حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 585
  • دیروز: 473
  • 7 روز قبل: 2796
  • 1 ماه قبل: 18324
  • کل بازدیدها: 2403413





  • رتبه







    کاربران آنلاین



      عناصر سپاه   ...

    مفيد در كتاب ( ارشاد) ( ص 169 ) مى نويسد :

    ( حسن ، حجربن عدى را فرستاد تا كارگزاران - يعنى اميران نواحى اطراف - را فرمان حركت دهد و مردم را به جهاد دعوت كند نخست كاهلى كردند و سپس براه افتادند در همراهى او همه گونه مردم بودند : جمعى شيعيان او و پدرش و جمعى طرفداران حكميت ( خوارج ) كه به هر حيله ای در صدد جنگ با معاويه بودند و گروهى طرفداران هرج و و مرج و آشوب و طمعكاران غنيمت جنگى و برخى شكاك و عده ای صاحبان عصيبت هاى قبيله ای كه دنباله روى سران قبائل بودند و دين ، انگيزه ى آنان نبود) ( 1 ) .

    از آنچه در فصل پيش گذشت دانستيم كه سپاه حسن عليه السلام تقريبا از 20 هزار جنگجو يا اندكى بيشتر تشكيل يافته بود ولى بتفصيل روشن نيست كه گرد آورى اين عده ، چگونه بوده است بنظر مى رسد كه براى اينكار از همان روشهاى ابتدای و ساده استفاده مى شده است اين روشها همان بود كه در همه ى اجتماعات قرنهاى نخستين اسلام بكار مى رفت و در آن براى قبول سرباز يا مجاهد داوطلب هيچگونه استعداد خاص يا سن معين در نظر گرفته نمى شد و اجبارى هم در سربازگيرى - به معنای كه امروز وجود دارد - وجود نداشت هر مسلمان قادر بر گرفتن سلاح ، با شنيدن نداى دعوت كننده ى خدا انگيزه ای دينى در خود مى يافت يا اين انگيزه ى دينى ، احساس وظيفه را در او بيدار ميكرد و جان خود را در اين راه تقديم ميداشت و يا كششهاى مادى بر او پيروز مى شد و اين احساس را در او خفه ميكرد و او را از پاداش اخروى و هم - در صورت پيروزى - از غنيمت و باز يافت جنگى محروم مى ساخت .

    روشهاى جديد كه امروز براى خدمت اجبارى و زير پرچم و احضار متولدين سنين معين و بازجوای از استعدادها و امكانات خاص ، معمول است در آنروز مرسوم نبود و اساسا اين روشها با مقررات اسلامى - كه داراى تساهل و دور از سختگيرى است - سازگار نمى باشد .

    در اسلام براى بر انگيختن مردم به اطاعت و انقياد ، بيشتر تكيه به صحت و استحكام حقائق اين آئين است و در عناصر اين آئين ، اكراه و اجبار و بكار بردن زور براى وادار كردن مردم به اطاعت ، وجود ندارد همين اندازه مردم را با هر دو راه آشنا مى سازد و با هدايت و راهنمای ، آنها را در پيمودن بهترين راه ، كمك ميدهد ( آنانكه براى ما مجاهده كنند به راههاى خود هدايتشان ميكنيم) و اين است شعار اسلام در همه ى چيزهای كه بدان امروز يا از آن نهى كرده است .

    رؤساى مسلمين نيز هر جا مردم را به كارى دعوت كرده يا از چيزى بر حذر داشته اند ، همين روش را پيموده اند منجمله براى سربازگيرى و اعزام مردم به جنگ ، از تبليغات جالب و جذاب و مشوق جنگ و روشهاى مؤثرى كه معمولا بيشتر افراد شايسته ى جنگ را قانع ميساخت ، استفاده مى كردند مثلا : بر مزاياى جنگجويان مواجب بگير مى افزودند ، به كارگزاران خود در شهرها دستور بسيج مى دادند و آنان خطباء و رجال با نفوذ را بر تشويق مردم به داوطلب شدن براى جهاد در راه خدا ، ميگماشتند .

    امام حسن عليه السلام در آغاز خلافت و هنگام اعلان بسيج براى جنگ ، همه ى اين كارها را كرد از اولين كارهايش اين بود كه مزاياى سپاهيان را صد ، صد افزود ، حجربن عدى را نزد كارگزاران ولايات براى دعوت به جهاد فرستاد ، خطيبان زبر دست همچون : عدى بن حاتم و معقل بن قيس و زياد بن صعصعه و قيس بن سعد با او همكارى كردند ، مردم را بر كاهلى و سستى در جهاد نكوهش و ملامت نمودند ( 2 ) و بر لبيك گفتن به داعى الهى ، تشويق كردند و آنگاه ، خود پيش از همه به صفوف جنگ در اردوگاه پيوستند .

    رايت جهاد ، در هفت محله ى كوفه و همه ى مراكز عمومى آن بر افراشته شده و مردم را بسوى خدا و به پيروى از آل محمد - عليهم السلام - دعوت مى كرد .

    در آن پايتخت مرده ى عافيت طلب ، بيدارى و سر زندگى تازه ای پديد آمده بود كه به احساس وظيفه يا آمادگى براى انجام آن شبيه بود .

    كاهلى و سنگينى مردم براى جنگ كه معلول تبليغات شام يا راحت طلبى خود آنان بود هر چند در كوفه نفوذ فراوان داشت ولى اين بيدارى تازه كه مديون فعاليت آن خطباى بزرگ بود ، در زمانى كوتاه ، در مردم رغبتى و بر اثر آن نشاط و فعاليتى و بدنبال آن شور و حماسه ای بر انگيخت .

    با همه ى نغمه هاى پليدى كه از طرف مخالفان امام حسن ساز مى شد ، تبليغات ياران نزديك به وى توانست تا حدودى مؤثر واقع شده و عده ى زيادى از مردم را به جهاد ، راغب سازد و در نتيجه : ( مردم براى رفتن به اردوگاه ، شور و نشاطى يافتند) ( 3 ) .

    همچنين اين تبليغات تا حدودى زيادى موفق شد كه افكار عمومى مردم كوفه و محلات و نواحى نزديك به آن را - كه با بازارها و دستگاههاى قضای و ادارى آن ارتباط روزانه داشتند - با خود همراه سازد .

    مهارت و زبردستى خطباى كوفه در اين بود كه بخوبى توانستند از زمينه ى فكرى مساعد و آماده ى مردم استفاده كنند و در پوشش دعوت به جهاد ، با تمام قوا آنان را به پيروى از خاندان پيغمبر دعوت نمايند .

    دوستان و ياران اهل بيت ، با آهنگى رسا و بيانى قوى ، مناقب اين خاندان و معايب و رسوائيهاى دشمنان ايشان را بيان مى كردند و در مجامع و اماكن عمومى و در ميان قبائل ، همه جا مردم را با موقعيت ممتاز و برجسته ى ( دو سرور جوانان بهشت) و صلابت دينى مورث خاندان وحى و مزاياى فراوان ويژه ى اين تيره از بنى هاشم - مانند : دانش و تقوى و طهارت و بى اعتنای به زيورهاى مادى و فداكارى در راه حق و كوشش براى اصلاح امت و وجوب دوستدارى آنان - آشنا مى ساختند .

    سپس از بيعت ، ياد ميكردند و از اينكه خداوند درباره ى اطاعت اولى الامر و وفا به عهد و ميثاق از آنان مؤاخذه خواهد كرد .

    در سخنرانيهاى خود نسب ها را با يكديگر مقايسه ميكردند و اين براى آن مردم ( آهنگ) ظريف و صادق و مؤثرى بود كه هوش و دل آنان را مى ربود.

    مثلا مى گفتند : فرزند على كجا و فرزند ( صخر) كجا ؟ ! پسر فاطمه كجا و پسر هند كجا ؟ ! آنكس را كه جدش رسولخداست چه نسبت با آنكه جدش ( حرب) است و آنكس را جده اش خديجه است چه قياس با آنكه جده اش ( فتيله) است ؟ ! آنگاه از اين دو نفر آنكس را كه نامش نكوهيده تر ، و دودمانش پليدتر ، و گذشته و حالش شرارتبارتر ، و در كفر و نفاق با سابقه تر است ، لعنت مى كردند و مردم يكصدا فرياد مى زدند : آمين ، آمين نسلهاى بعدى نيز هرگاه به اين مقايسه ى ظريف بر خورد كرده اند ، همصدا با مردم آن دوره گفته اند : آمين .

    اين روشهاى حكيمانه و خطابه هاى حماسى و بليغ ، كار خود را كرد و اميدوارى به شكست شام و پيروزى كوفه را در همه جا و همه كس دميد .

    در آن دوره ، كوفه - اين پايتخت جديد و با عظمت كه با بزرگترين پايتخت هاى اسلامى تاريخ رقابت مى كرد - گروههاى مختلفى از مهاجران عرب و غير عرب و از رنگها و نژادهاى گوناگون را در خود گرد آورده بود بسيارى از اينان ، مردمى بودند كه اسلام ، آنان را ارضاء نكرده و پيروى از آن ، راه تازه ای برويشان نگشوده و ادب اسلامى نمايانى در آنان بوجود نياورده بود و همين اندازه بود كه اسلام را همچون وسيله ای براى تأمين منافع نزديك خود مى شناختند ايندسته از جهاد فقط همين را مى فهميدند كه راهى است بسوى غنيمت و ميدانى براى بدست آوردن سود مادى و از اميد و اطمينان عمومى مردم به موفقيت و پيروزى اين جنگ ، استنتاج ميكردند كه : پيوستن به سپاه حسن ( عليه السلام ) تنها وسيله ى مطمئنى است كه ميتواند دست يافتن به غنيمت را تسريع كند در اينصورت چرا هر چه زودتر خود را به صفوف اين جنگ نرسانند ؟ ! .

    اكنون خواننده ، با موجبات گرد آمدن گروههاى مختلط و از همه رنگ ، در اردوگاه امام حسن بخوبى آشنا شده و كاملا مى داند كه به چه دليل ، داوطلبان اين لشكر از : جمعى آشوب طلبان و جمعى طمعكاران غنيمت و گروهى صاحبان عصبيت هاى قبيله ای نه انگيزه هاى دينى و عده ای شكاك و تشكيل شده و هر يك بنحوى از هدف و مقصد آنحضرت دور و بيگانه بوده اند .

    و همانطور كه قبلا گفتيم ، در روشهاى سربازگيرى رائج آنروز نيز وسيله ای كه بتواند از ورود همه گونه مردمى در اردوگاه ممانعت كند و فقط يكعده سرباز و مجاهد مورد اطمينان را بسيج نمايد ، وجود نداشت و توانای حمل سلاح ، تنها چيزى بود كه ميتوانست صلاحيت يك سرباز مسلمان را اثبات كند .

    شيخ مفيد پيوستن خوارج را به سپاه امام حسن ، چنين توجيه ميكند كه ( آنها به هر حيلتى در صدد بودند با معاويه بجنگند) .

    ما با اينكه اين سخن را تا حدودى تصديق مى كنيم ، نميتوانيم آنرا بكلى بپذيريم ممكن است اين ، يكى از هدفهاى آنان بوده و اى بسا كه اساسا داراى هدف ديگرى بوده اند .

    در آنچه از روابط ( خوارج) با امام حسن و پدر بزرگوارش در دست است ، چيزى كه ما را نسبت به اين گروه خوشبين سازد وجود ندارد و مخصوصا بررسى حوادث ( نهروان) بر ترديد و بد گمانى نسبت به آنان مى افزايد اگر براستى منظور آنان از همراهى با امام حسن ، جنگيدن با معاويه بود و به خود آن حضرت نظر سوای نداشتند ، پس جاى اين سئوال است كه پيش از آن تاريخ كجا بودند و چرا هرگز شورشى دسته جمعى - از آنگونه كه تاريخ از ايشان در مورد على عليه السلام بياد دارد - بر ضد او بر پا نكردند ؟ ! .

    خونهای كه در زمانى نزديك به دوران امام حسن از آنان ريخته شده بود و سبك تبليغات همه گير و منظم آنان ، موجب بدگمانى به هدف ايشان از پيوستن به لشكر امام حسن است .

    حالات آنان پيش از آماده شدن براى اين جنگ نشان ميدهد كه اين فرقه پس از دست آلودن به جنايت قتل على ، با فرزندش حسن و مسلمانان ، راه مداهنه و سازش در پيش گرفته بودند و بدينوسيله ميخواستند خود را از عواقب منفوريت عامى كه پس از آن جنايت بزرگ آنان را فرا گرفته بود ، بر كنار دارند .

    با اين زمينه آيا به ذهن نمى رسد كه تظاهر آنان به جهاد داوطلبانه و بظاهر همرنگ ديگران شدنشان نيز خود نيرنگى در اين مورد و قيافه ای مصنوعى و معلول ضرورت و مصلحت زمانه بوده و در وراى آن چهره ى موافق ، افكار و اغراض پنهانى آنان - كه تاكنون نيز بدرستى شناخته نيست قرار داشته است ؟ .

    انديشه ى ( خروج) ( قيام بر ضد حكومت على ) بذر پليدى بود كه در واقعه ى ( حكميت) در جنگ صفين پاشيده شد و از اينرو خوارج را ( محكمه) ( طرفداران حكميت) نيز ناميده اند كم كم اين فكر همچون اعتقاد راسخى در دل اين عده ريشه دوانيد و پا بپاى زمان رشد كرد و درخت نامبارك آن ، گونه گون حادثه ى شوم براى مسلمانان ببار آورد .

    خوارج با همه مقدس مابى و تظاهرات خشك دينى شان ، مردمى سخت مكار و حيله گر بودند .

    در اينصورت چرا از اين موقعيت مناسب كه ميان دو دشمن بزرگ آنان آتش جنگ بر افروخته است ، بهره بردارى نكنند ؟ و چرا خود را در انبوه اين سپاه كه از كوفه بعزم جنگ خارج مى شود ، وارد نسازند و در پى بدست آوردن فرصتهاى مساعد در ميان تجهيزات مجاهدان و حركتهاى سوق الجيشى و صحنه هاى زد و خورد كه غالبا در افقى وسيع و گسترده خواهد بود ، نباشند ؟ چه ، در چنين جنگهای اگر توطئه گران با هشيارى و درايت عمل كنند ، فرصتها زودتر و آسان تر و با نتيجه ى بزرگتر بدست خواهد آمد .

    بيگمان همانطور كه شيخ مفيد فرموده - منكر عدوات خوارج با معاويه و اينكه به هر حيلت در پى جنگ با معاويه بوده اند ، نميتوان شد ولى من معتقدم كه آنان از اين اقدام خود دو هدف در نظر داشتند غرض اصلى خوارج از همه ى شورشها و توطئه هايشان ، هدف قرار دادن زمامداران جهان اسلام - در عراق يا مصر يا شام - بود روح تروريستى و ( از قفا ضربه زدن) در ميان آنان رواج يافته و ديگر افكار و روشهاى آنان را تحت الشعاع قرار داده بود با حسن همراهى ميكردند اما براى فتنه انگيزى ، براه جهاد مى رفتند اما بقصد فساد ضربه ى جسارت آميز و نه چندان كارى ای كه در ( مظلم ساباط) ( 4 ) بر حسن بن على وارد آوردند ، دومين حلقه ى دوزخى از سلسله ى جرائمى بود كه اين گروه نسبت به خاندان معظم پيغمبر مرتكب شدند و اين هر دو جنايت ، زائيده ى توطئه هاى مخفى و جدى باند خوارج در موقعيت هاى مختلف بوده است .

    لطف خدا موجب شد كه ضربت ( ابن سنان اسدى) ( 5 ) به امام حسن ، موفقيتى را كه ضربت ( ابن ملجم مرادى) در گذشته ى نزديك بدست آورده بود ، حائز نشود .

    اين توطئه ى پست و پليد با رفتار كينه توزانه ى خود نسبت به امام دوم و سبط بزرگ پيغمبر ، در نوع خود نمونه ى بزرگترين جفا و دشمنى با پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - بود با اينكار ، پر ارزش ترين و عاليترين خدمت به هدفهاى معاويه انجام گرفت ، بدست مردمى كه درباره ى آنان گفته مى شود : ( با حسن از اينجهت بيرون آمدند كه به هر حيلتى در صدد جنگ با معاويه بودند) ! .

    بدين ترتيب ، به شكلى ترديد ناپذير ، مقاصد خبيث و پليد خوارج - كه بظاهر روش مجامله در پيش گرفته بودند - بر امام حسن آشكار شد او خود از آغاز كار ، از آنان بشدت پرهيز مى كرد ولى هميشه مخالفت خود را از آنان پوشيده مى داشت هيچ چيز خطر ناكتر از دشمنى نيست كه به لباس دوست ظاهر شود اين همان دشمنى است كه بظاهر با كسى دوستى مى ورزد و در باطن با او مى جنگد و خطرناكترين دشمن از اين نوع ، آن است كه به انگيزه ى انتقام و عصبيت ، شمشير مى كشد چنانكه خوارج با حسن بن على بودند براى سپاه امام حسن چنين پيش آمد كه به تورم ناشى از گرد آمدن اين گروههاى ناهماهنگ مبتلا شود و بر اثر اين نا هماهنگى ، فاقد روحيه ى يك سپاه اميد بخش و داراى افق روشن ، باشد و پيوسته هدف كينه توزى و دشمنى آشكار و نهان دشمنان خارجى و داخلى در دو منطقه ى : شام و عراق ، قرار گيرد لشكرى كه از اينچنين عناصرى تركيب يافته ، ميبايد كه در برابر هر پيشامدى تهديد به دو دستگى و قيام بر ضد سران و رهبران شود جهاد مقدس ، هرگز وسيله ى طمع مادى يا زمينه ى توطئه هاى خطرناك يا مظهر تعصب هاى بيجاى جاهلانه يا صحنه ى تجربه هاى شكاكان نبوده است ( آگاهى امام حسن به سست عهدى و ناهمرهى قومش افزون گشت) (6) و شبح ناكامى و شكستى را كه در انتظار اين جنگ بود ، از لابلاى اوضاع و احوال خود مشاهده كرد چه ، تنها گروه ذخيره ى او همين سپاه بود كه به هيچ بابت اميد اصلاح آن نمى رفت .

    كلمات زيادى از او باقى مانده كه از كم اعتمادى او به اين سپاه ، حكايت مى كند و بليغ ترين سخنى كه در اين مورد از آنحضرت باقى است ، نطق اوست خطاب به لشكر مدائن در اين خطا به چنين گفت : ( براه صفين كه مى رفتيد دينتان پيشاپيش دنياتان بود ولى اكنون دنياتان پيشاپيش دينتان قرار دارد شما اكنون در ميانه ى دو كشته قرار گرفته ايد : كشته ای در صفين كه بر او ميگرييد و كشته ای در نهروان كه انتقام او را مى طلبيد ( 7 ) بازماندگان ، عهد فرو گذار و نامردند و گريه كنندگان ، شورشگر و عاصى) .

    اين تنها خطبه ای است كه در آن به اختلاف تمايلات و هدفهاى عناصر سپاه در اين جنگ اشاره شده است .

    منظور وى از ( گريه كننده ى شورشگر) اكثريت ياران و نزديكانش بودند ، و از ( طلب كننده ى انتقام) خوارج ، كه در لابلاى صفوف وى جا داشتند و البته اين انتقام را از كسى جز او نمى طلبيدند و از ( عهد فروگذار و نا مردم) ديگر عناصر سپاه ، كه فتنه جويان و طمعكاران و هوى پرستان بودند .

    در اينجا تاريخ ، سطور تيره و خونينى در خلال صفحات خود گنجانيده است در اين سطور ، افراد فريب خورده و مفتونى از اين عناصر را مى بينيم كه به سپاه امام حسن پيوسته و ميدان جهاد مقدس را به انواع مكر و نفاق و پيمان شكنى و توطئه چينى آميختند و موجب شدند كه بازماندگان آثار نبوت - يعنى پاكمردان خاندان پيامبر و فرزندان او عليهم السلام - از صحنه ى حكومت و قدرت خارج گشته و از حق خود دور بمانند .

    شايد برخى از فرازهاى اين مطلب را بمناسبت در مواردى از اين كتاب بيان كنيم .

    در پايان اين فصل شايسته است ايرادى را كه در ذهن بسيارى از بررسى كنندگان اين بخش از تاريخ امام حسن ، مى رسد مطرح سازيم مى پرسند : چرا امام حسن ميدان را براى اين عناصر باز گذارد و روشهای را كه در تصفيه ى سپاه معمول است - يعنى قطع عضو فاسد يا ضعيف ساختن و يا لااقل دور ساختن وى - بكار نبرد .

    و اين موضوع در نظر برخى ، نقطه ى اساسى اشكال است .

    ………………………………..

    در پاسخ اين پرسش ميگوئيم :

    1 - اسلام در جهاد نيز مانند همه ى شئون اجتماعى ديگر ، طبقات و تقسيم بندى هاى اجتماعى را ملغى ساخته است ، لذا بر اولياى امور لازم است كه داوطلب جهاد را مادامى كه مدعى اسلام و قادر بر حمل سلاح است ، طرد نكرده و ميان طبقات مختلف امتيازى قائل نشوند و چون انبوه مردمى كه با سپاه امام حسن در آميخته بودند ، همه مدعى اسلام و تواناى حمل سلاح بودند ، امام - نظر به متن حكم اسلامى - چاره ای بجز پذيرش آنان نداشت .

    2 - رسول اكرم و اميرالمؤمنين - عليهما السلام - نيز در برخى .

    از حوادث جنگى خود به چنين سپاه مختلطى دچار شده اند و در حالات آن بزرگواران نقل نشده كه در اين موارد از پذيرش افرادى از اين رديف ، خوددارى كرده يا كسى را از ميدان جنگ رانده باشند و ميدانيم آن هر دو نيز بنوبه ى خود از زيانهاى ناشى از حضور اين افراد ، در امان نماندند .

    مثلا تاريخ از ماجراى جنگ حنين چنين ياد مى كند : ( جمعى از مسلمانان از انبوه سپاهيان پيامبر بشگفت آمدند و گفتند كه اين سپاه از گروه اندك مشركان درهم نخواهند شكست ولى سپاه مسلمين ، سپاهى مختلط بود و در آن بسيار بودند آنانكه براى غنيمت آمده بودند) .

    در ضمن حوادث بازگشت مسلمانان از جنگ ( بنى المصطلق) نيز شبيه به همين ، نقل شده است .

    درباره ى جنگهاى على عليه السلام نيز نوشته اند : ( سپاه على در ( صفين) از ملتها و قبيله هاى گوناگون تشكيل يافته بود و اين سپاهى پر اختلاف و پر ستيزه بود ، نه گوش به فرمان ميداد و نه دل به نصيحت و خير خواهى مينهاد) .

    معاويه - بنا به نقل ( بيهقى) در كتاب ( المحاسن و المساوى) - گفته است : ( على در ميان پليدترين و پر تفرقه ترين سپاه بود و من در ميان رام ترين و كم تفرقه ترين سپاه) .

    در اينصورت امام حسن نيز وظيفه داشت كه به رويه ى پدر و جدش عمل كند و نا روا است كه از او بيش از آنچه از آندو انتظار داريم ، متوقع باشيم چه آندو بزرگوار ، بهترين و شايسته ترين سر مشق بودند .

    دقت در امر دين و التزام به متن اسلام ، امام حسن را در هر حركت و سكونى مقيد ميداشت ، در حاليكه دشمنان وى در هيچ كارى چنين قيد و التزامى نداشتند و اگر جز اين ميبود ، بيشك سرگذشت اين قطعه از تاريخ به صورتى غير از آنچه اكنون هست نوشته مى شد .

    3 - اگر امام حسن براى تصفيه ى سپاه خود به روش معمولى همه ى سران سپاه ، به اعدام يا تبعيد يا تضعيف عناصر مخالف دست مى زد ، در وضع ويژه ى او اينكار موجب تسريع در بليه و بدبختى مى شد و اختلاف و دو دستگى و شكاف ، آشكار مى گشت و پرچم نافرمانى لااقل در ميان نيمى از سپاهيان بر افراشته مى شد بنابراين ، اين اقدام حسن بدينمعنى بود كه قصد دارد بدست خود شعله ى عصيان و شورش را در قلب لشگر خود بر افروزد ، يعنى جهاد مقدس را به يك جنگ داخلى خونين مبدل سازد و اينكار در آن وضع ، نهايت آرزوى معاويه بود در حاليكه امام حسن با آگاهى ای كه از وضع خود و شيطنت هاى معاويه داشت ، از آن كمال اجتناب و پرهيز را مينمود .

    و پس از اين همه :

    امام حسن در دوران كوتاه زمامداريش كه سراسر آن را بليه هاى گوناگون فرا گرفته بود ، چندان فرصت و مجال نيافت كه به اصلاح اين گروههاى رنگارنگ و گرد آوردن آنان بر رأى و عقيدت واحد بپردازد اينكار در آن موقعيت از هيچكس ديگر نيز ساخته نبود ، چه ، اولا شايستگى اخلاقى چيزى نيست كه بتوان آنرا در دورانى كوتاه تزريق كرد ، اين كار مستلزم تهذيب دينى و زدودن زنگ هاى روزگارى دراز مدت است ، و ثانيا جريانهاى متضادى كه اين نسل را در معرض انواع جلوه هاى فريبنده ى مادى قرار داده بود ، امكان اصلاح و وحدت دادن به هدفها را محال مى ساخت ، اينكار فقط به وسيله ى تأمين همان مطالعه مادى قابل اجراء بود و اين در حقيقت درمان مرض به مرض بود و در قاموس حسن بن على بكار بستن اينگونه روشها ممنوع و غير عملى بشمار مى رفت

    ……………..

    پی نوشت ها

    1 - اين فراز را عينا ( اربلى) در كتاب ( كشف الغمه ( ( ص) 161 و ( مجلسى) در ( بحار ( ( ج 10 ص) 110 نيز آورده اند .

    2 - ابن ابى الحديد ( ج 4 ص 14 ) .

    3 - عين عبارت ابن ابى الحديد در اينباره ( ج 4 ص 14 ) .

    4- ( ساباط) در لغت ، فضاى سرپوشيده ى ميان دو خانه است و نام آبادى ای در ( مدائن) نيز هست در كنار پلى كه بر روى ( شاهرود) است شايد بدينجهت آنرا ساباط ناميده اند كه سر پوشيده ى بزرگ و كم نظيرى در آن وجود داشته و شايد ، همان سر پوشيده ، ( مظلم ساباط) ناميده مى شده است .

    5- ( حسن مراد) در كتاب ( الدوله الامويه فى الشام و الاندلس) بغلط ، ضربه ى خنجرى را كه بر امام حسن وارد آمد به پيروان بنى اميه نسبت داده است در آينده ى نزديك ( در فصل 14 ) متون تاريخى اين حادثه را همانگونه كه مورخان پيشين ذكر كرده اند و مورخان جديد بايد درك كنند ، مطالعه خواهيد كرد .

    6 - متن عبارت شيخ مفيد در كتاب ( ارشاد) ص 170 .

    7 - و به روايت ابن طاوس در كتاب ( الملاحم و الفتن) ( ص 142 - طبع نجف سال : ( 1368 ( و كشته ای در نهروان كه انتقام او را از ما مى طلبيد).

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



    [جمعه 1395-03-28] [ 05:24:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      بحث و تحليل :   ...

    چنانكه ملاحظه شد ، نصوص تاريخى از ارقامى كه در مورد قواى نظامى امام حسن فرض شده ، به چندين گونه ياد كرده اند و بزرگترين عددى كه در اين مورد گفته شده به ترتيب : از 40 هزار تا 80 هزار و 100 هزار است و حقيقت آنست كه اين هر سه رقم و حتى كمترين آنها مورد ترديد و قابل تأمل است و اينك توضيح :

    1- بالاترين رقم ( يعنى صد هزار و بيشتر يا 90 هزار ) كه در كلام زياد بن ابيه ( به روايت يعقوبى ) و در گفتار سليمان بن صرد ( بنا به روايتى كه ابن قتيبه ى دينورى در آن منفرد و مخالف با چند مورخ ديگر است ) آمده ، از چند جهت مورد ترديد است مهمترين جهت اين است كه اين هر دو نفر - سليمان و زياد - در طول دوران خلافت حسن بن على در كوفه نبوده و در جريان بيعت و جهاد امام حسن حضور نداشته اند و هر يك از آنان دو سال از آن محيط و مردمش دوره بوده اند ( 9 ) اكنون كسى كه در كوفه نبوده و وضع آنجا را از نزديك نديده و دسته بنديهاى قوى و كاهلى و سستى مردم را با امام و صاحب بيعتشان ، نشناخته است قضاوتش چه ارزشى ميتواند داشته باشد ؟ .

    زياد و سليمان كه گمان چنين رقمى را درباره ى قواى امام حسن داشتند ، وضع كوفه ى آنروز را به گذشته ى آن قياس مى كردند و مى پنداشتند كه همه ى آن سپاهى كه در سالهاى 37 و 38 هجرى - يعنى سالهائي كه هر يك از آندو خود در كوفه بوده و در آن صفوف همكارى مى كردند - در خدمت اميرالمؤمنين على عليه السلام بود اكنون نيز در خدمت پسرش امام حسن هست اين اولا و ثانيا موقعيت اين دو نفر كه هر يك از جهتى در يك بحران عاطفى قرار داشتند و همين بحران انگيزه ى اين گفتارشان بود - اقتضاد مى كرد كه بدينگونه بمبالغه و اغراق سخن بگويند اينچنين مبالغه ای نه از سليمان كه در صدد تقبيح صلح و تحت تأثير طغيان احساسات است و نه از زياد كه در مقام تهديد معاويه و پاسخگوای به وعد و وعيد اوست ، چندان دور نيست .

    از اين گذشته ، در اين دو اظهار ، چيزى كه بتوان در مورد عدد سپاه بدان اطمينان و استناد كرد وجود ندارد .

    ميدانيم اين سليمان ، دوست نزديك مسيب به نجيه بوده و ميان آندو پيوندى بسى محكمتر از پيوند دوستى هاى شخصى وجود داشته است و در يكى از نصوص تاريخى مذكور ( شماره 4 ) ديديم كه مسيب ابن نجيه در مقام عتاب و توبيخ امام حسن بر صلح ، مى گويد : تو با داشتن چهل هزار سپاهى و يقينا ميان دو دوست نزديك در يكى از موضوعات مربوط به خاندان پيغمبر ، چنين اختلافى معقول نيست .

    در اينصورت ، بيقاعدگى گفتار ابن صرد هيچ دليلى جز اين ندارد كه راوى آن ابن قتيبه ى دينورى است يعنى راوى چند داستان ترديد پذير و قابل تأمل در جريان امام حسن كه هيچ كس جز او آنها را روايت نكرده است ! .

    اتفاقا تقدير چنين بود كه اين دو دوست بزرگ ، پيش از رخت بستن از دنيا پاسخ عملى آن عتابى را كه به رهبرشان امام حسن در مورد صلح كرده بودند ، دريافت دارند :

    در سال 65 هجرى ، هجده هزار از مردم كوفه براى انتقام خون حسين با ايندو بيعت كردند و هنگاميكه در ( عين الورده) كار به سختى كشيد بيش از 3100 نفر با آنها نبود و اينجا بود كه رو گردانى و ناهمرهى مردم آنانرا بياد خاطره ى امام حسن انداخت و پس از چندى سليمان و مسيب كه رهبران نهضت ( توابين) بودند با بيشتر همراهانش در ( عين الورده) شهيد شدند .

    2 - 80 هزار يا 70 هزار عددى است كه در پاسخ امام حسن به اين سئوال : ( آيا تو در اينكار براه انصاف رفته ای ؟) ذكر شده است .

    در حقيقت اين گفتار حداكثر بر بيش از 20 هزار دلالت نمى كند زيرا آنحضرت عدد كسانى را كه ( در روز قيامت ، خون آلوده در پيشگاه خدا حاضر مى شوند) با ترديد ، 70 هزار يا 80 هزار ذكر كرده و روشن است كه منظور آنحضرت از اين عدد ، فقط سپاهيان خودش نبوده بلكه جنگجويان هر دو سپاه را در نظر داشته است و چون ميدانيم كه عده ى شاميان در اين جنگ 60 هزار بوده ، نتيجه مى گيريم كه ما بقى يعنى 20 هزار ، عدد سپاهيان خاص آنحضرت بوده است .

    ترديدى نيست كه آنحضرت در تعيين عدد اظهار داشته ( : 70 يا 80 هزار ) كاملا تائيد ميكند كه منظور وى هر دو سپاه بوده است نه فقط سپاه خودش چه ، اگر منظورش فقط سپاه كوفه بود معنى نداشت كه در عدد آن مردد باشد زيرا كه عدد سپاه كوفه براى او نمى توانست مخفى باشد .

    3 - 40 هزار ، عددى است كه چند نفر از مورخان آنرا تعيين نموده اند و مسيب بن نجيه نيز در گفتارى كه ما از او نقل كرديم بدان تصريح كرده است ما در اين عدد فقط از دو نظر اشكال داريم :

    نخست آنكه با گفتار خود امام حسن كه در آن تلويحا عدد سپاه را معين مى كند قابل تطبيق نيست زيرا همانطور كه ديديم بنابر گفتار مزبور ، عدد سپاه حداكثر 20 هزار است ، و همچنين با گفتار ديگر آنحضرت كه رفتار مردم را با خود توصيف مى كند و از سستى و سنگينى آنان در جنگ مى نالد ( 10 ) سازگار نيست چه ، در صورت فراهم آمدن چهل هزار سپاهى ، امام حسن از كدام سستى و سنگينى گله مى كند ؟ بنابرين ، عدد مزبور نيز مورد ترديد است .

    ديگر آنكه مدرك اين عدد ، حدس و گمان گويندگان آنست و نه چيز ديگر اينها به اين دليل كه اميرالمؤمنين على عليه السلام براى آخرين حمله اش به شام ، سپاهى متشكل از 40 هزار نفر تجهيز كرده و پيش از كوچ دادن اين سپاه ، وفات يافته ، استنباط كرده اند كه بايد اين لشكر آماده براى فرزندش امام حسن باقى مانده باشد و ديگر فراموش كرده اند كه تأثير روگردانى و ناهمرهى مردم را نيز در برابر خليفه ى جديد بحساب آورند .

    و پس از اينهمه ، اساسا آمارى كه با اينهمه اشتباه توأم است چگونه قابل اطمينان خواهد بود ؟ .

    عجيب ترين روايات در اينمورد ، روايت زهرى است كه عدد لشكر مقدمه را تحت فرماندهى قيس بن سعد در ( مسكن) يعنى پس از فرار عبيدالله بن عباس و همراهانش ، چهل هزار معين ميكند معناى اين نقل آنست كه فقط عده ى سربازان لشكر مقدمه ، پيش از حوادث فرار ، 48 هزار بوده است ! .

    و اين به هيچ صورت مورد تائيد تاريخ نيست لشكر مقدمه در دوران فرماندهى عبيدالله بر آن ، بيش از 12 هزار نبوده است و اين چيزى است كه در فرمان امام حسن به عبيدالله و هم در نصوص تاريخى بدان تصريح شده است .

    اساسا روايات ( زهرى) در قضاياى مربوط به خاندان پيغمبر ، سست ترين و آشفته ترين روايات است ، مؤلف كتاب ( در اسات فى الاسلام) او را ( مزدور و حقوق بگير امويان) دانسته و همين كافى است .

    علاوه بر اينكه همين روايت زهرى نيز بدينگونه قابل توجيه است كه بگوئيم : منظور وى از لشكرى كه معاويه و عمر و اهل شام در كنار آن فرود آمده بودند ، لشكر معاويه است نه لشكر قيس ( 11 ) و بنابرين ، عدد ( چهل هزار) مربوط به لشكر معاويه خواهد بود نه لشكر امام حسن و در صورتيكه اين عده را سپاهيان مزدور و مواجب بگير شام فرض كنيم و منظور وى را از جمله ى : ( اهل شام) سپاهيان داوطلب معاويه بدانيم ، روايت او با ديگر رواياتى كه در مورد عدد سپاه امام حسنو معاويه منافاتى نخواهد داشت .

    4- ( لشكر عظيم) تعبيرى است كه ابن ابى الحديد ، آنجا كه از حركت امام حسن از ( نخيله) به ( دير عبدالرحمن) سخن مى گويد ، درباره ى سپاه آنحضرت آورده و چنانكه ملاحظه مى كنيد اين ، كلمه ای مجمل و با عددى كه ما ذكر كرديم ، قابل انطباق است چه ، 16 هزار و دست آخر 20 هزار هم ( سپاه عظيمى) است .

    5 - روايت ( بحار) نيز كه نخستين روايتى بود كه ما - براى اينكه همه ى متون تاريخى را ذكر كرده باشيم - در اينجا آورديم ، از لحاظ پيوستگى و نظم و ترتيب خاصى كه در حوادث مكرر آن وجود دارد سخت قابل ترديد و تأمل است .

    اولا نام دو فرماندهى كه در اين روايت از آنان ياد شده و يكى از قبيله ى ( كنده) و ديگرى از قبيله ى ( مراد) بوده و هر دو پيش از عبيدالله بن عباس بسوى معاويه رفته و قبل از او خيانت ورزيده اند ! بكلى فراموش شده است و در تاريخ بى سابقه است كه در جريانى بدين اهميت - كه از ننگين ترين حوادث تاريخ انسانى است - نام دو نفر فرمانده مورد غفلت و فراموشى قرار گرفته باشد .

    از اين عجيب تر آنست كه بنابراين روايت ، امام حسن پيش از فرستادن اين دو سردار اصرار مى ورزيده كه آنان را به خيانت متهم سازد ! و باز با علم و يقين به خيانت آنان ، هر دو را در رأس لشكرى به استقبال معاويه اعزام داشته است ! .

    تنها يكى از اشكالات مزبور كافى است كه بررسى در اطراف اين روايت را بيهوده جلوه دهد در اين صورت چه بهتر كه آنرا بحال خود رها كنيم تا خود معرف ميزان اعتبار خود باشد .

    اينك پس از اين بررسى و تحليل ، مائيم و همان ابهام نخستين در موضوع ( عدد سپاه) .

    بگذار تا اين نصوص و متون تاريخى - كه اين اندازه داراى 168 اختلاف و تحريف است - خود شاهد بارزى بر وضع نابسامان و آشفته ى ( ماجراى امام حسن) در تاريخ باشد ، و اين حقيقتى است كه چه از لحاظ اهميت و چه از لحاظ نتايج و آثار ، در خور دقت و تأمل و ياد آورى و تأسف است چنانكه ديديم اين هشت فقره متن تاريخى بود كه هيچيك از آنها نه تاب بررسى و تحقيق داشت و نه همچون ( سندى تاريخى) قابل اطمينان و استناد بود .

    آنچه بطور مقطوع و حتمى در اختيار ماست ، عدد ( لشكر مقدمه) است يعنى 12 هزار و عدد داوطلبان بعدى كوفه يعنى 4 هزار و سپس گروههاى متفرقى كه در ظرف اقامت سه روزه ى امام حسن در ( دير عبدالرحمن) به وى پيوسته اند و اين مجموعا در حدود بيست هزار سرباز كه تمامى سپاه امام حسن را در هنگام پيشروى بسوى دو ارودگاه ( مسكن) و ( مدائن) تشكيل ميداده اند .

    اما جنگجويان و سربازان مدائن همين اندازه ميدانيم كه اينها در گذشته هرگز از ميدانهاى جنگ على عليه السلام روى گردان نبوده اند و بسى بعيد به نظر مى رسد كه فرزند على در پيش روى آنان اردو بزند و آنگاه از آنان هر كس توانای حمل سلاح دارد ، به او ملحق نگردد .

    بدين قرار ، گمان قوى بر آنست كه عدد سپاهيان امام حسن در اين دو اردوگاه مجموعا 20 هزار يا اندكى بيشتر بوده است .

    و اين همان ( سپاه عظيم) است كه ابن ابى الحديد از آن نام ميبرد و همان عددى است كه با گفتار خود امام حسن - كه قبلا گذشت - قابل تطبيق است و در ميان همه ى گفته هاى تاريخى كدام سخن از سخن خود آنحضرت بهتر و بعنوان ( دليل ) شايسته تر است ؟ .

    از آن پس نيز ديگر از اينكه چه اندازه و از كجا قواى امدادى براى امام حسن رسيده ، اطلاعى در دست نيست .

    ………………………….

    پی نوشت ها

    1- مؤلف در آخر فصل ( تصميم بر جنگ) آمار سپاهيانى را كه براى كوفه در نظر گرفته شده بود 90 يا 100 هزار - به اختلاف دو روايت - ذكر كرده كه بظاهر با عدد بالا سازگار نيست ولى چنانكه كمى بعد خواهيم ديد ، عدد 90 يا 100 هزار فقط در روايت يعقوبى و ابن قتيبه است كه از نظر مؤلف و تحليلى كه در اين فصل خواهد شد ، قابل تأييد نيست ( مترجم ) .

    2- الخرايج و الجرايح : راوندى ( ص 228 ) .

    3- شهرى بر ساحل فرات ( در مغرب بغداد ) و بفاصله 10 فرسنگى آن بوده است نامگذارى اين شهر به ( انبار) بدينجهت بود كه در زمان تسلط ايرانيان ، همه ى انبارهاى گندم و جو در آن قرار داشت ( ابوالعباس سفاح) خليفه ى عباسى ، تا پايان عمر در اين شهر مسكن داشت و قصرها و بناهای در آن احداث كرد ولى پس از چندى عمران و رونق اين شهر از بين رفت .

    4- وى ابوالحسن بن محمد بن عبيدالله بن ابى سيف است كه اصلش از بصره و سكونتش در مدائن بوده و سپس به بغداد منتقل شده و در آنجا بسال 215 وفات يافته است او همان كسى است كه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه بسيار از او نقل مى كند و داراى دويست تاليف در موضوعات گوناگون است ، رحمه الله عليه .

    5- صحيح ( عبيدالله) است نه ( عبدالله) و نه ( قيس) و ما موجب اين اشتباه را در هر دو مورد قبلا بيان كرديم .

    6- شرح نهج البلاغه ( ج 4 ص 7 ) و ابن كثير ( ج 8 ص 42 ) .

    7- در متن : ( لله ابوك) است و اين جمله ای است كه در عربى معمولا در خطابهاى ملاطفت آميز آورده مى شود و در فارسى معادل تقريبى آن : ( پدر آمرزيده) و جملاتى از اين قبيل است ( مترجم ) .

    8- يعقوبى ( ج 2 ص 194 ) و ابن اثير ( ج 3 ص 166 ) اولى عدد را 90 هزار ، و دومى 70 هزار روايت كرده اند .

    9- ابن قتيبه در ( الامامه و السياسه) و سيد مرتضى در ( تنزيه الانبياء) به غيبت دو ساله ى سليمان بن صرد از كوفه تصريح كرده اند و اما ( زياد) از سال 39 كه عبدالله بن عباس استاندار بصره او را به حكومت فارس منصوب كرده بود ، در آنجا مى زيست و پيش از آنهم وى - بنا به روايت طبرى در وقايع سال 39 - در بصره زندگى مى كرد .

    10- در پاسخ ( بشير همدانى) كه يكى از بزرگان شيعه ى آنحضرت در كوفه بوده است بحار ( ج 10 ص 113 ) .

    11- اين توجيه و تأويل از متن عربى روايت زهرى چندان دور نيست بنابرين ، ناسازگارى آن با ترجمه ى فارسى آن روايت ، نبايد موجب استبعاد اين احتمال گردد ( مترجم ) .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:22:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      عدد سپاه   ...

    عدد سپاهيان رسمى كوفه در اواسط قرن اول ، چهل هزار بود ( 1 ) كه هر سالى ده هزار آنان به جهاد مى رفتند ( اين آمارى است كه ماخذ مورد اطمينان بدان تصريح كرده اند ) .

    قبلا گفتيم سپاهى كه اميرالمؤمنين على عليه السلام براى حمله به شام تجهيز كرده بود - به اختلاف دو روايت - به چهل يا پنجاه هزار مى رسيد و دانستيم كه على خود پيش از شروع اين جنگ وفات يافت گمان مى رود كه قسمتى از اين سپاه را همان عده ى مقرر ساليانه از نظاميان رسمى كوفه تشكيل ميداده اند .

    پس از آن ديگر اطلاعى از وضعيت اين دو سپاه ( سپاه رسمى كوفه و سپاهيانى كه على عليه السلام براى حمله به شام تجهيز كرده بود ) در برابر حسن بن على در آغاز دعوت به جهاد ، در دست نيست همين اندازه ميدانيم كه لشكر مقدمه كه امام حسن به استقبال معاويه به مسكن فرستاد - بنابر نقل بسيارى از ماخذ تاريخى - مركب از 12 هزار جنگجو بوده است و به نظر مى رسد كه اينها ، بازماندگان همان لشكر فراهم آورده ى اميرالمؤمنين بوده اند كه اين عده شان دعوت حسن بن على را پاسخ گفته و ما بقى سر پيچى كرده اند .

    و باز از ماخذ تاريخى ديگرى بدست آورديم كه كوفه در آن حضيض سستى و ناهمرهيش نسبت به جهاد ، ناگهان به خروش آمد و چهار هزار سرباز ديگر روانه ى ميدان جنگ كرد ( 2 ).

    تا اينجا بر حسب نصوص غير قابل خدشه ى تاريخى ، عدد لشكريان امام حسن را تا 16 هزار بدست آورده ايم .

    …………………………….

    ارقام ديگرى نيز در نوشته هاى تاريخى به صراحت يا اشاره ديده مى شود كه همگى قابل مناقشه و ترديد است و ما اينكه آن نصوص تاريخى را عينا در اينجا بازگو مى كنيم و سپس به تحقيق و بررسى دقيق آن مى پردازيم :

    1 - بحار الانوارج 10 - ص 110 :

    ( سپس امام حسن ، سردارى با چهار هزار سپاهى بسوى معاويه فرستاد اين سردار از قبيله ى ( كنده) بود و از آنحضرت دستور داشت كه در ( انبار) ( 3 ) اردو بزند و تا فرمانى از مركز دريافت نكرده ، دست بكارى نزند چون به ( انبار) روى آورد و در آنجا فرود آمد و معاويه از آمدن او خبر يافت ، قاصدهای بسوى او گسيل داشت و براى او نوشت : كه اگر به من بپيوندى ، بيدرنگ تو را به حكومت چند آبادى از آباديهاى شام و جزيره ( عراق ) منصوب خواهم كرد پانصد هزار درهم نيز براى او فرستاد مرد كندى آن نقد را گرفت و كارها را بر امام حسن دگرگون ساخت و با دويست مرد از ياران و خويشانش به معاويه پيوست چون اين خبر به امام حسن رسيد به خطبه برخاست و گفت : اين مرد كندى بسوى معاويه رفته و به من و شما خيانت ورزيده است ، بارها گفته ام كه در شما وفای نيست و شما بندگان دنيائيد اينك مرد ديگرى را بجاى او مى فرستم و ميدانم كه او نيز با من و شما همانگونه عمل خواهد كرد و خدا را در امر من و شما نظر نخواهد داشت آنگاه مردى از قبيله ى ( مراد) را با چهار هزار نفر اعزام كرد و در برابر جمع به او توصيه و تأكيد نمود و خبر داد كه او نيز همچون ( كندى) خيانت خواهد كرد مرادى با سوگندهای كه كوه تاب آن را ندارد تأكيد كرد كه چنين نخواهد كرد ولى امام حسن گفت : بزودى دست به خيانت خواهد زد چون به انبار رسيد باز معاويه قاصدهای گسيل داشت و نامه های همانند نامه هاى پيشين نوشت و پنج هزار درهم ( گويا منظور پانصد هزار درهم است ) براى او فرستاد و آرزوى حكومت بر آباديهاى شام و جزيره را در دل او ريخت مرادى تاب نياورد كارها را دگرگون ساخت و راه اردوى معاويه پيش گرفت و آنهمه پيمان و ميثاق را فراموش كرد) .

    پس از ذكر اين واقعه ، جريان اردو زدن امام حسن در ( نخيله) و سپس حركت از آنجا را بيان كرده است

    2 - شرح نهج البلاغه : ابن ابى الحديدج 4 ص 14 :

    ( مردم بيرون آمدند و اردوگاه ساختند و آماده ى حركت شدند حسن بن على به اردوگاه آمد و مغيره بن نوفل ( بن حرث بن عبدالمطلب ) را بر كوفه گماشت و به او دستور داد كه مردم را بر انگيخته به اردوگاه فرستد و او مردم را بر مى انگيخت و اعزام مى كرد تا اردوگاه آراسته شد آنگاه حسن بن على با سپاه عظيم و ساز و برگ كامل حركت كرد چون به ( دير عبدالرحمن) رسيد سه روز توقف كرد تا مردم جمع شدند سپس عبيدالله بن عباس را فرا خواند و به او گفت : هان اى پسر عمو ! اينك دوازده هزار از سواران عرب و پارسايان شهر را با تو ميفرستم)

    3 - زهرى بنا به روايت ابن جرير طبرى در تاريخ ج 6 ص 94 :

    ( معاويه ، چون از كار عبيدالله بن عباس و حسن عليه السلام فراغت يافت ، همت به فريفتن مردى گماشت كه فريفتن او در نظرش از همه مهمتر بود و با او چهل هزار نفر بودند و معاويه و عمر و اهل شام در برابر آنان فرود آمده بودند)

    4 - سخن ، مسيب بن نجيه در عتاب امام حسن بر صلح ( به روايت جمعى از مورخين ) متن زير از مدائنى ( 4 ) است بنابر نقل ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ( ج 4 ص 6 ) :

    ( مسيب بن نجيه به حسن عليه السلام گفت : هميشه از تو در شگفتم ! كه با داشتن چهل هزار سپاهى با معاويه صلح كردى ! ( يا : ( بيعت كردى) بنابر اختلاف دو روايت ) .

    5 - كامل التواريخ : ابن اثير ، ج 3 ص 61 :

    ( وقتى خبرهای كه على درباره ى اهل شام داده بود بمرحله ى وقوع پيوست ، چهل هزار از لشكريان على با او بر مرگ بيعت كردند و در همين ميان كه او آماده ى حركت مى شد ، بقتل رسيد و چون خداكارى را اراده كند از آن گريزى نيست ، همين كه على كشته شد و مردم با پسرش حسن بيعت كردند ، وى اطلاع يافت كه معاويه و اهل شام بسوى عراق روانه شده اند لذا به بسيج سپاهى كه با على بيعت كرده بودند پرداخت و از كوفه بعزم مقابله با معاويه - كه در ( مسكن) فرود آمده بود - حركت كرد چون به مدائن رسيد قيس بن سعد بن عباده ى انصارى را به فرماندهى مقدمه - كه مركب از 12 هزار بود - گماشت و بقولى عبدالله ( 5 ) را بفرماندهى گماشت و او قيس را براى فرماندهى طليعه ى لشكر مقدمه ، انتخاب كرد) .

    مؤلف : عين همين جريان را ابن كثير نيز نقل كرده و گويا كه بى كم و كاست آنرا از ( كامل) گرفته است .

    6 - گفتار امام حسن عليه السلام - بنا به روايت مدائنى ( 6 ) در پاسخ مردى كه به وى گفته بود : ( آيا در اين كار به راه انصاف رفته ای ؟) :

    ( آرى ! ولى من از اين مى ترسم كه در روز قيامت هفتاد هزار يا هشتاد هزار انسان خون آلوده نزد خدا داد خواهى كنند كه براى چه خون آنان ريخته شده است)

    7- ( الامامه و السياسه) : ابن قتيبه ى دينورى ص 151 :

    ( گفته اند كه چون بيعت با معاويه ، صورت گرفت و او بسوى شام بازگشت ، سليمان بن صرد كه بزرگ و رئيس اهل عراق بود و در جريان صلح در كوفه حضور نداشت ، نزد حسن بن على آمد چون بر حسن وارد شد گفت : سلام بر تو اى خوار كننده ى مؤمنين ! حسن جواب سلام گفت و سپس گفت : حال بنشين ، پدرت آمرزيده باد ( 7 ) سليمان نشست و گفت : ما پيوسته در تعجبيم كه چگونه با معاويه بيعت كردى با اينكه صد هزار جنگجو از اهل عراق با تو بودند و همه حقوق بگير ، با همين اندازه فرزندان و غلامانشان ، غير از شيعيان تو از اهل بصره و حجاز) ! .

    مؤلف : متن كامل گفتگو ميان حسن عليه السلام از يكطرف و سليمان بن صرد و همراهانش از طرف ديگر را سيد مرتضى در ( تنزيه الانبياء) و ابن شهر آشوب در ( مناقب) و مجلسى در ( بحار) نقل كرده اند ولى در هيچيك از اين نقل ها ، عدد سپاهيان در گفته ى سليمان بن صرد ، بيش از چهل هزار نيست بنابراين ، ابن قتيبه ، هم در تعيين عدد صد هزار و هم در آوردن كلمه ى بيعت بجاى كلمه ى صلح در ميان مورخين تنها است

    8 - سخنى كه در پاسخ تهديد معاويه ، از زياد بن ابيه - كه در آن هنگام هنوز كارگزار حسن بن على در فارس بود - صادر شد وى گفت :

    ( فرزند زن جگر خواره ، كانون نفاق و بازمانده ى احزاب ، به من نامه مى نويسد و مرا وعده و وعيد ميدهد در حاليكه ما بين من و او پسران رسولخدايند با نود هزار ( و در روايتى هفتاد هزار ) شمشير زن گوش و دل بفرمان كه تا دم شهادت روى از جنگ بر نمى گردانند بخدا سوگند كه اگر معاويه به من برسد مرا بسى گزنده تر و سر سخت تر خواهد يافت) ( 8 ) .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:22:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      بسيج و فرماندهى   ...

    منادى در كوفه فرياد بر آورد : ( الصلوه جامعه) ( 1 ) .

    خلايق در مسجد مجتمع شدند ، حسن عليه السلام بر منبر بالا رفت ، خدا را ستايش و سپاس كرد سپس گفت :

    ( اما بعد : همانا خداوند جهاد را بر خلق بر نوشت و آنرا ( كره) ( مشقت ) ناميد آنگاه به اهل جهاد فرمود : پايدارى كنيد كه خدا با پايداران است و شما اى مردم ! به آنچه دوست ميداريد نائل نخواهيد شد مگر بوسيله ى پايدارى و صبر بر آنچه مكروه ميداريد شنيده ام كه معاويه پس از اطلاع از تصميم ما بر جنگ ، بدينسوى راه افتاده است پس شما نيز به اردوگاهتان در ( نخيله) ( 2 ) در آئيد - رحمت خدا بر شما باد - تا با كمك فكر و رأى همگان تصميم بگيريم) .

    مورخان اين حادثه ، نوشته اند : ( مردم همگى سكوت كردند و هيچكس زبان به سخن نگشود و امام حسن را به يك كلمه پاسخ نگفت) ! .

    ( عدى بن حاتم) بزرگ قبيله ى ( طى) و فرمانده سرشناسى كه بر اثر سوابق شكوهمندش با رسول اكرم و على عليهما السلام ، در ديده ى مسلمانان ، مقامى رفيع داشت ، اين وضع را مشاهده كرد و در حاليكه از خشم مرتعش بود ، با صداى رسا و تكان دهنده اش فريادى بر آورد كه همه ى سرها را بسوى او برگردانيد ، همه سعى كردند سخن او را بشنوند ، در ميان اين جمع ، زياد بودند كسانيكه از تاريخچه ى زندگى ( عدى) و آقای و رياست و ثبات قدم او در راه حق باخبر بودند عدى فرياد گرم و سخن درشت خود را در نكوهش مردم بر اين سستى و سكوت ، اينچنين ادامه داد :

    ( منم عدى پسر حاتم وه چه زشت است اين رفتار ! چرا به پيشوا و فرزند پيغمبرتان پاسخ نميدهيد ؟ ! كجا رفتند خطيبان شهر كه در دوران راحت ، زبانشان همچون تازيانه بود و اكنون كه كار جدى شده ، همچون روباه به سوراخ ها خزيده اند ؟ مگر از خشم خدا نمى ترسيد و از ننگ و عار انديشه نمى كنيد ؟) .

    سپس روى به حسن بن على كرد و گفت :

    ( خدا تو را به راه راست نائل آورد و از هر مكروه و ناپسندى دور سازد و به هر كار شايسته و پسنديده ای موفق دارد سخنت را شنيديم و فرمانت را گردن نهاديم و هر آنچه را كه بگوای و بينديشى فرمانبردار و تسليميم) .

    سپس گفت : ( من همين لحظه به اردوگاه مى روم ، هر كه دوست دارد با ما باشد ، بسم الله) و از مسجد خارج گشت ، مركبش بر در مسجد بود ، بر آن سوار شد و به ( نخيله) رفت و به غلامش دستور داد كه لوازم جنگ را برايش به اردوگاه ببرد او اولين نمونه ى يك مجاهد گوش بفرمان و نخستين كسى بود كه مهياى جنگ شد ( 3 ) و در قبيله ى ( طى) هزار جنگجو بودند كه از فرمان عدى تخلف نميكردند ( 4 ) .

    پس از او چند نفر ديگر از خطباء نيز به شور و نشاط در آمدند و همچون او با امام حسن سخن گفتند ، امام حسن به آنان فرمود : ( رحمت خدا بر شما باد ! من همواره شما را به صدق نيت و وفاو دوستى شناخته ام ، شما را از جانب خدا پاداش نيك باد) .

    سپس پسر عمويش مغيره بن نوفل ( بن الحارث بن عبدالمطلب ) را بر كوفه گماشت و به وى دستور داد كه مردم را بر حضور در ( نخيله) تحريك و ترغيب كند .

    آنگاه خود با اطرافيانش از شهر خارج شدند و اينكار كه وى خود در نخستين روز اعلان جهاد به اردوگاه رفت ، رساترين حجتى بود كه براى بسيج مردم بكار برد .

    واحدهاى سپاه نخيله را نيكمردان از اصحاب و شيعيان وى و پدرش و جمعى از ديگر مردم تشكيل دادند مغيره بن نوفل نيز با شور و نشاط ، مردم را به كوچ كردن به نخيله بر مى انگيخت تظاهرات فراوان و جشنهاى پر شكوه هفته ى بيعت ، در هر كسى اين انتظار را بوجود مىآورد كه حتى يكنفر در كوفه دعوت امام را رد نكند و همه بدون استثناء به اردوگاه كوچ كنند ولى اين انتظار بر آورده نشد ! حتى گردانهاى مجهزى كه اميرالمؤمنين على عليه السلام كمى پيش از وفاتش براى حمله به شام آماده كرده بود - و آنان را چهل هزار جنگجو نوشته اند - وحدت و پيوستگى خود را از دست داده و اكثر آنان سر از فرمان پيچيده بودند و بيشتر سلاح داران كوفه نيز در كاهلى و نافرمانى با آنان همراه شده بودند .

    رؤساى دو رنگ و دو روى كوفه در اين لحظه ى حساس كه ساعت عمل فرا رسيده بود ، بيش از همه فعاليت مى كردند .

    روايات تاريخى از ( حارث همدانى) كه شاهد واقعه بوده است چنين نقل مى كنند : آنها كه مى خواستند حركت كنند ، با حسن بن على بيرون رفتند و خلق انبوهى در شهر باقى ماندند و به عهد و پيمان خود وفا نكردند و او را هم مثل اميرالمؤمنين فريب دادند ده روز در نخيله مكث كرد ، در اين مدت فقط چهار هزار نفر گرد او جمع شدند ، اين بود كه به كوفه بازگشت تا مردم را كوچ دهد و خطبه ای را كه در آن مى گويد :

    ( مرا فريفتيد همچنانكه خليفه ى پيشين را فريفته بوديد) .

    انشاء كرد ( 5 )

    تعداد كساني كه پس از اين نطق به وى پيوستند ، بطور دقيق معلوم نيست همين اندازه ميدانيم كه - به گفته ى ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه - سپاه عظيمى از كوفه حركت كرد .

    و ما در فصل ( عدد سپاه) اختلاف گفته هاى مورخان را در مورد عدد سپاهيان امام حسن عليه السلام بازگو خواهيم كرد .

    نخيله را بسوى ( دير عبدالرحمن) ترك كرد و در اينجا سه روز اقامت نمود ، عده ى ديگرى هم كه باز تعدادشان معلوم نيست در اينجا به وى پيوستند دير عبدالرحمنبر سر دو راهى ميان دو اردوگاه امام در ( مدائن) ( 6 ) و ( مسكن) ( 7 ) قرار داشت .

    امام حسن در مورد اين دو اردوگاه ، خط مشى و روش خاصى داشت .

    - مدائن در ابتداى خط سيرى قرار داشت كه عراق را به فارس و شهرهاى دنباله ى آن متصل مى ساخت و از لحاظ موقعيت جغرافيای تنها نقطه ای بود كه راههاى كوفه و بصره و ايران در آنجا بيكديگر مى پيوستند و از نظر ارزش نظامى ، سنگرى در برابر پيش آمدهاى جنگ محسوب مى شد و ايران در معرض انفجارهاى خطرناك بود از جانب امام ، ( زياد بن عبيد) بر آن حكومت ميكرد و او هنوز به خوى و روش واژگونه ای كه همه چيز او را دگرگون ساخت ، در نيامده بود .

    - و اما مسكن ، نقطه ى حساس در تاريخ جهاد امام حسن ( ع ) بود چه ، در آنجا بود كه امام حسن روبروى دشمن قرار گرفت اين نقطه در آن هنگام آخرين نقطه ى مرزهاى شمالى عراق هاشمى يا مناطق تحت فرمان كوفه - يعنى مركز حكومت هاشمى - بود در اراضى ( مسكن) نواحى سرسبز و آباد و پرجمعيت و روستاهاى معروف فراوان وجود داشت كه از آنجمله بود : ( اوانا) و ( عكبرا) و هم ( العلث) كه آخرين آبادى شمالى ( 8 ) آن بود و در برابر آن ، دهكده ى ( الجنوبيه) قرار داشت و اين همان نقطه ای است كه معاويه پس از ترك گفتن ( جسر منبج) با سپاهيانش بدانجا سرازير شد و در آنجا دو سپاه در برابر يكديگر قرار گرفتند .

    به نظر مى رسد كه در آن روز ( مسكن) از همين دشت وسيع كنونى ميان دو دهكده ى ( سميكه) و ( بلد) در نزديكى ( سامراء) فراتر نبوده است .

    اين نقطه از نظر محصول زياد و آبشخورهاى نزديك و دشت هاى گسترده اش ، آبادى غنى و بى نيازى بوده و به همين دليل ، محل مناسبى براى صف آرای و جنگ بشمار مى رفته است در تاريخ اين محل ، ميدان جنگ امام حسن و معاويه ، نخستين ميدان جنگى بود كه تشكيل مى شد ولى از آن پس ، وقايع زيادى ميان عراق و شام در آنجا رد و بدل شد .

    امام حسن در نظر گرفت كه مدائن را بخاطر موقعيت حساس نظامى اش ، پايگاه عالى فرماندهى قرار دهد ، تا هم نيروهاى امدادى او بتوانند از سه منطقه ى نزديك به آن ، در آنجا گرد آيند و هم در پشت ميدان جنگ با معاويه و اهل شام - يعنى مسكن - موضع گرفته باشد اين دو اردوگاه هاشمى ( مدائن و مسكن ) بيش از 15 فرسنگ با يكديگر فاصله نداشتند اين يك تاكتيك جنگى نمونه و جالب بود كه در اوضاع جنگى آن زمان ، هيچ نقشه ى ديگرى جايگزين آن نمى شد .

    بدين ترتيب ، امام حسن با ترسيم خط مشى جنگى خود ، چهره ى فرمانده آگاه و چيره دستى را نشان داد كه به رموز نظامى مرسوم زمان خود به بهترين وجهى وارد و مسلط است اقدامات بعدى وى نيز چه در انتخاب زمان مناسب و چه در انتخاب موقعيت ها و چه در نحوه ى حركت دادن سپاه ، همه دليل آن بود كه وى از فنون نظامى نيز همچون ساير موهبت هاى ممتازش - در سياست و اخلاص و فداكارى - بطور كامل برخوردار است .

    حسن بن على ، نگاهى به چپ و راست افكند و بدقت در چهره ى سران شيعه و برگزيدگان خاندانش كه در پيرامونش مجتمع بودند نگريست ، تا از ميان آنان كسى را براى فرماندهى مقدمه ى سپاه - كه تصميم گرفته بود به ( مسكن) اعزام دارد - انتخاب كند سه نفر در اين ميان نظر او را جلب كردند اين سه نفر كه بيش از همه در يارى او بيتابى كرده و از خود اخلاص نشان ميدادند ، عبارت بودند از : عبيدالله بن عباس ( 9 ) ، .

    قيس بن سعد بن عباده و سعيد بن قيس همدانى رئيس يمنى هاى ساكن كوفه ، لذا فرماندهى مقدمه را به ترتيب به اين سه نفر سپرد .

    عبيدالله بن عباس يكى از آن مردمى بود كه سرى پر شور و ماجراجو و دلى بى اعتنا به زندگى داشتند ، غيرت دينى از يكسو و تعصب قبيله ای از سوى ديگر ، او را بر افروخته و از او ، سلاحى پولادين در دفاع از حكومت هاشمى فراهم آورده بود و اين شگفت نيست ، چه او خود يكى از سران خاندان بنى هاشم بود و هميشه گفته اند : آه صاحب درد را باشد اثر ( 10 ) از لحاظ سوابق افتخار آميز : در سال 36 ( به روايت اصابه ) يا سال 39 ( به روايت طبرى ) و يا در هر دو سال اميرالحاج بود ، در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام يكبار استاندار بحرين شد و يكبار كارگزار يمن و توابعش (11) مردى كريم و سفره دار بود كه حاجيان در مكه بدان گواهى مى دادند و علاوه بر همه اينها ، نخستين كسى بود كه مردم را به بيعت امام حسن دعوت كرد.

    در اين صورت ، وى شايسته و لايق آن بود كه پسر عمويش امام حسن عليه السلام به او اين اطمينان را داشته و منصب فرماندهى مقدمه را بدو بسپارد (12) .

    او را فرا خواند و فرمانى را - كه بطور كامل به دست ما نرسيده و فقط بخشى از آن را بعضى از ماخذ نقل كرده اند - بدو داد در اين فرمان چنين آمده است : ( هان اى پسر عمو ! اينك من دوازده هزار تن از سواران عرب و پارسايان شهر را با تو مى فرستم يكتن از آنان با يك لشكر برابر است آنان را كوچ ده و بدان كه بايد با آنان زبان نرم و روى باز و فروتنى تمام شده داشته باشى و با آنان همنشينى كنى زيرا اينها بازمانده ى ياران يكرنگ اميرالمؤمنين اند آنها را بر كناره ى فرات ببر و سپس تا هر جا به معاويه برسى پيش برو هرگاه با معاويه روبرو شدى اورا نگاهدار تا من خود برسم و من به فاصله ای اندك ، بر اثر تو روان خواهم شد بايد هر روز مرا از خبر خود آگاه سازى در كارها با ايندو نفر - قيس بن سعد و سعيد بن قيس - مشورت كن و چون به معاويه رسيدى نخست به جنگ مپرداز تا او شروع كند اما اگر او شروع كرد آنگاه تو هم بجنگ اگر كشته شدى فرماندهى با قيس بن سعد است و اگر او هم كشته شد ، با سعيد بن قيس) همانطور كه مى بينيد امام حسن در اين فرمان به اصحاب ، بيش از عبيدالله پرداخته و آنانرا به لطف و عنايت بيشترى نواخته است هم مدحشان كرده و هم دليرى و شجاعتشان را ستوده و هم آنها را به پدرش اميرالمؤمنين منسوب ساخته است و از اين همه منظورش لبريز كردن معنويات و شعله ور ساختن شور و هيجان و تأثير گذاردن بر عواطف آنان بوده است سپس بفرمانده دستور داده كه با آنان به زبان نرم و روى باز و روش ملايمت آميز رفتار كند و آنان را با خود همنشين سازد واين آموزشها همه بمنظور ايجاد اطمينان متقابل ميان فرمانده و سربازان است و اين اطمينان در جنگهائيكه فاقد روشهاى نظامى امروزند ، در خور آن است كه مهمترين عناصر سازنده ى نيروای باشد كه مايه ى اميد روزهاى سياه است مى بينيم امام حسن در مقام توصيه به فرمانده خود ، چهار جمله پى در پى فرموده كه مفاد و مضمون آن فقط يكچيز است آيا نمى توان استفاده كرد كه منظور آنحضرت از اين تكرار مؤكد ، ريشه كن ساختن خوى مخصوص در عبيدالله - اين فرمانده تازه كار - بوده است ؟ در آن لشكر عده ى زيادى از برگزيدگان و نخبه ها و دارندگان افتخارات و خاطره هاى پر شكوه ، همراه عبيدالله بودند و اينها مردمى نبودند كه تبختر و خشونت يا امر و نهى بيمورد اين فرمانده هاشمى جوان را - كه از لحاظ شأن و منزلت و سابقه ى جهاد و تقوى و سن بر آنان برترى نداشت هضم كنند و ناديده بگيرند .

    عبيدالله بن عباس در روزى كه به فرماندهى اين لشكر انتخاب شد سى و نه سال داشت .

    دستور آن حضرت كه : ( با اين دو نفر مشورت كن) دليل ديگرى است بر اينكه منظور وى ، كوبيدن خوى درشت و ناهموارى است كه اى بسا امام در پسر عموى خود سراغ داشته و از آن همچون مانعى بر سر راه موفقيت ، بيم مى برده است .

    بايد دانست كه وجود اين درشتخوای در عبيدالله - در صورتيكه اين حدس ، صائب باشد - نمى تواند مانعى براى فرماندهى وى بشمار رود در صورتيكه شرائط و اوضاع و احوال فراوان ديگرى سپردن اين منصب را به وى ايجاب ميكرده است علاوه بر اينكه هميشه ميان ( خشونت) و ( زندگى نظامى) پيوند نزديك و مستحكمى وجود داشته است .

    اكنون جاى اين پرسش است كه به چه موجبى امام حسن ، فرماندهى مقدمه را به عبيدالله سپرد و با بودن كسى همچون ( قيس بن سعد بن عباده) كه لياقت نظامى و امانت و سر سپردگيش به خاندان پيامبر مورد اعتراف است ، او را بدين سمت انتخاب نكرد ؟

    …………………………

    اين سؤال داراى چند پاسخ است :

    1 - در فرمان امام حسن به عبيدالله ، مشورت كردن با قيس بن سعد و سعيد بن قيس بطور لزوم و حتميت توصيه شده و با اين كار ، فرماندهى از شكل انحصارى - كه اگر موجب خلاف مصلحت بود جاى ايراد و اعتراض بر امام حسن داشت - خارج شده و بصورت شوراى مثلثى در آمد كه اعضاى آن را لايقترين افراد سپاه تشكيل مى دادند اما انتخاب قيس منحصرا براى فرماندهى و مقدم داشتن وى بر آندو نفر ديگر و بر ديگر ياران و فرماندهان ، اين اشكال را داشت كه ممكن بود موجب همچشمى و رشك مردان شايسته ى ديگرى كه در اين لشگر بودند ، گردد زيرا در اين لشكر شخصيت هاى برجسته ای وجود داشتند كه ميدانداريها و فرماندهيهاى آنان و اخلاص و فداكارى و سوابق درخشانشان زبانزد بود مانند : ابو ايوب انصارى و حجر بن عدى و عدى بن حاتم و جمعى ديگر از آنانكه نامشان گذشت .

    بدين جهت مقدم ساختن پسر عموى امام - كه پسر عموى پيغمبر نيز بود - و او را در ظاهر و بنام ، فرمانده قرار دادن و سپس استفاده از رأى قيس و سعيد را به او توصيه كردن ، تدبير خردمندانه ای بود كه راه هر گونه اختلاف و همچشمى را مى بست.

    2 - با توجه به وضع عمومى آنروزگار ، يكى از بجاترين احتياط ها اين بود كه فرمانده جبهه ى امام حسن فقط از ميان بنى هاشم انتخاب شود .

    توضيح آنكه : سستى و ناهمرهى كوفيان كه از ابتداى ماجراى حسن بن على ظهور كرده بود ، موجب بد بينى فراوان به سر انجام وضع مى شد و مستلزم آن بود كه وى هر تدبيرى را كه براى اثبات برائت خود در آينده در برابر سرزنش و تخطئه ى عيبجويان لازم مى بيند ، بكار بندد براى مردم بسى آسان بود كه با مشاهده ى كوچكترين نقطه ضعف يا ناچيزترين بهانه براى تعليل شكست احتمالى ، بدون ملاحظه ى جوانب كار ، سيل اعتراض و انتقاد را بسوى امام حسن سرازير سازند ، كاملا انتظار مى رفت كه در صورت شكست امام حسن در مسكن ، كسانى بگويند كه : اگر فرمانده سپاه از بنى هاشم مى بود ، بيشتر از ديگران در برابر سختيها پايدارى و صبر مى كرد و سرانجام كار به اينجا نمى كشيد .

    در اينصورت ، خود را براى مقابله با نتايج احتمالى ، آماده كردن - يعنى فرماندهى از بنى هاشم تعيين نمودن - تدبيرى بسى دقيق و بجا بود .

    3- بيشك غير از عبيدالله بن عباس ، هيچ آفريده ى ديگرى نه قيس و نه سعيد و نه هيچكس ديگر - نسبت به معاويه سينه ای آنچنان پر غيض و روحى آنچنان آشتى ناپذير نداشت او پدرى بود كه دو طفل خردسالش بدست ( بسر بن ارطاه) سر كرده ىلشكر اعزامى معاويه به يمن ، بوضع فجيعى بقتل رسيده بودند ( و اينداستان از داستانهاى مشهور تاريخ است ) .

    بنابراين ، تعيين اين فرمانده داغديده ى خشمگين ، به سر كردگى لشكرى كه به جنگ قاتل فرزندان او مى رفت ، جدا بهره بردارى متناسب و جالبى بود .

    4- بيشتر جنگجويان لشكر ( مقدمه) كه عبيدالله به فرماندهى آن منصوب شده بود از بقاياى سپاه عظيمى بودند كه اميرالمؤمنين عليه السلام براى مقابله با شاميان فراهم آورده و خود پيش از شروع جنگ وفات يافته بود همين قيس بن سعد در زمان على عليه السلام فرمانده و سر كرده و همه كاره ى آن سپاه عظيم بود ، ( 13 ) بديهى است كه اين سابقه در ايجاد روابط شخصى ميان فرمانده و سربازان داراى تأثيرى بسزا است و اينچنين فرماندهى هرگاه بخواهد به آسانى ميتواند از آزادى فكر و اراده ى خود استفاده كرده و چشم براه دستور مركز فرماندهى نماند و اين موضوعى بود كه احتياط و پرهيز از آن ، همچون مهمترين موضوع در آن موقعيت ، ميبايست مورد ملاحظه قرار گيرد .

    ما با احترام فراوان و شايسته ای كه براى قيس قائليم ، نمى توانيم تأثر پذيريهاى روح او را كه به او امكان اين خود سرى و خود رای را مى دهد نديده بگيريم و فراموش نمى كنيم كه همين قيس در روزى كه فرماندهى لشكر ( مسكن) بدو رسيد ، در وسط صفوف خود ايستاد و مردم را ميان يكى از اين دو كار : يا پيوستن به امام حسن در صلح و يا ادامه ى جنگ با معاويه بدون امام ، مخير ساخت ! .

    بنابراين ، چه احتياطى از اين بهتر كه فرماندهى جنگ به چنين كسى سپرده نشود ولى براى استفاده از لياقت و كاردانى او ، بعنوان مستشار نظامى انتخاب گردد و اين همان كارى بود كه امام حسن انجام داد .

    مؤلف : بايد دانست كه تعيين قيس بعنوان نايب فرماندهى - يعنى دومين فرمانده در صورت كشته شدن عبيدالله - با ملاحظه ى سياسى مزبور منافاتى ندارد زيرا كه پس از كشته شدن فرمانده اول ، اراده ى دومين فرمانده در گروه تصميم و اقدامى است كه فرمانده پيشين ، شرايط و اوضاع جنگ را بر طبق آن ترسيم كرده و به آسانى قابل تغيير نيست و اى بسا تا آنوقت كارها زير نظر و اراده ى مستقيم خود امام - يعنى فرمانده كل قوا - قرار مى گرفت و چنانكه قبلا دانستيم ، آنحضرت وعده كرده بود كه بزودى به مقدمه اش بپيوندد .

    در اين صورت بر تعيين وى بعنوان دومين فرمانده ، اشكالى وارد نيست .

    ……………………………

    پی نوشت ها

    1- جمله ای كه براى دعوت مردم به اجتماع گفته مى شد ( م ) .

    2- تصغير ( نخله) ، جای در نزديكى كوفه از طرف شام مؤلف : هم اكنون نيز در سمت ( كربلا) بنای است معروف به ( خان النخيله) كه فاصله ى آن تا كوفه 12 ميل است .

    3 - شرح نهج البلاغه : ابن ابى الحديد ( ج 4 ص 14 ) .

    4 - تاريخ يعقوبى ( ج 2 ص 171 ) .

    5 - الخرايج و الجرايح ( ص 228 ط ايران ) .

    6 - اين شهر پايتخت هزار ساله ى ساسانيان و وارث عظمت ( بابل) بود و امروز بجز ( طاق كسرى) و آرامگاه ( سلمان فارسى) صحابى بزرگ پيامبر ، از آثار آن چيزى بر جاى نمانده است مدائن هفت شهر نزديك به هم بود بر كناره ى رود دجله ، مسلمانان در سال 15 هجرى آن را گشودند و در آن هنگام ، پايتخت تمامى ايران بود اين هفت شهر بدينقرار بودند : از سوى مغرب ( سلوكيه) و ( درزيجان) و ( وه اردشير) و ( جنديشاپور) ( كوكه ) در ناحيه ( مظلم ساباط) متصل به شاه رود ، و از سوى مشرق ( اسپانير) و ( رومگان) و ( تيسفون) ( شهر مركزى مدائن ) .

    پيش از آنكه مدائن بر اثر بناى شهر ( بغداد) بسال 150 هجرى رو به ويرانى رود ، بيش از صد سال پس از فتح آن ، در حال عمران و آبادى بود و در اين مدت كوفه از صنايع و گنجينه ها و محصولات آن تغذيه مى كرد به اين صورت كه ( موالى ) ) ايرانى را كه اسلام آورده بودند به كوفه مى فرستاد.

    در دوران حكومت سلمان فارسى بر مدائن ، مردم آن همه تشيع و پيروى آل محمد را پذيرفتند و تا قرن هفتم هجرى نيز همواره شيعيان خالص و پر شور در آن سكونت داشتند : ( مسعودى) در فصل مربوط به عراق از آن نام برده و مى نويسد :( شهرهاى آن مدائن است و توابعش مردم آن داراى بهترين رنگ و خوشترين بوى و برترين مزاج و نيكوترين قريحه اند و در ميان آنان همه فضيلت ها و زبده ترين خوبيها وجود دارد) .

    7 - مسكن ( بفتح ميم و كسر كاف ) نام بخشى است كه قريه ى سر سبز و پر باغ و درخت : ( اوانا) بر ساحل نهر ( جيل) متعلق به آن است و اين همان قريه است كه در شعر ( ابوالفرج سوادى) ( از شعراى قرن 6 ) بدان اشاره شده :حجبت عن خطابها بالاوانى واجتلوها بكرا لشت ( بأوانا)

    8 - اوردى در ( الاحكام السلطانيه) ( به روايت حموى ) مى نويسد : ( علث از اينسو ، ابتداى عراق است) مؤلف : علث در ميانه ى عكبرا و سامراء واقع شده و ( عكبرا) قريه ای است از نواحى و ( دجيل) نزديكى ( اوانا) .

    9 - ارشاد : شيخ مفيد ( ص 170 ) و شرح نهج البلاغه : ابن ابى الحديد ( ج 4 ص 14 ) و تاريخ يعقوبى ( ج 2 ص 191 ) مورخ ديگرى نام او را ( عبدالله بن عباس) آورده يعنى برادر عبيدالله و اين درست نيست زيرا عبدالله در دوران خلافت حسن بن على در كوفه نبود و در مكه اقامت داشت و از آنجا نامه ای متضمن صلاحديد جنگ براى امام حسن فرستاد كه عين آن نامه را در شرح نهج البلاغه ميتوان يافت ( ج 4 ص 98 ) و عبدالله كسى نبود كه در صورت حضور در كوفه نامش در خلال حوادث اين دوره پنهان بماند طبرى در تاريخ مى نويسد ( ج 6 ص : ( 81 ( در اين سال ( سال 40 ) عبدالله بن عباس - بگفته ى عموم اهل تاريخ - از بصره خارج شد و به مكه رفت بعضى اين مطلب را رد كرده و پنداشته اند كه او همچنان تا واقعه ى قتل اميرالمؤمنين على عليه السلام از طرف او در بصره ماند و پس از كشته شدن وى نيز تا زمان صلح حسن در آنجا بود و سپس بمكه عزيمت كرد) مؤلف : نه ، او در بصره هم نبود و گرنه قواى بصره در لحظه ى احتياج شديدى كه امام حسن در مدائن به آن داشت ، تأخير نمى كرد ( ابن اثير) نيز تأييد مى كند كه عبدالله بن عباس در زمان حيات اميرالمؤمنين از وى جدا شده است ( ج 3 ص 166 ) به نظر مى رسد كه شباهت كتابتى نام اين دو برادر و يكى بودن نام پدرشان اين اشتباه را پيش آورده است اشتباه ديگرى كه بعضى كرده اند اينست كه پنداشته اند فرماندهى مقدمه با قيس بن سعد بوده در حاليكه قيس فرمانده ى طليعه ى اين مقدمه بوده ( همانطور كه ابن اثير بصراحت بيان كرده است ) و شايد همين موجب اشتباه گرديده است

    10 - معادل اين جمله : ( و ليست الثكلى كالمستاجره) كه در متن بود انتخاب شد ( مترجم ) .

    11 - برخى خواسته اند بموجب حادثه ى يمن - كه عبيدالله در برابر قواى اعزامى معاويه تاب نياورد و از يمن خارج شد - در سوابق او ترديد كنند ولى حق اين است كه اعتراف كنيم در آن روز پادگان نظامى يمن ضعيف تر از آن بوده كه بتواند در برابر حمله ى ( بسربن ارطاه) مقاومت كند قضايای از قبيل : انشعاب عده ای از يمنى ها از حكومت هاشمى و نامه نوشتنشان به معاويه و بيرون كردن اميرشان ( سعيد بن نمران) از لشكر و دشمنى هايشان با كارگزارشان ( عبيدالله) همه گواه برائت عبيدالله بن عباس از موجبات شك و ترديد است اگر عبيدالله در آن جريان به فكر مقاومت در برابر ( بسر بن ارطاه) مى افتاد ، عثمانيهاى يمن كار او را يكسره مى كردند و نوبت به بسر نمى رسيد ! تازه وى همان كارى را كرد كه پيش از او كارگزار مكه و مدينه كرده بودند چه ، آنها هم از برابر ( بسر) گريخته بودند و در نتيجه ، فرستاده ى معاويه بر اين سه شهر بزرگ هجوم برد و بالغ بر سى هزار نفر از مردم بى پناه آن را بقتل رسانيد ميدانيم كه ( عبيدالله) از يمن بقصد كوفه خارج گشت و اگر قصد خيانت داشت ، بيشك به كوفه نمىآمد و باز ميدانيم كه ( سعيد بن نمران) نزد اميرالمؤمنين اينگونه اعتذار كرد كه : ( من ، مردم - يعنى اهل يمن - را به جنگ دعوت كردم ، گروهى اجابت كردند و جنگ ضعيفى هم در گرفت و سپس مردم از پيرامون من متفرق شدند و من بازگشتم) آيا آزمايش ( ابن نمران) عذر ابن عباس را موجه نمى سازد ؟ بنابراين سوابق نامبرده جاى ايراد و اشكال نيست و در اينصورت چه جاى شگفتى اگر امام حسن با اطمينان به اين سوابق ، او را بدين سمت برگزيند ؟ .

    12 - براى آنچه درباره ى فرماندهى و وضع سوق الجيشى گفتيم ، رجوع كنيد به : شرح ابن ابى الحديد ( ج 4 ص 14 ) و ارشاد مفيد ( ص 168 - 169 ) و تاريخ يعقوبى ( ج 2 ص 191 ) در اين ميان فقط يعقوبى است كه نام سومين فرمانده مقدمه را ذكر نكرده است و سپس گفته است : ( امام حسن به عبيدالله دستور داد كه رأى و نظر قيس بن سعد را بكار بندد عبيدالله بسوى جزيره ( منظورش بين النهرين است ) حركت كرد معاويه نيز چون خبر قتل على را شنيد حركت كرد و 18 روز پس از قتل آنحضرت به ( موصل) رسيد و در آنجا دو لشكر با يكديگر روبرو شدند) مؤلف : اين موصل - همانطور كه حموى در معجم اشاره كرده - يكى از آباديهاى ( مسكن) است كه مرقد حضرت ( سيد محمد) فرزند امام على الهادى عليه السلام در نزديكى آن واقع شده ، و اين غير از شهر موصل معروف است بنابراين ميان روايت يعقوبى و گفته ى ديگر مورخان درباره ى محل فرود آمدن سپاه معاويه ، منافاتى وجود ندارد ، زيرا ( موصل) و ( حيوضه) و ( جنوبيه) همه از آباديهاى ( مسكن) بوده اند و شايد لشكر معاويه همه ى اين روستاها را تصرف كرده و از اينرو در هر يك از روايات تاريخى نام يكى از آنها آمده است و ما از اين جهت به آوردن نام ( جنوبيه) اكتفا كرديم كه در نامه ى قيس بن سعد به امام حسن - كه به تفصيل در جاى خود خواهد آمد - اين نام آورده شده است .

    13 - تاريخ ابن كثير ( ج 8 ص 14 ) و جز آن .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:22:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      تصميم بر جنگ   ...

    بررسى فرازهاى تاريخ نشان ميدهد كه پيروزى يافتن دين در اجتماع ، داراى نقشى بزرگ در پيشرفت اخلاق است و اين بدانجهت است كه ملتها و توده ها در خوى و روش ، دنباله رو رهبران و فرماندهان ، و در شكل زندگى ، محكوم و تابع هدف قوانين اند و اگر دين بجز امر به معروف و نهى از منكر و پيراستن نفس آدميان از طمع ورزى به ماديات ، چيز ديگرى نميداشت ، براى اصلاح جامعه كافى بود .

    اما اين گروه بازماندگان جاهليت - همچون ديگر طرفداران نظام طبقاتى - به محافظه كارى و پيروى از عادت هاى پدران و نياكان و نظام هاى پوسيده و كهن و روش هاى ظالمانه ، خو گرفته بودند .

    اينها در آغاز ظهور دين جديد ، در صف سر سخت ترين دشمنان آن قرار داشتند و بعدها كه از گردن نهادن به آن گزيرى نداشتند ، آنرا به چشم ابزارى براى رسيدن بدنياى خود مى نگريستند .

    در سايه شوم اين انگيزه ها ، هدف دين پايمال شد و جامعه از سير تدريجى و منظم بسوى اصلاحات مورد نظر ، باز ماند مردم بمطامع دنيوى سرگرم شدند و ( دين لقلقه ای بر زبانشان گشت كه تا گذران زندگى از آن نگهدارى مى كردند اما در هنگامه ى بلا آنكس كه ديندار بماند كم بود) .

    اما آل محمد ( صلى الله عليه و آله ) رسالتى اهمال ناپذير داشتند اين رسالت ، نجات مردم بود نه سود شخصى ، و بر پا داشتن اردوگاه دين بود نه آراستن مسند قدرت خود ، و پاسدارى معنويات بود نه حفاظت منافع اختصاصى .

    و چون معاويه ، تا بوده همواره دشمن اين هدف ها و معارض مناديان اين اصلاحات بوده و بالاخره هم با سركشى و طغيان ، از جامعه ى مسلمين كناره گرفته و هوس حكومت در جان او ريشه دوانيده و منافع شخصى در ادراك و روش او اثر گذارده ، ناچار ميبايد حسن بن على نيروى توده هاى مسلمان را بر ضد او بسيج كند و او را به حكومت الهى بطلبد و خدا بهترين حكم كنندگان است .

    ابوالفرج اصفهانى مى نويسد : نخستين كارى كه حسن بن على كرد اين بود كه عطاى سپاهيان را صد ، صد افزايش داد ( 1 ) پيش از او على عليه السلام در واقعه ى جنگ جمل اين كار را كرده بود و او نيز در آغاز خلافتش به اين كار دست زد و پس از وى خلفاء همگى از او پيروى كردند سپس مى نويسد : حسن عليه السلام بوسيله ى ( حرب بن عبدالله ازدى) نامه ای براى معاويه فرستاد ، بدينقرار : ( از حسن بن على اميرالمؤمنين بسوى معاويه پسر ابوسفيان سلام بر تو سپاس ميگزارم الله را كه معبودى جز او نيست و بعد ، همانا خداوند - جل جلاله - محمد را بر انگيخت : رحمتى براى عالميان و منتى بر مؤمنان و رسولى بسوى همه ى مردمان تا آنان را كه زنده اند از عذاب خدا بر حذر دارد و سخن را بر كافران تمام سازد ، و او رسالت خدای را گزارد و به امر او قيام كرد و آنگاه در حاليكه نه تقصير كرده بود و نه سستى روا داشته و خدا حق را بدو ظاهر ساخته بود و شرك را بدو سركوب كرده ، پروردگارش او را ميرانيد .

    ( و قريش را باو اختصاص داد و فرمود ( همانا اين قرآن ، ياد آور تو و قوم تو است) پس چون اين جهان را بدود گفت ، بر سر حكومت او در ميان عرب منازعه در افتاد قريش گفتند : ما عشيره و خويشاوندان و نگهبانان نسب اوئيم و روا نيست كه شما بر سر حكومت و قدرت او با ما مخاصمه كنيد ، عرب اين حجت را از قريش پذيرفت و به داعيه ى او گردن نهاد ، آنها را گرامى داشت و مسند را تسليم آنان كرد .

    ( پس آنگاه ما به قريش همانرا گفتيم كه قريش به عرب گفته بود ولى او همانند عرب با ما به انصاف نگرائيد قريشيان ، حكومت را به نيروى استدلال خود و به يارى انصاف عرب گرفتند ولى چون نوبت استدلال ما و انصاف آنان فرا رسيد ، از ما دورى گزيدند و با همدستى در ظلم و دشمنى و جفاى ما ، بر ما تسلط يافتند و زمان كار را بدست گرفتند بارى ميعاد گاه ما و آنان ، در پيشگاه خدا است و اوست سرپرست و ياور ما .

    ( ما آنروز از اينكه كسانى حق ما را غصب كرده و به حكومتى كه از خاندان ماست دست اندازى نموده اند ، بسى در شگفت بوديم ولى چون آنها مردمى با فضيلت و داراى سابقه در اسلام بودند ، از منازعه با آنان چشم پوشيديم ، مباد كه منافقان و دشمنان بدين وسيله رخنه ای در دين وارد كنند يا راهى بر اخلالگرى و فساد در آن بيابند .

    ( ولى امروز جاى آنست كه همه كس از دست اندازى تو بدين منصب و مسند در شگفت فرو روند چه ، تو به هيچ بابت شايسته ى اين منصب نيستى ، نه به داشتن فضيلتى اسلامى و نه به گذاردن اثرى نيك و پسنديده و بالاتر آنكه تو زاده ى يكى از باندهاى مخاصم و فرزند دشمنترين افراد قريش با رسولخدا و قرآن ، ميباشى خداوند شر تو را كفايت خواهد كرد و عنقريب بر او وارد خواهى شد و خواهى ديد كه عاقبت از كيست سوگند بخدا بزودى پروردگارت را ديدار خواهى كرد و آنگاه او سزاى كرده هاى تو را خواهد داد و خدا بر بندگان ستمكار نيست .

    ( وقتى على وفات يافت رحمت خدا بر او آنروز كه وفات يافت و آنروز كه خدا بر او منت گذارد به اسلام و آنروز كه از قبر بر انگيخته شود - مسلمانان زمام امر را به من سپردند از خدا مسئلت مى كنم كه در اين جهان زودگذر چيزى كه موجب نقصان كرامت او در آخرت باشد به ما عطا نكند چيزى كه مرا بر نامه نوشتن به تو وادار ساخت اين بود كه خواستم در برابر خداى - عزوجل - در كار تو معذور باشم و تو اگر گفته ى مرا بكار بندى ، خودت بهره ای بزرگ خواهى برد و مسلمانان نيز به صلاح و مصلحت خواهند رسيد .

    ( پس پيگيرى از راه باطل را فرو گذار و همچون ديگر مردم به بيعت من درآچه ، تو خود ميدانى كه من بكار خلافت از تو شايسته ترم از خدا بپرهيز و طغيان و سركشى را فرو گذار و خون مسلمانان را مريز بخدا سوگند كه بيش از اين مظلمه ى خون مردم را با خود به پيشگاه الهى بردن ، به خير تو نيست از در اطاعت و مسالمت در آى و بر سر خلافت با اهل آن و كسيكه از تو بدان شايسته تر است منازعه مكن مگر خدا فتنه را بخواباند و كلمه ى مسلمين را متحد سازد و فيما بين آنان را اصلاح كند.

    ( و اگر جز به پيگيرى از گمراهى و ستيزه گرى ، تن در ندهى ، مسلمانان را به سر وقت تو خواهم آورد و تو را به محاكمه خدای خواهم كشيد تا خدا ميان ما حكم كند و او بهترين حكم كنندگان است) ( 2 ) .

    چنانكه مى بينيد ، پايان نامه آشكارا متضمن تهديد به جنگ است و امام حسن چاره ای جز اين روش نداشت چه ، ابتدا دشمن را به فرو گذاردن راه باطل و از در بيعت در آمدن همچون ديگران ، دعوت مى كند و اين روش سياسى مدبرانه ايست كه براى ضعيف كردن روحيه ى مقاومت دشمن از راه تضعيف اراده ى او بكار بسته مى شود و تازه اين سخن را در وقتى ميگويد كه قبلا احتجاج آل محمد را با قريش ، با او در ميان گذارده و با اين بيان با او احتجاج كرده است .

    دعوتى خير خواهانه ، وعده ای تهديد آميز و سپس تهديد آشكار به جنگ .

    او در رفتار خود با معاويه ، از روش پدرش پيروى كرد و براستى امام حسن در اوضاع و احوال خاصى كه او را احاطه كرده بود و با دشمنانى كه داشت ، نمودار كامل پدرش بود گوای روزگار او قطعه ای از دوران اميرالمؤمنين بود كه تا پس از وفات آن حضرت ادامه يافته بود همچنان كه جنگ در دوران على عليه السلام ضرورتى اجتناب ناپذير بود ، در دوران امام حسن نيز هيچ چيز ديگر نمى توانست جاى آن را پر كند .

    از جمله چيزهای كه خلافت جديد را مىآراست اين بود كه نشان دهد در عين جوانى ، از تسلط و اقتدار كافى برخوردار است و اينكار مستلزم آن بود كه دست خيانتكاران را از كارها كوتاه كند و با اين تصفيه ، هيبت خود را در دلها بيفكند و راه ثبات و استقرار و قبضه كردن امور را بر خود هموار سازد.

    در اينصورت طبيعى است كه اين نامه متضمن تهديدى صريح و اندرزى شديد و لحن آمرانه ای محكم و قوى باشد : ( از خدا بپرهيز و طغيان و سركشى را فرو گذار و خون مسلمانان را مريز ! بخدا سوگند كه از اين بيش مظلمه ى خون مردم را با خود به پيشگاه خدا بردن به خير تو نيست از در سلم و اطاعت در آى و بر سر خلافت با اهل آن و كسيكه از تو بدان شايسته تر است منازعه مكن) .

    رايت امويان در شام ، همچنان بر دشمنى با خلافت هاشمى كوفه ، در اهتزاز بود و همان سر پيچى و نافرمانى قديم را كه در برابر بيعت على داشت ، در برابر بيعت امام حسن نيز در پيش گرفت نامه هاى خير خواهانه و با صراحت سودى نبخشيد و روش عاقلانه و استدلالهاى محكم اين نامه ها نتوانست گردنكشى و طغيان او را فرو نشاند .

    و ما هنگاميكه نامه هاى امام حسن به معاويه را بررسى مى كنيم ، چيزى كه از كسى مثل او بعيد نمايد يا سخنى كه از استدلال صحيح و محكم بيرون باشد در آنها نمى يابيمدر اين نامه ها يا سخن از حق مفروض ايشان بر مردم يعنى وجوب دوستى و مودت است يا از طهارت و پاكيزگى آنان از پليديهاى گناه و هم از ولايت ايشان بر مسلمين كه قرآن بدان ناطق است و يا از گفته هاى صريح و قطعى پيغمبر درباره ى تعيين امام و مسئله ى خلافت و بالاخره يا از دعوت وى به تسليم و اطاعت و حفظ خون مسلمانان و فرو نشاندن آتش فتنه و اصلاح ذات البين.

    بعكس در نامه هاى معاويه به امام حسن ، غالبا بجاى آنكه به ماهيت موضوع توجه شود ، به حواشى پرداخته شده و بسيارى از آنها ياد آور دشمنيهاى فراموش شده و بر انگيزنده ى روح تفرقه و نفاق ميان برادران مسلمان است .

    بسيار بجا است اگر معاويه را نخستين بر انگيزاننده ى احساسات قبيله ای در تاريخ اسلام بدانيم او با بياد آوردن خصومتهاى فراموش شده و بر افروختن آتش اختلاف ، نخستين كسى بود كه مبناى دين توحيد يعنى اتحاد و وحدت را در هم شكست و اين پايه ى اساسى را كه بحقيقت ، مايه ى اصلاح و راز موفقيت اين دين است ، متزلزل ساخت .

    گويا معاويه چون دانسته بود كه با آوردن نام خود و پدرش ابوسفيان - كه سوابق ننگين هر دو نفر با ارقام و تاريخ براى مسلمانان روشن بود - قادر نيست ساده دلان را اغفال كند و به دام افكند ، در نامه هايش به امام حسن ، از ابوبكر و عمر و ابوعبيده ياد ميكرد و مخالفت اهل بيت را با بيعت ابوبكر به رخ امام حسن مى كشيد .

    نامه هاى معاويه ، در پيرامون موضوعى كه اين نامه ها به انگيزه ى آن نوشته مى شد ، فقط يك چيز كم داشت و آن دليلى معقول براى اثبات حق خلافت و تصرف اين مسند مقدس بود حتى موضوع خونخواهى عثمان - اين بهانه ى مغلطه آميز - كه همچون حربه ى برانى بر ضد على عليه السلام در همه ى جبهه بنديها و جنگهاى طولانى ميان على و معاويه ، بكار مى رفت ، اكنون با مرگ آن امام بزرگوار ، كند شده و از كار افتاده بود معاويه اكنون در برابر حسن بن على قرار داشت ، يعنى همانكسى كه در روز قتل عثمان ، بر در خانه ى او ايستاده و از وى دفاع كرده بود تا حدى كه - بگفته ى عموم مورخان - پيكرش از خون رنگين شده بود ، همانكسى كه طقطقى درباره ى اومى نويسد : ( در دفاع از عثمان جنگ سختى كرد بطوريكه خود عثمان او را باز ميداشت ولى او همچنان به جنگ ادامه ميداد و جان خود را براى او در خطر مى انداخت) و اين در همان موقعيت خطيرى بود كه ديگران به عثمان حتى نزديك هم نشده و خويشاوندانش او را واگذاشته بودند ( 3 ) .

    بلى ، تنها دليل و حجت معاويه در نامه های كه به حسن بن على مى نوشت اين بود كه : ( من در حكومت از تو با سابقه تر و در اين امر ، آزموده تر و بسال از تو بزرگترم ( 4 ) همين و ديگر هيچ .

    بيگمان اگر معاويه غير از اين جملات پى در پى ، دليل قابل ذكر و شايسته ى قبولى ميداشت ، بيان ميكرد و براى موفقيت خود به بيدار كردن احساسات خصمانه ى كهن و بر انگيختن دشمنى ها و كينه ها متوسل نمى شد .

    و ايكاش مى فهميديم كه وى از كدام آزمودگى اش ياد مى كند ؟ ! .

    آيا آنروزى را مى گويد كه شام از دست او به فغان آمده و شاميان شكايت او را نزد عمر برده بودند و عمر كه سخت به هيجان آمده بود او را بوسيله ى قاصدى احضار كرد و او در اين هنگام از عمر بيش از غلامش ( يرفأ) مى ترسيد ؟

    يا آنروز را كه لباس سبز رنگ پوشيده و با تفاخر بر عمر وارد شد و عمر با تازيانه بر سرش نواخت ؟ ! .

    يا آن هنگام را كه بى خبر عثمان ، كارها را بنام او انجام ميداد و عاقبت با اين رفتار خود ، يكى از موجبات بدبختى او شد ؟ ! .

    يا آنروز را كه از روى گردنكشى و طغيان ، سپاهيانش را به جنگ با امام زمانش برد و بى هيچ عذرى با وى جنگيد ؟ ! .

    آيا اين ( آزمايش ها) دليل برترى و شايستگى براى حكومت و يا ادامه ى آن مى توانست شد ؟ و اگر نه ، پس اين شايستگى را از كجا ادعا مى كرد ؟ !.

    آيا حكومتى را كه از اين راهها بدست آمده و بر پايه ى دروغ و تهمت و خون ريزى بنا گرديده ميتواند دليل شايستگى براى احراز مقام ارجمند دينى يعنى خلافت باشد ؟ .

    جملاتى پى در پى و پيوسته ، بشيوه ى استدلالهاى روشن و محكم و در معنى بازگشت همه ى آنها فقط به يك چيز : استدلال به طول مدت ! و ما در منطق حق ، هيچ مقياس و معيارى سراغ نداريم كه خلافت را از راه ( طول مدت) يا ( زيادتى عمر) ثابت كند ! .

    اى بسا كسى كه در خريدارى و جدانها يا بر انگيختن فتنه و فساد در مجتمع ، از همه بصيرتر و كار آزموده تر است ولى اين نميتواند موجب شايستگى واستحقاق او براى جانشينى مقام نبوت باشد .

    واى بسا كسى كه در كنترل اعصاب و پوشيده داشتن عواطف خود بقدرى تواناست كه همه او را از پر گذشت ترين و حليم ترين مردم مى پندارند ولى اين ، دليل رهبرى و پيشوای دينى در ميان مردم نيست ، چه ، حلم و گذشت همچنانكه در امام و پيشواى دينى هست ، در رياست طلبان و مدعيان رهبرى و حكومت هم ممكن است وجود داشته باشد .

    واى بسا كسى كه بر اثر كار كشتگى قادر است آراء و افكار عمومى را در جهت رأى و عقيده ى شخصى خود بكار اندازد - چه منشاء اين رأى و عقيده رأى الهى باشد يا هوى و هوس شخصى - ولى چنين كسى نيز فقط يك بدعت گذار در دين است نه خليفه ى مسلمين زيرا خليفه را رأيى جز رأى قرآن و مدركى جز حديث و مرجعى جز خدا نيست .

    بنابرين ، فرد شايسته براى مقام رفيع خلافت اسلامى و جانشينى رسالت ، عنصر كميابى است كه خداوند از ميان بندگان بر مى گزيند و بر اثر مزايا و خصال پسنديده و يگانه اش ، او را بر ديگر خلق برترى ميدهد ، و خدای كه آفريننده ى آدميان است ، اين بنده ى شايسته و ممتاز را از همه كس بهتر مى شناسد و او را به نام و نشان به رسولش معرفى مى كند و پيغمبر ، وى را به نيابت و وصايت خود بر مى گزيند و پس از اين جريان ، ديگرى را حق انتخاب و تعيين كسى نيست .

    براى معاويه نه آن سوابق ننگين خود و پدرش و نه كيفيت اسلام آوردن آندو و نه نقشى كه در برابر عمر و عثمان و در برابر على عليه السلام داشته است ، مانع از اين نبود كه به برترين منصب و مسند دينى دست اندازى و طمع ورزى كند لذا به امام حسن ، فرزند رسولخدا - كه مسلمانان در همه ى آفاق كشور اسلامى با او بيعت كرده و ياران پيغمبر و خاندان و نزديكانش و همه كسانى كه روى مسلمانى آنان حساب مى شد ، طاعت او را به گردن گرفته اند - نوشت : من از تو بسال بزرگتر و با سابقه تر و مجرب ترم ! .

    راستى در دنياى استدلالها ، استدلالى ميتوان يافت كه در نشان دادن عجز و بيدليلى ، از اين رساتر باشد ؟ .

    نوبت ديگرى نيز به امام حسن نامه نوشت ولى ايندفعه بقصد تهديد به ترور و فريفتن به حرف و گويا در شناخت حسن بن على دچار اشتباه شده بود كه بدين روش مبتذل و پست با وى سخن گفت :

    ( بپرهيز از آنكه مرگ تو بدست مردم پست و فرو مايه باشد ، و نوميد باش از اينكه بتوانى در ما فتورى پديد آورى ، وانگهى ، پس از من خلافت از آن تو است چه ، تو از همه كس بدان سزاوارترى) ( 5 )

    و آخرين پاسخى كه به فرستادگان امام حسن : ( جندب بن عبدالله ازدى) و ( حرث بن سويد تيمى) داد اين بود : ( برگرديد ! ميان ما و شما بجز شمشير نيست) ( 6 ) .

    بدين ترتيب ، دشمنى از طرف معاويه شروع شد و او بود كه با امام منقرض الطاعه اش مخالفت و گردنكشى كرد ، امام و پيشوای كه بجز معاويه و پيروان دست پرورده و چشم و گوش بسته اش - كه به گفته ى صعصعه بن صوحان عبدى در برابر معاويه : فرمانبردارترين مردم در برابر مخلوق و نافرمانترين مردم در برابر خدا و عاصيان فرمان حق و هم پيمانان اشرار ، بودند - هيچكس از مسلمانان نبود كه با او بيعت نكند ( 7 ) .

    كوفه تهديد معاويه را مى شنيد و خبر پيشروى او را بسوى عراق دريافت ميكرد و با زبان نام آوران و بر جستگان شيعه ، حماسه ى رزم مى سرود و بدينگونه روزگار مى گذرانيد .

    موضوع بصورت كاملا جدى در آمده بود و زمامدار ناگزير ميبايد اوضاع و احوال ناگهان پيش آمده را پاسخ گويد و بر طبق حكم واقعيت ، عمل كند.

    جنگيدن با اهل بغى و گردنكشان ، وظيفه ای بود كه عقيده و طرز فكر دينى اش ، بدان حكم مى كرد و اساسا خلافت اسلامى بدون سركوب كردن اين تجزيه و اختلاف - كه معاويه در مدت سه سال متوالى با شورشهاى مسلحانه ى خود بر ضد خلافت ، در صفوف مسلمانان انداخته بود - ثبات و استقرار و وحدتى را كه آنروز بيش از هميشه بدان نياز داشت ، باز نمى يافت .

    جنگهاى شام از همان روزى كه معاويه بدان پرداخت ، شوم ترين و زيان بارترين جنگها براى اسلام بوده اند خونى كه در اين جنگها ريخت و حقى كه پايمال شد و حقايقى كه مورد تجاوز قرار گرفت و پيروزى ای كه تهى مغزان بدست آوردند و پيشرفتى كه نصيب هوسهاى پست مادى شد در همه ى جنگهاى تاريخ اسلام بى نظير بود .

    اسلام با الهام از اصول انسانى عالى خود ، جنگ را جز در راه خدا و براى صلاح انسانها و دفاع از جامعه ى اسلامى ، جائز نميداند حمله به سر حدات و ترسانيدن مردمى كه در آغوش امنيت بسر ميبرند و جنگ با ملتهاى مسلمان و گرويده به خدا و پيغمبر - فقط به منظور فرمان راندن بر آنها -هيچيك از نظر اصول اسلام ، انگيزه ى جنگ مشروع نيستند و اينگونه جنگها را جز نظام وحشيانه ى جاهليت ، صحه نميگذارد جنگهای از اين قبيل بود كه يكپارچگى مسلمانان را از بين برد و بذر كينه و دشمنى را ميان گروههاى مسلمان پاشيد .

    در اين جنگها جمعى ( سفيهان دون) ( و اين تعبيرى است كه شبث بن ربعى هنگاميكه در سال 36 با معاويه روبرو شد ، درباره ى آنان به معاويه گفت ) به معاويه پاسخ مثبت دادند و او از انحطاط اخلاقى و كج فهمى و بد انديشى آنان بهره ها برد و همه ى آنان را در كام مرگ افكند در حاليكه همه راضى و مطيع بودند .

    اين ، خوى موروثى بنى هاشم بود كه هرگز جنگ را آنها شروع نمى كردند در فرمان امام حسن به فرمانده مقدمه ى سپاهش : عبيدالله بن عباس مراعات اين خصلت پسنديده ى هاشمى تأكيد شده است امام حسن بطور اختصاصى ، گنجينه ای از سفارشات و دستورات پدرش اميرالمؤمنين - آن بزرگ عرب - عليه السلام ، در اختيار داشت و بطوريكه تاريخ شهادت ميدهد ، پدرش به وى عنايتى فراوان داشته و ( او را بسى بزرگ و عزيز و گرامى ميداشته است ( 8 ) اين دستورها و سفارشات ، اگر در امور دين يا امور دنيا و اگر در تربيت يا اخلاق ، بدون استثنا نمونه هاى ارزنده و سخنانى همه بر طبق صواب و دور از خطا و خدشه بودند يكى از اين سفارشها اين بود :( هرگز كسى را به مبارزه مخواه و اگر كسى تو را به مبارزه خواست ، بپذير زيرا ، جنگ افروز ، تجاوزگر است و تجاوزگر ، زمين خورده و مغلوب است) .

    به همين سبب بود كه ديديم : امام حسن در اوان بيعت و در همان حال كه يارانش بيصبرانه در انتظار جنگ بودند ، آشكارا را پاسخ مثبت بدان نداد و آن را جدى نگرفت ، زيرا او به جنگ ، به ديده ى وظيفه ای نا مطلوب كه فقط در حال ضرورت و از روى لاعلاجى بايد بدان دست زد ، مينگريست بعلاوه ، او در انتظار جنگى بود كه قبلا نيروى لازم را براى آن تدارك ديده باشد يا نيروای كه فرجام جنگ را براى او تضمين كند و اوضاع بحرانى آنروز كه لحظه به لحظه بحرانى تر هم مى شد ، مانع بر آمدن خواسته ى او بود .

    در فصل پيشين ما جبهه هاى مختلفى را كه دستجاب مبارزه طلب و پرهيجان ، به آنها وابسته بودند - يعنى امويان ، خوارج ، شكاك ها و الحمراء - معرفى كرده و روح خرابكارى و فتنه انگيزى و مخالفت با سياست موجود را كه در آن جامعه موج مى زد ، باز نموديم .

    مجموع اين عوامل - كه برخى از آنها هم كافى بود - موجب شده بود كه امام حسن جنگ را - با وجود پيشنهاد بسيارى از ياران خير خواهش براى مبادرت كردن بدان - به تأخير افكند شور و هيجان محدود و موقتى كه در روزهاى بيعت ، كوفه را فرا گرفته بود ، اين عده ياران راستين امام حسن را فريفته و به امكان هر گونه اقدامى بنفع خليفه ى جديدشان اميدوار ساخته بود ولى اين ، نظرى سطحى و نزديك بين بود كه پشت پرده را نميديد و هدفهاى مخصوص اين جبهه ها را به حساب نمىآورد.

    ولى امام حسن با هوشيارى و بصيرتى كه داشت ، آينده ى دورترى را مى ديد و در پرتو خرد بيدارش ، مشكلات را بيش از آنان مى شناخت و بحكم وظيفه ى دينى اش ، مصلحت عام را با دقت و احتياط بيشترى در مد نظر قرار ميداد .

    او اهميت و باريكى موقعيت را بخوبى درك مى كرد زيرا از فساد اخلاقى كه بخش بزرگى از همراهان و سپاهيانش را فرا گرفته بود ، آگاهى داشت و از اين بيمناك بود كه اگر جنگ را پيش از وقت ضرورت شروع كند اين فساد اخلاق - يعنى عامل دين به دنيا فروشى - در شرائط جنگ ، كار خود را كرده و اثر پليد و شوم خود را بگذارد .

    از طرفى ميديد كه تحمل اندكى از مفاسد اينان ، متضمن مصلحت فراوانى براى سياست موجود او مى باشد احساس مى كرد كه ترتيب وضع موجود را بايد با سر پنجه ى تدبير داد ، لذا روش مدارا در پيش گرفت و با مردم به ملايمت رفتار نمود و سياست نرمش و مسالمت و چشم پوشى را در برنامه قرار داد و تصفيه را به فرا رسيدن وقت مناسب موكول كرد و اين همه براى جلوگيرى از حدوث فتنه ای همه گير و بخاطر بهم دوختن جراحت نهانى بود كه امام حسن در پيكر جامعه ى كوفى مشاهده مى كرد .

    در اينجا پرسشى به ذهن مى رسد كه روا نيست بدون بررسى و تحقيق ، از سر آن بگذريم و آن اين است كه : اگر درست است كه يك رئيس دولت در هنگاميكه با چنين محيط نامساعد و فضاى گرفته و ابر آلودى روبرو است ، بايد براى سركوبى عوامل هرج و مرج و آشوب ، نهايت مراقبت و احتياط را بكار برد و با بخرج دادن شدت عمل ، توطئه ها را كشف و خيانتكاران را مجازات كند پس چرا حسن بن على بجاى سختگيرى و شدت عمل ، به خوشرفتارى و مدارا روى آورد ؟ در حاليكه وضع و موقعيت خاص او براى تأمين ثبات و تضمين آينده ى خطيرش ، به روش اول - يعنى روش خشونت و سختگيرى - بيشتر احتياج داشت .

    اين پرسش داراى سه پاسخ است كه در آخر فصل 8 ( عناصر سپاه ) بدانها اشاره خواهيم كرد در اينجا همين اندازه مى گوئيم كه : اگر امام حسن روش شدت عمل را - كه در اينگونه موارد براى همه كس به روشنى مطرح است - در پيش مى گرفت ، بدست خود آتش فتنه را پيش از وقت ، مشتعل ساخته و ميدان را براى شورشهاى داخلى كه از لحاظ نتيجه ، كم ضررتر از جنگهاى شام نبود ، باز گذارده بود و معاويه آنچنان دشمنى بود كه پيوسته با تمام نيروى مالى و فكريش در پى فرصت مى گشت كه در كوفه زمينه ى شورشهاى داخلى را فراهم نمايد .

    بدين قرار ، بهترين روش در آن وضعيت خطير و باريك ، همان بود كه امام حسن انتخاب كرد .

    در پاسخ پيشنهاد يكى از يارانش كه معتقد بود : خوبست در شروع جنگ شتاب كند و ميگفت : ( در حركت بسوى معاويه پيشدستى كن تا صحنه ى جنگ در شهر و ديار او تشكيل شود) ( 9 ) نيز مى گوئيم : اگر امام حسن اين كار را مى كرد ، به رهبران باندها و جبهه هاى مخالف خود در كوفه و به ( مقدس مابان ظاهر الصلاح) دستاويز مناسبى براى اظهار مخالفت ميداد كه چندان بى دليل و ناموجه نبود و براى موجه ساختن مخالفت آنان ، همين شروع به جنگ كفايت مى كرد كه در نظر بيشتر مردم و لااقل ، مردم ساده لوح و سطحى ، اشكالى بدون پاسخ بود و اى بسا كه همين مسئله به بيعت شكنى و سر پيچى و تخلف آشكار اين گروهها از فرمان امام حسن ، منجر مى گشت بدين قرار ، پيشدستى كردن در جنگ - كه بعضى به آنحضرت پيشنهاد مى كردند - در حقيقت بدين معنى بود كه وى به دست خود خطرناكترين و فجيع ترين شكاف و اختلاف را در جامعه ى خود ايجاد كند و عواقب آن را تحمل نمايد .

    بر اثر اين موجبات بود كه حسن بن على ترجيح داد حالت ( عدم تعرض) موجود را حفظ كند و در شروع جنگ شتاب نكند .

    ولى پس از چندى ، ناگهان فرمان جهاد داد .

    او در اين هنگام ، در وضعيتى قرار گرفته بود كه به عقيده ى همگان ، هيچ اقدامى جز فرمان جهاد در آن شايسته نبود زيرا معاويه ، دشمنى و طغيان را شروع كرده و هوس كشور گشای اش - آنهم در قلب سرزمينهاى اسلامى ! - تحريك شده و رو بسوى عراق تا ( جسر منبج) ( 10 ) پيش آمده بود و اين پس از گذشت اندك زمانى از وفات اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه يعقوبى ( 11 ) آنرا خيلى كوتاه دانسته : 18 روز .

    و در آنجا يعنى در نواحى علياى فرات بود كه معاويه براى ايجاد رعب در مرزهاى امن و آرام و هشدار به شير مردان كوفه و اعلام تدريجى جنگ ، فرياد مخالفت خود را كه ميكوشيد پر طنين و مهيب نيز باشد ، سر داد .

    او مرگ على را بهترين فرصتى ميدانست كه مى توان از آن براى خاتمه دادن به ماجراى كوفه و شام استفاده كرد و اين آخرين تصميمى بود كه او و مشاورانش بر آن اتفاق كرده بودند و اين مشاوران ، همان ياران شب و روز او بودند كه جنبش مخالفت با خلافت هاشمى را با تجربه ای توأم با تيز هوشى و زيركى ، رهبرى مى كردند ، مانند : مغيره بن شعبه ، عمر و بن عاص ، مروان بن حكم ، وليد بن عتبه ، يزيد بن حر عبسى ، مسلم بن عقبه ، ضحاك بن قيس فهرى .

    معاويه در انتخاب موقعيت مناسب و هم در ايجاد روح اخلالگرى در كوفه ، توفيق يافت او براى اينكار ، با اهتمام هر چه تمامتر ، وجدانهاى پست را با پول خريدارى ميكرد و جاسوسهای به اطراف مى فرستاد كه در هنگام رفتن ، با خود انواع دروغها را ميبردند و در بازگشت ، اخبار و اطلاعات گوناگونى در مورد تصميم هاى گرفته شده يا مقدار امكانات جنگى دشمن ، با خود به ارمغان مىآوردند و اين براترين و مؤثرترين و قوى ترين حربه هاى جنگى او بود .

    ( معاويه تمامى عشاير و سپاهيانش را به بسيج عمومى فرا خواند بخشنامه ای به همه ى نواحى قلمرو خويش فرستاد به اين صورت : برسيدن اين نامه ، با ساز و برگ تمام بسوى من حركت كنيد) ( 12 ) .

    امام حسن نيز متقابلا تصميم خود را براى پاسخ به ستيزه جوای معاويه ، دنبال كرد و رسما اعلان جهاد داد بدعوت او مؤمنان با اخلاص و حاملان قرآن ، فرماندهان جنگ و پارسايان اسلام گرد او جمع شدند ، مانند :

    حجر بن عدى ، ابوايوب انصارى ، عمر و بن قرضه ى انصارى ، يزيد بن قيس ارحبى ، عدى بن حاتم طای ، حبيب بن مظاهر ، ضرار بن خطاب ، معقل بن سنان اشجعى ، وائل بن حجر حضرمى ( سيدالاقيال ) ، هانى بن عروه ، رشيد هجرى ، ميثم تمار ، بريربن خضير ، حبه ى عرنى ، حذيفه بن اسيد ، سهل بن سعد ، اصبغ بن نباته ، صعصعه بن صوحان ، ابوحجه عمر و بن محصن ، هانى بن اوس ، قيس بن سعد ، سعيد بن قيس ، عابس بن شبيب ، عبدالله بن يحيى حضرمى ، ابراهيم بن مالك اشتر ، مسلم بن عوسجه ، عمر و بن حمق ، بشير همدانى ، مسيب بن نجيه ، عامر بن وائله ، جويريه بنمسهر ، عبدالله بن مسمع همدانى ، قيس بن مسهر صيداوى ، عبدالرحمن بن عبدالله بن شداد ، عماره بن عبدالله سلولى ، هانى بن هانى سبيعى ، سعيد بن عبدالله ، كثيربن شهاب ، عبدالرحمن بن جندب ، عبدالله بن عزيز ، ابوثمامه ى صائدى ، عباس بن جعده ، عبدالرحمن بن شريح ، قعقاع بن عمرو ، قيس بن ورقاء ، جندب بن عبدالله ازدى ، حرث بن سويد ، زياد بن صعصه ى تيمى ، عبدالله بن وال ، معقل بن قيس رياحى .

    اينها جناح نيرومند جبهه ى امام حسن عليه السلام را تشكيل مى دادند و همينها بودند كه امام حسن در فرمانش به عبيدالله بن عباس ، ايشان را چنين توصيف كرد :( يكتن از آنان ، افزون بر يك لشكر است) و معاويه در جنگهاى صفين از ايشان بدينگونه ياد كرد : ( دلهاى آنان همگى همچون يكدل است) و گفت : ( اينها تا جماعتى را نكشند ، كشته نمى شوند) و باز همينها بودند كه معاويه درباره ى آنان مى گفت : ( هر وقت چشمهاى آنان را در زير كلاهخودها در صفين بياد مىآورم ، هوش از سرم پرواز مى كند) و گواهى دشمن ، بيشك صادقترين گواهيهاست .

    خوشبينى شديدى كه همه ى مردم را فرا گرفته بود ، در هنگامه ى دعوت به جهاد ، كوفه را تكان داد و مردم دسته دسته به صفوف جنگ پيوستند در ميان اين داوطلبان جنگ ،عناصر مختلفى نيز وجود داشتند كه پيش از آن هيچكس از ايشان چنين شور و نشاطى دركارهاى شايسته و اقدامات خداپسند ، بياد نداشت .

    لذا در اردوگاه امام حسن ، در كنار آندسته ياوران با اخلاص ، توده ى مجهول الحالى از مردم و جماعتى از وابستگان به فاميل هاى سرشناس و خيل انبوهى از بداند يشان كه طرز فكرى بيگانه از طرز فكر امام حسن داشتند و اى بسا فقط بجاسوسى براى دشمن آمده بودند و بالاخره گروهى از مردم سست عنصر كه معمولا هنگامه ى جنگ را با گريز علاج مى كنند و اى بسا اميدى بجز گرد آوردن غنيمت ندارند ، نيز قرار گرفتند ( هيچ دسته ای از آنها با فكر و رأى دسته ى ديگر موافق نبود ، با يكديگر مخالف و همه بى فكر و بى هدف) علاوه بر اينها مجادلات و مناقشات حزبى - كه بزرگترين خار راه آمادگيهاى لازم شرائط جنگ است - نيز در ميان آنان فراوان وجود داشت .

    امام حسن از نخستين روز ، از عواقب اين ناهماهنگى اسفبار بيمناك و نا مطمئن بود و اين چيزى است كه برخى از مصادر ، صريحا بدان اشاره مى كنند .

    او به اين انبوه مردمى كه پيش روى او حماسه ى جنگ مى سرودند ، نه اطمينان پايدارى داشت و نه اميد اخلاص و همفكرى .

    در پشت سر اين توده ى مردم ، سران منافق و دو روى كوفه بودند كه به هيچ وجه اميد اصلاح و هدايت آنان نمى رفت ، مانند : اشعث بن قيس ، عمر و بن حريث ، معاويه بن خديج ، ابو برده ى اشعرى ، منذربن زبير ، اسحق بن طلحه ، حجربن عمرو ، يزيد بن حارث بن رويم ، شبث بن ربعى ، عماره بن وليد ، حبيب بن مسلمه ، عمر بن سعد ، يزيد بن عمير ، حجار بن ابجر ، عروه بن قيس ، محمدبن عمير ، عبدالله بن مسلم بن سعيد ، اسماء بن خارجه ، قعقاع بن شور ذهلى ، شمر بن ذى الجوشن .

    و امام حسن ميدانست كه عاقبت با ايندسته ، ماجرای خواهد داشت .

    اينها همان كوفيان نافرمانى بودند كه عليرغم ادعاى مسلمانى ، براى خود وكسانى مانند خود بر طبق ميل و اراده ى خود ، دستور اخلاق وضع مى كردند ! اسلام كه جارى كننده ى سرچشمه ى اخلاق در دلها و بخشنده ى نعمت هاى بيشمار به مسلمانان است ، در جمع اين مردم نابخرد ، از ماديگرى شكست خورده بود و به همين دليل هم بود كه از خاندان پيغمبر فاصله گرفته و قدرت هم آهنگى با آموزش و تربيت و فرهنگ آنانرا از دست داده بودند .

    از همان لحظه ای كه با حسن بن على بشرط اطاعت كامل و بر ( شنوای و فرمانبرى ) بيعت كردند ، بصورت دستياران دشمن او در ايجاد بلوا و شورش در آمدند : پيوسته در فكر حادثه جوای و دام گسترى و فرصت طلبى و توطئه براى بزرگترين جنايتها بدون كوچكترين نگرانى از عواقب دنيوى و اخروى آن .

    خطرى كه از پيوستن اين عده به سپاه ، امام حسن را تهديد ميكرد بزرگتر از خطرى بود كه از دشمن روبرو و آشكار ، انتظار مى رفت .

    بنابراين آيا بجا نبود كه فرمانرواى كوفه ، از تنها ماندن در آخر كار بيمناك باشد و تا جائيكه ميتواند جنگ را به تأخير اندازد ترديد نيست كه ابهام نتيجه ى كار ، مستلزم شكيبای و بردبارى و مستوجب آمادگى بيشتر براى زيانهاى احتمالى است .

    ولى او اكنون كه به مبارزه دعوت شده ، شايسته است كه به ميراث پر ارزشى كه از خصال پدر بزرگوارش در اختيار دارد ، باز گردد : شير را بچه همى ماند بدو .

    بايد اين سفارش پدر را به كار بندد كه : ( هرگز كسى را به مبارزه دعوت مكن ، اما اگر كسى تو را به مبارزه دعوت كرد بپذير ، چه ، جنگ افروز متجاوز است) .

    همچنين بايد مسئوليت شرعى حكومت بر مسلمين را در نظر گيرد براى رهبر و پيشوای كه مردم سر بر اطاعت او نهاده و با او بيعت كرده اند ، جايز نيست كه از قانون شكنى آشكار و تجاوز به اسلام ( بغى ) چشم پوشى كند و تا سر حد امكان ، در مقابله با آن نكوشد .

    خداوند مى فرمايد : ( با آنكس كه راه بغى مى پيمايد بجنگيد تا به امر خدا باز گردد) و رسول اكرم صلى الله عليه و آله ميفرمايد : ( هر كس با بودن پيشوا و امام ، مردم را به خود يا ديگرى دعوت كند ، مورد لعنت خداست ، او را بكشيد) .

    و اما وسيله براى اينكار ، يعنى نيرو براى مقابله با كجروى .

    علير غم اوضاع غير عادى و بر خلاف قاعده ای كه بسيارى از خائنين كوفه بدان تمايل نشان ميدادند ، در مرزهاى تابع كوفه ، آنقدرها قواى نظامى وجود داشت كه گمان فراهم بودن نيروى لازم براى جنگ را تقويت كند .

    دولت اسلامى در اواسط قرن اول ، بزرگترين سپاهى را كه در آن دوره براى دولتى فراهم بود ، در اختيار داشت ، نهايت ، حفظ و حراست مرزها ، مستلزم مراقبت فراوان و گماشتن بخش بزرگى از سپاه اسلامى بر نقاط دور از مركز بود و اين امر اجازه نميداد كه تعداد زيادى از واحدهاى نظامى براى جنگهاى نزديك مركز ، مورد استفاده قرار گيرند مخصوصا با توجه به دشوارى عمليات سوق الجيشى با روشهاى قديمى و وسائل ناقص آن در آنروز .

    سپاهى كه فقط براى كوفه در نظر گرفته شده بود - به اختلاف دو روايت ( 13 ) - نود يا صد هزار ، و سپاهى كه در بصره استقرار داشت هشتاد هزار بود ( 14 ) اينها سپاهيانى بودند كه در اين دو شهر از خزانه ى دولت ، حقوق دريافت ميكردند تعداد اتباع و غلامان اين عده و داوطلبان جهاد نيز در اين دو شهر نظامى ، معمولا به همين اندازه ها مى رسيد .

    بنابراين مجموعا نيروى نظامى عراق در حدود 350 هزار مى شد و اين غير از سپاهيان ايران و يمن و حجاز و ديگر اردوگاهها بود .

    شور و شيفتگى شيعيان براى جنگ از يكسو و اصرارى كه خوارج بر جنگ با ( و گمراهان) ( به تعبير خودشان ) مى ورزيدند از سوى ديگر ، علاوه بر اين ، تمايل عامى كه توده ى مردم در هنگام پيشرفت رأى .

    و نظر طرفداران جهاد ، به پيوستن به صفوف جنگ اظهار ميداشتند بطور مجموع كافى بود كه هر كس را به وجود قواى جنگى مجهز كافى ، مطمئن سازد فقط لازم بود كه اين جنگجويان در روز درگيرى دو گروه و بر افروخته شدن آتش جنگ ، عهد و ميثاق خود را با خدا فراموش نكنند و همچنان راستگو بمانند

    …………………..

    پی نوشت ها

    1- بنگريد به پاورقى ( 1 ) ص 109 .

    2- ابن ابى الحديد ( ج 4 ص 12 ) .

    3- خوب است كسانيكه شرح اين مختصر را طالبند ، رجوع كنند به تصويرى كه استاد عبدالله علايلى از اجتماع مسلمين در عهد عثمان ، ترسيم كرده است ( كتاب ايام الحسين ، ص 112 تا 128 ) و گويا بهتر آنست كه ما نيز خطوط برجسته اى اين تصوير را از گفتار وى اقتباس و براى تكميل فائده در اينجا نقل كنيم وى چنين مى نويسد : .

    ( اين امويان تنها بدين اكتفا نكردند كه براى قالبهاى بى روح و وجودهاى بيكاره ى خود ، موجوديت و شخصيتى قائل شوند بلكه از اين قدم بالاتر نهاده و جامعه ای بشكل طبقاتى بوجود آوردند و ناگهان ثروت هاى هنگفت در نزد امويان و هوا خواهانشان انباشته شد و مروان مقدرات جامعه را بر طبق هوى و هوس خود بدست گرفت و بيشتر استانهاى بزرگ تيول اين و آن شد ( يعلى بن اميه) غير از املاك فراوانش ، برابر صد هزار دينار ثروت اندوخت دارای ( عبدالرحمن بن عوف) به پانصد هزار دينار بالغ گشت اندوخته ى طلا و نقره ى ( زيد بن ثابت) به اندازه ای رسيد كه براى تقسيم آنها مجبور شدند آنرا با تبر بشكنند قهرا اكثريت مردم اين روش تازه را به ديده ى انكار نگريستند و با ياوران خليفه به منازعه برخاسته ، آنانرا به بيدينى متهم ساختند و با آنان وارد مبارزه ای شدند كه آرام و پنهان شروع شد ولى روز بروز گرمتر و افروخته تر گشت .

    حالت عمومى آنروز در دو جمله خلاصه مى شد : حكومتى در حال دسيسه براى ملت ، و ملتى در حال توطئه بر ضد حكومت ، ولى هميشه برترى و استيلاء نهای از آن ملت است انصاف را بايد ياد آور شد كه ملت با اين حال ، در نهضت خود راه خشونت و غرور نپيمود ، ابتدا با متصديان و اولياى امور تماس گرفت و بارها بوسيله ى نمايندگانش خواسته هاى خود را در ميان گذاشت ولى هر بار خواسته هاى او با شكست مواجه شد آنهم شكست پى در پى و سخت و از نوع بر انگيزاننده و تحريك آميز .

    در اين حال ( عمر و بن عاص) مردم را بر ضد عثمان مى شورانيد و آشكارا از سياست او انتقاد ميكرد ، از راههاى مخفى ، اطلاعاتى از او بدست مىآورد و آنگاه جريانات داخل خانه ى او را بر ملا مى ساخت و با هيچكس روبرو نمى شد مگر آنكه نفرت از عثمان را بدو تزريق مى كرد هنگاميكه عثمان براى جمعى از شورشيان و مخالفان خود ، خطبه ميخواند ، وى به او گفت : ( اى اميرالمؤمنين تو خود را به مهلكه افكندى و ما نيز خويشتن را با تو در مهلكه افكنديم ، تو توبه كن تا ما نيز توبه كنيم) ! .

    از طرفى ( عايشه) آنچنان بر عثمان جرى شده بود كه در اثناى خطبه ى وى ، پيراهن رسولخدا را بر افراشت و گفت : ( اين پيراهن پيغمبر است كه هنوز فرسوده نشده و تو سنت او را فرسوده كرده ای) از طرف ديگر ( طلحه) و ( زبير) به شورشيان كمك مالى مى كردند ولى على عليه السلام با همه خشم و نارضائيش ، دو پسر خود را - با آن آبرو و اعتبارى كه در جامعه ى مسلمان داشتند - و همچنين خدمتكارانش را فرستاد تا از پيش آمدهاى غيرعادلانه و خصومت آميز جلوگيرى كنند و هنگاميكه خبر يافت مردم خانه ى عثمان را محاصره كرده و از رسيدن آب به وى ممانعت نموده اند ، سه مشك آب براى وى فرستاد و به حسن و حسين گفت : شمشيرتان را برداريد و بر در خانه ى عثمان بايستيد و مگذاريد كسى به او آسيب رساند در اين جريان پيكر حسن بن على از خون رنگين شد و ( قنبر) - غلام على - مجروح گشت .

    اين چيزى است كه تاريخ از على و فرزندانش در اين واقعه به ياد دارد در حاليكه از سوى ديگر ، اين را نيز ميداند كه عثمان در روزهاى محاصره به معاويه كه در شام بود نوشت : ( اهل مدينه كافر گشته و از اطاعت من سر پيچى نموده و بيعت مرا نقض كرده اند ، از جنگاوران شام بر اسبهاى سركش و راهوار هر چه توانى بفرست) و معاويه پس از دريافت اين نامه ، وقت را به معاطله و سستى گذرانيد زيرا به ادعاى خودش - مخالفت با صحابه ى پيغمبر را - كه ميدانست بر اين كار همداستان شده اند خودش نميداشت .

    از شگفتيهاى مسخره آميز تقدير اين است كه : ( عمر و بن عاص) مردم را بر كشتن عثمان تحريك كند ، ( عايشه) رو در روى او آشكارا به مخالفت بر خيزد ، ( معاويه) از يارى او شانه خالى كند و ( طلحه) و ( زبير) به مخالفان او كمك كنند و آنگاه اينها هر يك ديگرى را به خونخواهى او تشويق كنند و خون او را از ( على بن ابيطالب) كه خير خواهانه به او اندرز داده و او را از اين سر انجام ، بر حذر داشته و در پيشامدها سپر بلاى او شده است ، مطالبه نمايند) .

    4 - شرح نهج البلاغه ( 4 و 13 ) .

    5 و 6 - شرح نهج البلاغه ( ج 4 ص 13 و 10 ) .

    7 - مسعودى بر حاشيه ى ابن اثير ( ج 6 ص 119 ) .

    8 - ابن كثير ( ج 8 ص 36 37 ) .

    9 - ابن ابى الحديد ( ج 4 ص 13 ) .

    10- ( منبج) شهر قديمى بزرگى است كه تا پلى كه به همين نام معروف است بر روى ( فرات) سه فرسنگ و تا حلب 10 فرسنگ ( و بگفته معجم : دو روز ) فاصله است معجم مى نويسد : از آنجا تا ( مليطه) چهار روز و تا فرات يكروزه راه است كسانى كه از اين شهر برخاسته اند منجمله : بحترى و ابوفراس حمدانى .

    11- جلد دوم ص 191 .

    12- شرح ابن ابى الحديد ( ج 4 ص 13 ) .

    13- رجوع كنيد به : تاريخ يعقوبى ( ج 2 ص 94 ) و : الامامه والسياسه ( ص 151 ) .

    14- ( حضاره الاسلام فى دار السلام) تأليف : جميل مدور .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:22:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      4 - الحمراء   ...

    اين گروه - به گفته ى طبرى در تاريخ - بيست هزار مرد مسلح كوفى بودند كه در هنگام تقسيم بندى كوفه ، در قسمتى قرار گرفتند كه هم پيمانان آنها از طايفه ى ( بنى عبدالقيس) در آنجا واقع شده بودند اين عده در اصل ، نه از ( بنى القيس) بودند و نه حتى از عرب بلكه داراى نژادى مخلوط و اولاد بردگان و موالى بودند و شايد بيشتر آنان اولاد كنيزكان پارسى ای بودند كه در سالهاى 12 تا 17 در ( عين التمر) و ( جلولاء) اسير شده بودند .

    و همين ها در سال 41 و هم در سال 61 - يعنى در دو بحران مربوط به امام حسن و امام حسين - مردمى صاحب سلاح و جنگجو بشمار مى رفتند - دقت كنيد .

    و باز همين ها پاسبانان ( زياد بن ابيه) بودند كه در حدود سال 51 هجرى آن فجايع را نسبت به شيعه مرتكب شدند و خلاصه ، اينها از افرادى محسوب مى شدند كه در برابر مزد ، به هر جنايتى تن در ميدهند و غالبا اتباع و اطرافيان مردم صاحب قدرت و شمشير برنده ای در دست جباران مقتدر بشمار مى رفتند .

    بر اثر استقبالى كه اين عده از فتنه ها و حوادث مختلف كوفه در قرن اول هجرى كرده بودند ، بتدريج بر قدرت و شوكت آنان افزوده شده و كارشان چنان بالا گرفته بود كه شهر كوفه را به آنان نسبت ميدادند و مى گفتند : ( كوفه ى الحمراء) .

    در بصره نيز عده ای از اولاد بردگان و موالى سكونت داشتند زياد - كه در آن هنگام حاكم بصره بود - از قدرت آنان بيمناك شد و در صدد قلع و قمع آنان بر آمد ولى ( احنف بن قيس) او را از اين كار باز داشت .

    برخى از نويسندگان معاصر ، بغلط اين عده را از شيعه دانسته اند حال آنكه ايشان نه تنها كوچكترين شباهتى به شيعيان نمى داشتند ، كه از خطر ناكترين دشمنان شيعه و پيشوايانشان بودند نميتوان انكار كرد كه ممكن است در ميان آنها افرادى معتقد به مرام شيعه وجود داشته اند ولى همه را نميتوان به عده ى ناچيزى قياس كرد .

    در كنار اين عناصر مخالف ، شيعيان حسن قرار داشتند كه از لحاظ تعداد ، در مركز حكومت على از ديگر گروهها بيشتر بودند در ميان اين عده ، جمعى از بقاياى مهاجرين و انصار نيز وجود داشتند كه به تبع على عليه السلام در كوفه مسكن گزيده بودند و مصاحبت آنان با رسول خدا ( صلى الله عليه و آله ) به آنان مكانت و منزلت شامخى در ميان مردم داده بود .

    بزرگمردان كوفه ، اخلاص و صميميت خود را نسبت به اهل بيت - چه در آغاز خلافت حسن بن على و چه در هنگاميكه آنحضرت پس از بيعت ، فرمان جهاد داد و چه در مراحل ديگرى كه بعدها پيش آمد - ثابت و مدلل ساختند بيگمان اگر اين شيعيان با اخلاص در آنروز از دسيسه هاى ساير همشهريان خود مصون مى ماندند ، براى مقابله با خطرهای كه از شام بسوى كوفه سرازير بود ، عده ای كافى و شايسته ميبودند در اين جمع فرخنده ، چنان آمادگى و شور و نشاطى وجود داشت كه براى هيچكس قابل انكار نبود و به آن اندازه كه هر مشكلى را براى آنان هضم و قابل درك مى ساخت و معرفتى كه زمينه و شرط ورود در مشكلات است به آنان مى بخشيد .

    براستى درباره ى كسانى همچون : قيس بن سعد بن عباده ، حجر بن عدى ، عمر و بن الحمق خزاعى ، سعيد بن قيس همدانى ، حبيب مظاهر اسدى ، عدى بن حاتم ، مسيب بن نجيبه ، زياد بن صعصعه و ديگرانى از اين طراز ، چگونه ميتوان انديشيد ؟ .

    البته جريانهاى تند و مخالف و دستهاى مزدور و خائن نيز براى دگرگون ساختن اين زمينه هاى مساعد و تغيير سرنوشت ، پيوسته مشغول فعاليت بودند .

    در اين محيطى كه سراسر آنرا تمايلات گوناگون و متضاد فرا گرفته و فتنه گريها و تبليغات رنگارنگ آنرا به هيجان در آورده بود ، براى حسن بن على آينده ى كار و مولود اين شبان آبستن حوادث ، پوشيده و مستور نبود و چون در طليعه ى حكومت بود ، ناگزير ميبايد برنامه ى كار و هدف خود را براى مردم بيان كند و ضمنا روش و خط مشى خود را از شرائط و مقتضيات گوناگونى كه در داخل و خارج او را احاطه كرده است ، الهام بگيرد.

    معاويه دشمن بيرون از مرزى بود كه با مكر و فريب خود و با وسائل قدرتى كه در اختيار داشت و با پايگاه مستحكمى كه در صفحات حكومتش از آن برخوردار بود ، خاطر كوفه را سخت مشوش و مشغول داشته بود معاويه آنچنان دشمن حقيرى نبود كه حسن بن على بتواند در مورد او خونسرد و بى تفاوت بماند و يا در صورت چشم پوشى و خونسردى ، از حملات سخت او مصون باشد و در حقيقت امام حسن بيش از هر كس ديگر ، علاقمند بود كه در صورت مساعد بودن شرائط ، قدرت شيطانى معاويه را در هم كوبيده و سزای در خور او ، به او بچشاند .

    و اما در داخل قلمرو حكومت حسن بن على ، آنچه بيش از همه توجه و اهتمام او را جلب كرده بود ، دشمنيهاى مردمى بود كه هر چند بظاهر در كنار او مى زيستند اما از لحاظ معنى و روح و هدف ، فرسنگها از او دور بودند .

    براى آن حضرت بسى ناگوار بود كه در مركز حكومتش مردمى زندگى كنند كه غرائز بر آنان چيره شده و حرص و آزدست تطاول بر آنان گشوده و هرزه گرای ايشان را به هر سو كشانيده است ، نه از وفا مفهومى مى شناسند و نه دين را حرمتى مى نهند و نه همسايگى را حقى قائلند ، بيگانگى و دورى از خود انسانى ، آنان را به آلت و ابزارى براى مكر و فساد و نفاق مبدل ساخته است ، با هر آوازى هم صدا مى شوند و در هر وادى براه مى افتند ، نه صحنه ى سياست به آنان رونقى مى گيرد و نه ميدان جنگ با آنان سامان مى يابد وجود اينچنين نامردمانى كافى است كه اجتماعى را دستخوش اضطراب و هرج و مرج ساخته و در خطر فتنه و معرض انواع بلاها و خطرات قرار دهد.

    حسن بن على در مواجهه با اين اوضاع و احوال ، آنچنان نبوغى از خود نشان داد كه اگر آن حوادث و مصائب ناگهانى و غير قابل محاسبه پيش نمىآمد ، يقينا پيروزى درخشانى بدست مىآورد .

    بسيارى از حوادث را پيشگوای ميكرد ولى مراعات احتياط ، مانع از آن بود كه پيش بينى هاى خود را ابراز كند و بدين جهت فقط به اشاره ای بدان ، اكتفا ميكرد ، جمله ى ابهام آميز و شيوای كه از آيه ى كريمه ى قرآن اقتباس كرده و در نخستين خطبه اش در روز بيعت بيان فرمود از اين قبيل بود آن جمله اين بود : ( انى ارى ما لاترون ) ( من مى بينم آنچه را شما نمى بينيد ) .

    در آن روزى كه اين جمله را ادا كرد در پيش روى او بجز جشنهاى سرشار از شور و نشاط كه بيش از همه چيز ، نمايشگر صميميت توده ى مردم با خليفه ى جديد مى توانست باشد ، چيز ديگرى وجود نداشت پس چگونه است كه او چيزى در آنان مشاهده مى كند كه آنان خود از ديدن آن عاجزند ؟ .

    اين همان دور انديشى و دور بينى ويژه ى حسن بن على بود كه در جنگ و صلح و در هر گامى كه با دشمنان يا دوستانش برداشته ، نشانه ى آنرا ميتوان يافت .

    اگر چه مجموعه هاى تاريخى در آن مقام بر نيامده اند كه نمونه هاى فراوانى را كه ميتوان بعنوان نمودارهاى تاريخى از سياست حسن بن على ارائه داد - مخصوصا آنچه را كه مربوط به بخش اول از دوران حكومت وى يعنى پيش از اعلان جهاد مى باشد - نشان دهند ، با اينحال همان موارد نادرى كه از سيره ى زندگى وى بدست مىآيد ، بيننده را به سياست ماهرانه ى وى مؤمن و مطمئن مى سازد چه ، او در وضعى آنچنان نا متعادل و بحرانى ، بقدرى حكيمانه و مدبرانه فرماندهى كرد كه بهتر از آن در چنان وضعى امكان پذير نيست .

    اينك مثالى چند از روشهاى سياستمدارانه ى او در اداره ى اوضاع پيش از آغاز جنگ :

    براى بيعت ، عبارت مخصوصى وضع كرد و از قبول هر گونه قيد و شرطى در بيعت استنكاف كرد از همه به شرط : شنوای و فرمانبرى ( اطاعت كامل ) در جنگ و صلح ،بيعت گرفت سخندانى مدبرانه ى او در اين جمله ، همانطورى بود كه حدس زده مى شد چه ، از جنگ و صلح هر دو نام آورد ، هم طرفداران جنگ و هم مخالفين آن را قانع ساخت و البته آشنای او به اوضاع عمومى كوفه ، چندان بود كه ميتوانست در چنين اوضاعى راهبر او به چنين آگاهى حكيمانه گردد .

    عطاى جنگجويان را صد ، صد افزايش داد ( 10 ) و اين نخستين چيزى بود كه پس از آغاز خلافت پديد آورد و پس از وى خلفاء همه از او پيروى كردند ( 11 ) .

    بديهى است كه تغيير وضع بصورت افزودن مزاياى خاص سپاهيان ، موجب افزايش قدرت و محبوبيت بود ، بعلاوه در گرد آوردن تعداد زيادترى از مردم براى جنگ ، تأثير بسزای داشت .

    اين پديده ای بود كه هر چند ميتوانست دليل آمادگى براى جنگ باشد ، با اينحال بطور قاطع ، تصميم وى را بر جنگ اعلام نميكرد چه ، همچنين ميتوانست فقط نمونه ای از تغيير وضع هاى يك دوران جديد باشد .

    اين كار با اين روش ، در عين آنكه يكنوع پيشگيرى عاقلانه و مدبرانه براى آينده ای بود كه اى بسا شروع جنگ را ضرورى مى ساخت ، با اينحال موجب تفرقه و اختلاف كلمه هم نبود .

    دستور داد دو نفرى را كه براى معاويه جاسوسى ميكردند ، اعدام كنند و با اجراى اين حكم ، روح فتنه جوای و بلواگرى را - كه عناصر زيادى از مردم بصره و كوفه بدان گرائيده بودند - سركوب ساخت .

    مفيد مى نويسد : ( چون خبر وفات اميرالمؤمنين و بيعت مردمان با حسن بن على به معاويه رسيد ، پنهانى مردى از قبيله ى حميرا به كوفه و مردى از بنى القين را به بصره فرستاد تا اخبار را براى او بنويسند و در كارهاى امام حسن ايجاد اختلال كنند ، حسن از اين موضوع اطلاع يافت ، دستور داد تا جاسوس ( حميرى) را در كوفه از خانه ى گوشت فروشى بيرون آورده گردن زدند و به بصره نوشت تا جاسوس ( قينى) را در ميان قبيله ى ( بنى سليم) جستجو كنند و او را يافته و اعدام نمايند) .

    ابوالفرج اصفهانى نيز شبيه به همين روايت كرده و سپس گفته است : ( حسن به معاويه نوشت : اما بعد ! جاسوسانت را فرستادى ، گويا مايلى ديدار كنيم ! در اين ترديد ندارم پس منتظر باش كه آن روز دور نيست شنيده ام كه زبان شماتت گشوده ای به آنچه شيوه ى خردمندان نيست كه بدان شماتت كنند ( اشاره به شادى كردن معاويه به وفات على عليه السلام ) .

    حال تو مناسب اين شعر است :

    ( به آنكس كه در پى مخالفت با آن در گذشته است ، بگو :

    تو نيز آماده ى آنچنان پيشامدى باش كه گوای هم اكنون خواهد شد .

    ما آن چنانيم كه هر كه از ما بميرد ، همچون كسى است كه شب را در جايگاه شبانه به انتظار صبح بسر ميبرد) .

    با وجود اصرار زيادى كه بيشتر اطرافيان و نزديكان وى از نخستين روز حكومتش بر شروع جنگ داشتند ، جنگ را بتأخير انداخت ما در فصل( 5 ) وضع سياسى آنروز را تحليل خواهيم كرد و آشكار خواهد شد كه در آن شرائط ، اين يگانه تدبير صحيح و موافق مصلحت بود .

    بوسيله ى تبادل نامه و پيغام ، موقعيت متزلزل معاويه را كه با ادعاهاى پوچ خود او قابل تحكيم نبود ، از ياد او برد و پرونده ای از مغلطه كاريهاى او - كه همان نامه هاى او به امام حسن بود - فراهم آورد و همين پرونده ى سياه بود كه معاويه ى ماسكدار و ناشناخته را به مردم شناسانيد و براى امام حسن در برابر آراء و افكار عمومى ، بهانه ى معقولى براى جنگ با معاويه ، درست كرد در نتيجه ، جبهه ى معاويه در منطق خردمندان براى هميشه مغلوب شد اگر چه پس از آن در منطق زور ، غالب بشمار آمد .

    هر يك نمونه از اين تدبيرهاى خردمندانه كه حسن بن على بوسيله ى آنها روش سياسى خود را در فاصله ى كوتاه ميان وفات على تا تصميم بر شروع جنگ ، معرفى كرده است ، ميتواند ما را از ذكر همه ى نمونه ها بى نياز سازد

    ……………………..

    پی نوشت ها

    1- شرح حال او را در فصل : ( رهبران برگزيده ى شيعه) در همين كتاب خواهيد خواند جمله ى بالا را مسعودى از وى نقل كرده است : ( حاشيه ى تاريخ ابن اثير ، ج 6 ص 118 )

    2- ( بلاذرى) در فتوح البلدان و ( براقى) در تاريخ الكوفه ( حموى) نيز در المعجم همين را گفته ولى در ماده ى ( بصره) به خلاف آن رأى داده و گفته :( شهر سازى بصره در سال 14 هجرى 6 ماه پيش از بناى كوفه بود) ! .

    3- كلمه ى ( قطايع) را پس از مراجعه به لغت و هم به خبرگان زبان عرب ، با تأمل و ترديد فراوان به اين صورت ترجمه كردم بايد ياد آور شوم كه اين معنى علاوه بر آنكه با معناى مصطلح لغتهاى ( اقطاع) و ( قطيع) و ( قطيعه) متناسب است ، با عبارت زير كه در ( اقرب الموارد) پس از ذكر چند معنى براى كلمه ى ( قطيعه) آمده ، كاملا تاييد مى شود : ( و - مواضع فى بغداد اقطعها الملك المنصور اناسا من اعيان دولته ليعمروها و يسكنوها و هى قطيعه فلان و فلان) به هر صورت از فضلای كه با مراجعه به متون تاريخ به معناى قطعى ترى رسيده باشند ، اميد راهنمای دارم ( مترجم ) .

    4- البدايه و النهايه ( ج 8 ص 41 )

    5- ( مفيد) در كتاب ارشاد ( ص 170 ) و ( طبرسى) در كتاب اعلام الورى

    6- حاشيه ى تاريخ ابن اثير ( ج 6 ص 42 ) مؤلف : چه ميدانيم ! شايد بسيارى از مردم شام نيز نامه های همانند نامه هاى كوفيان به معاويه ، براى حسن بن على نوشته باشند چه اينكه دانستيم كه هر دو گروه - هم كوفيان و هم شاميان - در فقر اخلاقى كه موجب فريفتگى به جلوه هاى مادى و خيانت است ، شريك بودند رجوع كنيد به كتاب ( المحاسن و المساوى) ( ج 2 ص 200 ) تأليف ( بيهقى) براى اطلاع از نامه ى ياران معاويه به على عليه السلام و به تاريخ يعقوبى ( ج 3 ص 12 ) براى مطالعه ى نامه ى همه ى ياران عبدالملك بن مروان به مصعب بن زبير كه از وى امان طلبيده و جائزه خواسته اند اى بسا كه نامه هاى نزديكان معاويه به حسن بن على از اين جهت بر ما پوشيده مانده كه آن حضرت مراعات امانت را كرده و راز نامه نگاران را افشاء نساخته و يا اينكه مورخان خواسته اند اين موضوع را هم مانند بسى موضوعات ديگر ، نديده بگيرند !.

    7- علل الشرايع ( ص 84 ) .

    8- رجوع كنيد به : الامامه و السياسه ( ص 150 ).

    9- تاريخ طبرى ( ج 6 ص 109 ) .

    10- ترجمه ى اين جمله : ( زاد المقاتله مأه مأه) و گويا بدين معنى كه بر سهميه ى هر سپاهى صد در هم مثلا افزود ، يعنى به آنكه سهميه اش پانصد بود ، ششصد و به آنكه نه صد بود ، هزار درهم عطا كرد يا اينكه به هر سپاهى نخست صد در هم اضافه حقوق داد و اگر ديد وظيفه اش را به نيكى انجام ميدهد ، بر حقوق او صد ديگر افزود و همچنين و آنچه گويا جاى ترديد نيست آنست كه در اين عبارت ، سخن از افزايش سهميه ى مالى و حقوق است و نه چيز ديگر ( مترجم ) .

    11- شرح النهج - ابن ابى الحديد ( ج 4 ص 12 ) .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:19:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      3- شكاك ها   ...

    مفيد ( عليه الرحمه ) در آنجا كه از عناصر سپاه حسن بن على بحث كرده ، از اين گروه نام برده است ، گمان قوى آن است كه نامگذارى آنان به ( شكاكها) بدين جهت است كه اينها تحت تأثير تبليغات خوارج قرار گرفته بودند بدون اينكه جزء آنان شده باشند و پيوسته در حال ترديد و دودلى بسر ميبردند .

    سيد مرتضى نيز در كتاب امالى ( ج 3 ص 93 ) بتقريبى از شكاكان نام برده و به اشاره ، آنان را كافر شمرده است گويا به نظر وى ، اين عده در اصل دين ، ترديد و تزلزل داشته اند .

    به هر حال ، اينها جمعى از ساكنان كوفه و فرومايگان آن اجتماع بودند كه خود بخود نه قصد نيكى داشتند و نه توانای بدى با اين وصف ، وجود آنان خود مايه ى شر و وسيله ى فساد و آلت بى اراده ای در دست اخلالگران و فتنه جويان بود .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:19:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      2 - خوارج   ...

    اينها كسانى بودند كه پس از حادثه ى حكميت كمر به دشمنى على و معاويه - هر دو - بسته بودند رؤساى اين گروه در كوفه عبارت بودند از : عبدالله بن وهب الراسبى ، شبث بن ربعى ، عبدالله بن الكواء ، اشعث بن قيس ، شمربن ذى الجوشن .

    خوارج از اولين روزهاى بيعت ، از همه ى مردم كوفه نسبت به جنگ با معاويه بيشتر اصرار مى ورزيدند و همينها بودند كه هنگام بيعت با حسن بن على شرط كردند كه با متجاوزان و گمراهان - يعنى مردم شام - بجنگند و آنحضرت دست از بيعت آنان كشيد و گفت بايد بشرط ( اطلاعات كامل و پيروى بى قيد و شرط در جنگ و صلح ) بيعت كنند آنگاه آنان نزد برادرش حسين آمدند و گفتند : دست بگشا تا با تو بيعت كنيم همانطور كه با پدرت بيعت كرديم و به اين شرط كه با متجاوزان و گمراهان شامى جنگ كنى آنحضرت در پاسخ آنان گفت : ( معاذالله كه تا حسن زنده است بيعت شما را بپذيرم) و آنها چون چنين ديدند ناچار نزد حسن آمده و همانگونه كه او مى گفت با وى بيعت كردند ( 8 ) .

    البته شرطى كه اين دسته در هنگام بيعت با حسن بن على ميكردند و همچنين اصرارشان بر جنگ ، به دليل دشمنى آنان با امام نبود چه ، در ميان پيروان خاص و شيعيان آنحضرت نيز كسانى بودند كه همين اندازه براى شروع جنگ ، پافشارى ميكردند ولى در آينده با مطالعه بخشهای از ماجراى امام حسن روشن خواهد شد كه در بحرانى ترين و وخيم ترين لحظات ، همين عده عامل و ابزار بروز حوادث ناگوار محسوب مى شدند و چنانكه اندكى پيش از اين گفتيم ، دو تن از سران و بزرگان آنها در پليدترين و زشت ترين توطئه ى اموى در كوفه ، شركت داشتند .

    اينها براى تشويق مردم به اخلالگرى و ايجاد فتنه و آشوب ، از مؤثرترين و مخوفترين روشها استفاده ميكردند و به وسائل گوناگون ، ايمان بسيارى از مردم را متزلزل مى ساختند و سر اصلى تجديد حيات آنان پس از شكست سخت و كوبنده ای كه در سواحل نهروان ديدند ، همين موضوع بود .

    زياد بن ابيه تبليغات خوارج را اينگونه توصيف ميكرد : ( سخن ايشان در دل ، گيرنده تر است از آتش درنى) و مغيره بن شعبه درباره ى آنان مى گفت : ( اگر دو روز در شهرى بمانند هر كس را كه با آنان معاشرت كند ، فاسد مى سازند) ( 9 ) .

    خارجى سخن باطل مى گفت و آنرا حق مى پنداشت ، كار زشت مى كرد و آنرا خوب مى دانست و به خدا اتكاء داشت اما هيچگونه ارتباطى از راههاى مشروع و دين پسند ، باخدا نداشت .

    و ما به مناسبت ديگرى ، آنجا كه از ( عناصر سپاه) سخن بگوئيم ، از آنان ياد خواهيم كرد .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:19:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      1 - باند اموى   ...

    بزرگترين وابستگان اين باند عبارت بودند از : عمر و بن حريث ، عماره بن الوليد ، حجربن عمرو ، عمر بن سعد ، ابو برده پسر ابو موسى اشعرى ، اسمعيل و اسحاق دو پسر طلحه بن عبيدالله و كسان ديگرى از اين رديف .

    در اين باند ، عناصر نيرومند و با نفوذ و داراى اتباع نيز وجود داشتند كه در بوجود آوردن موجبات شكست امام حسن مانند : شايعه افكنى ها و توطئه ها و ايجاد نفاق و دوئيت ، تأثير بسزای داشتند .

    ( اينها در خفا ، مراتب فرمانبرى و همراهى خود را به معاويه نوشتند و او را به حركت به سوى كوفه تحريك و تشويق نمودند و ضمانت كردند كه هر گاه سپاه او به اردوگاه حسن بن على نزديك شود ، حسن را دست بسته تسليم او كنند يا ناگهان او را بكشند) ( 5 ) .

    و بنا به گفته ى مسعودى در تاريخش ( 6 ) ( اكثر آنان نهانى با معاويه مكاتبه كردند ، به او وعده ها دادند و بدينوسيله خود را به او مقرب ساختند) .

    ( معاويه با عمرو بن حريث و اشعث بن قيس و حجاربن ابجر و شبث بن ربعى در خفا قرار داد بست و بوسيله ى جاسوسانش براى هر يك از ايشان چنين پيغامى فرستاد : اگر حسن را بكشى پاداش تو صد هزار درهم است با فرماندهى يكى از لشكرهاى شام و زناشوای با يكى از دخترانم و حسن عليه السلام پس از آنكه از اين قرار نهانى خبر يافت هميشه در زير لباسش زره بر تن ميكرد و با پرهيز و احتياط رفتار مى نمود و حتى به نماز نيز با اينحال حاضر ميگشت نوبتى يكنفر از دشمنان در نماز تيرى بسوى او افكند ولى چون زره داشت بدو آسيب نرسانيد) ( 7 ) .

    و يك نمونه از اين متون تاريخى براى نشان دادن وضعيت ، كافى است .

    بدين قرار اين دسته ، زشت ترين جنايتى را كه يك خائن فرصت طلب انجام ميدهد ، مرتكب مى شدند فعاليتهاى پليد آنان ديرى در زير پوششى از دروغ و نفاق باقى نمى ماند و درست بهنگام نداى وظيفه ، خباثت آنان آشكار مى گشت .

    در تمام اين مدت ، گروه مزبور پيشروان هر ناخشنودى و كمكگاران هر بلوار و آشوب و انگشتان خيانتكار دشمن در قلمرو حكومت هاشمى امام حسن بودند .

    ( خوارج) نيز بحكم وحدت نظرى كه با امويان در دشمنى با حكومت هاشمى داشتند ، در پى ريزى توطئه هاى بزرگ با آنان همكارى ميكردند و دليل بارز اين ادعا اينست كه نام دو تن از سران خوارج يعنى اشعث بن قيص و شبث بن ربعى در يكى از نمونه هاى تاريخى مزبور ، برده شده است .

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:19:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      كوفه ، در روزهاى بيعت   ...

    صعصعه بن صوحان عبدى ( 1 ) كوفه را چنين توصيف ميكند :

    ( مركز وپايگاه اسلام است و فرازگاه سخن و جايگاه پرچمداران و رهبران مگر كه در آن جمعى مردم درشتخوى و خشك زيست مى كنند كه از اطاعت صاحبان امر ، سر باز مى زنند و به وحدت ، شكست مىآورند .

    و اين خلق و خوى از آن مردمى آراسته صورت و اهل قناعت است) .

    مسلمانان در سال 17 هجرى پس از فتح عراق ، اين شهر را بدست خود بنا كردند (2 ) در ابتدا ساختمان آن از نى بود ، حريقى بدان آسيب رسانيد و پس از آن با خشت بنا شد خيابانهاى عمومى آن به پهناى بيست ذراع - به ذراع دست - و كوچه هاى فرعى آن هفت ذراع بود در فاصله ى ميان خيابانها ، جايگاه براى ساختمان به وسعت 40 ذراع و زمينهاى خاص سران و بزرگان ( 3 ) به وسعت 60 ذراع قرار داشت .

    نخستين جائيكه در آن ، مرز بندى در نظر گرفته شد مسجد بود : مردى سخت كمان در وسط منطقه ای كه براى شهر سازى در نظر بود ، ايستاد و از هر سو تيرى پرتاب كرد ،ديوارها و پايه ها را در پشت فرودگاه تيرها بپا داشتند و آن ميان را براى مسجد گذاشتند در پيشخان مسجد ، شبستانى بنا كردند بر پايه های از سنگ رخام كه پادشاهان ايران از ويرانه هاى حيره آورده بودند ، در اطراف مسجد خندقى حفر كردند تا كسى در ساخت مسجد براى خود خانه نسازد .

    هنگاميكه امير المؤمنين عليه السلام - پس از جنگ جمل در سال 36 هجرى - به كوفه هجرت كرد و آنجا را مقر حكومت خود قرار داد ، كوفه بسرعت بيسابقه ای رو به آبادى رفت و ورود على عليه السلام به ايرانشهر در 12 ماه رجب بود .

    يكى از موجبات اين هجرت ، كمى محصول حجاز و احتياج آن به ديگر مناطق بود و براى يك دولت هيچ چيز زيانبخش تر از اين نيست كه در محصول و ارزاق محتاج و متكى باشد اما كوفه و شهرهاى سواد ( عراق ) باندازه ى خود و زيادتر داشت بعلاوه آنكه عراق در آن اوقات مركز امنى براى شورشهاى مسلحانه ای شده بود كه سرزمين دجله و فرات را ميدان عمليات عدوانى خود قرار داده بودند و اين وضع ، در پيش گرفتن سياست نظامى خاصى را ايجاب مى كرد .

    هنگامي كه كوفه ، مركز خلافت شد ، بزرگان مسلمان از تمامى آفاق اسلامى بدان روى آوردند و قبائل عربى از يمن و حجاز و مهاجران پارسى از مدائن و ايران در آن سكنى گزيدند بازارهاى تجارتى آن ، آباد شد و تحصيل علم در آن ، رونق يافت در اطراف آن ، باغها و بوستانها و چراگاهها و روستاها احداث شد و تا روزگارى دراز مدت ، بزرگان تاريخ و ادب و علوم را در دامان خود پروراند.

    در سايه ى حكومت هاشمى ، مذهب و مسلك تشيع و پيروى آل محمد در اين شهر رواج يافت و هميشه ، همچون نشانه ای ثابت براى آن باقى ماند با اينحال ، بحكم آنكه ساكنين شهر جديد ، بر اثر اختلاف عنصرى ، آنجا را ميدان تمايلات و خواسته هاى مختلف ساخته بودند ، پس از دورانى كوتاه ، اين ناهماهنگى وسيله ى بر افروختن آتش فتنه و آشوب شد و بيشتر حوادث تلخ تاريخى و هرج و مرج های را كه گاه به سود و گاه به زيان اين شهر بود ، پديد آورد .

    آنروزى كه كوفه با امام حسن بيعت كرد ، تمامى عناصر موجود در آن - كه در كمتر موضوعى وحدت نظر مى يافتند - در موضوع بيعت با آنحضرت ، متفق و هماهنگ شدند .

    روش زندگى حسن بن على در دوران اقامتش در اين شهر چنان بود كه او را قبله ى نظر و محبوب دل و مايه ى اميد كسان ساخته و فضاى شهر جديد و ( مقر حكومت پدرش) را با برجسته ترين خصال پسنديده ى موروثى آل محمد يعنى ، بخشنده دستى ، نيكخوای ، بلندرای ، خوشروای ، گذشت و بردبارى ، دانشورى و برتر انديشى ، زهد و پارسای آراسته و پر ساخته بود .

    منبر خلافت - در بحران غمى كه بر امام در گذشته داشت - بشادى تبسم كرد ، زيرا در آغوش خود مظهرى از صفات موروث انبيا را ميديد .

    در آنروز پرهيزگارتر و پارساتر و همه ى خصال نيك را دارنده تر از حسن بن على كسى يافت نمى شد از اين رو وى تنها شخصيتى بود كه همه ى آراء مختلف از روى رضا و رغبت بر او قرار ميگرفت و تمامى عناصر رهبرى ، همانطوريكه در رهبر ملتى و پيشواى قومى لازم است ، در او مجتمع ميگشت .

    اگر حوادث غير قابل پيش بينى و نامطلوب نمى بود ، جشن هاى بيعت در كوفه با همان قدرت و هيجان و آمادگى كه انتظار مى رفت پايان مى يافت ولى فضاى سياسى اين شهر بزرگ - كه در تاريخ خود براى اولين بار ، جشن نصب خليفه ای را مى گرفت - بدنبال جنگهاى كوبنده ى جمل و صفين و نهروان كه هر سه در نزديكى آن بوقوع پيوسته بود ، همچنان گرفته و ابر آلود و آغشته به وسوسه ها و دلواپسى هاى ترديد انگيز بود در آنروز عده ى زيادى از كسان و ياران مقتولين اين جنگها از دو طرف ، در كوفه مى زيستند كه با كشتگان خود همراى و همعقيده بودند و آرزو ميكردند كه روزى بتوانند انتقام آنان را بگيرند و براى رسيدن به اين هدف تا آنجا كه ميتوانستند ، فعاليت ميكردند .

    در اين ميان ، هم غرض هاى شايسته و موافق وجود داشت و هم غرض هاى فاسد با هدفهاى پنهان كه پيوسته موجبات اختلاف و نفاق را ايجاد مى كرد .

    حسن بن على كه در طليعه ى خلافت بسر ميبرد ، همه ى دلها را با خود همراه داشت زيرا اولا فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و دوستى او يكى از شرائط ايمان ، ديگر آنكه لازمه ى بيعت اين بود كه از او فرمانبردارى كنند .

    ابن كثير مى نويسد : ( مردم به او بيش از پدرش محبت مى ورزيدند( 4 ) ) .

    و يقينا تا وقتى حسن بن على به كار مثبتى كه با اغراض و منافع گروهى و با رگ حساس تعصب هاى گروهى ديگر اصطكاك داشته باشد ، دست نمى زد همچنان محبوب و از آسيب اين و آن در امان مى ماند چه اينكه وسائلى كه اسلام در آنروز بدانها زندگى مى كرد ، در ميان آنچنان مسلمانانى ، يا در اختيار هدف هاى شخصى بود و يا پيرو عصبيت ها .

    بسيارى از آن مردم كه خود پرستى و سود جوای حتى به مرز عقيده ى آنان نيز تجاوز كرده بود ، مى پنداشتند كه با بيعت كردن با حسن بن على - كه داراى خلق و خوای بنهايت خوش و ياد آور خلق و خوى پيغمبر بود - راهى به اشباع خواسته ها و ارضاء هوسها و طمعهاى خود خواهند يافت .

    ولى واقع اين است كه آنها اين خلق و خوى عظيم را ، آنچنانكه بود نفهميده بودند .

    بسيارى از كسانى كه در هيچ رأى و فكرى با امام حسن همعقيده نبودند نيز همين اشتباه را داشتند و لذا مانند مؤمنان مخلص ، از روى ميل و رغبت با او بيعت كردند و سپس همينها بعد از زمانى كوتاه ، اولين كسانى بودند كه از ميدان گريختند بى آنكه حتى به پشت سر خود بنگرند .

    اينها هنگاميكه آن نر مخوای را در مقابله با مطامع خود در معرض آزمايش در آوردند ، او را پس از قبول حكومت و مسئوليت ، از پولاد محكمتر و غير قابل نفوذتر يافتند ، بطوريكه حتى برادر و پسر عمويش - كه هر دو به او نزديكترين و در ديده ى او با منزلت ترين افراد بودند - نيز نمى توانستند او را از رأى و نظر خود عدول دهند و او با اتكاء به رأى و تصميم قاطع خود ، بى هيچ تكلف و دغدغه قدم بر ميداشت و عمل ميكرد .

    بنابراين جاى شگفتى نيست اگر روح دشمنى و معارضه در ميان سران و رياست طلبان ماجراجوى كوفه بطور نامرای رشد كند و كوفيان تدريجا رفتارى را كه با امام پيشين خود داشتند - همان رفتارى كه ( دل او را از خشم آكنده و جام اندوه در كام او فرو ريخته بود) - مجددا در پيش گيرند و بدين ترتيب در محيط و بازده ى آن اجتماع ، جبهه بندى ها و باند بازى های كه چندان بى اتكاء بقدرت خارجى هم نبود سر گرفت و بر اثر آن مشكلات داخلى به رنگهاى گوناگون پديد آمد .

    از روزى كه خلافت اسلامى به مركز جديد خود در عراق انتقال يافت ، بر اثر صراحتى كه در حكم و قاطعيتى كه در اجراى عدالت ابراز ميداشت ، اين قبيل مرد نماها روش ناپسند فتنه انگيزى و اخلالگرى و تفرقه افكنى را در پيش گرفته و در اين كارها آزموده شده بودند علت اصلى اخلال و كارشكنى اين عده ، فقط اين بود كه از سود مادى اين رژيم مأيوس شده و بدان اميدى نداشتند چه اينكه ، خلافت هاشمى ، حكومت دينى بود نه رياست دنيوى و مادى اينها دانسته بودند كه اين رژيم به آنان اجازه نخواهد داد كه وضع پيشين خود و اختيارات وسيعى را كه در مورد دخالت در كارهاى عمومى و بهره برداريهاى نامشروع داشتند ، ادامه بدهند و راه رسيدن به اميدهاى خام و كارهاى خام و كارهاى غير قانونى را بر آنان خواهد گرفت .

    پيدايش و رشد خلافت جديد در كوفه و ادامه ى عصيان معاويه در شام ، براى اين عده موقعيت مناسبى پيش آورد كه نيروى خود را به كار گرفته و اخلالگريهاى خود را آغاز كنند و هر اندازه كه ممكن است - ولو از راه ببازى گرفتن هر دو جبهه - خود را به منافع آنى و نزديك برسانند براى آنان دو راه بيشتر وجود نداشت : در صورت امكان ، بدست آوردن پست ها و شغلهای در حكومت جديد كه بتواند حرص و آز آنان را اشباع كند ، و در غير اين صورت ، كار شكنى و خرابكارى و توطئه بر ضد اين حكومت خزائن شام پيوسته جلوه ى دلپذير پول و وعده را در برابر چشمشان قرار ميداد و دل از كفشان مى ربود و اساسا هميشه براترين سلاح حكومت شام در همه ى برخوردهايش با كوفه ، پول و وعده بود .

    بدين ترتيب و بدين دليل بود كه كوفه ى حسن بن على ، دستخوش دگرگونى تمايلات و تشتت آراء و اختلاف و دو دستگى و بر ملا شدن كينه و دشمنى ميان بخش بزرگى از مردم ، گشته بود .

    مردمى كه در روزهاى بيعت حسن عليه السلام كه سلسله جنبان و بانى اين فسادها بودند ، به چند دسته تقسيم مى شدند :

    موضوعات: کتاب صلح امام حسن (ع)  لینک ثابت



     [ 05:19:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.