در اينجا طرق مختلفى براى جمع وجود دارد:
1 ـ از معروفترين راههاى جمع اين است كه منظور از اختصاص علم غيب به خدا علم ذاتى و استقلالى است، بنابر اين ديگران مستقلاً هيچگونه آگاهى از غيب ندارند، و هرچه دارند از ناحيه خدا است، با الطاف و عنايت او است، و جنبه تبعى دارد.
شاهد اين جمع آيه 26 سوره جنّ است، كه مى گويد:
«خداوند هيچ كس را از اسرار غيب آگاه نمى كند، مگر رسولانى را كه مورد رضايت او هستند»
در «نهج البلاغه» نيز به همين معنى اشاره شده است كه وقتى على ((عليه السلام)) از حوادث آينده خبر مى داد (و حمله مغول را به كشورهاى اسلامى پيش بينى مى فرمود) يكى از يارانش عرض كرد: اى اميرمؤمنان آيا داراى علم غيب هستى؟ حضرت خنديد و فرمود: «ليس هو بعلم غيب، و انما هو تعلّم من ذى علم!» «اين علم غيب نيست، اين علمى است كه از صاحب علمى (پيامبر) آموخته ام!(1)
اين جمع را بسيارى از دانشمندان و محققان پذيرفته اند.
2 ـ اسرار غيب دو گونه است قسمتى مخصوص به خدا است و هيچ كس جز او نمى داند مانند قيام قيامت، و امورى از قبيل آن، و قسمتى از آن را به انبياء و اولياء مى آموزد، چنانكه در نهج البلاغه در ذيل همان خطبه اى كه در بالا اشاره كرديم مى فرمايد:
«علم غيب تنها علم قيامت و آنچه خداوند در اين آيه بر شمرده است مى باشد آنجا كه مى فرمايد: آگاهى از زمان قيامت، مخصوص خدا است و او است كه باران را نازل مى كند، و آنچه در رحم مادران است مى داند، و هيچ كس نمى داند فردا چه مى كند يا در چه سرزمين مى ميرد»
سپس امام ((عليه السلام)) در شرح اين معنى افزود: خداوند سبحان از آنچه در رحم ها قرار دارد آگاه است، پسر است يا دختر؟ زشت است يا زيبا؟ سخاوتمند است يا بخيل؟ سعادتمند است يا شقى؟ اهل دوزخ است يا بهشت؟ … اينها علوم غيبى است كه غير از خدا كسى نمى داند، و غير از آن علومى است كه خدا به پيامبرانش تعليم كرده و او به من آموخته است»(2)
ممكن است بعضى از انسانها علم اجمالى به وضع جنين يا نزول باران و مانند آن پيدا كنند، اما علم تفصيلى و آگاهى بر جزئيات اين امور مخصوص ذات پاك خدا است، همانگونه كه در مورد قيامت ما نيز علم اجمالى داريم، اما از جزئيات و خصوصيات بى خبريم، و اگر در رواياتى آمده است كه پيامبر يا امامان از بعضى از نوزادان، يا از پايان عمر بعضى از افراد خبر دادند، مربوط به همان علم اجمالى است.
3 ـ راه ديگر براى جمع ميان اين دو گروه از آيات و روايات اينست كه اسرار غيب در دو جا ثبت است: در «لوح محفوظ» (خزانه مخصوص علم خداوند) كه هيچ گونه دگرگونى در آن رخ نمى دهد و هيچ كس از آن آگاه نيست و «لوح محو و اثبات» كه علم به مقتضيات است نه علت تامه، و به همين دليل قابل دگرگونى است و آنچه ديگران نمى دانند مربوط به همين قسمت است.
لذا در حديثى از امام صادق ((عليه السلام)) مى خوانيم: «خداوند علمى دارد كه جز خودش نمى داند و علمى دارد كه فرشتگان و پيامبران را از آن آگاه ساخته، آنچه را به فرشتگان و پيامبران و رسولانش داده ما مى دانيم.»(3)
از امام على بن الحسين ((عليه السلام)) نيز نقل شده است كه فرمود: «اگر آيه اى در قرآن مجيد نبود من از آنچه درگذشته اتفاق افتاده، و حوادثى كه تا روز قيامت اتفاق مى افتد، خبر مى دادم، كسى عرض كرد كدام آيه؟ فرمود: خداوند مى فرمايد: «يمحو اللّه ما يشاء و يثبت: «خدا هر چيزى را بخواهد محو مى كند، و هر چيزى را بخواهد ثابت مى دارد و ام الكتاب (لوح محفوظ) نزد او است.»(4)
تقسيم بندى علوم، مطابق اين جمع براساس حتمى بودن و نبودن آن است و در جمع سابق براساس مقدار معلومات است (دقت كنيد)
4 ـ راه ديگر اينكه خداوند بالفعل از همه اسرار غيب آگاه است، ولى انبياء و اولياء ممكن است بالفعل بسيارى از اسرار غيب را ندانند، اما هنگامى كه اراده كنند خداوند به آنها تعليم مى دهد، و البته اين اراده نيز با اذن و رضاى خدا انجام مى گيرد.
بنابر اين جمع، آيات و رواياتى كه مى گويد آنها نمى دانند اشاره به ندانستن فعلى است و آنها كه مى گويد مى دانند اشاره به امكان دانستن آن است.
اين درست به آن مى ماند كه كسى نامه اى را به انسان بدهد كه به ديگرى برساند، در اينجا مى توان گفت: او از محتواى نامه اطلاعى ندارد، و در عين حال مى تواند نامه را باز كند و باخبر شود، گاه صاحب نامه اجازه مطالعه را به او داده، در اين صورت مى توان او را از يك نظر عالم به محتواى نامه دانست، و گاه به او اجازه نداده است.
شاهد اين جمع رواياتى است كه در كتاب كافى در بابى تحت عنوان «ان الائمة اذا شاؤا ان يعلموا علموا»: «امامان هرگاه بخواهند چيزى را بدانند به آنها تعليم داده مى شود.» از جمله در حديثى از امام صادق ((عليه السلام))مى خوانيم: «اذا اراد الامام ان يعلم شيئا اعلمه اللّه بذلك»: «هنگامى كه امام اراده مى كند چيزى را بداند خدا به او تعليم مى دهد.»(5)
اين وجه جمع، بسيارى از مشكلات را در زمينه علم پيامبر ((صلى الله عليه وآله)) و امام ((عليه السلام))حل مى كند، از جمله اينكه: چگونه آنها، آب يا غذائى را كه مثلاً مسموم بود مى خوردند، در حالى كه جايز نيست انسان به كارى كه موجب خطر براى او است اقدام كند، بايد گفت در اين گونه موارد پيامبر((صلى الله عليه وآله)) يا امام ((عليه السلام)) اجازه نداشته اند كه اراده كنند تا اسرار غيب بر آنها آشكار گردد.
همچنين گاه مصلحت ايجاب مى كند پيامبر (صلى الله عليه وآله) يا امام ((عليه السلام))مطلبى را نداند، يا آزمايشى براى او صورت گيرد كه موجب تكامل او گردد، همانگونه كه در داستان «ليلة المبيت» آمده است كه على ((عليه السلام))در بستر پيغمبر (صلى الله عليه وآله) خوابيد، در حالى كه از خود آن حضرت نقل شده است كه نمى دانست صبحگاهان كه مشركان قريش به آن بستر حمله مى كنند شهيد خواهد شد يا جان به سلامت مى برد؟
در اينجا مصلحت اين است كه امام ((عليه السلام)) از سر انجام اين كار آگاه نگردد، تا آزمون الهى تحقق يابد، و اگر امام ((عليه السلام)) مى دانست كه در بستر پيامبر (صلى الله عليه وآله)مى خوابد و صبح سالم برمى خيزد چندان افتخارى محسوب نمى شد، و آنچه در آيات قرآن و روايات در اهميت اين ايثارگرى وارد شده است چندان موجّه به نظر نمى رسيد.
آرى مسأله علم ارادى، پاسخى است براى تمام اينگونه اشكالات.
5 ـ راه جمع ديگرى نيز براى روايات مختلف در علم غيب وجود دارد (هرچند اين راه فقط در مورد قسمتى از اين روايات صادق است) و آن اينكه مخاطبين در اين روايات مختلف بودند، آنها كه استعداد و آمادگى پذيرش مسأله علم غيب را درباره امامان داشتند حق مطلب به آنها گفته مى شد، ولى در برابر افراد مخالف يا ضعيف و كم استعداد سخن، به اندازه فهم شنونده مطرح مى گشت.
مثلاً در حديث مى خوانيم كه ابوبصير و چند تن از ياران بزرگ امام صادق ((عليه السلام))در مجلسى بودند امام غضبناك وارد مجلس شد هنگامى كه نشست در حضور جمع فرمود: «عجيب است كه عده اى گمان مى كنند ما علم غيب داريم، هيچكس جز خداوند متعال از غيب آگاه نيست، من الان مى خواستم كنيزم را تأديب كنم از دست من گريخت، ندانستم در كداميك از اطاقهاى خانه است»!!(6)
راوى حديث مى گويد: هنگامى كه امام ((عليه السلام)) از مجلس برخاست من و بعضى ديگر از ياران حضرت وارد اندرون منزل شديم و گفتيم: فدايت شويم شما درباره كنيزتان چنين گفتى، در حالى كه ما مى دانيم شما علوم زيادى داريد و ما نامى از علم غيب نمى بريم؟
امام ((عليه السلام)) سپس شرحى در اين زمينه داد كه مفهومش آگاهى او بر اسرار غيب بود.
واضح است كه در آن مجلس افرادى بوده اند كه آمادگى و استعداد لازم براى درك اين معانى و معرفت مقام امام نداشتند.
بايد توجه داشت كه اين طرق پنجگانه منافاتى باهم ندارند و همه آنها مى تواند صادق باشد (دقت كنيد).
* * *
2 ـ راه ديگرى براى اثبات علم غيب پيشوايان
در اينجا دو راه ديگر براى اثبات اين واقعيت كه پيامبر ((صلى الله عليه وآله)) و امامان معصوم ((عليهم السلام)) اجمالاً از اسرار غيب آگاه بودند وجود دارد.
نخست اين كه: مى دانيم دايره مأموريت آنها محدود به مكان و زمان خاصى نبوده، بلكه رسالت پيامبر ((صلى الله عليه وآله)) و امامت امامان ((عليهم السلام)) جهانى و جاودانى است، چگونه ممكن است كسى چنين مأموريت گسترده اى داشته باشد، در حالى كه هيچگونه آگاهى جز بر زمان و محيط محدود خود نداشته باشد؟ آيا كسى را كه مثلاً مأمور امارت و استاندارى بخش عظيمى از كشورى مى كنند مى تواند از آن منطقه آگاهى نداشته باشد و در عين حال مأموريت خود را به خوبى انجام دهد؟!.
به تعبير ديگر: پيامبر ((صلى الله عليه وآله)) و امام (عليه السلام) در مدت حيات خود بايد آنچنان احكام الهى را بيان و اجرا كند كه جوابگوى نيازمنديهاى همه انسانها در هر زمان و مكان باشد، و اين ممكن نيست مگر اينكه لااقل بخشى از اسرار غيب را بداند.
ديگر اينكه سه آيه در قرآن مجيد است كه اگر آنها را در كنار هم بچينيم مسأله علم غيب پيامبر ((صلى الله عليه وآله)) و امامان ((عليهم السلام)) از آن روشن مى شود، نخست اينكه قرآن در مورد كسى كه تخت ملكه «سبا» را در يك چشم برهم زدن نزد «سليمان» آورد (يعنى آصف بن برخيا) مى گويد: «قال الذى عنده علم من الكتاب انا اتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك فلما رآه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربى»: «كسى كه دانشى از كتاب داشت گفت من آن را پيش از آنكه چشم برهم زنى نزد تو خواهم آورد، و هنگامى كه (سليمان) آن را نزد خود مستقر ديد گفت: اين از فضل پروردگار من است» (نمل ـ 40).
در آيه ديگر مى خوانيم: «قل كفى باللّه شهيداً بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب»: «بگو كافى است براى گواه ميان من و شما، خداوند و كسى كه علم كتاب نزد او است» (رعد 43).
از سوى ديگر در احاديث متعددى كه در كتب اهل سنت و شيعه نقل شده چنين مى خوانيم كه ابوسعيد خدرى مى گويد از رسول خدا ((صلى الله عليه وآله))معنى «الذى عنده علم من الكتاب» را سؤال كردم، فرمود: او وصى برادرم سليمان بن داود بود، گفتم: «و من عنده علم الكتاب» كيست؟ فرمود: «ذاك اخى على بن ابيطالب»! «او برادرم على بن ابى طالب است».(7)
با توجه به اينكه «علم من الكتاب» كه در مورد «آصف» آمده «علم جزئى» را مى گويد، و «علم الكتاب» كه درباره على ((عليه السلام)) آمده «علم كلى» را مى گويد، تفاوت ميان مقام علمى «آصف» و على ((عليه السلام)) روشن مى گردد.
از سوى سوم در آيه 89 سوره نحل مى خوانيم: «وَنَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لكُلِّ شىء»: «ما قرآن را بر تو نازل كرديم كه بيانگر هر چيزى است».
روشن است كسى كه عالم به اسرار چنين كتابى باشد، بايد اسرار غيب را بداند، و اين دليلى است آشكار بر اينكه ممكن است انسانى از اولياء اللّه، از اسرار غيب به فرمان خدا آگاه گردد.(8)
________________________________________
1 ـ «نهج البلاغه» خطبه 128.
2 ـ «نهج البلاغه» همان خطبه.
3 ـ «بحارالانوار» جلد 26 صفحه 160 (حديث 5)
4 ـ «نورالثقلين» جلد 2 صفحه 512 (حديث 160).
5 ـ كتاب «كافى» باب «ان الائمة اذا شاؤا ان يعلموا علموا» (حديث 3) روايات ديگرى در همين باب نيز به اين مضمون نقل شده است.
6 ـ «اصول كافى» جلد 1 باب نادر فيه ذكر الغيب حديث 3.
7 ـ به جلد 3 «احقاق الحق» صفحه 280 - 281 و «نورالثقلين» جلد 2 صفحه 523 مراجعه شود.
8 ـ تفسير نمونه 25/146.
[سه شنبه 1395-01-24] [ 10:01:00 ب.ظ ]