حُسنِ حَسَن
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   
اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.




آمار

  • امروز: 95
  • دیروز: 352
  • 7 روز قبل: 1592
  • 1 ماه قبل: 9518
  • کل بازدیدها: 2388841





  • رتبه







    کاربران آنلاین

  • زفاک
  • avije danesh


  •   شيعه به چه كسانى گفته مى شد؟   ...

    در ضمن به خوبى از اين احاديث استفاده مى شود كه اين امتياز (تشيّع) مخصوص جمعى از ياران پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بوده نه همه، و اين احاديث ناظر به حال آنهاست; بنابراين كسانى كه معناى حقيقى آن را رها كرده و طورى آن را تفسير كرده اند كه شامل همه ياران پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مى شود به عمق معناى احاديث نرسيده اند.

    توضيح اينكه: از اخبار و تواريخ بر مى آيد كه در زمان پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) عده قابل توجهى از صحابه، از خواص على(عليه السلام) و همراهان او بودند و او را امام و پيشواى خود به عنوان مبلغ پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مفسر تعليمات و احكام او مى دانستند، و از همان زمان به نام شيعه على(عليه السلام) شناخته مى شدند، اين حقيقت را با مراجعه به كتابهاى اهل لغت مانند نهايه «ابن اثير» و «لسان العرب» و امثال آنها(1) مى توان دريافت، آنها تصريح مى كنند كه نام «شيعه» بر پيروان على(عليه السلام) و فرزندان او، و دوستان آنها، اطلاق شده، تا آنجا كه اسم خاص آنها گرديده است.(2)

    ناگفته پيداست اگر منظور پيامبر از تعبير «شيعه على» تمام كسانى كه او را دوست مى داشتند، يا لااقل او را دشمن نمى داشتند، بوده باشد، به طورى كه اكثر يا همه مسلمانان را شامل شود (آنچنان كه بعضى از افراد كم اطلاع پنداشته اند) تعبير «شيعه» در چنين موردى هيچ مناسب نخواهد بود.

    زيرا تنها علاقه داشتن يا عداوت نداشتن به كسى براى اطلاق اسم «شيعه» بر او كافى نيست، بلكه در مفهوم اين كلمه خصوصيتى بيش از اينها افتاده است.

    شيعه يعنى پيرو و تابع(3)، بلكه تنها پيروى و تبعيت هم كافى نيست و مداومت و التزام به اين معنا، در آن افتاده است.

    كسانى كه كمترين آشنايى به تعبيرات عربى و استعمال الفاظ گوناگون اين لغت دارند، اين معنا را از لفظ «شيعه» مسلّماً درك خواهند نمود به طورى كه اگر در غير اين مفهوم استعمال شود حتماً نيازمند به قراين حاليه يا مقاليه خواهد بود.

    خلاصه اينكه تصور نمى شود هيچ فرد منصفى بتواند ظهور اين احاديث و امثال آن را در اين معنا انكار كند كه منظور از «شيعه» دسته معينى از مسلمانان بوده اند كه ارتباط مخصوصى با على(عليه السلام)داشته، و اين دسته در آن روز از ساير مسلمانان كه هيچ يك از مهر و علاقه نسبت به آن حضرت خالى نبوده اند (تا چه رسد به اينكه نسبت به او عداوت داشته باشند) مشخص و ممتاز بوده اند.

    اشتباه نشود نمى خواهيم بگوييم ساير صحابه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) كه جزء اين دسته خاص نبوده اند و اكثريت ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) را تشكيل مى دادند، خداى نكرده با پيامبر مخالفت داشتند، و در برابر تعليمات و ارشادات او خاضع نبوده اند…. نه، هرگز منظور ما اين نيست، حاشا كه ما درباره ياران و صحابه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) چنين گمانى را داشته باشيم، در حالى كه آنها در آن روز بهترين مردم روى زمين بودند.

    در اينجا اين سؤال پيش مى آيد: پس چرا آنها هم جزء شيعيان على(عليه السلام) نشدند و آن همه تأكيدات را درباره شيعه آن حضرت ناديده گرفتند؟

    پاسخ اين سؤال معلوم است، شايد همه آنها اين احاديث را نشنيده بودند و به حقيقت معناى آن واقف نگرديده بودند.

    و در هر حال ياران بزرگوار پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بالاتر از آن هستند كه پرنده انديشه هاى كوتاه ايشان به اوج مقام آنها برسد.(4)

    از اصل سخن دور نشويم; پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) همواره به اين نهال سركشى مى كرد و آن را با آب شيرين سخنان خود آبيارى مى نمود، گاهى با صراحت و گاهى با اشارات پرمعناى خود اين حقيقت را دنبال مى كرد.

    احاديثى كه در اين زمينه وارد شده، در نزد بزرگان دانشمندان حديث اهل سنّت ـ تا چه رسد به دانشمندان شيعه ـ مشهور و معروف است و بيشتر آنها در صحيح بخارى و صحيح مسلم نقل شده، مانند:

    1. حديث معروف «منزلت»: در اين حديث پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «عَلِيٌّ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسى; على نسبت به من مانند هارون برادر موسى است نسبت به موسى».(5)

    2. حديث معروف: «لاَيُحِبُّكَ إلاّ مُؤْمِنٌ وَلاَ يَبْغُضُكَ إِلاّ مُنَافِقٌ; تو را جز افراد با ايمان دوست نمى دارند، و جز افراد منافق دشمن نمى دارند».(6)

    3. در حديث مشهور «طير» نقل شده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) دعا كرد و فرمود: «اللّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ; خداوندا محبوبترين بندگانت را به من برسان (و سپس على(عليه السلام)وارد بر آن حضرت شد)».(7)

    4. در يكى از شبهاى غزوه خيبر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «لاَُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللهُ وَرَسُولُهُ; فردا پرچم را به دست مردى مى سپارم كه او خدا و رسولش را دوست مى دارد و نيز خداوند و رسولش را دوست مى دارند».(8)

    5. حديث ثقلين، در اين حديث پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مى فرمايند: «إِنّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللهِ وَعِتْرَتي أهْلَ بَيْتي; من در ميان شما دو چيز گرانمايه به يادگار مى گذارم: كتاب خدا و اهل بيتم را».(9)

    6. حديث مشهور «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِيٌّ; على همواره با حق است و حق نيز با على است!».(10)

    امثال اين احاديث فراوان است و ما نمى خواهيم در اين مختصر يك يك آنها را برشماريم. خوشبختانه كتابهاى مشروح فراوان كه در اين زمينه نوشته شده اين زحمت را از دوش ما بر مى دارد و با مراجعه به آنها حقيقت كاملا آفتابى مى شود.

    از جمله عالم بزرگوار «سيّد حامد حسين» هندى كتابى در اين زمينه تأليف كرده كه آن را «عبقات الانوار» ناميده است. اين كتاب بيش از ده جلد است كه هر جلد آن تقريباً به اندازه كتاب «صحيح بخارى» مى باشد. وى در اين كتاب اسناد احاديث مزبور را از طرق معتبره اهل سنّت ذكر كرده، و دلالت آنها را بر مقصود كاملا تشريح نموده است.

    اين دانشمند يكى از هزاران نفر است كه قبل يا بعد از او در اين باره بحث نموده، و دست به تأليف زده اند.

    ________________________________________

    1 . ر.ك: مقدمه ابن خلدون، ص 196 چاپ بغداد; مقالات اسلاميين، ص 550 ; الملل والنحل شهرستانى، چاپ بيروت، ج 1، ص 146 ; المنجد، ص 613; الرائد، ص 903 ; اقرب، ج 1، ص 627 .

    2 . النهاية في غريب الحديث والأثر، ج 2، ص 519 ; لسان العرب، ج 8، ص 189; القاموس المحيط، ج 3،

    ص 47 ; مجمع البحرين، ج 4، ص 356; تاج العروس، ج 5، ص 405 .

    3 . ر.ك: قاموس المحيط، ج 3، ص 47 ; شيعة الرجل اتباعه وافكاره.

    4 . علاوه بر اين مسلّماً همه صحابه در يك پايه از ايمان و علم و تسليم در برابر سخنان پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نبودند، داستان تنزيه و عدالت عموم صحابه (بدون استثنا) كه با هيچ يك از موازين عقلى و منطقى و حديث و تاريخ سازش ندارد و امروز ديگر ارزش خود را از دست داده است، هيچ بعيد نيست در ميان صحابه كسانى بودند كه از نظر «سن» و يا به علت حفظ موقعيت اجتماعى و ظاهرى خود (يا به جهات ديگر) مايل نبودند نام شيعه على(عليه السلام) كه در آن زمان در سنين جوانى بود بر آنها گذارده شود!

    5 . اين حديث يكى از مهمترين احاديثى است كه درباره على(عليه السلام) در بسيارى از كتابهاى اهل سنّت نقل شده از جمله صحيح مسلم، باب فضائل على، ج 2، ص 324 همچنين «مستدرك حاكم» ج 3، ص 109 و كتاب الانوار المحمديه من المواهب اللدنيّه، ص 436; صحيح بخارى، ج 3، ص 54; مسند احمد، ج 1، ص 98; استيعاب، ج 2، ص 473 ; الرياض النضرة، ج 3، ص 189 ; حلية الاولياء، ج 4، ص 185 ; تاريخ بغداد، ج 2، ص 255 و ج 8، ص 417 و ج 14، ص 462 و دهها كتاب ديگر.

    گنجى شافعى در كفاية الطالب باب 70، ص 283 مى نويسد: حاكم نيشابورى گفته است: اين حديث در حد تواتر است.

    حاكم حسكانى در شواهد التنزيل، ج 1، ص 152 مى نويسد: اين همان حديث منزلت است كه شيخ ما ابن حازم درباره آن مى گويد: آن را با پنج هزار سند تخريج نموده ام.

    6 . شرح نهج البلاغه محمّد عبده، ج 4، ص 13; أمالى صدوق، ص 197، ح 208 ; مسند أحمد، ج 1، ص 95 ; سنن ترمذى، ج 5، ص 306، ح 3819 ; تاريخ دمشق (ترجمة الامام على)، ج 2، ص 204 / 695; البداية والنهاية، ج 7، ص 355 .

    7 . اين حديث معتبر با كيفيت هاى مختلف در كتب فريقين ثبت شده است از جمله: سنن ترمذى، ج 5،

    ص 300; مستدرك حاكم، ج 3، ص 130; مجمع الزوائد، ج 9، ص 125 ; مناقب ابن مغازى، ص 163و164; تاريخ دمشق، ج 2، ص 112; كفاية الطالب، ص 152 ; ذخائر العقبى، ص 61 ; الرياض النضرة، ج 3، ص 114; حلية الاولياء، ج 6، ص 329 و كتب ديگر;

    خوارزمى در مقتل الحسين(عليه السلام) مى نويسد: حافظ ابن مردويه اين حديث را با صد و بيست سند روايت كرده است.

    8 . مسند أحمد، ج 5، ص 323 ; صحيح بخارى، ج 4، ص 20 و ج 5، ص 76 .

    9 . اين حديث يكى از معتبرترين و روشن ترين احاديثى است كه موقعيت مذهب اهل بيت(عليهم السلام) و پيروان آنها را توضيح مى دهد، در اين حديث پيغمبر(صلى الله عليه وآله) با صراحت، پيروى از اهل بيت(عليهم السلام) را در رديف پيروى از قرآن قرار داده، و پيروى آنها را مانع از گمراهى معرفى نموده است. طبق اين حديث «اهل بيت پيامبر(عليهم السلام)» بعد از قرآن مجيد تنها مرجع صلاحيت دار اسلامى پس از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى باشند و مسلمانان هيچ عذرى در عدم پيروى از آنان ندارند. اين حديث را اكثر دانشمندان بزرگ اهل سنّت در كتابهاى خود نقل كرده اند از جمله: مسند احمد حنبل، ج 3، ص 17 و 26 و 59; صحيح مسلم، ج 2، ص 238; صحيح ترمذى، ج 2، ص 308; ذخائر العقبى، طبرى، ص 16; مستدرك حاكم، ج 3، ص 109; فخر رازى در تفسير خود، ج 3، ص 18 و جمع كثير ديگر از محدثان و مفسّران و مورخان در كتابهاى خود اين حديث را آورده اند كه ذكر همه آنها مجال اين مقال نيست.

    10 . ترجمة الامام على من تاريخ دمشق، ج 3، ص 1159 ; مستدرك حاكم، ج 3، ص 124 ; مناقب خوارزمى، فصل نوزدهم، ص 223 ; الامامة والسياسة، چاپ مصر، ج 1، ص 78 ; تاريخ بغداد، ج 14، ص 321 ; غاية المرام، ص 540 ; آخر باب 45 و ص 548، باب 53، ح 11 ; بحارالانوار، ج 38، ص 28 (به نقل از مسند ابويعلى) و ص 33 به واسطه كشف الغمة ; الغدير، ج 3، ص 178 ; المعيار والموازنة، ص 119 ; مناقب سيدنا على از فاضل عينى، ص 15 و 19 ; محاضرات الادباء، ج 4، ص 478 ; احقاق الحق، ج 5، ص 637 به نقل از مفتاح النجاء، ص 74 ; ارجح المطالب، ص 589-599; روض الازهر، ص 99 .

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



    [جمعه 1395-01-27] [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      شيعه در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)   ...

    آيين تشيّع از كجا به وجود آمد، و چگونه رشد پيدا كرد؟ نخستين كسى كه بذر تشيّع را پاشيد كه بود؟ و چگونه اين نهال برومند رشد كرد و به ثمر رسيد و گل و ميوه داد؟ تا آنجا كه حتى بسيارى از زمامداران اسلام به آن گرويدند، و جمعى از خلفاى بنى عباس، و وزراى معروف دولت عباسى در برابر آن خضوع نمودند؟

    چه كسانى با خونهاى پاك خود اين نهال را آبيارى كردند؟ و چگونه بر اثر اشتباهات و انحرافات خلفاى اموى و عباسى، مردم به ائمه اهل بيت(عليهم السلام) پناه بردند؟ اينها مسايلى است كه در اين فصل بايد مورد بررسى قرار گيرد.

    نخستين كسى كه بذر تشيّع را در سرزمين اسلام پاشيد شخص بنيانگذار جهان اسلام حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) بود، يعنى بذر «تشيّع» و «اسلام» همراه هم و ملازم يكديگر افشانده شدند و پيامبر همواره آن را آبيارى مى كرد و مراقبت مى نمود تا نهال آن برومند، و شاخه هاى آن پر گل شد(1)، و سرانجام بعد از وفات او ميوه داد.

    گواه اين سخن، احاديثى است كه از شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده. و راويان آن شيعه نيستند، تا به گفته احمد امين و امثال او چون عقيده به «رجعت» دارند روايات آنها اعتبار نداشته باشد! و يا تصور شود كه مى خواهند كوره آتش خود را سوزان تر كنند!

    نخير بلكه، راويان اين احاديث تمام از بزرگان علماى اهل سنّت مى باشند، اين احاديث از طرق معتبره اى نقل شده كه هيچ عاقلى (با در نظر گرفتن اوضاع و احوال اين احاديث) نمى تواند در صحت آنها ترديد كند، يا احتمال جعل و دروغ در مورد آنها بدهد.

    در اينجا تنها به قسمتى از اين احاديث كه از سابق به خاطرم مانده، و در ضمن مطالعاتى كه به خاطر مسائل ديگرى بود به آنها برخورد كرده ام اشاره مى شود:

    1. سيوطى دانشمند معروف اهل سنّت در كتاب تفسير خود به نام «الدر المنثور فى تفسير كتاب الله بالمأثور» در ذيل آيه شريفه (أُوْلَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ)(1)از «ابن عساكر» از جابربن عبدالله از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) چنين نقل مى كند: «كُنّا عِنْدَ النَّبِيِّ(صلى الله عليه وآله)فَأقْبَلَ عَلِيٌ(عليه السلام) فقال النَّبِىُّ(صلى الله عليه وآله): وَالَّذي نَفْسِي بِيَدِهِ إنَّ هَذَا وَ «شِيعتَهُ» لَهُمُ الْفَائِزُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ; جابر مى گويد: ما نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) بوديم كه على(عليه السلام) به سوى ما آمد، پيغمبر فرمود: اين و «شيعيان» او رستگاران در روز قيامتند» و در اين هنگام آيه شريفه (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ)(2) نازل گرديد.(3)

    2. و نيز از ابن عدى از ابن عباس نقل مى كند: «لَمّا نَزَلَتْ (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ…) قَالَ رَسُولُ اللهِ لِعَلِيٍّ: هُوَ أنْتَ وَشِيعَتُكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ رَاضِينَ مَرْضِيِّينَ; هنگامى كه آيه شريفه (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ) نازل گرديد پيامبر(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام)فرمود: اين درباره تو و شيعيان تو در روز قيامت است، هم شما از خدا خشنود خواهيد بود، و هم او از شما».(4)

    3. و همچنين ابن مردويه از على(عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود:

    «قالَ لِي رَسُولُ اللهِ: أَلَمْ تَسْمَعْ قَوْلِ اللهِ (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ) هُمْ أنْتَ وَشِيعَتُكَ وَمَوْعِدِي وَمَوْعِدُهُمُ الْحَوْضَ إذا جاءَتِ الاُمَمُ لِلْحِسَابِ تُدْعَوْنَ غُرّاً مُحَجَّلِينَ; پيغمبر خدا به من فرمود آيا اين كلام خدا را نشنيده اى كه مى فرمايد: كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند بهترين مخلوقات هستند؟ منظور، تو و شيعيانت مى باشند، و ميعادگاه من و آنها حوض كوثر است، هنگامى كه امّت ها براى حساب در پيشگاه خداوند حاضر مى گردند دعوت مى شويد در حالى كه پيشانى و دست و پاى شما مى درخشد».(5)

    اين سه حديث را سيوطى در «الدرّ المنثور» نقل كرده، و دانشمند معروف اهل سنّت «ابن حجر» نيز بعضى از آنها را در كتاب خود «صواعق» از «دارقطنى» نقل نموده است.(6)

    4. و نيز ابن حجر از «ام سلمه» از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه فرمود: «يا عَلِيُّ أنْتَ وَأصْحَابُكَ فِي الْجَنَّةِ; تو و ياران تو در بهشت خواهيد بود».(7)

    5. ابن اثير در «نهايه» در ماده لغت «قمح» چنين نقل مى كند: «وفِي حَدِيثِ عَلِيٍّ(عليه السلام) قَالَ لَهُ النَّبِيُّ(صلى الله عليه وآله): سَتَقْدِمُ عَلَى اللهِ أنْتَ وَشِيعَتُكَ رَاضِينَ مَرْضِيِّينَ، وَيَقْدِمُ عَلَيْكَ عَدُوُّكَ غِضَاباً مُقْمِحِينَ، ثُمَّ جَمَعَ يَدَهُ إلى عُنُقِهِ يُرِيهُمُ كَيْفَ الإقْمَاح؟!; در حديث على(عليه السلام)وارد شده كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به او فرمود: تو و شيعيانت به زودى بر خدا وارد خواهيد شد در حالى كه هم شما از او خشنود هستيد، و هم او از شما، و دشمنان تو با قيافه هاى تاريك در حالى كه سرهاى آنها از تنگى غل و زنجير به بالا نگهداشته شده بر تو وارد مى شوند».(8)

    اين حديث را نيز «ابن حجر» گويا در «صواعق»(9) و جمع ديگرى از طرق ديگر نقل كرده اند و از مجموع آنها استفاده مى شود كه اين حديث از احاديث مشهوره است.(10)

    6. زمخشرى در كتاب «ربيع الأبرار» از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه فرمود: «يا عَلِيُّ إذا كانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ أخَذْتُ بِحُجْزَةِ اللهِ تَعالى وَأخَذْتَ أنْتَ بِحُجْزَتِي وَأخَذَ وُلْدُكَ بِحُجْزَتِكَ وَأخَذَ شِيعَةُ وُلْدِكَ بِحُجْزِهِمْ فَتَرى أَيْنَ يُؤْمَرُ بِنَا؟!; در روز رستاخيز من متمسك به خدا مى شوم، و تو به من، و فرزندانت به تو متمسك مى شوند و شيعيان آنها به آنها، سپس خواهى ديد ما را به كجا مى برند (به سوى بهشت)».(11)

    و اگر كتابهاى حديث مانند «مسند احمد بن حنبل» و «خصائص نسائى» و امثال آنها را بررسى و تتبع كنيم به آسانى مى توانيم چندين برابر اين احاديث را جمع آورى نماييم.(12)

    بنابراين هنگامى كه شخص بنيانگذار اسلام(صلى الله عليه وآله) كراراً در سخنان خود از «شيعه» على بن ابيطاب(عليه السلام)نام مى برد و مى گويد: آنها در روز قيامت در امانند، رستگارانند، از خداوند راضى اند، و خدا هم از آنها راضى است، و در اين هم ترديد نيست كه تمام كسانى كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را به عنوان فرستاده خدا مى شناسند و به مقام نبوّت او ايمان دارند و مى دانند سخنى از روى هوا و هوس نمى گويد (وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْىٌ يُوحَى)(13) به اين گفته ها ايمان خواهند داشت.

    ________________________________________

    1 . سوره بينه، آيه 7.

    2 . سوره بينه، آيه 7.

    3 . درالمنثور، ج 6، ص 379 .

    4 . همان مدرك به نقل از ابن عدي .

    5 . همان مدرك به نقل از ابن مردويه; روح المعانى، ج 30، ص 207.

    6 . الصواعق المحرقه، ص 96 .

    7 . مجمع الزوائد، ج 10، ص 21; الصواعق المحرقه، ص 96 .

    8 . النهاية في غريب الحديث والأثر، ج 4، ص 106، ماده «قمح».

    9 . الصواعق المحرقه، ص 154 چاپ قاهره ; فصول المهمة، ص 105 ; مجمع الزوائد، ج 9، ص 131 به نقل از معجم اوسط طبرانى; لسان العرب، ج 2، ص 564، چاپ بيروت; شواهد التنزيل حسكانى، ج 2، ص 357 ; كنزالعمال، ج 13، ص 156 چاپ حلب .

    10 . الصواعق المحرقه، ص 96 .

    11 . ربيع الأبرار، ج 1، ص 808 ; اساس البلاغة، ص 155; نظم درالسمطين، ص 243.

    13 . شيخ محمّد امين انطاكى همان عالم مجاهدى كه در گذشته يكى از دانشمندان معروف اهل سنّت در «سوريه» محسوب مى شد و اكنون پس از مطالعات فراوانى مذهب «اهل بيت(عليهم السلام)» را اختيار كرده در كتاب جالب خود كه به نام «لماذا اخترت مذهب اهل البيت»؟ (چرا مذهب تشيّع را انتخاب كردم؟) در فصلى تحت عنوان مدح النبى(صلى الله عليه وآله) شيعة على واهل بيته(عليهم السلام) والواضع الاول لاسم التشيّع: (نخستين كسى كه نام شيعه را وضع كرد) احاديث فراوانى از مدارك معروف دانشمندان اهل سنّت در اين زمينه نقل نموده است شرح حال شيخ محمد مرعى امين انطاكى در كتاب المستبصران، ج 1، ص 371 به بعد آمده است.

    13 . سوره نجم، آيه 3 و 4.

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



     [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      شيعه و عبدالله بن سبأ   ...

    اما «عبدالله بن سبا» كه او را به شيعه مى چسبانند، يا شيعه را به او مى چسبانند(1)، و او را بنيان گذار مذهب تشيّع معرفى مى كنند بهترين راه براى شناسايى طرز قضاوت شيعه نسبت به او اين است كه نگاهى به كتابهاى شيعه بكنيم، مى بينيم در تمام كتابهاى شيعه بدون استثنا او را لعن كرده و از وى بيزارى جسته اند، و كمترين سخنى كه درباره او در كتابهاى «رجال» در ماده «عين» گفته اند و به آن از شرح و بسط بيشتر قناعت نموده اند اين جمله است: «عبدالله بن سبا العن من ان يذكر»! يعنى عبدالله بن سبا ملعون تر از آن است كه درباره او بحث شود! (به كتاب رجال بوعلى و ديگر كتابهاى رجال شيعه مراجعه گردد).(2)

    از اين گذشته هيچ بعيد نيست «عبدالله بن سبا» و «مجنون بنى عامر» و «ابوهلال» و امثال آنها كه هر يك قهرمان داستانى محسوب مى شوند همه جزء خرافات و موهوماتى باشند كه افسانه نويسان آنها را در عالم خيال خلق كرده اند(3)، مطالعه تاريخ بنى اميّه و بنى عباس نشان مى دهد كه مردم در اواسط زمان آنها در ناز و نعمت عجيبى به سر مى بردند، و طبيعى است هر اندازه زندگى مرفه تر و بساط عيش و نوش رنگين تر باشد، بازار جعليات و خيالبافى و افسانه سرايى رونق بيشترى به خود مى گيرد، تا نازپروردگان و كسانى كه غرق در عيش و نعمتند سرگرمى فراوان ترى داشته باشند!(4)

    ما تصور مى كنيم كه آن نغمات خيالى كه دكتر طه حسين و امثال او درباره قرآن و اسلام سر داده اند، و وضعى كه در اين عصر به خود گرفته اند و مى خواهند تنها با سر و صدا به گفته هاى خود لباس حقيقت بپوشانند، مناسب همان اعصار خيالى است نه مناسب عصر ما كه عصر تحقيق حقايق و كشف واقعيات با حفظ اصول امانت و عدالت است.

    از اصل سخن دور شديم، منظور ما بحث در پيرامون اين گونه مسائل نبود، بلكه اينها به عنوان مقدمه اى براى مقصد اصلى بود.(5)

    منظور اصلى اين است كه با توجه به اين همه عوامل مختلف و ناراحتيها وتهمتها و طعنه هاى ناروا و غم انگيزى كه پى در پى از طرف نويسندگان مصرى و غير مصرى نسبت به شيعه زده مى شود بر ما واجب و لازم بود كه بحث كوتاه و فشرده اى درباره عقايد و اصول مذهب شيعه و مسائل فرعى عمده اى كه مورد اتّفاق و اجماع دانشمندان شيعه است و مى توان نام «مذهب شيعه» را بر آن گذارد، عنوان كنيم.

    بديهى است در اين قسمت كار به «عقيده و رأى» يك يا چند نفر داريم; زيرا نمى توان اين گونه آرا را به نام «مذهب شيعه» معرفى كرد; به خصوص اينكه از نظر شيعه باب اجتهاد همواره باز بوده و هست. و هر دانشمندى مى تواند با مراجعه به ادلّه رأى و فتوا بدهد. و مادامى كه رأى او بر خلاف اجماع و اتّفاق علما، يا صريح قرآن و احاديث قطعى، يابر خلاف ضرورت عقل نباشد، محترم است; در غير اين صورت بر طبق اصول و قواعدى كه اينجا جاى توضيح آن نيست، انحراف از مذهب شيعه محسوب خواهد شد.

    خلاصه منظور نهايى ما اين است كه اصول مسايلى كه اساس مذهب شيعه را تشكيل مى دهد، وتشيّع بر محور آن مى گردد، و خواص و عوام به آن معتقدند و به آن عمل مى كنند و هيچ گونه اختلافى در آن نيست، عنوان كنيم.

    بديهى است تنها خود آن مسائل را توضيح خواهيم داد اما بيان مدارك و دلايل هر يك از آنها از حوصله اين بحث بيرون است و بايد آن را در كتابهاى مبسوطى كه براى اين قسمت نوشته شده است، مطالعه نمود.

    مقصود اين است كه شيعه و عقايد و افكار شيعه را ـ آنچنان كه هست ـ به تمام گروه هاى مسلمانان، اعم از دانشمندان و عوام، معرفى نماييم; تا بيش از اين به خود ظلم نكنند و مطالب بى اساس و باطلى را به برادران دينى خود نسبت ندهند و آنها را در نظر خود همچون غولهاى بيابان، يا همچون وحشى هاى صحراهاى سوزان آفريقا و آدمخوارها، مجسم نسازند!!!

    بلكه بدانند شيعيان بحمدالله از تربيت يافتگان مكتب اسلام و پيروان تعليمات عالى قرآن هستند و سهم آنها از ايمان و مكارم اخلاق سهم بزرگى مى باشد، آنها جز به قرآن و سنّت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و استدلالات قطعى عقلى تكيه نمى كنند.

    شايد در پرتو اين بيانات، افراد بى اطلاع، باخبر شوند، و افراد غافل متنبه گردند، هوسبازان و سبك مغزها از غلوّ خود بكاهند، افراد متعصب پرده هاى تعصب را از مقابل چشم خويش كنار بزنند و به برادران خود نزديك شوند.

    شايد به دنبال اين تنبه و بيدارى و نزديك شدن به يكديگر، خداوند رشته اتحاد و يگانگى را در ميان مسلمين محكم سازد و همچون يك دست نيرومند در برابر دشمنان گردند. همه يك صدا و يك دل و يك زبان در راه عظمت اسلام بكوشند، و اين آرزوى ما از قدرت نامتناهى پروردگار دور نيست!(6)

    در اين كتاب نخست از مبدأ پيدايش تشيّع و چگونگى رشد و نمو و پيشرفت آن بحث شده، و سپس به اصول تشيّع و عقايد و افكار شيعه مى پردازيم، بنابراين مطالب اين كتاب در طى دو بخش عنوان خواهد شد:

    1. پيدايش و گسترش تشيّع

    2. عقايد و افكار شيعه در اصول و فروع

    * * *

    ________________________________________

    1 . اين اتهام در كتاب هاى بسيارى آمده است: ر.ك: الشيعة والسنة، تأليف رشيد رضا، ص 4-6 (به نقل از عبدالله بن سبأ، ترجمه فهرى زنجانى، ج 2، ص 47) ; پرتو اسلام، ص 302; شهسوار اسلام، از گابريل دانگيرى، ترجمه كاظم عمادى، ج 5، ص 273 ; مجله الازهر شماره بعد به سرمقاله احمد عرفات قاضى; الموسوعة الميسّرة فى الاديان والمذاهب المعاصرة، چاپ سعودى; نشأة الفكر الفلسفى فى الاسلام، ص 18 از على سامى النشار والمذاهب الاسلامية.

    شمارى از مستشرقان هم طرفدار اين تهمتند. نيز ر.ك: النشأة التشيع، ص 50و51 ; الامام الصادق والمذاهب الاربعة، ج 6، ص 456-460 ; بحوث فى الملل والنحل، ج 6، ص 127و128 .

    2 . التحرير الطاووسى، ص 173 رقم 234; رجال ابن داود قسم، ج 2، ص 254 رقم 278; جامع الرواة، ج 1، ص 485; طرائف المقال، ج 2، ص 96، رقم 7561; معجم رجال الحديث، ج 10، ص 192; رجال بوعلى،

    ص 203; رجال كشى، ج 1، ص 323 ; نيز ر.ك: توضيحات كتاب شيعه از استاد آيت الله سيد محمدحسين طباطبايى.

    3 . شخصيت «عبدالله بن سبأ» كه سيف بن عمر ترسيمش كرده را بسيارى از محققان موهوم مى دانند كه اصلا وجود خارجى نداشت. جامع ترين تحقيق در اين زمينه توسط علاّمه عاليقدر سيّد مرتضى عسكرى در كتاب «عبدالله بن سبأ» صورت گرفته است.

    بعضى از دانشمندان اهل تسنّن نيز اين ابن سبأ را يك شخصيت ساختگى و افسانه اى مى دانند از جمله دكتر طه حسين در الفتنة الكبرى، ج2، ص 99 و ترجمه آن (على و فرزندانش) ترجمه شيرازى، ج 2،

    ص 109و110; و دكتر على الوردى در كتاب وعّاظ السلاطين، ص 98 و ترجمه فارسى، ص 131 و 132 و 137 به چاپ تهران و هم چنين ر.ك: در تعليقات مصاحبه علاّمه طباطبايى و پروفسور هانرى كربن، مكتب تشيّع، ش 2، تهران 1339; اصول الاسماعيليه، 8-87 ; اليمين واليسار فى الاسلام، ص 91 و حسن بن فرحان مالكى در كتاب «نحو انقاذ التاريخ الاسلامى» چاپ رياض ونيز محمود ابوريه.

    4 . تحقيقات جالب و شگفت انگيزى كه اخيراً از طرف جمعى از دانشمندان ما درباره «عبدالله بن سبا»، يعنى همان كسى كه در تمام كتبى كه بر ضد شيعه نوشته شده به عنوان پايه گذار اصلى تشيّع معرفى گرديده است، به عمل آمده، آنچه را كاشف الغطا در اينجا به عنوان احتمال ذكر نموده و با هوش سرشارى كه داشت به صورت «هيچ بعيد نيست» فرموده كاملا به حقيقت پيوسته است.

    مخصوصاً در كتابى كه يكى از دانشمندان مشهور عراق آقاى سيّد مرتضى عسكرى اخيراً به نام «عبدالله بن سبا» نگاشته و خوشبختانه به زبانهاى اردو و فارسى هم ترجمه گرديده است، حق مطلب به طرز شايسته اى ادا شده و پرده از قيافه ابهام آميز اين مرد افسانه اى كه در طول سيزده قرن قهرمان اصلى داستان هاى مجعولى بر ضد شيعه بوده است برداشته.

    آقاى «عسكرى» در اين كتاب طبق يك روش صحيح كه شيوه هر محققى است براى كشف چهره واقعى اين مرد افسانه اى نخست از مدارك مشهور و معروفى مانند «كامل ابن اثير» و «تاريخ طبرى» و «ابن كثير» و «ابن عساكر» و «ذهبى» شروع به بررسى كرده و كوشش خود را براى پيدا كردن سرنخ اين داستان به كار انداخته است، او پس از تتبع و بررسى كامل به اينجا رسيده كه بيش از هزار سال است كه تمام اين مورخان داستان «عبدالله بن سبا» و فعاليتهاى او را از شخصى به نام «سيف بن عمر» نقل كرده اند، منتها بعضى مانند «طبرى» بدون واسطه از او نقل كرده و عدّه ديگرى از نويسندگان ديروز و امروز به وسيله «طبرى» يا بعضى از مورخان ديگر كه در بالا ذكر شد، اين داستان را نقل نموده اند.

    او سپس كوشش خود را روى شناسايى «سيف بن عمر» كه تمام اين گفتگوها درباره «عبدالله بن سبا» به او منتهى مى گردد متمركز ساخته، و در نتيجه «سيف بن عمر» را با مدارك روشنى به ما چنين معرفى نموده است:

    «او كسى بود كه پس از سال 170 هجرى وفات نمود و دو كتاب از خود به يادگار گذاشت، نخست كتاب «الفتوح والرده» و ديگر كتاب «الجمل و مسير عايشه وعلى».

    مطالعه شرح حال «سيف» در كتابهاى رجال و آنچه دانشمندان از قرن سوم هجرى تا قرن دهم درباره او نوشته اند نشان مى دهد كه او مردى «جاعل» و «افسانه پرداز» و «حديث ساز»، كه گاهى به عنوان سيف بن عمر زنديق نيز معرفى شده، بوده است.

    مطالعه دو كتاب او نيز اين صفات را در او كاملا تأييد مى كند، زيرا بسيارى از مطالبى كه او نقل كرده با هيچ يك از مدارك تاريخى تطبيق نمى كند و كاملا جنبه افسانه اى دارد.

    مجموع مدارك جمع آورى شده در اين موضوع، نشان مى دهد كه «سيف بن عمر» يك عدّه «قهرمانان افسانه اى» خلق كرده و آنها را در لابه لاى تاريخ اسلام گنجانيده است و هيچ بعيد نيست كه در اين باره مأموريتى هم داشته است. يكى از اين مردان افسانه اى همان «عبدالله بن سبا» است!

    به اين ترتيب با كمال تأسف (بازهم با كمال تأسف) معلوم مى شود كه اين شخص كه بيش از هزار سال است دستاويز براى تبليغات ضد شيعه شده، و او را يكنفر «يهودى» و «پايه گذار تشيّع» معرفى كرده اند اصلا وجود خارجى نداشته، و مخلوق افكار مردى جاعل و خيالبافى به نام سيف بن عمر بوده است!

    ما وجدانهاى بيدار دانشمندان اسلام را به داورى مى طلبيم و مى گوييم آيا سزاوار است مذهبى كه ريشه آن از اصيل ترين منابع وحى، از اهل بيت پيغمبر(صلى الله عليه وآله)سيراب شده اين چنين مورد اتهام قرار گيرد وبدون تحقيق و بررسى با افسانه هاى مجعولى درباره آن قضاوت گردد؟ آيا اين است عدالتى كه قرآن، ما را به سوى آن دعوت كرده: (وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنئَانُ قَوْم عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُوا…) (سوره مائده، آيه 8). و آيا اين است معناى دستورى كه درباره قبول اخبار به ما مى دهد: «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهَالَة فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ); اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد و درباره آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهى از روى ناآگاهى آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد». (سوره حجرات، آيه 6) توضيح بيشتر درباره عبدالله بن سبأ را در كتاب فوق مطالعه فرماييد.

    5 . ر.ك: تاريخ ابن معين، ج 1، ص 336 رقم 2362 ; الضعفاء والمتروكين، ص 187، رقم 256; ضعفاء العقيلى، ج2، ص 175، رقم 694; الجرح والتعديل، ج 3، ص 579.

    6 . ولى بديهى است تنها انتشار كتاب نمى تواند اين شكافها را پر كند و تشتت و پراكندگى ما را تبديل به اتحاد و برادرى نمايد (همان طور كه نكرد!) بلكه بايد علاوه بر اينها يك سلسله مبادلات علمى، ديدارهاى خصوصى، رفت و آمد دانشمندان دو طرف و ملاقات و گفتگو با يكديگر در محيط تفاهم و صميميت، و تشكيل كنگره ها براى حل مشكلات بزرگى كه جهان اسلام را با آن روبروست و از همه مهمتر بهره بردارى كافى از كنگره عظيم جهانى اسلام در ايام حج، صورت گيرد تا آثار شوم اين پراكندگى و بدبينى و نفاق به خواست خدا تدريجاً از ميان مسلمين برچيده شود و ماذلك على الله بعزيز.

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



     [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      سرچشمه اصلى بدبختيها   ...

    ما تصور مى كنيم سرچشمه اين بدبختيها اين است كه اين گونه افراد غالباً براى شناسايى مذهب شيعه بر گفته هاى «ابن خلدون بربرى» تكيه مى كنند; همان كسى كه در دور افتاده ترين نقطه آفريقا و مراكش نشسته بود و مى خواست درباره شيعيان عراق يا آنهايى كه در دورترين نقطه شرق زندگى مى كردند، قضاوت كند. و يا گفته هاى «ابن عبدربه اندلسى» را مدرك خود قرار مى دهند.

    و اگر خيلى ترقى كرده و بخواهند مطالعه و بحث درباره شيعه را در يك افق وسيعتر دنبال كنند به نوشته هاى بيگانگان و غربيها مانند استاد «ولهوسن» و استاد «دوزى» و امثال آنها مراجعه مى كنند و «مدارك قاطع» را در گفته هاى آنها جستجو مى نمايند!

    چيزى كه در اين ميان به هيچ روى سخنى از آن نيست و به فكر هيچ كس خطور نمى كند همان مراجعه به كتب شيعه است; در حالى كه موضوع بحث، «شيعه» مى باشد و مى بايست قبل از هر چيز به كتابهاى آنها مراجعه شود.

    ولى شيعه كه اساس مكتب و عقايد خود را بر پايه هاى استوارى بنا نهاده است هنگامى كه اين گونه بحثهاى نويسندگان امروز را درباره مذهب خود مى بيند به ياد آن داستان عجيبى مى افتد كه «راغب اصفهانى» در كتاب معروف خود «محاضرات»(1) نقل نموده كه گويا مضمونش چنين است: كسى نزد «جعفر بن سليمان» آمد و گفت: فلان شخص كافر است!

    گفت: به چه دليل؟

    گفت: او خارجى، معتزلى، ناصبى، حرورى، جبرى و رافضى است! كه به «على بن خطاب» و «عمر بن ابى قحافه» و «عثمان بن ابى طالب» و «ابوبكر بن عفان» دشنام و ناسزا مى گويد! و نسبت به «حجاج» كه كوفه را بر سر «ابوسفيان» خراب نمود و با حسين بن معاويه در روز قطائف!(گويا منظورش يوم طف يا يوم طائف بوده!) جنگ كرد!! بدگويى مى كند.

    جعفر بن سليمان پس از شنيدن اين عبارات سراپا اشتباه گفت: «خدا مرگت دهد، نمى دانم بر چه چيز تو رشك ببرم و حسد بورزم؟ آيا بر اين علم سرشار تو به انساب يا اطلاعات تو در زمينه اديان و عقايد و مذاهب»؟!(2)

    ________________________________________

    1 . محاضرات راغب اصفهانى، ج 4، ص 418.

    2 . يكى ديگر از منابع اطّلاعات آنها افسانه ها و شايعاتى است كه در افواه عوام مشهور است، آنها بدون اينكه توجه به وضع اين افسانه ها و شايعات خرافى كنندو بدانند اينها به پشيزى نمى ارزد، در كتابهاى خود نوشته اند، مثلا اين مطلب مضحك كه در كتابهاى عدّه اى ديده مى شود كه شيعه هر صبح و شام در برابر سرداب سامرا (محل عبادت چند نفر از امامان) جمع مى شوند و فرياد مى زنند اى امام ما بيرون بيا!… يكى از اين افسانه هاست كه امروزه هر فرد شيعه اى به آن مى خندد و مدركى جز افواه عوام (آن هم بعضى از افرادى كه در نقاط دوردست از شيعه زندگى دارند) ندارد.

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



     [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      تهمت عجيب ديگر   ...

    يكى ديگر از نسبتهاى ناروا و بى اساسى كه اين نويسنده به شيعه داده است اين است كه مى گويد: «شيعه عقيده دارد كه آتش دوزخ بر شيعيان جز به مقدار كمى ـ حرام است»!

    نمى دانم در كدام كتاب از كتابهاى شيعه چنين مطلبى را ديده است؟ آيا سزاوار است كسى كه در مقام بحث و انتقاد و تجزيه و تحليل عقايد و مذاهب برآمده چنين نسبت سوء و ناروايى بدون هيچ گونه دليل و مدرك به جمعيّتى بدهد؟ آيا اين روش غير علمى را هيچ محققى مى تواند بپذيرد؟

    مگر در كتابهاى مختلف شيعه اين حقيقت صريحاً اعلام نشده است كه: «إنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ خَلَقَ الْجَنَّةَ لِمَنْ أطَاعَهُ وَلَوْ كَانَ عَبْداً حَبَشِيّاً وَخَلَقَ النَّارَ لِمَنْ عَصَاهُ وَلَوْ كَانَ سَيِّداً قَرَشِيّاً; خداوند بهشت را براى اطاعت كنندگان آفريده اگر چه غلام حبشى باشد، و دوزخ را براى گنهكاران آفريده اگر چه سيّد قرشى باشد»(1) و امثال اين روايات از ائمه هدى(عليهم السلام)بسيار نقل شده است.

    واگر منظور گوينده مسأله شفاعت پيامبر و ائمه(عليهم السلام) نسبت به بعضى از گنهكاران مى باشد، اين موضوع ديگرى است كه به موقع خود تشريح خواهد شد، و شايد مسأله شفاعت به طور اجمال از ضروريات اسلام باشد كه تمام فرق اسلامى به آن معتقدند.(2)

    گذشته از اين، همان گفتار سابق را مجدّداً تكرار مى كنيم كه به فرض اينكه شيعه چنين اعتقادى درباره گنهكاران مذهب خود داشته باشد و يهود هم چنان اعتقادى درباره پيروان خود داشته باشند، آيا اين اتحاد عقيده موجب مى شود كه كسى بگويد «تشيّع» از «يهوديت» گرفته شده يا آيين يهود در مذهب شيعه خودنمايى نموده است؟!

    آيا هيچ عاقلى مى تواند بگويد ابوحنيفه فقه خود را از مجوس ها گرفته است، زيرا در بعضى از مسائل نكاح و ازدواج با آنها موافق مى باشد(3) به خصوص اينكه اصلا ايرانى است؟ آيا اين گونه سخنان بى اساس اثرى جز بر افروختن آتش كينه و عداوت در ميان طوايف مسلمين خواهد داشت؟

    نويسنده فجرالاسلام سپس اضافه مى كند كه: «آيين نصرانيّت نيز در تشيّع خودنمايى كرده است، زيرا بعضى از شيعه معتقدند كه نسبت امام به خداوند، مانند نسبت مسيح است به خدا»!

    اگر احمد امين مى خواست اصل امانت را رعايت كند مى بايست هدف خود را روشن سازد و بى رويه و دور از منطق سخن نگويد، و راستى صريحاً بگويد كدام شيعه چنين عقيده اى را درباره امام دارد و در كدام كتاب اين موضوع نوشته شده است؟

    اگر منظور او فرقه هايى است كه «غلات شيعه» ناميده مى شوند، مانند فرق «خطابيه» و «غرابيه» و «مخمسه» و «بزيعيه»(4) و امثال آنها كه خوشبختانه همه منقرض شده اند، منتسب ساختن آنها به شيعه نهايت بى انصافى است، زيرا آنها درست مانند طايفه (قرامطه) و نظائر آنها در حقيقت پاى بند به مذهبى نيستند، و شيعه اماميه و ائمه شيعه(عليهم السلام) به كلى از اين فرق بيزارند.

    علاوه بر اين، فرق مزبور نيز چنان اعتقادى را درباره امام(عليه السلام) ندارند، بلكه اعتقاد و گمراهى آنها در اين خلاصه مى شود كه مى گويند امام خداست،و خداوند در وجود امام ظاهر شد يا با او متحد گرديده و يا در وى حلول كرده است، از بسيارى از متصوفه مانند «حلاج» و «گيلانى» و «رفاعى» و «بدوى» و امثال آنها نيز اين گونه كلمات (و به تعبير خودشان شطحات!) نقل شده است، بلكه ظاهر عبارات آنها دلالت بر اين است كه مقامى مافوق مقام الوهيت (اگر مقامى بالاتر از آن پيدا شود!) براى خود قايل هستند.

    شبيه اين سخنان باطل و بى اساس از قايلين به «وحدت وجود» يا «وحدت موجود» نيز نقل شده است.(5)ولى شيعه اماميه يعنى همان هايى كه اكثريت مردم ايران و عراق و ميليون ها از مسلمانان «پاكستان» و «هند» و صدها هزار از مردم «سوريه» و «افغانستان را تشكيل مى دهند از اين گونه افكار و عقايد بيزارند و آن را از بدترين انواع كفر و گمراهى مى شمارند، آنها جز به توحيد خالص و يگانگى ذات خدا و عدم شباهت او به هيچيك از مخلوقات ايمان ندارند.

    آنها خدا را از صفات مخلوق مانند (امكان و تغيير و حدوث) و آنچه با (ازليّت و ابديّت) ذات مقدس او منافات دارد منزه و پاك مى دانند، و كتابهاى آنها ـ مخصوصاً كتابهايى كه در كلام و فلسفه تأليف شده ـ از اين گونه بحثها پر است، اعم از كتابهاى مختصر مانند (تجريد) يا مشروح و مفصل مانند (اسفار) و هزاران كتاب ديگر كه خوشبختانه اكثر آنها به چاپ رسيده است.

    در اين كتابها استدلالات كوبنده فراوانى در ابطال تناسخ، اتحاد، حلول، و تجسيم به چشم مى خورد كه اگر از روى انصاف و بى نظرى و خالى از هر گونه تعصب بررسى شود ارزش اين نسبت هاى ناروا و بى اساس كه طوفانهاى تحولات اين زمان، آنها را به سوى ما كشانيده است كاملا روشن مى گردد، و معلوم مى شود، ما هرگز قائل به تناسخ يا حلول و اتحاد و تجسيم نبوده ايم، و هيچ فرد حقيقت جو و آگاهى نمى تواند چنين نسبتهاى ناموزونى را به ما بدهد.(6)

    خلاصه اينكه اگر منظور احمد امين از شيعه آن فرق منقرض شده و بيگانه از اسلام كه شايد امروز در كل عالم اثرى از پيروان آنها يافت نشود، بوده باشد; ممكن است بگوييم آنها چنان عقايدى را داشته اند. ولى آنها را با «شيعه اماميه» و پيروان اين مذهب زنده چه كار؟ آيا چنين نسبتى به آنها يك ظلم آشكار و اشتباه بزرگ نيست؟!

    اگر راستى منظور او از شيعه اين گروه معروف و بزرگى كه ميليونها نفر از مسلمانان جهان را تشكيل مى دهند بوده باشد مرتكب خطاى بزرگ و غير قابل بخششى شده و ما از او درخواست دليل مى كنيم، از او مى خواهيم كه شاهدى بر درستى مدعاى خود، از يكى از كتابهاى دانشمندان شيعه ـ اعم از گذشته و حال ـ بياورد.

    درهر صورت از مجموع اين گفتار به خوبى روشن شد كه تمام سخنان «فجرالاسلام» درباره شيعه بى اساس و همه ادعاى ايشان، بدون مدرك و دليل است.

    ما نمى خواهيم در اينجا كتاب «فجرالاسلام» را از تمام جهات بررسى كنيم، و همه نقاط ضعف و اشتباه و افكار نادرست و سفسطه هاى نويسنده آن را تشريح نماييم. فقط مى خواستيم گوشه اى از طرز تفكر گفتار نويسندگان معاصرو افرادى كه به اصطلاح آنها را جزء علما و دانشمندان محسوب مى نمايند درباره شيعه ذكر نماييم.

    جايى كه نويسندگان و افراد به اصطلاح دانشمند! اين گونه درباره شيعه قضاوت كنند ديگر از عوام چه انتظارى مى توان داشت؟

    ________________________________________

    1 . مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 292 .

    2 . در قرآن مجيد موضوع «شفاعت» در آيات متعددى ذكر شده است و با كمال وضوح دلالت بر اين موضوع دارد از جمله، آيات زير است: (مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ)(بقره، آيه 255). اين آيه مى رساند كه شفاعت به اذن و فرمان خداوند ممكن است. (وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضَى)(انبياء، آيه 28). از اين آيه و آيه (فَمَا تَنْفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ)(مدثر، آيه 48) استفاده مى شود كه شفاعت كنندگانى وجود دارند، تنها شفاعت آنها براى عدّه اى از تبهكاران سودمند نخواهد شد.

    خلاصه نمى توان باور كرد مسلمانى كه به قرآن مجيد احترام مى گذارد اصل مسأله شفاعت را انكار كند، ولى البتّه شفاعت حد و حدودى و مفهوم خاصى و شرايط معينى دارد كه آن هم اجمالا قابل انكار نيست.

    3 . ر.ك: المبادئ العامة للغته الجعفرى، ص 317 و ما بعد.

    4 . طوايف فوق كه امروز فقط نامى از آنها در كتابهاى «ملل و نحل» و «عقايد و كلام» باقى مانده است همه از غاليان بوده اند بعضى درباره پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و بعضى درباره على(عليه السلام) و بعضى درباره امام صادق(عليه السلام) غلو نمودند و براى آنها مقام الوهيت قايل شدند، بد نيست براى اهميّت موضوع و تأثيرى كه در روشن شدن «بحثهاى گذشته و آينده» دارد قدرى مشروحتر معتقدات اين طوايف پنجگانه را بيان كرده و سپس كمى درباره انگيزه و عوامل پيدايش اين عقايد عجيب و غريب در ميان مسلمانان گفتگو نماييم:

    «خطابيه» يكى از خطرناكترين فرق غلات بوده اند. آنها پيروان «ابو الخطاب محمد بن ابى زينب الاجدع» مى باشند. ابوالخطاب در زمان امام صادق(عليه السلام)مى زيست و ادعاهاى غريبى داشت. نخست ادعا كرد كه امام صادق(عليه السلام) او را وصى و جانشين خود قرار داده، سپس پا را فراتر نهاد و ادعاى نبوّت و بعداً دعوى رسالت به سوى تمام جهانيان نمود!

    عده اى از آنها امام صادق(عليه السلام) را خدا و ابوالخطاب را پيامبر او مى دانستند! نماز و روزه و زكات و… را به كلى كنار گذاشته و بسيارى از گناهان شنيع را حلال مى شمردند. هنگامى كه سخنان كفرآميز آنها به گوش امام صادق(عليه السلام) رسيد، شديداً از آنها ابراز تنفر فرمود و آنها را صريحاً لعن كرد، همين موضوع باعث به هم ريختگى و اختلاف آنها گرديد.

    «غرابيه» آنها يكى ديگر از طوايف غلاتند و به اين جهت به آنها «غرابيه» مى گويند كه معتقد بودند شباهت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) با على(عليه السلام) از شباهت دو غراب (كلاغ!) به هم بيشتر است و لذا مى گويند جبرئيل مأمور بود وحى بر على(عليه السلام) نازل گرداند ولى عوضى گرفت (ويا عمداً بود!) كه وحى را بر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نازل گردانيد، و به همين جهت جبرئيل را لعن مى كردند!!

    «عليائيه» يا «علبانيه» يا «عبائيه» نامى است كه بر پيروان «بشارالسعيرى» گذارده اند، آنها معتقد بودند كه خداوند همان على(عليه السلام) است! او در چهار صورت ديگر نيز ظاهر شده است: محمد و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) يعنى پيامبر اسلام را يكى از بندگان على(عليه السلام) مى دانند! آنها نيز واجبات اسلام را كنار گذارده بسيارى از گناهان را مباح مى دانند!

    «مخمسه» يكى ديگر از طوايف غلات مى باشند و به اين جهت آنها را مخمسه ناميده اند كه قايل به الوهيت پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بوده و عقيده داشتند او در عين حال در پنج صورت (در صورت خود و على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام)) ظاهر گرديده است!

    «بزيعيه» پيروان بزيع بن يونس يا بزيع بن مويس حائك هستند آنها نيز عقيده به الوهيت امام صادق(عليه السلام)داشتند، به علاوه معتقد بودند كه وحى ممكن است بر همه كس نازل گردد، مى گويند بعضى از آنها خود را از فرشتگان و از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) هم بالاتر مى دانستند.

    اين بود مختصرى از آنچه از كتابهاى ملل و نحل درباره اين چند فرقه استفاده مى شود ولى همان طور كه اشاره شد خوشبختانه همه اين فرق و امثال آنها امروز منقرض شده و نامى از آنها جز در صفحات كتابهاى تاريخ عقايد آنهم احياناً آميخته با يك مشت خرافات عجيب ـ باقى نمانده ولى دو چيز در اينجا كاملا در خور دقت و اهميّت است:

    موضوع ديگر اينكه: با مطالعه عقايد اين دسته ها سر نخ بسيارى از تهمتهاى ناروا و ناجوانمردانه اى كه به شيعه اماميه زده مى شود به دست مى آيد، ممكن است اين مذاهب قلابى و رهبران شياد آنها كه مانند برف تابستان در فاصله كوتاهى آب شدند، چند صباحى براى پيشرفت كارشان به نام شيعه و تشيّع خود را قالب زده باشند، ولى آيا هيچ محقق بلكه هيچ فرد عادى ممكن است آنها را با شيعه اماميه اشتباه كندو عقايد آنها را به حساب جمعيتى بگذارد كه از مكتب اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) الهام گرفته و هزاران دانشمند و صدها هزار كتابهاى دارد، دانشمندانى كه همواه كوشيده اند اين مذهب را از تحريفات دستهاى آلوده حفظ نموده و از خرافات بركنار دارند.

    نخست اينكه چنين به نظر مى رسد كه عامل اصلى پيدايش فرق مزبور و امثال آنها اين بوده است كه هنگام نهضت علمى مسلمانان از حدود قرن دوم هجرى (مخصوصاً از عصر امام صادق(عليه السلام) به بعد) دانشمندان اسلام هر يك به بحث و تحليل درباره اصول و فروع اسلام پرداختند و هر كدام براى خود مكتب و حلقه درسى تشكيل داده به تربيت شاگردان در حوزه هاى درس خود همت گماشتند، توده مسلمين با شوق و احترام فراوان از اين نهضت بزرگ علمى استقبال كردند، در اين ميان عدّه اى بى سواد و شياد و سودجو طبق معمول، از فرصت استفاده نموده براى به دام انداختن افراد ساده لوح به جنب و جوش درآمده و شروع به تشكيل مكتبهاى قلابى كردند و مانند حشرات الارض به جان مردم افتادند!

    درست مانند موقعى كه يك داروى شفا بخش و گران قيمت وارد بازار مى شود و مردم از آن استقبال مى كنند يك عدّه كلاهبردار براى پر كردن جيب خود انواع و اقسام تقلبى آن را ساخته به بازار مى آورند، اينها هم براى تأمين منافع پست خود دست به كار شدند و چون مطلقاً سوادى نداشتند ربط و بست هايى بهم بافته، و نام آن را مذهب گذاشتند، هيچ بعيد نيست كه دشمنان اسلام هم از اين «عوامل فساد» بهره بردارى كرده و در اين حزب سازيها و دسته بنديها سهيم بوده اند، و امروز ما هستيم و دهها نام عجيب و غريب و عقايد عيجب تر و احياناً مضحك مانند «ذبابيه» و «غرابيه» و «جومدينيه» و «مرتكيه» و «عجليه» و امثال آن.

    بعضى از آنها قايل به تناسخ ارواح بودند، بعضى ديگر تاجى بر سر خدا گذارده و او را به صورت انسانى درآورده بودند، بعضى «سلمان فارسى» را خدا مى دانستند و معجونى از مجوسيت و غلو ساخته بودند، بسيارى از آنها همه چيز را بر مردم مباح دانسته، و قيد و بندهاى احكام و اخلاق اسلامى را از آنها برداشته در نتيجه عدّه اى از اوباش را دور خود جمع كرده بودند و امثال اين عقايد كه در كتابهاى ملل و نحل ذكر شده.

    تعجب از نويسندگان كتابهاى مزبور است كه چگونه نام اين دسته ها را جزء «مذاهب و عقايد و اديان» آورده اند!

    5. «وحدت وجود» به دو معنا اطلاق مى شود يك معناى آن را بسيارى از محققان پذيرفته اند و منافاتى با هيچ يك از عقايد مذهبى نيز ندارد و آن وحدت «مفهوم وجود» است، يعنى در عين اينكه افراد وجود متعدد و مختلف است (وجود خداوند، و وجود مخلوقات) ولى همه اين وجودات در معناى «هستى» در مقابل «عدم» شريك هستند و لذا آنچه از لفظ «وجود» مى فهميم در همه جا يكى است (وبه اصطلاح وجود، مشترك معنوى است نه مشترك لفظى) منتها بعضى از افراد اين حقيقت، بى پايان و نامحدود از هر جهت است و آن وجود خداست، و بعضى محدود و آن وجود ممكنات مى باشد، درست مثل اينكه «قدرت» و «علم» در همه جا يك مفهوم دارد و آن مقابل «عجز» و «نادانى» است، ولى قدرت در مورد خداوند بى پايان و نامحدود و خالى از تمام نواقصى است كه لازمه وجودات ممكنه است و در مورد ممكنات چنين نيست (دقت كنيد).

    معناى دوم وحدت «مصداق وجود» است، يعنى در سراسر عالم يك فرد وجود و يك هستى بيشتر نداريم و آن وجود خداست، اگر علاوه بر آن وجود واحد قايل به ماهياتى نيز باشيم و معتقد باشيم كه تعدد موجودات و كثرت آنها از جهت انتساب ماهيات مختلفه به آن يك وجود واحد است در اين صورت قايل به «وحدت وجود و كثرت موجود» شده ايم.

    ولى اگر ماهيات را در برابر وجود چيزى ندانيم و معتقد باشيم جز وجود، و تطور و رنگهاى وجود، چيز ديگرى نيست و تعدد و كثرت موجودات جهان از ناحيه جلوه همان «وجود واحد» در قيافه هاى مختلف است، فى المثل اگر آن وجود واحد را به دريايى تشبيه كنيم، موجودات مختلف امواج گوناگون اين دريا هستند اين عقيده را «وحدت وجود و وحدت موجود» مى گويند.

    شكى نيست كه عقيده اخير با مبانى مذهبى به هيچوجه سازگار نيست و لازمه آن اتحاد خالق و مخلوق است و با براهين و استدلالات عقلى نيز سازگار نمى باشد، ولى عقيده دوم (وحدت مصداق وجود و كثرت موجود) خالى از ابهام نمى باشد زيرا وضع «ماهيات» و نقش آنها در اين ميان آشكار نيست و در هر صورت اين عقيده نيز (طبق بعضى از تغييرات) از جهاتى با عقيده سوم مشترك است و با مبانى مذهبى سازگار نمى باشد(دقت كنيد) ولى معناى اوّلى به معناى «وحدت مفهوم و معناى وجود» قابل قبول است.

    6 . توضيح كامل اين بحث را در چند صفحه قبل درباره طايفه «غلات» ذكر كرديم مطالعه فرماييد. در حقيقت اين فرق گمراه كه امروز از آنها تقريباً اثرى نيست از نام مقدس شيعه سوء استفاده كرده وبراى پنهان ساختن افكار انحرافى خود در ماسك پيروى از اهل بيت(عليهم السلام) خود را نشان داده اند، و متأسّفانه جمعى از نويسندگان اهل سنّت نيز از سوء استفاده هاى آنها، سوء استفاده نموده! و خرافات و افكار انحرافى اين دسته ها را به ما نسبت داده اند تنها به جرم اينكه آنها با ما در لفظ «شيعه» هم نام هستند و خودشان را به نام شيعه معرفى مى كنند.

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



     [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      تهمتهاى ناروا به شيعه   ...

    اكنون قسمتى ديگر از گفتار «احمد امين» را مورد بررسى قرار مى دهيم:

    او مى گويد: «آيين يهوديت در تشيّع از طريق اعتماد به «رجعت» خودنمايى كرده است!».

    ولى اى كاش مى دانستيم آيا عقيده به «رجعت» يكى از اركان و اصول مذهب شيعه است تا موجب ايراد بر اين مذهب گردد و بگويند يهوديت در آيين تشيّع از طريق قول به رجعت خودنمايى كرده است، آيا كسى كه اطلاع او از مذهبى تا اين پايه سطحى مى باشد بهتر اين نيست كه سكوت اختيار كند. در ميان عرب ضرب المثلى است مى گويند: «إذا لَمْ تَسْتَطِعْ أمْراً فَدَعْهُ; كارى را كه از تو ساخته نيست رها كن!».

    روشنتر بگوييم: موضوع رجعت اگر چه نزد شيعيان از ضروريات محسوب مى شود ولى نه اعتقاد به آن از واجبات است و نه انكار آن از محرمات، و به عبارت ديگر تشيّع از نظر وجود و عدم، وابسته و متّكى به آن نيست.(1)

    در حقيقت موضوع رجعت درست مانند پاره اى از پيشگويى هاى پيشوايان اسلام از حوادث آينده جهان است مانند فرود آمدن عيسى(عليه السلام)از آسمان و ظهور دجال و خروج سفيانى و امثال اين قضايا كه ميان تمام طوائف مسلمانان مشهور مى باشد. نه اينها جزء اصول و اركان اسلام است و نه انكار آن موجب خروج از دين مى گردد، همان طور كه اعتقاد به آنها به تنهايى دليل بر پذيرفتن اسلام نمى باشد.

    وضعيت رجعت از نظر شيعه عيناً مشابه اين قضاياست.

    گذشته از اين، به فرض اينكه قبول كنيم كه عقيده به رجعت يكى از اصول مذهب شيعه است آيا تنها اتحاد عقيده در يك قسمت با يهود موجب مى شود كه بگوييم يهوديت در آيين شيعه خودنمايى كرده است؟!

    اين سخن درست مثل اين است كه كسى بگويد يهوديت در آيين اسلام خودنمايى كرده، زيرا «يهود» معتقد به خداوند يگانه اند و «مسلمانان» نيز عقيده به يكتايى خداوند دارند، آيا اين، يك منطق بى اساس و استنباط غلط و بى پايه نيست؟

    علاوه بر همه اينها اى كاش اين افرادى كه در گذشته و حال در موضوع رجعت بر شيعه خرده گيرى كرده و مى كنند، معناى رجعت را مى دانستند، و مى فهميدند شيعه در اين باره چه مى گويد؟

    آيا محال است خداوند توانا جمعى را پس از مرگ زنده كند و دوباره لباس حيات به آنها بپوشاند؟ آيا هيچ مسلمانى مى تواند امكان اين موضوع را انكار كند با اينكه قرآن مجيد صريحاً نمونه هايى از آن را ذكر كرده است؟

    آيا اين خرده گيران سرگذشت جمعى از بنى اسرائيل را در قرآن نخوانده اند، آنجا كه مى گويد: «(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمْ اللهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ); آيا نديدى گروهى (از بنى اسرائيل) را كه از ترس مرگ از خانه هاى خود فرار كردند و آنان هزاران نفر بودند (و به بهانه، فرار از طاعون، از شركت در ميدان جهاد خوددارى نمودند). و خداوند فرمان مرگ آنها را صادر كرد (و به همان بيمارى مردند) سپس آنها را زنده كرد».(2)

    آيا اينها اين آيه شريفه را نخوانده اند: «(وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّة فَوْجاً); (به خاطر آور) روزى را كه ما از هر امتى، گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند محشور مى كنيم…»(3) آيا چنان روزى، روز قيامت و رستاخيز است؟ مسلّماً نه، زيرا در آن روز تمام امّتها محشور مى شوند، نه از هر امّتى دسته اى.(4)

    اما متأسّفانه مسأله رجعت و خرده گيرى درباره آن از همان قرنهاى نخستين اسلام تا كنون دستاويز براى جمعى از علماى اهل سنّت بوده است، و لذا نويسندگان كتابهاى رجال آنها، هنگامى كه شرح حال بعضى از بزرگان دانشمندان و رُوات شيعه را ذكر مى كنند و هيچ نقطه ضعفى از نظر پاكى و درستى آنها نمى يابند مى گويند: اما او عقيده به رجعت داشت!… مثل اينكه مى خواهند بگويند: «متأسّفانه بت پرست بود و براى خدا شريكى قرار داده بود!» داستان «مؤمن الطاق» با «ابوحنيفه» در اين مورد معروف است.(5)

    در هر صورت منظورم اين نيست كه در اينجا يا در جاى ديگر از اين عقيده (رجعت) دفاع كنم، زيرا اين مسأله در نظر من كوچكتر و كم اهميّت تر از آن است كه مورد اين گونه بحثها قرار گيرد اين بحث حتى به اندازه سر ناخنى در نظر من اهميّت ندارد.

    بلكه منظورم اين است كه احمد امين نويسنده فجرالاسلام را به اشتباه و حمله بى موردش واقف سازم.

    ________________________________________

    1 . منظور «مؤلف» اين است كه مسأله «رجعت» با اينكه از مسلّمات مذهب شيعه است در عين حال جزء اصول اعتقادى اين مذهب نيست، و يكى از پايه هاى معتقدات شيعه را تشكيل نمى دهد و مانند مسأله «عدل» يا «امامت» و يا مسائل مربوط به صفات پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و امام(عليه السلام) و امثال آن نمى باشد.

    2 . سوره بقره، آيه 243. مفسّران نزول اين آيه 243 سوره بقره را درباره عدّه اى از بنى اسرائيل مى دانند كه در شهرى به نام «داوردان» از نواحى عراق زندگى مى كردند، هنگامى كه دستور جهاد به آنها داده شد و لشكر آنها آماده مبارزه با دشمن گرديد، به بهانه اينكه سرزمين دشمن آلوده به «وبا» مى باشد پراكنده شده و حاضر به جهاد نگرديدند، ولى به فرمان خدا همگى هلاك شدند و پس از مرگ به زندگى برگشتند. مشروح سرگذشت آنها را مفسّرين در ذيل آيه مزبور بيان كرده اند، و اين يكى از مصاديق روشن رجعت است. ر.ك: تفسير عياشى، ج 1، ص 130، ح 433.

    3 . سوره نمل، آيه 83.

    4 . ر.ك: البرهان، ج 3، ص 211; بحارالانوا، ج 53، ص 40 ; مختصر بصائرالدرجات، ص 25 .

    5 . الايقاظ من الهجعة، ص 278 .

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



     [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      زمامداران و وزراى اسلام   ...

    از اين مرحله كه بگذريم و نظرى به زمامداران و اميران بزرگ و نويسندگان و وزراى معروف بيندازيم. در ميان آنها شخصيت هاى برجسته اى مى بينيم كه همه شيعه بودند يا تظاهر به تشيع مى كردند.(1) مانند: (فاطميين مصر) و (آل بويه) و (حمدانيين) و (بنى مزيد) و (عمران بن شاهين) اميرالبطائح و (مقلدبن مسيب عقيلى) و (قرواش بن مسيب).

    بسيارى از خلفاى بزرگ عباسى نيز تظاهر به تشيّع مى كردند مانند: (مأمون) و (المنتصر) و (المعتضد احمد بن موفق) و همچنين (الناصر احمد بن مستضىء) كه از همه در تظاهر به تشيع مشهورتر است، و اشعار او و روابط و مراجعاتى كه با زمامدار معروف (على بن يوسف صلاح الدين ايوبى) داشت(2)ودلالت صريح بر افراط بى اندازه هر دو نفر در تشيّع مى كند، معروف است.

    همچنين (المستنصر) و (ذى القرنين التغلبى وجيه الدوله ابى مطاع) و (تميم بن معز بن باديس) سلطان آفريقا و مراكش و عدّه زياد ديگرى كه ذكر اسامى همه آنها به طول مى انجامد تا چه رسد به شرح حالاتشان!

    و نيز اگر حالات وزيران بزرگ اسلام را بررسى كنيم مى بينيم همه (يا غالب آنها) شيعه بوده اند مانند: (اسحاق كاتب) وشايد او نخستين كسى باشد كه در اسلام نام (وزير) بر او گذارده شد، پيش از آنكه حكومت عباسى روى كار آيد.

    و (ابو سلمه خلال حفص بن سليمان) همدانى كوفى، او نخستين وزيرى بود كه سفاح، اوّلين خليفه عباسى، او را به وزارت خويش انتخاب نمود، و چون مردى با كفايت و دانشمند بود تمام كارهاى خود را به او واگذار كرد و لقب (وزير آل محمّد) به او داده شد، ولى هنگامى كه علاقه شديد او را نسبت به خاندان على(عليه السلام) (در برابر دولت عباسى) احساس كرد دستور قتل وى را صادر نمود!

    همچنين (ابوعبدالله يعقوب بن داود) وزير (مهدى) خليفه عباسى كه تمام امور خود را به او واگذار نموده بود تا آنجا كه بعضى از شعرا در حق او چنين سرودند:

    بَنِي اُمَيَّةَ هُبُّوا طَالَ نَوْمُكُمْ *** إنّ الْخَلِيفَةَ يَعْقُوبُ بنُ دَاودِ!

    يعنى: اى بنى اميّه آسوده خاطر باشيد و خواب طولانى كنيد، مهدى عباسى خليفه نيست، خليفه يعقوب بن داود است!

    ولى مهدى در آخر كار نيز او را به سبب تمايل شديد به آيين تشيّع به زندان افكند و همچنان در زندان بود تا اينكه هارون الرشيد او را آزاد ساخت.

    از خاندان هاى معروف شيعه كه به مقام وزارت رسيدند (بنى نوبخت) و (بنى سهل) وزراى مأمون بودند، مانند: فضل بن سهل و حسن بن سهل.

    همچنين بنى فرات مانند حسن بن على كه سه مرتبه وزير (المقتدر عباسى) گرديد و (ابوالفضل جعفر) و (ابوالفتح فضل بن جعفر).

    و بنى عميد محمّد بن حسين بن عميد و فرزندش ابوالفتح على بن محمّد ملقب به «ذوالكفايتين» كه مقام وزارت در دربار ركن الدوله داشتند.

    همچنين بنى طاهر خزاعى كه وزراى مأمون و خلفاى ديگر عباسى بودند، و (حسن بن هارون مهلبى) و (ابودلف عجلى) و «صاحب بن عباد» و نابغه سياست ابوالقاسم مغربى و مرد ميدان سياست، مؤسس دولت فاطميان مصر (ابوعبدالله حسين بن زكريا) معروف به (شيعى) و (ابراهيم بن عباس صولى) نويسنده مشهور دولت متوكل و (طلايع بن رزيك) كه يكى از وزراى مشهور فاطميين بود، و افضل فرمانده ارتش مصر و فرزندان او، و ابوالحسن جعفر بن محمّد بن فطير، و ابوالمعالى هبة الله بن محمّد بن مطلب، وزير المستظهر، و مؤيد الدين محمّد بن عبدالكريم قمى كه از فرزندان مقداد بود و وزير الناصر و سپس وزير الظاهر وبعد از آنها وزير المستنصر خلفاى عباسى بود.

    همچنين حسن بن سلمان كه يكى از نويسندگان برامكه بود و او را با عنوان شيعى خطاب مى كردند (چنانكه در كتاب الاوراق آمده) و يحيى بن سلامة حصفكى، و ابن نديم صاحب الفهرست.

    وابو جعفر احمد بن يوسف و برادرش ابو محمد قاسم (قصائد زيبا و دل انگيز او را در مدح و مرثيه اهل بيت در كتاب «اوراق» تأليف «صولى» مى توانيد ملاحظه فرماييد) اين دو برادر از نويسندگان معروف و با سابقه عصر مأمون بودند.

    همچنين ابراهيم بن يوسف و فرزندان آنها، و استاد بزرگ ادبيات عرب ابوعبدالله محمّد بن عمرانى مرزبانى صاحب كتاب «المعجم» كه «سمعانى»(3)و ديگران تصريح به (تشيّع) و (اعتزال)(4) او كرده اند.

    و افراد زياد ديگرى كه شمارش آنها كار مشكلى است، و مسلّماً اگر بخواهيم تمام زمامداران و وزرا و امرا و صاحب منصبان عالى رتبه شيعه كه در پرتو علم و دانش و نويسندگى خود مقامات برجسته اى به دست آوردند، و همچنين خدمات بزرگى را به عالم اسلام كردند، برشماريم نيازمند به تأليف كتابهاى متعددى خواهيم بود.

    اتفاقاً مرحوم پدرم (اعلى الله مقامه) كتابى به نام «الحصون المنيعه فى طبقات الشيعه» در شرح حالات سى طبقه از طبقات شيعه اعم از دانشمندان و فلاسفه و زمامداران و وزرا و پزشكان و منجمان و … تأليف نمود، و ده مجلد بزرگ يادداشت در اين زمينه جمع آورى كرد، كه متأسّفانه به همان صورت يادداشتهاى اوّليه باقى ماند و در عين حال او تنها قسمت كوچكى از اين موضوع وسيع را بررسى نموده است.

    * * *

    در اينجا بايد به آقاى «احمد امين» نويسنده متعصب كتاب (فجر الاسلام) گفت: اگر اين شخصيتهاى برجسته شيعه كه نام آنها را ذكر كرديم و شخصيتهاى برجسته ديگرى كه نام آنها را در اينجا نياورديم، اين بزرگ مردانى كه علوم اسلامى را به وجود آوردند و دانشهاى اسلامى را پايه گذارى كردند، اگر اينها مى خواستند اساس اسلام را در هم بكوبند و شما و استاد شما دكتر… و دوستانتان اساس اسلام را محكم ساختيد; بايد فاتحه چنين اسلامى را خواند و براى هميشه با آن وداع كرد، در اينجاست كه بايد با شعار معروف (فيلسوف معره(5)) متمثل شده و بگويم:

    (إذَا وَصَف الطّائِيَّ بِالْبُخْلِ مَارِدٌ)… تا آنجا كه مى گويد:

    (فَيَامَوْتُ زُرْ إِنَّ الحَياةَ ذَمِيمَةٌ)!

    من در نظر نداشتم هيچ يك از اين مطالب را به رشته تحرير در آورم اما بى اختيار قلمم اين راه را پيمود و اين حقايق را تشريح كرد، اميد است نويسندگان معاصر و آيندگان، هنگام نوشتن فكر كنند چه مى گويند و چه مى نويسند و بدون تحقيق هر چه بر قلم آنها جارى گشت ننويسند (و بدانند قلم هاى نقاد و موشكافى به دنبال آنهاست و گفته هاى آنان را مو به مو بررسى و تجزيه و تحليل مى نمايند).

    اميرمؤمنان على(عليه السلام) چقدر عالى فرموده: «لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَقَلْبُ الأحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ»(6); زبان مرد دانا و فهميده در پشت قلب اوست (نخست فكر مى كند بعد سخن مى گويد) ولى قلب نادان در پشت زبان او قرار دارد (نخست مى گويد و بعد فكر مى كند!).

    ________________________________________

    1 . حكومت ادريسيان، 170-312 ر.ك: الشيعة والتشيّع، ص 137-144.

    حكومت علويان، 253-316 ر.ك: الشيعة والتشيّع، ص 144-148 .

    حكومت حمدانيان، 292-394 ر.ك: الشيعة والتشيّع، ص 177 .

    حكومت فاطميان، 296-555 يا 568 ر.ك: الشيعة والتشيّع، ص 160-176 ; تاريخ عرب واسلام، تأليف اميرعلى، ص 487 به بعد; و كامل ابن اثير، ج 8، ص 8 .

    حكومت آل بويه، 322-447 ر.ك: الشيعه والتشيّع، ص 148-159 ; كامل ابن اثير، ج 8، ص 83.

    حكومت صفويه 907-1048 ر.ك: الشيعة والتشيّع، ص 189 به بعد.

    2 . الكنى والالقاب، ج 3، ص 195 .

    3 . انساب سمعانى، ص 521 .

    4 . البتّه «تشيّع» به معناى خاص خود از مذهب «معتزله» به كلى جداست و براى درك اين حقيقت همين قدر كافى است كه شيعه امامت و خلافت پيامبر(صلى الله عليه وآله)رااز طريق نص صريح آن حضرت(صلى الله عليه وآله) مى داند در حالى كه معتزله اصولا عقيده دارند كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) جانشينى تعيين نكرده است، ولى چون مذهب «شيعه» و «معتزله» قدر مشتركهاى بيشترى دارد، در اعصار گذشته گاهى بسيارى از شيعيان به ملاحظاتى تظاهر به مذهب «معتزله» مى كردند از آن جمله يحيى بن زيد علوى را مى توان نام برد كه ابن ابى الحديد (مورخ و محقق شهير اهل سنّت) تحقيقات علمى باارزشى از وى نقل كرده است(اين پاورقى از مرحوم كاشف الغطاست).

    5 . منظور از «فيلسوف معره» ابوالعلاء معرى است، زيرا او در شهرستان كوچك و خوش آب و هواى «معره» واقع در «سوريه» متولد گرديد و قبر او نيز در همانجاست. شعر فوق از قصيده معروف او كه در كتاب «سقط الزند» ص 533، در آثار ابوالعلاء و بعضى كتابهاى ديگر آمده است. ذيلا شعر فوق و بعضى ديگر از ابيات جالب آن قصيده را مى آوريم:

    اِذا وَصَف (الطائِيُّ) بِالْبُخْلِ (مَارِدٌ) *** وَعَيَّرَ (قِسّاً) بِالْفَهَاهَةِ (بَاقِلُ)

    وَقَالِ السُّها لِلشَّمْسِ أنْتِ خَفِيَّةٌ *** وَقال الدُّجى يا صُبْحُ! لَوْنُكَ حائِلُ

    فَيَامَوْتُ زُرْ إنَّ الْحَيَاةَ ذَمِيمَةٌ *** وَيَا نَفْسُ جِدّى إنْ دَهْركِ هَازِلُ

    يعنى: هنگامى كه «مارد» بخيل معروف عرب «حاتم طائى» را بخيل معرفى كند. وهنگامى كه «باقل» كه در نادانى و بى زبانى ضرب المثل است «قس بن ساعده ايادى» فيلسوف و خطيب تواناى عرب را به نادانى و ناتوانى در سخن، سرزنش نمايد. وهنگامى كه ستاره كوچك «سها» كه به واسطه كوچكى قدرت ديد اشخاص را با آن آزمايش مى كنند به خورشيد درخشان بگويد: چقدر مخفى و كم نورى! و هنگامى كه تاريكى شب به صبحگاهان روشن بگويد: چقدر تيره اى!

    آرى در اين هنگام اى مرگ! به سراغ ما بيا كه زندگى در چنان محيطى ملال انگيز و اندوه بار است، و اى جان زودتر بيرون بيا كه روزگارت بر سر شوخى آمده است!

    6 . بحارالانوار، ج 1، ص 159 .

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



     [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      شعر و بهترين شعراى اسلام   ...

    اكنون موضوع «شعر و بهترين شعراى اسلام» را مورد بررسى قرار مى دهيم، در اينجا نيز مى بينيم شعراى شيعه از همه ماهرتر و معروفترند و آثار شعرى آنها سرآمد آثار اسلامى محسوب مى گردد.

    در حقيقت شعراى اسلام چند طبقه اند:

    1. طبقه صحابه ـ بزرگان اين طبقه همه از شيعه هستند، در رديف اوّل نام نابغه جعدى(1) را بايد برد كه در جنگ صفين در ركاب امير مؤمنان على(عليه السلام) بود و رجزها و حماسه هاى پرهيجانى از خود در آن ميدان به يادگار گذارد.

    همچنين عروة بن زيد كه او نيز در ركاب آن حضرت در صفين بود.(2)

    لبيد بن ربيعه عامرى كه جمعى از بزرگان تصريح به شيعه بودن او كرده اند.(3)

    ابوالطفيل عامر بن وائله، ابوالاسود دوئلى، كعب بن زهير صحاب قصيده معروف «بانت سعاد»، وبسيارى ديگر.

    2. طبقه معاصر تابعين ـ مانند «فرزدق» و «كميت» و «كثير» و «سيّد حميرى» و«قيس بن ذريح» و مانند آنان.

    3. طبقه بعد از آنان ـ كه در قرن دوم هجرى زيست مى كردند مانند دعبل خزاعى و ابونواس و ابوتمام و بحترى و عبدالسلام ديك الجن! و ابوالشيص و حسين بن ضحاك و بحترى و ابن الرومى و منصور النمرى و اشجع اسلمى و محمد بن وهيب و صريع الغوانى.

    خلاصه اينكه غالب شعراى دولت عباسى در قرن دوم و سوم همه از شيعه بودند به جز مروان بن ابى حفصه و فرزندان او.

    4. طبقه اى كه از آغاز قرن چهارم روى كار آمدند مانند متنبى غرب ابن هانى اندلسى و ابن تعاويذى و حسين بن حجاج صاحب المجنون و مهيار ديلمى و امير الشعراء و ابو فراس حمدانى كه درباره او گفته اند (شعر با او آغاز و با او پايان يافت)! و كشاجم و ناشىء صغير و ناشى كبير و ابوبكر خوارزمى و بديع همدانى و طغرائى و جعفر شمس الخلافه و سرى الرفاء و عمارة اليمينى و وداعى و خبزارزى و زاهى و ابن بسام بغدادى و سبط ابن تعاويذى و سلامى و نامى.

    خلاصه اينكه اكثر شعرايى كه در مجلدات چهارگانه كتاب (يتيمة الثعالبى) نام آنها آمده و آثارى از آنها ذكر شده از شيعه هستند!

    شهرت و نبوغ شعراى شيعه به قدرى هست كه در ميان اُدبا مشهور است كه مى گويند: آيا اديب و شاعر غير شيعه يافت مى شود؟! و هنگامى كه مى خواهند درباره لطافت و زيبايى شعرى مبالغه كنند مى گويند: يترفّض فى شعره! يعنى در اشعار خود روش شيعه را به كار مى بندد!

    حتى بعضى از دانشمندان (متنبى) و (ابوالعلاء) را از شيعه مى دانند و شايد بعضى از اشعار آنها هم گواه بر اين مطلب باشد.

    علاوه بر اينها در ميان شعراى شيعه جمعى ديگر را مى بينيم كه يا از (قريش) مى باشند مانند: (فضل بن عباس بن عتبة بن ابى لهب) كه شرح حال او در (اغانى) آمده است و (ابو دهبل جمحى) و (وهب بن ربيعه). و يا از (علويين) هستند مانند: (سيّد رضى) و (سيّد مرتضى) كه از بزرگان دانشمندان و ادباى شيعه محسوب مى شوند و شريف «ابو الحسن على الحمانى» فرزند محمّد بن جعفر بن محمّد شريف بن زيد بن على بن الحسين(عليه السلام) كه همه خاندان آنها از شعرا بودند، به طورى كه از «حمانى» نقل شده مى گفت: من شاعرم، پدرم هم شاعر بود، جدّم هم شاعر بود، و محمد بن صالح العلوى كه شرح حال او به ضميمه قسمتى از آثار نفيس شعرى او در اغانى آمده است.

    همچنين شريف «ابن شجرى» و بسيارى ديگر كه همه از شعراى علويين بوده اند (براى اطلاع بيشتر در اين قسمت به كتاب «نسمة السحر» فيمن تشيّع و شعر»(4) تأليف شريف يمانى مراجعه شود).

    قابل توجه اينكه در ميان شعراى «امويين» نيز عدّه اى شيعه يافت مى شوند. مانند: «عبدالرحمن بن حكم» برادر مروان بن حكم و «خالد بن سعيد بن عاص» و «مروان بن محمّد سروجى اموى» كه به خاطر دارم زمخشرى در كتاب ربيع الابرار او را به عنوان مروان بن محمّد سروجى اموى شيعه ذكر كرده است، و از جمله اشعارى كه از وى نقل شده اشعار زير است:

    يَا بَنِي هَاشِمِ بنِ عَبْدِ مُنافِ *** إنَّني مِنْكُمْ(5) بِكُلِّ مَكانِ

    أنْتُمُ صَفْوَةُ الإلهِ وَمِنْكُمْ *** جَعْفَرٌ ذُوالْجَنَاحِ وَالطَّيَرانِ

    وَعَلِيٌّ وَحَمْزَةٌ أسَدُاللهِ *** وَبِنْتُ النَّبِىِّ وَالْحَسَنانِ

    وَلَئِنْ كُنْتُ مِنْ اُمَيَّةَ أنّي *** لَبَرِيءٌ مِنْهُمْ إلَى الرَّحْمانِ

    يعنى: اى بنى هاشم! من در همه جا، و در همه مورد از شما هستم، شما برگزيده خداييد و جعفر طيار از شماست.

    اميرمؤمنان على(عليه السلام) و حمزه شير خدا و (يگانه بانوى اسلام) دختر پيامبر و امام حسن و امام حسين(عليهم السلام) از شما هستند.

    و اگر من از (بنى اميّه) هستم ولى در پيشگاه خدا از آنها (بنى اميّه) بيزارم!

    وهمچنين ابوالفرج اصفهانى صاحب كتاب معروف (اغانى) و (مقاتل الطالبيين) و ابيوردى اموى شاعر مشهور صاحب (نجديات و عراقيات) و افراد ديگرى كه الآن اسامى آنها را به خاطر ندارم.

    فراموش نمى كنم سابقاً هنگام تتبع در آثار اسلامى به عدّه قابل توجهى از شيعه كه همه از خاندان (بنى اميّه) بودند برخورد كردم كه الآن نظر به اينكه اين كتاب را بدون مراجعه جديد و بر اساس همان مطالعات و محفوظ هاى سابق مى نويسم، نمى توانم نام همه را ذكر نمايم.

    ________________________________________

    1 . وى ابوليلى بن عبدالله بن عدس بن ربيعة بن جعدة بن كعب بن ربيعه معروف به نابغه جعدى است. درباره او ر.ك: معجم الشعراء، ص 195-321; الشعر والشعراء، ص 55 و 57; غريب الحديث از ابن قتيبه، ص 360; المؤتلف والمحتلف، ص 191 ; الاستيعاب، ج 4، ص 1522-1524; اسدالغابة، ج 4، ص 221 و ج 5،

    ص 2-4; الاصابة، ج 3، ص 508; التذكرة السعدية، ص 212; البداية والنهاية، ج 6، ص 168.

    2 . به كتاب «اغانى» مراجعه شود.

    3 . درباره او ر.ك: الشعر والشعراء، ص 50; اسدالغابة، ج 4، ص 260-262; الاصابة، ج 6، ص 4-5; الاستيعاب، ج 3، ص 1335-1338; المغازى، ج 1، ص 350-351 .

    4 . نام كتاب نسمة السّحر بذكر من تشيّع وشعر وتأليف شريف ضياءالدين يوسف بن يحيى حسنى يمنى صمغانى (م 1121 هـ) كه با تحقيق: كامل سلمان البجورى در سه جلد توسط دارالمورّخ العربى، در بيروت لبنان به چاپ رسيده است.

    5 . در معجم الشعراء، ص 321، معكم آمده است.

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



     [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      بنيان گذاران علوم اسلامى   ...

    آيا اين دسته از تابعين معروف كه همه شيعه بودند مى خواستند اساس اسلام را در هم بكوبند يا دسته ديگرى از تابعين و طبقه اى كه بعد از تابعين روى كار آمدند. همان مردان بزرگى كه طراح علوم اسلامى بودند و با همت و سعى و كوشش پيگير خود علوم مختلف را پايه گذارى كردند مانند:

    ابوالاسود دوئلى مؤسس علم «نحو»(1)، خليل بن احمد فراهيدى مؤسس علم «لغت و عروض»(2)، ابومسلم معاذ بن مسلم هراء مؤسس علم «صرف». او همان كسى است كه «سيوطى» در جلد دوم «المزهر»(3) و بعضى ديگر(4) به شيعه بودنش صريحاً اعتراف كرده اند.

    يعقوب بن سكيت استاد و پيشواى «ادبيات عربى»

    همچنين بنيان گذاران تفسير مانند: عبدالله بن عباس دانشمند معروف اسلامى كه در طليعه مفسّران اسلام قرار دارد و تشيّع او مانند روز روشن است. جابر بن عبدالله انصارى، ابى بن كعب، سعيد بن جبير، سعيد بن مسيب، و محمد بن عمرو واقدى، او نخستين كسى است كه به اعتراف «ابن نديم» و عدّه اى ديگر علوم قرآن را جمع آورى كرد و از شيعيان على(عليه السلام) بود، نام كتاب تفسير او «الرغيب» است.

    همچنين بنيان گذار علم «حديث» يعنى: ابو رافع (خادم پيامبر) صاحب كتاب «الاحكام والسنن والقضايا» كه از دوستان خاص امير مؤمنان على(عليه السلام) و سرپرست بيت المال آن حضرت در كوفه بود.

    بعد از ابو رافع پسرانش على بن ابى رافع(5) منشى مخصوص على(عليه السلام) و عبيد الله بن ابى رافع به دنبال پدر، قدم برداشتند و خدمات او را تكميل نمودند نفر اوّل پس از پدرش نخستين كسى است كه در علم فقه كتاب نوشته، و نفر دوم نخستين كسى است كه در علم تاريخ و ضبط حوادث و آثار اسلامى كتابى تأليف نموده است.(6)

    ***

    همچنين مؤسسين علم «كلام و عقايد» همه شيعه بودند زيرا:

    نخستين كسى كه در علم كلام و عقايد دست به تأليف زد ابوهاشم فرزند «محمد بن حنفيه» است كه كتاب جالبى در اين زمينه نوشته.

    سپس عيسى بن روضه تابعى است كه تا زمان امام باقر(عليه السلام) زنده بود، و بر خلاف آنچه «سيوطى» تصور كرده، اين دو نفر دانشمند شيعه از واصل بن عطا و ابوحنيفه در علم كلام و عقايد پيش قدم تر بوده اند.

    پس از اين دو دانشمند، شخصيتهاى برجسته اى از شيعه در اين ميدان قدم گذاشتند مانند:

    قيس الماصر، محمّد بن على احول كه «ما» او را «مؤمن الطاق»(7) و مخالفين ما او را «شيطان الطاق» مى نامند، هشام بن الحكم، آل نوبخت(8)، كه خاندان شريف و دانشمندى بودند كه بيش از يكصدسال چراغ علم ودانش را فروزان نگاه داشته و تأليفات گرانبهايى مانند «فص الياقوت» و امثال آن از خود به يادگار گذاردند.

    جمعى از اين بزرگان مانند «هشام بن حكم» و «محمّد بن على احول» و «قيس الماصر»، و همچنين شاگردان آنها مانند: «ابوجعفر بغدادى سكاك» و «ابو مالك الضحاك الحضرمى» و «هشام بن سالم» و «يونس بن يعقوب» و نظاير آنان. با منطق نافذ و نيرومند خود چنان دردسرى براى ملاحده (دانشمندان مادى) و دانشمندان ديگر مذاهب اسلامى فراهم مى كردند و آنها را مخصوصاً در مباحث مربوط به «توحيد» و «امامت» در تنگناى استدلالات كوبنده قرار داده، و در برابر منطق نيرومند خود عاجز و ناتوان مى ساختند.

    به طورى كه اگر گفتگوها و مناظرات هر يك از اين بزرگان را (مخصوصاً هشام بن حكم) با دانشمندان ديگر در مسائل مختلف مذهبى كه متأسّفانه در كتابها پراكنده است جمع آورى كنيم، كتاب قابل توجهى را تشكيل خواهد داد.

    همچنين اگر بخواهيم نام تمام فلاسفه شيعه و علماى كلام و دانشمندان عقايد آنها را شماره كنيم و فعاليتهاى علمى آنها را شرح دهيم چندين جلد كتاب را پرخواهد نمود.

    اكنون از نويسنده «فجرالاسلام» مى پرسيم: آيا اين بزرگان مى خواستند اساس اسلام را در هم بكوبند يا مؤسسين علم تاريخ اسلام، همان بزرگ مردانى كه سيره پيامبر(صلى الله عليه وآله) و معجزات و غزوات و فضائل اخلاقى آن بزرگ پيشواى جهان اسلام را جمع آورى كردند و تصوير جالب و زنده اى از زندگى آن حضرت ترسيم نموده، و در اختيار مسلمانان گذاردند.

    آيا مى دانيد نخستين كسى كه از دانشمندان اسلام دست به اين اقدام برجسته زد ابان بن عثمان الاحمر تابعى (متوفى 140) بود كه از اصحاب امام صادق(عليه السلام)محسوب مى شود، و بعد از او هشام بن محمد بن سائب كلبى و محمد بن اسحاق مطلبى و ابومخنف ازدى(9) روش آن دانشمند را دنبال كردند، و به طور كلى مى توان گفت تمام كسانى كه در اين فن كتابى نوشته اند از خرمن علم و دانش آنها بهره مند شده اند.

    تمام اين دانشمندان كه پايه گذاران علم تاريخ اسلام و سيره پيامبر(صلى الله عليه وآله) بودند از بزرگان شيعه مى باشند و اين «قولى است كه جملگى برآنند».

    بعد از اين طبقه كه مورخين بزرگ اسلام و شخصيتهاى برجسته اين فن روى كار آمدند آنها نيز همه از شيعه بودند مانند:

    احمد بن محمد بن خالد برقى نويسنده كتاب «محاسن»

    نصربن مزاحم منقرى

    ابراهيم بن محمّد بن سعد ثقفى

    عبدالعزيز الجلودى البصرى الامامى

    احمد بن يعقوب معروف به «يعقوبى» كه تاريخ مشهور او هم در نجف اشرف و هم در اروپا به چاپ رسيده است.

    محمّد بن زكريا

    ابوعبدالله حاكم معروف به «ابن البيع»

    مسعودى مؤلف شهير «مروج الذهب»

    محمّدبن على بن طباطبا نويسنده كتاب «الآداب السلطانية»(1) و عدّه زيادى ديگر كه شمارش همه آنان كار مشكلى است.

    ________________________________________

    1 . ر.ك: تأسيس الشيعه، ص 51 ; فهرست ابن نديم، ص 66 ; مؤلف الشيعة فى صدر الاسلام، ص 20 .

    2 . تنقيح المقال، ج 1، ص 403 ش 3739; رجال نجاشى، ج 2، ص 318 ش 318; خلاصه (قسم اوّل)،

    ص 67 ; رجال ابن داود (قسم اوّل)، ص 88 ش 574; مؤلفوا الشيعة، ص 46 .

    3 . المزهر، ج 2، ص 400 .

    4 . مؤلفوا الشيعة فى صدر الاسلام، ص 44; فهرست ابن نديم، ص 194 ; رجال نجاشى، ص 216; تأسيس الشيعه، ص 283 و 298 ; الكنى والالقاب، ج 1، ص 74 ; مؤلفوا الشيعة فى صدر الاسلام، ص 16 .

    5 . رجال نجاشى، ج 1، ص 65 ; مؤلفوا الشيعة فى صدر الاسلام، ص 18 .

    6 . رجال طوسى، ج 47، ص 17 ; فهرست طوسى، ج 107، ص 464 ; تأسيس الشيعه، ص 281 و 332 ; تهذيب التهذيب، ج 7، ص 11 ; الكنى والالقاب، ج 1، ص 74 ; مؤلفوا الشيعة فى صدر الاسلام، ص8 .

    7 . محمّد بن على احول را از اين جهت «مؤمن الطاق» و گاهى «صاحب الطاق» مى گفتد كه در بازار كوفه كنار «طاق محامل» دكانى داشت، او بسيار حاضر جواب و بذله گو و خوش مجلس و از همه مهمتر مرد دانشمند و صاحب نظرى بود، گفتگوهاى جالب او با بعضى از رؤساى اهل سنّت در كتابهاى رجال معروف است.

    8 . خاندان نوبختى، تأليف عباس اقبال آشتيانى، كتابخانه طهورى، تهران; اعيان الشيعة، ج 2، ص 93 .

    9 . مؤلّفوا الشيعة، ص 40 .

    10 . وى ابن طقطقى نقيب علويين در حلّه و نجف و كربلا بود و در سال 660 متولّد و در 709 وفات كرده است. كتاب وى «الفخرى فى الآداب السلطانية والدول الاسلاميّة» درباره تاريخ خلفا و وزراى ايشان، و هم اندكى درباره سلاطين و پادشاهانى است كه در خلال فرمانروايى خلفا ظهور كرده و به فرمانروايى رسيده اند، مى باشد.

    اين كتاب بارها چاپ شده، جديدترين چاپ آن در قم توسط منشورات شريف رضى انجام شده و توسط آقاى محمد وحيد گلپايگانى به فارسى ترجمه و توسط شركت انتشارات علمى و فرهنگى منتشر شده است. الذريعة، ج 6، ص 125 .

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



     [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...


      آيا مى خواهند اسلام را در هم بكوبند؟   ...

    ولى… ولى ما مى خواهيم از اين نويسنده بپرسيم:

    كدام يك از طبقات شيعه مى خواسته اند اساس اسلام را درهم بكوبند؟

    آيا طبقه اوّل شيعه كه از شخصيت هاى برجسته اصحاب پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بودند مانند:

    سلمان فارسى، ابوذر، مقداد، عمار، خزيمه ذى الشهادتين، ابى التيهان، حذيفة اليمان، زبير، فضل بن عباس، عبدالله بن عباس دانشمند معروف، برادر فضل بن عباس، هاشم بن عتبة المرقال، ابى ايوب انصارى، ابان بن سعيد بن عاص برادرش خالد بن سعيد كه هر دو از طايفه بنى اميّه هستند! ابى بن كعب، بزرگ قاريان قرآن، انس بن حرث بن نبيه، كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) شنيده بود: فرزندم حسين(عليه السلام) را در زمينى به نام كربلا شهيد مى كنند، هر كدام از شما حاضر بوديد در يارى او كوتاهى نكنيد، و لذا او در ركاب پيشواى جانبازان راه حق حسين(عليه السلام)بود و شربت شهادت نوشيد.

    براى اطلاع بيشتر به كتابهاى «اصابه»(1) و «استيعاب»(2) كه از مطمئن ترين كتابهايى است كه دانشمندان اهل سنّت درباره تراجم صحابه حضرت پيغمبر(صلى الله عليه وآله)نوشته اند، مراجعه كنيد.

    اگر بخواهيم افراد شيعه را كه جزء اصحاب پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بودند يك يك بشماريم و درباره اثبات تشيّع آنها بحث كنيم قطعاً نيازمند به تأليف كتابى بزرگ خواهيم شد، ولى خوشبختانه دانشمندان شيعه اين وظيفه را از دوش ما برداشته و كتابهاى نفيسى در اين زمينه تأليف كرده اند، مانند كتاب «الدّرجات الرفيعة(3) فى طبقات الشيعة»(4) تأليف مرحوم سيّد على خان (نويسنده كتاب «سُلافه» و كتابهاى پرارزش ديگرى مانند «طراز اللغه»(5) كه يكى از بهترين كتاب هايى است كه در موضوع لغت عربى نگاشته شده است).

    با اينكه مرحوم سيّد على خان در طبقات شيعه تنها صحابه مشهور پيغمبر(صلى الله عليه وآله)را ـ گذشته از بنى هاشم مانند حمزه، جعفر، عقيل و امثال آنان ـ نام برده، بيشتر آنهايى را كه ما ذكر كرديم، در كتاب خود آورده است، به علاوه:

    عثمان بن حنيف، سهل بن حنيف، ابوسعيد خدرى، قيس بن سعد بن عباده، كه پدرش رييس طايفه انصار بود.

    بريد، براء بن مالك، خباب بن ارت، رفاعة بن مالك انصارى، ابوالطفيل عامر بن وائله، هند بن ابى هاله، جعدة بن هبيره مخزومى، ام هانى، بلال بن رباح مؤذن پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)

    غالب اينها كسانى هستند كه او در كتاب خود نام برده است.

    ولى به خاطرم مى آيد كه اسامى تمام كسانى كه در كتابهاى تراجم صحابه، مانند «اصابه» و «اسدالغابه» و «استيعاب» و امثال آنها جزء «صحابه شيعه» شمرده شده اند جمع آورى نمودم، در حدود «سيصد نفر» از اصحاب با فضيلت پيغمبر(صلى الله عليه وآله)بودند كه همه از شيعيان و ياران خاص على(عليه السلام)محسوب مى شوند، شايد اگر كسى بيش از اين تتبع و بررسى نمايد دسترسى به افراد بيشترى پيدا كند.

    ما نمى دانيم آيا اين دسته از بزرگانِ ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خواستند اساس اسلام را در هم بكوبند؟ و يا شخص امام امير مؤمنان على(عليه السلام) كه همه اعتراف دارند اگر فداكاريها و جانبازيهاى او در ميدانهاى «بدر» و «احد» و «احزاب» و مانند آن نبود هرگز شاخه هاى درخت اسلام سبز و بارور نمى شد و اين كاخ با عظمت برپا نمى گرديد.

    تا آنجا كه در حق فداكاريهاى بى خطير او گفته اند:

    بَنى الدّينَ فَاسْتَقامَ وَلَو لاَ *** ضَرْبُ مَاضِيهِ مَا اسْتَقَامَ البِنَاءُ!

    يعنى: اساس كاخ اسلام را گذارد و برپا ساخت ـ و اگر شمشير او نبود اين كاخ رفيع برپا نمى شد!

    آرى اگر فداكاريهاى او بعد از هجرت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و قبل از هجرت نبود و همچنين حمايت و پشتيبانى كامل ابوطالب پدر بزرگوارش از پيغمبر در مكه نبود طايفه قريش و گرگان درنده عرب، آيين اسلام را در نطفه خفه كرده بودند و امروز اثرى از آن ديده نمى شد.

    اما مسلمانان حق شناس! پاداش عجيبى به «ابوطالب» در برابر آن همه جانفشانى دادند، و آن اين بود كه گفته اند ابوطالب هرگز ايمان نياورد و كافر از دنيا رفت!(6)

    در حالى كه ابوسفيان، آن آتش افروز جنگ، همان مردى كه محرك و گرداننده اصلى تشكيلات دشمنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) در تمام جنگهاى ضد اسلامى بود، و هنگامى كه در برابر ارتش نيرومند اسلام زانو زد، از روى اكراه و كمال بى ميلى اظهار اسلام و ايمان نمود و با اين حال هيچ گاه از اظهار كفر و عداوت نسبت به اسلام خوددارى نمى كرد، و هم او بود كه هنگام انتقال خلافت به بنى اميّه (از زمان عثمان به بعد) گفت: «تَلَقَّفُوها يا بَني اُمَيَّةَ تَلَقُّفَ الْكُرَةِ، فَوَ الَّذِي يَحْلِفُ بِهِ أبوسُفْيان ما مِن جَنَّة وَلانار; اى بنى اميّه! خلافت را همچون يك «گوى» برباييد قسم به آن چيز كه ابوسفيان به آن سوگند ياد مى كند نه بهشتى دركار است و نه دوزخى!!».

    آرى اين ابوسفيان (با اين همه سوابق و لواحق!) به عقيده آنها مسلمان از دنيا رفته است ولى حامى اسلام ابوطالب كافر و غير مسلمان!

    با اينكه كمترين اعتراف ابوطالب درباره اسلام اين است:

    وَلَقَدْ عَلِمْتُ بِأَنَّ دِينَ مُحَمَّد *** مِنْ خَيْرِ أدْيَانِ الْبَرِيَّةِ دِيْنا!(7)

    يعنى: به طور قطع دانستم كه آيين محمّد(صلى الله عليه وآله) بهترين آيين هاى مردم دنياست.

    آيا ابوطالب آنچنان مرد ضعيف الاراده و كم فكرى است كه يقيناً بداند آيين و دين پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله)بهترين آيين هاست و در عين حال از آن پيروى نكند واز مردم بترسد؟! نه، هرگز. مگر او سيدالبطحا و بزرگ مردم مكّه نبود؟

    از داستان ابوطالب و ايمان او بگذريم و به اصل گفتار، يعنى موضوع كسانى كه مى خواستند اساس اسلام را درهم بكوبند! برگرديم:

    آيا اين اصحاب با فضيلت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مى خواستند اساس اسلام را در هم بكوبند يا طبقه اى كه بعد از آنها روى كار آمدند يعنى طبقه «تابعين»(8) و افراد با ايمان و باشخصيتى مانند:

    احنف بن قيس، سويد بن غفله، عطيه عوفى، حكم بن عتيبه، سالم بن ابى جعد، حسن بن صالح، سعيد بن جبير، سعيد بن مسيب، اصبغ بن نباته، سليمان بن مهران اعمش، يحيى بن يعمر عدوانى (معاصر حجاج(9)) و مانند آنها كه اگر بخواهيم اسامى همه را با ادلّه تشيّع آنها ذكر كنيم سخن به درازا مى كشد.

    ________________________________________

    1 . الاصابة، تأليف ابن حجر (ت 852)، ج 1، ص 68 .

    2 . الاستيعاب، تأليف ابن عبدالبر (ت 456) در هامش الاصابة، ج 1، ص 74 .

    3 . ر.ك: الدرجات الرفيعه، ص 79-459 طبع نجف; الفصول المهمة فى تأليف الامّة، ط 3، نجف، 177-192، اسامى 250 نفر از اصحاب رسول الله(صلى الله عليه وآله)را كه همگى شيعه بودند نقل مى كند; هوية التشيّع از دكتر وائلى، ص 34 ; شخصيت هاى اسلامى شيعه بحث هاى استاد جعفر سبحانى، نگارش و تحقيق مهدى پيشوايى.

    4 . اين كتاب اخيراً در مطبعه حيدريه نجف اشرف به چاپ رسيده است.

    5 . نسخه خطى نفيسى از اين كتاب كه در سه جلد نوشته شده و جلد سوم آن به خط خود مؤلف مى باشد در كتابخانه مرحوم كاشف الغطا موجود است.

    6 . ابن ابى الحديد گويد:

    ولو لا ابوطالب وابنه *** لما مثل الدين شخص فتام

    فذاك بمكة اوى و حامى *** وذاك بيثرب جسّ الحمام

    شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 84.

    درباره ايمان ابوطالب ر.ك: اوائل المقالات، ص 13; روضة الواعظين، ص 138; بحارالانوار، ج 35، ص 138; الغدير، ج 7، ص 384; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 165; مجمع البيان، ج 2، ص 287 .

    7 . با كمال تأسف بايد اين حقيقت را فاش كرد كه تمام كسانى كه به نحوى از انحا با على(عليه السلام) ارتباطى داشته اند، مواجه با سيل مخرب تبليغات مسموم بنى اميّه شدند و آثار آن هنوز در بعضى كتابهاى اهل سنّت باقى است، نه تنها ابوطالب پدر مهربان و بزرگوار على(عليه السلام) و حامى بزرگ اسلام و حضرت پيغمبر(صلى الله عليه وآله)مورد هجوم اين سيل تبليغاتى شد، بلكه ابوذر، عمّار، قنبر و… نيز مستثنا نماندند. براى پى بردن به ايمان خالص ابوطالب حامى اسلام مى توانيد به كتابهاى «ابوطالب مؤمن قريش» و «الغدير» جلد هفتم مراجعه نموده و مدارك فراوان جالبى را كه از طريق اهل سنّت درباره ايمان ابوطالب نقل شده مطالعه فرماييد. الاستيعاب، ج 4، ص 87 ; مروج الذهب، ج 3، ص 86 .

    8 . «تابعين» پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را درك نكرده بودند و معمولا از شاگردان «صحابه» بودند.

    9 . او مصاحب حجاج نيست ولى چون با حجاج صحبتى كرده مؤلف محترم تعبير صاحب الحجاج راآورده و مترجم ارجمند هم به معاصر ترجمه كرده است.

    موضوعات: آئين ما (اصل الشیعه و اصولها)  لینک ثابت



     [ 09:56:00 ب.ظ ]


    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    این وبلاگ بمنظور معرفی شاخه ای از ابعاد وجودی امام حسن مجتبی (ع) به فعالیت مشغول شده است.