راوي :مقام معظم رهبري
شهيد عزيزمان يكي از چهره هاي برجسته و استثنايي انقلاب و تاريخ ما بوده است. چيزي كه نقش اين شهيد بزرگوار را بيش تر در ذهن انسان برجسته مي كند، اين بود كه با داشتن اين همه نقش هيچ تظاهري نداشت. آن روزي كه بيش ترين كار را در شكل دادن به ذهن دانش آموزان دبستان ها و دبيرستان ها انجام مي داد و بيش ترين نقش را ايفا مي كرد، به صورت يك معلم معمولي رفت و آمد مي كرد و هيچ كس از مبارزين و انقلابيون مگر افراد خاصي به اهميت اين نقش آگاه نبود.
شهيد باهنر پيش از شروع نهضت انقلابي مردم مسلمان به رهبري امام خميني، يعني از سال هاي 35 و 36، كار بزرگ خودش را در زمينه سازي و طرح ريزي انقلاب بزرگ ما آغاز كرد. به كمك چند تن از برادران، نظير برادر آقاي هاشمي رفسنجاني، نشريه اي را در قم به نام «مكتب تشيع» را ه اندازي كرد كه بيش ترين نقش را در آن شهيد باهنر برعهده داشت. دستگاه پس از گذشت مدت كوتاهي، نهايت حساسيت را نسبت به اين نشريه پيدا كرد. به دنبال اين جريان عظيم اسلامي و آب گوارا و روح بخش مكتب اسلام، شهيد باهنر مرتب تا ساعتي كه به شهادت رسيد، خدمات ارزندة خودش را براي انقلاب و خدمت به مردم انجام داد.
در مورد كارهاي حزبي و سياسي، بايد بگويم ايشان از نخستين روز تشكيل و تكميل انديشة يك سازمان سياسي ـ اسلامي كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي تحقق پيدا كرد، نقش فعال و موثري داشت. در اولين جلسه مرحوم باهنر، حضور و نقش بسيار فعالي داشت و براي پي ريزي پايه هاي حزب وقت زيادي را صرف كرد و كار زيادي انجام داد.
بعد از پيروزي انقلاب، براي اين كه انديشه هاي اسلامي به صورت قالب هاي قابل قبولي در ذهن جوانان و دانشجويان و دانش آموزان و افراد انقلابي دربيايد، باهنر كارهاي شبانه روزي و پرزحمتي انجام داد. خصوصيات اخلاقي اين شهيد عزيز مجموعاً خصوصيات برجسته اي است. يكي از بزرگ ترين آن ها همان بود كه اشاره كردم. مرد بي تظاهري بود. هيچ كس از ظاهر آرام او نمي فهميد كه در باطن و ذهن او، در انديشة مواج او چه مي گذرد. به حق يكي از متفكرين و تئوريسين ها و ايدئولوگ هاي اين انقلاب بود و شايد تا زماني كه زنده بود، هيچ كس به درستي نمي دانست و الآن هم گمان نمي كنم به جز عده اي از دوستان نزديك او و كساني كه با او كار مي كردند، كسي به عظمت مكنونات علمي او آشنا باشد.
نوشته هاي زيادي داشت. كتاب هاي زيادي را تنظيم كرده بود. جزوه هاي زيادي نوشته بود كه اغلب بدون نام بود و مدت ها در دست مردم مي گشت و دانش آموزان از آن استفاده مي كردند و كسي نمي دانست كه پديدآورندة خلاق اين ها شهيد باهنر است.

ادامه مطلب :


ارتباطات نزديكي با شهيد مطهري و شهيد بهشتي داشت كه هر دو براي قدرت تفكر علمي او ارزش و احترام زيادي قائل بودند. فراموش نمي كنم كه مرحوم بهشتي در اغلب فعاليت هاي فرهنگي و علمي خودش، به شهيد باهنر اتكا و روي او حساب مي كرد. هرجا شهيد بهشتي كار مي كرد، شهيد باهنر بايستي حتماً در كنار او مي بود، لذا در همة فعاليت هاي علمي و فكري او، شهيد باهنر هم حضور داشت، جز آن مدتي كه مرحوم بهشتي در خارج از كشور بود.
به هرحال، يك شخصيت برجسته و يك انسان پرمغز و كم تظاهر و يك انسان زبده و طراح و آينده نگر در قالب يك موجود معصوم و كم حرف، بي تظاهر، بي توقع، پركار و پرتلاش جلوه كرده بود.
از جملة خصوصيات ديگر شهيد باهنر كه نمي توانم نگويم، پركاري او بود. ما در شوراي انقلاب، در حزب، در كارهاي فكري و علمي قبل از انقلاب، هر كاري كه فكر مي كرديم كسي نيست كه متصدي آن كار باشد، به مرحوم باهنر محول مي كرديم و ايشان با كمال ميل قبول مي كرد. طبيعي است كه همه كار زيادي داشتند و از پذيرفتن كار جديد سر باز مي زدند. وقتي در كار جديد از همه مأيوس مي شدند، به سراغ شهيد باهنر مي رفتند.
من برجسته ترين نقش شهيد رجايي و شهيد باهنر را در افشاي ماهيت بني صدر مي دانم. فكر مي كنم هيچ كس به قدر شهيد رجايي، در درجة اول، و بعد هم شهيد باهنر در اين مورد نقش نداشتند.
البته در اين مورد بايد بگويم شهيد رجايي نقش بيش تري داشت، زيرا كه رجايي با صبر و متانت و حوصلة عظيم خود با قبول رنج ها و دردهاي قلبي و غير قابل افشايي كه داشت، توانست به تعبير من، با نرمش قهرمانانه اي بني صدر خائن را افشا و رسوا كند و به زمين بكوبد. اولين روزي كه او در مجلس، براي قبول نقش نخست وزيري ظاهر شد، گفت كه من حاضرم آبروي خود را براي اين كار در راه خدا نثار كنم. هر كس چيزي دارد و مي دهد و من چيزي جز آبرو ندارم و آن را در راه خدا حاضرم بدهم. و واقعاً آماده شد كه آبروي خودش را بدهد. آن بددهن خبيث دربارة آن چهرة معصوم حرف هايي زد كه هيچ انساني آن حرف ها را تحمل نمي كند.
شهيد رجايي براي خاطر خدا آن ها را تحمل كرد و حاضر شد آبروي خودش را در معرض ريختن بگذارد، به خاطر اين كه مسئوليتش را خوب انجام بدهد. البته خداي متعال هم او را بي جزا و بي پاداش نگذاشت. امروز آبروي او، برترين آبروها و چهرة او منورترين چهره ها است و خداوند عوض آن آبرو كه او در راه خدا مي خواست بدهد، صدها برابر آبرو به او بخشيد.
شهيد باهنر هم در مقابله با بني صدر نقش زيادي داشت، اگرچه در مقام گفت وگو و مناظره خيلي وارد نبود. بني صدر در اوج غرور، هم رياست شوراي انقلاب و هم رياست جمهوري و هم فرماندهي كل نيروهاي مسلح را به عهده داشت و همه چيز اين مملكت در دست او بود و آماده بود كه به شيوة همة آدم هاي مغرور، به افراد اهانت كند و از آن ها بدگويي و انتقاد كند. او در شوراي انقلاب به يك يك اعضاي شورا نسبت هايي مي داد. در حضور خودشان حرف هايي غيرمنصفانه و توهين آميز مي زد. اينها را به صورت بيان يك عيب و به معناي يك شيوة انساني نمي گفت، بلكه در حقيقت به آن ها دشنام مي داد. نسبت به مرحوم باهنر مي گفت كه اين در ظاهر كاري نمي كند، اما در باطن به تعبير خود او، مي گفت موشك مي زند. يعني از حركات مرحوم شهيد باهنر و موضع گيري هاي قاطع او به شدت آزرده بود و تأثير آن ها را روي افشاي مواضع منافقانة خودش زياد مي ديد و لذا اين چنين تعبير مي كرد.
امروز، اين حادثه به صورت يك نقطة عبرت آموز در تاريخ انقلاب ما خودش را نشان مي دهد. اين واقعة جانخراش و جانگداز آغاز شد و هنوز هم زخم آن از دل هاي امت اسلام و مخصوصاً آن كساني كه بيش تر اين دو عزيز را مي شناختند، پاك نشده است. اين حادثه اكنون مي تواند درس هاي ديگري به ما بدهد. ما امروز از حادثة شهادت اين دو عزيز مي توانيم اين درس را بگيريم كه ضد انقلاب براي پيشبرد اهداف خودش حاضر است چهره هايي به قداست رجايي و باهنر را هم با آن شكل فجيع نابود كند و جنايتي فجيع با آن عظمت انجام بدهد. ما همچنين احساس مي كنيم هر كسي كه زحمت بيش تري براي انقلاب مي كشد و سرماية بيش تري از وجود خودش مي گذارد، بيش تر مورد نفرت ضد انقلاب قرار مي گيرد.
ما همچنين مي فهميم كه ضد انقلاب با چهره اي منافقانه حاضر است همه جا نفوذ كند و حتي داخل اتاق كار شهيد رجايي هم برود و به اين وسيله جنايتي را انجام بدهد. اينها درس هايي است كه اين حادثه به ما مي دهد. ما اين حادثه را در تاريخ گذاشتيم، چون در بايگاني تاريخ است، اما يك بايگاني بسته نيست. اين بايگاني هر لحظه در مقابل چشم ما است و ما بايد از آن عبرت و درس بگيريم. البته همچنان كه بارها گفته ايم، خودمان را براي سرنوشت افتخارآميز و غرورآفرين اين دو چهرة عزيز آماده كنيم. امروز همة مسئولان جمهوري اسلامي آماده هستند كه با همان شرايط بميرند، زيرا سرنوشت خدمتگزاران را ديده اند و اگر خود را خدمتگزار مي دانند و ضد انقلاب را همچنان زنده مي دانند، بايد بدانند كه اين سرنوشت احتمالاً در مورد آن ها هم هست. اينها هم درس هايي است كه اين حادثه به ما مي دهد. در مورد رابطة ميان سران فراري تروريست كه در خارج از كشور به سر مي برند و عاملان ترور هم بايد بگويم كه رابطه، رابطة روشني است. رابطة ارباب و نوكر، رابطة يك مزدور، همچنان كه سران فراري، همين رابطه را با ابرجنايت كاران جهاني دارند. آن كساني كه در خارج نشسته اند و اين عناصر پليد و بدنهاد داخلي را وادار به اين كارها مي كنند، خود آن ها هم به نوبة خود، مزدور اجانب و نوكر ابرجنايت كاران و مأمور آن آمران جرم مي باشند. ترديدي نيست كه ضد انقلاب با برنامه هاي گوناگون يك هدف را دنبال مي كند. گيرم كه فلان ضد انقلابي كه در خارج نشسته، با فلان ضد انقلابي ديگر دعوا داشته باشد، ولي دعواي آن ها در اصول نيست، دعواي آن ها در اهداف نيست. دعواي آن ها در چيزهايي است كه به خودخواهي هاي آن ها مربوط مي شود.
جريان هايي هم كه به آن ها وابسته است، در واقع، عيناً همان طور است. يعني در داخل جريان منافقين و جريان سلطنت طلبان و جريان ساواكي هاي فراري، جريان وابستگان به بختيار، اويسي، بني صدر، رجوي، پسر محمدرضا و ديگران، همة اين جريان ها در حقيقت يك طيف هستند، اگرچه جريان هاي گوناگوني هستند. ارتباط اينها هم با فراريان ضدانقلاب خارجي ارتباط آمر و مأمور است. بنابراين، هيچ كدام از اينها نمي توانند ادعا كنند، مثلاً اگر عامل جنايت، فردي از منافقين است و بيايد بگويد من براي اويسي اين كار را نكردم يا براي بختيار نكردم يا براي رضا پهلوي نكردم. خير، براي آن ها كردند يا آن ساواكي فراري و سلطنت طلب متواري كه در ايران وارد يك كار خلافي انجام مي دهد، او نبايد خوشحال باشد كه بگويد من مثلاً با رجوي يا بني صدر و ديگران مخالف هستم. نه، اين هم براي آن ها دارد كار مي كند. همة آن ها دارند براي هم كار مي كنند. بنابراين، رابطة آن فراريان پناهنده با آن روسياهان بدنهاد داخلي، رابطه اي مستقيم و مشخص است كه تاريخ دربارة آن قضاوت خواهد كرد.
در مورد چگونگي اطلاع از انفجار ساختمان نخست وزيري و شهادت شهيد رجايي و باهنر بايد بگويم كه من بيمار بودم. تازه از بيمارستان خارج شده بودم. در منزلي حوالي نياوران استراحت مي كردم و در جريان اوضاع و احوال قرار مي گرفتم. مرحوم شهيد رجايي و باهنر و برادران ديگر مسائلي را با من در ميان گذاشتند و ليكن خود من، شركت فعالي در جريانات نمي توانستم داشته باشم. در اين اواخر به تدريج حالم بهتر بود و گاهي در جلسات شركت مي كردم.
در شب قبل از حادثه، در جلسه اي با حضور شهيد رجايي شركت كردم. در آن جلسه راجع به مسائل مهم مملكتي صحبت هايي شد. بنابراين از محل حادثه دور بودم. بعدازظهر بود و من هم بيمار بودم و خوابيده بودم. از خواب كه بيدار شدم، از بچه هاي پاسدار و برادراني كه پهلوي من بودند، يك زمزمه هايي را شنيدم. گفتم چه شده است؟ گفتند يك بمب در نخست وزيري منفجر شده است. من نگران شدم. پرسيدم چه كسي در آن جا بوده؟ گفتند رجايي و باهنر. فوق العاده نگران شدم. خودم را با آن حال به پاي تلفن رساندم. به چند جا تلفن كردم. اما خبرها متناقض و نگران كننده بود. يكي مي گفت حالشان خوب است و ديگري مي گفت هنگام انفجار از جلسه بيرون آمده بودند. يكي مي گفت جسدشان پيدا نشده يا در بيمارستان هستند. تا اوايل شب كه خبر درستي به من نرسيده بود، در حالت فوق العاده بد و نگراني به سر بردم تا بالأخره مطلب براي من روشن شد. فكر مي كنم با آقاي هاشمي يا با حاج احمد خميني صحبت كردم. آن ها جريان را تعريف كردند.
احساسات من در آن موقع طبيعي است كه چگونه بود. دو دوست عزيز و قديمي، دو انقلابي، دو عنصر تراز اول جمهوري اسلامي را از دست داده بوديم و من شديداً احساس ضايعه و غم مي كردم. از طرفي نسبت به عاملين اين حادثه احساس خشم مي كردم. لذا روز بعد، صبح زود با اين كه خيلي بي حال بودم، سوار اتومبيل شدم و آمدم براي تشييع جنازه به منزل. با اين كه همة اطبا من را از شركت در اين مراسم منع كرده بودند، ديدم طاقت نمي آورم. آمدم روي ايوان جلوي مجلس و يك سخنراني هم با كمال هيجان كردم كه دور و بر من را دوستان گرفته بودند كه مبادا از شدت هيجان بيفتم.
به هرحال، بسيار حادثة تلخي بود. شايد بتوانم بگويم سخت ترين حادثه اي كه تا آن روز ديده بودم، زيرا حادثة هفتم تير كه مي توانست از اين تلخ تر باشد، هنگامي اتفاق افتاده بود كه من بيهوش بودم و نمي فهميدم. بعد از آن حادثه به تدريج آشنا شدم و اطلاع پيدا كردم، اما اين حادثة ناگهاني، بعد از حادثة هفت تير، شايد تلخ ترين حادثه اي بود كه تا آن روز براي من پيش آمد.
خاطرات من با شهيد باهنر ديرينه است. در سال 1336 با مرحوم باهنر آشنا شدم. اين آشنايي بعد از گذشت مدتي در سال 38 به يك رفاقت نزديكي تبديل شد. در جريان مبارزات عال بود و در سال هاي 44 به بعد، ما ارتباطمان به صورت يك پيوند كاري و مبارزاتي درآمد. در سال 1344، در تهران چندين جلسه به طور مخفي تشكيل مي شد كه نظم و ادارة آن ها به عهدة شهيد باهنر بود. اعضاي اين جلسات، يك عده عناصر مبارز و انقلابي، بازاري هاي بسيار مهم و چندنفري هم دانشجو و اداري بودند. اينها جلسات مخفي را تشكيل مي دادند و مرحوم باهنر، مسئول هماهنگي اين جلسات و تعيين سخنران و مدرسين براي اين جلسات بود.
يكي از جلسات را خودش تدريس مي كرد و يكي دو تا را من درس مي دادم. بعضي ها را هم عده اي ديگز از برادران اداره مي كردند. اين كار مشترك من با شهيد باهنر بود. همين طور كار مشترك ما ادامه پيدا كرد تا سال هاي 48 و 49 كه مسألة جهان بيني پيش آمد و از آن جا ارتباط كاريمان بيش تر شد.
يكي ديگر از اين خاطرات مربوط به زندان سال 1342 است. من دو سال در زندان قزل قلعه بودم. بلافاصله بعد از من، دوران زنداني ايشان بود. يادم هست در سال 1344 من از مشهد به تهران آمده بودم. پرونده اي در مشهد داشتم و تحت تعقيب بودم. در همين موقع كه در تهران آزادانه مي گشتم و فكر مي كردم كه ديگر مسأله اي براي من وجود ندارد، به وسيلة آقاي هاشمي رفسنجاني اطلاع پيدا كردم كه به مناسبت پروندة ديگري، من و آقاي هاشمي و 9 نفر از برادران و روحانيون قم تحت تعقيب هستيم.
يك روز عصر در خيابان انقلاب مي رفتم كه آقاي هاشمي را ديدم. گفت كه در اتوبوس مرا ديده و در اولين ايستگاه پياده شده تا مرا ملاقات كند. گفت كه شما كه آزاد مي گردي، تحت تعقيب هستي. علت هم اين بود كه شهيد قدوسي هم جزو همان پرونده بود. ايشان را برده بودند بازجويي و آزاد كرده بودند. او آمده بود و به دوستان گفته بود كه يك پرونده 11 نفري در سال 42 در قم داشتيم و اين گروه لو رفته است. جزو آن پرونده آيت الله منتظري، مرحوم شهيد رباني شيرازي و آقاي آذري قمي هم بودند.
يك روز به خانه مرحوم شهيد باهنر در ميدان شاه (قيام فعلي) رفتيم. همه خوشحال به طرف منزل ايشان رفتيم. ايشان دو اطاق در طبقة دوم منزلي اجاره كرده بود. خوشبختانه خانمشان هم خانه نبود و ما توانستيم خودشان را از خانه بيرون كنيم و بنشينيم حرف هايمان را بزنيم! اين دوست عزيز و قديمي وقتي فهميد ما مي خواهيم حرف هايي بزنيم كه او در آن جا نباشد، مطلقاً نگران و ناراحت هم نشد. با خوشرويي براي ما چاي آورد و خودش هم از خانه بيرون رفت. اين خاطره فراموش نشدني است.
اما از شهيد رجايي خاطرات زيادي دارم كه شيرين ترين و جالب ترين آن خاطرة زندان در سال 52 و 53 است. ما هر دو زندان بوديم، البته زندان انفرادي. من در سلول شمارة 20 كميتة مشترك خراب كاري بودم و او در شمارة 18 بود. بين دو سلول ما يك سلول فاصله بود. با اين حال من با شهيد رجايي ارتباط داشتم.
من با مورس به اطاق و سلول بغلي چيزهايي را مي گفتم و او با مورس به شهيد رجايي مي گفت. شهيد رجايي هم با همين وسيله پاسخ من را مي داد و من هر روز چند بار با ايشان سلام و عليك و حرف مي زدم. گاهي هم كه ما را به دستشويي مي بردند، در فاصلة غيبت نگهبان، پرده اي را كه روي در بود، پس مي زديم و از روزنة آن با هم صحبت مي كرديم. بارها به اين وسيله با هم صحبت كرديم. البته مرحوم شهيد رجايي سيگار نمي كشيد و سيگارهايش را براي من نگه مي داشت. جاي مخصوصي مي گذاشت و من سيگارها را برمي داشتم.
امام به هر دو شهيد علاقة زيادي داشت. آقاي باهنر را از پيش مي شناخت و مرحوم مطهري و مرحوم بهشتي از او تعريف هاي خيلي زيادي كرده بودند. البته آقاي باهنر هر وقت خدمت امام مي رسيد، اصلاً يك كلمه حرف نمي زد و اين هم حاكي از آن روحية متين و آرام و بي تظاهر او بود. ديگران حرف هاي زيادي مي زدند و مي شنيدند، ولي او سكوت مي كرد.
امام رجايي را درست نمي شناخت. در روزهاي اول كه ايشان به نخست وزيري معرفي شد، امام نمي دانست كسي كه بر ما حضورش اصرار مي ورزيم، چه شخصي است. لكن روزبه روز علاقة امام به رجايي بيش تر شد. اين اواخر، واقعاً به شهيد رجايي علاقة زيادي پيدا كرده بود. در جريان شهادت مرحوم رجايي، امام عميقاً غمگين شد. يعني از جمله مواردي كه من احساس كردم امام از ته دل ناراحت و غمگين است، شهادت مرحوم رجايي و باهنر بود. امام در صحبتي اشاره كرد كه مرحوم رجايي مرد عاقلي است و بني صدر مرد كم عقل. البته به اين صراحت نگفتند، اما مطالبي گفتند كه اين طور درك مي شد. رجايي مرد مؤمن و متعهدي بود. امام به او اطمينان كامل داشت. به هرحال رابطة او با امام، رابطة فرزند و پدري بود.
بعد از شهادت شهيد رجايي و شهيد باهنر، از حضرت آيت الله خامنه اي، رييس جمهور وقت سؤال شد «آقاي رييس جمهور، اطلاع داريد كه به خصوص در كشور ما كه انقلاب كرديم، نياز بيش تر و مبرم به وحدت بين مسئولان مملكتي است. وحدت نظري كه بين نخست وزير شهيد باهنر و رجايي رييس جمهوري بود در حل معضلات كشور، با توجه به جوي كه آن روز بود، چه تأثيري داشت؟»
ايشان فرمودند «البته شما مي دانيد كه اين تركيبي كه شما ذكر كرديد، فقط يك ماه بود، يعني رياست جمهوري آقاي رجايي و نخست وزيري آقاي باهنر بيش از يك ماه طول نكشيد و در اين يك ماه اين دو برادر خيلي صميمي و نزديك بودند. مرحوم رجايي در كار نخست وزيري و ادارة دولت تجربياتي داشت و عملاً اين تجربيات را به شهيد باهنر منتقل مي كرد. شركت در شوراي امنيت كشور كه در آن جا شهيد شدند، جزو كارهايي بود كه به عهدة شهيد رجايي نبود، مگر در موارد استثنايي، اما ايشان شركت مي كرد. در كابينه هم حضور مي يافت. اين ها خيلي دوست بودند. مرحوم شهيد رجايي به شهيد باهنر ارادت داشت و متقابلاً باهنر هم به رجايي ارادت داشت. دو نفر مسلمان متعهد و همرزم صميمي كه از ديرباز با هم دوست بودند و هر دو در طول اين مدت نه تنها بي اعتقاد و كم اعتقاد نشدند، بلكه اين عقيدة كاري به يك ارادت تبديل شد. اين را من در حركات و اظهارات اينها مشاهده مي كردم. اگر اين دو مسئوليت ادارة كشور را تمام مدت در اين چهار سال به عهده داشتند و مسئوليتشان ادامه مي يافت، به احتمال قوي بين اين دو هيچ كدورتي به وجود نمي آمد.»
حضرت آيت الله خامنه اي دربارة تأثير شهادت شهيد رجايي و باهنر بر اتحاد نيروهاي خط امام فرمودند «نيروهاي خط امام در هنگامي كه اين دو شهيد به شهادت رسيدند، از يك انسجام بسيار بالايي برخوردار بودند. اين شهادت مردم را هرچه بيش تر با هم متحد كرد. مي دانيد كه در مصيبت ها، حتي دشمن ها با هم دوست مي شوند. اين را بايد ديده باشيد. در مسائل عادي زندگي هم همين طور است. اين مصيبت بزرگ همه را با هم مهربان كرد. اما اين كه شهيد باهنر شهادتش چه تأثيري در انسجام حزب جمهوري اسلامي گذاشت؟ شهادت ايشان براي حزب يك ضايعه بود، كما اين كه شهادت هر دو اينها براي كل نظام و انقلاب ثلمه اي بود كه به اين آساني ها جبران پذير نيست. اما وقتي مي بينيم كه سرنوشت دومين دبير حزب جمهوري اسلامي نيز به سرنوشت افتخارآميز اولين دبير كل اين حزب دچار مي شود، مي فهميم كه دبير كلي حزب و اساساً ارتباط با اين حزب به معناي صف آرايي در مقابل دشمناني است كه براي از بين بردن مخالفان خود از هيچ جنايتي دريغ ندارند. ايشان در يك برهه اي از زمان در خط مقدم اين صف آرايي قرار داشت. اين احساس براي كساني با اين حزب سروكار دارند يك احساس مباهاتي مي دهد. من افتخار مي كنم كه عضو حزبي هستم كه دشمنان نسبت به آن حزب اين قدر با خشونت برخورد مي كنند، چون دشمن با هرجايي كه با خشونت برخورد كند، آن جا جاي بابركتي است، هرجايي كه دشمن با آن جا مهربان و بالطف برخورد كند، آن جا جاي شك است.

سایت اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادت

موضوعات: امام حسن مجتبی علیه السلام  لینک ثابت



[شنبه 1397-06-03] [ 08:06:00 ب.ظ ]