علی بن ابراهیم از امام صادق علیه‌السلام نقل کرده که آن حضرت فرمود: «در دوران حاکمیت امیرالمؤمنین علیه‌السلام مردی را جهت دادخواهی به محضر آن حضرت آوردند، آن مرد را در خرابه‌ای کنار کشته‌ای یافته بودند، در حالی که چاقویی خون‌آلود در دست داشت و بالای سر مقتول که به خون خویش می‌غلتید ایستاده بود. حضرت پرسید: ای مرد در این مورد چه می‌گویی؟

متهم پاسخ داد: ای امیرمؤمنان! اتهام را می‌پذیرم.

علی علیه‌السلام دستور داد: او را ببرند و به جای مقتول قصاص کنند.

در این هنگام مردی با عجله و شتاب خود را رساند و فریاد زد: او را بازگردانید، به خدا سوگند! او جرمی ندارد، مقتول را من کشته‌ام.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام از مرد متهم پرسید: چه چیز تو را وادار کرد که اتهام قتل را بپذیری و حال آن که او را نکشته‌ای؟!

مرد پاسخ داد: وضعیت به گونه‌ای بود که نمی‌توانستم کم‌ترین دفاعی از خود کنم، زیرا چندین نفر مرا در حالی که کارد خونین در دست، داشتم و بالای سر مقتول ایستاده بودم، دیدند و دستگیرم کردند و باید بگویم که ماجرا از این قرار است که من در کنار خرابه مشغول ذبح گوسفند بودم، وقتی آن را سر بریدم نیاز به قضای حاجت پیدا کردم، از این رو داخل خرابه شدم که ناگهان دیدم مردی در خون خود می‌غلتد، به شدت شگفت زده بودم، در حالی که چاقوی خون آلود در دستم بود، چند نفر وارد شدند و مرا با آن مقتول دیدند و بازداشتم نمودند…

علی علیه‌السلام دستور داد آن دو را نزد فرزندش حسن علیه‌السلام ببرند و داستان را برای او بیان کنند و حکم الهی را بپرسند. آنان به نزد امام مجتبی علیه‌السلام رفته، مطالب را خدمت آن حضرت عرض کردند و آن حضرت پس از شنیدن مطالب، چنین قضاوت نمود:

مرد اول که قاتل واقعی است: با اقرار و صداقتش جان متهم را نجات داد و با این کارش گویی بشریت را نجات داده است. خداوند سبحان فرمود:

«و من أحیاها فکأنما أحیا الناس جمیعا؛ هرکس انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همه‌ی مردم را زنده کرده است.» بنابراین آن دو را

آزاد کنید و دیه‌ی مقتول را از بیت‌المال مسلمین پرداخت نمایید.

موضوعات: حقایق پنهان  لینک ثابت



[یکشنبه 1395-03-30] [ 11:56:00 ب.ظ ]