يكى ديگر از نسبتهاى ناروا و بى اساسى كه اين نويسنده به شيعه داده است اين است كه مى گويد: «شيعه عقيده دارد كه آتش دوزخ بر شيعيان جز به مقدار كمى ـ حرام است»!

نمى دانم در كدام كتاب از كتابهاى شيعه چنين مطلبى را ديده است؟ آيا سزاوار است كسى كه در مقام بحث و انتقاد و تجزيه و تحليل عقايد و مذاهب برآمده چنين نسبت سوء و ناروايى بدون هيچ گونه دليل و مدرك به جمعيّتى بدهد؟ آيا اين روش غير علمى را هيچ محققى مى تواند بپذيرد؟

مگر در كتابهاى مختلف شيعه اين حقيقت صريحاً اعلام نشده است كه: «إنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ خَلَقَ الْجَنَّةَ لِمَنْ أطَاعَهُ وَلَوْ كَانَ عَبْداً حَبَشِيّاً وَخَلَقَ النَّارَ لِمَنْ عَصَاهُ وَلَوْ كَانَ سَيِّداً قَرَشِيّاً; خداوند بهشت را براى اطاعت كنندگان آفريده اگر چه غلام حبشى باشد، و دوزخ را براى گنهكاران آفريده اگر چه سيّد قرشى باشد»(1) و امثال اين روايات از ائمه هدى(عليهم السلام)بسيار نقل شده است.

واگر منظور گوينده مسأله شفاعت پيامبر و ائمه(عليهم السلام) نسبت به بعضى از گنهكاران مى باشد، اين موضوع ديگرى است كه به موقع خود تشريح خواهد شد، و شايد مسأله شفاعت به طور اجمال از ضروريات اسلام باشد كه تمام فرق اسلامى به آن معتقدند.(2)

گذشته از اين، همان گفتار سابق را مجدّداً تكرار مى كنيم كه به فرض اينكه شيعه چنين اعتقادى درباره گنهكاران مذهب خود داشته باشد و يهود هم چنان اعتقادى درباره پيروان خود داشته باشند، آيا اين اتحاد عقيده موجب مى شود كه كسى بگويد «تشيّع» از «يهوديت» گرفته شده يا آيين يهود در مذهب شيعه خودنمايى نموده است؟!

آيا هيچ عاقلى مى تواند بگويد ابوحنيفه فقه خود را از مجوس ها گرفته است، زيرا در بعضى از مسائل نكاح و ازدواج با آنها موافق مى باشد(3) به خصوص اينكه اصلا ايرانى است؟ آيا اين گونه سخنان بى اساس اثرى جز بر افروختن آتش كينه و عداوت در ميان طوايف مسلمين خواهد داشت؟

نويسنده فجرالاسلام سپس اضافه مى كند كه: «آيين نصرانيّت نيز در تشيّع خودنمايى كرده است، زيرا بعضى از شيعه معتقدند كه نسبت امام به خداوند، مانند نسبت مسيح است به خدا»!

اگر احمد امين مى خواست اصل امانت را رعايت كند مى بايست هدف خود را روشن سازد و بى رويه و دور از منطق سخن نگويد، و راستى صريحاً بگويد كدام شيعه چنين عقيده اى را درباره امام دارد و در كدام كتاب اين موضوع نوشته شده است؟

اگر منظور او فرقه هايى است كه «غلات شيعه» ناميده مى شوند، مانند فرق «خطابيه» و «غرابيه» و «مخمسه» و «بزيعيه»(4) و امثال آنها كه خوشبختانه همه منقرض شده اند، منتسب ساختن آنها به شيعه نهايت بى انصافى است، زيرا آنها درست مانند طايفه (قرامطه) و نظائر آنها در حقيقت پاى بند به مذهبى نيستند، و شيعه اماميه و ائمه شيعه(عليهم السلام) به كلى از اين فرق بيزارند.

علاوه بر اين، فرق مزبور نيز چنان اعتقادى را درباره امام(عليه السلام) ندارند، بلكه اعتقاد و گمراهى آنها در اين خلاصه مى شود كه مى گويند امام خداست،و خداوند در وجود امام ظاهر شد يا با او متحد گرديده و يا در وى حلول كرده است، از بسيارى از متصوفه مانند «حلاج» و «گيلانى» و «رفاعى» و «بدوى» و امثال آنها نيز اين گونه كلمات (و به تعبير خودشان شطحات!) نقل شده است، بلكه ظاهر عبارات آنها دلالت بر اين است كه مقامى مافوق مقام الوهيت (اگر مقامى بالاتر از آن پيدا شود!) براى خود قايل هستند.

شبيه اين سخنان باطل و بى اساس از قايلين به «وحدت وجود» يا «وحدت موجود» نيز نقل شده است.(5)ولى شيعه اماميه يعنى همان هايى كه اكثريت مردم ايران و عراق و ميليون ها از مسلمانان «پاكستان» و «هند» و صدها هزار از مردم «سوريه» و «افغانستان را تشكيل مى دهند از اين گونه افكار و عقايد بيزارند و آن را از بدترين انواع كفر و گمراهى مى شمارند، آنها جز به توحيد خالص و يگانگى ذات خدا و عدم شباهت او به هيچيك از مخلوقات ايمان ندارند.

آنها خدا را از صفات مخلوق مانند (امكان و تغيير و حدوث) و آنچه با (ازليّت و ابديّت) ذات مقدس او منافات دارد منزه و پاك مى دانند، و كتابهاى آنها ـ مخصوصاً كتابهايى كه در كلام و فلسفه تأليف شده ـ از اين گونه بحثها پر است، اعم از كتابهاى مختصر مانند (تجريد) يا مشروح و مفصل مانند (اسفار) و هزاران كتاب ديگر كه خوشبختانه اكثر آنها به چاپ رسيده است.

در اين كتابها استدلالات كوبنده فراوانى در ابطال تناسخ، اتحاد، حلول، و تجسيم به چشم مى خورد كه اگر از روى انصاف و بى نظرى و خالى از هر گونه تعصب بررسى شود ارزش اين نسبت هاى ناروا و بى اساس كه طوفانهاى تحولات اين زمان، آنها را به سوى ما كشانيده است كاملا روشن مى گردد، و معلوم مى شود، ما هرگز قائل به تناسخ يا حلول و اتحاد و تجسيم نبوده ايم، و هيچ فرد حقيقت جو و آگاهى نمى تواند چنين نسبتهاى ناموزونى را به ما بدهد.(6)

خلاصه اينكه اگر منظور احمد امين از شيعه آن فرق منقرض شده و بيگانه از اسلام كه شايد امروز در كل عالم اثرى از پيروان آنها يافت نشود، بوده باشد; ممكن است بگوييم آنها چنان عقايدى را داشته اند. ولى آنها را با «شيعه اماميه» و پيروان اين مذهب زنده چه كار؟ آيا چنين نسبتى به آنها يك ظلم آشكار و اشتباه بزرگ نيست؟!

اگر راستى منظور او از شيعه اين گروه معروف و بزرگى كه ميليونها نفر از مسلمانان جهان را تشكيل مى دهند بوده باشد مرتكب خطاى بزرگ و غير قابل بخششى شده و ما از او درخواست دليل مى كنيم، از او مى خواهيم كه شاهدى بر درستى مدعاى خود، از يكى از كتابهاى دانشمندان شيعه ـ اعم از گذشته و حال ـ بياورد.

درهر صورت از مجموع اين گفتار به خوبى روشن شد كه تمام سخنان «فجرالاسلام» درباره شيعه بى اساس و همه ادعاى ايشان، بدون مدرك و دليل است.

ما نمى خواهيم در اينجا كتاب «فجرالاسلام» را از تمام جهات بررسى كنيم، و همه نقاط ضعف و اشتباه و افكار نادرست و سفسطه هاى نويسنده آن را تشريح نماييم. فقط مى خواستيم گوشه اى از طرز تفكر گفتار نويسندگان معاصرو افرادى كه به اصطلاح آنها را جزء علما و دانشمندان محسوب مى نمايند درباره شيعه ذكر نماييم.

جايى كه نويسندگان و افراد به اصطلاح دانشمند! اين گونه درباره شيعه قضاوت كنند ديگر از عوام چه انتظارى مى توان داشت؟

________________________________________

1 . مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 292 .

2 . در قرآن مجيد موضوع «شفاعت» در آيات متعددى ذكر شده است و با كمال وضوح دلالت بر اين موضوع دارد از جمله، آيات زير است: (مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ)(بقره، آيه 255). اين آيه مى رساند كه شفاعت به اذن و فرمان خداوند ممكن است. (وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضَى)(انبياء، آيه 28). از اين آيه و آيه (فَمَا تَنْفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ)(مدثر، آيه 48) استفاده مى شود كه شفاعت كنندگانى وجود دارند، تنها شفاعت آنها براى عدّه اى از تبهكاران سودمند نخواهد شد.

خلاصه نمى توان باور كرد مسلمانى كه به قرآن مجيد احترام مى گذارد اصل مسأله شفاعت را انكار كند، ولى البتّه شفاعت حد و حدودى و مفهوم خاصى و شرايط معينى دارد كه آن هم اجمالا قابل انكار نيست.

3 . ر.ك: المبادئ العامة للغته الجعفرى، ص 317 و ما بعد.

4 . طوايف فوق كه امروز فقط نامى از آنها در كتابهاى «ملل و نحل» و «عقايد و كلام» باقى مانده است همه از غاليان بوده اند بعضى درباره پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و بعضى درباره على(عليه السلام) و بعضى درباره امام صادق(عليه السلام) غلو نمودند و براى آنها مقام الوهيت قايل شدند، بد نيست براى اهميّت موضوع و تأثيرى كه در روشن شدن «بحثهاى گذشته و آينده» دارد قدرى مشروحتر معتقدات اين طوايف پنجگانه را بيان كرده و سپس كمى درباره انگيزه و عوامل پيدايش اين عقايد عجيب و غريب در ميان مسلمانان گفتگو نماييم:

«خطابيه» يكى از خطرناكترين فرق غلات بوده اند. آنها پيروان «ابو الخطاب محمد بن ابى زينب الاجدع» مى باشند. ابوالخطاب در زمان امام صادق(عليه السلام)مى زيست و ادعاهاى غريبى داشت. نخست ادعا كرد كه امام صادق(عليه السلام) او را وصى و جانشين خود قرار داده، سپس پا را فراتر نهاد و ادعاى نبوّت و بعداً دعوى رسالت به سوى تمام جهانيان نمود!

عده اى از آنها امام صادق(عليه السلام) را خدا و ابوالخطاب را پيامبر او مى دانستند! نماز و روزه و زكات و… را به كلى كنار گذاشته و بسيارى از گناهان شنيع را حلال مى شمردند. هنگامى كه سخنان كفرآميز آنها به گوش امام صادق(عليه السلام) رسيد، شديداً از آنها ابراز تنفر فرمود و آنها را صريحاً لعن كرد، همين موضوع باعث به هم ريختگى و اختلاف آنها گرديد.

«غرابيه» آنها يكى ديگر از طوايف غلاتند و به اين جهت به آنها «غرابيه» مى گويند كه معتقد بودند شباهت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) با على(عليه السلام) از شباهت دو غراب (كلاغ!) به هم بيشتر است و لذا مى گويند جبرئيل مأمور بود وحى بر على(عليه السلام) نازل گرداند ولى عوضى گرفت (ويا عمداً بود!) كه وحى را بر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نازل گردانيد، و به همين جهت جبرئيل را لعن مى كردند!!

«عليائيه» يا «علبانيه» يا «عبائيه» نامى است كه بر پيروان «بشارالسعيرى» گذارده اند، آنها معتقد بودند كه خداوند همان على(عليه السلام) است! او در چهار صورت ديگر نيز ظاهر شده است: محمد و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) يعنى پيامبر اسلام را يكى از بندگان على(عليه السلام) مى دانند! آنها نيز واجبات اسلام را كنار گذارده بسيارى از گناهان را مباح مى دانند!

«مخمسه» يكى ديگر از طوايف غلات مى باشند و به اين جهت آنها را مخمسه ناميده اند كه قايل به الوهيت پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بوده و عقيده داشتند او در عين حال در پنج صورت (در صورت خود و على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام)) ظاهر گرديده است!

«بزيعيه» پيروان بزيع بن يونس يا بزيع بن مويس حائك هستند آنها نيز عقيده به الوهيت امام صادق(عليه السلام)داشتند، به علاوه معتقد بودند كه وحى ممكن است بر همه كس نازل گردد، مى گويند بعضى از آنها خود را از فرشتگان و از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) هم بالاتر مى دانستند.

اين بود مختصرى از آنچه از كتابهاى ملل و نحل درباره اين چند فرقه استفاده مى شود ولى همان طور كه اشاره شد خوشبختانه همه اين فرق و امثال آنها امروز منقرض شده و نامى از آنها جز در صفحات كتابهاى تاريخ عقايد آنهم احياناً آميخته با يك مشت خرافات عجيب ـ باقى نمانده ولى دو چيز در اينجا كاملا در خور دقت و اهميّت است:

موضوع ديگر اينكه: با مطالعه عقايد اين دسته ها سر نخ بسيارى از تهمتهاى ناروا و ناجوانمردانه اى كه به شيعه اماميه زده مى شود به دست مى آيد، ممكن است اين مذاهب قلابى و رهبران شياد آنها كه مانند برف تابستان در فاصله كوتاهى آب شدند، چند صباحى براى پيشرفت كارشان به نام شيعه و تشيّع خود را قالب زده باشند، ولى آيا هيچ محقق بلكه هيچ فرد عادى ممكن است آنها را با شيعه اماميه اشتباه كندو عقايد آنها را به حساب جمعيتى بگذارد كه از مكتب اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) الهام گرفته و هزاران دانشمند و صدها هزار كتابهاى دارد، دانشمندانى كه همواه كوشيده اند اين مذهب را از تحريفات دستهاى آلوده حفظ نموده و از خرافات بركنار دارند.

نخست اينكه چنين به نظر مى رسد كه عامل اصلى پيدايش فرق مزبور و امثال آنها اين بوده است كه هنگام نهضت علمى مسلمانان از حدود قرن دوم هجرى (مخصوصاً از عصر امام صادق(عليه السلام) به بعد) دانشمندان اسلام هر يك به بحث و تحليل درباره اصول و فروع اسلام پرداختند و هر كدام براى خود مكتب و حلقه درسى تشكيل داده به تربيت شاگردان در حوزه هاى درس خود همت گماشتند، توده مسلمين با شوق و احترام فراوان از اين نهضت بزرگ علمى استقبال كردند، در اين ميان عدّه اى بى سواد و شياد و سودجو طبق معمول، از فرصت استفاده نموده براى به دام انداختن افراد ساده لوح به جنب و جوش درآمده و شروع به تشكيل مكتبهاى قلابى كردند و مانند حشرات الارض به جان مردم افتادند!

درست مانند موقعى كه يك داروى شفا بخش و گران قيمت وارد بازار مى شود و مردم از آن استقبال مى كنند يك عدّه كلاهبردار براى پر كردن جيب خود انواع و اقسام تقلبى آن را ساخته به بازار مى آورند، اينها هم براى تأمين منافع پست خود دست به كار شدند و چون مطلقاً سوادى نداشتند ربط و بست هايى بهم بافته، و نام آن را مذهب گذاشتند، هيچ بعيد نيست كه دشمنان اسلام هم از اين «عوامل فساد» بهره بردارى كرده و در اين حزب سازيها و دسته بنديها سهيم بوده اند، و امروز ما هستيم و دهها نام عجيب و غريب و عقايد عيجب تر و احياناً مضحك مانند «ذبابيه» و «غرابيه» و «جومدينيه» و «مرتكيه» و «عجليه» و امثال آن.

بعضى از آنها قايل به تناسخ ارواح بودند، بعضى ديگر تاجى بر سر خدا گذارده و او را به صورت انسانى درآورده بودند، بعضى «سلمان فارسى» را خدا مى دانستند و معجونى از مجوسيت و غلو ساخته بودند، بسيارى از آنها همه چيز را بر مردم مباح دانسته، و قيد و بندهاى احكام و اخلاق اسلامى را از آنها برداشته در نتيجه عدّه اى از اوباش را دور خود جمع كرده بودند و امثال اين عقايد كه در كتابهاى ملل و نحل ذكر شده.

تعجب از نويسندگان كتابهاى مزبور است كه چگونه نام اين دسته ها را جزء «مذاهب و عقايد و اديان» آورده اند!

5. «وحدت وجود» به دو معنا اطلاق مى شود يك معناى آن را بسيارى از محققان پذيرفته اند و منافاتى با هيچ يك از عقايد مذهبى نيز ندارد و آن وحدت «مفهوم وجود» است، يعنى در عين اينكه افراد وجود متعدد و مختلف است (وجود خداوند، و وجود مخلوقات) ولى همه اين وجودات در معناى «هستى» در مقابل «عدم» شريك هستند و لذا آنچه از لفظ «وجود» مى فهميم در همه جا يكى است (وبه اصطلاح وجود، مشترك معنوى است نه مشترك لفظى) منتها بعضى از افراد اين حقيقت، بى پايان و نامحدود از هر جهت است و آن وجود خداست، و بعضى محدود و آن وجود ممكنات مى باشد، درست مثل اينكه «قدرت» و «علم» در همه جا يك مفهوم دارد و آن مقابل «عجز» و «نادانى» است، ولى قدرت در مورد خداوند بى پايان و نامحدود و خالى از تمام نواقصى است كه لازمه وجودات ممكنه است و در مورد ممكنات چنين نيست (دقت كنيد).

معناى دوم وحدت «مصداق وجود» است، يعنى در سراسر عالم يك فرد وجود و يك هستى بيشتر نداريم و آن وجود خداست، اگر علاوه بر آن وجود واحد قايل به ماهياتى نيز باشيم و معتقد باشيم كه تعدد موجودات و كثرت آنها از جهت انتساب ماهيات مختلفه به آن يك وجود واحد است در اين صورت قايل به «وحدت وجود و كثرت موجود» شده ايم.

ولى اگر ماهيات را در برابر وجود چيزى ندانيم و معتقد باشيم جز وجود، و تطور و رنگهاى وجود، چيز ديگرى نيست و تعدد و كثرت موجودات جهان از ناحيه جلوه همان «وجود واحد» در قيافه هاى مختلف است، فى المثل اگر آن وجود واحد را به دريايى تشبيه كنيم، موجودات مختلف امواج گوناگون اين دريا هستند اين عقيده را «وحدت وجود و وحدت موجود» مى گويند.

شكى نيست كه عقيده اخير با مبانى مذهبى به هيچوجه سازگار نيست و لازمه آن اتحاد خالق و مخلوق است و با براهين و استدلالات عقلى نيز سازگار نمى باشد، ولى عقيده دوم (وحدت مصداق وجود و كثرت موجود) خالى از ابهام نمى باشد زيرا وضع «ماهيات» و نقش آنها در اين ميان آشكار نيست و در هر صورت اين عقيده نيز (طبق بعضى از تغييرات) از جهاتى با عقيده سوم مشترك است و با مبانى مذهبى سازگار نمى باشد(دقت كنيد) ولى معناى اوّلى به معناى «وحدت مفهوم و معناى وجود» قابل قبول است.

6 . توضيح كامل اين بحث را در چند صفحه قبل درباره طايفه «غلات» ذكر كرديم مطالعه فرماييد. در حقيقت اين فرق گمراه كه امروز از آنها تقريباً اثرى نيست از نام مقدس شيعه سوء استفاده كرده وبراى پنهان ساختن افكار انحرافى خود در ماسك پيروى از اهل بيت(عليهم السلام) خود را نشان داده اند، و متأسّفانه جمعى از نويسندگان اهل سنّت نيز از سوء استفاده هاى آنها، سوء استفاده نموده! و خرافات و افكار انحرافى اين دسته ها را به ما نسبت داده اند تنها به جرم اينكه آنها با ما در لفظ «شيعه» هم نام هستند و خودشان را به نام شيعه معرفى مى كنند.

موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



[جمعه 1395-01-27] [ 09:56:00 ب.ظ ]