امروز هيچ فرد آگاهى در شرق و غرب جهان پيدا نمى شود كه ضرورت اتحاد و اتّفاق و زيانهاى پراكندگى و نفاق را درك نكرده باشد. اين موضوع امروز به يك امر بديهى و آشكارى درآمده است و همان طور كه حالات درونى خود مانند بيمارى و صحت، تشنگى و گرسنگى را احساس مى كنند اين حقيقت را نيز كاملا احساس مى نمايند.
البتّه در اينجا سهم كوششهاى خستگى ناپذير، و تلاش هاى پى گير افراد اصلاح طلب و بافضيلتى را كه در سالهاى اخير در اين راه قدم برداشتند، نبايد فراموش كرد.
آنها همچون يك «معلم ماهر» با صداى رسا اين حقيقت را براى مسلمين تشريح نمودند، و يا همچون «طبيب حاذقى» كه نوع بيمارى و همچنين داروى منحصر به فرد را تشخيص داده، مردم را با اصرار هر چه تمامتر به استعمال اين داروى نجات بخش، براى ريشه كن ساختن اين بيمارى كثيف و خطرناك، پيش از آنكه به حيات آنها خاتمه دهد و آنها را در رديف گذشتگان و مردگان قرار دهد، تشويق نمودند.
اين مردان مصلح فرياد زدند، و همه مسلمانان صداى آنها را شنيدند، گفتند: بيمارى خطرناك مسلمانان امروز پراكندگى و عدم انسجام آنهاست و تنها داروى حيات بخش براى آنها و همان طور براى گذشتگان اتحاد و اتّفاق و همكارى با يكديگر و بدور افكندن تمام عوامل عداوت و كينه و دشمنى بوده و خواهد بود.
كوشش و تلاش براى وصول به اين هدف مقدس و عالى همواره جزء برنامه زندگى مردان بزرگى بوده است كه خداوند چشم بصيرت آنها را روشن و كانون دل آنان را مركز تصميم و اخلاص براى حفظ مصالح اين امّت قرار داده است.
آنها هميشه مردم را به اين اتحاد مقدس ـ اتحاد پيروان توحيد ـ و اجتماع همه مسلمين در سايه پرچم پرافتخار «لااله الاالله. محمّد رسول الله(صلى الله عليه وآله)» از هر نژاد و هر مذهب دعوت نموده اند.
آنها مردم را به سوى اين نعمت بزرگ، اين دستاويز محكم، اين پيوند ناگسستنى كه خدا توصيه كرده است، دعوت مى نمايند; زيرا حيات جاويدان و نجات امّت اسلامى جز در سايه آن ميسّر نيست، و در غير اينصورت مرگ و نابودى ابدى در انتظار آنها خواهد بود.
اينها دعوت كنندگان به وحدت و مشعلداران توحيدند، اينها دعوت كننده به سوى حق و پيامبران حقيقت، و فرستادگان خدا به سوى مردم اين عصرند. اينها به حقايق فراموش شده اسلام حيات نوينى مى بخشند و آثار ارزش هاى دينى اسلام را كه گرد و غبار غفلت آنها را فرا گرفته، بار ديگر فروغ مى بخشند.
در سايه همين كوششها و تلاشهاى مداوم است كه طليعه پيروزى آشكار شده و روح پاك و تازه اى در مسلمانان به جنبش درآمده است، كم كم به يكديگر نزديك مى شوند و از احوال يكديگر با خبر مى گردند.
نخستين پرتو اين حقيقت و اوّلين بذر اين فكر در «مؤتمر بزرگ اسلامى» شهر «قدس» پاشيده شد. آن روز جمعى از بزرگان جوامع اسلامى براى بررسى مسائل مهم و حياتى مسلمين و مبادله مراتب دوستى و محبّت، بدون توجه به اختلاف مناطق جغرافيايى و نژاد و مليت و مذهب، در آنجا گرد آمده بودند. اجتماعى كه در نوع خود بى نظير و چشم تمام مسلمانان به آن دوخته شده بود، و خارى در چشم دشمن محسوب مى شد، و حسابهاى زيادى روى آن شده بود.
ولى على رغم اين مجاهدتها و فداكاريها كه اين بزرگان براى نيل به هدف مذكور و پاشيدن بذر اتحاد در افكار عمومى مسلمانان به اميد اينكه روزى نهال برومندى گردد و همه از ثمرات لذت بخش آن بهره مند شوند; آرى على رغم اين همه رؤياهاى شيرين و طلايى، تنها به سخن ـ همان طور كه عادت معمولى ماست ـ قناعت شد و هيچ قدم مثبت عملى و مفيدى برداشته نشد.
تنها به ظواهر پرداختيم و از حقايق دور مانديم، از هر چيز به پوست آن راضى شديم و به مغز اهميّت نداديم، به عكس نياكان ما، همان مسلمانان فعال و پر جنبشى كه قبل از آنكه بگويند، عمل نشان مى دادند و پيش از آنكه حرف بزنند، تصميم مى گرفتند; اينها صفات برجسته اى است كه ديگران از ما اقتباس نمودند و جلو افتادند و ما عقب مانديم در حالى كه پيشرو اين قافله همواره ما بوديم.
اين نتيجه كار ما بود و مقتضاى قانون لايتغير آفرينش «(سُنَّةَ اللهِ الَّتِى قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِيلا); اين سنّت الهى است كه در گذشته نيز بوده است; و هرگز براى سنّت الهى تغيير و تبديلى نخواهى يافت».(1)
***
عيب بزرگ ما اينجاست كه تصور مى كنيم همين كه بگوييم: «مسلمانان جهان دست دوستى و اتحاد به يكديگر داده اند» و دهان خود را با اين جمله پر كرده، و صفحات مطبوعات را به آن سياه نماييم، مطلب تمام است; و با همين يك جمله ما متحد شديم و يك ملت زنده و سربلند به وجود آورديم كه مى تواند مقام شايسته خود را در ميان ملتهاى جهان احراز كند! اشتباه ما همين جاست.(2)
زيرا عملا مى بينيم روز به روز عقب تر مى رويم و آن همه گفته هاى بى عمل هيچ اثرى بر ما نگذاشته است و تنها چند لحظه گوش ما از شنيدن آنها لذت برده است ولى بعداً همچون «سرابى» محو گشته است «(وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابِ بِقِيعَة يَحْسَبُهُ الظَّمْـَانُ مَآءً حَتَّى إِذَا جَآءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً); كسانى كه كافر شدند، اعمالشان همچون سرابى است در يك كوير كه انسان تشنه از دور آن را آب مى پندارد، امّا هنگامى كه به سراغ آن مى آيد چيزى نمى يابد».(3)
اگر وضع به همين منوال ادامه يابد محال است مسلمانان بتوانند موقعيت خود را حفظ كنند و به اتحاد حقيقى نايل گردند و كيان خويش را در جامعه بشريت تثبيت نمايند. اگر چه هزاران كتاب و مقاله در زمينه «وحدت» بنويسند و شرق و غرب زمين را با كلمه «اتحاد» و آنچه را مترادف آن است پر كنند و با سخنرانى هاى زيبا و فصيح و اشعار و قصايد دل انگيز، داد سخن بدهند.
مسلّماً هيچ يك از اينها، تا عمل جدى و يك جنبش واقعى و همه جانبه، توأم با تجديد نظر در اخلاق و ملكات گذشته نباشد، به هيچ عنوان تأثيرى نخواهد داشت.
مسلمانان بايد هوا و هوسهاى سركش خود را با نيروى عقل و تفكر مهار كنند، و مصالح برادران دينى خود را همچون مصالح خويش بدانند، همان طور كه براى حفظ منافع خود مى كوشند براى حفظ منافع ديگران نيز بكوشند; مسلمانان بايد كينه و حسد را از صفحه دلها بشويند و با چشم دوستى و محبّت به يكديگر نگاه كنند نه به چشم دشمنى و عداوت و خشم!
مسلمانان بايد اين واقعيت وجدانى و ضرورى را كاملا احساس نمايند كه سربلندى هر كس بستگى به سربلندى برادران او دارد; همه يار و مددكار يكديگرند، آيا هيچ كس از كمك به يار و مددكار خود مضايقه مى كند؟
اما متأسّفانه بدست آوردن اين درجات عالى كار آسانى نيست! كيست كه حاضر باشد در همه چيز اصل «مساوات و مواسات» را با برادران مسلمان خود رعايت كند و راستى آنچه را براى خود مى خواهد براى آنان نيز بخواهد، منافع و سربلندى و پيروزى خود را در حفظ منافع و سربلندى و پيروزى آنها بداند؟!
ما هم در شرايط كنونى انتظار چنين مساوات و مواساتى را نداريم، ولى اقلا بايد انصاف و عدالت در حق هم داشته باشند، لااقل با يكديگر همكارى كنند، حقوق يكديگر را زيرپا نگذارند و منافع يكديگر را ناديده نگيرند.
اما اين «هدف» نيز تأمين نخواهد شد مگر اينكه صفات رذيله حرص، حسد، خودخواهى، و برترى طلبى را از اعماق دل خود ريشه كن سازند. اين رذايل اخلاقى سرچشمه انواع بدبختيهاست، حلقه هاى بلا را به هم پيوند مى دهد و انسان را گرفتار مى سازد. ملتى كه گرفتار اين رذايل گردد سرانجام به پست ترين مراحل انحطاط و بدبختى كشانده خواهد شد و بالاخره نابود مى گردد.
بذر همه اين رذايل همان صفت زشت «برترى طلبى» است و لذا گفته اند «برترى طلبى» سرچشمه «حسد» و حسد منشأ «دشمنى» و دشمنى سبب «اختلاف» و اختلاف موجب «پراكندگى» و پراكندگى عامل «ناتوانى» و ناتوانى علت «ذلت و خوارى» و ذلت و خوارى باعث زوال دولتها و نعمتها و نابودى و هلاكت امّت هاست!
همان طور كه با چشم خود نيز ديده ايم تاريخ گواهى مى دهد كه هر ملتى اين صفات رذيله را در خود پرورش دهد، راه نابودى را پيش مى گيرد، همتهاى آنها مى ميرد، اراده ها سُست مى شود، تفرقه و پراكندگى جاى اتحاد و صميميت را خواهد گرفت، چنگال خونين استعمار و استثمار گلوى آنها را خواهد فشرد، و دشمنان به آسانى بر آنها پيروز مى گردند.
ولى ملتى كه افكار شان متحد، دلها به هم پيوسته، و دست به دست هم داده اند و در مشكلات به يارى همه مى شتابند، نه كينه اى از يكديگر به دل دارند و نه از هم گريزانند، و به هنگام لزوم از هيچ گونه كمك صادقانه اى مضايقه ندارند، چنين ملتى سربلند، پايدار، سالم، پر نعمت، نيرومند، پيروز، ثروتمند و مقتدر خواهند زيست.
خدا در گرفتاريها به آنها كمك مى كند و آنها را از چنگال مشكلات مى رهاند، به آنها عزّت و امنيّت مى بخشد و آنها را پيشوا و رهبر ديگران مى سازد.
________________________________________
1 . سوره فتح، آيه 23.
2 . اشتباه بزرگترى كه اخيراً در ميان جمعى از مسلمانان و به خصوص عدّه اى از زمامداران كشورهاى اسلامى پيدا شده، تكيه كردن روى مسأله «نژاد عربى» و به اصطلاح «القومية العربية» است، و در اين قضيه به قدرى افراط شده كه در پاره اى از موارد مسأله مذهب و آيين اسلام نه تنها تحت الشعاع واقع شده بلكه گاهى به كلى فراموش گرديده است، و اين خطر بزرگى براى اسلام و مسلمين مى باشد.
شكى نيست كه نژاد عرب يك نژاد اصيل و پرافتخار است ولى هرگز نمى توان اين افتخار را با افتخارى كه از ناحيه اسلام براى عرب و غير عرب يعنى براى عموم مسلمانان وجود دارد قابل مقايسه دانست. هنگامى كه اعراب به جاى شعار «اسلام» روى «قوميت عربيت» تكيه مى كنند اگر حمايت 85 يا يكصد ميليون عربهاى جهان را ـ با همه اختلافاتى كه دارند ـ به سوى خود جلب مى كنند، از حمايت 500 ميليون مسلمان ديگر جهان محروم مى مانند!
به عقيده ما تبديل «انترناسيوناليسم اسلامى» به «ناسيوناليسم عربى» يكى از بزرگترين اشتباهات و يك نوع ارتجاع و بازگشت به دوران جاهليت و پيش از اسلام است كه بايد هرچه زودتر اصلاح گردد.
درست است كه در اين اواخر مسأله «وحدت اسلامى» آميخته با يك سلسله مسائل سياسى شده، ولى اين قبيل مسائل زود گذر سياسى كه گاهى به سرعت «آب شدن برف در تابستان» از بين مى رود، نمى تواند جلوى يك واقعيت مهم را بگيرد و آن اينكه حلقه اتصال 600 ميليون مسلمانان جهان قبل از هر چيز «مذهب» و «آيين پاك اسلام» است.
احياى تعصبات نژادى، آن هم در دنيايى كه مى رود مسأله نژاد را به كلى دور اندازد، كوتاه نظرى عجيبى است كه عواقب شوم آن دير يا زود روشن خواهد شد.
ما اميدواريم برادران مسلمان ما با واقع بينى بيشترى مسائل را بررسى كنند و موضوع نژاد كه يك موضوع كهنه و فرسوده و قرون وسطايى است و از يادگارهاى دوران جاهليت مى باشد را فراموش كرده و دست اتحاد مذهبى خود را به ساير برادران مسلمان در شرق و غرب جهان بدهند و در سايه اين اتحاد بزرگ (با جلوگيرى از سوء استفاده هايى كه احياناً ازاين عنوان مقدس مى شود) در راه مجد و عظمت ديرين خود بكوشند و به خاطر داشته باشند كه قرآن مجيد در سوره آل عمران، آيه 144 مى گويد: «(أَفَإِيْن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ); آيا اگر او بميرد يا كشته شود، شما به گذشته (و دوران جاهليت) باز مى گرديد؟!».
3 . سوره نور، آيه 39.
………………………
نظرى به گذشته
مسلمانان امروز بايد گذشته نياكان خود را قبل از ظهور اسلام خوب به خاطر بياورند افرادى بودند كه در نهايت ذلت و بدبختى به سر مى بردند، نه رهبرى كه به افكار او پناه ببرند، و نه روح وحدت و اتحادى كه در سايه آن بيارامند. انواع بلاها آنها را فرا گرفته، و جهل و نادانى سايه شوم و سنگين خود را بر افكار آنها انداخته بود، در آتش جنگلهاى پى در پى، و غارتگريهاى وحشيانه، مى سوختند، دختران خود را بى رحمانه زنده به گور مى كردند و در برابر سنگ و چوبهاى بى ارزشى كه نام مقدس «خدا» بر آن گذارده بودند، سجده مى نمودند، پيوندهاى خويشاوندى گسسته، و خونريزى را مباح مى دانستند. اين وضع پيش از طلوع اسلام بود.
ولى ببينيم چگونه بعد از آن ورق برگشت و در سايه اسلام، خدا آنها را متحد ساخت و پيوند اتحادشان را با «توحيد» محكم نمود. هماى رحمت الهى بال وپر بر سر آنان گشود و چشمه هاى نعمت خدا بر آنها ريزش كرد.
يك حكومت مقتدر و توانا بر آنان پرتو افكند و در سايه اين حكومت همه چيزشان سر و سامان يافت. آنها كه ديروز آنچنان ناتوان و خوار بودند امروز بر جهانيان حكومت مى كردند، كسانى كه ديروز حكمران آنها بودند امروز فرمانبردار آنها شدند، آنها كه در گذشته مقدارشان را تعيين مى كردند امروز سر بر فرمان آنها گذاردند.
آرى آنها اين افتخارات را در سايه اتحاد و برادرى صادقانه پيدا كردند، واقعاً متحد شدند و به راستى دست برادرى به هم دادند، مصالح آنها همه يكى بود و تصميمشان يكى و هر مسلمانى از حدّاكثر حمايت و كمك برادران مسلمان خود برخوردار بود.
ولى امروز مى بينيم بار ديگر به قهقرا برگشته اند، و بدبختيها از نو آغاز شده، كار به جايى رسيده كه مسلمانان از نزديكترين برادران خود جز كارشكنى و تهمت چيزى نمى بينند و جز خرابكارى از همديگر انتظارى ندارند. حتى وحشت و ترس او از برادر مسلمانش كمتر از ترس از كفار و دشمنان نيست!
با اين حال چگونه مى توان انتظار پيروزى و عظمت داشت؟
محال است مسلمانان بدون اتحاد روى سعادت را ببينند، همان طور كه محال است بدون كمك و مساعدت، با يكديگر متحد شوند.
ولى مسلمانان بايد بدانند آن اتحاد و صميميت نياكان خود را با الفاظ زيبا و عبارات دل انگيز و سخنرانيها و مقالات آتشين و جار و جنجال در روزنامه ها نمى توانند به دست آورند، و اگر چنين تصور كنند سخت در اشتباهند!
«اتحاد» يك مشت الفاظ بى معنا و عبارات فصيح و بليغ ـ هر قدر هم عالى و دلنشين باشد ـ نيست، روح اتحاد، همان حُسن نيّت و تصميمى است كه از قلب پاك سرچشمه مى گيرد و فعاليتهاى مستمر همراه با پى گيرى به دنبال آن مى باشد.
اتحاد يك سلسله صفات عالى درونى و اعمال و بركات است، فضايل و سجايايى كه در اعماق روح ريشه دوانيده، و سراسر وجود انسان را در بر گرفته باشد. اتحاد يك رشته اخلاق و عواطف عالى انسانى است. اتحاد اين است كه مسلمانان در منافع با يكديگر شريك باشند و اصول عدالت و انصاف را در حق يكديگر رعايت كنند.
مثلا اگر در يكى از كشورهاى اسلامى همچون سوريه يا عراق دو طايفه يا بيشتر از مسلمانان باشند بايد بر خود واجب بدانند مانند دو برادر كه خانه يا املاكى از پدر به ارث برده اند رفتار نمايند، حقوق يكديگر را طبق اصول عدالت بدون اينكه هيچكدام قصد تجاوز يا بخل نسبت به ديگرى داشته باشند ادا كنند «(وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ); و كسانى كه از بخل و حرص نفس خويش باز داشته شده اند رستگارانند».(1)
________________________________________
1 . سوره حشر، آيه 9.
………………………
كوتاه كردن دست هاى آلوده
اشتباه نشود معناى اتحاد اين نيست كه يك دسته، حقوق دسته ديگر را زير پا بگذارد و آن دسته هم در برابر اين ظلم خاموش بنشيند. اين از انصاف دور است كه اگر مظلومى مطالبه حق خود كند و تقاضاى اجراى اصول عدالت نمايد به او گفته شود تو دارى تفرقه اندازى مى كنى!
در چنين موردى وظيفه ديگران اين است كه ادعاى او را مورد بررسى قرار دهند، اگر راست مى گويد به يارى او بشتابند و اگر خلاف مى گويد او را به اشتباه خود واقف ساخته، و قانع كنند، و اگر در طريق اشتباه خود اصرار مىورزند از طريق نصيحت دوستانه و «مجادله نيكو» آن طور كه يك رفيق مهربان درباره دوست خود انجام مى دهد، او را متوجه سازند; نه اينكه فحش و دشنام به هم بگويند و نسبتهاى ناروا به يكديگر بدهند، و آتش عداوت و دشمنى را ميان خود برافروزند. همان آتشى كه هر دو طرف، هيزم آن خواهند بود و در آن خواهند سوخت; و در نتيجه بيگانگان، آنها را همچون لقمه چرب و شيرينى بلعيده و يا همچون غنيمت بى دردسرى به چپاول خواهند پرداخت!
امروز همه مسلمانان ـ حتى افراد گنگ و كر! ـ مى دانند كه در هر منطقه اى از مناطق اسلامى يكى از اژدِهاهاى استعمار غربى دهان باز كرده كه آن منطقه و آنچه در آن است را بلعد، آيا احساس همين موضوع، براى اتحاد مسلمين، و بر افروختن شعله هاى غيرت و حماسه در كانون دلهاى آنها كافى نيست؟
آيا شدت آن همه دردها، نبايد آنها را به سوى اتحاد و از بين بردن كينه ها و حسدها دعوت كند؟ از قديم گفته اند: «عِنْدَ الشَّدائِدِ تَذْهَبُ الأَحْقادُ; هنگام هجوم مشكلات كينه ها فراموش مى شود!».
چگونه ممكن است مسلمانى به فكر استعمار و استثمار برادر مسلمان خود بيافتد، مگر هر دو از همان روزهاى نخست كه نياكان آنها در اين سرزمينها مى زيستند با يكديگر شريك نبوده اند؟
آيا اين همه مصيبت و بلا كه همچون صاعقه، از طرف دشمنان بر سر آنها مى بارد كافى نيست كه آنها را به اجراى اصول عدالت و مساوات و انصاف در حق يكديگر وا دارد؟
گرچه به مشاهده اين مناظر تأسف بار نزديك است از رسيدن به آن هدف مقدس و چيدن ثمره لذت بخش اتحاد مأيوس شويم، زيرا مى بينيم سخنان مصلحين و عالمان خيرخواه اسلامى كمتر در دلها اثر مى كند.
اگر در سخنرانيها و خطابه هايى كه ما در اين زمينه ايراد كرده ايم و بعداً چاپ و منتشر شده است دقت شود اين حقيقت آشكار مى گردد كه ما از هر گونه كوششى براى رسيدن به اين مقصد بزرگ كوتاهى نكرده ايم ولى بدبختانه مى بينيم روز به روز شكاف و جدايى ميان مسلمانان بيشتر مى گردد، گويا به عكس، ما آنها را به دشمنى و اختلاف دعوت كرده ايم.
چرا مأيوس نشويم؟ با اينكه به چشم خود كسانى را مشاهده مى كنيم كه عملا براى دامن زدن به آتش اختلاف و ايجاد شكاف هر چه بيشتر نهايت كوشش را دارند.
افرادى مانند «نشاشيبى» كه دست به انتشار كتابى به نام «الاسلام الصحيح»! زده است (و به راستى بعضى از اسم ها چقدر دروغ و بر خلاف حقيقت است). خلاصه اين كتاب و معناى اسلامِ صحيح از نظر «نشاشيبى» چيزى جز توهين و اسائه ادب نسبت به مقام مقدس اهل بيت پيغمبر(عليهم السلام) يعنى حضرت على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) و انكار هر گونه فضيلت و منقبتى كه در آيات و روايات درباره آنها وارد شده نيست.
مثلا آيه تطهير «(إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً); خداوند فقط مى خواهد پليدى (گناه) را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد»(1)، به عقيده او منحصر به زنان پيغمبر(صلى الله عليه وآله)مخصوصاً «عايشه» مى باشد، بلكه به عقيده او اهل بيت(عليهم السلام) كسى جز عايشه نيست! اما پاره تن پيامبر فاطمه(عليها السلام)را به طور قطع و يقين از اهل بيت(عليهم السلام)خارج مى داند! راستى چه فهم عالى و ذوق و انصاف بى نظيرى!(2)
همچنين آيه «مباهله» و آيه «قربى» هيچ كدام به عقيده نشاشيبى در حق اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) وارد نشده!(3) و تمام رواياتى كه در فضايل آنها از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده دروغ و باطل است حتى رواياتى كه در كتابهاى صحاح اهل سنّت مى باشد!!(4)
البته نشاشيبى تنها نيست و پيش از او نيز «نصولى» و «حسان» و امثال آنها همين روش را دنبال كرده اند.
با اين حال آيا مى توان اميدوار بود كه وضع كنونى مسلمين اصلاح پذيرد و اين پراكندگى و نفاق جاى خود را به اتحاد و صميميت دهد؟ آيا با اين اوضاع ما حق نداريم مأيوس شويم؟
آيا نشاشيبى و رفقاى او كه نسبت به شيعه و ائمه(عليهم السلام) بدگويى مى كنند نمى دانند كه اين عمل سبب مى شود يكى از نويسندگان شيعه نيز برخيزد و مقابله به مثل كند ولبه تيز حملات خود را متوجه خلفاى راشدين و اهل سنّت نمايد و ضرب المثل معروف عرب را تكرار كند: «إنّ بْنِي عَمِّكَ فِيهِمْ رِمَاح; پسر عموهاى تو هم نيزه دارند!».
و به همين ترتيب اين رشته ادامه يافته و هر يك از طرفين، ديگرى را به باد ناسزا بگيرد. آيا جز اين نتيجه اى خواهد داشت؟
عقلا و متفكران دو طرف بايد درست بينديشند و ببينند كه سرنوشت مسلمانان در كنار اين پرتگاه خطرناك به كجا خواهد كشيد و چه سودى از اين كار خواهند برد.
مگر گناه شيعه چيست؟ آيا آنها گناهى جز دوستى و ولايت اهل بيت پيغمبر(عليهم السلام)خود دارند؟!
________________________________________
1 . سوره احزاب، آيه 33.
2 . روايات جالب و متعددى از طرف اهل سنّت درباره اختصاص اين آيه به پنج نفر (پيغمبر اكرم و على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام)) نقل شده و دانشمندان بزرگ اهل سنّت صحت اين روايات را تصديق كرده اند، از جمله محمد شبلنجى دانشمند معروف مصرى در كتاب خود «نورالابصار» در صفحه 102 چنين مى نويسد:
از طرق متعدد و صحيحى نقل شده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حالى كه على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) همراه وى بودند حسن و حسين را بر زانوهاى خود نشانيد و عبايى بر همه پيچيد و سپس اين آيه را خواند: (إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) سپس گفت: خداوندا! اينها اهل بيت من هستند هر گونه پليدى و ناپاكى را از آنها دور كن و آنها را پاك گردان.
سپس اضافه مى كند: در روايتى دارد كه ام سلمه كه از زنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود خواست در زير عبا قرار گيرد، پيغمبر مانع شده و فرمود ولى تو از زنان پيامبرى و زن نيكويى هستى (أنْتِ مِنْ أزواجِ النَّبِىِّ وأنتِ على خير).
و از «احمد» و «طبرانى» از «ابو سعيد خدرى» نقل مى كند كه پيغمبر فرمود: اين آيه درباره پنج نفر نازل گرديده: من و على و فاطمه و حسن و حسين.
و در همان كتاب وهمان صفحه از «ابن ابى شيبه» و «احمد» و «ترمذى» و «ابن جرير» و «ابن منذر» و «طبرانى» و «حاكم» از «انس» از رسول الله(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه حضرت بعد از نزول آيه فوق هر وقت براى نماز صبح به مسجد مى رفت از كنار خانه فاطمه عبور كرده و صدا مى زد: «الصلوة، أهْلَ الْبَيْتِ، (إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً)» (عبارت فوق در روايت ابو سعيد خدرى است و ديگران هم با تفاوت كمى همين مطلب را نقل كرده اند).
ما تصور مى كنيم يكى از نكات جالب، قرار گرفتن اين پنج نفر در زير عبا و يا پيچيدن عبايى به دور آنها، اين بوده كه بر همه كاملا روشن گردد كه آيه منحصراً درباره همين پنج نفر نازل شده و هيچ شخص ديگرى حتى همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) را شامل نمى شود و به اين طريق حضرت مى خواسته است اختصاص آيه را به اين پنج نفر كاملا به مسلمانان حالى كند. حتى طبق روايتى كه در بالا نقل شد از وارد شدن ام سلمه در زير عبا صريحاً جلوگيرى نمود. ولى با اين حال چقدر بى انصافى است كه انسان بگويد آيه مزبور منحصراً درباره «عايشه» يا زنان پيامبر(صلى الله عليه وآله)نازل گرديده است و به هيچ عنوان شامل بانوى اسلام، فاطمه(عليها السلام) نمى شود؟!
جالب توجه اينكه در روايتى از خود «عايشه نيز نقل شده كه اين آيه مزبور درباره اين پنج وجود مقدس نازل گرديده است (رجوع شود به نور الابصار، ص 101).
3 . نزول آيه «مباهله» را درباره اهل بيت پيغمبر(عليهم السلام) يعنى على و فاطمه و فرزندانش(عليهم السلام) بيش از بيست نفر از بزرگان و دانشمندان و محدثين و مفسرين طراز اوّل اهل سنّت تأييد كرده اند از جمله:
امام فخر رازى در تفسير معروف خود (ج 8، ص 85)، طبرى مفسر معروف اهل سنّت (تاريخ طبرى، ج 3، ص 407)، سيوطى در تفسير «الدرالمنثور» (ج 2، ص 39) واحدى در «اسباب النزول» (ص 68) بيضاوى در تفسير مشهور خود (ج 2، ص 47).
همچنين پيشواى معروف مذهب حنبلى، احمد حنبل در «مسند» ج 1، ص 185 و مسلم در «صحيح» خود، ج 7، ص 120 و حاكم در كتاب «مستدرك» ج 3، ص 150 و ابن حجر عسقلانى در «الاصابه» ج 2، ص 503 و عدّه زياد ديگرى.
در مورد آيه «قربى» نيز بسيارى از بزرگان اهل سنّت مانند «زمخشرى» صاحب تفسير معروف (ج 3، ص 467) و فخر رازى در تفسير خود (ج 27، ص 166)، واحدى در «مناقب» و «بغوى» (ج 4، ص 125) و «ثعلبى» (ج 8، ص 310) و «سيوطى» در تفاسير خود (ج 6، ص 7) و بسيارى از محدثين و مفسرين معروف ديگر، تصريح نموده اند كه درباره اهل بيت(عليهم السلام) نازل گرديده است.
4 . اين گفتار «نشاشيبى» درست مصداق مَثَل عاميانه معروفى است كه مى گويند: خواست ابرويش را درست كند چشمش را كور كرد، زيرا به خاطر اينكه پايه هاى خلاف خلفاى سه گانه را كمى محكم كند احاديث فضل اهل بيت(عليهم السلام) را كه در كتابهاى «صحاح» است تكذيب نموده بدون اينكه متوجه باشد با اين عمل مهمترين و مقدسترين كتابهاى اهل تسنّن را كه پايه بسيارى از اصول مذهب آنهاست به كلى ضايع و بى اعتبار نموده است!
………………………
نبايد مأيوس بود
ولى با اين همه باز نبايد از رحمت خدا، از الطاف خاصى كه او نسبت به دين و آيين خود دارد مأيوس شد.
باشد كه خدا مردان غيور و دلسوز و با همت از عقلاى طرفين را برانگيزد تا آن دستهايى را كه با نشر اين گونه نوشته هاى آلوده و مسمومى كه روح اسلام را مى كشد، آتش اختلاف را دامن مى زنند ـ هم از ناحيه ما و هم از ناحيه آنها ـ كوتاه كنند.
ما به خاطر همين اميدوارى مختصر است كه موافقت به تجديد چاپ اين كتاب و ساير رساله هايى كه در اين زمينه است، نموديم. ما در اين نوشته ها به همه مسلمانان بيدار باش داده و از همه دعوت كرده ايم كه در راه اعاده اصول صميميت و برادرى و اتحاد در ميان فرق مسلمين بكوشند.(1)
ولى بايد توجه داشت كه اين موضوع دو شرط اساسى دارد:
شرط اوّل اين است كه باب «مجادلات مذهبى» به كلى بسته شود واگر كسى مايل بود درباره مذهب خود بحث نمايد طورى بحث كند كه برخورد به ديگران نداشته باشد و بوى بدگويى و توهين به ديگرى ندهد.
اما شرط دوم كه از نظر اهميّت شايد در درجه اوّل باشد اين است كه هر فرد مسلمانى محبّت ساير برادران مسلمانش را در كانون دل خويش پرورش دهد، و آنچه براى خود مى خواهد براى آنها نيز بخواهد. قلب خود را از هرگونه آلايش كينه و حسد پاك كند.
از صميم دل در اين راه بكوشد نه فقط به صرف گفتن و الفاظ فريبنده بى معنا كه معمولا به منظور حفظ منافع شخصى گفته مى شود و امروز در ميان ما رايج شده، قناعت جويد.
روشنتر بگوييم: اساس اتحاد و برادرى صحيحى كه اسلام آن را آورده ـ يا به تعبير ديگر، آن اسلام را آورده است ـ و تمام ملل مترقى جهان از آن پيروى مى كنند اين است كه هر فردى «مصلحت نوع» را عين «مصلحت فرد» بلكه مافوق آن بداند. گفتن اين سخن به زبان آسان است ولى از نظر عمل بسيار مشكل، بلكه شايد براى ما مسلمانان امروز از محالات باشد!
به خصوص در مورد پيروان مذاهب مختلف اسلامى نسبت به يكديگر كه همواره به چشم عداوت، به چشم يك دشمن خونخوار و بى رحم و مزاحم به هم نگاه مى كنند، و اگر احياناً اظهار دوستى و محبّت نمايند براى اين است كه يكديگر را فريب دهند و هنگام بروز حوادث يكديگر را تنها بگذارند.
يا به منظور سلب حق يكديگر و استعمار و استثمار برادران دينى خود دست به اين گونه تملقها و الفاظ رياكارانه مى زنند، و بدبختانه اين روحيه ناپسند چنان در ميان آنها رايج شده كه فرياد هيچ گوينده و پند و نصيحت هيچ واعظى در دل آنها اثر نمى گذارد!
گويا همه فراموش كرده اند، يا خود را به فراموشى مى زنند كه دشمن خطرناكى در كمين آنها نشسته و مى خواهد همه را محو و نابود كند، و به همين منظور بذر اختلاف و نفاق را در ميان آنها مى افشاند تا آنها را به جان يكديگر بيندازد.
او دامهاى خود را براى صيد مسلمانان آماده ساخته، دامهاى خطرناكى كه جز در پرتو اتّفاق و اتحاد جدى و عملى (نه با گفتار و سخن) نمى توانند از آن رهايى يابند.
ما معتقديم نخستين قدم براى تحقق بخشيدن به اين فكر ـ فكر اتحاد جدى ـ تشكيل كنگره هاى ساليانه ـ يا اقلا هر دو سال يك بار ـ است كه عقلا و علماى مسلمانان از تمام كشورهاى اسلامى در آن اجتماع كنند، نخست يكديگر را بشناسند و سپس درباره شئون مختلف جوامع اسلامى تبادل نظر و كنكاش نمايند.
و از اين واجبتر تشكيل كنگره زمامداران اسلامى است، (اگر زمامدار به معناى حقيقى داشته باشد!) تا به كمك يكديگر ـ درست مانند دو دست در يك بدن ـ به مبارزه در برابر خطراتى كه از هر سو آنها را احاطه نموده قيام كنند.
حوادثى كه بعد از جنگ جهانى دوم به وقوع پيوست درسهاى آموزنده و نكات محسوس و قابل توجهى به مسلمانان تعليم داد اگر چشم عبرت بينى در كار باشد.
سقوط كشور كهنسال «حبشه» به فاصله چند ماه در دامان بيگانگان براى بيدارى همه، كافى بود; از دست رفتن اين كشور اعلام خطرى به تمام مسلمانان جهان بود كه مراقب وضع آينده خود باشند. گرچه همه عاقبت اين اوضاع را به چشم خود مى بينند و مى دانند.
تصور مى كنيم همين اندازه كه گفتيم، براى ارشاد و اعلام خطر و بيدارباش كافى باشد.
در ضمن براى فايده بيشتر كوشش كرديم كه با تجديد نظر در چاپ گذشته، اين كتاب را به صورت كامل ترى درآوريم مباحث تازه اى كه براى تكميل اين بحثها لازم بود به آن افزوديم و براى اداى حق مطلب بعضى از فصول كتاب را شرح و بسط بيشترى داديم، و با اين همه نهايت سعى و كوشش به عمل آمد كه بحثها كاملا به صورت فشرده و كوتاه باشد و در هر بحث از نزديكترين راه براى رسيدن به مقصد استفاده شود تا مطالعه آن براى عموم طبقات آسان باشد.
مسلّماً در عصرى كه مردم آن عادت كرده اند راه هاى طولانى را كه در گذشته در چند ماه مى پيمودند، در عرض چند ساعت بپيمايند، همه چيز آن بايد به صورت سريع و مختصر انجام يابد حتى رساله و كتاب.
اما در عين حال من نمى توانم ادعا كنم كه حق همه مطالب را ادا نموده ام، و هيچ گونه قصورى از من سر نزده است، ولى همين قدر براى من كافى است كه «حسن نيّت» داشته ام و تا آنجا كه در قدرت دارم كوشيده ام، و بحمدلله اصل موضوع يك موضوع ابتكارى است كه با روش نوينى تعقيب شده.
فضلاى عصر ما و آيندگان، در صورتى كه صلاح بدانند مى توانند اين سلسله بحثها را توسعه دهند. از ما فتح باب و ارائه طريق صاف و روشن. خوشبختانه روش كتاب طورى است كه با زبان روز و مطابق اصول علم جديد نگاشته شده، و از يك اسلوب مؤثر و مفيد بدون اينكه كوچكترين خدشه اى به عواطف مذهبى ديگران وارد كند يا احساسات آنها را جريحه دار سازد، تعقيب گرديده، و در موارد لزوم اشارات كوتاهى به مدارك اصلى و پاره اى از دلايل نيز شده است.
وَمَا تَوْفِيقي إِلاَّ بِاللهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيهِ اُنيب!
محمّد حسين آل كاشف الغطا
15 ربيع الثانى 1355
________________________________________
1 . مرحوم كاشف الغطا در مقدمه كوتاهى كه بر «چاپ هفتم» اين كتاب نوشته است رسماً اظهار يأس و نوميدى مى كند و همين اميدوارى مختصرى را كه در اينجا اشاره به آن مى نمايد از دست مى دهد و اين مايه نهايت تأسف است.
كاشف الغطا مى گويد: «من انتظار داشتم با اين بيانات روشن و صريحى كه در اين كتاب درباره شيعه و معرفى «مذهب شيعه» كردم بعضى از برادران اهل سنّت دست از تهمت هاى ناروا در اين مورد بردارند، ولى متأسّفانه مثل اينكه مطالب ما را به كلى ناديده گرفته و درست همان حرفهاى گذشته را تكرار مى كنند. اگر اين كار از عوام سر ميزد چندان جاى تأسف نبود، ولى متأسّفانه بعضى از افراد كه خود را در سلك اهل علم و فضيلت مى دانند دوباره همان تهمت ها، همان نسبتهاى مختلف و ناروا را از سر گرفته اند، بنابراين اگر به كلى مأيوس شويم جا دارد، معلوم نيست اينها چرا و به چه دليل در اين باره اين چنين اصرار دارند؟!».
سپس مى گويد: چاپ سوم اين كتاب در «قاهره» انجام گرفت و تمام نسخه هاى آن در همانجا انتشار يافت (اخيراً هم دو بار ديگر در قاهره به چاپ رسيده) ولى عجب اين است كه كوچكترين تغييرى در لحن نويسندگان مصرى درباره شيعه پيدا نشده، بازهم از هر فرصتى براى طعنه زدن بر شيعه در نوشته هاى خود استفاده مى كنند، بازهم همان توهمات بى اساس كه يادگار قرون وسطى، يادگار عصر «ابن خلدون ها» و «ابن حجرها» است به شيعه نسبت مى دهند
!آيا نبايد دست كم تغيير مختصرى در طرز بحثهاى آنها، در لحن نوشته هاى آنان پيدا شود، ولى بدبختانه باز شيعه در نظر آنها همان بدعت گذارها! هستند.
كار به جايى رسيده كه اين كينه هاى آميخته به تعصب شديد دامنگير خلفاى فاطمى مصر كه آن همه خدمت به آن كشور كهنسال كردند نيز شده، گاهى آنها را «لامذهب» مى دانند، گاهى در «نسب» آنها شك مى كنند! گاهى مى گويند نسبشان به يك نفر يهودى مى رسد! گاهى مى گويند ملحدند!
با اينكه خدمات بزرگ خلفاى فاطميين به جهان اسلام (عموماً) و به مصر (خصوصاً) فراموش شدنى نيست، اين رجال برجسته اى كه بجز «تشيّع» هدف آن همه تيرهاى تهمت قرار گرفته اند از بزرگترين ناشران علوم و معارف اسلامى بودند، درباره آنها همين بس كه مهمترين تاج افتخار مصر، و كهنسال ترين مركز علمى اين كشور، يعنى «دانشگاه الازهر» به دست فاطميان پايه گذارى شد و الآن كه بيش از هزار سال از تأسيس آن دانشگاه مى گذرد بزرگترين مركز علمى جهان سنّت محسوب مى شود و هزاران دانشمند از آن برخاسته اند، آيا اين عمر طولانى، و اين توسعه و بركت، خود دليل روشن بر خلوص نيّت وپاكى فطرت بانيان آن نيست كه چنان خدمت پرارزشى را به جهان اسلام كردند.
ولى با اين حال خلفاى فاطمى همان ملحدها! همان مشكوك النسب ها! همان و همان ها… هستند!
عجيب تر اينكه باز افرادى مثل دكتر «عبداللطيف حمزه» در كتاب خود «الحركة الفكرية» مى نويسد: «شيعه ها هر شب بعد از نماز مغرب در كنار سردابى كه در «سامرا» است ايستاده و فرياد مى زنند اى امام منتظر، بيرون بيا!… بيرون بيا!».
يعنى، همان تهمت خنده آورى را كه بعضى از متعصبين خرافى چند قرن پيش به شيعه مى زدند عيناً تكرار نموده است، بدون اينكه كوچكترين تحقيقى درباره صحت و سقم اين مطلب بنمايد.
و لى چيزى كه بسيار موجب شگفتى است اينكه «سامرا» يك شهر سُنّى نشين است و از آن بهتر اينكه مسجدى كه سرداب مقدس در آن واقع شده هميشه در اختيار برادران اهل سنّت بوده و هست و شبانه روز پنج مرتبه در آن نماز مى گذارند، و تنها بهره اى كه شيعه از آن دارد اين است كه از آن مسجد عبور كرده و به سرداب مزبور مى رود و چند ركعت نماز در آن خوانده و باز مى گردد.
اگر سخنان نويسنده «الحركة الفركية» و امثال او صحيح بود بايد قبل از همه سُنّيان آن شهر كه شب و روز در آن مسجد نماز مى گذارند، لااقل يك مرتبه چنين منظره اى را ببينند (جالبتر اينكه متوليان سرداب نيز همه سُنّى هستند!) چطور هيچ يك از اينها چنان منظره اى از شيعه نديدند، ولى آقاى دكتر عبداللطيف از فرسنگها فاصله ديده؟!
اما اينكه شيعه به اين سرداب اهميّت مى دهد دليلش خيلى روشن است. اين سرداب محل عبادت سه نفر از امامان آنها بوده است (امام دهم و يازدهم و دوازدهم) شبها و روزها در آن محل به عبادت و ذكر خدا مشغول بودند; درست در آن هنگامى كه متوكل عباسى و اطرافيان آلوده او، به شراب خوارى و شب زنده دارى و عياشى مشغول بودند.
در هر حال مرحوم «كاشف الغطا» با ملاحظه اين اوضاع رسماً اظهار يأس و نوميدى مى كند و در اين اواخر تدريجاً اين فكر براى او پيدا مى شود كه اين طرز تفكر بعضى برادران اهل سنّت از قبيل طبيعت ثانوى براى آنها شده و به اين سادگى حاضر نيستند در وضع خود تجديد نظر كنند.
ولى ما معتقديم كاشف الغطا با اين حال نيز نبايد از «وحدت كلمه» مسلمين مأيوس گردد. معظم له بايد توجه داشته باشند اين عادات و افكارى كه طى قرون و اعصار از نسلى به نسلى به وراثت رسيده و در تمام زواياى روح آنها ريشه دوانده به اين آسانى تغيير قيافه نمى دهد، آن نيز محتاج به گذشت يك زمان نسبتاً طولانى است، بنابراين بايد در اينجا از عامل زمان استفاده كرد و با يك سلسله نوشته ها و كنگره ها و بحثهاى منطقى و مستدل كه نمونه بارز آن را كاشف الغطا انجام داد افكار را تدريجاً روشن ساخت.
به خصوص اينكه قراينى كه مايه اميدوارى است در گوشه و كنار به چشم مى خورد. از همه مهمتر اينكه يكى از بزرگترين شخصيتهاى جهان سنّت كه رياست دانشگاه الازهر را به عهده داشت و مفتى اعظم اهل سنّت بود يعنى شيخ محمود شلتوت (1310-1383 ق) (مرجع اعلاى عالم تسنّن، شخصيّت اصلاحى قرن حاضر، از سال 1378 ق به عنوان شيخ جامع ازهر و مفتى مصر انتخاب شده بود. وى آثارى داشت از جمله: الدعوة المحمديّة; المرأة فى الاسلام; تفسير القرآن الكريم; من توجيهات الاسلام; الفتاوى، المقارنة بين المذاهب; فقه القرآن و… . درباره او ر.ك: مجله «الاخاء العربية»، ش 47، ص 45; پيشوايان تقريب از معاونت فرهنگى مجمع جهانى تقريب; شيخ محمود شلتوت، طلايه دار تقريب، تأليف بى آزار شيرازى; شيخ محمود شلتوت، تأليف على احمدى; مشعل اتحاد، ص 130. شايان ذكر است كه شبيه همين فتوا را جمعى ديگر از دانشمندان معظّم اهل سنّت داده اند، مانند علاّمه بزرگوار مفتى سابق مصر، در جواب نامه دانشمند متواضع آقاى خسروشاهى كه خداوند هر دوى آنان را براى خدمت به اسلام و مسلمين مزيد توفيق عنايت فرمايد. ر.ك: تقريب مذاهب، از نظر تا عمل، ص 53; فى سبيل الوحدة الاسلامية، ص 62-66; دفاع عن العقيدة والشريعة، ص 257) در اين اواخر با آن فتواى تاريخى خود گام برجسته اى به سوى اين هدف مقدّس برداشت.
وى صريحاً در فتواى تاريخى خود نوشت: «إِنَّ مَذْهَبَ الْجَعْفَرِيّةِ الْمَعْروفَ بِمَذْهَبِ الشِّيعَةِ الإِمامِيَّةِ يَجوزُ التَّعَبُّدُ بِهِ شَرْعاً كَسَائِرِ مَذاهِبِ أهْلِ السُّنَّةِ فَيَنْبَغي لِلْمُسْلِمينَ أَنْ يَعْرِفوا ذَلِكَ وَأَنْ يَتَخَلَّصوا مِنَ الْعَصَبِيَّةِ بِغَيْرِ الْحَقِّ» (رسالة الاسلام، سال 11، شماره 3).
به اين ترتيب يك شكاف بزرگ را پر كرده و به پيروان سنّت دستور داد كه با مذهب شيعه مانند ساير مذاهب چهارگانه خود رفتار نمايند، يعنى همان طور كه عمل به هر يك از آنها جايز است عمل به اين هم مجاز مى باشد، حتى خود «شلتوت» در پاره اى از موارد (مانند عدم صحت اجراى سه طلاق در مجلس واحد) عقيده شيعه را بر ساير مذاهب مقدم داشت و تصريح نمود كه با مدارك اسلامى سازگارتر است.
البتّه آن روز كه «شلتوت» با صراحت و شجاعت كم نظير خود چنين فتوايى را صادر كرد «كاشف الغطا» در حيات نبود ولى مسلّماً روح پاك او كه در فراهم ساختن زمينه چنين فتوايى سهم بزرگى داشت غريق شادى گرديد. بديهى است چند قرن پيش، دانشمندان و متفكران دلسوز، هر قدر هم شجاع و با شهامت بودند قدرت اظهار چنين فتوايى را نداشتند، همان طور كه شايد امثال كاشف الغطا نيز توانايى انتشار كتابى مانند «اصل الشيعه» با آن لحن فوق العاده ملايم و دوستانه و محبّت آميز را نداشتند.
استقبال فوق العاده اى كه از كتاب «مختصر النافع» (يكى از متون عالى فقه شيعه) در ميان دانشمندان اهل سنّت گرديد و علاقه مخصوصى كه براى مطالعه ساير آثار علمى «شيعه» و شناسايى معارف و علوم و افكار پيروان اين مذهب در يك محيط خالى از تعصب نشان داده مى شود خود نشانه ديگرى از آماده شدن تدريجى زمينه براى تفاهم هرچه بيشتر ميان مسلمانان جهان و از بين رفتن ابرهاى تاريك بدبينى و سوء ظن از افق افكار مسلمين مى باشد.
ولى ناگفته نماند اگر مراقبتهاى لازم از طرفين نشود همين تفاهم مختصر و نيم بند كه مى تواند زمينه تفاهم هاى وسيعترى گردد ممكن است بر اثر غفلت مسلمانان و اعمال تعصب هاى ناروا و يا بر اثر تحريكات بيگانگان كه همواره از اختلاف موجود به عنوان يك «پل پيروزى» براى مقاصد شوم خود بهره بردارى مى كرده اند، از بين برود، بنابراين بايد حدّاكثر فداكارى و هوشيارى را در اين مورد به خرج داد.