در مورد پيامبر (صلى الله عليه وآله)و امامان معصوم (عليهم السلام) كه از سوى خدا نصب مى شوند هيچ نيازى به بيعت نيست، يعنى اطاعت پيامبر (صلى الله عليه وآله) و امام معصوم (عليهم السلام) و منصوب از سوى او واجب است، خواه بر كسانى كه بيعت كرده باشند يا كسانى كه بيعت نكرده باشند.
و به تعبير ديگر: لازمه مقام نبوت و امامت وجوب اطاعت است، همانگونه كه قرآن مى گويد: اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (نساء ـ 59).
ولى اين سؤال پيش مى آيد كه اگر چنين است پس چرا پيامبر (صلى الله عليه وآله)كراراً از ياران خود، يا تازه مسلمانان بيعت گرفت كه دو نمونه آن در قرآن صريحاً آمده است (بيعت رضوان در سوره فتح آيه هيجدهم بيعت با اهل مكه كه در سوره ممتحنه به آن اشاره شده است.)
در پاسخ مى گوئيم بدون شك اين بيعتها يك نوع تأكيد بر وفادارى بوده كه در مواقع خاصى انجام مى گرفته، و مخصوصاً براى مقابله با بحرانها و حوادث سخت از آن استفاده مى شده است، تا در سايه آن روح تازه اى در كالبد افراد دميده شود.
ولى در بيعتهائى كه براى خلفا مى گرفتند بيعت به عنوان پذيرش مقام خلافت بود، هر چند به عقيده ما خلافت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) چيزى نبود كه از طريق بيعت مردم انجام گيرد، بلكه تنها از سوى خداوند و به وسيله شخص پيامبر (صلى الله عليه وآله) يا امام پيشين تحقق مى يافت.
و به همين دليل بيعتى را كه مسلمانان با على (عليه السلام) يا امام حسن يا امام حسين (عليهما السلام)كردند آن نيز جنبه تأكيد بر وفادارى داشت و شبيه بيعتهاى پيامبر (صلى الله عليه وآله) بود.
از بعضى از عبارات نهج البلاغه به خوبى بر مى آيد كه «بيعت» يكبار بيش نيست، تجديد نظر در آن راه ندارد، و اختيار فسخ در آن نخواهد بود، و هر كس از آن سر بتابد طعنه زن و عيبجو خوانده مى شود، و آن كس كه درباره قبول يا رد آن بينديشد يا ترديد كند منافق است! لانّها بيعة واحدة، لايثنى فيها النظر. ولايستأنف فيها الخيار، الخارج منها طاعن، و المروى فيها مداهن!(1)
از مجموع اين تعبيرات استفاده مى شود كه امام (عليه السلام) در مقابل كسانى كه ايمان به امامت منصوصش از طرف پيامبر (صلى الله عليه وآله) نداشتند و بهانه جوئى مى كردند به مسأله بيعت كه نزد آنها مسلم بود استدلال مى كرد، تا ياراى سرباز زدن از اطاعت امام (عليه السلام)نداشته باشند، و به معاويه و امثال او گوشزد مى كرد همانگونه كه مشروعيت براى خلافت خلفاى سه گانه قائل است بايد براى خلافت امام (عليه السلام) قائل باشد و در برابر آن تسليم گردد (بلكه خلافت او مشروعتر است، چون بيعت وى گسترده تر و از روى رضايت و رغبت عمومى انجام شد).
بنابراين استدلال به بيعت هيچ منافاتى با مسأله نصب امام از طريق خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) و تأكيدى بودن بيعت ندارد.
لذا در همين نهج البلاغه در يك مورد امام به حديث ثقلين كه از نصوص امامت است اشاره مى فرمايد(2) و درجائى ديگر به مسأله وصيت و وراثت(3). (دقت كنيد)
و در عبارات ديگرش به لزوم وفادارى نسبت به بيعت و دوام آن و عدم امكان فسخ و تجديد نظر و عدم نياز به تكرار اشاره فرموده است كه اينها نيز مسائلى است مورد قبول درباره بيعت.
ضمناً از آنها به خوبى استفاده مى شود كه اگر بيعت جنبه اجبار و اكراه داشته باشد، يا به صورت غافلگير كردن مردم انجام گيرد ارزشى ندارد، بلكه بيعتى باارزش است كه از روى اختيار و آزادى اراده و فكر و مطالعه انجام گيرد (باز هم دقت كنيد).
توجه به اين نكته نيز ضرورى است كه مقام نيابت ولى فقيه از نظر ما مقامى است كه از سوى امامان معصوم (عليهم السلام) تعيين شده، و هيچگونه نيازى به بيعت ندارد، البته پيروى و اطاعت مردم از «ولى فقيه»، به او امكان استفاده از اين مقام و به اصطلاح «بسط يد» را مى دهد، ولى اين بدان معنى نيست كه مقام او در گرو تبعيت و پيروى مردم است و تازه مسأله پيروى مردم ارتباطى با مسأله بيعت ندارد، بلكه عمل به حكم الهى در مورد ولايت فقيه است (دقت كنيد).(4)
________________________________________
1 ـ نهج البلاغه نامه 7.
2 ـ نهج البلاغه خطبه 87.
3 ـ نهج البلاغه خطبه 2
4 ـ تفسير نمونه 22/72
[چهارشنبه 1395-01-25] [ 05:49:00 ب.ظ ]