يكى از مسلمانان ثروتمند با لباس تميز و فاخر محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و در كنار حضرت نشست ، سپس فقيرى ژنده پوش با لباس ‍ كهنه وارد شد و در كنار آن مرد ثروتمند قرار گرفت .

مرد ثروتمند يكباره لباس خود را جمع كرد و خويش را به كنارى كشيد تا از فقير فاصله بگيرد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از اين رفتار متكبرانه سخت ناراحت شد و به او رو كرد و فرمود:

آيا ترسيدى چيزى از فقر او به تو سرايت كند؟

مرد ثروتمند گفت : خير! يا رسول الله .

پيامبر صلى الله عليه و آله : آيا ترسيدى از ثروت تو چيزى به او برسد؟

ثروتمند: خير! يا رسول الله .

پيامبر صلى الله عليه و آله : پس چرا از او فاصله گرفتى و خودت را كنار كشيدى ؟

ثروتمند: من همدمى (شيطان يا نفس اماره ) دارم كه فريبم مى دهد و نمى گذارد واقعيتها را ببينم ، هر كار زشتى را زيبا جلوه مى دهد و هر زيبايى را زشت نشان مى دهد. اين عمل زشت كه از من سر زد، يكى از فريبهاى اوست . من اعتراف مى كنم كه اشتباه كردم . اكنون حاضرم براى جبران اين رفتار ناپسندم نصف سرمايه خود را رايگان به اين فقير مسلمان بدهم .

پيامبر صلى الله عليه و آله به مرد فقير فرمود: آيا اين بخشش را مى پذيرى ؟

فقير: نه ! يا رسول الله .

ثروتمند: چرا؟!

فقير:((زيرا مى ترسم من نيز مانند تو متكبر و خودپسند باشم و رفتارم مانند تو نادرست و دور از عقل و منطق گردد)).(4)

4- بحار: ج 22، ص 130 و ج 72، ص 13.

موضوعات: داستانهاى بحارالانوار  لینک ثابت



[سه شنبه 1395-06-30] [ 11:21:00 ب.ظ ]