارزه با دشمن گرديد، به بهانه اينكه سرزمين دشمن آلوده به «وبا» مى باشد پراكنده شده و حاضر به جهاد نگرديدند، ولى به فرمان خدا همگى هلاك شدند و پس از مرگ به زندگى برگشتند. مشروح سرگذشت آنها را مفسّرين در ذيل آيه مزبور بيان كرده اند، و اين يكى از مصاديق روشن رجعت است. ر.ك: تفسير عياشى، ج 1، ص 130، ح 433.

    3 . سوره نمل، آيه 83.

    4 . ر.ك: البرهان، ج 3، ص 211; بحارالانوا، ج 53، ص 40 ; مختصر بصائرالدرجات، ص 25 .

    5 . الايقاظ من الهجعة، ص 278 .

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



     [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      زمامداران و وزراى اسلام   ...

    از اين مرحله كه بگذريم و نظرى به زمامداران و اميران بزرگ و نويسندگان و وزراى معروف بيندازيم. در ميان آنها شخصيت هاى برجسته اى مى بينيم كه همه شيعه بودند يا تظاهر به تشيع مى كردند.(1) مانند: (فاطميين مصر) و (آل بويه) و (حمدانيين) و (بنى مزيد) و (عمران بن شاهين) اميرالبطائح و (مقلدبن مسيب عقيلى) و (قرواش بن مسيب).

    بسيارى از خلفاى بزرگ عباسى نيز تظاهر به تشيّع مى كردند مانند: (مأمون) و (المنتصر) و (المعتضد احمد بن موفق) و همچنين (الناصر احمد بن مستضىء) كه از همه در تظاهر به تشيع مشهورتر است، و اشعار او و روابط و مراجعاتى كه با زمامدار معروف (على بن يوسف صلاح الدين ايوبى) داشت(2)ودلالت صريح بر افراط بى اندازه هر دو نفر در تشيّع مى كند، معروف است.

    همچنين (المستنصر) و (ذى القرنين التغلبى وجيه الدوله ابى مطاع) و (تميم بن معز بن باديس) سلطان آفريقا و مراكش و عدّه زياد ديگرى كه ذكر اسامى همه آنها به طول مى انجامد تا چه رسد به شرح حالاتشان!

    و نيز اگر حالات وزيران بزرگ اسلام را بررسى كنيم مى بينيم همه (يا غالب آنها) شيعه بوده اند مانند: (اسحاق كاتب) وشايد او نخستين كسى باشد كه در اسلام نام (وزير) بر او گذارده شد، پيش از آنكه حكومت عباسى روى كار آيد.

    و (ابو سلمه خلال حفص بن سليمان) همدانى كوفى، او نخستين وزيرى بود كه سفاح، اوّلين خليفه عباسى، او را به وزارت خويش انتخاب نمود، و چون مردى با كفايت و دانشمند بود تمام كارهاى خود را به او واگذار كرد و لقب (وزير آل محمّد) به او داده شد، ولى هنگامى كه علاقه شديد او را نسبت به خاندان على(عليه السلام) (در برابر دولت عباسى) احساس كرد دستور قتل وى را صادر نمود!

    همچنين (ابوعبدالله يعقوب بن داود) وزير (مهدى) خليفه عباسى كه تمام امور خود را به او واگذار نموده بود تا آنجا كه بعضى از شعرا در حق او چنين سرودند:

    بَنِي اُمَيَّةَ هُبُّوا طَالَ نَوْمُكُمْ *** إنّ الْخَلِيفَةَ يَعْقُوبُ بنُ دَاودِ!

    يعنى: اى بنى اميّه آسوده خاطر باشيد و خواب طولانى كنيد، مهدى عباسى خليفه نيست، خليفه يعقوب بن داود است!

    ولى مهدى در آخر كار نيز او را به سبب تمايل شديد به آيين تشيّع به زندان افكند و همچنان در زندان بود تا اينكه هارون الرشيد او را آزاد ساخت.

    از خاندان هاى معروف شيعه كه به مقام وزارت رسيدند (بنى نوبخت) و (بنى سهل) وزراى مأمون بودند، مانند: فضل بن سهل و حسن بن سهل.

    همچنين بنى فرات مانند حسن بن على كه سه مرتبه وزير (المقتدر عباسى) گرديد و (ابوالفضل جعفر) و (ابوالفتح فضل بن جعفر).

    و بنى عميد محمّد بن حسين بن عميد و فرزندش ابوالفتح على بن محمّد ملقب به «ذوالكفايتين» كه مقام وزارت در دربار ركن الدوله داشتند.

    همچنين بنى طاهر خزاعى كه وزراى مأمون و خلفاى ديگر عباسى بودند، و (حسن بن هارون مهلبى) و (ابودلف عجلى) و «صاحب بن عباد» و نابغه سياست ابوالقاسم مغربى و مرد ميدان سياست، مؤسس دولت فاطميان مصر (ابوعبدالله حسين بن زكريا) معروف به (شيعى) و (ابراهيم بن عباس صولى) نويسنده مشهور دولت متوكل و (طلايع بن رزيك) كه يكى از وزراى مشهور فاطميين بود، و افضل فرمانده ارتش مصر و فرزندان او، و ابوالحسن جعفر بن محمّد بن فطير، و ابوالمعالى هبة الله بن محمّد بن مطلب، وزير المستظهر، و مؤيد الدين محمّد بن عبدالكريم قمى كه از فرزندان مقداد بود و وزير الناصر و سپس وزير الظاهر وبعد از آنها وزير المستنصر خلفاى عباسى بود.

    همچنين حسن بن سلمان كه يكى از نويسندگان برامكه بود و او را با عنوان شيعى خطاب مى كردند (چنانكه در كتاب الاوراق آمده) و يحيى بن سلامة حصفكى، و ابن نديم صاحب الفهرست.

    وابو جعفر احمد بن يوسف و برادرش ابو محمد قاسم (قصائد زيبا و دل انگيز او را در مدح و مرثيه اهل بيت در كتاب «اوراق» تأليف «صولى» مى توانيد ملاحظه فرماييد) اين دو برادر از نويسندگان معروف و با سابقه عصر مأمون بودند.

    همچنين ابراهيم بن يوسف و فرزندان آنها، و استاد بزرگ ادبيات عرب ابوعبدالله محمّد بن عمرانى مرزبانى صاحب كتاب «المعجم» كه «سمعانى»(3)و ديگران تصريح به (تشيّع) و (اعتزال)(4) او كرده اند.

    و افراد زياد ديگرى كه شمارش آنها كار مشكلى است، و مسلّماً اگر بخواهيم تمام زمامداران و وزرا و امرا و صاحب منصبان عالى رتبه شيعه كه در پرتو علم و دانش و نويسندگى خود مقامات برجسته اى به دست آوردند، و همچنين خدمات بزرگى را به عالم اسلام كردند، برشماريم نيازمند به تأليف كتابهاى متعددى خواهيم بود.

    اتفاقاً مرحوم پدرم (اعلى الله مقامه) كتابى به نام «الحصون المنيعه فى طبقات الشيعه» در شرح حالات سى طبقه از طبقات شيعه اعم از دانشمندان و فلاسفه و زمامداران و وزرا و پزشكان و منجمان و … تأليف نمود، و ده مجلد بزرگ يادداشت در اين زمينه جمع آورى كرد، كه متأسّفانه به همان صورت يادداشتهاى اوّليه باقى ماند و در عين حال او تنها قسمت كوچكى از اين موضوع وسيع را بررسى نموده است.

    * * *

    در اينجا بايد به آقاى «احمد امين» نويسنده متعصب كتاب (فجر الاسلام) گفت: اگر اين شخصيتهاى برجسته شيعه كه نام آنها را ذكر كرديم و شخصيتهاى برجسته ديگرى كه نام آنها را در اينجا نياورديم، اين بزرگ مردانى كه علوم اسلامى را به وجود آوردند و دانشهاى اسلامى را پايه گذارى كردند، اگر اينها مى خواستند اساس اسلام را در هم بكوبند و شما و استاد شما دكتر… و دوستانتان اساس اسلام را محكم ساختيد; بايد فاتحه چنين اسلامى را خواند و براى هميشه با آن وداع كرد، در اينجاست كه بايد با شعار معروف (فيلسوف معره(5)) متمثل شده و بگويم:

    (إذَا وَصَف الطّائِيَّ بِالْبُخْلِ مَارِدٌ)… تا آنجا كه مى گويد:

    (فَيَامَوْتُ زُرْ إِنَّ الحَياةَ ذَمِيمَةٌ)!

    من در نظر نداشتم هيچ يك از اين مطالب را به رشته تحرير در آورم اما بى اختيار قلمم اين راه را پيمود و اين حقايق را تشريح كرد، اميد است نويسندگان معاصر و آيندگان، هنگام نوشتن فكر كنند چه مى گويند و چه مى نويسند و بدون تحقيق هر چه بر قلم آنها جارى گشت ننويسند (و بدانند قلم هاى نقاد و موشكافى به دنبال آنهاست و گفته هاى آنان را مو به مو بررسى و تجزيه و تحليل مى نمايند).

    اميرمؤمنان على(عليه السلام) چقدر عالى فرموده: «لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَقَلْبُ الأحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ»(6); زبان مرد دانا و فهميده در پشت قلب اوست (نخست فكر مى كند بعد سخن مى گويد) ولى قلب نادان در پشت زبان او قرار دارد (نخست مى گويد و بعد فكر مى كند!).

    ________________________________________

    1 . حكومت ادريسيان، 170-312 ر.ك: الشيعة والتشيّع، ص 137-144.

    حكومت علويان، 253-316 ر.ك: الشيعة والتشيّع، ص 144-148 .

    حكومت حمدانيان، 292-394 ر.ك: الشيعة والتشيّع، ص 177 .

    حكومت فاطميان، 296-555 يا 568 ر.ك: الشيعة والتشيّع، ص 160-176 ; تاريخ عرب واسلام، تأليف اميرعلى، ص 487 به بعد; و كامل ابن اثير، ج 8، ص 8 .

    حكومت آل بويه، 322-447 ر.ك: الشيعه والتشيّع، ص 148-159 ; كامل ابن اثير، ج 8، ص 83.

    حكومت صفويه 907-1048 ر.ك: الشيعة والتشيّع، ص 189 به بعد.

    2 . الكنى والالقاب، ج 3، ص 195 .

    3 . انساب سمعانى، ص 521 .

    4 . البتّه «تشيّع» به معناى خاص خود از مذهب «معتزله» به كلى جداست و براى درك اين حقيقت همين قدر كافى است كه شيعه امامت و خلافت پيامبر(صلى الله عليه وآله)رااز طريق نص صريح آن حضرت(صلى الله عليه وآله) مى داند در حالى كه معتزله اصولا عقيده دارند كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) جانشينى تعيين نكرده است، ولى چون مذهب «شيعه» و «معتزله» قدر مشتركهاى بيشترى دارد، در اعصار گذشته گاهى بسيارى از شيعيان به ملاحظاتى تظاهر به مذهب «معتزله» مى كردند از آن جمله يحيى بن زيد علوى را مى توان نام برد كه ابن ابى الحديد (مورخ و محقق شهير اهل سنّت) تحقيقات علمى باارزشى از وى نقل كرده است(اين پاورقى از مرحوم كاشف الغطاست).

    5 . منظور از «فيلسوف معره» ابوالعلاء معرى است، زيرا او در شهرستان كوچك و خوش آب و هواى «معره» واقع در «سوريه» متولد گرديد و قبر او نيز در همانجاست. شعر فوق از قصيده معروف او كه در كتاب «سقط الزند» ص 533، در آثار ابوالعلاء و بعضى كتابهاى ديگر آمده است. ذيلا شعر فوق و بعضى ديگر از ابيات جالب آن قصيده را مى آوريم:

    اِذا وَصَف (الطائِيُّ) بِالْبُخْلِ (مَارِدٌ) *** وَعَيَّرَ (قِسّاً) بِالْفَهَاهَةِ (بَاقِلُ)

    وَقَالِ السُّها لِلشَّمْسِ أنْتِ خَفِيَّةٌ *** وَقال الدُّجى يا صُبْحُ! لَوْنُكَ حائِلُ

    فَيَامَوْتُ زُرْ إنَّ الْحَيَاةَ ذَمِيمَةٌ *** وَيَا نَفْسُ جِدّى إنْ دَهْركِ هَازِلُ

    يعنى: هنگامى كه «مارد» بخيل معروف عرب «حاتم طائى» را بخيل معرفى كند. وهنگامى كه «باقل» كه در نادانى و بى زبانى ضرب المثل است «قس بن ساعده ايادى» فيلسوف و خطيب تواناى عرب را به نادانى و ناتوانى در سخن، سرزنش نمايد. وهنگامى كه ستاره كوچك «سها» كه به واسطه كوچكى قدرت ديد اشخاص را با آن آزمايش مى كنند به خورشيد درخشان بگويد: چقدر مخفى و كم نورى! و هنگامى كه تاريكى شب به صبحگاهان روشن بگويد: چقدر تيره اى!

    آرى در اين هنگام اى مرگ! به سراغ ما بيا كه زندگى در چنان محيطى ملال انگيز و اندوه بار است، و اى جان زودتر بيرون بيا كه روزگارت بر سر شوخى آمده است!

    6 . بحارالانوار، ج 1، ص 159 .

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



     [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      شعر و بهترين شعراى اسلام   ...

    اكنون موضوع «شعر و بهترين شعراى اسلام» را مورد بررسى قرار مى دهيم، در اينجا نيز مى بينيم شعراى شيعه از همه ماهرتر و معروفترند و آثار شعرى آنها سرآمد آثار اسلامى محسوب مى گردد.

    در حقيقت شعراى اسلام چند طبقه اند:

    1. طبقه صحابه ـ بزرگان اين طبقه همه از شيعه هستند، در رديف اوّل نام نابغه جعدى(1) را بايد برد كه در جنگ صفين در ركاب امير مؤمنان على(عليه السلام) بود و رجزها و حماسه هاى پرهيجانى از خود در آن ميدان به يادگار گذارد.

    همچنين عروة بن زيد كه او نيز در ركاب آن حضرت در صفين بود.(2)

    لبيد بن ربيعه عامرى كه جمعى از بزرگان تصريح به شيعه بودن او كرده اند.(3)

    ابوالطفيل عامر بن وائله، ابوالاسود دوئلى، كعب بن زهير صحاب قصيده معروف «بانت سعاد»، وبسيارى ديگر.

    2. طبقه معاصر تابعين ـ مانند «فرزدق» و «كميت» و «كثير» و «سيّد حميرى» و«قيس بن ذريح» و مانند آنان.

    3. طبقه بعد از آنان ـ كه در قرن دوم هجرى زيست مى كردند مانند دعبل خزاعى و ابونواس و ابوتمام و بحترى و عبدالسلام ديك الجن! و ابوالشيص و حسين بن ضحاك و بحترى و ابن الرومى و منصور النمرى و اشجع اسلمى و محمد بن وهيب و صريع الغوانى.

    خلاصه اينكه غالب شعراى دولت عباسى در قرن دوم و سوم همه از شيعه بودند به جز مروان بن ابى حفصه و فرزندان او.

    4. طبقه اى كه از آغاز قرن چهارم روى كار آمدند مانند متنبى غرب ابن هانى اندلسى و ابن تعاويذى و حسين بن حجاج صاحب المجنون و مهيار ديلمى و امير الشعراء و ابو فراس حمدانى كه درباره او گفته اند (شعر با او آغاز و با او پايان يافت)! و كشاجم و ناشىء صغير و ناشى كبير و ابوبكر خوارزمى و بديع همدانى و طغرائى و جعفر شمس الخلافه و سرى الرفاء و عمارة اليمينى و وداعى و خبزارزى و زاهى و ابن بسام بغدادى و سبط ابن تعاويذى و سلامى و نامى.

    خلاصه اينكه اكثر شعرايى كه در مجلدات چهارگانه كتاب (يتيمة الثعالبى) نام آنها آمده و آثارى از آنها ذكر شده از شيعه هستند!

    شهرت و نبوغ شعراى شيعه به قدرى هست كه در ميان اُدبا مشهور است كه مى گويند: آيا اديب و شاعر غير شيعه يافت مى شود؟! و هنگامى كه مى خواهند درباره لطافت و زيبايى شعرى مبالغه كنند مى گويند: يترفّض فى شعره! يعنى در اشعار خود روش شيعه را به كار مى بندد!

    حتى بعضى از دانشمندان (متنبى) و (ابوالعلاء) را از شيعه مى دانند و شايد بعضى از اشعار آنها هم گواه بر اين مطلب باشد.

    علاوه بر اينها در ميان شعراى شيعه جمعى ديگر را مى بينيم كه يا از (قريش) مى باشند مانند: (فضل بن عباس بن عتبة بن ابى لهب) كه شرح حال او در (اغانى) آمده است و (ابو دهبل جمحى) و (وهب بن ربيعه). و يا از (علويين) هستند مانند: (سيّد رضى) و (سيّد مرتضى) كه از بزرگان دانشمندان و ادباى شيعه محسوب مى شوند و شريف «ابو الحسن على الحمانى» فرزند محمّد بن جعفر بن محمّد شريف بن زيد بن على بن الحسين(عليه السلام) كه همه خاندان آنها از شعرا بودند، به طورى كه از «حمانى» نقل شده مى گفت: من شاعرم، پدرم هم شاعر بود، جدّم هم شاعر بود، و محمد بن صالح العلوى كه شرح حال او به ضميمه قسمتى از آثار نفيس شعرى او در اغانى آمده است.

    همچنين شريف «ابن شجرى» و بسيارى ديگر كه همه از شعراى علويين بوده اند (براى اطلاع بيشتر در اين قسمت به كتاب «نسمة السحر» فيمن تشيّع و شعر»(4) تأليف شريف يمانى مراجعه شود).

    قابل توجه اينكه در ميان شعراى «امويين» نيز عدّه اى شيعه يافت مى شوند. مانند: «عبدالرحمن بن حكم» برادر مروان بن حكم و «خالد بن سعيد بن عاص» و «مروان بن محمّد سروجى اموى» كه به خاطر دارم زمخشرى در كتاب ربيع الابرار او را به عنوان مروان بن محمّد سروجى اموى شيعه ذكر كرده است، و از جمله اشعارى كه از وى نقل شده اشعار زير است:

    يَا بَنِي هَاشِمِ بنِ عَبْدِ مُنافِ *** إنَّني مِنْكُمْ(5) بِكُلِّ مَكانِ

    أنْتُمُ صَفْوَةُ الإلهِ وَمِنْكُمْ *** جَعْفَرٌ ذُوالْجَنَاحِ وَالطَّيَرانِ

    وَعَلِيٌّ وَحَمْزَةٌ أسَدُاللهِ *** وَبِنْتُ النَّبِىِّ وَالْحَسَنانِ

    وَلَئِنْ كُنْتُ مِنْ اُمَيَّةَ أنّي *** لَبَرِيءٌ مِنْهُمْ إلَى الرَّحْمانِ

    يعنى: اى بنى هاشم! من در همه جا، و در همه مورد از شما هستم، شما برگزيده خداييد و جعفر طيار از شماست.

    اميرمؤمنان على(عليه السلام) و حمزه شير خدا و (يگانه بانوى اسلام) دختر پيامبر و امام حسن و امام حسين(عليهم السلام) از شما هستند.

    و اگر من از (بنى اميّه) هستم ولى در پيشگاه خدا از آنها (بنى اميّه) بيزارم!

    وهمچنين ابوالفرج اصفهانى صاحب كتاب معروف (اغانى) و (مقاتل الطالبيين) و ابيوردى اموى شاعر مشهور صاحب (نجديات و عراقيات) و افراد ديگرى كه الآن اسامى آنها را به خاطر ندارم.

    فراموش نمى كنم سابقاً هنگام تتبع در آثار اسلامى به عدّه قابل توجهى از شيعه كه همه از خاندان (بنى اميّه) بودند برخورد كردم كه الآن نظر به اينكه اين كتاب را بدون مراجعه جديد و بر اساس همان مطالعات و محفوظ هاى سابق مى نويسم، نمى توانم نام همه را ذكر نمايم.

    ________________________________________

    1 . وى ابوليلى بن عبدالله بن عدس بن ربيعة بن جعدة بن كعب بن ربيعه معروف به نابغه جعدى است. درباره او ر.ك: معجم الشعراء، ص 195-321; الشعر والشعراء، ص 55 و 57; غريب الحديث از ابن قتيبه، ص 360; المؤتلف والمحتلف، ص 191 ; الاستيعاب، ج 4، ص 1522-1524; اسدالغابة، ج 4، ص 221 و ج 5،

    ص 2-4; الاصابة، ج 3، ص 508; التذكرة السعدية، ص 212; البداية والنهاية، ج 6، ص 168.

    2 . به كتاب «اغانى» مراجعه شود.

    3 . درباره او ر.ك: الشعر والشعراء، ص 50; اسدالغابة، ج 4، ص 260-262; الاصابة، ج 6، ص 4-5; الاستيعاب، ج 3، ص 1335-1338; المغازى، ج 1، ص 350-351 .

    4 . نام كتاب نسمة السّحر بذكر من تشيّع وشعر وتأليف شريف ضياءالدين يوسف بن يحيى حسنى يمنى صمغانى (م 1121 هـ) كه با تحقيق: كامل سلمان البجورى در سه جلد توسط دارالمورّخ العربى، در بيروت لبنان به چاپ رسيده است.

    5 . در معجم الشعراء، ص 321، معكم آمده است.

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



     [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      بنيان گذاران علوم اسلامى   ...

    آيا اين دسته از تابعين معروف كه همه شيعه بودند مى خواستند اساس اسلام را در هم بكوبند يا دسته ديگرى از تابعين و طبقه اى كه بعد از تابعين روى كار آمدند. همان مردان بزرگى كه طراح علوم اسلامى بودند و با همت و سعى و كوشش پيگير خود علوم مختلف را پايه گذارى كردند مانند:

    ابوالاسود دوئلى مؤسس علم «نحو»(1)، خليل بن احمد فراهيدى مؤسس علم «لغت و عروض»(2)، ابومسلم معاذ بن مسلم هراء مؤسس علم «صرف». او همان كسى است كه «سيوطى» در جلد دوم «المزهر»(3) و بعضى ديگر(4) به شيعه بودنش صريحاً اعتراف كرده اند.

    يعقوب بن سكيت استاد و پيشواى «ادبيات عربى»

    همچنين بنيان گذاران تفسير مانند: عبدالله بن عباس دانشمند معروف اسلامى كه در طليعه مفسّران اسلام قرار دارد و تشيّع او مانند روز روشن است. جابر بن عبدالله انصارى، ابى بن كعب، سعيد بن جبير، سعيد بن مسيب، و محمد بن عمرو واقدى، او نخستين كسى است كه به اعتراف «ابن نديم» و عدّه اى ديگر علوم قرآن را جمع آورى كرد و از شيعيان على(عليه السلام) بود، نام كتاب تفسير او «الرغيب» است.

    همچنين بنيان گذار علم «حديث» يعنى: ابو رافع (خادم پيامبر) صاحب كتاب «الاحكام والسنن والقضايا» كه از دوستان خاص امير مؤمنان على(عليه السلام) و سرپرست بيت المال آن حضرت در كوفه بود.

    بعد از ابو رافع پسرانش على بن ابى رافع(5) منشى مخصوص على(عليه السلام) و عبيد الله بن ابى رافع به دنبال پدر، قدم برداشتند و خدمات او را تكميل نمودند نفر اوّل پس از پدرش نخستين كسى است كه در علم فقه كتاب نوشته، و نفر دوم نخستين كسى است كه در علم تاريخ و ضبط حوادث و آثار اسلامى كتابى تأليف نموده است.(6)

    ***

    همچنين مؤسسين علم «كلام و عقايد» همه شيعه بودند زيرا:

    نخستين كسى كه در علم كلام و عقايد دست به تأليف زد ابوهاشم فرزند «محمد بن حنفيه» است كه كتاب جالبى در اين زمينه نوشته.

    سپس عيسى بن روضه تابعى است كه تا زمان امام باقر(عليه السلام) زنده بود، و بر خلاف آنچه «سيوطى» تصور كرده، اين دو نفر دانشمند شيعه از واصل بن عطا و ابوحنيفه در علم كلام و عقايد پيش قدم تر بوده اند.

    پس از اين دو دانشمند، شخصيتهاى برجسته اى از شيعه در اين ميدان قدم گذاشتند مانند:

    قيس الماصر، محمّد بن على احول كه «ما» او را «مؤمن الطاق»(7) و مخالفين ما او را «شيطان الطاق» مى نامند، هشام بن الحكم، آل نوبخت(8)، كه خاندان شريف و دانشمندى بودند كه بيش از يكصدسال چراغ علم ودانش را فروزان نگاه داشته و تأليفات گرانبهايى مانند «فص الياقوت» و امثال آن از خود به يادگار گذاردند.

    جمعى از اين بزرگان مانند «هشام بن حكم» و «محمّد بن على احول» و «قيس الماصر»، و همچنين شاگردان آنها مانند: «ابوجعفر بغدادى سكاك» و «ابو مالك الضحاك الحضرمى» و «هشام بن سالم» و «يونس بن يعقوب» و نظاير آنان. با منطق نافذ و نيرومند خود چنان دردسرى براى ملاحده (دانشمندان مادى) و دانشمندان ديگر مذاهب اسلامى فراهم مى كردند و آنها را مخصوصاً در مباحث مربوط به «توحيد» و «امامت» در تنگناى استدلالات كوبنده قرار داده، و در برابر منطق نيرومند خود عاجز و ناتوان مى ساختند.

    به طورى كه اگر گفتگوها و مناظرات هر يك از اين بزرگان را (مخصوصاً هشام بن حكم) با دانشمندان ديگر در مسائل مختلف مذهبى كه متأسّفانه در كتابها پراكنده است جمع آورى كنيم، كتاب قابل توجهى را تشكيل خواهد داد.

    همچنين اگر بخواهيم نام تمام فلاسفه شيعه و علماى كلام و دانشمندان عقايد آنها را شماره كنيم و فعاليتهاى علمى آنها را شرح دهيم چندين جلد كتاب را پرخواهد نمود.

    اكنون از نويسنده «فجرالاسلام» مى پرسيم: آيا اين بزرگان مى خواستند اساس اسلام را در هم بكوبند يا مؤسسين علم تاريخ اسلام، همان بزرگ مردانى كه سيره پيامبر(صلى الله عليه وآله) و معجزات و غزوات و فضائل اخلاقى آن بزرگ پيشواى جهان اسلام را جمع آورى كردند و تصوير جالب و زنده اى از زندگى آن حضرت ترسيم نموده، و در اختيار مسلمانان گذاردند.

    آيا مى دانيد نخستين كسى كه از دانشمندان اسلام دست به اين اقدام برجسته زد ابان بن عثمان الاحمر تابعى (متوفى 140) بود كه از اصحاب امام صادق(عليه السلام)محسوب مى شود، و بعد از او هشام بن محمد بن سائب كلبى و محمد بن اسحاق مطلبى و ابومخنف ازدى(9) روش آن دانشمند را دنبال كردند، و به طور كلى مى توان گفت تمام كسانى كه در اين فن كتابى نوشته اند از خرمن علم و دانش آنها بهره مند شده اند.

    تمام اين دانشمندان كه پايه گذاران علم تاريخ اسلام و سيره پيامبر(صلى الله عليه وآله) بودند از بزرگان شيعه مى باشند و اين «قولى است كه جملگى برآنند».

    بعد از اين طبقه كه مورخين بزرگ اسلام و شخصيتهاى برجسته اين فن روى كار آمدند آنها نيز همه از شيعه بودند مانند:

    احمد بن محمد بن خالد برقى نويسنده كتاب «محاسن»

    نصربن مزاحم منقرى

    ابراهيم بن محمّد بن سعد ثقفى

    عبدالعزيز الجلودى البصرى الامامى

    احمد بن يعقوب معروف به «يعقوبى» كه تاريخ مشهور او هم در نجف اشرف و هم در اروپا به چاپ رسيده است.

    محمّد بن زكريا

    ابوعبدالله حاكم معروف به «ابن البيع»

    مسعودى مؤلف شهير «مروج الذهب»

    محمّدبن على بن طباطبا نويسنده كتاب «الآداب السلطانية»(1) و عدّه زيادى ديگر كه شمارش همه آنان كار مشكلى است.

    ________________________________________

    1 . ر.ك: تأسيس الشيعه، ص 51 ; فهرست ابن نديم، ص 66 ; مؤلف الشيعة فى صدر الاسلام، ص 20 .

    2 . تنقيح المقال، ج 1، ص 403 ش 3739; رجال نجاشى، ج 2، ص 318 ش 318; خلاصه (قسم اوّل)،

    ص 67 ; رجال ابن داود (قسم اوّل)، ص 88 ش 574; مؤلفوا الشيعة، ص 46 .

    3 . المزهر، ج 2، ص 400 .

    4 . مؤلفوا الشيعة فى صدر الاسلام، ص 44; فهرست ابن نديم، ص 194 ; رجال نجاشى، ص 216; تأسيس الشيعه، ص 283 و 298 ; الكنى والالقاب، ج 1، ص 74 ; مؤلفوا الشيعة فى صدر الاسلام، ص 16 .

    5 . رجال نجاشى، ج 1، ص 65 ; مؤلفوا الشيعة فى صدر الاسلام، ص 18 .

    6 . رجال طوسى، ج 47، ص 17 ; فهرست طوسى، ج 107، ص 464 ; تأسيس الشيعه، ص 281 و 332 ; تهذيب التهذيب، ج 7، ص 11 ; الكنى والالقاب، ج 1، ص 74 ; مؤلفوا الشيعة فى صدر الاسلام، ص8 .

    7 . محمّد بن على احول را از اين جهت «مؤمن الطاق» و گاهى «صاحب الطاق» مى گفتد كه در بازار كوفه كنار «طاق محامل» دكانى داشت، او بسيار حاضر جواب و بذله گو و خوش مجلس و از همه مهمتر مرد دانشمند و صاحب نظرى بود، گفتگوهاى جالب او با بعضى از رؤساى اهل سنّت در كتابهاى رجال معروف است.

    8 . خاندان نوبختى، تأليف عباس اقبال آشتيانى، كتابخانه طهورى، تهران; اعيان الشيعة، ج 2، ص 93 .

    9 . مؤلّفوا الشيعة، ص 40 .

    10 . وى ابن طقطقى نقيب علويين در حلّه و نجف و كربلا بود و در سال 660 متولّد و در 709 وفات كرده است. كتاب وى «الفخرى فى الآداب السلطانية والدول الاسلاميّة» درباره تاريخ خلفا و وزراى ايشان، و هم اندكى درباره سلاطين و پادشاهانى است كه در خلال فرمانروايى خلفا ظهور كرده و به فرمانروايى رسيده اند، مى باشد.

    اين كتاب بارها چاپ شده، جديدترين چاپ آن در قم توسط منشورات شريف رضى انجام شده و توسط آقاى محمد وحيد گلپايگانى به فارسى ترجمه و توسط شركت انتشارات علمى و فرهنگى منتشر شده است. الذريعة، ج 6، ص 125 .

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



     [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      آيا مى خواهند اسلام را در هم بكوبند؟   ...

    ولى… ولى ما مى خواهيم از اين نويسنده بپرسيم:

    كدام يك از طبقات شيعه مى خواسته اند اساس اسلام را درهم بكوبند؟

    آيا طبقه اوّل شيعه كه از شخصيت هاى برجسته اصحاب پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بودند مانند:

    سلمان فارسى، ابوذر، مقداد، عمار، خزيمه ذى الشهادتين، ابى التيهان، حذيفة اليمان، زبير، فضل بن عباس، عبدالله بن عباس دانشمند معروف، برادر فضل بن عباس، هاشم بن عتبة المرقال، ابى ايوب انصارى، ابان بن سعيد بن عاص برادرش خالد بن سعيد كه هر دو از طايفه بنى اميّه هستند! ابى بن كعب، بزرگ قاريان قرآن، انس بن حرث بن نبيه، كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) شنيده بود: فرزندم حسين(عليه السلام) را در زمينى به نام كربلا شهيد مى كنند، هر كدام از شما حاضر بوديد در يارى او كوتاهى نكنيد، و لذا او در ركاب پيشواى جانبازان راه حق حسين(عليه السلام)بود و شربت شهادت نوشيد.

    براى اطلاع بيشتر به كتابهاى «اصابه»(1) و «استيعاب»(2) كه از مطمئن ترين كتابهايى است كه دانشمندان اهل سنّت درباره تراجم صحابه حضرت پيغمبر(صلى الله عليه وآله)نوشته اند، مراجعه كنيد.

    اگر بخواهيم افراد شيعه را كه جزء اصحاب پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بودند يك يك بشماريم و درباره اثبات تشيّع آنها بحث كنيم قطعاً نيازمند به تأليف كتابى بزرگ خواهيم شد، ولى خوشبختانه دانشمندان شيعه اين وظيفه را از دوش ما برداشته و كتابهاى نفيسى در اين زمينه تأليف كرده اند، مانند كتاب «الدّرجات الرفيعة(3) فى طبقات الشيعة»(4) تأليف مرحوم سيّد على خان (نويسنده كتاب «سُلافه» و كتابهاى پرارزش ديگرى مانند «طراز اللغه»(5) كه يكى از بهترين كتاب هايى است كه در موضوع لغت عربى نگاشته شده است).

    با اينكه مرحوم سيّد على خان در طبقات شيعه تنها صحابه مشهور پيغمبر(صلى الله عليه وآله)را ـ گذشته از بنى هاشم مانند حمزه، جعفر، عقيل و امثال آنان ـ نام برده، بيشتر آنهايى را كه ما ذكر كرديم، در كتاب خود آورده است، به علاوه:

    عثمان بن حنيف، سهل بن حنيف، ابوسعيد خدرى، قيس بن سعد بن عباده، كه پدرش رييس طايفه انصار بود.

    بريد، براء بن مالك، خباب بن ارت، رفاعة بن مالك انصارى، ابوالطفيل عامر بن وائله، هند بن ابى هاله، جعدة بن هبيره مخزومى، ام هانى، بلال بن رباح مؤذن پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)

    غالب اينها كسانى هستند كه او در كتاب خود نام برده است.

    ولى به خاطرم مى آيد كه اسامى تمام كسانى كه در كتابهاى تراجم صحابه، مانند «اصابه» و «اسدالغابه» و «استيعاب» و امثال آنها جزء «صحابه شيعه» شمرده شده اند جمع آورى نمودم، در حدود «سيصد نفر» از اصحاب با فضيلت پيغمبر(صلى الله عليه وآله)بودند كه همه از شيعيان و ياران خاص على(عليه السلام)محسوب مى شوند، شايد اگر كسى بيش از اين تتبع و بررسى نمايد دسترسى به افراد بيشترى پيدا كند.

    ما نمى دانيم آيا اين دسته از بزرگانِ ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خواستند اساس اسلام را در هم بكوبند؟ و يا شخص امام امير مؤمنان على(عليه السلام) كه همه اعتراف دارند اگر فداكاريها و جانبازيهاى او در ميدانهاى «بدر» و «احد» و «احزاب» و مانند آن نبود هرگز شاخه هاى درخت اسلام سبز و بارور نمى شد و اين كاخ با عظمت برپا نمى گرديد.

    تا آنجا كه در حق فداكاريهاى بى خطير او گفته اند:

    بَنى الدّينَ فَاسْتَقامَ وَلَو لاَ *** ضَرْبُ مَاضِيهِ مَا اسْتَقَامَ البِنَاءُ!

    يعنى: اساس كاخ اسلام را گذارد و برپا ساخت ـ و اگر شمشير او نبود اين كاخ رفيع برپا نمى شد!

    آرى اگر فداكاريهاى او بعد از هجرت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و قبل از هجرت نبود و همچنين حمايت و پشتيبانى كامل ابوطالب پدر بزرگوارش از پيغمبر در مكه نبود طايفه قريش و گرگان درنده عرب، آيين اسلام را در نطفه خفه كرده بودند و امروز اثرى از آن ديده نمى شد.

    اما مسلمانان حق شناس! پاداش عجيبى به «ابوطالب» در برابر آن همه جانفشانى دادند، و آن اين بود كه گفته اند ابوطالب هرگز ايمان نياورد و كافر از دنيا رفت!(6)

    در حالى كه ابوسفيان، آن آتش افروز جنگ، همان مردى كه محرك و گرداننده اصلى تشكيلات دشمنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) در تمام جنگهاى ضد اسلامى بود، و هنگامى كه در برابر ارتش نيرومند اسلام زانو زد، از روى اكراه و كمال بى ميلى اظهار اسلام و ايمان نمود و با اين حال هيچ گاه از اظهار كفر و عداوت نسبت به اسلام خوددارى نمى كرد، و هم او بود كه هنگام انتقال خلافت به بنى اميّه (از زمان عثمان به بعد) گفت: «تَلَقَّفُوها يا بَني اُمَيَّةَ تَلَقُّفَ الْكُرَةِ، فَوَ الَّذِي يَحْلِفُ بِهِ أبوسُفْيان ما مِن جَنَّة وَلانار; اى بنى اميّه! خلافت را همچون يك «گوى» برباييد قسم به آن چيز كه ابوسفيان به آن سوگند ياد مى كند نه بهشتى دركار است و نه دوزخى!!».

    آرى اين ابوسفيان (با اين همه سوابق و لواحق!) به عقيده آنها مسلمان از دنيا رفته است ولى حامى اسلام ابوطالب كافر و غير مسلمان!

    با اينكه كمترين اعتراف ابوطالب درباره اسلام اين است:

    وَلَقَدْ عَلِمْتُ بِأَنَّ دِينَ مُحَمَّد *** مِنْ خَيْرِ أدْيَانِ الْبَرِيَّةِ دِيْنا!(7)

    يعنى: به طور قطع دانستم كه آيين محمّد(صلى الله عليه وآله) بهترين آيين هاى مردم دنياست.

    آيا ابوطالب آنچنان مرد ضعيف الاراده و كم فكرى است كه يقيناً بداند آيين و دين پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله)بهترين آيين هاست و در عين حال از آن پيروى نكند واز مردم بترسد؟! نه، هرگز. مگر او سيدالبطحا و بزرگ مردم مكّه نبود؟

    از داستان ابوطالب و ايمان او بگذريم و به اصل گفتار، يعنى موضوع كسانى كه مى خواستند اساس اسلام را درهم بكوبند! برگرديم:

    آيا اين اصحاب با فضيلت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مى خواستند اساس اسلام را در هم بكوبند يا طبقه اى كه بعد از آنها روى كار آمدند يعنى طبقه «تابعين»(8) و افراد با ايمان و باشخصيتى مانند:

    احنف بن قيس، سويد بن غفله، عطيه عوفى، حكم بن عتيبه، سالم بن ابى جعد، حسن بن صالح، سعيد بن جبير، سعيد بن مسيب، اصبغ بن نباته، سليمان بن مهران اعمش، يحيى بن يعمر عدوانى (معاصر حجاج(9)) و مانند آنها كه اگر بخواهيم اسامى همه را با ادلّه تشيّع آنها ذكر كنيم سخن به درازا مى كشد.

    ________________________________________

    1 . الاصابة، تأليف ابن حجر (ت 852)، ج 1، ص 68 .

    2 . الاستيعاب، تأليف ابن عبدالبر (ت 456) در هامش الاصابة، ج 1، ص 74 .

    3 . ر.ك: الدرجات الرفيعه، ص 79-459 طبع نجف; الفصول المهمة فى تأليف الامّة، ط 3، نجف، 177-192، اسامى 250 نفر از اصحاب رسول الله(صلى الله عليه وآله)را كه همگى شيعه بودند نقل مى كند; هوية التشيّع از دكتر وائلى، ص 34 ; شخصيت هاى اسلامى شيعه بحث هاى استاد جعفر سبحانى، نگارش و تحقيق مهدى پيشوايى.

    4 . اين كتاب اخيراً در مطبعه حيدريه نجف اشرف به چاپ رسيده است.

    5 . نسخه خطى نفيسى از اين كتاب كه در سه جلد نوشته شده و جلد سوم آن به خط خود مؤلف مى باشد در كتابخانه مرحوم كاشف الغطا موجود است.

    6 . ابن ابى الحديد گويد:

    ولو لا ابوطالب وابنه *** لما مثل الدين شخص فتام

    فذاك بمكة اوى و حامى *** وذاك بيثرب جسّ الحمام

    شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 84.

    درباره ايمان ابوطالب ر.ك: اوائل المقالات، ص 13; روضة الواعظين، ص 138; بحارالانوار، ج 35، ص 138; الغدير، ج 7، ص 384; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 165; مجمع البيان، ج 2، ص 287 .

    7 . با كمال تأسف بايد اين حقيقت را فاش كرد كه تمام كسانى كه به نحوى از انحا با على(عليه السلام) ارتباطى داشته اند، مواجه با سيل مخرب تبليغات مسموم بنى اميّه شدند و آثار آن هنوز در بعضى كتابهاى اهل سنّت باقى است، نه تنها ابوطالب پدر مهربان و بزرگوار على(عليه السلام) و حامى بزرگ اسلام و حضرت پيغمبر(صلى الله عليه وآله)مورد هجوم اين سيل تبليغاتى شد، بلكه ابوذر، عمّار، قنبر و… نيز مستثنا نماندند. براى پى بردن به ايمان خالص ابوطالب حامى اسلام مى توانيد به كتابهاى «ابوطالب مؤمن قريش» و «الغدير» جلد هفتم مراجعه نموده و مدارك فراوان جالبى را كه از طريق اهل سنّت درباره ايمان ابوطالب نقل شده مطالعه فرماييد. الاستيعاب، ج 4، ص 87 ; مروج الذهب، ج 3، ص 86 .

    8 . «تابعين» پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را درك نكرده بودند و معمولا از شاگردان «صحابه» بودند.

    9 . او مصاحب حجاج نيست ولى چون با حجاج صحبتى كرده مؤلف محترم تعبير صاحب الحجاج راآورده و مترجم ارجمند هم به معاصر ترجمه كرده است.

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



     [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      بيش از اين سكوت روا نبود   ...

    اين امور و جريانات زياد ديگرى مانند آن كه در روزنامه هاى مصر و سوريه و امثال آنها مى بينيم و مقالات مسمومى كه گاه و بى گاه در اين زمينه منتشر مى شود، و هر گونه تهمت و افترايى نسبت به شيعه مى بندند، در حالى كه آنها از تمام اتهامات ـ مانند يوسف و برادرش ـ پاك و مبرا هستند، ولى بدبختانه درد «نادانى و تعصب» درد بى درمانى است كه اطبا را نيز خسته كرده است!

    آرى به دنبال اين جريانات فكر كردم نهايت ظلم و بى انصافى است كه بيش از اين سكوت كنم، نه از اين جهت كه ظلم و ستمى بر شيعه باشد و بخواهم در برابر سيل اين تهمتها از آنها دفاع كنم، بلكه از اين نظر كه بالاترين و مهمترين هدف همان است كه پرده هاى نادانى را از برابر چشم عموم مسلمانان جهان كنار بزنيم، تا افراد منصف، در افكار خود تجديد نظر كرده راه اعتدال پيش گيرند، و نسبت به افراد لجوج و معاند نيز اتمام حجت شود، و جاى سرزنش و ملامت در مورد علما و دانشمندان شيعه باقى نماند كه چرا آنها در معرفى مذهب خود كوتاهى كرده اند.

    و از اين رو اميد مى رود در سايه اين بحثها پيوندهاى محبّت و دوستى در ميان مسلمانان محكم گردد و آثار خصومت و دشمنى برچيده شود، زيرا هر انسانى مخصوصاً در عصر ما درك مى كند كه اتحاد و رفع اختلاف يكى از لازمترين امورى است كه بشر در ادامه زندگى اجتماعى به آن نيازمند مى باشد.

    شايد نويسنده كتاب «فجرالاسلام» كه انبوه ابرهاى متراكم ظلم و تاريكى او را از هر سو احاطه كرده است ديگر درباره شيعه ننويسد:

    «وَالْحَقِّ أنّ التشَيُّعَ مَأوى يَلْجَأُ إلَيْهِ كُلُّ مَنْ أرادَ هَدْمَ الإسْلامِ لِعَداوَة أو حِقْد، وَ مَنْ يُريدُ إدْخاَلَ تَعالِيمِ آبائِهِ مِنْ يَهودِيّة وَنَصْرانِيَّة وَ زَرادَشْتِيَّة»!(1)

    يعنى: «حق اين است كه آيين تشيّع پناهگاهى است كه هر كس مى خواهد اساس اسلام را بر اثر عداوت يا حسد درهم بكوبد به آن پناه مى برد، همچنين كسانى كه مى خواهند تعليمات پدران يهودى يا نصرانى يا زرتشتى خود را وارد اسلام كنند، اغراض شوم خود را در پناه آيين تشيّع انجام مى دهند»!.

    تا آنجا كه مى گويد:

    «آثار يهوديت در تشيّع به صورت اعتقاد به «رجعت» و بازگشت امامان، خودنمايى كرده است! شيعه مى گويد: آتش دوزخ بر همه شيعيان ـ جز افراد كمى ـ حرام است، اين سخن درست مانند ادعاى يهود است كه مى گفتند: «(لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَعْدُودَةً); هرگز آتش دوزخ جز چند روزى معدودى به ما نخواهد رسيد».(2)

    آثار نصرانيّت نيز در تشيّع در اين جمله ظاهر شده است كه مى گويند: «نسبت امام به خدا مانند نسبت مسيح است به او»! و نيز مى گويند: «لاهوت (عالم ماوراى طبيعت) با ناسوت (عالم طبيعت) در وجود امام بايكديگر متحد شده و به هم پيوسته است، و سلسله نبوّت و رسالت هرگز قطع نمى شود و در روى زمين خواهد بود، هر كس با لاهوت متحد باشد پيامبر است»!

    «عقيده به تناسخ ارواح(3)، تجسم خدا(4)، حلول(5)ومانندآن ازعقايد برهمائيها(6)و فلاسفه و مجوسيهاى پيش از اسلام همه در زير نقاب تشيّع و با استفاده از اين عنوان در محيط هاى اسلامى ظهور كرده است!!…».

    اين بود قسمتى از سخنان احمد امين در كتاب فجر الاسلام.

    البتّه اگر ملاحظه حفظ وحدت مسلمين و ترس از گل آلود شدن چشمه صاف محبّت و برافروختن آتش كينه و دشمنى نبود و گفتار ما مشمول جمله حكيمانه «لاَ تَنْهَ عَنْ خُلُق وَتَأْتِي مِثْلَهُ; رطب خورده منع رطب چون كند!؟» نمى شد به احمد امين ثابت مى كرديم چه كسانى مى خواهند اساس اسلام را در هم بكوبند و اتحاد مسلمين را با عوامل ايجاد تفرقه و نفاق برهم بزنند و سيادت و عظمت آنها را بر باد دهند؟

    ________________________________________

    1 . فجرالاسلام، ص 230.

    2 . سوره بقره، آيه 80 .

    3 . منظور از «تناسح ارواح» اين است كه روح انسانى پس از مرگ بلافاصله به بدن انسان ديگر، يا حيوان، يا گياه، يا جمادى انتقال يابد، ولى معروف همان انتقال به بدن انسان ديگر يا حيوان است.

    بعضى از فلاسفه (مانند صدرالمتأهلين شيرازى) براى هر يك از اين صور چهارگانه اسم خاصى قايل شده اند: انتقال روح انسان را به بدن انسان ديگر «نسخ» و به بدن حيوانى «مسخ» و به جسم گياهى «فسخ» و به جمادى «رسخ» ناميده اند.

    تناسخ از نظر محققان فلاسفه و دانشمندان عقايد و كلام باطل است و دلايل گوناگونى بر بطلان آن در كتابهاى «فلسفه» و «كلام» ذكر نموده اند (به كتاب اسفار و شرح تجريد، به عنوان نمونه مراجعه فرماييد).

    4 . عقيده به جسميت خداوند يكى از خرافى ترين عقايدى است كه در ميان طايفه كوچكى از مسلمانان به تقليد از مذاهب خرافى گذشته پيدا شد، اين عدّه را «مجسمه» و گاهى «مشبهه» مى نامند، اينها عقيده داشته اند كه خدا جسم دارد و براى او بدن و چشم و گوش و دست و پا و محل و چيزهاى ديگر قايل بوده اند!

    شهرستانى نويسنده كتاب ملل و نحل معتقد است كه اصل عقيده تجسم خدا از افكار يهود وارد اسلام شده است، ولى مطالعه اديان گذاشته به ما نشان مى دهد اين عقيده اختصاص به بعضى از يهود نداشته، بلكه همواره در ميان ملل عقب افتاده چنين طرز فكرى بوده است، و هر قدر به عقب تر برگرديم و اعتقاد انسانهاى گذشته را مورد بررسى قرار دهيم مظاهر اين عقيده در ميان آنها بيشتر ديده مى شود، توجه به بت و پرستى نيز يكى از همين مظاهر است، اصولا اقوام و مللى كه طرز فكر آنها بسيار سطحى و پايين بوده قادر نبوده اند كه مسأله «تجرد ذات خدا» را تصور كنند تا چه رسد به اينكه اعتقاد پيدا كنند، و لذا همواره فكرشان درباره خدا به جسم و موجودى مانند خودشان متوجه مى شد.

    به نظر مى رسد كه سرچشمه اصلى اين عقيده در ميان بعضى از مسلمانان، جمود محض روى پاره اى از تعبيرات قرآن مجيد مانند (يَدُ اللهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ) (بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ) بوده است. درحالى كه كاملا واضح است كه «دست» در اين موارد به معناى «قدرت» مى باشد (يعنى قدرت خدا مافوق همه قدرتهاست، او مغلوب و محكوم هيچ حكمى نيست بلكه بر همه غالب و حاكم است).

    خوشبختانه طرفداران اين عقيده در مسلمانان، تقريباً منقرض شده اند، حتى در گذشته نيز كسى جز پاره اى از افراد سطحى و كاملا بى مايه طرفدار نداشته است.

    آيات مختلف قرآن مجيد كه بزرگترين سند زنده اسلامى است (گذشته از دلايل عقلى) باطل بودن عقيده جسميت خدا را با مال وضوح شرح داده است (براى توضيح بيشتر به كتاب «خدا را چگونه بشناسيم» تأليف «نگارنده» مراجعه شود).

    5 . «حلوليان» كسانى بوده اند كه اعتقاد داشتند ممكن است خداوند در بشرى حلول كند و در كتابهاى «ملل و نحل» فرقه هاى متعددى براى آنها ذكر نموده اند «خطابيه، سبائيه، حلاجيه، مغيريه و عذافره» و امثال اينها كه خوشبختانه امروز اثرى از آنها نيست، در كلمات بعضى از فرق تصوف نيز تعبيراتى كه حاكى از حلول است ديده مى شود، و در هر صورت ترديد نيست كه اين عقيده جزء عقايد خرافى است و دلايل قطعى درباره صفات خدا بطلان اين گونه عقايد را اثبات مى كند.

    6 . «براهمه» يا «برهمائيها» پيروان يكى از مذاهب معروف هندوستان هستند كه مى گويند اين نام از اسم يكى از پيشوايان آنها به نام «برهام» گرفته شده است. اينها اعتقاد به پيامبرى هيچ كس ندارند و اصولا فرستادن پيامبر را محال عقلى مى شمردند! پيشوايان آنها خود را مصلحانى قلمداد مى كرده اند كه براى اصلاح جامعه انسانيّت از طرق عقلانى مى كوشيده اند. بطلان اين عقيده را در كتاب «رهبران بزرگ» تشريح كرده ايم.

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



     [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      وحشى هاى بيابان!   ...

    چند ماه قبل يكى از جوانان مهذب از يك خانواده بزرگ شيعه از «بغداد» براى من نوشت در سفرى كه به استان «دليم» استانى كه متصل به استان بغداد است. و اكثر اهالى آن اهل سنّت هستند نموده در جلسات آنها شركت مى كرده، آنها از سخنان و ادب و حسن مجلس اين جوان لذت مى برند و ابراز خوشوقتى مى كنند، اما همين كه متوجه مى شوند كه او شيعه است، ضمن اظهار تعجب مى گويند: ما گمان نمى كرديم در ميان اين جمعيّت اخلاق و ادبى وجود داشته باشد تا چه رسد به علم و دانش و دين! ما آنها را يك مشت وحشى هاى بيابان و صحرا مى پنداشتيم!!

    اين جوان كوشش داشت كه با سرزنشهاى تند خود عواطف مرا برانگيزد و با خواهشهاى مكرر مرا وادار به نوشتن رساله مختصرى درباره شيعه، به منظور نشر در ميان اين گونه افراد بى خبر بنمايد، تا آنها هر چند به مقدار كمى با عقايد و افكار و اوضاع شيعه آشنا شوند.

    مدتى بعد اين جوان به منظور ييلاق به «سوريه» رفته بود و از آنجا به مصر، او پس از بررسى و مطالعه در حالات مسلمانان آن نقاط به من نوشت:

    «طرز قضاوت اهالى مصر درباره شيعه همان طرز قضاوت اهالى استان «دليم» است كه به شما اطلاع دادم و جريان، عين همان جريان مى باشد»!

    سپس اضافه كرده بود:

    «آيا موقع آن نرسيده كه به وعده خود وفا كنيد و به اين وظيفه واجب كه بر دوش شماست قيام نماييد؟ زيرا قيافه شيعه در نظر آنها به بدترين صورت ممكن مجسم شده است»…

    و بحثهاى ديگرى نيز در اين زمينه نگاشته، و اگر چه مشروح و مفصل نوشته بود ولى همه عين حقيقت بود.

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



     [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      سبب تأليف اين كتاب   ...

    دوسال پيش يكى از جوانان پرشور كه با يك هيأت علمى از طرف دولت «عراق» براى تحصيل در «دارالعلوم العليا» به «مصر» فرستاده شده بود ضمن نامه مشروحى به من نوشت:

    «… من با بعضى از دانشمندان و علماى بزرگ دانشگاه «الازهر» رفت و آمد دارم و گاه و بى گاه سخن از «نجف اشرف» و علما و دانشمندان آن و نوع تحصيل در اين مركز بزرگ علمى و چگونگى شركت دانشجويان دينى از نقاط مختلف در آن به ميان مى آيد.

    من مشاهده مى كنم كه «علماى الازهر» اهميّت فوق العاده اى براى «علماى نجف» قايل هستند و افكار بلندشان را مى ستايند; ولى غالباً به دنبال مدح و تمجيد اين جمله را اضافه مى كنند: «اما… متأسّفانه شيعه هستند!».

    اين جوان سپس مى نويسد:

    «من از اين گفتار بسيار تعجب مى كردم و مى گفتم: مگر شيعه بودن گناه است؟ مگر شيعه ها يكى از مذاهب مسلمانان نيستند؟!».

    ولى آنها در جواب، مطالبى مى گويند كه با كمال تأسف خلاصه اش اين مى شود:

    «نخير، شيعه ها مسلمان نيستند، و مذهب تشيّع از اسلام جداست; اصلا سزاوار نيست دين ومذهب شناخته شود، اين آيينى است كه «ايرانيان»

    آن را اختراع كرده اند، يك موضوع سياسى است كه براى واژگون كردن حكومت «بنى اميّه» و مستقل ساختن «حكومت عباسى» به وجود آمد و كمترين ارتباطى با اديان آسمانى ندارد!!».

    اين جوان سپس اضافه مى كند:

    «وهمان طور كه حضرتعالى مى دانيد من جوان كم سنى هستم و از اصول پيدايش مذاهب و فلسفه به وجود آمدن و پيشرفت آنها اطلاعى ندارم و من نمى دانم اين مذاهب از كجا به وجود آمده اند و چگونه انتشار يافته اند؟

    من از گفتگوهايى كه اين شخصيت هاى برجسته، كه از دانشمندان بزرگ اهل سنّت محسوب مى شوند، درباره مذهب تشيّع انجام مى دهند به ترديد افتاده ام و نزديك است راستى در مسلمان بودن اين گروه ترديد كنم تا چه رسد درست بودن مذهب آنها!…».

    سپس از من تقاضا كرده كه روح مطلب و عين حقيقت را براى او در اين زمينه بيان كنم شايد آتش شك و ترديد او با آب يقين و اطمينان خاموش گردد و از اين سرگردانى نجات يابد.

    او مى نويسد:

    «اگر مرا از اين سرگردانى نجات ندهيد مسئوليت لغزش يا گمراهى من مستقيماً متوجه شماست»!

    من در پاسخ او تا آنجا كه از طريق مكاتبه ممكن بود و با افكار آن جوان مطابق بود مطالبى نوشتم، مطالبى كه اميد مى رفت در سايه آن كابوس شك و ترديد را از دل او دور سازد.

    ولى بيش از آنچه آن جوان به شك و ترديد افتاده بود من به تعجب افتادم.

    من هنوز نمى توانستم اين موضوع را باور كنم.

    فكر مى كردم چگونه ممكن است علما و دانشمندان شهرهايى كه در طليعه بلاد علمى اسلامى قرار دارند و نه تنها مورد توجه «عربها» بلكه تمام «مسلمانان جهان» مى باشند، اين چنين در روشن ساختن حقايق و دريدن پرده هاى دروغ كه غالباً مولود اغراض شخصى و هوا و هوسها بوده و يا از اعتماد به مطالب ساختگى افراد نادان سرچشمه گرفته است، گرفتار بى خبرى شوند؟

    نه، من هرگز نمى توانستم گفتار آن جوان را باور كنم تا اينكه در همان ايّام، كتاب نويسنده معروف «احمد امين» به نام «فجرالاسلام»، به دستم رسيد.

    در خلال مطالعه اين كتاب به بحثى كه درباره شيعه كرده بود رسيدم ديدم چنان با بى خبرى بحث كرده كه بالاتر از آن قابل تصور نيست.

    اگر كسى امروز در دور افتاده ترين نقاط «چين» باشد و درباره شيعه «چنين مطالبى» بنويسد مسلّماً معذور نيست، و در خور هرگونه سرزنش مى باشد، و همين موضوع مدرك روشنى بر صدق گفتار من، به دستم داد.

    * * *

    من پيش خود فكر مى كردم هنگامى كه يك نويسنده معروف كتابى مى نويسد و مى خواهد آن را در ميان جمعيّتى كه خداوند صريحاً در قرآن مجيد آنها را برادر يكديگر معرفى كرده، منتشر سازد، و در حالى كه اطلاع از وضع اين جمعيّت براى او بسيار سهل و آسان بوده است، با اين همه آن طور دروغ پردازى مى كند و تهمت و افترا بر اين گروه مى بندد; ديگر چه انتظارى از توده مردم و افراد ناآگاه مى توان داشت؟!

    با اينكه هر انسان با شعورى مى داند امروز تا چه اندازه ما نيازمند به تحكيم پيوندهاى محبّت و دوستى و اتحاد هستيم.

    مسلمانان جهان نمى توانند بدون حفظ اصول اتحاد و همبستگى به زندگى خود ادامه دهند، نه «زندگى» آبرومندى خواهند داشت و نه «مرگ با شرافتى»!

    راستى اگر مسلمانان حقيقت مذهب شيعه را در مى يافتند و منصفانه درباره برادران خود قضاوت مى كردند اين گونه نشريات آلوده و مسموم را كه بذر نفاق و دشمنى در ميان مسلمانان مى افشاند و بزرگترين اسلحه به دست استعمارگران و آنهايى كه با تمام مذاهب دشمنى دارند، مى دهد، نابود مى ساختند.

    آيا اين سخن «احمد امين»(1) كه مى گويد: «تشيّع هميشه پناهگاهى بوده براى كسانى كه مى خواسته اند اسلام را نابود كنند»!(2) آتش كينه و عداوت را در قلوب عموم شيعيان جهان روشن نمى سازد؟

    او اين گفتار بى اساس را مى نويسد در حالى كه مى داند سيل انتقاد به دنبال او سرازير مى گردد، و با اين كار احساسات ميليونها جمعيّت كه گروه بزرگى از مسلمانان را تشكيل مى دهند جريحه دار مى سازد.

    از اتفاقات عجيب اينكه همين آقاى «احمد امين» در سال گذشته (1349 هجرى) پس از انتشار كتاب مزبور و اطلاع بسيارى از دانشمندان نجف از آن به اتّفاق هيأتى از دانشمندان و دانشجويان مصرى كه در حدود 30 نفر بودند به نجف اشرف شهر علم و دانش، آمد و به زيارت باب مدينة العلم (آستان مقدس اميرمؤمنان على(عليه السلام)) مشرف گرديد. او به اتّفاق دوستانش در يكى از شبهاى ماه مبارك رمضان به ديدن ما آمد، مجلس پر جمعيّتى بود و مقدارى از شب را با ما گذارندند.

    من او را با ملايمت سرزنش كردم، ولى نمى خواستم همه گفتنى ها را بگويم بلكه با الهام گرفتن از قرآن مجيد: «(وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً … وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً); و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند،) به آنها سلام مى گويند… و هنگامى كه با لغو و بيهودگى برخورد كنند بزرگوارانه از آن مى گذرند»(3)، از خيلى مطالب صرف نظر نمودم.

    آخرين عذر او اين بود كه اطلاع و مدارك كافى درباره شيعه نداشته است! من گفتم اين سخن صحيح نيست، كسى كه مى خواهد درباره موضوعى كتاب بنويسد بايد قبل از هر چيز مدارك و لوازم كار را به طور كامل آماده سازد و در اطراف آن بررسى تمام بنمايد، بدون اين جايز نيست پيرامون آن موضوع بگردد.

    نمى دانم چرا كتابخانه هاى شيعه ـ و از جمله همين كتابخانه ما كه در حدود پنج هزار جلد كتاب دارد ـ اكثر كتابهاى آن از دانشمندان اهل سنّت است با اينكه در شهرى مانند «نجف» قرار گرفته كه از هر جهت جز از نظر علم و فضيلت، يك شهر فقير محسوب مى شود، ولى كتابخانه هاى قاهره با آن همه عظمت و موقعيت، از كتابهاى شيعه، جز به مقدار كمى، خالى است!(4)

    آرى، آنها هيچ اطلاعى درباره «شيعه» ندارند، اما همه چيز هم درباره آنها مى نويسند! و از اين عجيب تر و زننده تر اينكه عدّه اى اهل سنّت عراق، با آن همه نزديكى و هم جوارى نيز از وضع شيعه بى خبرند!

    ________________________________________

    1 . «احمد امين مصرى» آثارى دارد به نام هاى «حياتى»، «ضحى الاسلام»، «فجرالاسلام»; در اين سه كتاب از شيعه و معتقدات آنان انتقاد كرده و در زعماء الاصلاح خود، محمد بن عبدالوهاب را ستوده است. درباره او ر.ك: فرهنگ اعلام تاريخ اسلام، ج 1.

    2 . فجر الاسلام، ص 230.

    3 . سوره فرقان، آيه 63-72.

    4 . نه تنها كتابخانه هايى مثل كتابخانه كاشف الغطا، كه آن روز پنج هزار جلد كتاب داشته و امروز از ده هزار جلد هم متجاوز است، و داراى تعداد زيادى از كتابهاى دانشمندان اهل سنّت مى باشد، بلكه كتابخانه هاى خصوصى كه هر يك از دانشمندان و نويسندگان و گويندگان شيعه در منازل و مركز مطالعه خود دارند غالباً تعداد زيادى از اين كتابهاى در آن وجود دارد.

    و از اين مهمتر اينكه دانشمندان ما در غالب بحثها ـ اعم از بحثهاى فقهى، كلامى، تفسيرى، و اصولى ـ اقوال علماى اهل سنّت را نيز ذكر كرده و مورد گفتگو و بحث آزاد قرار مى دهند، و در حقيقت همواره بحثهاى آنها به صورت «بحث مقارن» و «تطبيقى» است، يعنى نه فقط در مباحث فقهى بلكه در تمام علوم اسلامى. عقايد و نظرات گوناگون را با مدارك و دلايل آن مقابل يكديگر مى چينند و عقيده و نظر صحيح را از ميان آنها انتخاب مى كنند.

    اين شيوه بحث، عالى ترين و مفيدترين شيوه هاست كه دنياى امروز نيز آن را پذيرفته، و در بسيارى از علوم از جمله «حقوق» عملى شده است، در حقيقت «بحث آزاد»بدون اين روش مفهوم ندارد.

    اما چرا شيعه در مباحث علمى اين روش را انتخاب كرده، در حالى كه ديگران از آن ابا دارند؟

    به عقيده ما نكته اش اين است كه شيعه به منطق و قدرت دلايل خود معتقد است ولذا ابايى از ذكر نظرات و دلايل ديگران ندارد، ولى طرز بحث غير آزاد و يك جانبه ديگران نشان مى دهد كه آنها گويا در قدرت برابرى با مدارك شيعه ترديد دارند و يا اينكه موج تبليغات ضد شيعه در ميان آنها به قدرى قوى است كه اصلا احتمال برخورد به نظرات تازه و قابل ملاحظه اى در كتابهاى شيعه نمى دهند! و يا اصلا از وجود چنين كتابهايى بى خبرند!

    هر يك از اين احتمالات سه گانه باشد، جداً مايه تأسف است. و اگر در گذشته ممكن بود اين طرز بحث قابل قبول باشد در دنياى كنونى و عصر ما اين روش به كلى مردود است و از نظر مطالعات عميق علمى قابل اعتماد نمى باشد.

    ما اميدواريم همان طور كه ما با شهامت و بى نظرى و در يك محيط كاملا علمى و منطقى افكار و عقايد برادران اهل سنّت را مورد بحث و گفتگو قرار مى دهيم آنها هم اين روش را دنبال كنندو از بحث آزاد نهراسند، مسلّماً اين روش نه تنها كمك مؤثرى به اتحاد و وحدت كلمه مسلمين خواهد نمود، بلكه افق هاى تازه اى در مسائل علمى آشكار خواهد ساخت.

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



     [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      مسلمانان چگونه مى توانند متّحد شوند؟   ...

    امروز هيچ فرد آگاهى در شرق و غرب جهان پيدا نمى شود كه ضرورت اتحاد و اتّفاق و زيانهاى پراكندگى و نفاق را درك نكرده باشد. اين موضوع امروز به يك امر بديهى و آشكارى درآمده است و همان طور كه حالات درونى خود مانند بيمارى و صحت، تشنگى و گرسنگى را احساس مى كنند اين حقيقت را نيز كاملا احساس مى نمايند.

    البتّه در اينجا سهم كوششهاى خستگى ناپذير، و تلاش هاى پى گير افراد اصلاح طلب و بافضيلتى را كه در سالهاى اخير در اين راه قدم برداشتند، نبايد فراموش كرد.

    آنها همچون يك «معلم ماهر» با صداى رسا اين حقيقت را براى مسلمين تشريح نمودند، و يا همچون «طبيب حاذقى» كه نوع بيمارى و همچنين داروى منحصر به فرد را تشخيص داده، مردم را با اصرار هر چه تمامتر به استعمال اين داروى نجات بخش، براى ريشه كن ساختن اين بيمارى كثيف و خطرناك، پيش از آنكه به حيات آنها خاتمه دهد و آنها را در رديف گذشتگان و مردگان قرار دهد، تشويق نمودند.

    اين مردان مصلح فرياد زدند، و همه مسلمانان صداى آنها را شنيدند، گفتند: بيمارى خطرناك مسلمانان امروز پراكندگى و عدم انسجام آنهاست و تنها داروى حيات بخش براى آنها و همان طور براى گذشتگان اتحاد و اتّفاق و همكارى با يكديگر و بدور افكندن تمام عوامل عداوت و كينه و دشمنى بوده و خواهد بود.

    كوشش و تلاش براى وصول به اين هدف مقدس و عالى همواره جزء برنامه زندگى مردان بزرگى بوده است كه خداوند چشم بصيرت آنها را روشن و كانون دل آنان را مركز تصميم و اخلاص براى حفظ مصالح اين امّت قرار داده است.

    آنها هميشه مردم را به اين اتحاد مقدس ـ اتحاد پيروان توحيد ـ و اجتماع همه مسلمين در سايه پرچم پرافتخار «لااله الاالله. محمّد رسول الله(صلى الله عليه وآله)» از هر نژاد و هر مذهب دعوت نموده اند.

    آنها مردم را به سوى اين نعمت بزرگ، اين دستاويز محكم، اين پيوند ناگسستنى كه خدا توصيه كرده است، دعوت مى نمايند; زيرا حيات جاويدان و نجات امّت اسلامى جز در سايه آن ميسّر نيست، و در غير اينصورت مرگ و نابودى ابدى در انتظار آنها خواهد بود.

    اينها دعوت كنندگان به وحدت و مشعلداران توحيدند، اينها دعوت كننده به سوى حق و پيامبران حقيقت، و فرستادگان خدا به سوى مردم اين عصرند. اينها به حقايق فراموش شده اسلام حيات نوينى مى بخشند و آثار ارزش هاى دينى اسلام را كه گرد و غبار غفلت آنها را فرا گرفته، بار ديگر فروغ مى بخشند.

    در سايه همين كوششها و تلاشهاى مداوم است كه طليعه پيروزى آشكار شده و روح پاك و تازه اى در مسلمانان به جنبش درآمده است، كم كم به يكديگر نزديك مى شوند و از احوال يكديگر با خبر مى گردند.

    نخستين پرتو اين حقيقت و اوّلين بذر اين فكر در «مؤتمر بزرگ اسلامى» شهر «قدس» پاشيده شد. آن روز جمعى از بزرگان جوامع اسلامى براى بررسى مسائل مهم و حياتى مسلمين و مبادله مراتب دوستى و محبّت، بدون توجه به اختلاف مناطق جغرافيايى و نژاد و مليت و مذهب، در آنجا گرد آمده بودند. اجتماعى كه در نوع خود بى نظير و چشم تمام مسلمانان به آن دوخته شده بود، و خارى در چشم دشمن محسوب مى شد، و حسابهاى زيادى روى آن شده بود.

    ولى على رغم اين مجاهدتها و فداكاريها كه اين بزرگان براى نيل به هدف مذكور و پاشيدن بذر اتحاد در افكار عمومى مسلمانان به اميد اينكه روزى نهال برومندى گردد و همه از ثمرات لذت بخش آن بهره مند شوند; آرى على رغم اين همه رؤياهاى شيرين و طلايى، تنها به سخن ـ همان طور كه عادت معمولى ماست ـ قناعت شد و هيچ قدم مثبت عملى و مفيدى برداشته نشد.

    تنها به ظواهر پرداختيم و از حقايق دور مانديم، از هر چيز به پوست آن راضى شديم و به مغز اهميّت نداديم، به عكس نياكان ما، همان مسلمانان فعال و پر جنبشى كه قبل از آنكه بگويند، عمل نشان مى دادند و پيش از آنكه حرف بزنند، تصميم مى گرفتند; اينها صفات برجسته اى است كه ديگران از ما اقتباس نمودند و جلو افتادند و ما عقب مانديم در حالى كه پيشرو اين قافله همواره ما بوديم.

    اين نتيجه كار ما بود و مقتضاى قانون لايتغير آفرينش «(سُنَّةَ اللهِ الَّتِى قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِيلا); اين سنّت الهى است كه در گذشته نيز بوده است; و هرگز براى سنّت الهى تغيير و تبديلى نخواهى يافت».(1)

    ***

    عيب بزرگ ما اينجاست كه تصور مى كنيم همين كه بگوييم: «مسلمانان جهان دست دوستى و اتحاد به يكديگر داده اند» و دهان خود را با اين جمله پر كرده، و صفحات مطبوعات را به آن سياه نماييم، مطلب تمام است; و با همين يك جمله ما متحد شديم و يك ملت زنده و سربلند به وجود آورديم كه مى تواند مقام شايسته خود را در ميان ملتهاى جهان احراز كند! اشتباه ما همين جاست.(2)

    زيرا عملا مى بينيم روز به روز عقب تر مى رويم و آن همه گفته هاى بى عمل هيچ اثرى بر ما نگذاشته است و تنها چند لحظه گوش ما از شنيدن آنها لذت برده است ولى بعداً همچون «سرابى» محو گشته است «(وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابِ بِقِيعَة يَحْسَبُهُ الظَّمْـَانُ مَآءً حَتَّى إِذَا جَآءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً); كسانى كه كافر شدند، اعمالشان همچون سرابى است در يك كوير كه انسان تشنه از دور آن را آب مى پندارد، امّا هنگامى كه به سراغ آن مى آيد چيزى نمى يابد».(3)

    اگر وضع به همين منوال ادامه يابد محال است مسلمانان بتوانند موقعيت خود را حفظ كنند و به اتحاد حقيقى نايل گردند و كيان خويش را در جامعه بشريت تثبيت نمايند. اگر چه هزاران كتاب و مقاله در زمينه «وحدت» بنويسند و شرق و غرب زمين را با كلمه «اتحاد» و آنچه را مترادف آن است پر كنند و با سخنرانى هاى زيبا و فصيح و اشعار و قصايد دل انگيز، داد سخن بدهند.

    مسلّماً هيچ يك از اينها، تا عمل جدى و يك جنبش واقعى و همه جانبه، توأم با تجديد نظر در اخلاق و ملكات گذشته نباشد، به هيچ عنوان تأثيرى نخواهد داشت.

    مسلمانان بايد هوا و هوسهاى سركش خود را با نيروى عقل و تفكر مهار كنند، و مصالح برادران دينى خود را همچون مصالح خويش بدانند، همان طور كه براى حفظ منافع خود مى كوشند براى حفظ منافع ديگران نيز بكوشند; مسلمانان بايد كينه و حسد را از صفحه دلها بشويند و با چشم دوستى و محبّت به يكديگر نگاه كنند نه به چشم دشمنى و عداوت و خشم!

    مسلمانان بايد اين واقعيت وجدانى و ضرورى را كاملا احساس نمايند كه سربلندى هر كس بستگى به سربلندى برادران او دارد; همه يار و مددكار يكديگرند، آيا هيچ كس از كمك به يار و مددكار خود مضايقه مى كند؟

    اما متأسّفانه بدست آوردن اين درجات عالى كار آسانى نيست! كيست كه حاضر باشد در همه چيز اصل «مساوات و مواسات» را با برادران مسلمان خود رعايت كند و راستى آنچه را براى خود مى خواهد براى آنان نيز بخواهد، منافع و سربلندى و پيروزى خود را در حفظ منافع و سربلندى و پيروزى آنها بداند؟!

    ما هم در شرايط كنونى انتظار چنين مساوات و مواساتى را نداريم، ولى اقلا بايد انصاف و عدالت در حق هم داشته باشند، لااقل با يكديگر همكارى كنند، حقوق يكديگر را زيرپا نگذارند و منافع يكديگر را ناديده نگيرند.

    اما اين «هدف» نيز تأمين نخواهد شد مگر اينكه صفات رذيله حرص، حسد، خودخواهى، و برترى طلبى را از اعماق دل خود ريشه كن سازند. اين رذايل اخلاقى سرچشمه انواع بدبختيهاست، حلقه هاى بلا را به هم پيوند مى دهد و انسان را گرفتار مى سازد. ملتى كه گرفتار اين رذايل گردد سرانجام به پست ترين مراحل انحطاط و بدبختى كشانده خواهد شد و بالاخره نابود مى گردد.

    بذر همه اين رذايل همان صفت زشت «برترى طلبى» است و لذا گفته اند «برترى طلبى» سرچشمه «حسد» و حسد منشأ «دشمنى» و دشمنى سبب «اختلاف» و اختلاف موجب «پراكندگى» و پراكندگى عامل «ناتوانى» و ناتوانى علت «ذلت و خوارى» و ذلت و خوارى باعث زوال دولتها و نعمتها و نابودى و هلاكت امّت هاست!

    همان طور كه با چشم خود نيز ديده ايم تاريخ گواهى مى دهد كه هر ملتى اين صفات رذيله را در خود پرورش دهد، راه نابودى را پيش مى گيرد، همتهاى آنها مى ميرد، اراده ها سُست مى شود، تفرقه و پراكندگى جاى اتحاد و صميميت را خواهد گرفت، چنگال خونين استعمار و استثمار گلوى آنها را خواهد فشرد، و دشمنان به آسانى بر آنها پيروز مى گردند.

    ولى ملتى كه افكار شان متحد، دلها به هم پيوسته، و دست به دست هم داده اند و در مشكلات به يارى همه مى شتابند، نه كينه اى از يكديگر به دل دارند و نه از هم گريزانند، و به هنگام لزوم از هيچ گونه كمك صادقانه اى مضايقه ندارند، چنين ملتى سربلند، پايدار، سالم، پر نعمت، نيرومند، پيروز، ثروتمند و مقتدر خواهند زيست.

    خدا در گرفتاريها به آنها كمك مى كند و آنها را از چنگال مشكلات مى رهاند، به آنها عزّت و امنيّت مى بخشد و آنها را پيشوا و رهبر ديگران مى سازد.

    ________________________________________

    1 . سوره فتح، آيه 23.

    2 . اشتباه بزرگترى كه اخيراً در ميان جمعى از مسلمانان و به خصوص عدّه اى از زمامداران كشورهاى اسلامى پيدا شده، تكيه كردن روى مسأله «نژاد عربى» و به اصطلاح «القومية العربية» است، و در اين قضيه به قدرى افراط شده كه در پاره اى از موارد مسأله مذهب و آيين اسلام نه تنها تحت الشعاع واقع شده بلكه گاهى به كلى فراموش گرديده است، و اين خطر بزرگى براى اسلام و مسلمين مى باشد.

    شكى نيست كه نژاد عرب يك نژاد اصيل و پرافتخار است ولى هرگز نمى توان اين افتخار را با افتخارى كه از ناحيه اسلام براى عرب و غير عرب يعنى براى عموم مسلمانان وجود دارد قابل مقايسه دانست. هنگامى كه اعراب به جاى شعار «اسلام» روى «قوميت عربيت» تكيه مى كنند اگر حمايت 85 يا يكصد ميليون عربهاى جهان را ـ با همه اختلافاتى كه دارند ـ به سوى خود جلب مى كنند، از حمايت 500 ميليون مسلمان ديگر جهان محروم مى مانند!

    به عقيده ما تبديل «انترناسيوناليسم اسلامى» به «ناسيوناليسم عربى» يكى از بزرگترين اشتباهات و يك نوع ارتجاع و بازگشت به دوران جاهليت و پيش از اسلام است كه بايد هرچه زودتر اصلاح گردد.

    درست است كه در اين اواخر مسأله «وحدت اسلامى» آميخته با يك سلسله مسائل سياسى شده، ولى اين قبيل مسائل زود گذر سياسى كه گاهى به سرعت «آب شدن برف در تابستان» از بين مى رود، نمى تواند جلوى يك واقعيت مهم را بگيرد و آن اينكه حلقه اتصال 600 ميليون مسلمانان جهان قبل از هر چيز «مذهب» و «آيين پاك اسلام» است.

    احياى تعصبات نژادى، آن هم در دنيايى كه مى رود مسأله نژاد را به كلى دور اندازد، كوتاه نظرى عجيبى است كه عواقب شوم آن دير يا زود روشن خواهد شد.

    ما اميدواريم برادران مسلمان ما با واقع بينى بيشترى مسائل را بررسى كنند و موضوع نژاد كه يك موضوع كهنه و فرسوده و قرون وسطايى است و از يادگارهاى دوران جاهليت مى باشد را فراموش كرده و دست اتحاد مذهبى خود را به ساير برادران مسلمان در شرق و غرب جهان بدهند و در سايه اين اتحاد بزرگ (با جلوگيرى از سوء استفاده هايى كه احياناً ازاين عنوان مقدس مى شود) در راه مجد و عظمت ديرين خود بكوشند و به خاطر داشته باشند كه قرآن مجيد در سوره آل عمران، آيه 144 مى گويد: «(أَفَإِيْن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ); آيا اگر او بميرد يا كشته شود، شما به گذشته (و دوران جاهليت) باز مى گرديد؟!».

    3 . سوره نور، آيه 39.

    ………………………

    نظرى به گذشته

    مسلمانان امروز بايد گذشته نياكان خود را قبل از ظهور اسلام خوب به خاطر بياورند افرادى بودند كه در نهايت ذلت و بدبختى به سر مى بردند، نه رهبرى كه به افكار او پناه ببرند، و نه روح وحدت و اتحادى كه در سايه آن بيارامند. انواع بلاها آنها را فرا گرفته، و جهل و نادانى سايه شوم و سنگين خود را بر افكار آنها انداخته بود، در آتش جنگلهاى پى در پى، و غارتگريهاى وحشيانه، مى سوختند، دختران خود را بى رحمانه زنده به گور مى كردند و در برابر سنگ و چوبهاى بى ارزشى كه نام مقدس «خدا» بر آن گذارده بودند، سجده مى نمودند، پيوندهاى خويشاوندى گسسته، و خونريزى را مباح مى دانستند. اين وضع پيش از طلوع اسلام بود.

    ولى ببينيم چگونه بعد از آن ورق برگشت و در سايه اسلام، خدا آنها را متحد ساخت و پيوند اتحادشان را با «توحيد» محكم نمود. هماى رحمت الهى بال وپر بر سر آنان گشود و چشمه هاى نعمت خدا بر آنها ريزش كرد.

    يك حكومت مقتدر و توانا بر آنان پرتو افكند و در سايه اين حكومت همه چيزشان سر و سامان يافت. آنها كه ديروز آنچنان ناتوان و خوار بودند امروز بر جهانيان حكومت مى كردند، كسانى كه ديروز حكمران آنها بودند امروز فرمانبردار آنها شدند، آنها كه در گذشته مقدارشان را تعيين مى كردند امروز سر بر فرمان آنها گذاردند.

    آرى آنها اين افتخارات را در سايه اتحاد و برادرى صادقانه پيدا كردند، واقعاً متحد شدند و به راستى دست برادرى به هم دادند، مصالح آنها همه يكى بود و تصميمشان يكى و هر مسلمانى از حدّاكثر حمايت و كمك برادران مسلمان خود برخوردار بود.

    ولى امروز مى بينيم بار ديگر به قهقرا برگشته اند، و بدبختيها از نو آغاز شده، كار به جايى رسيده كه مسلمانان از نزديكترين برادران خود جز كارشكنى و تهمت چيزى نمى بينند و جز خرابكارى از همديگر انتظارى ندارند. حتى وحشت و ترس او از برادر مسلمانش كمتر از ترس از كفار و دشمنان نيست!

    با اين حال چگونه مى توان انتظار پيروزى و عظمت داشت؟

    محال است مسلمانان بدون اتحاد روى سعادت را ببينند، همان طور كه محال است بدون كمك و مساعدت، با يكديگر متحد شوند.

    ولى مسلمانان بايد بدانند آن اتحاد و صميميت نياكان خود را با الفاظ زيبا و عبارات دل انگيز و سخنرانيها و مقالات آتشين و جار و جنجال در روزنامه ها نمى توانند به دست آورند، و اگر چنين تصور كنند سخت در اشتباهند!

    «اتحاد» يك مشت الفاظ بى معنا و عبارات فصيح و بليغ ـ هر قدر هم عالى و دلنشين باشد ـ نيست، روح اتحاد، همان حُسن نيّت و تصميمى است كه از قلب پاك سرچشمه مى گيرد و فعاليتهاى مستمر همراه با پى گيرى به دنبال آن مى باشد.

    اتحاد يك سلسله صفات عالى درونى و اعمال و بركات است، فضايل و سجايايى كه در اعماق روح ريشه دوانيده، و سراسر وجود انسان را در بر گرفته باشد. اتحاد يك رشته اخلاق و عواطف عالى انسانى است. اتحاد اين است كه مسلمانان در منافع با يكديگر شريك باشند و اصول عدالت و انصاف را در حق يكديگر رعايت كنند.

    مثلا اگر در يكى از كشورهاى اسلامى همچون سوريه يا عراق دو طايفه يا بيشتر از مسلمانان باشند بايد بر خود واجب بدانند مانند دو برادر كه خانه يا املاكى از پدر به ارث برده اند رفتار نمايند، حقوق يكديگر را طبق اصول عدالت بدون اينكه هيچكدام قصد تجاوز يا بخل نسبت به ديگرى داشته باشند ادا كنند «(وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ); و كسانى كه از بخل و حرص نفس خويش باز داشته شده اند رستگارانند».(1)

    ________________________________________

    1 . سوره حشر، آيه 9.

    ………………………

    كوتاه كردن دست هاى آلوده

    اشتباه نشود معناى اتحاد اين نيست كه يك دسته، حقوق دسته ديگر را زير پا بگذارد و آن دسته هم در برابر اين ظلم خاموش بنشيند. اين از انصاف دور است كه اگر مظلومى مطالبه حق خود كند و تقاضاى اجراى اصول عدالت نمايد به او گفته شود تو دارى تفرقه اندازى مى كنى!

    در چنين موردى وظيفه ديگران اين است كه ادعاى او را مورد بررسى قرار دهند، اگر راست مى گويد به يارى او بشتابند و اگر خلاف مى گويد او را به اشتباه خود واقف ساخته، و قانع كنند، و اگر در طريق اشتباه خود اصرار مىورزند از طريق نصيحت دوستانه و «مجادله نيكو» آن طور كه يك رفيق مهربان درباره دوست خود انجام مى دهد، او را متوجه سازند; نه اينكه فحش و دشنام به هم بگويند و نسبتهاى ناروا به يكديگر بدهند، و آتش عداوت و دشمنى را ميان خود برافروزند. همان آتشى كه هر دو طرف، هيزم آن خواهند بود و در آن خواهند سوخت; و در نتيجه بيگانگان، آنها را همچون لقمه چرب و شيرينى بلعيده و يا همچون غنيمت بى دردسرى به چپاول خواهند پرداخت!

    امروز همه مسلمانان ـ حتى افراد گنگ و كر! ـ مى دانند كه در هر منطقه اى از مناطق اسلامى يكى از اژدِهاهاى استعمار غربى دهان باز كرده كه آن منطقه و آنچه در آن است را بلعد، آيا احساس همين موضوع، براى اتحاد مسلمين، و بر افروختن شعله هاى غيرت و حماسه در كانون دلهاى آنها كافى نيست؟

    آيا شدت آن همه دردها، نبايد آنها را به سوى اتحاد و از بين بردن كينه ها و حسدها دعوت كند؟ از قديم گفته اند: «عِنْدَ الشَّدائِدِ تَذْهَبُ الأَحْقادُ; هنگام هجوم مشكلات كينه ها فراموش مى شود!».

    چگونه ممكن است مسلمانى به فكر استعمار و استثمار برادر مسلمان خود بيافتد، مگر هر دو از همان روزهاى نخست كه نياكان آنها در اين سرزمينها مى زيستند با يكديگر شريك نبوده اند؟

    آيا اين همه مصيبت و بلا كه همچون صاعقه، از طرف دشمنان بر سر آنها مى بارد كافى نيست كه آنها را به اجراى اصول عدالت و مساوات و انصاف در حق يكديگر وا دارد؟

    گرچه به مشاهده اين مناظر تأسف بار نزديك است از رسيدن به آن هدف مقدس و چيدن ثمره لذت بخش اتحاد مأيوس شويم، زيرا مى بينيم سخنان مصلحين و عالمان خيرخواه اسلامى كمتر در دلها اثر مى كند.

    اگر در سخنرانيها و خطابه هايى كه ما در اين زمينه ايراد كرده ايم و بعداً چاپ و منتشر شده است دقت شود اين حقيقت آشكار مى گردد كه ما از هر گونه كوششى براى رسيدن به اين مقصد بزرگ كوتاهى نكرده ايم ولى بدبختانه مى بينيم روز به روز شكاف و جدايى ميان مسلمانان بيشتر مى گردد، گويا به عكس، ما آنها را به دشمنى و اختلاف دعوت كرده ايم.

    چرا مأيوس نشويم؟ با اينكه به چشم خود كسانى را مشاهده مى كنيم كه عملا براى دامن زدن به آتش اختلاف و ايجاد شكاف هر چه بيشتر نهايت كوشش را دارند.

    افرادى مانند «نشاشيبى» كه دست به انتشار كتابى به نام «الاسلام الصحيح»! زده است (و به راستى بعضى از اسم ها چقدر دروغ و بر خلاف حقيقت است). خلاصه اين كتاب و معناى اسلامِ صحيح از نظر «نشاشيبى» چيزى جز توهين و اسائه ادب نسبت به مقام مقدس اهل بيت پيغمبر(عليهم السلام) يعنى حضرت على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) و انكار هر گونه فضيلت و منقبتى كه در آيات و روايات درباره آنها وارد شده نيست.

    مثلا آيه تطهير «(إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً); خداوند فقط مى خواهد پليدى (گناه) را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد»(1)، به عقيده او منحصر به زنان پيغمبر(صلى الله عليه وآله)مخصوصاً «عايشه» مى باشد، بلكه به عقيده او اهل بيت(عليهم السلام) كسى جز عايشه نيست! اما پاره تن پيامبر فاطمه(عليها السلام)را به طور قطع و يقين از اهل بيت(عليهم السلام)خارج مى داند! راستى چه فهم عالى و ذوق و انصاف بى نظيرى!(2)

    همچنين آيه «مباهله» و آيه «قربى» هيچ كدام به عقيده نشاشيبى در حق اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) وارد نشده!(3) و تمام رواياتى كه در فضايل آنها از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده دروغ و باطل است حتى رواياتى كه در كتابهاى صحاح اهل سنّت مى باشد!!(4)

    البته نشاشيبى تنها نيست و پيش از او نيز «نصولى» و «حسان» و امثال آنها همين روش را دنبال كرده اند.

    با اين حال آيا مى توان اميدوار بود كه وضع كنونى مسلمين اصلاح پذيرد و اين پراكندگى و نفاق جاى خود را به اتحاد و صميميت دهد؟ آيا با اين اوضاع ما حق نداريم مأيوس شويم؟

    آيا نشاشيبى و رفقاى او كه نسبت به شيعه و ائمه(عليهم السلام) بدگويى مى كنند نمى دانند كه اين عمل سبب مى شود يكى از نويسندگان شيعه نيز برخيزد و مقابله به مثل كند ولبه تيز حملات خود را متوجه خلفاى راشدين و اهل سنّت نمايد و ضرب المثل معروف عرب را تكرار كند: «إنّ بْنِي عَمِّكَ فِيهِمْ رِمَاح; پسر عموهاى تو هم نيزه دارند!».

    و به همين ترتيب اين رشته ادامه يافته و هر يك از طرفين، ديگرى را به باد ناسزا بگيرد. آيا جز اين نتيجه اى خواهد داشت؟

    عقلا و متفكران دو طرف بايد درست بينديشند و ببينند كه سرنوشت مسلمانان در كنار اين پرتگاه خطرناك به كجا خواهد كشيد و چه سودى از اين كار خواهند برد.

    مگر گناه شيعه چيست؟ آيا آنها گناهى جز دوستى و ولايت اهل بيت پيغمبر(عليهم السلام)خود دارند؟!

    ________________________________________

    1 . سوره احزاب، آيه 33.

    2 . روايات جالب و متعددى از طرف اهل سنّت درباره اختصاص اين آيه به پنج نفر (پيغمبر اكرم و على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام)) نقل شده و دانشمندان بزرگ اهل سنّت صحت اين روايات را تصديق كرده اند، از جمله محمد شبلنجى دانشمند معروف مصرى در كتاب خود «نورالابصار» در صفحه 102 چنين مى نويسد:

    از طرق متعدد و صحيحى نقل شده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حالى كه على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) همراه وى بودند حسن و حسين را بر زانوهاى خود نشانيد و عبايى بر همه پيچيد و سپس اين آيه را خواند: (إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) سپس گفت: خداوندا! اينها اهل بيت من هستند هر گونه پليدى و ناپاكى را از آنها دور كن و آنها را پاك گردان.

    سپس اضافه مى كند: در روايتى دارد كه ام سلمه كه از زنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود خواست در زير عبا قرار گيرد، پيغمبر مانع شده و فرمود ولى تو از زنان پيامبرى و زن نيكويى هستى (أنْتِ مِنْ أزواجِ النَّبِىِّ وأنتِ على خير).

    و از «احمد» و «طبرانى» از «ابو سعيد خدرى» نقل مى كند كه پيغمبر فرمود: اين آيه درباره پنج نفر نازل گرديده: من و على و فاطمه و حسن و حسين.

    و در همان كتاب وهمان صفحه از «ابن ابى شيبه» و «احمد» و «ترمذى» و «ابن جرير» و «ابن منذر» و «طبرانى» و «حاكم» از «انس» از رسول الله(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه حضرت بعد از نزول آيه فوق هر وقت براى نماز صبح به مسجد مى رفت از كنار خانه فاطمه عبور كرده و صدا مى زد: «الصلوة، أهْلَ الْبَيْتِ، (إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً)» (عبارت فوق در روايت ابو سعيد خدرى است و ديگران هم با تفاوت كمى همين مطلب را نقل كرده اند).

    ما تصور مى كنيم يكى از نكات جالب، قرار گرفتن اين پنج نفر در زير عبا و يا پيچيدن عبايى به دور آنها، اين بوده كه بر همه كاملا روشن گردد كه آيه منحصراً درباره همين پنج نفر نازل شده و هيچ شخص ديگرى حتى همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) را شامل نمى شود و به اين طريق حضرت مى خواسته است اختصاص آيه را به اين پنج نفر كاملا به مسلمانان حالى كند. حتى طبق روايتى كه در بالا نقل شد از وارد شدن ام سلمه در زير عبا صريحاً جلوگيرى نمود. ولى با اين حال چقدر بى انصافى است كه انسان بگويد آيه مزبور منحصراً درباره «عايشه» يا زنان پيامبر(صلى الله عليه وآله)نازل گرديده است و به هيچ عنوان شامل بانوى اسلام، فاطمه(عليها السلام) نمى شود؟!

    جالب توجه اينكه در روايتى از خود «عايشه نيز نقل شده كه اين آيه مزبور درباره اين پنج وجود مقدس نازل گرديده است (رجوع شود به نور الابصار، ص 101).

    3 . نزول آيه «مباهله» را درباره اهل بيت پيغمبر(عليهم السلام) يعنى على و فاطمه و فرزندانش(عليهم السلام) بيش از بيست نفر از بزرگان و دانشمندان و محدثين و مفسرين طراز اوّل اهل سنّت تأييد كرده اند از جمله:

    امام فخر رازى در تفسير معروف خود (ج 8، ص 85)، طبرى مفسر معروف اهل سنّت (تاريخ طبرى، ج 3، ص 407)، سيوطى در تفسير «الدرالمنثور» (ج 2، ص 39) واحدى در «اسباب النزول» (ص 68) بيضاوى در تفسير مشهور خود (ج 2، ص 47).

    همچنين پيشواى معروف مذهب حنبلى، احمد حنبل در «مسند» ج 1، ص 185 و مسلم در «صحيح» خود، ج 7، ص 120 و حاكم در كتاب «مستدرك» ج 3، ص 150 و ابن حجر عسقلانى در «الاصابه» ج 2، ص 503 و عدّه زياد ديگرى.

    در مورد آيه «قربى» نيز بسيارى از بزرگان اهل سنّت مانند «زمخشرى» صاحب تفسير معروف (ج 3، ص 467) و فخر رازى در تفسير خود (ج 27، ص 166)، واحدى در «مناقب» و «بغوى» (ج 4، ص 125) و «ثعلبى» (ج 8، ص 310) و «سيوطى» در تفاسير خود (ج 6، ص 7) و بسيارى از محدثين و مفسرين معروف ديگر، تصريح نموده اند كه درباره اهل بيت(عليهم السلام) نازل گرديده است.

    4 . اين گفتار «نشاشيبى» درست مصداق مَثَل عاميانه معروفى است كه مى گويند: خواست ابرويش را درست كند چشمش را كور كرد، زيرا به خاطر اينكه پايه هاى خلاف خلفاى سه گانه را كمى محكم كند احاديث فضل اهل بيت(عليهم السلام) را كه در كتابهاى «صحاح» است تكذيب نموده بدون اينكه متوجه باشد با اين عمل مهمترين و مقدسترين كتابهاى اهل تسنّن را كه پايه بسيارى از اصول مذهب آنهاست به كلى ضايع و بى اعتبار نموده است!

    ………………………

    نبايد مأيوس بود

    ولى با اين همه باز نبايد از رحمت خدا، از الطاف خاصى كه او نسبت به دين و آيين خود دارد مأيوس شد.

    باشد كه خدا مردان غيور و دلسوز و با همت از عقلاى طرفين را برانگيزد تا آن دستهايى را كه با نشر اين گونه نوشته هاى آلوده و مسمومى كه روح اسلام را مى كشد، آتش اختلاف را دامن مى زنند ـ هم از ناحيه ما و هم از ناحيه آنها ـ كوتاه كنند.

    ما به خاطر همين اميدوارى مختصر است كه موافقت به تجديد چاپ اين كتاب و ساير رساله هايى كه در اين زمينه است، نموديم. ما در اين نوشته ها به همه مسلمانان بيدار باش داده و از همه دعوت كرده ايم كه در راه اعاده اصول صميميت و برادرى و اتحاد در ميان فرق مسلمين بكوشند.(1)

    ولى بايد توجه داشت كه اين موضوع دو شرط اساسى دارد:

    شرط اوّل اين است كه باب «مجادلات مذهبى» به كلى بسته شود واگر كسى مايل بود درباره مذهب خود بحث نمايد طورى بحث كند كه برخورد به ديگران نداشته باشد و بوى بدگويى و توهين به ديگرى ندهد.

    اما شرط دوم كه از نظر اهميّت شايد در درجه اوّل باشد اين است كه هر فرد مسلمانى محبّت ساير برادران مسلمانش را در كانون دل خويش پرورش دهد، و آنچه براى خود مى خواهد براى آنها نيز بخواهد. قلب خود را از هرگونه آلايش كينه و حسد پاك كند.

    از صميم دل در اين راه بكوشد نه فقط به صرف گفتن و الفاظ فريبنده بى معنا كه معمولا به منظور حفظ منافع شخصى گفته مى شود و امروز در ميان ما رايج شده، قناعت جويد.

    روشنتر بگوييم: اساس اتحاد و برادرى صحيحى كه اسلام آن را آورده ـ يا به تعبير ديگر، آن اسلام را آورده است ـ و تمام ملل مترقى جهان از آن پيروى مى كنند اين است كه هر فردى «مصلحت نوع» را عين «مصلحت فرد» بلكه مافوق آن بداند. گفتن اين سخن به زبان آسان است ولى از نظر عمل بسيار مشكل، بلكه شايد براى ما مسلمانان امروز از محالات باشد!

    به خصوص در مورد پيروان مذاهب مختلف اسلامى نسبت به يكديگر كه همواره به چشم عداوت، به چشم يك دشمن خونخوار و بى رحم و مزاحم به هم نگاه مى كنند، و اگر احياناً اظهار دوستى و محبّت نمايند براى اين است كه يكديگر را فريب دهند و هنگام بروز حوادث يكديگر را تنها بگذارند.

    يا به منظور سلب حق يكديگر و استعمار و استثمار برادران دينى خود دست به اين گونه تملقها و الفاظ رياكارانه مى زنند، و بدبختانه اين روحيه ناپسند چنان در ميان آنها رايج شده كه فرياد هيچ گوينده و پند و نصيحت هيچ واعظى در دل آنها اثر نمى گذارد!

    گويا همه فراموش كرده اند، يا خود را به فراموشى مى زنند كه دشمن خطرناكى در كمين آنها نشسته و مى خواهد همه را محو و نابود كند، و به همين منظور بذر اختلاف و نفاق را در ميان آنها مى افشاند تا آنها را به جان يكديگر بيندازد.

    او دامهاى خود را براى صيد مسلمانان آماده ساخته، دامهاى خطرناكى كه جز در پرتو اتّفاق و اتحاد جدى و عملى (نه با گفتار و سخن) نمى توانند از آن رهايى يابند.

    ما معتقديم نخستين قدم براى تحقق بخشيدن به اين فكر ـ فكر اتحاد جدى ـ تشكيل كنگره هاى ساليانه ـ يا اقلا هر دو سال يك بار ـ است كه عقلا و علماى مسلمانان از تمام كشورهاى اسلامى در آن اجتماع كنند، نخست يكديگر را بشناسند و سپس درباره شئون مختلف جوامع اسلامى تبادل نظر و كنكاش نمايند.

    و از اين واجبتر تشكيل كنگره زمامداران اسلامى است، (اگر زمامدار به معناى حقيقى داشته باشد!) تا به كمك يكديگر ـ درست مانند دو دست در يك بدن ـ به مبارزه در برابر خطراتى كه از هر سو آنها را احاطه نموده قيام كنند.

    حوادثى كه بعد از جنگ جهانى دوم به وقوع پيوست درسهاى آموزنده و نكات محسوس و قابل توجهى به مسلمانان تعليم داد اگر چشم عبرت بينى در كار باشد.

    سقوط كشور كهنسال «حبشه» به فاصله چند ماه در دامان بيگانگان براى بيدارى همه، كافى بود; از دست رفتن اين كشور اعلام خطرى به تمام مسلمانان جهان بود كه مراقب وضع آينده خود باشند. گرچه همه عاقبت اين اوضاع را به چشم خود مى بينند و مى دانند.

    تصور مى كنيم همين اندازه كه گفتيم، براى ارشاد و اعلام خطر و بيدارباش كافى باشد.

    در ضمن براى فايده بيشتر كوشش كرديم كه با تجديد نظر در چاپ گذشته، اين كتاب را به صورت كامل ترى درآوريم مباحث تازه اى كه براى تكميل اين بحثها لازم بود به آن افزوديم و براى اداى حق مطلب بعضى از فصول كتاب را شرح و بسط بيشترى داديم، و با اين همه نهايت سعى و كوشش به عمل آمد كه بحثها كاملا به صورت فشرده و كوتاه باشد و در هر بحث از نزديكترين راه براى رسيدن به مقصد استفاده شود تا مطالعه آن براى عموم طبقات آسان باشد.

    مسلّماً در عصرى كه مردم آن عادت كرده اند راه هاى طولانى را كه در گذشته در چند ماه مى پيمودند، در عرض چند ساعت بپيمايند، همه چيز آن بايد به صورت سريع و مختصر انجام يابد حتى رساله و كتاب.

    اما در عين حال من نمى توانم ادعا كنم كه حق همه مطالب را ادا نموده ام، و هيچ گونه قصورى از من سر نزده است، ولى همين قدر براى من كافى است كه «حسن نيّت» داشته ام و تا آنجا كه در قدرت دارم كوشيده ام، و بحمدلله اصل موضوع يك موضوع ابتكارى است كه با روش نوينى تعقيب شده.

    فضلاى عصر ما و آيندگان، در صورتى كه صلاح بدانند مى توانند اين سلسله بحثها را توسعه دهند. از ما فتح باب و ارائه طريق صاف و روشن. خوشبختانه روش كتاب طورى است كه با زبان روز و مطابق اصول علم جديد نگاشته شده، و از يك اسلوب مؤثر و مفيد بدون اينكه كوچكترين خدشه اى به عواطف مذهبى ديگران وارد كند يا احساسات آنها را جريحه دار سازد، تعقيب گرديده، و در موارد لزوم اشارات كوتاهى به مدارك اصلى و پاره اى از دلايل نيز شده است.

    وَمَا تَوْفِيقي إِلاَّ بِاللهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيهِ اُنيب!

    محمّد حسين آل كاشف الغطا

    15 ربيع الثانى 1355

    ________________________________________

    1 . مرحوم كاشف الغطا در مقدمه كوتاهى كه بر «چاپ هفتم» اين كتاب نوشته است رسماً اظهار يأس و نوميدى مى كند و همين اميدوارى مختصرى را كه در اينجا اشاره به آن مى نمايد از دست مى دهد و اين مايه نهايت تأسف است.

    كاشف الغطا مى گويد: «من انتظار داشتم با اين بيانات روشن و صريحى كه در اين كتاب درباره شيعه و معرفى «مذهب شيعه» كردم بعضى از برادران اهل سنّت دست از تهمت هاى ناروا در اين مورد بردارند، ولى متأسّفانه مثل اينكه مطالب ما را به كلى ناديده گرفته و درست همان حرفهاى گذشته را تكرار مى كنند. اگر اين كار از عوام سر ميزد چندان جاى تأسف نبود، ولى متأسّفانه بعضى از افراد كه خود را در سلك اهل علم و فضيلت مى دانند دوباره همان تهمت ها، همان نسبتهاى مختلف و ناروا را از سر گرفته اند، بنابراين اگر به كلى مأيوس شويم جا دارد، معلوم نيست اينها چرا و به چه دليل در اين باره اين چنين اصرار دارند؟!».

    سپس مى گويد: چاپ سوم اين كتاب در «قاهره» انجام گرفت و تمام نسخه هاى آن در همانجا انتشار يافت (اخيراً هم دو بار ديگر در قاهره به چاپ رسيده) ولى عجب اين است كه كوچكترين تغييرى در لحن نويسندگان مصرى درباره شيعه پيدا نشده، بازهم از هر فرصتى براى طعنه زدن بر شيعه در نوشته هاى خود استفاده مى كنند، بازهم همان توهمات بى اساس كه يادگار قرون وسطى، يادگار عصر «ابن خلدون ها» و «ابن حجرها» است به شيعه نسبت مى دهند

    !آيا نبايد دست كم تغيير مختصرى در طرز بحثهاى آنها، در لحن نوشته هاى آنان پيدا شود، ولى بدبختانه باز شيعه در نظر آنها همان بدعت گذارها! هستند.

    كار به جايى رسيده كه اين كينه هاى آميخته به تعصب شديد دامنگير خلفاى فاطمى مصر كه آن همه خدمت به آن كشور كهنسال كردند نيز شده، گاهى آنها را «لامذهب» مى دانند، گاهى در «نسب» آنها شك مى كنند! گاهى مى گويند نسبشان به يك نفر يهودى مى رسد! گاهى مى گويند ملحدند!

    با اينكه خدمات بزرگ خلفاى فاطميين به جهان اسلام (عموماً) و به مصر (خصوصاً) فراموش شدنى نيست، اين رجال برجسته اى كه بجز «تشيّع» هدف آن همه تيرهاى تهمت قرار گرفته اند از بزرگترين ناشران علوم و معارف اسلامى بودند، درباره آنها همين بس كه مهمترين تاج افتخار مصر، و كهنسال ترين مركز علمى اين كشور، يعنى «دانشگاه الازهر» به دست فاطميان پايه گذارى شد و الآن كه بيش از هزار سال از تأسيس آن دانشگاه مى گذرد بزرگترين مركز علمى جهان سنّت محسوب مى شود و هزاران دانشمند از آن برخاسته اند، آيا اين عمر طولانى، و اين توسعه و بركت، خود دليل روشن بر خلوص نيّت وپاكى فطرت بانيان آن نيست كه چنان خدمت پرارزشى را به جهان اسلام كردند.

    ولى با اين حال خلفاى فاطمى همان ملحدها! همان مشكوك النسب ها! همان و همان ها… هستند!

    عجيب تر اينكه باز افرادى مثل دكتر «عبداللطيف حمزه» در كتاب خود «الحركة الفكرية» مى نويسد: «شيعه ها هر شب بعد از نماز مغرب در كنار سردابى كه در «سامرا» است ايستاده و فرياد مى زنند اى امام منتظر، بيرون بيا!… بيرون بيا!».

    يعنى، همان تهمت خنده آورى را كه بعضى از متعصبين خرافى چند قرن پيش به شيعه مى زدند عيناً تكرار نموده است، بدون اينكه كوچكترين تحقيقى درباره صحت و سقم اين مطلب بنمايد.

    و لى چيزى كه بسيار موجب شگفتى است اينكه «سامرا» يك شهر سُنّى نشين است و از آن بهتر اينكه مسجدى كه سرداب مقدس در آن واقع شده هميشه در اختيار برادران اهل سنّت بوده و هست و شبانه روز پنج مرتبه در آن نماز مى گذارند، و تنها بهره اى كه شيعه از آن دارد اين است كه از آن مسجد عبور كرده و به سرداب مزبور مى رود و چند ركعت نماز در آن خوانده و باز مى گردد.

    اگر سخنان نويسنده «الحركة الفركية» و امثال او صحيح بود بايد قبل از همه سُنّيان آن شهر كه شب و روز در آن مسجد نماز مى گذارند، لااقل يك مرتبه چنين منظره اى را ببينند (جالبتر اينكه متوليان سرداب نيز همه سُنّى هستند!) چطور هيچ يك از اينها چنان منظره اى از شيعه نديدند، ولى آقاى دكتر عبداللطيف از فرسنگها فاصله ديده؟!

    اما اينكه شيعه به اين سرداب اهميّت مى دهد دليلش خيلى روشن است. اين سرداب محل عبادت سه نفر از امامان آنها بوده است (امام دهم و يازدهم و دوازدهم) شبها و روزها در آن محل به عبادت و ذكر خدا مشغول بودند; درست در آن هنگامى كه متوكل عباسى و اطرافيان آلوده او، به شراب خوارى و شب زنده دارى و عياشى مشغول بودند.

    در هر حال مرحوم «كاشف الغطا» با ملاحظه اين اوضاع رسماً اظهار يأس و نوميدى مى كند و در اين اواخر تدريجاً اين فكر براى او پيدا مى شود كه اين طرز تفكر بعضى برادران اهل سنّت از قبيل طبيعت ثانوى براى آنها شده و به اين سادگى حاضر نيستند در وضع خود تجديد نظر كنند.

    ولى ما معتقديم كاشف الغطا با اين حال نيز نبايد از «وحدت كلمه» مسلمين مأيوس گردد. معظم له بايد توجه داشته باشند اين عادات و افكارى كه طى قرون و اعصار از نسلى به نسلى به وراثت رسيده و در تمام زواياى روح آنها ريشه دوانده به اين آسانى تغيير قيافه نمى دهد، آن نيز محتاج به گذشت يك زمان نسبتاً طولانى است، بنابراين بايد در اينجا از عامل زمان استفاده كرد و با يك سلسله نوشته ها و كنگره ها و بحثهاى منطقى و مستدل كه نمونه بارز آن را كاشف الغطا انجام داد افكار را تدريجاً روشن ساخت.

    به خصوص اينكه قراينى كه مايه اميدوارى است در گوشه و كنار به چشم مى خورد. از همه مهمتر اينكه يكى از بزرگترين شخصيتهاى جهان سنّت كه رياست دانشگاه الازهر را به عهده داشت و مفتى اعظم اهل سنّت بود يعنى شيخ محمود شلتوت (1310-1383 ق) (مرجع اعلاى عالم تسنّن، شخصيّت اصلاحى قرن حاضر، از سال 1378 ق به عنوان شيخ جامع ازهر و مفتى مصر انتخاب شده بود. وى آثارى داشت از جمله: الدعوة المحمديّة; المرأة فى الاسلام; تفسير القرآن الكريم; من توجيهات الاسلام; الفتاوى، المقارنة بين المذاهب; فقه القرآن و… . درباره او ر.ك: مجله «الاخاء العربية»، ش 47، ص 45; پيشوايان تقريب از معاونت فرهنگى مجمع جهانى تقريب; شيخ محمود شلتوت، طلايه دار تقريب، تأليف بى آزار شيرازى; شيخ محمود شلتوت، تأليف على احمدى; مشعل اتحاد، ص 130. شايان ذكر است كه شبيه همين فتوا را جمعى ديگر از دانشمندان معظّم اهل سنّت داده اند، مانند علاّمه بزرگوار مفتى سابق مصر، در جواب نامه دانشمند متواضع آقاى خسروشاهى كه خداوند هر دوى آنان را براى خدمت به اسلام و مسلمين مزيد توفيق عنايت فرمايد. ر.ك: تقريب مذاهب، از نظر تا عمل، ص 53; فى سبيل الوحدة الاسلامية، ص 62-66; دفاع عن العقيدة والشريعة، ص 257) در اين اواخر با آن فتواى تاريخى خود گام برجسته اى به سوى اين هدف مقدّس برداشت.

    وى صريحاً در فتواى تاريخى خود نوشت: «إِنَّ مَذْهَبَ الْجَعْفَرِيّةِ الْمَعْروفَ بِمَذْهَبِ الشِّيعَةِ الإِمامِيَّةِ يَجوزُ التَّعَبُّدُ بِهِ شَرْعاً كَسَائِرِ مَذاهِبِ أهْلِ السُّنَّةِ فَيَنْبَغي لِلْمُسْلِمينَ أَنْ يَعْرِفوا ذَلِكَ وَأَنْ يَتَخَلَّصوا مِنَ الْعَصَبِيَّةِ بِغَيْرِ الْحَقِّ» (رسالة الاسلام، سال 11، شماره 3).

    به اين ترتيب يك شكاف بزرگ را پر كرده و به پيروان سنّت دستور داد كه با مذهب شيعه مانند ساير مذاهب چهارگانه خود رفتار نمايند، يعنى همان طور كه عمل به هر يك از آنها جايز است عمل به اين هم مجاز مى باشد، حتى خود «شلتوت» در پاره اى از موارد (مانند عدم صحت اجراى سه طلاق در مجلس واحد) عقيده شيعه را بر ساير مذاهب مقدم داشت و تصريح نمود كه با مدارك اسلامى سازگارتر است.

    البتّه آن روز كه «شلتوت» با صراحت و شجاعت كم نظير خود چنين فتوايى را صادر كرد «كاشف الغطا» در حيات نبود ولى مسلّماً روح پاك او كه در فراهم ساختن زمينه چنين فتوايى سهم بزرگى داشت غريق شادى گرديد. بديهى است چند قرن پيش، دانشمندان و متفكران دلسوز، هر قدر هم شجاع و با شهامت بودند قدرت اظهار چنين فتوايى را نداشتند، همان طور كه شايد امثال كاشف الغطا نيز توانايى انتشار كتابى مانند «اصل الشيعه» با آن لحن فوق العاده ملايم و دوستانه و محبّت آميز را نداشتند.

    استقبال فوق العاده اى كه از كتاب «مختصر النافع» (يكى از متون عالى فقه شيعه) در ميان دانشمندان اهل سنّت گرديد و علاقه مخصوصى كه براى مطالعه ساير آثار علمى «شيعه» و شناسايى معارف و علوم و افكار پيروان اين مذهب در يك محيط خالى از تعصب نشان داده مى شود خود نشانه ديگرى از آماده شدن تدريجى زمينه براى تفاهم هرچه بيشتر ميان مسلمانان جهان و از بين رفتن ابرهاى تاريك بدبينى و سوء ظن از افق افكار مسلمين مى باشد.

    ولى ناگفته نماند اگر مراقبتهاى لازم از طرفين نشود همين تفاهم مختصر و نيم بند كه مى تواند زمينه تفاهم هاى وسيعترى گردد ممكن است بر اثر غفلت مسلمانان و اعمال تعصب هاى ناروا و يا بر اثر تحريكات بيگانگان كه همواره از اختلاف موجود به عنوان يك «پل پيروزى» براى مقاصد شوم خود بهره بردارى مى كرده اند، از بين برود، بنابراين بايد حدّاكثر فداكارى و هوشيارى را در اين مورد به خرج داد.

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



     [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.
     
     
    مداحی های محرم